رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دست حق

من کیم اندر جهان و کهکشان
من چیم ، هیچ و حقیر و ناتوان
ما همانند نی ایم در دست حق

تا نخواهد او ، نباشد صوت  آن




نی ندارد صوت بی اذن




  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰



باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۰۵ تا ۱۵۱۰
نقش خدا در زندگی

بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما از آن قصه برون خود کی شدیم
گر به جهل آییم آن زندان اوست
ور به علم آییم آن ایوان اوست
ور به خواب آییم مستان وییم
ور به بیداری به دستان وییم
ور بگرییم ابر پر زرق وییم
ور بخندیم آن زمان برق وییم
ور بخشم و جنگ عکس قهر اوست
چور بصلح و عذر عکس مهر اوست
ما کییم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ‌هیچ

مولانا در اینجا ادامه قصه را بیان می کند. اگر چه به ظاهر از قصه بیرون رفته است .خداوند در قرآن می فرماید شما همواره در قلمرو و حیطه من قرار دارید من با شما هستم.مولانا می گوید انسان یا در وادی علم است و یا در وادی جهل.اگر در وادی جهل باشددر زندان خدا قرار دارد.اما اگر در وادی و حیطه علم قرار داشته باشد،او در ایوان خدا می باشد.در حقیقت انسانی که از علم و حکمت دور است از نور الهی دور است و لذا از روشنایی بهره ای نمی برد.کسی که در ظلمت و تاریکی قرار دارد امکان دیدن حقایق را ندارد.لذا دچار گمراهی و جهل می گردد.در این حالت با اعمال خود، خود را در زندان غفلت و جهل قرار داده است.همانند کسی که در پرتوی نور خورشید قرار نداشته باشد.لذا در تاریکی محبوس است و نمی تواند چیزی راببیند.
انسانها یا خوابیده اند و یا بیدارند.اگر خواب باشند.خداوند او را مست خواب کرده است.لذا در سیطره او قرار دارد.چنانچه بیدار باشیم،باز توسط دستان پر مهر خداوند بیدار هستیم.لذا می توان گفت که همواره تحت سیطره و اراده خداوند هستیم.
انسانها گاهی خندان و گاهی گریان هستند.گاهی چون ابر می گریند و گاهی چون رعد و برق می خندند.در هر حالت خداوند است که ما را می گریاند و یا می خنداند.در حقیقت اگر ما در چهارچوب مقررات الهی حرکت کنیم موجبات شادی ما فراهم می شود.چنانچه در چهار چوب هوای نفس حرکت کنیم و از دستورات الهی خارج شویم،دچارناراحتی می شویم.
اگر مشکلاتی که برای انسان پیش می آید را ریشه یابی کنیم.به جایی می رسیم که دچار غفلت شده بودیم و بجای اینکه پیرو فرامین الهی باشیم،پیرو هوای نفس خود شده بودیم.اگر به دین به دقت نگاه کنیم،مجموعه ای از دستور العمل هاست که انسان را به فلاح و رستگاری در دو دنیا می رساند.در حقیقت کاتالوگ انسانها ، عنوان دین نام دارد.هر قدر آگاهی خود را به دین بیشتر کنیم، خود را در مقابل حوادث و بیماری ها بیمه می کنیم.
اگر شادی روح و روان خود را ریشه یابی کنیم، به نقطه ای می رسیم که به دستورات الهی گردن نهادیم.خداوند نیز ما را یاری نموده و اسباب رسیدن به هدف خود را هموارنموده است.لذا با رسیدن به مقصود،پس از تلاش و کوشش، مو جبات شادی فراهم شده است.گاهی می بینیم با یک اقدام و حرکت ساده دل کسی را شاد و یا لبخند به روی لبان کسی نشانده ایم.خداوند نیز متقابلا دل ما را شاد و یا ما را خندان می کند.
همینطور گاهی در جنگ و گاهی در صلح هستیم.اگر در حال جنگیدنیم، خشم و قهر الهی را داریم نشان می دهیم.اما اگر در حالت صلح هستیم، داریم مهر و عطوفت خدا را نشان می دهیم.اگر رابطه انسان با یک نفر دچار خدشه و موجبات ناراحتی شده است، باید به خود برگردیم که ما عملی کرده ایم که موجبات قهر خداوند شده است.متقابلا اگر کسی به شما مهربانی می کند،ریشه در عطوفت خداوند دارد.با پی گیری و خلوت کردن با خود به این نتیجه می رسیم که این امور عکس العمل عمل ما در حق یک فردی است.البته این قاعده در خصوص جنگ و یا صلح اولیای الهی متمایز است.زیرا آنها با توجه به شرایط و شناختی که دارند اقدام می کنند.لذا صلح و یا جنگ آنها باعث اعتلای جوامع است.
نتیجه می گیریم، اگر می خواهیم آدم شویم،نباید از اتفاقاتی که دور ورمان می گذرد ساده بگذریم.باید زمانی در شبانه روز را با خود خلوت کنیم و اتفاقات روزانه را ریشه یابی کنیم.اگر دچار خطا و اشتباهی شده ایم، در صدد اصلاح آن برآییم.
لذا این سوال به ذهن ما ها خطور می کند که همه چیز که در اختیار خداوند است.ما در این عالم چه کاره هستیم.ما همچون الف و نی تو خالی می مانیم.اگر صدایی از ما بلند می شود او دمیده است.ما یک وسیله ای بیش در دست خدای متعال نیستیم.هر جور او بخواهد، همان اتفاق می افتد.لذا وجود ما و حیات ما به خاطر اراده و خواست خداوند است.

منشا هر چیز از ذات خداست
قدرت حق در ید و بازوی ماست
ما درون کشتی و بر روی آب
ناخدای ما ، خدای کبریاست

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عالم و جاهل

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۴۹۲ تا ۱۵۰۳
علم و حکمت

یک مثال ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانک دستی تو بلرزانی ز جاش
هر دو جنبش آفریدهٔ حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس
زان پشیمانی که لرزانیدیش
مرتعش را کی پشیمان دیدیش
بحث عقلست این چه عقل آن حیله‌گر
تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
بحث عقلی گر در و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگرست
بادهٔ جان را قوامی دیگرست
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در حکم آن
سوی حس و سوی عقل او کاملست
گرچه خود نسبت به جان او جاهلست
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب
بحث جانی یا عجب یا بوالعجب
ضؤ جان آمد نماند ای مستضی
لازم و ملزوم و نافی مقتضی
زانک بینایی که نورش بازغست
از دلیل چون عصا بس فارغست

مولانا در اینجا مثالی می آورد تا اختلاف بین جبر و اختیار مشخص گردد.او می گوید کسی که دستش بی اختیار خود لرزان است را با کسی که با اختیار و اراده خود دستش را می لرزاند در نظر بگیرید.در اولی حرکت دست از روی جبر است ولی در حالت دوم از روی اختیار است.اگر چه ریشه هر دو حرکت در فرمان خالق می باشد.اما حرکت دست در حالت اول مسئولیت آور نیست.اما در حالت دوم مسئو لیت آور است.لذا این دو حرکت قابل قباس نمی باشند.در حالت دوم اگر انسان با حرکت دست اتفاقی نا خوشایندی انجام شود فرد ناراحت و پشیمان می شود.اما در حالت اول اگر چه ممکن است ناراحت شود ولی چون از روی جبر بوده است، پشیمانی ندارد.
مولانا می گوید این گونه بحث ها جنبه عقلانی و حسابگری دارد.لذا ارزش آنچنانی ندارد .حتی اگر در و مرجان باشد ، خشک و بی روح هستند.بیا و بحث های جانانه را تعقیب کن.انسان با شنیدن آنها روح و روانش شاد می شود.بحث های عقلانی همانند پستانک خوردن بچه ها می ماند که آرام برای مدتی می شوند ولی هرگز سیر نمی شوند.اما بحث های معنوی جان انسان را تغدیه می کند.
مولانا می گوید مباحثی که در رابطه با روح و جان هستند دارای جایگاه و مقام والایی هستند، در قیاس با مطالبی که با عقل و هوش انسان می باشند.آن چیزی که موجب تغذیه روح و روان می گردد،بسیار ارزشمند است و دارای قوام و لذت خاصی است.
مولانا می گوید آن زمانی که مباحث عقلانی رونق و رواجی داشت.خلیفه دوم و بوالحکم قبل از اسلام دوست بودند.عمر اسلام آورد ولی بوالحکم اسلام نیاورد.بوالحکم به پدر حکمت ها شهرت داشت.با قبول نکردن دین اسلام ابو جهل نامیده شد.زیرا دین با روح و جان افراد سر وکار دارد و می خواهد انسانها به درجات بالای معنوی دست یابند.مولوی انتخاب دین را ، بجای حکمت،رفتن از عقل به جان تشبیه می کند.بو حکم از نظر مسائل عقلی و مادی عالم و عاقل بود ولی در مباحث معنوی و دینی جاهل می باشد.
مباحث فلسفی و حسی پی بردن موثر از آثار را بحث می کند.اما مباحث معنوی ،ورود به اینگونه مسائل ندارند.مباحث معنوی در گیر واژه های عقلی و فلسفی نیست.بلکه آنقدر دلنشین هستند که نیاز به استدلال نمی باشد.همانند وقتی آفتاب می آید ، با خود وجود خورشید را اثبات می کند. لذا ضروت بحث و استدلال برای اثبات وجود معنا و مفهومی ندارد.
مولانا می گوید کسی که چشم دلش روشن است همانند انسان بینا می ماند که نیازی به عصا برای راه رفتن ندارد.

اگر خواهی سخن از علم و حکمت
برو در زن  سرای اهل عصمت
طبیب جان و دل باشند آنان
 شود روح و روان با دین در الفت

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نقش ادب

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۴۸۲ تا ۱۴۹۰
نقش ادب

حق محیط جمله آمد ای پسر
وا ندارد کارش از کار دگر
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن
نه که تقدیر و قضای من بد آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت هم من پاس آنت داشتم
هر که آرد حرمت او حرمت برد
هر که آرد قند لوزینه خورد
طیبات از بهر کی للطیبین
یار را خوش کن برنجان و ببین

مولانا می گوید خداوند نسبت به هر عمل و نیت آن عمل آگاه است و انگیزه عمل شما را می داند.وقتی خدا از فرشتگان خواست که به آدم سجده کنند،شیطان تبعیت نکرد.خداوند نیز او را از درگاه خود دور نمود.شیطان هم گفت من انسان ها را وسوسه به گناه می کنم. شیطان سجده نکردن خود را به خدا نسبت داد.در صورتی که رانده شدن او ریشه در عمل او دارد.برای مثال در میدان فوتبال،یکی از بازیکنان برای دیگری توپ ارسال می کند.اگر او بجای فرستادن با پا برای دیگری آنرا با دست بگیرد.عمل او خطاست و نه عمل کسی که توپ را پاس داده است.خلق و آفرینش هر چیزی به امر حق تعالی است.اما خطای ما موجب ایجاد مشکلات برای ما می گردد.اما آدم بر خلاف شیطان نگفت که خطای من ریشه در اراده خداوند دارد،بلکه می دانست که خطای او در هوای نفس خود ریشه دارد و نه در خداوند در ایجاد گیاه گندم.آدم بخاطر قبول کردن خطای خود و عدم اطلاق آن به خداوند به درجاتی تا پیمبری ارتقا یافت.
نتیجه می گیریم که انسانها باید در سخن گفتن رعایت ادب را بکنند.زیرا انسان با سخنان خود می تواند بالاترین درجات معنوی و کمترین درجات مادی را اختیار کند.اعمال و گفتار و افکار می توانند انسان را از عرش به فرش ببرند.همانند آفتاب و آفتابه که با اضافه شدن یک حرف از جایگاهی بالا به جایگاهی پائین تنزل می کند.
بعد از آنکه انسان توبه نمود.خداوند به او گفت تو می توانستی عمل خود را به من نسبت دهی ولی عمل خود را کاملا به خود نسبت دادی.آدم گفت ادب کردم و سخنی نگفتم که قضا و تقدیر الهی موجب انجام این کار شد.لذا خداوند نیز به خاطر داشتن ادب او را تا درجات بالای پیمبری ارتقا داد.
نتیجه می گیریم که هر عملی را عکس العملی است.اگر حرمت و ادب را در برابر دیگران رعایت کردی، قطعا دیگران نیز چنین خواهند کرد. قدیما رسم بود که قند را برای هدیه برای دیگران می بردند.متقابلا هدیه بالاتری چون شیرنی لوز به عنوان هدیه برگشت می دادند.اگر انسان پاک شد ، متقابلا یک همسر پاک نصیبش می شود.اگر سخنی خوب یا بد به کسی گفتی، عکس العمل آن نیز خوبی یا بدی است‌.

صبر باشد شاه کلید مشکلات
بی ادب در منجلاب و معضلات
رشد ما در صبر و در آداب ما
بی ادب کی نوشد از آب حیات

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

صورت و معنا

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۴۷۴ تا ۱۴۸۱
صورت و معنا

گر گشاید دل سر انبان راز
جان به سوی عرش سازد ترک‌تاز
کرد حق و کرد ما هر دو ببین
کرد ما را هست دان پیداست این
گر نباشد فعل خلق اندر میان
پس مگو کس را چرا کردی چنان
خلق حق افعال ما را موجدست
فعل ما آثار خلق ایزدست
ناطقی یا حرف بیند یا غرض
کی شود یک دم محیط دو عرض
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
آن زمان که پیش‌بینی آن زمان
تو پس خود کی ببینی این بدان
چون محیط حرف و معنی نیست جان
چون بود جان خالق این هر دوان

مولانا می گوید دل من مخزن و انبان اسرار است.اگر سر این دل را باز کنم واسرار آنرا فاش کنم ، دیگر جانی در بدن شما باقی نمی ماند.شما قالب تهی می کنید و جانتان به سرعت از بدنتان خارج می شود.
خداوند و انسان هر دو کارهایی انجام می دهند.بیا و هر دوی آنها را ببین.کارهایی که ما می کنیم آشکار است.لذا کارهای خود را به خدا نسبت ندهیم.
اینکه می گوئید خدا همه کارها را انجام می دهد و ما کاری انجام نمی دهیم.شما مجاز نیستید که بگوئید چرا دیگران چنین و چنان می کنند.برای مثال اگر کسی به تو اهانت کرد، شما حق اعتراض نداری.
هر کاری دو جنبه دارد.یکی جنبه خالقی و دیگری جنبه افعالی .فاعل هر کار انسان ها هستند و خالق هر کار خداوند است.همینکه ما کاری را بخواهیم، خداوند فرمان می دهد و ما انجام می دهیم.لذا خدا پدید آورنده کارهایی است که ما تمایل به انجام آنها داریم.
برای مثال میوه درخت از درخت است.اما درخت بدون باغبان که آنرا بکارد محصولی ندارد.
مولانا می گوید یک گوینده در آن واحد یا باید مراقب الفاظ و عبارات سخن گفتن خود باشد و یا دقت در مفاهیم و معنا و مضامین سخنان خود کند.یک انسان نمی تواند در یک لحظه دو کار متمایز انجام دهد.یک راننده ماشین نمی تواند هم رانندگی کند و همزمان ببیند که وسایل ماشین چگونه عمل می کنند.لذا اگر گوینده به معنای سخن توجه کند از گفتن باز می ماند.برای مثال چشم نمی تواند در یک لحظه نگاهش به جلو و عقب سر خود باشد.
مولانا می گوید همانطوریکه جان تو نمی تواند همزمان به صورت و معنا توجه کند.لذا تو هم بپذیر که جان تو نمی تواند خالق دو چیز در یک لحظه باشد.لذا برای انجام هر کاری علاوه بر انسان، خالقی چون خداوند نیاز است تا کاری انجام گردد.
در حقیقت انجام کارها همانند یک سکه دو رو می ماند که یک طرف آن انسان بعنوان مجری و طرف دیگر آن خدا بعنوان هادی می باشد.آنهایی که فقط خدا را می بینند و نقش انسان را نمی بینند.اینان اعتقاد به جبر دارند.آنان که فقط انسان را می بینند و از نقش خدا غافل هستند اعتقاد به اختیار دارند و انسان را همه کاره در امور می دانند.
بنابراین نتیجه می گیریم که جبرو اختیار لازم و ملزوم یکدیگر ند و برای انجام هر کاری هر دو نقش آفرین هستند.

جان جانان می شکافد ماه را
جان و عقل ما نبیند جاه را
جان ما ناچیز با شد در قیاس
جان جانان می نماید راه را

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شق القمر

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۴۶۸ تا ۱۴۷۳
شق القمر

اختیار و جبر در تو بد خیال
چون دریشان رفت شد نور جلال
نان چو در سفره‌ست باشد آن جماد
در تن مردم شود او روح شاد
در دل سفره نگردد مستحیل
مستحیلش جان کند از سلسبیل
قوت جانست این ای راست‌خوان
تا چه باشد قوت آن جان جان
گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان
می‌شکافد کوه را با بحر و کان
زور جان کوه کن شق حجر
زور جان جان در انشق القمر

مولانا در این ابیات تفاوت اولیای الهی با مردم عوام را بیان می کند.همین جبر و اختیار که از نظر ما خوب نیست.در نظر اولیای الهی نور رخشان می باشد.برای مثال همین نان که در سفره قرار دارد و از جمادات می باشد.با خوردن آن به انسان انرژی می دهد و باعث شادی رو ح و روان می گردد.در حقیقت یک چیز در دو محیط اثر بخشی متمایز دارند.در بدن انسان به جان تبدیل می شود در صورتیکه بیرون از بدن یک جسم جامد است.
همین نان در خارج از بدن امکان تبدیل به جان شدن ندارد.اما خداوند شرایطی را در بدن ایجاد کرده است که در درون بدن وقتی قرار می گیرد به جان تبدیل می شود.
مولانا می گوید در نظر افراد فهیم،خداوند قدرتی در انسان قرار داده که می تواند نان را به انرژی تبدیل کند و متعاقبا به انسان جان و قدرت دوباره دهد.اما قدرت جان اولیای الهی فوق جانها می باشد و بسیار زیاد است.
انسان در ظاهر از گوشت و استخوان تشکیل شده است.اما خداوند با عقلی که به انسان داده است می تواند کوه ها رابشکافد و به عمق دریاها برود و صدف بیرون آورد.
مولانا می گوید انسانها با جان خود کوهها را می شکافند.اما جان جانان می توانند ماه را بشکافند.

اهل دل آگاه بر غیب و شهود
چونکه دل لبریز از باران جود
اولیا جز حق نخواهند دیگری
ما چه می دانیم از بود و نبود

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شکافتن ماه


جان جانان می شکافد ماه را
جان و عقل ما نبیند جاه را
جان ما ناچیز با شد در قیاس
جان جانان می نماید راه را


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

غیب و شهود

اهل دل آگاه بر غیب و شهود
چونکه دل لبریز از باران جود

اولیا جز حق نخواهند دیگری
ما چه می دانیم از بود و نبود

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عالم غیب و شهود

عالم غیب و شهود چیست و در آیات و روایات چگونه مطرح شده؟

 

واژه «عالم» به معنای «عالم» ماده نیست؛ بلکه مراد از «عالِم الغیب» خداوند تبارک و تعالی است. خداوند در این آیه می‌فرماید: «ثم تردون الی عالم الغیب و الشهادة»؛ پس از مرگ به محضر کسی می‌روید که آگاه به جهان غیب و شهود است و او از اعمال شما به شما خبر می‌دهد.ازاین‌رو انسان پس از مرگ به عالم ماده بر‌نمی‌گردد، گرچه ممکن است روح مرده، پس از مرگ و قبل از قیامت گاهی به دنیا برگردد؛ چرا‌که جایگاه ارواح مردگان پس از مرگ، عالم برزخ است.قرآن کریم می‌فرماید: «... و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛... و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». غیب در اصل به معنای چیزی است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماورای محسوسات از حس ما پوشیده است، به آن غیب گفته می‌شود.غیب و شهود دو نقطه مقابل یک‌دیگرند، شهود عالم محسوسات است و جهان غیب ماورای حس است.خداوند متعال در سوره جمعه، آیه ۸ می‌فرماید: «...ثم تردون الی عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون؛ ... سپس به‌سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است، باز گردانده می‌شوید؛ آن‌گاه شما را از آن‌چه انجام می‌دادید، خبر می‌دهد.البته باید به این نکته نیز توجه کرد که غیب و شهادت جزو معانی نسبی هستند؛ یعنی یک چیز ممکن است نسبت به چیزی غیب و نسبت به چیز دیگر شهادت باشد. بنابراین غیب و شهادت نسبت به افراد عالم و جاهل متفاوت می‌باشد. هرقدر دانسته‌های یک فرد بیش‌تر باشد، چیزهایی که از او پنهان هستند، کم خواهند بود؛ ازاین‌رو برای خدایی که علم او نامحدود است و هیچ‌چیز نیست که از حیطه و دایره علمی او خارج باشد، همه چیز شهادت و آشکار و روشن است و برای او هیچ غیب و نمایی وجود ندارد.بنابراین معنای علم خدا به غیب و شهادت این است که در حقیقت همه چیز برای او شهادت است. غیب و شهود موجودات نسبت به هم، همه برای خدا شهادت است.به تعبیر دیگر معنای آیه «عالم الغیب و الشهادة» این است که اموری که ممکن است علم صاحبان علم به ان احاطه یابد و اموری که خارج از حد وجودشان نیست و نیز اموری که ممکن نیست علم صاحبان علم به آن تعلق گیرد، به خاطر خارج بودن از حد وجودشان، هر دو قسم برای خداوند متعال معلوم و روشن است؛ چون او به تمام چیزها احاطه کامل دارد؛ «...الا انه بکل شیء محیط؛ آگاه باشید که خداوند به همه چیز احاطه دارد. در سوره جمعه، یهودیان را تهدید کرده و خطاب به آن‌ها فرموده: چه بخواهند و چه نخواهند مرگ آن‌ها را فرا می‌گیرد؛ سپس با ستم‌کاری و گناه به سمت خدا برمی‌گردند و خداوند به حقیقت اعمال ظاهری و پنهانی آن‌ها آگاه است؛ چون خداوند عالم به غیب و شهادت است و هیچ عملی از آنان بر خدا پوشیده نیست.عالم شهادت، شامل عالم مادی و غیر مادی نیز می‌شود و منظور از شهادت، آگاهی خداوند به اعمال ظاهری آنان است. 
جهت مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه نمایید:
کتاب معاد، نوشته محسن قرائتی - تفسیر نمونه، ج۱،‌ ص ۷۰ ـ ۷۳؛ ج ۱۰، ص ۱۳۹، ج ۱۸، ص ۲۷۸؛ ج ۲۴، ص ۱۱۸.


منبع : پایگاه عرفان

  • آیات و روایات
  • عالم غیب و شهود چیست و در آیات و روایات چگونه مطرح شده؟
  • عالم غیب و شهود
    • علی رجالی
    • ۰
    • ۰

    باسمه تعالی
    برداشتهایی از اشعار مولانا
    ابیات : ۱۱۶۷ تا ۱۱۷۳
    جبر از دیدگاه اولیای الهی

    جبر را ایشان شناسند ای پسر
    که خدا بگشادشان در دل بصر
    غیب و آینده بریشان گشت فاش
    ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش
    اختیار و جبر ایشان دیگرست
    قطره‌ها اندر صدفها گوهرست
    هست بیرون قطرهٔ خرد و بزرگ
    در صدف آن در خردست و سترگ
    طبع ناف آهوست آن قوم را
    از برون خون و درونشان مشکها
    تو مگو کین مایه بیرون خون بود
    چون رود در ناف مشکی چون شود
    تو مگو کین مس برون بد محتقر
    در دل اکسیر چون گیرد گهر

    مولانا می گوید کسی جبر و اختیار را می فهمد که چشم دلش باز باشد و به یقین رسیده باشد.خداوند کسانی را که چشم دلشان گشوده باشد،چیزی برایشان پنهان نمی باشد.آینده و گذشته که برای افراد معمولی مشخص نیست،برای اولیای خدا همانند روز روشن است.
    مولانا می گوید جبر و اختیار همانند قطره ای می ماند که درون صدف بریزد و یا درون یک ظرف ریخته شود.لذا ارزش متفاوتی پیدا می کند.برداشت جبر و اختیار نیز از دید اولیای الهی و افراد عادی متمایز است.قطره ای آب در بیرون صدف کمی آب روان است.اما قطره ای آب در صدف دری محکم و گرانبهاست.
    یک قطره خون در ناف آهو به مشگ خوش بو تبدیل می شود.در صورتی که در خارج از آن قطره خونی بیش نیست.جبر و اختیار نیز همانند یک قطره خون می ماند.اگر در دل ما ذره ای از معرفت الهی ریخته شود،روح و روان ما شاداب می گردد.
    مثال دیگر قرار گرفتن ظروف مسی در ماده اکسیر است که آنرا به طلا تبدیل می کند.در صورتی که بدون آغشته شدن به اکسیر چیزی جز مس نمی باشد.
    مولانا می گوید دل و قلب اولیای الهی همانند اکسیر می ماند ، بطوریکه یک چیز بی ارزش نزد عوام ، در نظر آنها ارزشمند است.همین جبر که به نظر عوام خوب نیست،در نرد اولیای الهی ارزشمند است.اهل باطن جبر را تسلیم بودن کامل در برابر اوامر الهی می دانند.

    چو خواهی سعادت در این روزگار
    مشو غافل از مرگ و از کردگار
    فراموشی کار نیک و بدی 
    شود موجب رشد و یابی قرار


    دکتر علی رجالی
    @alirejali

    • علی رجالی