باسمه تعالی
بهار(۱۲)
بهار است و دل غرقِ شور و سرور
بهاری دل انگیز ، دریای نور
زمین و زمان، بینشان، بیحدود
نهان کرده رازی ز بود و نبود
بهار است و مستی، جهان غرق نور
زمین شادمان، آسمان پر زِ شور
نسیمی زِ لطفش، به جانها وزد
به هر ذرهای نور معنا وزد
نسیمی که برخیزد از کوی دوست
دهد روشنایی، همه سوی اوست
نسیم سحر بوی یزدان دهد
گُلی خنده بر باغ و بُستان نهد
زِ شوقش چمن جامهی نو کند
زِ عطرش هوا مشکِ خوشبو کند
زِ هر قطره آید پیامِ یقین
به دریا رساند تو را بیقرین
بهار است، هنگامِ دیدارِ هاست
زمانه زِ شوقش، زِ غمها رهاست
اگر دل زِ اخلاص روشن شود
زِ قطره رهِ بحر، ممکن شود
بهار است و هنگامِ دیدارِ یار
که آرام گیرد دل بی قرار
گل از رازِ خلقت سخن میسرود
زِ عطرش دلِ عاشقان میربود
به هر برگِ او سرّ هستی عیان
نشان از جمالِ خدا در میان
نسیمی که آید ز باغ جنان
به گوشِ دل آرد پیامِ نهان
ز اسرارِ خلقت حکایت کند
زِ رازِ ازل بر تو آیت کند
پرستو نوای بهار آورد
نسیمی زِ شوقِ دیار آورد
زِ پروازِ او بوی بستان رسد
پیامی زِ صبحِ بهاران رسد
دل از خوابِ غفلت، برآور زِ جا
بزن بالِ جان را، سوی کبریا
بهار است، هنگامِ دیدارِ یار
خوشا لحظه های نسیم بهار
دلا! غافل از مهرِ یزدان مباش
به دور از خدا و ز احسان مباش
بهار آمد و بوی عطری به پاست
که دیدارِ یار و لقای خداست
زِ لبخند گلها دل آرام شد
زِ دیدارِ یارم دلم رام شد
زِ هر غنچه بویی زِ محبوب بود
زِ هر ذرّه، نوری زِ محجوب بود
چمن با عنایت ، طراوت گرفت
دل از جام وصلش حلاوت گرفت
دلا! سر به سودای جانان ببر
وجودت به کوی عزیزان ببر
غم عشق را سوی یزدان ببر
دل خسته را تا گلستان ببر
به دریا زن و ترک دنیا نما
تو از عشق حق راه دریا نما
دلت را ز دنیا رها کن، جدا
به سوی خدا پر زن و پر گشا
دل و جان، "رجالی" به ایمان ببر
دلت را به سوی شهیدان ببر
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۱/۰۳