تمام این خطبه پیرامون صفات جمال و جلال خدا بحث مى کند و در عباراتى کوتاه و پرمعنى به تعداد زیادى از اسماء حسناى او اشاره مى فرماید. در قسمت اول به پنج وصف از اوصاف او که هر یک توضیحى بر دیگرى است اشاره کرده است، مى فرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که ذات پاکش از همه چیز مخفى تر است ولى نشانه هاى واضح و آشکار بر هستى او گواهى مى دهد» (أَلْحَمْدُللهِِ الَّذِی بَطَنَ(1) خَفِیَّاتِ الاُْمُورِ وَ دَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلاَمُ الظُّهُورِ).
«هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست». (وَ امْتَنَعَ عَلَى عَیْنِ الْبَصِیرِ).
«به همین دلیل نه چشم کسى که وى را ندیده انکارش مى کند و نه قلب کسى که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد». (فَلاَ عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ وَ لاَقَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ).
در تفسیر جمله «اَلَّذى بَطَنَ خَفِیّاتِ الأُمُورِ» احتمالات گوناگونى از سوى مفسّران نهج البلاغه داده شده است. بعضى گفته اند «بَطَنَ» در اینجا به معناى عَلِمَ است یعنى خداوندى که از اسرار نهان آگاه است.
و گاه گفته شده است که بَطَنَ در اینجا به معنى مخفى و پنهان کردن است یعنى خداوندى که اسرار نهان به وسیله او پنهان شده است.
ولى تفسیرى که در بالا گفتیم که بَطَنَ در اینجا به معنى پنهان شدن بوده باشد و مفهومش این است که خدا در اسرار نهان مخفى و پنهان است و به تعبیرى دیگر کُنه ذاتش از پنهان نیز پنهان تر است تناسب بیشترى با جمله هاى بعد از آن دارد و به همین دلیل ما این تفسیر را بر تفاسیر دیگر ترجیح دادیم و در واقع مفهوم جمله مضمون همان شعر فیلسوف معروف مى شود که مى گوید:
وُجُودُهُ مِنْ أَظْهَرِ الأَشْیاءِ *** وَ کُنْهُهُ فی غایَةِ الْخِفاءِ
وجود پاکش از هر ظاهرى ظاهرتر است و کنه ذاتش در نهایت پنهانى است.
جمله «دَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلامُ الظُّهُورِ» اشاره به این دارد که نشانه هاى او همه جا آشکار است آرى در آسمانها و ستارگان و کهکشانها، در زمین و صحراها و دریاها، در جبین همه موجودات زنده، در برگهاى درختان و گلبرگها و شکوفه ها و میوه ها، و در درون اتم ها. و هر قدر علم و دانش انسانى خیزش بیشترى مى گیرد و اسرار کائنات آشکارتر مى شود دلائل فزونترى بر علم و قدرت و حکمت آن ذات بى مثال به دست مى آید.
در سومین جلمه «وَ امْتَنَع عَلى عَیْنِ الْبَصیرِ» سخن از این است که تیزبین ترین دیده ها توانایى مشاهده جمالش را ندارد، چرا که مشاهده حسّى ویژه جسم و جسمانیات است و فرع بر مکان و جهت است، در حالى که ذات بى مثال او نه جسم است و نه جسمانى، نه داراى مکان است و نه جهت، بلکه پاک و منزّه از همه این عوارض و نقائص است همان گونه که قرآن مى فرماید: (لاتُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ); «چشمها او را نمى بیند ولى او همه چشمها را مى بیند و او بخشنده و آگاه است(2).»
و هنگامى که (موسى) از سوى (بنى اسرائیل) با جمله «رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ اِلَیْکَ»; «پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم»، درخواست شهود حسّى مى کند با خطاب «لَنْ تَرانی» «هرگز مرا نخواهى دید»(3) مواجه مى شود و در این میان پرتو کوچکى از جلوه پروردگار به صورت صاعقه اى عظیم بر کوه مى خورد و آن را یکباره از هم متلاشى مى سازد و موسى و یارانش بر خاک مى افتند، هنگامى که موسى به هوش مى آید عرض مى کند: «سُبحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤمِنینَ»; «خداوندا منزهى تو (از این که با چشم دیده شوى) من توبه کردم و نخستین مؤمنانم (و به خوبى دانستم جایى که توان دیدن گوشه کوچکى از جلوه ذات تو را در جهان مخلوقات نداریم کجا مى توان تو را دید).
و در جمله هاى بعد (فَلا عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ...) در یک نتیجه گیرى روشن به این معنى اشاره شده که هیچ انسان آگاه و با انصافى با وجود این همه دلائل روشن نمى تواند ذات پاک او را انکار کند هر چند از دائره مشاهده حسّى بیرون است و آنها که مؤمن به وجود او هستند نباید انتظار مشاهده او را داشته باشند حتى مشاهده قلبى، درست است که با چشم دل مى توان او را دید همان گونه که در کلام معروف مولى آمده است: «لاتُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةَ الْعِیانِ وَلکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الإِیمانِ(4)»; «چشمها هرگز او را آشکارا نمى بیند ولى قلبها با نیروى حقیقت ایمان وى را درک مى کند»، ولى این مشاهده نیز مشاهده اسما و صفات است نه مشاهده کنه ذات، و در این مرحله نه تنها انسانهاى عادى، بلکه برترین شخصیت عالم خلقت نغمه «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»; «هرگز تو را آنچنانکه شایسته اى نشناخته ایم» سر مى دهند.
سپس امام(علیه السلام) در چهارمین توصیف از خداوند به موضوع مهم دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «در علوّ مقام بر همه پیشى گرفته و چیزى از او برتر نیست، با این حال چنان نزدیک است که چیزى از او نزدیکتر نمى باشد». (سَبَقَ فِى الْعُلُوِّ فَلا شَىءَ أَعْلى مِنْهُ وَ قَرُبَ فی الدُّنُوِّ فَلا شَىءَ أَقْرَبُ مِنْهُ).
و در یک نتیجه گیرى از این بیان، چنین مى افزاید: «نه مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور کرده است و نه نزدیکیش با خلق، او را با آنها همسان قرار داده»; (فَلاَ اسْتِعْلاَؤُهُ(5) بَاعَدَهُ عَنْ شَیْء مِنْ خَلْقِهِ وَ لاَقُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِی الْمَکَانِ بِهِ).
ممکن است در ابتدا تصوّر شود که این گونه توصیفها با یکدیگر متناقض است. چگونه مى تواند چیزى از همه چیز دورتر و بالاتر و از همه چیز نزدیکتر و پایین تر باشد؟! چگونه در عین نزدیکى دور و در عین دورى نزدیک، بلکه نزدیکترین است؟!
آرى اگر با مقیاس مخلوقات که دائماً با آنها سر و کار داریم و همه آنها وجودهایى محدود و متناهى هستند محاسبه کنیم این تضادها و ضدّ و نقیض ها به نظر مى رسد، ولى توجه به یک نکته راه را براى شناخت صفات خداوند به طور کامل هموار مى سازد و آن این که او وجودى است بى نهایت از هر نظر و بى نیاز و غنىّ مطلق، چنین وجودى هیچگونه محدودیتى از نظر زمان و مکان و علم و قدرت ندارد، بلکه بى نیاز از زمان و مکان و برتراز آن است، در همه جا هست و در هر زمان وجود دارد و در عین حال بى مکان و بى زمان است.
چنین وجودى به همه اشیا نزدیک است وچون شباهتى با آنها ندارد از همه دور است، از همه چیز آشکارتر است چون همه چیز نشانه وجود اوست، و از همه چیز پنهانتر است چون شباهتى به مخلوقات، که ما با آنها آشنا هستیم، ندارد.
بنابراین منظور از علو در جمله بالا برترى وجود و هستى است نه برترى در مکان، و منظور از قرب و نزدیکى، نزدیکى در احاطه وجودى است نه نزدیکى در مکان.
تصدیق باید کرد که فهم و درک این صفات براى ما که همیشه با صفات ممکنات سر و کار داریم آسان نیست; ولى با کمى اندیشه و استفاده از مثال ـ هر چند مثالهایى ناقص باشد ـ مى توان آنها را به ذهن نزدیک کرد، مثلا در برابر این سؤال که چگونه مى تواند وجودى همه و در هر زمان باشد و در عین حال زمان و مکان نداشته باشد؟ مى توانیم از مثالهاى ناقص مانند بعضى از فرمولهاى ریاضى بهره بگیریم همه مى دانیم: «دو بعلاوه دو مساوى با چهار مى شود» این رابطه نه تنها در زمان که در آسمان و در هر جا برویم برقرار است نه تنها در عصر و زمان ما که در هر عصر و زمانى حاکم است، در عین حال نه مکانى دارد و نه زمانى.
و این که مى فرماید: بلندى مقام و هستى اش او را از اشیا دور نمى کند و نزدیکى اش آنها را همسان با مخلوقات نمى سازد نتیجه روشنى از همان حقیقتى است که در بالا گفته شد بعضى از شارحان نهج البلاغه در تشبیه ناقص اما مناسبى چنین گفته اند که امواج نور به شیشه ها مى تابد و در درون آنها نفوذ مى کند و آنها را روشن مى سازد و در عین حال که به آنها از همه چیز نزدیکتر است همسان با آنها نیست وجودى است بسیار لطیف و برتر و بالاتر، و شاید تعبیر قرآن مجید از ذات خداوند به نور نیز اشاره به همین معنى باشد، (اَللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ...)(6).
در پنجمین توصیف به حقیقت مهمّ دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «عقلها را از کُنه صفات خویش آگاه نکرده، و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است»; (لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ و لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ).
نه کُنه ذات او بر کسى روشن است و نه حقیقت صفات او، چرا که هم ذاتش نامتناهى است و هم صفاتش، چگونه عقلى و خرد انسانها که همه متناهى و محدود است مى تواند به آن نامحدود احاطه پیدا کند، ولى با این حال آن قدر آثار وجودش در جبین تمامى موجودات نمایان است که هر کس مى تواند به طور اجمال از هستى ذات و صفات او آگاه باشد.
در یک مثال ناقص اما گویا: همه ما مى دانیم که روح وجود دارد و زمان یک واقعیت است اما پى بردن به حقیقت روح و زمان کار آسانى نیست، همه مى دانیم موجود زنده با مرده متفاوت است اما کنه و حقیقت حیات چیست؟ فهم آن بسیار مشکل است. به تعبیر دیگر: ما به این امور علم اجمالى داریم نه تفصیلى(7).
سپس در یک نتیجه گیرى دقیق مى فرماید: «پس او کسى است که نشانه هاى آشکار جهان هستى بر وجود پاکش، گواهى مى دهد که دلهاى منکران به وجودش اقرار دارند»! (فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلاَمُ الْوُجُودِ عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ(8)).
در حقیقت منکران ذات پاک او در زبان انکارش مى کنند ولى در دل به برکت آثار صنع او به وجودش اقرار دارند. حتى ممکن است خویش را در صف منکران پندارند در حالى که نور وجود او در اعماق جانشان پرتو افکن است همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللهُ فَأَنّى یُؤْفَکُونَ... وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلِ الْحَمْدُللهِِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ); «هرگاه از آنان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟ مى گویند: الله، با این حال چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مى سازند... و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان آبى فرستاده و به وسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرده است؟ مى گویند: الله، بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است، ولى بیشتر آنها نمى دانند»(9).
چگونه مى توان خدا را انکار کرد در حالى که در تمام جهان هستى و در سرتا پاى ما آثار صنع او دیده مى شود. تنها مطالعه یک عضو از وجود خودمان ـ مانند چشم ـ کافى است که ما را به تمام صفات جمال و جلال او آشنا سازد، چشمى که از طبقات هفتگانه تشکیل شده و هر کدام با ساختمان مخصوص خود عضوى کامل و شگفت آور است. چشمى که سلولهاى ظریف آن تمام دانشمندان را حیران ساخته و تمام دستگاههاى پیشرفته علمى قادر نیستند اندکى از وظایف متنوّع و سنگین آن را انجام دهند. اگر در تمام جهان هستى هیچ نشانه اى براى وجود خدا جز همین یک عضو نبود براى پى بردن به ذات پاک او کافى بود، تا چه رسد به این که به هر سو نگاه کنیم آثار او را مى بینیم.
این همه موجودات زنده متنوّع که به گفته دانشمندان هنوز صدها هزار نوع از آن در دل جنگلها و صحراها ناشناخته مانده و میلیونها نوع دیگر در اعماق اقیانوسها، هر یک به تنهایى دلیل روشنى بر عظمت و قدرت و علم بى انتهاى او است، با این حال چگونه ممکن است کسى در دل انکارش کند هر چند به خاطر هوا پرستى و علایق مادى لفظ انکار بر زبان جارى کند. و به گفته بعضى از دانشمندان غرب اگر کسى بخواهد خدا را منکر بشود باید چشم بر هم بگذارد و هیچ یک از موجودات جهان طبیعت را نبیند.
همچنین به گفته دانشمند دیگرى هر کشف تازه علمى در جهان آفرینش راه تازه اى به سوى خدا مى گشاید و به این ترتیب با پیشرفت علم و دانش بشرى راه خداشناسى روز به روز هموارتر مى گردد.
سرانجام در پایان این خطبه مى فرماید: «خداوند بسیار برتر است از گفته کسانى که موجوداتى را به او تشبیه مى کنند و یا ذاتش را انکار مى نمایند»! (تَعَالَى اللهُ عَمَّا یَقولُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَالْجَاحِدُونَ لَهُ عُلوّاً کَبِیراً).
مشبّهه (گروه تشبیه کنندگان) به دو معنى اطلاق مى شود: کسانى که خدا را به بندگانش تشبیه مى کنند و مثلا براى او جسم و اعضاء و دست و پا قائل مى شوند و کسانى که موجودات دیگر را به او تشبیه مى کنند و شریک و همتا قرار مى دهند، مثلا به جاى عبادت خداوند در برابر بتها سجده مى کنند.
جمعى از مفسران (نهج البلاغه) جمله بالا را اشاره به معنى اول دانسته اند، در حالى که بعضى دیگر ناظر به معنى دوم مى دانند و با توجّه به تعبیر (اَلْمُشَبِّهُونَ بِهِ) معنى دوم صحیح تر به نظر مى رسد هر چند هر دو گروه در اشتباهند; زیرا نه او صفات مخلوقات را دارد که در این صورت ذات پاکش دستخوش حوادث بود، و نه مخلوقى مى تواند در جایگاه و مقام او قرار گیرد، چرا که هیچ یک از صفات او را ندارد.
نکته:
وجودش آشکار و کُنه ذاتش پنهان است:
در این خطبه کوتاه اما پر معنى به چند محور مهم در زمینه اسماء و صفات خداوند اشاره شده است: نخست به خفاى کُنه ذات خداوند در عین ظهور وجود او در تمام عالم هستى به گونه اى که نه هیچ کس مى تواند وجودش را انکار کند و نه احدى قدرت دارد احاطه بر کنه ذات پاکش پیدا کند.
و این یکى از آثار نامتناهى بودن وجود مقدس اوست که هر گاه گامى به سوى شناخت کنه ذات او از طریق خرد برداریم شعاع ذات نامحدودش فکر ما را گامها به عقب برمى گرداند و هر زمان به سوى اوج کنه صفاتش پرواز کنیم بال و پر ما مى سوزد و سقوط مى کنیم و به گفته ابن ابى الحدید معتزلى، در شعر زیبایش:
فیکَ یا أُعْجُوبَةَ الْکَوْنِ *** غَدَا الْفِکْرُ کَلیلا
أَنْتَ حَیَّرْتَ ذَوی اللُّبِّ *** وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولا
کُلَّما قَدَّمَ فِکْری فیکَ *** شِبْراً فَرَّ میلا
ناکِصاً یَخْبِطُ فى *** عَمْیاءَ لایَهْدى سَبیلا
«در ذات تو اى اعجوبه جهان هستى فکر خسته و وامانده شد،
تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته اى و خردها را به هم ریخته اى،
هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار مى کند،
آرى به عقب برمى گردد و در تاریکیها غرق مى شود و راهى به پیش پیدا نمى کند(10)».
ولى در مقابل آن قدر آثار عظمت او در پهنه هستى در درون و برون موجودات، در نظم خارق العاده آنها،در اسرار و شگفتیهاى آفرینش آنها و در همه چیز نمایان است که با مشاهده آنها انسان به یاد دعاى بسیار عمیق و پرمحتواى عرفه امام حسین(علیه السلام) مى افتد آنجا که مى گوید: «مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَلیل یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکُونَ الآثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراکَ عَلَیْها رَقیباً»; «کِىْ از ما پنهان شدى تا نیاز به دلیلى داشته باشیم که ما را به سوى تو رهبرى کند و کى از ما دور شدى تا دست به دامان آثارت زنیم که ما را به تو نزدیک سازد، کور باد چشمى که تو را مراقب خویش نبیند.»
در محور دیگرى سخن از قرب و بعد خداوند و دورى و نزدیکى او به ماست در عین این که از ما به ما نزدیکتر است آنچنان دور و برتر است که بالاتر از او تصوّر نمى شود و این یکى دیگر از آثار نامتناهى بودن ذات بى مثال اوست، چرا که چنین ذاتى همه جا هست و جایى از او خالى نمى تواند باشد وگرنه محدود خواهد بود، در عین حال آنچنان والاست که هیچ کس دسترسى به او پیدا نمى کند و الاّ محدود در چهار دیوار افکار ما خواهد شد.
محور سوم نفى صفات مخلوقات و هر گونه تشبیه از ذات پاک اوست و این نیز از آثار نامتناهى بودن ذات پاکش سرچشمه مى گیرد; چرا که مخلوقات همه محدود و ناقصند، وجودشان متناهى و صفاتشان آمیخته با نقصان و جنبه هاى عدمى است، هرگاه او را به یکى از مخلوقاتش تشبیه کنیم یا شریک و شبیهى براى او در فکر خود بسازیم و صفات مخلوقات را بر او بنهیم، او را از اوج نامتناهى بودن و واجب الوجود بودن به پائین آورده و در دایره محدود و مملوّ از نقصان ممکنات قرار داده ایم.
در خطبه هاى آینده نیز اشاراتى بسیار عمیق و پرمعنى به این امور خواهد آمد و ما نیز به تناسب، بحثهاى بیشترى در این زمینه خواهیم داشت; اِنْ شاءَالله.
* * *
پی نوشت:
1 ـ «بَطَنَ» از ماده «بَطْن» (بر وزن متن) یعنى شکم گرفته شده و از آنجا که درون شکم ناپیداست این واژه در مورد هر چیز مخفى به کار مى رود و باطن اشیاء به معنى درون آنهاست و گاه «بَطَنْتُ الأمر» به معنى «از اسرار درون آن آگاه شدم» به کار مى رود همان گونه که به معنى مخفى و پنهان شدن نیز استعمال مى شود (معنى لازم و متعدى ـ هر دو ـ دارد).
2 ـ سوره انعام، آیه 103.
3 ـ سوره اعراف، آیه 143.
4 ـ خطبه 179.
5 ـ «استعلا» گاه به معنى برتر بودن و گاه به معنى برترى جویى مى آید و در اینجا به معنى اوّل است.
6 ـ سوره نور، آیه 35.
7 ـ براى توضیح بیشتر به جلد اول پیام امام ذیل شرح (خطبه اول) از صفحه 82 به بعد مراجعه شود.
8 ـ «جُحُود» و «جَحْد» به معنى انکار کردن آمیخته با علم و آگاهى است و به گفته راغب در مفردات به معنى نفى چیزى است که در دل اثبات آن است یا اثبات چیزى که در دل، نفى آن است. بنابراین در مفهوم جحود همیشه یک نوع لجاجت و تعصّب و دشمنى در برابر حق نهفته است.
9 ـ سوره عنکبوت، آیه 61 ـ 63.
10 ـ این اشعار در حواشى «شرح باب حادى عشر» در صفحه اول از قول «ابن ابى الحدید» آمده است.
مرجع
نشر و تحقیقات اهل البیت