رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر گفتگوی ابلیس با خدای متعال

 

به نام حقیقتی که در ظاهر نهان است؛ همان که جان را آفرید و جهان را فروزان ساخت.

سرآغاز شعر با تاکید بر «حقیقت پنهان در عیان» است؛ اشاره‌ای عرفانی به ذات الهی دارد که در همه‌ی مظاهر آشکار است، ولی خود از حواس پنهان. این حقیقت، جان‌بخش آفرینش است.

خدا بود و از دیدگان جهان پنهان، جهانی نبود و خدا جاودانه بود.

پیش از آفرینش، تنها وجود مطلقِ حق حضور داشت. هیچ‌کس و هیچ‌چیز نبود، و خداوند، ورای زمان و مکان، قائم به ذات بود.

نه نوری بود و نه ظلمتی، نه کوهی و نه دشتی، نه راهی و نه امیدی.

این تصویر، خلأ پیشا‌آفرینشی را می‌نمایاند. همه چیز در عدم بود، جز وجود محض.

از نور یزدان، جهان پدید آمد؛ و از حکمت او، نظمی آشکار سر برآورد.

خلقت بر اساس حکمت الهی و با تجلی نور خداوند آغاز شد. هستی بی‌حکمت و نظام، بی‌معناست.

فرشتگان، در صف پاکان جای داشتند؛ بی‌هوس در دل و بی‌شریک در جان.

ملائک، موجوداتی‌اند از نور، مطیع محض خداوند، بی‌اراده‌ی مستقل و بی‌هوی و هوس.

در میان ایشان، موجودی از آتش حضور داشت که مأمور اجرای فرمان خلقت با گفتار و اختیار بود.

این موجود ابلیس است؛ از آتش خلق شده، و برخلاف فرشتگان، مختار و سخنور است. برخی منابع روایی نیز این تمایز را میان جنّ (ابلیس) و ملک قائلند.

او نه از جنس نور بود و نه از خاک و آب؛ اما در تجلی، مقامی فراتر از حجاب داشت.

ابلیس در میان فرشتگان بود ولی از سنخ آنان نبود. در مقامی بلند و اهل عبادت بود، اما اصل او از آتش بود.

از شرم و زهد، جایگاه ویژه‌ای در میان قدسیان یافته بود؛ فرشته‌نما بود، ولی از سنخ فرشته نبود.

زهد ابلیس باعث شده بود تا در جمع ملائک راه یابد. ولی ذات ناآزموده‌ی او در بزنگاه سقوط کرد.

چون خدا خواست انسان را بیافریند، از خاک او را سرشت و در او روح دمید.

اشاره به داستان خلقت آدم. انسان برخلاف فرشتگان، آمیزه‌ای از ماده (خاک) و معنا (روح) است.

در آن خاک، نوری افروخته شد که با جوهر عشق، زایندگی یافت.

انسان از خاک است، اما چون روح الهی در او دمیده شده، حامل نور عشق الهی نیز هست.

آدم به فرمان پروردگار آمد؛ جانش از او و عنایتش از سوی او بود.

انسان مقامی بلند یافت، چراکه روح الهی در او دمیده شد و به علم الاسماء مشرّف گشت.

خداوند به او اسماء و صفات را آموخت؛ گنجی نهفته در پرده‌ی امکان.

این همان «و علّم آدم الاسماء کلّها»ست؛ انسان ظرفیت معرفت همه هستی را دارد.

ملائک چون آن جلوه‌ی آدم را دیدند، با صدق و اخلاص به سجده افتادند.

سجده‌ی فرشتگان نه به خاک آدم، بلکه به روح خداوندیِ دمیده‌شده در او بود.

اما ابلیس بانگی از سر کِبر سر داد و سجده نکرد؛ پس از دایره‌ی حق بیرون شد.

لحظه‌ی افتراق حق و باطل: جایی که ابلیس «من» گفت، و به دستور الهی تمکین نکرد.

خدا فرمود: ای عابد ناسپاس! مگر تو را از خاصان خود قرار ندادم؟

این خطاب، سرزنشی است برای عبادی که به عبادت‌شان مغرورند و ولایت نمی‌پذیرند.

ابلیس گفت: آیا آتش فروتن می‌شود و به خاک سر می‌نهد؟ من از آتشم و بلندپایه‌ام؛ چرا خاکی را برتر داری؟

این منطق، منطق ظاهرگرایان است. ابلیس بر مبنای ماده‌ی خلقت سخن می‌گوید، نه مقام روح.

چگونه سر بر خاکی بگذارم که خود سرشار از شرارم؟

غرور و خودبینی، عقل ابلیس را از پذیرش فرمان الهی باز داشت.

تو فرمان دادی که سجده کنم، اما عقل من این را نپذیرفت!

این جمله اوج تفرعن است؛ عقل جزوی در برابر عقل کل ایستاده است.

خداوند پاسخ داد: اگر تو نور بینش بودی، چرا از حکم الهی غافل شدی؟

عقل صحیح، تابع وحی است. عقل باید در خدمت فرمان الهی باشد، نه در تقابل با آن.

مبادا دانش را اعتبار پنداری؛ که جز اطاعت از حق، راهی نیست.

این پیام نافی غرور علمی است؛ دانشی که به طاعت نینجامد، حجاب است نه نور.

این فرمان الهی، از روی حکمت ژرف است؛ نه از جنس خاک و آتش، نه از نخوت و جاه.

فرمان سجده به آدم، بر پایه‌ی حکمتی استعلایی است، نه امری مادی یا سطحی.

تو سجده نکردی نه از درِ عشق، بلکه از غرور. در حالی که آدم وسیله است و مقصد، خداوند است.

آدم، خلیفه‌ی خداست؛ سجده به او، سجده به خلیفة‌الله است، نه خاک او.

چون خود را برتر از دیگران پنداشتی، از اوج آسمان فرو افتادی.

کبر و خودبینی، علت اصلی سقوط ابلیس است؛ این یک اصل بنیادین اخلاقی و عرفانی است.

برو، که کبر تو تنها سزاوار آتش است؛ زمین، تجلی‌گاه حکمت الهی است.

در تضاد با نگرش ابلیس، زمین محلّ تجلی روح و حکمت خداست، نه صرفاً عنصری فرودست.

برو ای دلِ بی‌وفا، که در جانت زهر نیرنگ نهادی.

وصفی عمیق از باطن ابلیس که سراسر نیرنگ و فریب است.

ندایی از عرش رسید که لعنت بر آن دل که غرور دارد.

این نتیجه‌گیری نهایی است: غرور، پرده‌ی وصل و مانع هدایت است.

ای رجالی! رها شو از کبر و غرور؛ که بقای تو در عشق و حضور است.

شاعر در پایان، پیام عرفانی را به خویش تعمیم می‌دهد؛ ترک غرور، شرط بقا در ساحت عشق است.

جمع‌بندی تفسیری:

این مثنوی، با نگاهی عرفانی به داستان معروف خلقت آدم و نافرمانی ابلیس، موضوعاتی عمیق چون:

  • تقدم عشق بر عقل،
  • لزوم طاعت بر ظواهر علمی،
  • نقد عقل جزوی در برابر امر الهی،
  • و کیفر غرور و خودبینی

را در قالب هنرمندانه‌ای بیان می‌کند.

در پایان، شاعر با تخلص «رجالی»، خود را نیز در معرض همین خطاب الهی می‌بیند و به عرفان عاشقانه فراخوانده می‌شود؛ جایی که عقل و کبر، باید به پای عشق بسوزند.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۴/۳۱
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی