رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تجلی صفات حق


تجلی حق، در صفات خداست
نه در ذات و ،نه جلوه هاست
ملک می دمد ، روح رابر بشر

باذن خدا، آدمی را بقاست




  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

جوانی و پیری


تا توانی بندگی را پیشه کن
در جوانی تا توانی توشه کن
تا بری در سن پیری بهره اش
در امور آخرت اندیشه کن



در جوانی زهد و تقوا پیشه کن

تا توانی  روح و جان را بیمه کن

تا که در پیری شود سرمایه ات

وقت هجرت می رسد،اندیشه کن



  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مقام کن

مقام کن

از شگفتی های انسان این است که نیرویی را در فعل و تحریک و حرکت خود متحمل است که از طاقت امثال وی خارج است . صدور همه معجزات و خوارق عادات از انسان باذن الله از همین باب است . مراد از اذن خدا در اینجا همان مشیت نافذه است که در سر ولی کامل متصرف در ماده کائنات موجود است. 

"وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی ۖ وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی ۖ وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِی"

" و به هنگامی که به اذن من از گل پرنده خلق می کردی پس در آن می دمیدی ، پس به اذن من پرنده می شد و نابینا و پیس را به اذن من شفا می بخشیدی و مردگان را به اذن من زنده می کردی "

عارف از این مقام به " مقام کن " تعبیر می کند ، پس هرکس صاحب مقام کن گردید به امر وی " کن " هرچه را بخواهد باذن الله انجام می دهد. صاحب مقام کن صاحبان همت ، بلکه صاحب الامر است و آن بالاتر از رتبه ی صاحب همت می باشد. عارف به همت خویش آنچه را که در خارج از محل همت وجود پیدا می کند ، خلق می کند ولیکن پیوسته همت آن را حفظ می کند چنانکه شیخ اکبر در فص اسحاقی فصوص الحکم فرمود. وی در فتوحات فرمود :" مجاهدت نمودن نسبت به ارباب همت ها منتج معارف است ، ولی برای دیگران تنها صفای وقت و رقت حال می آورد . " انسانی که صاحب همت و اراده گردید و واجد مقام کن شد ولایت تکوینی دارد و در عروجش متحد با نفس رحمانی می گردد.

در حدیث قدسی آمده است : " یابن آدم خلقتک للبقاء وانا حی لا اموت اطعنی فیما امرتک وانته عما نهیتک اجعلک مثلی حیاً لا تموت . وورد عن النبی ص فی صفة اهل الجنة انه یاتی الیهم الملک فاذا دخل علیهم ناولهم کتاباً من عند الله بعد ان یسلم علیهم من الله فاذن فی الکتاب من الحی القیوم الذی لا یموت الی الحی القیوم الذی لا یموت واما بعد فانی اقول للشیء کن فیکون وقد جعلتک الیوم تقول لشیء کن فیکون " یعنی خدای عز و جل فرمود ای فرزند آدم تو را  برای بقا خلق کردم و من زنده ای هستم که نمی میرم ، مرا در آنچه فرمان دادم فرمان بر ، و از آنچه تو را نهی کردم منتهی شو تا تو را همانند خویش زنده ای قرار دهم که نمی میرد ، من آنم که وقتی به چیزی می گویم بشو پس می شود ، در آنچه تو را فرمان دادم فرمان ببر تو را همانند خویش می کنم وقتی به چیزی بگویی بشو پس بشود . "

منبع : عیون مسائل نفس - عین چهل و نهم

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تفسیر حقایق

ذکر حق را از زبان انبیا باید شنید
درک آنرا  با بیان او لیا باید چشید
فهم و تفسیر حقایق مشکل است

 با معلم می توان بر مقصد و منزل رسید
  


  

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شاکرین

عابدین در بندگی،شکر فراوان می کنند
شاکرین در زندگی،صبر فراوان می کنند
خوش بر آن عاشق ،که معشوقش خداست
دائما با یاد حق ،ذکر فراوان می کنند

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

روز وصال

خبر آمد خبری در راه است

روز موعود و وصال ماه است

حجت حق ز پس ابر برون می آید

دوریش سخت و بسی جانکاه است

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

رباعی

 اگر خواهی حدیث از آل عصمت  
  اگر خواهی سخن از علم و حکمت

بخوان اشعار منظوم رجالی
  شود روح و روان با دین در الفت

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

ظاهر و باطن خدا


«هُو الأَول والآخِرُ والظَّاهِرُ والبَاطِنُ وهُو بِکُل شَیْءٍ عَلیمٌ(3)» 

[اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزی داناست] 

 

1) ابن ابو یعفور روایت کرد: از امام صادق علی السلام در باره کلام خداوند عز و جل«هُو الأَول والآخِرُ والظَّاهِرُ والبَاطِنُ وهُو بِکُل شَیْءٍ عَلیمٌ» پرسیدم و گفتم: مقصود از اول را دانستیم، اما تفسیر آخر چیست؟ پس فرمود هر چیزی نابود می شود و یا تغییر می کند یا دچار تغییر و زوال می شود، یا از رنگی به رنگ دیگر و از شکلی به شکل دیگر، از صفتی به صفت دیگر و از فزونی به نقصان تغییر می یابد، جز پروردگار جهانیان. او پیوسته به یک حالت است، او تنها اول است قبل از هر چیزی. او تنها آخر است، بی آن که زوال یابد. صفات و نام های او تغییر نمی کند، در حالی که صفات و اسماء غیر او تغییر می یابد. مانند انسان که مدتی خاک است و زمانی گوشت و خون و مدتی «جنازه و استخوان پوسیده» و یا مانند «بسر» که مدتی «بلح» و مدتی «بسر» و زمانی رطب و زمانی خرما است. این چنین صفات و اسامی آن تغییر می یابد، حال آن که خداوند عز و جل بر خلاف آن است.#1# 

 

2) از امام صادق علیه السلام در باره الاول و الاخر سئوال شد و آن حضرت فرمود: اول یعنی اولی پیش از او نبوده است، و آغازی قبل از او نبوده است. آخر به معنای نهایتی که صفت مخلوقات است، نمی باشد، بلکه به معنای قدیم است. اول و آخری است که پیوسته بوده و هست و آغاز و پایان ندارد و حدوث بر او واقع نمی شود. و از حالتی به حالت دیگر تغییر نمی یابد و خالق هر چیزی است.#2# 

 

3) از امام رضا علیه السلام در حدیثی که در آن اسامی خداوند تعالی را تفسیر می کند، روایت شده است که نام ظاهر بدین سبب نیست که بر اشیا سوار شده و بر پشت آن نشسته است و بر قله آن قرار گرفته است، بلکه به سبب توانایی و غلبه و قدرت بر آن است، همان طور که اگر شخصی بگوید، بر دشمنانم آشکار شدم و خداوند مرا بر دشمنم آشکار گرداند، از غلبه بر دشمن خبر می دهد و ظهور خداوند بر اشیا نیز چنین است. معنای دیگرش این است که او برای هر آن که او را طلب کند، ظاهر است و چیزی از او پنهان نمی ماند، و اوست مدبر هر آن چه خلق کرده است. پس کدامین ظاهر از خداوند آشکارتر وواضح تر است؟ زیرا به هر سو روی آوری، مخلوقات او را می بینی. اگر تنها به خود بنگری، آثار او را می یابی، در حالی که ظاهر در میان اشیا بدین معناست که خود آن شیء و حدودش واضح است.  در مورد لفظ مشترک هستیم، اما از لحاظ معنا متفاوت هستیم (اشتراک لفظی). باطن به معنای رفتن در میان و باطن اشیاء نیست که در آن فرو رود، بلکه بدین معناست که علم و حفظ و تدبیر اشیا را در باطن خود دارد و در برگرفته است همان طورکه «اَبْطَنْتُه» یعنی در مورد آن آگاه هستم و به پنهانی های رازش عالم هستم، پنهان و نهفته است و غایب از نظرهاست. در مورد لفظ مشترک هستیم، اما از لحاظ معنا متفاوت هستیم. (اشتراک لفظی دارد)#3# 

 

4) جابر بن عبدالله روایت کرد: عمار را در کوچه ای در مدینه دیدم و در باره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اوسئوال کردم. او خبری را برای من بیان کرد مبنی  براین که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد در میان جمعی از قومش بود. هنگامی که نماز صبح را خواند، به سوی ما آمد. با هم نشسته بودیم که خورشید طلوع کرد. در آن زمان علی بن ابی طالب علیه السلام بر ماوارد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مقابلش برخاست و بین دو چشمش را بوسید و او را به گونه ای نزد خود نشاند که زانوهایشان به یکدیگر چسبیده بود. سپس فرمود: ای علی! برخیز و با خورشید سخن بگو، زیرا او با تو سخن می گوید. مردم برخاستند و می گفتند: آیا معتقدی که خورشید با علی سخن می گوید؟ برخی می گفتند: او همیشه پسر عموی بی مقدارش را مدح می کند و می ستاید. علی علیه السلام خارج شد و به خورشید گفت: ای مخلوق خداوند! چگونه ای؟ پس خورشید گفت: نیکویم، ای برادر رسول خدا! ای اول و ای آخر! ای ظاهر و ای باطن! ای کسی که به همه چیز آگاهست. 

 

علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم لبخند زد و فرمود:  علی! تو می گویی یا من بگویم؟ فرمود: از زبان شما بشنوند بهتر است ای رسول خدا! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سخن خورشید به تو چنین بود: ای اول، زیرا تو اولین کسی هستی که به خدا ایمان آورد. گفت: ای آخر، زیرا تو آخرین کسی هستی که در هنگام غسلم مرا به چشم خود خواهی دید. گفت: ای ظاهر! زیرا تو اولین کسی هستی که بر پنهانی های رازم آگاه می شوی و گفت: ای باطن! زیرا تو تنها تویی که باطن علم مرا می شناسی و گفت: تو عالم به هر چیزی هستی، زیرا خداوند علمی از حلال و حرام وواجبات و احکام و تنزیل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مشکل را نازل نکرد، مگر آن که تو عالم به آن باشی. اگر گروهی از امتم آن چه را نصاری در مورد عیسی 

گفتند، در مورد تونمی گفتند، سخنی می گفتم که بر هر گروهی می گذشتی، خاک قدمت را مایه شفای بیماری خویش می یافتند. جابر گفت: هنگامی که عمار سخنش را به پایان رساند، سلمان آمد. عمار گفت: سلمان هم با ما بود. سلمان هم همان سخنی را گفت که عمار بیان کرد.#4# 

 

1 - کافی، ج 1، ص 89، ح 5 

2 - کافی، ج 1، ص 90، ح 6 

3 - کافی، ج 1، ص 95، ح 2 

4 - تأویل الآیات، ج 2، ص 654، ح 1


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تجلی خدا چیست

کانال فرهنگی و اجتماعی دکتر علی رجالی:

تجلی خدا چیست


قسمت اول


تجلی خداوند در موارد زیر بکار می رود که مورد بحث قرار می دهیم.


1- تجلی به معنای ظهور بعد از خفا مانند ظهور خورشید در افق


2-ظهور علت به خاطر معلولش و نزول علت برای ظهور معلول مانند تابیدن خورشید؛ که با نور خود تجلی کرده است یعنی نور خورشید وجود نازله خورشید است و رشحه ای از آن که وسیله ظهور علت ( خورشید ) شده است.


3-تجلی به معنای تطوّر و تشأّن یعنی یک حقیقت به رنگ ها و شکل های مختلف ظهور کند. آب به صورت های بخار و ابر و تگرگ و برف و... در می آید و تطور می گیرد به اطوار مختلف . 


4-مؤثری با اثر خود قدرتش را نشان می دهد .مثلا بنّا ساختمانی را ساخته . ساختمان و بنا قدرت بنّا را می نمایاند. آن وسیله ی روشنی بنا شده . آن خالق که بنا است با این آیت و نشانه اش (بنا ) تجلی کرده است . همه با دیدن ساختمان به وجود بنّا پی می برند. تجلی بَنّا به بنا است.


5- شدَت ظهور یک حقیقتی بدون تطوّر و تشبیه برای انسان . شدت ظهور در فطرت وجدان .


بررسی نظریا ت بالا


1- اولین معنی در مورد تجلی حق تعالی باطل است. ظهور خداوند بعد از خفا نیست که مخفی بوده سپس ظاهر شده باشد .

2- در مورد معنی دوم هم که علت به معلول خود تنزّل یافته باز هم غلط است .

اگر تجلی خداوند به معنی تنزل او در موجودات باشد، پس باید بین خدا و خلق سنخیت باشد

ولی در احادیث متعدد جدایی خلق از خالق و بینونت به صراحت آمده است از جمله 

مُباینَتُهُ اِیاهُم مُفارِقَتُهُ اِنِّـیتُهُم.... کُنهُهُ تَفریقٌ بَینَهُ وَ بَینَ خَلقِهِ

آفریدن خداوند آفریده ها را حجابی است بین او و آنها... کنهش فاصله ی بین او و آفریده هایش است

از طرفی هم در این صورت باید به قدیم بودن جهان قایل شویم . به این معنا که خداوند ابدی و ازلی است پس جلوه او هم ابدی وازلی است . اگر قرار باشد که کاینات جلوه ذات الهی باشند پس آنها نیز ابدی و ازلی خواهند بود . و در این صورت جهان نیز قدیم خواهد بود و این محال عقلی است.پس معنای دوم که تجلی خداوند ترشح و تنرل وجود او باشد غلط است و این نظریه بزرگان از صوفیه است

در احادیث بسیاری به جدایی خداوند از خلق اشاره شده است:

الف) امیر المومنین فرمود: کل ما یمتنع فیه یمتنع من صانعه .هرآنچه که در آفریده است در آفریننده نیت(توحید شیخ صدوق - ترجمه محمد علی سلطانی ص 42)

ب) امام صادق ع فرمود هو بخلاف الاشیاء او به خلاف اشیا است ( همان ص 374)

ج) کنهه تفریق بینه و بین خلقه =کنه او فاصله ی بین او و آفریده هایش است. همان ص39

د) خلق الله حجاب بینه و بینهم و مباینته ایاهم مفارقته انیتهم ...آفریدن خداوند ، آفریده هایش را، خود حجابی است بین او و آنها. جدایی وی از آنها و مباینت او از شخصیت آنهاست. 

3- سومی که تطور است . یک شی که به اطوار مختلف درآمده باشد،که بسیاری از عرفا هم این عقیده را دارند .در این بیان ، دیگر صحبت از علت و معلول نمی کنند بلکه می گویند که یک حقیقت در عالم هستی هست و آن وجود خداوند است . این اختلافات هم اطوار همان یک حقیقت است.اشعار صوفیانه اکثرابیان معناست که هر چه در جهان است، اطوار خود خداست.

مولوی می گوید: هرلحظه به شکلی بت عیار بر آمد دل برد و نهان شد

شاه نعمت الله ولی:به هر رنگی که خواهی جامه می پوش که من آن قدّ رعنا می شناسم

در مرتبه ای جسم است در مرتبه ای روح است در مرتبه ای جان است در مرتبه ای جانان.

4 – معنای چهارم

تجلی به این معنا که خداوند به آیات خود تجلی نموده است یعنی خود را شناسانده است این درست است مانند ( فلما تجلی ربه للجبل)یعنی به آیه ای از آیات خود ، تجلی نمود . روایتی که در این مورد آمده است 

علامه طباطبایی(ره) در تفسیر خود به نقل از تفسیر بصائرالدرجات داردکه : 

عَن البصائر عن السیاری عن عبد الله بن أبی عبد الله الفارسی وغیره رفعوه إلى أبی عبد الله علیه السلام قال : إن الکروبیین قوم من شیعتنا من الخلق الأول جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم على أهل الأرض لکفاهم . ثم قال : إن موسى علیه السلام لما أن سأل ربه ما سأل أمرا واحدا من الکروبیین فتجلى للجبل فجعله ( تفسیر المیزان ج 17 ص 9)

امام صادق قرمود:

کروبیین گروهی از شیعیان ما، از خلقت اولیه خداوندند . خداوند آنان را در جلو عرش قرار داده که اگر نور یکی از آنها به تمام اهل زمین تقسیم شود برای همه کفایت می کند.

سپس فرمود. موسی علیه السلام آن چه را که از پروردگارش سؤال کرد، خداوند به یکی از کروبیین امر کرد که تجلی کند به کوه پس موسی به رو افتاد ... 

حضرت امیر در خطبه ی 185 می فرمایند: لَم تُحِط بِهِ الاَوهامُ بَل تَجَلّی لَها بِها وَ بِها اِمتَنَع مِنها)(اوهام بر ذات او احاطه ندارد بلکه با آثار عظمت خود بر آنها تجلی کرده است و نشان داد که او را نمی توانند تصور کنند.)

5 – تجلی به معنی شناخت قلبی و بروز شدید فطرت که غیر شناخت عقلی و مفهومی است . شناختی که با حذف مقدمات شناخت و استدلال و برهان است.

تجلی به معنی شناختی که با رؤیت قلب ودل حاصل شود این شناخت شناختی است که غیر شناخت عقلانی و بدون واسطه بدون اسباب و جهات جسمی ومادی است. 

این شناخت به حس و تعقل نیست بلکه شناخت خودش بدون واسطه ی استدلال . مثل حب و بغض نسبت به شی. مانند شناخت خودمان از خودمان که بدون استدلال است . این شناخت رؤیت قلب تعبیر شده است و قلب انسان بدون هیچ جهات مادی خداوند را می یابد این معنا در ارتباط با حضرت حق به «تجلی» تعبیر شده است.

این حالت در انسان وجود دارد ولی و از بین نمی رود ولی مستور می شود و آن وقتی است که به اشتغالات دنیوی و معاصی آلوده شد که در این صورت کمرنگ می شود . 

حال اگر این حالت فطری ودریافت درونی و قلبی چنان قوت یابد که تمام وجود و اراده و خواست و شئونات انسان را دربر بگیرد ، از آن به تجلی تعبیر می شود.

این حالت به صورت اکمل و اتم در وجود مبارک حجج الهی است که اراده آن ها با اراده الهی یکی است و آنان مظهر اسمای خداوند می شوند . 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تفسیر آیه نور

  


تفسیر آیه نور از منظر شهید مطهری 




    آیه نور، آیه 35 سوره نور است. ابتدای آیه، با جمله “الله نور السماوات والارض” آغاز شده است. سوره مبارکه نور رابه دلیل وجود همین آیه، “سوره نور” نام نهاده اند. این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی ازآیات مشکل قرآن مجید است. به ویژه قرآن کریم در پایان همین آیه جمله ای ذکر می کند که نشان می دهد این آیه بسیار قابل تدبر و تامل است. و هرکسی به اندازه ظرفیت خود چیزی از این آیه کریمه می فهمد. چون بعد از ذکر مثل در پایان می فرماید: “و یضرب الله الامثال للناس” خدا مثلها را برای مردم ذکر می کند. در بعضی آیات دیگر می فرماید: “خدا مثلها را برالی مردم ذکر می کند ولی به عمق این مثلها نمی رسند مگر عالمان.” این نشان می دهد که مثلهای قرآن عمقهایی دارد که هرکس نمی تواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیده ام.تعبیر آیه این است: “الله نور السموات و الارض” خدا نور آسمانها و زمین است. باتوجه به اینکه مقصود از آسمانها و زمین در قرآن، همه مخلوقات عالم است، معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است. آنچه بشر در ابتدا از کلمه “نور” می فهمد همین نورهای محسوس است. مانند نور خورشید، نور ماه و ستارگان و نور لامپ و ... آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است، این نور نیست. چرا که نور حسی و مادی، خود یکی از مخلوقات خداوند است. در ابتدای سوره انعام می خوانیم: “الحمدلله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ...” سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قراردهنده ظلمتها و نور. نتیجه اینکه خدا خالق این نور است نه خود این نور. نه تنها خود این نور محسوس و مادی و مخلوق خدا است بلکه قرآن دائما درباره منبع این نور یعنی خورشید و ستارگان بحث می کند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس اله هستند. از سوی دیگر، این نور آن چیزی است که ما به چشم می بینیم ولی خدا به چشم دیده نمی شود “لا تدرکه الابصار و هو یدک الابصار.” (الانعام / 103.)واژه “نور” وضع شده است برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد. یعنی پیدا و پیدا کننده باشد. به نور حسی از آن جهت نور می نامند که هم پیداست و هم پیدا کننده. هم خودش روشن است و همه اشیاء دیگر را روشن می کند. به علم هم نور گفته شده است. چون علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را برای انسان روشن می کند. ولی مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید نیست ولی در عین حال ما به “علم” “نور” می گوییم. به عقل نیز “نور” گفته می شود . قرآن کریم به ایمان “نور” اطلاق کرده است. “آیا آنکه مرده دل بود و زنده اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم...” (الانعام ک 122.)مرا داز نور در این آیه شریفه نور ایمان و روشنایی قلب است. ولی ایمان از قبیل نور چراغ و نور خورشید و مانند آن نیست.ایمان یک حقیقت غیرجسمانی است که خاصیتش روشن کردن است. به انسان در باطنش نوعی آگاهی می دهد. هدف و مقصد را به انسان نشان می دهد. چون انسان رابه سوی مقصد سعادت بخش می کشاند، به ایمان هم “نور” می گوییم.عرفا به عشق “نور” می گویند. مولوی می گوید:
    عشق قهار است و من مقهور عشق
    چون قمر روشن شدم از نور عشق
    وقتی نور را به این معنا گرفتیم یعنی حقیقت پیدا و پیداکننده، حقیقت روشن و روشن کننده، به این معنا درست است که خداوند متعال را “نور” بدانیم. به این معنا، هیچ موجود در مقابل خدا، نور نیست. یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت هستند. چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده قرارداده است. لذا کلمه “نور” در دعاها و روایات از اسماء الهی ذکر شده است. در دعای کمیل آمده است “یانور یا قدوس” در جمله دیگر از این دعا آمده است “و بنور وجهک الذی اضاءله کل شیء” (تو را سوگند به نور چهره ات که همه چیز به آن روشن است.) اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است. همه چیز در تاریکی عدم است. اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی “نیستی” هستند. 
    همه عالم به نور اوست پیدا
    کجا او گردداز عالم هویدا
    قسمت دوم این آیه، مثلی است برای نور خدا نه برای خود خدا، آن نوری که مردم را به وسیله آن هدایت می کند.
    خداوند خانه یا خانه های بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهد را مثال می آورد که در آنجا مشکاتی هست. “مشکات” یعنی چراغدان، مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند. چراغی را قرآن مثل می آورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف مثل یک قندیل و یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد. وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود نور بیشتر می شود.
    آن چراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی از اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون که بهترین روغن برای احتراق بوده، آنهم بهترین زیتون، استفاده می کند. زیتونی که خودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویا پیش از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودش می خواهد لمعان داشته باشد نور بدهد. خداوند برای نور خودش مثل چنین چراغی را که در آنچنان وضعی که از این روغن استفاده می کند و در چنین خانه ای باشد آورده است.پس از آن می فرماید ما مثلی را ذکر می کنیم و تدبرش را به عهده مردم می گذاریم.
    درباره این مثل نه تنها مفسران بلکه غیرمفسران نیز به فکر فرو رفته اند که منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت چیست؟ برخی همچون بوعلی سینا و غزالی معتقدند که این مثل، مثل انسان است. آنها این مثل را درباره جوهر انسان که قوه عاقله است، دانسته اند. و آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در باب قوه عاقله تشخیص داده اند، تطبیق کردند. بعضی دیگر گفته اند خداوند از مثال به مشکات، مصباح و زجاجه، یک منظور بیشتر ندارد. یعنی یک نور بسیار روشن مقصود آیه این است: نور الهی و هدایت الهی، روشن، واضح و هویدا است. به اندازه ای هدایت خداوند واضح و روشن است که گویا چنین چراغی در شب تاریک در یک فضای در بسته وجود داشته باشد.در برخی از روایات اهل بیت علیهم السلام این مثل را برای انسان ذکر کرده اند ولی از نظر ایمان. در این روایات مشکات بیانگر تن انسان زجاجه نشان د هنده سینه انسان و مصباح حاکی از قلب انسان و نور ایمان آن است.در بعضی روایات دیگر این آیه مثل است برای کانون هدایت انسانها یعنی نبوت خاتم انبیاء پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم .به دلیل اینکه در آخر آیه می فرماید: “یهدی الله لنوره من یشاء”. سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت می کند و آن پیامبر اعظم(ص) است . در روایت اینگونه تطبیق شده که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس رسول الله است و مصباح نور ایمان و نور وحی است که در قلب مقدس اوست. و مقصود از زجاجه امیرالمومنین علی علیه السلام است. آن درخت پربرکت که از روغن او این همه نورانیتها پیدا شده است، ابراهیم علیه السلام است. چون در آیه شریفه آمده است آن درخت نه شرقی است و نه غربی. مقصود این است که “ما کان ابراهیم یهودیا ولا نصرانیا.” ابراهیم نه به راست متمایل بود و نه به چپ. نه طریقه انحراف یهود را داشت و نه طریقه انحراف مسیحیت را. بلکه بر حق و در جاده حق بود. “ولکن کان حنیفا مسلما.” 
  • علی رجالی