روز الست چیست و ایا حقیقت است؟
ا
داستان "عهد الست"همان چیزی است که در قرآن مورد اشاره قرار گرفته، (1) ولی حقیقت و ماهیت آن چندان روشن و واضح نیست؛ محدثان اسلامی بر اساس فهم برخی از روایات بر این باورند که خداوند به هنگام آفرینش آدم، تمام فرزندان آینده او را به صورت موجودات ریز درآورد و به آنان گفت:«ألست بربّکم» آنان گفتند«بلی»سپس همگی را به صلب و پشت آدم بازگردانید. آنان هنگام خطاب الهی دارای عقل و شعور کافی بودند. سخن خدا را شنیدند و پاسخ او را گفتند. این پیمان به این خاطر از آنان گرفته شد که راههای عذر در روز رستاخیز را روی آنان ببندد.(2)
اشکالاتی بر این نظر وارد شده است که محققان به آن اشاره کردهاند. (3)
اما گروهی از مفسران معتقدند باید آیه را بر توحید فطری حمل نمود. در توضیح نظریه خود گفتهاند:
انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواستهای طبیعی و فطری به جهان گام مینهد. آدمی هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذرهای بیش نیست، ولی در این ذره استعدادهای فراوان و لیاقتهای قابل توجهی است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسی. با تکامل این ذره در بیرون رحم، تمام استعدادها شکفته شده و به مرحله کمال و فعلیت میرسد.
خدا انسانها را از پشت پدران و رحم مادران بیرون آورد. آفرینش آنها را با خصوصیاتی ترکیب داد که پیوسته پروردگار خود را بشناسند و نیاز خود را به او احساس کنند. هنگامی که انسانها به نیاز خود به خدا توجه پیدا کردند و خود را غرق در نیاز دیدند، گویی به آنان گفته میشود: من خدای شما نیستم؟ آنان میگویند: چرا گواهی میدهیم که خدای ما هستی.(4)
علامه طباطبایی معتقدند این آیه ناظر به وجود و حضور جمعی انسانها در حضور خدا است؛ حضوری که غیبت در آن متصور نیست، گویی همه فرزندان آدم یک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمدهاند و در برابر خدا حضور دارند. در این حالت هر انسانی خود را حضوری مییابد. یافتهاش گواهی روشن بر وجود خدا و خداوندگاری او است، ولی قرار گرفتن انسانها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمی را چنان مشغول و از خود بی خود میکند که از آن علم حضوری که به آفریدگار خود داشت، غافل میگردد.(5)
آن چه تا این جا آوردیم، دیدگاههای برخی از محدثان، متکلمان و مفسران راجع به تفسیر این آیه بود.
در مجموع می توان گفت ظاهراً آیه شریفه گفت و گویی بین خدا و انسان میباشد. در این گفت و گو خداوند از انسانها اقرار میگیرد که پروردگار آنان است. اقرار گرفتن برای اتمام حجت بر انسان میباشد که درآینده ادعای غفلت نکند.
آیا گفت و گو به همین صورت که در آیه آمده، اتفاق افتاده؟ موطن و عالمی که این میثاق گرفته شده، کجا است؟ دنیا یا غیر آن؟ آیا این میثاق قبل از تولد انسان گرفته شده یا بعد از آن؟
در پاسخ به این سئوالات نظریات مختلفی ارائه شده است.
آیت الله جوادی آملی بعد از بررسی نظریات مفسران در آیه، دو احتمال را موجه دانستهاند.
أ) بیان تمثیلی:
هر چند ظاهر آیه حاکی از گفت و گویی بین خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولی این آیه در مقام بیان واقع نیست، بلکه مقصود صرفاً تمثیل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گویا خداوند از همه انسانها اقرار گرفته است. مسئله ربوبیت خدا و عبودیت انسان به قدری روشن است که گویا همه انسانها گفتند «بلی». شیوه بیان این آیه بیان تمثیلی است مانند آیه یازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرینش آسمان کرد و آن بخاری بود، پس از آن به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمانپذیر آمدیم»(6) آن دو گفتند با رغبت میآییم، در حالی که در واقع گفت و گویی بین خدا و آسمان و زمین واقع نشده است. پس در آیه میثاق (عالم ذر) امر و نهی لفظی نیست، بلکه در حقیقت تمثیل است و باید توجه داشت که خود قرآن بیان نموده که درصدد تمثیل است مانند:
«اگر قرآن را برکوهی فرو میفرستادیم، یقیناً آن کوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده میدیدی و این مثلها را برای مردم میزنیم؛ باشد که آنان بیندیشند».(7)
در این آیه خداوند میفرماید که انزال قرآن بر کوه مثلی است که برای به تفکر واداشتن انسان به کار رفته است، بنابراین احتمال گفت و گوی ذکر شده در آیه میثاق، صرفاً تمثیلی است برای بیان وضوح ربوبیت خدا و عبودیت انسان.(8)
ب)بیان واقعی:
معنای دوم که بیش تر مورد نظر است، این میباشد که آیه صرفاً تمثیل نیست، بلکه به لسان گفت و گو از واقعیتی سخن میگوید که در خارج رخ داده و واقعیت این است که خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است: یکی زبان عقل (پیمبر درونی انسان) و دیگری زبان وحی از طریق انبیا (پیامبران بیرونی). این دو حجت، خدا را به انسان مینمایانند و ربوبیت او را بیان میکنند. این دو از هیچ انسانی دریغ نشده است.
با وجود این دو حجت، دیگر انسان نمیتواند ادعای فراموشی و غفلت کند.
نکتهای که از آیه به دست میآید، نوعی تقدم این میثاق بر زندگی انسان میباشد. از این رو حجت باطنی (عقل) و ظاهری(وحی) هر چند تقدم زمانی بر انسان و اعمال ارادی او ندارد، ولی بر مکلف شدن انسان حداقل تقدم رتبی دارد؛ یعنی ابتدا حجت بر عبد تمام میشود، سپس مکلف به تکالیف الهی میگردد. بنابراین مقصود آیه، گفت و گوی لفظی بین خدا و انسان نیست، بلکه اعطای دو حجت محکم الهی به انسان است.
با توجه به معنای فوق موطن و عالمی که این میثاق الهی در آن رخ داده، دنیا میباشد و برای هر انسانی بعد از تولد او چنین چیزی رخ میدهد.
بنابراین آیه میثاق هیچ دلالتی بر ازلی بودن انسان یا حتی هرگونه وجودی قبل از تولد برای آدمی ندارد، بلکه آیه یا صرفاً یک تمثیل است، نه بیان واقع و یا از واقعیت اعطای حجت باطنی و ظاهری سخن میگوید که مربوط به بعد از تولد انسان میباشد؛ در نتیجه جزئیات این امر چنان روشن و قطعی نیست که به عنوان یک امر مسلم دینی مطرح گردد .
پینوشتها:
1. اعراف (7) آیه 172 - 174.
2. طوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بی تا. ج 5، ص 27.
3. طبرسى ، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران،1372 ش. ج 4، ص 765.
4. مجمع البیان، ج 4، ص 766.
5. طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417 ق.ج 8، ص 307- 323.
6. فصلت (41) آیه 16.
7. حشر (59) آیه21.
8. جوادی آملی، فطرت در قرآن، نشر اسراء، قم، ص 123 - 126 و 135.
موفق باشید.
راه های تبدیل دشمن به دوست
یکی از بزرگترین و چالشبرانگیزترین دستورات اخلاقی در طول تاریخ این جمله است : عاشق دشمن خود باشید و با او مانند یک دوست رفتار کنید. فرقی نمیکند که در کدام کشور و با چه فرهنگی بزرگ شدهاید، در هر صورت عمل به این پند اخلاقی بسیار دشوار است. اکثر افراد از آنجا که عمل به این دستور را غیرعملی، دشوار و غیر ممکن میدانند آن را به دست فراموشی میسپارند و به سادگی از کنار آن عبور میکنند. مطمئناً اولین قدم برای اجرای این دستور این است که یاد بگیریم چطور دشمنان خود را به دوستانی وفادار و قابل اعتماد تبدیل کنیم.
در این مقاله ۷ نکتهی کاربردی و عملی را بررسی میکنیم که با پیروی از آنها میتوانید سرسختترین دشمنانتان را به دوستانی صادق و بیریا تبدیل کنید:
۱-با احترام عذرخواهی کنید.
آیا تا به حال عذرخواهیهایی مانند این جملات : « متأسفم اگر اذیتت کردم » و یا « شرمندهام اما… » را شنیدهاید، وقتی صحبت از تبدیل دشمن به دوست است چنین عذرخواهیهایی به هیچ وجه سودمند نخواهند بود. حتی اگر فکر میکنید هیچ تقصیری در بروز اختلاف و کشمکش نداشتهاید، باز هم باید با نهایت احترام و صداقت از طرف مقابل برای سهم احتمالی خود در شروع اختلاف عذرخواهی کنید. باید تمام مسئولیت آن را بر عهده بگیرید. باید بگویید « متأسفم » بدون هیچ اما و اگر و عذر و بهانهای.
۲-طرف مقابل را ببخشید.
اجازه بدهید بدانند که شما آنها را به خاطر اذیت و آزارهایشان بخشیدهاید. با تمام وجود آنها را ببخشید و برای آنها طلب خیر و سعادت کنید. شاید این افراد به دشمنی خود با شما ادامه دهند اما اگر استقامت کنید و نگرش مثبت و حس بخشش خود نسبت به آنها را حفظ کرده و ادامه دهید، آنها هم دیر یا زود از کارهای خود پشیمان میشوند و به درخواست صلح و آشتی شما پاسخ مثبت میدهند.
۳-بر روی ویژگیهای مثبت آنها تمرکز کنید.
شاید باورش برای شما سخت باشد اما پیدا کردن ویژگیهای مثبت در وجود تمام انسان ها ممکن و شدنی ست. وقتی با مردم نزاع و اختلاف داریم، تمرکز بر روی خصوصیات منفی آنها که موجب واکنشهای غیرمنطقی از طرف ما میشود کاملاً طبیعی و به نوعی آسانترین راهی ست که میتوانیم در چنین شرایطی دنبال کنیم. همین تمرکز اشتباه ذهن ما را از خصوصیات و جنبههای مثبت این افراد منحرف میکند؛ اما بهترین روش برای حل اختلافها و رفع کدورتها این است که خارج از چارچوبهای معمول و همیشگی فکر کنید و بر روی نکات مثبت شخصیت آنها تمرکز کنید. این رویه را تبدیل به عادت کنید. همیشه سعی کنید طرف مقابل را به خاطر ویژگیهای مثبت و سازندهای که دارد ستایش کنید البته ستایشی که از روی صداقت و به دور از دورویی و ریا باشد.
۴-از تولید شایعات بیاساس دربارهی آنها دوری کنید و در غیابشان به خوبی و با احترام کامل از آنها صحبت کنید.
این مورد یکی از گامهای مهم و حیاتی برای تبدیل دشمن به دوستی صادق و وفادار است. دروغپراکنی و شایعهسازی دربارهی دیگران، به ویژه دشمنانمان، بسیار ساده است و مقاومت در مقابل این عادتهای زشت به منظور دوست شدن با دشمنانتان، به یک تلاش فوق انسانی نیاز دارد. وقتی دربارهی دشمنان خود با دیگران صحبت میکنید، از آنها به خوبی یاد کنید و بر بیان نکات مثبت آنها تمرکز کنید. حرفهایی که پشت سر مردم و در غیاب آنها میزنید در نهایت به گوش آنها خواهد رسید. وقتی احترام شما از این طریق به آنها منتقل شود، آنها هم برای جبران لطف شما اقدام خواهند کرد.
۵-نقاط مشترکتان را کشف کنید.
فرقی نمیکند این نقطهی مشترک علاقه به یک ورزش یا یک سرگرمی خاص باشد، بهرهبرداری از این علایق و سلایق مشترک راهی عالی برای کاهش اختلافها و دوست شدن با دشمن است. با احترام از آنها بخواهید در مورد خودشان و علایق شخصیشان صحبت کنند. آنها را به یک بازی دعوت کنید. سعی کنید این افراد را دعوت به انجام یک سرگرمی مشترک کنید.
۶-اگر حس میکنید به یاری و پشتیبانی نیاز دارند به آنها پیشنهاد کمک کنید.
این مورد هم یکی دیگر از گامهای مهم است. با این حال، اکثر افراد به سادگی از کنار مشکلات و سختیهایی که دشمنانشان با آنها دست و پنجه نرم میکنند میگذرند و یا حتی با دیدن گرفتاری دشمنان خود خوشحال میشوند و به این شرایط به چشم یک پیروزی نگاه میکنند. چشمان خود را باز کنید و زندگی را از دید آنها نگاه کنید، به احتمال زیاد فرصتهایی برای کمک و یاری رساندن به آنها پیدا خواهید کرد. به عنوان مثال، شاید این فرد یکی از دوستان نزدیک خود را از دست داده باشد، به دیدن او بروید و با این فرد ابراز همدردی کنید و یا با فرستادن یک پیام ساده به او تسلیت بگویید. مطمئناً با انجام این قبیل کارها میتوانید اختلافات را برای همیشه حل کنید و دوباره با او دوست شوید.
۷-عاشق دشمنان خود باشید.
بله ، به سختترین مرحله رسیدیم. بیشتر انسانها اینکه عاشق دشمن خود شوند را امری محال و غیرممکن میدانند زیرا طرز فکرشان در مورد ماهیت و ذات حقیقی عشق اشتباه است. عشق، جریانی بی دردسر و عاری از درد و فداکاری نیست. چنین عشقهایی کمعمق و زودگذر هستند. اگر عشقی که از آن دم میزنیم هر روز بر عمق و معنای وجودیاش افزوده نشود عشق واقعی نیست. عشق حقیقی یک تصمیم آگاهانه است که برای بهبود و پیشرفت نیازمند تمرکز و تلاش مستمر است. در قلب خود عشق به انسانی را که در حال حاضر او را دشمن خود میپندارید را بکارید و با تلاش نهال این عشق و علاقه را آبیاری کنید تا به درختی تنومند تبدیل شود. برای رفع کدورتها و ایجاد رابطهای دوستانه هر روز و هر لحظه با مهربانی و گذشت با آنها رفتار کنید.
دوست داشتن دشمنان احتمال ایجاد روابط دوستانه را افزایش میدهد. عشق زندگی ست، حیات است حتی در دل سنگهای سخت. بذر عشق خود را امروز بکارید، رشد زیبای آن را هر روز مشاهده کنید و محصول بینظیر آن را فردا درو کنید.
هفت ویژگی یک دوست واقعی
روانشناسی | هفت ویژگی یک دوست واقعی آیا یافتن دوستان واقعی دشوار است؟ وجود چه مواردی باعث صمیمیت بیشتر میان دوستان میشود؟
همه ما دوستانی داریم و طبعا به نوعی از دوستیهایمان لذت میبریم. بعضی از ما دوستان نزدیک و صمیمی داریم اما در اینجا این سؤال مطرح میشود که چه مواردی باعث میشود که یک دوست به رفیقی حقیقی و واقعی تبدیل شود؟ چه جزئیاتی وجود دارد که یک دوست واقعی را از یک دوست معمولی جدا کرده و تفاوتش را برای ما آشکار میکند؟
رابطه دوستی یکی از مهمترین روابطی است که ما در زندگیمان درصدد بهبود و پیشرفت آن هستیم. ممکن است یافتن دوست، کار بسیار آسانی باشد اما یافتن دوستی که در طول رابطه و در مواقعی که ما با سختیها و مشکلاتی مواجه میشویم بخواهد و بتواند به کمکمان بیاید و در واقع یافتن یک دوست حقیقی، سخت است. حقیقت این است که با وجود داشتن پدر و مادر و اقوام، هنوز هم بسیاری از مردم برای گذراندن اوقات فراغت به دوستانشان وابسته هستند و بیشتر وقتشان را با دوستانشان میگذرانند.
در اینجا، به بیان 7 مورد از خصوصیات دوست واقعی میپردازیم:
1- بهترینها را برای شما میخواهد؛ یک دوست واقعی همیشه بهترین آرزوها را برایتان دارد. اگر او دریافت که شما در زندگیتان شخص موفقی هستید و اهدافتان در حال پیشرفت و موفقیت است، حتما از شما حمایت خواهد کرد.
2- پشتیبان شماست؛ اگر شما هماکنون با یک مشکل روبهرو شدهاید، میتوانید دوست واقعیتان را تشخیص دهید زیرا دوست واقعی سعی میکند که در این مواقع از درد و غمتان بکاهد و شما را از این جریان احساسی که در آن به سر میبرید، بیرون آورد.
3- صداقت دارد؛ یک دوست واقعی کسی است که با شما صادق باشد و وقتی از او کمک خواستید، او حرفی نمیزند که شما را راضی و خوشحال کند بلکه او چیزی را خواهد گفت که فکر میکند به صلاح شماست. دوست حقیقی، شما را نصیحت میکند، در همه حال پشتیبان و حامی شماست و در مواقع مختلف به شما کمک میکند و شما را به راه درست و مثبت هدایت میکند.
4- در مورد شما قضاوت نمیکند؛ یک دوست واقعی همیشه حامی شماست. او شما را همینطور که هستید، قبول دارد و میپذیرد و هیچگاه تلاش نمیکند که شما را تغییر دهد. او شخصیت شما را با تمامی موارد مثبت و منفی قبول دارد.
5- به حرفهایتان گوش میدهد؛ دوستانی وجود دارند که در مواقعی که همه چیز رو به راه است با شما میمانند اما وقتی که شما با یک مشکل روبهرو میشوید، آنها ناپدید میشوند و در حل کردن مشکل شما هیچ کمکی نمیکنند؛ برعکس دوست واقعی کسی است که وقتی دید که شما با مشکل مواجه شدهاید، دست کمک و یاری به سوی شما دراز کند.
6- شما را جزئی از زندگیاش قرار میدهد؛ یک دوست واقعی، شما را به بقیه دوستانش بهخصوص خانوادهاش معرفی میکند و شما را جزئی از زندگیاش میداند. در واقع شما یک نعمت یا موهبت الهی در زندگی او هستید.
7- رازدار شماست؛ یک دوست واقعی نقاط ضعف شما را بروز نمیدهد و رازدار شماست. رازهایتان را فاش نمیکند و برای شما حقه و کلکی سوار نمیکند. یکی از اهداف دوستی این است که به حریم و خلوت یکدیگر احترام بگذارید. یک دوست واقعی به این مهم عمل کرده و پشتسرتان غیبت نمیکند.
همیشه به یاد داشته باشید «کسی که یک دوست وفادار بیابد، یک گنج پیدا کرده است»
امید
1- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: اگر به فرض، ما به بهشت و دوزخ امیدی نمی داشتیم باز هم شایسته ی ما بود که در طلب مکارم اخلاق باشیم ، چه آنکه سجایای اخلاقی از وسائل دلالت ما به راههای کامیابی و پیروزی است.
منبع: آداب النفس،ج1،ص29
2- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: آنکس که در نهان از خدا نمی ترسد، در پیری مراعات اخلاق و اعمال خود را نمی نماید، و از عیب خویش احساس شرمساری نمی کند، به خیر و خوبی او نمی توان امیدوار بود.
منبع: وسائل، کتاب جهاد، باب و جوب زیادة التحفظ،ص63
3- حضرت امام علی (علیه السّلام) به مردی پنج اندرز داد، از آن جمله فرموده اند: به هیچ کس امیدوار نباشد مگر بخدا، و نترسید مگر از گناهان خود.
منبع: بحار،ج17،ص105
4- حضرت امام حسین بن علی (علیه السّلام) فرموده اند: کسی که از راه گناه از پی کاری برخیزد امیدش بیشتر فوت می شود و از آنچه می ترسد سریع تر به آن مبتلا می گردد.
منبع:بحار17،ص149
5- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: کشتی در دریا می شکند. مسافر کشتی اسیر دست امواج خروشان دریا می شود، در آن نزدیکی نه کشتی دیگری است که او را برهاند و نه شناگر توانایی است که نجاتش دهد. تمام درها را بسته می بیند، به هیچ چیز و هیچ کس امیدی ندارد. در آن وقتی که در آب غوطه ور است، در آن موقع حساس، در آن لحظه ی خطرناک، در آن حال سراپا یأس و ناامیدی، تنها یک امید فطری، یک تکیه گاه وجدانی در خود حس می کند، از اعماق قلبش، از زوایای وجدان و باطنش یک نور امید زبانه می کشد، دلش به یک قدرت نامحدود و توانا توجه می کند، از او کمک می خواهد، تنها او است که می تواند نجاتش دهد و او را از این ورطه ی هولناک برهاند. آن حقیقت، آن قدرت، آن تکیه گاه امید، آن چیزی که دل با التماس به او می نگرد ((خدا)) است.
منبع: معانی الاخبار ص 4
6- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند که لقمان به پسر خود چنین گفت: فرزند عزیز همواره نفس خود را به ادا وظایف شخصی و انجام کارهای خویش الزام کن. و جان خود را در مقابل شدائدی که از ناحیه ی مردم می رسد به صبر و بردباری وادار نما. اگر مایلی در دنیا به بزرگترین عزت و بزرگواری نائل شوی از مردم قطع طمع کن و به آنان امیدوار مباش. پیامبران و مردان الهی با قطع امید از مردم به مدارج عالیه ی خود نائل شدند.
منبع: بحار ،ج5،ص323-324
7- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: پدرم بارها می فرمودند: راست مطلب این است که هیچ بنده ی مومنی نیست جز اینکه در دلش دو نور است : نور ترس و نور امید، اگر این را بشکند بر آن افزون نیست و اگر آن را بشکند بر این افزون نیست.
منبع : اصول کافی جلد 4، ص 219
ایمان چیست؟
پاسخ اجمالی
ایمان دلبستگى نهایى انسان به امور
معنوى است که براى انسان مقدس هستند و براى آن حاضر است عشق و شجاعت از خود نشان
دهد.
در قرآن ایمان دو بال دارد: علم و عمل. علم به تنهایى با کفر هم قابل جمع است و
عمل به تنهایى با نفاق میتواند همراه باشد.
در میان متکلمان اسلامى درباره حقیقت ایمان سه نظریه وجود دارد:
1. از نظر «اشاعره» ایمان؛ یعنى تصدیق به وجود خدا و پیامبران و اوامر و نواهى او.
2. از نظر «معتزله» ایمان؛ یعنى عمل به تکلیف و وظیفهاى که خدا براى ما بیان کرده
است.
3. از نظر فلاسفه متکلم ایمان؛ یعنى علم و معرفت نسبت به واقعیتهاى عالم و
استکمال نفس از این طریق.
اما از نظر عرفا ایمان؛ یعنى روى آوردن به خدا و روى گرداندن از هر چه غیر خداست.
ایمانگرایى به صورت نوین در مغرب زمین و مسیحیت عمدتاً در دو قالب شکل گرفته است:
الف. ایمانگرایى افراطى یا خرد ستیز و ضد عقل که راهى را براى عقل در تعالیم دینى
و ایمان به خدا و متافیزیک نمیداند.
ب. ایمانگرایى اعتدالى یا خرد گریز و غیر عقلى که بهرهاى برای عقل و استدلال در
جهت تقویت مبانى دینى و ایمان قایل است هر چند که ایمان را مقدم بر عقل میداند.
در میان متفکران اسلامى آراى عرفا همچنین اخباریها تا حدودى بیشباهت به افکار
ایمانگرایان افراطى نیست و نیز غزالى و مولوى را میتوان تا حدودى از ایمانگرایان
اعتدالى به حساب آورد.
به نظر میرسد استدلالهاى خشک و بیروح و پرپیچ و خم فلسفى زمینه بروز ایمانگرایى
جدید را فراهم آورده است.
پاسخ تفصیلی
هر جاندارى براى خود دلبستگیهایى
دارد. انسان نیز غیر از دلبستگیهاى مادى به پارهاى از معنویات؛ مانند: معرفت و
زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى
دیگر را تحت شعاع قرار میدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به
امر قدسى تبدیل میگردد و آنگاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده میشود.
متعلق ایمان همیشه امر معیّنى است. لذا شخص مؤمن باید به آن معرفت داشته باشد.[1]
براى واژه «ایمان» بر اساس مسلکهای مختلف، تعاریف مختلفى شده است. علامه طباطبایى
(قدّس سرّه) به عنوان یک فیلسوف شیعى و یک مفسر قرآن، ایمان را چنین معنا میکند:
«ایمان تنها صرف "علم" و "معرفت" نیست؛ زیرا بعضى آیات خبر از
ارتداد افرادى میدهد که با وجود علم منحرف و مرتد شدند، بلکه مؤمن علاوه بر علم،
التزام به مقتضاى علم خود نیز باید داشته باشد و بر طبق مؤداى علم، باید عقد قلب
داشته باشد به طورى که آثار علم هر چند فى الجمله، از او بروز نماید. پس کسی که
علم دارد به اینکه خداى تعالى الهى است که جز او الهى نیست و التزام به مقتضاى
علمش دارد؛ یعنى در مقام انجام مراسم عبودیت خود و عبادت خدا برمیآید، چنین کسى
مؤمن است».[2]
از آنجا که در قرآن مجید خواستههاى خدا از انسان بر محور ایمان دور میزند و در
صدها آیه با تعبیرات مؤکد و گوناگون از مخاطبان خواسته شده که با ایمان آوردن به
نجات خود بپردازند،[3]لذا معناى ایمان براى اندیشمندان
اسلامى اهمیت خاصى پیدا کرده است.
در میان متکلمان اسلام درباره حقیقت ایمان سه نظریه عمده وجود دارد:
1. از نظر «اشاعره» حقیقت ایمان عبارت است از: تصدیق وجود خداوند به پیامبران و
امرها و نهیهاى او که به وسیله پیامبران بیان شده، و اقرار زبانى به همه تصدیقهاى
قلبى؛ یعنى شهادت دادن به حقانیت واقعى آشکار شده و پذیرفتن آن واقعیت. این حالت
از یک طرف گونهاى تسلیم و خضوع روانى است (عقد القلب) و از طرف دیگر نوعى ارتباط
فعالانه با موضوع تصدیق و شهادت است.[4]
2. از نظر «معتزله» حقیقت ایمان عبارت است از: عمل به تکلیف و انجام وظیفه.
تصدیق وجود خداوند و پیامبران خود یک عمل به وظیفه است. وظایف دیگر انجام واجبات و
ترک محرمات است و کسی که به تمامى وظایف خود عمل نماید «مؤمن» به شمار میرود. از
نظر ایشان ایمان با عمل محقق میشود نه با نظر.[5]
3. این نظر که بیشتر از سوى فیلسوفان متکلم اظهار شده است میگوید:
حقیقت ایمان عبارت است از: علم و معرفت فلسفى به واقعیتهاى عالم هستى.
به عبارت دیگر؛ سیر نفس انسان در مراحل کمال نظرى حقیقت ایمان را تشکیل میدهد. پس
عمل به واجبات و ترک محرمات - که سیر نفس در مراحل کمال عملى است - آثار خارجى این
علم و معرفت است، و هر چه که عقاید مورد نظر یک مؤمن با واقعیات هستى مطابقت
بیشترى داشته باشد، ایمان وى کاملتر خواهد بود.[6] چنانچه صدر المتألهین در آغاز سفر سوم
از اسفار اربعه وقتى میخواهد وارد مباحث الهیات بالمعنى الاخص شود مینویسد:
«ثم اعلم ان هذه القسم من الحکمة التى حاولنا الشروع فیها هو افضل اجزائها و هو
الایمان الحقیقى بالله و آیاته و الیوم الآخر، المشار الیه فى قوله تعالى: "و
المؤمنون کل امن بالله و الملائکته و کتبه و رسله"، و قوله: "و من یکفر
بالله و ملائکته و رسله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالاً بعیداً". و هو مشتمل على
علمین شریفین: احدهما العلم بالمبدأ و ثانیها العلم بالمعاد، و یندرج فى العلم
بالمبدأ معرفة اله و صفاته و افعاله و آثاره، و فى العلم بالمعاد معرفة النفس و
القیام و علم النبوات».[7]
در این نظریه تصدیق خدا و پیامبران به معناى یک تصدیق منطقى مطرح است که به یک
واقعیت خارجى مربوط میشود و بخشى از معرفت به عالم هستى است و مفهوم عمل به وظیفه
و تکلیف خارج از مفهوم ایمان است.
اما از نظر عرفا ایمان نه علم است و نه عمل و نه شهادت دادن، بلکه جوهر ایمان
عبارت است از: اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن از همه اغیار. «الایمان هو
الذى یجمعک الى اله و یجمعک بالله، و الحق واحد و المؤمن متوحد و من وافق الاشیاء
فرقّة الاهواء و من تفرق عن الله بهواه و اتبع شهوته و ما یهواه فاته الحق»: ایمان
آن است که تو را سوى خداى عزّ و جلّ گرداند و به خداى گرد آرد؛ یعنى ایمان آوردن
به خداى اقبال آوردن به سوى حق تعالى است و درست نگردد اقبال آوردن، مگر به اعراض
از غیر حق. پس هر چیزى که سر خویش به وى مشغول کردى جز حق، به همان مقدار اعراض
آوردى از حق تعالى و نقصان آوردن اندر ایمان، چون ایمان اقبال باشد و اعراض ضد
وى (و الضدان لایجتمعان).[8]
متکلمین مسیحى نیز بیشتر طریقه عرفانى را در تعریف ایمان پیش گرفتهاند:
ایان باربور مینویسد:
«تیلیخ» گفته است که دین همواره با مسائل مربوط به «دلبستگى واپسین» سر و کار دارد
که سه خصیصه دارد:
اول: دلبستگى واپسین داشتن؛ یعنى تعهد بیمحابا، بیعت و سرسپردگى. این موضوع،
موضوع مرگ و زندگى است، چه پاى معناى زندگانى در میان است و انسان زندگیاش را در
گروى این میگذارد که یا این عهد را بهسر برد، یا جان را بر سر این کار بگذارد.
دوم: دلبستگى واپسین یک ارزش والا پدید میآورد که سایر ارزشها بر وفق و طبق آن
تنظیم میگردد.
سوم: اینکه دلبستگى واپسین در دل خود یک دیدگاه شامل و جامع، و جهت یافتگى زندگى،
نهان دارد؛ چرا که به همه حوزههاى زندگى و همه هستى انسان مربوط میشود.[9]
در جاى دیگر از قول «ریچارد سن» مینگارد:
«براى پى بردن به مراد کتاب مقدس یا الهیات اهل کتاب از کلمه ایمان باید به این
نکته پى برد که مراد از آن القای یک فهم یا یک اندیشه به شیوهاى که از معرفت
برهانى کمتر باشد، نیست. مسئله، مسئله باور کردن است، نه اثبات کردن».[10]
این نظریه ضمن اینکه قصد دارد ایمان را امرى فراتر از علم و معرفت و برهان بداند،
میخواهد این نکته را روشن سازد که ایمان امرى متناقض با عقل نیست و عملى
کورکورانه محسوب نمیگردد.
«در بسیارى از آیات و عبارات "عهد جدید"، ایمان را نقطه مقابل بیم و
اضطراب مییابیم. ایمان عبارت است از: جهت یافتگى یا اهتداى اراده و بیشتر اعتقاد
پسین در یک شخص است تا متقاعد شدن به صدق و صحت یک قضیه. اعتماد یا وثوق واکنشى
است که از "وثوق پذیرى" خدا و آمرزگارى و لطف او انگیخته میشود، و در
عین حال عمل انسانى وثوق کردن نیز هست. چه در اعتماد به خداوند است که انسان از
حول و قوه خویش دست میشوید. روى آوردن به خدا مستلزم روى برتاختن از هر آن چیزى
است که بیش از آن محل وثوق و اعتماد بوده است. ایمان مستلزم ایمانورزى، توکل،
بیعت، و اطاعت است».[11]
ایمانگرایىFideism))[12]
ایمانگرایى را در فارسى معادل واژه «فیدئیسم» (Fideism)
به کار میبرند. این واژه در برابر «عقلگرایى» به معناى کلامیاش قرار دارد. در
دیدگاه ایمانگرایانه حقایق دینى مبتنى بر ایمان است و از راه خردورزى و استدلال
نمیتوان به حقایق دست یافت. سابقه تاریخى این مدعا طولانى است و به زمان پولس
قدیس میرسد، اما بروز جدى و پرنفوذ این جریان از قرن نوزدهم تا زمان حاضر میباشد
که به ویژه در غرب و در مسیحیت به چشم میخورد.
ایمانگرایى به دو شکل عمده افراطى و اعتدال تقسیم میشود:
1. ایمانگرایى افراطى یا خرد ستیز (ضد عقل):
«شستوف» یکى از ایمانگرایان افراطى، گفته است: «رد همه معیارهاى عقلى بخشى از
ایمان راستین است». وى معتقد است اینکه انسان به فرض مثال بتواند بر اساس آموزههاى
دینى و بدون هیچ دلیلى عقلى ایمان بیاورد که (2+2=5)، چنین ایمان و باورى نمونهاى
از ایمان راستین است».[13]
از دیدگاه «کى یرکگور» و سایر ایمانگرایان افراطى، ماهیت حقایق دینى با هر نوع
اثبات عقلانى ناسازگار است، و حقایق دینى تنها بر اساس ایمان مورد پذیرش و اعتماد
قرار میگیرند. اصول دینى نه تنها «فراعقل»، بلکه «ضد عقل» هستند.[14]
2. ایمانگرایى اعتدالى، یا خرد گریز، یا غیر عقلى:
اینگونه ایمانگرایى در درون سنت مسیحى «اگوسینى» به وجود آمد. در این دیدگاه ضمن
تأکید بر تقدم ایمان بر عقل، عقل و استدلال هم، براى جستوجو از حقایق دینى و نیز
براى تبیین و فهم این حقایق میتواند تا اندازهاى نقشآفرین باشد.[15]
ایمانگرایى در تفکر اسلامى
هر چند که زمینهها و ضرورتهاى وجود ایمانگرایى افراطى در تفکر اسلامى – آنچنانکه
در غرب و مسیحیت به وجود آمد - وجود ندارد، اما در عین حال نمونههایى از آثار
متفکران اسلامى بیشباهت به ایمانگرایى غربى نیست. به عنوان مثال؛ گرایشات قشریگرى
و اخباریگرى و جمودگرا به سبکى ایمانگرایانه استدلال و برهانورزى و تعقل محورى
را در دین کنار مینهد.
نیز گفتار برخى از عرفاى اسلامى همچون «محى الدین عربى» در فتوحات مکیه نشانههایى
از ایمانگرایى افراطى دارد. به عقیده وى هرگاه کسى بر مبناى تعقل ایمان آورد، به
واقع ایمان نیاورده است؛ زیرا ایمان راستین آن است که مستند به وحى باشد، در حالی
که این ایمان مستند به عقل است.[16]
امام محمد غزالى را میتوان در عداد ایمانگرایان اعتدالى محسوب کرد. وى بر آن است
که کلام مدرّس (استاد) نمیتواند ایمان بیافریند. به عقیده وى ایمان آنگونه نیست
که با تأملات و تعملات عقلى به چنگ آید. ایمان نوعى نور روشنگر است که خدا به
عنوان موهبتى رایگان و از سر لطف در اختیار بندگان قرار میدهد.
مولوى نیز گرایش صرف به عقل و تکیه بر برهان را چون راه رفتن با پاى چوبین میداند
و عقل را فروتر از عشق و ایمان مینهد. از دیدگاه وى، ایمان بر آمده از مفاهیم و
براهین، هر دم در آستانه فروپاشى است.[17]
به نظر میرسد یکى از علل گرایش ایمانگرایى چه در مسیحیت و چه در اسلام زیادهروى
عقلگرایان و گرفتار کردن گوهر ایمان در پیچ و خمهاى مسائل فلسفى و استدلال بوده
است.
همچنین در مسیحیت ناتوانى فلسفه ایشان در اثبات دعاوى متافیزیکى این روند را تشدید
کرده است. در واقع بسیارى از متفکران مسیحى با ایمان مواضع خواستهاند گوهر دین و
ایمان را از سیطره بحثهاى سرد و بیروح عقلانى و کلامى نجات دهند.[18]
[1]. پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، نوروزى، حسین، ص 16 - 17، تهران، انتشارات حکمت، 1375ش.
[2]. طباطبایى، سید محمد حسین، ترجمه، تفسیر المیزان، ج 18، ص 411 - 412، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى، 1363ش.
[3]. مانند: سوره «والعصر»: «بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر، ان الانسان لفى خسر، الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر».
[4]. ر. ک: ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 347، مصر، 1969م؛ اللمع، ص 75، چاپ مدینه، 1975م؛ تقتازانى، شرح المقاصد، ج 2، ص 184، چاپ عثمانى، 1305ق، به نقل از: مجتهد شبسترى، محمد، ایمان و آزادى، ص 12، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1379ش.
[5]. درباره عقاید معتزله؛ ر. ک: امین، احمد، فجر الاسلام و ضحى الاسلام، مبحث معتزله.
[6]. شهید ثانى، حقایق الایمان، ص 16 - 18.
[7]. شیرازى، صدر المتألهین محمد، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعة، ج 6، ص 7، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چاپ چهارم، 1990م.
[8]. خلاصه شرح التعریف، از متون عرفانى قرن پنجم، ص 227، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
[9]. ایان باربور، علم و دین، ترجمه، خرمشاهى، بهاء الدین، ص 257، مرکز نشر دانشگاهى تهران، 1362ش.
[10]. همان، ص 259.
Alam Riehardson, cd. A Theological Work
book of the bible ) london, SCM press, 1951 pb)
[11]. همان، ص 260.
[12]. بحث ایمانگرایى، اقتباس از کتاب «فرهنگ واژهها» نوشته عبدالرسول بیات و دیگران.
[13]. همان.
[14]. همان.
[15]. همان.
[16]. همان.
[17]. همان.
[18]. همان.
آیا از طریق ظاهر افراد میشه به شخصیت و باطن افراد پی برد؟
به طور کلی در اکثر موارد شخصیت ظاهری انسان متاثر از باطن و بر اساس درون و طرز فکر او بروز می نماید. آدمی آنچه که خوب و زیبا می پندارد را می پوشد و ظاهر خود را آنگونه که زیبا تشخیص می دهید می آراید. به قول یکی از بزرگان انسان آنچنان زندگی می کند که می اندیشد.
یقینا شما خود هر لباسی را نمی پوشید و چهره ی خود را به هر چیزی شبیه نمی سازید، بلکه به گونه ای ظاهر می شوید که زیبا و شایسته خود می دانید یعنی ظاهر شما طبق فکرتان نمودار می گردد.
گاهی نیز اتفاق می افتد که کسی به صورت عمد و بنابر مصالحی که خودش می داند، شخصیت حقیقی خود را مخفی می کند و با تغییر چهره و به خود گرفتن تیپ خاصی، خود را به صورت شخصیت دیگری می نماید که این موارد استثنا است.
لذایک معیار معمول و شایع برای قضاوت در باره ایمان و اعتقاد و شخصیت انسان ها همانا توجه به وضعیت ظاهر ی افراد و تحلیل اعمال و رفتار ظاهری آنها است.
در روایتی از امیرمؤمنان(ع) می خوانیم که: «ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه؛ هیچ انسانی چیزی را در درون خود پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از دهان او می پرد یا آثاری که در چهره و قیافه او منعکس می گردد، آشکار می گردد» (نهج البلاغه، کلمه قصار 26)
قرآن کریم درباره منافقین می فرماید: «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ؛ تو می توانی آنها (منافقین) را از سخنانشان بشناسی» (سوره محمد، آیه 30)، یعنی میان زبان و سخنان انسان و فکر و اعتقاد و اخلاق رابطه خاصی است به گونه ای که با توجه به کلماتی که بر زبان جاری می شود، می توان اعماق ضمیرشان را کاوش کرد و به باطن و شخصیت درونی او پی برد. البته باید توجه داشت که وقتی اعمال و ظاهر افراد مبنای سنجش و تشخیص اعتقاد و ایمان و شخصیت آنها است که عمل و رفتاری به طور مکرر و مستمر و در موارد و مناسبت های مختلفی از او سر زند و بارها این رفتار و کردار او را ملاحظه و مشاهده کرده باشیم تا بتوانیم بگویم این عمل و ظاهر، ترجمان باطن و نمایان گر واقعیت باور و بینش و اخلاق او است وگر نه با یکبار دیدن رفتار و عملی نمی توان درباره فردی قضاوت کرد و آن را معیار سنجش و تشخیص قرار داد چه بسا این رفتار و عمل تصادفی و اتفاقی از این فرد سر زده باشد و تحت تأثیر شرایطی خاص اقدام به آن کرده باشد نه این که این عمل سرچشمه گرفته از باطن و درون و نشان دهنده درون و باطن باشند.
در برخی از احکام شرعی نیز بر همین معیار تکیه شده است مثلا حضرت امام خمینی(ره) در مورد تشخیص عدالت امام جماعت برای صحت اقتداء به او می فرمایند که حسن ظاهر کاشف از عدالت است یعنی اگر اعمال ظاهری او دلالت بر تقوا و خداترسی و پرهیز از محرمات الهی داشت و این اعمال را در موارد متعدد انجام داد، همین کاشف از عدالت درونی و باطنی او است.
به طور مثال روایات زیادی در باب فضیلت گذاشتن محاسن و حد و اندازه آن وارد شده است ; از جمله از امام صادق (ع ) روایت شده که فرمود: «گذاشتن ریش و چیدن شارب, از جمله تعالیم دین حنیف ابراهیم (ع) است».(بحارالانوار, ج 12, ص 56)
در روایت دیگر از امیرالموئمنین (ع ) آمده است که حضرت در مذمت «لشکر بنی مروان» فرمودند: «آنان کسانی هستند که ریش را می تراشند و شوارب را رها می کنند», (بحارالانوار, ج 25, ص 175)
از رسول خدا(ص ) نیز روایت شده است که فرمود: «شارب ها را کوتاه کنید و ریش را بگذارید و خود را همانند مجوس نکنید», (بحارالانوار, ج 76, ص 111)
هم چنین امام صادق (ع ) فرموده است : «شارب ها را کوتاه و ریش را بگذارید و خود را به یهود شبیه نکنید» (بحارالانوار, ج 76, ص 112)
البته روایات فراوان دیگری در این زمینه در کتاب های روایی هست که ما تنها به همین مقدار بسنده می کنیم . ناگفته نماند گذشته از «ریش» آن چه مهم است «شخصیت» آدمی است و بیش از ظاهر باید به رشد باطن و ثبات شخصیت پرداخت که در پی آن هویت شخصی و فرهنگی انسان و جامعه به ثبات می رسد. به گونه ای که ظاهری آراسته و مطابق با فرهنگ واصول دینی خود را پیدا می کند و به آسانی و با آگاهی می تواند مدل رفتاری خود را انتخاب کند.
امروز در دنیایی لبریز از غوغای تبلیغات رنگانگ که علایم و نشانه ها و مارکها معرف تعلق و وابستگی به ایده خاص است توجه با ظاهر بیش از پیش اهمیت دارد . این همه هیاهو و هزینه برای تبلیغ مارک و علامت فلان تابلوی تبلیغاتی برای چیست؟ اگر اهمیت ندارد چرا همه مردم وملل یک نوع لباس نمی پوشندو ظاهر خود را به یک شکل آرایش نمی کنند؟ چرا یک یهودی خود را همانند یک ایرانی لباس نمی پوشد و یا شبیه یک روحانی شیعه ظاهر نمی شود؟
پس خود قضاوت می نمایید که ظاهر هم نقش و تاثیر دارد و بر اساس طرز تفکر ما جلوه می نماید, ولی برای شناخت باطن تنها به ظاهر افراد نمی توان بسنده کرد و باید صفات و ملکات خلقی و شخصیت او را نیز از طریق نوع عملکرد او در معاشرت و مسافرت و مانند آن مورد شناسایی قرار داد.
- ۹۵/۰۴/۰۲