دانی که چه چیز تا قیامت با توست
اعمال مفید تا نهایت با توست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
با دادن سود بینها یت با توست
آرامش آدمی ،ز دین است
اخلاق نکو،ورا نگین است
عقل و ادب و حیای انسان
منجی بشر،ز مکر و کین است
بهشت فاسقان در این جهان است
بهشت زاهدان در لا مکان است
بهشت عاشقان اند ر دو عالم
جمال جان فزای دل ستان است
ای کاش، که دلبسته ی دنیا نشو یم
ای کاش، غریق شهوت و جاه نشو یم
گردیم صدیق و مخلص و اهل سلوک
ای کاش، که بی قرار فردا نشویم
زندگی در گذر و یک سفر است
آدمی رهگذر و همسفر است
آنچه می ماند از او ،یاد وی است
رنج خود ماند و او در گذر است
آنکه نبست بار خود،توشه ره چه می کند
توشه ره چه می بری ،مرگ خبر نمی کند
بار سفر تو بسته ای ،تا که شود نجات تو
هر که بود اسیر خود،بار سفر چه می برد
زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
زندگی گاه پر از زیور و آن دام من است
زندگی در گرو همت ماست ،می گذرد
زندگی اندک و تنها اثر و نام من است
دانی که چرا ،ز دین گریزان شده اند
از ما دو سخن ،از این و آن یافته اند
گفتار و عمل دو گانه و بی مبناست
با مکر و دغل دین دگر ساخته اند
سوال ساده ای دارم ،امیدم
من آیا زنده ام ،رویت ببینم
رخ زیبای چون ماه و قمر را
کجایی دلبر و جان عزیزم
خرد افزون شود با جنب و جوشش
پژوهش موجب رشد است و بینش
تعالی بشر در فکر و تحقیق
شود حاصل ترا با کار و کوشش
از آن روز نفس و هوس اصل شد
که ایمان و باور زما فصل شد
غرور و تعصب به بیگانگان
شعار مقدس بر این نسل شد
از آن روز دشمن به ما چیره شد
که دین و دیانت ز بن کنده شد
چو ارزش به ضد خودش اصل شد
ز فرهنگ چیز دگر عرضه شد
با ترک گناه، دل شود شاد
با ذکر و دعا، حق کنی یاد
اعمال نکو، می شود ثبت
با تهمت و افترا، دهی باد
بهترین مرگ بشر،باشد شهادت
بهترین هشدار می آید ز فطرت
بهترین منزل، سرای جنت است
بهترین اعمال ما ، دانی عبادت
نمازی خوان چو مولا گر توانی
که تیر از پا کنند و خود ندانی
نماز بی حضور دل مخوان دوست
ندارد ارزشی و خود بدانی
تحمل کردن نادان زکات است
زکات عقل و از بهر نجات است
زکات علم در نشر علوم است
تعالی بشر اندر صفات است
ای کاش، که دلبسته ی دنیا نشو یم
ای کاش، غریق شهوت و جاه نشو یم
گردیم صدیق و مخلص و اهل سلوک
ای کاش، که بی قرار فردا نشویم
آرامش ما، به ثروت و زور و زر و قدرت نیست
آرامش ما، در اثر خانه ی ویلایی با وسعت نیست
آرامش ما، در گرو فهم و کمال و ادب ا ست
جز یاد و عبادت خدا، هیچ دگر مثبت نیست
بزرگان آبرو یابند ، از اولاد و حکمت
حقیران آبرو دانند، اندر کسب ثروت
بود اموال از بهر رفاه و زندگانی
شهیدان آبرو دارند در روز قیامت
علم باشد، باعث رشد و نمو جان ما
جهل گردد، موجب مرگ دل و احسان ما
علم باشد، چون حیات روح و افکار بشر
شرک باشد همچو بیماری، طلب درمان ما
ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
ای اهل ثنا و معرفت ناله کنید
ای اهل سلوک و منزلت دریابید
ای اهل دعا و مغفرت ضجه کنید
آدم جاهل چو شیری بی سر است
شیر بی یال و کوپا ل و ابتر است
خال کوبی بر بدن، بیهودگی است
کی نشان قدرت، اندر پیکر است
زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
زندگی گاه پر از زیور و آن دام من است
زندگی در گرو همت ماست ،می گذرد
زندگی اندک و تنها اثر و نام من است
مردان خدا ، به روی دلدار خوش اند
مستان به می و صدا و یک تار خوش اند
نزدیک مشو به بی خرد ، در همه حال
افراد شقی، به ظلم و پیکار خوش اند
منزلگه جسم، می شود در دل خاک
منزلگه روح، می شود برزخ پاک
چند ماهی تو کنی رشد و نمو با مادر
این جسم ز خاک و می روی در افلاک
رزق پاک و مال باشد گر حلال
نیست اندوه وغم و درد وملال
می شود فرزند ، صالح، متقی
مال بی ارزش بود وزر و وبال
صبر باشد شاه کلید مشکلات
بی ادب در منجلاب و معضلات
رشد ما در صبر و در آداب ما
بی ادب کی نوشد از آب حیات
افسوس که عمر خود،به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر، چو کاهی طی شد
دریاب تو هر لحظه و هر ثانیه عمر
دوران جوانی، به تباهی طی شد
روح باشد ماندگار، و جسم بی جان می رود
عهد و پیمان ماندگار ، و عمر هر آن می رود
علم باشد ماندگار، و ثروت از کف می رود
آنچه ماند،کار خیر است، مابقی دان می رود
روح باشد ماندگار، و جسم بی جان می رود
عهد و پیمان ماندگار ، و عمر هر آن می رود
علم باشد ماندگار، و ثروت از کف می رود
آنچه ماند،کار خیر است، مابقی دان می رود
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر ترا
رو به دنبال کمال و معرفت در هر زمان
معیار رفاقت، به محبت ، به وفاست
معیار لیاقت، ادب و عقل وصفا ست
معیار سعادت، به سلامت به کمال
معیار شهامت، به جوانمردی ماست
سبب دلهره و غصه ای بی جا در چیست
دل پریشانی ما، بهر چه و اندر کیست
دل ببر پیش خدا، تا که دهد تسکینت
گر شود خانه ای دل، خانه ای حق، یک غم نیست
اگر داری توعقل و علم و دانش
اگر داری تو صبر و حلم و بینش
چرا بی تاب و نا آرام و حیران
توکل کن،تو اندر کار و کوش
زکات چهره در پاکی نهان است
عفاف بانوان دری گران است
زنان را افتخار مرز و بوم است
رضای مادران کسب جنان است
از بهر نجات، و شر شیطان
تقوا و عمل به شرع و قرآن
منجی بشر ز جهل و غفلت
ایمان و تمسک است به یزدان
غم مخور ، ناله مکن، راز مگو
جز خدا ،دلبر و دلدار مجو
اکثرا غرق خود و امیال اند
راه حق جو ،و مرو ازهر سو
غم دل، با که بگویم ،که شود غم خوارم
غم دل ،جز به خدا ، کس نبرد از جانم
غم دل چیست ، که آزرده کند، احوالت
غم دل ،دوری یار است، چرا در خوابم
گر بکاهی غم مردم، نبری رنج و عذاب
گاه در عالم خاکی و گهی وقت حساب
غم مردم، غم خود دان ،به علاجش پرداز
تا که عمر است گذار ، یک اثری بهر ثواب
به بیراه کجا رفتم، ، ندانستم، ندانستم
نسنجیده سخن گفتم، ندانستم، ندانستم
به فکر این و آن هر گز، ندانستم، ندانستم
تهی از خلق و خو هستم ، ندانستم ،ندانستم
نظر کردم به حال یاغی و خویش
بدیدم بی وفایی را کم وبیش
نه قدرتمند غالب بر دل خود
نه ثروتمند در فکر دل ریش
نظر کردم به مردم، من کم و بیش
بدیدم فقر دو لت مند و درویش
نه قدرت مند در فکر فقیر است
نه مسکین است اگه، بر خود و خویش
شعف و شور و شعور است در این عید کهن
شادی و شهدو سرور است در این عید کهن
شهر تزیین به گل یاس و چراغ و شب بو است
وقت دیدار وحضور است در این عید کهن
سفره ی عید مزین به سماق و سمنو و سرکه
سنجد و سبزه و سیر و سبدی از سکه
سبزه ماش وعدس،ارزن و ذرت، بینی
ماهی قرمز و هفت سین به سر هر سفره
فرزند و پدر با خرکی در بازار
بحث و نظر خلق بود دل آذار
ظلم و ستم هر دو براین خر باشد
داد از سخن مردم و کوی و انظار
در تولد بچه ای عریان بدی
دیگران خندان و تو گریان بدی
خوش به حالت، در زمان ترک ما
دیگران گریان وتو خندان بدی
بی کفایت بودن اصحاب کار
موجب افت و سقوط شهریار
گر مدیر لایق بود در کار خود
باعث رشد و رضای کر دگار
روزگاری نظر اهل خرد گردش داشت
سخن و حرف بزرگان اثر و ارزش داشت
دوستی معنی زیبای صداقت را داشت
کار ها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت
بد گمانی در رفاقت با بدان، حاصل شود
عقل و دین با صالحان ، کامل شود
هر کسی همرنگ افکار رفیق،در بندنفس
آدمی با کسب علم، عامل شود
دانی که ز زهر تلخ تر چیست
جز صبر و تحمل عدو نیست
با صبر و تحمل است، ظفرها
پایان شب سیه، سفید است
تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
مردار خوری وبی جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد
با انس به آن، شقی و بیمار شوی
عقل و ادب و حیا، کجا رفت
شور و شعف و صفا، کجا رفت
اخلاق نکو همره دین کو
مهر و شفق و عطا، کجا رفت
حرص و حسد وغرور ، فرجام
نابود کند تو را سرانجام
با ترک گناه و پاک گشتن
آزاد شوی ز خویش و هردام
رسد آدمی بجایی، که به جز خودش نبیند
بکشد برادرش را، که حسد فرو نشیند
به خدا قسم که هر گز،عطشش فرو نشیند
عمل وخطا ى ما را، شه جان چو روز بیند
آرامش آدمی، ز دین است
اخلاق نکو، ورا نگین است
عقل و ادب و حیا ى انسان
ناجی بشر، ز مکر و کین است
افتاد به چاه، چون خر همسایه
شد خاک روان، بر سر بیچاره
خر با لگد ش ، خاک عقب زد
خندید به تدبیر ،وچنین افسانه
دیر فهمیدم که دانش نیست در حمل کتاب
دیر فهمیدم زمان طى شد ومن در منجلاب
تا به کی غافل بمانم اندر این دنیای پست
دیر فهمیدم که دنیا نیست چیزی جز سراب
ای معلم وارث پیغمبران
بهره مند از سر حق ،در هر زمان
کیستی تو، صاحب فهم و کمال
رهنما یی می کنی، خلق جهان
زندگی کن با خضوع و مهربانی و صفا
زندگی کن با امید وبا توکل بر خدا
زندگی شیرین شودبا انتخاب همسری
زندگی کن با محبت هم به ظاهر هم خفا
من از نفسی که مى گردد عذاب خویش می ترسم
من از جاهل ، که مى گوید، ندارم کیش مى ترسم
ندارم ترسی از دنیا، که هر کس رفتنی باشد
"من از گرگی که مى پوشد لباس میش مى ترسم"
آشنایی مرتبط سازد تو را با یار خود
عشق آسان می کند همراهی پندار خود
تا ندانی فکر و احساس عزیز جان خود
کی میسر می شود ،بیداری دلدار خود
در صدد باش، زدایی نظر و افکارت
در کمین باش، شناسی عمل و پندارت
چو کسی کرد نصحیت، تو مکن داد و فغان
زنگ ساعت که صدا کرد، کند بیدارت
دل اگر رنجیده شد، کی مى توان ترمیم کرد
آدمی چون رانده شد، کی مى شود تعلیم کرد
در جوار حق شدن، تسلیم شرط لازم است
روح و جان یاغی بود، کی می توان تسلیم کرد
گرقناعت پیشه کردی در امور زندگی
کی شوی محتاج مردم در امور دنیوی
ای خدا ما را مکن محتاج خلقت روز وشب
گر چه ما غافل ز حقیم و امور معنوی
دوستی با مردم از حد نگذرد
دشمنی با دشمنان از حد نرد
ممکن است روزی عیان گردد درون
دوستی یا دشمنی از دل رود
آنچه را طی می کنی، شد سر گذشت
تا که کردیم فکر، گفتند در گذشت
این دو روز عمر دریاب ای بشر
ظلم و جور ناکسان از سر گذشت
آزادی زن، به حرمت و عزت اوست
آزادی زن، به عفت و عصمت اوست
در خلط و برهنگی وانظار که نیست
آزادی زن، به دانش و حکمت اوست
ارزش زن به وفا و عفت است
ارزش مردان به عقل و غیرت است
گر چه زیبایی و ثروت لازم است
لیک ارزش در تعبد ، عصمت است
ارزش زن، به حیا و عصمت است
ارزش زن، به وفا و عفت است
ارزش زن در حجاب و پاکی است
زندگی با همسری با غیرت است
از دامن زن مرد به معراج رود
در دامن زن، نور خدا میر بود
کعبه بشکافت، تا علی پا بنهد
بر دامن زن، خالق هستی بدمد
ناز هستی در وجود زن بود
عالم هستی، به بود زن بود
هدیه الله بر مردان بود
رشد انسان در صعود زن بود
ارزش زن به حیا و عصمت است
ارزش زن ، به وفا و عفت است
ارزش زن در حجاب و پاکی است
زندگی با همسری با غیرت است
مردیعنی هم زبان و هم صدا
مرد یعنی مشعل نور و صفا
مرد یعنی ،محرم راز و نیاز
مرد یعنی، همدم و مشگل گشا
ارزش مردان، به عقل و غیرت است
ارزش مردان، به حلم و رافت است
مرد را ارزش به علم و دانش است
ارزش مردان، تعبد ، حکمت است
ارزش زن ،به وفا و عفت است
ارزش مردان، به عقل و غیرت است
گر چه زیبایی و ثروت لازم است
لیک ارزش در تعبد، عصمت است
گفت مولایم علی، اوصاف مردان خدا
جملگی باشند، خورشید درخشان خدا
در سخن گفتن، خدا را یاد و آنها شاکرند
در مصیبت صابر و دایم به فرمان خدا
زهرا و علی، که بهترین زوج جهان، از ازل اند
الگو ى کمال و معرفت، در نظر ودر عمل اند
از پرتوی آنها ، فلک و عالم هستی بر پاست
دشمن این دو ،شقی باشد و خار و خجل اند
تا توانی بندگی را پیشه کن
در جوانی تا توانی توشه کن
تا بری در سن پیری بهره اش
در امور آخرت اندیشه کن
در جوانی زهد و تقوا پیشه کن
تا توانی روح و جان را بیمه کن
تا که در پیری شود سرمایه ات
وقت هجرت می رسد،اندیشه کن
آن بلبل خوش نوای دمساز
آن همدم و دلبر سر افراز
روحش سوی جنت برین رفت
آن گوهر پاک و محرم راز
گوهر عمر شما سرمایه است
فرصتی از بهر ما آورده است
در جوانی با عبادت خو نما
طاعت حق بهرتان پیرایه است
حق کودک بر پدر چندین بود
ازدواج و نام و درس دین بود
هست فرزند زینتی بر والدین
موجب آرامش و تزیین بود
این جهان با بندگی از آن توست
عاشقش گشتن بلای جان توست
چون که دنیا یک گذرگاهی بود
دل چرا بندی،مگر در شان توست
صبر و ایمان و کمک بر ماندگان
هر سه باشد از صفات صادقان
صبر انسان در سراشیب جهان
موجب رشد و کمال بند گان
بهترین آیین و جشن بی نظیر
عید قربان باشد و فطر و غدیر
عید دیگر مبعث پیغمبر است
عید پاکی ها و عید دلپذیر
بهترین حاکم امین و عالم است
مجری عدل است و طرد ظالم است
اهل استغفار باشد با یقین
بر دل و امیال خود هم حاکم است
بهترین پشتوانه اندر زندگی
کسب علم است و خلوص و بندگی
پاکی قلب و درون از هر خطا
دور می سازد ترا از خستگی
بهترین پاداش و نیکی در خفاست
چونکه بی منت بود ،کاری رواست
دور بودن از ریا ، دان احسن است
اجر و پاداشش از آن کبریاست
بد ترین دشمن به ظاهر اصغر است
ترک آن ما را جهادی اکبر است
بدترین دشمن ترا خود خواهی است
دل به یزدان گر سپاری بهتر است
بهترین نعمت ترا عقل است و هوش
در مصاف جاهلان باید خموش
بهترین اخلاق دوری از جدل
جاهلان غافل ز درک و فهم و جوش
مکن تکیه بر عالم زور و زر
فریبنده است گردش چرخ دهر
تو رامی گذارند در خاک و قبر
تو در فکر مالی و کاخ و گوهر
چرا حرص دنیا تو را کور کرد
تو را از عبادت بسی دور کرد
چرا غصه و غم خوری ای بشر
خدا رزق و روزی تو جور کرد
خوابیده شود بیدار، با ذکر حقیقت ها
پندت نشود ضایع،با حرف و نصحت ها
خوابیده نما هرگز،بیدار نمی گردد
سعی تو شود واهی، با پند و حکایت ها
شیطان هوسش هر آن،غلاده کند ما را
هر لحظه کشد سویی،سجاده برد ما را
گر پیشه شود تقوا،در محضر حق باشی
علم لدنی در جان، افزوده شود ما را
قدرت آن نیست، گهی ظلم و گهی فتنه شود
قدرت آن نیست که همواره لبان بسته شود
قدرت آنست که در سایه ای آن محرومان
به نوایی برسند و دل و جان شسته شود
دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
می کند تامین تو را در عالم و در آخرت
دوستی بامردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم تو را در نکبت و در معصیت
ای بشر عاقبت عمر بسی دشوار است
چون اجل سر برسد محکمه و اقرار است
پس چرا روز وشب خویش تباه و لجن است
وقت کم باشد و ره توشه کم و اجبار است
تا به کی چرخد زبان اندر دهان
دائما غیبت کند بر این و آن
روح تو خواهان حق هر آن و دم
حق ببیند خدعه و ظلم و فغان
بد گمانی در رفاقت با بدان، حاصل شود
عقل و دین با صالحان ، کامل شود
آدمی همرنگ افکار رفیق و بند نفس
هر کسی با کسب علم ، عامل شود
روزگاری نظر اهل خرد ارزش داشت
سخن و حرف بزرگان اثر و جوشش داشت
دوستی معنی زیبای صداقت را داشت
کارها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت
خوابیده شود بیدار، با ذکر حقیقت ها
پندت نشود ضایع،با حرف و نصیحت ها
خوابیده نما هرگز،بیدار نمی گردد
سعی تو شود ممکن ، با پند و حکایت ها
نگه کردم به حال دزد و درویش
ندیدم حاصلی را من کم و بیش
نه درویشی که غالب بر دل خود
نه دزدی را که آگه گشته بر خویش
مى رود ایمان و تقوا، در پی هر هرزگی
کبر و پستی می برد ایمان ما در بندگی
شستشوی روح ما دانی نماز است و دعا
نفس دون افعی بود،چون شهوت اندر زندگی
کاش می شد ظلم و تزویر و ستم یا هر جفا
جملگی می شد برون از نفس و هر قلب سیاه
واندر آن یکرنگی و مهر و خوشی جا می گرفت
همچو عاشق در مسیر دیدن و سیر خدا
سفره ی عید مزین به سماق و سمنو و سرکه
سنجد و سبزه و سیر و سبدی از سکه
سبزه ماش وعدس،ارزن و ذرت هست
ماهی قرمز و هفت سین به سر هر سفره
نظر کردم به مردم، من کم و بیش
بدیدم حال دو لتمند و درویش
نه قدرتمند در فکر فقیر است
نه مسکین است اگه ز همدرد خویش
دردانه دهر و نکته پرداز
روحش سوى حق بود به پرواز
از سوز جگر گلایه نا کرد
آن یار شفیق و محرم راز
خانه ی بی مهر کی یک خانه است
خانه ی بی عشق،همچون لانه است
گر شود خانه بنا بر مهر و عشق
پایدار و محکم و جانانه است
در جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
با جدل عز و کرامت می رود
رهزن ایمان تو اعمال توست
همره روز جزا افعال توست
آنچه کشتی ،می کنی آنرا درو
گر نباشد توشه ای،اشکال توست
به نام خداوند ختم رسل
محمد فر ستاده ی ذات کل
خداوند کیهان و پنهان و نور
هدایت گر ماه و خورشید و گل
چرا حرص دنیا تو را کور کرد
تو را از عبادت بسی دور کرد
مکن تکیه بر عالم زور و زر
نهایت شوی خاک و مغرور کرد
ای معلم،صادق و پرهیزکار
چیستی تو،مظهر زهد وقار
صاحب فهم و کمالی و هنر
جانشین ذات پاک کردگار
ای معلم،ای منادی بشر
مردمان را رهنما و راهبر
کیستی تو،هادی و الگوی ما
صاحب زهد و کمالی و اثر
ای معلم،صادق و پرهیزکار
کیستی تو،مظهر زهد وقار
صاحب فهم و کمالی و هنر
میدهی آگاهی و دل را قرار
ای معلم چشمه ی فیض خدا
می درخشی همچو مصباح الهدی
ای تو گنج فضل و دریای گهر
جان فشانی می کنی، ای رهنما
جهل و نادانی ، نهایت ذلت است
علم و آگاهی ، کمال و عزت است
فضل و دانش بی حد وبی انتهاست
وجب رشد و کمال و قدرت است
گر که تقوا رخت بندد از بشر
باعث اندوه و حزن است و ضرر
عامل کسب کمال و منزلت
دور گشتن از گنه ، با هر نظر
هنر آنست که در اوج توان، گیری دست
قشر محروم نگردد به نظر خوار و پست
ذلت آنست که کوچک شمری مردم را
عزت آنست که خدمت بکنی تا جان هست
شادی در خلق اثر،کشف حقایق باشد
شادی درمهر و نوازش به خلایق باشد
شادی آن نیست گهی عربده و گه فریاد
شادی در کشف توان ،رشد علایق باشد
همسرم در سالگرد فوت زهرا در گذشت
روح پاکش در جوار اولیا محشور گشت
نوزده شب را به بستر آرمید و ناله کرد
دار فانی را وداع و چشم بر دنیا ببست
چرا حرص دنیا تو را کورکرد
مکن تکیه بر آن،که دل تور کرد
فریبنده است چرخ گردون و دهر
تو را از عبادت بسی دور کرد
آن بگو از بهر مردم در نخست
کز برای تو همان آید درست
کار مردم را به سان کار خویش
گونه ای انجام ده در شان توست
مجلس شادی بی فسق و فجور
رابط قلب است با دریای نور
مجلس کفر و گناه و ضد شرع
موجب اندوه و خسران وغرور
بهترین پشتوانه اندر زندگی
کسب علم است و خلوص و بندگی
ای خدا بنما عطا از لطف خود
دورمان کن از غم و افسردگی
صداقت اگر پیشه گردد تو را
ببینی محبت،صفا و وفا
هر آنکس که انصاف راپیشه کرد
بود اجر و پاداش آن ارتقا
ای بلبل خوش نوای دمساز
ای گوهر پاک و همدم راز
چون نام تو را پدر نهادند
مهر تو کنم همیشه ابراز
ای گوهر و اشک چشم فرزند
ای مایه ی افتخار و دلبند
الگوی منی تو در همه عمر
همواره دهی پدر مرا پند
توراحسن خلق است ،شرط خضوع
چو مردان حق، در سجود و رکوع
که ترک جدل ، حکم عقل و نکوست
بجو رشد خود،در تواضع،خشوع
تو با مردم مومن و راستگو
که دارند ایمان به یزدان بگو
ببخشا به مردم تو انفال را
بجز حرف حق،چیز دیگرمگو
بپرهیز از فاسقان دو رو
سفارش کنم،مردم راستگو
بپر هیز از جاهل و بی خرد
منافق بود خاین و زور گو
چو آلوده گشتی به کار خطا
بکن توبه و رو به سوی خدا
عبادت به نزد خدای کریم
تو را دور می سازد از هر بلا
تو را همنشینی اهل یقین
سفارش شده بر همه مسلمین
تو را دور می سازد ازاشتباه
رفیق فهیم و صبور و امین
نشان برادر به آیین و کیش
بود حب و احسان به اقوام و خویش
کمک بر فقیران و درماندگان
فزونی دهد مال و اموال بیش
به نام خداوند روح و روان
خداوند جان و خدای جهان
نباشد جز او لایق این ندا
سر آغاز هر کار در هر زمان
به نام خداوند روزی رسان
دهد رزق ما هر زمان هر مکان
توکل بر او هست ما را کمال
که نامش بود ورد پیر و جوان
گرم کن تو خانه را با رفت و شد
انتظار مادر است از رنج خود
او تو را پرورد با غم خوردنش
اجر مادر را کسی قادر نشد
دوستی یا دشمنی دارد حدود
می شود روزی عیان ، افکار زود
سعی کن از خویشتن آیی برون
تا که گویند آفرین و صد درود
تعالی بشر اندر خضوع است
علاج واقعه قبل از وقوع است
عروج آدمی در پاکی نفس
به تسبیح خداوند و خشوع است
تذکر باعث رشد و فلاح است
چو امر و نهی منکر هم مباح است
خوشا آنان که دارند وسعت دل
تذکر عامل رشد و صلاح است
همدلی حاصل یک عمر صداقت باشد
حاصل همرهی و مهر و رفاقت باشد
درک یکدیگر و ترک جدل و حرمت هم
باعث قوت و تحکیم و سعادت باشد
همدلی نیست بجز نفی درون
نفی امیال خود و حفظ زبون
دادن شخصیت و عفو و گذشت
سبب درک هم و ترک جنون
آه مظلومان اگر گیرد تو را
نیست جای شکوه از مهرخدا
می کند نابود هر کاشانه را
چون که باشد بی پناه وبینوا
تا به کی غیبت کنی بر این و آن
تا بدست آری تو مالی در جهان
مال دنیا کی کند مارا رها
حرص دنیا خنجری بر روح و جان
کی کند بی آبرو یک زندگی
عزت انسان به تقوا ، بندگی
علم و ایمان، عامل رشد بشر
مانع پستی و هر آلودگی
توصیه بر اهل مسجد اهل دیر
دعوت مردم به تقوا کار خیر
تا توانی دست محرومان بگیر
ابتدا اقوام وآنگه دست غیر
آنچه بالا می رود اذکار توست
آنچه با خود می بری افکار توست
در جهان ماند فقط نامی زتو
آنچه داری در جهان، آثار توست
هر کسی نالد ز وضع و حال خود
چون گرفتار دل و امیال خود
شهوت انسان نمی گردد خموش
چون تنوع می دهد اشکال خود
علم باشد، باعث رشد و حیات جان ما
جهل گردد، موجب مرگ دل و حرمان ما
نفس باشد علت گمراهی و اغفال ما
ذکر گردد باعث آرامش و درمان ما
دانی چه کند همسرتان را خوشحال
قدر زحمات وی بدانی همه حال
یک شاخه ی گل هدیه کنی با احساس
تسخیر شود دلی که سخت است و محال
محبت کن به اهل علم و تدبیر
به مردم کن تو نیکی بهر تاثیر
بیاموز آن به مشتاقان دانش
مگو راز خودت بر اهل تزویر
خواب گردد موجب آرامش روح و روان
لیک گردد، باعث غفلت برای انس و جان
نیست تکلیفی تو را در حالت رفتن به خواب
خواب باشد فرصتی، تا جسم باشد در امان
شیر شیر است،گر چه باشد در قفس
پیر میر است،گر چه باشد کم نفس
پیر پیر است،گرچه باشد همچو شیر
میر شیر است،می دهد فرمان به کس
هر کسی دردی به ما افزود و رفت
غم درون دل فزون بنمود و رفت
ای رفیقان تا به کی ظلم و ستم
هر کسی زخم زبانی زد و رفت
غم و غصه کند عمر تو را کم
تکبر علم تو را می دهد سم
دروغ است ضد رزق و روزی تو
بود بخشش بلا گردان ما هم
گناهان می شودبا توبه معدوم
رذالت می کند ، الطاف مختوم
کند حسن عمل را ضایع غیبت
شود عقلت بدست خشم مسموم
دانی که هر آنکه می رود پیر نگردد
دانی که زمین ز خوردنت سیر نگردد
تا جسم من و جسم تو در خاک نهادند
گر جان به تنت هست، بدان دیر نگردد
گر اهل سلوکی و نیایش با هو
بسیار مخور،فاش مکن، اندک گو
با اهل خرد، اهل قلم، هم ره شو
تا فکر و عمل ، جهت بگیرد با او
دوست باشد، هم زبان و با خدا
محرم راز و بود مشگل گشا
مچ نگیرد ،بلکه گیرد دست تو
همدم و یار و رفیق و هم نوا
آدمی با مغز تنها ، نیست کامل در جهان
پسته و بادام هم ،مملو ز مغز است اندر آن
معرفت همراه با ، ایمان و ادراک و شعور
می برد انسان تو را بالا به هر جا ومکان
آنچه بینی، می شود گفت، واقعیت
آنچه باشد، می توان گفتا، حقیقت
آنچه بینی، آنچه باشد، کی برابر
عدل و انصاف است معیار قضاوت
مرد یعنی، هم زبان و هم صدا
مرد یعنی، مشعل نور خدا
مرد یعنی، محرم راز و نیاز
مرد یعنی، همدم و جانش فدا
ناز هستی در وجود زن بود
عالم دنیا ، به بود زن بود
هدیه ی الله بر مردان بود
رشد انسان در صعود زن بود
یار یعنی، عشق، هستی ، زندگی
عاطفه، مهر و وفا ، دلدادگی
همد م خوب و انیس جان و دل
پاک و خالص، خالی از آلودگی
محبت بر فقیر و مستمندان
رضای حق بود از بهر انسان
کمال آدمی در دستگیریست
کمک اول نما بر خویشوندان
روح باشد ماندگار، و جسم بی جان می رود
عهد و پیمان ماندگار ، و عمر هر آن می رود
علم باشد ماندگار، و ثروت از کف رفتنی است
آنچه ماند،کار خیر است، مابقی دان می رود
ترحم بر بدان باشد ستم چند
به نیکان کن ترحم،همچو دلبند
شفاعت بر عدو و خصم جانها
بود جوری فراتر ز آنچه در بند
گر نهی پا بر دل و امیال خویش
کی نهی پا بر دل امثال خویش
گر کنی دل را سرای شاه جان
کی شوی شرمنده از اعمال خویش
با مال و مقام ، خود نگیری مردی
در کار و عمل ، فتاده گردی مردی
ارزش به مقام و ثروت اندوزی نیست
با ثروت خود ، دست بگیری مردی
گر نفس مهار و خود بجویی مردی
گمراه شوی و خود بیابی مردی
عزت به ریا و شهرت و زور که نیست
گر پست کنند و هست گردی مردی
گر فهم کنی و خود شناسی مردی
گر خوار شوی و خود نبازی مردی
مردی نبود ، به مال خود بالیدن
گمراه شوی و خود بیابی مردی
گر غره شوی و خود پرستی، مستی
گر ظلم کنی به مردمان ، تو پستی
زنده است بشر، به پاکی روح خودش
گر رحم کنی و مهر جویی ، هستی
گر ظلم کنی به ناتوان ، نا مردی
گر فتنه کنی به این و آن ، نامردی
افتاده به چاه ، گر توانی دریاب
آزرده کنی تو دیگران ، نامردی
زیبا یی ما به صورت و چشم که نیست
جراحی عضو در پی رسم که نیست
زیبایی ما به پاکی روح و دل است
پر کردن ذهن از شک و خشم که نیست
گر به دنبال خدایی، نتوان دید به چشم
چشم جان خواهد و عشق ازلی با دل رحم
نتوان وصف خدا کرد که او بی همتاست
حق که با توست ، اگر جان و دلت گوید چشم
تا توانی کن زبان، در بند خود ، اندر دهان
می زند آتش به عالم، می کند ویران جهان
آن چو تیراست در کمان، باید نگردد آن رها
چون رها گردد به ناحق، می خورد بر این و آن
عجب شوری به پا کرده شهادت
شهید دشت صحرا با رشادت
کند محسن دگرگون حال ما را
نصیبش شد شهادت در اسارت
شهید دشت و صحرا با رشادت
عجب شوری به پا کرد تا قیامت
به پا کرده عزا اندر عزا یی
شهادت شد نصیبش در اسارت
جمعی به دعا و ذکر و حکمت
خواهان کمال و علم و عزت
جمعی به ریا و خدعه و زور
دنبال مقام و پست و شهرت
حسادت بدترین خوی و مرام است
بدان کار سفیهان و عوام است
بود سر چشمه ی کبر و گناهان
زدن خنجر به روح و جان حرام است
بدان دنیا چو بحری پر ز طوفان
تلاطم دارد و آسیب و خسران
به مقصد می رساند کشتی عشق
اگر داری تو صبر و عقل و ایمان
آدمی پنهان شود زیر زبان
لب گشاید می کند آنرا عیان
گر بخواهی معرفت خاموش باش
این زبان شمشیرجان است و روان
این قطار زندگی ، روزی به پایان می رسد
این سفر کوتاه باشد، چون به سرعت می رود
هر کسی روزی سوار این قطار است بی درنگ
عاقبت آید اجل، چون جان هر کس می برد
مست معشوقم و مست می ناب
می دنیا نکند جان بشر را سیراب
مست انگور و شراب دنیا
موجب رنج و گناه است و عذاب
همدلی از همزبانی بهتر است
در قیاس آن اکبر و این اصغر است
این زبان همسان شمشیر دو لب
گاه می گوید سخن گه خنجر است
باز در این چرخ زمان ، حا ل ما
گشته اسیر دل و امیال ما
یار نما لطف خودت بر حقیر
تا که به پایان برسد ، سال ما
نفس باشد موریانه در بدن
می خورد دل را درون جسم و تن
خالی از تقوا اگر گردد بشر
نیست آرامش برای مرد و زن
مکن تکیه بر عقل تنها، بشر
شود موجب کبر و اندوه و شر
اگرعقل تنها شود رهنما
نبینی تو حق را ورای نظر
مکن تکیه بر مال و زور و نفر
اگر می توانی از آن کن حذر
شوی خوار گر تکیه بر آن کنی
بود سخت این امتحان بر بشر
مکن تکیه بر قدرت و جا و زر
فریبنده است گردش چرخ و دهر
نکرده وفا بر کسی تا کنون
ندارد بجز زحمت و درد سر
مکن تکیه برقدرتت ای بشر
که قدرت فریبنده و پر خطر
چو تقوا نباشد مرو سوی آن
که باشد تو را مانعی و سپر
خاک باشد موجب ایجاد ما
آدمی رزقش زخاک است و لا
می برند او را نهایت سوی خاک
پس چرا غصه خوری در این سرا
در جان ودلم جواهر و راز بسی است
اما چه کنم همدم و همراه خسی است
دایم به تباهی و خطا سوق دهد
با دل چه کنم که تابع هر هوسی است
یک عمر سفر کردی و غافل بودی
آسوده گذر کردی و کاهل بودی
دریاب دو روز آخر سیر و سفر
دنیا نکند وفا و جاهل بودی
الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری ز خلقت
ندارم جز خدا، یار و پناهی
زبانی ده که گویم شکر نعمت
گر بگردد آب دستی از طلا
جای آن دانی که با شد در کجا
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی کرسی عرش و سما
مرنجان هر آنکس که زحمت کش است
تفقد،تعلم ،ترحم نیازو همه دلکش است
نباشد سزاوار لطف و عنایت کسی
هر آنکس که آدم کش و سر کش است
چو خواهی دو دنیا بگردد شکر
تو مشکن دل مادر و هم پدر
نخواهند جز ، حرمت اندکی
دعا می کنند تا نبینی خطر
محبت بر جوانان کن تو هر چند
سپس او می شود همراه و دربند
غلامان با حقارت دور گردند
بکن دربند را مسرور و خرسند
[ ]
زندگی بازی است در کون و مکان
سر نوشت ما بود سر ی نهان
عاقبت مخفی بود در زندگی
کس نداد ختم راه و ختم جان
زندگی سرشار از برد است و باخت
گاه بر وفق و گهی باما نساخت
زندگی بازیست از دید خدا
گاه شیرین و گهی بر ما بتاخت
اگرعشقی بود، آن عشق مولاست
اگر نوری بود، آن نور والاست
اگر اشکی بود، آن اشک شوق است
شفای باطن و بیداری ماست
چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از مرگ و از کردگار
فراموشی کار نیک و بدی
شود موجب رشد و یابی قرار
چو پیمانه پر شد, اجل می رسد
ندارتی تو فرصت،زمان می رود
اگر می توانی تو دریاب خود
که شاه و گدا را ،ملک می برد
رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
بود زیبایی ما از خداوند
طلب کن از خدا نور ولایت
دانی که چرا دچار شکی و گمان
من معتقدم ز نفس ما گشته عیان
با نفی هوا و ترک امیال درون
خارج شوی از گمان و تردید نهان
آدمی دارد ادب در امر رب
لیک شیطان پیرو خشم و غضب
او دهد نسبت خطایش بر خدا
چونکه شیطان دورباشد از ادب
خوشا آنان که دل را زنده دارند
بدا آنان که جانی مرده دارند
دل مرده بیابد جان ز زنده
خوشا آنان که بر لب خنده دارند
فرصت طلبان حریص و بی صبر و عجول
مردان خدا حلیم و دارای اصول
بی صبری و بی عقلی افراد ضعیف
منجر به هلاکت است وپستی و افول
فرصت طلبان ذلیل و خوارند و حقیر
قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر
در جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
ریشه ای آن در هوا هست و حسد
علم بی عالم از آن کبریاست
آن برای اولیا و انبیاست
علم ما از عالم و از آدم است
بی تعلم آدمی در قهقراست
تکیه گاه آدمی تنها خداست
خالق هستی مبرا و جداست
آدمی تعلیم گردد از بشر
یاد گیری بی معلم نا رواست
ما چرا افسرده و درمانده ایم
گوشه گیر و خسته و افتاده ایم
لقمه های ما حرام و شبهه ناک
می دهد شیطان غذا وبنده ایم
هر که خواهد حکمت و علم و یقین
تخم آن کارد به جان همچون زمین
لقمه ای پاک است تخم فضل و جود
هر که کارد نیست اندوه و حزین
تا سخن مخفی بود، مرجان توست
گفتن بی جا ، بلای جان توست
تا توانی در بیان اندیشه کن
گر ادا شد هر سخن، خسران توست
کینه و جور و ستم بر دیگران
جهل و نادانی و پندار نهان
جملگی محصول بی تقواگی است
لقمه باشد منشای آثار آن
بر سرم آرد بلا، هر دم زبان
این کند شرها به پا ،در هر زمان
ای خدا ما را ز شرش کن رها
تا نجنبد نابجا، اندر دهان
این زبان دارد عملکردی دو جور
گاه می گردد چو آتش در تنور
آن بسوزاند هر احسانی و جود
گاه گردد مشعلی از عشق و نور
تکیه بر مسند نمود و تاج و تخت
کس شدن در ناکسی پنهان شود
آب کی بالا رود از کوه سخت
آخر رنج و مشقت شادی است
آدم سالک صبور و راضی است
گنج ها مخفی بود در زیر خاک
کوشش انسان نیاز و کافی است
سکوت جاهلان از بی سوادی است
سکوت عالمان از عمد و گاهی است
سخن کوتاه باید گفت و پر مغز
کلام بی هدف کار خطایی است
می برد خائن تو را در زیر تیغ
از منافق تا توانی کن دریغ
چون منافق بی وفا و خائن است
اوبسی دارد حسد با کبرو ریغ
گل نرگس ندارد تیغ و خاری
ز فرزندان نباشد انتظاری
نگوید مادر از الطاف خود چند
گرامی تر ز مادر تو نداری
نجات آدمی در کسب علم است
علوم معنوی با صبر و حلم است
دو عالم بهره دارد کسب دانش
معارف منجی انسان وسلم است
پیروی از نفس دون تنهایی است.
عامل بد بختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و حیرانی است
گر ملاک ما بود در طی راه
پیروی از نفس و از امیال و جاه
نیست ما را روشنایی و کمک
عاقبت گردیم بی یار و پناه
عاقبت بی غمی، نیست سرور و خوشی
منبع هر شادی است، شادی هر بی کسی
آنکه ندارد غمی، نیست صفای درون
هر که رباید دلی، شادی دل را بسی
راحتی و بی غمی، نیست سرور و خوشی
منبع هر شادی است، شادی هر بی کسی
آنکه ندارد غمی، نیست صفای درون
هر که رباید دلی، نیست ورا غم بسی
گل نسرین سفید است و چه زیباست
بود خوش بو و پر عطر و چه رعناست
سیاهی کی کند دل را پر از نور
سفیدی مظهر پاکی دلهاست
دین تو کامل شود با ازدواج
باعث افزایش رزق و رواج
زندگی سامان بگیرد پرتوش
کرد پیغمبر سفارش بر زواج
پاد شاهان بنده ای امیال خویش
گر به ظاهر صاحب امرند و کیش
می دهند فرمان به عمر و زید را
این امیری نیست، آنها دل پریش
وارث عالم فقط یزدان بود
ناجی انسان فقط قرآن بود
حاکم گیتی خدای عالم است
کسب دنیا فانی و خسران بود
عاقبت بی غمی،نیست سرور و خوشی
باعث خوشحالی است،شادی هر بی کسی
دل که ندارد غمی،کشته صفای درون
هر که رباید دلی،نیست ورا غم بسی
ای که داری خود نمایی و ریا
نزد این و آن برای کسب جا
این و آن کاری کنند با اذن اوست
تو گدایی می کنی پیش گدا
هر چه دست و پا زنی در جذب مال
نیست جز بد بختی و وزر و وبال
تا توانی وقت خود تقسیم کن
در تجارت پیشه کن کسب حلال
تا توانی حسن خود را کن نهان
چون بمانی در سلامت در امان
دشمنان بر تو حسادت می کنند
دوستان گیرند وقت و عمرتان
گر تو را باشد تلاشی چون پدر
قدر عمر خود بدانی ای پسر
تا نباشد کار و کوشش در امور
می دهی عمر عزیزت را هدر
چاپلوسی آتشی در روح و جان آدمی است
مدح انسان موجب کبر و غرور دائمی است
قدح و مدح آدمی تاثیر دارد در درون
طالب مدح و ستایش در عذاب و نادمی است
عامل بدبختی و رنج و بلا
ریشه دارد در نگاه ما و لا
در زمان جاهلیت خود گواه
منجی مردم فقط دین خدا
مر دمان جاهلیت جملگی سر گشته اند
نیست آرامش در آنها، جملگی دل مرده اند
دل به دنیا بسته و روح و روان در بند نفس
فتنه های نفس دون، روح و روان را کشته اند
عمر من از بی وفایی شد خزان
لطف حق همواره در روح است وجان
من نگردم نا امید از لطف هو
آنچه دارم از خدا گشته عیان
ناکثین و قاسطین و مارقین
جملگی هستند افرادی لعین
عهد با آنها ندارد ارزشی
بشکنند در لحظه های واپسین
حقوق یتیمان گرامی بدار
گناه کبیره است، آن بر مدار
بکاهد حقوقت به روز پسین
به پای زرنگی خود آن مذار
حقوق زن و مرد دانی یکیست
سرشت زن و مرد خاک دنیست
چرا این همه ظلم در حق زن
خدا ناظری خوب بر هر بدیست
هر که راضی می شود،تا ظلم گردد بر کسی
او شریک ظالم است،اندر دو عالم او بسی
تا توانی رحم کن بر دیگران در زندگی
جور باشد هر که ظالم را کند یاری دمی
می شود گمراه هر کس، غیر حق باشد امید
آنکه امیدش بشر باشد، نگردد رو سفید
هر که امیدش خدا شد، شود حق ناجیش
واگذارش می کند حق، هر که گردد نا امید
ترک و دوری از گناه و معصیت در این جهان
کار نیکان باشد و اصحاب تقوا هر مکان
تا توانی از برای حفظ دین کوشش نما
واجبات دین حق انجام ده در هر زمان
آنکه صحه می گذارد بر خطای دیگران
می کند خود را شریک جرم خاطی ناگهان
هر که ظالم باشد و ضایع کند حق و حقوق
او ببیند در دو عالم کیفر ش را آنچنان
گر شوی همراه و همدم در مصائب، مشکلات
قلب مردم را بدست آری ، بفهمی معضلات
می کنی جلب محبت، می شوی محبوب حق
تا توانی در تجارت منصف و هم معاملات
ای تراب تیره،ای کوی و سرا
جایگاه جسم بی جان، منتهی
می شود آزاد روح آدمی
جان شود آسوده از بند و رها
سراینده دکتر علی رجالی
- ۹۶/۰۷/۲۹