مستی ما، بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما ، مستی انگور نیست
شوق ما ، ترک دیار و رفتن است
عشق ما عشق حقیقی بر خداست
دیدن یار و لقای کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
چون حسین ابن علی و اولیاست
ای آنکه فلک قامتش از هجر تو طاق است
امروز جهان یکسره میدان نفاق است
شو واسطه تا مهدی موعود بیاید
ایام پر از ظلم و جدایی و فراق است
باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۴۷ تا ۱۵۶۲
طوطی و بازرگان(1)
بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
هر یکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد آن نیک مرد
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهٔ هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی درمیان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
ای حریفان بت موزون خود
من قدحها میخورم پر خون خود
یک قدح مینوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتادهٔ خاکبیز
چونک خوردی جرعهای بر خاک ریز
بازرگانی یک طوطی زیبا در قفس داشت.همینکه بازرگان قصد سفر به هندوستان را نمود.بازرگان از روی سخا به کنیزان و غلامان خود گفت که برای شما از هندوستان چه چیزی بیاورم.هریک از آنها درخواستی داشتند.بازرگان نیز قول داد که تقاضای آنها را عملی کند.
در پایان بازرگان به سراغ طوطی رفت و به او گفت که تو چه درخواست و تقاضا از من داری.طوطی گفت من چیزی به عنوان سوغات نمی خواهم.تنها درخواستی که دارم این است که هندوستان کشور طوطیان است.شما حال و احوال مرا به آنها بگوئید که یک طوطی به ناچار در قفس است و دلش می خواهد شما ها را ببیند.ضمن عرض سلام به آنها، تقاضای راه و چاره برای رهایی از قفس از آنها خواستار باش.به آنها بگو که آیا درست است که من با داشتن شوق دیدار نتوانم شما ها را ببینم و در قفس از فراق شما بمیرم.
طوطی گفت به طوطیان بگو آیا صحیح است که من در بند باشم و شما آزاد باشید و در روی درختان بنشینید.آیا وفاداری شما دوستان این است که من در حبس باشم و شما آزادانه پرواز کنید.به آنها بگو حداقل وقتی که در صحرا در صبحگاهی هستید یادی هم از من کنید.طوطی گفت یاد یاران با ارزش است.بالاخص وقتی یکی لیلی و دیگری مجنون باشد.به آنها بگو شما در کنار یارانتان خوش و من در حبس و تنها هستم.
طوطی گفت به آنها بگو، اگر می خواهید یادی از من کرده باشید،جامی از می نیز به یاد من بنوشید و قطره ای از آنرا به خاطر یاد کردن از من به روی زمین بریزید.
عشق اسطرلاب اسرار ولاست
دیده بان حکمت و وصل وصفا ست
خوش بر آن مردان با تقوای دین
کارشان هر روز و شب یاد خداست
دکتر علی رجالی
@alirejali
ابر باران می شود با اذن هو
غنچه هاخندان شوند با نام او
می کند خورشید نورانی جهان
کس نداند شرح اسرار مگو
باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۳۷ تا ۱۵۴۶
بهترین همنشین
چون تو در قرآن حق بگریختی
با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حالهای انبیا
ماهیان بحر پاک کبریا
ور بخوانی و نهای قرآنپذیر
انبیا و اولیا را دیده گیر
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص
مرغ جانت تنگ آید در قفس
مرغ کو اندر قفس زندانیست
مینجوید رستن از نادانیست
روحهایی کز قفسها رستهاند
انبیاء رهبر شایستهاند
از برون آوازشان آید ز دین
که ره رستن ترا اینست این
ما بذین رستیم زین تنگین قفس
جز که این ره نیست چارهٔ این قفس
خویش را رنجور سازی زار زار
تا ترا بیرون کنند از اشتهار
که اشتهار خلق بند محکمست
در ره این از بند آهن کی کمست
در اینجا مولانا به اثر پذیری همنشین اشاره می کند.بالاخص اگر قرآن همنشین انسان گردد.در حقیقت با روح و روان انبیا در آمیخته می شوی.زیرا قرآن حال و احوال انبیا را بیان می کند.اینان ماهیان دریای بی کران معرفت حق هستند.چنانچه قرآن بخوانی و تاثیر پذیر نباشد و به آیات الهی عمل نکنی،مثل این است که در کنار آنها نشسته ای و از آنها بهره مند نشده ای.اما اگر قرآن را بخوانی و پذیرای حقایق آیات قرآن شوی، آنگاه روح تو همانند مرغی می ماند که در قفسی چون بدن سخت به تنگ می آید و می خواهد بیرون رود و جان از تن خارج شود.
مولانا می گوید مرغی که در قفس است وبرای بیرون رفتن دلتنگی و ناراحتی نمی کند، دلالت برجهل و نادانی او دارد.اولیای الهی دارای روحی بلند هستند که این جسم مانع پرواز روح بزرگ آنهاست واین جسم برایشان برای کوچک است.روح پیامبران به پرواز آمده و ندا می دهند که تنها راه آزادگی و رهایی تمکین از دستورات خداوند متعال است.بعلاوه ما تنها از طریق دین و دیانت از این قفس تنگ رهایی پیدا کردیم.
مولانا می گوید شهرت و داشتن آوازه ای بلنددر نزد مردم همانند بندی می ماند که به دور تو انسان بسته شده است و نمی گذارد که روح تو پرواز کند.لذا بیا و گمنام زندگی کن تا زود تر از این قفس رهایی پیدا کنی.این بندها از زنجیر های آهنی کمتر نیستند.
دوستی گردد عیان، اندر مصیبت یا که فقر
جز خدا حامی نباشد، در سرا شیبی قبر
تا به کی غافل ز خود در این سرای بی وفا
دشمن ما در درون جان بود تا روز حشر
دکتر علی رجالی
@alirejali
بهترین آئین و جشن بی نظیر
عید قربان باشد و فطر و غدیر
در کنار شادی و شور و سرور
بین چه اهدافی رفیع و بس کبیر
باسمه تعالی
بر داشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۲۷ تا ۱۵۳
زنده دلان
آن رسول از خود بشد زین یک دو جام
نی رسالت یاد ماندش نی پیام
واله اندر قدرت الله شد
آن رسول اینجا رسید و شاه شد
سیل چون آمد به دریا بحر گشت
دانه چون آمد به مزرع گشت کشت
چون تعلق یافت نان با بوالبشر
نان مرده زنده گشت و با خبر
موم و هیزم چون فدای نار شد
ذات ظلمانی او انوار شد
سنگ سرمه چونک شد در دیدگان
گشت بینایی شد آنجا دیدبان
ای خنک آن مرد کز خود رسته شد
در وجود زندهای پیوسته شد
وای آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگی از وی بجست
مولانا می گوید وقتی که نماینده پادشاه روم پاسخ خود را شنید و جامی از معرفت الهی نوشید،از هوش رفت و فراموش کرد که برای چه کاری آمده است.
سفیر روم مبهوت قدرت لا یتناهی خداوند شد.در این حالت از نظر معنوی به درجات بالا رسید.در اینجا مولانا می گوید سیل گل آلود وقتی به دریا می رسد،اثری از سیلاب نیست و شما تنها دریا را می بینید.همینطور وقتی دانه ای به مزرعه می آید و کاشته می شود،دیگر دانه ای نیست، بلکه یک کشت از دانه ها است.
نان مرده، وقتی توسط انسان خورده می شود زنده می شود و موجبات ادامه حیات انسان را فراهم می کند.همچنین شمع و هیزم با سوختن خود باعث روشنانی و برون رفت از تاریکی انسان می شوند.همچنین سنگ سرمه وقتی به چشمان انسانها مالیده می شود موجب تقویت و نور چشم می گردد.
مولانا می گوید انسان نیز همانند همان سیل و دانه و شمع می ماند.اگر دست از خود خواهی ها و خود بزرگ بینی ها بردارند و خود را در راه خدا فدا کنند و همنشین اولیای الهی گردند،آنگاه به دریای رحمت الهی متصل می شوند.
مولانا می گوید، خوشا به حال انسانهایی که با دل مرده به کنار زنده های واقعی می روند و زنده می شوند.همچنین بدا به حال انسانهایی که در جوار دل مردگان می روند ودل مرده می شوند.
بار الها دل من عاشق و شیدای تو شد
عاشق شیوه ی پردازش دنیای تو شد
من ندانم تو کجایی که بیایم سویت
گر نمایی نظری،کوی دلم جای تو شد
دکتر علی رجالی
@alirejali
خوشا آنان که دل را زنده دارند
بدا آنان که جانی مرده دارند
دل مرده بیابد جان ز زنده
خوشا آنان که بر لب خنده دارند