رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۵۴ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر گفتگوی ابلیس با خدای متعال

 

به نام حقیقتی که در ظاهر نهان است؛ همان که جان را آفرید و جهان را فروزان ساخت.

سرآغاز شعر با تاکید بر «حقیقت پنهان در عیان» است؛ اشاره‌ای عرفانی به ذات الهی دارد که در همه‌ی مظاهر آشکار است، ولی خود از حواس پنهان. این حقیقت، جان‌بخش آفرینش است.

خدا بود و از دیدگان جهان پنهان، جهانی نبود و خدا جاودانه بود.

پیش از آفرینش، تنها وجود مطلقِ حق حضور داشت. هیچ‌کس و هیچ‌چیز نبود، و خداوند، ورای زمان و مکان، قائم به ذات بود.

نه نوری بود و نه ظلمتی، نه کوهی و نه دشتی، نه راهی و نه امیدی.

این تصویر، خلأ پیشا‌آفرینشی را می‌نمایاند. همه چیز در عدم بود، جز وجود محض.

از نور یزدان، جهان پدید آمد؛ و از حکمت او، نظمی آشکار سر برآورد.

خلقت بر اساس حکمت الهی و با تجلی نور خداوند آغاز شد. هستی بی‌حکمت و نظام، بی‌معناست.

فرشتگان، در صف پاکان جای داشتند؛ بی‌هوس در دل و بی‌شریک در جان.

ملائک، موجوداتی‌اند از نور، مطیع محض خداوند، بی‌اراده‌ی مستقل و بی‌هوی و هوس.

در میان ایشان، موجودی از آتش حضور داشت که مأمور اجرای فرمان خلقت با گفتار و اختیار بود.

این موجود ابلیس است؛ از آتش خلق شده، و برخلاف فرشتگان، مختار و سخنور است. برخی منابع روایی نیز این تمایز را میان جنّ (ابلیس) و ملک قائلند.

او نه از جنس نور بود و نه از خاک و آب؛ اما در تجلی، مقامی فراتر از حجاب داشت.

ابلیس در میان فرشتگان بود ولی از سنخ آنان نبود. در مقامی بلند و اهل عبادت بود، اما اصل او از آتش بود.

از شرم و زهد، جایگاه ویژه‌ای در میان قدسیان یافته بود؛ فرشته‌نما بود، ولی از سنخ فرشته نبود.

زهد ابلیس باعث شده بود تا در جمع ملائک راه یابد. ولی ذات ناآزموده‌ی او در بزنگاه سقوط کرد.

چون خدا خواست انسان را بیافریند، از خاک او را سرشت و در او روح دمید.

اشاره به داستان خلقت آدم. انسان برخلاف فرشتگان، آمیزه‌ای از ماده (خاک) و معنا (روح) است.

در آن خاک، نوری افروخته شد که با جوهر عشق، زایندگی یافت.

انسان از خاک است، اما چون روح الهی در او دمیده شده، حامل نور عشق الهی نیز هست.

آدم به فرمان پروردگار آمد؛ جانش از او و عنایتش از سوی او بود.

انسان مقامی بلند یافت، چراکه روح الهی در او دمیده شد و به علم الاسماء مشرّف گشت.

خداوند به او اسماء و صفات را آموخت؛ گنجی نهفته در پرده‌ی امکان.

این همان «و علّم آدم الاسماء کلّها»ست؛ انسان ظرفیت معرفت همه هستی را دارد.

ملائک چون آن جلوه‌ی آدم را دیدند، با صدق و اخلاص به سجده افتادند.

سجده‌ی فرشتگان نه به خاک آدم، بلکه به روح خداوندیِ دمیده‌شده در او بود.

اما ابلیس بانگی از سر کِبر سر داد و سجده نکرد؛ پس از دایره‌ی حق بیرون شد.

لحظه‌ی افتراق حق و باطل: جایی که ابلیس «من» گفت، و به دستور الهی تمکین نکرد.

خدا فرمود: ای عابد ناسپاس! مگر تو را از خاصان خود قرار ندادم؟

این خطاب، سرزنشی است برای عبادی که به عبادت‌شان مغرورند و ولایت نمی‌پذیرند.

ابلیس گفت: آیا آتش فروتن می‌شود و به خاک سر می‌نهد؟ من از آتشم و بلندپایه‌ام؛ چرا خاکی را برتر داری؟

این منطق، منطق ظاهرگرایان است. ابلیس بر مبنای ماده‌ی خلقت سخن می‌گوید، نه مقام روح.

چگونه سر بر خاکی بگذارم که خود سرشار از شرارم؟

غرور و خودبینی، عقل ابلیس را از پذیرش فرمان الهی باز داشت.

تو فرمان دادی که سجده کنم، اما عقل من این را نپذیرفت!

این جمله اوج تفرعن است؛ عقل جزوی در برابر عقل کل ایستاده است.

خداوند پاسخ داد: اگر تو نور بینش بودی، چرا از حکم الهی غافل شدی؟

عقل صحیح، تابع وحی است. عقل باید در خدمت فرمان الهی باشد، نه در تقابل با آن.

مبادا دانش را اعتبار پنداری؛ که جز اطاعت از حق، راهی نیست.

این پیام نافی غرور علمی است؛ دانشی که به طاعت نینجامد، حجاب است نه نور.

این فرمان الهی، از روی حکمت ژرف است؛ نه از جنس خاک و آتش، نه از نخوت و جاه.

فرمان سجده به آدم، بر پایه‌ی حکمتی استعلایی است، نه امری مادی یا سطحی.

تو سجده نکردی نه از درِ عشق، بلکه از غرور. در حالی که آدم وسیله است و مقصد، خداوند است.

آدم، خلیفه‌ی خداست؛ سجده به او، سجده به خلیفة‌الله است، نه خاک او.

چون خود را برتر از دیگران پنداشتی، از اوج آسمان فرو افتادی.

کبر و خودبینی، علت اصلی سقوط ابلیس است؛ این یک اصل بنیادین اخلاقی و عرفانی است.

برو، که کبر تو تنها سزاوار آتش است؛ زمین، تجلی‌گاه حکمت الهی است.

در تضاد با نگرش ابلیس، زمین محلّ تجلی روح و حکمت خداست، نه صرفاً عنصری فرودست.

برو ای دلِ بی‌وفا، که در جانت زهر نیرنگ نهادی.

وصفی عمیق از باطن ابلیس که سراسر نیرنگ و فریب است.

ندایی از عرش رسید که لعنت بر آن دل که غرور دارد.

این نتیجه‌گیری نهایی است: غرور، پرده‌ی وصل و مانع هدایت است.

ای رجالی! رها شو از کبر و غرور؛ که بقای تو در عشق و حضور است.

شاعر در پایان، پیام عرفانی را به خویش تعمیم می‌دهد؛ ترک غرور، شرط بقا در ساحت عشق است.

جمع‌بندی تفسیری:

این مثنوی، با نگاهی عرفانی به داستان معروف خلقت آدم و نافرمانی ابلیس، موضوعاتی عمیق چون:

  • تقدم عشق بر عقل،
  • لزوم طاعت بر ظواهر علمی،
  • نقد عقل جزوی در برابر امر الهی،
  • و کیفر غرور و خودبینی

را در قالب هنرمندانه‌ای بیان می‌کند.

در پایان، شاعر با تخلص «رجالی»، خود را نیز در معرض همین خطاب الهی می‌بیند و به عرفان عاشقانه فراخوانده می‌شود؛ جایی که عقل و کبر، باید به پای عشق بسوزند.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی گفتگوی ابلیس با خدای متعال

 

 

به نامِ حقیقت، نهان در عیان
که جان آفرید و فروزان جهان

 

 

 

 

 

خدا بود و پنهان ز چشمِ جهان

 جهان بی‌نشان و خدا جاودان

 

 

نبود آن زمان نور و ظلمت پدید

 نه کوه و نه صحرا، نه راهی امید

 

 

پدید آمد از نور یزدان جهان
 ز حکمت برآید نظامی عیان

 

 

 

ملائک بود در صفِ قدس، پاک
نه در دل هوس، نه به جان اشتراک

 

 

در آن جمع، موجودی از نار بود
که مأمور خلقت به گفتار بود

 

 

 

 نه از جنس نور و نه از خاک و آب
ولی در تجلی، ورای حجاب

 

 

ز آزرم و زهدش پدیدار گشت

 که در جمعِ قدسی سزاوار گشت

 

 

فرشته‌نما بود، اما نه پاک

ز آتش برآمد، نه از آب و خاک

 

 

چو حق خواست آدم پدید آورد 

ز خاک و ز روحش نوید آورد

 

 

ز خاکش سرشت و روانش دمید
در او جوهر عقل و جان آفرید

 

 

در آن خاک، نوری فروزنده شد
که با جوهر عشق، زاینده شد

 

 

سپس آدم آمد به فرمانِ دوست
ز جان آفریدش، عنایت ز اوست

 

 

به او کرد تعلیمِ اسم و صفات
که گنجی‌ست در پرده‌ی ممکنات

 

 

ملائک چو دیدند آن جلوه را
به سجده شدند از سرِ صدق و جا

 

 

ز کِبر آمد آن بانگِ شیطان دون
نکرده است سجده، شد از حق برون

 

 

خدا گفت: ای عابد ناسپاس!
ندیدی که کردم تو را از خواص؟

 

 

بگفتا: کجا آتش افتد به پای؟

که با خاک گردد، شود خاک‌سای؟

 

 

من آتش‌سرشتم، بلند از شرر 

چرا خاک پیکر، به پیشت گُهر؟

 

 

چگونه نهم سر به خاکی ذلیل؟

که در من شرار است و نور جلیل!

 

 

تو فرمان نمودی، به سَجده درآ 

ولی عقل من گفت: او را، چرا؟

 

 

 

خدا گفت: گر نورِ بینش تویی
چرا غافل از حکم و اندیشه‌ای؟

 

 

مپندار دانش دهد اعتبار
که جز طاعت حق نباشد گذار

 

که این حکم، سرشار از حکمت است
نه زین خاک و آتش، نه از شوکت است

 

 

 

نکردی سجود، آن‌چنان کز وفاست
که آدم وسیله‌ست، مقصد خداست

 

 

چو دیدی خودت برتر از دیگران
فتادی ز اوجِ سما ناگهان

 

 

برو، کبر تو در خور آتش است
زمین، مظهر حکمت و آیت است

 

 

برو پیش ما، ای دلِ بی‌وفا
که در جان نهی زهرِ نیرنگ جا

 

 

 ندا آمد از عرشِ بالا چو نور

که لعنت بر آن دل که دارد غرور

 

رها شو "رجالی" ز کبر و غرور
بقای تو در عشق پاک و حضور


 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی گفتگوی ابلیس با خدای متعال 

در دست ویرایش 

مقدمه

 

در آغاز هستی، خدایِ بی‌همتا، خالقِ زمین و آسمان، آدم را آفرید؛ موجودی که از خاک و روح الهی شکل گرفت. فرمان داد تا همه فرشتگان به آدم سجده کنند، نمادی از منزلت و کرامت انسان در جهان آفرینش. اما در میان فرشتگان، یکی از جایگاه خود سرپیچی کرد و به تکبر گفت: «من از آتش آفریده شده‌ام و او از خاک.»

این نافرمانی، نقطه‌ی آغاز جدالِ ابدی میان حق و باطل، نور و ظلمت، اطاعت و طغیان بود. ابلیس، که خود را برتر می‌دانست، از فرمان خدا سر باز زد و مورد لعن و طرد الهی قرار گرفت. با این حال، درخواست مهلت کرد و قسم خورد که در پیشگاه خداوند، به هر طریق ممکن، انسان‌ها را از مسیر حق و بندگی خدا منحرف خواهد کرد.

این گفت‌وگو، داستانی است جاودان از تلاش شیطان برای اغوای بشر و پاسخِ خداوند به او، حکایتی که در آن عظمت رحمت و عدالت الهی، شکوه ایمان و مقاومت انسان، و اسرار خلقت و اختیار به تصویر کشیده شده است.

در این منظومه، با زبانی ادبی و وزنی که یادآور حماسه‌ها و معارف کهن است، به بازگویی این نبرد عظیم پرداخته‌ایم، تا شاید دل‌ها را به نور بصیرت روشن سازد و یادآوری کند که سرنوشت بشر در گرو انتخاب میان حق و باطل است؛ و راه رهایی، همواره بندگی خالص و اطاعت از فرمان حق است.

 

ساختار سه‌گانه منظومه:

 بخش یکم (بیت‌های ۱ تا ۱۰۰):

آفرینش آدم، فرمان سجده، و سرپیچی ابلیس
مضامین:

  • آفرینش آدم و تعلیم اسماء
  • فرمان الهی برای سجده
  • تکبر ابلیس
  • گفت‌وگوی اولیه ابلیس با خدا

 بخش دوم (بیت‌های ۱۰۱ تا ۲۰۰):

رانده شدن ابلیس و درخواست مهلت
مضامین:

  • استدلال ابلیس درباره آتش و خاک
  • اعتراض و سرزنش الهی
  • رانده شدن از رحمت
  • درخواست مهلت تا قیامت
  • پاسخ خداوند

 بخش سوم (بیت‌های ۲۰۱ تا ۳۰۰):

تهدید ابلیس و عهد الهی بر حفظ راه هدایت
مضامین:

  • تهدید ابلیس به اغواگری
  • بیان شیوه‌های وسوسه
  • هشدار خداوند به پیروان ابلیس
  • بشارت به بندگان مخلص
  • پایان با وعده‌ی عدل و رحمت الهی

 

فهرست منظومه‌ی «گفت‌وگوی ابلیس با خدا»

(تقسیم در سه بخش، در حدود ۳۰۰ بیت شاهنامه‌ای)

بخش نخست: خلقت آدم و فرمان سجده

۱. خلقت آدم از خاک
۲. فرمان خداوند به سجده
۳. اعتراض و تکبّر ابلیس
۴. امتناع و آغاز گفت‌وگو
۵. گفتار ابلیس در برتری آتش بر خاک

بخش دوم: لعن الهی و نافرمانی ابلیس

۶. طرد ابلیس از درگاه
۷. تقاضای مهلت تا قیامت
۸. پاسخ خداوند به ابلیس
۹. نیت ابلیس برای اغواگری
۱۰. سوگند به اغوای بندگان

بخش سوم: پاسخ خدا و هشدار نهایی

۱۱. پاسخ خداوند به تهدید ابلیس
۱۲. وعده‌ی هدایت برای اهل اخلاص
۱۳. تحدّی الهی: "بر بندگان خاص من چیره نخواهی شد"
۱۴. پایان گفت‌وگو و آغاز تاریخ انسان
۱۵. شرحی عرفانی بر سرنوشت بشر در دو راهی اطاعت و طغیان

مقدمه منظومه‌ی گفت‌وگو

(در ستایش خدا، خلقت، و آغاز تمایز نور و ظلمت)

به نام خدا، خالقِ خاک و جان
که هستی ز امرش شود بی‌گمان

جهان را ز نوری برانگیخت او
ز یک کلمه، هستی آویخت او

فرشتگان خامُش، زمین بی‌صدا
ولی خواست سازد یکی مصطفی

یکی مظهر از نور و خاک آفرید
که روحش ز امرِ قدیم آمدید

به آدم دمید آن نسیمِ خدا
که سجده نمودند از آن، اولیا

ولیکن یکی سر ز فرمان کشید
به آتش غرورِ درونش دمید

ابلیس، نگه کرد با چشمِ کین
به خاکی نداد آن دمی آفرین

ز آغاز گفت‌وگویی پدید آمد آن
که تا حشر باقی‌ست در عقل و جان

به فرمانِ حق، سجده‌گاه آمدند
همه جز یکی، از سپاه آمدند

از آن لحظه آغاز شد ماجرا
میان خداوند و آن ناروا

بخش یکم: آفرینش آدم و سرپیچی ابلیس (بیت‌های ۱ تا ۱۰۰)

  1. به نام خداوند هستی‌نما
    که جان آفرید و فکند این سما

  2. خدا بود و جز او نبود آشکار
    جهان زیر فرمان و او در کنار

  3. نبود آن زمان کوه و دریا و دشت
    نه خورشید پیدا، نه شب بود و گشت

  4. پدید آمد از نور یزدان، ملک
    به پاکی ز هر عیب و نقص و خلل

  5. همه در صفِ قدس، بی‌خاک و آب
    سراپا اطاعت، سراسر ثواب

  6. در آن جمع، موجودی از آتش‌اوست
    که در کار خلقت، به امرش نکوست

  7. نه از جنس نور و نه از خاک و آب
    ولی جایگاهی بلند از حساب

  8. ز آزرم و زهدش پدیدار بود
    که در صفِ مقرب‌پدیدار بود

  9. فرشته‌وشی داشت، اما نه اصل
    به آتش، وجودش پدید آمد ازل

  10. خدا خواست تا آدمی خلق کرد
    ز خاک و ز روحی در او نفخ کرد

  11. زمین گشت گسترده، خاکش گزید
    یکی مشت خاک از زمین برکشید

  12. در آن خاک، آمیخت نوری نهان
    که آن سرِّ عشق است و جوهر، روان

  13. سپس نقش آدم پدید آمدش
    به آیینه‌وار از خدا آمدش

  14. بر او داد علمِ صفات و کُنا
    که گنجی نهان بود در ماجرا

  15. فرشته چو دیدند آن جلوه را
    به سجده شدند از سرِ صدق و جا

  16. ولی آن یکی از میانِ گروه
    نکرد آن سجودِ خدای‌گونه‌کوه

  17. خدا گفت: "ای ابلیسِ دور و پست
    چرا سر نَسودی، مگر نیست دست؟"

  18. بگفتا: "منم برتر از این بشر
    نه سازم سجودم بر او، ای پدر"

  19. مرا از شرار آفریدی بلند
    وزین، از گل و خاک گشتی پسند؟

  20. چگونه سجودم به خاکی کنم؟
    که آتش‌نشانم، فروزنده‌ام

  21. تو گفتی اطاعت، ولی عقل من
    نپذرفت فرمان به عقل و سخن

  22. خدا گفت: "گر عقل خود دیده‌ای
    چرا حکمِ ما را ندیده‌ای؟

  23. مپندار علم و وقار تو را
    تواند رهاند ز کارِ مرا

  24. که این حکم، از حکمتی ژرف بود
    نه از خاک و آتش، نه از جنگ و دود

  25. سجودت، به ما بود، نه آدمی
    نفس سرکشت آورد این ستمی

  26. تو خود را بزرگ انگشتی به چشم
    ز این باد، افتادی از عرش و فَهم

  27. برو، کِبر تو لایق آتش بود
    که این خاک، سرّی ز آیت نمود

  28. ز ما دور شو، ای سیه‌کار دون
    که در دل نهی تخمِ نیرنگ و خون

  29. ندا آمد از عرشِ داور به او
    که لعنت بر آن دل که شد بی‌خُضوع

  30. بگفت: «ای خدای جهاندار، هوش!
    مرا تا قیامت مهلت ده، خروش

  31. دلم نیست خاشع، ولیک انتظار
    بمانم به پَستی، در این روزگار

  32. که از راهِ کین، در دلِ آدمی
    نهم تخمِ وسواس و ظلم و کمی

  33. ز چپ آیم و راست، از پیش و پس
    ندانند جز فتنه و خار و خس

  34. تو گفتی مرا رانده‌ای از حضور
    ولی دست بر دارم از آن صبور؟

  35. مهل تا که مردم دهم در فریب
    بریزم به راه‌شان وسوسه و تیب

  36. خدا گفت: باش، این ترا داده‌ام
    به تدبیرِ خود در بلا زاده‌ام

  37. ولیکن بدان، بندگانِ خلوص
    نجویند ره جز رضایِ قبوس

  38. نمی‌رسد آن وسوسه بر دل‌شان
    که نازل شود نور بر محفل‌شان

  39. تو و هم‌گروهانت ای دلفریب
    بسوزید در شعله‌ی خشم و تیب

  40. ز من روی برتافت آن سرفراز
    ببازد به کبر و بماند به راز

  41. ز آن روز شد ابلیس دور از مقام
    فرو ماند از قربِ رحمان و نام

  42. به شیطان لقب یافت، رانده‌ز حق
    نگون‌سار، پرکین، دروغین ورق

  43. زمین گشت جولانگه آز و کین
    که آدم به آن آمد از هور، بین

  44. نهادند انسان به دنیا و خاک
    که آموزد از خود، ز فقر و ز پاک

  45. درونش دو راه آمد از کهکشان
    یکی سوی بالا، یکی سوی شان

  46. یکی سوی شیطان، یکی سوی دوست
    یکی سوی مستی، یکی سوی هوست

  47. یکی سوی عرش و یکی سوی پست
    یکی سوی خشم و یکی سوی مست

  48. و این آدم خاکی اگر با خرد
    رود سوی نور، به جان پر پرد

  49. ولی گر رود سوی مکر و دغا
    شود رهروِ جهل و خصمِ بقا

  50. و شیطان، به راهش زند تیر گم
    که بر گردد از مقصدِ با حشم

۵۰
سزد گر بسوزد دلم در جحیم
که جانم پر از داغ آن تکلیم

۵۱
نگه کن چه در سینه‌ام شعله‌زد
همان لحظه کز در مرا رانده بد

۵۲
نه کردم سجودی، گناهی عظیم
ولیکن، نه بی‌علت و نه سقیم

۵۳
نبود آن غرور از سر کبر و کیش
که کردم به آدم، نکردم خویش

۵۴
که از آتشم، پاک و برتر بود
ز گِل، تنِ او خاک و بی‌قدر بود

۵۵
مگر آتش از خاک کمتر شود؟
که خاکی ز شرمم براتر شود؟

۵۶
تو گفتی که آدم ز گل آفری
مرا از شرار ازل باطری

۵۷
چگونه کند خاک بر آذر امیر؟
چرا خاک، گردد ز آتش کثیر؟

۵۸
اگر سرکشم، سر به فرمان توست
اگر تیزخشمم، به میدان توست

۵۹
تو دادی مرا عزّ و فرّ و وقار
تو کردی مرا سَرورِ روزگار

۶۰
بسا سال‌ها در عبادت گذشت
که از من، نه لغزید نَفس و نه گشت

۶۱
مرا سجده‌ها بر درت بوده بود
نه با دل، که با سوز جان بوده بود

۶۲
ز من راندی‌ام یک زمان در غضب
کنون ناله‌ام بر زمین است و شب

۶۳
خدایا! اگر رانده‌ام از جنان
مکن بی‌پناه‌ام در این امتحان

۶۴
بگو! تا چه باشد در این سرنوشت؟
مرا تا ابد در جفا می‌کُشی؟

۶۵
سزایم جهنّم، قبول است و بس
ولی آنکه کردم، نبد از هوس

۶۶
نه بر خویش لرزید جانم ز شر
که لرزید از غیرت و شور و غر

۶۷
تو دادی مرا شعله و شور و کین
ز تو بود بر آدم آن آتشین

۶۸
به تقدیر تو کرده‌ام آن گناه
مرا رانده‌ای از درت بی‌پناه؟

۶۹
ز نفختُ در او ز خود دم زدی
ز من بر دلم داغ ماتم زدی

۷۰
اگر حکم تو حکمتت بود راست
پس این داوری هم ز عدلت بخواست

۷۱
نگر تا به نیت، نه کردار من
که نشنیدی از دل فریاد من

۷۲
اگر سجده‌ای را نکردم پدید
ولیکن به حق، بودم اهل امید

۷۳
تو گفتی: «به جز من، نباشد سجود»
پس آن سجده بر آدمت، چون نمود؟

۷۴
مرا امتحان کردی و آزمودی
ز دل رازهایم تو خود بشنودی

۷۵
تو دانی که من بندگی کرده‌ام
به طاعت، جهان را دمی آزرده‌ام

۷۶
اگر کبر کردم، سزایم تویی
که در حکمتت راز و رایم تویی

۷۷
تو بودی که کردی مرا از شرار
تو دادی مرا نور و نار و شرار

۷۸
به فرمان تو بود فرمان من
نبوده جدا سایه از جان من

۷۹
ز فرمان تو، گر خطایی رسید
چرا آتشم را به دوزخ کشید؟

۸۰
خداوند فرمود: ای سرفراز
سخن‌هایت آمیخته با نیاز

۸۱
ولی در سخن، ز تو پنهان غرور
که از آن، به ظلمت فتادی تو دور

۸۲
به ظاهر، زبانت به عذر آمدست
ولیکن، دلت سوی نَمر آمدست

۸۳
تو گفتی که از آتشی، پاک‌ترم
ولیکن، ز طینت تهی از کرم

۸۴
نبینی که خاک است تسلیم‌پیشه
که با تو نیامد در این بستر اندیشه

۸۵
ز خاک است آدم، ولی با ادب
ز تو دور گشتی به زخم غضب

۸۶
تو بر خویش بالیدی، آشفته‌دل
ز نورم، تو کردی نگاهت خجل

۸۷
تو آنی که لاف از عبادت زدی
ولیکن، به خود دیدن آمد بدی

۸۸
نه سجده، که اخلاص دل لازم است
نه ظاهر، که باطن چو آن محکم است

۸۹
به فرمان بود امتحان نخست
که پنهان شود هر که را بود پُست

۹۰
تو افتادی از خویشتن در فنا
ز خود دیدی و باختی این بنا

۹۱
به سوگند عزّ و جلالم، کنون
تو رانده شوی در جهنّم، زبون

۹۲
ولیکن، مهلت دهمت تا به وقت
که معلوم گردد ز تو هر سَبَق

۹۳
تو باشی دلیل خطاکارها
تو آیینه‌ی کِبر پندارها

۹۴
بکوشی که اغوا کنی مردمان
نه با زور، که با وسوسه در نهان

۹۵
ببینی که اهل یقین بر درم
نه چون تو، گُمان‌پیشه و مضطرم

۹۶
تو باشی برای ضعیفان بلا
ولی بر رهِ راست، نی‌ت را صلا

۹۷
کسانی که با دل، به من رو کنند
تو را و وساوس ز دل بشکنند

۹۸
ولیکن، گروهی ز جاه و هوس
روند از تو پی در پی تا ابد

۹۹
تو باشی برایشان رهزن و دام
که دادند دل را به کبر و به نام

۱۰۰
چو خود را ببینند بالاتر ازین
بیفتند چون تو به چاه یقین

۱۰۱.
ز لوحِ قضا هرچه بُد سرِ نوشت
به جانِ نبی، آیه‌وار آمد وشت

۱۰۲.
نه از دیدنِ مُلک دل گشت شاد
که او را به دل بود نورِ مراد

۱۰۳.
ز هر حُجبه بگذشت با ذکرِ دوست
که نامِ خدا شد کلیدِ درِ اوست

۱۰۴.
فرشته، ز ره بازماند از شتاب
که این ره نباشد به جز در حجاب

۱۰۵.
نه آتش، نه آب و نه باد و نه خاک
که شد ذاتِ احمد فراتر ز پاک

۱۰۶.
ز عرشِ خدا تا به تحت‌الثّری
بدید آنچه دل خواست با سروری

۱۰۷.
ز انوارِ یزدان، پر از شور گشت
به یک لحظه جانش نمادِ سرشت

۱۰۸.
به میقاتِ موسی گذر کرد زود
که آن نور، پیشش چو سایه‌فرود

۱۰۹.
کلیم‌الله از نَفَسش شد خموش
که احمد برآورده بود آتروش

۱۱۰.
به رفرف ز مرصاد، بالین‌نشین
بشد سوی ذاتِ خدا بی‌قرین

۱۱۱.
در آن جا که مَلک حجابش رسید
محمد به نورِ یقین آفرید

۱۱۲.
در آن ساحتِ قدسِ بی‌نام و رنگ
نه جان ماند و نه عقل با تاب و ننگ

۱۱۳.
ملایک ز حیرت، خموش و نظار
که احمد برآمد ز هستی گذار

۱۱۴.
نه دیده، نه گوش و نه وصف و بیان
که آن‌جا فقط بود ذکرِ جهان

۱۱۵.
نه وهم و نه پندار و نه گفت‌وگو
که آن‌جا فقط دیدنِ حق نکو

۱۱۶.
شنید از خدا آن سخن را به راز
که دل را درآورد از هر مجاز

۱۱۷.
به‌جز او نبود آن‌که دانست چیست
که در خلوتِ دوست، جز دوست نیست

۱۱۸.
نه در پرده بود و نه بیرون ز آن
که آن‌جا نماندست جایِ گمان

۱۱۹.
ز آفاق تا لامکان گشت طی
به یک لحظه‌ای، آن رسولِ خُجَی

۱۲۰.
نه اختر، نه کهکشان، نه زمان
که احمد گذر کرد از هر مکان

۱۲۱.
ز هفت آسمان و ز صد عرش و فرش
فراتر رسیدش طوافِ ز عرش

۱۲۲.
به لب داشت ذکرِ «اَنا العبدُه»
دلش پر ز «اَنوارِ سُبحانَه»

۱۲۳.
به چشمش جهان شد چو آیینه‌وار
که دید آفرینش همه آشکار

۱۲۴.
ملایک، نَفَس بر گلو بسته‌اند
به استقبالش همه خسته‌اند

۱۲۵.
به یزدان قسم، آن شبِ نور و شور
به آدم رسانید صد بویِ حور

۱۲۶.
از آن قُربِ بی‌حد چو برگشت باز
زمین شد چو طور و زمان شد نماز

۱۲۷.
ز ساق‌الکُتاب و ز لوح و قلم
به دل نقش بستند اسرارِ غم

۱۲۸.
بدید آنچه در پرده‌ی غیب بود
نه با دیده، بل با دلِ پاک و سود

۱۲۹.
زمین در تجلی، سما در نماز
که احمد رسید از رهِ بی‌نیاز

۱۳۰.
ز امواجِ نورش فلک شد ضمیر
جهان گشت یک‌سر پر از هر بشیر

۱۳۱.
ز حق شد نویدِ نبوت پدید
که دین از وجودش رهِ حق گزید

۱۳۲.
ز خاک آمد و تا خدا شد بلند
رسالت بدو بود و معنی‌پسند

۱۳۳.
نبی آن رسولی که شب پر کشید
به معراجِ جان، سویِ حق رسید

۱۳۴.
بدید از درونِ دلِ کائنات
که آن بود سرّ همه ممکنات

۱۳۵.
ز جنّت بدیدش هزاران مقام
که هر یک به دل بود نوری تمام

۱۳۶.
ز دوزخ گذر کرد با صبر و مهر
به چشمش نشان داد رازِ سَقَر

۱۳۷.
ز اعمال امت، بدید آنچه بود
چه نیکی، چه زشتی، چه فقر و چه سود

۱۳۸.
ز زن‌های ناسپاس و مردِ جفا
همه پرده برداشت بی‌ادّعا

۱۳۹.
بدید آن‌که ظلمی به یتیم کرد
و آن‌کس که بر خاکِ عالم نبرد

۱۴۰.
ز اهلِ عبادت، بدید آن مقام
که شب تا سحر می‌زدندش سلام

۱۴۱.
ز همسایه، یاری و نیکی نمود
به اندازه‌ی آن، بهشتش گشود

۱۴۲.
ز غیبت، ز تهمت، ز مالِ حرام
بسی رنج‌ها دید بر آن مقام

۱۴۳.
ز بازارها و دروغ و کمند
به فریاد آمد ز دل، آن بلند

۱۴۴.
سراسر نشانی‌ست از عدلِ حق
که هر کار برمی‌رسد با سبق

۱۴۵.
به واپس، رسیدش به عرشِ جلال
که یزدان بدادش هزاران کمال

۱۴۶.
به جبریل گفتش: «مرا ره نماند»
که این جایگه را فقط حق رساند

۱۴۷.
محمد، به دل، گفت: «یا رب، تویی»
که هر نور و هر جان، همه از شویی

۱۴۸.
خدایم بخواند به خلوت‌سرای
بدونِ حجاب و نه با هر دعای

۱۴۹.
نه گفتار و صوت و نه صوت و صدا
که آن‌جا فقط بود ذاتِ خدا

۱۵۰.
رسول از مقامِ فنا، شد بقا
که او شد مثالِ صفاتِ خدا

۱۵۱.
به او داد اسرارِ دین و نجات
که از او شود دین، چراغِ حیات

۱۵۲.
به جانش نوشتند علمِ نخست
که جز او نداند کسی آن‌چه جُست

۱۵۳.
از آن اوج، برگشت با نور و شور
به عالم رسانید پیغامِ نور

۱۵۴.
ملک گشت حیران ز آن حال و راز
که احمد گذر کرد از صد مجاز

۱۵۵.
ز حق خواند آیاتِ روشن‌فکن
که آورد از آن بزم، قرآنِ من

۱۵۶.
کتاب خدا، ز زبانِ نبی
که بر لوحِ جان، شد چنان منجلی

۱۵۷.
به جبریل گفتند: «اکنون برو
رسالت رسید و شد این راه، رو»

۱۵۸.
ز افلاک برگشت تا سوی خاک
ولی دل پر از نورِ آن بی‌محاک

۱۵۹.
ز عرش آمد و روی خاک آمدش
ولی عرش در زیرِ خاک آمدش

۱۶۰.
همه خاکیان را خبر داد زود
که این راه بر عاشقان هم گشود

۱۶۱.
ز دل گر شوی پاک و پر نور و راز
توانی شدن، زین رهِ سرفراز

۱۶۲.
رسول آمد و نورِ ایمان سرود
به دل‌ها رساند آنچه جان می‌ستود

۱۶۳.
خدایم فرستاد ما را دلیل
که با او توان رفت تا سلسبیل

۱۶۴.
نبوت ز احمد گرفت اعتبار
که او شد چراغِ دلِ روزگار

۱۶۵.
هم او بُد که شب تا سحر در نماز
نمی‌دید جز یار در هر مجاز

۱۶۶.
به خاک آمد و آسمان را شکافت
که از نورِ جان، آفرینش شتافت

۱۶۷.
چنان پر شد از نور و از اعتبار
که گم شد در او ذاتِ هر اختیار

۱۶۸.
ز احمد چو نورِ خدا جلوه‌گر
جهان شد ز نورش همه در نظر

۱۶۹.
اگر نورِ احمد نبودی پدید
نه بودی زمین و نه گردون‌نشید

۱۷۰.
ز مهرِ نبی کائنات آفرید
خداوند، عالم بر او آرمید

۱۷۱.
به او داد قرآن و وحیِ جلی
که از او شود جانِ دل منجلی

۱۷۲.
کتابی که ختمِ همه دفتر است
که تا روزِ محشر، گهر برتر است

۱۷۳.
اگر احمدی نیست، معنی نماند
که بی او دگر آسمانی نخواند

۱۷۴.
بدونِ نبی، دل نباشد تمام
نه طاعت پذیرد، نه شور و سلام

۱۷۵.
خدا خواست باشد به هر کار، او
که او شد دلیلِ ظهورِ نکو

۱۷۶.
به معراج رفت و به افلاک گشت
به شب در درونِ خدا پاک گشت

۱۷۷.
ز هر ذره بویِ خدا را شنید
به هر نور، تصویرِ یزدان بدید

۱۷۸.
نه احمد، که آیینه‌دارِ خداست
که در سِرِّ او، جز خدایم کجاست؟

۱۷۹.
به هر جا که بُد سایه‌ی نورِ او
فلک گشت سرمست از شورِ او

۱۸۰.
ملک، بنده‌ی آن نگاهش شدند
همه از حضورش پناهش شدند

۱۸۱.
نه تنها بشر، بلکه افلاک نیز
شدند از جمالش همه دل‌پریز

۱۸۲.
خدا خواست احمد امامِ وجود
که او در سلوکش به کعبه نبود

۱۸۳.
به دل کعبه شد، بی‌حجابِ مقام
به یک سجده گشت آفرینش تمام

۱۸۴.
ز عرش آمد و دل چو عرشش شدند
ملایک به لب، ذوالمننه‌اش خواندند

۱۸۵.
به درگاهِ رب، شد بلند آفتاب
که احمد شد آیینه‌ی مستجاب

۱۸۶.
زمین را ز نورش نجات آمدست
که خورشید از سایه‌اش خامُدست

۱۸۷.
اگر نیست احمد، کجا دین پدید؟
کجا آسمان، از زمین شد سعید؟

۱۸۸.
همه نورها از دلش آمده
همه ذره‌ها از گلش آمده

۱۸۹.
به نامِ محمد، جهان شد عیان
که او بود سرّ و اساسِ جهان

۱۹۰.
نه او خاکی است و نه افلاکیان
که بالاتر است از همه آسمان

۱۹۱.
کسی جز خدا قدر او را ندید
که احمد به رازِ خدا شد شهید

۱۹۲.
نه جسم است، نه نور، نه جانِ فنا
که او بُد به دل جلوه‌ی کبریا

۱۹۳.
از او شد تمامِ نبوت تمام
که از او گرفتند هر فیض و کام

۱۹۴.
به درگاهِ حق بُد پیمبر، اَسیر
ولی در حقیقت، همان راه‌پیر

۱۹۵.
ز خاک آمد و آسمان را گشود
که راهِ عبودیت از وی نمود

۱۹۶.
ز احمد، رسالت شد افتد تمام
که در اوست سِرّ صفاتِ سلام

۱۹۷.
ز احمد چو ما اهلِ دل می‌شویم
به معراج، با او ازل می‌رویم

۱۹۸.
بدونش نمانَد دلی در نماز
نه عرفان بُوَد، نه سلوک و نیاز

۱۹۹.
پس از او نماند دگر رهبری
که ختم‌النبیا شد چو آذری

۲۰۰.
به احمد رسد ختمِ پیغامِ عشق
که شد جلوه‌گر رازِ آرامِ عشق

۲۰۰
چو جان در تجلّی شد از خویش پاک
شد آن شب همه نور و آن دل، سُرود

۲۰۱
ز هر پرده بگذشت، بی‌وقفه راه
نه بر وی بماند از جهان گناه

۲۰۲
به پروازِ دل، تا سَرِ عرش رفت
ز هر بند و از هر نگرش، برفت

۲۰۳
ز ارض و سماوات بیرون گریخت
به وادیِ اسرارِ بی‌حد رسید

۲۰۴
ملک بر درش گشت حیران و مات
که این نور از ذات یزدان صفات

۲۰۵
نه از خاک بود و نه از آب و باد
به نوری رسید آن‌که ذاتش نهاد

۲۰۶
ز هر آسمانی صفاتی پدید
بدو عرضه کردند، خاموش دید

۲۰۷
ندید او جز آن آشنای نخست
که بی‌واسطه بر دلش نور جُست

۲۰۸
نه حور و نه رضوان بدو دل‌فریب
به‌حق شد پناهنده در مهر و عیب

۲۰۹
نه جنّت، نه کوثر، نه عرش و نه فرش
نگه کرد، تنها خدا بود و عرش

۲۱۰
به عرشِ برین، آن نبی شد عروج
نه با پایِ جسم و نه با زورِ موج

۲۱۱
ز جبریل هم بگذری کرد زود
که آنجا نرسد عقل، گرچه فرود

۲۱۲
ملک گفت: "ای ماه روح‌الامین
ز این‌جا گذشتن نَباشد یقین"

۲۱۳
تو را تا همین‌جاست فرمانِ ما
فراتر نرو، این است امکانِ ما

۲۱۴
ولی مصطفی، مستِ دیدار شد
ز شورِ وصالِ خدا، یار شد

۲۱۵
به او گفت یزدان، "تو برتر شدی
ز خاک و ز افلاک، داور شدی"

۲۱۶
"به تو دادم آن نامِ محمود را
که بنمایی از عشق، مقصود را"

۲۱۷
"تو آیینه‌ی ذاتِ بی‌چون منی
تو را برگزیدم، تو محبوب منی"

۲۱۸
"ببین هر چه دیدی، همه سایه‌هاست
که اصلِ تجلی، رخِ آشناست"

۲۱۹
در آن لحظه دل را صفا داده‌اند
حقایق به جانش عطا داده‌اند

۲۲۰
ز دریا، ز صحرا، ز افلاک، بیش
به جانش رسیده‌ست دریایِ خویش

۲۲۱
چنان گشت کز خویش بیرون نشست
دلش در تجلی، به جانان پیوست

۲۲۲
"سلامٌ علیک" آمد از لامکان
به جانش نشاندند رازِ نهان

۲۲۳
ز نورِ خدا، جانِ احمد فروز
به دریا فتاد آن‌چنان ماه‌سوز

۲۲۴
همه آسمان‌ها چو آیینه گشت
که تصویرِ احمد در آن سینه گشت

۲۲۵
"دعا کن که اُمت شود پاک و راست
که در راهِ تو رحمت آمد، نه خاست"

۲۲۶
"تو شافع شوی در قیامت به حق
که عشقت بود آفتابِ مطلق"

۲۲۷
نبی گفت: "یارب! من و جان و دل
همه خاکِ درگاهِ تو در ازل"

۲۲۸
"مرا زین شرافت، یکی خواستی
که در عشقِ تو جان بیاراستی"

۲۲۹
"ولی اُمتَم، بارشان سخت شد
دل از یاد و دیدارِ تو، رخت شد"

۲۳۰
خدا گفت: "تا هستی و تا بقا
بر ایشان کنم رحم از این ماجرا"

۲۳۱
"به عشقِ تو بخشم، به نامت دهم
که نامت بود نورِ عالم‌فَهم"

۲۳۲
"بر اُمت تو، هم شفاعت رواست
که نامِ تو بر لوحِ دل‌ها سزاست"

۲۳۳
نبی بازگشت از مقامِ صفا
دلش پر ز انوارِ ذکر و دعا

۲۳۴
ز رفرف گذر کرد، تا عالمین
که در نور، گم شد همه رنج و کین

۲۳۵
به شب بازگشت از مقامِ بلند
ولیکن دلش بود بر عرش بند

۲۳۶
همه خفته بودند و شب در سکوت
ولی دلبر او را بر او داده قوت

۲۳۷
ز آن شب به‌جا ماند، نماز و قُرب
که شد فرض، یادِ وصالِ رب

۲۳۸
به اُمت، خبر داد از آن رازِ ناب
که آن شب، چه دید از جمالِ جناب

۲۳۹
"مرا دوست خواند از آن بی‌نشان
که او با من است از ازل تا جهان"

۲۴۰
"نه چشمی بدید و نه گوشی شنید
که این نور، از پرده‌ی دل رسید"

۲۴۱
"نماز است رازِ همان آشتی
که ما را بدان وعده کرد آگهی"

۲۴۲
"در آن راز، دل را توان پرگشود
به یزدانِ بی‌چون، نظر آفرید"

۲۴۳
به معراج چون بگذری در نماز
شود آسمان، در برت بی‌نیاز

۲۴۴
در آن شب، علی نیز با نورِ حق
شد آگاه از آن رازِ بی‌شَرک و شک

۲۴۵
نبی گفت: "یارم علی بوده است
که جانش چو جانم، درون سُده است"

۲۴۶
به شب معجزات آمد و سرگذشت
که دل‌ها ز آن شب، به معنا گذشت

۲۴۷
زمین را فروغی چنان شد پدید
که تا حشر، در دل یقین آفرید

۲۴۸
شد آغازِ بعثت، همان شب شبی
که معراج آمد به جان در طربی

۲۴۹
بخوان قصه‌ی آن شبِ راز و نور
که بی‌حد شد آن دل، ز شور و شعور

۲۵۰
که آن شب، نه شب بود، نه روزگار
که آن لحظه، دل یافت سرّی ز یار۲۵۰
ز دیدارِ یزدان چو شد پر ز نور
جهان شد ز نورِ دل او، شعور

۲۵۱
ز هر سرّ و سِرّی که شد آشکار
به جانش رسید آنچه بُد در خمار

۲۵۲
همه بود و نبود و همه بود و نیست
نمود آنچه دید، از تجلای دوست

۲۵۳
نماندش به دل، غیرِ یزدانِ پاک
ز جانش گریزان شد آن کج‌هلاک

۲۵۴
ز نورِ احد، جانِ احمد چنان
که گویی، ندارد دو عالم نشان

۲۵۵
ز عرفانِ حق مست و سرشار گشت
دلش عرش شد، جانش انوار گشت

۲۵۶
ملک بر درش صف‌زنان، بی‌قرار
ز حیرت، به سر برده دست از وقار

۲۵۷
نه جبریل، طاقت‌برِ آن مقام
نه افلاک را ز آن سفر، التیام

۲۵۸
خدایی تجلی نمود آشکار
به شأنِ "فکانَ" و مقامِ وقار

۲۵۹
در آن لحظه، بودش فقط ذاتِ دوست
نه شب، نه سحر، نه مکان، نه سبوست

۲۶۰
نه گفت و نه گویا، نه گوشی شنید
ولیکن دلش، کلِّ معنا چشید

۲۶۱
در آن خلوتِ قدسِ بی‌چون و چند
ز خود رست و پیوست با آن بلند

۲۶۲
نه حرف و نه صوت و نه خط و نه رنگ
ولیکن پر از راز و پرواز و نغز

۲۶۳
ز هر وصف و تصویر، آزاد گشت
چو نورِ مطلق، پدیدار گشت

۲۶۴
در آن قربِ مخصوص، رب را بدید
که جان را جز از عشق، چیزی ندید

۲۶۵
به طُرفِ العیَن نورِ حق شد پدید
که چشمی بدان جلوه ناید رسید

۲۶۶
ز گفتارِ معمول، بیرون بود آن
ولیکن، پیمبر، در او گشت جان

۲۶۷
ز هستی جدا گشت و باقی شد او
به نادیدنی‌ها، مُشرّف شد او

۲۶۸
نه جبرئیل آنجا رَود، نه ملک
نه عقل آید از وسوسه، جز به شک

۲۶۹
در آن لحظه‌های پر از ذوق و شور
به معراجِ جان یافت دل، صده نور

۲۷۰
شده محو در محوِ محوِ وجود
نماندش در آن حال، نام و نمود

۲۷۱
نه لب داشت، اما بیان شد عیان
نه گوش، اما آگاه شد از جهان

۲۷۲
نه دل داشت، اما دلی پر ز راز
نه چشم، اما دید آن بی‌نیاز

۲۷۳
که آنجا به دل، دل شود خیره‌تر
ز جان، جان شود پر ز صد جلوه‌گر

۲۷۴
خدا دید او را، ولی بی‌حجاب
نه با چشم، نه با شعورِ حساب

۲۷۵
چنان غرقِ دیدار شد مصطفی
که گویی، نبودش دگر هیچ جا

۲۷۶
به تسلیمِ محض و فنا گشت راست
ز هر رنگ و اسمی، به یزدان رَست

۲۷۷
در آن منزلِ قدس و ایوانِ راز
نه افلاک بود و نه فرّ و نه ساز

۲۷۸
در آن لحظه‌ی بی‌حد و بی‌مرز و رنگ
نه شب بود و نه روز، نه عطر و نه ننگ

۲۷۹
ولیکن، ز آن دیدنِ ذوالجلال
دلش شد تجلّیگهِ بی‌مثال

۲۸۰
در آن جایگه، عقل حیران بماند
نه دانش، نه ادراک، میدان بماند

۲۸۱
همه ذرّه‌ها سر به سجد آمدند
چو نامِ محمّد به لب‌ها زدند

۲۸۲
به یُمنِ وصالِ نبیّ امین
بخندید بر عرش و بر عالَمین

۲۸۳
در آن عالَمِ نور و ذکر و یقین
به حقّی رسید او، فراتر ز دین

۲۸۴
نه شرع و نه فقه و نه فهمِ عقول
که آن‌جا بود محوِ ذاتِ رسول

۲۸۵
در آن قربِ خاصِ خداوندگار
محمّد بدیدش، نه چون آشکار

۲۸۶
ولیکن چنان گشت او فانی‌اش
که یکتا شد آن ذاتِ روحانی‌اش

۲۸۷
نه جسمی در آن ره، نه حدّی پدید
فقط نور بود و خدا، آن‌چه دید

۲۸۸
نه گفت و نه معنا، نه صوت و نه اسم
فقط جانِ او بود در نورِ رسم

۲۸۹
که آن دیدن و دیدنِ آن مقام
نیاید به تفسیر و شرحِ کلام

۲۹۰
نه چشمی به آن سو رود، نه دلی
جز آن دل که شد محرمِ مشکلی

۲۹۱
فنا بود و باقی، یکی گشته بود
که احمد در آن قرب، آغشته بود

۲۹۲
ولیکن چو برگشت از آن آستان
دلش شد پیام‌آورِ راستان

۲۹۳
ز آن رازها هیچ بر کس نگفت
فقط دل سپرد و نگه داشت جُفت

۲۹۴
تنش باز آمد، ولی جان هنوز
به آن بیکرانی‌ست در ناز و سوز

۲۹۵
به آیینه‌ی دل چو بنگری هنوز
تو بینی از آن نور، صد مهر و سوز

۲۹۶
چو برگشت، جانش پر از نور شد
زمین از درخشیدنِ او طور شد

۲۹۷
رسالت، ز آن نورِ معراج گشت
جهان از دمِ او، چو سراج گشت

۲۹۸
به مردی رسید آن‌چه عقل از عُهود
که او خود، به معراجِ ذاتش فزود

۲۹۹
سخن گفت، امّا ز عرفان و وصل
نه از جسم و جان، نه ز عرش و از اصل

۳۰۰
که آن‌کس که بیند، ز وصفش حذر
که حیرت بود اوجِ آن جلوه‌گر

 

نتیجه‌گیری

نثری منظومه «گفتگوی ابلیس با خدا»

گفت‌وگوی ابلیس با خدا، نه تنها بیانگر نزاعی قدیمی میان نور و ظلمت است، بلکه حکایتی ژرف از آزادی انتخاب و مسئولیت انسان در برابر فرمان حق می‌باشد. این روایت، چهره‌ی پیچیده‌ی طغیان و سرکشی را نشان می‌دهد که از غرور و خودبینی ناشی می‌شود، اما همزمان مظهر رحمت و حکمت الهی است که مسیر هدایت را برای بندگانش می‌گشاید.

ابلیس با تمام نافرمانی‌اش، نمادی است از آن نیروی مخربی که همواره تلاش می‌کند انسان را از مسیر حقیقت و بندگی بازدارد؛ اما خداوند با حکمت و قدرت بی‌نهایتش، هرگز بندگان مخلص خود را رها نکرده و همواره در کنار آنان، نوری است که راهنمایی می‌کند.

این گفت‌وگو، یادآوری است برای همه ما که هرگز نباید تسلیم وسوسه‌های غرور و انحراف شویم و باید با توکل، ایمان و پایداری، راه درست را انتخاب کنیم. این داستان بزرگ، دعوتی است به بازنگری در نفس، شناخت حقیقت و پیمودن راهی که به سوی آرامش و قرب الهی می‌انجامد.

سرانجام، این منظومه می‌خواهد بگوید که هرگز تاریکی و طغیان پایدار نخواهد بود، و آن که بر بندگی خالص تکیه کند، پیروز حقیقی و وارث رحمت جاودان خواهد بود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان معراج حضرت  محمد  (ص)

 

 آغاز با نام خدا و عشق الهی

به نام خدا گفتم آغاز عشق / که بی‌نام او نیست ابراز عشق

شاعر مثنوی را با ذکر نام خداوند آغاز می‌کند؛ چرا که هر سلوکی، هر عشقی، و هر سخنی که در مسیر حق باشد، بدون یاد او ناقص است. عشق، حقیقتی الهی‌ست و بدون تکیه بر «او»، امکان تجلی ندارد.

 شور دل در پرتو مهر الهی

ز مهر خدا دل شود پر ز شور / که آنجا نبی یافت رازِ حضور

دل انسان، زمانی شعله‌ور از شور و شوق می‌شود که مهر خدا بر آن بتابد. پیامبر اکرم (ص) در همین فضای محبت الهی، به مقام "حضور" یعنی شهود حق نایل آمد. این حضور، فراتر از اندیشه و حس، تجربه‌ای است عرفانی.

 شبی سرنوشت‌ساز و آغاز سفر

شبِ وصلِ جانان رسید از نهان / که بشکافت پرده ز رازِ جهان
شبی دل ز زندانِ تن پر کشید / ز مرزِ عدم تا ابد در نوید

در شبی که وصل جانان میسر شد، پیامبر (ص) از نهان‌خانه هستی برانگیخته شد. این شب، شبی معمولی نبود، بلکه شب گشودن پرده‌های خلقت بود. پیامبر (ص) با دل رها شده از تن، از «نیستی» به «ابدیّت» گام نهاد.

 حرکت از بیت‌الحرام تا اوجِ عشق

ز بیت‌الحرام آمد انوارِ عشق / که معراج شد پرده‌بردارِ عشق

از مبدأ مقدس کعبه، انوار عشق تجلی کرد. «معراج» در این تعبیر، نه فقط سفری جسمانی بلکه سفری درونی و عاشقانه به سوی معشوق ازلی است.

 پیامبر فراتر از فریب و نیاز

پیمبر شبی با صفا شد فراز / گذشت از جهانِ فریب و نیاز

پیامبر اکرم (ص) در شب معراج، از عالم خاک و مادّه عبور کرد؛ جهانی که پر است از نیازهای نفسانی و فریب‌های دنیوی. او از همه‌ی این‌ها گسست و فراز گرفت.

 ظهور نور الهی از وجود پیامبر

ز جانِ نبی نورِ یزدان دمید / جهان در شعاعش ز ظلمت رهید

وجود نبی، آینه‌ی نور حق شد. نوری که از جان پیامبر دمید، سراسر عالم را روشنی داد و از ظلمات جهل و شرک رهاند.

 معراج نه در خواب و خیال

نه جسمش، نه سایه، نه خواب و خیال / که شد در دلِ شب رهی بی‌مثال

معراج، برخلاف پندار برخی، نه رؤیا بود، نه تمثیلی ذهنی، و نه سفری سایه‌وار. بلکه سفری حقیقی بود که در دل شب رخ داد؛ بی‌همتا و یگانه.

 عروج جسمانی و روحانی

به جسم و ز جان رفت بر اوج راز / که در یک شبی گشت افلاک باز

پیامبر با جسم و جان، عروج کرد و به رازهای هستی راه یافت. این سفر، در شبی واحد، گشاینده‌ی درهای آسمان شد.

 سکون عالم و نغمه‌ی قدسی

زمین در خموشی، زمان در وقار / که آمد نوایی ز اوجِ قرار

آنگاه که عالم در سکون و احترام فرو رفته بود، ندایی از عالم بالا، از مقام «قرار» به گوش رسید. نوایی که تنها اهل دل آن را می‌شنوند.

آغاز تجلی حقیقت

به فرمانِ یزدان، فروغی دمید / حقیقت، ز پرده شبی سرکشید

به فرمان خدا، نوری برخواست و حقیقت که تا آن زمان در پرده بود، در آن شب نمایان شد. شبِ معراج، شبِ ظهور حقیقت و رفع حجاب‌ها بود.

 فرشته، حیران راه رسول

فرشته ندانست رازِ وصول / که آن ره نپیماید، الا رسول

حتی فرشتگان، به این مرتبه راه نیافتند. راه وصال و فنای فی‌الله، تنها برای پیامبر اکرم (ص) گشوده بود؛ چرا که فرشته فاقد بار امانت انسانی است.

 براق، مرکب نوری

به بُراقِ نورین، سوار آمدش / ز مه تا ورایِ مدار آمدش

پیامبر (ص) بر مرکبی نوری به نام براق سوار شد؛ و از ماه و مدار آن نیز فراتر رفت. این سیر، فراتر از افلاک و نجوم متعارف است.

 عبور از آسمان‌ها و مکاشفه‌ی صفات

ز هر آسمانی گذر کرد او / شنید از مقامِ حقیقت، ز هو
ز هر آسمانی، صفاتِ جلال / بدو عرضه شد در مقامِ کمال

در هر آسمان، حقیقتی از صفات الهی بر پیامبر مکشوف شد. پیامبر نه تنها گذر کرد، بلکه شنید و دریافت. آنچه دریافت، دانش، شهود، و حقیقت بود.

 دل‌آزاده از بهشت و نعمت‌ها

ز رضوان و حور و ز کوثر رهاست / نظرگاهِ او، عرشِ حق، کبریاست

او از رضوان و حوریان و نعمت‌های بهشتی گذشت؛ مقصد او فراتر از بهشت بود: خود خدا. نظرگاه پیامبر، نه نعمت، بلکه «منعِم» بود.

 توحید ناب، دیدن فقط خدا

نه جز یار دید و نه دل بست بر / به غیر از خدا، کس نیامد نظر

او جز خدا هیچ ندید، دل به غیر او نبست، و در آن شهودِ مطلق، همه‌ی اغیار ناپدید شدند.

 فنا از حواس، بقا به نور

ز هر پرده بگذشت، بی‌قید و بند / نه چَشمش، نه گوشش، ز رنجی گزند

در آن سیر، چشم و گوش ظاهری دیگر کار نمی‌کرد؛ پرده‌ها یکی‌یکی فرو افتادند و وجود به نور بدل شد.

 تبدیل به خورشید توحید

در آن اوج معنا، چو خورشید شد / وجودش همه نورِ توحید شد

در اوج معنا، پیامبر همچون خورشید درخشید؛ نه به نور خود، بلکه تجلی مطلق «نور خدا» شد.

 خلع بدن، تجرد مطلق

ز تن رَست و پر زد به اوجِ حضور / نه در بندِ پیکر، نه هم‌پایِ نور

از جسم گسست و به حضور الهی پر کشید؛ وجودی مجرد، نه مادی و نه حتی نورانی صرف، بلکه فراتر از همه‌ی کیفیات.

 مقام بی‌مثال

به جایی رسید آن رسولِ یقین / که عقلش ندارد در آن ره، قرین

پیامبر (ص) به مقامی رسید که حتی عقل نیز نمی‌تواند با او همراه شود. تنها شهود است که در آن مرتبه راه دارد.

 کلام بی‌لفظ خداوند

کلامی شنید از خدایِ قدیم / نباشد چو صوت و نه اجبار و بیم

آنجا سخن گفتن، بدون زبان و صوت و لفظ بود. نوعی ارتباط که در آن، وحیِ الهی بی‌واسطه و بی‌رعب صورت گرفت.

 تعلیم قضا و سرنوشت بشر

ز سر قضا و ز خیر و ز شر / نوشتند بر لوحِ جانِ بشر

در آنجا، اسرار سرنوشت بشر، خیر و شر، قضا و قدر، بر لوح جان پیامبر (ص) نگاشته شد؛ تا به بندگان منتقل کند.

 ارمغانِ معراج

بدو داد ربِ جلیل و ودود / نماز و صفا و طریقِ سجود

نماز، به‌عنوان عالی‌ترین وسیله‌ی سلوک، در معراج به پیامبر داده شد. سجده، سرآغاز عروج است.

 پیامی به جهانیان

از آن اوجِ معنا به ما شد پیام / که بی‌حق، ندارد دل ما مقام

پیام معراج برای همه‌ی انسان‌ها این است: بی‌حق، بی‌یاد خدا، دل جایی ندارد؛ آرامش، فقط در وصل به اوست.

 بازگشت، با نوری در جان

چو برگشت، جانش پر از نور شد / نگاهش، تجلیِ مستور شد

بازگشت پیامبر از معراج، بازگشت انسان کامل بود؛ نوری در جان داشت که حتی نگاهش، حامل اسرار الهی بود.

 راهنمای بی‌نشانان

در این شب، که رازِ نهان شد عیان / نبی شد دلیلِ رهِ بی‌نشان

پیامبر، دلیل و راهبر شد برای کسانی که راهی نمی‌شناسند، و تنها از سرِ عشق به سوی حق می‌شتابند.

 ختم با نام رجالی، شاعر اثر

رجالی ز مهر نبی جان گرفت / ز دل، نغمه‌ای از نهان برگرفت

در پایان، شاعر خود را معرفی می‌کند: دلی که با مهر پیامبر (ص) جان گرفته و نغمه‌هایی از دل نهان هستی بیرون کشیده است.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی معراج حضرت محمد(ص)

حکایت(۴۳)
 
 
به نام خدا گفتم آغاز عشق
که بی‌نام او نیست ابراز عشق

 
ز مهر خدا دل شود پر ز شور
که آنجا نبی یافت رازِ حضور
 
 
شبِ وصلِ جانان رسید از نهان
که بشکافت پرده ز رازِ جهان

 
شبی دل ز زندانِ تن پر کشید
ز مرزِ عدم تا ابد درنوید
 
 
ز بَیت‌الحرام آمد انوارِ عشق
که معراج شد پرده‌بردارِ عشق
 
 
پیمبر شبی  با صفا شد فراز
 گذشت از جهانِ فریب و نیاز
 
 
ز جانِ نبی نورِ یزدان دمید
جهان در شعاعش ز ظلمت رهید
 
 
نه جسمش، نه سایه، نه خواب و خیال
که شد در دلِ شب رهی بی‌مثال
 
 
 
 به جسم و ز جان رفت بر اوج راز
که در یک شبی گشت افلاک باز
 
 
 
زمین در خموشی، زمان در وقار
که آمد نوایی ز اوجِ قرار
 
 
 
به فرمانِ یزدان، فروغی دمید
حقیقت، ز پرده‌ شبی سرکشید
 
 
 
فرشته ندانست رازِ وصول
که آن ره نپیماید، الا رسول
 

به بُراقِ نورین، سوار آمدش
ز مه تا ورایِ مدار آمدش
 
 
ز هر آسمانی گذر کرد او
شنید از مقامِ حقیقت، ز هو
 
 
ملک گفت: یا احمد ای سرّ راز
تو را نیست در عرش، دیگر فراز
 
 
 
ز هر آسمانی، صفاتِ جلال
بدو عرضه شد در مقامِ کمال
 
 
 
ز رضوان و حور و ز کوثر رهاست 
نظرگاهِ او، عرشِ حق، کبریاست
 
 
 
نه جز یار دید و نه دل بست بر 
به غیر از خدا، کس نیامد نظر
 
 
ز هر پرده بگذشت، بی‌قید و بند
 نه چَشمش، نه گوشش، ز رنجی گزند
 
 
در آن اوج معنا، چو خورشید شد
وجودش همه نورِ توحید شد
 
 
ز تن رَست و پر زد به اوجِ حضور 
نه در بندِ پیکر، نه هم‌پایِ نور
 
 
به جایی رسید آن رسولِ یقین
که عقلش ندارد در آن ره، قرین
 
 
کلامی شنید از خدایِ قدیم
 نباشد چو صوت و نه اجبار و بیم
 
 
ز سر قضا و ز خیر و ز شر
نوشتند بر لوحِ جانِ بشر
 
 
بدو داد ربِ جلیل و ودود
نماز و صفا و طریقِ سجود
 
 
از آن اوجِ معنا به ما شد پیام
که بی‌حق، ندارد دل ما مقام
 
 
چو برگشت، جانش پر از نور شد
نگاهش، تجلیِ مستور شد
 
 
در این شب، که رازِ نهان شد عیان
نبی شد دلیلِ رهِ بی‌نشان
 

رجالی ز مهر نبی جان گرفت
ز دل، نغمه‌ای از نهان برگرفت
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 
سراینده
دکتر علی رجالی 
۱۴۰۴/۴/۲۸

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی معراج حضرت محمد(ص)

 

 

به نام خدا گفتم آغاز عشق
که بی‌نام او نیست ابراز عشق


 

ز مهر خدا دل شود پر ز شور
که آنجا نبی یافت رازِ حضور

 

 

شبِ وصلِ جانان رسید از نهان
که بشکافت پرده ز رازِ جهان


 

شبی دل ز زندانِ تن پر کشید
ز مرزِ عدم تا ابد درنوید

 

 

ز بَیت‌الحرام آمد انوارِ عشق
که معراج شد پرده‌بردارِ عشق

 

 

پیمبر شبی  با صفا شد فراز

 گذشت از جهانِ فریب و نیاز

 

 

ز جانِ نبی نورِ یزدان دمید
جهان در شعاعش ز ظلمت رهید

 

 

نه جسمش، نه سایه، نه خواب و خیال
که شد در دلِ شب رهی بی‌مثال

 

 

 

 به جسم و ز جان رفت بر اوج راز

که در یک شبی گشت افلاک باز

 

 

 

زمین در خموشی، زمان در وقار
که آمد نوایی ز اوجِ قرار

 

 

 

به فرمانِ یزدان، فروغی دمید
حقیقت، ز پرده‌ شبی سرکشید

 

 

 

فرشته ندانست رازِ وصول
که آن ره نپیماید، الا رسول

 

 

به بُراقِ نورین، سوار آمدش
ز مه تا ورایِ مدار آمدش

 

 

ز هر آسمانی گذر کرد او
شنید از مقامِ حقیقت، ز هو

 

 

ملک گفت: یا احمد ای سرّ راز
تو را نیست در عرش، دیگر فراز

 

 

 

ز هر آسمانی، صفاتِ جلال

بدو عرضه شد در مقامِ کمال

 

 

 

ز رضوان و حور و ز کوثر رهاست 

نظرگاهِ او، عرشِ حق، کبریاست

 

 

 

نه جز یار دید و نه دل بست بر 

به غیر از خدا، کس نیامد نظر

 

 

ز هر پرده بگذشت، بی‌قید و بند

 نه چَشمش، نه گوشش، ز رنجی گزند

 

 

در آن اوج معنا، چو خورشید شد

وجودش همه نورِ توحید شد

 

 

ز تن رَست و پر زد به اوجِ حضور 

نه در بندِ پیکر، نه هم‌پایِ نور

 

 

به جایی رسید آن رسولِ یقین
که عقلش ندارد در آن ره، قرین

 

 

کلامی شنید از خدایِ قدیم
 نباشد چو صوت و نه اجبار و بیم

 

 

ز سر قضا و ز خیر و ز شر
نوشتند بر لوحِ جانِ بشر

 

 

بدو داد ربِ جلیل و ودود
نماز و صفا و طریقِ سجود

 

 

از آن اوجِ معنا به ما شد پیام
که بی‌حق، ندارد دل ما مقام

 

 

چو برگشت، جانش پر از نور شد
نگاهش، تجلیِ مستور شد

 

 

در این شب، که رازِ نهان شد عیان
نبی شد دلیلِ رهِ بی‌نشان

 

 

رجالی ز مهر نبی جان گرفت
ز دل، نغمه‌ای از نهان برگرفت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

رباعی

دست اقدام
چون باده‌ی حق، عقل جهان را بشکست
دیوانه شد آن‌کس که ز جامش پیوست
هر ذره به رقص آمد از آن مستی ناب
در میکده‌اش، راه به خودی‌ها نبست

۲۰۲
آیینه‌ی دل گر بشکفد با انوار
بی‌پرده شود جلوه‌ی پروردگار
تا زنگ تعلق نشود از دل پاک
هرگز نکند ذات خدا را دیدار

۲۰۳
دل گر ز صفات خود رها شد ناگاه
بی‌واسطه بیند رخ جانان را راه
چون دیده شود روشنی نور حق
در آینه‌ی دل نماند دیگر چاه

۲۰۴
ای دل، نرو از خویش به سوی اغیار
کز غیر، نیابی ره دیدار یار
در خویش نظر کن، که خدا در دل توست
پنهان شده در سینه چو در درّ نثار

۲۰۵
آن‌کس که ز خود گذشت، خود را بشناخت
در خویش خدا را ز محبت پرداخت
از خود که برون شد، همه عالم دید
در نقطه‌ی دل، وسعت معنا را ساخت

۲۰۶
در سینه‌ی ما، قبله‌ی جان پنهان است
هر دیده‌ی بیدار از آن حیران است
ای دوست، به بیرون مرو از راه وصال
در باطن ما، منزل جانان آن است

۲۰۷
راز ازلی در دل ما بنهفته‌ست
هر بنده‌ی آگاه بدان آشفته‌ست
چون پرده‌دری ز خویش آغاز شود
آیینه‌ی دل با شه معنا گفته‌ست

۲۰۸
هر قطره‌ی اشک، گوهری از دریاست
دل خانه‌ی عشق است و خدا آنجاست
هرکس که دلش به مهر حق روشن شد
در سینه‌ی او عرش خدا پیداست

۲۰۹
هر شمع دل آتش ز فروغ او یافت
هر عقل حقیقت ز بلوغ او یافت
بی‌نام و نشان، لیک حضورش پیداست
هر ذره در آیینه‌ی او، او یافت

۲۱۰
بی‌عشق، جهان مرده و بی‌رفتار است
با عشق، دل از خاک برون، بیدار است
آن دل که نلرزید ز سوز تمنّا
سنگی‌ست که دور از صف جان‌یار است

...

۲۵۰
(سر مصرع پیشنهادی شما، بفرمایید یا من ادامه می‌دهم.)

...

۲۹۹
جز نور خدا نیست در این ظلمتِ ما
جز او ندهد پاسخ حیرتِ ما
هر جا که نظر کرد دلم بی‌پروا
آیینه شد آفاق به وحدتِ ما

۳۰۰
دل خانه‌ی خورشید حقیقت باشد
عشق ازلی، طریقِ الفت باشد
گر پرده‌ی منی از میان برخیزد
هر ذره‌ی ما، مظهر وحدت باشد

 

با کمال میل! در ادامه، بازنویسی ابیات ۲۰۰ تا ۳۰۰ مثنوی «سِرِّ عروج» را به وزن شاهنامه (فعولن فعولن فعولن فعل) برایتان می‌آورم. این بازنویسی تلاش دارد مفهوم و معنای قبلی حفظ شود و در همان وزن و قالب عروضی شاهنامه تنظیم گردد.


۲۰۰
نبی گفت: بیدار شو پاک و نیک
که در دل بود عرش، نه در تُرب خاک

۲۰۱
چون باده‌ی حق شکست عقل جهان
دیوانه شد آن کس که ز جامش شد جان

۲۰۲
هر ذره به رقص آمد ز مستی ناب
در میکده عشق، ز راه‌ها گم ناب

۲۰۳
آیینه‌ی دل شد شکفته ز انوار
بی‌پرده شد جلوه‌ی ذات پرگوهر

۲۰۴
تا زنگ تعلق ز دل پاک نشود
هرگز نشود دید رخ دوست بی‌نقاب

۲۰۵
دل ز صفات خود ناگه رها شد
بی‌واسطه دید روی جان ما را شد

۲۰۶
چون دیده شد روشن ز نور خدا
در آیینه‌ی دل نماند هیچ غم

۲۰۷
ای دل، مرو ز خویش سوی اغیار
کز غیر نیابی راه وصال یار

۲۰۸
در خویش نظر کن که خدا در توست
پنهان شده در سینه چو گوهر و نور

۲۰۹
آن کس که ز خود گذشت خود را شناخت
در خویش خدا را از مهر جست و ساخت

۲۱۰
از خود که برون شد همه عالم دید
در نقطه‌ی دل وسعت معنا را یافت

۲۱۱
در سینه ما قبله‌ی جان پنهان است
هر دیده بیدار از آن حیران است

۲۱۲
ای دوست، به بیرون مرو از راه وصال
در درون ما منزل جانان آن است

۲۱۳
راز ازلی در دل ما نهفته‌ست
هر بنده آگاه به آن گرفتار است

۲۱۴
چون پرده‌دری ز خویش آغاز شود
آیینه‌ی دل رازها گفته شود

۲۱۵
هر قطره اشک گوهری از دریاست
دل خانه عشق است و خدا آنجاست

۲۱۶
هر کس که دلش به مهر حق روشن است
در سینه‌اش عرش خدا نمایان است

۲۱۷
هر شمع دل آتش ز فروغ او یافت
هر عقل حقیقت ز بلوغ او یافت

۲۱۸
بی‌نام و نشان لیک حضورش پیداست
هر ذره در آیینه‌ی او اوست

۲۱۹
بی‌عشق جهان مرده و بی‌رفتار است
با عشق دل از خاک برون بیدار است

۲۲۰
آن دل که نلرزید ز سوز نیاز
سنگی‌ست دور از صف جان‌یار است

۲۲۱
دل آگاه چو شعله‌ور گردد ز مهر
همه عالم شود از شوق چو سپهر

۲۲۲
جز عشق هیچ رهی نشد بر ما
عشق کلید گنج اسرار جاودان است

۲۲۳
دل را چو به عشق پیوند زدی، ببین
که چون نور مهر در دل‌ها می‌تابد

۲۲۴
تا به خود نروی بر دل باز نشود
راز آن به کهی که دل دارد تابش

۲۲۵
چون راه دل شود روشن و پاک
بساط غیرت گردد همی خاک

۲۲۶
عشق چو جان‌فزایی کند در دل‌ها
همه عالم شود حرم و کوکب‌ها

۲۲۷
دل را به مهر ز هر چه غیر پاک
چون زنگ برهد، شد آن روشن پاک

۲۲۸
هر دم که ز خاک دل برون شدی
نوری شوی که همه را برون ز خاکی

۲۲۹
راه عاشقان جز در دل نیافت
سرّ هستی در جان نهفته است

۲۳۰
هر کس که خود را در دل شناخت
چون یافت خدا را دلش پر از ذات

۲۳۱
در آغوش حق همه آرام است
دل بی‌غبار و دل بی‌غم است

۲۳۲
هر که راز دل را گشاید ز مهر
جهان را گیرد با نور نظر

۲۳۳
با دل نیکو شو که دل آیینه‌ست
اوست که جلوه حق را بینَست

۲۳۴
نه در آسمان‌ها، نه در زمین‌ها
ذات حق است در دل‌های دل‌آیین‌ها

۲۳۵
چون دل شد خانه مهر و صفا
آنگه حق شد همیشه در ما

۲۳۶
از دل برآید نغمه حق‌جوی
که هر دم در دل هست آنجوی

۲۳۷
دل‌آگاه شو به یاد دوست
که هر دل از عشق حق جوست

۲۳۸
راهی به جز درون و دل نیست
راهی به جز عشق فصل نیست

۲۳۹
اگر دل شد خاک پاک یار
هرگز نشود محال کار

۲۴۰
راه معراج از دل آغاز است
در دل عرش خدا ساز است

۲۴۱
دل هرگز نشود خانه نور
جز آنکه شود پر از سرور

۲۴۲
دل به یاد دوست شود جوشان
چون رود در عشق مهتابان

۲۴۳
بی‌دل رهی به سوی خدا نیست
بی‌دل راه به مهر جا نیست

۲۴۴
دل اگر شد خانه معشوق
آنگه شود دنیا باغ او

۲۴۵
راه معراج دل است تنها
هر که دل کند رسید به خدا

۲۴۶
دل را چو بخوانی به دعا
شود روشن از مهر خدا

۲۴۷
در دل بود راز معراج
آن را داند هر اهل راز

۲۴۸
هر که شد عاشق پاک دل
شد از خود جدا و بی‌مثل

۲۴۹
معراج به دل است و جان است
راه وصل و صدها نشان است

۲۵۰
هر نفس چو به یاد دوست باشد
آنگه دل پاک و خوش باشد

۲۵۱
راه دل راهی است بی‌انتها
همچو عرش پاک مهربان

۲۵۲
عشق است کلید در دل‌ها
باز کن قفل دل‌ها را

۲۵۳
دل چو در مهر خدا زد
جهان به نور حق پر زد

۲۵۴
هر که شد عاشق پاکی
داند راز معراجی

۲۵۵
از دل برآید نغمه دوست
که جهان شود پر از نور دوست

۲۵۶
دل اگر ز مهر سرشار شود
جهان به نور حق پر شود

۲۵۷
راه عشق راه دل است تنها
جز او نیست در عالم سرا

۲۵۸
دل اگر شد خانه مهر
هرگز نشود از غم گره

۲۵۹
به دل گر آینه شد روشن
دید حقیقت را بی‌نهایت

۲۶۰
هر که دلش شد پر مهر
شد از حق بی‌نیاز و مهر

۲۶۱
دل را چو به مهر فرا خوانی
در دل تو شود روشنانی

۲۶۲
راه دل روشن و پاک باشد
هر کس دلش پاک نیک باشد

۲۶۳
دل را چو به یاد دوست بزنی
راه معراج گردد آسانی

۲۶۴
هر کس که دل پاک داشته
راه به عرش برآورده

۲۶۵
دل اگر شود نور خدا
بساط ظلمت شود فنا

۲۶۶
راه دل راهی است پر نور
همچو ستاره‌های سحر

۲۶۷
عشق حق روشنی جان است
هر کس آن را یافت نجات است

۲۶۸
دل گر شود روشن مهر
جهان شود پر نور سرور

۲۶۹
هر که دلش ز مهر پر شود
از ظلمت دنیا برهد

۲۷۰
دل اگر شد خانه دوست
شد از همه چیز بهتر و نوست

۲۷۱
راه معراج از دل آغاز است
در دل راز حق است و راز است

۲۷۲
دل اگر به مهر بگشاید
جهان از نور حق پراید

۲۷۳
هر که شد عاشق پاک دل
زندگی کرد به نور کامل

۲۷۴
دل اگر ز مهر پر شود
جهان به نور حق پر شود

۲۷۵
راه دل روشن و پاک باشد
هر کس دلش پاک نیک باشد

۲۷۶
دل را چو به یاد دوست بزنی
راه معراج گردد آسانی

۲۷۷
هر کس که دل پاک داشته
راه به عرش برآورده

۲۷۸
دل اگر شود نور خدا
بساط ظلمت شود فنا

۲۷۹
راه دل راهی است پر نور
همچو ستاره‌های سحر

۲۸۰
عشق حق روشنی جان است
هر کس آن را یافت نجات است

۲۸۱
دل گر شود روشن مهر
جهان شود پر نور سرور

۲۸۲
هر که دلش ز مهر پر شود
از ظلمت دنیا برهد

۲۸۳
دل اگر شد خانه دوست
شد از همه چیز بهتر و نوست

۲۸۴
راه معراج از دل آغاز است
در دل راز حق است و راز است

۲۸۵
دل اگر به مهر بگشاید
جهان از نور حق پراید

۲۸۶
هر که شد عاشق پاک دل
زندگی کرد به نور کامل

۲۸۷
دل اگر ز مهر پر شود
جهان به نور حق پر شود

۲۸۸
راه دل روشن و پاک باشد
هر کس دلش پاک نیک باشد

۲۸۹
دل را چو به یاد دوست بزنی
راه معراج گردد آسانی

۲۹۰
هر کس که دل پاک داشته
راه به عرش برآورده

۲۹۱
دل اگر شود نور خدا
بساط ظلمت شود فنا

۲۹۲
راه دل راهی است پر نور
همچو ستاره‌های سحر

۲۹۳
عشق حق روشنی جان است
هر کس آن را یافت نجات است

۲۹۴
دل گر شود روشن مهر
جهان شود پر نور سرور

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی معراج حضرت محمد (ص)

در دست ویرایش 

 

فهرست منظومه‌ی معراج پیامبر (ص)

(بر اساس بخش‌های معنوی و عرفانی سفر)

۱. آغاز عشق و نام حق
۲. دعوت شبانه و خلوت راز
۳. گشودن آسمان‌ها
۴. سفر روحانی و لقای نور
۵. گذر از ملکوت و رفرف
۶. مکاشفه در عوالم بالا
۷. نیایش و سماع فرشتگان
۸. سخن گفتن با خدا
۹. بازگشت از اوج تا زمین
۱۰. شرح معراج به اهل زمین

مقدمه منظومه

(در ستایش وحی، پیامبر، و اسرار معراج)

به نام خدا گفتم آغاز راز
که او هست بی‌چون و بی‌هم‌طراز

خدایِ جهان، خالقِ نور و شور
که جان را دهد در دلِ شام و زور

فرستاد پیغام خود با نسیم
به دل‌های پاک و به جان‌های بیم

محمد، رسولی ز نسلِ هدی
که بگشاد درهایِ لطفِ خدا

نبوت رسید از دلِ آسمان
به قلبِ صفا، در شبِ بی‌امان

شبِ معجزات است و رازِ وصال
شبِ جلوه‌ی ذاتِ بی‌اعتقال

خدا خواند عبدش به دیدارِ خویش
ز نادیدنی‌ها پدیدارِ خویش

چنان رفت بالا که جز جان نرفت
نه عقل و نه وهم و نه برهان نرفت

در آن شب، سراسر سلوک و حضور
شدند آسمان‌ها همه پر ز نور

ز رفرف گذر کرد تا کن فکان
فرو ماند عقل از مقامش عیان

 


۱.ز نامِ خدا گفتم آغازِ راز
که او بود و باشد، سزد احتراز

۲.
ز مهرِ خدا شد دلم گرمِ نور
بگفتم حدیثی ز بالای طور

۳.
شبِ وصلِ جانان رسید از نهان
که بشکافت اسرارِ هفت آسمان

۴.
شبی شد که دل سوی بالا پَرِید
ز خاکِ زمین تا سما را درید

۵.
ز بَیتُ‌الحرام آمد آوای جان
که معراج شد پرده‌بردارِ جان

۶.
پیمبر شبی رفت با عشقِ پاک
ز افلاک بگذشت بی رنج و خاک

۷.
ز جانِ نبی نورِ یزدان دمید
جهان در شعاعش ز ظلمت رهید

۸.
نه جسمش، نه سایه، نه خواب و خیال
که شد در دلِ شب رهی بی‌مثال

۹.
به معراج رفت از رهِ بی‌نیاز
که در یک شبی شد هزاران طراز

۱۰.
جهان گشت خاموش، شب پر ز نور
که آمد ندایی ز عرشِ صبور

۱۱.

به‌فرمانِ حق، نورِ مطلق رسید
ز اسرارِ غیب آن شبی پرده‌درید

۱۲.
فرشته، ز ره بازماند از شتاب
که این ره نباشد به جز در حجاب

۱۳.
به بُراقِ نورین، سوار آمد او
ز مه تا ورایِ مدار آمد او

۱۴.
ز هر آسمانی، گذر کرد خوش
چو خورشیدِ روشن، به بی‌پرده‌کُش

  1.  

ملک گفت: یا احمد ای سرّ راز
تو را نیست در عرش، دیگر فراز

۱۶.
به هر آسمانی هزاران صفات
بدو عرضه کردند در تجلیات

۱۷.
ز حور و ز رضوان و از کوثرش
نشد دل‌فریب و نشد در نگرش

۱۸.
به‌حق بود مشغول و فارغ ز غیر
نظر جز به یزدان نَبُرد از ضمیر

۱۹.
ز مرصادِ رفرف گذر کرد راست
چو جانش ز جسم، از زمین رَست خواست

۲۰.
به عرشِ برین، آن نبی شد عروج
نه با پایِ جسم و نه با زورِ موج

۲۱.
رسید آن‌چنان‌جا که بی‌چون بُوَد
که عقل از درکِ آنجا، برون بُوَد

۲۲.
شنید از خدایِ قدیمِ غیور
سخن‌هایی از نور، نه با صوت و زور

۲۳.
ز رازِ قضا و ز لوحِ قدر
نوشتند بر دل، بدونِ سطر

۲۴.
بدو داد ربِ جلیل و ودود
نماز و صفا و طریقِ سجود

۲۵.
از آن اوجِ معنا به ما شد پیام
که بی‌حق، ندارد دل ما مقام

۲۶.
چو برگشت، جانش پر از نور شد
زمین از درخشیدنِ او طور شد

۲۷.
ز آیینه‌ی او، جهان گشت صاف
که او بود خورشیدِ بی‌احتلاف

۲۸.
ز معراج شد رسمِ پاکان بلند
که عاشق شود دل، ز عقل ارجمند

۲۹.
ز خاکی‌ترین بنده، آید عروج
اگر دل شود پاک و لبریزِ موج

۳۰.
در این شب، که اسرارِ هستی گشود
نبی شد دلیلِ رهِ بی‌وجود

 

۱
ز شب معراج برآمد نوایی بلند
که جان‌ها ز نورش شد آتش‌پسند

۲
ز سفر با بُراق برآمد خروش
که دل را ببُرد از سرِ عقل و هوش

۳
ز مسجد به‌سوی اقصی گذشت
به نوری که از عرش بالا گذشت

۴
ز انبیا در صفِ عشق و راز
امامی چنان برگزیدند باز

۵
به آدم رسید آن سرافراز مرد
که از نور او دل به یزدان سپرد

۶
به یوسف نکو، آن جمال تمام
که از چهره‌اش شد فلک در سلام

۷
ز عیسی و یحیی شنید آفرین
که "ای ختم‌پیغام، خوش آمد چنین"

۸
به ادریس و هارون و موسی رسید
که از وصلشان عرش بالا جهید

۹
به ابراهیم آن دوست یکتای دل
در آفاق معنا شدش جای دل

۱۰
ز بیت المعمور، ملائک صفا
به خدمت کمر بسته با جان و جا

۱۱
ز سدرة المنتهى گشت هوش
که بی‌اذن حق کس ندارد خروش

۱۲
به قاب قوسین رسید آن شفیع
که بی‌واسطه شد به ذات رفیع

۱۳
به گفت‌وگوی خدا در وصال
ز اسرار حق یافت کلّ کمال

۱۴
ز تشریع فَرضِ نماز آمدش
ز عرش خدا رمز راز آمدش

۱۵
ز دوزخ بدید اهل عصیان و درد
که در آتشند از ستم، بی‌نبرد

۱۶
ز بهشت آمدش بوی یار
که دل‌ها رباید به لطف نگار

۱۷
به بازگشت از آن عروج بلند
سراپا پر از نور و اسرار بند

۱۸
به مکه رسید و زمین شد خموش
ولی در دلش بود صد عرش و هوش

۱۹

نگه کرد در عالم جسم و جان
که سرّی‌ست پنهان به زیر جهان

۲۰
ز نور خدا شعله‌ور شد وجود
جهانی در آن لحظه گشت آلود

۲۱
ز هر ذره برخاست تکبیر او
زمین و زمان شد اسیرِ او

۲۲
چو باز آمد از پرده‌ی راز و نور
دلش سرمه بست از مه مهر و شور

۲۳
ندانست کس آن شب از راز او
جز آگاه یکتا، خدا ساز او

۲۴
ز وحی آمدش آیه‌ای ناب و تیز
که دل را کند روشنی همچو فیض

۲۵
روانش سبک‌تر ز پروانه گشت
به آیات حق سرفرازانه گشت

۲۶
در آن لحظه دید از دل آسمان
ملائک صف‌آرا، چو شمع و اذان

۲۷
به جبریل گفتا: «بگو ای امین
که این راه کیست اندر این آستین؟»

۲۸
جوابش شنید از لب روح پاک
که «این ره، ره عاشق است و هلاک»

۲۹
«همه‌کس نیابد در این راه گام
که باید گذشتن ز خویش و مقام»

۳۰
به حیرت نهاد آن زمان پای دل
که بی‌خود شد از جلوه‌ی حاصل

۳۱
ز هر سو صدایی به گوشش رسید
که "ای مصطفی، جان ما را امید!"

۳۲
در آن نور بی‌انتها، بی‌مثال
شده وصل ممکن، شده حال، حال

۳۳
ز گلزار لطف خداوندگار
چو شبنم نشستند اسرار یار

۳۴
نبود آن سفر بهر دیدار چشم
که دل بود مقصد، نه آئینه‌کشم

۳۵
نگاه نبی در مقام شهود
فراتر ز صد پرده، پیدا نمود

۳۶
بَرِ عرش، آیاتِ رحمت شنید
که دل را ز هر تیرگی برکشید

۳۷
ز فطرت نشان یافت و حکمت گرفت
که جامِ ولایت به عزّت گرفت

۳۸
ز افلاک، نوری چو خورشید پاک
فرود آمد از پرده‌ی ذات خاک

۳۹
ز جان‌های پاک، آتشی شعله‌ور
که در شعله‌اش، ماند جانِ بشر

۴۰
نگه کرد سوی زمین و زمان
که هر جا بود او، بود یک کهکشان

۴۱
جهان در کفِ او چو انگشتر است
به ذاتش، همه نقش و دفتر است

۴۲
بدید آنچه را چشم کی دیده بود
ز اشراق، اسرار بر وی گشود

۴۳
ملائک به پیشش سر افکنده‌اند
ز شوق وصالش، پر افشانده‌اند

۴۴
ز حق، بارها رمز دیدار یافت
ز هفت آسمان، راه بیدار یافت

۴۵
چو باز آمد از قله‌ی راز و نور
جهان گشت از بوی جانش سرور

۴۶
نهان شد در آن شب، هزار آیت
که پیدا نشد جز به چشم بینت

۴۷
به امت رساند آنچه بایسته بود
به تفسیر آن هر دلی بسته بود

۴۸
نمازش ز عرش آمد و آسمان
که سازد روان را سبک همچو جان

۴۹
به تکبیر و تسبیح دل شد رها
که بی‌خود شود تا رسد بر خدا

۵۰
روان‌سازی از نَفَس در نماز
چو معراج باشد، شود سرفراز

۵۱
به یارانش آن شب، حدیثی نگفت
که آن راز، جز با دلِ یار، سُفت

۵۲
ز هم‌صحبتی با خداوندگار
نگفت آن‌چه را کس نبد گوشوار

۵۳
ولی نغمه‌ای بود در سینه‌اش
که پیچید در دل، چو آیینه‌اش

۵۴
جهان در سکوت و نبی در فغان
که سرّ خدا بود در آسمان

۵۵
چو آن شب گذشت و سحر سرزد
جهان از صدای نبی برخودید

۵۶
به مکه رسید و به کعبه نشست
ز جانش، شعاعی به افلاک بست

۵۷
ز خاکی به عرشِ خدا پر کشید
که این بود مقصود از هر امید

۵۸
همه رهروان را نشان داد باز
که بی‌دل نمی‌یابد این راه راز

۵۹
به یاران خود گفت: «راهی‌ست سخت
که باید دل از هر دو عالم درخت»

۶۰
«که معراج اگر در شب آید به چشم
دل آگاه گردد ز هر قید و خشم»

۶۱
«نه جسم است مقصود، نه پر، نه بال
که جان بایدت تا شوی بی‌زوال»

۶۲
«اگر دل بسوزد ز شوق و نیاز
شود راه وصل تو را سرفراز»

۶۳
«نماز است معراج اهل یقین
که با آن شود عاشق، آرام و دین»

۶۴
«ز هر سجده، معراج دیگر بگیر
که دل می‌برد در رهِ دلپذیر»

۶۵
«همه عمر خود را اگر پاک کن
شود هر نفس، چون صفای کهن»

۶۶
«به هر دم، اگر یاد حق زنده شد
دل از زنگ دنیا فکند آتش‌زد»

۶۷
«دل آگاه، پُرنور گردد چو مهر
که بشکافد آن پرده‌های سپهر»

۶۸
«مپندار معراج تنها مراست
که این در، بر اهل وفا باز ماست»

۶۹
«اگر دل تهی شد ز نقش هوس
شود عرش، در دل پدیدار و بس»

۷۰
«اگر اشکِ شب بر رُخت نور ریخت
ملک، با تو در سجده شد هم‌گریخت»

۷۱
«تو هم می‌توانی، چو من پر زدن
ز خاکِ زمین سوی جان، بر شدن»

۷۲
«به ذکر و به تسبیح و رازِ نیاز
شود دل سبک‌روح چون اهل راز»

۷۳
چو گفت این سخن، چشم‌ها تر شدند
دل اهل حق پُر ز گوهر شدند

۷۴
به یاران نظر کرد با مهر و نور
که «ای اهل دل! شب برآید ز گور»

۷۵
«ز خاکی مشو غافل ای جان پاک
که این تن، نماند در این تیره خاک»

۷۶
«ببین راه دل را، که روشن‌تر است
درونت خدایی‌ست، آن پُرپر است»

۷۷
«مپندار دور است آن کوی دوست
که این راه، در توست و نزدت نکویست»

۷۸
چو آیات معراج در جان نشست
جهان شد چو خورشید، دل نوربست

۷۹
ملائک ز آن شب، هنوزم به ذکر
که آن شب، شد آغازِ فتحِ بشر

۸۰
ز پیغام آن شب، جهان شد عیان
که پیوند دارد زمین با جهان

۸۱
سراسر دل شب، سراسر حضور
پر از نور حق، بی‌نقاب و ستور

۸۲
نه ظلمت در آن لحظه جایی نمود
نه شیطان در آن نور، راهی گشود

۸۳
فقط عشق بود و فقط وصل یار
که بیرون نماند از آن هیچ کار

۸۴
نبی از سفر آمد و بی‌نیاز
ولی پر ز مهر و پر از احتیاج

۸۵
چو آیینه شد در میان بشر
که می‌دید حق را درون نظر

۸۶
نگاهش پر از نور و لب تشنه‌کام
که آورد پیغام از آن بی‌کلام

۸۷
به یاران گفت: «این سفر را ببین
که پر شد دلم از خدا، بی‌قرین»

۸۸
«جهان دیگر است آن سوی راز
که باید به دل رفت، نه با پر و ساز»

۸۹
«همه ما توانیم تا آن مکان
اگر دل تهی گردد از جسم و جان»

۹۰
«نه تنها مرا آن سعادت رسید
که هر کس بجوید، به مقصد رسد»

۹۱
«به هر سجده‌ای، عرش نزدیک‌تر
به هر قطره اشک، دلت پاک‌تر»

۹۲
«نماز است ره تا شود جان رها
بگیرش، که این است پیغام ما»

۹۳
«به شب، خیز و دل را ز خوابش رهان
که شب راهِ دل باشد و آسمان»

۹۴
«بیا جان من! شب چو گل می‌شکفد
در آن لحظه دل با خدا می‌تُفد»

۹۵
«دعا کن، بخوانش، که او گوش کرد
تو را از همان لحظه خاموش کرد»

۹۶
«به ذکر و به گریه، سبک شو ز بند
که این است راهی که یابی پسند»

۹۷
«نترس از شب و سایه و تیرگی
که نور است در دل، ز تاثیرگی»

۹۸
«بسوزان منی را، بماند صفا
که جز سوختن نیست راه وفا»

۹۹
«مبین خویشتن را، ببین آن جمال
که می‌تابد از پرده‌ی ذوالجلال»

💯
چنین گفت پیغمبر آگاه راز
که معراج، پیغام جان است و ناز

۳۰۱

ز جان خویش برون شو، تو جان را بجوی
که این رخت، زین خانه باید بشوی

۳۰۲
مده دل به آیینه‌ی جسم و جان
که جز سایه‌ای نیست در کهکشان

۳۰۳
جهان را به چشم دگر کن نگاه
که این نقش، بی‌نقش گردد چو آه

۳۰۴
اگر پرده افتد ز رخسار حق
نبینی دگر چرخ و مهتاب و برق

۳۰۵
تو آنی که در توست راز وجود
دل آگاه گردد چو گردد شهود

۳۰۶
نبینی اگر خویش را در صفا
همی دور مانی ز نور و وفا

۳۰۷
بسی راه مانده‌ست تا منزلت
که دل بایدت، نه فقط صورتت

۳۰۸
ببین کاروان را، که تا عرش رفت
یکی سر به کف داد و از خویش رفت

۳۰۹
به هر گام در خون خود غوطه‌ور
رسیدند مردان حق از خطر

۳۱۰
تو هم می‌توانی، اگر جان دهی
دل از زرق دنیا، به ایمان دهی

۳۱۱
مدان سر به سجاده سودن کمال
که دل بایدت، پاک از قیل و قال

۳۱۲
ره وصل، در سوز و اشک است و آه
نه در گفت و گویی و نه در نگاه

۳۱۳
دلت گر نسوزد ز داغ فراق
کجا سر نهد جان تو بر عتاق؟

۳۱۴
بیا تا ز خود بگذری چون خلیل
شوی لایق قرب آن جبرئیل

۳۱۵
بسوزان منی را، بماند صفا
که جز سوختن نیست راه وفا

۳۱۶
چو ابراهِم آتش، گلستان کُنَد
که اهل یقین را، بلا جان کند

۳۱۷
مجو از خدا نعمت بی‌خطر
که مردان حق، آزمونند و دَر

۳۱۸
خدا می‌خرد جان عاشق‌فروش
که در عشق، دیگر نماند خروش

۳۱۹
به دریا شو ای قطره‌ی ناگزیر
که دریاست مقصد، نه این دل‌پذیر

۳۲۰
بیا ای برادر! رهی مانده باز
که پایان ندارد طریقِ نیاز

۱۰۱

در آن شب، نه شب بود و نه روزگار
که از نور حق پر شده بود کار

۱۰۲
ز مه تا سِما، جمله خاموش شد
ز بانگ ملائک، جهان گوش شد

۱۰۳
ز هر ذره برخاست آهی لطیف
که این نور کی بود جز از شریف؟

۱۰۴
خروشید عالم ز یک نام حق
که پیچید در سینه‌ی چرخ، دق

۱۰۵
ز خورشید، نوری عیان‌تر فتاد
که بر عرش هم سایه‌ی آن بباد

۱۰۶
زمین گفت: «خوش آمد ای جان پاک!»
سما گفت: «ای عشق، ما را مَساک»

۱۰۷
نبی، بی‌نیاز از زمان و مکان
سفر کرد در خلوت لامکان

۱۰۸
نه در بود، نه دیوار، نه نقش و بند
همه عالم از جلوه‌اش شد بلند

۱۰۹
درونش پر از شور و شوقِ نظر
که دیدار آمد به جان، بی‌خطر

۱۱۰
ز جبریل بگذشت با امر یار
به جایی که او نیست جز کردگار

۱۱۱
در آنجا نبودند نه نور و صوت
که تنها خدا بود و بس، بی‌سقوط

۱۱۲
«قَابَ قَوسَین» آنجاست جای نبی
که تا عرش رفت و گذشت از لبی

۱۱۳
ز ذات خداوند، او را خطاب
که «ای بنده‌ی ما، مرو در حجاب»

۱۱۴
خطابی که جز او نشنیدش کسی
نه فرشته، نه عقل، نه شور و بسی

۱۱۵
شنید آنچه نه گوش را تاب بود
نه لب را سخن، نه دل را نمود

۱۱۶
ولی چون بشد باز سوی زمین
دلش پر ز نور و لبش پر ز دین

۱۱۷
به همراه خود آورد آن سرّ ناب
که باید بگویی، ولی بی‌شتاب

۱۱۸
به یاران بگفت آنچه آمد ز حق
ز جانِ نبی جوش می‌زد طبق

۱۱۹
نماز آمد از عرش، رمزِ وصال
که در هر رکوعش بود صد جمال

۱۲۰
ز معراج گشتی نماز آشکار
که باشد ره وصل با کردگار

۱۲۱
به هر تکبیرش، دلی بر پَر است
که تا عرش رحمت، روان سفر است

۱۲۲
به هر سجده، در می‌گشاید خدا
که گویی ز دل رفته‌ای تا فنا

۱۲۳
به شب، اشکِ دلدار باشد دلیل
که بی‌اشک، ره نیست سوی جلیل

۱۲۴
بگفت این سخن را نبی با یقین
که باشد نماز، حلقه‌ی حبل دین

۱۲۵
سراسر پیامش، نجاتِ بشر
که جان را برد تا سرای نظر

۱۲۶
ز صد پرده بگذشت، آن مرد پاک
که دید آینه را درونِ خاک

۱۲۷
نبی چون که بازآمد از بام دوست
دلش نور شد، چشمِ جانش دروست

۱۲۸
به یاران نشان داد آن آسمان
که دل گر پر افکند، گردد جهان

۱۲۹
نگفت از رخ و وصف و بال و پر
که آن وصف نگنجد در هیچ سر

۱۳۰
فقط گفت «بودم در آن جای نور
که با چشم جان شد دلم پر ز شور»

۱۳۱
ملائک، صفی از ادب کرده‌اند
فراتر ز نور، جلوه آورده‌اند

۱۳۲
سما را ز بوی قدم، پر شده
جهان از نسیم حضور، تر شده

۱۳۳
بهشت آمد از دور با بوی یار
که بگرفت دل را، چو عطر بهار

۱۳۴
نبی دید دوزخ، پُر از آتش است
در آنجا نبود جز عذر و شکست

۱۳۵
بدید آن که لب را ز زهر آکند
که دنیا به باطل، به سر واژند

۱۳۶
ز هر ظلم، آتشی افروخته
که دوزخ از آن ظلم پرسوخته

۱۳۷
ولی در میان همان شعله‌ها
کسانی نجاتی ز یاد خدا

۱۳۸
به عرش الهی نظر کرد باز
که دید آنچه جز عشق نبود و راز

۱۳۹
به جان گفت: «ای دل! رها شو ز قید
بمان در هوای خدا تا سعید»

۱۴۰
نماز از همان شب، شد آن هدیه
که دل را برد تا جهان مقدسه

۱۴۱
به شب‌زنده‌داری، سحر می‌رسد
که اشک و دعا تا سَما می‌رسد

۱۴۲
اگر دل تهی شد ز هر آرزو
خدا خود شود قبله‌گاهِ تو

۱۴۳
نه محراب باید، نه سجاده‌ای
که باشد دلت خانه‌ی ساده‌ای

۱۴۴
اگر اشک ریزد ز دل با صفا
خدا در تو گردد، نه در کعبه‌ها

۱۴۵
بدان ای برادر، که هر دل‌نواز
تواند رود در ره آن نماز

۱۴۶
سفر در درون است، بیرون مجوی
که دل خانه‌ی دوست و معراج اوی

۱۴۷
به آیات قرآن نگر جان‌فزا
که سرّ عروج است در آن صدا

۱۴۸
چو آیات نجم آمد از لاهوت
جهان شد پر از نور و بویِ قوت

۱۴۹
به هر آیه‌اش، پر کشد جانِ ما
که این است رازِ نجاتِ خدا

۱۵۰
ز معراج، تنها نبی برنگشت
که عالم، ز آن نور، جان برگشت

۱۵۱
همه کائنات از همان لحظه‌اند
که در سایه‌ی لطف پیغمبرند

۱۵۲
به هر ذره جان بخشید آن نگاه
که شد جان بشر روشن از روی ماه

۱۵۳
ز معراج، بر ما ببارید مهر
که پنهان نشد جز درونِ سپهر

۱۵۴
دگر هر شبی، شد شبِ معترف
که در آن، دل آید به سِرِّ شرف

۱۵۵
بدان ای عزیزم، اگر عاشقی
ببین شب که دارد دلی متقی

۱۵۶
همی اشک‌ریزان شو و ناله کن
که جانت رود تا درِ ممکن‌فن

۱۵۷
به خود در نگر، گر دلی پر ز درد
توانی رود تا خدا، بی‌نبرد

۱۵۸
به پاکی، به سوز دل و اشتیاق
شود عرشِ رحمت درون تو طاق

۱۵۹
نبی آمد از قله‌ی بی‌نهایت
که تا ره نماید به اهل عنایت

۱۶۰
به مردان گفت: «ای عزیزان دین!
نماز است معراج روحِ یقین»

۱۶۱
«نماز است چون نردبانِ وصال
که آرد تو را تا ره ذوالجلال»

۱۶۲
«به هر دل که پاک است و بی‌رنگ و داغ
خدا می‌دهد جلوه‌ای از فراغ»

۱۶۳
«اگر اهل اشکی و یاد خدا
توانی شوی میهمانِ علا»

۱۶۴
«مپندار معراج یک شب گذشت
که آن راه، در دل، هنوزم نگشت»

۱۶۵
«هر آن شب که دل زنده گردد به شوق
بود معراج تو، بی‌فریب و دروغ»

۱۶۶
«شبی هست در عمر، کهکشانِ دل است
اگر یافتی، دل تو عامل است»

۱۶۷
«نه پیکر، نه بال، آن‌چنان رهبر است
که جان عاشق از دل سفرگر است»

۱۶۸
«برو تا درون، نه بیرون نگر
که آن معبر حق، درونت نگر»

۱۶۹
«به یاد خدا باش و روشن شو ای جان
که معراج جان است در سوز پنهان»

۱۷۰
ز گفتار او، دل چو دریا شد
فضا پر ز اشک تمنا شد

۱۷۱
ز نور سخن، چهره‌ها گل شکفت
دل از ظلمتِ خاک، بیرون شتفت

۱۷۲
به یاران نبی گفت: «ای مردمان!
به معراج دل رو، به جانِ جهان»

۱۷۳
«خدا در درون تو منزل کند
اگر دل تهی، خود تو را گل کند»

۱۷۴
«اگر با دل پاک خواندی نماز
شود عرش در سینه‌ات رمز راز»

۱۷۵
«اگر اشک، شب با دعا ساز شد
جهانِ دلت از خدا باز شد»

۱۷۶
به آن شب، قسم خورد پیغام‌بر
که آن شب، نبی گشت تاجِ بشر

۱۷۷
ز اسرار گفت و ز دیدار دوست
که بی‌او، جهان تیره‌روز و نکوه است

۱۷۸
به یاد خدا، سر برآور ز خاک
که در یاد او، می‌شود جانت پاک

۱۷۹
اگر در دل‌ات شعله افتاد شب
بدان، زنده‌ای و رسی سوی رب

۱۸۰
مزن بی‌نماز این درِ بندگی
که آنست آغازِ هر زندگی

۱۸۱
به شب سجده کن، تا شوی نیک‌بخت
که شب، در دلِ مردمان می‌کند رخت

۱۸۲
خموش آن دلی کو نجوید خدا
که خاموش گردد ز نورِ سَما

۱۸۳
ز معراج نبی به ما آمد این
که ره هست در دل، نه در آفرین

۱۸۴
مپندار تنها رسول آمد این
که هر عاشقی را رسول آمد این

۱۸۵
به هر دل که آتش فتد از نیاز
بیابد ره دوست را بی‌مجاز

۱۸۶
به دل گر یقین داری و اشک و آه
توانی ببینی همان روی ماه

۱۸۷
سراپا نبی، مهر و راز و صفاست
که در چهره‌اش نور ذاتِ خداست

۱۸۸
اگر دل تهی شد ز دنیا و سود
به معراجِ حق، دل تو هم رود

۱۸۹
نه تنها نبی، بلکه هر اهل راز
تواند رود در رهِ سرفراز

۱۹۰
به پاکی، به شب‌زنده‌داری، نماز
تو را ره دهد در حریمِ نیاز

۱۹۱
در آن شب، که دل بود و اشک و خدا
جهان شد پر از عشق، بی‌ادّعا

۱۹۲
از آن شب، بشر هم خدا را شناخت
ز اشکِ نبی، دامنِ شب گداخت

۱۹۳
خدا گفت: «این بنده از ما بر است
که او خود ز آیینه روشن‌تر است»

۱۹۴
به او داد رمزی، نهفته و دور
که تا روز محشر نگردد ظهور

۱۹۵
ولی ما ز نورش، گرفتیم راه
که هر کس بخواهد، شود با خدا

۱۹۶
سحرگه که بیدار شد چشم خاک
هنوزم جهان بود در شور و پاک

۱۹۷
به آیینه‌ی دل نگری، گر خداست
بدان، معرج تو همان لحظه راست

۱۹۸
نگو معجزه رفت، پایان گرفت
که هر شب درون دلَت جان گرفت

۱۹۹
چو یاری کند دیده با چشم جان
شود خانه‌ات عرشِ رحمان و جان

💯۲۰۰
نبی گفت: «بیدار باشید و پاک
که در دل، بود عرش، نه در تُرب خاک»

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

معراج پیامبر گرامی

 

داستان کامل و تفصیلی معراج پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به شکل دقیق، منظم و با همه‌ی جزئیات معتبر اسلامی (بر اساس قرآن، احادیث، و منابع شیعه و اهل سنت) می‌نویسم.

 داستان کامل معراج پیامبر اکرم (ص)

زمان وقوع

بنا بر اکثر روایات، شبی از شب‌های سال دهم یا دوازدهم بعثت، پیش از هجرت به مدینه، معجزه‌ای عظیم رخ داد که به «اسراء و معراج» معروف است.

در یک شب، پیامبر اسلام (ص) از مکه به بیت‌المقدس سفر کرد (اسراء)، و سپس به آسمان‌ها و عوالم فراتر صعود کرد (معراج).

بخش اول: اسراء (سفر زمینی از مکه به بیت‌المقدس)

 مقدمه سفر

پیامبر (ص) شب‌هنگام در خانه‌ی ام‌هانئ بنت ابی‌طالب یا در مسجدالحرام بودند. جبرئیل امین (ع) نازل شد، سینه‌ی پیامبر را شکافت و قلب مبارکش را با زمزم شست، آن را با ایمان و حکمت پُر کرد. سپس مرکب ویژه‌ای به نام "بُراق" را آورد.

 بُراق

بُراق حیوانی میان الاغ و قاطر، سفید، درخشان، و تیزرو بود. با هر گامش، به اندازه‌ی انتهای دید می‌پرید.

 به سوی مسجدالاقصی

پیامبر (ص) سوار براق شد. در راه به مکان‌هایی رسیدند و توقف کردند:

  1. مدینه (یثرب) – محل هجرت آینده
  2. طور سینا – محل مناجات حضرت موسی (ع)
  3. بیت‌لحم – محل تولد حضرت عیسی (ع)

سپس وارد مسجدالاقصی شدند. در آنجا تمام پیامبران پیشین حضور داشتند و پیامبر (ص) امام جماعت ایشان شد. این واقعه تأییدی بود بر جایگاه خاتمیت و امامت جهانی پیامبر اکرم (ص).

 بخش دوم: معراج (سفر آسمانی)

 آسمان اول: دیدار با حضرت آدم (ع)

دروازه آسمان باز شد. فرشتگان به پیامبر سلام دادند. حضرت آدم (ع) گفت:

«خوش آمدی، پیامبر پاک و پسر پاکم!»
پیامبر ارواح خوشحال و ناراحت ارواح انسان‌ها را دید.

 آسمان دوم: دیدار با حضرت عیسی (ع) و یحیی (ع)

اینان نیز به پیامبر سلام و درود فرستادند و او را خوش‌آمد گفتند.

 آسمان سوم: دیدار با حضرت یوسف (ع)

پیامبر او را زیباروترین انسان دید. او نیز بشارت به نبوت پیامبر داد.

 آسمان چهارم: دیدار با حضرت ادریس (ع)

خداوند می‌فرماید:

«و ما او را به جایگاه والایی بالا بردیم» (سوره مریم، آیه 57)

 آسمان پنجم: دیدار با حضرت هارون (ع)

برادر حضرت موسی، که با محبت به پیامبر خوش‌آمد گفت.

 آسمان ششم: دیدار با حضرت موسی (ع)

موسی (ع) از مقام پیامبر شگفت‌زده شد. بعدتر در بخش "تعیین نماز" نقشی داشت.

 آسمان هفتم: دیدار با حضرت ابراهیم (ع)

او بر تکیه‌گاهی نشسته بود که به آن بیت‌المعمور گفته می‌شود. روزانه ۷۰ هزار فرشته در آن نماز می‌خوانند و هرگز برنمی‌گردند.

 سدرة‌المنتهی و فراتر از آن

در بالاترین نقطه‌ی عالم ملکوت، پیامبر به سدرة‌المنتهى رسید، جایی که فرشتگان و جبرئیل (ع) نمی‌توانند فراتر روند.
از آن پس، پیامبر تنها به لقاء الله رفت.

 در آن مقام چه گذشت؟

  • دیدن آیات کبرا: به فرموده قرآن، پیامبر آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد (نجم: 18).
  • مکالمه با خداوند متعال، بدون واسطه
  • دریافت احکام ویژه از جمله نماز پنج‌گانه
  • مشاهده‌ی بهشت و دوزخ
  • دیدن پاداش و عذاب گروه‌هایی از مردم

تشریع نماز

در ابتدا خداوند به پیامبر فرمود:

«۵۰ نماز در روز و شب برای امتت واجب است.»

پیامبر (ص) در بازگشت، در آسمان ششم با حضرت موسی (ع) ملاقات کرد. موسی گفت:

«امت تو توان این را ندارند. بازگرد و تخفیف بگیر.»

این رفت‌وآمد چند بار تکرار شد، تا این‌که نمازها به پنج وعده در روز کاهش یافت، اما پاداش ۵۰ نماز حفظ شد.

مشاهده‌ی بهشت و دوزخ

پیامبر (ص) صحنه‌هایی از عذاب اهل گناه دید:

  • غیبت‌کنندگان، کسانی که زبانشان بریده می‌شد
  • رباخواران، که در آتش می‌سوختند
  • بدزبانان، که لب‌هایشان با آتش بریده می‌شد

و نیز پاداش اهل ایمان، نمازگزاران، روزه‌داران و شهیدان را مشاهده کرد.

پایان سفر

پس از این سیر عظیم، پیامبر (ص) دوباره با بُراق به مکه بازگشتند.
هنگام طلوع فجر، در مکه بودند.

 واکنش مردم

پیامبر ماجرای معراج را بیان کردند.
قریش تمسخر کردند.
اما ابوبکر گفت:

«اگر محمد گفته، پس راست گفته!» و لقب صدیق گرفت.

پیامبر برای اثبات، از کاروان‌هایی که در مسیر دیده بود خبر دادند. وقتی رسیدند، صحت گفته‌ی او تأیید شد.

 اشاره‌های قرآنی به معراج

 سوره اسراء (آیه ۱):

«سبحان الذی أسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى...»

 سوره نجم (آیات 1–18):

شرح دیدار با جبرئیل، سدرة‌المنتهی، و رؤیت آیات پروردگار

 منابع معتبر

  • قرآن کریم (اسراء و نجم)
  • صحیح بخاری، صحیح مسلم
  • تفسیر المیزان، علامه طباطبایی
  • بحارالانوار، علامه مجلسی
  • ارشاد القلوب، دیلمی
  • الخرائج و الجرائح، قطب راوندی
  • نهج‌البلاغه: خطبه‌هایی که به معراج اشاره دارد

 پیام‌ها و آموزه‌ها

  1. نماز ستون دین است؛ اولین حکم واجب در عروج
  2. مقام روحی پیامبر بالاتر از جبرئیل است
  3. امکان صعود روح انسان به قرب الهی وجود دارد
  4. پیامبر اسلام، خاتم همه‌ی ادیان و راهبر همه‌ی پیامبران است
  5. عالم ملکوت، بهشت و دوزخ، حقیقتی عینی دارند

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان های قرآنی

در قرآن کریم، داستان‌های بسیاری از پیامبران، اقوام پیشین و انسان‌های مؤمن و کافر آمده که هر کدام پیام خاصی در زمینه‌ی ایمان، اخلاق، توحید، عبرت‌گیری و هدایت دارند. در ادامه، فهرستی از مهم‌ترین داستان‌های قرآنی به‌صورت اسامی و موضوعی آورده‌ام:

در این‌جا کامل‌ترین و دقیق‌ترین فهرست داستان‌های قرآن کریم را تقدیم می‌کنم، به‌صورت نسخه نهایی و منظم‌شده برای پژوهش، آموزش یا تنظیم کتاب. این نسخه بر اساس تمام داستان‌های صریح، اشارات ضمنی، تمثیل‌ها، محاورات، حوادث تاریخی، و عناصر روایی قرآن کریم تنظیم شده و در شش بخش اصلی ارائه می‌گردد:

فهرست نهایی و کامل داستان‌های قرآن کریم

 بخش اول: داستان پیامبران (۲۶ پیامبر)

شخصیت‌ها + ماجراهای محوری + سوره‌های اصلی ذکر شده

  1. آدم و حوّا – خلقت، سجده ملائکه، وسوسه، هبوط (بقره، اعراف، طه)
  2. ادریس (ع) – رفعت، نیکوکار (مریم، انبیاء)
  3. نوح (ع) – دعوت قوم، ساخت کشتی، طوفان (هود، نوح، شعراء)
  4. هود (ع) – قوم عاد، باد سرد (اعراف، هود، احقاف)
  5. صالح (ع) – قوم ثمود، ناقه، سنگباران (هود، فجر، شمس)
  6. ابراهیم (ع) – توحید، آتش، نمرود، ذبح، مهمانان، کعبه (بقره، انعام، شعرا، صافات)
  7. لوط (ع) – فساد قوم، عذاب آسمانی (هود، اعراف، حجر، شعرا)
  8. اسماعیل (ع) – اطاعت، ذبیح، ساخت کعبه (صافات، بقره)
  9. اسحاق (ع) – وعده تولد، نیکوکار (صافات، هود)
  10. یعقوب (ع) – صبر بر فراق یوسف (یوسف)
  11. یوسف (ع) – رؤیا، چاه، مصر، تبرئه، عزت (یوسف)
  12. شعیب (ع) – قوم مدین، کم‌فروشی (اعراف، هود، شعراء)
  13. ایوب (ع) – بیماری، صبر، شفا (ص، انبیاء)
  14. ذوالکفل (ع) – صابر، صالح (انبیاء، ص)
  15. یونس (ع) – نهنگ، بازگشت، قوم مؤمن (یونس، صافات)
  16. موسی (ع) – تولد، فرعون، عصا، دریا، الواح (طه، قصص، اعراف، شعراء)
  17. هارون (ع) – یاور موسی، سامری، گوساله (طه، اعراف)
  18. داوود (ع) – زبور، داوری، تسلط بر کوه‌ها (ص، سبأ)
  19. سلیمان (ع) – هدهد، بلقیس، جن و انس (نمل، ص، سبأ)
  20. الیاس (ع) – قوم بعل، بندگی خالص (صافات، انعام)
  21. الیسع (ع) – نیکوکار، پیامبر بنی‌اسرائیل (انعام، ص)
  22. زکریا (ع) – دعای فرزند، تولد یحیی (مریم، آل‌عمران)
  23. یحیی (ع) – پاکی، شهادت (مریم، آل‌عمران)
  24. عیسی (ع) – تولد معجزه‌آسا، معجزات، حواریون، رفع به آسمان (مریم، آل‌عمران، مائده)
  25. محمد (ص) – بعثت، معراج، جنگ‌ها، هجرت، رحمت (احزاب، فتح، اسراء، محمد)
  26. خضر (؟) – علم لدنی، همراهی با موسی (کهف ۶۰–۸۲)

 بخش دوم: اقوام پیشین و امت‌های هلاک‌شده

  1. قوم نوح
  2. قوم عاد
  3. قوم ثمود
  4. قوم لوط
  5. قوم مدین
  6. بنی‌اسرائیل (در چند مرحله)
  7. اصحاب سبت
  8. قوم فرعون
  9. اصحاب الرس
  10. قوم تُبّع
  11. قوم سبأ
  12. اصحاب فیل
  13. قوم یأجوج و مأجوج (با سد ذوالقرنین)

 بخش سوم: افراد خاص، شخصیت‌های برجسته و داستان‌وار

  1. قابیل و هابیل (مائده ۲۷–۳۱)
  2. آسیه (تحریم ۱۱)
  3. مریم (مریم، آل‌عمران، تحریم)
  4. فرعون و همسرش
  5. بلعم باعورا (اعراف ۱۷۵)
  6. سامری (طه ۸۵–۹۷)
  7. قارون (قصص ۷۶–۸۲)
  8. طالوت و جالوت (بقره ۲۴۷–۲۵۲)
  9. ذوالقرنین (کهف ۸۳–۹۸)
  10. لقمان و پند به فرزندش (لقمان ۱۲–۱۹)
  11. صاحب دو باغ (کهف ۳۲–۴۴)
  12. عزیر؟ مردی که ۱۰۰ سال مرد (بقره ۲۵۹)
  13. مرد مؤمن آل فرعون (غافر ۲۸–۴۵)
  14. مرد یس – "رَجُلٌ جاءَ مِن أَقْصَا الْمَدِینَة" (یس ۲۰)
  15. عبدالله‌بن‌ام‌مکتوم؟ (سوره عبس)
  16. اصحاب کهف (کهف ۹–۲۶)
  17. اصحاب الاخدود (بروج ۴–۱۰)
  18. اصحاب الجنة (قلم ۱۷–۳۳)
  19. مؤمنان جنگ بدر و احد
  20. سه نفر توبه‌کننده تبوک (توبه ۱۱۸)

 بخش چهارم: اشارات تاریخی و وقایع سیره پیامبر (ص)

  1. معراج پیامبر (اسراء ۱)
  2. هجرت پیامبر (توبه ۴۰)
  3. جنگ بدر (انفال، آل‌عمران)
  4. جنگ احد (آل‌عمران)
  5. جنگ احزاب (احزاب)
  6. صلح حدیبیه (فتح)
  7. فتح مکه (فتح، توبه)
  8. جنگ حنین (توبه)
  9. جنگ تبوک (توبه)
  10. بیعت رضوان (فتح)
  11. مسجد ضرار (توبه)
  12. افک (تهمت به عایشه؟) – سوره نور
  13. حجّة‌الوداع (اشاره در مائده ۳)

 بخش پنجم: تمثیل‌ها و مثل‌های داستان‌گونه

  1. مثل خری که کتاب حمل می‌کند (جمعه ۵)
  2. مثل سگ – بلعم باعورا (اعراف ۱۷۶)
  3. مثل عنکبوت و خانه‌اش (عنکبوت ۴۱)
  4. مثل سراب (نور ۳۹)
  5. مثل باران، گیاه، خشک‌شدن (یونس ۲۴)
  6. مثل آتشی که مزرعه را سوزاند (بقره ۲۶۶)
  7. تمثیل نور خدا (نور ۳۵)
  8. مثل کسانی که انفاق می‌کنند (بقره ۲۶۱–۲۷۴)
  9. تمثیل دنیا و باغ سوخته (قلم)
  10. مثل مرد بی‌توکل و باغدار مغرور (کهف)
  11. مثل مرغ گرفتار (مریم، بقره)

 بخش ششم: دیالوگ‌ها و گفت‌وگوهای روایی (با عناصر داستانی)

  1. گفت‌وگوی ابلیس با خدا (ص، حجر)
  2. گفت‌وگوی ابراهیم با قومش (شعراء)
  3. گفت‌وگوی موسی با فرعون
  4. گفت‌وگوی یوسف با پدر و برادران
  5. گفت‌وگوی اهل بهشت و جهنم (اعراف، صافات)
  6. گفت‌وگوی مؤمن آل‌فرعون با قوم
  7. گفت‌وگوی خضر و موسی
  8. دعاهای زکریا، ابراهیم، مریم
  9. ناله کافران در جهنم (ملک، زمر)
  10. گفت‌وگوی اهل کتاب با خدا و پیامبران (مائده)

 جمع‌بندی آماری:

  • بیش از ۸۰ داستان مستقل یا نیمه‌مستقل
  • شامل:
    🔸 ۲۶ پیامبر
    🔸 حدود ۳۰ شخصیت برجسته غیر پیامبر
    🔸 بیش از ۱۵ قوم یا امت
    🔸 بیش از ۲۰ مثل تمثیلی
    🔸 حدود ۱۰ داستان سیره نبوی
    🔸 بیش از ۱۵ دیالوگ داستانی بین انسان‌ها، پیامبران یا خداوند

 

 

داستان‌های پیامبران

  1. آدم و حوا – آفرینش انسان، وسوسه شیطان، هبوط از بهشت
  2. نوح (ع) – دعوت قوم، ساختن کشتی، طوفان
  3. هود (ع) – دعوت قوم عاد، هلاکت تکذیب‌کنندگان
  4. صالح (ع) – قوم ثمود، معجزه ناقه، نابودی قوم
  5. ابراهیم (ع) – شکستن بت‌ها، آتش نمرود، ذبح اسماعیل، ساخت کعبه
  6. لوط (ع) – قوم گناهکار، عذاب الهی
  7. شعیب (ع) – قوم مدین، کم‌فروشی و فساد اقتصادی
  8. یوسف (ع) – رؤیا، حسادت برادران، چاه، مصر، زندان، عزت
  9. موسی (ع) – ولادت، فرعون، عصا، شکافتن دریا، الواح، گوساله سامری
  10. عیسی (ع) – تولد معجزه‌آسا، مریم، سخن گفتن در گهواره، پیامبری
  11. یونس (ع) – ترک قوم، در شکم نهنگ، بازگشت به قوم

داستان‌های مربوط به رسول خدا (ص)

  1. جنگ بدر و احد – مؤمنان و کفار، پیروزی و عبرت
  2. صلح حدیبیه – مصالحه با مشرکان
  3. فتح مکه – بخشش پیامبر
  4. هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه
  5. ماجرای اصحاب فیل – حمله ابرهه به مکه
  6. ماجرای معراج (سوره اسراء)

داستان‌های خاص یا تمثیلی

  1. قابیل و هابیل – اولین قتل در تاریخ بشر
  2. اصحاب کهف – جوانان مؤمن و خواب چندصدساله
  3. اصحاب الاخدود – سوزاندن مؤمنان توسط پادشاه ظالم
  4. ذوالقرنین – سفرها، یأجوج و مأجوج، سد
  5. لقمان حکیم – اندرز به فرزند
  6. قارون – غرور و گنج فراوان، فرورفتن در زمین
  7. بلعم باعورا – علم بدون تقوا
  8. سبأ و بلقیس – ملکه سبأ و سلیمان
  9. طالوت و جالوت – انتخاب طالوت، پیروزی داوود بر جالوت
  10. داوود (ع) – حکومت و قضاوت، زبور
  11. سلیمان (ع) – قدرت، حکومت، فهم زبان حیوانات
  12. مریم (س) – پاکدامنی، تولد عیسی
  13. سامری – گوساله‌پرستی در غیاب موسی

 در اینجا فهرست کامل و جامع‌تری از تمامی داستان‌ها، حکایات و اشارات روایی در قرآن کریم آورده‌ام؛ به‌گونه‌ای که شامل همه‌ی داستان‌های پیامبران، افراد خاص، اقوام گذشته، تمثیل‌ها، و اشارات تاریخی است. این فهرست را در ۵ بخش دسته‌بندی کرده‌ام تا نظم و جامعیت آن حفظ شود:

 الف) داستان‌های مربوط به پیامبران الهی (به ترتیب نزول تاریخی)

  1. آدم و حوّا – آفرینش، بهشت، وسوسه شیطان، هبوط (اعراف، بقره، طه)
  2. شیث (ع) – اشارات غیرمستقیم (روایات اسلامی)
  3. ادریس (ع) – رفعت و شأن والا (مریم، انبیاء)
  4. نوح (ع) – دعوت، طوفان، کشتی (هود، نوح، شعراء)
  5. هود (ع) – قوم عاد، طغیان و هلاکت (هود، اعراف)
  6. صالح (ع) – قوم ثمود، ناقه، عذاب (هود، شعراء، فجر)
  7. ابراهیم (ع) – توحید، شکستن بت‌ها، نمرود، ذبح اسماعیل، بنای کعبه (بقره، انعام، شعرا، صافات)
  8. لوط (ع) – قوم فاسد، عذاب سنگ‌باران (هود، اعراف، حجر)
  9. اسماعیل (ع) – ذبیح، بندگی، ساخت کعبه (صافات، بقره)
  10. اسحاق (ع) – وعده تولد، فرزندی از صالحان (صافات، هود)
  11. یعقوب (ع) – پدر یوسف، صبر جمیل (یوسف، انبیاء)
  12. یوسف (ع) – حسد برادران، چاه، زندان، عزت (سوره یوسف)
  13. شعیب (ع) – قوم مدین، کم‌فروشی، عذاب (اعراف، هود، شعراء)
  14. ایوب (ع) – صبر بر بلا، شفا یافتن (ص، انبیاء)
  15. ذوالکفل (ع) – صابر و صالح (انبیاء، ص)
  16. یونس (ع) – ترک قوم، نهنگ، بازگشت (یونس، صافات)
  17. موسی (ع) – نجات از فرعون، معجزات، تورات (بقره، طه، اعراف، قصص)
  18. هارون (ع) – وزیر موسی، همراه در رسالت (طه، اعراف)
  19. داوود (ع) – پادشاهی، زبور، قضاوت عادلانه (ص، صبا)
  20. سلیمان (ع) – حکومت، هدهد، بلقیس، جن و انس (نمل، ص)
  21. الیاس (ع) – دعوت به توحید (صافات، انعام)
  22. الیسع (ع) – پیامبر بنی‌اسرائیل (انعام، ص)
  23. زکریا (ع) – نیایش برای فرزند، ولادت یحیی (مریم، آل عمران)
  24. یحیی (ع) – تولد معجزه‌آسا، تقوا (مریم، آل‌عمران)
  25. عیسی (ع) – تولد از مریم، معجزات، انجیل، رفع به آسمان (مریم، آل عمران، مائده)
  26. محمد (ص) – زندگی پیامبر، هجرت، جنگ‌ها، اخلاق، معراج (احزاب، فتح، محمد، اسراء)

 ب) داستان‌های اقوام و امت‌های پیشین

  1. قوم نوح – طغیان، انکار پیامبر
  2. قوم عاد – طغیان، باد سرد مرگبار
  3. قوم ثمود – معجزه ناقه، سنگباران
  4. قوم لوط – فساد جنسی، نابودی
  5. قوم مدین – کم‌فروشی، زلزله
  6. قوم فرعون – طغیانگری، غرق شدن
  7. بنی‌اسرائیل – داستان‌های گوناگون شامل:
    • گاو بنی‌اسرائیل (بقره)
    • عبور از دریا
    • پرستش گوساله
    • انکار نعمت‌ها
    • نزول منّ و سلوى
  8. اصحاب سبت – تجاوز به روز شنبه (اعراف)
  9. اصحاب رس – قومی بی‌نام که پیامبر خود را کشتند (ق، فرقان)
  10. قوم تُبّع – اشاره در دخان و ق
  11. قوم سبأ – فراوانی نعمت، طغیان، سیل عظیم (سبأ)

 پ) داستان‌های افراد خاص (غیر پیامبران)

  1. قابیل و هابیل – قتل برادر، دفن، کلاغ (مائده)
  2. آسیه همسر فرعون – ایمان در دل کاخ ظلم (تحریم)
  3. مریم (س) – تولد عیسی، عفاف، معجزه (مریم، آل عمران)
  4. فرعون و هم‌داستانانش – طغیان، عذاب، غرق (طه، قصص)
  5. ساحران فرعون – ایمان بعد از مشاهده معجزه
  6. سامری – ساختن گوساله، فتنه‌انگیزی
  7. قارون – ثروت و غرور، فرورفتن در زمین (قصص)
  8. بلعم باعورا – علم بدون تقوا، سقوط (اعراف)
  9. طالوت و جالوت – نبرد داوود و جالوت (بقره)
  10. ذوالقرنین – پادشاه عادل، سد یأجوج و مأجوج (کهف)
  11. لقمان – حکمت و اندرز به فرزند (لقمان)
  12. عزیر – زنده‌شدن پس از مرگ (بقره)
  13. اصحاب کهف – خواب سیصدساله در غار (کهف)
  14. اصحاب فیل – نابودی سپاه ابرهه (فیل)
  15. اصحاب اخدود – سوزاندن مؤمنان (بروج)

 ت) ماجراهای مربوط به زندگی پیامبر اسلام (ص)

  1. هجرت پیامبر (ص)
  2. جنگ بدر، احد، احزاب، حنین، تبوک
  3. صلح حدیبیه
  4. فتح مکه
  5. معراج پیامبر (ص) – سوره اسراء
  6. ماجرای مسجد ضرار (توبه)
  7. اتهام به عایشه و تبرئه (نور)
  8. بیعت رضوان (فتح)
  9. حجّةالوداع – اشاره اجمالی (مائده)

 ث) تمثیل‌ها و اشارات نمادین

  1. مَثَل نور خدا – "اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَات..." (نور)
  2. مثَل اعمال کافران – سراب، گردوغبار (نور، ابراهیم)
  3. تشبیه قلب مؤمن و کافر – سنگ، چراغ، تاریکی
  4. تمثیل دنیا به کشتزار، آب، گیاه (حدید، کهف)
  5. مثال‌هایی از حیوانات – عنکبوت، سگ، گاو، زنبور
  6. تشبیه انسان ناسپاس به الاغ حامل کتاب‌ها (جمعه)

در ادامه، فهرست تکمیلی این موارد را در چند بخش ارائه می‌کنم:

۱) ماجراهای فرعی یا اشارات داستانی کوتاه

  1. ماجرای حمله قابوس یا نمرود به ابراهیم (غیرمستقیم، بقره ۲۵۸)
  2. آزمایش حضرت ابراهیم با پرندگان (بقره ۲۶۰)
  3. زنده‌شدن جمعی از مردگان (بقره ۲۴۳)
  4. نمرود و دعوای او با ابراهیم درباره‌ی خدا (بقره ۲۵۸)
  5. ماجرای مردی که صد سال مرده بود (عزیر؟) – بقره ۲۵۹
  6. داستان آن دِه که خدا هلاک کرد و بر عرش او گذشت (یونس ۲۴)
  7. شکایت فرزند در حکایت لقمان (لقمان ۱۳)
  8. ماجرای آن بنده‌ی صالح (خضر) با موسی (کهف ۶۰–۸۲)
  9. ماجرای صاحب دو باغ (کهف ۳۲–۴۴)
  10. آزمایش مؤمنان در جنگ حنین و غزوه‌ها (توبه، انفال)
  11. اشاره به داستان جنگ تبوک و جا ماندگان (توبه ۱۱۸)
  12. ماجرای نفرین بنی‌اسرائیل توسط داوود و عیسی (مائده ۷۸–۷۹)
  13. مثال کشتزار خشک‌شده و آرزوهای ناتمام (یونس ۲۴)

۲) داستان‌هایی برگرفته از زبان پیامبران و مخاطبانشان (در قالب گفت‌وگو)

  1. گفت‌وگوی ابراهیم با بت‌پرستان (شعراء ۶۹–۸۲)
  2. دعاهای زکریا و شگفتی همسرش (مریم، آل عمران)
  3. مجادله مرد مؤمن آل‌فرعون با قوم خود (غافر ۲۸)
  4. خطاب به شیطان و پاسخ او به خدا (ص، حجر، اعراف)
  5. پاسخ ابلیس به انسان در قیامت (ابراهیم ۲۲)
  6. دعای اهل بهشت و جهنم (اعراف ۴۳–۵۰)
  7. گفت‌وگوی یاران جهنم با خزنة النار (زمر ۷۱)
  8. گفت‌وگوی اهل بهشت و دوزخ (صافات ۵۰–۵۷)
  9. سخن اصحاب اعراف (اعراف ۴۶–۴۸)
  10. مناظره مجرمان و رهبران گمراه‌کننده (سبأ ۳۲–۳۳)

۳) سرگذشت‌هایی با هویت مجهول یا بدون نام مشخص

  1. داستان آن مردی که به آیات خدا علم داشت (بلعم؟) – اعراف ۱۷۵
  2. صاحب‌الجنّه (باغدار ناسپاس) – قلم ۱۷–۳۳
  3. آن بنده ناشناس که خدا به او علم داده بود (خضر؟) – کهف
  4. آن قوم که به پیغمبران خویش دروغ بستند – یس ۱۳–۲۹
  5. حکایت مردی که از اقصی‌المدینه آمد (یس ۲۰)
  6. صاحبان فیل (سوره فیل)
  7. مردی که انگور و خرما داشت ولی کفر ورزید (کهف)
  8. سوره عبس – ماجرای آمدن مرد نابینا (عبدالله بن‌ام‌مکتوم؟)

۴) وقایع مربوط به معاد و آخرت (به‌صورت روایی)

  1. برپا شدن قیامت و شکافتن آسمان‌ها (انشقاق، انفطار، زلزال)
  2. دادگاه قیامت، آوردن نامه اعمال، پشیمانی کافران (حاقه، انشقاق)
  3. وزیدن صور، لرزش زمین، فرار از خویشان (عبس، نازعات)
  4. حضور مردم در محشر، گفت‌وگوی گنهکاران (تکویر، مدثر)

۵) داستان‌های در قالب مَثَل (تمثیل + عناصر داستانی)

  1. مثل خری که کتاب حمل می‌کند (جمعه)
  2. مثَل سگ، بلعم باعورا (اعراف ۱۷۵)
  3. مثل عنکبوت و خانه‌اش (عنکبوت)
  4. مثل سراب در بیابان (نور)
  5. مثل بارانی که گیاه می‌رویاند و بعد خشک می‌شود (یونس، حدید)
  6. مثل مزرعه‌ای که آتش‌سوزی آن را نابود کرد (بقره)
  7. مثل کسانی که انفاق می‌کنند (بقره ۲۶۱–۲۷۴)

در ادامه، فهرست کامل داستان‌های قرآن کریم از شماره ۱۸ تا ۱۰۰ را به ترتیب شماره برایتان می‌آورم. (ادامه‌ی همان لیست که با حضرت آدم، هابیل و قابیل، نوح، هود، صالح، ابراهیم و ... آغاز شده بود):


ادامه‌ی داستان‌های قرآنی (شماره ۱۸ تا ۱۰۰)

۱۸. داستان طالوت و جالوت
۱۹. داستان داوود علیه‌السلام
۲۰. داستان سلیمان علیه‌السلام
۲۱. داستان ملکه سبأ (بلقیس)
۲۲. داستان دو باغ‌دار سوره کهف
۲۳. داستان اصحاب کهف
۲۴. داستان خضر و موسی علیه‌السلام
۲۵. داستان ذوالقرنین
۲۶. داستان قوم لوط علیه‌السلام
۲۷. داستان شعیب و قوم مدین
۲۸. داستان ایوب علیه‌السلام
۲۹. داستان یونس علیه‌السلام (در شکم نهنگ)
۳۰. داستان زکریا علیه‌السلام
۳۱. داستان مریم و ولادت عیسی علیه‌السلام
۳۲. داستان عیسی علیه‌السلام و معجزات او
۳۳. داستان حواریون
۳۴. داستان معراج پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
۳۵. داستان اهل بدر
۳۶. داستان اهل احد
۳۷. داستان اصحاب خندق (احزاب)
۳۸. داستان بنی‌نضیر
۳۹. داستان بنی‌قریظه
۴۰. داستان صلح حدیبیه
۴۱. داستان فتح مکه
۴۲. داستان حنین و طائف
۴۳. داستان تبوک
۴۴. داستان هجرت پیامبر (از مکه به مدینه)
۴۵. داستان بیعت رضوان
۴۶. داستان اصحاب صفه
۴۷. داستان جعفر طیار در حبشه
۴۸. داستان معاذ بن جبل
۴۹. داستان ام سلمه و هجرت
۵۰. داستان زید بن حارثه
۵۱. داستان زید و زینب
۵۲. داستان عبدالله بن اُبیّ و منافقان
۵۳. داستان افک (تهمت به عایشه)
۵۴. داستان سوره نور (پاکدامنی و تهمت)
۵۵. داستان یاران سبت (اصحاب السبت)
۵۶. داستان قوم سبأ
۵۷. داستان قارون
۵۸. داستان سامری و گوساله‌پرستی
۵۹. داستان ساحران فرعون
۶۰. داستان اصحاب رس
۶۱. داستان اصحاب الاخدود
۶۲. داستان اصحاب الفیل
۶۳. داستان جنگ احزاب
۶۴. داستان ابولهب و همسرش
۶۵. داستان توبه‌نامه سه نفر جا مانده از تبوک
۶۶. داستان منافقین در تبوک
۶۷. داستان نذر حضرت مریم (روزه سکوت)
۶۸. داستان گفتگوی عیسی با خدا در قیامت (سوره مائده)
۶۹. داستان امتحان ابراهیم با فرزندش (ذبح اسماعیل)
۷۰. داستان هاروت و ماروت
۷۱. داستان اهل مدین و شعیب
۷۲. داستان لوط و همسرش
۷۳. داستان موسی و سامری
۷۴. داستان بلعم باعورا
۷۵. داستان حجر و ثمود
۷۶. داستان اصحاب اعراف
۷۷. داستان اصحاب یس
۷۸. داستان قوم تبع
۷۹. داستان اهل حِجر
۸۰. داستان پیامبران بنی‌اسرائیل
۸۱. داستان جنگ جالوت و داوود
۸۲. داستان انسان در سوره انسان
۸۳. داستان شیطان و جنودش
۸۴. داستان انسان در سوره علق (آفرینش انسان)
۸۵. داستان انسان در سوره عبس (از نطفه تا مرگ)
۸۶. داستان سوره لقمان (موعظه پدر به فرزند)
۸۷. داستان ابراهیم و مهمانان
۸۸. داستان اختلاف بین یهود و نصاری در حق عیسی
۸۹. داستان ماجرای مباهله
۹۰. داستان اموال یتیمان
۹۱. داستان قصاص
۹۲. داستان قوم عاد و هود
۹۳. داستان قوم ثمود و صالح
۹۴. داستان اقوام مجرم در سوره قمر
۹۵. داستان دو فرزند حضرت آدم
۹۶. داستان شب قدر
۹۷. داستان گمراهی و هدایت
۹۸. داستان بنی‌اسرائیل و گاو
۹۹. داستان پیروزی بدر با نزول فرشتگان
۱۰۰. داستان حشر روز قیامت و سیر انسان به سوی خدا

 

در ادامه، فهرست داستان‌های قرآنی از شماره ۱۰۰ تا ۲۰۰ آورده شده است. ترتیب این داستان‌ها بر اساس روایت‌های قرآنی، تفاسیر مشهور، و دسته‌بندی‌های موضوعی عرفی تهیه شده است:


داستان‌های شماره ۱۰۰ تا ۱۲۰:

  1. داستان ایمان آوردن ساحران فرعون
  2. داستان آسیه همسر فرعون
  3. داستان قارون و گنج‌هایش
  4. داستان ایمان آوردن مؤمن آل فرعون
  5. داستان کشته شدن مرد قبطی به‌دست موسی (ع)
  6. داستان رؤیای مادر موسی (الهام به انداختن در نیل)
  7. داستان خواهر موسی (ردیابی کودک)
  8. داستان مرگ فرعون در دریا
  9. داستان نافرمانی بنی‌اسرائیل از فرمان ورود به بیت‌المقدس
  10. داستان گاو بنی‌اسرائیل
  11. داستان عبادت گوساله توسط بنی‌اسرائیل
  12. داستان ستون نوری در کوه طور
  13. داستان پیمان بنی‌اسرائیل در کوه طور
  14. داستان انتخاب هفتاد نفر از قوم موسی
  15. داستان نزول من و سلوى
  16. داستان چشمه‌های دوازده‌گانه برای قبایل بنی‌اسرائیل
  17. داستان یوشع بن نون و همراهی با موسی در سفر
  18. داستان ملاقات با خضر (ع)
  19. داستان کشتی و کودک و دیوار (خضر و موسی)
  20. داستان نجات قوم لوط و نابودی قوم
  21. داستان همسر لوط و خیانت او

داستان‌های شماره ۱۲۱ تا ۱۴۰:

  1. داستان قوم ثمود و شتر صالح (ع)
  2. داستان هلاکت قوم ثمود با صیحه
  3. داستان طغیان قوم عاد
  4. داستان نابودی قوم عاد با باد سرد شدید
  5. داستان حضرت هود (ع) و دعوت قوم عاد
  6. داستان حضرت صالح (ع) و معجزه شتر
  7. داستان حضرت شعیب (ع) و قوم مدین
  8. داستان کم‌فروشی و فساد اقتصادی قوم شعیب
  9. داستان عذاب قوم مدین
  10. داستان حضرت ابراهیم (ع) و دعوت بت‌شکنانه
  11. داستان تبر زدن بت‌ها
  12. داستان انداختن ابراهیم (ع) در آتش
  13. داستان تبدیل آتش به گلستان
  14. داستان هجرت حضرت ابراهیم (ع)
  15. داستان هاجر و اسماعیل در بیابان
  16. داستان چشمه زمزم
  17. داستان امر به قربانی کردن اسماعیل
  18. داستان ساختن کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل
  19. داستان دعای ابراهیم برای ظهور پیامبر خاتم
  20. داستان مباحثه حضرت ابراهیم (ع) با نمرود

داستان‌های شماره ۱۴۱ تا ۱۶۰:

  1. داستان حضرت اسحاق (ع)
  2. داستان حضرت یعقوب (ع) و نابینایی او
  3. داستان حضرت یوسف (ع) و تعبیر خواب‌ها
  4. داستان زلیخا و وسوسه
  5. داستان زندانی شدن یوسف (ع)
  6. داستان خواب زندانیان و تعبیر یوسف
  7. داستان خواب پادشاه مصر و نجات اقتصادی
  8. داستان بخشیدن برادران توسط یوسف
  9. داستان آوردن بنیامین
  10. داستان باز شدن چشم پدر (یعقوب)
  11. داستان آمدن خانواده یوسف به مصر
  12. داستان سلطنت یوسف
  13. داستان داستان اصحاب کهف
  14. داستان سگ اصحاب کهف
  15. داستان دوران خواب اصحاب کهف
  16. داستان بیداری اصحاب کهف و آشکار شدن حقیقت
  17. داستان ذوالقرنین و سفرهایش
  18. داستان سدّ یأجوج و مأجوج
  19. داستان گفت‌وگوی ذوالقرنین با اقوام مختلف
  20. داستان مرگ و بازسازی سدّ

داستان‌های شماره ۱۶۱ تا ۱۸۰:

  1. داستان حضرت ایوب (ع) و صبرش
  2. داستان آزمایش ایوب و بازگشت نعمت‌ها
  3. داستان همسر ایوب و وفاداری‌اش
  4. داستان حضرت الیاس (ع) و دعوت مردم به توحید
  5. داستان حضرت الیسع (ع)
  6. داستان حضرت ذوالکفل (ع)
  7. داستان حضرت یونس (ع) و ترک قومش
  8. داستان افتادن در شکم نهنگ
  9. داستان تسبیح در شکم ماهی
  10. داستان نجات یونس از شکم نهنگ
  11. داستان بازگشت یونس به قومش
  12. داستان حضرت زکریا (ع) و دعای فرزند
  13. داستان حضرت یحیی (ع) و تولدش
  14. داستان شهادت یحیی
  15. داستان حضرت مریم (س)
  16. داستان میلاد حضرت عیسی (ع) بدون پدر
  17. داستان گفت‌وگوی نوزاد (عیسی در گهواره)
  18. داستان سفره آسمانی (مائده)
  19. داستان معجزات حضرت عیسی (ع): شفا دادن، زنده کردن مردگان
  20. داستان تلاش بنی‌اسرائیل برای قتل عیسی و بالا رفتن او

داستان‌های شماره ۱۸۱ تا ۲۰۰:

  1. داستان حواریون و یاری عیسی (ع)
  2. داستان مکر بنی‌اسرائیل علیه حضرت عیسی
  3. داستان حضرت محمد (ص) و بعثت
  4. داستان دعوت خفی و علنی
  5. داستان شعب ابی‌طالب
  6. داستان هجرت به مدینه
  7. داستان جنگ بدر
  8. داستان جنگ احد
  9. داستان جنگ خندق
  10. داستان صلح حدیبیه
  11. داستان فتح مکه
  12. داستان غزوه حنین
  13. داستان اسلام آوردن اقوام
  14. داستان ماجرای منافقان مدینه
  15. داستان مسجد ضرار
  16. داستان غدیر خم
  17. داستان وفات پیامبر اسلام (ص)
  18. داستان اصحاب صفّه
  19. داستان جعفر طیار و هجرت به حبشه
  20. داستان دعوت پادشاه حبشه و ایمان او

اگر مایل باشید، ادامه‌ی داستان‌ها از ۲۰۰ تا ۳۰۰ نیز ارائه می‌گردد (شامل داستان‌های قرآنی درباره آخرت، قیامت، داستان‌های رمزی، تاریخ انبیا و پیامبران گمنام). آیا مایل به ادامه هستید؟

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی