رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

فرصت طلبان

فرصت طلبان حریص و بی صبر و عجول
مردان خدا حلیم و دارای اصول
بی صبری و بی عقلی افراد ضعیف
منجر به هلاکت است و پستی و افول

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

حرص و طمع انسان

باسمه تعالی
بر داشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۶۰۰ تا ۱۶۰۲
حرص و طمع

گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس‌تر رود

مولانا می گوید اگر می خواهی سخنانت چون قند و شکر به دل دیگران شیرین باشد و بنشیند، طمع ورزی و حرص را کنار بگذار.صبر و تحمل در ابتدا سخت است ولی شیرینی و لذت به دنبال خود دارد.بر خلاف حلوا که در ابتدا شیرین است ولی مضراتی نیز پس از خوردن آن برای بدن دارد.او می گوید که صبر خواسته انسان های باهوش و زیرک است.در صورتی که حلوا تقاضای بچه ها و کودکان می باشد.در حقیقت حرص و طمع که چون حلوا در ابتدا شیرین می باشند،آرزوی افراد کودک صفت و عجول است.
مولانا می گوید هر کسی که صبررا پیشه کند، ملکوتی و آسمانی می شود و روح او به افلاک به پرواز درمی آید.متقابلا کسانی که از حرص و طمع پیروی کنند، روز به روز از جایگاه رفیع انسانیت تنزل پیدا می کنند.

روح من سرکش و فرمانبر میل و هوس است
منم آن بنده شیطان که اسیر قفس است
چه کنم تا که شوم دور ز نفس و دل خود
هر چه آورد سرم مستی و کار عبث  است

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

بیمه

شب برو در منزل و کوی خدا
حاجت خود را بگو با یک ندا
جان خود را از گناهان بیمه کن
با توسل ،با نیایش، با دعا

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دم مسیحایی

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۹۶ تا ۱۵۹۹
دم مسیحایی

ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
جانها در اصل خود عیسی‌دمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها بر خاستی
گفت هر جانی مسیح‌آساستی

مولانا می گوید کسانی که چشمانشان را می بندند و دهانشان را باز می کنند ،افرادی ظالم هستند که با سخنان خود دنیا را به آتش می کشانند.در وضعیت بحرانی،روباه صفتان مرده دل، بیدار می شوند و شیران زمانه می گردند.
مولانا علت اینکه چرا یک سخن می تواند عالمی را ویران کند بیان می کند.او می گوید ریشه حرف و سخن در جان انسان ها می باشد.همانطوریکه عیسی با دم مسیحایی خود توانست مردگان را زنده کند.سخنان بیهوده نیز می تواند مرده صفتان را زنده کند.
یک سخن می تواند مرهمی بر دل انسانهایی شود که دچار هوای نفس نشده باشند . افراد دو گونه اند.یکی آنها که دم مسیحایی دارند و با سخنان خود موجب زنده شدن روح و روان افراد می گر دند.دسته دوم کسانی که دم شیطانی دارند و با سخنان خود افراد را به گمراهی و ظلالت می کشانند.
اگر گناهان و حجابها از روی جانهای افراد برداشته شود،آنگاه دم مسیحایی پیدا می کنند.بعلاوه سخن آنها حیاتبخش می گردد و روح انسان را زنده می کند.


شب برو در منزل و کوی خدا
حاجت خود را بگو با یک ندا
جان خود را از گناهان بیمه کن
با توسل ،با نیایش، با دعا



دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طوطی و بازرگان(4)

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۸۵ تا ۱۵۹۵
طوطی و بازرگان(4)

باز می‌گردیم ما ای دوستان
سوی مرغ و تاجر و هندوستان
مرد بازرگان پذیرفت این پیام
کو رساند سوی جنس از وی سلام
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
شد پشیمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم در هلاک جانور
این مگر خویشست با آن طوطیک
این مگر دو جسم بود و روح یک
این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفت خام
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانک تاریکست و هر سو پنبه‌زار
درمیان پنبه چون باشد شرار
حال داستان طوطی و بازرگان را ادامه می دهیم.طوطی بجای اینکه چیزی به عنوان سوغاتی از بازرگان بخواهد، تقاضای بردن پیام خود به طوطیان هندوستان را نمود.بازرگان هم پذیرفت که پیام طوطی را به هم جنسان خود برساند.
در نقاط دور افتاده هندوستان بازرگان
دید طوطیانی زندگانی می کنند.از مرکب خود پائین آمد.سپس با صدای بلند پیام طوطی خود را به طوطیان رساند.یکی از طوطیان به محض شنیدن پیام طوطی، لرزید و افتاد و از نفس افتاد،گوئیا که مرد.خواجه از این اتفاق ناراحت شد که جان یک پرنده ای را با پیام خود گرفته است.
بازرگان با خود می گفت که آیا این طوطی با طوطی خود خویشاوندی داشت.آیا آنها یک روح در دو جسم بودند.او از کرده خود پشیمان شد که چرا این پبام را دادم و این پرنده را به هلاکت رساندم.
قدیما برای ایجاد آتش، سنگ و آهن را بهم می زدند تا جرغه ای ایجاد شود و آن جرغه به پارچه یا کاغذ آغشته به نفت مشتعل می شد.مولانا می گوید این زبان نیز نقش همان آهن را در دهان بازی می کن .همینکه به حرکت در آید آتشی را به پا می کند.این زبان هم نقش آهن و هم سنگ را بازی می کند .چیزی که از دهان خارج می شود همانند آتش است.اگر بجا بکار رود مفید است و اگر نابجا بکار رود موجب آتش سوزی و ناراحتی می گردد.لذا مولانا می گوید که بیهوده و نابجا حرف نزنید.بالاخص در نقل قول کردن سخنان دیگران که ممکن است از روی لاف باشد و هیچ پایه و اساسی نداشته باشد.گاهی نقل قول ها ممکن است از روی تفاخر سخنی به زبان جاری شود.
مولانا می گوید ما در موقعیتی چون پنبه زار زندگی می کنیم.همانطوریکه آتش ، پنبه زار را نابود می کند.آتش زبان نیز بسیاری از دلها را به آتش می کشد.ما در تاریکی زندگی می کنیم و تا زمانی که چیزی همانند روز برایمان روشن و شفاف نگردد نباید به زبان جاری کنیم.بسیاری از چیزها برای ما مخفی هستند.لذا باید در سخن گفتن حداکثر دقت بعمل آید تا دل کسز شکسته نشو د.

نابودی ما  ز دست وقلب و دهن است
شمشیر دو لب، صدای جان، در بدن است
ایمان به خدا سعادت و خوشبختی است
همراه تو در روز پسین یک کفن است

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طوطی و بازرگان(3)

 باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۷۵ تا ۱۵۸۴
طوطی و بازرگان(3)

قصهٔ طوطی جان زین سان بود
کو کسی کو محرم مرغان بود
کو یکی مرغی ضعیفی بی‌گناه
و اندرون او سلیمان با سپاه
چون بنالد زار بی‌شکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله
هر دمش صد نامه صد پیک از خدا
یا ربی زو شصت لبیک از خدا
زلت او به ز طاعت نزد حق
پیش کفرش جمله ایمانها خلق
هر دمی او را یکی معراج خاص
بر سر تاجش نهد صد تاج خاص
صورتش بر خاک و جان بر لامکان
لامکانی فوق وهم سالکان
لامکانی نه که در فهم آیدت
هر دمی در وی خیالی زایدت
بل مکان و لامکان در حکم او
همچو در حکم بهشتی چار جو
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب
دم مزن والله اعلم بالصواب
در نگاه عرفا بدن انسان به قفس و روح و جان انسان به طوطی تشبیه شده است.این طوطی تلاش می کند که از این قفس رهایی پیدا کند. روح ما ، همانند طوطی در داستان طوطی و بازرگان می ماند.کجاست آن محرم و کسی که زبان طوطی را بفهمد و می تواند راه نجات او را فراهم کند.
مولانا می گوید اولیای الهی همانند مرغان بهشتی می مانند.اگر چه به ظاهر ضعیف جثه هستند،اما دریا دل هستند.گوئیا سلیمان با لشکریانش تحت سیطره آنها هستند.اولیای الهی اگر شروع به نیایش کنند، در هفت آسمان غلغله ای بپا می شود.اهل دل با هر نیایش خود صد ها پیک الهی جواب آنها را از طرف خدای متعال می آورند.اینان باهر لبیکی که می گویند شصت لبیک دریافت می کنند.
مولانا می گوید لغزش مردان خدا از کسانی که به ظاهر از خدا اطاعت می کنند و مردان خدا را کافر می دانند، بهتر می باشد.او می گوید که اولیای الهی هر لحظه در حال معراج هستند و تاج هایی بر سر آنها گذاشته می شود، یعنی به طور مرتب به درجات معنوی آنها افزوده می شود.آنها سرشان بر خاک است ولی روح آنها بلند و در لامکان قرار دارد.حتی سالکان که سالها در سیر و سلوک بوده اند، نمی توانند مکان و حد آنرا معرفی نمایند.مولانا می گوید که لا مکان حتی توسط ذهن نیز قابل تصور نمی باشد.
خداوند در قرآن می فرمایند در بهشت چهار جوی وجود دارد که در اختیار بهشتیان می باشد.مولانا می گوید مکان و لامکان همانند جویهای بهشتی در اختیار اولیای الهی قرار دارد.لذا بحث و ذکر درجات اولیای الهی همین قدر کافی است.خداوند به صحت و درستی اینها داناتر و آگاه می باشد.او می داند که آشیانه و مکان این مرغان الهی کجاست.

عشق باشد عاملی در جذب الطاف خدا
می شوی مجذوب یزدان، گر کند ما را صدا
گه تو عاشق می شوی،گه او کند بر ما نظر
عشق خورشید دل است و می دهد دل را شفا

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طوطی و بازرگان(2)+

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۵۶۳ تا ۱۵۷۴
طوطی و بازرگان(2)

ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعده‌های آن لب چون قند کو
گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوب‌تر
و انتقام تو ز جان محبوب‌تر
نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
عاشق کلست و خود کلست او
عاشق خویشست و عشق خویش‌جو

طوطی به بازرگان می گوید به طوطیان هندوستان بگو که آن عهد و پیمان ها و سوگندها که از لبانتان که همانند قند و شکر بود چه شد.
در اینجا مولانا اشاره به یک حقیقت می کند، که اگر من بد کردم و با این کار دوری و اسارت خود را فراهم نمودم.اگر شما هم بخواهی در حق من گنه کار نیز بدی کنید، آنگاه فرق من با شما چه می شود.بلافاصله می گوید که بدی و خشم تو طربناک تر از صدای چنگ دلنشین می باشد.حتی انتفام تو از جان من محبوبتر و از شوکت و مقام برای من بهتر می باشد
مولانا می گوید وقتی آتش خشم و قهر تو اینقدر شیرین است، نور تو با آدمی چه می کند.وقتی سوگ تو اینقدر محبوب است ، ضیافت تو چقدر شیرین است.جور تو آنقدر شیرین است که کسی به اسرار آن پی نمی برد.
مولانا می گوید می ترسم که خداوند ناله های مرا باور کند ، و مرا به خاطر کرمی که دارد از جور خود محروم سازد.او می گوید همانقدر که لطف او را دوست دارم به همان مقدار جور او را نیز دوست دارم و من عاشق هر دوی آنها هستم.
مولانا می گوید به خدا قسم، همانطوریکه بلبل در گلستان می نالد.اگر خداوند مرا در میان خارهای گلستان ببرد ،من هم مثل او می نالم.او می گوید این چه بلبلی است که دهان خود را بروی خار و گل باز می کند.سپس می گوید این بلبل نیست،او یک نهنگ آتشین است که ناخوشی ها را چون می داند.
مولانا می گوید من عاشق کل هستم.من عاشق کسی هستم که همه چیز هستی است.لذا با پیوستن به او،من هم رنگ و بوی خدا را گرفته ام.در حقیقت من عاشق او نیستم، بلکه خودش عاشق خودش می باشد.

مست یارم، مست و خاطر خواه دوست 
مست معشوقی که عالم آن اوست 
مست چشمی  را که می خوابد نیم
مست معشوقی که جان دادن نکوست

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طواف


حج فقط سعی و صفا و قصر نیست 
حاجیان را خانه ای حق قصر نیست
 حج طواف خالق یکتا بود  
حج تعلق بر زمان و عصر نیست
  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

وصول کردگار

نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
چو خوانی روح تو آید به پرواز
مقدم در امور زندگانیست

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

حجت حق

ای حجت حق،مونس جان، شاه ولایت 
ای مظهر ایمان و شرف، بحر عدالت 
دردانه ای دین، نور دل حضرت خاتم 
حج را بنمودی تو رها، سوی شهادت
  • علی رجالی