رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶۹ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

در ب وصال
اگر خواهی بهشت وصل جانان
تعبد پیشه کن در راه یزدان
بهشت عاشقان دیدار دلبر
تماشای رخ و رخسار رحمان


شرح و تفسیر:

این رباعی به حقیقت وصال الهی و لذت معنوی دیدار حق‌تعالی اشاره دارد. شاعر در این ابیات با بیانی ساده اما عمیق، مسیر نیل به وصال معشوق حقیقی (خداوند) را ترسیم می‌کند و تأکید دارد که راه وصول به این مرتبه‌ی بلند، از مسیر تعبد (عبادت و بندگی خالصانه) می‌گذرد.


مصرع اول:
«اگر خواهی بهشت وصل جانان»

در این مصرع، "بهشت وصل جانان" به عالی‌ترین درجه‌ی سعادت معنوی اشاره دارد. این بهشت، فراتر از لذات جسمانی است و به لذت شهود و قرب الهی اشاره دارد. شاعر می‌گوید اگر طالب این وصال و بهشت معنوی هستی، باید مسیر خاصی را بپیمایی.


مصرع دوم:
«تعبد پیشه کن در راه یزدان»

اینجا "تعبد" به معنای عبادت و بندگی با خلوص نیت است. شاعر نشان می‌دهد که راه وصول به حقیقت وصال، از طریق عبادت خالصانه و پیروی از فرمان الهی ممکن می‌شود. تعبد، تنها انجام اعمال ظاهری نیست بلکه خضوع قلبی، تسلیم در برابر اراده‌ی الهی و مداومت بر طاعت را شامل می‌شود.


مصرع سوم:
«بهشت عاشقان دیدار دلبر»

در این مصرع، شاعر معنای حقیقی بهشت عاشقان را بیان می‌کند؛ بهشت واقعی برای عاشقان الهی چیزی جز دیدار محبوب نیست. این دیدار، همان شهود جمال و جلال الهی است که در متون عرفانی به آن "لقاءالله" گفته می‌شود. عاشق حقیقی، نه بهشت مادی بلکه وصال و مشاهده‌ی جمال محبوب ازلی را می‌طلبد.


مصرع چهارم:
«تماشای رخ و رخسار رحمان»

این مصرع، اوج طلب عاشقانه را بیان می‌کند. "رخ و رخسار رحمان" اشاره به تجلّی صفات جمالی خداوند دارد. عرفا معتقدند که برترین پاداش برای سالک، رسیدن به مقامی است که تجلی اسماء و صفات الهی را مشاهده کند. این تماشا، نه با چشم ظاهر بلکه با چشم دل (بصیرت قلبی) امکان‌پذیر است.


جمع‌بندی:

این رباعی، دعوتی به بندگی خالصانه و عشق حقیقی به خداوند است. شاعر تأکید دارد که بالاترین نعمت برای عاشق، وصال محبوب و مشاهده‌ی جمال الهی است و برای نیل به این مقام، باید راه عبودیت را با اخلاص پیمود.

این رباعی از نظر معنا، با آموزه‌های عرفانی و قرآنی کاملاً هماهنگ است و به آیه‌ی:
"وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ، إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ" (قیامت: ۲۲-۲۳)
اشاره دارد که در روز قیامت، برخی از چهره‌ها شاداب‌اند و به جمال الهی نظر می‌افکنند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرحی بر دعای سحر

باسمه تعالی

دعای سحر

با نغمه‌ی راز، آسمان لب وا کرد
دل را ز غبار، نور حق زیبا کرد
از جام سحر، شراب توحید گرفت
یک جرعه‌ی عشق، جان ما شیدا کرد

شرح و تفسیر مصراع‌ها:

۱. با نغمه‌ی راز، آسمان لب وا کرد
نغمه‌ی راز اشاره به دعای عارفانه‌ی سحرگاهان دارد که دل را به سوی حقیقت باز می‌کند. آسمان که معمولاً در شب خاموش و آرام است، با مناجات و راز و نیاز سالک، «لب» می‌گشاید، یعنی گویی سخن می‌گوید و با او هم‌نوا می‌شود. این تصویر استعاره‌ای از شکوه مناجات و اثر آن در گشودن درهای رحمت است.

۲. دل را ز غبار، نور حق زیبا کرد
دل انسان مانند آینه‌ای است که اگر زنگار غفلت و گناه بر آن نشیند، دیگر قادر به انعکاس نور الهی نخواهد بود. در سحرگاهان، با یاد خدا و ذکر او، دل از غبار گناه پاک شده و با نور حق آراسته و زیبا می‌گردد. در این مصراع، «نور حق» تمثیلی از هدایت، معرفت و صفای باطن است.

۳. از جام سحر، شراب توحید گرفت
«جام سحر» استعاره‌ای از لحظات خاصی است که در آن، ارتباط با حقیقت هستی عمیق‌تر می‌شود. در این لحظات، انسان سالک از شراب توحید (یعنی معرفت و عشق الهی) سیراب می‌شود و قلبش سرشار از یگانگی و وحدت با معبود می‌گردد. شراب در ادبیات عرفانی به معنای مستی از عشق الهی است.

۴. یک جرعه‌ی عشق، جان ما شیدا کرد
با نوشیدن حتی جرعه‌ای از این شراب معنوی، جان آدمی شیدا و بی‌قرار می‌شود. «شیدا» در اینجا به معنای عاشقی است که از خویش بی‌خود شده و در محبت معبود غرق گشته است. این نشان می‌دهد که عشق الهی تنها با اندک توجهی، انسان را به اوج سلوک و فنا در معشوق می‌رساند.

نتیجه‌گیری:

این رباعی کوتاه اما پرمعنا، به زیبایی لحظه‌ی ناب سحرگاه و اثر آن بر روح را توصیف می‌کند. سحر، زمانی است که آسمان و زمین به ندای عارفانه‌ی انسان پاسخ می‌دهند، دل از تیرگی‌ها پاک می‌شود، معرفت الهی بر جان جاری می‌گردد، و عشق الهی، عاشق را به وادی جنون و شیفتگی می‌کشاند.

 

دعای سحر یکی از دعاهای معروفی است که از امام باقر (ع) نقل شده و در سحرهای ماه رمضان خوانده می‌شود. این دعا با جملاتی توحیدی و اسماء الهی آغاز می‌شود و به تعبیری، از عمیق‌ترین معارف عرفانی و توحیدی برخوردار است. در این دعا، خداوند با صفات و اسماء گوناگون مورد خطاب قرار می‌گیرد و بنده از طریق این اسماء به درگاه او تقرب می‌جوید.

ساختار و مضامین دعای سحر

  1. توحید و شناخت اسماء الهی
    دعا با ذکر مکرر "اللهم إنی أسألک من بهائک بأبهاه" و عباراتی مشابه شروع می‌شود. این تکرار نه تنها بر اهمیت اسماء حسنا تأکید دارد، بلکه نشان‌دهنده نوعی سیر در مراتب شناخت الهی است. در این بخش، خداوند با صفاتی مانند بها، جمال، جلال، عزت، قدرت، علم و نور مورد خطاب قرار می‌گیرد.

  2. مراتب تقرب به خداوند از طریق اسماء
    در این دعا، بنده خدا را با اسمائی می‌خواند که هرکدام مرتبه‌ای از ظهور الهی را نشان می‌دهند. برخی از این اسماء به ذات الهی اشاره دارند (مانند "نور" و "بهاء") و برخی دیگر صفات فعلی خداوند را نشان می‌دهند (مانند "قدرت" و "رحمت").

  3. سیر عارفانه در شناخت الهی
    این دعا، سفری از مراتب پایین‌تر معرفت به مراتب بالاتر است. از مشاهده جمال و جلال خداوند آغاز می‌شود و به ادراک قدرت و نور الهی می‌رسد. این حرکت عرفانی مشابه سیر و سلوک معنوی سالک است که ابتدا از تجلیات ظاهری آغاز کرده و به شناخت اسماء باطنی و ذات حق می‌رسد.

  4. پایان دعا و طلب قرب الی الله
    در انتهای دعا، بنده از خداوند طلب می‌کند که با این اسماء، او را به حقیقت توحید نزدیک کند. این درخواست نشان‌دهنده ارتباط دعا با معرفت نفس و سیر در مقامات توحیدی است، به این معنا که انسان با شناخت اسماء الهی، حقیقت وجودی خویش را نیز درمی‌یابد.

پیام‌های عرفانی دعای سحر

  • ارتباط اسماء الهی با عالم هستی: در این دعا، هر یک از اسماء الهی جلوه‌ای از وجود خداوند در عالم خلقت هستند. سالک با ذکر این اسماء، به حقیقت آن‌ها در هستی و در نفس خویش پی می‌برد.
  • توحید شهودی: دعا نشان می‌دهد که توحید نه فقط یک مفهوم ذهنی، بلکه حقیقتی شهودی است که در مراتب مختلف سیر و سلوک به دست می‌آید.
  • معرفت نفس و تقرب به خدا: شناخت اسماء الهی مساوی با شناخت حقایق وجود است. ازاین‌رو، این دعا نه‌تنها یک ذکر توحیدی، بلکه راهی برای معرفت نفس و قرب به خداوند است.

جمع‌بندی

دعای سحر، نه‌فقط یک دعا بلکه یک متن عمیق عرفانی است که مراتب مختلف شناخت الهی را بیان می‌کند. با قرائت این دعا، انسان از صفات ظاهری حق به سوی حقیقت ذات الهی حرکت کرده و در نهایت، به مقام قرب دست می‌یابد.

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات ده  گانه

دعا(۱)

دعای سحر
با نغمه‌ی راز، آسمان لب وا کرد
دل را ز غبار، نور حق زیبا کرد
از جام سحر، شراب توحید گرفت
یک جرعه‌ی عشق، جان ما شیدا کرد

 

دعای توسل

توسل کنم بر درت با نیاز
که جز تو ندارم به عالم جهاز
به یک جلوه از نور رویت مرا
رهان از غم و درد و رنج و گداز

 

دعای کمیل

ای زمزمه‌ی کمیل، در خلوت و شام
بشکن قفس تنگ دلم از هر دام
با نور دعاست،  جان و دل افروزد
در گوش نواز، نغمه‌ی عشق، سلام

 

دعای عهد

با عهد تو، ای یار، دلم خندان است
هر لحظه ز نور، روشن و تابان است
در کون و مکان، یاد تو عالم گیر
در سینه‌ی ما، عشق تو جوشان است

 

 

دعای مجیر

چون بنده ز تقصیر پشیمان گشتم
با اشک ندامت به دامان گشتم
ای خالق رحمت، مرا بنگر نیز
یک لحظه نظر کن، که نالان گشتم

 

دعای جوشن کبیر
ای داور بر حق، خطاها بخشا
بر بنده‌ی خود، این نواها بخشا
من غرق گناهم، به نگاهی بنواز
ای دیده‌ی لطف تو، ما را بخشا

 

 

دعای افتتاح
ای عقل بیا، هر زمان باید رفت
دل را به وصال، شادمان باید رفت
دل مست وصال و باده‌ی معشوق است
در خوان کرم، بی‌نشان باید رفت

 

 

دعای سمات
در سینه ز عشقت شررها دارم
در وادی عشق، یار یکتا دارم
با نام تو از دام بلا رَست دلم
جز درگه یار، من کجا را دارم

 

 

دعای عرفه
در سینه‌ی من، آتشی از غم‌ها
لبریز ز اشک، جام دل شد دریا
عرفه است نوای دل و ذکر یزدان
دل بی‌خبر از خویش، خدا را پیدا

 

 

دعای ندبه

 در سینه ز داغ، من شررها دارم

چشمی ز فراق، چون گهرها دارم

در ندبه ز هجر تو فغان آمد دل

چون شمع، ز سوز تو سحرها دارم

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۴/۱/۶

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار (۱۱)

باسمه تعالی

مثنوی باران
بهار(۱۱)

زِ هر قطره باران، پیامِ خداست
پیامی زِ الطافِ ربِّ علاست

 

چو باران ببارد زِ مهر و وفا
جهان پُر شود از جمالِ خدا

 

نسیمی که آید زِ باغِ بهار
نوایِ خوشِ عشقِ پروردگار

 

زِ هر برگِ سبزی، نشانِ صفاست
زِ هر ذره‌ی خاک، رازی بقاست
 

زِ هر قطره باران، پیامِ خداست
پیامِ بزرگی و فضل و عطاست

 

 

زِ رحمت چو دریای بی‌انتها
ببارد زِ لطفش به ارض و سما

 

 

چکد هر نسیمی زِ باغِ وصال
به دل می‌دهد شوقِ حُسنِ کمال

 

 

زِ هر قطره نوری به دل می‌دمد
رهِ عاشقان را به حق می‌بَرَد

 

 

به صحرا، به دریا، به کوه و دمن
نمایان بود جلوه‌ی ذوالمنن

 

 

جهان هر نفس پر زِ اسرار اوست
وجودِ همه غرقِ انوار اوست

 

 

زِ لطفش زمین، زنده چون جان شود
دل از چشمه‌ی مهر، عطشان شود

 

 

چو باران ببارد زِ درگاهِ دوست
بروید زِ خاک، آن‌چه مقصود اوست

 

 

زِ هر غنچه‌ای عطرِ ایمان رسد
زِ هر قطره‌ای نورِ قرآن رسد

 

اگر چه جهان پر ز رنج و بلاست
پناهِ دل خسته، لطفِ خداست

 

 

به هر قطره رازی زِ اسرارِ حق
به هر موج، آوای دیدارِ حق

 

 

نهانی که در برگ و باران عیان
بود حکمتش بر دل عاشقان

 

به دریا فتد موجِ لطفِ قدیم
به صحرا رسد رحمتِ او عظیم

 

 

زِ باران بجوشد امیدِ نهان
که بخشایش اوست فیضِ جهان

 

 

زِ هر سبزه آید ندای حضور
زِ هر قطره ریزد شمیمی زِ نور

 

 

اگر تیره گردد سپهرِ زمان
فروغش دهد نورِ ایمان عیان

 

 

نه خشکی بماند، نه رنج و ملال
چو باران بریزد زِ لطفِ کمال

 

 

به هر جا که چشمی گشایی به راز
بود آشکارا صفاتِ نیاز

 

زمین از کراماتِ او زنده شد
دلِ خسته از مهرِ او بنده شد

 

 

به وادی اگر دانه‌ای بنگری
نشانِ تواناییِ داوری

 

 

به هر برگ، حکمت زِ حق آشکار
به هر قطره، لطفش بود برقرار

 

 

نه برگی فتد بی‌رضایِ ودود
نه موجی رود جز به امرِ وجود

 

 

زِ لطفش، بهاران شکوفا شود
خزان از نسیمش مسیحا شود

 

 

اگر تشنه‌ای، رحمتش چشمه‌سار
اگر خسته‌ای، مهر او غم‌گسار

 

 

به هر جا که بارانِ رحمت رسد
زمین از عطایش به جنّت رسد

 

 

به هر قطره، رازی زِ اسرارِ عشق
نهان در دلِ آب، انوارِ عشق

 

 

ز عرفان و دانش بود رهنمون
چراغی فروزان، به دل‌ها فزون

 

 

 

به دریا، به صحرا، وزد بر دمن
" رجالی" شکوفاست در هر وطن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

متن و شرح مثنوی(۱۱)

باسمه تعالی

شرح و تفسیر مثنوی باران

بهار(۱۱)

بیت ۱:

زِ هر قطره باران، پیامِ خداست
پیامی زِ الطافِ ربِّ علاست

تفسیر:
باران در این بیت به‌عنوان یک پیام الهی معرفی می‌شود. هر قطره باران در حقیقت حامل پیامی از خداوند است، که حاکی از رحمت و الطاف بی‌پایان خداوند است. باران می‌تواند نمادی از نعمت‌ها و برکات الهی باشد که بر بندگان نازل می‌شود.

بیت ۲:

چو باران ببارد زِ مهر و وفا
جهان پُر شود از جمالِ خدا

تفسیر:
وقتی باران از مهر و وفای خداوند می‌بارد، به تمام جهان جمال و زیبایی خداوند را می‌بخشد. در این بیت به تاثیر مثبت و گسترده باران اشاره دارد که نه تنها زمین را آباد می‌کند، بلکه عالم را از جمال الهی پر می‌سازد.

بیت ۳:

نسیمی که آید زِ باغِ بهار
نوایِ خوشِ عشقِ پروردگار

تفسیر:
نسیم بهاری که از باغ بهار می‌آید، شبیه به نوای عشق الهی است. این نسیم روح را نوازش داده و یادآور محبت و عشق خداوند است. در اینجا "باغ بهار" نمادی از زیبایی‌های طبیعت است که همگان را به یاد آفریدگار می‌اندازد.

بیت ۴:

زِ هر برگِ سبزی، نشانِ صفاست
زِ هر ذره‌ی خاک، رازی بقاست

تفسیر:
هر برگ سبز درخت نماد صفا و پاکی است و هر ذره خاک نیز به‌عنوان امیدی برای بقای زندگی و رشد و تعالی به شمار می‌آید. این بیت نشان‌دهنده ارتباط تنگاتنگ طبیعت با روح انسان و آموزه‌های معنوی است.

بیت ۵:

زِ هر قطره باران، پیامِ خداست
پیامِ بزرگی و فضل و عطاست

تفسیر:
بار دیگر تاکید می‌شود که هر قطره باران پیام خداوند است و این پیام حاکی از بزرگی، فضل و عطای الهی است. باران به‌طور نمادین نشانه‌ای از نعمت‌های بی‌پایان و بی‌حد و حصر خداوند است.

بیت ۶:

زِ رحمت چو دریای بی‌انتها
ببارد زِ لطفش به ارض و سما

تفسیر:
رحمت خداوند همانند دریای بی‌پایانی است که به‌طور نامحدود از لطف الهی به زمین و آسمان نازل می‌شود. این بیت نشان‌دهنده عمق و گستردگی رحمت خداوند است که همه‌چیز را در بر می‌گیرد.

بیت ۷:

چکد هر نسیمی زِ باغِ وصال
به دل می‌دهد شوقِ حُسنِ کمال

تفسیر:
نسیم‌هایی که از باغ وصال می‌وزند، در دل انسان شوق و آرزوی رسیدن به کمال انسانی و روحانی را برمی‌انگیزند. "باغ وصال" در اینجا نماد ارتباط انسان با خداوند است و این نسیم‌ها همچون الهامات معنوی در دل انسان ایجاد شوق به کمال می‌کنند.

بیت ۸:

زِ هر قطره نوری به دل می‌دمد
رهِ عاشقان را به حق می‌بَرَد

تفسیر:
هر قطره باران نور معنوی‌ای است که به دل عاشقان می‌تابد و آن‌ها را به سمت حقیقت و عشق الهی هدایت می‌کند. در این بیت به تاثیر باران به‌عنوان راهنمایی معنوی اشاره شده است.

بیت ۹:

به صحرا، به دریا، به کوه و دمن
نمایان بود جلوه‌ی ذوالمنن

تفسیر:
در این بیت، به زیبایی‌های طبیعت اشاره می‌شود که جلوه‌ای از صفات و الطاف خداوند را نشان می‌دهند. "ذوالمنن" یکی از نام‌های خداوند است که به‌معنی صاحب تمامی نعمت‌ها و برکات است.

بیت ۱۰:

جهان هر نفس پر زِ اسرار اوست
وجودِ همه غرقِ انوار اوست

تفسیر:
جهان هر لحظه از اسرار و حکمت‌های خداوند پر است و همه‌چیز در این جهان غرق در انوار الهی است. در این بیت به وابستگی تمامی موجودات به خداوند و تاثیر انوار الهی بر همه‌چیز اشاره می‌شود.

بیت ۱۱:

زِ لطفش زمین، زنده چون جان شود
دل از چشمه‌ی مهر، عطشان شود

تفسیر:
زمین با لطف خداوند زنده می‌شود، همان‌طور که قلب انسان از چشمه‌ی مهر و محبت خداوند به زندگی و نشاط می‌افتد. این بیت به ارتباط حیات طبیعت و دل انسان با رحمت و لطف خداوند اشاره دارد.

 

بیت ۱۲:

چو باران ببارد زِ درگاهِ دوست
بروید زِ خاک، آن‌چه مقصود اوست

تفسیر:
در این بیت اشاره به این دارد که باران از درگاه دوست، یعنی از سوی خداوند، می‌بارد. این باران سبب رشد و شکوفایی در خاک می‌شود و آنچه که خداوند اراده کرده، به‌دست می‌آید. همه‌چیز در این جهان بر اساس اراده و خواست الهی تحقق می‌یابد.

بیت ۱۳:

زِ هر غنچه‌ای عطرِ ایمان رسد
زِ هر قطره‌ای نورِ قرآن رسد

تفسیر:
هر غنچه‌ای که می‌شکفد، نمادی از ایمان است که با عطر خوش خود بر دل‌ها تاثیر می‌گذارد. از سوی دیگر، هر قطره‌ای از باران نماد نور قرآن است که بر دل‌های جویای حقیقت روشنایی می‌بخشد. در اینجا با استفاده از طبیعت، ایمان و قرآن به‌عنوان دو منبع نور و هدایت انسان معرفی شده‌اند.

بیت ۱۴:

اگر چه جهان پر ز رنج و بلاست
پناهِ دل خسته، لطفِ خداست

تفسیر:
در این بیت به دشواری‌های زندگی اشاره می‌شود که گاهی همچون دریای طوفانی است، اما در عین حال، پناهگاه و آرامش برای دل‌های خسته تنها در لطف خداوند است. این بیت یادآور این است که حتی در سخت‌ترین شرایط، رحمت خداوند می‌تواند آرامش‌بخش باشد.

بیت ۱۵:

به هر قطره رازی زِ اسرارِ حق
به هر موج، آوای دیدارِ حق

تفسیر:
هر قطره باران حاوی رازی از اسرار الهی است و هر موجی از آب به‌نوعی آوای دیدار با خداوند را به گوش می‌رساند. این بیت نشان‌دهنده‌ ارتباط معنوی و رازهایی است که در هر ذره از طبیعت نهفته است.

بیت ۱۶:

نهانی که در برگ و باران عیان بود
حکمتش بر دل عاشقان

تفسیر:
آنچه در ابتدا پنهان و نهان به نظر می‌رسید، اکنون در برگ و باران آشکار می‌شود. حکمت الهی به‌وضوح در طبیعت و عناصر آن نمایان می‌شود و دل عاشقان به آن پی می‌برد. در این بیت اشاره به کشف و شهود معنوی است که از طریق درک و مشاهده طبیعت حاصل می‌شود.

بیت ۱۷:

به دریا فتد موجِ لطفِ قدیم
به صحرا رسد رحمتِ او عظیم

تفسیر:
موجی از لطف خداوند به دریا می‌رسد و در صحرا، رحمت عظیم الهی نمایان می‌شود. این بیت نشان‌دهنده‌ فراگیری و گستردگی رحمت خداوند است که در تمام عالم، دریاها، صحراها و همه‌چیز را در بر می‌گیرد.

بیت ۱۸:

زِ باران بجوشد امیدِ نهان
که بخشایش اوست فیضِ جهان

تفسیر:
از باران، امید نهانی برمی‌خیزد که نماد بخشایش الهی است. این بخشایش و فیض خداوند است که جهان را زنده و پر از امید می‌کند. در این بیت، باران به‌عنوان نمادی از بخشش و امید معرفی می‌شود.

بیت ۱۹:

زِ هر سبزه آید ندای حضور
زِ هر قطره ریزد شمیمی زِ نور

تفسیر:
هر سبزه‌ای ندای حضور خداوند را به گوش می‌رساند و هر قطره‌ای از باران همچون عطری از نور الهی می‌ریزد. این بیت به آگاهی انسان از حضور دائمی خداوند در تمام موجودات و طبیعت اشاره دارد.

بیت ۲۰:

اگر تیره گردد سپهرِ زمان
فروغش دهد نورِ ایمان عیان

تفسیر:
در زمانی که آسمان زندگی انسان تیره و تار می‌شود، نور ایمان به‌وضوح در دل انسان‌ها می‌درخشد. این بیت به تاثیر ایمان در روشن کردن دل‌های تاریک و هدایت به‌سوی نور اشاره دارد.

بیت ۲۱:

نه خشکی بماند، نه رنج و ملال
چو باران بریزد زِ لطفِ کمال

تفسیر:
با نزول باران از لطف و کمال خداوند، دیگر نه خشکی‌ای باقی می‌ماند و نه رنج و ملال. رحمت الهی تمام دردها و خشکی‌ها را از بین می‌برد و زندگی را سرشار از برکت و آسایش می‌سازد.

بیت ۲۲:

به هر جا که چشمی گشایی به راز
بود آشکارا صفاتِ نیاز

تفسیر:
در هر جایی که چشم گشوده شود، صفات نیاز و فقر انسان در برابر خداوند آشکار می‌شود. این بیت به حقیقت وابستگی انسان به خداوند و نیاز همیشگی او به رحمت و کمک الهی اشاره دارد.

بیت ۲۳:

زمین از کراماتِ او زنده شد
دلِ خسته از مهرِ او بنده شد

تفسیر:
زمین با کرامت‌های خداوند زنده می‌شود و دل‌های خسته با مهر الهی تسلی می‌یابند. در این بیت اشاره به تاثیرات کرامت و محبت خداوند بر تمام موجودات، از جمله زمین و دل انسان‌ها است.

بیت ۲۴:

به وادی اگر دانه‌ای بنگری
نشانِ تواناییِ داوری

تفسیر:
در این بیت، به مشاهده دانه‌ای در وادی اشاره شده که نمایانگر توانایی خداوند در داوری و تدبیر است. هر دانه‌ای که در خاک می‌افتد، نشان‌دهنده‌ قدرت و حکمت الهی است که همه‌چیز را به‌درستی اداره می‌کند.

بیت ۲۵:

به هر برگ، حکمت زِ حق آشکار
به هر قطره، لطفش بود برقرار

تفسیر:
در هر برگ، حکمت خداوند نمایان می‌شود و در هر قطره باران، لطف و رحمت الهی پایدار است. این بیت به ویژگی‌های دائم و پایدار حکمت و رحمت خداوند در تمام طبیعت اشاره دارد.

بیت ۲۶:

نه برگی فتد بی‌رضایِ ودود
نه موجی رود جز به امرِ وجود

تفسیر:
هیچ برگ از درخت نمی‌افتد و هیچ موجی در دریا حرکت نمی‌کند، مگر به اراده و خواست خداوند. این بیت به توحید عملی و حکمت الهی در اداره‌ جهان اشاره دارد.

بیت ۲۷:

زِ لطفش، بهاران شکوفا شود
خزان از نسیمش مسیحا شود

تفسیر:
با لطف خداوند، بهار شکوفا می‌شود و حتی خزانی که به‌نظر مرده می‌آید، از نسیم الهی زنده و نو می‌شود. این بیت به تجدید حیات و تحولاتی که در دست خداوند است، اشاره دارد.

بیت ۲۸:

اگر تشنه‌ای، رحمتش چشمه‌سار
اگر خسته‌ای، مهر او غم‌گسار

تفسیر:
اگر تشنه‌ای، رحمت خداوند همچون چشمه‌ساری است که سیرابت می‌کند و اگر خسته‌ای، مهر خداوند همچون پناهی است که غم و درد را از دل می‌زداید. این بیت به مهر و رحمت بی‌پایان خداوند در رفع نیازهای روحی و جسمی انسان‌ها اشاره دارد.

بیت ۲۹:

به هر جا که بارانِ رحمت رسد
زمین از عطایش به جنّت رسد

تفسیر:
هر کجا که باران رحمت الهی می‌بارد، زمین به برکت و عطای آن، به‌مانند بهشتی از نعمت‌ها و برکات خداوند می‌شود. این بیت به تاثیرات مثبت و پر برکت رحمت الهی بر طبیعت اشاره دارد.

بیت ۳۰:

به هر قطره، رازی زِ اسرارِ عشق
نهان در دلِ آب، انوارِ عشق

تفسیر:
در هر قطره باران، رازی از اسرار عشق الهی نهفته است و در دل هر قطره آب، انوار عشق خداوند تابیده است. این بیت به جنبه‌های معنوی و عرفانی آب و باران اشاره دارد و نشان‌دهنده‌ عشقی است که در تمامی موجودات و پدیده‌های طبیعی نهفته است.

بیت ۳۱:

ز عرفان و دانش بود رهنمون
چراغی فروزان، به دل‌ها فزون

تفسیر:
عرفان و دانش، راهنمایی برای انسان‌ها هستند و چراغی روشن برای دل‌ها فراهم می‌کنند. این بیت نشان‌دهنده اهمیت عرفان و دانش در روشن‌کردن راه انسان به سوی حقیقت است.

بیت ۳۲:

به دریا، به صحرا، وزد بر دمن
"رجالی" شکوفاست در هر وطن

تفسیر:
این بیت اشاره به درخت‌های بهاری دارد که در هر مکانی شکوفا می‌شوند و "رجالی" (به عنوان سراینده) نیز در هر سرزمین شکوفا است. این اشاره به تلاش و رشد جهانی در هر مکانی دارد که از فضل خداوند است.

سراینده:
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسه تعالی

قصیده باد

ای باد، چه پیغام ز هر سوی جهان؟
آری، تو دوانی به ره بی‌پایان

آزاد ز هر بند و رها در همه دشت
پیغام‌برِ راز شدی بی‌پنهان

گاهی به گلستان برسی خندان رو
گاهی ز غبار رهی، دل‌نِگران

بر دامنِ صحرا چو نسیمی نرمک
بر قلّه‌ی کوهسار، سخت و توفان

با قاصدک از حال دل ما بگذر
وان راز نهان کن به دل آسمان

گه بر سرِ گل نغمه‌سرا می‌آیی
گه بر رخِ دریا شویی بی‌امان

پیغامِ من از عشق ببر تا جانان
بنگر که چه سازد به دلِ بی‌سامان

در گوشِ صبا قصّه‌ی ما را بنواز
تا بشنود آن یار ز دوری، فغان

گر بر دل صحرا گذری، یار بجوی
بر دشت و دمن سر کن این داستان

ای باد، بگو گر خبری از دلِ اوست
رحمی بنما بر دلِ ما بی‌کران

 

ای باد، کجا می‌روی ای بی‌پایان؟
کز غم خبری داری از هر سامان

هر سوی جهان را تو به هم می‌دوزی
آزاد ز قید و رها از زندان

گاهی ز گل و سبزه کنی بوی‌افشان
گاهی ز غبار رهی، تیره‌فشان

آغوش گشودی به چمن، چون مادر
وز ناله‌ی مرغان شویی نالان

ای قاصد دور از همه‌ی خاک و درخت
با بالِ سبک، رهسپری بی‌فرمان

پیغام منِ دل‌شده را با خود بر
تا کوی نگاری که بود جان‌افشان

بر شاخ درختان به سماع آیی تو
گه بر رخ دریا شویی لرزان

ای باد، به هر گوشه چه رازی داری؟
کز کوه‌ساران گذری پنهان

آیا خبری از دل یار آورده‌ست؟
یا بر دلِ ما زخم زدی چندان؟

بر دامن گل بوسه زدی نرم و سبک
در دشت خزان، گشتی خون‌افشان

چون آه دل ما، تو روانی هر دم
آشفته چو مویی به ره دوران

پیغام مرا سوی حبیبم برسان
کاین دل ز فراقت شده سرگردان

ای باد، تو با سرو چه گفتی دیشب؟
کافتاده ز اندوه، سَرِ چشمان

بر چهره‌ی گل بوسه زدی آهسته
با موج سخن گفتی، نه با انسان

بر بام فلک خیمه زدی چون خورشید
در وادی شب، گشتی بی‌پایان

ای باد، اگر بر لب او بگذشتی
از سوز دل ما بزن این طوفان

بنگر که چه سوزی به دلم افکندی
کایام ز عشقت شده سرگردان

بر کوه اگر نغمه‌سرا می‌گردی
از اشک منِ خسته مکن حیران

بر سبزه‌ی نورسته چه آسان رفتی
بر دل‌شکسته مگذری آسان

ای باد، بگو حال مرا نزد نگار
کز هجر، ندارم به جهان درمان

در باغ اگر مست شدی از بویش
از اشکِ منِ بی‌خبرت گریان

بر دامن دریا چو گذر کردی باز
در موج فرو ریز غمِ پنهان

ای باد، تو را آهِ دل ما چه کند؟
کاین سوز، نسازد تو را لرزان

هرجا که شوی، قصه‌ی ما را برگو
تا بشنود آن دلبر جان‌افشان

پیغام من از عشق ببر تا کویش
باشد که رسد رحمت و احسان

بر شاخ گلی، قصه‌ی دل بشنو
کز هجر، شکسته دلِ نالان

هر سو که روی، ناله‌ی ما را دریاب
بگذار ز دل، این همه طوفان

ای باد، تو را با دل ما کاری نیست؟
کز درد، نداریم به جز هجران

بر باغ جنون، بگذر و پیغام رسان
کز عشق، شدم بی‌دل و بی‌جان

هرجا که وزیدی، به وفا یادم کن
کاین عشق، ندارد به جهان پایان

ای باد، تو را با دلِ ما عهدی هست؟
یا از غمِ ما هیچ نداری سامان؟

هر گوشه‌ی عالم که روی، ما اینجا
ماندیم غریبانه و دل‌سوزان

گاهی به گلستان گذری مست و خرام
گاهی به بیابان شویی گریان

ای باد، بگو از دلِ ما با دلدار
کز دردِ فراقش شده‌ایم ویران

بر خاک اگر بوسه زدی، آهسته
کاین خاک، نشان قدمِ جانان

ای باد، تو را طاقتِ ما کی باشد؟
کز ناله‌ی ما گشتی پریشان

بر شاخه‌ی یاسی که گذر کردی شب
عطری بفرست از دلِ آن جانان

در کوی محبت تو روانی هر دم
ما مانده و داغی ز غمِ پنهان

ای باد، اگر بر سرِ کویش رفتی
گو: دل‌شده‌ای هست در این ویران

بر دامنِ صحرا چو خرامی آرام
از دردِ دل ما مکن آسان

ای باد، تو را با دلِ ما رازی نیست؟
کز هجر نگاریم چنین حیران

هر شب به خیالِ رخِ او می‌گریم
روزی نبود بی‌غم و بی‌افسان

ای باد، تو را با دلِ ما عهدی هست؟
یا بی‌خبری از دلِ سرگردان؟

هر جا که روی، قصه‌ی ما را برگو
کز عشق، نداریم به جز ایمان

بر سرو اگر نغمه‌سرا می‌گردی
یادی ز دلِ خسته‌ی ما آسان

از آهِ دل ما به فلک راه مبر
بگذار بماند غمِ ما پنهان

ای باد، به هر سوی جهان ره داری
بر ما ز چه رو نیست تو را احسان؟

هر صبح به یادش، دلِ ما می‌سوزد
چون شمع به امیدِ وصالِ جانان

بر دامن دریا چو وزیدی آرام
اشکی ز غمِ ما فکن بر طوفان

ای باد، بگو با دلِ ما تا کی؟
کز هجر نگاریم چنین نالان

در باغ به هر گل که گذر کردی شب
از بوی وفایش مکن دست ویران

ای باد، تو را از دلِ ما غم نیست؟
یا دردِ دلِ ما شده آسان؟

بر کوی حبیبم اگر افتی روزی
گو: این دلِ ما مانده ز تو حیران

بر خاک درش سجده کنم هر لحظه
باشد که رسد لطف ز آن سلطان

ای باد، بگو با دلِ ما مهری کن
کز هجر، نداریم به جز طوفان

هر شب ز غمش، دیده‌ی ما خون‌بار
هر روز ز فُرقت، دلِ ما ویران

ای باد، اگر بر لبِ او بگذشتی
یادی کن از این دلِ نالان

بر دامن شب رازِ نهانِ ما گو
باشد که رسد مهر ز آن جانان

ای باد، تو را قصه‌ی ما یاد آر
کز عشق، نداریم به جز ایمان

 

 

ای باد، اگر سوی چمن ره داری
پیغام ببر زین دلِ سرگردان

بر لاله‌ی رخسارِ بهاری بگذر
از سوزِ دل ما مکنش لرزان

هر جا که وزیدی، به وفا قصه بگو
کایامِ فراق است مرا زندان

ای باد، تو را با دل ما مهری نیست؟
کز دردِ جدایی شدیم نالان

بر چشمه اگر بوسه زدی در ره عشق
از اشکِ دل ما مکنش گریان

بر سبزه‌ی نورسته گذر کن آرام
کز پای تو افتاده بسی طوفان

هر جا که شوی، از غم ما یاد آری
کز هجر نگاریم چنین حیران

ای باد، اگر بر دلِ یارم گذری
گو: عاشق دل‌خسته‌ای‌ست ویران

با موج سخن گفتی اگر، آهسته
کاین ناله نپیچد به دلِ انسان

در سایه‌ی سروِ سهی، چون بادی
بر خاک مکن بوسه‌ی ما آسان

ای باد، تو با نرگسِ مستش بگذر
گو: بی‌تو مرا نیست دل و درمان

هر دم به هوای رخ او می‌نالم
هر لحظه ز دوریش شدم حیران

بر شانه‌ی گلگرمِ بهاری بنشین
چون مرغِ غریبی شده‌ی بی‌جان

ای باد، تو را زین دلِ ما غمگین نیست؟
یا بر دلِ ما بسته شدی طوفان؟

هر جا که شوی، ناله‌ی ما بشنو
کز دردِ فراق است مرا هجران

در گوشه‌ی بستان چو وزیدی آرام
یادی ز دلِ خسته‌ی ما آسان

ای باد، بگو حالِ مرا نزد نگار
کز مهر، ندارم به جهان سامان

بر دامنِ شب رازِ نهان را ببر
تا مهرِ رخش گردد مرا تابان

ای باد، اگر بر گلِ او بگذشتی
از اشکِ دل ما مکنش گریان

هر جا که شوی، قصه‌ی ما بر لب گیر
کز هجر، دلِ ما شده‌ی ویران

بر سروِ سهی چون گذری در ره عشق
یادی ز دلِ خسته‌ی ما لرزان

ای باد، به هر سوی جهان ره بردی
جز کوی نگارم چه شدت احسان؟

هر صبح به یادش ز غمش می‌گریم
چون شمع به امیدِ وصالِ جانان

ای باد، بگو با دلِ ما عهدی کن
کز دردِ فراق است مرا طوفان

بر سایه‌ی مهتاب چو آرام گذر
گو: این دلِ ما مانده ز تو حیران

در دشتِ جنون، بوسه بزن بر گل‌ها
باشد که ز هجرش شوم درمان

ای باد، تو را سوزِ دل ما چه کند؟
کز هجرِ نگاریم چنین نالان

هر جا که شوی، نغمه‌ی ما را دریاب
بگذار که این عشق شود پایان

ای باد، به هر سوی جهان ره داری
پیغام رسان سوی دلِ جانان

 

ای باد، زِ احوالِ دلم آگه شو
در سینه‌ی من خفته غمی پنهان

هر جا که گذر کردی از این خاکِ غریب
یادی کن از این خسته‌ی بی‌درمان

بر سروِ چمن گر گذرت افتد شب
پیغام مرا گو به نسیمِ بستان

ای باد، اگر بر لبِ او بوسه زدی
گو: عاشقِ بی‌تاب شدم حیران

هر سوی جهان ره سپری بی‌آرام
من مانده‌ام اینجا، دل و جان ویران

بر موجِ خروشانِ دریا گر روی
از اشکِ دلِ ما مکنش طوفان

در سایه‌ی آن ماه‌رخِ گل‌رخِ مست
نرمی کن و بگذر ز دلِ لرزان

ای باد، تو را طاقتِ این راز کجاست؟
کز سوزِ فراقش شدم آتش‌فشان

در کوی حبیبم اگر افتد گذرت
گو: عاشقِ دلداده شدی گریان

هر لحظه به یادت دلِ ما بی‌قرار
چون موج به دریا شدم آشفته‌جان

بر چهره‌ی گل بوسه زدی آهسته
ما را زِ غمش کرده‌ایم نالان

ای باد، اگر بگذری از سوی چمن
یادی زِ من آور سوی آن جانان

از سوزِ دلِ ما به فلک ناله ببر
باشد که شود لطفِ خدا مهمان

هر صبح به امیدِ وصالش بیدار
هر شب زِ غمش دیده‌ی ما گریان

در دامنِ صحرا اگر آرام وزی
بنشین و بگو قصه‌ی ما بی‌جان

ای باد، تو را با دلِ ما کاری نیست؟
کز دردِ جدایی شدیم سرگردان

بر مرغِ چمن گفتی اگر رازِ دلم
گو: بی‌خبرم از دلِ آن خوبان

هر جا که گذر کردی از آن شهرِ وفا
یادی کن از این دل‌شده‌ی حیران

بر اشکِ شبانه‌ی سحرگاه اگر
بگذشتی، زِ ما مگذر آسان

ای باد، تو را مهر و وفایی اگر است
رحمی کن و بنگر دلِ ما لرزان

بر سبزه‌ی نورسته اگر بوسه زدی
نرمی کن و مگذار مرا ویران

در سایه‌ی خورشید چو بنشستی روز
از آهِ دلِ ما مکنش سوزان

ای باد، زِ ما سوی نگارم بگذر
گو: بی‌تو ندارم به جهان سامان

هر جا که شوی، قصه‌ی ما را برگو
کز مهرِ رخش گشته دل ویران

بر دامنِ دریا چو وزیدی آرام
یادی کن از این دل‌شده‌ی طوفان

ای باد، اگر سوی چمن ره بردی
بر لاله بگو: سوخته‌ایم از جان

هر سو که شوی، ناله‌ی ما را دریاب
کز دردِ فراقش شده‌ایم نالان

در کوی محبت چو نسیمی رفتی
یادی کن از این خسته‌ی بی‌درمان

ای باد، بگو حالِ مرا نزد نگار
کز دردِ فراقش شدم سرگردان

 

 

 

ای باد، چو بر کوی حبیبم گذری
آهسته بگو حالِ دلِ سوزان

هر صبح به یادت ز غمت بی‌تابم
هر شب ز فراقش شده‌ام گریان

بر گلشنِ امید اگر بگذشتی
یادی ز دلِ خسته‌ی ما آسان

ای باد، تو را با دلِ ما پیوندی؟
یا بی‌خبر از حالِ منِ نالان؟

در سایه‌ی آن سروِ سهی چون رفتی
پیغام رسان سوی دلِ جانان

بر زلفِ پریشانش اگر ره یابی
گو: سوخته‌ای از غمِ بی‌پایان

هر جا که روی، قصه‌ی ما را بشنو
کز مهرِ رخِ او شده‌ایم ویران

ای باد، به هر سینه که راهت افتد
پیغام دهم زین دلِ سرگردان

بر نرگسِ مستش چو گذر کردی شب
گو: عاشقِ دل‌خسته شدی گریان

از باغِ خزان‌دیده چو بگذشتی روز
یادی کن از آن شاخه‌ی بی‌جان

ای باد، تو را طاقتِ این راز کجاست؟
کز هجرِ رخش دیده شدم گریان

بر دامنِ گل‌ها چو وزیدی، آرام
پیغامِ مرا بر گلِ خندان

هر سوی جهان گر بروی بی‌پروا
ما مانده و دردی ز غمِ پنهان

بر خاکِ رهش بوسه زدی نرم و ناز
گو: بی‌تو شدم خسته‌ی بی‌سامان

ای باد، تو را سوی نگارم راهی؟
گو: دل‌شده‌ای هست در این ویران

در سایه‌ی آن ماه‌رخِ روشن‌روی
نرمی کن و بگذر ز دلِ لرزان

از آهِ دلِ ما مبر آرامِ جهان
بر دردِ فراقش شده‌ام حیران

ای باد، اگر بر لبِ او بوسه زدی
یادی کن از این سینه‌ی سوزان

هر شب به امیدِ نگهش بیدارم
هر روز ز هجرش دلِ من ویران

بر اشکِ شبانگاهِ سحر چون رفتی
پیغامِ مرا سوی حبیبم رسان

ای باد، به گلزار اگر ره بردی
نرمی کن و بگذر ز دلِ گریان

در سایه‌ی خورشید چو بنشستی روز
از آهِ دلِ ما مکنش سوزان

بر مرغِ چمن گفتی اگر رازِ دلم
گو: بی‌خبرم زین دلِ نالان

ای باد، به هر سوی که گشتی بی‌تاب
از دردِ فراقش شده‌ام ویران

هر جا که روی، قصه‌ی ما را بشنو
کز مهرِ رخِ او شده‌ایم حیران

بر کوی محبت چو وزیدی آرام
یادی کن از این خسته‌ی بی‌جان

ای باد، بگو حالِ مرا نزد نگار
کز دردِ فراقش شدم سرگردان

در دامنِ دریا چو وزیدی نرم
اشکی فکن از چشمِ دلِ طوفان

ای باد، تو را عهد و وفایی گر هست
رحمی کن و بنگر دلِ ما لرزان

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شهادت حضرت علی(ع)(۲)

باسمه تعالی
شهادت حضرت علی(ع)

 

یاور بدرالدجی و جلوه ی یزدان ، علی است
معدن علم الیقین و مظهر خوبان، علی است
گوهر و در گرانقدر دو عالم مر تضاست
مظهر شمس الضحی و نور بی پایان ، علی است

 

سرور جن و بشر ، سید و سالار ، علی  است
شه دین ، شیر خدا ، مخزن اسرار، علی است
باعث خلقت هستی است علی در دو جهان
خسرو کون و مکان ، مظهر دادار ، علی است

 

شافع رو  جزا ، یاور محرومان اوست
جلوه ی نور خدا ، منبع بی پایان اوست
گوهر کون و مکان ، شیر خدا در عالم
مصدر جود و سخا ، ناجی هر حرمان اوست

 

مسجد و محراب و منبر بی نوای مرتضاست
زار و گریان خاکیان و اشک ریزان مجتباست
یار و غمخوار فقیران در دیار  دیگریست
سینه کوبان، قدسیان و در فغان اهل ولاست
 

  مخزن اسرار بی پایان علی مرتضاست
فاتح خیبر گشا و شافع  روز جزاست
شد شهادت را پذیرا ، نور یزدان در حرم
آن امیر عالی اعلی به نزد کبریاست

 

تیغ نالان بود و خون جوشان ز فرق مرتضی
عالم و آدم به سوگ اند و عزا اندر عزا
زین مصیبت  آسمان شد تیره و مه مضطرب
لرزه می افتد به عالم در زمبن و در سما

 

در زمان سجده ضربت می خورد نور خدا
در زمان راز با یزدان شده فرقش جدا
این که می گفتند مولا بی نماز است بی نماز
می شود رسوای عالم گفته های اشقیا
 

گوهر دریای جود و باب علم مصطفی
می شود فرقش به خون آغشته و از هم جدا
ضربه بر فرق امیر المومنین آید فرود
در زمان سجده و در لحظه ی ذکر خدا

 

عالمی در ماتم مولا امیر المومنین
شد شه لب تشنگان ، از ضربت مولا غمین
جهل و نادانی و شهوت می کند این ضایعه
شد عزا دار پدر ، از تیغ و ضرب مارقین

 

گوهر کان محبت ‌، یار محرومان ، علی است
  حافظ جان نبی و حافظ قرآن ، علی است
شیر غران در مصاف کافران و اشقیاست
اولین برج ولایت ، شمع بی پایان ،علی است

 

سراینده
دکتر علی رجالی
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۱۲)

باسمه تعالی
بهار(۱۲)

 

بهار است و دل غرقِ شور و سرور
بهاری دل انگیز ، دریای نور

 

 

زمین و زمان، بی‌نشان، بی‌حدود
نهان کرده رازی ز بود و نبود

 

بهار است و مستی، جهان غرق نور
زمین شادمان، آسمان پر زِ شور

 

 

 

نسیمی زِ لطفش، به جان‌ها وزد
به هر ذره‌ای نور معنا وزد

 

 

نسیمی که برخیزد از کوی دوست
دهد روشنایی، همه سوی اوست

 

نسیم سحر بوی یزدان دهد
گُلی خنده بر باغ و بُستان نهد

 

 

زِ شوقش چمن جامه‌ی نو کند
زِ عطرش هوا مشکِ خوشبو کند

 

 

 

 

زِ هر قطره آید پیامِ یقین
به دریا رساند تو را بی‌قرین

 

بهار است، هنگامِ دیدارِ هاست

زمانه زِ شوقش، زِ غم‌ها رهاست

 

 

 

اگر دل زِ اخلاص روشن شود
زِ قطره رهِ بحر، ممکن شود

 

بهار است و هنگامِ دیدارِ یار
که آرام گیرد دل بی قرار

 

 

گل از رازِ خلقت سخن می‌سرود
زِ عطرش دلِ عاشقان می‌ربود

 

 

به هر برگِ او سرّ هستی عیان
نشان از جمالِ خدا در میان

 

نسیمی که آید ز باغ جنان
به گوشِ دل آرد پیامِ نهان

 

ز اسرارِ خلقت حکایت کند
زِ رازِ ازل بر تو آیت کند

 

 

پرستو نوای بهار آورد
نسیمی زِ شوقِ دیار آورد

 

زِ پروازِ او بوی بستان رسد
پیامی زِ صبحِ بهاران رسد

 

 

دل از خوابِ غفلت، برآور زِ جا
بزن بالِ جان را،  سوی کبریا

 

 

بهار است، هنگامِ دیدارِ یار
خوشا لحظه‌ های نسیم بهار

 

 

دلا! غافل از مهرِ یزدان مباش

 به دور از خدا و ز احسان مباش

 

بهار آمد و بوی عطری به پاست
که دیدارِ یار و لقای خداست

 

 

زِ لبخند گل‌ها دل آرام شد
زِ دیدارِ یارم دلم رام شد

 

زِ هر غنچه بویی زِ محبوب بود
زِ هر ذرّه، نوری زِ محجوب بود

 

 

چمن با عنایت ، طراوت گرفت
دل از جام وصلش حلاوت گرفت

 

دلا! سر به سودای جانان ببر
وجودت به کوی عزیزان ببر

 

 

غم عشق را سوی یزدان ببر
دل خسته را تا گلستان ببر

 

 

به دریا زن و ترک دنیا نما
تو از عشق حق راه دریا نما

 

 

دلت را ز دنیا رها کن، جدا
به سوی خدا پر زن و پر گشا

 

 

 

 

 

دل و جان، "رجالی" به ایمان ببر

دلت را به سوی شهیدان ببر

 

 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرح و تفسیر ابیات منظومه‌ی "بهار (۱۲)"

 

۱. بهار است و دل غرقِ شور و سرور 

بهاری دل‌انگیز، دریای نور

این بیت توصیفی از شکوه و زیبایی بهار است. "شور و سرور" نمادی از نشاط و زنده شدن طبیعت و دل انسان است. "دریای نور" اشاره به تجلی رحمت الهی دارد که در بهار با جلوه‌های طبیعت نمایان می‌شود. بهار در عرفان، نماد حیات دوباره‌ی معنوی و بازگشت به اصل الهی است.

۲. زمین و زمان، بی‌نشان، بی‌حدود 

نهان کرده رازی زِ بود و نبود

این بیت به راز پنهان هستی و وحدت وجود اشاره دارد. "بود و نبود" به تضاد ظاهری عالم ماده و حقیقت مجرد اشاره می‌کند. عالم، بی‌نشان از حقیقت مطلق است، اما در عمق خود حامل اسرار الهی است که تنها دل‌های آگاه می‌توانند آن را درک کنند.

۳. بهار است و مستی، جهان غرق نور

زمین شادمان، آسمان پر زِ شور

بهار، جهانی را به وجد آورده است. نور در اینجا نماد معرفت و آگاهی است. شور و شادمانی در آسمان و زمین به استقبال حقیقت و رحمت الهی تعبیر می‌شود.

۴. نسیمی زِ لطفش، به جان‌ها وزد

به هر ذره‌ای نور معنا وزد

نسیم بهاری در این بیت، استعاره‌ای از نسیم رحمت الهی است که جان‌های مشتاق را سرشار از معرفت می‌کند. "نور معنا" اشاره به حقیقت و دانش الهی دارد که در دل‌های آماده ظهور می‌یابد.

۵. نسیمی که برخیزد از کوی دوست

دهد روشنایی، همه سوی اوست

نسیم دوست، همان نفس قدسی و الهام معنوی است که از جانب معشوق حقیقی (خداوند) به عاشقان می‌رسد. این نسیم، دل‌ها را به سوی حقیقت راهنما می‌شود.

۶. نسیم سحر بوی یزدان دهد

 گُلی خنده بر باغ و بُستان نهد

نسیم صبحگاهی در عرفان اسلامی، به لحظه‌ی خلوت و مناجات سحرگاهی اشاره دارد که انسان در آن لحظات، بیش از هر زمان دیگری به قرب الهی نزدیک می‌شود.

۷. زِ شوقش چمن جامه‌ی نو کند 

زِ عطرش هوا مشکِ خوشبو کند

شور بهار موجب تازگی و طراوت چمنزار می‌شود. "عطر" استعاره‌ای از جذبه و کشش معنوی است که فضا را سرشار از حضور حق می‌کند.

۸. زِ هر قطره آید پیامِ یقین

به دریا رساند تو را بی‌قرین

هر پدیده‌ی کوچکی در عالم، نشانه‌ای از یقین و وجود الهی است. قطره‌ی معرفت، انسان را به دریای بی‌کران حقیقت و توحید می‌رساند.

۹. بهار است، هنگامِ دیدارِ هاست

 زمانه زِ شوقش، زِ غم‌ها رهاست

بهار، زمان تجلی اسماء و صفات الهی است. در این فصل، قلب انسان نیز می‌تواند از غم‌های مادی و دنیوی آزاد شود و به حقیقت پیوند یابد.

۱۰. اگر دل زِ اخلاص روشن شود

 زِ قطره رهِ بحر، ممکن شود

اخلاص و پاکی نیت، دل را روشن کرده و باعث می‌شود حتی کوچک‌ترین تلاش‌ها (قطره) به نتایج بزرگ (دریا) منجر شود.

۱۱. بهار است و هنگامِ دیدارِ یار

که آرام گیرد دل بی‌قرار

بهار، نماد وصال و حضور الهی است. دلِ بی‌قرار عاشق، تنها در قرب و دیدار یار حقیقی (خداوند) به آرامش می‌رسد.

۱۲. گل از رازِ خلقت سخن می‌سرود

 زِ عطرش دلِ عاشقان می‌ربود

هر گل، نشانه‌ای از جمال الهی است که اسرار خلقت را آشکار می‌کند. عطر گل، نماد جاذبه‌ی معنوی است که دل عاشقان را جذب حقیقت می‌کند.

۱۳. به هر برگِ او سرّ هستی عیان

نشان از جمالِ خدا در میان

هر برگ و ذره‌ای در عالم، جلوه‌ای از زیبایی و کمال الهی است. این بیت اشاره دارد به مفهوم "آیه" در قرآن که هر چیزی در عالم نشانه‌ای از خداوند است.

۱۴. نسیمی که آید ز باغ جنان

 به گوشِ دل آرد پیامِ نهان

نسیمی که از باغ بهشت می‌وزد، اشاره به الهامات قدسی دارد که حقایق پنهان را بر دل‌های آماده آشکار می‌کند.

۱۵. ز اسرارِ خلقت حکایت کند

زِ رازِ ازل بر تو آیت کند

آفرینش، خود حکایت‌گر اسرار الهی است. "راز ازل" اشاره به علم ازلی خداوند دارد که در عالم خلقت تجلی یافته است.

۱۶. پرستو نوای بهار آورد

 نسیمی زِ شوقِ دیار آورد

پرستو نمادی از پیام‌رسان معنوی و نویدبخش وصال است. نسیمی که از وطن حقیقی (عالم ملکوت) می‌آید، شوق بازگشت به مبدأ را در دل زنده می‌کند.

۱۷. دل از خوابِ غفلت، برآور زِ جا

 بزن بالِ جان را، سوی کبریا

دعوت به بیداری از خواب غفلت و حرکت به سوی خداوند است. "بال جان" اشاره به روح و سیر معنوی دارد که انسان را به مقام قرب الهی می‌رساند.

۱۸. بهار است، هنگامِ دیدارِ یار

 خوشا لحظه‌های نسیم بهار

لحظات بهاری به وصال یار حقیقی تعبیر شده است و نسیم بهار نماد جذبه و رحمت خاص الهی است.

۱۹. دلا! غافل از مهرِ یزدان مباش

به دور از خدا و ز احسان مباش

توصیه به هوشیاری و توجه دائم به لطف و رحمت خداوند است. فاصله گرفتن از خدا، موجب محرومیت از خیر و برکت خواهد شد.

۲۰. بهار آمد و بوی عطری به پاست

 که دیدارِ یار و لقای خداست

بهار ظاهری، نشانه‌ای از بهار معنوی است که نهایت آن رسیدن به مقام دیدار و قرب الهی است.

۲۱. زِ لبخند گل‌ها دل آرام شد

زِ دیدارِ یارم دلم رام شد

زیبایی ظاهری گل‌ها آرامش می‌بخشد، اما آرامش حقیقی دل تنها در دیدار یار الهی است.

۲۲. زِ هر غنچه بویی زِ محبوب بود

زِ هر ذرّه، نوری زِ محجوب بود

در هر جزئی از عالم، نشان و بویی از معشوق حقیقی (خداوند) پنهان است.

۲۳. چمن با عنایت، طراوت گرفت

دل از جام وصلش حلاوت گرفت

همان‌طور که چمن با باران زنده می‌شود، دل انسان نیز با عنایت حق و وصال او شیرین و زنده می‌گردد.

۲۴. دلا! سر به سودای جانان ببر

 وجودت به کوی عزیزان ببر

تشویق به وصل معنوی و پیوستن به اهل حقیقت است.

 

۲۵. غم عشق را سوی یزدان ببر

 دل خسته را تا گلستان ببر

این بیت توصیه‌ای است به سپردن درد و رنج عشق به خداوند. "گلستان" استعاره از مقام قرب و آرامش معنوی است. دل خسته، در جوار حق به آرامش می‌رسد و غم عشق در حضور او تسکین می‌یابد.

۲۶. به دریا زن و ترک دنیا نما

 تو از عشق حق راه دریا نما

دعوت به دل کندن از تعلقات دنیوی و غوطه‌ور شدن در دریای بیکران عشق الهی. دریا نماد بی‌کرانگی حقیقت است و ترک دنیا، کنایه از رهایی از وابستگی‌های مادی و پیمودن مسیر معرفت.

۲۷. دلت را ز دنیا رها کن، جدا

 به سوی خدا پر زن و پر گشا

این بیت تأکیدی دوباره بر دل بریدن از دلبستگی‌های فانی و حرکت به‌سوی خداوند است. "پر گشودن" به معنای آمادگی برای سیر معنوی و رسیدن به مراتب والای روحانی است.

۲۹. دلا! سر به سودای جانان ببر 

وجودت به کوی عزیزان ببر

بیت پایانی بار دیگر دعوتی است به ترک خودمحوری و پیمودن مسیر عشق الهی. "جانان" نماد معشوق حقیقی (خداوند) و "عزیزان" اشاره به اولیای الهی و شهدا دارد.

۳۰. دل و جان، "رجالی" به ایمان ببر

 دلت را به سوی شهیدان ببر

اینجا شاعر خطاب به خود (رجالی) می‌گوید که دل و جانش را با ایمان روشن کند و به راه و رسم شهدا که نماد فداکاری و ایمان خالص هستند، اقتدا نماید. این بیت اشاره به تأسی از الگوهای ایثار و معنویت دارد.


۳۰. دلا! سر به سودای جانان ببر / وجودت به کوی عزیزان ببر

بیت پایانی بار دیگر دعوتی است به ترک خودمحوری و پیمودن مسیر عشق الهی. "جانان" نماد معشوق حقیقی (خداوند) و "عزیزان" اشاره به اولیای الهی و شهدا دارد.


جمع‌بندی و پیام کلی منظومه:

این منظومه‌ی عرفانی-اخلاقی، از بهار به‌عنوان نمادی برای تجلی عشق و حضور الهی استفاده کرده و انسان را به بیداری از خواب غفلت، دل کندن از دنیا، و حرکت به سوی معرفت و وصال دعوت می‌کند. شاعر تأکید دارد که با اخلاص و ایمان، می‌توان از قطره‌ی وجودی خود به دریای حقیقت رسید و در سایه‌ی عنایت حق، به آرامش و وصال حقیقی نائل شد.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرحی بر دعای توسل

باسمه تعالی

دعای توسل

توسل کنم بر درت با نیاز
که جز تو ندارم به عالم جهاز
به یک جلوه از نور رویت مرا
رهان از غم و درد و رنج و گداز

شرح و تفسیر:

۱.توسل کنم بر درت با نیاز
این مصرع بیانگر احساس نیاز و فقر روحی است. «توسل» به معنای درخواست یا پناه بردن به کسی است که از او یاری می‌خواهیم. در اینجا، شاعر به حضرت معصوم (ع) توسل می‌کند، که در درگاهش امیدی به آرامش و برآورده شدن حاجات است. این مصرع بیانگر نوعی وابستگی روحی است که در مواقع دشواری به منبعی الهی پناه می‌بریم.

۲.که جز تو ندارم به عالم جهاز
در این مصرع، شاعر اعلام می‌کند که در این دنیا، تنها خدا یا معصوم (ع) را به عنوان وسیله‌ای برای حل مشکلات خود می‌شناسد. «عالم جهاز» به معنای عالم وسیله‌ها و امور مادی است و شاعر به وضوح می‌گوید که تمام وسیله‌ها و اسباب دنیوی برای او بی‌فایده است و تنها به حضرت معصوم (ع) توسل دارد.

۳.به یک جلوه از نور رویت مرا
در این قسمت، شاعر از جلوه‌ای از نور چهره حضرت سخن می‌گوید. این نور، نماد الهام، راهنمایی و فیضی است که از سوی معصوم به سوی انسان‌ها ساطع می‌شود. شاعر از حضرت درخواست می‌کند که تنها با یک نگاه، او را از ظلمات و تاریکی‌های دنیوی رهایی بخشد.

۴.رهان از غم و درد و رنج و گداز
این مصرع نشان‌دهنده رنج‌ها و مصائب است که انسان‌ها در زندگی با آن مواجه می‌شوند. «غم»، «درد»، «رنج» و «گداز» به مجموعه‌ای از مشکلات روحی و جسمی اشاره دارند که انسان را درگیر می‌کند. در اینجا، شاعر از حضرت معصوم (ع) درخواست می‌کند که او را از این همه مشکلات رها کند و به آرامش و شفا هدایت نماید.

تفسیر کلی:
این رباعی بیانگر نوعی درخواست روحانی از حضرت معصوم (ع) است که شاعر در برابر عظمت و نور ایشان به‌عنوان پناهگاه و شفیع خود، درخواست رهایی از مشکلات و دشواری‌ها را دارد. این شعر، تجلی از توسل قلبی است که به‌ویژه در شرایط سخت زندگی، انسان به دنبال پناهی الهی می‌گردد تا از رنج‌ها و غم‌ها رهایی یابد.

 

شرحی بر دعای توسل

دعای توسل یکی از معروف‌ترین ادعیه در فرهنگ شیعه است که برای طلب شفاعت و توسل به چهارده معصوم (ع) خوانده می‌شود. این دعا در کتاب "المزار الکبیر" از شیخ محمد بن المشهدی و "بحارالانوار" علامه مجلسی نقل شده و مورد توصیه بسیاری از علماست.


ساختار و مضامین دعای توسل

این دعا شامل توسل به چهارده معصوم (ع) است که به ترتیب خطاب قرار می‌گیرند و از آنان درخواست شفاعت و وساطت در درگاه الهی می‌شود. هر قسمت از دعا با جمله‌ی "یا وَجیهًا عِندَ اللّهِ اِشفَع لَنا عِندَ اللّهِ" پایان می‌یابد که تأکیدی بر جایگاه رفیع معصومین در پیشگاه الهی است.

۱. توسل به پیامبر اکرم (ص)

دعا با خطاب قرار دادن رسول اکرم (ص) آغاز می‌شود:
"اللهم إنی أتوسل إلیک بنبیک نبی الرحمة..."
در اینجا پیامبر به‌عنوان واسطه‌ی رحمت الهی معرفی می‌شود که مقام والای او در شفاعت و نزدیکی به خدا مورد تأکید قرار می‌گیرد.

۲. توسل به حضرت علی (ع)

"یا أمیر المؤمنین، یا علی بن أبی طالب، یا أخا رسول الله..."
در این فراز، حضرت علی (ع) به‌عنوان برادر رسول خدا، حجت الهی و وصی او مورد توسل قرار می‌گیرد. این اشاره به نقش بی‌بدیل او در هدایت امت و جایگاه معنوی‌اش در نظام الهی دارد.

۳. توسل به حضرت زهرا (س)

"یا فاطمة الزهراء، یا بنت محمد، یا قرة عین الرسول..."
حضرت زهرا (س) در این دعا به‌عنوان دختر رسول خدا و دارای مقام قرب خاص الهی مورد توجه قرار گرفته است. او واسطه‌ی فیض و مادر اهل بیت است که در بسیاری از منابع اسلامی، شفاعت او مورد تأیید قرار گرفته است.

۴. توسل به امامان معصوم (ع)

دعا با ذکر اسامی یکی‌یکی امامان ادامه می‌یابد؛ در هر بخش، آنان را با صفاتی خاص خطاب کرده و از آنان درخواست شفاعت می‌شود. در اینجا، امامان به‌عنوان حجج الهی، امامان هدایتگر، خلفای برحق و چراغ‌های روشنی‌بخش مسیر توحید معرفی می‌شوند.

۵. تأکید بر نقش امام زمان (عج)

"یا صاحب الزمان، یا خلیفة الرحمن، یا إمام الإنس والجان..."
در پایان دعا، به امام زمان (عج) توسل شده و از ایشان طلب کمک و یاری در مشکلات زندگی و درک حقیقت الهی می‌شود.


پیام‌های عرفانی و اعتقادی دعای توسل

اصل توسل و جایگاه شفاعت
این دعا بر اصل توسل که در آیات و روایات تأیید شده، تأکید دارد. آیه‌ی "وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ" (مائده: ۳۵) نشان می‌دهد که در پیشگاه الهی، وسایل و واسطه‌هایی برای تقرب وجود دارد که اهل‌بیت (ع) از برترین آنها هستند.

ولایت و امامت
در این دعا، امامان (ع) نه‌تنها پیشوایان دینی، بلکه واسطه‌های فیض الهی و شفیعان خلق معرفی شده‌اند. این نگاه نشان‌دهنده‌ی اهمیت ولایت و امامت در نظام اعتقادی شیعه است.

رابطه‌ی محب و محبوب
در این دعا، خواننده با محبت و عشق به اهل‌بیت (ع) آنان را خطاب قرار داده و با بیان "اشفع لنا عند الله" از آنان طلب شفاعت می‌کند. این رابطه فراتر از یک درخواست معمولی بوده و بیانگر پیوند قلبی عمیق میان مؤمنان و امامان (ع) است.

حقیقت شفاعت و نقش امامان در هدایت
شفاعت به‌معنای واسطه‌گری بین خدا و خلق است، اما این واسطه‌گری به این معنا نیست که اهل‌بیت (ع) مستقل از خداوند باشند، بلکه آنان مظاهر رحمت الهی‌اند و از طریق آنان، فیض و هدایت الهی به انسان‌ها می‌رسد.


جمع‌بندی

دعای توسل نه‌تنها یک دعا، بلکه تجلی عمیق اعتقادات شیعه در باب امامت، ولایت و شفاعت است. این دعا ما را به شناخت اهل‌بیت (ع)، محبت آنان، و توسل به آنان برای حل مشکلات دنیوی و اخروی دعوت می‌کند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی