|
|
|
|
در مکتب عرفان مفهوم دین چیست ؟
دین ،از دیدگاه عرفان ، یک مبدل یا تبدیل کننده است. .مبدلی که من ذهنی را به یکتائی تبدیل می کند." من ذهنی " دو بین است . یعنی که یک خود و یک خدا را متصور است .و دین قادر است که این خود را و آن خدا را یکی کرده و یکتائی را جایگزین دوبینی نماید .برای رسیدن به این مرحله باید که تمامی چیزهای این جهانی را با جاروی " لا " جارو کرد تا . که زندگی از تو عبور کند . اول لا می کنی و آخرش الا الله می شوی . یعنی به هر چیزی به غیر از خدا ، نه می گوئی . " لا " همان نه گفتن است . اما نه فقط در حرف ، بلکه در عمل باید " لا " گفت . به مقام ، به پول ، به خانه بزرگ ، به زرنگی های ناشی از " من ذهنی " ، به من ذهنی ، و به هر چیزی که ترا از خدا باز می دارد ، باید نه بگوئی . البته باید توجه کرد که این نه گفتن ، به معنی رد کردن مال و مقام و پول و . . . نیست . یک عارف می تواند همه چیز داشته باشد و عارف نیز باشد . منظور این است که با چیز های این جهانی هم هویت نشوی . یعنی از چیز های این جهانی زندگی نخواهی . آن ها چیزی ندارند که به من و تو بدهند . پول نمی تواند به انسان زندگی بدهد . ماشین ، خانه بزرگ ، مقام و . .. . هیچکدام قادر نیستند که به انسان زندگی بدهند . تنها راه رسیدن به زندگی و جلوگیری از قطع ارتباط انسان با زندگی این است که اتفاق این لحظه را بدون قید و شرط به پذیری و مطمئن باشی که اتفاق این لحظه ، بهترین اتفاقی است که برای تو افتاده است .باید تسلیم و رضا داشت و به زندگی اطمینان داشت . زندگی همیشه بهترین ها را بر سر راه ما قرار میدهد . باید اطمینان حاصل کرد که نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای . همه چیز در این لحظه اتفاق می افتد . هر کجا که باشی ، هر جا که بروی ،خدا یا زندگی به دنبال تو هست . خدا می خواهد که ترا متلاشی کند .
خدا به دنبال متلاشی کردن من ذهنی تو است تا بتوانی زندگی یا خدا را به بینی . با ذهن و در ذهن ، قادر به دیدن و درک کردن زندگی نیستیم .زیرا که من ذهنی فقط به دنبال اضافه کردن چیزهای این جهانی به خود است .
من ذهنی من ذهنی دیگری را می آفریند .
آن پدری که " من ذهنی " دارد ،فرزندان خود را طوری بار می آورد که خودش بار آمده است .یعنی " من ذهنی " خود را با القاء رفتار و باور های خود به فرزندانش ، آن ها را با اصرار دردامن " من ذهنی " دیگری می اندازد و آن ها نیز همین کار را با فرزندان خود می کنند و در نتیجه ، " من ذهنی " به " من ذهنی " دیگر تبدیل می شود و باور های پدر به فرزندانش و باور های آن ها به فرزندانشان به ارث می رسد . .من ذهنی ، من ذهنی دیگری را به وجود آورده است . بالاخره باید جائی این من ذهنی متلاشی شود . بهتر است که همین الان آخر بین باشی و تسلیم زندگی شوی . زیرا موقع مردن خواهی دید که آن چیزی را که همه عمر دنبالش بوده ای از اول با تو بوده است . زندگی با تو بوده و کامل و تمام عیار در خدمت تو بوده است، و تو آن را ندیده ای و به دنبال من ذهنی عمر خود را تباه کرده ای . آخر عمر، خود به این امر اقرار خواهی کرد که به دنبال من ذهنی بوده ای .
اگر حالا که می توانی با متلاشی کردن " من ذهنی " به دامن زندگی برنگردی ، زندگی خود این کار را با تو خواهد کرد .
من ذهنی ، درد را دوست دارد . و در جهت توسعه دردتلاش میکند . زیرا که درد باعث ادامه حیات من ذهنی میشود . برخی از انسان ها دردهای خود را دوست دارند و از ترکیب دردهای خود قصه هائی ساخته اند که به نظر آن ها ، قصه زندگی آن ها است . در صورتی که آن ها اصلا زندگی نداشته اند که قصه ای برای آن بنویسند . زندگی قصه ندارد . انسان های خوشبخت واقعی ، قصه ای ندارند. قصه مال من ذهنی است . زندگی رها کردن و بخشیدن و دادن و گذشتن است .
یدایش جهان در قرآن
مقدمه
پدیده آسمان و ستارگان خیره کننده آن در شب همیشه یکى از دغدغه هاى
فکر بشر بوده و توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. تا آنجا که رشته اى از
علوم بشرى اختصاص به شناخت آسمان ها، ستارگان، سیارات و قمرهاى آنها پیدا کرده و
تحت عنوان «علم هیئت، نجوم و کیهان شناسى» از آن یاد می شود.
قرآن کریم نیز به این پدیده عظیم خلقت توجه فراوان نموده
و در آیات متعددى از آن یاد کرده است.
گاه دعوت به تفکر در خلقت آسمان و زمین می کند و گاه اشارات علمى
به آنها دارد که قرن ها بعد، کیهان شناسى جدید آن مطالب علمى را کشف می کند. و
اعجاز علمى قرآن را به اثبات می رساند.
در اینجا آیاتى از قرآن را که با مطالب علمى کیهان
شناختى و فیزیک کیهانى انطباق داده اند مورد دقت و بررسى قرار می دهیم.
آغاز جهان
چگونگى پیدایش جهان از اندیشه هایى بوده که همیشه فکر بشر را مشغول
کرده است.
قرآن کریم در آیات متعددى اشاراتى به این مسئله کرده است
و دانشمندان کیهان شناس نیز در این مورد نظریاتى ابراز کرده اند و حتى بعضى
صاحبنظران خواسته اند با انطباق آیات قرآن با برخى از این نظریات علمى، اعجاز
علمى قرآن را اثبات کنند که این مطالب قابل نقد و بررسى است.
مفسران و صاحب نظران در این مورد به این آیات توجه کرده
اند:
«ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان» « فصلت/ 11» «سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد، و آن دودى بود.»
«أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ
شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون» «انبیاء/ 30» «آیا کسانى که کفر ورزیدند
ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا
ساختیم، و هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم؟ آیا [بازهم] ایمان نمی آورند؟»
نکات:
1. «دخان» در لغت به معنى چیزى است که به دنبال شعله و
لهیب آتش برمی خیزد. « راغب اصفهانى، مفردات، ماده دخن »
2. «سماء» در لغت به معنى طرف بالا است و در قرآن در
معانى و مصادیق متعددى به کار رفته است از جمله: جهت بالا (ابراهیم/ 24)- جوّ زمین
(ق/ 9)- محل کرات بالا (فصلت/ 12)، آسمان معنوى (سجده/ 5) و ... «حسن مصطفوى،
التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده سمو، و نیز تفسیر نمونه، ج 1، ص 165»
3. «رتق» چیز بهم پیوسته را گویند و «فتق» جدا کردن دو
چیز متصل بهم را گویند. «راغب اصفهانى، مفردات، ماده رتق، فتق
»
نظریه هاى علمى درباره پیدایش جهان:
در مورد پیدایش جهان چند دیدگاه عمده، در بین کیهان شناسان جدید وجود دارد که عبارتند از:
الف: نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ):
این نظریه از سال 1900م پیشنهاد شد و هم اکنون از سوى اکثر
اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه موجود تلقى می شود. خلاصه این نظریه آن است که
حدود 20 بیلیون سال پیش تمام ماده و انرژى موجود در جهان، در نقطه اى بسیار کوچک و
فشرده متمرکز بوده است. این نقطه کوچک و بی نهایت چگال و مرکب از ماده- انرژى
منفجر شد و به فاصله چند ثانیه پس از انفجار این آتشگوى، ماده- انرژى با سرعتى
نزدیک به سرعت نور در همه سو منتشر شد. پس از مدت کمى، احتمالا چند ثانیه تا چند
سال، ماده و انرژى از هم تفکیک شدند. و تمام اجزاء گوناگون جهان امروز از دل این
انفجار نخستین بیرون ریخته اند.
هواداران این نظریه ادعا می کنند تمامى کهکشان ها،
ستارگان و سیارات هنوز تحت تأثیر شتاب ناشى از انفجار، با سرعت زیادى از همدیگر
دور می شوند و این مطلب به وسیله مشاهدات «ادوین هابل» (1919 م) تأیید شد.
«استفن ویلیام هاولینگ» کیهان شناس معروف معاصر پس از
تشریح انفجار اولیه و مراحل اولیه آن تا تشکیل گازهاى داغ و سوزان، این نظریه را
به دانشمند روسى «ژرژ گاموف» نسبت می دهد و می نویسد:
«با گذشت زمان، گازهاى ئیدروژن و هلیوم موجود در کهکشان
به پاره هاى ابر مانند تقسیم می شدند که تحت أثر گرانش خود در هم فرومی نشستند ...
سپس در اثر درجه حرارت بالا واکنشهاى هسته اى شروع شد. و ستارگانى مانند خورشید
ما تشکیل شد.
خورشید ستاره نسل دوم یا سومى است که حدود پنج هزار
میلیون سال قبل از ابر متشکله از گاز چرخانى که محتوى سوپر نواهاى پیشین بوده است
بوجود آمده است ...» «استفن ویلیام هاوکینگ، تاریخچه زمان، ترجمه دادفرما، ص 145-
149» دکتر «اریک اوبلا» مراحل پیدایش جهان را به هشت مرحله تقسیم می کند و می
نویسد:
در مرحله اول (صفر تا 43- 10 ثانیه) چیزى منفجر شد و
تبدیل به گلوله آتشین شد.
در مرحله دوم (43- 10 ثانیه تا 32- 10 ثانیه) اولین سنگ
بناهاى ماده مثلا کوارکها و الکترون ها از برخورد پرتوها با یکدیگر به وجود آمد.
در مرحله سوم (از 32- 10 ثانیه تا 6- 10 ثانیه) کیهان از
مخلوطى از کوارکها، لپتونها فوتون ها و سایر ذرات دیگر تشکیل شده و خیلى سریع در حال
از دست دادن حرارت بودند.
در مرحله چهارم (از 10- 6 ثانیه تا 10- 3 ثانیه) تقریبا
تمام کوارکها و ضد کوارکها به صورت پرتو ذرّه ها به انرژى تبدیل می شوند.
در مرحله پنجم (از 10- 3 ثانیه تا 100 ثانیه) الکترونها
و ضد الکترونها (پوزیترونها) در برخورد با یکدیگر به اشعه تبدیل می شوند.
در مرحله ششم (از 100 ثانیه تا 30 دقیقه) در درجه حرارت
بسیار بالا اولین هسته هاى اتمهاى سبک و پایدار مثل: هیدروژن و هلیوم ساخته می
شوند.
در مرحله هفتم (از 30 دقیقه تا یک میلیون سال) گوى آتشین
حرارت خود را از دست می دهد (به حدود 3000 درجه می رسد) و هسته اتمها و الکترونها
پیوند می خورد و آن مخلوط ذره اى قابل دیدن می شود.
در مرحله هشتم (از یک میلیون سال پس از خلقت تا امروز)
از ابرهاى هیدروژنى دستگاه هاى راه شیرى، ستارگان و سیارات به وجود می آیند این
سیر تحوّل را در ایجاد ستارگان، امروزه هم می توان هنوز مشاهده کرد.
ابرهاى گازى که قرار است از آنها ستاره بوجود آید به سوى
همدیگر کشیده شده متراکم می شوند سپس به شکل گلوله در می آیند و اگر واکنشهاى هسته
اى پدید آید یک خورشید جدید متولد می شود. «اریک اوبلاکر، فیزیک نوین، ترجمه بهروز
بیضاوى، ص 51- 52»
ب: نظریه حالت پایدار:
در سال 1940 این نظریه توسط (فردهویل)، اختر فیزیکدان انگلیسى
پیشنهاد شد.
خلاصه این نظریه این است که جهان نه تنها از نظر فضایى
یکنواخت است (اصل کیهان شناختى) بلکه در طول زمان تغییرناپذیر نیز هست.
این نظریه به حادثه خاصى نظیر انفجار بزرگ وابسته نیست.
در نظریه حالت پایدار ستارگان و کهکشانها ممکن است تغییر کنند اما در هر زمان
تصویر کلى جهان با تصویر امروزین آن، تفاوتى ندارد.
بر طبق این نظریه حالت انبساط جهان پذیرفته می شود امّا
معتقدند که به تدریج ماده جدیدى در بین کهکشان هاى دور شونده، ظاهر می شود این
ماده جدید به تدریج اتمهاى هیدروژن را می سازد و آنها به نوبه خود ستارگان جدیدى
را شکل می دهد.
تذکر: خلق پیوسته ماده از فضاى خالى اشکالاتى را براى
این نظریه پدید آورده است. و این نظریه بعد از کشف تفاوت سن ستارگان رد شد.
ج: جهان پلاسما:
تعداد کمى از اخترشناسان خلقت جهان را با مدل «هانس آلفون» دانشمند
سوئدى می بینند. خلاصه این نظریه آنست که 99 خ جهان قابل مشاهده (عمدتا ستارگان)
از پلاسما ساخته شده است.
پلاسما گاز یونیده اى است که بارهاى الکتریکى آن از هم
جدا شده اند. پلاسما، گاهى حالت چهارم ماده خوانده می شود. صاحبان این نظریه معتقد
هستند که انفجار بزرگ هیچگاه رخ نداده و جهان آکنده است از جریانهاى الکتریکى
غولآسا و میدانهاى عظیم مغناطیسى. از این دیدگاه جهان ازلى است و به وسیله نیروى
برقاطیس اداره می شود.
بنابراین جهان آغازى معین و انجامى قابل پیشبینى ندارد.
و کهکشانها حدود 100 بیلیون سال پیش شکل گرفته اند.
د: جهان انفجارهاى کوچک (کهبانگ):
گروهى دیگر از اخترشناسان نظریه حالت پایدار دیگرى را که با رصدهاى اخترشناسى انطباق خوبى دارد پیشنهاد می کنند. بر طبق این نظریه جهان بدون آغاز و انجام است. ماده بطور پیوسته در خلال انفجارهاى کوچک (کهبانگها) و احتمالا با همکارى اختروشهاى اسرارآمیز خلق می شود. در این نظریه جدید جهان به تدریج انبساط می یابد و کهکشانها شکل می گیرند. «رى ویلارد و دیگران، کیهان و راه کهکشان، ترجمه سید محمد امین محمدى، ص 34- 50»
نکات تفسیرى و اسرار علمى آیات:
1. در مورد آیه اول (فصلت/ 11) برخى از مفسران می نویسند:
«جمله (هى دخان- آسمانها در آغاز به صورت دود بود.) نشان
می دهد که آغاز آفرینش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظیمى بوده است و این با
آخرین تحقیقات علمى در مورد آغاز آفرینش کاملا هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیارى از
ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.» « تفسیر نمونه، ج
20، ص 228»
2. در مورد معناى «رتق» و «فتق» (پیوستگى
و جدائى) آسمانها و زمین که در آیه دوم (انبیاء/ 30) آمده مفسران سه احتمال را
مطرح کرده اند:
الف: به هم پیوستگى آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است
که طبق نظرات دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمى از بخار سوزان
بود که بر اثر انفجارات درونى و حرکت، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله
منظومه شمسى و کره زمین بوجود آمد و بازهم جهان در حال گسترش است.
برخى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) اشاره
به این تفسیر دارد. «همان، ج 13، ص 394 و ص 395 و تفسیر نور الثقلین ذیل آیه سی ام
انبیاء.»
ب: منظور از پیوستگى، یکنواخت بودن مواد جهان است به
طورى که همه درهم فرورفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمایى می کرد امّا با گذشت
زمان، مواد از هم جدا شدند و ترکیبات جدید پیدا کردند و انواع مختلف گیاهان و
حیوانات و موجودات دیگر در آسمان و زمین ظاهر شدند. « المیزان، ج 14، ص 278- 279»
ج: منظور از به هم
پیوستگى آسمان این است که در آغاز بارانى نمی بارید و مقصود از به هم پیوستگى زمین
آن است که در آن زمان گیاهى نمی روئید امّا خدا این هر دو را گشود؛ از آسمان باران
نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویاند.
روایات متعددى از اهل بیت (ع) اشاره به معناى اخیر دارد.
« تفسیر صافى، ج 3، ص 347» تفسیر سوم (ج) با چشم قابل رؤیت است و با جمله
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...» «آیا کسانى که کافر شدند ندیدند ...»
سازگار است و با جمله ذیل آیه «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ
حَیٍ» نیز هماهنگى دارد.
ولى تفسیر اول و دوم (الف، ب) نیز با معناى وسیع این جمله
ها مخالف نیست چرا که گاهى رؤیت به معنى «علم» می آید. و از اینجاست که برخى
مفسران معتقدند که مانعى ندارد آیه فوق داراى هر سه تفسیر باشد. « نمونه، ج 13، ص
396»
3. استاد آیة اللّه معرفت بحث مفصلى در
مورد آیه 30 سوره أنبیاء دارند. و معناى سوم (عدم بارش باران) را مخالف تعبیر آیه
و تحقیق می دانند و روایاتی « الکافى، ج 8، ص 95 و ص 120 و تفسیر قمى، ج 2،
ص 70» را که در این زمینه حکایت شده ضعیف دانسته اند.
و امّا معناى دوم (پیدایش انواع و اقسام موجودات از یک
چیز بهم چسبیده) را از قتاده، سعید بن جبیر، عکرمه از ابن عباس، فخر رازی «
تفسیر کبیر، ج 22، ص 163» نقل می کند و آن را نظرى معروف در عصر قدیم و جدید می
داند.
آنگاه معناى دیگرى را از ابو مسلم اصفهانى نقل می کند که
«فتق» به معناى ایجاد و اظهار باشد. و این معنا را موافق کلام على(علیه السلام) در نهج البلاغه «فتق الاجواء ... ثم فتق بین السموات
العلی» « نهج البلاغه، خطبه/ 1» می دانند.
و این معنا را موافق آیات 11- 12 سوره فصلت «ثُمَّ
اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» معرفى می کنند. که دخان همان
ماده اولیه خلقت آسمانها و زمین است و از آن آسمان بوجود آمد. و واژه «ائتیا» در
آیات سوره فصلت را به معناى امر تکوینى و ایجادى می دانند و از آیه استفاده می
کنند که ماده آسمانها قبل از وجودشان موجود بوده است و خدا صورتهاى آنها را ایجاد
کرد.
آنگاه متذکر می شود که در تورات به مسئله پیدایش موجودات
از یک اصل واحد اشاره شده است، که خدا جوهرى را خلق کرد سپس با نظر هیبت به آن
نگاه کرد به صورت آب در آمد و سپس آسمانها و زمین را از آنها خلق کرد و آنها را از
همدیگر جدا ساخت. ( ایشان آن عبارت را از تفسیر کبیر فخر رازى، ج 22، ص 162 نقل می
کند و می گوید: از اول تورات فعلى حذف کرده اند) و آنگاه از طنطاوى نقل می کند که
مضمون این آیات معجزه علمى است. « الجواهر، ج 10، ص 199»
سپس ایشان مطالبى علمى در مورد پیدایش جهان از لاپلاس و
دیگران نقل می کند و نتیجه می گیرد که هدف قرآن بیان مطالب علمى نبوده است امّا
اشاراتى به فتق آسمانها داشته است ولى حقیقت آن براى ما روشن نیست هر چند که نظریه
هاى علمى هم با آن موافق است. امّا ما به تطبیق این نظریات با قرآن نمی پردازیم. «
التمهید فى علوم القرآن، ج 6، ص 129- 139» 4.
یکى از صاحبنظران تحت عنوان پیدایش نخستین جهان با مطرح
کردن آیه 11 سوره فصلت مطالبى را از دانشمندان مختلف در مورد انفجار اولیه نقل می
کند و سپس از قول «ادوارد لوترکپل» می نویسد:
«علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می
سازد که دنیا از حالت گازى در یک (لحظه معینى) در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده
است و این لحظه، تقریبا پنج بیلیون سال پیش بوده و هنوز هم در حال توسعه است.» «
جعفر رضائی فر، قرآن و آخرین پدیده هاى علمى (اعجازهاى علمى قرآن)، انتشارات
فوژان، 1375 ش»
5. نویسنده معاصر دیگرى نیز آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) را مطرح می
کند و با توجه به هماهنگى این آیات با اکتشافات دانشمندان آن را دلیل معجزه بودن
قرآن می داند. ایشان می نویسد:
«علم هیئت ثابت کرده است که در ابتداى خلقت، کرات آسمانى
به صورت گاز به هم چسبیده و متصل بودند و بعدها به مرور زمان بر اثر فشردگى و
تراکم شدید گازها تبدیل به جسم شدند. این واقعیت علمى اولین بار توسط «لاپلاس»
ریاضی دان و منجم مشهور فرانسوى، در حدود دو قرن پیش اظهار گردید و امروز نجوم
جدید با دستاوردهاى جدید خود صحت فرضیه علمى لاپلاس را ثابت کرده است.» « گودرز
نجفى، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 17- 19، از جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص
235، نقل می کند » سپس از ژرژ گاموف نقل می کند که:
«زمین و خورشید از گازهاى بسیار سوزانى که در چندین
میلیارد سال پیش بوده اند به وجود آمده اند.» « مطالب شگفتانگیز، ص 18، از سرگذشت
زمین، ژرژ گاموف، ترجمه دکتر محمود بهزاد، ص 43، نقل می کند »
6. دکتر «موریس بوکاى» با طرح آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) بحث «روش
اساسى ایجاد جهان در نظر قرآن» را مطرح می کند و می گوید قرآن وجود توده اى گازى
با بخشچه هاى ریز را تأیید می کند و یک روند جدائى (فتق) ماده اى ابتدائى یگانه اى
که عناصر آن نخست به هم ملصق (رتق) بودند را تذکر می دهد.
سپس به نظریه تکوین عالم در دانش نو می پردازد که: «جهان
از جرم گازى با دوران کند تشکیل شد» و سپس چگونگى تشکیل ستارگان و زمین را توضیح
می دهد. و قدمت کهکشانها را ده میلیارد سال و قدمت زمین و خورشید را 5/ 4 میلیارد
سال تخمین می زند. سپس می نویسد:
«دانش به ما می آموزد چنانچه به عنوان مثال (و تنها
مثال) تکوین خورشید و محصول فرعى آن یعنى زمین را در نظر گیریم، جریان امر توسط
تراکم سحابى نخستین و تفکیک آن رخ داده است. این دقیقا همان است که قرآن به طریق
کاملا صریح با ذکر ماجراهائى که «دود» آسمانى ابتدا یک نوع الصاق سپس یک نوع
انفکاک را بوجود آورده بیان نموده است.» « دکتر بوکاى، مقایسه اى میان تورات،
انجیل، قرآن و علم، ترجمه مهندس ذبیح الله دبیر، ص 189- 201»
7. یک پرسش و پاسخ علمى:
پرسش:
در سوره فصلت آیات 9- 11 خلقت زمین را در دو دوره (یوم)
مطرح می کند:
«قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ
الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ
الْعالَمِینَ* وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ
فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی
إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ...»«بگو: آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که
زمین را در دو هنگام آفرید، کفر می ورزید و براى او همتایانى قرار می دهید؟ این
است پروردگار جهانیان. و در زمین از فراز آن [لنگرآسا] کوه ها نهاد و در آن خیر
فراوان پدید آورد. و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازه گیرى کرد [که ] براى
خواهندگان، درست و متناسب با نیازهایشان است.
سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن دودى بود.»
قرآن در آیه 11 (مورد بحث ما) آسمانها و مسئله دود را
مطرح می سازد. اگر مقصود قرآن آن است که تمام جهان از گاز خلق شده است چرا خلقت
زمین را قبل از آسمانها مطرح کرده است و حتى با «ثم» (فصلت/ 11) عطف کرده که ترتیب
را می رساند در حالى که زمین جزئى از آسمان ها و بصورت طبیعى باید پس از خلقت
آسمانها را در عرض آنها خلق شود.
پاسخ:
«دکتر موریس بوکاى» با توجه به این پرسش نکته اى علمى را
مطرح کرده است که در قرآن کریم، در سوره نازعات 27- 31 مسئله خلقت آسمانها و زمین
به صورتى دیگر مطرح شده است.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها
رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ
بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها» «آیا آفرینش شما دشوارتر
است یا آسمانى که [او] آن را برپا کرده است؟ سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه
معین ] درست کرد و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید و پس از آن زمین را با
غلتانیدن گسترد، آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد.»
در این آیات آفرینش آسمانها قبل از زمین ذکر شده است و
با کلمه «بعد ذلک» آمده است. ایشان می نویسد:
«دانش، تداخل دو رویداد تکوین یک ستاره (مانند خورشید) و
سیاره اش یا یکى از سیاراتش (مانند زمین) را مبرهن می سازد. آیا همین اختلاط در نص
قرآن (همان طورکه دیده شد) ذکر نشده است؟» « مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و
علم، ص 188- 201»
8. عبد الرزاق نوفل نیز با طرح دو آیه 30 سوره انبیاء و 11 سوره فصلت مسئله
ابتداء خلقت را مطرح می کند، که آسمانها و زمین ابتداء یک قطعه واحد بود و سپس جدا
شد.
و سپس نظریه هاى علمى را مطرح می کند که می گویند: جهان
در ابتداء از ماده اى داغ و سخت تشکیل شده بود. که مناسبترین لغت براى آن همان
کلمه «دخان» است. که در قرآن به کار رفته است. « عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم
الحدیث، ص 162- 163» و این مطلب را از اخبار علمى قرآن می داند که قرن ها بعد علوم
جدید به آن پى بردند.
9. احمد محمد سلیمان نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسد:
«اینکه قرآن می فرماید آسمان و زمین قطعه واحدى بود و
سپس از هم جدا شد همان نظریه علمى جدید در مورد منظومه شمسى است که می گوید: جهان
یک قطعه اى آتشین رهاشده در فضا بود و سپس تحت تأثیر جاذبه شی ء عظیم از اجرام
سماوى دیگر قرار گرفت و تکه تکه شد و به صورت حلزونى درآمد. و سپس این اجزاء کوچک
کمکم سیارات را به وجود آورد.» سپس این آیات را نشانه علم غیب پیامبر اکرم (ص) می
داند و از آنها به عنوان اسرار علمى قرآن یاد می کند. « احمد محمد سلیمان، القرآن
و العلم، ص 53- 54»
10. سید هبة الدین شهرستانى معتقد است که مقصود از کلمه سماء و دخان در
آیه «ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» «فصلت/ 11».
همان جوّ زمین (اتمسفر) است که آن را با نام «کره بخار» اطراف زمین می خواند.
ایشان در ابتداء معانى کلمه «سماء» را برمی شمارد. و آن
را در عرف و لغت به معناى (شی ء علوى) «هر چه بالاى زمین» است می داند. که شارع
نیز در استعمال الفاظ و اسامى تابع عرف بوده است و سپس می گوید در مقالات دینى لفظ
سماء به یکى از سه معنا می آید:
اول: عین هواى عالى و فضاى خالى.
دوم: جسم عظیم کروى محیط بر زمین ما (که اکثر موارد
استعمال در شرع ناظر به این معناست)
سوم: عین کرات علوى و اراضى سیاره.
آنگاه می گوید: «وقتى که اطلاق لفظ «سماء» بر هر موجود
علوى جایز و شایع شد چرا جایز نباشد که آسمان زمین ما عبارت باشد از کره بخارى که
محیط بر هواى زمین ما است.»
سپس ایشان ده دسته دلیل شرعى (آیات و روایات) می آورد تا
ثابت کند که مقصود از آسمان همین کره بخار است. دسته دوم از دلایل ایشان همین آیه
11 سوره فصلت و روایاتی است که می فرماید آسمانها از دود آفریده شده است. و
دود (دخان) را در آیه ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان « فصلت/ 11» به معناى همان بخار مصطلح می داند و در پایان نتیجه می
گیرد که:
«آنچه از مجموع اخبار مسطوره استفاده می کنیم مقصود از
دود همان بخار است منتها آنکه چون بخار و دود هر دو از یک منشأ هستند و یا چون در
عرف و در بدو نظر شبیه همند اسم دخان بر بخار اطلاق شده است.
[پس] نتیجه همانا کلیه اخبار مزبوره ناطق
است بر اینکه تمامى آسمانهاى هفتگانه که محیط بر زمین هاى هفتگانه است از بخار
آفریده شده است.» « سید هبة الدین شهرستانى، اسلام و هیئت، ص 131- 145»
11. برخى صاحبنظران معاصر نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسند که این آیه خبر می دهد که آسمانها چیز واحدى بود و سپس جدا شد و این یکى از معجزات قرآن است که علم جدید آن را تأیید می کند. « محمد سامى محمد على، الاعجاز العلمى فى القرآن الکریم » همچنین با طرح آیات 9- 11 سوره فصلت آن را دلیل بر پیدایش خلق از «دخان» می داند. « همان، ص 34»
12. محمد کامل عبد الصمد نیز آیات 11- 12 سوره فصلت را دلیل اعجاز علمى قرآن می داند، که خبر داده است آسمانها در ابتدا «دخان» بود. « محمد کامل عبد الصمد، الاعجاز العلمى فى الاسلام (القرآن الکریم)، ص 47»
13. سلیم الجابى نیز با طرح نظریه انفجار بزرگ و پس از بررسى لغوى و تفسیرى آیه 30 سوره انبیاء به این نتیجه می رسد که آیه فوق و نظریه انفجار بزرگ با هم منطبق هستند و حتى خطاب آیه أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... به کفار بصورت عام و اروپائیان به صورت خاص است که وحى الهى 14 قرن قبل یک نظریه جدید آنها را بیان کرده است. « سلیم الجابى، النظریة القرآنیة الکونیة حول خلق العالم، ص 106- 111»
بررسى:
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. سخنان مرحوم سید هبة الدین شهرستانى از چند جهت قابل نقد است:
اول: ایشان کلمه «سماء» را به سه معنا آورده است در حالى
که اشاره کردیم که این لغت در موارد و مصادیق بیشترى در قرآن استعمال شده است.
دوم: ایشان کلمه «سماء» در آیه فصلت/ 11 را به معناى جوّ
زمین معنا کرده اند در حالى که از سیاق آیات 9- 12 سوره فصلت برمی آید که مقصود از
«سماء» آسمانها و کرات غیر زمین است چرا که در ابتداء خلقت زمین را مطرح می کند.
خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْن « فصلت/ 9» و سپس خلقت آسمان را در حالى که
دود است مطرح می کند ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان «
فصلت/ 11» و آنگاه در آیه بعد توضیح می دهد که هفت آسمان خلق گشت که یکى از آنها
آسمان دنیا بود که ستارگان را در آن قرار داد. «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی
یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ
الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً». پس مقصود از سماء (بر طبق ظاهر آیات) جوّ زمین
نیست.
سوم: ایشان کلمه «دخان» را که به معناى «دود» است به
معناى «کره بخار اطراف زمین» معنا می کند که در آیه (فصلت/ 11) هیچ قرینه اى
نداریم تا از معناى لغوى (آنچه به دنبال شعله آتش برمی خیزد) « مفردات راغب، ماده
دخن» دست برداریم. و یک معناى مجازى (بخار) را بر آیه تحمیل کنیم و صرف شباهت عرفى
کفایت نمی کند.
البته ممکن است در روایات کلمه دخان بر بخار اطلاق شده
باشد (همان گونه که ایشان روایات متعددى آورده اند) ولى اولا این روایات از لحاظ
سندى جاى بحث دارد چرا که از تفاسیرى همچون «تفسیر قمى» نقل شده است. و ثانیا ممکن
است مراد از بخار آب و دود در این موارد همان ذرات بنیادین تشکیل دهنده اشیاء
(مثل هیدروژن- اکسیژن و ...) باشد. که براى تقریب به ذهن با تعابیرى همچون بخار آب
آورده شده است.
2. ظاهر آیات قرآن در مورد آغاز خلقت که از «دخان» شروع شده است، با نظریه
مشهور خلقت جهان یعنى نظریه مهبانگ تا حدود زیادى همخوانى دارد و در نقاطى با هم
مشترک است.
یعنى از ظاهر قرآن و علم برمی آید که جهان در ابتداء از
گازهاى داغ تشکیل شده است امّا آیات قرآن در مورد عناصر دیگر نظریه مهبانگ (مثل
انفجار اولیه) مطلب صریحى ندارد.
3. با توجه به تعدد نظریه ها در مورد آغاز خلقت و عدم اثبات قطعى آنها، در حال حاضر نمی توان هیچکدام را به صورت قطعى به قرآن نسبت داد.
4. اگر روزى نظریه مهبانگ به صورت قطعى اثبات شود این مطلب اعجاز علمى قرآن
را اثبات می کند. چرا که نوعى رازگوئى علمى قرآن کریم است.
امّا این مطلب به صورت کنونى آن، بیش از یک هماهنگى
شگفت انگیز ظاهر قرآن و علم نیست.
نویسنده: محمد علی رضایی اصفهانی
منابع:
کتاب «پژوهشى در اعجاز علمى قرآن»، ص: 93
یدایش جهان در قرآن
مقدمه
پدیده آسمان و ستارگان خیره کننده آن در شب همیشه یکى از دغدغه هاى
فکر بشر بوده و توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. تا آنجا که رشته اى از
علوم بشرى اختصاص به شناخت آسمان ها، ستارگان، سیارات و قمرهاى آنها پیدا کرده و
تحت عنوان «علم هیئت، نجوم و کیهان شناسى» از آن یاد می شود.
قرآن کریم نیز به این پدیده عظیم خلقت توجه فراوان نموده
و در آیات متعددى از آن یاد کرده است.
گاه دعوت به تفکر در خلقت آسمان و زمین می کند و گاه اشارات علمى
به آنها دارد که قرن ها بعد، کیهان شناسى جدید آن مطالب علمى را کشف می کند. و
اعجاز علمى قرآن را به اثبات می رساند.
در اینجا آیاتى از قرآن را که با مطالب علمى کیهان
شناختى و فیزیک کیهانى انطباق داده اند مورد دقت و بررسى قرار می دهیم.
آغاز جهان
چگونگى پیدایش جهان از اندیشه هایى بوده که همیشه فکر بشر را مشغول
کرده است.
قرآن کریم در آیات متعددى اشاراتى به این مسئله کرده است
و دانشمندان کیهان شناس نیز در این مورد نظریاتى ابراز کرده اند و حتى بعضى
صاحبنظران خواسته اند با انطباق آیات قرآن با برخى از این نظریات علمى، اعجاز
علمى قرآن را اثبات کنند که این مطالب قابل نقد و بررسى است.
مفسران و صاحب نظران در این مورد به این آیات توجه کرده
اند:
«ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان» « فصلت/ 11» «سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد، و آن دودى بود.»
«أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ
شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون» «انبیاء/ 30» «آیا کسانى که کفر ورزیدند
ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا
ساختیم، و هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم؟ آیا [بازهم] ایمان نمی آورند؟»
نکات:
1. «دخان» در لغت به معنى چیزى است که به دنبال شعله و
لهیب آتش برمی خیزد. « راغب اصفهانى، مفردات، ماده دخن »
2. «سماء» در لغت به معنى طرف بالا است و در قرآن در
معانى و مصادیق متعددى به کار رفته است از جمله: جهت بالا (ابراهیم/ 24)- جوّ زمین
(ق/ 9)- محل کرات بالا (فصلت/ 12)، آسمان معنوى (سجده/ 5) و ... «حسن مصطفوى،
التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده سمو، و نیز تفسیر نمونه، ج 1، ص 165»
3. «رتق» چیز بهم پیوسته را گویند و «فتق» جدا کردن دو
چیز متصل بهم را گویند. «راغب اصفهانى، مفردات، ماده رتق، فتق
»
نظریه هاى علمى درباره پیدایش جهان:
در مورد پیدایش جهان چند دیدگاه عمده، در بین کیهان شناسان جدید وجود دارد که عبارتند از:
الف: نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ):
این نظریه از سال 1900م پیشنهاد شد و هم اکنون از سوى اکثر
اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه موجود تلقى می شود. خلاصه این نظریه آن است که
حدود 20 بیلیون سال پیش تمام ماده و انرژى موجود در جهان، در نقطه اى بسیار کوچک و
فشرده متمرکز بوده است. این نقطه کوچک و بی نهایت چگال و مرکب از ماده- انرژى
منفجر شد و به فاصله چند ثانیه پس از انفجار این آتشگوى، ماده- انرژى با سرعتى
نزدیک به سرعت نور در همه سو منتشر شد. پس از مدت کمى، احتمالا چند ثانیه تا چند
سال، ماده و انرژى از هم تفکیک شدند. و تمام اجزاء گوناگون جهان امروز از دل این
انفجار نخستین بیرون ریخته اند.
هواداران این نظریه ادعا می کنند تمامى کهکشان ها،
ستارگان و سیارات هنوز تحت تأثیر شتاب ناشى از انفجار، با سرعت زیادى از همدیگر
دور می شوند و این مطلب به وسیله مشاهدات «ادوین هابل» (1919 م) تأیید شد.
«استفن ویلیام هاولینگ» کیهان شناس معروف معاصر پس از
تشریح انفجار اولیه و مراحل اولیه آن تا تشکیل گازهاى داغ و سوزان، این نظریه را
به دانشمند روسى «ژرژ گاموف» نسبت می دهد و می نویسد:
«با گذشت زمان، گازهاى ئیدروژن و هلیوم موجود در کهکشان
به پاره هاى ابر مانند تقسیم می شدند که تحت أثر گرانش خود در هم فرومی نشستند ...
سپس در اثر درجه حرارت بالا واکنشهاى هسته اى شروع شد. و ستارگانى مانند خورشید
ما تشکیل شد.
خورشید ستاره نسل دوم یا سومى است که حدود پنج هزار
میلیون سال قبل از ابر متشکله از گاز چرخانى که محتوى سوپر نواهاى پیشین بوده است
بوجود آمده است ...» «استفن ویلیام هاوکینگ، تاریخچه زمان، ترجمه دادفرما، ص 145-
149» دکتر «اریک اوبلا» مراحل پیدایش جهان را به هشت مرحله تقسیم می کند و می
نویسد:
در مرحله اول (صفر تا 43- 10 ثانیه) چیزى منفجر شد و
تبدیل به گلوله آتشین شد.
در مرحله دوم (43- 10 ثانیه تا 32- 10 ثانیه) اولین سنگ
بناهاى ماده مثلا کوارکها و الکترون ها از برخورد پرتوها با یکدیگر به وجود آمد.
در مرحله سوم (از 32- 10 ثانیه تا 6- 10 ثانیه) کیهان از
مخلوطى از کوارکها، لپتونها فوتون ها و سایر ذرات دیگر تشکیل شده و خیلى سریع در
حال از دست دادن حرارت بودند.
در مرحله چهارم (از 10- 6 ثانیه تا 10- 3 ثانیه) تقریبا
تمام کوارکها و ضد کوارکها به صورت پرتو ذرّه ها به انرژى تبدیل می شوند.
در مرحله پنجم (از 10- 3 ثانیه تا 100 ثانیه) الکترونها
و ضد الکترونها (پوزیترونها) در برخورد با یکدیگر به اشعه تبدیل می شوند.
در مرحله ششم (از 100 ثانیه تا 30 دقیقه) در درجه حرارت
بسیار بالا اولین هسته هاى اتمهاى سبک و پایدار مثل: هیدروژن و هلیوم ساخته می
شوند.
در مرحله هفتم (از 30 دقیقه تا یک میلیون سال) گوى آتشین
حرارت خود را از دست می دهد (به حدود 3000 درجه می رسد) و هسته اتمها و الکترونها
پیوند می خورد و آن مخلوط ذره اى قابل دیدن می شود.
در مرحله هشتم (از یک میلیون سال پس از خلقت تا امروز)
از ابرهاى هیدروژنى دستگاه هاى راه شیرى، ستارگان و سیارات به وجود می آیند این
سیر تحوّل را در ایجاد ستارگان، امروزه هم می توان هنوز مشاهده کرد.
ابرهاى گازى که قرار است از آنها ستاره بوجود آید به سوى
همدیگر کشیده شده متراکم می شوند سپس به شکل گلوله در می آیند و اگر واکنشهاى هسته
اى پدید آید یک خورشید جدید متولد می شود. «اریک اوبلاکر، فیزیک نوین، ترجمه بهروز
بیضاوى، ص 51- 52»
ب: نظریه حالت پایدار:
در سال 1940 این نظریه توسط (فردهویل)، اختر فیزیکدان انگلیسى
پیشنهاد شد.
خلاصه این نظریه این است که جهان نه تنها از نظر فضایى
یکنواخت است (اصل کیهان شناختى) بلکه در طول زمان تغییرناپذیر نیز هست.
این نظریه به حادثه خاصى نظیر انفجار بزرگ وابسته نیست.
در نظریه حالت پایدار ستارگان و کهکشانها ممکن است تغییر کنند اما در هر زمان
تصویر کلى جهان با تصویر امروزین آن، تفاوتى ندارد.
بر طبق این نظریه حالت انبساط جهان پذیرفته می شود امّا
معتقدند که به تدریج ماده جدیدى در بین کهکشان هاى دور شونده، ظاهر می شود این
ماده جدید به تدریج اتمهاى هیدروژن را می سازد و آنها به نوبه خود ستارگان جدیدى
را شکل می دهد.
تذکر: خلق پیوسته ماده از فضاى خالى اشکالاتى را براى
این نظریه پدید آورده است. و این نظریه بعد از کشف تفاوت سن ستارگان رد شد.
ج: جهان پلاسما:
تعداد کمى از اخترشناسان خلقت جهان را با مدل «هانس آلفون» دانشمند
سوئدى می بینند. خلاصه این نظریه آنست که 99 خ جهان قابل مشاهده (عمدتا ستارگان)
از پلاسما ساخته شده است.
پلاسما گاز یونیده اى است که بارهاى الکتریکى آن از هم
جدا شده اند. پلاسما، گاهى حالت چهارم ماده خوانده می شود. صاحبان این نظریه معتقد
هستند که انفجار بزرگ هیچگاه رخ نداده و جهان آکنده است از جریانهاى الکتریکى
غولآسا و میدانهاى عظیم مغناطیسى. از این دیدگاه جهان ازلى است و به وسیله نیروى
برقاطیس اداره می شود.
بنابراین جهان آغازى معین و انجامى قابل پیشبینى ندارد.
و کهکشانها حدود 100 بیلیون سال پیش شکل گرفته اند.
د: جهان انفجارهاى کوچک (کهبانگ):
گروهى دیگر از اخترشناسان نظریه حالت پایدار دیگرى را که با رصدهاى اخترشناسى انطباق خوبى دارد پیشنهاد می کنند. بر طبق این نظریه جهان بدون آغاز و انجام است. ماده بطور پیوسته در خلال انفجارهاى کوچک (کهبانگها) و احتمالا با همکارى اختروشهاى اسرارآمیز خلق می شود. در این نظریه جدید جهان به تدریج انبساط می یابد و کهکشانها شکل می گیرند. «رى ویلارد و دیگران، کیهان و راه کهکشان، ترجمه سید محمد امین محمدى، ص 34- 50»
نکات تفسیرى و اسرار علمى آیات:
1. در مورد آیه اول (فصلت/ 11) برخى از مفسران می نویسند:
«جمله (هى دخان- آسمانها در آغاز به صورت دود بود.) نشان
می دهد که آغاز آفرینش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظیمى بوده است و این با
آخرین تحقیقات علمى در مورد آغاز آفرینش کاملا هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیارى از
ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.» « تفسیر نمونه، ج
20، ص 228»
2. در مورد معناى «رتق» و «فتق» (پیوستگى
و جدائى) آسمانها و زمین که در آیه دوم (انبیاء/ 30) آمده مفسران سه احتمال را
مطرح کرده اند:
الف: به هم پیوستگى آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است
که طبق نظرات دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمى از بخار سوزان
بود که بر اثر انفجارات درونى و حرکت، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله
منظومه شمسى و کره زمین بوجود آمد و بازهم جهان در حال گسترش است.
برخى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) اشاره
به این تفسیر دارد. «همان، ج 13، ص 394 و ص 395 و تفسیر نور الثقلین ذیل آیه سی ام
انبیاء.»
ب: منظور از پیوستگى، یکنواخت بودن مواد جهان است به
طورى که همه درهم فرورفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمایى می کرد امّا با گذشت
زمان، مواد از هم جدا شدند و ترکیبات جدید پیدا کردند و انواع مختلف گیاهان و
حیوانات و موجودات دیگر در آسمان و زمین ظاهر شدند. « المیزان، ج 14، ص 278- 279»
ج: منظور از به هم
پیوستگى آسمان این است که در آغاز بارانى نمی بارید و مقصود از به هم پیوستگى زمین
آن است که در آن زمان گیاهى نمی روئید امّا خدا این هر دو را گشود؛ از آسمان باران
نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویاند.
روایات متعددى از اهل بیت (ع) اشاره به معناى اخیر دارد.
« تفسیر صافى، ج 3، ص 347» تفسیر سوم (ج) با چشم قابل رؤیت است و با جمله
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...» «آیا کسانى که کافر شدند ندیدند ...»
سازگار است و با جمله ذیل آیه «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ
حَیٍ» نیز هماهنگى دارد.
ولى تفسیر اول و دوم (الف، ب) نیز با معناى وسیع این
جمله ها مخالف نیست چرا که گاهى رؤیت به معنى «علم» می آید. و از اینجاست که برخى
مفسران معتقدند که مانعى ندارد آیه فوق داراى هر سه تفسیر باشد. « نمونه، ج 13، ص
396»
3. استاد آیة اللّه معرفت بحث مفصلى در
مورد آیه 30 سوره أنبیاء دارند. و معناى سوم (عدم بارش باران) را مخالف تعبیر آیه
و تحقیق می دانند و روایاتی « الکافى، ج 8، ص 95 و ص 120 و تفسیر قمى، ج 2،
ص 70» را که در این زمینه حکایت شده ضعیف دانسته اند.
و امّا معناى دوم (پیدایش انواع و اقسام موجودات از یک
چیز بهم چسبیده) را از قتاده، سعید بن جبیر، عکرمه از ابن عباس، فخر رازی «
تفسیر کبیر، ج 22، ص 163» نقل می کند و آن را نظرى معروف در عصر قدیم و جدید می
داند.
آنگاه معناى دیگرى را از ابو مسلم اصفهانى نقل می کند که
«فتق» به معناى ایجاد و اظهار باشد. و این معنا را موافق کلام على(علیه السلام) در نهج البلاغه «فتق الاجواء ... ثم فتق بین السموات
العلی» « نهج البلاغه، خطبه/ 1» می دانند.
و این معنا را موافق آیات 11- 12 سوره فصلت «ثُمَّ
اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» معرفى می کنند. که دخان همان
ماده اولیه خلقت آسمانها و زمین است و از آن آسمان بوجود آمد. و واژه «ائتیا» در
آیات سوره فصلت را به معناى امر تکوینى و ایجادى می دانند و از آیه استفاده می کنند
که ماده آسمانها قبل از وجودشان موجود بوده است و خدا صورتهاى آنها را ایجاد کرد.
آنگاه متذکر می شود که در تورات به مسئله پیدایش موجودات
از یک اصل واحد اشاره شده است، که خدا جوهرى را خلق کرد سپس با نظر هیبت به آن
نگاه کرد به صورت آب در آمد و سپس آسمانها و زمین را از آنها خلق کرد و آنها را از
همدیگر جدا ساخت. ( ایشان آن عبارت را از تفسیر کبیر فخر رازى، ج 22، ص 162 نقل می
کند و می گوید: از اول تورات فعلى حذف کرده اند) و آنگاه از طنطاوى نقل می کند که
مضمون این آیات معجزه علمى است. « الجواهر، ج 10، ص 199»
سپس ایشان مطالبى علمى در مورد پیدایش جهان از لاپلاس و
دیگران نقل می کند و نتیجه می گیرد که هدف قرآن بیان مطالب علمى نبوده است امّا
اشاراتى به فتق آسمانها داشته است ولى حقیقت آن براى ما روشن نیست هر چند که نظریه
هاى علمى هم با آن موافق است. امّا ما به تطبیق این نظریات با قرآن نمی پردازیم. «
التمهید فى علوم القرآن، ج 6، ص 129- 139» 4.
یکى از صاحبنظران تحت عنوان پیدایش نخستین جهان با مطرح
کردن آیه 11 سوره فصلت مطالبى را از دانشمندان مختلف در مورد انفجار اولیه نقل می
کند و سپس از قول «ادوارد لوترکپل» می نویسد:
«علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می
سازد که دنیا از حالت گازى در یک (لحظه معینى) در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده
است و این لحظه، تقریبا پنج بیلیون سال پیش بوده و هنوز هم در حال توسعه است.» «
جعفر رضائی فر، قرآن و آخرین پدیده هاى علمى (اعجازهاى علمى قرآن)، انتشارات
فوژان، 1375 ش»
5. نویسنده معاصر دیگرى نیز آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) را مطرح می
کند و با توجه به هماهنگى این آیات با اکتشافات دانشمندان آن را دلیل معجزه بودن
قرآن می داند. ایشان می نویسد:
«علم هیئت ثابت کرده است که در ابتداى خلقت، کرات آسمانى
به صورت گاز به هم چسبیده و متصل بودند و بعدها به مرور زمان بر اثر فشردگى و
تراکم شدید گازها تبدیل به جسم شدند. این واقعیت علمى اولین بار توسط «لاپلاس»
ریاضی دان و منجم مشهور فرانسوى، در حدود دو قرن پیش اظهار گردید و امروز نجوم
جدید با دستاوردهاى جدید خود صحت فرضیه علمى لاپلاس را ثابت کرده است.» « گودرز
نجفى، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 17- 19، از جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص
235، نقل می کند » سپس از ژرژ گاموف نقل می کند که:
«زمین و خورشید از گازهاى بسیار سوزانى که در چندین
میلیارد سال پیش بوده اند به وجود آمده اند.» « مطالب شگفتانگیز، ص 18، از سرگذشت
زمین، ژرژ گاموف، ترجمه دکتر محمود بهزاد، ص 43، نقل می کند »
6. دکتر «موریس بوکاى» با طرح آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) بحث «روش
اساسى ایجاد جهان در نظر قرآن» را مطرح می کند و می گوید قرآن وجود توده اى گازى
با بخشچه هاى ریز را تأیید می کند و یک روند جدائى (فتق) ماده اى ابتدائى یگانه اى
که عناصر آن نخست به هم ملصق (رتق) بودند را تذکر می دهد.
سپس به نظریه تکوین عالم در دانش نو می پردازد که: «جهان
از جرم گازى با دوران کند تشکیل شد» و سپس چگونگى تشکیل ستارگان و زمین را توضیح
می دهد. و قدمت کهکشانها را ده میلیارد سال و قدمت زمین و خورشید را 5/ 4 میلیارد
سال تخمین می زند. سپس می نویسد:
«دانش به ما می آموزد چنانچه به عنوان مثال (و تنها
مثال) تکوین خورشید و محصول فرعى آن یعنى زمین را در نظر گیریم، جریان امر توسط
تراکم سحابى نخستین و تفکیک آن رخ داده است. این دقیقا همان است که قرآن به طریق
کاملا صریح با ذکر ماجراهائى که «دود» آسمانى ابتدا یک نوع الصاق سپس یک نوع
انفکاک را بوجود آورده بیان نموده است.» « دکتر بوکاى، مقایسه اى میان تورات،
انجیل، قرآن و علم، ترجمه مهندس ذبیح الله دبیر، ص 189- 201»
7. یک پرسش و پاسخ علمى:
پرسش:
در سوره فصلت آیات 9- 11 خلقت زمین را در دو دوره (یوم)
مطرح می کند:
«قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ
الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ*
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها
أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی
إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ...»«بگو: آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که
زمین را در دو هنگام آفرید، کفر می ورزید و براى او همتایانى قرار می دهید؟ این
است پروردگار جهانیان. و در زمین از فراز آن [لنگرآسا] کوه ها نهاد و در آن خیر
فراوان پدید آورد. و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازه گیرى کرد [که ] براى
خواهندگان، درست و متناسب با نیازهایشان است.
سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن دودى بود.»
قرآن در آیه 11 (مورد بحث ما) آسمانها و مسئله دود را
مطرح می سازد. اگر مقصود قرآن آن است که تمام جهان از گاز خلق شده است چرا خلقت
زمین را قبل از آسمانها مطرح کرده است و حتى با «ثم» (فصلت/ 11) عطف کرده که ترتیب
را می رساند در حالى که زمین جزئى از آسمان ها و بصورت طبیعى باید پس از خلقت
آسمانها را در عرض آنها خلق شود.
پاسخ:
«دکتر موریس بوکاى» با توجه به این پرسش نکته اى علمى را
مطرح کرده است که در قرآن کریم، در سوره نازعات 27- 31 مسئله خلقت آسمانها و زمین
به صورتى دیگر مطرح شده است.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها
رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ
بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها» «آیا آفرینش شما دشوارتر
است یا آسمانى که [او] آن را برپا کرده است؟ سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه
معین ] درست کرد و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید و پس از آن زمین را با
غلتانیدن گسترد، آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد.»
در این آیات آفرینش آسمانها قبل از زمین ذکر شده است و
با کلمه «بعد ذلک» آمده است. ایشان می نویسد:
«دانش، تداخل دو رویداد تکوین یک ستاره (مانند خورشید) و
سیاره اش یا یکى از سیاراتش (مانند زمین) را مبرهن می سازد. آیا همین اختلاط در نص
قرآن (همان طورکه دیده شد) ذکر نشده است؟» « مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و
علم، ص 188- 201»
8. عبد الرزاق نوفل نیز با طرح دو آیه 30 سوره انبیاء و 11 سوره فصلت مسئله
ابتداء خلقت را مطرح می کند، که آسمانها و زمین ابتداء یک قطعه واحد بود و سپس جدا
شد.
و سپس نظریه هاى علمى را مطرح می کند که می گویند: جهان
در ابتداء از ماده اى داغ و سخت تشکیل شده بود. که مناسبترین لغت براى آن همان
کلمه «دخان» است. که در قرآن به کار رفته است. « عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم
الحدیث، ص 162- 163» و این مطلب را از اخبار علمى قرآن می داند که قرن ها بعد علوم
جدید به آن پى بردند.
9. احمد محمد سلیمان نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسد:
«اینکه قرآن می فرماید آسمان و زمین قطعه واحدى بود و
سپس از هم جدا شد همان نظریه علمى جدید در مورد منظومه شمسى است که می گوید: جهان
یک قطعه اى آتشین رهاشده در فضا بود و سپس تحت تأثیر جاذبه شی ء عظیم از اجرام
سماوى دیگر قرار گرفت و تکه تکه شد و به صورت حلزونى درآمد. و سپس این اجزاء کوچک
کمکم سیارات را به وجود آورد.» سپس این آیات را نشانه علم غیب پیامبر اکرم (ص) می
داند و از آنها به عنوان اسرار علمى قرآن یاد می کند. « احمد محمد سلیمان، القرآن
و العلم، ص 53- 54»
10. سید هبة الدین شهرستانى معتقد است که مقصود از کلمه سماء و دخان در
آیه «ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» «فصلت/ 11».
همان جوّ زمین (اتمسفر) است که آن را با نام «کره بخار» اطراف زمین می خواند.
ایشان در ابتداء معانى کلمه «سماء» را برمی شمارد. و آن
را در عرف و لغت به معناى (شی ء علوى) «هر چه بالاى زمین» است می داند. که شارع
نیز در استعمال الفاظ و اسامى تابع عرف بوده است و سپس می گوید در مقالات دینى لفظ
سماء به یکى از سه معنا می آید:
اول: عین هواى عالى و فضاى خالى.
دوم: جسم عظیم کروى محیط بر زمین ما (که اکثر موارد
استعمال در شرع ناظر به این معناست)
سوم: عین کرات علوى و اراضى سیاره.
آنگاه می گوید: «وقتى که اطلاق لفظ «سماء» بر هر موجود
علوى جایز و شایع شد چرا جایز نباشد که آسمان زمین ما عبارت باشد از کره بخارى که
محیط بر هواى زمین ما است.»
سپس ایشان ده دسته دلیل شرعى (آیات و روایات) می آورد تا
ثابت کند که مقصود از آسمان همین کره بخار است. دسته دوم از دلایل ایشان همین آیه
11 سوره فصلت و روایاتی است که می فرماید آسمانها از دود آفریده شده است. و
دود (دخان) را در آیه ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان « فصلت/ 11» به معناى همان بخار مصطلح می داند و در پایان نتیجه می
گیرد که:
«آنچه از مجموع اخبار مسطوره استفاده می کنیم مقصود از
دود همان بخار است منتها آنکه چون بخار و دود هر دو از یک منشأ هستند و یا چون در
عرف و در بدو نظر شبیه همند اسم دخان بر بخار اطلاق شده است.
[پس] نتیجه همانا کلیه اخبار مزبوره ناطق
است بر اینکه تمامى آسمانهاى هفتگانه که محیط بر زمین هاى هفتگانه است از بخار
آفریده شده است.» « سید هبة الدین شهرستانى، اسلام و هیئت، ص 131- 145»
11. برخى صاحبنظران معاصر نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسند که این آیه خبر می دهد که آسمانها چیز واحدى بود و سپس جدا شد و این یکى از معجزات قرآن است که علم جدید آن را تأیید می کند. « محمد سامى محمد على، الاعجاز العلمى فى القرآن الکریم » همچنین با طرح آیات 9- 11 سوره فصلت آن را دلیل بر پیدایش خلق از «دخان» می داند. « همان، ص 34»
12. محمد کامل عبد الصمد نیز آیات 11- 12 سوره فصلت را دلیل اعجاز علمى قرآن می داند، که خبر داده است آسمانها در ابتدا «دخان» بود. « محمد کامل عبد الصمد، الاعجاز العلمى فى الاسلام (القرآن الکریم)، ص 47»
13. سلیم الجابى نیز با طرح نظریه انفجار بزرگ و پس از بررسى لغوى و تفسیرى آیه 30 سوره انبیاء به این نتیجه می رسد که آیه فوق و نظریه انفجار بزرگ با هم منطبق هستند و حتى خطاب آیه أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... به کفار بصورت عام و اروپائیان به صورت خاص است که وحى الهى 14 قرن قبل یک نظریه جدید آنها را بیان کرده است. « سلیم الجابى، النظریة القرآنیة الکونیة حول خلق العالم، ص 106- 111»
بررسى:
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. سخنان مرحوم سید هبة الدین شهرستانى از چند جهت قابل نقد است:
اول: ایشان کلمه «سماء» را به سه معنا آورده است در حالى
که اشاره کردیم که این لغت در موارد و مصادیق بیشترى در قرآن استعمال شده است.
دوم: ایشان کلمه «سماء» در آیه فصلت/ 11 را به معناى جوّ
زمین معنا کرده اند در حالى که از سیاق آیات 9- 12 سوره فصلت برمی آید که مقصود از
«سماء» آسمانها و کرات غیر زمین است چرا که در ابتداء خلقت زمین را مطرح می کند.
خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْن « فصلت/ 9» و سپس خلقت آسمان را در حالى که
دود است مطرح می کند ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان «
فصلت/ 11» و آنگاه در آیه بعد توضیح می دهد که هفت آسمان خلق گشت که یکى از آنها
آسمان دنیا بود که ستارگان را در آن قرار داد. «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی
یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ
الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً». پس مقصود از سماء (بر طبق ظاهر آیات) جوّ زمین
نیست.
سوم: ایشان کلمه «دخان» را که به معناى «دود» است به
معناى «کره بخار اطراف زمین» معنا می کند که در آیه (فصلت/ 11) هیچ قرینه اى
نداریم تا از معناى لغوى (آنچه به دنبال شعله آتش برمی خیزد) « مفردات راغب، ماده
دخن» دست برداریم. و یک معناى مجازى (بخار) را بر آیه تحمیل کنیم و صرف شباهت عرفى
کفایت نمی کند.
البته ممکن است در روایات کلمه دخان بر بخار اطلاق شده
باشد (همان گونه که ایشان روایات متعددى آورده اند) ولى اولا این روایات از لحاظ
سندى جاى بحث دارد چرا که از تفاسیرى همچون «تفسیر قمى» نقل شده است. و ثانیا ممکن
است مراد از بخار آب و دود در این موارد همان ذرات بنیادین تشکیل دهنده اشیاء
(مثل هیدروژن- اکسیژن و ...) باشد. که براى تقریب به ذهن با تعابیرى همچون بخار آب
آورده شده است.
2. ظاهر آیات قرآن در مورد آغاز خلقت که از «دخان» شروع شده است، با نظریه
مشهور خلقت جهان یعنى نظریه مهبانگ تا حدود زیادى همخوانى دارد و در نقاطى با هم
مشترک است.
یعنى از ظاهر قرآن و علم برمی آید که جهان در ابتداء از
گازهاى داغ تشکیل شده است امّا آیات قرآن در مورد عناصر دیگر نظریه مهبانگ (مثل
انفجار اولیه) مطلب صریحى ندارد.
3. با توجه به تعدد نظریه ها در مورد آغاز خلقت و عدم اثبات قطعى آنها، در حال حاضر نمی توان هیچکدام را به صورت قطعى به قرآن نسبت داد.
4. اگر روزى نظریه مهبانگ به صورت قطعى اثبات شود این مطلب اعجاز علمى قرآن
را اثبات می کند. چرا که نوعى رازگوئى علمى قرآن کریم است.
امّا این مطلب به صورت کنونى آن، بیش از یک هماهنگى شگفت
انگیز ظاهر قرآن و علم نیست.
نویسنده: محمد علی رضایی اصفهانی
منابع:
کتاب «پژوهشى در اعجاز علمى قرآن»، ص: 93
جایگاه کنسرت ها در نظام اسلامی
مو ضوع بر گزاری کنسرت ها مدتی است بحث محافل و تریبون
هاست
در این یاد داشت به آن بطور اختصار می پردازیم.
۱آیا قانون مدونی که به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده شده باشد وجود
دارد که ابعاد گو ناگون آنرابر رسی کرده باشد ?
۲به نظرمیرسددولتمردان با عنایت به تفکرات ومصوبات داخلی دولت یا
وزارت مجوز ها ی بطور موردی در خصوص بر گزاری های کنسرت ها می دهند.
۳آیا نماینده ولی فقیه از نظر شرعی می تواند نسبت به ابطال کنسرت ها
دستور و اقدام کند?
۴آیا قوه قضاییه می تواند مجوز دولت را در صورت تشخیص لغو کند?
۵آیا نیروی انتظامی می توانداز بر گزاری مراسم کنسرت جلوگیری کندو نقش
او چیست?
۶ آیامرد م بصورت ڴروهی یا فردی می
توانند اجتما عات مصوب دولت را مانع اجرا یا بهم بزنند?
۷با عنایت به اینکه با تصویب یک قانون هم نظر نما یندگان مردم و
هم بلا مانع بودن از نظر شرع توسط شورای نگهبان اعمال می شود تدوین یک قا
نون جامع لازم است.
۸با تصویب یک قانون جایگاه نهاد های فرهنگی و اجرایی مشخص می
شود و لازم است چنانچه دولت یا وزیری اقدام به دستوری خارج از ضوابط قانونی کند
امکان ابطال و استیضاح تو سط مجلس وجود دارد
۹متاسفانه بعضاشاهد هستیم به خاطر خلع قانونی یا عدم شفا فیت آن
افرادی آگاهانه یا نا آگاهانه
اقدامی می کنند که مو جب تضعیف نظام و ارکان آن می
گرددو باعث چند دستگی در جا معه می شود. در صورتی که با یک لایحه یا قانون
امکان حل آن وجود دارد و لزومی ندارد که وحدت و یک پار چه گی مردم مورد خدشه واقع
شود.
۱۰صرف نظر از اینکه بر گزاری کنسرت ها چه سود و ضرری به جامعه وارد می
کند ، سوالاتی قابل طرح است
الف ٱیا اهداف سیا سی،وجود داد که به حفظ و توسعه
بر گزاری کنسرت ها دامن می زنند.
ب آیا اهداف مالی وجود دارد که اصرار و حمایت و تبلیغ در
بر گزاری آن می شود.
ج آیا تضعیف اعتقادات و بنیه های فرهنگی تعقیب می شود.
د ٲیا بیگانگان برای شکستن باورها یا سست نمودن
مردم بر نامه ریزی کرده و دامن می زنند.
۱۱به نظر می رسدبرگزاری کنسرت ها چنانچه بطو ر صحیح مدیریت شود می
تواند قسمتی از وقت آزاد مردم برای تفریح پر کند.
۱۲نظام باید با توجه به احکام شرعی برنا مه های سالم برای
گذراندن اوقات فراقت اقشار مختلف جامعه داشته با شدند.
۱۳افراد با توجه به افکار و تمایلات شخصی اوقات فراقت خود را طی می
کنند.مردم عادی
که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند دارای نیاز های
گوناگون هستند که با شناخت آنها و یک بر نا مه ریزی امکان پر کردن اوقات فراقت هست.
۱۴ به نظر می رسد با اجرای صحیح
احکام اسلام
بدون هیچگونه تحدید یا فشاری می توان به جامعه ایدآل
رسید.
۱۵
برگزاری کنسرت ها شباهت به فیلم های سینمایی و تاتر دارد
که معمو لا خا نواده ها شرکت می کنند.با مدیریت در محتوا و نظارت در حسن اجرا در
مقایسه با پر کردن وقت های ٱزاد با مواد مخدر و مشروبات الکلی و قلیان
ضرر بسیار کمتری دارد.
۱۶ چنانچه کنسرت ها با اشعار عرفا و
رعایت ضوابط شرعی بر گزار گردد می تواند مفید باشد ولی متا سفا نه بعضا
حواشی اصل آنرا را خدشه وارد می کند.
۱۷ به نظر می رسد کسانی که به اجرای
کنسرت ها اعتراض دارند.بخاطر حواشی و تداوم و عدم کنترل و ادامه است.شهید
مطهری می فر مایند شهوت ها از بین نمی رود بلکه نوع خواستن ٱن عوض می شود.
۱۸وقتی به کشور های غربی نگاه می کنیم همه ٱزادی های فردی را به
افراد می دهند .ٱیا ٱنها خوشبخت هستند و ٱرامش خاطر دارند.اگر کمی دقیق شویم با
حذف معنویات شاید ٲسایش بدست بیاورند ولی قطعا ٱرامش ندارند.
۱۹ما باید تکلیف را با خودمان روشن کنیم.این همه امکانات و راههای پر
کردن اوقات با کسب علم و دانش و شبکه های مجازی .....وجود داردکه افراد با
تملایات خود می توانند اوقات فراقت خود را پر کنند.
۱۹ علا مه حسن زاده آملی می فرمایند
که برای مشغول کردن ذهن مشغول نوشتن و تدوین کتاب هستم.
۲۰حال که عا مل تمایل ا فراد به کار های نو ذهن انسان است لذا
باید برای افراد گوناگون تفریحات سالم و سر گر می های مفید ایجاد نمود.
۲۱یک کار اساسی تشکیل خانواده و دارای فرزند شدن است که به وقت ازاد
افراد جهت داده و انها را به تربیت فرزندان مشغول می شوند
۲۲دولت و والدین و جامعه باید بسیج شوند تا با همکاری یکدیگر نسبت به
ایجاد کار و تهیه مسکن و و متعاقب ان تشکیل خانواده همت گمارند
دکتر علی رجالی
تفکر
خلاق چیست؟
تفکر خلاق در سادهترین شکل خود یعنی فکر کردن خارج از شیوههای معمول استدلال کردن، بنابراین اصلا عجیب نیست اگر ببینیم از یک اتاق شلوغ و آشفته که هیچ چیز سر جای معمولش نیست، ایدههای خلاقانه بیرون میآید.
پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان: من از زمان تولد شلخته بودم! هر کسی که من را بشناسد، بهخوبی با این ویژگی من آشناست و میداند که بینظمی پای ثابت زندگی من است. من ساعتهای زیادی از عمرم را صرف سر و کله زدن با همکارم سر تمیز کردن اتاق کردم چون ما دقیقا 180 درجه در زمینه تلقی که از نظم و انضباط داریم، با هم فرق میکنیم. همکارم از آن دسته آدمهایی است که ذاتا منظم هستند و آنقدر منضبط به نظر میرسند که میشود آنها را با مهمانداران هواپیما اشتباه گرفت! تکیهکلام همکارم در تمام این سالها این بود که «یک میز به هم ریخته برابر با یک ذهن بینظم است». هرگز حرفش را باور نکردم و با گفته مشهوری از انیشتین جوابش را میدادم که در این صورت «یک میز خالی نشاندهنده چیست؟!»
اما بزرگترین ضربه زمانی به من وارد شد که نگاهم به مصاحبهای از دکتر رجینا لارک، رئیس کمیته آموزشی انجمن ملی سازماندهندگان حرفهای امریکا، افتاد که از رابطه قوی میان ذهن درهمبرهم و میز شلوغ و آشفته میگفت. به گفته دکتر لارک، بینظمی میتواند ژنتیکی باشد. این افراد شیوهای غیرخطی برای فکر کردن و روحیهای هنری دارند. آنها آدمهایی اجتماعی هستند و ترجیح میدهند هر کاری بکنند جز منظم کردن و فایلبندی و... آنها وقتی به خانه میرسند و میخواهند پروژهای جدید را شروع کنند، یک ایده درخشان توی ذهنشان هست و این برایشان کافی است تا دوباره همه چیز را روی زمین بریزند و شروع به کار کنند.
نظم چیست؟
در «دانشنامه اسلامی» در توضیح واژه نظم آمده است: «نظم در لغت به معنای آراستن، برپا داشتن، ترتیب دادن کار و... و در اصطلاح نظامی به معنای پیروی کامل از دستورهای نظامی است. انضباط نیز به معنای نظم و انتظام، ترتیب و درستی، عدم هرج و مرج، سامانپذیری و آراستگی است.» بر این اساس، نظم از نظر اسلامی به سه دسته نظم در اوقات شبانهروز، نظم فکری و نظم در مصرف تقسیمبندی میشود. امروز هم وقتی حرف از نظم به میان میآید، سه شیوه مهم منظم بودن مورد توجه است: اول نظم دادن به محیط زندگی، دوم نظم دادن به افکار و ذهنیات و سوم نظم در برنامهریزی یا به اصطلاح توانایی سازماندهی که هر یک میتواند بر دیگری اثر داشته باشد
.
بینظمی؛ نشانه نبوغ؟
دکتر کاتلین ووس، روانپزشک در دانشگاه مینه سوتا، برای بررسی تاثیر نظم و انضباط در زندگی تنها به میزهای شلوغ بسنده نکرده، بلکه سراغ ذهنهای درهم نیز رفته است و با انجام یکسری مطالعه پژوهشی توانسته نوعی نبوغ و نخبگی در این بینظمیها پیدا کند و برای ادعایش شواهد علمی نیز دارد.
اما سوالی که اینجا برای هر کسی پیش میآید، این است که تفکر خلاق چیست و اتاق به هم ریخته چه کمکی به شکلگیری آن میکند؟ تفکر خلاق در سادهترین شکل خود یعنی فکر کردن خارج از شیوههای معمول استدلال کردن، بنابراین اصلا عجیب نیست اگر ببینیم از یک اتاق شلوغ و آشفته که هیچ چیز سر جای معمولش نیست، ایدههای خلاقانه بیرون میآید؛ درست همانطور که اتاق کار انیشتین بود! البته مارک تواین نیز در بینظمی دستکمی از انیشتین نداشت و در میان همنسلهای خود صاحب روشنترین و خلاقترین ذهنها بود. حتی استیو جابز، نابغه عصر حاضر که آیفون را به دنیا معرفی کرد، یک بینظم تمامعیار بود. حتی یک بار بینظمی محیط کار دانشمند بزرگ، پیاژه، تعجب یک خبرنگار را برانگیخت اما پیاژه در جواب این سوال که «آقای دکتر در این اتاق نامنظم چطور چیزی را که میخواهید پیدا میکنید»، گفت: «دو گونه نظم وجود دارد: هندسی و طبیعی. اتاق من به صورت طبیعی منظم است و نه هندسی. بنابراین، من بهراحتی هر چیزی را که بخواهم پیدا میکنم!»
اما اگر شما اتاقی بینظمی برای خودتان ساختهاید و هر بار که دنبالتان میگردند از زیر کوهی از لباس و کاغذ و جوراب شسته نشده پیدا میشوید، معنیش این است که نابغه هستید و باید هر لحظه منتظر کشف و اختراعاتتان باشیم؟ زهی خیال باطل! مطالعات روانشناسانه مختلف، از جمله مطالعات دکتر ووس، نشاندهنده رابطه علت و معلولی میان بینظمی و نبوغ و خلاقیت نبوده است و این طور نیست که تصور کنیم اگر هر روز در یک اتاق شلوغ و درهم بیدار شویم، ایدههای خلاقانه بیشتری به ذهنمان خطور میکند
.
آسانترین راه برای رسیدن به یقین قلبی
وقتی به خودم مینگرم، احساس میکنم با اینکه دلیلهای عقلی و فلسفی و کلامی اثبات خداوند و صفات الهی را بلدم، اما یقینی که یک روستایی پاک و بیآلایش به خداوند دارد را ندارم. گاه که میاندیشم میبینم نمیتوانم از ته دلم معتقد شوم خدایی هست، با اینکه میتوانم دلیل وجود خدا را برای دیگران تدریس هم بکنم، واین خیلی تأسفبار است....
دلیل این مطلب روشن است. مسئله، همان فرق میان ذهن و قلب است، یقین ذهنی، مانند کسی که از دور دود را میبیند و به وجود آتش پی میبرد، اما کسی هم از نزدیک آتش را میبیند و حتی مرتبه بالاتر هم وجود دارد، که همان سوختن در آتش و اتحاد با آن است.
آیا برای امثال من هم راهی برای رسیدن به یقین قلبی وجود دارد؟ قطعاً این راه برای همه وجود دارد. یکی از سنتهای خداوند متعال، این است که اگر کسی به خدا توکل نماید، وی را به مقصودش میرساند. این مطلبی است که کمابیش همه ماها آن را تجربه کردهایم. گاه که در بنبستها گیر میکنیم وخالصانه به آن حقیقت برتر توکل میکنیم، میبینیم کارها از آنجا که گمان نمیکردیم، اصلاح شد. اما مشکل این است که بارها قرآن کریم هم اشاره میفرماید که وقتی نجات مییابیم، دیگر سراغ خدا نمیرویم. با همین روش ساده میتوان به وجود خداوند، یقین حاصل نمود. از همین الان، مشکلاتی که داری در نظر بیاور، و برای آنها با خلوص نیت و حضور قلب، توکل بر خداوند نما و بعد بنشین و هنرنمایی خداوند را ببین. باور کنید خدا به گونهای خود را نشان میدهد که دیگر شکی باقی نمیماند. و مخصوصاً کار را طوری حل میکند، که اصلاً فکرش را نمیکردیم که این راه هم وجود داشت. البته از قدیمالایام این بحث بوده که زانوی شتر ببند و سپس توکل نما. من هم قبول دارم، اما تلاش در کنار توکل دو شرط دارد. 1. عدم تکیه بر تلاش 2.عدم تلاش غیرمتعارف.
شرط اول این است که تلاش خود را موثر ندانی، بلکه اعتماد بر خداوند نمایی.(بحث اعتمادبهنفس هم به این معنا درست است که اعتماد به دادههای خداوند داشته باشیم که همان توانایی های وجودی ماست، نه اینکه به نفس خود تکیه کنیم و آن را مستقل انگاریم).به عبارت کوتاهتر تلاش ما شرط رسیدن بهروزیهای مادی ومعنوی خداوند است، نه ایجادکننده روزیها.
شرط دوم این است که تلاشهای غیرمتعارف؛ مانند رو زدن به این و آن یا فعالیت زیاد به گونهای که وقتی برای عبادات و نماز جماعت و جمعه نماند وتفکر بیش از حد درباره اداره زندگی و امثال اینها را ترک نماییم. و به طور متعارف و منظم به فعالیت بپردازیم.
همانا آن اسلام است، و ایمان، یک درجه از آن بالاتر است و تقوی، یک درجه از ایمان بالاتر است و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است و کمتر از یقین، بین مردم پخش نشده است. گفتم یقین چیست ؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و رضا به قضای الهی و واگذاری امور به خداوند»
بعد از اینکه با توکل به وجود نیروی ماورائی و تأثیر آن پی بردیم، تازه بعد از این خدا را به عنوان موجودی که در زندگی ما حاضر است، میپذیریم. چون بین وجود و حضور، فرق وجود دارد. فلان سنگ، در فلان جنگل آفریقا وجود دارد، اما در زندگی من و در دل من حضوری ندارد.انسان در توجهات خود زندگی میکند. ممکن است کسی به وجود خدا از لحاظ عقلی یقین داشته باشد، اما خدا در زندگی وی حضور نداشته باشد. بنابراین آن روستایی با چند تا توکل بر خدا گفتن به تجربه حضور خدا در زندگی خود میرسد، اما من در اصطلاحات کلامی و فلسفی گیر کردهام. ومشکل آنجا پیش میآید که حساب ماها از آن روستایی در محضر الهی سخت تر هم خواهد بود. به هر حال برای اثبات عرایض خود به حدیثی اشاره می کنیم.
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ قَالَ ابوجعفر ع إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِیمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ قَالَ قُلْتُ فَأَیُّ شَیْءٍ الْیَقِینُ قَالَ التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللَّه[الکافی، ج2، باب فضل الإیمان على الإسلام و الیقین على الإیمان ..... ص : 51]
از امام رضا ع درباره ایمان و اسلام سۆال کردم . حضرت فرمود: ابوجعفر(امام باقر علیه السلام ) فرمود: همانا آن اسلام است، و ایمان، یک درجه از آن بالاتر است وتقوی، یک درجه از ایمان بالاتر است و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است و کمتر از یقین، بین مردم پخش نشده است. گفتم یقین چیست ؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و رضا به قضای الهی و واگذاری امور به خداوند».
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
1. منبع: سایت رهروان ولایت
2. تصمیمگیری تکانهای:تکانه به زبان خیلی ساده یعنی هیجانهای زودگذر و شدید که آدم را به کاری وامیدارد. در تصمیمگیری تکانهای فرد سریع و بدون تفکر تصمیم میگیرد یعنی به طور کلی بیخیال سبک و سنگین کردن مسائل میشود و درواقع براساس تکانههای آنی و زودگذر تصمیمگیری میکند؛ تصمیمهایی که معمولاً خود افراد هم بعداً از کارشان تعجب میکنند: «خودمم هم نمی دونم چطوری شد این کار رو کردم.» این جمله را خیلی از این افراد میشنویم. این نوع تصمیمگیری یکی از خطرناکترین سبکهای تصمیمگیری است که ممکن است عواقب و پیامدهای ناخوشایندی برای فرد و اطرافیانش داشته باشد؛ مثل خیلی از کسانی که ناخواسته و براساس یک تصمیم آنی مرتکب جرمی شدهاند
3.
4. تصمیمگیری مطیعانه: حرف گوشکنهای بیچون و چرا معمولاً این مدلی تصمیم میگیرند، یعنی براساس انتظاراتی که دیگران از آنها دارند. این افراد خواستهها و اهداف خودشان را نادیده میگیرند و بهراحتی اجازه میدهند دیگران به جای آنها انتخاب کنند. جملهی معروفی هم که از این افراد زیاد میشنویم «هر چی شما بگید.» است. این افراد از اعتماد به نفس کافی برای روبهرو شدن با مسائل و مسئولیتهای زندگی برخوردار نیستند و معمولاً با سپردن حق انتخاب به دیگران به نوعی میخواهند از پیامدهای انتخابشان شانه خالی کنند.
5. تصمیمگیری تقدیری: این مدل تصمیمگیری وقتی اتفاق میافتد که افراد مهارتی برای تصمیمگیری ندارند و اصلاً به فکرشان هم نمیرسد خودشان هم قدرتی برای تصمیمگیری دارند. همهچیز را به قضاوقدر نسبت میدهند و به قول خودشان شانسی انتخاب میکنند. در باور این افراد همهی شکستها و موفقیتهای افراد وابسته به شانس و بخت و اقبال است.
6. تصمیمگیری منطقی:
7. ایـن نـوع تصمیمگیــری سالمترین و بهترین نوع تصمیمگیری است چون فرد سعی میکند براساس فکر و منطق جلو برود و تلاش میکند همهی اطلاعات موردنیاز را جمعآوری کند و بعد از سبک و سنگین کردن حسابی تصمیم بگیرد. در واقع همهی جوانب را در نظر میگیرد و به پیامدهای احتمالی انتخابش خوب فکر میکند و یک تصمیم کاملاً آگاهانه میگیرد.
8.
9. تصمیمگیری اجتنابی:بعضی از آدمها وقتی در شرایط تصمیمگیریها و انتخابهای مهم زندگی قرار میگیرند سعی میکنند از این مسئله فرار کنند، این افراد خود را ضعیفتر از آن میبینند که بتوانند تصمیمگیری کنند و مدام امروز و فردا میکنند، یا خودشان را با گفتن این جمله که «بی خیال همهچیز درست میشه» به یک آرامش کاذب و زودگذر میرسانند.
10.
11. تصمیمگیری اضطراری: بعضی از افراد در شرایطی که مجبورند تصمیم بگیرند و انتخاب کنند دچار اضطراب میشوند. تعارض بین این انتخابها و اضطراب آنقدر نفسگیر و غیرقابل تحمل میشود که فرد نمی تواند بهدرستی تصمیم بگیرد. این افراد در این شرایط بدون فکر کردن و بدون اینکه سعی کنند اطلاعاتی در مورد انتخابشان به دست آورند، برای اینکه از اینهمه تنش و فشار رهایی یابند یکی از گزینهها را بدون فکر کردن انتخاب میکنند. درواقع انتخاب او به منزلهی فرار و رهایی از تنش موجود است.
12.
13. تصمیمگیری احساسی:در این حالت هیجانها و حالات درونی مان را جلو میاندازیم و براساس آنها تصمیم میگیریم؛ یعنی فکرمان را تعطیل میکنیم و به قول معروف به دلمان گوش میدهیم. در این مدل تصمیمگیری از آیندهنگری و منطق خبری نیست و مبنای انتخاب احساسات درونی فرد است، مثل فردی که میگوید «به دلم افتاده این کار رو انجام بدم بهتره.»
قانون زندگی
قانون یکم: به شما جسمی داده میشود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.
قانون دوم: در مدرسهای غیر رسمی و تمام وقت نامنویسی کردهاید که "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درسها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرحریزی کنید.
قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزیهای گهگاهی، آزمایشهای ناکام نیز به همان اندازه آزمایشهای موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.
قانون چهارم: درس آنقدر تکرار میشود تا آموخته شود. درسها در اشکال مختلف آنقدر تکرار میشوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید میتوانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درسهایتان را بیاموزید.
قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درسهایتان را نیز باید بیاموزید.
قانون ششم: قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرو مسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار میدهد تا ببیند شما چکار میکنید.
قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمیتوانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره خودتان میپسندید یا از آن بدتان میآید.
قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه میکنید، بستگی به خودتان دارد.
قانون نهم: جوابهایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.
قانون دهم : خیرخواه همه باشید تا به شما نیز خیر برسد.
قوانین جهانی موفقیت و سعی
برایان تریسی یکی از بزرگترین روانشناسان معاصر جهان خلاصه ای از تجربیات و انباشته های علمی اش در رابطه با موفقیت را در ۱۹ اصل خلاصه کرده است. و آن را قوانین موفقیت نامیده است. او در این اصل ها بهترین و سریع ترین راه های رسیدن به موفقیت را خلاصه و مختصر و مفید در یک متن کوتاه خلاصه کرده است.
۱- قانون علت و معلول: هر چیزی به دلیلی رخ می دهد. برای هر علتی، معلولی هست و برای هر معلولی، علتی. چیزی به اسم شانس وجود ندارد.
۲- قانون ذهن: همه ی علت ها و معلول ها ذهنی اند. افکار شما تبدیل به واقعیت می شوند. افکار شما آفریننده اند. شما تبدیل به همان چیزی می شوید که درباره ی آن فکر می کنید. همیشه درباره ی چیزهایی فکر کنید که واقعا طالب آن هستید و از فکر کردن درباره چیزهایی که خواستار آن نیستید اجتناب کنید.
۳- قانون تمرکز: هر چیزی که ذهن خود را به آن مشغول سازید در زندگی واقعیت پیدا می کند.
۴- قانون انتخاب: زندگی شما نتیجه ی انتخاب های شما تا این لحظه است. چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستید. کنترل تمام زندگی تان و تمامی آنچه برایتان اتفاق می افتد در دست شماست.
۵- قانون تغییر: تغییر غیر قابل اجتناب است و چون با دانش روزافزون و تکنولوژی رو به پیشرفت هدایت می شود با سرعتی غیرقابل قیاس با گذشته در حال حرکت است. کار شما این است که استاد تغییر باشید نه قربانی آن.
۶- قانون مسئولیت: هرجا که هستید و هرچه که هستید به خاطر آن است که خودتان اینطور خواسته اید. مسئولیت کامل آنچه که هستید، آنچه که به دست آورده اید و آنچه خواهید شد بر عهده ی خود شماست.
۷- قانون تلاش: همه ی امیدها، رویاها، هدف ها و آرمان های شما در گرو سخت کوشی شماست. هرچه بیشتر تلاش کنید بخت و اقبال بهتری پیدا می کنید.
۸- قانون آمادگی: شانس در واقع تلاش، موقعیت و آمادگی است. عملکرد خوب نتیجه ی آمادگی کامل است که مراحل کسب آن از هفته ها، ماه ها و سال ها قبل آغاز می شود. در هر حوزه ای موفق ترین افراد، آنهایی هستند که همواره در مقایسه با افراد ناموفق وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کارمی کنند.
۹- قانون تصمیم: مصمم بودن از ویژگی های اساسی افراد موفق است. در زندگی شما هر جهشی در جهت پیشرفت هنگامی حاصل می شود که در موردی تصمیم روشنی گرفته باشید.
۱۰- قانون استقامت: معیار ایمان به خود، توانایی استقامت در برابر سختی ها، شکست ها و ناامیدی هاست. استقامت ویژگی اساسی موفقیت است. اگر شما به اندازه کافی استقامت کنید طبیعتا سرانجام موفق می شوید.
۱۱- قانون وضوح هدف: هرچقدر با وضوح بیشتری بدانید که چه می خواهید و حاضرید چه اقداماتی برای دستیابی به آن انجام دهید احتمال موفق شدن و رسیدن به آنچه می خواهید بیشتر می شود.
۱۲- قانون رشد: اگر درحال رشد فکر نیستید پس دارید درجا می زنید. اگر روز به روز بهتر نمی شوید پس دارید بدتر می شوید. یادگیری دائم و رشد مداوم فکری را جزیی از برنامه روزانه زندگی خود قرار دهید.
۱۳- قانون خوشبختی: کیفیت زندگیتان را احساس شما در هر لحظه تعیین می کند و احساس شما را تفسیر شما از وقایع پیرامونتان تعیین می کند نه خود وقایع.
۱۴- قانون تجسم: دنیای پیرامون شما تصویری از دنیای درون شماست. هرچیزی را که به روشنی و با تمام وجود تجسم کنید نهایتا در زندگی شما به واقعیت می پیوندد.
۱۵- قانون وفور نعمت: ما در جهانی سرشار از نعمت زندگی می کنیم. جهانی که در آن گنجینه های عظیمی از ثروت برای تمام کسانی که طالب آن هستند وجود دارد. برای دستیابی به استقلال مالی و افزایش ثروت همین امروز تصمیم بگیرید و سپس همان کاری را انجام دهید که دیگران پیش از شما برای رسیدن به چنین هدفی انجام داده اند.
۱۶- قانون اشتیاق: برای موفقیت در هر چیزی مثلا (ثروتمند شدن) باید اشتیاق شدیدی برای این کار داشته باشید. اشتیاق اندک یا علاقه ای مختصر کافی نیست. شدت علاقه ی خود را می توانید با مشاهده فعالیت روزانه خود بسنجید. آیا این فعالیت با ثروتمند شدن هماهنگی دارد یا نه؟
۱۷- قانون شکست: آمادگی شما برای تحمل شکست تنها معیار واقعی شما برای ثروتمند شدن است. شکست پیش نیاز موفقیت های بزرگ است.
۱۸- قانون موفقیت: مشکلات مانع کار نیستند بلکه معلممان هستند. در درون هر مشکلی بذر سودی نهفته است برابر یا بیشتر از خود مشکل. در راه موفقیت مشکلات را تبدیل به پله های صعود کنید.
۱۹- قانون سخت کوشی: موفقیت ها و دستیابی به اهداف با سخت کوشی به دست می آید. هنگامی که شک دارید که موفق می شوید، سخت تر تلاش کنید و اگر به نتیجه نرسیدید باز هم بیشتر تلاش کنید.
نو یسنده : آیت الله مشکینی
بسم الله الرحمن الرحیم
روح انسان دارای حالات و ملکات مختلف است؛ حالات کنش هایی است که در عین سریع الحدوث بودن، سریع الزوال نیز هست، مثل سرور و خوش حالی و حزن و اندوه، که ممکن است شخصی چند دقیقه خوش حال باشد سپس محزون گردد، این از حالاتی است که سریع به وجود می آید و سریع هم از بین می رود. این حالات چندان زودگذرند که حتی اثری کوچک نیز در پرورش جان آدمی ندارند.
اما بعضی از اوصاف روحی که چه بسا به سختی در انسان به وجود می آید و زود هم از بین نمی رود، ملکات است؛ مثل ملکه عدالت که انسان باید سال ها با شیطان و نفس اماره بجنگد تا روح وی توان ایستادگی در برابر وسوسه ها داشته باشد و اسیر گناه و هوای نفس نشود. این قدرت خاص روحی است؛ وقتی به این حد رسید دارای ملکه عدالت که همان تقواست، می شود و این یکی از بهترین صفات انسان بوده و تحصیلی و تدریسی هم نیست، بلکه بر هرکسی که به حد تکلیف رسید و با واجبات الهی سروکار داشت، واجب است و ترک محرماتی است که خداوند بشر را ملزم به انجام یا ترک آن ها نموده است.
کمالات و ملکات روحی انسان، چه آن ها که به صورت ملکات فاضله نمود دارند و چه غیر آن، دوگونه است و حضرت در روایتی می فرماید: منه کسبی و منه موهبی. بخشی از ملکات موهوبی است و خدا می دهد و قهراً در طبیعت انسان نیز بروز می کند و بعضی را نیز باید زحمت بکشد و پیدا کند که عدالت قطعاً از آن ملکات کسبی است؛ اما یکی از ملکات فاضله ای که از کمالات نفسانی و روحی انسان به شمار می آید و ممکن است گاهی موهوبی و گاهی نیز کسبی باشد شجاعت است که فقها و علمای اخلاق آن را به دو صورت، روح انسان در مقابل حوادث دنیوی نیرومند گشته از هیچ چیزی نمی ترسد، و دیگری شجاعت در برابر هوای نفس می باشد که در این شکل، روح در برابر هوای نفس و شیاطین و حوادث معنوی پرقدرت بوده و در مقابل آن ها خضوع نمی کند. اشجع الناس من غلب هواه، شجاع کسی است که بر هوای نفسش غالب آید، برخی در مقابل حوادث شجاعت دارند و حاضرند خود را بدون واهمه به آب و آتش زده و با هر دشمنی مقابله کنند، اما در مقابل ثروت و شهوتی اندک، مغلوب شده و زمین می خورند.
انسان بایستی جامعیت خصلتی داشته باشد، نمونه بارز آن، حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است که در مرحله شجاعت دنیوی اش تاریخ نشان نداد علی علیه السلام در مقابل دشمن قوی شکست بخورد و در عین حال، از این مرد بزرگ انجام کراهتی یا ترک مستحبی دیده نشد.
علی علیه السلام در زمینه های گوناگون شجاع بود و شما نیز سعی کنید در تمام زمینه ها شجاعت پیدا کنید و عمده تلاش شما بایستی در ارتقای شجاعت معنوی تان صورت گیرد، روش ایجاد این ملکه آن است که گاهی بنشینید به وسیله ادعیه و تفکر و حساب کشی روحتان را منقلب کنید و حساب کنید که چه کار کرده اید و بگویید: الهی و انت تعلم ضعفی عن قلیل من بلاءالدنیا و عقوباتها و ما یجری فیها من المکاره علی اهلها، خدایا تو می دانی این تن، توان ندارد؛ خدایا رحم کن ارحم ضعف بدنی و رقة جلدی و دقة عظمی. به ناتوانی تن و نازکی پوست و شکنندگی استخوانم رحم نما.
یکی دیگر از معانی شجاعت این است که انسان در مقابل هیچ ننگ و عیبی برای اسلام و مسلمین سر فرود نیاورد، جان بدهد، ولی ملتزم ننگ و عیب نشود.
به مرحوم شیخ فضل الله نوری گفتند: آقا حکم اعدامت صادر شده و فردا اعدامت می کنند، اجازه بدهید پرچمی، سر درب بزنیم که شما فعلاً به سفارت روس پناهنده شده ای، گفت: ابداً من سر دار می روم، اما وجهه علما را ننگین نمی کنم، وقتی آمدند او را برای اعدام ببرند با خود این بیت را خواند:
با مسجد و منبر نشود دعوی توحید منزلگه مردان موحد سر دار است
مرحوم صدوق رحمةالله علیه در کتاب اکمال الدین و اتمام النعمة از امام باقر علیه السلام روایتی را نقل کرده که خداوند در آن برای کسی که دارای روح نیرومند بوده و در مقابل حوادث شیطانی شجاع باشد. پنج قسم خورده و پنج وعده نیز داده است و فرموده: بجلالی و جمالی و بهائی و علائی و ارتفاعی، لا یوثر عبد هوای علی عواه الا جعلت غناه فی نفسه و همه فی آخرته و کففت عنه ضیعته و ضمنت السماوات والارض رزقه و کنت له و رای تجارة کل تاجر؛ قسم به جلالم و قسم به جمالم و درخشندگی و والایی و رفعتم، هیچ بنده ای خواسته مرا مقدم بر خواسته خود ننمود، مگر آن که غنای درونی بدو داده و همش را آخرتش قرار دهم و تنگدستی او را کفایت نموده و آسمان و زمین را به ضمانت روزی او گمارم و در ورای تجارت او با هر تاجری ناظر او خواهم بود. می دانید که خداوند سر تا پا جمال است و هرچه آفریده جمیل است و نیکو، الذی احس کل شیء خلقه، ما هستیم که زشتی ایجاد می کنیم، زشتی ها را او نیافریده، هرچه زشتی است عبارت از افعال مکلفین است. امام باقر علیه السلام می فرماید: خداوند این گونه سوگند می خورد که به جلال و جمالم و به نور خودم و علو مقام خودم و هم چنین عظمت و شأن خودم، هیچ بنده ای خواسته و محبت مرا به هوای خودش ترجیح نمی دهد، مگر این که پنج نعمت به او بدهم. اولین نعمتی که به او می دهم، جعلت غناه فی نفسه، روحش را بی نیاز می کنم، اصلاً در فکر این نیست که چیزی از امکانت دنیوی لازم دارد یا خیر، راحت است و خیلی غصه این مسایل را نمی خورد.
دومین چیزی که خداوند به او می دهد، همه فی آخرته، همت او برای آخرت است و این فقط منطبق به عالم روحانیت است، زیرا شما برای مال به حوزه نیامده اید و اگر شهریه ای هم می دهند برای این است که امرار معاش مختصری پیدا کرده و بتوانید به آن هدف اصلی رسیده و کمال پیدا کنید.
سومین وعده ای که خداوند به انسان شجاع داده است، کففت عنه ضیعته جلوی همه حوادث را می گیرد و هیچ کس نمی تواند او را از راه بیرون کند، بلکه قرص و محکم با روحی بزرگ توان ایستادگی در مقابل همه حوادث را دارد. وعده چهارمی که خدا به این گونه بندگان داده است می فرماید ضمنت السماوات والارض رزقه، به همه آسمان ها و زمین تحمیل می کنم، این بنده مرا نگه دار و روزیش بر عهده توست، آخرین وعده ای که در روایت امام باقر علیه السلام خداوند به انسان شجاع داده است، و کنت له من وراء تجارة کل تأجر، تاجران و کسبه های متدین را تشویق می کند که بندگان مرا اداره کنید، لذا حلال ترین مالی که بشر می تواند بخورد این شهریه هایی است که شما می گیرید، زیرا خداوند دنبال تجار و کسبه های متدین می افتد و آنان را به دفاتر مراجع هدایت می کند که از مال خالص بقیةالله عجل الله تعالی فرجه الشریف به مراجع بدهند تا شاگردان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بتوانند راحت زندگی کنند، نباید غصه بخورید که شهریه کم است، زیرا هر کدام از شما از شیخ انصاری و مقدس اردبیلی رحمةالله علیه بهتر زندگی می کنید، از طرفی هم خداوند تعهد دارد شما در فشار قرار بگیرید، تا شما را مؤمن خالص کند و باید نسبت به رزق مقدر الهی قانع باشید.
خدایا! نورعلم و ایمان و قرآن را به دل های ما بتابان.
والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته
راه درمان بی ادبی چیست؟
پرسش
آیا برای درمان بی ادبی و پر گویی که ناشی از کم عقلی و سبک مغزی است، راهی وجود دارد یا این که بهتر بگویم آیا راهی برای درمان کم عقلی و بی عقلی هست؟ اگر راهی وجود دارد یا منبع و کتابی در این مورد هست لطفاً برای من بفرستید.
پاسخ اجمالی
ادب نوعی رفتار خاصّ و سنجیده با افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بی گانه) است که از تربیت شایسته نشأت می گیرد. عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است و بی خردی، گفتار زشت، بددهانی، تندخویی، زشت گویی، دشنام و توهین، سبکسری و خیره سری، لجاجت و عناد و ... نمونه هایی از بی ادبی است.
ادب، هنری آموختنی است که باید نکته های دقیق تربیتی را دریافت کرده و به آنها عمل کرد. آشنایی با دستورات اسلام و روش زندگی پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) و الگو گیری از آنان بهترین و نزدیک ترین راه برای رسیدن به اخلاق و ادب نیکو است. همچنین رفتار نیک دیگران، بر انسان تأثیر مثبت و ناپسندی های اخلاقی مردم نیز تأثیر سوء می گذارد. انسان های فرزانه از رفتارهای ناپسند دیگران هم عبرت و درس می آموزند.
بهترین راه درمان بی ادبی توجه به بی ارزش بودن افراد بی ادب و ارزش مند بودن افراد مؤدب در تمام جوامع است.
در زمینه اخلاق و آداب اسلامی کتاب ها و منابع زیادی وجود دارد که در پاسخ تفصیلی به برخی از آنها اشاره می کنیم.
پاسخ تفصیلی
ادب، یک ارزش اخلاقی و اجتماعی است، هم برای فرزندان و هم برای اولیا و مربیان آنان ارزش آفرین است. ادب در هر کس و هر کجا باشد، هاله ای از محبت و مجذوبیت را بر گرد خود پدید می آورد و انسان با ادب را عزیز و دوست داشتنی می کند. آراستگی هر چیزی به چیزی است و شرافت نسب و اعتبار خانوادگی نیز به ادب است. امام علی(ع) فرمود: "با بی ادبی، هیچ شرافتی نیست".[1] "کسی که بی اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت می یابد. ادب، حتی نسب و تبار نامناسب را هم می پوشاند".[2]
وقتی سخن از "ادب" به میان می آید، نوعی رفتار خاصّ و سنجیده با افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بی گانه) در نظر می آید. این رفتار که از تربیت شایسته نشأت می گیرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و ... مربوط می شود. هر کس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، دارای ادب است.
بی ادبی، نوعی ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حدّ و حریم در برخوردها است. امام علی (ع) فرمود: "برترین ادب، آن است که انسان بر سر حدّ و مرز و اندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود".[3]
ادب، هنری آموختنی است. می توان گفت: ادب، تربیت شایسته است، خواه مربی، پدر و مادر باشد، یا استاد و یا حتی خود انسان. مهم این است که انسان نکته های دقیق تربیتی را دریافت کرده و به آنها عمل نماید. آنان که قله های بلند ادب را فتح کرده اند این راه مسیر را طی کرده اند.
امام صادق (ع) فرمود: "پدرم مرا به سه نکته ادب کرد ... فرمود: هر کس با رفیق بد همنشینی کند، سالم نمی ماند و هر کس که مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان می گردد و هر کس به جاهای بد، رفت و آمد کند، متهم می شود".[4]
در کلمات معصومین در مواردی به "خود را ادب کردن و مربی خود بودن" تأکید شده است. کسی به این موهبت دست می یابد که از فرزانگی و هوشیاری و عقلانیّتی تیز و بصیر برخوردار باشد. به فرموده حضرت امیر (ع): "در ادب کردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس که آنچه را از دیگری ناپسند می بینی از آن پرهیز کنی".[5]
آنچه در این حدیث مطرح است، یک اصل کلی در آداب معاشرت با دیگران است. در حقیقت منظور امام این است که آنچه را در باره خود نمی پسندی، در باره دیگران هم روا ندانی و آنچه نسبت به خویش دوست می داری، برای دیگران هم بخواهی و آنچه را در کار دیگران زشت می شماری، برای خود نیز زشت بدانی. اگر از کارهای ناپسند دیگران انتقاد می کنی، همان کارها و صفات در تو نباشد.
یکی از راه های رسیدن به ادب و دوری از بی ادبی شناخت موارد و مصادیق ادب و بی ادبی است. گر چه هر یک از ادب و بی ادبی نشانه هایی دارد، اما شناخت دقیق و کامل ادب جز با توجه به نمودهای بی ادبی میسر نمی گردد. این نمودها و نشانه ها و علایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد. آن که زشت گفتار و بد زبان است، به تعبیر حضرت علی (ع) از ادب بی بهره است.[6] همچنین عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است.
درمقابل؛ بی خردی، گفتار زشت، بددهانی، تندخویی، زشت گویی، دشنام و توهین، سبک سری و خیره سری، لجاجت و عناد و ... بی ادبی است. اگر کنترل دوستی ها و معاشرت ها ادب است، بی ادبی یعنی رفت و آمد با افراد ناباب، بی دقتی در گزینش دوستان و بی تعهدی در مجالست ها و رفاقت ها. کسی که در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت و تکریم یاد کند و مدام به استهزای دیگران و غیبت آنان مشغول است، آن که یاوه دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامی زشت تر پاسخ می دهد، آن که در مجالس و محافل و صف ها، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سکوت و نوبت را نمی کند، آن که حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد، کسی که در گفت و گو و بحث، داد می زند، گلو پاره می کند و جانب انصاف و حق را مراعات نمی کند، آن که ... اینها همه نشانه هایی از فقدانِ ادب است.
از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن ، خلال کردن، دهن درّه، سرفه، عطسه و ... نشان ادب است. بی ادبی، بی اعتنایی به حقوق و شخصیت و حرمت انسان ها است. اگر کسی هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفکند، یا به طرز مشمئز کننده ای غذا بخورد، یا به جای تقدیم دو دستیِ نامه و وسیله و ابزار، آن را پرت کند یا حتی یک دستی بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سر و صدا کند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگیرد، اینها نمونه هایی از مراعات نکردن ادب اجتماعی است.
جالب این است که اسلام برای همه این موارد، دستورالعمل دارد. «تربیت اسلامی» و اخلاق مکتبی، همه دستورها و «باید» و «نباید»هایش، «ادب آموزی» است. کسی که پای بند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب به وادی بی ادبی پای نهاده است.
یکی از راه های آشنایی با آداب اسلام و تربیت شدن به آن، آشنایی با سیره و روش زندگی پیامبراکرم (ص) و ائمه (ع) و توجه به نکاتی است که آنان رعایت می کردند.
رسول اکرم (ص) که اسوه ایمان و الگوی اخلاق و ادب و رفتار نیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و می فرماید: "پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد"![7]
«سیره پیامبر»، یک کتابِ ادب آموزی است. رفتار پیامبر، نمونه عالی اخلاقی و معاشرت والا است. به چند نمونه از ادبِ برخورد پیامبر با دیگران اشاره می کنیم:
"رسول خدا با هر کس روبه رو می شد، سلام می داد، هم به کوچک، هم بزرگ.[8]
هیچ گاه پای خود را پیش کسی دراز نمی کرد. هنگام نگاه، به صورت کسی خیره نمی شد، با چشم و ابرو به کسی اشاره نمی کرد، هنگام نشستن، تکیه نمی داد.[9]
وقتی با مردم دست می داد و مصافحه می کرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمی کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. هیچ خوراکی را مذمّت نمی کرد.[10] به هیچ کس دشنام و ناسزا نمی گفت و سخن ناراحت کننده ای بر زبان نمی آورد و بدی را با بدی پاسخ نمی گفت. زیر انداز خود را به عنوان اکرام، زیر پای کسی که خدمتش می رسید پهن می کرد.[11] از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذا نخورد.[12]هدیه افراد را (هر چند اندک و ناچیز) قبول می کرد. بیشتر اوقات، رو به قبله می نشست. [13]زانوهایش را پیش اشخاص، باز نمی کرد و بیرون نمی آورد. بر تندخویی غریبه ها در سؤال و درخواست و سخن صبر می کرد. هیچ کس را ملامت و سرزنش نمی کرد و در پی کشف اسرار دیگران نبود.[14]
خنده هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمی داد.[15] بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسی را قطع نمی کرد. از جلوی خودش غذا می خورد. کار افراد را به هر شکلی راه می انداخت و ... بسیاری از فضایل برجسته دیگر که همه حاکی از روحی بلند و اخلاقی والا و ادبی متعالی بود.[16]
علاوه بر معصومین (ع) که بهترین الگو در اخلاق و ادب هستند، رفتار نیک دیگران، بر انسان تأثیر مثبت می گذارد. نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق و خوی و رفتارمان را به زینت «ادب»، می آراید. و ناپسندی های اخلاقی مردم نیز تأثیر سوء می گذارد. اما هنر انسان های فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهای ناپسند دیگران هم عبرت و درس می آموزند. این همان حکمتِ لقمانی است که "لقمان را گفتند: ادب از که می آموختی؟ گفت: از بی ادبان، که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از انجام آن پرهیز کردم".[17] حضرت مسیح (ع) نیز همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسی تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسی مرا ادب نکرد. من، زشتی جهل را دیدم و از آن پرهیز کردم.[18] امام علی (ع) نیز این روش، را مورد تأیید قرار داده و فرمود: "ر گاه در دیگری اخلاق ناپسندی را دیدی، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد".[19]
آری همچنان که باید کم حرفی را از افراد پرحرف و بیهوده گو الهام گرفت. بزرگواری و کرامت نفس را هم باید از زشتیِ کارِ تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت. اگر از زشتی های دیگران، آموختیم که به خوبی ها روی آوریم، «استاد اخلاقِ» ما در درون خودمان نهفته است.
برای آگاهی بیشتر از اخلاق و آداب اسلامی به کتاب های زیر مراجعه فرمایید:
1. معراج السعادة، ملا احمد نراقی.
2. قلب سلیم، شهید سید عبدالحسین دستغیب.
4. گناهان کبیره، شهید سید عبدالحسین دستغیب.
5. اخلاق الاهی، مجتبی تهرانی.
6. مراحل اخلاق در قرآن، عبدالله جوادی آملی.
7. نقطه های آغازین در اخلاق عملی، محمد رضا مهدوی کنی.
8. به سوی خود سازی، محمد تقی مصباح یزدی.
9. اخلاق و راه سعادت، بانو مجتهده امین.
10. گناه شناسی، محسن قرائتی، انتشارات پیام آزادی، تهران.
11. سایت حوزه نت، دانشنامه، اخلاق.
نظر اسلام در مسئله احسان و نیکی به مردم روشنتر از آن است که نیاز دلیل و برهان داشته باشد؛ زیرا با مراجعه به منابع دینی مشاهده میشود که در آیات قرآن و روایات وارده از سوی پیشوایان دین، فراوان به این موضوع سفارش شده است. این اهمیت تا جایی است که در منابع حدیثی سرفصلهایی با عنوان «استحباب نیکی به برادران» را به خود اختصاص داده که در ذیل آنها روایات زیادی در اهمیت و جایگاه احسان و نیکی، تجلیل از افراد نیکوکار، آثار و برکات کارهای نیک در حق دیگران و... جمعآوری شده است. علاوه بر اینها سیره و منش پیامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) سرشار از این کار پسندیده است.[1]در عین حال در این فرصت به عنوان نمونه تعدادی از آیات و روایات بیان خواهد شد.
قرآن کریم در مورد جایگاه نیکی نزد خداوند میفرماید: «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین»؛[2] و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مىدارد.
همچنین در آیهای دیگر میفرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ»؛[3] اگر نیکى کنید، به خودتان نیکى مىکنید؛ یعنی نیکی و احسانی که انسان به برادران دینی و همنوعان خود میکند، در حقیقت بازگشتش به خود انسان است؛ زیرا فرد نیکوکار با احسان و نیکوکاری، شخصیت خود را کامل میگرداند و در تحقق تکامل وجودی خویش میکوشد. اگر انجام اعمال پسندیده و نیک، انسان را از خسران رهایی میبخشد و مصداق انسان پیروز و سعادتمند میشود، به این معنا است که انسان در یک فرآیندی خود را از نقص به کمال میرساند.
احسان و نیکی به مردم از جمله ابزاری است که نزدیکی به خدا را سرعت میبخشد، مانع نزول بلا و موجب برطرف شدن سختیها و مشکلات میشود، و از همه مهمتر محبوبیت در پیشگاه خداوند متعال را که منشأ رحمتهای بیکران او است به ارمغان میآورد.
روایات در این موضوع گستردهتر از آن است که بتوان آنها را در این مقال برشمرد؛ از اینرو برخی از آنها به عنوان نمونه ذکر میشود.
1. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْبِرُّ مَا طَابَتْ بِهِ النَّفْسُ وَ اطْمَأَنَّ إِلَیْهِ الْقَلْبُ»؛[4] رسول خدا(ص) فرمود نیکی آن است که موجب رضایت نفس انسان و اطمینان قلبش شود.
2. «سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) یَقُولُ خِیَارُکُمْ سُمَحَاؤُکُمْ وَ شِرَارُکُمْ بُخَلَاؤُکُمْ وَ مِنْ خَالِصِ الْإِیمَانِ الْبِرُّ بِالْإِخْوَانِ وَ السَّعْیُ فِی حَوَائِجِهِمْ وَ إِنَّ الْبَارَّ بِالْإِخْوَانِ لَیُحِبُّهُ الرَّحْمَنُ وَ فِی ذَلِکَ مَرْغَمَةٌ لِلشَّیْطَانِ وَ تَزَحْزُحٌ عَنِ النِّیرَانِ وَ دُخُولُ الْجِنَان»؛[5] راوی میگوید شنیدم که امام صادق(ع) میفرمود بهترین افراد شما افراد با گذشتاند و بدترین شما بخیلان شما هستند. از ایمان خالص نیکى در حق برادران و کوشش در انجام احتیاجات آنان است؛ چرا که نیکی به برادران محبوبیت خداوند را موجب میشود که نتیجه این کار دورى شیطان و برکنار شدن از آتش و وارد شدن به بهشت است.
3. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) خِیَارُکُمْ سُمَحَاؤُکُمْ وَ شِرَارُکُمْ بُخَلَاؤُکُمْ وَ مِنْ صَالِحِ الْأَعْمَالِ الْبِرُّ بِالْإِخْوَانِ وَ السَّعْیُ فِی حَوَائِجِهِمْ وَ فِی ذَلِکَ مَرْغَمَةٌ لِلشَّیْطَان وَ تَزَحْزُحٌ عَنِ النِّیرَانِ «وَ دُخُولُ الْجِنَان»؛[6] امام صادق(ع) فرمود: بهترین افراد شما افراد با گذشتاند و بدترین شما بخیلان شما هستند و از کارهاى شایسته، نیکى در حق برادران و کوشش در انجام احتیاجات آنان است که نتیجه این کار دورى شیطان و برکنار شدن از آتش و وارد شدن به بهشت است.
4. «اِنَّ خَواتیمَ أعمالِکُم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِکُم والإحسانِ إلیهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ یُقْبَلْ مِنْکُم عَمَلٌ»؛[7] امام کاظم(ع) فرمود همانا مُهر قبولی اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و گرنه هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود.
5. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: الْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ یَعْمُرَانِ الدِّیَارَ وَ یَزِیدَانِ فِی الْأَعْمَارِ»؛[8] نیکوکارى و خوش اخلاقى، خانهها را آباد و عمرها را طولانى مىکند.
گفتنی است؛ با توجه به تأکید ویژه اسلام به مسئله احسان و نیکی، روشن است که نیکی هر انسانی نسبت به برادران دینی خود، به تناسب موقعیت، درآمد و جایگاه اجتماعی فرد باز میگردد و هر کسی در هر موقعیت و جایگاهی که قرار دارد میتواند به دیگران احسان کند، حتی افرادی که از حداقلهای زندگی برخوردارند و توان کمک مالی به دیگران را ندارند، میتوانند با اخلاق و رفتار نیکو، نسبت به این مهم اقدام نمایند.
برای آگاهی بیشتر، ر. ک: منابع حدیثی، «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ»
[1]. برای آگاهی بیشتر در این باره، ر. ک: سیرۀ اخلاقی امام سجاد، ۲۳۰۳؛ رفتار امام علی(ع) با دشمنان، ۴۲۳۴۳؛ رفتار ائمه اطهار (ع) با شاگردان و افراد ناشناس، ۱۸۳۶۳؛ اهل بیت (ع) شأن نزول آیه "و یطعمون الطعام..."، ۱۸۴۳۹.
[2]. بقره، 195.
[3]. اسراء، 7.
[4]. ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفریات (الأشعثیات)، ص 148، تهران، مکتبة النینوى الحدیثة، چاپ اول، بیتا.
[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 4، ص 41، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[6]. ابن بابویه، محمد بن على، خصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 96، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[7]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص 379، بیروت، مؤسسة الطبع و النشر، چاپ اول، 1410ق.
[8]. کافی، ج 2، ص 100.
. بی شک عزت و افتخار حسینی در پرتو فرهنگ انسانساز قرآنی، دست یافتنی است و دور ماندن از قرآن، زمینهساز ذلت و خواری فرد و جامعه به شمار میرود.
آنچه در پیمیآید، نگاهی است به دیدگاه قرآن دربارهی عوامل عزت و ذلت به همراه بررسی عوامزدگی ـ یکی از مهمترین عوامل ذلتساز ـ که رسالت خواص در پیشبرد جامعهی اسلامی را نیز بررسی میکند.
عوامل عزت و ذلت را از دیدگاه عوامل عزت و ذلت
قرآن بیان کنید.
علی امیرخانی
«عزت» به معنای حالتی است که از شکست انسان پیشگیری میکند و «ذلت» همان نبود عزت و شرافت در انسان است. به همین دلیل، انسان ذلیل شکست را به راحتی میپذیرد.[1] علاقهمندی به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امری فطری است که در نهاد همهی انسانها وجود دارد.شکوفایی«عزت» به پیدایش عواملی نیاز دارد که بیتوجهی به آنها سبب پذیرش ذلت و شکست در انسان میشود.
انسانی که طعم شیرین عزت را بچشد، هیچگاه به ننگ ذلت و خواری، تن در نمیدهد. حضرت علی(علیه السلام) میفرماید:
کسی که نفس عزیز و شریفی دارد، آن را با پلیدی گناه، خوار نمیسازد.[2]
اینک به عوامل عزت از دیدگاه قرآن کریم و روایات اسلامی میپردازیم:
1ـ عزّت خواهی از خداوند
خداوند متعال، سرچشمهی عزت به معنای واقعی است و دیگر آفریدهها در ذات خود، فقیر و ذلیل هستند. آنان به خداوند نیازمندند و خداوند عزیز مالک همهی آنها است. قرآن کریم میفرماید:
(مَنْ کانَ یُریِدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً)[3]
کسی که خواهان عزت است ]بداند[عزت یکسره از آن خداست.
سخن اصلی این آیه آن است که عزتجویان باید عزت را از خداوند متعال بخواهند; زیرا عزت در ملک خداوند است و انسان در پرتو پرستش خدا و تسلیم شدن در برابر او به عزتمندی میرسد.پرستش خدای یگانه و کردار شایسته دو بال آدمی برای رسیدن به عزت است. خداوند متعال میفرماید:
(اِلَیهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالُحَ یَرْفَعُهُ)[4]
سخنان پاکیزه (باورهای درست) به سوی او بالا میرود و کردار شایسته آن را در بالاتر رفتن کمک میرساند.
حضرت علی(علیه السلام) نیز فرموده است:
العزیز بغیر الله ذلیل.[5]
عزیزی که عزتش از غیر خدا باشد، ذلیل است.
2ـ پایبندی به قرآن کریم و دین مقدس اسلام
پایبندی به قرآن کریم و یاری جستن از آن عامل عزت و سربلندی است. خداوند میفرماید:
(تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)[6]
این کتابی است که از سوی خداوند عزیز و حکیم فرو فرستاده شده است.
چون خداوند متعال سرچشمهی عزت و بزرگی است، پیروی از قرآن کریم که سخن اوست، در بردارندهی عوامل عزت و بزرگواری انسان است.
خداوند متعال میفرماید:
(فَاستَمْسِکْ بِاَّلذِی اُوحِیَ اِلَیْکَ اِنَّکَ عَلی صِراط مُسْتَقِیمَ وَ اِنَّهُ لَذِکْرُ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوفَ تُسْئَلُون)[7]
آن چه را بر تو وحی شده محکم بگیر; زیرا تو بر صراط مستقیم هستی و این، مایهی یادآوری (و بزرگی) تو و قوم تو است و به زودی از شما پرسش خواهد شد.
3 ـ پیروی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت(علیهما السلام)
رسول گرامی اسلام و اهلبیت عزیز آن حضرت(علیه السلام) مصداق کامل پیوند یافتن با خدا به وسیلهی ایمان آوردن و انجام کردار شایسته و عزتآفرینی هستند. پیامبر اسلام در مقام راه یافتن به سرچشمهی کمال الهی به جایی رسید که خداوند دربارهی او فرمود:
(وَاِنَّکَ لَعلی خُلُق عَظِیم)[8]
و تو اخلاق بزرگ و برجستهای داری.
از جمله فضایل برجستهی اخلاقی آن حضرت، عزت و شرافت نفس است. قرآن کریم با تاکید بر پیروی از پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) میفرماید:
(یا أیُهَا الَّذِینَ آمَنُوا اطِیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولی الاَمْرِ مِنْکُمْ فَانْ تَنازَعْتُم فِی شَیْء فَرُدُّوهُ الَی اللّهِ والرَّسُولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخَر ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِیلاً)[9]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا و پیامبر خدا و اولوالامر، پیروی کنید. پس اگر در امری، اختلاف داشتید، آن را به داوری خدا و رسول بگذارید اگر به خدا و قیامت، ایمان دارید، این کار نیکو و پایانش نیکوتر است.
بدین ترتیب، پیروی از پیامبر و جانشینان آن حضرت که هر کدام به سرچشمهی عزت، پیوستهاند، مایهی عزتمندی است.[10]
پیامبر گرامی هیچگاه از خود ذلت نشان نداد و از مؤمنان نیز خواست به ذلت تن درندهند. ایشان میفرماید:
هیچ مؤمنی نباید نفس خود را خوار بشمارد.[11]
هنگامی که از حضرت امام حسین(علیه السلام) درخواست شد سخنی را که خود از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)شنیده است، بازگوید، ایشان این گفته را فرمود:
خداوند کارهای بزرگ و با شرافت را دوست دارد و کارهای پست و ذلیل را خوش نمیدارد.[12]
4ـ پیوند با مؤمنان
پیوند یافتن با مؤمنان که افتخار بندگی خدا را دارند و عزت خویش را از سرچشمهی اصلی ـ خداوند عزیز ـ گرفتهاند، عامل عزت و مانع ذلت پذیری است. قرآن کریم میفرماید:
(وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقیِنَ لا یَعْلَمُونَ)[13]
و عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است، ولی منافقان نمیدانند.
عزت و سعادت هیچگاه با ولایت کافران و منافقان به دست نمیآید و خداوند هرگونه ولایت کافران و مشرکان را بر مؤمنان نفی کرده است. خداوند در قرآن میفرماید:
(وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبیلاً)[14]
و خداوند هرگز برای کافران، راهی (برای چیرگی) بر مؤمنان ننهاده است.
در جایی دیگر میفرماید:
همانانی که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود برمیگزینند، آیا میخواهند از آنان عزت و آبرو بجویند، با این که همهی عزتها از آنِ خداست.[15]
از آیات یاد شده برمیآید که کافران و مشرکان در منطق و گفتوگو و روابط نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... هیچگونه برتری و ولایتی نسبت به مؤمنان و مسلمانان نخواهند داشت و حق هیچگونه سلطهای بر امور مسلمانان را ندارند.[16]
5ـ روزی حلال
پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست آوردن روزی حلال را جهاد میداند و میفرماید:
خداوند دوست دارد بندهاش را در تلاش برای به دست آوردن روزی حلال ببیند.[17]
انسان عزیز و شکستناپذیر بر سر سفرههای حلال پرورش مییابند. امام حسین(علیه السلام)میفرماید:
... سینههای پاکیزهای که ما از آن شیر نوشیدهایم، ذلت را بر ما روا نمیداند.[18]
از سخن امام حسین(علیه السلام) چنین برمیآید که به دست آوردن روزی حلال در عزتمندی انسانها تاثیر دارد. لقمهی حلال، آدمی را از مفاسد و خواریهای بسیاری، دور نگاه میدارد و او را به انسانی شجاع و با شرف بدل میکند. انسان شرافتمند باور دارد که باید با کوشش و توکل بر خداوند، روزی خویش را به دست آورد:
(هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْاَرضِ)[19]
آیا جز خدا آفریدگاری است که شما را از آسمان و زمین، روزی دهد؟
انسانی که با عزت نفس، روزی خود را تنها از خدا درخواست کند، همواره شرافت و عزت خویش را حفظ خواهد کرد. قرآن کریم میفرماید:
(وللّهِ الْعِزَّةُ وُ لِرُسولِه وَلْلِمومِنِیِنُ...)[20]
و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید:
اگر به دیگران نیاز دارید، با عزت نفس از آنان بخواهید.[21]
بنابراین، تلاش برای به دست آوردن روزی حلال، داشتن عزت نفس و توکل کردن بر خداوند متعال، عزت و شرافتمندی را برای انسان به ارمغان میآورد.
مؤمنان و زمامداران اسلامی نیز در امور حکومتی و اجتماعی نباید چیرگی بیگانگان را در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... بپذیرند. آنان باید با الگوپذیری از قیام امام حسین(علیه السلام)اصل عزت و افتخار را در همهی امور کشورداری اجرا کنند و در برابر ستمگران و سلطهجویان جهان، عزت نفس نشان دهند.[22] حضرت امامحسین(علیه السلام) که الگوی عزت و شرافت در جهان است، در این باره میفرماید:
موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذل.[23]
مرگ با عزت و شرف از زندگی همراه با خواری، بهتر است.
همچنین ایشان فرموده است:
هیهات منا الذلة.[24]
خواری از ما اهلبیت(علیه السلام) بسیار به دور است.
این فریاد پرخروش از حنجرهای برمیآید که در همهی عمر، با قلبی سرشار از ایمان به خدا و کارنامهای درخشان، با رسولاکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و مؤمنان در پیوند بوده و همواره از روزی حلال برخوردار گشتهاست. قرآن کریم دربارهی چنین افرادی که نَفسی با شرف و عزت دارند، میفرماید:
یا أَیَّتهُاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی الی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیَّه فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ اْدخُلِی جَنَّتیِ.[25]
تو ای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم و در بهشتم، وارد شو.
امام حسین(علیه السلام) مصداق روشن «نفس مطمئنه» است که خداوند او را عزیز دانسته و به سوی خویش فراخوانده است. بنابراین، هر فرد یا اجتماع و حکومتی اگر بخواهد در دنیا و آخرت، با عزت زندگی کند، باید به عوامل یاد شده چنگ زند. در غیر این صورت، به خواری تن درخواهد داد. هر عامل دیگری که با این عوامل در تقابل باشد، عامل خواری به شمار میآید.[26]
پیآمدهای عوام زدگی و راهکارهای مبارزه با آن از دیدگاه قرآن و حدیث چیست؟
سید جواد حسینی
همچنان که فرد دچار آفت میشود ممکن است جامعه نیز به چنین مشکلی دچار گردد. آفت هر جامعهای ویژهی آن جامعه است و با ویژگیهای آن جامعه، تناسب دارد. آفت فلجکنندهای که جامعهی دینی دانشمندان به ویژه روحانیت ما را در هر زمان تهدید میکند، «عوامزدگی» است. گفتنی است عوامزدگی با مردمداری و با مردم بودن، تفاوت دارد. مردمداری امری است لازم و وظیفهای است واجب، ولی این همراهی نباید رنگ و بوی عوام بودن به خود بگیرد.
پیآمدهای عوامزدگی
1. سطحی اندیشیدن
عوامزدگان هنگام طرح مسایل اجتماعی میکوشند برای حفظ جایگاه خود و به دلیل اثرپذیری از عوام، به مسایل سطحی و غیر اصولی بپردازند و از مسایل اصولی چشم بپوشند.[27]
2. واپسگرایی
عوامزدگی سبب میشود روحانیت و بزرگان جامعه به جای در دست گرفتن زمام کاروان، پیرو کاروان باشند. عوام همیشه با گذشته و آنچه بدان خو گرفته، پیوند دارد. از این رو، حق و باطل را تمیز نمیدهد و هر تازهای را بدعت یا هوا و هوس میخواند. عوام، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمیشناسد و همیشه از حفظ وضع موجود، هواداری میکند.[28]قرآن در آیات بیشماری، این حالت را نکوهش کرده است. از جمله میفرماید:
و هنگامی که به آنان گفته میشود از آنچه خداوند فرو فرستاده است، پیروی کنید، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی میکنیم. آیا جز این است که پدران آنان چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند؟[29]
اصولاً پیروی بیچون و چرا از پیشینیان پیآمدی جز واپسگرایی نخواهد داشت; زیرا معمولاً نسلهای پسین از نسلهای پیشین، باتجربهتر و آگاهترند. عوامزدگی بزرگان دینی و اثرپذیری آنان از عوام در مخالفت با تجددگرایی، این واپسگرایی را دو چندان خواهد ساخت.
برای روشن شدن بحث، به یک نمونهی تاریخی بنگرید. آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی(رحمه الله); بنیانگذار حوزهی علمیهی قم تصمیم گرفت تا شماری از طلاب را برای فراگیری زبان خارجی و برخی علوم مقدماتی بسیج کند. هدف ایشان از این کار، بهرهگیری از علوم جدید برای تبلیغ درست اسلام در محیطهای آموزشی جدید و حتی کشورهای خارجی بود.
هم زمان با پخش شدن این خبر، گروهی از عوام و شبه عوام تهران به قم رفتند و به ایشان هشدار دادند که پول پرداختی مردم به شما به نام سهم امام برای این نیست که طلّاب، زبان کافران را یاد بگیرند. آنان همچنین تهدید کردند که اگر این وضع ادامه یابد چنین و چنان خواهیم کرد... آن مرحوم نیز چون دریافت پیگیری این کار به نابودی اساس حوزهی علمیّه خواهد انجامید، از منظور عالی خود چشم پوشید تا در فرصتی دیگر بدان جامهی عمل بپوشاند.[30]
3. سکوت و سکون
عوامزدگی سبب میشود گاه بزرگان و رهبران دینی جامعه، سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجیح دهند; زیرا این کار با طبیعت عوام، موافق است.
برای نمونه، در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی، گروهی از علما و فضلای برجستهی نجف ـ که اینک بعضی مرجع تقلیدند ـ در نشستی مشترک به این نتیجه رسیدند که باید در برنامهی دروس طلاب، بازنگری شود. آنان بر آن بودند تا نیازهای روز مسلمانان را در نظر بگیرند و مسایلی مانند اصول عقاید را در شمار برنامهی درسی طلاب قرار دهند.[31] چون این خبر به آیتالله اصفهانی رسید، معظّم له با فرا یاد آوردن جریان آیتالله حائری پیغام داد که تا من زنده هستم، کسی حق ندارد به ترکیب این حوزه دست بزند. ایشان افزود: سهم امامی که به طلاّب داده میشود تنها برای فقه و اصول است، نه چیز دیگر.[32]
4. افزایش روح مسامحهکاری
حکومت عوام به گسترش روزافزون ریاکاری، تظاهرآرایی، سرپوش نهادن بر حقایق و رونق بازار عنوان و لقبهای بلند بالا انجامیده که در دنیا بینظیر است.[33]
5. دلخون شدن آزادمردان و اصلاحطلبان
حکومت عوام، آزادمردان و اصلاحطلبان روحانیت همچون آیات عظام حائری، بروجردی، امام خمینی(رحمه الله) و دیگران را دلخون کرده است و میکند:
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
این بخش را با خاطرهای از استاد شهید مرتضی مطهری(رحمه الله) پی میگیریم که خود از پیشگامان اصلاح حوزه و سازمان روحانیت بود و از عوامزدگی، به شدت نفرت داشت. ایشان میگوید:
در سالهای اقامتم در حوزهی علمیهی قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت الله بروجردی ـ اعلی الله مقامه ـ را داشتم، یک روز در ضمن درس فقه، حدیثی به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق(علیه السلام) سؤالی کردند و ایشان جوابی دادند. شخصی به آن حضرت میگوید: قبلاً همین مسأله از پدر شما امام باقر(علیه السلام) سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب دادند، کدام یک درست است؟ حضرت صادق فرمود: آن چه پدرم گفته، درست است. بعد اضافه کردند: شیعیان آن وقت که سراغ پدرم میآمدند، با خلوص نیّت میآمدند و قصدشان این بود که حقیقت را بفهمند، بروند و عمل کنند و او هم عین حقیقت را به آنها میگفت، ولی اینها قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، بلکه میخواهند ببینند از من چه میشنوند تا به این طرف و آن طرف بازگو کنند و فتنه به پا کنند. من ناچارم که با تقیه به آنها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود، نه از مخالفین، فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خود را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد» تقیه از خودیها مهمتر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامه، گمان میکردم که وظیفه من استنباط (و فتوا دادن) است و از مردم عمل. هر چه من فتوا بدهم، مردم عمل میکنند، ولی در جریان بعضی فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.[34]
6. به رنج افتادن مردم
قرآن میفرماید:
بدانید رسول خدا در میان شما است. به یقین، اگر در بسیاری از امور، از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد.[35]
همانگونه که برخی مفسران گفتهاند این آیه نشان میدهد پس از خبر دادن «ولید» از مرتد شدن طایفهی «بنی المصطلق»، گروهی از مسلمانان سادهدل و ظاهربین به پیامبر فشار میآوردند که با این طایفه بجنگد. در این باره قرآن میفرماید که او رهبر است. پس انتظار نداشته باشید که (عوامزده باشد) و از شما پیروی کند. برای تحمیل افکار خود بر او فشار نیاورید; زیرا این به زیان شما است.
7. از دست دادن یاری خداوند و ولایت الهی[36]
جلب رضایت دیگران (عوام) اندازهای دارد که اگر از مرز خود گذشت، یاری خدا و ولایت او را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
ای پیامبر ما! اگر از هوا و هوسهای آنان (یهود...) پیروی کنی پس از آن که آگاه شدهای، هیچ سرپرست و یاوری از ناحیه خدا برای تو نخواهد بود.[37]
8. تباهی جهان
در قرآن آمده است:
]او[ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حق را برای آنان آورده است، ولی بیشتر آنان از حق کراهت دارند و اگر حق از هوسهای آنان پیروی کند، آسمانها و زمین و همهی کسانی که در آنان هستند، تباه میشوند.[38]
این آیه به رهبران دینی جامعه گوشزد میکند که رها کردن حق و پیروی از خواستهی دیگران (و عوامزدگی) چه خطر بزرگی در پی دارد.
پیشزمینههای عوامزدگی
1. وابستگی مالی
گاهی عوامزدگی اندیشمندان جامعه در وابستگی نظام مالی آنان به عوام ریشه دارد.
2. حفظ جایگاه اجتماعی
گاهی حفظ جایگاه اجتماعی (ادارهی بیت، مرجعیت، حفظ مقام یا به دست آوردن رأی و...) سبب شده است افراد به عوامزدگی روی آورند.
3 . سستی اراده
گاهی آنچه حق تشخیص داده میشود، به دلیل سستی اراده، با صراحت در میان، عوام بیان و اجرا نمیشود. قرآن با صراحت به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور میدهد:
(فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّه)[39]
هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش و...) بر خدا توکل کن.
4 . سستی اخلاص
اخلاص، راه را بر اثرگذاری وسوسهها و وسوسهگران میبندد; «اِلاّ عبادک مِنهُمُ الُمخْلَصین».[40] اخلاص مراجع تقلید گذشته هم چون آیتالله العظمی بروجردی و امام راحل(رحمه الله) در دوران مرجعیّت از نمونههای عالی مبارزه با عوامزدگی است. به خاطرهای از آیتالله العظمی بروجردی (رحمه الله)اشاره میکنیم:
معظمله در اوایل مرجعیت خویش برای ادای نذر خود تصمیم میگیرند به مشهد مقدس مشرف شوند. این مسأله را با اطرافیان خویش مطرح میکند. اطرافیان بعد از جلسهی مشورتی به این نتیجه میرسند که فعلاً رفتن آقا به مشهد مقدس صلاح نیست، بیشتر روی این جهت که ایشان تازه به مرجعیت رسیده و هنوز مردم ایران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند، ایشان را درست نمیشناسند. بنابراین، تجلیلی که شایستهی مقام ایشان هست، از ایشان به عمل نخواهد آمد. لذا تصمیم به انصراف ایشان گرفتیم. عذرهایی آوردیم، ولی پذیرفته نشد. یکی از حضار آنچه ما در دل داشتیم، اظهار داشت و وقتی ایشان فهمیدند، ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنی جدی و روحانی فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفتهام و خداوند تفضلاتی به من فرموده است که هیچ کدام از آنها تدبیر خود من نبوده است... حالا بعد از هفتاد سال شایسته نیست خودم به فکر خودم باشم و برای شؤونات خود بیاندیشم.[41]
5. ناآگاهی از زمان
آگاه نبودن از نقشههای شوم بیگانگان و بیخبری از مصالح جهان اسلام، یکی دیگر از عوامل عوامزدگی است. علی(علیه السلام) فرمود:
آن کس که زمان را بشناسد، از برخورد با رویدادهای آن غافل (و عاجز) نمیماند، بلکه برای رویارویی با آنها، آمادگی پیدا میکند.[42]
راهکارهای مبارزه با عوامزدگی
در این بخش، راهکارهای مبارزه با عوامزدگی را از دیدگاه قرآن و روایات بررسی میکنیم.
1 . اصلاح معاش اندیشمندان جامعه
در این زمینه به طرحی که شهید مطهری ارایه داده است، مراجعه شود.[43]
2 . ساماندهی پایگاههای فکری جامعه
برخورداری از نظم و انضباط تشکیلاتی یکی از اصول مقدس زندگی بشریت است. بینظمی کاری، ایمان و معنویت را متزلزل میسازد و به پیدایش محیطی فاسد میانجامد.[44]
3 . تقویت معنویت و خداباوری
علی(علیه السلام) فرمود:
پرهیزکاران کسانی هستند که خدا در جانشان، بزرگ و دیگران، کوچک مقدارند.[45]
باید این باور پدید آید که واقعاً خداوند برای پشتیبانی و ادارهی زندگی انسان، کافی است: «الیس الله بکاف عَبْدَهُ».[46]
امام خمینی(رحمه الله) نیز میفرماید:
مربی مردم باید خودش منزّه و مهذّب باشد.[47]
4 . دوری از ستایشگران سودجو
علی(علیه السلام) میفرماید:
آنکه تو را بستاید، سرت را بریده است...[48] هر کس در معایب تو با تو مداهنه کند (و آنها را به تو نگوید)، دشمن است...[49] هر گاه یکی از آنان (پرهیزکاران) را بستایند، از آن چه در تعریف او گفته شود، در هراس میافتد و میگوید: من، خود را از دیگران بهتر میشناسم و خدا مرا بهتر از من میشناسد. بار خدایا! مرا بر آن چه میگویند، محاکمه نکن و بهتر از آن قرارم ده که میگویند...[50] میتوانی با پرواپیشهگان و راستگویان بپیوندی و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای کردار زشتی که انجام ندادهای، تشویق نکنند; زیرا ستایش بیاندازه، خودپسندی میآورد و انسان را به سرکشی وا میدارد.[51]
این سخنان باید دربارهی افراد بیوت و اطرافیان مراجع رعایت شود.
5 . پرهیز از زودباوری
علی(علیه السلام) فرمود:
ولا تعجلنّ الی تصدیق ساع....[52]
در تصدیق سخن شتاب مکن; زیرا سخنچین گرچه در لباس اندرزدهنده ظاهر میشود ولی خیانتکار است.
6 . نهراسیدن از رویگردانی مردم[53] و سرزنش سرزنش کنندگان[54]
7 . حق محوری، نه مرید بازی
امام علی(علیه السلام) فرموده است:
پروا پیشهگان در باطل، وارد نمیشوند و از محور حق، بیرون نمیروند.[55]
8 . حضور آگاهانه در صحنه
امام خمینی(رحمه الله) فرموده است:
شما روحانیون همان طوری که باید علم را بیاموزید و تقوا در رأس برنامههای شما باشد، در مهیا بودن از برای دخالت در امور سیاسی و اجتماعی و دخالت در مشکلات و حاضر بودن برای دفع از کشور اسلامی باید کوشش کنید.[56]
حضور در صحنههای سیاسی کشور در دوری از عوامزدگی، نقش مؤثری دارد. در گذشته، همین عوامزدگیها، کار را به آنجا رسانده بود که به گفتهی امام راحل:
طوری تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود، تقریباً دخالت در سیاست یک فحشی بود برای اهل علم، میگفتند: فلان آخوند سیاسی است![57]
نتیجه
عوامزدگی یکی از مهمترین آفتهای جامعهی دینی و روحانیت است که پیآمدهای زیانباری دارد. مهمترین عوامل پیدایش آن عبارت است از: وابستگی مالی، حفظ پایگاه اجتماعی، دور بودن از صحنهی سیاسی و اجتماعی.... راه مبارزه با آن نیز اصلاح معاش حوزهها، آگاهی بخشیدن و تقویت معنویت... است.[58]
از دیدگاه قرآن و مکتب حسینی، خواص چه ویژگیهایی دارند و با چه آسیبهایی روبهرو هستند؟
محمد رضا هفت تنانیان
خواص در عزّت بخشیدن به جامعه یا به ذلّت کشیدن آن، نقش بسیار مهمی دارند. اگر نخبگان و فرهیختگان جامعه به وظایف خود عمل کنند، جامعهای ارزشمدار و حقگرا تشکیل خواهد شد و با دارا بودن جایگاه ویژهای نزد خداوند، جامعه نیز به عزت خواهد رسید، خداوند میفرماید:
(یَرْفَع اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ)[59]
خداوند ایمان آورندگان و دانشمندان را به حسب درجات بلند گرداند.
در مقابل، اگر خواص به وظایف خود عمل نکنند، خود را خوار میکنند و جامعه را نیز به ذلّت میکشانند.
ویژگیهای خواص
خواص به گروهی گفته میشود که دانا و بینا هستند و میتوانند مسایل اجتماعی و سیاسی را به درستی ارزیابی کنند. تصمیمگیری خواص براساس آگاهی و بصیرت است و در جامعه اثرگذار هستند. البتّه لازم نیست کسی که این ویژگیها را دارد حتماً از قشر تحصیل کرده باشد.
1 . پرهیزکاری
هر کس پرهیزکار باشد، خداوند نیز عنایت خود را شامل حال او خواهد کرد. خداوند در آیات بسیاری، پرهیزکاری را در شمار ویژگیهای مؤمنان آورده است:
(یا ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[60]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا پروا کنید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و برای شما نوری قرار دهد که به (برکت) آن راه سپرید و بر شما ببخشاید... .
یا فرموده است:
(یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً)[61]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا پروا دارید برای شما تشخیص (حق از باطل) قرار میدهد.
2 . بصیرت
خواص، اهل بصیرت، تحلیل و ژرفنگری هستند. قرآن دربارهی کافران و دنیاپرستان ظاهربین میفرماید:
(یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخرة هُمْ غافِلُونَ)[62]
آنان تنها ظاهری از زندگی دنیا را میبینند و از آخرت غافلند.
امام صادق(علیه السلام) دربارهی عمویش، ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرموده است:
کان عمنا العباس نافذ البصیرة.[63]
عموی ما، ابوالفضل(علیه السلام)، بصیرتی ژرف داشت.
بصیرت ابوالفضل(علیه السلام)، او را واداشت تا هنگام یورش همه جانبهی دشمن، از پشتیبانی امام خویش دست برندارد و بگوید:
من از امامم که به یقین راستگو و فرزند پیامبرامین(صلی الله علیه وآله وسلم) است، پشتیبانی میکنم.[64]
در مقابل، یکی از کاستیهای عمر سعد، نداشتن تیزبینی و بصیرت بود. ابن زیاد با بهرهبرداری از این کمبود فکری، فردی فرومایه و هزار چهره; یعنی شبث بن ربعی را با او همراه ساخت تا او را توجیه کند. شبث کوشید به عمر سعد القا کند که حسین، کافر حربی است که قتلش واجب میشود و به همین دلیل، قتل او در ماه حرام، اشکالی ندارد.[65]
بدین ترتیب، در کربلا گروهی که دارای بصیرت و تیزبینی بودند، بهترین راه را برگزیدند و با عزتمندی، راه شهادت و آزادگی را پیمودند. در مقابل، گروهی دیگر چون این ویژگی را نداشتند، راه هوا و هوس را برگزیدند. پس خواصی که دارای این خصلت باشند، در مقابل، هم میتوانند خود را به اوج عزّت و سربلندی برسانند و هم جامعه را به سوی این راه بکشانند.
3 . تصمیمگیری بجا[66]
تصمیمگیری بیموقع هیچ اثر ندارد یا اثری ناچیز خواهد داشت. در داستان موسی(علیه السلام)، هنگامی که عصای موسی به صورت اژدهایی بزرگ درآمد و همهی مارهای جادوگران را بلعید، تازه باور کردند که کار موسی، معجزهای خدایی است. بدین گونه بود که با شجاعت تصمیم گرفتند ایمان بیاورند:
(فَالْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسی)[67]
پس ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم... .
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارهی تصمیمگیری بجا و مناسب میفرماید:
من الخُرق المعالجةُ قبل الامکان و الاناهُ بعد الفرصة.[68]
اقدام کردن پیش از امکان و کوتاهی ورزیدن هنگام فرصت، نادانی است.
در جریان کربلا، گروهی از خواص نتوانستند به درستی و بجا تصمیم بگیرند. آنان، مسلم بن عقیل را در محاصره کردن کاخ عبیدالله بن زیاد یاری نرساندند و در کربلا نیز حاضر نشدند. اینان که پس از پایان حادثهی کربلا، به اشتباه خود پی برده بودند، جنبش توابین را تشکیل دادند و قیام کردند. با این حال، اثرگذاری قیام توابین در تاریخ به مراتب از قیام کربلا کمتر بود; زیرا بهنگام تصمیم نگرفتند. چون در این زمان، فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)شهید شده، تاریخ به سراشیبی افتاده و قیام آنان بسیار کم اثرتر از قیام عاشورا بود. قیام عاشورا در طول تاریخ، سرمشق همهی جنبشهای آزادیبخش است و مردم به قیام امامحسین(علیه السلام) و یاران او، عشق میورزند، ولی قیام توابین از چنین جایگاهی برخوردار نیست.
4 . حقگویی بدون هراسیدن از سرزنش دیگران
گاهی خواص، حق را تشخیص میدهند، ولی به دلیل ترس از رسوایی ظاهری دنیا، راه سکوت را در پیش میگیرند. خواص نباید، از هیچ چیز و هیچ کس، هراس داشته باشند، بلکه در تصمیمگیریهای خود باید رضای خدا را در نظر بگیرند و از تن دردادن به خواری بپرهیزند. چون جامعه پیرو خواص است، ذلتپذیری خواص نیز جامعه را به ذلت میکشاند. بنابراین، خواص باید در برابر انحرافهای موجود در جامعه، بایستند و از گسترش آن، پیشگیری کنند: «ولا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمِ».[69]
در تاریخ آمده است که گروهی از بنیاسراییل در مخالفت با فرمان الهی، با حیلهگری به ماهیگیری مشغول شدند. گروهی از مردم در مقابل آنان ایستادند و مخالفت کردند، ولی گروهی دیگر ساکت ماندند. خداوند نیز بر پایمال کنندگان فرمان الهی و گروهی که آنان را نهی نکردند،عذاب فرستاد:
(وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِیس بِما کانُوا یَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عُنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ).[70]
و کسانی را که ستم کردند، به سزای نافرمانیشان، به عذابی شدید گرفتار کردیم. چون از آنچه نهی شده بودند، سرپیچی کردند، به آنان گفتیم: بوزینگانی باشید رانده شده.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارهی پرهیزکاران میفرماید:
و لا یدخل فی الباطل و لا یخرج من الحق.[71]
پرهیزکاران به دایرهی باطل ، گام نمینهند و از حق، بیرون نمیروند.
به نمونهی دیگری بنگرید: شریح قاضی، حق را میشناخت و از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بود. هنگامی که هانی بن عروة با تن مجروح به زندان عبیدالله بن زیاد افتاد، جنگجویان قبیلهاش، کاخ عبیدالله بن زیاد را محاصره کردند. ابن زیاد ترسید و به شریح گفت: به اینان بگو که هانی زنده است. شریح دید هانی مجروح است. هانی به شریح گفت: «این چه وضعی است؟ پس قوم من کجایند؟ چرا به سراغ من نمیآیند؟» شریح گفت: «میخواستم بروم و این حرفها را به مردم بزنم، ولی افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود و من جرأت نکردم. به همین دلیل به مردم گفتم: هانی زنده است.» با این کار، مردم پراکنده شدند و تاریخ دگرگون شد.[72]
5 . آموزش عوام
یکی از رسالتهای خواص، مبارزه با نادانی و عوامزدگی مردم است. چون گروهی، بقای خود را در نادانی مردم میبینند، خواص باید در راه آموزش مردم بکوشند:
(وَ اِذْ اخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ)[73]
و ]یاد کن[ هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را برای مردم بگویید و کتمان مکنید.
بیمه کردن اجتماع در برابر انحرافها تنها با آگاهی بخشیدن به مردم امکان پذیر است. هر اندازه مردم آگاهتر باشند، احتمال انحراف جامعه، کمتر خواهد شد. پس خواص باید معیارهای حق را برای مردم بازگو کنند.
آسیب شناسی خواص
در طول تاریخ، برخی خواص با فراموش کردن وظیفهی خود، از حق دوری گزیدند. قرآن در این باره میفرماید:
(الَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ اوُتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ اِلی کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)[74]
آیا ندیدی کسانی که بهرهای از کتاب (آسمانی) داشتند، به سوی کتاب الهی فراخوانده شدند تا در میان آنان داوری کنند. پس گروهی از آنان (با آگاهی داشتن از پذیرش حق) روی گردان هستند.
اینک به آفتهای دوری خواص از حق میپردازیم. این آفتها بدین قرار است:
1 . دنیاگرایی
خواص نباید دنیاگرا و دنیا زده باشند. این ویژگی باید در همهی دورههای زندگی آنان تبلور داشته باشد. دوری از دنیا به ویژه در لحظههای حساس تاریخ بسیار با اهمیتتر است.
(قُلْ مَتاعُ الدُّنیا قَلِیلٌ وَالاخرةُ خَیْرُ لِمَنِ اتَّقی وَلا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً)[75]
ای پیامبر! به مردم بگو: کامیابی دنیا اندک است و آخرت برای پرهیزکاران بهتر است و به اندازه هستهی خرمایی به شما ستم نمیشود.
دنیا وسیله است، ولی گاهی برخی افراد، آن را هدف و معبود خود قرار میدهند. در چنین حالتی، همهی خوبیها و ارزشهای الهی از بین میرود و ضد ارزشها جایگزین آن میشود. رویگردانی از حق در همین دلبستگی به دنیا ریشه دارد و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را اساس و اصل همهی نافرمانیها نامیده است.[76] پیامبر نیز از پیدایش همین معضل در میان امتش نگران بود:
اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلی اُمَّتی زَهْرَةُ الدُنیا وَ کَثْرَتُها.[77]
بیشتر ترس من برای امتم، جلوههای دنیا و زیادهخواهی آن است.
پیآمدهای دنیاگرایی
الف ـ ریاستطلبی
ریاستطلبی یکی از پیآمدهای دنیاطلبی و دور شدن از حق است. برای نمونه، جاه و مقام و ریاست چنان عمر سعد را مست کرده بود که حتی در دیدار خویش با امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا، از آن حضرت روی گردانید. هنگامی که امام حسین(علیه السلام) دید سخنان ایشان در قلب سنگی او اثر نمیکند، در برگشت به خیمهگاه فرمود:
چه شد تو را؟ خدا تو را در رختخواب بکشد و در روز رستاخیز تو را نیامرزد. به خدا سوگند امیدوارم جز اندکی از گندم عراق نصیب تو نشود. عمر سعد از روی تمسخر گفت: جو به جای گندم برای من کفایت میکند.[78]
ب ـ ثروت اندوزی
گاهی ثروت دنیایی آنچنان انسان را اسیر میکند که به قتل امام معصوم(علیه السلام) دست میزند. برای نمونه، شمربن ذیالجوشن برای رسیدن به پاداش یزید، امام حسین(علیه السلام) را به شهادت میرساند. شریح قاضی نیز از جمله بزرگان کوفه بود که برای امام نامه نوشت. او و دیگر بزرگان کوفه سوگند خورده بودند که حسین را یاری کنند. شریح با وعدهی 100 هزار دینار نپذیرفت که به حلال بودن ریختن خون امام حسین(علیه السلام) فتوا دهد. با این حال، ابن زیاد با ترفند شوم خود، وی را فریفت. او دستور داد 50 هزار دینار به خانهی شریح ببرند. خود نیز به خانهی او رفت و پولها را در برابر چشمان شریح به نمایش درآورد. بدین گونه، ابن زیاد، روح شریح را تسخیر کرد. شریح با دیدن پولها، تسلیم شد و فتوای قتل امام را صادر کرد.[79]
2 . بیطرفی در برابر جریان حق و باطل
خواص نباید در برابر انحرافها و منکرهای موجود در جامعه، بیتفاوت باشند. جامعهای عزیز خواهد ماند که شهروندان آن در برابر جریان حق و باطل، احساس وظیفه کنند. در این میان، وظیفهی خواص سنگینتر است:
(کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)[80]
شما بهترین امتی هستید که از میان مردم پدید آمده و امر به معروف و نهی از منکر کردهاید و به خدا ایمان دارید.
هرثمه بن سلیم از یاران علی(علیه السلام) بود که همراه لشکر عمر سعد به کربلا آمد، ولی در روز عاشورا از لشکر کفر جدا شد و به دیدار امام حسین رفت. هرثمه با بیان خاطرهای برای امام حسین (علیه السلام) گفت: «هنگامی که همراه علی(علیه السلام) از صفین برمیگشتیم، در همین جا، امام پس از نماز صبح، مشتی از خاک برداشت و با صدای بلند فرمود: «واهاً لک ایتها التربة لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب.» من آن روز چیزی نفهمیدم، ولی امروز آگاه شدم.»
امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فرجام کار بر من پوشیده نیست. چه میکنی؟ از هواداران عمر سعدی یا از یاران ما؟» هرثمه گفت: «هیچ کدام. اکنون در اندیشهی اهل و عیال خود هستم.» امام فرمود: «پس با شتاب از این سرزمین بیرون برو; زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و ما را یاری نکند، در دوزخ است».[81]
3 . از یاد بردن خدا
فراموش کردن خدا به دوری از حق خواهد انجامید. خداوند، پیآمد خدا فراموشی را خود فراموشی قرار داده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ)[82]
شمامؤمنان مانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند. خدا نیز خود آنان را از یادشان برد.
مردم زمانهی امام حسین(علیه السلام) چنان در زندگی دنیایی فرو رفته بودند که اهداف والای دین، ارزشهای متعالی مکتب و رسالت خود در برابر دین خدا را از یاد بردند. دشمن نیز با بهرهگیری از غفلت مردم، آنان را از گرد امام حسین(علیه السلام) پراکنده ساخت.
امام زمان یک انسان کامل
امام زمان، انسان کامل
«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست،
آیت الله حسن زاده آملی مینویسد:
امام زمان در عصر محمدی، انسان کاملی است که جز در نبوت تشریعی و دیگر مناصب مستأثره ختمی، حائز میراث خاتم به نحو اتمّ است و مشتمل بر علوم، و احوال و مقامات او به طور اکمل است و با بدن عنصری در عالم طبیعی و سلسله زمان موجود است؛ چنان که لقب شریف صاحب الزمان بدان مشعر است؛ هر چند احکام نفس کلیّه الهیه وی بر احکام بدن طبیعی او، قاهر و نشئت عنصری او مقهور روح مجرد کلی اوست و از وی به قائم و حجة الله و خلیفة الله و قطب عالم امکان و واسطه فیض و به عناوین بسیار دیگر نیز تعبیر میشود».[2]
وی عقیده دارد:
انسان کامل که تجلی آن امام معصوم است، تبلوری از اسم اعظم الهی است.[3] از دیدگاه ایشان بقای تمام عالم، به بقای انسان کامل است؛ چون انسان کَوْن جامع و مظهر اسم جامع است و تمام اسما در ید قدرت اوست.
صورت جامعه انسانی و غایت غایتهای تمام موجوداتی که امکان وجود دارند، اوست. بنابراین دوام مبادی غایات، دلیل استمرار بقای علت غائیّه است. پس به بقای فرد کامل انسان، بقای تمام عالم خواهد بود.[4] مقام قطب همان رتبه امامت و مقام خلافت است که تعدد و انقسام به ظاهر و باطن در آن راه ندارد. امام در هر عصر بیش از یک شخص ممکن نیست و آن خلیفة الله و قطب زمان است و کلمه خلیفه به لفظ واحد در کریمه (إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً ) اشاره به وجوب وحدت خلیفه در هر عصر است. شقوق اعلم و اعقل و مانند آن و نیز تقسیم نمودن خلافت به ظاهر و باطن، حق سکوتی است که اوهام موهون را بدین قسمت اقناع و ارضا مینماید.[5]
«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست، بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابستهاند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابرها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات میرساند
به علاوه، باید دید آیا خلیفة الله غایب است یا ما حاضر نمیباشیم و در حجابیم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جایی میگذاریم:
یارب به که بتِْوان گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
ما را که برهانهای یقینی عقلی و نقلی به تواتر از بیت وحی داریم، نیاز به تمسّکهای اقناعی (قانع کننده) نمیباشد، مگر اینکه برای انس مردم با این وضع گوییم: لاک پشت از دور توجه به تخم خود میکند و آن را برای وجود لاک پشتی مستعد میگرداند. آیا نفس کلی قدسی خلیفة الله و ولیّ الله و حجة الله به خلق در حال غیبت، از توجه نفس لاک پشت به وی کمتر است؟![6]
شواهدی بر امکان دوام بدن عنصری
وقتی روح انسان بر اثر ارتقا و اشتداد وجود نوری از سنخ ملکوت و عالم قدرت و سطوت میگردد، هر گاه طبیعتش را مسخّر خود کند و بر آن غالب آید، احکام عقلهای قدسی و اوصاف عرشی بر وی ظاهر میگردند؛ تا به حدّی که بدنش متخلّق به وجودهای مجرّد و نوری میگردد. نتیجه بیدغدغهای که از این تحقیق حاصل است، امکان دوام چنین انسانی که کامل حقیقی برزخ بین وجوب و امکان میباشد، در نشئت عنصری است.
کیمیاگر به دانش و فن خود نقره را زرّ خالص میگرداند و در نتیجه این عنصر پایدارتر میشود. اگر انسان کامل با دانش کیمیا گونه خود، بدن عنصری خویش را قرنها پایدار بدارد، چه منعی متصور است؟ آن حضرت در صغر سن همچون یحیی از حکمت برخوردار شد و در طفولیت، امامِ انام گردید و به سان حضرت عیسی بن مریم در وقت صباوت به مقام ارجمندی رسید. شگفت از اشخاصی است که خضر و الیاس از انبیا، و شیطان و دجال از اعدا را در قید حیات میدانند، ولی وجود ذیوجود حضرت صاحب الزمان را منکرند؛ حال آنکه آن حضرت از انبیای سلف، افضل بوده و اوست ولد صاحب نبوت مطلقه و ولایت کلیّه.
شگفتتر آنکه برخی از اهل تصوف که خود را اهل معنا و معرفت میپندارند، بر این تصور قائلاند که در هندوستان برهمنان و جوکیان، مرتاضان و ریاضتکشانی هستند که به سبب حبس نفس و کم غذا خوردن سالیان متمادی عمر میکنند، با این وجود منکر حضرت حجتاند![7]
کیمیا، فلز را از جنسی به جنس دیگر تبدیل میکند و به آن عمر درازتر میبخشد، اما مومیا، حبوبات و غلات و اجساد مرده را از فساد حفظ مینماید. در حفاریهایی که از مصر باستان به عمل آمده، در مقبره فرعون مصر گندمهایی در سنبل از اهرام مصر به دست آوردند و در شک بودند که آیا قوه نمو در آنان باقی است یا نه. آنها را برای امتحان کاشتند، مشاهده کردند سبز و بارور گردیده است. این نکته را در بقای وجود شریف حضرت مهدی منتظر (روحی له الفداء) اعمال کن، با اینکه هنوز به اندازه آن دانه گندم از عمر شریفش سپری نشده، و اصولاً این دو موضوع قابل مقایسه نمیباشند و برای اُنس اذهان با این امر شگفت، ناگزیر باید به چنین مثالهایی روی آورد و ورای چنین تمثیلاتی که به مواردی اشاره شد، ما در این باره برهانهای عقلی و شواهد نقلی متعددی داریم.[8]
ولیّ خدا به خوبی قادر است از اکسیر التفات خویش بدن خود را همرنگ روح گرداند و باقی و دائم سازد و این موضوع، امر بعیدی نخواهد بود. آنان که منکر وجود آن حضرتاند و لفظ مهدی و صاحب الزمان را توجیه و تأویل میکنند، از کوردلی ایشان است، والاّ به اندک شعوری چه جای انکار است. )وَ اللّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم(.[9]
قرآن کریم درباره یونس پیامبر(ع) فرمود: )فَلَوْلا أَنّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ(. پس اگر حجت الهی را در ظهر ارض عمری دراز باشد، چه جای استبعاد است. لذا آیه مذکور در امتداد غیبت امام زمان حجة بن الحسن العسکری(ع)، تمام و کمال است.[10]
هر کسی از کودکی معلوم است در آینده چه کاره میباشد و سرنوشت او در اطوار حالاتش بیانگر احوال عین ثابت و احکام سرّ القدر اوست. به هنگام تولد حضرت موسی(ع)، ظالمان خونها ریختند. پس این طفل در آتیه مرد نبرد، قیام و جهاد است. ظالمان از تولدش در هراس بودند، در نتیجه این کودک برای قسط و عدل تلاش میکند و درباره حضرت مهدی(عج) نیز روایت آمده است که شباهتی به حضرت موسی(ع) دارد، چنان که در زمان ولادتش همین تفحّص که درباره آن پیامبر به وجود آمد، درباره ایشان صورت گرفت.[11]
منبع:فصلنامه کوثر تنظیم:نقدی-حوزه علمیه تبیان
پی نوشت ها:
2 . انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاده آملی، ص69.
3 . همان، ص 135 ـ 136.
4 . همان، ص 151 ـ 152.
5 . همان، ص148 ـ 149.
6 . همان، ص159.
7 . ر.ک: یازده رساله فارسی، علامه حسن زاده آملی، رساله نهج الولایة.
8 . هزار و یک نکته، علامه حسن زاده املی، ص139.
9 . همان، ص124.
10 . همان، نکته236، ص141.
11 . مُمِدُّ الحکم در شرح فصوص الحکم، علامه حسنزاده آملی، ص536.
انواع ولایت
ولایت مطلقه
ولایت به ولایت تکوینی و تشریعی تقسیم میشود. ولایت تکوینی به معنای تصرف در موجودات و امورتکوینی است. روشن است چنین ولایتی از آنِ خداست.
پاوست که همه موجودات، تحت اراده و قدرتش قراردارند. اصل پیدایش، تغییرات و بقای همه موجودات به دست خداست؛ از این رو او ولایت تکوینی بر همه چیز دارد. خدای متعال مرتبهای از این ولایت را به برخی از بندگانش اعطا میکند. معجزات و کرامات انبیا و اولیا(ع) از آثار همین ولایت تکوینی است. آنچه در ولایت فقیه مطرح است، ولایت تکوینی نیست.
ولایت تشریعی یعنی اینکه تشریع و امر و نهی و فرمان دادن در اختیار کسی باشد. اگر میگوییم خدا ربوبیت تشریعی دارد، یعنی اوست که فرمان میدهد که چه بکنید، چه نکنید و امثال اینها. پیامبر و امام هم حق دارند به اذن الهی به مردم امر و نهی کنند. درباره فقیه نیز به همین منوال است. اگر برای فقیه ولایت قائل هستیم، مقصودمان ولایت تشریعی اوست، یعنی او میتواند و شرعاً حق دارد به مردم امر و نهی کند.
در طول تاریخِ تشیع هیچ فقیهی یافت نمیشود که بگوید فقیه هیچ ولایتی ندارد. آنچه تا حدودی مورد اختلاف فقهاست، مراتب و درجات این ولایت است.
امام خمینی معتقد بودند تمام اختیاراتی که ولی معصوم داراست، ولی فقیه نیز همان اختیارات را دارد. مگر اینکه چیزی استثنا شدهباشد. امام فرمودهاند: «اصل این است که فقیه دارای شرایط حاکمیت و در عصر غیبت همان اختیارات وسیع معصوم را داشته باشد، مگر آنکه دلیل خاصی داشته باشیم که فلان امر از اختصاصات ولی معصوم است.»
از جمله جهاد ابتدایی که مشهور بین فقها این است که از اختصاصات ولی معصوم میباشد.
از چنین ولایتی در باب اختیارات ولی فقیه به «ولایت مطلقه» تعبیر میکنند. معنای ولایت مطلقه این نیست که فقیه مجاز است هر کاری خواست، بکند تا موجب شود برخی برای خدشه به این نظریه بگویند: طبق «ولایت مطلقه» فقیه میتواند توحید یا یکی از اصول و ضروریات دین را انکار یا متوقف نماید! تشریع ولایت فقیه برای حفظ اسلام است.
اگر فقیه مجاز به انکار اصول دین باشد، چه چیز برای دین باقی میماند، تا او وظیفه حفظ و نگهبانی آن را داشته باشد؟! قید «مطلقه» در مقابل نظر کسانی است که معتقدند فقیه فقط در موارد ضروری حق تصرف و دخالت دارد. پس اگر برای زیباسازی شهر نیاز به تخریب خانهای باشد چون چنین چیزی ضروری نیست فقیه نمیتواند دستور تخریب آن را صادر کند. این فقها به ولایت مقید نه مطلق معتقدند، برخلاف معتقدان به ولایت مطلقه فقیه، که تمامی موارد نیاز جامعة اسلامی را -- چه اضطراری و چه غیر اضطراری در قلمرو تصرفات شرعی فقیه میدانند.
سؤال مهم این است که چگونه حق ولایت و حاکمیت در عصر غیبت برای فقیه اثبات میشود؟
میدانیم امامان معصوم(ع) بجز حضرت علی(ع) حکومت ظاهری نداشتند، یعنی حاکمیت الهی و مشروع آنان تحقق عینی نیافت.
از سوی دیگر در زمانهایی که امامان حاکمیت ظاهری نداشتند، شیعیان در موارد متعددی نیازمند آن میشدند که به کارگزاران حکومتی مراجعه کنند. فرض کنید دو نفر مؤمن بر سر ملکی اختلاف داشتند و چارهای جز مراجعه به قاضی نبود. از دیگر سو میدانیم در فرهنگ شیعی هر حاکمی که حاکمیتش به نحوی به نصب الهی منتهی نشود، حاکم غیرشرعی و به اصطلاح طاغوت خواهد بود. در زمان حضور امام، خلفایی که با کنار زدن امام معصوم، بر اریکة قدرت تکیه زده بودند، «طاغوت» به شمار میآمدند. مراجعه به حکام طاغوت ممنوع است، چون قرآن تصریح میکند: «یریدون ان یتحاکموا الیالطاغوت و قد امروا ان یکفروا به؛ میخواهند برای داوری نزد طاغوت و حکام باطل بروند؟! در حالی که امر شدهاند به طاغوت کافر باشند.»
پس وظیفه مردم مؤمن در آن وضع چه بود؟
خود معصومین(ع) راهکار مناسبی در اختیار شیعیان گذاشته بودند و آن اینکه در مواردی که محتاج به مراجعه به حاکم هستید و حاکم رسمی جامعه حاکمی غیرشرعی است، به کسانی مراجعه کنید که عارف به حلال و حرام باشند. و در صورت مراجعه به چنین شخصی حق ندارید از حکم و داوری او سرپیچی کنید این کار رد امام معصوم است و رد امام معصوم در حد شرک به خداست. به مقبوله «عمربن حنظله» بنگرید که در آن از امام صادق(ع) نقل شدهاست: «من کان منکم قدر روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکمالله و علینا رد و الراد علینا کالراد علیالله و هو علی حد الشرک بالله»
«فقیه» در اصطلاح امروز همان شخصی است که در روایات با تعبیر «عارف به حلال و حرام» و امثال آن معرفی شده است.
با توجه به مطالب فوق میتوان بر ولایت فقیه در زمان غیبت چنین استدلال آورد که: اگر در زمان حضور معصوم، در صورت دسترسی نداشتن به معصوم و حاکمیت نداشتن او وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامعالشرایط است، در زمانی که اصلاً معصوم حضور ندارد به طریق اولی وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامعالشرایط است.
با توجه به شرایط مربوط به عصر غیبت، مثل توقیع مشهور حضرت صاحبالزمان(ع) که در آن میخوانیم: «اماالحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةالله علیهم؛ یعنی در رویدادها و پیشامدها به راویان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنانم.»
وقتی اثبات کردیم فقیه در عصر غیبت حق حاکمیت و ولایت دارد، یعنی اوست که فرمان میدهد، امر و نهی میکند و امور جامعه را رتق و فتق میکند و مردم هم موظفند از چنین فقیهی تبعیت کنند. همانگونه که در عصر حضور معصوم، اگر کسی از سوی امام علیهالسلام بر امری گمارده میشد، مردم موظف بودند دستورهای او را اطاعت کنند.
وقتی حضرت علی(ع) مالک اشتر را به استانداری مصر مأمور کرد، دستورات مالک واجب الاطاعة بود. زیرا مخالفت با مالکاشتر، مخالفت با حضرتعلی بود. وقتی کسی، دیگری را نماینده و جانشین خود قرار دهد، برخورد با جانشین، در واقع برخورد با خود شخص است. در زمان غیبت که فقیه از طرف معصوم برای حاکمیت بر مردم نصب شده، اطاعت و عدم اطاعت از فقیه به معنای پذیرش یا رد خود معصوم(ع) است.
به طور خلاصه باید گفت: اولاً فقیه دارای ولایت تکوینی نیست؛ ثانیاً ولایت مطلقه فقیه، همان اختیارات معصوم است و مستلزم تغییر دین نیست؛ ثالثاً اصل ولایت فقیه را هیچ فقیه شیعی منکر نشدهاست؛ رابعاً اختلاف فقها در ولایت فقیه، در تفاوت نظر آنان در دامنة اختیارات است، نه اصل ولایت.
حال نکتة مهم دیگری را باید توضیح داد: ولایتی که به فقیه اعطا شده است برای حفظ اسلام است. اولین وظیفة ولی فقیه پاسداری از اسلام است. اگر فقیه، اصول و احکام دین را تغییر دهد، اسلام از بین میرود. اگر حق داشته باشد اصول را تغییر دهد یا آن را انکار کند، چه چیزی باقی میماند تا آن را حفظ کند؟!
لیکن اگر جایی امر دایر بین اهم و مهم شود، فقیه میتواند مهم را فدای اهم کند تا اینکه اهم باقی بماند. مثلاً اگر رفتن به حج موجب ضرر به جامعه اسلامی باشد و ضرر آن از ضرر تعطیل حج بیشتر باشد فقیه حق دارد برای حفظ جامعه اسلامی و پاسداری از دین، حج را موقتاً تعطیل کند و مصلحت مهمتری را برای اسلام فراهم نماید.
تزاحم احکام شرعی
در کتب فقهی آمدهاست اگر دو حکم شرعی با یکدیگر متزاحم شوند یعنی؛ انجام هر یک مستلزم از دست رفتن دیگری باشد، باید آن که اهمیت بیشتری دارد، انجام بگیرد. مثلاً؛ اگر نجات جان غریقی بسته به این باشد که انسان از ملک شخصی دیگران بدون اجازه عبور کند، دو حکم وجوب نجات غریق و حرمت غصب ملک دیگران با یکدیگر تزاحم دارند؛ در این صورت اگر بخواهیم واجب را انجام دهیم، مرتکب حرام میشویم و اگر بخواهیم دچار غصب نشویم، انسانی جان خود را از دست میدهد. از این رو وظیفه داریم میان دو حکم مقایسه کنیم و آن را که اهمیت بیشتری دارد، انجام دهیم، و چون حفظ جان غریق مهمتر از تصرف غاصبانه در اموال دیگران است، حرمت غصب ملک از بین میرود و نجات غریق ترجیح مییابد.
در امور اجتماعی نیز این گونه است؛ ولی فقیه از آن رو که به احکام اسلامی آگاهی کامل دارد و مصالح جامعه را بهتر از دیگران میداند، میتواند اجرای برخی از احکام را برای حفظ مصالح مهمتر متوقف کند. در چنین مواردی فقیه حکم اسلامی دیگری را اجرا مینماید در این صورت احکام اسلام عوض نشدهاست، بلکه حکمی مهمتر بر مهم، پیشیگرفته است و این خود از احکام قطعی اسلام است.
دربارة اصول دین که اسلام، بر آن بنا شدهاست، به هیچ وجه جایز نیست که برای حفظ مصلحت دیگری اصول دین تغییر یابد، زیرا در تزاحم میان اصول دین با امور دیگر، اصول دین مقدم است.
از این رو اگر ولیفقیه درصدد انکار یا تغییر اصول دین برآید، مخالفت با اسلام کردهاست و این مخالفت او را از عدالت ساقط میگرداند. و پس از آن ولایت از وی سلب میشود و حکم او ارزش ندارد. اگر گفته شود ولی فقیه دارای ولایت مطلقه است و او ممکن است از قدرت مطلقهاش بر این امر مدد بگیرد پاسخ این است که مراد از ولایت مطلقه این است که آنچه پیغمبر اکرم و امامان معصوم در آن ولایت داشتهاند جز در موارد استثنایی جزء اختیارات ولی فقیه است، انکار یا تغییر اصول دین برای پیامبر اکرم و ائمه اطهار هم روا نیست تا چه رسد به ولیفقیه
امید واضحی آشتیانی
یاران امام زمان
پرسشهایی پیرامون اصحاب و یاران امام زمان(علیه السلام)
پرسش: یاران حضرت را چه گروه هایی تشکیل می دهند و نقش زنان چیست ؟
پاسخ: بنابر آنچه از روایات
استفاده میشود، یاران حضرت را سه گروه تشکیل میدهند:
1. 313 نفر یاران خاص که در ابتدای ظهور خدمت حضرت اجتماع میکنند؛
2. لشکر و گروه ده هزار نفری که با اجتماع آنان خروج صورت میپذیرد؛
3. عموم شیعیان و ارادتمندان که در طول حرکت امام مهدی(ع) به ایشان ملحق میشوند.
اگر سخنی از پنجاه زن به میان آمده است، مربوط به گروه اول است. از امام باقر(ع)
در روایتی بلند نقل شده است: «....قسم به خدا، 313 تن که در بین آنان، 50 زن هستند
در مکه اجتماع میکنند ....»(بحار الانوار، ج52، ص223، ح87) و طبیعی است وقتی شمار
زنان در گروه اول به این تعداد باشد در گروههای بعدی بیشتر خواهد بود.
علاوه بر اینکه پرسش از کم بودن تعداد زنان نسبت به مردان در میان یاوران حضرت،
حرف صحیح و پسندیدهای نیست، چرا که یاوری، نه فقط به معنای جنگیدن و سلاح برکشیدن
است، بلکه یار و یاور واقعی، کسی است که با همهی وجود ، در خدمت امام و اهداف او
باشد و آن چه را که حضرت از او میخواهد، انجام دهد. در زمان غیبت و انتظار، به
وظیفه یک منتظر واقعی آگاه باشد و آنچه را در این مدت بایسته است، انجام دهد و در
زمان ظهور، گوش به فرمان و مطیع دستورهای او باشد و امر او را امتثال کند. مگر
فاطمه زهرا(سلام الله علیها)و زینب کبرا(سلام الله علیها)از یاوران پیامبر و امام
زمان خود نبودند؛ در حالی که جنگ ظاهری با اسلحه نداشتند؟ هر کس به تاریخ بنگرد به
خوبی به نقش بارز و بی بدیل آنان، در یاری رهبر خود پی میبرد. یاری رهبر در
رساندن پیام او و مکتبش بسیار ارزشمند است و اصولاً حرکت فرهنگی، پایه و اساس است
و لذا در روایت، به علم و عالم و قلم او اشاره شده است: «مداد العلماء افضل من
دماء شهداء»؛ چرا که اگر یاری امام در بعد فرهنگی و تبیین معارف دین او نباشد و
مردم آگاه به اهداف و برنامههای امام نباشد، طبعاً، برای کمک به گسترش فرهنگ و
مکتب او، سلاح به دست نمیگیرند. زنان در این عرصه مهم، به خوبی میتوانند ایفای
نقش نموده و یاری امام خود را در حد اعلا، اعلام و آشکار کنند.
در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام و جهاد باشد، طبیعی است که مردان
باید حضوری فعالتر داشته باشند؛ چرا که خداوند با توجه به ویژگیهای جسمی و روحی
زنان و مردان وظایف و تکالیف را قرار میدهد و ویژگیها و مشکلات جنگ، به گونهای
است که نه با جسم زن سازگاری دارد و نه با روح او همخوان است. لذا وظیفه جهاد، از
دوش آنان برداشته شده است(مگر در زمان ضرورت).
پرسش: یاران امام زمان چه کسانی هستند ؟
پاسخ: یاران حضرت را سه گروه
تشکیل می دهند:
الف. 313 که یاران خاص هستند؛
ب. ده هزار نفر ؛
ج. عموم شیعیان و محبان.
در روایتی از امام جواد(علیه السلام)آمده است:
«پس هنگامی که این تعداد (313 نفر) از اهل اخلاص گرد او (در مکه و به اذن خدا) جمع
شدند، خدا امر او را ظاهر کند. پس هنگامی که برای او عقد (ده هزار نفر مرد) کامل
شد، به اذن خدای عزوجل خروج می کند».(کمال الدین، ج2، ب36،خ2)
پرسش: یاران حضرت چند نفرند و از کجا هستند ؟
پاسخ: تعداد 313 نفر که در
روایات آمده یاران اصلی آن حضرت می باشند که از هر جهت توانایی لازم را
دارند.
آن حضرت پس از ظهور، حکومت جهانی تشکیل می دهند و امروزه با این امکانات و وسایل
ارتباط جمعی که دنیا را به شکل یک دهکده کوچک در آورده است، همین تعداد 313 نفر
کافی است. چگونه یک رئیس جمهور با چند وزیر یک کشور چند صد میلیونی را اداره می
کند؟
مگر در کشور چین با اینکه بیش از یک میلیارد جمعیت دارد یک رئیس جمهور و چند وزیر
آن کشور را اداره نمی کنند؟
علاوه بر این 313 نفر که از یاران اصلی آن حضرت می باشند؛ افراد زیادی از مؤمنین
نیز (در سطح پایین تر از آنها جزء کار گزاران) حضرت هستند.
ب. بنابر نقل روایات اصحاب و یاران خاص آن حضرت حدود 313 نفر به تعداد یاران رسول
خدا(ص) در غزوه بدر خواهد بود که تعداد آنان از شهرهاى مختلف مشخص است و ما بعضى
از آنها را ذکر مىکنیم: 24 نفر از طالقان18 نفر از قم14 نفر از کوفه 12 نفر از
هرات12 نفر از مرو3 نفر از سجستان 3 نفر از رقه (نزدیک مرز سوریه و ترکیه است)12
نفر از جرجان 9 نفر از بیروت8 نفر از مدائن8 نفر از نیشابور 3 نفر از بصره3 نفر از
خابور (نزدیک مرز عراق و سوریه در استان حسکه و دیرزور)ء7 نفر از رى7 نفر از
طبرستان (مازندران)6 نفر از یمن5 نفر از طوس (مشهد) 3 نفر از دمشق2 نفر از مدینه
منوره5 نفر از تفلیس 4 نفر از همدان4 نفر از دیلم4 نفر از زنجار 4 نفر از فسطاط
(در کشور عراق )2 نفر از سبزوار و بقیه از سایر شهرها و مناطق خواهند بود. در این
مورد به کتاب «منتخب التواریخ » ص1119 مراجعه کنید. کتاب هاى دیگر؛ مانند «الزام
الناصب» از سوى اهل سنت نیز مطالب فوق را توضیح داده است».
پرسش: 313 نفر بعد از ظهور چه می کنند و آیا الان هستند یا رجعت می کنند ؟
پاسخ: الف.یاران حضرت، بعد از
ظهور، تحت امامت و راهنمایی ایشان به وظایف دینی خود همت می گمارند و آنچه را حضرت
از آنان می خواهد به بهترین و کاملترین صورت انجام می دهند. و زمانی که پیمانه عمر
آنان پایان یافت از دنیا می روند.
ب. هنگامی که بنیان گذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود(ع) بر اساس عدالت و
آزادی واقعی مأمور به تشکیل حکومت میشود تعداد 313 نفر از یاران خاص آن حضرت در
اطراف شمع وجود مقدسش جمع میشوند و آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت
کریمه مهدی(ع) میباشند. در روایات ترکیب دولت امام مهدی(ع) از انسانهای وارسته و
متقی تشکیل مییابد که نام برخی از آنها بدین گونه است:
هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، مالک اشتر،
ابودجانه انصاری و قبیله همدان. امام صادق(ع) میفرماید: هنگامی که حضرت قائم آل
محمد(ص) قیام کند هفده تن را از پشت کعبه زنده میگرداند که عبارتند از: پنج تن از
قوم موسی(ع) که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار میکنند، هفت تن از اصحاب کهف،
یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری و مالک
اشتر"(تفسیر عیاشی، ج2، ص32، اثبات الهداة، ج3، ص550).
بنابر این یاران حضرت هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زندهاند و هم از افرادی
هستند که قبل از ظهور از دنیا رفتهاند و هنگام ظهور دوباره زنده میشوند.
البته باید توجه داشت رجعت مخصوص یاران خاص نیست زیرا در روایات به صورت مطلق از
بازگشت گروهی از مؤمنان نیز سخن به میان آمده است. به عبارت دیگر ما این امید را
داریم که زمان ظهور را درک کرده و در رکاب حضرت باشیم، ولی اگر عمر ما به زمان
ظهور متصل نشد؛ بنابرآنچه از قرآن و روایات استفاده میشود، این است که گروهی از
مؤمنان ـ که قبل از ظهور از دنیا رفتهاند ـ به اذن خدا به دنیا برمیگردند و در
رکاب حضرت و جزء یاران او خواهند بود. یاران آن بزرگوار هم از افرادی هستند که در
زمان ظهور زندهاند و هم از کسانیاند که قبل از ظهور از دنیا رفته و دوباره زنده
میشوند. لذا از ما خواسته شده که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم(مفاتیح الجنان، بعد
از دعای ندبه) امام صادق(ع) در روایتی فرمود: هر کس قبل از صبح این دعا را بخواند؛
از یاران قائم(عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور بمیرد، دوباره زنده شده و از قبر
خارج میشود. در متن این دعا نیز ما از خدا میخواهیم اگر قبل از ظهور از دنیا
رفتیم دوباره زنده شویم: "اللهم ان حال بینی و بینه الموت...".
پرسش: آیا یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)در شهر یا مکان خاصی زندگی می کنند ؟
پاسخ: آنچه از روایات استفاده میشود،
آن است که یاران و پیروان حضرت ضمن آنکه به تقوا و تهذیب نفس و رعایت دستورات الهی
توجه دارند، به وظایف یک منتظر واقعی نیز همت میگمارند و در این راستا برای زمینه
سازی برای ظهور امام زمان(ع) تلاش و کوشش میکنند و مردم را برای تحقیق این آینده
سبز و پذیرش عدل مهدوی آماده سازند. اینکه در منطقهای از ایران شهری باشد که قابل
رؤیت نباشد، دلیل و مدرک قابل قبول ندارد. علاوه اینکه نپذیرفتن و انکار آن بیشتر
قابل قبول است.
وقتی بر اساس روایات، خود آن حضرت در میان مردم حاضر میشود؛ بر چه مبنایی یاران
او در جای مخفی و غیر قابل رؤیت باشند؟ آیا این همه از شیفتگان حضرت چه از علما و
چه از رزمندگان و شهدای ما از پیروان حضرت نبوده و نیستند؟
پرسش: آیا یاران حضرت همه از زنده ها هستند یا کسانی که قبل از ظهور هم از دنیا
رفته اند می توانند جزء یاران حضرت باشند ؟
پاسخ: هنگامی که بنیان گذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود(ع) بر اساس عدالت و
آزادی واقعی مأمور به تشکیل حکومت میشود تعداد 313 نفر از یاران خاص آن حضرت در
اطراف شمع وجود مقدسش جمع میشوند و آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت
کریمه مهدی(ع) میباشند.
در روایات ترکیب دولت امام مهدی(ع) از انسانهای وارسته و متقی تشکیل مییابد که
نام برخی از آنها بدین گونه است:
هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، مالک اشتر،
ابودجانه انصاری و قبیله همدان.
امام صادق(ع) میفرماید:
«هنگامی که حضرت قائم آل محمد(ص) قیام کند هفده تن را از پشت کعبه زنده میگرداند
که عبارتند از: پنج تن از قوم موسی(ع) که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار میکنند،
هفت تن از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری
و مالک اشتر»
(تفسیر عیاشی، ج2، ص32، اثبات الهداة، ج3، ص550).
بنابر این یاران حضرت هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زندهاند و هم از افرادی
هستند که قبل از ظهور از دنیا رفتهاند و هنگام ظهور دوباره زنده میشوند.
پرسش: آیا یاران حضرت همه جوان هستند ؟
پاسخ: آنچه در روایت مطرح شده
این است که یاران حضرت همه جوان هستند و افراد کهنسال و پیر، مانند سرمه در چشم و
نمک در غذا هستند.
بنابراین افراد کهنسال نیز در بین یاران هستند؛ ولی نفرات آنها کمتر است. اما
اینکه چرا همه جوان هستند، در متون و روایات، علت و دلیلی برای آن ذکر نشده است.
البته جوان بودن یاران، مخصوص سپاهیان امام مهدی(ع) نیست.
ما وقتی با پیروان و یاران انبیاء و پیشوایان گذشته(ع) نیز آشنا باشیم، به روشنی
میبینیم که اکثر آنها جوان بودند. در جوان شور و خروش بیشتر است، جوان از حالت
محافظه کاری و احتیاط کمتری برخوردار بوده و برای حرکت و تلاش آمادگی بیشتری دارد.
دل کندن و جدا شدن از زندگی و دنیا، در جوان راحت تر و بیشتر است.
امام صادق(ع) فرمود:
جوانان را دریاب، آنان زودتر از دیگران به کار خیر روی میآورند.
تاریخ صدر اسلام نیز گواه بر این مطلب است. پیامبر(ص) در کلامی فرمود:
«خداوند مرا به پیامبری بر انگیخت، پس جوانان با من پیمان بستند و بزرگسالان به
مخالفتم برخاستند.»
شرح فداکاریهای امام علی(ع) صفات متعدد تاریخ را به خود اختصاص داده است.
اولین مبلغ پیامبر در مدینه جوانی بود به نام مصعب بن عمیر.
فرمانده سپاه اسلام در اواخر عمر پیامبر جوانی هیجده ساله به نام اسامة بن زید
بود.
پرسش: آیا روایاتی که در خصوص یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)که
اظهار داشته اند : اصحاب کهف نیز جزء یاران ایشانند ، صحیح اند ؟
پاسخ: در روایتی مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل میکند: هنگام ظهور خداوند 27
نفر را زنده میکند که هفت تن آنها اصحاب کهف هستند. (بحار الانوار، ج52، ص346،
ح92).
از پیامبر(ص) نیز نقل شده است خداوند اصحاب کهف را برای حضرت مهدی(ع) زنده میکند.(بحار
الانوار، ج51، ص105، ذیل حدیث 40).
با توجه به این روایات و احادیث مشابه میتوان گفت از کسانی که در هنگام ظهور رجعت
کرده و به دنیا باز میگردند، اصحاب کهف هستند.
پرسش: آیا زنان هم جزء یاران حضرت مهدی (عج) هستند ؟
پاسخ: از روایات استفاده میشود
که زنان نیز جزء یاران امام زمان(ع) میباشند.
از امام باقر(ع) نقل شده است:
در میان یاران گروه اول(313 نفر) پنجاه زن وجود دارد. از این روایت به خوبی میتوان
دریافت که وقتی در گروه اول(یاران ویژه)، پنجاه زن وجود دارند، تعداد زنان در میان
یاران گروههای بعدی بسیار بیشتر خواهد بود.
حضور زنان در جمع یاران، امری طبیعی و عادی است، چرا که آنان نیز همانند مردان در
صورت عمل به وظایف دینی، این لیاقت را خواهند یافت که همراه و همگام با امام زمان
خود باشند. البته وظیفهای که بر عهده آنان خواهد بود متناسب با ویژگیهای جسمی و
روحی ایشان است.
پرسش: آیا 313 نفر تکمیل شده اند و آیا ظهور منوط به تکمیل تعداد آنها است ؟
پاسخ: به نظر میآید مراد شما این است که آیا در میان این همه افراد، تعداد 313
نفر یار وجود ندارد؟ باید گفت: همانگونه که یک رشته علل و عوامل باعث غیبت شد و
مردم از نعمت وجود امام ظاهر محروم شدند، همچنین ظهور امام نیز مشروط به تحقق
زمینهها و شرایط آن است و تا این شرایط فراهم نشود، ظهوری نخواهد بود. یکی از
شرایط عمده، وجود یاورانی است که به همراه امام بار قیام را بر دوش بکشند و تا آخر
از همراهی و یاری رهبر خود دست برندارند و او را تنها نگذارند. سدیر صیرفی در گفت
و گویی با امام صادق(ع) درباره عدم قیام میگوید: حضرت مرا به خارج مدینه برد تا
آن که وقت نماز، در محلی پیاده شدم. امام صادق(ع) به جوانی که در آن نزدیکی بز میچراند
نگاهی کرد و فرمود: "ای سدیر! به خدا قسم! اگر پیروان من به تعداد این بزها
بودند، بر جای نمینشستم(و قیام میکردم). سدیر گوید: بعد از تمام شدن نماز، حیوانات
آن گله را شمردم و یافتم که عدد آنها از هفده تجاوز نمیکند.(کافی، ج2، ص190، ح4).
تحقق این شرط، لازم است ، ولی کافی نیست، بلکه باید زمینههای دیگر نیز فراهم شود
که از مهمترین انها، قابلیت مردم برای پذیرش دولت حق است. به این معنا که عموم
مردم و جامعه بشری(نه گروهی خاص و در منطقهای خاص) باید به درجهای از معرفت
برسند که دریابند حکومتها و مکاتب ساختهی بشر، جوابگوی نیاز مردم نیست و به
وسیلهی اینها، سعادت و عدالت واقعی به بشر هدیه نمیشود.
خلاصه آنکه مردم، خود باید ظهور عدالت را بخواهند و جهانیان را با زیباییهای
دوران ظهور آشنا کنند و روحیهی عدالت طلبی و ظلم ستیزی را در همه جا گسترش دهند.
مرحوم خواجه طوسی، در کتاب تجرید الاعتقاد، علت غیبت امام را کوتاهی مردم میداند؛
چرا که اعمال و کردار مردم، باعث شد امام از میان مردم برود. بنابراین باید مردم
از راه غلطی که رفتهاند برگردند و امام را بخواهند تا ظهور صورت گیرد.
و از همین رو، شیخ صدوق در مقدمهی کتاب کمال الدین میگوید: ظهور حجتهای الهی در
مقامات پیشوایی خود، بر سبیل امکان و تدبیر، نسبت به مردم زمان خودشان است. اگر
حال(مردم) طوری باشد که امام بتواند تدبیر و رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد ـ
یعنی مردم حاضر باشند حرف او را بپذیرند و او بتواند ارادهی خدا را پیاده کند ـ
ظهور آن حجت، لازم خواهد بود و اگر وضع به گونهای باشد که امام نتواند تدبیر در
رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد و حکمت الهی، موجب پنهانی او گردد و تدبیر نیز آن
را اقتضا کند، خداوند او را در پشت پرده غیبت، نهان میسازد تا زمانی که وقت مناسب
فرا رسد".
پرسش: آیا ایران کشور امام زمان است و لشکر امام زمان (علیه السلام)از ایران حرکت
می کند ؟
پاسخ: این کشور متعلق به امام زمان(ع) است؛ یعنی، عموم مردم آن شیعه و از محبان
اهل بیت(ع) هستند. ایران مرکز صدور معارف و آموزه های شیعه است. به همین جهت مناسب
است در اینجا سیمای ایران را در آخر الزمان و هنگام ظهور بررسی کنیم.
با توجه به روایات میتوان شرایط ایران را تا حدودی این گونه ترسیم کرد:
"دانش و معارف دین اسلام و مکتب تشیع، از ایران و قم، به جهانیان صادر میشود.
لذا موقعیت علمی ایران ممتاز است و اصلی ترین مرکز دین اهل بیت(ع) خواهد بود. در
روایتی از وجود مقدس امام صادق(ع) نقل شده است: "به زودی، کوفه، از مؤمنان
خالی میگردد و دانش مانند ماری که در سوراخش پنهان میشود، از آن شهر رخت برمیبندد؛
سپس علم ظاهر میشود در شهری به نام قم؛ آن شهر معدن علم و فضل میگردد(و از آنجا
به سایر شهرها پخش میشود) به گونهای که باقی نمیماند در زمین جاهلی نسبت به
دین، حتی زنان در خانهها. این قضیه نزدیک ظهور قائم(ع) واقع میشود ... علم، از
قم به سایر شهرها در شرق و غرب پخش میشود و حجت بر جهانیان تمام میشود به گونهای
که در تمام زمین، فردی پیدا نمیشود که دین و علم به او نرسیده باشد. بعد از آن
قائم، قیام میکند و سبب انتقام خدا و غضب او بر بندگان(ظالم و معاند) میشود؛
زیرا، خداوند انتقام (و عذاب) بر بندگان روا نمیدارد، مگر وقتی که حجت را انکار
کنند"(بحار الانوار، ج 57و60، ص213).
خیزش و جنبشی بزرگ برای دعوت مردم به طرف دین، در ایران روی میدهد. از امام
کاظم(ع) نقل شده است: "مردی از اهل قم، مردم را به سوی حق دعوت میکند.
گروهی، دور او اجتماع میکنند که مانند پارههای آهناند و بادهای تند(حوادث) نمیتواند
آنها را از جای برکند. از جنگ خسته نمیشوند و کنارهگیری نمیکنند و بر خدا توکل
میکنند. سر انجام، پیروزی برای متقین و پرهیزکاران است".(بحار، ج60، ص216،
ح37).
گویا این حرکت، همان حرکتی است که از امام باقر نقل شده است: "گویا میبینم
گروهی از مشرق زمین خروج میکنند و طالب حق هستند، اما به آنان پاسخ داده نمیشود.
مجدداً برخواستهی خود تاکید میکنند ولی جواب نمیشنوند. پس چون چنین دیدند،
شمشیرها را به دوش میکشند، در مقابل دشمن میایستند تا حق به آنها داده میشود،
اما این بار قبول نمیکنند بلکه قیام میکنند و نمیدهند آن را (پرچم قیام را) مگر
به صاحب شما(اما زمان(ع))".(بحار الانوار، ج52، ص243، ح116).
خروج سید حسنی و خراسانی را که در روایات به آنها اشاره شده، میتوان در این باره
دانست. بنابراین، موقعیت اجتماعی آن روز ایران حرکت به سوی حق طلبی و دعوت به
آمادگی برای ظهور است.
در بستر این جامعه نیز یاران حضرت شکل میگیرند. در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده
است: "قم را قم نامیدند، چون اهل او، اجتماع میکنند با قائم آل محمد(ص) و با
او قیام میکنند و او را یاری میکنند".(بحار الانوار، ج 57و 60، ص216،
ح38).
در روایاتی که به نام یاران و شهرها اشاره دارد، شهرهای متعددی از ایران ذکر شده
است. خلاصه آن که ایران، مرکز صدور دین و معارف اهل بیت است و زمینهسازی برای
ظهور میکند.
در برخی از روایات اهل بیت(ع) به حضور فعال عجم در سپاه و ارتش مخصوص امام مهدی(ع)
اشاره شده است. البته مقصود از عجم ملتهای غیر عرب است، ولی به احتمال زیاد
بیشترین مصداق آن در عصر ظهور، ایرانیان خواهند بود به ویژه که مرکز ثقل شیعه در
ایران است.
مجموعه روایات وارده در مورد ایرانیان نشان میدهد که این گروه زمینهسازان حکومت
حضرت مهدی(ع) در جهان هستند و بیشترین تأثیر را در روند استقرار حکومت آن خورشید
عالمتاب دارند و در حقیقت حضرت مهدی(ع) به همراه یاران از جمله ایرانیان با
دشمنان به مبارزه برمیخیزد.
اما سیمای قیام حضرت به صورت خلاصه چنین است:
با توجه به روایات به صورت خلاصه میتوان چنین گفت:
وقتی مردم جهان آماده پذیرش حضرت شدند، با دیدن علایم ظهور نگاهها متوجه مکه میشود.
حضرت مهدی(عج) با اذن و امر خدا همراه با 313نفر از یاران در مسجد الحرام ظاهر میشوند
و با معرفی خود ظهور را اعلام کرده و مردم را به سوی خدا و پیروی از خود دعوت میکند.
با اعلام ظهور، یاران دیگر حضرت نیز به طرف مکه حرکت میکنند تا اینکه جمعیت یاران
به ده هزار نفر میرسد و حضرت خروج میکند. مکه را به تصرف در میآورد و پس از
اصلاح امور به طرف مدینه حرکت میکند. با تصرف این شهر و اصلاح امور آن به سمت
عراق به راه میافتد. البته در طول حرکت یاران دیگری نیز به سپاه حضرت افزوده میشود.
در عراق پس از ارشاد و راهنمایی، به جنگ با معاندان و لشکر ظالم سفیانی میپردازد
که در نهایت به پیروزی حضرت و کشته شدن سفیانی و سپاه او میانجامد. سپس حضرت برای
فتح بیت المقدس اقدام میکند. نزول حضرت عیسی(ع) و نماز خواندن ایشان پشت سر امام
مهدی(ع) باعث میشود افراد زیادی از اهل کتاب به اسلام گرایش پیدا کنند و سر انجام
با فرستادن یاران به نقاط مختلف عالم و فتح آن ، پیروزی نهایی برای اسلام رقم میخورد.
پرسش: آیا در میان این همه افراد، تعداد 313 نفر یار وجود ندارد تا امام زمان (عجل
الله تعالی فرجه الشریف)ظهور نمایند ؟
پاسخ: باید گفت: همانگونه که یک رشته علل و عوامل باعث غیبت شد و مردم از نعمت
وجود امام ظاهر محروم شدند، همچنین ظهور امام نیز مشروط به تحقق زمینهها و شرایط
آن است و تا این شرایط فراهم نشود، ظهوری نخواهد بود.
یکی از شرایط عمده، وجود یاورانی است که به همراه امام بار قیام را بر دوش بکشند و
تا آخر از همراهی و یاری رهبر خود دست برندارند و او را تنها نگذارند.
سدیر صیرفی در گفت و گویی با امام صادق(ع) درباره عدم قیام میگوید:
حضرت مرا به خارج مدینه برد تا آن که وقت نماز، در محلی پیاده شدم،
امام صادق(ع) به جوانی که در آن نزدیکی بز میچراند نگاهی کرد و فرمود:
«ای سدیر! به خدا قسم! اگر پیروان من به تعداد این بزها بودند، بر جای نمینشستم(و
قیام میکردم).»
سدیر گوید: بعد از تمام شدن نماز، حیوانات آن گله را شمردم و یافتم که عدد آنها از
هفده تجاوز نمیکند.
(کافی، ج2، ص190، ح4).
تحقق این شرط، لازم است ، ولی کافی نیست، بلکه باید زمینههای دیگر نیز فراهم شود
که از مهمترین آنها، قابلیت مردم برای پذیرش دولت حق است. به این معنا که عموم
مردم و جامعه بشری(نه گروهی خاص و در منطقهای خاص) باید به درجهای از معرفت
برسند که دریابند حکومتها و مکاتب ساختهی بشر، جوابگوی نیاز مردم نیست و به
وسیلهی اینها، سعادت و عدالت واقعی به بشر هدیه نمیشود.
خلاصه آنکه مردم، خود باید ظهور عدالت را بخواهند و جهانیان را با زیباییهای
دوران ظهور آشنا کنند و روحیهی عدالت طلبی و ظلم ستیزی را در همه جا گسترش دهند.
مرحوم خواجه طوسی، در کتاب تجرید الاعتقاد، علت غیبت امام را کوتاهی مردم میداند؛
چرا که اعمال و کردار مردم، باعث شد امام از میان مردم برود. بنابراین باید مردم
از راه غلطی که رفتهاند برگردند و امام را بخواهند تا ظهور صورت گیرد.
و از همین رو، شیخ صدوق در مقدمهی کتاب کمال الدین میگوید: ظهور حجتهای الهی در
مقامات پیشوایی خود، بر سبیل امکان و تدبیر، نسبت به مردم زمان خودشان است. اگر
حال(مردم) طوری باشد که امام بتواند تدبیر و رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد ـ
یعنی مردم حاضر باشند حرف او را بپذیرند و او بتواند ارادهی خدا را پیاده کند ـ
ظهور آن حجت، لازم خواهد بود و اگر وضع به گونهای باشد که امام نتواند تدبیر در
رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد و حکمت الهی، موجب پنهانی او گردد و تدبیر نیز آن
را اقتضا کند، خداوند او را در پشت پرده غیبت، نهان میسازد تا زمانی که وقت مناسب
فرا رسد».
پرسش: آیا می توان دوران ظهور حضرت مهدی را درک کرد؟ آیا تنها زندگان یاور حضرت هستند؟
پاسخ: ما این امید را داریم که
زمان ظهور را درک کرده و در رکاب حضرت باشیم، ولی اگر عمر ما به زمان ظهور متصل
نشد؛ بنابرآنچه از قرآن و روایات استفاده میشود، این است که گروهی از مؤمنان ـ که
قبل از ظهور از دنیا رفتهاند ـ به اذن خدا به دنیا برمیگردند و در رکاب حضرت و
جزء یاران او خواهند بود. یاران آن بزرگوار هم از افرادی هستند که در زمان ظهور
زندهاند و هم از کسانیاند که قبل از ظهور از دنیا رفته و دوباره زنده میشوند.
لذا از ما خواسته شده که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم(مفاتیح الجنان، بعد از دعای
ندبه) امام صادق(ع) در روایتی فرمود: هر کس قبل از صبح این دعا را بخواند؛ از
یاران قائم(عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور بمیرد، دوباره زنده شده و از قبر خارج
میشود. در متن این دعا نیز ما از خدا میخواهیم اگر قبل از ظهور از دنیا رفتیم
دوباره زنده شویم: "اللهم ان حال بینی و بینه الموت...".
پرسش: آیا یاران همه شیعه و مردم همه باید شیعه شوند ؟ چگو نه ؟
پاسخ: در ابتدا باید توجه
داشت:
یاران حضرت را سه گروه تشکیل می دهند:
الف. 313 که یاران خاص هستند؛
ب. ده هزار نفر ؛
ج. عموم شیعیان و محبان.
در روایتی از امام جواد(ع) آمده است: "پس هنگامی که این تعداد (313 نفر) از
اهل اخلاص گرد او (در مکه و به اذن خدا) جمع شدند، خدا امر او را ظاهر کند. پس
هنگامی که برای او عقد (ده هزار نفر مرد) کامل شد، به اذن خدای عزوجل خروج می
کند".(کمال الدین، ج2، ب36، خ2)
یاران گروه اول و دوم کسانی هستند که ولایت و امامت امام مهدی(ع) را پذیرفته و
لیاقت سربازی را در خود ایجاد کردهاند. اما گروه سوم(شاید برخی از افراد گروه دوم)
هم میتوانند از افرادی باشند که قبل از ظهور شیعه بوده و لیاقت یاری امام را پیدا
کردهاند و هم میتوانند از افراد غیر شیعه باشند که با درک ظهور و شنیدن پیام دعوت
امام با توجه به فطرت الهی و عدالت خواه و حق طلب خود حضرت را بپذیرند و با همه
وجود سر به اطاعت او بگذارند.
ب. برای ظهور شرایطی ذکر شده است که در صورت فراهم آمدن آنها ظهور تحقق پیدا
میکند.
مراد از شرایط انقلاب که ظهور و قیام حضرت مهدی(ع) نمونهی کامل و بارز آن است،
اموری است که پدیدهی انقلاب به آنها وابستگی وجودی دارد و تحقق آن، متوقف و مشروط
به وجود این امور است. برای انقلاب جهانی و بزرگ امام مهدی(ع) مانند هر انقلاب
دیگر، چهار شرط متصور است:
الف. قانون جامع:
یک انقلاب برای در هم شکستن وضع موجود و برقراری وضع مطلوب، به دو برنامه نیاز
دارد: 1. برنامه برای نابودی وضع موجود؛ 2. قانون مناسب برای حرکت جامعه به طرف
وضعیت مطلوب و رسیدن به حالت آرمانی.
قیام جهانی حضرت مهدی(ع) نیز این شرط را لازم دارد. برنامهی حرکت، در قسمت اول،
بر اساس روایات، حرکت مسلحانه است تا نابودی کامل شرک و کفر. به عبارت دقیقتر،
حضرت هنگام ظهور ابتدا مردم را دعوت به دین و امامت میکند و اگر کسی مخالفت کرد و
خواست به راه شرک و ر ادامه دهد، حضرت با وی مقابله میکند. این روش بر گرفته از
قرآن است: "وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ
لِلَّهِ"(بقره، 193).
برنامه حضرت در بخش دوم نیز، بر اساس عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر است. پیامبر
فرمود: "سیره و سنت او سنت من است. مردم را بر دین و آیین من به پا خواهد
داشت و آنان را به کتاب پروردگارم دعوت میکند".(کمال الدین، ج 2، ب39، ح6).
ب. رهبری:
شرط دیگر برای پیدایش یک انقلاب، وجود رهبر و پیشوایی آگاه و توانمند و دلسوز
است تا با آشنایی کامل از اهداف و برنامهها و زمینهها و موانع، با مدیریتی صحیح
و قاطع، حرکت انقلاب را رهبری کند و تا آخرین نفس ادامه دهد.
انقلاب عظیم امام مهدی(ع) نیز دارای این شرط است. رهبر این انقلاب، بزرگ مردی از
سلسله امامت است که در دامان امام پرورش یافته و وارث علوم پیامبر و آگاه به قرآن
و معارف دین است. پیامبر فرمود: "منا مهدی هذ الامة الذی یملأ الارض قسطاً و
عدلاً کما ملئت جوراً و ظلما؛ مهدی این امت از ما است، کسی که زمین را از قسط و
عدل پر میکند همان گونه که از جور و ظلم پر شده است".(کمال الدین، ج1، ب24،
ح10).
ج. یاران:
شرط دیگر یک انقلاب، وجود یارانی فداکار است که با آشنایی نسبت به برنامهها و
اهداف و اعتقاد به آنها، تا آخرین لحظه، از رهبر و انقلاب دست برندارند و آمادهی
هر گونه فداکاری باشند. قیام جهانی امام مهدی(ع) نیز نیاز به یارانی دارد که ضمن
آشنایی و اعتقاد به امام و دین تا آخرین لحظه فداکاری کنند.
از امام جواد(ع) در ضمن حدیثی نقل شده است که اصحابش به سوی او اجتماع میکنند که
سیصد و سیزده نفرند، به تعداد اهل بدر، از نقاط مختلف زمین ... وقتی این عده جمع
شدند خدا امر او را ظاهر میکند و چون عقد کامل شد، که دههزار نفرند، خروج میکند
به اذن خدا. (کمال الدین، ج2، ب37، ح2).
د. آماگی و پذیرش عمومی:
یکی دیگر از شرایط یک انقلاب و تحقق آن، پذیرش مردمی است. اگر مردم آن را
نخواهند، حتماً به سرانجام نمیرسد. نمونهی آن، قیام خونین کربلا است که مردم
نخواستند و به شهادت امام حسین(ع) منتهی شد. (البته وظیفه امام حسین(ع) بر اساس
دستور خدا، حرکت و قیام بود).
انقلاب امام مهدی(ع) نیز این شرط را لازم دارد. مردم باید به حدی از رشد و آگاهی
رسیده باشند که پذیرای حرکت اصلاحی و قیام بزرگ منجی عالم بشریت باشند.
از میان چهار شرط یاد شده دو شرط فراهم است و آن، طرح و برنامه و وجود رهبر است،
اما آیا شرط سوم و چهارم نیز فراهم شده است؟ آیا یاران فداکاری که معرفت مناسبی
داشته باشند، به مقدار کافی فراهم است؟ آیا مردم آمادگی پذیرش انقلاب او را پیدا
کردهاند؟
بنابراین، آنچه باید اتفاق بیافتد آن است که عموم مردم خواستار آمدن منجی آسمانی و
رهایی از وضعیت موجود باشند.
پرسش: برای سربازی امام زمان (عج) چه باید بکنیم ؟
پاسخ: برای سربازی امام زمان(عج)
توجه به چند اصل لازم است:
الف. معرفت نسبت به امام و اهداف و برنامه های او؛ یک سرباز امام باید بداند معنای
صحیح امامت چیست و امام در نظام هستی در چه جایگاهی قرار دارد و نیز بداند که هدف
از قیام چیست.
ب. اعقتاد و باورها؛ سرباز و یاور حضرت علاوه بر ایمان قوی نسبت به خداوند و معارف
دین باید دارای اعتقاد محکم به امام و اهداف او باشد و با همه وجود باور کند.
ج. عمل کردن به وظایف دینی و رعایت امور شرعی؛ کسی که بخواهد از یاران امام
زمان(عج) باشد، باید نسبت به وظایف شرعی اهتمام جدی داشته باشد. واجبات را انجام
دهد به خصوص نماز را در اول وقت اقامه کند. محرمات را ترک کند، حدود دینی و حلال و
حرامها را به صورت دقیق رعایت کند.
د. دعا کردن و عهد بستن؛ کسی که بخواهد در گروه یاران قرار گیرد، باید با دعا و
توسل از خداوند بخواهد که در او قابلیت سربازی امام زمان(عج) را با انجام وظایف
دینی ایجاد کند. باید بکوشد با خواندن دعای عهد(که بعد از دعای ندبه در کتاب
مفاتیح الجنان آمده) هر روز با امام، عهد و پیمان خود را تجدید کند.
هـ. تخلق به اخلاق نیکو؛ کسی که یاوری امام را خواستار است، باید صفات نیک را در
خود زنده وصفات نا پسند را از خود دور کند. خوش اخلاق و خدمتگزار مردم باشد. طمع
در دنیا نداشته باشد و دنبال جمع مال دنیوی نباشد. بکوشد اهل عبادت و زهد باشد.
رضایت الهی را بخواهد و صبر در امور را پیشه کند.
پرسش: برخورداری حضرت (ع) و اصحاب از امداد های غیبی ؟
پاسخ: از روایات استفاده میشود
در عصر ظهور که حاکمیت حق و عدل و نابودی شرک و کفر در آن رقم میخورد، منادیان
راستی از الطاف و امدادهای خاص خداوند برخوردار هستند.
* آنان از لحاظ جسمی قوی بنیه هستند، ریان پسر صلت می گوید: به امام رضا (ع) عرض
کردم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ حضرت فرمود: من امام و صاحب امر هستم، ولی نه
آن صاحب امری که زمین را از عدل و داد پر می کند آنگاه که از ظلم و ستم پر شده
باشد، چگونه می توانم صاحب آن امر باشم در حالی که ناتوانی جسمی مرا می بینی؟ قائم
کسی است که وقتی ظهور کند در سن پیران است ولی به نظر جوان می آید، اندامی قوی و
تنومند دارد به طوری که اگر دست را به سوی بزرگترین درخت دراز کند آن را از ریشه
بیرون می آرود.(بحار الانوار، ج52، ص322).
در وصف یاران امام مهدی(ع) از امام سجاد(ع) نقل شده است: آنگاه که قائم ما قیام
کند، خداوند سستی و ضعف را از شیعیان ما دور می کند و دلهایشان را چون پاره های
آهن محکم و استوار می نماید و به هر کدام از آنان قدرت چهل مرد می بخشد و آنان
فرمانروایان و بزرگان زمین می شوند(بحار الانوار، ج52، ص317). و امام صادق(ع)
فرمود: به هنگام فرا رسیدن امر ما(حکومت امام مهدی(ع)) خداوند ترس را از دل شیعیان
ما برمیدارد و در دل دشمنان ما جای میدهد، در آن هنگام هر یک از شیعیان ما از نیزه
برندهتر و از شیر شجاعتر می شوند.(بحار الانوار، ج52، ص326).
* لشکر رعب، امام صادق(ع) نقل شده است: قائم ما اهل بیت با ترس و رعب یاری
میشود.(مستدرک الوسایل، ج12، ص335).
* فرشتگان و جنیان، امام علی(ع) می فرماید: خداوند، حضرت مهدی(ع) را با فرشتگان،
جن و شیعیان مخلص یاری میکند(ارشاد القلوب/ص286) . ابان بن تغلب از امام صادق(ع)
نقل میکند: آنگاه که او پرچم پیامبر را به اهتزاز درآورد، سیزده هزار و سیزده
فرشته به زیر پرچمش گرد می آیند که با نوح پیامبر در کشتی، با ابراهیم خلیل در
آتش، و با عیسی هنگام عروج به آسمان همراه بودند. همچنین چهار هزار فرشته به یاری
حضرت می شتابند. آن فرشتگانی هستند که بر سرزمین کربلا فرود آمده بودند تا در رکاب
امام حسین(ع) بجنگند ولی اذن این کار را نیافتند و به آسمان رفتند و چون با اذن
جهاد بازگشتند امام حسین(ع) را شهید یافتند و در اندوه از دست دادن این فیض بزرگ،
همواره ناراحت و اندوهگینند و تا روز رستاخیز، گرداگرد صریح امام حسین(ع) می چرخند
و اشک می ریزند. (کامل الزیارات، ص120). و نیز از امام باقر(ع) نقل شده است: فرشتگانی
که در جنگ بدر به پیامبر(ص) یاری دادند هنوز به آسمان باز نگشته اند تا این که
حضرت صاحب الامر را یاری رسانند و تعدادشان پنج هزار فرشته می باشد.(مستدرک
الوسایل، ج2، ص448).
بنابراین امدادهای الهی به صورتهای مختلفی شامل حال حضرت و یارانش می شود.
پرسش: جمله زیبای امام صادق (ع) که فرموده اند : اگر من زمان او (حضرت مهدی ) را
درک می کردم همه عمرم را با خدمتگزاری او سپری می کردم . لطفا بیشتر توضیح دهید و
تفسیر نمایید.
پاسخ: ما معتقدیم که امامان بزرگوار(ع) نور واحد هستند که هر کدام در زمان خود به
وظیفهای که خداوند بر عهده آنان گذاشته بود، عمل کردند. آنان افرادی بودند که در
قله کمالات و انسانیت قرار داشتند. بر این اساس نمیتوان از این روایت استفاده کرد
که امام زمان(ع) مقام و منزلت بالاتری از امام صادق(ع) دارد. شاید مراد و محتوای
روایت چنین باشد: "از آنجا که امام زمان(ع) پس از رحلت امام یازدهم، حجت خدا
در زمین بوده و امام و رهبری مردم از طرف خدا بر عهده او قرار دارد و همه وظیفه
اطاعت و امتثال از او را دارند و باید در راستای اهداف او حرکت کنند و او را یاری
دهند، امام صادق(ع) چنین تعبیری کرده است. بدین معنا که اگر من هم در زمان او
باشمع تحت رهبری او خواهم بود. چنانچه وجود مقدس امام حسین(ع) در زمان حیات امام
حسن(ع) تحت امامت و رهبری آن بزرگوار بود.
پرسش: چرا یاران حضرت در موقع ظهور 313 نفرند و وجود این تعداد چه تاثیری در ظهور امام زمان (عج) دارد ؟
پاسخ: همان گونه که میدانید هر
پدیده و اتفاقی برای نتیجه دادن احتیاج به شرایط خاصی دارد؛ یعنی، از یک عمل در
شرایط خاص میتوان نتیجه مطلوب را گرفت و انجام کاری در هر شرایط ثمر بخش
نیست.
ظهور و قیام امام زمان(ع) نیز برای به ثمر رسیدن و نتیجه دادن، احتیاج به شرایطی
دارد که به آن «شرایط ظهور» گویند و در صورتی که این شرایط فراهم شود، ظهور اتفاق
میافتد.
یکی از آن شرایط وجود یاران لایق و کارآمد است. معلوم است که بدون یاران مفید، یک
رهبر نمیتواند اهداف خود را عملی سازد.
بنابراین برای ظهور نیاز به اصحابی با کفایت است و در رأس آنان 313 نفر هستند.
اینان بهترین و بالیاقت ترین افراد هستند و فرمانده و کارگزاران امام زمان(ع) در
دوران ظهور خواهند بود و همه آنها نیز اهل زمان ظهور نخواهند بود، بلکه تعدادی در
گذشته بودند؛ اما زنده شده و به دنیا برمیگردند(مانند اصحاب کهف، مالک اشتر،
مقداد، سلمان و ...).
اینکه چرا 313 نفرند؟
باید گفت: دلیل خاصی لازم ندارد بالاخره باید تعدادی یاران اصلی حضرت باشند. البته
شاید به جهت یادآوری جنگ بدر است که اولین جنگ پیامبر اسلام بود و تعداد یاران آن
حضرت 313 نفر بودند.
درباره اینکه آیا 313 نفر پیدا شدهاند؛ گفتنی است: ظهور شرایط متعددی دارد که یکی
وجود یاران است و به غیر آن، پذیرش عمومی مردم و آماده بودن کل جامعه نیز شرط است.
پس تنها وجود یاران نیست که باعث ظهور میشود. علاوه بر اینکه یاران حضرت تنها 313
نفر نیستند، بلکه آغاز قیام و حرکت امام با حدود ده تا پانزده هزار نفر شروع خواهد
شد. بنابراین امام یاران زیادی لازم دارد که باید آماده جانفشانی در راه ایمان و
عدالت شوند و علاوه بر یاران، مردم نیز آماده گردند تا ان شاء الله ظهور هر چه
سریعتر اتفاق افتد.
پرسش: چرا تعداد زنانی که از یاران حضرت مهدی خواهند بود کم است؟
پاسخ: بنابر آنچه از روایات
استفاده میشود، یاران حضرت را سه گروه تشکیل میدهند:
1. 313 نفر یاران خاص که در ابتدای ظهور خدمت حضرت اجتماع میکنند؛
2. لشکر و گروه ده هزار نفری که با اجتماع آنان خروج صورت میپذیرد؛
3. عموم شیعیان و ارادتمندان که در طول حرکت امام مهدی(ع) به ایشان ملحق میشوند.
اگر سخنی از پنجاه زن به میان آمده است، مربوط به گروه اول است. از امام باقر(ع)
در روایتی بلند نقل شده است: "....قسم به خدا، 313 تن که در بین آنان، 50 زن
هستند در مکه اجتماع میکنند ...."(بحار الانوار، ج52، ص223، ح87) و طبیعی
است وقتی شمار زنان در گروه اول به این تعداد باشد در گروههای بعدی بیشتر خواهد
بود.
علاوه بر اینکه پرسش از کم بودن تعداد زنان نسبت به مردان در میان یاوران حضرت،
حرف صحیح و پسندیدهای نیست، چرا که یاوری، نه فقط به معنای جنگیدن و سلاح برکشیدن
است، بلکه یار و یاور واقعی، کسی است که با همهی وجود ، در خدمت امام و اهداف او
باشد و آن چه را که حضرت از او میخواهد، انجام دهد. در زمان غیبت و انتظار، به
وظیفه یک منتظر واقعی آگاه باشد و آنچه را در این مدت بایسته است، انجام دهد و در
زمان ظهور، گوش به فرمان و مطیع دستورهای او باشد و امر او را امتثال کند. مگر
فاطمه زهرا(س) و زینب کبرا(س) از یاوران پیامبر و امام زمان خود نبودند؛ در حالی
که جنگ ظاهری با اسلحه نداشتند؟ هر کس به تاریخ بنگرد به خوبی به نقش بارز و بی
بدیل آنان، در یاری رهبر خود پی میبرد. یاری رهبر در رساندن پیام او و مکتبش
بسیار ارزشمند است و اصولاً حرکت فرهنگی، پایه و اساس است و لذا در روایت، به علم
و عالم و قلم او اشاره شده است: "مداد العلماء افضل من دماء شهداء"؛ چرا
که اگر یاری امام در بعد فرهنگی و تبیین معارف دین او نباشد و مردم آگاه به اهداف
و برنامههای امام نباشد، طبعاً، برای کمک به گسترش فرهنگ و مکتب او، سلاح به دست
نمیگیرند. زنان در این عرصه مهم، به خوبی میتوانند ایفای نقش نموده و یاری امام
خود را در حد اعلا، اعلام و آشکار کنند.
در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام و جهاد باشد، طبیعی است که مردان
باید حضوری فعالتر داشته باشند؛ چرا که خداوند با توجه به ویژگیهای جسمی و روحی
زنان و مردان وظایف و تکالیف را قرار میدهد و ویژگیها و مشکلات جنگ، به گونهای
است که نه با جسم زن سازگاری دارد و نه با روح او هم خوان است. لذا وظیفه جهاد، از
دوش آنان برداشته شده است(مگر در زمان ضرورت).
پرسش: چرا زنان نیز جزء یاوران حضرت هستند ؟
پاسخ: باید توجه داشت که زنان
نیمی از پیکره جامعه انسانی را تشکیل میدهند. بنابراین بسیار طبیعی است که در
زمان ظهور، اینان نیز در نقش یاوران امام عصر(عج) وظیفه یاوری خود را به انجام
برسانند. گفتنی است که یاوری فقط شمشیر وسلاح برکشیدن نیست، مگر حضرت زهرا(س) و
حضرت زینب(س) از یاران امام زمان(ع) خود نبودند؟ یاور کسی است که وظیفهای که بر
دوش او نهاده میشود عمل کند. لذا زنان نیز میتوانند در عرصههایی که توانایی
دارند (مانند تبلیغ و تبیین دین) وارد شوند و به یاری امام خود بشتابند.
پرسش: چرا وجود 313 نفر یار جزء شرایط ظهور است و چرا 313 وآیا اینها هنوز پیدا نشده اند؟
پاسخ: معلوم است که بدون یاران
مفید، یک رهبر نمیتواند اهداف خود را عملی سازد. بنابراین برای ظهور نیاز به
اصحابی با کفایت است و در رأس آنان 313 نفر هستند. اینان بهترین و بالیاقت ترین
افراد هستند و فرمانده و کارگزاران امام زمان(ع) در دوران ظهور خواهند بود و همه
آنها نیز اهل زمان ظهور نخواهند بود، بلکه تعدادی در گذشته بودند؛ اما زنده شده و
به دنیا برمیگردند(مانند اصحاب کهف، مالک اشتر، مقداد، سلمان و ...).
اینکه چرا 313 نفرند؟ باید گفت: دلیل خاصی لازم ندارد بالاخره باید تعدادی یاران
اصلی حضرت باشند. البته شاید به جهت یادآوری جنگ بدر است که اولین جنگ پیامبر
اسلام بود و تعداد یاران آن حضرت 313 نفر بودند.
درباره اینکه آیا 313 نفر پیدا شدهاند؛ گفتنی است: ظهور شرایط متعددی دارد که یکی
وجود یاران است و به غیر آن، پذیرش عمومی مردم و آماده بودن کل جامعه نیز شرط است.
پس تنها وجود یاران نیست که باعث ظهور میشود. علاوه بر اینکه یاران حضرت تنها 313
نفر نیستند، بلکه آغاز قیام و حرکت امام با حدود ده تا پانزده هزار نفر شروع خواهد
شد. بنابراین امام یاران زیادی لازم دارد که باید آماده جانفشانی در راه ایمان و
عدالت شوند و علاوه بر یاران، مردم نیز آماده گردند تا ان شاء الله ظهور هر چه
سریعتر اتفاق افتد.
پرسش: چه کسانی در هنگام ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)به یاری او می شتابند ؟
پاسخ: هنگام ظهور، وقت عمل است،
فقط کسانی میتوانند این توفیق را به نحو احسن داشته باشند که در زندگی خود قبل از
ظهور، دارای ایمان کامل و اعمال نیک، اخلاق حسنه، تقوای الهی و آگاهی بوده و توان
خدمت به حضرت و جامعه را در خود مهیا کرده باشند یعنی در تمام جهات، کمالات انسانی
و الهی شوند و منتظر واقعی و پیرو استوار امام در ظاهر و پنهان باشند.
پرسش: نخستین کسی که با حضرت بیعت می کند کیست ؟
پاسخ: جبرئیل(ع)، نخستین کسی است
که با آن حضرت دست بیعت میدهد.
امام صادق(ع) میفرماید: «هنگامی که خداوند به «قائم» اجازه خروج و قیام میدهد،
او از روی منبر مردم را به یاری و ایمان به خود دعوت میکند و آنها را به خدا قسم
داده به سوی حقوق الهی دعوت میکند، و نیز آنها را به اجرای روش و سنت رسول خدا میخواند.
پس خداوند تبارک و تعالی جبرئیل را نزد آن حضرت در کنار حطیم (در مکه) میفرستد.
جبرئیل میپرسد: به چه چیز دعوت میکنی آن حضرت پاسخ جبرئیل را میدهد. آنگاه
جبرئیل میگوید: من اولین کسی هستم که با تو بیعت کرده، دعوت تو را میپذیرم، دست
خود را بده تا بیعت کنم. و دست خود را بر دست «قائم» میکشد و سپس 313 نفر با آن
حضرت بیعت میکنند و حضرت در مکه آقامت نموده تا یارانش به ده هزار نفر برسند.
آنگاه از مکه به سوی مدینه رهسپار میشود». (منتخب الاثر، ص580).
در کتاب منتخب الاثر یازده حدیث در موضوع بیعت با امام زمان(عج) و کیفیت آن آمده است.
پرسش: نقش جوانان در کمک و یاری امام زمان (عج) چیست ؟
پاسخ: آنچه از روایات استفاده میشود
این است که جوانان در دو زمینه نقش ایفا میکنند.
الف. در جریان ظهور: بنا بر روایات اکثر یاران حضرت را جوانان تشکیل میدهند(در
روایتی از امام علی(ع) نقل شده است: «اصحاب مهدی جوانان هستند که پیر در میان آنان
نیست. مگر مثل نمک در غذا»(بحار، ج52، ص 333)). اینان کسانیاند که قبل از ظهور
دست به خودسازی زده و خود را برای یاری امام زمان آماده کردهاند و در زمان قیام
همراه با حضرت مهدی، به مبارزه با مظاهر شرک و ظلم میپردازند.
ب. بعد از قیام و دوران حاکمیت عدل مهدوی: در آن دوران جوانان به کسب معرفت و علم
همت میگمارند و ضمن فراگیری دستورات و معارف دین حضرت را در امر حکومت یاری میدهند.
پرسش: نقش زنان در انقلاب امام مهدی چیست؟
پاسخ: نقش زنان در دو بعد قابل
بررسی است:
الف. دوران قیام و انقلاب: آنچه از روایات استفاده میشود زنان در رکاب حضرت و در
جریان جنگ، همراه ایشان هستند و آنچه را که ایشان امر میکند، انجام میدهند. در
بعضی از روایات آمده است: "50 زن در گروه 313 نفری (گروه اول از یاران) حضور
دارند. (بحار الانوار، ج52، ص223) طبق بعضی از روایات، گروهی از یاران حضرت زنانی
اند که قبل از ظهور از دنیا رفته و هنگام ظهور رجعت کرده و به دنیا باز میگردند.(دلایل
الانامه، ص260).
ب. دوران پیروزی و حاکمیت عدل مهدوی: در این دوران ـ که دوران رشد و شکوفایی علم و
حکمت است ـ زنان حرکت و رشد چشمگیری خواهند داشت. آنان چنان از علم و معارف اسلامی
بهره میبرند که حرکات و رفتارشان، بر اساس قانون خدا است. بر این پایه به بهترین
وجه ممکن به تربیت فرزندان با ایمان ـ در کنار حرکت فرهنگی خود ـ اقدام میکنند.
امام باقر(ع) فرمود: در زمان امام مهدی(عج) به شما حکمت داده میشود، تا آنجا که
زن در درون خانهاش مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) قضاوت میکند".(بحار
الانوار، ج52، ص352).
پرسش: یاران امام مهدی چه ویژگی هایی دارند؟
پاسخ: برای یاران امام زمان(ع)
ویژگیهایی گفته شده است؛ از جمله:
الف. معرفت: آنان معرفت و شناخت عمیقی از خداوند و امام دارند. امام علی(ع) درباره
آنان فرموده است: مردانی که خدا را چنان که شایسته است شناختهاند". (منتخ
الاثرع فصل 8، ب1، ح2). چنین معرفت همچنان امکان پذیر است که انسان، امام زمان خود
را بشناسد. امام صادق(ع) به نقل از امام حسین(ع) فرمود ای مردم! خدادوند خلق نکرد
بندگان را مگر اینکه او را بشناسند. پس وقتی او را شناخته، عبادتش کنند. پس هنگامی
که او را عبادت کردند از عبادت(ذلت در برابر) غیر او بی نیاز میشوند. مردی پرسید:
ای پسر رسول خدا، پدر و مادر فدایت باد معرفت خدا چیست؟ فرمود: اینکه مردم هر
زمانی امام خود را که اطاعتش بر آنان واجب است بشناسند".(بحار الانوار، ج 23،
ص83، ح22).
پس معرفت امام راه شناخت خداست و یاران امام مهدای(عج) شناخت عمیقی از امام دارند.
این شناخت فراتر از دانستن نام و نشان و نسبت امام است؛ بلکه معرفت به حق ولایت
امام و جایگاه بلند او در عالم هستی است.
ب. اطاعت: نتیجه معرفت درست اطاعت از امام است؛ چرا که اطاعت از او، اطاعت از
خداست. پیامبر(ص) در توصیف یاران حضرت مهدی(ع) فرمود: "آنان در اطاعت از امام
خود کوشا هستند"(بحار الانوار، ج 52، ص309، ح4).
ج. عبادت و صلابت: امام صادق(ع) در بیانی فرمود: شبها را با عبادت به صبح میرسانند
و روزها را با روزه به پایان میرسانند. و در فراز دیگر فرمود: آنان مردانی هستند
که گویا دلهایشان پارههای آهن است(بحار الانوار، ج52، ص308).
د. شهادت طلبی: امام صادق(ع) فرمود: "آنان آرزو میکنند در راه خدا شهید
شوند".(همان)
ه. اتحاد و هم دلی: امام علی(ع) فرمود: "ایشان یکدل و هماهنگ هستند"
(یومالخلاص، 224).
و. بصیرت و نورانیت: آنان کسانی اند که دلههای نورانی داشه و چشم حقیقت بین قلببی
آنان باز شده است و دیگران را نیز به راه راست هدایت میکنند. امام صادق(ع) فرمود:
"آنان مانند چراغند گویا قلبهایشان مانند قندیل میدرخشد".(بحار
الانوار، ج52، ص308).
منبع:www.imammahdi-s.com
علل شکست مسلمانان در جنگ احد
حرکت مشرکین به سوی مدینه
مشرکان
مکّه پس از جنگ بدر، به سرپرستی ابوسفیان، تصمیم گرفتند تا همه قوای خود را متمرکز
کنند و خود را از قید آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد رها سازند. در ضمن به
دردهای عمیق خود که از کشتگان و اسرای جنگ بدر در دل داشتند التیام بخشند و بر
همان تصمیم در سال سوّم هجرت و یکسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به
فرماندهی ابوسفیان به همراه پانزده نفر از زنان قریش به سرپرستی هند همسر ابوسفیان
و با دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوی مدینه حرکت کردند.
آماده شدن قریش را عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به وی گزارش داده بود و رسول الله در انتظار چنین حمله ای به سر می برد ولی تا جهت حمله قریش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدینه خارج نشد.
روز چهارشنبه سیزده شوال، نیروی مشرکان خود را به کنار اُحد رسانید و در دامنه این کوه، در میان نخلستان، در محلّ مسطّحی و در کنار درّه ای که می توانست در شرایط سخت برای آنان مأمنی باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوی احد حرکت کرد. عبدالله بن اُبیّ سرکرده منافقین، با سیصد نفر از همفکرانش از میانه راه برگشت و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با هفتصد نفر که صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر کماندار و تیرانداز بود و تنها دو اسب به همراه داشتند وارد منطقه اُحد گردید و چند نفر نوجوان را به خاطر کمی سنّشان از حضور در جنگ منع کرد.
چون مجاهدان به اُحد رسیدند، پیامبر پنجاه نفر تیرانداز را به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر لب درّه گذاشت و دستور داد ما چه در حال فتح باشیم و چه در حال شکست، شما در جای خود استوار بمانید حتّی اگر ببینید اجساد ما در روی زمین مانده و یا دشمن ما را به درون مدینه راند و یا ما دشمن را تا مکّه عقب راندیم شما از جای خود حرکت نکنید.(1) آنگاه به لشکریان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ آغاز نکنید.
جنگ اُحد در مرحله نخست
جنگ
اُحد که روزشنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت؛ در مرحله اوّل
قریش شکست خوردند و در مرحله دوم شکست نصیب مسلمانان شد.
جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قریش پشت سر هم وارد میدان شدند که یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و این موضوع موجب تضعیف روحیه آنان گردید. سرانجام ناگزیر به حمله عمومی شدند و جنگ به اوج خود رسید، به طوری که هند و دیگر زنان قریش که از زیبایی و آرایش برخوردار بودند، برای تشویق مشرکین وارد معرکه شدند و در میان صفوف می چرخیدند و دف زنان و گریه کنان جنگجویان خود را با اسم و رسم صدا کرده و کشته شدگان بدر را به یاد آنان می آوردند.
کلمات ننگ و شرف و حمیّت و غیرت و ... را با آهنگ ها و آوازهای محرّک و حماسی می خواندند و مشرکان را بر حملات شدید و پایداری در مقابل مسلمانان تشویق می کردند.
طبری می گوید: «وَقاتَلَ اَبودجانة حتّی أمعَن فی النّاس وحمزةُ بن عبدالمطّلب وَعلیّ بن ابی طالب فی رجال من المسلمین، فَأَنْزل الله نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسیوف حتّی کشفوهم وکانت الهزیمة لا شکّ فیها».(2)
در هنگامه جنگ تهاجمی، عدّه ای از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و علی بن ابی طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شکستند وتا آخر صفوف پیش رفتند، در نتیجه خداوند مسلمانان را پیروز گردانید و شکست قطعی را بر مشرکان وارد آورد.
و لذا کار بر قریشیان سخت گردید و در تهاجم عمومی هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و هزیمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود به درّه ها و کوه ها پناه بردند و مقرّ خویش را بدون مراقب رها ساختند.
مرحله دوّم جنگ و علل شکست مسلمانان!
پس از شکست سختی که بر قریش وارد گردید، صحنه جنگ دگرگون شد؛ زیرا گروهی از
مسلمانان که هزیمت دشمن را دیدند، به درون درّه ای که مقرّ آنها بود حمله بردند و
به جمع آوری غنیمت پرداختند. در این هنگام گروه تیراندازان که به دستور رسول
خدا(صلی الله علیه وآله)در دهانه درّه پاس می دادند، علی رغم مخالفت فرمانده شان،
عبدالله بن جبیر، به جز ده تن، به سوی مقرّ مشرکان برای غارت غنائم پایین آمدند.
خالدبن ولید، فرمانده اسب سواران قریش از این فرصت استفاده کرد و با همراهانش کوه را دور زد و عبدالله بن جبیر را با یاران اندکش به سادگی از سر راه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلمانانی را که از همه جا بی خبر بر سر غنایم گرد آمده بودند به زیر شمشیر گرفت و از سوی دیگر زنان قریش صحنه گردان غائله شدند و از کوه سرازیر گشته موها را پریشان و گریبان ها را چاک کردند و با پستان های برهنه و فریادهای جنون آمیز، فراریان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! این اوّلین عامل شکست مسلمانان بود.
دوّمین عاملی که در شکست سپاه اسلام نقش داشت خبر کشته شدنِ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود. در گرماگرم جنگ و درگیری که پیامبر مجروح شد و در گودالی افتاد، «سراقه» فریاد برآورد: «محمّد کشته شد!» این خبر در میان سپاه شرک و در جبهه پریشان مسلمانان به سرعت برق پیچید و موجب شکست روحیه مسلمانان و تقویت روحی مشرکان گردید.
اینجا بود که گروهی از مسلمانان دست به عقب نشینی زدند و فرارشان شروع شد و به گفته «ابن عقبه» در میان این گروه آنچنان سردرگمی و از هم گسیختگی به وجود آمد که به جای دشمن به خودی ها حمله می کردند و برادر مسلمان خود را مجروح می ساختند.(3)
مورّخان، از جمله طبری صحنه این مرحله از جنگ را چنین توصیف می کند: «مسلمانان با پدید آمدن شکست و شایعه کشته شدن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، به سه گروه تقسیم شدند: تعدادی مجروح شده و از کار افتادند. بعضی استقامت ورزیدند تا به شهادت رسیدند و گروه سوّمی فرار کردند و جان به سلامت بردند! (وکان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثاً; ثلث قتیل وثلث جریح وثلث منهزم).(4)
«کتاب حضرت حمزه(ع) در کوه احد، محمد صادق نجمی»
پی نوشت ها:
1ـابناثیر، کامل، ج2، ص105
2ـ طبری، ج2، ص376
3ـ سمهودی، وفاء الوفا، ج1، ص286
4ـ طبری، تاریخ، ج2، ص377
جنگ احزاب
کتاب: سیره پیشوایان ص 50 تا57
نویسنده: مهدى پیشوایى
جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن«اسلام جوان»متحد شده بودند.بعضى از مورخان نفرات سپاه«کفر»را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشتهاند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمىکرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودند که به خیال خود با این یورش،مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شوراى نظامى تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید;خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمىتوانستند از آن با پرش بگذرند،و عمق آن نیز به اندازهاى بود که اگر کسى وارد آن مىشد،به آسانى نمىتوانستبیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.آنان تصور مىکردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد،ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بىسابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقتبه فکر عبور از خندق مىافتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصلههاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند،روبرو مىشدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مىگفت.تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمىشد.
از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه،روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى«بنى قریظه»نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول دادهاند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید نعمتخدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهاى(عظیمى)به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سخت و لشگریانى که آنان را نمىدیدید بر آنها فرستادیم(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام مىدهید،بیناست.
به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانى را به یاد آورید که چشمهااز شدت وحشتخیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون[بدى]به خدا مىبردید!در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند.
به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود،مىگفتند خدا و پیامبرش جز وعدههاى دروغین به ما ندادهاند.
نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند:اى اهل یثرب!(مردم مدینه)اینجا جاى توقف شما نیست،به خانههاى خود بازگردید.و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند خانههاى ما بدون حفاظ است،در حالى که بدون حفاظ نبود،آنها فقط مىخواستند(از جنگ)فرار کنند!
آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مىشدند و پیشنهاد بازگشتبه سوى شرک به آنها مىکردند،مىپذیرفتند،و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمىکردند (1) .
اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود;زیرا هوا رو به سردى مىرفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفهاى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مىآورد و مىرفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند.از این جهتسران سپاه چارهاى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند.ازینرو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب،اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکى از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب بنام«عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مىرفت،او را با هزار مرد جنگى برابر مىدانستند و چون در سرزمینى بنام«یلیل»به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود«فارس یلیل»شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد،خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:«شما که مىگویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشتبفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیتشما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!» (2) .
نعرههاى پى در پى عمرو،چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود (3) .هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مىشد،فقط على علیه السلام بر مىخاست و از پیامبر اجازه مىخواست که به میدان برود،ولى پیامبر موافقت نمىکرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که على علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به على علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!على علیه السلام عرض کرد:من هم على هستم! (4) .
سرانجام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد،و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد.
على علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الى الشرک کله»: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است (5) .
این بیان بخوبى نشان مىدهد که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشتساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مىکرد.
على علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى.
او گفت:
-چنین است.
-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى.
-از این درخواستبگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مىشود.
-زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت.من نذر کردهام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم.
-پس براى جنگ از اسب پیاده شو.
-گمان نمىکردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند.من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى،زیرا پدرت دوست من بود. برگرد،تو جوانى!
-ولى من دوست دارم تو را بکشم!
عمرو از گفتار على علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد.جنگ سختى در گرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند.عمرو در یک فرصت مناسب ضربتسختى بر سر على علیه السلام فرود آورد.على علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد،در همین لحظه على علیه السلام فرصت را غنیمتشمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.ناگهان صداى تکبیر على علیه السلام بلند شد.
غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است (6) .
کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو ازخندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند،پا به فرار بگذارند!سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشگرگاه خود بگذرند،ولى یکى از آنان بنام«نوفل»هنگام فرار،با اسب خود در خندق افتاد و على علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند!با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند،و از امکان هر گونه تجاوز به شهر،بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشتبه زادگاه خود افتادند.
آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانههاى خود را در پیش گرفتند (7) .
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ على علیه السلام در آن روز به وى فرمود:
«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند،بر آنها برترى خواهد داشت; چرا که با کشته شدن عمرو، خانهاى از خانههاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد، و خانهاى از خانههاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت» (8) .
محدث معروف اهل تسنن،«حاکم نیشابورى»،گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:
«لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة» (9) .
:(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامتحتما افضل است).
البته فلسفه این سخن روشن است:در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانىترین لحظات خود را مىپیمود و کسى که با فداکارى بىنظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، على علیه السلام بود،بنا بر این عبادت همگان مرهون فداکارى اوست.
پىنوشتها:
1)احزاب:8-14.
2)و لقد بححت عن النداء بجمعکم هل من مبارز
3)واقدى رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم مىکند:«کان على رؤسهم الطیر»:گویى بر سرشان پرنده نشسته بود.(محمد بن عمر بن واقدى،المغازى،تصحیح:مارسدنس جونز،بیروت،مؤسسة الاعلمی،(بى تا)ج 2،ص 470).
4)ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغة،تحقیق:محمد ابو الفضل ابراهیم،چاپ اول،قاهره،دار احیاء الکتب العربیة،1378 ه.ق،ج 13،ص 248.
5)مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،تهران،دار الکتب الاسلامیة،(بى تا)ج 20،ص 215(به نقل از کراجکى).
6)محمد بن عمر بن واقدى،المغازى،تصحیح:مارسدنس جونز.بیروت،مؤسسة الاعلمی،(بى تا)ج 2،ص 471.
7)جریان پیکار سرنوشتساز على علیه السلام با عمرو بن عبدود،علاوه بر منابع پیشین،با اندکى تفاوت،در کتابهاى یاد شده در زیر نیز نقل شده است: -بحار الانوار،تهران،دارالکتب الاسلامیة(بى تا)ج 20،ص 203-206. -الخصال،تصحیح:على اکبر غفارى،قم،جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة قم،1403 ه.ق،ص 560. -السیرة النبویة،تحقیق:مصطفى السقا،ابراهیم الابیارى،و عبد الحفیظ شلبی،قاهره،مکتبة مصطفى البابی الحلبی،(افست مکتبة الصدر تهران)1355 ه.ق،ج 3،ص 236. -الکامل فی التاریخ،بیروت،دار صادر،1399 ه.ق،ج 2،ص 181. -الارشاد،قم،مکتبة بصیرتی(بى تا)ص 54.
8)مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،تهران،دار الکتب الاسلامیة(بىتا)ج 20،ص 216.
9)المستدرک على الصحیحین،تحقیق و اعداد:عبد الرحمن المرعشی،چاپ اول،بیروت،دار المعرفة،1406 ه.ق،ج 3،ص 32.
وصیت نامه شهید بهمن پوردیان
دانشجوـفاطمه بابایی:
وصیت نامه
نام و نام خانوادگی:بهمن پوردیان
نام پدر:علی داد
تاریخ تولد:—–
تاریخ شهادت:۱۳۶۳
محل تولد:دزفول
محل شهادت: خوزستان
وصیتنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
ان یحب الذین یقاتلون فی سبیله بما کانهم بنیان مرصوص.
سپاس خدایی را که با ما نعمت داد تا با آنها یکبار بریم رشد کنیم پاک شویم تزکیه شویم وپرواز کنیم .
سپاس خدایی را که ذکر او شفابخش قلبها درک ها وخشوع کننده نفسهاو عبادت او نیرو دهنده گامهاست سپاس خدایی که گنه کاران را می بخشد که …است.
وصیتم را می نویسم انسان تولدی دارد ومرگی که از اختیار خودش خارج است ونیز اختیاری دارد وعملی که با آن سرنوشت خویش را می سازد.
چند روزه ای که در دنیا زیست می کند بسیار بسیار حساس است تنها فرصت کوتاهی است که باید بکوشد بیندیشید ورنج بکشد تا خود را از رنجهای عظیم ودائم (عذاب آخرت)برهاند برادران عزیز بکوشید تا مخلص شوید که من طعم تلخ ریا وعجب را چشیده ام بکوشید تا از گناه حفظتان کند که من طعم غفلت وگناه را چشیده ام.
بیکار نشوید که بیکاری سرچشمه گناهان است وبیهوده مگویید که بیهودگی گناه است.
دنیا را رها کنید تا چشمه های حکمت از دلتان بجوشد وبر زبانتان جاری گردد.
با شیطان آنقدر مبارزه کنید تا بداند که شکست ناپذیر ید واز شکست تان ناامید گردد.
نسبت به هم گذشت داشته باشد تا خدا هم از شما بگذرد.
زبانتان را کنترل کنید که بیشتر گناهان بوسیله این تکه کوچک گوشت انجام می گیرند .توبه کنید که دلهایتان را نورانی وبا صفا می کند از همدیگر به دل کینه میگیرید که وظیفه مومنان نسبت بهم مهربانی قلبی وبرادری است که (انما المومنون اخوه)
دنیا را هدف قرار ندهید که آن مانند آب شور است هر چه بنوشید تشنه تر می شوید ومانند تار ابریشم است که اگر به آن روی آوریم به دور خویش می تنیم وخود را زندانی می کنیم خدا را بخوانید واز دل بخوانید که وعده اجابت داده است واو هرگز خلاف وعده نمی کند.
در رحمت وعده خدا شک نیز بلکه عیب را از خود بدانید ودر جستجو ی آن از خود بشد.
دلتان را دلتان را پاسدار کنید مبادا از یاد خدا غافل شود مبادا بخواب رود مبادا بمیرد که مرگ دل انسان رااز بهشت به جهنم سقوط می دهد.
خود را در دریای بلاها رنجها وسختی ها بیفکنید ودنبال راحت طلبی نباشد که بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.
مدافع قرآن باشید تا در آخر ت از شما دفاع کند مصلحت اسلام عزیز را بر منافع خویش ترجیح دهید که این تنها راه نجات ورستگاری شماست مسجد را پر کنید که امن ترین مکانهاست وجماعت را حفظ کنید که دست خدا با جماعت است بکوشید که حتی یک لحظه هم از یاد خدا غافل نشوید که همان لحظه هم برای شیطان کفایت می کند با منافقین کفار ومشرکان وبه قول امام غرب قبله گان وشرق قبله گان یک ذره هم عطوفت وسازش نکنید که نتیجه ای ….دادن خون شهیدان وبه درد آوردن قلب امام عزیزمان ندارد.
قرآن وگفتار معصومین علیهم اسلام را بخوانید بیاموزید حفظ کنید وبه دیگران نیز بگویید که جهل از جنود شیطان است .
کودکانرا کودکانرا فراموش نکنید که امید امام ووارث انقلاب اسلامیند شما را بخدا تا میتوانید آنان را اسلامی تربیت کنید آنقدر از زشتی گناه وسختی عذاب جهنم برایشان بگویید تا ریشه گناه در قلبشان بخشکد وآنقدر از رحمت خدا برایشان بگویید تا یاس ونومیدی برآنها مسلط نشود.
شما را بخدا اگر در پشت جبهه هستید به کودکان برسید آنان را از همین کودکی باقرآن با اسلام با ائمه اطهار علیهم السلام وبا خدا آشنا کنید تا ریشه دین در دلشان استحکام یابد ودارای ایمانی به استواری کوهها شوند که :المومن کجبل الراسخ.
به آنان بفهمانید که بهشت محصول خدا پرستی وجهنم محصول کفر وگناه است.
واما شما خواهران گرامی شما که حجاب سیاهتان با خون سرخ شهیدان هم ارزش است حفظ کنید حجابتان را که حافظ حیاء تان است حجاب سیاهتان دستی نیرومند است برگلوی شیطان پس آنقدر گلویش را بفشارید تا خفه شود.
آرمان خواهی
یکی از فرائض هم فرائض دانشجویی است. قشر دانشجو یک قشر ممتاز است، یک قشر
ویژه است؛ به دلایلی که من در این جلسات ماه رمضان سالها با دانشجوها مکرّر گفتم و
دیگر نمیخواهم تکرار بکنم؛ یک فرائضی دارد. اوّلین فریضهی دانشجویی عبارت است
از آرمانخواهی. یکعدّهای تبلیغ
میکنند و وانمود میکنند که آرمانخواهی مخالف واقعگرایی است؛ نه آقا، آرمانخواهی
مخالف محافظهکاری است، نه مخالف واقعگرایی. محافظهکاری یعنی
شما تسلیم هر واقعیّتی -هرچه تلخ، هرچه بد- باشید و هیچ حرکتی از خودتان نشان
ندهید؛ این محافظهکاری است. معنای آرمانگرایی این است که نگاه کنید به واقعیّتها
و آنها را درست بشناسید؛ از واقعیّتهای مثبت استفاده کنید، با واقعیّتهای سلبی و
منفی مقابله کنید و مبارزه کنید. این معنای آرمانگرایی است. چشمتان به آرمانها
باشد. این اوّلین فریضهی دانشجو است.
آرمانها چه هستند؟ جزو چیزهایی که بنده اینجا یادداشت کردهام به عنوان
آرمانها، یکی مسئلهی ایجاد جامعهی اسلامی و تمدّن اسلامی است؛ یعنی
احیای تفکّر اسلام سیاسی؛ یکعدّهای از
قرنها پیش، سعی کردند اسلام را از زندگی، از سیاست، از مدیریّت جامعه هرچه
میتوانند دور کنند و منحصرش کنند به مسائل شخصی؛ مسائل شخصی را هم یواش یواش محدود
کنند به مسائل قبرستان و قبر و مجلس عقد و از این حرفها؛ نه، اسلام آمده است
که «الّا لِیُطاعَ بِاِذنِ الله»؛(۵) فقط
هم اسلام نیست؛ همهی پیغمبران همینجورند. ادیان الهی آمدهاند برای اینکه در
جامعه پیاده بشوند، در جامعه تحقّق واقعی پیدا کنند؛ این باید اتّفاق بیفتد. یکی
از مهمترین آرمانها این است.
یک آرمان دیگر عبارت است از آرمان اعتماد به نفس؛ یعنی همین «ما
میتوانیم» که در حرفهای شماها هم بود؛ این یک آرمان است. بایستی دنبال تفکّر
اعتماد به نفس ملّی و اعتقاد به قدرت و توانایی ملّی [بود] و بهعنوان یک آرمان
حتماً باید تعقیب بشود. البتّه تعقیب آرمانها یک لوازمی دارد که باید به آن لوازم
عمل بشود.
یکی از آرمانهایی که من یادداشت کردهام، مبارزه با نظام سلطه و استکبار
است.نظام سلطه، یعنی نظامی که بر پایهی رابطهی
سلطهگر و سلطهپذیر بنا شده؛ یعنی کشورهای دنیا یا مجموعههای بشری دنیا، تقسیم
میشوند به سلطهگر و سلطهپذیر؛ آن اتّفاقی که امروز در دنیا افتاده [این است]؛ یک
عدّهای سلطهگرند، یک عدّه سلطهپذیرند. دعوای با ایران هم سر همین است؛ این را
بدانید. دعوای با جمهوری اسلامی این است که این، نظام سلطهگر و سلطهپذیر را
نپذیرفته؛ سلطهگر که نیست، خودش را از سلطهپذیری هم بیرون آورده و پای این حرف
ایستاده. اگر ایران موفّق شد و پیشرفت پیدا کرد -پیشرفت علمی، پیشرفت
صنعتی، پیشرفت اقتصادی، پیشرفت اجتماعی،
گسترش نفوذ منطقهای و جهانی- نشان داده میشود به
ملّتها که میتوان سلطهپذیر نبود و روی پای خود ایستاد و پیشرفت کرد. نمیخواهند
این اتّفاق بیفتد؛ همهی دعواها سر این است، بقیّهی حرفها بهانه است.
از جملهی آرمانها، عدالتخواهی است؛ همین حرفهایی که
بعضی از برادرها اینجا گفتند. مسئلهی عدالتخواهی خیلی مهم است، شُعب گوناگونی
دارد؛ به اسم هم اکتفا نباید کرد، باید واقعاً دنبال بود. از جمله، مسئلهی سبک زندگی اسلامی است. از جمله، آزادیخواهی است؛ آزادی نه بهمعنای
غلط و منحرفکنندهی غربی که معنای آزادی این است که دختر اینجوری زندگی کند، پسر
اینجوری زندگی کند. لعنت بر آن کسانی که برخلاف سنّتهای اسلامی و سنّت ازدواج، با
سنّت ازدواج صریحاً مخالفت میکنند و بعضی از منشورات ما و دستگاههای فرهنگی ما
متأسّفانه این را ترویج میکنند؛ باید با اینها مقابله کرد. مسئلهی آزادیخواهی در
اندیشه، در عمل فردی، در عمل سیاسی، در عمل اجتماعی و در جامعه که معنای آزادیخواهی
در جامعه همان استقلال است.
از جملهی آرمانها رشد علمی است؛ از جملهی آرمانها کار و
تلاش و پرهیز از تنبلی و نیمهکاره کار انجام دادن است. از جملهی آرمانها،
ایجاد دانشگاه اسلامی است؛ اینها
آرمانها است.
خب، ممکن است کسی بگوید ما این آرمانها را چهجوری دنبال بکنیم؟ ما که در
کشور اثری نداریم؛ یک عدّه مدیرانی هستند، دارند کار خودشان را میکنند، ما هم
اینجا شعار میدهیم، حرف میزنیم. این اشتباه در فهم مسئله است؛ هرگز اینجوری نیست.
دانشجو تصمیمساز است؛ دانشجو گفتمانساز است. شما وقتی
که یک آرمانی را دنبال میکنید، میگویید، تکرار میکنید و بجد پای آن میایستید، این
یک گفتمان در جامعه ایجاد میکند، این موجب تصمیمسازی میشود؛ زیدِ تصمیمگیر در
فلان مرکز تصمیمگیریِ مدیریّت کشوری، وقتی که یک چیزی بهعنوان یک گفتمان درآمد،
مجبور میشود دنبال بکند. یک نمونهی زندهاش همین گفتمان نهضت نرمافزاری و احیای
حرکت علمی است که مطرح شد، تکرار شد، خوشبختانه استقبال شد و بهعنوان یک گفتمان
درآمد؛ حرکت جامعه براساس آن بهوجود آمد؛ ده پانزده سال است که ما از لحاظ علمی
داریم همینطور حرکت میکنیم و جلو میرویم. در همهی زمینهها همینجور است، دانشجو
میتواند مؤثّر باشد. کسی از عزیزان از قول مرحوم شهید بهشتی، نقل کردند که ایشان
فرمودند که «دانشجو مؤذّن جامعه است؛ وقتی که خواب بماند، مردم هم خواب میمانند»؛
خب، تعبیر خوبی است؛ شما میتوانید بیدارکننده باشید، میتوانید گفتمانساز باشید،
بههیچوجه تصوّر نکنید که این کارهای دانشجویی شما، کارهای بیاثری است.
گزید ه ای از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان
ازدواج
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون.»(روم:21)
ازدواج نخستین سنگ بنای تشکیل خانواده و بالطبع، جامعه و اجتماع است و میزان اندیشه و تدبر در آن در میزان پیشرفت یا انحطاط و صعود یا سقوط جامعه تاثیر دارد. ازدواج دارای آثار و نتایج بسیاری است; از جمله: ارضای غریزه جنسی، تولید و بقای نسل، تکمیل و تکامل انسان، آرامش و سکون، پاک دامنی و عفاف و نتایج متعدد دیگر.
از این رو، اسلام - به عنوان یک مکتب آسمانی - آن را نه تنها کاری محبوب و مقدس دانسته، بلکه جوانان را مؤکدا بدان توصیه کرده است. هر ازدواجی دارای اهداف خاص خود است، ولی در این میان، برخی از اهداف کم ارج و کم اهمیت و در نتیجه، ناپایدارند و نمی توانند برای همیشه و یا حتی مدتی دراز خوشبختی زوجین را تضمین کنند. برخی نیز ارجمند، مهم و در نتیجه پایدارند. بنابراین، شایسته است ازدواج با توجه به این اهداف در نظر گرفته شود.
ازدواج از این نظر که عاملی برای نجات از آلودگی، موجبی برای نجات از تنهایی و سببی برای بقای نسل است، خودداری از آن همیشه سبب ایجاد بی تعادلی، نابهنجاری رفتاری و زمانی هم فساد شخصیت و حتی بیماری جسمی می گردد. بنابراین، بهترین و بالاترین نعمت ها برای هر زن و مرد از نظر اسلام تشکیل خانواده است.
گمان نمی رود از بین مکاتب و مذاهب، هیچ مذهبی به اندازه اسلام درباره ازدواج بحث کرده باشد. ازدواج از نظر اسلام امری مستحب، مورد تاکید و از سنن انبیا علیهم السلام معرفی شده و جوانی که بدان تن دهد در حقیقت، همگام با آفرینش و سعادتمند است.
ازدواج از نظر اسلام پیمان مقدسی است که برقراری آن بر اساس مقررات، آداب و رسوم، تشریفات، سنن و قوانین خاصی صورت می گیرد.
معمولا می گویند که خانواده مسؤول بسیاری از عیوب و بدبختی های جامعه است. این مطلب قابل قبول است، ولی در عبارتی گویاتر و رساتر می گوییم: در واقع، عدم خانواده به معنای واقعی - کلمه است که مسؤول عیوب و بدبختی هاست و این اغلب بدان دلیل است که در تشکیل آن فکر و هدف ارزیابی شده وجود نداشته است.
بسیاری از جوانان با افکار از پیش ساخته و اندیشه های رؤیایی وارد زندگی زناشویی می شوند و می خواهند از راه تصادف و شانس، زمینه را برای داشتن یک کانون سالم پدید آورند، در حالی که تن دادن به ازدواج بدون هدف و روش سنجیده همانند قرار دادن اساس ساختمان بر روی زمینی سست و لرزان است که محلی برای زندگی اطمینان بخش نخواهد بود.
خانواده از قدیم الایام، مرکز هرگونه ثروت اجتماعی و کانونی برای تولید و پرورش شخصیت هاست، سرنوشت و حیات آن به سرنوشت و حیات جامعه بستگی دارد و نقش آن در وحدت و عظمت یک جامعه فوق العاده اساسی است. لذا، چنین مهمی را نمی توان به مسامحه و سهل انگاری نگریست. انسان در زندگی نیازهایی دارد که باید تامین شود و همان گونه که از نظر غذا و دوا و لباس و مسکن نیازمند است، از نظر غریزه جنسی و دیگر غرایز فکری و اخلاقی نیز نیازمند است.
در این مختصر، برآنیم تا در حد مقدور و به اختصار، در زمینه فلسفه و هدف از ازدواج سطوری را به رشته تحریر در آوریم و نیم نگاهی به این سنت مؤکد اسلامی از خلال برخی آیات، روایات و اقوال صاحب نظران بیفکنیم. اما بجاست پیش از شروع این بحث، با چند نکته آشنا شویم:
ازدواج قراردادی رسمی برای پذیرش یک تعهد متقابل به منظور تشکیل زندگی خانوادگی است تا طرفین ازدواج در سایه آن، در خط سیر معین و شناخته شده ای از زندگی قرار گیرند. این قرارداد با رضایت و خواسته زن و شوهر و بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد می گردد و در پرتو آن، روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید. این قرارداد، ارتباط و پیوند دوطرفه به وسیله الفاظ و عباراتی معین انجام می گیرد که آن را «عقد» یا پیمان ازدواج می نامیم.
«عقد» از نظر لغت به معنای «گره زدن » و خود «گره » است و در اصطلاح، هر چیزی است که در سایه آن، رابطه ای میان دو فرد یا دو گروه ایجاد می شود.
در زبان ازدواج و زناشویی، «عقد» عبارت است از ایجاد پیوندی مشترک بین زن و شوهر که در سایه آن، حقوق ، تعهدات و مسؤولیت های دو جانبه پدید می آید. به دیگر سخن، «عقد» قراردادی به منظور مشارکت دو تن در زندگی خانوادگی وایجادنوعی روابطشرعی وقانونی است.
هدف از ازدواج هم برای مرد و هم برای زن، پاسخ مثبت دادن به سنت الهی و تولید نسل است. لذا، هر دو در این زمینه بر یک عقیده اند. فلسفه ازدواج براساس این دو مبنا ملاک دین و نجابت است. در نتیجه، هدف از ازدواج و تولید نسل، مقدس می گردد و هیچ یک از مادیات ملاکی برای آن به حساب نمی آید.
اصولا فلسفه خلقت زن و مرد (زوجیت) تولید مثل است، همان گونه که این زوجیت در سایر حیوانات و حتی گیاهان نیز وجود دارد. نکته اصلی که باید در ازدواج مورد توجه هر دو طرف باشد دین و کمال است. از این رو، از روایات نقل شده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام چنین برمی آید که هر کس ممکن است به یکی از این
چهار دلیل ازدواج کند: 1- پول; 2- دین; 3- زیبایی; 4- شهرت و عنوان. بین این چهار هدف، دین از همه بالاتر و بهتر است.
اما به طور کلی، ضرورت های ایجاب کننده ازدواج عبارت است از:
الف - ضرورت های فردی;
ب - ضرورت های اجتماعی;
ج- ضرورت های مذهبی.
در ذیل، به تفصیل از این موارد بحث می کنیم:
1- پاسخ مثبت به فطرت: انسان به حکم فطرت، دارای غریزه جنسی است و طبیعت و فطرتش ایجاب می کند که رشد نماید، به سوی کمال برود و وقتی رشدیافت وبه درجه کمال رسیدارضا و اقناع شود.براین اساس،برای حفظ جان و تعادل نظامات روانی، ضروری است که آدمی به ازدواج تن دهد.
2- موجبی برای بروز استعدادها: استعدادها برای بروز و تکامل خود نیازمند محیطی امن و آرامند. ازدواج برای جوان آرامش و آسایش ایجاد می کند، استعدادهای او را به حرکت درمی آورد و به او امکان می دهد که از آن به نیکی بهره برداری کند.
3- موجب امنیت و آسایش: اصولا «بلوغ » یعنی شکوفایی غریزه، چه برای پسر و چه برای دختر که همراه بحران است. ازدواج این بحران را تسکین می دهد، برای جوان محیط امن و آرام ایجاد می نماید، در سایه وجود عواطف خانوادگی، روح سرکش او مهار می شود و موجباتی برای برخورداری او از نیروی فکری فراهم می شود.
4- موجب نجات از تنهایی: به عقیده دانشمندان و فلاسفه، انسان موجودی مدنی الطبع و بالفطره اجتماعی است. از این رو، محتاج پناه و یاور و یاری دلدار است. ازدواج این فایده را دارد که آدمی را از تنهایی و اعتزال نجات دهد و همدلی در کنار او، در بستر او و در آغوش او قرار دهد تا وجودش راعین وجودخودبداندودرغم ودردش شریک باشد.
ازدواج هرچند از یک نظر ، مساله ای شخصی و خصوصی است، ولی از نگاهی دیگر، دارای جنبه و اهمیتی اجتماعی می باشد. بر این اساس، ازدواج از ارکان مدنیت و راهی مطمئن برای تامین آسایش جامعه و رفاه بشریت است. سود و زیان ازدواج تنها متوجه زوجین نیست، بلکه افراد اجتماع نیز به گونه ای از آن برخوردار می شوند.
بی تردید، ازدواج رابطه ای است که طرفین ربط را تا حد زیادی از بی بند و باری و روابط نامشروع و انحرافات اخلاقی و جنسی مصون می دارد. این موضوع به تناسب حال طرفین و محیط اجتماعی و امکان انجام سایر گناهان متفاوت است. هم چنین سایر جنبه های شخصی و اجتماعی نیز در این زمینه مؤثر می باشد که گاهی این عمل سبب مصونیت انسان از نیمی از گناهان و معاصی و گاهی بیش تر است. لذا، در بعضی از روایات ازدواج را وسیله حفظ نیمی از دین و برخی روایات، دو سوم دین بیان کرده اند. (1)
زندگی هر یک از زن و شوهر منقسم به دو قسم است:
1- روابط داخلی و خانوادگی;
2- روابط خارجی و اجتماعی.
بنابراین، زن صالح در خانواده وسیله تحقق سعادت مرد در نیمی از زندگانی او و مرد نیکوکار برای زن وسیله سعادت نیمی از روابط حیاتی اوست; زیرا ازدواج وسیله موفقیت هر یک از طرفین در مقدار زیادی از وظایف عبادی خواهد بود که در روایات ائمه اطهار علیهم السلام به نیمی از دین تعبیر شده است.
ضرورت های مذهبی ازدواج از دوجنبه قابل بررسی اند: از جنبه آیات و از جنبه روایات.
1- ازدواج در آیات: این سؤال همواره مطرح بوده است که چرا خداوند انسان ها و یا حیوانات و حتی گیاهان را زوج آفرید؟ فلسفه زوجیت انسان ها، گیاهان و حیوانات چیست؟ در پاسخ به این سؤال، به اجمال می توان گفت که فلسفه زوجیت در انسان ها به ازدواج بازمی گردد. اما پس از آن، این سؤال مطرح می گردد که آیا ازدواج فقط برای تامین غریزه جنسی است؟ آیا برای شروع مسائل اجتماعی است؟ آیا برای ایجاد انس میان دو زوج مخالف با هم است؟ در پاسخ باید گفت که خیر، هدف از ازدواج این مسائل نیست. فلسفه ازدواج چیز دیگری است و آن امتداد نسل، بقای آن و اتمام ترکیبات عاطفی زن و مرد به دلیل تولید مثل می باشد، همان گونه در برخی از آیات به این مطلب اشاره شده است:
خداوند در سوره نساء، آیه 7 می فرماید: «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا و نساء کثیرا و اتقوا الله الذی تسائلون به و الارحام ان الله کان علیکم رقیبا»; ای مردم، بترسید از پروردگار خود که شما را از یک تن آفرید و از او جفتش را بیافرید و از آنان مردان و زنان بسیاری گسترانید و بترسید از خداوندی که از او و از ارحام پرسش می شود. خداوند بر شما نگاهبان است.
در آیه 11 سوره شوری نیز می فرماید: «فاطر السموات و الارض جعل لکم من انفسکم ازواجا و من الانعام ازواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر»; او پدید آورنده آسمان ها و زمین است. برای شما از جفت خودتان همسرانی قرار داد و از جنس حیوانات نیز جفت هایی آفرید تا بر شما بیفزاید و نسل تکثیر پیدا کند. همانند او چیزی نیست. او شنوای بیناست.
2- ازدواج در روایات:اسلام در این زمینه، دو دسته را مخاطب قرار داده است و ازدواج را به آن ها توصیه می کند:
1- کسانی را که به قصد ارضای غریزه شهوت و محافظت از آلودگی ازدواج می کنند، ولی از پیدایش نسل جلوگیری می نمایند.
2- کسانی را که علاوه بر ارضای غریزه شهوانی، قصد تشکیل خانواده نیز دارند و در نتیجه، خواهان نسل هستند. اما به طور کلی، دسته دوم بیش تر مورد خطاب اند; زیرا خانواده بدون فرزند در همان وصلت و گوشه حجله، بدون استمرار و دنباله خلاصه می شود.
نظر به وجود منافع و اهمیت های ازدواج است که اسلام آن را تایید کرده و ضرورت آن را در درجه اول اهمیت و مورد تاکید قرار داده است. ضرورت های ازدواج ازنظر اسلام به قرار ذیل است:
1- محبوب ترین بنا: بنای تشکیل خانواده در اسلام محبوب است، تا آن جا که هیچ سازمان و بنایی نزد خدا محبوب تر از آن نیست. لذا، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند: «ما بنی بناء فی الاسلام احب الی الله من التزویج »; نزد خداوند هیچ بنایی محبوب تر از خانه ای نیست که از طریق ازدواج آباد گردد. (2)
2- عامل حفظ پاک دامنی و کسب اخلاق نیک: ازدواج از نظر اسلام وسیله ای برای پاک دامنی و پاک دامن زیستن است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیدبن حارثه فرمودند: ازدواج کن تا پاک دامن باشی (3) و در سخنی دیگر، فرمودند: مردان را زن دهید تا خدا اخلاقشان را نیکو، ارزاقشان را وسیع و جوانمردیشان را زیاد گرداند. (4) در روایتی دیگر، به زنی که گفته بود، دیگر ازدواج نخواهم کرد، فرمودند: «ازدواج برای حفظ عفاف لازم است.» (5)
3- عامل تکمیل دین: ازدواج غیر از ایجاد نظم در زندگی، وسیله ای برای حفظ و تکمیل دین است. بدان دلیل، ازدواج تکمیل کننده ایمان است که به وسیله آن، بسیاری از گناهان از وجود آدمی ریشه کن می شود و راه برای سعادتمندی او از هر سو فراهم می گردد. لذا، رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «من تزوج فقد احرز نصف دینه »; (6) هر کس ازدواج کند نیمی از دینش را باز یافته است. در جای دیگر، فرمودند: «ما من شاب تزوج فی حداثة سنه الا عج شیطانه یا ویله عصم منی ثلثی دینه »; (7) هر کس در ابتدای جوانی ازدواج کند شیطان فریاد می کند: ای وای، دو سوم دین خود را از شر من حفظ کرد.
4- موجب ازدیاد نسل: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «تزوجوا فانی مکاثر بکم الامم غدا فی القیامة »; (8) ازدواج کنید; زیرا من به زیادتی شما نسبت به امت های دیگر در قیامت مباهات می کنم. (این که امروزه در کشور ما با توجه به احکام ثانویه، به مهار جمعیت حکم می شود مطلب دیگری است که این مختصر مجالی برای طرح آن نیست.)
5- موجب ازدیاد مسلمانان: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ما یمنع المؤمن ان یتخذ اهلا لعل الله یرزقه نسمة تثقل الارض بلا اله الا الله »; (9) چه مانعی داردکه مؤمن زنی بگیرد تاخداوند فرزندی نصیبش کند که با کلمه لا اله الا الله زمین را گرانبار کند؟
6- موجب ازدیاد روزی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اتخذوا الاهل فانه ارزق لکم » (10) ; روزی را به وسیله زن گرفتن زیاد کنید. در حدیث دیگری، امام رضا علیه السلام می فرمایند: «اذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فزوجوه »; (11) اگر خواستگاری آمد که دین و اخلاقش را پسندید او را اجابت کنید. در روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من ترک التزویج مخافة العیلة فقد ساء ظنه بالله عزوجل ان الله یقول: ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله »; (12) هر کس ازدواج را از ترس فقر و تنگدستی ترک کندبه خدا سوء ظن برده است، زیرا خداوندمی فرماید:اگر (زن وشوهر) فقیر باشندخدا هر کدام را از کرم خود بی نیاز می کند. بنابراین، در هر صورت، روزی زن و مرد با خداست.
7- نشانه پیروی از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: حضرت علی علیه السلام فرمودند: «تزوجوا فان التزویج سنة رسول الله فانه کان یقول: من کان یحب ان یتبع بسنتی فان من سنتی التزویج »; (13) ازدواج کنید، ازدواج سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است. آن جناب می فرمودند: هر که می خواهد از سنت من پیروی کند، بداند که ازدواج سنت من است.
8- نشانه پیروی از سنت پیامبران علیهم السلام: امام رضا علیه السلام فرمودند: «ثلاث من سنن المرسلین: العطر و اخذ الشعر و کثرة الطروقة »; (14) سه چیز از سنت های پیامبران است: استعمال عطر، ازاله موهای زاید و ازدواج کردن.
9- موجب جلب رضایت الهی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ما من شی ء احب الی الله عز وجل من بیت یعمر فی الاسلام بالنکاح »; (15) هیچ چیز نزد خداوند محبوبتر از این نیست که خانه ای در اسلام به وسیله ازدواج آباد گردد.
10- موجب کسب طهارت معنوی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من احب ان یلقی الله طاهرا مطهرا فلیلقه بزوجة »;(16) هر کس می خواهد خدا را پاک و پاکیزه ملاقات کند باید هنگام مرگ متاهل باشد.
11- بهترین بهره و سود: امام رضا علیه السلام فرمودند: «ما استفاد امرء بعد الاسلام فائدة خیرا من امراة مسلمة ...»; (17) پس از ایمان به خدا، هیچ انسانی بهره ای بهتر از همسری مسلمان به دست نیاورده است.
12- گشودن درهای رحمت الهی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «یفتح ابواب السماء بالرحمة فی اربع مواضع: عند نزول المطر و عند نظر الولد فی وجه الوالد و عند فتح باب الکعبة و عند النکاح »; (18) درهای رحمت آسمان در چهار موقع گشوده می شود: 1- هنگام باریدن باران; 2- وقتی که فرزندی (از سر مهر) به صورت پدرش بنگرد; 3- زمانی که در خانه کعبه گشوده می گردد; 4- در وقت اجرای عقد نکاح. (19)
از نظر اسلام، ازدواج کاری مقدس و تجرد چیز پلیدی است. این بر خلاف نظر کسانی است که رهبانیت را پذیرفته اند و سعی دارند بدان جنبه ای مقدس دهند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آن کس که این آیین و مذهب همگام با فطرت مرا دوست دارد باید نسبت به سنت من پای بند باشد; یکی از سنت های من ازدواج است. (20)
در اسلام، سرباز زدن از ازدواج مساوی با تخلف از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و حتی از موازین اسلامی است. چنانچه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس زمینه و امکانی برای ازدواج داشته باشد و در عین حال، از آن سر باز زند از ما نیست.
اسلام برخلاف رهبانان و تارکان دنیا، مجرد ماندن را نه تنها فضیلت نمی داند، بلکه آن را محکوم کرده و شدیدا از آن نهی فرموده است. زنی به حضور امام صادق علیه السلام رسید و گفت: من قصد ندارم شوهر کنم تا مرا نزد خدا فضلی باشد و اجر و ثوابی به من تعلق گیرد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: این سخن را رها کن; اگر تنها زیستن فضیلتی بود فاطمه علیها السلام، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، بر این فضل سزاوارتر بود. (21)
بزرگان اسلام عزب ماندن را در صورت فراهم بودن وسایل ازدواج، ناروا و حرام دانسته و زناشویی را محبوب و مقدس شمرده اند. اسلام نیز تجرد را زشت می شمارد و می گوید: «شرارکم عزابکم »; (22) بدترین شما کسانی هستند که در حال عزوبت اند. احادیثی که ازعزوبت نهی می کنند بسیارند، ازجمله روایات ذیل از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:
- ازدواج کن و گرنه از گنه کاران محسوب خواهی شد; «تزوج و الا فانت من المذنبین.» (23)
- بیش تر دوزخیان عزب ها هستند; «اکثر اهل النار العزاب.»(24)
- ازدواج کن، وگرنه از راهبان نصارا خواهی بود; «تزوج و الا فانت من رهبان النصاری.» (25)
- ازدواج کن، وگرنه از برادران شیطان خواهی بود; «تزوج و الا فانت من اخوان الشیاطین.» (26)
- بدترین افراد امت من عزب ها هستند; «شرار امتی عزابها.»(27)
- دو رکعت نماز زن دار بهتر از یک روز نماز و روزه عزب است. «رکعتان یصلیهما المتزوج افضل من سبعین رکعة یصلیها غیر متزوج. » (28)
خودداری از ازدواج عوارضی دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:
1- خودداری از ازدواج زمینه را برای روابط جنسی نامشروع و غیر قانونی فراهم می کند که نمونه های آن را در کشورهایی که برای خود آمار و حسابی دارند، می بینیم. بدیهی است کودکی که به دور از عشق و بدون خواسته والدین یا در اثر یک ازدواج اجباری پدید آید هم مایه غم مرد است و هم موجب تنفر اجتماعی و این که آینده چنین کودکانی چه خواهد شد، به خوبی معلوم است.
2- خودداری از ازدواج موجب بیماری های وخیمی هم چون امراض تناسلی، ورم مفاصل و مانند آن می گردد و این مساله مورد تایید پزشکان امروزی است.
3- خودداری از ازدواج موجب از دست دادن گرمی و نشاط زندگی است. هر کس در دوران جوانی به ازدواج تن ندهد، در دوران پیری با رنج تنهایی مواجه خواهد شد.
4- خودداری از ازدواج موجب توسعه و گسترش فساد می گردد. افراد به سوی فساد اخلاقی سوق پیدا می کنند و درهای حیات آنان به دروغ، فحشا و بی بند و باری گشوده می شود. وجود غریزه در آدمی خود دلیلی بر ضرورت ازدواج و خودداری از آن، استقبال از خطرات خودآفرین و زمینه ای برای هجوم غم ها و نابسامانی هاست.
زن و مرد لازم است در پرتو کانون گرم خانواده به تکامل دست یازند و همدیگر را با برخورداری از «صبر» و «شکر»، که دو رکن ایمان است، یاری کنند. شرع مقدس اسلام در تشکیل خانواده تنها به ارضای غریزه جنسی نظر ندارد، اگرچه این نکته مهم نیز جزئی از فلسفه ازدواج است و اسلام برای حفظ عفت عمومی در جوامع بشری، به دختران و پسران بالغی که نیاز به ازدواج دارند امر به پیوند و تشکیل خانواده کرده است، بلکه نکته مهم تری که اسلام از ازدواج و تشکیل خانواده دنبال می کند عبارت است از: «تهذیب نفس »; زیرا محیط خانه و کانون گرم خانواده را بهترین مکتب برای خودسازی و کسب کمالات می داند. حال اگر از این مکتب ارزنده و حیات بخش و انسان ساز درست استفاده نکنیم و یا آن را از هم بپاشیم، تقصیر از شارع مقدس اسلام نیست، بلکه خودمان مقصر هستیم که با عوامل گوناگون باعث سردی کانون خانواده یا از هم پاشیدگی آن شده ایم.
از مجموعه بحث ها چنین نتیجه می گیریم که هدف از ازدواج در اسلام به مراتب، بالاتر و مقدس تر از آن است که تنها در حد کام جویی جنسی باشد; زیرا اگر چنین بود هیچ فرقی میان ازدواج انسان و جفت گیری حیوانات نبود و ازدواج مشمول این همه قوانین آسمانی و رهبری پیامبران علیهم السلام و راهنمایان قرار نمی گرفت. پس باید در آن اهداف مهم دیگری نیز وجود داشته باشد; از جمله: ایجاد، بقا و طهارت نسل، تکمیل و تکامل، مودت و صفا و از همه بالاتر، انجام وظیفه الهی. پیمان ازدواج پیمانی مقدس و الهی است. بدین سان، جز در سایه احکام الهی نمی توان آن را فسخ کرد. ازدواج امری اساسی و مهم است، باید در جامعه رشد و توسعه یابد تا افراد در سایه پای بندی بدان از بسیاری انحرافات و پیش آمدهای ناگوار مصون بمانند.
آن کس که تن به تشکیل خانواده ندهد، هم به خود جفا کرده است و هم به فردی دیگر از جنس مخالف که پاک دامن در انتظار همتای مؤمن برای تشکیل زندگی و بهره مندی از نعمت و آسایش آن است. البته شکی نیست که در انتخاب همسر باید طرقی اندیشید تا زندگی زناشویی دچار نابسامانی نشود و کودکان پای به جهان نهاده حاصل آن دچار افسردگی و ماتم نگردند.
پی نوشت ها:
1- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، آل البیت، ج 20، ص 17
2- میرزا آقا نوری طبرسی،مستدرک الوسائل،ج 14،ص 153
3- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 35.
4- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 103، ص 222
5- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 166.
6 و 7- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 17
8- میرزا آقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14، ص 149
9 و 10- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 14
11-12-13-14-15-16-17- همان، ج 20، ص 28 / ص 42 / ص 15/ ص 103/ ص 16/ ص 18/ ص 40
18- میرزا آقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14، ص 152
19- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 15
20- همان
21- محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 103، ص 219
22و 23- همان، ج 1037 ص 221
24- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 20
25و26و27- میرزاآقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14،ص 155
28- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 18
عالم عقل
عالَم در لغت به معنای خَلق، مخلوقات و آنچه فلک آنرا در بر میگیرد، است و جمع آن عوالم میباشد.[1]
مشهور فلاسفه، عوالم را سه تا میدانند: عالم عقل، عالم مثال و عالم مادّه.[2]
البته تذکر این نکته لازم است که منحصر کردن عوالم به عقل، مثال و نفس، حصر عقلی نیست و ممکن است یک سری عوالم دیگر غیر مادّی وجود داشته باشد که فلاسفه به آن نرسیدهاند؛ هر چند تقسیم موجود به مادّی و غیر مادّی حصر عقلی است.[3]
عالم عقل، عالمی است که موجودات آن مجرّد تامّ هستند و علاوه بر اینکه ذاتاً فاقد ابعاد مکانی و زمانی هستند، هیچ تعلّقی هم به موجود مادّی و جسمانی ندارند. عالم عقل بالاترین مرتبۀ در عوالم مخلوق بوده و علت فاعلی برای عوامل پایینتر از خود است. مشائین معتقد بودند جمعاً ده عقل در عالم عقل وجود دارد که به صورت طولی با یکدیگر رابطه دارند و در هر مرتبه بیش از یک عقل ممکن نیست موجود شود اما شیخ اشراق و ملاصدرا با پذیرفتن مُثُل افلاطونی عملاً این مطلب را انکار کرده و کثرت عرضی در عالم عقل را نیز پذیرفتند.[4]
اطلاق عقل بر چنین عالمی ربطی به عقل به معنای قوّۀ درک کنندۀ مفاهیم کلّی ندارد و استعمال واژۀ عقل دربارۀ این دو، از قبیل اشتراک لفظی است.[5]
اثبات عالم عقل
فلاسفه پیشین برای اثبات جواهر عقلانی راههای پر پیچ و خمی را پیمودهاند که از آوردن آنها صرف نظر کرده[6] و تنها به یکی از بیانات ملاصدرا بسنده میکنیم:
قبل از بیان دلیل لازم به ذکر است که عالم عقلی، ظرف موجودات عقلی و مجرّد تام است و اگر یک موجود عقلی اثبات شود طبعاً عالم عقلی نیز اثبات خواهد شد. عالم عقلی وجودی مستقّل از موجودات عقلی ندارد و بلکه ظرف همان موجودات عقلی محسوب میشود چنان که در عالم مثال و عالم مادّه هم امر به همین منوال است؛ یعنی عالم مثال ظرف برای موجودات مثالی و عالم مادّه نیز ظرف موجودات مادّی میباشد و با اثبات یک موجود مثالی و مادّی، عالم مثال و عالم مادّه نیز اثبات میشود.
و امّا تبیین برهان ملاصدرا را بر اساس اصول حکمت متعالیه چنان که برخی از اتباع معاصر ایشان تقریر کردهاند از این قرار است:
با توجّه به مبانی اصالت وجود و مراتب تشکیکی وجود و حقیقت رابطۀ علیّت که در فلسفۀ ملاصدرا به اثبات رسیده است میتوان راه ساده و در عین حال متقنتری نسبت به فلاسفۀ دیگر برای اثبات عالم عقل پیمود و آن تمشک به قاعدۀ «امکان أشرف» است.
و امّا تقریر قاعده بر اساس شیوۀ منطقی چنین است:
1- بنابر اصول فلسفۀ ملاصدرا، اگر دو موجود امکانی را در نظر بگیریم که یکی اشرف از دیگری باشد باید موجود اشرف در مرتبهای مقدّم بر غیر اشرف تحقّق یابد و علیّتی نسبت به غیر اشرف داشته باشد (اثبات این مقدمه خواهد آمد).
2- موجودات مادّی و نفسانی وجود دارند.
3- موجودات عقلی (جواهر عقلانی) از سایر موجودات (نفسانی و مادّی) اشرف و اعلی هستند.
4- پس وجود جواهر نفسانی و مادّی، کاشف از وجود جواهر عقلانی در مرتبۀ مقدّم بر آنهاست.
امّا اثبات مقدّمۀ اوّل بر اساس اصول صدرایی از این قرار است:
الف) رابطۀ علیّت بین علت و معلول یک رابطۀ ذاتی و تغییر ناپذیر است و وجود معلول وابستگی ذاتی به وجود علّت هستی بخش دارد و محال است که علت و معلول جا به جا شوند.
ب) از آنجا که عالم عقل بنابر فرض در مرتبۀ بالاتری از عالم ماده و عالم مثال قرار دارد و در نتیجه کمال بیشتری از این دو عالم را دارد، میتوان فرض کرد که این دو عالم، معلول عالم عقل بوده و عین ربط و وابستگی به آن باشند. به عبارتی امکان دارد که عالم مثال و عالم مادّه معلول عالم عقل باشند. از طرفی معلول بودن و وجود رابط بودن از صفات جدایی ناپذیر میباشند و موصوفی که بتواند این وصف را داشته باشد ضرورتاً متصف به آن میشود. بنابراین عالم مادّه و مثال ضرورتاً معلول و عین ربط خواهند بود و از آنجا که معلول و موجود رابط بدون طرف ربط و علتش نمیتواند موجود باشد پس طرف ربط و علت این دو عالم (یعنی عالم عقل) نیز موجود است.[7]
با معلوم شدن مقدمات فوق، استدلال بر عالم عقلی نیز تمام خواهد بود.
ویژگی عالم عقل
برخی از ویژگیهای موجودات عقلی یا عالم عقل از این قرار است:
1- این موجودات دارای فعلیت محضاند و هیچ جهت تغییری اعم از تغییر آنی و تدریجی و ذاتی و عرضی در آنها راه ندارد.[8]
2- اگر سلسله طولی عقول را در نظر بگیریم هر موجود مجرد تامی در هر مرتبهای از مراتب نظام تشکیکی وجود باشد، از همه موجودات واقع در مراتب پائینتر بینیاز بوده و تنها به موجودات مراتب مافوق نیازمند است. یعنی ممکن نیست موجودی که از مرتبه پائینتری از کمالات برخوردار است در تحقق وصف کمالی در مجرد تامی مافوق خود دخیل باشد[9]و بالعکس هر موجود مجرد مادونی، معلول موجود مجرد مافوق است. به عبارتی، موجودات مجرد عقلی، واسطه رسیدن فیض خداوند به موجودات پائینتر هستند و این سیر از عقل اول آغاز شده تا عالم ماده که پائینترین مراتب عالم هستی است ادامه دارد.
3- هر موجود عقلی که در مرتبه بالاتر وجود دارد همه کمالات مرتبه مادون را دارد. بالاترین مراتب طولی عقول که «عقل اول» یا «صادر اول» و به تعبیر عرفاء «وجود منبسط» نامیده میشود، هیچ نحو ترکیبی ( حتی ترکیبات تحلیلی نظیر ترکیب از وجود و ماهیت یا ترکیب از وجود و عدم) در آن راه ندارد. فلاسفه با توجه به همین ویژگی و به موجب قاعده «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» معتقدند که محال است ممکنات و معلولات با کثرتی که دارند در عرض هم از واجب متعال صادر شوند، بلکه آنها در طول یکدیگر و بصورت سلسلهای علیّ - معلولی از واجب صادر شدهاند؛ به گونهای که حلقه نخست این سلسله که بیواسطه از خداوند صادر شده است و به آن «صادر اول» میگویند کاملترین و بسیطترین عقل و در نتیجه، کاملترین و بسیطترین وجود امکانی قابل فرض است. پس از صادر اول یا عقل اول، کاملترین و بسیطترین عقل، عقل دوم یا «صادر دوم» است که معلول بیواسطه صادر اول و معلول با واسطه واجب بالذات است و همین طور این سلسله و ترتب ادامه پیدا میکند تا به آخرین عقل میرسیم که پس از او موجودات مثالی و پس از آنها موجودات مادی قرار دارند. عرفاء و حکماء «وجود منبسط» را ذاتاً واحد میدانند اما وحدتی که عددی نیست بلکه با کثرت سازگار است (نظیر وحدت تشکیکی) و در عین وحدت، آنرا کثیر میدانند؛ البته نه کثرتی عرضی که با الحاق اموری خارجی به آن حاصل شده باشد بلکه کثرتی ذاتی. یعنی هم وحدت ذاتی دارد و هم کثرت و به عبارتی روانتر وجود منبسط یا همان عقل اول در عین اینکه هیچ ماهیتی ندارد در درون خود، همه ماهیات و خصوصیات همه اشیاء را دارد. به عبارت دیگر همه کمالات مادون را دارد و به عبارتی که در مباحث وجود رابط معلول از آن تعبیر میشود همه عقول مادون، تجلی وجود منبسط اند و البته وجود منبسط نیز خودش عین ربط و وابستگی به وجود مستقل است.[10]
4- موجودات عقلانی، چون مجرد محض اند، به خودشان، علم حضوری دارند بلکه عین علم هستند. به عبارتی عقل و عاقل و معقول در آنها متحد است؛ یعنی این سه (عقل، عاقل، معقول) یک چیز هستند. این بحث در کتب مفصل فلسفی اثبات شده است.[11]
[1] . ابن منظور، لسان العرب، بیروت، اعلمی، ج 9، ص 373.
[2] . جهت اطلاع تفصیل از نظریات فلاسفۀ اسلامی، ر. ک: ملاصدرا، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعه، چ بیروت، اعلمی، ج 2، ص 82 – 46 و چ قم مصطفوی ج 7، ص 138 – 106، شیخ اشراق، حکمت اشراق، (مجموعه مصنفات: ج 2، ص 109، 129 و 211 – 198 وابن سینا، الاشارات والتنبیهات، قم، نشر البلاغة، ج 3، ص 9 – 2 و 120، 221 و ص 253 و 412.
[3] . مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 166 (درس 45).
[4] اسفار، ج 2، ص 82 – 46
[5] . مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 152 (درس 44)
[6] . ر. ک: نهایة الحکمه، ج 4، ص 1235 – 1213.
[7] . با استفاده از آموزش فلسفه، ج 2، درس 45 و خداشناسی فلسفی، عبدالرسول عبودیت و مجتبی مصباح، چ اوّل، ص 126.
[8] - عبد الرسول عبودیت ، درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 2، ص 100.
[9] - همان ، ص 101.
[10] - برای اطلاع تفصیلی از حقیقت وجود منبسط مراجعه کنید به : درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 1، ص 248-242
[11] - ر. ک . درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 2، بحث اتحاد عقل و عاقل . معقول .
خالق خدا کیست؟
خالق خدا کیست؟
گرچه این سؤال عجیب به نظر مى رسد ولى با توجه به این که فیلسوف معروف انگلیسى "برتراند راسل " در یکى از کتابهاى خود تصریح مى کند که: در جوانى به خدا عقیده داشتم و بهترین دلیل بر آن را علة العلل مى دانستم و این که تمام آنچه را در جهان مى بینیم داراى علتى است و اگر زنجیر علتها را دنبال کنیم، سرانجام به علت نخستین مى رسیم و این نخستین علت را خدا مى دانیم.
ولى بعداً بکلّى از این عقیده برگشتم، زیرا فکر کردم «اگر هر چیز را باید علّت و آفریننده اى باشد، خدا نیز باید علّت و آفریننده اى داشته باشد»!
باید دید راه حلّ نزدیک و روشن ایراد مزبور چیست؟
جواب: اتّفاقاً این ایراد یکى از معروفترین و در عین حال ابتدایى ترین ایراداتى است که مادّى ها دارند. آنها به عبارت روشنتر مى گویند: «اگر همه چیز را خدا آفریده، پس خدا را چه کسى آفریده است؟».
حالا چطور شده آقاى «راسل» خیلى دیر به این ایراد برخورد کرده، درست براى ما روشن نیست، ولى از آن جا که این سؤال در اذهان بسیارى از جوانان هست، باید دقیقاً مورد بررسى قرار گیرد:
در این جا چند نکته اساسى وجود دارد که با توجّه به آن، پاسخ ایراد بخوبى روشن مى شود:
آیا اگر ما عقیده مادّى ها را بپذیریم و مثلا با «راسل» هم صدا شویم، دیگر از این ایراد رهایى خواهیم یافت؟ مسلّماً نه!... چرا؟
زیرا «ماتریالیستها» هم عقیده به قانون علّیت دارند، آنها نیز همه چیز را در جهان طبیعت معلول دیگرى مى دانند. بنابر این عین این سؤال براى آنها هم مطرح است که اگر هر چیز معلول «مادّه» است پس «مادّه» معلول چیست؟
روى این حساب (و با توجّه به این که سلسله علّت ها و معلولها تا بى نهایت نمى تواند پیش برود) همه فلاسفه جهان (اعم از الهى و مادّى) به یک وجود ازلى (وجودى که همیشه بوده است) ایمان دارند، منتها مادّى ها مى گویند وجود ازلى جهان همان «مادّه» یا قدر مشترک میان مادّه - انرژى است، ولى خداپرستان مى گویند سرچشمه اصلى خداست؛ به این ترتیب روشن مى شود که آقاى «راسل» هم ناچار است به یک وجود ازلى (اگر چه مادّه باشد) ایمان داشته باشد.
آیا این وجود ازلى مى تواند علّتى داشته باشد؟
البتّه نه!... چرا؟
زیرا یک وجود ازلى همیشه بوده و چیزى که همیشه بوده است که نیازى به علّت ندارد، تنها موجودى نیازمند به علّت است که یک وقت نبوده و سپس هستى یافته است. (دقّت کنید)
نتیجه این که: وجود یک مبدأ ازلى و همیشگى، قولى است که جملگى برآنند و دلایل استوار عقلى بر بطلان تسلسل (یک سلسله علّت و معلول بى پایان) همه فلاسفه را بر این داشته که به یک مبدأ ازلى قائل گردند.
خداپرستان آن علّت نخستین را داراى علم و اراده مى دانند (و آن را خدا مى نامند) ولى مادّى ها آن را فاقد علم و اراده تصوّر مى کنند (و نام آن را مادّه گذارده اند)
بنابر این برخلاف آنچه «راسل» پنداشته اختلاف میان «فلاسفه الهى» و «مادّى» این نیست که یکى «علّة العلل» را قبول دارد و دیگرى منکر است، بلکه هر دو بطور یکسان عقیده به وجود یک علّة العلل یا علّت نختسین دارند.
پس اختلاف میان این دو در کجاست؟
صریحاً باید گفت تنها نقطه تفاوت این جاست که خداپرستان آن علّت نخستین را داراى علم و اراده مى دانند (و آن را خدا مى نامند) ولى مادّى ها آن را فاقد علم و اراده تصوّر مى کنند (و نام آن را مادّه گذارده اند).
حالا چطور مطلبى به این آشکارى بر آقاى «راسل» مجهول مانده، پاسخى جز این ندارد که بگوییم او در رشته هاى علوم ریاضى و طبیعى و جامعه شناسى صاحب تخصّص بوده، نه در مسائل مذهبى و فلسفه أولى (به معناى شناخت هستى و سرچشمه و آثار آن).
از بیانات یاد شده این نتیجه نیز به دست مى آید که فلاسفه الهى براى اثبات وجود خدا هرگز به استدلال «علّة العلل» (به تنهایى) دست نمى زنند، زیرا این استدلال تنها ما را به وجود یک «علّت نخستین» یا به عبارت دیگر یک وجود ازلى که مادّى ها هم به آن عقیده دارند، راهنمایى مى کند.
بلکه مسأله مهم براى فلاسفه الهى این است که بعد از اثبات علّت نخستین، براى اثبات علم و دانش بى پایان او استدلال کنند که اتّفاقاً اثبات این مسأله از طریق مطالعه نظام هستى و اسرار شگرف آفرینش و قوانین حساب شده اى که بر سراسر آسمانها و زمین و موجودات زنده و تنوّع آن حکومت مى کند، کار آسانى است. (دقّت کنید)
این نخستین سخنى بود که باید در پاسخ این ایراد دانسته شود.
موضوع دیگرى که لازم به تذکّر است این که: اساس این اشکال روى این مطلب است که «هر موجودى نیازمند به علّت و آفریننده اى است» در حالى که این قانون کلّیّت ندارد و تنها در مواردى صحیح است که چیزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى به خود پوشیده است. (دقّت کنید)
توضیح این که: موجوداتى هستند که سابقاً وجود نداشته اند، مانند منظومه شمسى و سپس موجودات زنده - اعم از گیاه و حیوان و انسان - تاریخچه آنها بخوبى گواهى مى دهد که لباس هستى در تن اینها همیشگى و ازلى نبوده است، بلکه با تفاوت هایى که دارند، در چند میلیون سال تا چند میلیارد سال پیش، وجود خارجى نداشته و سپس به وجود آمده اند.مسلّماً براى پیدایش چنین موجوداتى علل و عواملى لازم است، مسلّماً جدایى کره زمین از خورشید (طبق فرضیّه لاپلاس و یا فرضیّه هاى بعد از آن) مدیون عوامل خاصّى بوده است - چه آنها را کاملا شناخته باشیم یا نه.
همچنین پیدایش نخستین جوانه زندگى گیاهى و سپس حیوانى و سپس انسانى، همه مرهون علل و عواملى هستند و لذا همواره دانشمندان براى پى جویى این عوامل در تلاش و کوششند و اگر بنا باشد پیدایش این موجودات هیچ علّتى نخواهد، دلیلى ندارد که در یک میلیون سال یا چند میلیارد سال پیدا شوند، چرا در زمانى دو برابر این زمان یا نصف این زمان مثلا یافت نشدند؟ انتخاب این زمان خاص براى پیدایش آنها، بهترین دلیل بر این است که شرایط و علل وجود آنها تنها در این زمان تحقّق یافته است.
امّا اگر وجودى همیشگى و ازلى باشد - خواه این وجود ازلى را خدا بنامیم یا مادّه - چنین وجودى نیاز به هیچ علّتى ندارد، آفریننده و خدایى لازم ندارد، زیرا تاریخچه پیدایش براى آن تنظیم نشده که در آن تاریخچه جاى علّت و آفریننده خالى باشد.
چیزى که همیشگى و ازلى است، وجودش از درون ذاتش مى جوشد نه از بیرون ذات که محتاج به آفریننده باشد. (دقّت کنید)
هر موجودى نیازمند به علّت و آفریننده اى است» در حالى که این قانون کلّیّت ندارد و تنها در مواردى صحیح است که چیزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى به خود پوشیده است
من و شما و زمین و آسمان و منظومه شمسى و... نیازمند به آفریننده هستیم که وجود ما ازلى و همیشگى نبوده و از درون ما نیست، نه علّة نخستین و علّت العلل که هستى او از خود اوست.
یک مثال روشن
در این جا فلاسفه مثال هایى براى توضیح این گفتار فلسفى و نزدیک ساختن آن به ذهن مى زنند؛ مثلا مى گویند: هنگامى که ما نگاه به اطاق کار یا منزل مسکونى خود مى کنیم، مى بینیم روشن است.
از خود مى پرسیم: آیا این روشنى از خود این اطاق است؟
- فوراً به خود پاسخ مى دهیم: نه، براى این که اگر روشنى آن از خود اطاق مى جوشد، نباید هیچ وقت تاریک گردد، در حالى که پاره اى از اوقات تاریک و گاهى روشن است، پس روشنى آن از جاى دیگر است.
به زودى به این نتیجه مى رسیم که روشنى اطاق و خانه ما، به وسیله ذرّات یا امواج نورى است که به آن تابیده است.
- فوراً از خود سؤال مى کنیم: روشنى ذرّات نور از کجاست؟
- با تأمّل مختصرى به خود پاسخ مى دهیم: روشنى ذرّات نور از خود آن و از درون ذاتش است، ذرّات نور این خاصیّت روشنایى را عاریه نگرفته اند؛ در هیچ نقطه جهانى نمى توانیم ذرّات نورى پیدا کنیم که تاریک باشند و سپس روشنایى را از دیگرى گرفته باشند.
ذرّات نور هر کجا باشند روشنند، روشنایى جزء ذات آنهاست، روشنى ذرّات نور عاریتى نیست.
ممکن است ذرّات نور از بین بروند، ولى ممکن نیست موجود ولى تاریک باشند. (دقّت کنید)
بنابر این اگر کسى بگوید روشنایى هر محوطه و منطقه اى در جهان معلول نور است، پس روشنایى نور از کجاست؟
- فوراً مى گوییم: روشنایى نور، جزء وجود اوست.
همچنین هنگامى که سؤال شود: هستى هر چیزى از خداست، پس هستى خدا از کیست؟
فوراً پاسخ مى دهیم: از خودش و از درون ذاتش مى باشد.
پی نوشت:
اعتقاد ما ،آیت الله مکارم شیرازی
بخش اعتقادات شیعه تبیان
اندیشه کردن در ذات خدا
اندیشه کردن در ذات حق باطل است.
نه بدان خاطر که فکر ما کوتاه است و موضوع فکرت بلند.
بلکه چون خداوند فرمود :
ما از رگ گردن به آدمى نزدیکتریم،
هر چه بیشتر در او اندیشه کنند
از او دورتر شوند.
زیرا اندیشه کردن یافتن واسطه اى است که تفکر کننده را به مراد نزدیکتر کند.
و اینجا چون نهایت نزدیکى حاصل است؛
هر واسطه و دلیلى که ذهن بیاورد،
خود مایه دورى از محبوب و حجاب روى او شود.
در مثنوى جلال الدین رومى ،
حکایت مردى را مى خوانیم که از خدا گنج مى خواهد
و طالب روزى وسیع ، بى واسطه کسب است.
بعد از دعا و زارى بسیار در خواب نشان گنجنامه اى را به وى مى دهند
که در آن نوشته است:
براى یافتن گنج مراد، باید تیر و کمان به دست گیرى و به فلان نقطه روى
و روى در قبله بایستى و تیر در چله کمان نهى و رها کنى
هر کجا تیر افتاد گنج همان جاست.
آن مرد گنجنامه را مى یابد و بدان نقطه مى رود تیر در کمان مى گذارد
و تا بناگوش مى کشد و رها مى کند
تیر به نقطه اى دور دست مى افتد
اما هرچه در آن نقطه و اطرافش کندوکاو مى کند از گنج اثرى نمى بیند
گمان مى کند که کمان را به قدر کافى نکشیده است
تیرى دیگر ، با قوتى بیشتر ، رها مى کند که دورتر مى افتد
و باز اثرى از گنج نمى بیند
مدتى ادامه مى دهد تا بکلى نا امید مى شود و باز ناله و زارى مى کند.
در خواب با وى مى گویند که دستور را تمام و کمال اجرا نکردى
ما گفتیم تیر در کمان نه و رها کن
و از کشیدن کمان سخنى نگفتیم.
کشیدن کمان فضولى بیجاى توست
و این فضولى است که تو را از گنج محروم کرده است.
بدین سان راز گنج بر مرد آشکار مى شود و آن را مى یابد.
نکته داستان در این است که
گنج در کنار آدمى است
همان جاست که او ایستاده است.
آنچه حق است اقرب از "حبل الورید"
تو فکندى تیر فکرت را بعید
اى کمان و تیرها پرداخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
هر که دور اندازتر او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر
فلسفى خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کاو را سوى گنج است پشت
گو بدو چندان که افزون مى دود
از مراد دل جداتر مى شود
مثنوى
برگرفته از مقدمه کتاب گلشن راز
به قلم حسین الهی قمشه ای
چهار مرغ نفسانیت
چهار مرغ نفسانیت
در این بخش به تفسیر آیه ای از قرآن کریم پرداخته شده است که در آن آیه حضرت ابراهیم از خداوند تقاضا می کند چگونگی زنده شدن مردگان را به او نشان دهد. اما همچون همیشه با فرا رفتن از ظواهر ضمن حفظ آن و نیز تعمّق در آیات قرآن می توان به حقایق مهمی دست یافت که از جمله در این آیه نیز به آن اشاره شده است. این چهار مرغ، چه مرغانی بودند؟ منظور از زنده شدن مردگان چیست؟ چرا حضرت ابراهیم از خدا می خواهد که زنده شدن مردگان را هم اکنون به او نشان دهد؟
پاسخ این سؤالات به ضمیمه نکات مهم دیگر را در بیان دکتر دینانی جستجو کنید.
* جناب محیی الدین می گوید از آنجا که حضرت ابراهیم باید تحقق وجه الهی و تجلی اسماء و صفات حق باشد، خداوند خواست او را با محبت خویش پر کند تا دیگر غیری در حضرت ابراهیم نباشد. این هم که حضرت ابراهیم می گوید: « کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى »[1] نه از این جهت است که حضرت ابراهیم از خدا بپرسد که تو چگونه مردگان را زنده می کنی، بلکه منظور این است که من چگونه این نفسانیات را بکشم تا وجه تو کاملاً در من تحقق پیدا کند. اینجا هم که می گوید: « أَوَلَمْ تُؤْمِن » [2] بحث این نیست که حضرت ابراهیم ایمان دارد یا خیر؛ حضرت ابراهیم انسان مؤمنی است و پیامبر خداست. سپس می گوید: « وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی » [3] . قلب هنگامی به اطمینان می رسد که در او اثری از غیر حق نباشد. وقتی هم می گوید آن چهار مرغ را سر ببر، [معنای عمیق تری دارد]. جناب مولوی هم خیلی زیبا این مطلب را بیان می کند که اگر اجازه دهید آن را خدمت شما بخوانم:
سر ببر این چهار مرغ زنده را / سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ
است و خروس / این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن
شهوت است / جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است [4]
این مرغ ها را که بکشی دیگر مانعی نیست و وجه الله در تو تحقق کامل پیدا می کند.
دقیقاً! آن چهار مرغی که حضرت در آنجا ذبح کرد، [حکایت دیگری داشت]. خب مرغ و طاووس و اینها که گناهی ندارند؛ اینها در واقع همان چهار خلق بودند که حضرت ابراهیم آنها را ذبح کرد. اُمنیّت کلاغ است، خروس شهوت است، بط حرص است [و طاووس هم نماد جاه طلبی است]. خب می دانید حرص چیزی است که وقتی می آید انسان را فاسد می کند، شهوت هم همین طور؛ هم شهوت فاسد کننده است و هم حرص و هم آرزوهای دراز و بیهوده و هم خودنمایی که نماد آن طاووس است. طاووس نماد ریا، تظاهر و خودنمایی است و البته اینها صفات بسیار مهلک و فانی کننده است.
* دشمن طاووس آمد پرّ او …
انسان اگر بتواند این چهار خلق مهلک را که عبارتند از شهوت، حرص، خودنمایی و آرزوهای بی معنی، در خود کنترل کند – نه اینکه نابود کند – [آنگاه به سعادت خواهد رسید].
* اینکه در آیه می گوید: « … فَصُرْهُنَّ » یعنی …
یعنی کنترل کردن. معنای آن نابودی نیست؛ در خَلق هر کدام از این خُلقیات حکمتی نهفته است و اینها باید به تعادل برسند. آنگاه که به تعادل رسیدند، جنبه وجه اللهی انسان غلبه پیدا می کند و مقام خُلّت هم به همین معناست. خلیل، مقام خلّت است، مقام دوستی است و مقام محبّت حق است. مقام خلیلی، مقام خیلی بالایی است. مقام خلیلی که مقام حضرت ابراهیم است، مقام کلیمی که مقام حضرت موسی است، مقام روح اللهی که مقام حضرت عیسی است و بالاخره مقام حبیب اللهی که مقام حضرت ختمی مرتبت است. به قول مولانا:
نام احمد، نام جمله انبیاست / چون که صد آمد، نود هم پیش ماست[5]
* همچنین در جای دیگر می فرماید:
با محمد بود عشق پاک جفت / زین سبب او را خدا لولاک گفت [6]
مقام حبیب اللهی هم واجد مقام خلّت است، هم واجد مقام کلیم اللهی است و هم واجد مقام روح اللهی.
* می توان گفت که همه وجه الله در آن تحقق پیدا کرده است. به همین دلیل است که می فرماید: « مَن رَءانی فقد رَأَی الَحق »
رؤیت حضرت ختمی مرتبت، رؤیت الله بود.
* پس ریشه وجه الله هم …
به نظر من از همین آیه گرفته شده است. مرحوم سید حیدر آملی که روی این مسئله تکیه می کند، اشاره به همین آیه کریمه دارد که: « وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ » [7] . جهان، وجه ربّ است و انسان هم که نسخه اسرار الهی و فهرست عالم هستی است، وجه کامل حق است.
عرفا اصطلاحات خود را از آیات کریمه قرآن می گیرند. فلاسفه گاهی اصطلاحاتشان را از جاهای دیگر هم می گیرند اما عرفا معمولاً [از قرآن کریم در این مورد بهره می برند]. هیچ عارفی هیچ اصطلاحی ندارد مگر اینکه ریشه آن در آیات و روایات باشد.
* همه هنرمندی محیی الدین هم به همین دلیل است.
و همه عرفا این گونه اند. همه اصطلاحات عرفا از آیات قرآن کریم و برخی روایات نبوی گرفته شده است.
* اینجاست که مولوی می گوید:
چون تو در قرآن حق بگریختی / با روان انبیا آمیختی
روح قرآن است جان انبیا
/ ماهیان بحر پاک کبریا [8]
به همین جهت گاهی حکمای متألّه که از اصطلاحات دیگری استفاده کرده اند، در واقع با عرفا یک حرف می زنند ولی دو اصطلاح دارند؛ اصطلاح عارف اصطلاح قرآنی است و اصطلاح فیلسوف اصطلاح یونانی یا ایرانی یا مربوط به جای دیگر است. این خیلی مهم است که اصطلاحات عرفا، اصطلاحات قرآنی است.
[1] قرآن کریم، سوره البقره، آیه 260 : « وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ؛ ابراهیم گفت: ای پروردگار من! به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می سازی. گفت: آیا هنوز ایمان نیاورده ای؟ گفت: بلی، ولیکن می خواهم که دلم آرام یابد. گفت: چهار پرنده برگیر و گوشت آنها را به هم بیامیز و هر جزئی از آنها را بر کوهی بنه، پس آنها را فراخوان، شتابان نزد تو می آیند. و بدان که خدا پیروزمند و حکیم است. »
[2] همان.
[3] همان.
[4] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۲ – تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک.
[5] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۶۱ – تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش.
[6] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۱۱۵ – در معنی لولاک لما خلقت
الافلاک. بخشی از این ابیات عبارت است از:
با محمد بود عشق پاک جفت / بهر عشق او را خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد / پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
[7] قرآن کریم، سوره الرحمن، آیه 27.
[8] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۸۳ – در معنی آنک من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف.
وجه الله
تاریخ : | 17:26 | نویسنده : اسماعیلی
وجه خداوند در واقع نوعی عنایت است و همه موجودات شئونات حق هستند اما این عنایت
در یک وجودی به نام انسان کامل متعین شد و آنچه خدا به ما می دهد از مجرای انسان
کامل می دهد محی الدین رابطه خدا با انسان کامل را رابطه چشم با مردمک می داند و
خود محی الدین و ملاصدرا انسان کامل را وجه الله می دانند. انسان کامل چون عاری از
موانع است وجه الله را کامل منعکس می کند حالا رابطه انسان کامل با وجه الله چیست؟
دکتر دینانی: در واقع وجه الله الاعظم همان انسان کامل است حق تعالی خودش یکی است
و یک وجه هم بیشتر نیست اگر خداوند واحد است وجه خداوند هم واحد است وجه که همان
صورت است همه حقیقت را یکی نشان می دهد و وجه خداوند باید حقیقت حق را نشان بدهد
یعنی همه اسماء و صفات، همه آنچه که در حق است و غیر متناهی است، همه صفات
عموما" وجه حق است و تنها موجودی که می تواند همه صفات و اسماء حق را منعکس
کند انسان کامل است چون جامع است و نسخۀ اسرار است و فهرست عالم هستی است،هم ملک
است هم ملکوت، هم دریاست و هم صحرا، هم آسمانی و هم زمینی، هم قهرو لطف هم غضب و
شهوت هم رحمت، هم عقل و هم جهل و به همین دلیل است که متعلم به تعلیم الهی است
قرآن همه اش معجزه است ولی اگر هیچ آیه ای جز این نبود من به راحتی می توانستم
ایمان بیاورم به معجزه بودن قرآن. ( وکلم آدم السماء کلا ) تنها موجودی که خداوند
همه اسماء را به او آموخت. اسماء که الفاظ نیستند اسماء همان شئون حق هستند اسماء
حق همان صفات حق هستند همه حقایق عالم است که خدا به انسان همه را آموخت ولی به
فرشتگان آموخته نشد. بعد از 2500 سال به پیروی از ارسطو که گفته می شود انسان
حیوان ناطق است و ناطق را فصل مقوم انسان می گوئیم شایع می شود و گفته می شد انسان
موجودی است که متعلم به تعلیم اسماء الهی است این فصل ممیز انسان است انسان وجه
کامل حق است و دو قوس صعود و نزول دایره هستی را درمی نوردد و پیوستگی ملک و ملکوت
در انسان تحقق پیدا می کند یعنی انسان دایره هستی را درمی نوردد.
اگر بخواهیم هستی را به دایره هندسی ترسیم کنیم هندسه علم اندازه و کمیات است و
اگر هستی را به شکل هندسی ترسیم کنیم به شکل دایره ترسیم می کنیم، دایره از یک
نقطه شروع می شود و یک فرود و فرازی انجام می شود که دایره ترسیم شود و این نقطۀ
شروع ازل است و حرکت می کند و نزول پیدا می کند. از وحدت به کثرت آمدن پائین آمدن
و نزول است و این پائین جهتی نیست و این نزول یک نیمدایره تشکیل می شود تا می رسد
به مرکز کثرت و به قول ملاصدرا هیولای اولی است که قابلیت محض است و فعلیت ندارد و
فقط قابلیت است به قابلیت محض که رسید دومرتبه از این قابلیت یک حرکتی شروع می شود
از کثرت محض که مرکز کثرت است به وحدت و در یک نیمدایرۀ دیگر می رسد به نقطه ای که
آغاز ازل باشد این دو نیمدایره نزول و صعود دایرۀ وجود انسان است و تمام کثرات در
این دایره مندرج است و این دایره وجه حق است و همه چیز در این دایره هستی که وجه
الله است منعکس است و این انسان کامل است و مصادیق آن اولیاء و انبیاء می باشند و
حضرت ختمی مرتبت مظهر کامل این دایره هستی است.
دو سر خط حلقۀ هستی به
حقیقت به هم تو پیوستی
رسیدن به حق از طریق انسان کامل میسر است هیچ وقت و هیچ کس
بدون اتصال به انسان کامل امکان ندارد به حق برسد و این اتصال هم اتصال لفظی نیست
باید یک نوع اتصالی با انسان کامل پیدا کنی تا بتوانی دایره هستی را درنوردی و به
حق تعالی برسی بنابراین این که ما اولیاء را شفیع قرار می دهیم حق داریم.
اصلا" بدون اتصال به انسان کامل راهی برای رسیدن به حقیقت نیست سر رسالت و
ضرورت وجود انبیاء هم همین است یعنی یک انسان کاملی است که همه انسانها باید از
این مسیر انسان کامل عبور کنند تا این دایره هستی که دو قوس نزول و صعود است
درنوردند و این همان چیزی است که وجه الله گویند و وجه الله الاعظم یعنی وجود
انسان کامل.
مجری: استاد محی الدین هم رابطه ما با حق را که عنایت است بهترین عنایت را همین حقیقت
محمدیه می داند و بهترین تحفه ای که به بشریت ارزانی داشت وجود حضرت ختمی مرتبت
است و تنها ارتباط ما با عالم غیب انسان کامل است و حلقه اتصال ما با خداوند انسان
کامل است اگر ما ارتباط خدا با عالم غیر از خدا را حصر کنیم آنجا بحث قیاس منطقی
چه می شود و ما داریم که نتیجه قیاس در مقدماتش است که معتزله این قیاس را یک
استلزام عقلی یعنی ضرورت علی و معلولی قائلند اما اشاعره می گویند ضرورت عقلی وجود
ندارد و آن پی در پی است که ما استلزام می دانیم اما شما فرمودید که جامع عرفا و
حکمای ما قائلند به اینکه نسبت نتیجه به مقدمه قیاسی علل معد است نه تامه یعنی نفس
ناطقه ما می تواند استعداد و آمادگی را کسب کند تا عقل فعال از عالم غیب آن
صورتهای علمی را افاضه کند. از این زاویه خیلی زیبا بحث فنا فی الله و بقابالله را
روشن کردید که هم مبنای عقلی دارد و شهودی و هم در آیات و روایات شما وقتی حصر
کردید همه اینها را در انسان کامل تکلیف اینها چه می شود؟
دکتر دینانی: همه اینها در انسان کامل معنی پیدا می کند برهان را انسان اقامه می
کند و حیوان و حتی فرشته برهان ندارد و کشف منطق و موازین عقلی از انسان است و
عصارۀ همه قوائد منطقی، برهان است آن هم شکل اول و شرایط شکل اول برهان که اشکال
چهارگانه برهان دارد و شکل اول عصارۀ منطق است که شرایطش ایجاب صغری و کلیت کبری
و.... پس برهان را انسان اقامه می کند وقتی شما صغری و کبری را به درستی تشکیل
دادی نتیجه می گیرد وقتی در صغری می گوئی عالم متغیرات و هر متغیر حادث است که
کبری کلی است و نتیجه پس عالم حادث است یا به قول مثال معروف،سقراط انسان است و هر
انسانی فانی است و سقراط فانی است این برهان است و شکل اول است
مجری: آیا نتیجه از صغری و کبری درمی آید و صغری و کبری می زایند نتیجه را و مولد
هستند و این اعتقاد معتزله است که دو مقدمه برهان را مؤنث دانسته اند، کلمه تولید
را به کار برده اند یعنی نتیجه متولد می شود از زایش دو مقدمه منطقی به نام صغری و
کبری. اشاعره می گویند چنین نیست و اساسا" مفهوم نمی زاید، زایش مال حیاط است
و عالم طبیعت و مفهوم در قاعده خودش همیشه هست و می گویند خلقت انسان به گونه ای
است که قائل به علت هم که نیستند و حتی آتش نمی سوزاند و عادت الله جاری است. پنبه
را که روی آتش می گذاری آتش می گیرد و این را تقارن می دانند نه علت و هیوم هم
فیلسوف تقریبا" اشعری فکر می گوید بین علت و معلول تلازم نیست، تقارن
است و تقارنی که عادت شده مثل شب و روز که با هم تقارن دارند و روز وقتی می آید که
شب برود و هیچ کدام علت دیگری نیستند و عادة الله جاری شده که نتیجه جاری می شود و
وقتی که صغری و کبری به هم قرین شدند و ترتیب منطقی حاصل شد یک نتیجه ای خداوند
القاء می کند. نتیجه قیاسی در اعتقاد معتزله تولید است اما اشاعره می گویند التزام
را قبول ندارند و می گویند این تقارن و تواتی و پیاپی آمدن است ( در مفاهیم التزام
قائلند منتهی در طبیعت منکر التزام هستند و منکر علیت هستند ) هیوم فیلسوف و به هر
صورت اشاعره نتیجه را عادة الله می دانند و تقارن می دانند.
حکما می گویند بله آنچه که صغری و کبری ایجاد می کند ایجاد تولیدی نیست که از عدم
به وجود آمده باشد اما نقش مؤثر دارد. عادةالله هم نیست یعنی اعداد می کند نفس
ناطقه انسانی یعنی نفس ناطقه انسانی علل معد است یعنی وقتی به صغری و کبری توجه
کرد و ارتباط صغری و کبری و حد وسطی که تکرار می شود در این وسط توجه به آن
پیدا کرد یعنی اعتداد می کند برای اشراقی یعنی استعداد دارد معد می شود مستعد می
شود برای اینکه اشراق بشود و نشود و در حقیقت حکمای متأله ما به نوعی اشراق
قائلند و نه اشعری اند و نه معتزلی ضمن اینکه برای صغری و کبری تأثیر قائلند اما
نه تأثیر ایجادی که از عدم بوجود بیاورد بلکه تأثیر اعتدادی و استعدادی در انسان
می گذارند که انسان مستعد می شود که روشن بشود و فیتیله اش بالا بیاید در واقع با
این صغری و کبری فیتیله انسان کمی بالا کشیده می شود و یک نوری از درونش می آید که
همان نتیجه است و همیشه انسان در ادراک از بیرون که بیرون معد است آن معد بیرونی
متعد می کند انسان را برای اینکه روشن نبود و به عبارت دیگر انسان یک فانوس است
نسبت به ادراکات که همواره روشن و روشن تر می شود و انسان یک توبره و خورجین نیست
که هی ادراک بیاد توش بلکه فانوس است که البته این فانوس نفت می خواهد و نفتش همان
صغری و کبری است و همان استعداد است یعنی باید از تمام مسائل پیرامونی استفاده کند
که آن نفت است منتهی ما باید آن نفت را تهیه کنیم شاید انسانهایی باشند که خیلی
احتیاج به نفت نداشته باشند و آن مال اولیاء و انسانهای کامل است اما انسانها به
طور معمول باید زیست خود یا نفت خود را تهیه کنند و زیست انسان توجه به محیط
پیرامون است حتی تجربیات و محسوسات و بعد مقوله بندی کردن و صغری و کبری تشکیل
کردن و توجه به روابط صغری و کبری و تشکیل برهان و رسیدن به نتیجه.
مجری: این ثابت و اشراق از مصدر انسان کامل است؟
دکتر دینانی:نظر ملاصدرا: تحصیل استعداد و آمادگی را برای نفس ناطقه جهت دریات آن
فیض غیبی را از آیه ای استفاده می کند و من یسلم وجه الی الله و هو محسن و قد
استمثک بالعروة الووثقی . یعنی کمال استعداد را مقام تسیلم می داند در اینجا همه
چیز با هم جمع می شود عرفان عملی و نظری و برهان در واقع عروةالوثقی همان حبل الله
متین است حبل است، رشته است. انسان وقتی می خواهد صعود کند یک رشته ای محکم می
خواهد که گسیخته نشود و رشته نازک نمی شود و حالا این عروةالوثقی رشته محکم که
همان حبل الله متین است در درون انسان است من همان رشته محکم را هم عقل می دانم
منتهی عقل خالی از شواهب و اوهام، اگر تمایلات نفسانیات و اوهام دنیوی قاطی عقل شد
آن طناب محکم نیست و ضعیف می شود و انسان سقوط می کند اما اگر از شوائب اوهام پاک
شود و توجه به حق داشت و با حق عناد نداشت حق مطلق خداوند است اما حق شئون دارد و
در یک داوری عدالت داشتن همان توجه به حق است و راه به حق تعالی است در یک نگاه و
در یک پرسش که از شما می شود در حق همسایه باید حق را رعایت کنی وقتی شما به حق
توجه کنی از حق اعتباری گرفته تا حقوق اجتماعی،وقتی که عقل به حق توجه کرد و از
شوائب اوهام خودش را کنار کشید این وثقی می شود یعنی محکم می شود و این عقل الهی
می شود و انسان هی تعالی و تعالی پیدا می کند تا همان دو قوس و راه بی پایان را طی
کند و به مقصد اقصی و هدف اعلی دست پیدا کند اما اگر این وسط ها قاطی شد سقوط
می کند و اگر این رشته پاره شود این رشته وثقی نبوده و اوهام بوده و خواسته ها و
شهوات بوده سقوط می کند در مهلکه ضلالت. راه راه محکم است و پرخطر و توجه خیلی
لازم است به وجه حق،انسان باید توجه داشته باشد و حق را هیچ وقت فراموش نکند و
همواره حق را مد نظر داشته باشد تا این راه را به سلامت طی کند اگر از حق اعتباری
گرفته تا حق مطلق همیشه حق را در نظر داشته باشد به سلامت به مقصد می رسد.
مجری: استاد این را ملاصدرا عقل متخلق می داند.
دکتر دینانی: بله اخلاق هم از شئون عقل است اخلاق منهای عقل نداریم و ریشه و منشاء
عقل چیست؟ اخلاق از کجا ناشی می شود و الزام می شود برای انسان و اخلاق از کجا
اعتبارش را پیدا می کند بله ریشه اخلاقی دارد و خود اخلاق از شئون عقل است. چرا
اخلاق را حد وسط ارسطوئی دانسته اند؟
دکتر دینانی: در این مسأله بزرگان بررسی کرده اند و هنوز اخلاق کتب ما اخلاق
ارسطویی است هر چند در جای خودش اعتبار دارد اما در کتب اخلاقی باز تهذیب الاخلاق
ابن مسکویه،اخلاق جلالی،محقق دوانی، معراج السعادة، کیمیای سعادت و احیاءالعلوم
نوع دیگری است. حد وسط امهات اصول اخلاقی را 4 فضیلت دانسته اند: 1-
حکمت 2- عفت 3-
شجاعت 4- عدالت
چهار اصل اساسی و بنیادی فضائل اخلاقی است و همه احکام اخلاقی دیگر منشعب می شوند
از این 4 خلق و هر کدام از اینها حد وسط دارد.
انسان کامل قلب عالم
انسان کامل که از او با القابى چون کون جامع، قطب عالَم، جام
جهاننما، خلیفه، امام، صاحبزمان، اکسیر اعظم،خضر، مهدى، کامل، مکمّل، دانا، بالغ
و[32] ...
نیز تعبیر مىشود اصطلاحى است عرفانى و بر کسى که مظهر أتمّ اسماى حسناى الهى و
آیینه تمامنماى خداست و در شریعت، طریقت و حقیقت، تمام و در اقوال و افعال و
اخلاقِ نیک و نیز در معارف الهى سرآمد همه است[33] اطلاق
مىگردد.
این اصطلاح در قرآن صریحاً
بهکار نرفته است؛ ولى معنا و مفهوم آن را از آیاتى که به خلیفة اللّه، امام،
مطهّر، مخلَص، مهتدى، صدّیق، صالح، مقرّب، سابق، مصطفى، مجتبى، ولىّاللّه، رسول،
نبىّ، صاحبان نفس مطمئنه و عبودیت تامّة مربوط است مىتوان برداشت کرد، افزون بر
این چون انسان کامل در همه اوصاف کمال سرآمد همه است مىتوان همه آیاتى را که به
فضایل و کمالات انسانى اشاره دارد به انسان کامل مرتبط دانست، بلکه از آنرو که
انسان کامل خود قرآن ناطق و قرآن خُلق وى است[34]،
مىتوان همه قرآن را وجود کتبى انسان کامل و سورهها و آیات آن را مدارج و معارج
وى معرفى کرد.
انسان کامل گرچه به اعتبار
پایینترین نشئه و نازلترین مرتبه وجودیش خود را به فرمان خدا مانند سایر انسانها
بشر معرفى مىکند: «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم» (کهف/18،110) و مىگوید: من از غیب بىاطلاعم
و ازاینرو از بسیارى از خیرات بىبهرهام و برایم پیشامدهاى سوئى رخ مىدهد:«لَو کُنتُ اَعلَمُ الغَیبَ لاَستَکثَرتُ مِنَ
الخَیرِ و ما مَسَّنِىَ السّوءُ» (اعراف/7،188) و از فرجام خویش و دیگران
بىخبرم: «و
ما اَدرى ما یُفعَلُ بى و لابِکُم» (احقاف/46،9) و به اقتضاى زندگى عالم
مادّى از دیگر موجودات استفاده کرده و مانند دیگران در بازارها راه مىرود و
نیازمند خوردن و آشامیدن است: «قالوا مالِ هـذا الرَّسولِ یَأکُلُ الطَّعامَ
و یَمشى فِى الاَسواق» (فرقان/25،7)؛ ولى وى را به لحاظ نشئات و اطوار وجودى
دیگرش مقامات و فضایلى است[35] که
شناخت و برشمردن همه آنها از عهده فهم انسانهاى معمولى و نیز حوصله این مقال خارج
است، ازاینرو در اینجا فقط به بیان اجمالى برخى از آنها بسنده مىشود.
انسان کامل به لحاظ اصل و ریشه یک حقیقت است[36] که
از آن در عرفان به «حقیقت محمّدیه» تعبیر مىشود[37]؛
ولى همین حقیقت واحد را بر حسب اقتضائات متفاوت و استعدادهاى گوناگون در زمانهاى
مختلف، مظاهرى متعدّد و تجلیّاتى متنوّع است.[38] این
مظاهر و تجلیّات چیزى جز صورتهاى پیامبران و اولیاى معصوم نیست، ازاینرو قرآن
کریم بهرغم اینکه برترى برخى از پیامبران را نسبت به برخى دیگر مىپذیرد: «تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلى بَعض» (بقره/2،253) همه انبیا را در کنار هم و
معاضد یکدیگر معرّفى مىکند:«و اِذ قالَ عیسَى ابنُ مَریَمَ یـبَنى اِسرءیلَ اِنّى رَسولُ
اللّهِ اِلَیکُم مُصَدِّقـًا لِما بَینَ یَدَىَّ مِنَ التَّورةِ و مُبَشِّرًا
بِرَسول یَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد» (صف/61 ،6) و بین آنها هیچ تفرقهاى را
به رسمیّت نمىشناسد:«والمُؤمِنونَ کُلٌّ ءامَنَ بِاللّهِ و مَلـئِکَتِهِ و
کُتُبِهِ و رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَد مِن رُسُلِهِ» (بقره/2،285) در برخى از روایات
نیز به این نکته به صورت رمز اشاره شده است؛ از جمله روایتى است که از امام على بن
ابىطالب(علیه السلام) نقل شده است: نخستین چیزى که خداوند متعالى آن را آفرید نور
حبیبش محمّد(صلى الله علیه وآله) بود ... . پس خداوند از نور محمّد(صلى الله علیه
وآله وسلم) 20 دریا آفرید که همه از جنس نور بود. سپس به نور محمّد(صلى الله علیه
وآله)فرمود: در آن دریاها نزول کند. پس نزول کرد و چون از آخرین دریا خارج شد
خداوند متعالى به او فرمود: اى حبیب من! و اى سرور پیامبرانم! شفیع روز حشر تویى.
آنگاه نور یاد شده به سجده افتاد و سپس برخاست و از او 000/124 قطره مترشّح شد و
خداوند متعالى از هر قطره پیامبرى آفرید و زمانى که انوار انبیا کامل شد همه آنها
مانند طواف حاجیان بر گرد خانه خدا بر گرد نور محمّد(صلى الله علیه وآله)طواف
کردند[39]،
بنابراین مىتوان گفت انسان کاملى که از ازل تا ابد مدار احکام عالم و مرکز دایره
وجود است به اعتبار اصل و حقیقت یکى است، گرچه به اعتبار ظهور و تجلّى متعدّد است.
صرفنظر از وحدت انسان
کامل به معناى مزبور، وحدت دیگرى را براى او مىتوان ثابت کرد و آن عبارت است از
اینکه در هر زمان فقط یک فرد از انسان کامل وجود دارد و دیگران هر که باشند تابع و
رعیّت وى به حساب مىآیند، زیرا انسان کامل مظهر «لَیسَ کَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42،11) است و همانگونه که خداوند
حقیقت واحد است و تعدّد بردار نیست مظهر تام او نیز یک حقیقت است و کثرت و تعدّد
را بر نمىتابد: «الإمام واحد دهره» [40] این وحدت را به صورت دیگر مىتوان از آیه
مزبور استفاده کرد و آن عبارت از این است که «کاف» را در «کَمِثلِهِ» کاف تشبیه و «مثل» را به معناى مظهر تامّ
دانسته و بگوییم چیزى شبیه مظهر تامّ خدا (انسان کامل) نیست. این سخن بدین معناست
که انسان کامل نظیر ندارد.[41]
انسان کامل یگانه کلمهاى است که خود به تنهایى با جامعیت
خویش همه اوصاف جمال و جلال خدا و جمیع اسماى حسناى او را به نمایش گذاشته
است: «قالَ
یـاِبلیسُ ما مَنَعَکَ اَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَىَّ» (ص/38، 75)، «وعَلَّمَ
ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31) و بدین ترتیب لایق مقام خلیفةاللّهى گشته
است: «و
اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَلیفَةً» (بقره/2،30) گرچه برخى از مفسران خلافت
را در این آیه به معناى جانشینى ملائکه[42]،
برخى به معناى جانشینى ابلیس و پیروان وى در زمین[43] و
آن را شامل همه انسانها دانسته یا به آدم ابوالبشر اختصاص دادهاند[44]؛
ولى همانگونه که در بسیارى از تفاسیر آمده است مىتوان خلافت مزبور را به معناى
جانشینى خدا دانست و آن را به انسان کامل که مظهر اسم اعظم «اللّه» و محلّ تجلّى
همه اسماى حسناى الهى است اختصاص داد،[45] و
افزود همین انسان کامل است که خداوند علم به حقایق اشیا و ماهیّات آنها را به او
آموخته:«و عَلَّمَ
ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31) و وى را معلّم فرشتگان: «قالَ یـــادَمُ اَنبِئهُم بِاَسمائِهِم...» (بقره/2،33) و مسجود آنان: «و اِذ قُلنا لِلمَلـئِکَةِ اسجُدوا لاِدَمَ» (بقره/2،34) بلکه مسجود همه موجودات[46] قرار
داده است.
در برخى آیات از خلافت
مزبور به «امانت» تعبیر شده است[47]؛
همان امانتى که آسمانها و زمین و کوهها از حمل آن سر باز زدند و تنها انسان کامل
توانست آن را حمل کرده و از عهده آن به خوبى برآید: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ
والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـنُ
...» (احزاب/33،72)
خداوند در سوره یس مىفرماید:
ما همه چیز را در امام مبین احصا کردهایم: «و کُلَّ شَىء اَحصَینـهُ فى اِمام مُبین» (یس/36،12) و این، به اعتبارى به جامعیت
انسان کامل که ملاک خلافت اوست اشاره دارد، ازاینرو برخى از مفسران گرچه امام
مبین را در آیه مزبور به کتاب مبین که همان لوح محفوظ است تفسیر کردهاند[48]؛
ولى با توجه به روایات وارده[49] آن
را به نحوى بر على بن أبىطالب(علیه السلام)منطبق دانسته و چنین معنایى را از جمله
معانى باطنى و اشارات قرآن به حساب آوردهاند.[50] جامعیت
و خلافت انسان کامل را به گونه ذیل نیز مىتوان بیان کرد: انسان کامل مظهر اسم
اعظم خداست و موجودات دیگر مظاهر دیگر اسماى کلّى و جزئى وىاند. از سوى دیگر مىدانیم
اسم اعظم بر همه اسما محیط و در تمام آنها سارى و جارى است، بنابراین به اقتضاى
تناسب ظاهر و مظهر باید گفت انسان کامل بر همه موجودات محیط است و در جمیع آنها
سریان دارد، بلکه باید بگوییم حقایق عالم مظاهر حقیقت انسان کامل است، از این رو
اهل معرفت عالم خارج را «انسان کبیر» دانستهاند. امیرمؤمنان، على(علیه السلام) در
خطبهاى فرموده است: من قلم و لوح محفوظ[51] و
عرش و کرسى و آسمانهاى هفتگانه و زمین هستم.[52]
چون انسان کامل خلیفه خداست و خداوند نیز به همه چیز دانا: «اِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَىء عَلیم» (عنکبوت/29،62) و بر همه چیز تواناست: «اِنَّ اللّهَ على کُلِّ شَىء قَدیر» (بقره/2،20) مىتوان انسانِ کامل را مظهر دو اسم علیم و قدیر خدا دانست و بر همین اساس گستره علم او را تا مرز اطّلاع بر غیب: «عــلِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلى غَیبِهِ اَحَدا * اِلاّ مَنِ ارتَضى مِن رَسول» (جنّ/72،26ـ27)، مشاهده ملکوت:«کَذلِکَ نُرى اِبرهیمَ مَلَکوتَالسَّمـوتِ والاَرضِ» (انعام/6 ،75)، دانستن زبان مرغان: «عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیرِ» (نمل/27،16)، «فَقالَ ما لِىَ لا اَرَى الهُدهُدَ ... فَمَکَثَ غَیرَ بَعِید فَقالَ اَحَطتُ بِما لَم تُحِط بِهِ ...» (نمل/27،20ـ22) و مورچگان: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکـًا مِن قَولِها» (نمل/27،19)، و اِخبار از امور خصوصى افراد: «واُنَبِّئُکُم بِما تَأکُلونَ وما تَدَّخِرونَ فى بُیوتِکُم» (آلعمران/3،49) توسعه داد و نفوذ قدرت وى را نیز تا سر حدّ خلق و ایجاد: «اَنّى اَخلُقُ لَکُم مِنَ الطّینِ کَهَیـَةِ الطَّیرِ فَاَنفُخُ فیهِ فَیَکونُ طَیرًا بِاِذنِ اللّهِ» (آلعمران/3،49)، زنده کردن مردگان: «واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (آلعمران/3،49)، شفاى کور مادرزاد و بیمار مبتلا به پیسى: «واُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ» (آلعمران/3،49) و تصرّف در مادّه کائنات: «و اَلَنّا لَهُ الحَدید» (سبأ/34،10) که از این همه به ولایت تکوینى تعبیر مىشود، پذیرفت. لازم به ذکر است که با توجه به گستره وسیع علم انسان کامل و محدودیّت علم دیگران است که خداوند آنجا که خود را از وصف همه واصفان منزّه مىخواند وصف انسانهاى کامل را استثنا کرده و گفته آنان را در حق خود به رسمیت مىشناسد:«سُبحـنَ اللّهِ عَمّا یَصِفون * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصین» (صافّات/37،159 ـ 160) و همچنین براساس نفوذ قدرت انسان کامل است که اهل معرفت مقام وى را مقام مشیت اللّه و آیه کریمه «یَخلُقُ ما یَشاءُ ویَختارُ ما کانَ لَهُمُ الخِیَرَةُ سُبحـنَ اللّهِ وتَعــلى عَمّا یُشرِکون» (قصص/28،68) و دیگر آیات مشابه را در مشیّت بر وى صادق دانسته[53] و مشیت الهى را با حقیقت محمدى(صلى الله علیه وآله وسلم) و علوى(علیه السلام)متحد خواندهاند.[54]
عبودت انسان کامل عبودیت مطلق است؛ بدین معنا که او از انانیّت خود خارج گشته و نسبت به نفس خود هم ظلوم است ـ زیرا برخلاف هواها و خواستههاى آن قیام مىکند ـ و هم جهول ـ، زیرا او اساساً در برابر خدا غیرى نمىبیند ـ[55]: «اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولا» (احزاب/33،72)، پس ذات و صفات و افعال وى در ذات و صفات و افعال خدا فانى گشته: «وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/8 ،17)، «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّما یُبایِعونَ اللّهَ» (فتح/48،10) و بدین ترتیب به بالاترین مرتبه و مقام سیر و سلوک انسانى که همان عبودیت مطلق: «فَاَوحى اِلى عَبدِهِ» (نجم/53 ،10) و کمال انقطاع: «إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک» است دست یافته و اساس و زیر بناى ربوبیّت را در خود محقّق ساخته است: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة».[56] در سوره قدر ـ به اعتبار معناى باطنى آن ـ از فنا و عبودیت انسان کامل به «لیلة» تعبیر شده است: «اِنّا اَنزَلنـهُ فى لَیلَةِ القَدر» (قدر/97،1)، زیرا «لیلة» خفاى مطلق است و انانیّت انسان کامل تحت تابش شمس أحدى مختفى گشته است،[57]ازاینرو امام صادق(علیه السلام)در تفسیر فرات کوفى «لَیلَةالقَدر» را بر حضرت صدّیقه طاهره، فاطمهزهرا(علیها السلام) که از مصادیق بارز انسان کامل است اطلاق کرده و فرموده است: هرکس فاطمه را درک کند به تحقیق لیلة القدر را درک کرده است.[58]
انسان کامل در همه زمینهها و میدانها گوى سبقت را از همگان ربوده: «و لا یرقى إلی الطیر» و از همه نسبت به خداوند مقرّبتر است: «السّـبِقونَ السّـبِقون * اُولـئِکَ المُقَرَّبون» (واقعه/56 ،10 ـ 11)، ازاینرو بین او و خدا واسطهاى نیست:«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنى»(نجم/53 ،8 ـ 9)، بلکه او خود واسطه دیگران است و فیض وجود و کمالات آن از آبشار وجودى او به سوى آفریدگان سرازیر مىگردد: «ینحدر عنی السیل» و درست به همین جهت وِلایت و تدبیر امور دیگران به وى واگذار شده «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا اَلَّذینَ یُقِیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتونَ الزَّکوةَ و هُم رکِعون» (مائده/5 ،55) و به عنوان ولىّ خدا هم حقّ تشریع و قانونگذارى دارد: «ولاُِحِلَّ لَکُم بَعضَ الَّذى حُرِّمَ عَلَیکُم»(آلعمران/3،50)، «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِى اِسرءیلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسرءیلُ عَلى نَفسِهِ» (آلعمران/3،93) و هم حقّ اجرا و حکومت: «یـداودُ اِنّا جَعَلنـکَ خَلیفَةً فِى الاَرضِ فَاحکُم بَینَالنّاسِ بِالحَقِّ» (ص/38،26)، «فاحکُم بَینَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ» (مائده/5 ،48) و هم حقّ تصرّف در موجودات عالم: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّیحَ تَجرى بِاَمرِهِ رُخاءً حَیثُ اَصاب * والشَّیـطینَ کُلَّ بَنّاء وغَوّاص * وءاخَرینَ مُقَرَّنینَ فِى الاَصفاد» (ص/38، 36 ـ 38)
اوصاف و کمالات انسان کامل همه براساس تفضّل خدا و تخصیص الهى است و شخص وى و کسب و اکتسابش در آنها هیچگونه دخالتى ندارد. واژههاى اصطفاء: «اِنَّ اللّهَ اصطَفى ءادَمَ ونوحـًا وءالَ اِبرهیمَ وءالَ عِمرنَ عَلَى العــلَمین» (آلعمران/3،33)، تفضیل و اجتباء و هدایت: «واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمین * ومِن ءابائِهِم وذُرِّیّـتِهِم واِخونِهِم واجتَبَینـهُم وهَدَینـهُم اِلى صِرط مُستَقیم» (انعام/6 ،86 و87)، اخلاص: «واذکُر عِبـدَنا اِبرهیمَ واِسحـقَ ویَعقوبَ اُولِى الاَیدى والاَبصـر * اِنّا اَخلَصنـهُم بِخالِصَة ذِکرَى الدّار» (ص/38،45ـ46) و تطهیر: «اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا» (احزاب/33،33) هریک همراه با بار معنوى خاصّ خود آنهم با توجّه به اسنادش به خداوند مطلب یاد شده را تأیید مىکند، ازاینرو امامرضا(علیه السلام) در روایت معروف خود درباره شناخت امام مىفرماید: امام بدون آنکه خود نقشى داشته باشد واجد همه فضایل و مناقب است:«مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه و لا اکتساب، بل اختصاص من المفضّل الوهّاب» ، بنابراین، دیگران که از مصادیق انسان کامل نیستند نمىتوانند با کسب و طلب خویش به مرتبه وى دست یابند: «ولایرقى إلىّ الطیر» «و إنکم لاتقدرون على ذلک» ؛ ولى در هر صورت همه مکلّفاند در راه او حرکت کرده و به فراخور استعدادشان خود را هرچه بیشتر به وى نزدیک سازند و از کمالات و اوصاف او بهرهمند گردند: «ولکن أعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد» [59] بدیهى است که قدر و منزلت هر کسى به نزدیکى وى به انسان کامل وابسته است، و سعى و تلاش خود اوست که این مهمّ را رقم خواهد زد: «و اَن لَیسَ لِلاِنسـنِ اِلاّ ما سَعى» (نجم/53 ،39)
انسان کامل با توجّه به کمالات و فضایلى که از جانب خداوند به وى اعطا شده ـ مانند خط کشى که خود مستقیم است و میزان استقامت خطوط واقع مىشود ـ خودش ساخته دست خدا: «فإنّا صنایع ربّنا» «أدّبنی ربّی فاحسن تأدیبی» و تجسّم عینى صراط مستقیم است: «نحن الصراط المستقیم» و مىتواند الگو و سرمشق دیگر انسانها و امام و راهنماى آنان قرار گیرد: «و اِذِ ابتَلى اِبرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124)، «و الناس بعد صنایع لنا» [60] انسان کامل امام الکلّ فى الکلّ على الکلّ و باذن خداوند شفیع و مکمّل سالکان راه خداست:«مَن ذَا الَّذى یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّ بِاِذنِهِ» (بقره/2، 255) و همه انسانها مکلّفاند او را وسیله تقرّب خویش به خداوند قرار داده: «وابتَغوا اِلَیهِ الوَسیلَةَ»(مائده/5 ،35) و قول و فعل و صفت وى را میزان سنجش اقوال و افعال و صفات خود بدانند: «نحن الموازین القسط» و فرمانهاى او را اطاعت کرده و از آنها سرپیچى نکنند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم» (نساء/4،59)، «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا استَجیبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم» (انفال/8 ،24)، «ومَن یَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ و یَتَعَدَّ حُدودَهُ یُدخِلهُ نارًا خــلِدًا فیها» (نساء/4،14) و چون او خلیفه خداست اطاعتش عین اطاعت خدا: «مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» (نساء/4،80) و عصیان او نیز عصیان خداوند است. خداوند در آیه 56 احزاب/33 آنجا که مىفرماید: «اِنَّ اللّهَ ومَلـئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا صَلّوا عَلَیهِ و سَلِّموا تَسلیمـا» به مؤمنان دستور مىدهد تا مانند خدا و فرشتگان بر انسان کامل درود فرستند و بدین وسیله هرچه بیشتر به او نزدیک شده و با امتثال فرمانهاى وى از هرگونه انحراف و گمراهى نجات یابند، ازاینرو برخى از مفسران به حق معتقدند که انسان کامل از درود و صلوات مؤمنان بهرهاى نمىبرد، همانگونه که خداوند از عبادت بندگان سودى نمىبرد[61]، بلکه این مؤمنان هستند که با عبادت خدا و نیز درود فرستادن بر انسان کامل خود را در مسیر جریان فیض خدا و خلیفه وى قرار داده و بدین ترتیب بیش از پیش از برکات و خیرات نامتناهى بهرهمند مىگردند. در زیارت جامعه کبیره درود فرستادن بر اهل بیت(علیهم السلام) و اختصاص به نعمت ولایت ایشان، مایه نیکویى خلق، پاکى نفوس، پاکیزگى روح و کفاره گناهان دانسته شده است.[62] بر پایه روایتى جبرئیل(علیه السلام) به پیامبر(صلى الله علیه وآله)خبر داده است: هرکس بر ایشان درود فرستد خداوند 10 بار بر او درود فرستاده و 10 سیّئه را از وى محو و 10 حسنه را برایش ثبت خواهد کرد.[63]
از آنچه در مراحل پیشین گفته شد به خوبى مىتوان به حکمت و ضرورت وجود انسان کامل در نظام هستى پىبرد؛ ولى براى وضوح بیشتر تأکید مىشود بدون وجود انسان کامل نه فیض وجود از مبدأ جواد صادر مىگردد، و نه سیر تکاملى موجودات ـ به ویژه افراد انسان ـ سامان مىیابد:«بکم فتح اللّه و بکم یختم» و شاید به همین سبب است که خداوند جهت بیان جعل خلیفه در زمین واژه«جاعل» را که مشتقّ است و بر زمان خاصّى دلالت ندارد بهکار برده است: «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَلیفَةً» (بقره/2،30)؛ گویا خواسته است بگوید نظام آفرینش بدون انسان کامل جسدى بىروح و موجودى بىخاصیت است، ازاینرو لازم است به طور پیوسته در زمین خلیفة جعل شود تا هیچگاه زمین از حجّت خدا تهى نباشد، افزون بر این، انسان کامل علّت غایى ایجاد است: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و بدون او حرکت ایجادى ناقص و ابتر است، پس نمىتوان وجود عالَم را بدون وجود انسان کامل پذیرفت: «و ما اَرسَلنـکَ اِلاّ رَحمَةً لِلعــلَمین» (انبیاء/21،107)
اقبال الاعمال؛ انسان کامل؛ انسان کامل از دیدگاه نهج
البلاغه؛ بحارالانوار؛ تفسیر الصافى؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر فرات الکوفى؛ تفسیر
القرآن الکریم، صدرالمتألهین؛ تهذیب الاحکام؛ حاشیة القونوى على تفسیر البیضاوى؛
رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن؛ شرح اصول الکافى، مازندرانى؛ شرح دعاى
سحر؛ شرح فصوص الحکم؛ عیون اخبار الرضا(علیه السلام)؛ الکافى؛ الکشاف؛ المزار
الکبیر؛ مصباح الانس؛ مصباح الشریعه؛ مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه؛ مناقب
آلابىطالب؛ من لایحضرهالفقیه؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ نهج البلاغه.
حسن رمضانى
عفو و گذشت
، شاید
بسیار شنیده باشید که می گویند تو نیکی کن ودر دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد
باز و یا می گویند، مهربانی کن تا مهربانی بینی و یا می گویند بگذر تا از تو
بگذرند یکی از مفاهیم بلند در فرهنگ اسلامی و قرآنی مفهوم عفو وگذشت است.
عفو وگذشت یکی از فضیلت ها ومنش های نیک در رفتار واخلاق انسانی است کسانی
که رنگ خدایی به خود می گیرند انسان های با گذشتی هستند که از خطا وگناه واشتباه
دیگری چشم می پوشند عفو به معنی گذشت از گناه وخطای دیگری وخودداری از مجازات خطا
کار وگناهکار می باشد.
یکی از راه های رسیدن به بسیاری از کمالات ومقامات انسانی است که در آیات
قرآن بیان شده است هر کسی که بخواهد مصداق عناوین بلند ومقامات والایی چون نیکو
کاری وشکیبایی وپرهیزکاری شود واز محبت وگذشت الهی برخوردار گردد وبسیاری از بلاها
ومصیبت ها وگرفتاری ها را رفع کند ودر نزد مردم بزرگ ومحبوب شود واز رحمت خاص
خداوندی وعنوان محبوب وحبیب الهی بهره مند گردد باید از این راه سود جوید.
عفو به معنای کنترل ومهار خشم وعواطف وچشم پوشی از حقوق خود است واین موجب می شود
تا انسان صبر را در مقام خشم وغضب تجربه کند تکرار این گونه اعمال در انسان باعث
می شود تا صبر وشکیبایی در انسان تقویت شود وآدمی به پاداش صابران برسد به این
معنی که مقام صابران پاداش عمل عفوی می شود که خود مصداق صبر حالی وحالتی بوده است
وخداوند در آیات 34و35سوره فصلت صبر را عاملی برای گذشت انسانها در برابر بدی ها
می شمارد
بسیاری از مردم در این اندیشه اند که بتوانند به مقامات بلند انسانی دست یابند واز
فواید وآثار آن بهره مند گردند این اشتیاق در جوانان بیشتر از سایر اقشار مشاهده
می شود از آنجائیکه از نظر بدنی وآرزوها وآمال در جایگاهی قرار دارند که هر چیزی
را می جویند ودر پی هر نام ونشانی می روند تا ناشناخته هارا کشف ونایافته هارا
بیابند علاقه واشتیاق شگفتی برای دست یابی به کمالان ومقامات از خود نشان می دهند
آنان در جستجوی عرفان ومقامات عرفانی ویا راز ها ورمزها ی طبیعت درون وبیرون به
سوی هر کسی کشیده شده وبه هر جایی سرک می کشند در بسیاری از موارد با شکست روبرو
می شوند وبه سبب عجله در دست یابی به هر چیزی در دام نا اهلان می افتند این در
حالی است که قرآن راه های بسیار ساده وروشنی را پیش هر کسی که در جستجوی حقیقت
ومقامات وکمالات انسانی است قرار داده است یکی از آموزه های قرآنی برای دست یابی
به کمالات راه عفو وگذشت است
جایگاه عفو وگذشت در میان فضیلت ها وارزش های انسانی :
گذشت کردن یکی از فضیلت ها وارزش های اخلاق انسانی است که از سوی همگان به حکم
سیره عقلایی مورد توجه وعنایت قرار گرفته است خداوند در آیه 178از سوره بقره عفو وگذشت
به ویژه در حال قدرت بر انتقام ومجازات را می ستاید وبر کسانی که در حال قدرت
وتوان از حق خویش می گذرند وبا بزرگواری چشم بر مجازات می بندندآفرین می فرستد
وآنرا بعنوان امری معروف وهنجاری پسندیده ونیکو مورد تشویق قرار می دهد.
قرآن در آیات 237سوره بقره و126سوره نحل با آن که مجازات برابر را بعنوان اصل
مقابله به مثل تأئید می کند ولی با بیان این که عفو وگذشت یکی از بهترین وکوتاه
ترین راه ها دست یابی انسان به تقوا است می کوشد تا بیان دارد که فضیلت انسانی نه
در انتقام ومجازات بلکه در عفو وگذشت از دیگری است وشرافت وکرامت انسانی نه تنها
اینگونه حفظ می شود بلکه با این روش شخص می تواند کنترل ومهار خویش را در دست گیرد
واحسان ونیکو کاری را بر حسن انتقام مقدم دارد .
انسان در عفو وگذشت است که می تواند ارزش وجایگاه واقعی خویش را به دست آورد این
مسئله به ویژه در شداید وسختی ها مانند مجازات قاتلین ودر امور مالی در هنگام
تنگدستی فقیران وبینوایان خودرا نشان می دهد شخصی که در اوج غضب وانتقام از جرم
قاتل می گذرد ویا ز مال خود چشم فرو می بندد تا تنگدستی را نیازارد وبا مطالبه پول
ومال خویش اورا خوار وذلیل نکند در حقیقت نه تنها کرامت وبزرگواری خویش را خریده
است بلکه شرافت وکرامت انسانی را برای همگان حفظ کرده است .
اجر و پاداش عفو : خداوند در آیات 22سوره نور و14سوره تغابن می فرماید زمینه سازی
برای جلب غفران وآمرزش الهی از ثمرات عفو وگذشت است ودر آیات 134تا 136سوره آل
عمران وایات 63تا 76فرقان اشاره دارد که پاداش بهشت جاویدان وبهره مندی از مواهب
همیشگی آن از پاداشهای عفو وگذشت است.
خداوند در آیه 40سوره شورا عفو واغماض از خطای دیگران واصلاح بدی آنان را نیکی
دانسته وگذشت را موجب پاداش ویژه خداوند بر می شمارد ودر آیات 52و54سوره قصص با
ذکر داستان مومنان اهل کتاب که دریافت کننده دو اجر وپاداش برای تحمل در برابر
کفار وعفو وگذشت از آزار آنان می باشند توضیح می دهد پاداش مضاعفی را بدست می
آورند بهترین پاداش واثری که می توان برای گذشت وعفو بیان کرد آن است که
شرایط برای عفو وگذشت خداوند از خطاهای انسانی را فراهم می آورد تا این گونه در
مسیر ارحم ترحم (رحم کن تا رحم شوی )قرار گیریم .
علل وعوامل عفو وگذشت در انسان :
آیه 22سوره نور بیان می دارد که علاقه انسان به غفران الهی وجلب عنایت وی زمینه ای
برای عفو وگذشت از خطای دیگران است در آیه 66سوره توبه خداوند می فرماید : اگر
انسان از جرم ها وگناهان وخطاهای کوچک دیگری چشم پوشی کند خداوند از گناهان
وخطاهای بزرگ او چشم پوشی می کند واز مقام عفو وغفران با او برخورد می نماید
در آیات 109سوره بقره و149سوره نساء اشاره شده که توجه به قدرت مطلقه خداوند زمینه
ساز عفو از رفتارهای خطایی دیگران می شود ودر آیه 85سوره حجر خداوند می فرماید :
عقیده به قیامت ورستاخیز وهدفداری خلقت وآفرینش وحتمی بودن بازخواست ومحاسبه زمینه
ساز عفو وگذشت نیکو از دیگران است ودر آیه 159سوره آل عمران آمده است که نرم خویی
وداشتن قلبی نرم ومهربان ورحیم موجب می شود تا انسان دارای فضیلت اخلاقی گذشت وعفو
شود
نقش کلیدی ایمان در عفو وگذشت :
خداوند در آیات 36و37سوره شورا می فرماید ایمان موجب می شود تا انسان دارای بینش
ونگرشی درست نسبت به خود وخدا ودیگران باشد ومسایل زندگی ورفتاری خویش را بر اساس
آن تنظیم نماید
در آیه 43از سوره شورا اشاره می نماید که صبر بر مشکلات وفشارهای عصبی وعاطفی
وگذشت از خطای دیگران موجب می شود تا انسان دارای اراده قوی شود
آثار وفواید عفو وگذشت :
عفو وگذشت از نظر عقل وعقلا امری ارزشی وهنجار ورفتاری پسندیده ونیکوست خداوند در
آیات 178و237و280سوره بقره و152آل عمران و34فصلت و85سوره حجر بر ارزشمندی عفو
وگذشت تاکید کرده واز صاحبان حق خواسته است که برخلاف حق وحقوق خویش از باب
انسانیت از خطا واشتباه دیگری در گذرند وبر رفتار نادرست ونکوهیده وی چشم بپوشند
وآنرا نادیده گیرند .
عمل به رفتار هنجاری عفو وگذشت موجب می شود تا انسان در نوعی آرامش خاص خود قرار
گیرد که نمی توان آنرا از راهی دیگر کسب کرد .
کسی که از خطا ولغزش دیگری می گذرد رحمت ومهر الهی را به سوی خویش جلب می کند وبا
جلب رحمت ومهر الهی شخص احساس خوش وزیبایی را در خود می یابد خداوند در آیه 22سوره
نور یکی از علل وعوامل جذب ورحمت الهی را عفو وگذشت کریمانه اشخاص نسبت به خطا
وگناه دیگری می شمارد ودر آیه 14سوره تغابن این مسئله را در باره روابط خانوادگی
میان همسران ونسبت به فرزندان گوشزد می کند که عفو وچشم پوشی از دشمنی های همسران
وفرزندان زمینه ساز جلب رحمت خاص خداوندی است که آدمی را به آرامش وخوشی می رساند
.
جلب محبت خدا با عفو وگذشت : گذشت از لغزشهای مردم نه تنها باعث جلب رحمت الهی
وبهره مندی از آرامش بر خاسته از آن می شود بلکه موجب جلب وجذب محبت الهی نیز می
شود وآدمی را در جرگه محبان خداوندی قرار می دهد که رسیدن به مقام حب الهی در
حقیقت رسیدن به بسیاری از کمالاتی است که در آثار محبت الهی بیان شده است که در
آیات 134آل عمران و13مائده به این موضوع اشاره شده است .
قرآن در آیه 34فصلت می فرماید عفو وگذشت عامل جلب وجذب دوستی ها وبه وجود آورنده
زمینه های پیوند اجتماعی وخانوادگی است ودشمنی هارا از بین می برد .
خداوند در آیه 128سوره نساء عفو وگذشت در اختلافات خانوادگی را عامل جذب وجلب خیر
به سوی اهل خانواده می شمارد وبر انجام عفو وگذشت تشویق می کند .
خداوند در آیه 280سوره بقره یکی از عوامل جذب وجلب خیر الهی را گذشت از وامداران
تنگدست بر می شمارد که شخص با این گذشت خویش خیر الهی را به سوی خویش جلب می کند .
عفو وگذشت موجب می شود تا انسان از عفو الهی بهره مند گردد
خداوند در آیه 45سوره مائده عفو وگذشت از گناهان را حتی از قصاص را موجب کفاره
گناهان شخص می شمارد وبعنوان یکی از علل وعوامل اصلی پاک کردن گناهان بدان اشاره
می کند .
خداوند در آیه 126سوره نحل می فرماید عفو وگذشت موجب دفع بدیها از انسان می
شود.
در آیات 133و134سوره آل عمران و237بقره می فرماید انسان با عفو وگذشت از خطای
دیگران به مقام تقوا می رسد .
در آیات 126نحل و134آل عمران می فرماید عفو وگذشت از مردم موجب وارد شدن در زمره
نیکو کاران ومقام احسان می شود .
در آیه 34سوره فصلت می فرماید عفو وگذشت گاهی دشمنان سر سخت را به دوستان صمیمی
مبدل می سازد .
آثار عفو وگذشت در روایات :
در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: هنگامی که روز قیامت می شود ندا دهنده ای
صدا می زند هر کس اجر او بر خداست وارد بهشت شود گفته می شود چه کسی اجرش بر خداست
؟ جواب می دهند کسی که مردم را عفو کرده است آنها بدون حساب وکتاب به بهشت می
روند.
پیامبر اکرم (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب بقای حکومتها ودوام
قدرت است چرا که از دشمنیها می کاهد وبر دوستیها می افزاید (بحارالانوار ج
74ص 168) .
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب عزت وابرو می گردد چرا که
عفو چیزی جز عزت بر انسان نمی افزاید (اصول کافی ج 23ص 108) .
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید : عفو وگذشت جلو تسلسل ناهنجاریها ،خشونتها
،جنایتها وکینه توزیهارا می گیرد (کنز العمال ج 3ص 373حدیث 7004) .
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب سلامت روح وآرامش جان وطول
عمر خواهد شد (میزان الحکمه ج3حدیث 13184).
خودشناسی و خداشناسی
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
اساسی ترین سؤال برای هر بشر خواهد بود. از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ و کجا هستیم؟ انسان هر چه بهتر به این سؤالات پاسخ دهد کاملتر است. اجمالاً باید گفت: از کجا آمده ایم مربوط به مبدأ و توحید است که ما از خدا هستیم و به کجا می رویم مربوط به معاد است که به خدا برمی گردیم. و کجا هستیم مربوط به نبوت و امامت است که برای دستیابی به شرح و تفصیل آن که در این مقال امکان آن نیست،
اینقدر مسایل و ظواهر دنیوی فریبنده است و ما را مشغول خود می کند که ما کمتر به خود فکر می کنیم.از کجا آمده ایم،آمدن ما بخاطر چیست و بالاخره به کجا می رویم.برای روشن شدن موضوع یک مثال می آورم.
شخصی می خواست منزل خود را عوض کند.مدتها جستجو کرد تا اینکه یک منزل را باتفاق خانواده دوست داشت و آنرا خرید.علت اصلی پذیرش آنها نور پردازی زیبای منزل بود.آنقدر زیباطراحی شده بود که دیگر به مسایل دیگر فکر نمی کردند.با گذ شت زمان و عادی شدن جذابیت نور پردازی،متوجه شدند که محل خریداری شده با تمام دقت و کوشش که کرده بودند دارای اشکالات اساسی است و قابل زندگی کردن نیست.
از جمله همسایه های داشت که رعایت حقوق دیگران را نمی کنند و تنها به فکر خوش گذرانی های آنی خود هستند. رفت و آمد ماشین ها و قرار داشتن منزل در کنار یک خیابان و ساختمان سازی همسایه وسر و صدای ساختمان سازی آرامش را از آنها سلب و از انتخاب محل جدید پشیمان می کرد و با خود می گفتند کاش در همان ساختمان قبلی بودیم .حد اقل در آنجا آرامش داشتیم و مشکلات آپارتمان نشینی را نداشتیم.
مثل دنیا یی که در آن زندگی می کنیم،همانند منزلی پر زرق و برق و جذاب است .در دوران کودکی که به این دنیا پا نهاد یم. تا مرحله بلوغ مشغول تکامل جسمی و عقلی بودیم.در جوانی مشغول تشکیل زندگی و خانواده و کار و کوشش.با گذشتن زمان و چشیدن و تست کردن لذا یذ دنیوی به تدریج به خود بر گشتیم. در سن پیری و باز نشستگی فرصت مناسبی بدست می دهد که انسان قدری به خود و اعمال خود و آینده خود به فکر فرو رود.
می بینید که مساجد و عبادتگاه ها از افراد مسن با سلایق گوناگون زیادتر از جوانان است.شاید عده ای فکر کنند به خاطر بیکاری است .در صورتیکه نیاز های روحی آنها را به مراکز معنوی می کشاند.
مردم عادی معمولا خدای خیالی را عبادت و پرستش می کنند.و از خدای غیر واقعی نیاز
های مادی و معنوی خود را طلب می کنند.عده ای بت های گوناگون دنیوی را می پرستند.عده ای دیگر خدای خیالی و ذهنی خود را می پرستند.هر چیز که قابل تصور باشد قابل ستایش نمی باشد.
خدای واقعی قابل تصور و دیدن نمی باشد.برای مثال انسان در عالم رحم ،بعلت عدم دسترسی به عالم طبیعت،هر آنچه از این دنیا برایش بگوییم قابل درک و فهم نیست.وقتی به دنیا می آید می تواند آنرا درک کند.انسان ها نیز به خاطر محدودیت های گوناگون امکان درک خدای متعال ندارند.
این سوال مطرح می شود که با توجه به محدودیت های خود چگونه می توان به سوالات مطرح شده پاسخ داد.پل ارتباطی انسان با خداوند متعال پیامبران الهی و امامان و اولیاى الهى هستند که از طریق وحی و الهام های غیبی و احادیث مسایل ماورا طبیعه را برای ما معرفی و نشان داده اند.
در خصوص اینکه از کجا آمده ایم.لازم به ذکر است که خداوند از طریق مادر انسان را در عالم رحم رشد و نمو داده و در عالم طبیعت تکامل جسمی و معنوی پیدا کرده و در سایر عوالم با بدن های مثالی به سیر خو د ادامه می دهد تا اینکه روز قیامت فرا برسد.می توان گفت که ما تجلی خداوند متعال هستیم.همانند موج که تجلی ضعیف از آب دریاست که پس از طی مسیری دو مرتبه به آب بر می گردد .آنچه شما می بینید فقط دریاست.انسان ها خدا را معرفی میکنند .خداوند توسط آنها خود را معرفی و جلوه گری می کند.
اگر انسان خدای خود را یک حقیقت مجازی یا مادی تصور کند در واقع یک چیز نا محدود را در یک چیز محدود قرار داده است و چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد. لذا خداوند حقیقتی بی پایان .و قابل تصور ذهنی نمی باشد .
وقتی در هنگام عبادت دست های خود را به طرف آسمان بلند می کنیم در حقیقت به آسمان بی پایان که شامل انواع ستاره گان و منظومه هاست می نگریم.انسان ها در درون خود دارای آسمان هستند.آسمان انسان آرامش اوست.منطومه های آن افکار اوست.اگر بخواهیم به آسمان درون بنگر یم باید ذهن خود را از پلیدی ها و افکار غلط پاک کنیم. انسان ها دنبال آرامش هستند ولی راه خودرا گم کرده اند و به دنبال آسایش می روند.آ سمان برونی تجلی آسمان درونی است.انسانها برای آرامش دست به دعا به طرف آسمان می برند.
خداوند با ایجاد درد های گو نا گو ن چسمی و روحی شما را صدا می کند و می گوید به طرف من بیا.اما ابتدا خود را خالص کن و نا خالصی ها را از خود دور کن . خود را در کوره ذوب افکار قرار بده . آنچه باقی می ماند از جنس خداست .در این موقع ترا به سوی خود می برم.
فکر همانند تخته سفیدی است که بر روی آن مطالب گوناگون نوشته ایم و به آنها علاقه مند شده ایم. اگر خدا را بخواهیم ببینیم ابتدا باید مطالب تخته را از صفحه وجودی پاک کنیم.آ آنوقت است که درون واقعی خود نمایی می کند و دیگر تمایلی ندارد که در این دنیا باشد و لحظه شماری می کند که به دیار باقی برود.
جهان هستی و انسان کامل تجلی کامل حق تعالی می باشند.صفات رذیله و حمیده انسان در حیوانات بطور کامل تجلی داد.مثلا زیبایی در طاووس غیرت د خرو جابت در اسب و بی غیرتی در خوک و درندگی در گرگ و مردانگی در شیر تجلی پیدا کرده است.
تا زمانی که ذهن از صفات رذیله پاک نگرددو دلبستگی و وابستگی به دنیا و تعلقاتش در انسان حذف نگردد.صفات الهی در انسان تجلی پیدا نمی کند.انسان به حدی از کمال و معرفت می رساند که امکان مرگ اختیاری پیدا می کند.وقتی به شهدا نگاه می کنیم مراحل سیر و سلوک را به سرعت طی کرده و خداوند آنها را به درجات عالی شهادت می رساند.
ذهن انسان همانند ظرف خالی است که در آن شربت طهورا یعنی معارف الهی و قرآ ن قرار داد و یا اینکه از شربت های آلوده در آن ریخت.انسان هابر اساس درونیات ذهنی خود عمل و یا سخن می گویند.لذا باید ذهن خود را از آلودگی ها پاک و تزکیه نفس نمود.
با توجه به اینکه انسان محدود و خدا نا محدود است لذا با چشم سر که محدود و حوزه دیدش محدود است امکان دیدن خدا نیست.لذا چشم دیگری نیاز است که بتوان نا محدود را دید.آنرا چشم دل گویند. چشم دل چیست.برای چه می خواهیم.اگر انسان به مر حله یقین برسد . انگاه
حقیقت هر چیزی را در می یابد.لذا دیگر نیازی به دیدن ندارد. مانند خورشید که از نور آن به وجود آن پی می بریم و دیگر نیازی نیست که دلیلی برای وجود آن ارایه شود.لذا منظور از چشم دل یعنی رسید به مرحله یقین که بتوان هر چیزی را بدون نیاز به استدلال پذیرفت.استدلال برای این انجام می دهند که انسان آنرا بپذیرد.
دنیا همانند ساحری است که انسان را فریب می دهد.به چشم سر انسان چیز ها یی را می بیند که واقعیت ندارد.انسان باید مراقب باشد که گول این ساحران را نخورد.رسالت پیامبران آگاهی دادن به ما است که گول دنیا را نخوریم و این دنیا را نردبانی برای آخرت کنیم.همانطوری که به طرف دنیا می رویم و گرفتار آن می شویم این امکان وجود دارد که برگردیم.در حقیقت توبه کنیم و بجای تعلقات دنیوی تعلقات معنوی چنگ برنیم و معرفت خود را در خصوص خدا شناسی بالابریم.
وقتی به دستورات اسلام نگاه می کنیم در می یابیم که بدون اینکه انسان به زحمت زیاد بیفتد با انجام واجبات و ترک محرمات انسان را از آلوده شدن به دنیا دور می کند.
خداوند پیامبران برونی برای هدایت انسانها فرستادهو پیامبران درونی به نام عقلدر هر انسانی قرار داده است.زمانی برای ابلاغ رسالت برای پیامبران مشگل بود اما امروز با امکانات مجازی امکان انعکاس مطالب در سراسر جهان مقدور گشته است.
.وقتی انسان به مرحله یقین رسید.هر آنچه میبیند آیه ای و نشانه ای از خدا را می بیند و به عظمت خالق پی می برد. اینکه گفته می شود خدا از رگهای گردن به انسان ها نزدیک تر است .منظور این است که اگر انسان به مر حله یقین برسد آنچه می بیند تجلی و عظمت خالق پی می برد و هر گز نیازی به دیدن خدا ندارد. آنقدر محو قدرت و عظمت خدا می شود که دیگر چیزی جز نگاه به عظمت او نمی خواهد.همانند عزیزی که مدتها در انتظار دیدن او را دارد همینکه او را پیدا می کندتنها می خواهد او را ببیند و در آغوش بگیرد.دیگر نمی خواهد از او سوال کند کجا بوده ای و فقط از این که فرصت دیدار حاصل شده بهره مند شود.
عرفا برای رسیدن به مرحله یقین دستوراتی تحت عنوان هفت مرحله عشق ذکر کرده اند که شامل انجام واجبات و ترک محرمات وتوبه می باشد.یک مرحله دیگر تخلیه ذهن از پلیدیها و تعلقات زندگی وشهوات غیر مشروع می باشد.خداوند بعضی از غرایض را که مورد نیاز عالم طبیعت است در ما قرار داده است.متاسفانه استفاده غلط و زیاده خواهی انسان ما را از حقیقت خلقت دور و از طی کمال دور می سازد.
برای اینکه مرحله یقین را بهتر معرفی کنیم یک مثال میزنیم.مرده شور براحتی می تواند در کنار یک مرده بخوابد ولی بستگان با توجه به اینکه می دانند حیات دنیوی نداردولی می ترسند در کنار میت بخوابند.مرده شور به حالت یقین رسیده ولی سایرین به مرحله قبول.مثال دیگر آب های تصفیه شده فاضلاب را مردم عادی حتی اگر بهترین صاحب نظر هم بگوید نمی خورند اکر چه از نظر علمی ثابت شده که از آلودگی ها پاک است.بنابرین انسان در حالت قبولی است ولی به یقین نرسیده است. اگر بتواند همچون آب های معمولی بخورد می توان گفت که به پاکی آب یقین دارد.
انسان ها همواره علاقه مند به طی کمال و یقین هستند.بعضا راه را به اشتباه می روند.فرد معتاد در ابتدا با کمی مواد مخدر ارضا می شد ولی با گذشت زمان مصرف بیشتر نیاز دارد تا لذت ببرد و با نابودی جسم دنیا را ترک می کند.انسان ها یی که راه تقوا و کسب معرفت را بر گزیده اند راه کمال خود را با شهادت در این دنیا کامل می کنند
ماهی اسیر آب است و با بیرون آمدن از آب این دنیا را ترک می کند.انسانها اسیر هوای نفس و درون هستند که با تزکیه نفس طی کمال می کنند.چوب وقتی آتش می گیرد اهمیت خود را نشان می دهد و به بالا شعله ور می شود.سنگ آهن وقتی در کوره ذوب قرار می گیردو نا خالصی ها زدوده می شود ارزش پیدا می کند.انسانها هم وقتی از اسارت هوای نفس خارج می شوند بها پیدا می کنند.سوختن انسان مبارزه با هوای نفس است که آنرا جهاد اکبر می خوا نند .
پرنده تا در تخم است بخاطر محدودیت امکان پرواز ندارد.اما با رشد در داخل تخم و برون تخم امکان پرواز پیدا می کند.اگر تخم مرغ از درون شکسته شود ابتدای رشد و نمو است.چنانچه از بیرون شکسته شود شروع هلاکت و نابودی است.بطور مشابه انسانها نیزاگر انتظارات از مردم و بد اخلاقی های آنها و وابستگی به دنیا را از ذهن خود پاک کند.ابتدای رشد او فراهم می شود.چناچه انواع گناه ها او را به خلاف بکشاند ابتدای سقوط اخلاقی و نابودی روح و روان و متعاقب آن جسم خود و هلاکت را به دنبال دارد.
رابطه خدا با انسان مشابه رابطه خورشیدبا ماه است.ماه روشنایی خود راخورشید می گیرد.تا زمانی که ماه در مسیر نور خورشید قرار می گیرد امکان رو یت ماه مقدور است.ابتدای هر ماه امکان دیدن ماه مقدور نیست ولی پس از گذشت نیمی از ماه کامل می شود و سپس به تدریج روشنایی خود را از دست می دهد.انسان ها هم در بدو تولد دارای ذهنی پاک هستند .با رسیدن به چهل سالگی کامل از نظر فکری می شود. تا سن حدود هشتاد سالگی توان جسمی رو به کاهش می گذارد.
اگر به خارج از جو زمین برویم دیگر شب و روز معنا ندارد و نور خورشید همواره تابنده است .لذا زمان مفهوم خود را از دست می دهد.انسان دچار بی وزنی می شود و در هوا معلق است.لذا وزن مفهوم خود را از دست می دهد.انسان هم اگر رذایل اخلاقی را از ذهن خود پاک کند دیگر جاذبه های دنیوی همانند جاذ به زمین شما را نمی تواند جذب کند.اگر چه تو صف حق تعالی برای انسان مقدور نمی باشد .رابطه انسان با خدا همانند رابطه خورشید با ماه است.چنانچه ماه در امتداد نور خورشید باشد به همان مقدار که در امتداد نور خورشید قرار دارد روشنایی در آسمان دارد .
اگر تکه آهنی را در دست بگیریم و به تدریج آنرا داغ کنیم به لحظه ای می رسیم که دیگر امکان گرفتن آن نیست و دچار درد می شویم.لذا آگاهانه آهن را از خود دور می کنیم.غرایض و شهوات در انسان برای تکامل انسان است که آگاهانه رذایل اخلاقی را از خود دور کند.بنا بر این کسانی که عزلت در پیش می گیرند امکان رشد و تعالی ندارند.
همان طوریکه نوزاد در رحم مادر تا مدت معین می ماند و سپس به دنیای طبیعت می رود.انسان نیز در عالم طبیعت پس از مدت معین به عالم بر زخ می رود.
انسا ن ها زمانی که پا به دنیای طبیعت می گذ ارند دارای جسم و روح پاک هستند. با گذ شت ز مان با خوردن مو اد غذ ایی قسمتی جذب و قسمتی د فع می شود.یا بعضا بدن د چا ر آسیب می گردد.روح و ذهن انسان درگذ ر زمان د چار آسیب های جدی می شود که با صله رحم و عبادت تر میم می گردد.اگر ما آ لو دگی های جسمی و روحی را از خود جدا کنیم در اینصورت جسم و روح پاک می گردد و انسان در آرامش می باشد.اگر به کو دکان نگاه کنیم همه آنها را دوست دارند و دغدغه زندگی و فردای خود را ندارند.علت پاکی روح و جسم آنها ست.
روح انسان هما نند جسم انسان دارای حواس پنج گانه است.قدرت آنها بسیار بیشتر از حواس ما دی است .انسا ن هنگا می که خواب می بیند حواس روحی او فعال است و انسان امکان تعر یف کر دن و قایع دیده یا شنیده شده را دارد.بعضا آنقدر نا را حت می شود که اگر آن اتفاق در حالت بیداری اتفاق می افتاد نا را حت به آن شدت نمی شد.
انسانها از اینکه به دیگران نصیحت می کنند و اعتنایی به سخن آ نها داده نمی شود و یا مورد پذیرش قرار نمی گیرد نا راحت می شوند.علت نا راحتی بخاطر این است که فکر می کنیم ما نسبت به دیگران بیشتر می دانیم و نوعی خود بزر گ بینی است.اگرنگو ییم که حتی نوعی توهین است. باید ظرف وجودی خود را افزا یش دهیم همانند خورشید که عامل فیض است و چنا نچه در مسیر آن قرار گیر یم بطور طبیعی از نور خورشید بهره مند می شویم.خداوند به پیامبر هم می گوید که تو به وظیفه و ابلاغ رسالت اقدام کن و نگران نباش که مردم توجه نمی کنند.اینکه تا کید بر خود سازی بجای دیگر سازی شده است بخاطر این است که انسان با رشد و تعالی معرفتی بطور طبیعی سایه بر دیگران می اندازند و مردم در عمل شاهد رفتار پسندیده قرار می گیرندو با پذیرش تو به سخنان تو هم توجه و عمل می کنند.مردم به خاطر خلق و خو ی و رفتارپیامبر او جذب اسلام شدند و به سخنان حضرت گوش و عمل می کردند.
انسانها دارای صفات پسندیده و نا پسندیده هستند. دستورات دینی و تو صیه های اخلاقی و رفتاری به منظور تبدیل صفات زشت به صفات خوب است.عدم کنترل انسانها توسط قوانین یا آموزه های دینی باعث می گردد که رفتار افراد بر اساس هوای نفس باشد.که عدم مهار آن باعث آسیب های جدی به خودو جامعه می گردد.
وقتی به پر ندگان نگاه می کنیم با توجه به فطرت خودپس از اینکه امکان پرواز پیدا کردند برای حیات و استراحت و زاد و ولد خود لا نه ای می سازند. اما زمانی که توسط انسان در یک قفس محصور می شوند اختیار پرواز از آنها گر فته شده و بعضا افسرده و اشتیاق رهایی از قفس دارند.انسانها نیز تا زمانیکه د ر قفس هواو هوس و ذهن خود هستند همواره اظهار دلتنگی و غربت و تنهایی می کنند.نگرانی های افراد از نوع روحی و جسمی دی است.بعضا با آ سیب های عمدی و غیر عمدی با خوردن مواد غذایی یا استفاده مواد مضر به بدن آسیب وارد می کنیم.نگرانی های روحی اکثرا نتیجه عکس العمل سخن و رفتار و تفکر ماست.بعضا آزمایش ماست که با انواع درد ها خود نمای می کند.حال که ریشه نگرانی ها مشخص شد امکان علاج آن حذف تملایات غیر صحیح و پاک کردن ذهن از آ لودگی های که به مرور زمان انباشته شده است.صفات اخلاقی نا پسندیده و رذیله های اخلاقی با یک برنامه دراز مدت امکان بر طرف کردن هست و علمای اخلاق آنها را معرفی و نحوه علاج را گفته اند.ذهن ما با سر عت بالایی مشغول به جذ ب و فیلم برداری از حوادث و اتفاقات روزمره است.برای تحت کنترل در آوردن آن مبارزه با آن لازم است که اصطلا حا مبارزه با نفس گویند.برای مبارزه نفس انسان باید به شهوات و تملایات نفسانی کنترل پیدا کند و آنچه برای روح و روان و جسم مضر است اجتناب کند.
وقتی به زندگی کرم ابر یشم نگاه می کنیم درس های به ما می دهدتا به تکامل بر سد و چون پروا نه ای پرواز کند. کرم برای ادامه حیات به برگ درختان می چسبدو تغذیه می کندابتدا در پیله ای تنیده سپس در کرمی ظا هر و نها یتا پرواز می کند انسان نیز در ابتدا از نطفه ای بد بو تشکیل شده است
پس از شکل گیری اندام اولیه برای حیات در دنیای طبیعت وار د دنیا می شودبا گذ شت زمان و طی عمر به دنیا علاقه مند می شود که خود انگیزه ای برای فعالیت و ادامه حیات می گردد.در این عالم اختیار دارد که راه ضلالت و گمراهی را اختیار کند و یا اینکه با تز کیه روح و روان و حذف تدریجی افکار نادرست از ذهن خود روح خود را آماده پرواز کند.
از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟
چگونه آمدیم ؟ چگونه میرویم ؟
این پرسش به طور طبیعی و ذاتی برای هر انسانی مطرح میشود که ما از کجا آمده ایم ؟ اولین انسان چگونه آفریده شد؟ و چون این قبیل پرسش ها برای هر بشری در هر عصری پیش می آید ادیان مختلف حتی ادیان غیر خدایی به گونه ای پاسخ هایی به آن داده اند که گاه بصورت افسانه های بی اساس است ما مسلمانان در کتاب آفریدگارمان خوانده ایم که: آفرینش همه انسان ها از نفس واحد است اشاره به مسأله آفرینش آدم جدّ نخستین ماست، که این همه افراد بشر با تنوع خلقت ، و خلق و خوى متفاوت ، و استعدادها و ذوق هاى مختلف ، همه به یک ریشه باز مى گردد که آن آدم است.1
باز این سؤال پیش می آید که خود حضرت آدم چطور آفریده شد؟ آموخته ایم که آدم از خاک آفریده شد و باز به خاک باز گشت ما بنی آدم نیز این چرخه پدر را باید بپیماییم (به چرایی خلقت در مبحث جداگانه ای خواهیم پرداخت). حال ما چگونه به این شکل در آمده ایم؟ خدواند اینگونه پاسخ می دهد:
«یا أَیهَا النَّاسُ إِن کنتُمْ فِی رَیبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَینَ لَکمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ وَمِنکم مَّن یتَوَفَّى وَمِنکم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکیلَا یعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ.»2 ؛ اى مردم، اگر در باره برانگیخته شدن در شکید، پس [بدانید] که ما شما را از خاک آفریدهایم، سپس از نطفه، سپس از علقه، آن گاه از مضغه، داراى خلقت کامل و [احیاناً] خلقت ناقص، تا [قدرت خود را] بر شما روشن گردانیم. و آنچه را اراده مىکنیم تا مدتى معیّن در رحم ها قرار مىدهیم، آن گاه شما را [به صورت] کودک برون مىآوریم، سپس [حیات شما را ادامه مىدهیم] تا به حد رشدتان برسید، و برخى از شما [زودرس] مىمیرد، و برخى از شما به غایت پیرى مىرسد به گونهاى که پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمىداند. و زمین را خشکیده مىبینى و [لى] چون آب بر آن فرود آوریم به جنبش درمىآید و نمو مىکند و از هر نوع [رستنیهاى] نیکو مىرویاند.
همه اینها به خاطر آن است که این حقیقت را براى شما آشکار سازیم که ما بر هر کار قادر و توانا هستیم.
از آن پس یک دوران انقلابى جدید آغاز مى شود «و ما شما را به صورت طفل از شکم مادر بیرون مى فرستیم» (ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلًا).
به این ترتیب دوران زندگى محدود و وابسته شما در شکم مادر پایان مى پذیرد، و قدم به محیطى وسیعتر، مملو از نور و صفا و امکانات بسیار فزونتر مى گذارید.
باز چرخ هاى حرکت تکاملى شما متوقف نمى شود، و همچنان سریع در این راه به پیشروى ادامه مى دهید «سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ و کمال جسم و عقل برسید» «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ»
در اینجا جهل تبدیل به دانائى ، و ضعف و ناتوانى تبدیل به قدرت و توانائى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.
ولى این چرخ باز متوقف نمى گردد هر چند گروهى از شما در این میان از دنیا چشم فرو مى بندند اما گروه دیگرى سیر نزولى حیات را بعد از تکامل شروع مى کنند تا به بدترین مرحله زندگى یعنى نهایت پیرى برسند (مَّن یتَوَفَّى وَمِنکم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ).
آرى به مرحله اى مى رسد که چیزى از علوم خود را به خاطر نخواهد داشت پرده هاى نسیان و فراموشى صفحه عقل و فکر او را مى پوشاند، و در واقع حالتى شبیه حال کودکى به او دست مى دهد.
برخى از شما به غایت پیرى مىرسد به گونهاى که پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمىداند.
این ضعف و ناتوانى و پژمردگى دلیل بر فرا رسیدن یک مرحله انتقالى جدید است ، همانگونه که سستى پیوند میوه با درخت دلیل بر رسیدگى آن و وصول به مرحله جدائى است .
این دگرگونی هاى عجیب و پى در پى که حاکى از قدرت بى پایان پروردگار است روشنگر این حقیقت است که همه چیز حتى احیاى مردگان براى او سهل و آسان است .
همان کسى که لباس حیات بر تن خاک مى پوشاند، و نطفه بى ارزش را به انسان کاملى مبدل مى سازد، و زمین هاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حیات نوین مى بخشد آیا با این برنامه حیات آفرین مستمر او در این جهان باز مى توان در امکان معاد تردید کرد؟
نظام حاکم بر آفرینش این جهان نشان مى دهد که هدفى از آن در کار است ، وگرنه همه باطل و بیهوده بود، در حالى که این زندگى چند روزه و آمیخته با این همه ناملایمات و ناکامی ها چیزى نیست که ارزش این را داشته باشد که هدف نهائى عالم آفرینش را تشکیل دهد.
بنابراین باید عالم دیگرى وجود داشته باشد، عالمى وسیع و جاودانه که شایسته است هدف آفرینش محسوب گردد.
به این نکته نیز باید توجه کرد که سخن گفتن قرآن از این مراحل مختلف جنین ، در آن روز که نه علم جنین شناسى به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظه اى درباره دوران جنینى انسان داشتند، خود گواه زنده اى است بر اینکه این کتاب بزرگ از جهان وحى و ماوراء طبیعت سرچشمه مى گیرد.
معاد جسمانی:
بدون شک هر جا قرآن سخن از بازگشت انسان ها و رستاخیز به میان آورده منظور بازگشت این انسان با روح و جسم در آن جهان است ، و آنها که معاد را منحصر به جنبه روحانى آن کرده اند و تنها قائل به بقاى ارواحند به هیچ وجه آیات قرآن را مورد بررسى قرار نداده اند، مثلا روشن است که آیاتى همچون آیه فوق با صراحت سخن از معاد جسمانى مى گوید وگرنه معاد روحانى چه شباهتى به دوران جنینى دارد؟
مخصوصا آخرین جمله آیات مورد بحث که به صورت نتیجه نهائى آمده به وضوح این مطلب را ثابت مى کند آنجا که مى گوید: و ان الله یبعث من فى القبور (و خداوند کسانى را که در قبرها هستند بر مى انگیزاند) چرا که قبر جایگاه جسم است نه روح .
نظام حاکم بر آفرینش این جهان نشان مى دهد که هدفى از آن در کار است ، وگرنه همه باطل و بیهوده بود، در حالى که این زندگى چند روزه و آمیخته با این همه ناملایمات و ناکامی ها چیزى نیست که ارزش این را داشته باشد که هدف نهائى عالم آفرینش را تشکیل دهد.
ارذل العمر چیست ؟
«ارذل» از ماده «رذل » به معنى چیز پست و نامطلوب است ، و منظور از ارذل العمرنا مطلوبترین دوران هاى عمر انسان مى باشد که به نهایت پیرى مى رسد، و به گفته قرآن علوم و دانش هاى خود را به کلى فراموش مى کند، و درست همانند یک کودک مى شود، از نظر معلومات همچون کودک است ، از نظر تدبیر امور شبیه کودک است ، از چیز جزئى همانند یک کودک ناراحت مى شود و با امر مختصرى خوشحال و راضى مى گردد، ظرفیت و حوصله خود را از دست مى دهد، و گاه حرکات او کودکانه مى شود.
با این تفاوت که مردم از کودک انتظارى ندارند و از او دارند، بعلاوه در مورد کودکان این امیدوارى هست که با رشد و نمو جسم و روحشان همه این حالات برطرف مى گردد اما در مورد پیران فرتوت و کهنسال چنین امیدى وجود ندارد و با این تفاوت که یک کودک چیزى نداشته که از دست بدهد اما این پیر کهنسال همه سرمایه هاى حیاتى خود را از دست داده است.
روى این جهات حال پیران سالخورده در مقایسه با حال کودکان بسیار رقت بارتر و ناگوارتر است .
از امیر مؤ منان على(علیه السلام) چنین نقل شده که شخصى از آن بزرگوار از معنى دو سجده در هر رکعت از نماز سوال کرد، امام فرمود: معنى سجده نخستین هنگامى که سر به زمین مى گذارى آنست که پروردگارا من در آغاز از این خاک بودم ، و هنگامى که سر برمى دارى مفهومش این است که مرا از این خاک بیرون فرستادى ، و مفهوم سجده دوم این است که مرا به این خاک باز مى گردانى ، و هنگامى که سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش این است که تو بار دیگر مرا از خاک ، مبعوث خواهى کرد.3
فاطمه محمدی- گروه دین و اندیشه تبیان
1- تفسیر نمونه جلد14و19 .
2- سوره حج آیه 5.
3- تفسیر نمونه جلد 25.
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر
(عهدنامه مالک)
وقتی حضرت امیرالمومنین علی (ع) ، مالک اشتر نخعی از یاران خود را به امارت مصر
منصوب نمود، به او فرمانی در قالب یک نامه نوشت. این نامه بی تردید از مهمترین
اسناد سیاسی حقوق اسلامی و خصوصا شعبه شیعی آن است.
این نامه به روشنی نشان می دهد رویکرد مترقی امام علی (ع) به مساله حکومت را در
عصر جاهلیت عرب و در دوران حکومت های الیگارشی. در این نامه که به نوعی به قانون
اساسی اسلامی ایشان می ماند ویژگی های حکومت اسلامی، حاکم اسلامی، حقوق شهروندان،
رابطه دولت با شهروند و … بیان شده است. توصیه به علاقه مندان، خصوصا دانشجویان و
دوستداران مباحث حقوق، آنرا با دقت کامل مطالعه کنند. این ترجمه از ترجمه نهج
البلاغه انجام شده توسط دکتر آیتی می باشد.
توضیح سید رضی (قدس سره) مولف نهج البلاغه: این فرمان را برای مالک اشتر نخعی
نوشت، هنگامی که او را امارت مصر و توابع آن داد.در آنهنگام که کار بر محمد بن
ابی بکر آشفته شده بود.این فرمان از پرمحتواترین فرمانهاست و از دیگرنامههای او
محاسن بیشتری در بردارد.
متن نامه
به نام خداوند بخشاینده مهربان این فرمانی است از بنده خدا، علی امیر المؤمنین،
به مالک بن حارث اشترنخعی در پیمانی که با او مینهد، هنگامی که او را فرمانروایی
مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح
آورد و شهرهایش را آباد سازد.
او را به ترس از خدا و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها و پیروی از هر چه درکتاب خود
بدان فرمان داده، از واجبات و سنتهایی که کس به سعادت نرسد مگر به پیروی از آنها،
و به شقاوت نیفتد، مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها. و باید که خدای سبحان را
یاری نماید به دل و دست و زبان خود، که خدای جل اسمه، یاریکردن هر کس را که یاریش
کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفتهاست. و او را فرمان میدهد
که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و ازسرکشی هایش باز دارد، زیرا نفس
همواره به بدی فرمان دهد، مگر آنکه خداوند رحمت آورد.
ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستادهام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر
و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم مینگرند که تو درکارهای والیان
پیش از خود مینگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها میگویی و نیکوکاران
را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جاری ساخته، توان شناخت.
باید بهترین اندوختهها در نزد تو، اندوخته کار نیک باشد. پس زمام هواهای نفس خویش
فروگیر و بر نفس خود، در آنچه برای او روا نیست، بخل بورز که بخل ورزیدن بر نفس،
انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش میشمارد.مهربانی به رعیت و دوست داشتن
آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان
را غنیمتشماری، زیراآنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در
آفرینش.
از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهایی عارضشان خواهد شد و به عمد یا خطا، لغزشهایی
کنند، پس، از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همانگونه که دوست داری که خداوند نیز
از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد. زیرا تو برتر از آنها هستی و آنکه تو را بر
آن سرزمین ولایت داده، برتر از توست و خداوند برتر از کسی است که تو را ولایت داده
است. ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.
ای مالک، خود را برای جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانینیست و
از عفو و بخشایش او هرگز بینیاز نخواهی بود.هرگاه کسی را بخشودی، ازکرده خود
پشیمان مشو و هرگاه کسی را عقوبت نمودی، از کرده خود شادمان مباش.
هرگز به خشمی، که از آنت امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساختهاند
و باید فرمان من اطاعتشود. زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن
دگرگونیها در نعمتهاست. هرگاه، از سلطه و قدرتی که در آن هستی در تو نخوتی یا
غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که
تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن سرکشی تو را تسکین میدهد و تندی و
سرافرازی را فرو میکاهد و خردی را که از تو گریختهاست به تو باز میگرداند.
بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به
او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامهای را پست و بیمقدار
سازد. هر چه خدا بر تو فریضه کرده است، ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از
افراد رعیت، هر کس را که دوستش میداری، انصاف را رعایتنمای که اگر نه چنین کنی،
ستم کردهای و هر که بر بندگان خدا ستم کند، افزون بر بندگان، خدا نیز خصم او بود.
و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از
این کار باز ایستد و توبه کند. هیچ چیز چون ستمکاری، نعمتخدا را دگرگون نکند و
خشم خدا را برنینگیزد، زیرا خدا دعای ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمکاران
است.
باید که محبوبترین کارها در نزد تو، کارهایی باشد که با میانهروی سازگارتر بود و
با عدالت دم سازتر و خشنودی رعیت را در پی داشته باشد زیرا خشم تودههای مردم،
خشنودی نزدیکان را زیر پای بسپرد و حال آنکه، خشم نزدیکان اگر تودههای مردم از تو
خشنود باشند، ناچیز گردد.
خواص و نزدیکان کسانی هستند که به هنگام فراخی و آسایش بر دوش والی باری گراناند
و چون حادثهای پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف
درباره آنان قضاوت شود. اینان همه چیز را به اصرار از والی میطلبند و اگر عطایی
یابند، کمتر از همه سپاس میگویند و اگر به آنان ندهند، دیرتر از دیگران پوزش میپذیرند.
در برابر سختیهای روزگار، شکیباییشان بس اندک است. اما ستون دین و انبوهی مسلمانان
و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، باید توجه تو به آنان بیشتر و
میل تو به ایشان افزونتر باشد.
و باید که دورترین افراد رعیت از تو و دشمنترین آنان در نزد تو، کسی باشد که بیش
از دیگران عیبجوی مردم است. زیرا در مردم عیبهایی است و والی از هر کس دیگر به
پوشیدن آنها سزاوارتر است. از عیبهای مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه که آشکار
شود، زیرا آنچه بر عهده توست، پاکیزه ساختن چیزهایی است که بر تو آشکار است و
خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است، داوری کند. تا توانیعیبهای دیگران را
بپوشان، تا خداوند عیبهای تو را که خواهی از رعیت مستور بماند، بپوشاند. و از مردم
گره هر کینهای را بگشای و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از
آنچه از تو پوشیده داشتهاند، به تغافل زن و گفته سخنچین را تصدیق مکن. زیرا سخن
چین، خیانتکار است، هر چند، خود را چون نیکخواهان وانماید.
با بخیلان رای مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حریصان، زیراحرص و
طمع را در چشم تو میآرایند که بخل و ترس و آزمندی، خصلتهاییگوناگون هستند که سوء
ظن به خدا همه را دربر دارد.بدترین وزیران تو، وزیری استکه وزیر بدکاران پیش از
تو بوده است و شریک گناهان ایشان.مبادا که اینان همراز وهمدم تو شوند، زیرا یاور
گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بودهاند.در حالی که، تومیتوانی بهترین جانشین را
برایشان بیابی از کسانی که در رای و اندیشه و کاردانیهمانند ایشان باشند ولی بار
گناهی چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانی کهستمگری را در ستمش و بزهکاری
را در بزهش یاری نکرده باشند.رنج اینان بر توکمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان
بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است.
اینان را در خلوت و جلوت به دوستی برگزین.و باید که برگزیدهترین وزیران توکسانی
باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در کارهاییکه خداوند بر
دوستانش نمیپسندد کمتر تو را یاری کنند، هر چند، که این سخنانو کارها تو را
ناخوش آید.به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند، سپس، از آنانبخواه که تو را فراوان
نستایند و به باطلی که مرتکب آن نشدهای، شادمانتندارند، زیرا ستایش آمیخته به
تملق، سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشیوادارد.
و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند، زیرا این کار سبب شود کهنیکوکاران
را به نیکوکاری رغبتی نماند، ولی بدکاران را به بدکاری رغبتبیفزاید.باهر یک چنان
رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است.و بدان، بهترین چیزی کهحسن ظن والی را
نسبتبه رعیتش سبب میشود، نیکی کردن والی است در حق رعیت و کاستن است از بار رنج
آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن کارهاییکه بدان ملزم نیستند.و تو
باید در این باره چنان باشی که حسن ظن رعیتبرای توفراهم آید.زیرا حسن ظن آنان،
رنجبسیاری را از تو دور میسازد.به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او
بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آنسزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی.
سنت نیکویی را که بزرگان این امتبه آن عمل کردهاند و رعیتبر آن سنتبهنظام
آمده و حالش نیکو شده است، مشکن و سنتی میاور که به سنتهای نیکویگذشته زیان
رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهادهاند وگناه بر تو
ماند که آنها را شکستهای.تا کار کشورت به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از
تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن
در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح میآورد و آن نظم و آیین که مردمپیش از تو
بر پای داشتهاند.
بدان، که رعیت را صنفهایی است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و ازیکدیگر بینیاز
نباشند.صنفی از ایشان لشکرهای خدایاند و صنفی، دبیران خاصیا عام و صنفی قاضیان
عدالت گسترند و صنفی، کارگزاراناند که باید در کار خودانصاف و مدارا را به کار
دارند و صنفی جزیه دهندگان و خراجگزارانند، چه ذمی وچه مسلمان و صنفی بازرگاناناند
و صنعتگران و صنفی فرودین که حاجتمندان ومستمندان باشند.هر یک را خداوند سهمی معین
کرده و میزان آن را در کتاب خود وسنت پیامبرش(صلی الله علیه و آله)بیان فرموده و
دستوری داده که در نزد مانگهداری میشود.
اما لشکرها، به فرمان خدا دژهای استوار رعیتاند و زینت والیان.دین به آنهاعزت
یابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعیت جز به آنها استقامت نپذیرد.و کارلشکر
سامان نیابد، جز به خراجی که خداوند برای ایشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان
نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهای خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد.این
دو صنف، برپای نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان وکارگزاران و دبیراناند، اینان
عقدها و معاهدهها را میبندند و منافع حکومت را گردمیآورند و در هر کار، چه
خصوصی و چه عمومی، به آنها متکی توان بود. و اینها کهبرشمردم، استوار نمانند مگر
به بازرگانان و صنعتگران که گردهم میآیند و تا سودیحاصل کنند، بازارها را برپای
میدارند و به کارهایی که دیگران در انجام دادن آنهاناتواناند امور رعیت را سامان
میدهند.آنگاه، صنف فرودین، یعنی نیازمندان ومسکیناناند و سزاوار است که والی
آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند.درنزد خداوند، برای هر یک از این اصناف،
گشایشی است.و هر یک را بر والی حقیاست، آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به
صلاح آورد.و والی از عهده آنچهخدا بر او مقرر داشته، بر نیاید مگر، به کوشش و
یاری خواستن از خدای و ملزمساختن خویش به اجرای حق و شکیبایی ورزیدن در کارها،
خواه بر او دشوار آید یاآسان نماید.
آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواهترین آنها به خدا و پیامبر اوو
امام توست، به کار برگمار.اینان باید پاکدامنترین و شکیباترین افراد سپاه باشند،
دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش یابند.به ناتوانان، مهربانو بر
زورمندان، سختگیر باشند. درشتیشان به ستم بر نینگیرد و نرمیشان برجایننشاند.آنگاه
به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند، از خاندانهای صالح کهسابقهای نیکو دارند و
نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندانو جوانمردان استوار نمای، زیرا
اینان مجموعههای کرماند و شاخههای احسان وخوبی.آنگاه به کارهایشان آنچنان
بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویشمیپردازند.اگر کاری کردهای که سبب
نیرومندی آنها شده است، نباید در نظرت بزرگآید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق
آنان هر چند خرد باشد، در نظرت اندکجلوه کند.زیرا لطف و احسان تو سبب میشود که
نصیحتخود از تو دریغ ندارند وبه تو حسن ظن یابند.نباید بدین بهانه، که به کارهای
بزرگ میپردازی، از کارهای کوچکشان غافل مانی، زیرا الطاف کوچک را جایی است که از
آن بهرهمند میشوندو توجه به کارهای بزرگ را هم جایی است که از آن بینیاز
نخواهند بود.
باید برگزیدهترین سران سپاه تو، در نزد تو، کسی باشد که در بخشش به افراد سپاهقصور
نورزد و به آنان یاری رساند و از مال خویش چندان بهرهمندشان سازد کههزینه خود و
خانوادهشان را، که بر جای نهادهاند، کفایت کند، تا یکدل و یک رای رویبه جهاد
دشمن آورند، زیرا مهربانی تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد.و بایدکه
بهترین مایه شادمانی والیان برپایداشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدندوستی در
میان افراد رعیت.و این دوستی پدید نیاید، مگر به سلامت دلهاشان.ونیکخواهیشان درست
نبود، مگر آنگاه که برای کارهای خود بر گرد والیان خود باشندو بار دولت ایشان را
بر دوش خویش سنگین نشمارند و از دیر کشیدنفرمانرواییشان ملول نشوند.پس امیدهایشان
را نیک برآور و پیوسته به نیکیشانبستای و رنجهایی را که تحمل کردهاند، همواره بر
زبان آر، زیرا یاد کردن از کارهاینیکشان، دلیران را برمیانگیزد و از کارماندگان
را به کار ترغیب میکند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار که هر یک در چه کاری تحمل
رنجی کردهاند، تا رنجی را که یکیتحمل کرده به حساب دیگری نگذاری و کمتر از رنج و
محنتی که تحمل کرده، پاداشش مده.شرف و بزرگی کسی تو را واندارد که رنج اندکش را
بزرگ شمری وفرودستی کسی تو را واندارد که رنجبزرگش را خرد به حساب آوری.
چون کاری بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولشرجوع کن.زیرا
خدای تعالی به قومی که دوستدار هدایتشان بود، گفته است:«ایکسانی که ایمان آوردهاید
از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامر خویش فرمانبرید و چون در امری اختلاف
کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا وپیامبر رجوع کنید.»
رجوع به خدا، گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول، گرفتن سنتجامع اوست، سنتی
که مسلمانان را گرد میآورد و پراکنده نمیسازد.و برای داوریدر میان مردم، یکی از
افراد رعیت را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود.از آنکسان، که کارها بر او
دشوار نمیآید و از عهده کار قضا برمیآید.مردی که مدعیان باستیزه و لجاج، رای خود
را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایی شد، بر آناصرار نورزد و چون حقیقت
را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش بهآزمندی متمایل نگردد و به اندک
فهم، بیآنکه به عمق حقیقت رسد، بسنده نکند.
قاضی تو باید، از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه بهدلیل متکی
باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و درکشف حقیقت، شکیباتر از
همه باشد و چون حکم آشکار شد، قاطع رای دهد.
چربزبانی و ستایش به خودپسندیش نکشاند.از تشویق و ترغیب دیگران به یکیاز دو طرف
دعوا متمایل نشود.چنین کسان اندک به دست آیند، پس داوری مردیچون او را نیکو تعهد
کن و نیکو نگهدار.و در بذل مال به او، گشاده دستی بهخرج ده تا گرفتاریش برطرف شود
و نیازش به مردم نیفتد.و او را در نزد خود چنانمنزلتی ده که نزدیکانت درباره او
طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امانماند.
در این کار، نیکو نظر کن که این دین در دستبدکاران اسیر است.از روی هوا وهوس در
آن عمل میکنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار دادهاند.
در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستی
باآنها.و بیمشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رای خود کار کردن و از دیگرانمشورت
نخواستن، گونهای از ستم و خیانت است.کارگزاران شایسته را در میانگروهی بجوی که
اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهای صالح، آنها که در اسلامسابقهای دیرین
دارند.اینان به اخلاق شایستهترند و آبرویشان محفوظتر است و ازطمعکاری بیشتر
رویگرداناند و در عواقب کارها بیشتر مینگرند. در ارزاقشان بیفزای، زیرا فراوانی
ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و ازدست اندازی به مالی که در تصرف دارند،
باز میدارد.و نیز برای آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت توخللی
پدید آورند.پس در کارهایشان تفقدکن و کاوش نمای و جاسوسانی از مردم راستگوی و
وفادار به خود بر آنان بگمار.
زیرا مراقبت نهانی تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق رعیتوامیدارد.و
بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند.هر گاه یکی از ایشاندستبه
خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدانگواهی
دادند، همین خبرها تو را بس بود.باید به سبب خیانتی که کرده تنش را به تنبیه
بیازاری و از کاری که کرده است، بازخواست نمایی.سپس، خوار و ذلیلشسازی و مهر
خیانتبر او زنی و ننگ تهمت را بر گردنش آویزی.
در کار خراج نیکو نظر کن، به گونهای که به صلاح خراجگزاران باشد.زیرا صلاحکار
خراج و خراجگزاران، صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود، مگربه نیکوشدن
حال خراجگزاران، زیرا همه مردم روزی خوار خراج و خراجگزارانند.
ولی باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشی، زیرا خراج حاصل نشود، مگربه
آبادانی زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد، شهرها و مردم را هلاک کردهاست
و کارش استقامت نیابد، مگر اندکی.هرگاه از سنگینی خراج یا آفت محصول یابریدن آب یا
نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین، چون در آب فرو رفتن آن یا بیآبی، شکایت نزد تو
آوردند، از هزینه و رنجشان بکاه، آنقدر که امید میداری که کارشان راسامان دهد.و
کاستن از خراج بر تو گران نیاید، زیرا اندوختهای شود برای آبادانی بلادتو و زیور
حکومت تو باشد، که ستایش آنها را به خود جلب کردهای و سببشادمانی دل تو گردد، که
عدالت را در میانشان گستردهای و به افزودن ارزاقشان و بهآنچه در نزد ایشان
اندوختهای از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگری خود ومدارا در حق ایشان، برای
خود تکیهگاهی استوار ساختهای.چه بسا کارها پیش آیدکه اگر رفع مشکل را بر عهده
آنها گذاری، به خوشدلی به انجامش رسانند.زیرا چونبلاد آباد گردد، هر چه بر عهده
مردمش نهی، انجام دهند که ویرانی زمین را تنگدستیمردم آن سبب شود و مردم زمانی
تنگدست گردند که همت والیان، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار
اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است، سود برنگیرند.
سپس، به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهای خود بگمار و نامههایی راکه در
آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است، از جمع دبیران، به کسی اختصاص دهکه به اخلاق
از دیگران شایستهتر باشد.از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازدیا چنان دلیرش نکند
که در مخالفتبا تو، بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سببنشود که نامههای عاملانت را
به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگروا دارد، یا در آنچه برای تو
میستاند یا از سوی تو میدهد، سهلانگاری کند، یاپیمانی را که به سود تو بسته،
سست گرداند و از فسخ پیمانی که به زیان توست، ناتوان باشد.دبیر باید به پایگاه و
مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسی که مقدارخویش را نداند، به طریق اولی،
مقدار دیگران را نتواند شناخت.مباد که در گزینشآنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن
خود تکیه کنی.زیرا مردان با ظاهر آرایی و نیکوخدمتی، خویشتن را در چشم والیان عزیز
گردانند.ولی، در پس این ظاهر آراسته وخدمت نیکو، نه نشانی از نیکخواهی است و نه
امانت.
دبیرانت را به کارهایی که برای حکام پیش از تو بر عهده داشتهاند، بیازمای و از آنمیان،
بهترین آنها را که در میان مردم اثری نیکوتر نهادهاند و به امانت چهرهایشناختهاند،
اختیار کن.که اگر چنین کنی این کار دلیل نیکخواهی تو برای خداونداست و هم به آن کس
که کار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کاری از کارهای خوداز میان ایشان، رئیسی
برگمار.کسی که بزرگی کار مقهورش نسازد و بسیاری آنهاسبب پراکندگی خاطرش نشود.اگر
در دبیران تو عیبی یافته شود و تو از آن غفلتکرده باشی، تو را به آن بازخواست
کنند.
اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشهوران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانتنیکو
سفارش کن.خواه آنها که بر یک جای مقیماند و خواه آنها که با سرمایه خویشاین سو و
آن سو سفر کنند و با دسترنجخود زندگی نمایند.زیرا این گروه، خود مایههای منافعاند
و اسباب رفاه و آسودگی و به دست آورندگان آن از راههای دشوارو دور و خشکی و دریا و
دشتها و کوهساران و جایهایی که مردم در آن جایها گردنیایند و جرئت رفتن به آن
جایها ننمایند.اینان مردمی مسالمتجویاند که نه ازفتنهگریهایشان بیمی است و نه
از شر و فسادشان وحشتی.در کارشان نظر کن، خواهدر حضرت تو باشند یا در شهرهای
تو.با اینهمه بدان که بسیاری از ایشان را روشیناشایسته است و حریصاند و
بخیل.احتکار میکنند و به میل خود برای کالای خودبها میگذارند، با این کار به
مردم زیان میرسانند و برای والیان هم مایه ننگ و عیبهستند.
پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلی الله علیه و آله)از آن منع کرده است وباید
خرید و فروش به آسانی صورت گیرد و بر موازین عدل، به گونهای که در بها، نه فروشنده
زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود.پس از آنکه احتکار را ممنوعداشتی، اگر کسی
باز هم دستبه احتکار کالا زد، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سببعبرت دیگران گردد ولی
کار به اسراف نکشد.
خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین:کسانی که بیچارگاناند از مساکین ونیازمندان و
بینوایان و زمینگیران.در این طبقه، مردمی هستند سائل و مردمیهستند، که در عین
نیاز روی سؤال ندارند.خداوند حقی برای ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن
را رعایت کنی، پس، در نگهداشت آن بکوش.برای اینان دربیت المال خود حقی مقرر دار و
نیز بخشی از غلات اراضی خالصه اسلام را، در هرشهری، به آنان اختصاص ده.زیرا برای
دورترینشان همان حقی است کهنزدیکترینشان از آن برخوردارند.و از تو خواستهاند که
حق همه را، اعم از دور ونزدیک، نیکو رعایت کنی.سرمستی و غرور، تو را از ایشان غافل
نسازد، زیرا اینبهانه که کارهای خرد را به سبب پرداختن به کارهای مهم و بزرگ از
دست هشتن، هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس متخود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ
مدار و به تکبر بر آنان چهرهدژم منمای و کارهای کسانی را که به تو دست نتوانند
یافت، خود، تفقد و بازجستنمای.اینان مردمی هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد
تحقیر رجالحکومت.کسانی از امینان خود را که خدای ترس و فروتن باشند، برای نگریستن
درکارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند.
با مردم چنان باش، که در روز حساب که خدا را دیدار میکنی، عذرت پذیرفتهآید که
گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگراناند و چنان باش کهبرای
یک یک آنان در پیشگاه خداوندی، در ادای حق ایشان، عذری توانی داشت.
تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچارهاند و دستسؤال پیشکس
دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقی دشوار و گرانآید.و
گاه باشد که خداوند این دشواریها را برای کسانی که خواستار عاقبت نیکهستند، آسان
میسازد.آنان خود را به شکیبایی وامیدارند و به وعده راستخداوند، درباره خود
اطمینان دارند.
برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنانپردازی.
برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسی که همگان در آن حاضرتوانند شد و،
برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمایتا سپاهیان و
یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بیهراسو بیلکنت زبان
سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلی الله علیه و آله) بارها شنیدم که میگفت:پاک
و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدونلکنت زبان حق خود را از قوی
دستبستاند.پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگی و
خودپسندی را از خود دور ساز تا خداونددرهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب
طاعتش را به تو عنایت فرماید.اگرچیزی میبخشی، چنان بخش که گویی تو را گوارا
افتاده است و اگر منع میکنی، باید که منع تو با مهربانی و پوزشخواهی همراه بود.
سپس کارهایی است که باید خود به انجام دادنشان پردازی. از آن جمله، پاسخدادن استبه
کارگزاران در جایی که دبیرانت درمانده شوند.دیگر برآوردن نیازهایمردم است در روزی
که بر تو عرضه میشوند، ولی دستیارانت در ادای آنها درنگ وگرانی میکنند.کار هر
روز را در همان روز به انجام رسان، زیرا هر روز را کاری استخاص خود.
بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را برای آنچه میان تو و خداست، قرارده اگر چه
در همه وقتها، کار تو برای خداست، هرگاه نیتت صادق باشد و رعیت را درآن آسایش رسد.
باید در اقامه فرایضی، که خاص خداوند است، نیتخویش خالص گردانی و دراوقاتی باشد
که بدان اختصاص دارد.پس در بخشی از شبانهروز، تن خود را درطاعتخدای بگمار و
اعمالی را که سبب نزدیکی تو به خدای میشود به انجامرسان و بکوش تا اعمالتبیهیچ
عیب و نقصی گزارده آید، هر چند، سبب فرسودنجسم تو گردد.چون با مردم نماز میگزاری،
چنان مکن که آنان را رنجیده سازی یانمازت را ضایع گردانی، زیرا برخی از نمازگزاران
بیمارند و برخی نیازمند.ازرسول الله(صلی الله علیه و آله)هنگامی که مرا به یمن میفرستاد،
پرسیدم کهچگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان
مهربانباش.
به هر حال، روی پوشیدنت از مردم به دراز نکشد، زیرا روی پوشیدن والیان ازرعیتخود،
گونهای نامهربانی استبه آنها و سبب میشود که از امور ملک آگاهیاندکی داشته
باشند.اگر والی از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختیها ورنجهای آنان آگاه
شود.آن وقت، بسا بزرگا، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا، کهبزرگ جلوه کند و
زیبا، زشت و زشت، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند.زیراوالی انسان است و نمیتواند
به کارهای مردم که از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد. و حق را هم نشانههایی نیست
که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تویکی از این دو تن هستی:یا مردی هستی
در اجرای حق گشادهدست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی
که بر عهده توست دریغ فرماییو در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا
داری.یا مردی هستی کههیچ خواهشی را و نیازی را برنمیآوری، در این حال، مردم،
دیگر از تو چیزینخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندیهای مردم برای
تو رنجیپدید نیاورد، زیرا آنچه از تو میخواهند یا شکایت از ستمی است یا درخواست
عدالت در معاملتی.
و بدان، که والی را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوی برتریجوییو گردنکشی
است و در معاملتبا مردم رعایت انصاف نکنند.ریشه ایشان را با قطعموجبات آن صفات
قطع کن.به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را بهاقطاع مده، مبادا به سبب
نزدیکی به تو، پیمانی بندند که صاحبان زمینهایمجاورشان را در سهمی که از آب دارند
یا کاری که باید به اشتراک انجام دهند، زیانبرسانند و بخواهند بار زحمتخود بر
دوش آنان نهند.پس لذت و گوارایی، نصیبایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو
گردد.اجرای حق را درباره هر که باشد، چه خویشاوند و چه بیگانه، لازم بدار و در این
کار شکیبایی به خرج ده که خداوندپاداش شکیبایی تو را خواهد داد.هر چند، در اجرای
عدالت، خویشاوندان و نزدیکانتو را زیان رسد. پس چشم به عاقبت دار، هر چند، تحمل
آن بر تو سنگین آید کهعاقبتی نیک و پسندیده است.
اگر رعیتبر تو به ستمگری گمان برد، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نه وبا
این کار از بدگمانیشان بکاه، که چون چنین کنی، خود را به عدالت پرودهای و بارعیت
مدارا نمودهای. عذری که میآوری سبب میشود که تو به مقصود خود رسیو آنان نیز به
حق راه یابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روی برمتاب که خشنودی خدای
در آننهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهیانتشود و تو را از غم و رنجبرهاند وکشورت
را امنیتبخشد.ولی، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیکبرحذر باش.زیرا
دشمن، چه بسا نزدیکی کند تا تو را به غفلت فرو گیرد.پسدوراندیشی را از دست منه و
حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنتپیمان دوستی بستی و امانش دادی به
عهد خویش وفا کن و امانی را که دادهای، نیک، رعایت نمای.
در برابر پیمانی که بستهای و امانی که دادهای خود را سپر ساز، زیرا هیچ یک
ازواجبات خداوندی که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید، در آن همداستان وهمرای
هستند، بزرگتر از وفای به عهد و پیمان نیست.حتی مشرکان هم وفای بهعهد را در میان
خود لازم میشمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنی رادریافته بودند.پس در
آنچه بر عهده گرفتهای، خیانت مکن و پیمانت را مشکن وخصمت را به پیمان مفریب.زیرا
تنها نادانان شقی در برابر خدای تعالی، دلیری کنند.
خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتی، که بر بندگان خود دارد، امان
قرار داده و آن را چون حریمی ساخته که در سایهسار استوار آن زندگی کنند و بهجوار
آن پناه آورند.پس نه خیانت را جایی برای خودنمایی است و نه فریب را و نهحیلهگری
را.پیمانی مبند که در آن تاویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوارکردن پیمان
برای بر هم زدنش به عبارتهای دو پهلو که در آنها ایهامی باشد، تکیهمنمای.و مبادا
که سختی اجرای پیمانی که بر گردن گرفتهای و باید عهد خدا را در آنرعایت کنی، تو
را به شکستن و فسخ آن وادارد، بیآنکه در آن حقی داشته باشی.
زیرا پایداری تو در برابر کار دشواری که امید به گشایش آن بستهای و عاقبتخوششرا
چشم میداری، از غدری که از سرانجامش بیمناک هستی بسی بهتر است.و نیز بهاز آن است
که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر توبسته شود.
بپرهیز از خونها و خونریزیهای بناحق.زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزی بناحق، موجب
کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را
نبرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داوری در میان مردمپردازد، نخستین داوری
او درباره خونهایی است که مردم از یکدیگر ریختهاند.پسمباد که حکومتخود را با
ریختن خون حرام تقویت کنی، زیرا ریختن چنان خونینه تنها حکومت را ناتوان و سستسازد،
بلکه آن را از میان برمیدارد یا به دیگرانمیسپارد.اگر مرتکب قتل عمدی شوی، نه
در برابر خدا معذوری، نه در برابر من، زیراقتل عمد موجب قصاص میشود.اگر به خطایی
دچار گشتی و کسی را کشتی یاتازیانهات، یا شمشیرت، یا دستت در عقوبت از حد
درگذرانید یا به مشت زدن و یابالاتر از آن، به ناخواسته، مرتکب قتلی شدی، نباید
گردنکشی و غرور قدرت تومانع آید که خونبهای مقتول را به خانوادهاش بپردازی.
از خودپسندی و از اعتماد به آنچه موجب اعجابتشده و نیز از دلبستگی بهستایش و چربزبانیهای
دیگران، پرهیز کن، زیرا یکی از بهترین فرصتهای شیطاناستبرای تاختن تا کردارهای
نیکوی نیکوکاران را نابود سازد.زنهار از اینکه بهاحسان خود بر رعیت منت گذاری یا
آنچه برای آنها کردهای، بزرگش شماری یا وعدهدهی و خلاف آن کنی.زیرا منت نهادن
احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب
برانگیختن خشم خدا و مردم شود.
خدای تعالی می فرماید:خداوند سختبه خشم میآید که چیزی بگویید و به جاینیاورید.
از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز، از سستی در انجامدادن
کاری که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کاری که سررشتهاش ناپیدا
بود و از سستی کردن در کارها، هنگامی که راه رسیدن به هدف باز و روشناست، حذر
نمای.پس هر چیز را به جای خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجامرسان.
و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهی، چیزی را که همگان را در آن حقی استیا خود
را به نادانی زنی در آنچه توجه تو به آن ضروری است و همه از آن آگاهاند.زیرابزودی
آن را از تو میستانند و به دیگری میدهند.زودا که حجاب از برابر دیدگانتبرداشته
خواهد شد و بینی که داد مظلومان را از تو میستانند.به هنگام خشمخویشتندار باش و
از شدت تندی و تیزی خود بکاه و دستبه روی کس بر مدار وسخن زشتبر زبان میاور و از
اینهمه، خود را در امان دار باز ایستادن ازدشنامگویی و به تاخیرافکندن قهر خصم، تا
خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت بهدستت آید، و تو بر خود مسلط نشوی مگر آنگاه که
بیشتر همتیاد بازگشتبهسوی پروردگارت شود.
بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشی، آنچه که بر والیان پیش از تو رفتهاست،
از حکومت عادلانهای که داشتهاند یا سنت نیکویی که نهادهاند یا چیزی ازپیامبر،
(صلی الله علیه و آله)که آوردهاند یا فریضهای که در کتاب خداست و آن رابرپای
داشتهاند.پس اقتدا کنی به آنچه ما بدان عمل میکردهایم و بکوشی تا از هر چهدر
این عهدنامه بر عهده تو نهادهام و حجتخود در آن بر تو استوار کردهام، پیرویکنی،
تا هنگامی که نفستبه هوا و هوس شتاب آرد، بهانهای نداشته باشی.و جزخدای کس نیست
که از بدی نگهدارد و به نیکی توفیق دهد.
از وصایا و عهود رسول الله(صلی الله علیه و آله)با من ترغیب به نماز بود ودادن
زکات و مهربانی با غلامانتان.و من این عهدنامه را که برای تو نوشتهام بهوصیت او
پایان میدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
از خدای میطلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هرمطلوبی مرا و تو
را توفیق دهد به چیزی که خشنودیش در آن است، از داشتن عذریآشکار در برابر او و
آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانههای نیک دربلادش و کمال نعمت او و
فراوانی کرمش.و اینکه کار من و تو را به سعادت وشهادت به پایان رساند، به آنچه در
نزد اوست مشتاقیم. و السلام علی رسول اللهصلی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین
دانشمند پنداری
یادداشتی درباره ی “خود دانشمند پنداری”
نوشته شده توسط : عرفان کسرایی در تاریخ : ۱۳۹۴/۰۴/۱۴پرینت صفحه
بیگ بنگ: جمله ای مشهور؛ منسوب به سقراط است که می گوید: « می دانم که نمی دانم» جمله ای که در زمانه ما به ندرت شنیده می شود. در مراودات روزمره؛ در خلال گفت و گوهای رایج ساده؛ لاجرم به افرادی بر می خوریم که خود را در هر موضوعی فوق تخصص و شنیدن عباراتی مانند« نمی دانم »یا اطلاعی در این زمینه می ندارم، از دهان آنها تقریبا محال است. آنها تصور می کنند همه چیز را می دانند و به همین دلیل در قبال هر موضوعی، نظری دارند. چنین افرادی با خواندن یک یا دو کتاب روانشناسی خود را روانشناس و با مطالعه سرسری یکی، دو کتاب فلسفی، خود را فیلسوف می دانند.
shutterstock_178355147-800x533در سالهای اخیر افراد بسیاری را دیده ام که به موضوعات علمی علاقه مندند و حتی اخبار رویدادهای علمی را پیگیری می کنند و احتمالا گاهی کتاب های علم عمومی در حوزه های غیر از رشته تحصیلی شان را نیز مطالعه می کنند. تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست و بلکه باعث خوشحالی نیز است. مشکل از جایی پیش می آید که آنها در برآورد میزان فهم و درک و به عبارتی در حجم دانش خود دچار سوءبرداشت می شوند. آنها راجع به کرمچاله ها، جهان های موازی، سفر در زمان، بوزون هیگز، شبیه سازی و مسئله سلول های بنیادی، بیگ بنگ و… چیزهایی شنیده اند و به صورت پراکنده اینجا و آنجا راجع به آنها مطلب خوانده اند. از طریق برنامه های تلویزیونی، مجلات، گپ و گفت با دوستان راجع به روانشناسی، فرهنگ، سیاست، تاریخ و… اطلاعاتی گرفته اند ولی به تبع آن، این تصور برایشان پیش آمده که درباره تمامی موضوعات مذکور صاحب نظر هستند.
البته بدیهی است هر فردی در جامعه انسانی آرای مخصوص به خود را دارد و می تواند در لابه لای گفت و گوها، نظریات شخصی و برداشت های خود را از موضوعات مختلف بیان کند، اما مشکل از آنجایی آغاز می شود که فرد توقع داشته باشد نظریات شخصی اش به عنوان نظریات کارشناسی پذیرفته شود و نه به عنوان نظریات شخصی. خود دانشمند پنداری تعریف دقیق و به خصوصی ندارد و طیف گسترده ای را نیز در بر می گیرد؛ از افرادی که صرفا در میهمانی های خانوادگی کوچک به اظهار فضل و ایده پردازی های خام می پردازند گرفته تا کسانی که پا را فراتر گذاشته و هیچ فرصتی را در شبکه های اجتماعی مجازی و نظایر آن برای فضل فروشی و ابراز نظر درباره مسائلی که کمترین اطلاعی از آن ندارند، « عقاید خود مهم انگاری » از دست نمی دهند.
اما وجه اشتراک این افراد یکی از « عقاید خود مهم انگاری » (self -important ideas) است. عقاید خود مهم انگاری یکی از نشانه های شیدایی(Mania) است. چنین افرادی زیاد و سریع صحبت می کنند که این مشکل فشار کلام(pressure of speech) نامیده می شود. همچنین غالبا از پرش افکار (flight of idea) رنج می برند. برخی نیز افکار خود بزرگ بینی (grandios) داشته و خود را مبدع آثار و و اختراعات بزرگ می دانند. با گسترش علوم و توسعه اندیشه بشر در اعصار اخیر، حوزه های مختلف علوم پایه، مهندسی و حتی فلسفه و علوم اجتماعی به بخش های تخصصی تری تقسیم شدند. به دلیل حجم بالای اطلاعات در علوم مختلف، محال است فردی بر بخش های بزرگی از علوم احاطه داشته باشد.
attacking-anxiety-and-depression-headدانش ها و فناوری ها، روز به روز تخصصی تر می شوند و هرکس در نهایت می تواند در یک یا شاید دو شاخه علمی متخصص باشد. به عبارتی، همه ما نسبت به دانش های دیگر خارج از حیطه صلاحیت مان، بی سواد یا کم سواد هستیم. ممکن است یک کیهان شناس از جغرافیای آسیای جنوب شرقی هیچ نداند و یک مهندس مکانیک از دیالوگ دو نفر پزشک درباره نوار قلبی یک بیمار حتی یک کلمه هم سر در نیاورد. اینکه یک جراح متخصص بسیار باسواد و حاذق، کمترین اطلاعی از روش اویلر در حل معادلات دیفرانسیل مرتبه اول نداشته باشد، نه نقص است و نه کم سوادی. همان گونه که یک نفر مهندس بسیار خبره، کمترین اطلاعی از روشهای جراحی مغز در درمان پارکینسون ندارد. اگر ما درباره موضوع به خصوصی اطلاعاتی نداریم یا تنها چند کلمه و عبارت ناپخته از آن مبحث می دانیم، هیچ مشکلی پیش نمی آید اگر که فقط شنونده باشیم. هیچ کس ما را بابت چیزهایی که نگفته ایم سرزنش نمی کند، اما زمانی که درباره موضوعاتی اظهار فضل می کنیم که کمترین سر رشته ای از آن نداریم، در حقیقت نادانی خود را آشکار کرده ایم. گفتن عباراتی نظیر « نمی دانم» یا « بایستی در این زمینه مطالعه کنم » یا «اطلاع دقیقی ندارم » نه تنها نشان نادانی نیست، بلکه نهایت فهم و روحیه جست و جو گرانه فرد را می رساند.
یکی از پرسش های مؤسسه Eurobarometer در گزارش سال ۲۰۰۵ پیمایش فهم عمومی از علم چنین بود: « دایناسورها همزمان با انسان زندگی می کردند.» این گزاره غلط؛ در بین افراد مورد پژوهش نتایج زیر را در برداشت: ۸۷ درصد از سوئد یها، ۸۰ درصد از آلمانی ها، ۷۹ درصد از دانمارکی ها و ۵۰ درصد یونانی ها و… به درستی تشخیص دادند که این گزاره غلط است. بیشترین انتخاب گزینه (نمی دانم) در کشور بلغارستان بوده که در آن ۳۹ درصد نسبت به درست یا غلط بودن این گزاره اظهار بی اطلاعی کرده اند. هر چند در جدول نهایی، کشورها براساس جواب های درست رده بندی می شوند و تفاوتی میان آنهایی که جواب غلط داده اند و کسانی که گفته اند (نمی دانم)، لحاظ نشده ام اگر نیک بنگریم، گزینه ی « نمی دانم» وضعیت میانه ای را توصیف می کند. وضعیتی که فرد به صحت پاسخ اطمینان ندارد از طرفی لزومی هم نمی بیند هر طور که شده و به هر قیمتی حتما گزینه صحیح را علامت بزند. گزینه ی « نمی دانم» نیز یک پاسخ است و از قضا (ندانستن) متضمن هیچ بار مفهومی حقار تبار نیز نیست.
عموما افرادی که مطالعات عمیق تر و دقیق تری از یک موضوع به خصوص داشته اند، به دلیل آنکه با چالش ها و مسائل پیرامونی آن موضوع آشناترند، به حجم نادانسته های خود نیز آگاه ترند. به عبارت ساده تر، فرد دانا می داند که چه چیزهایی را نمی داند. اما کسی که با موضوع درگیر نبوده و درک صحیحی از جوانب موضوع ندارد، به همان درک سطحی بسنده کرده و ممکن است خود را صاحب نظر ارزیابی کند و به همین جهت از گفتن « نمی دانم» پرهیز کرده و هرطور که شده، نظری له یا علیه یک موضوع ارائه می کند.
از دیگر سو از آنجایی که فرد به اسلوب و قواعد منطق گفت و گو آگاه نیست، صورتبندی و فرمالیسم منطقی باطلی را پیش می گیرد و با فرافکنی و به کارگیری مغالطات منطقی، تلاش می کند به هر قیمتی پیروز میدان باشد. به بیان دیگر، هدف خود دانشمند پندارها از اینکه خود را به بحث ها و دیالوگهایی که اطلاعات مخدوش و سطحی از آن دارند، وارد می کنند، دستیابی به حقیقت یا فهم بهتر یک موضوع نیست. ورود به یک دیالوگ برای خود دانشمند پندارها فرصتی برای ابراز نظر است. منش فرزانگی و دانایی اما به گونه ی دیگری است و دانایی چون سقراط، دلیلی برای تظاهر به دانایی نمی بیند و می گوید: « می دانم که نمی دانم.»
سایت علمی بیگ بنگ/ نویسنده: عرفان کسرایی- پژوهشگر مطالعات علم و فناوری در دانشگاه کاسل آلمان
شربت طهور
«شراب» به معناى نوشیدنى و «طهور» به
معناى چیزى است که پاک و پاک کننده است. از آیات مختلف استفاده میشود که در بهشت
انواع نوشیدنیهاى گوارا و پاک با کیفیتهاى متنوع وجود دارد. و در یک آیه از قرآن
تعبیر به «شراباً طهورا» شده است: «و پروردگارشان شراب طهور به آنها مینوشاند».
در اینکه منظور از «شراب طهور» چیست، سه قول وجود دارد: 1. بعضى گفتهاند مُراد
از آن نوعى نوشیدنى است که آنرا بعد از غذاهاى بهشتى میخورند و همه فضولات درونى
را پاک میکند، و فقط چیزى به صورت عرق خوشبو و معطر از پوست تنشان تراوش میکند.
2. برخى دیگر گفتهاند: مُراد از آن بهرههاى روحى و معنوى براى سیر معنوى و سلوک
روحانى است، چنانکه از امام صادق(ع) روایت است که: «چون مؤمن شراب طهور بیاشامد
از همه ما سوى الله اعراض میکند و متوجه مولا (خدا) میشود». از امام باقر(ع) است
که: «[مؤمنان] وقتى از آن شراب شربتى مینوشند خداوند به وسیله آن، قلوبشان را از
حسد پاک میکند». 3. عدهاى جمع بین دو نظر نموده و گفتهاند: چون انسان آمیزه
زیبایى از خاک تیره و روح خداست: خداوند افزون بر ارزاق مادّى، برای وی بهرههاى
روحى و معنوى قرار داده، و چون آدمیان در سیر و سلوک خویش متفاوتاند بهرههاى
بهشتى آنان نیز گوناگون است. در آیاتى از قرآن مجید شرابهاى بهشتى را در زیباترین
تعبیر، همراه زیباترین ساقیان، خوبرویان و خوشقامتان با چشمان فرو هشته وصف کرده
است که با جامى از باده ناب پیرامون بهشتیان به گردش در میآیند، بادهاى سخت سپید
که نوشندگان را لذّتى خاص میدهد که نه در آن فساد عقل است، و نه ایشان از آن به
بدمستى و فرسودگى میافتند. در آیات دیگر است که برخى همانند «ابرار» از شراب
گوارى «رحیق مختوم» سیراب میشوند که مُهر مشکین صیانت از باطل بر آن نهاده شده و
از گزند هر آلودگى منزّه است. و بهره «مقربان»، شراب چشمه تسنیم است که ساقى آن
ذات اقدس اله و ساغر آن حقیقت نفیس معرفت و محبّت به اوست. از پیامبر اکرم(ص) است
که فرمود: «تسنیم، شریفترین نوشیدنى در بهشت است که محمد(ص) و آلش از آن مینوشند
و اصحاب یمین و بقیه اهل بهشت از مخلوط شده آن مینوشند».
در نتیجه: همانطور که انسانها در دنیا، در مراتب مختلف قرار دارند، در بهشت نیز
داراى مراتب گوناگوناند و بهره آنان نیز از بهشت به تناسب ظرفیت و توان روحى
آنهاست و به همین سبب در قرآن با تعابیر متفاوت از آنان یاد میشود. عدهاى را
«اصحاب یمین»، عدهاى را «ابرار» و عدهاى را «مقرّبان» درگاه حق مینامند. و بهرههایشان
نیز به تناسب مقامشان متفاوت است.
تفسیر سوره معارج
سوره معارج [70]
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 44 آیه است
محتواى سوره:
معروف در میان مفسران این است که سوره «معارج» از سورههاى مکّى است. ولى بعضى از
آیات آن در مدینه نازل شده و دلیل بر آن روایات زیادى است که در تفسیر این آیات به
خواست خدا خواهد آمد.
به هر حال این سوره داراى چهار بخش است:
بخش اول از عذاب سریع کسى سخن مىگوید که بعضى از گفتههاى پیامبر صلّى اللّه علیه
و آله را انکار کرد، و گفت: اگر این سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد.
(آیه 1 تا 3) در بخش دوم بسیارى از خصوصیات قیامت و مقدمات آن و حالات کفار در آن
روز آمده است. (آیات 4 تا 18) بخش سوم این سوره بیانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى
نیک و بد است که او را بهشتى یا دوزخى مىکند. (آیات 19 تا 34) بخش چهارم شامل
انذارهائى است نسبت به مشرکان و منکران، و بار دیگر به مسأله رستاخیز بر مىگردد و
سوره را پایان مىدهد.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «کسى که سوره «سأل سائل» را
بخواند خداوند ثواب کسانى را به او مىدهد که امانات و عهد و پیمان خود را حفظ
مىکنند و کسانى که مواظب و مراقب نمازهاى
خویشند».
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 274
بدیهى است آنچه انسان را مشمول این همه ثواب عظیم مىکند تلاوتى است که با
عقیده و ایمان، و سپس با عمل همراه باشد، نه این که سوره را بخواند و هیچ انعکاسى
در روح و فکر و عملش نداشته باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)-
شأن نزول:
هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله على علیه السّلام را در روز غدیر خم به
خلافت منصوب فرمود و در باره او گفت: من کنت مولاه فعلىّ مولاه هر کس من مولى و
ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.
چیزى نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد «نعمان بن حارث فهرى» خدمت
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد: تو به ما دستور دادى شهادت به یگانگى
خدا و این که تو فرستاده او هستى دهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج
و روزه و نماز و زکات دادى ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما با اینها راضى نشدى
تا این که این جوان على علیه السّلام را به جانشینى خود منصوب کردى، و گفتى: من
کنت مولاه فعلىّ مولاه آیا این سخنى است از ناحیه خودت یا از سوى خدا؟! پیامبر
صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «قسم به خدائى که معبودى جز او نیست این از ناحیه
خداست».
«نعمان» روى برگرداند در حالى که مىگفت: «خداوندا! اگر این سخن حق است و از
ناحیه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران»! اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود
آمد و او را کشت، همین جا این آیه و دو آیه بعد نازل گشت.
تفسیر:
عذاب فورى: سوره معارج از اینجا آغاز مىشود که مىفرماید:
«تقاضا کنندهاى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد» (سأل سائل بعذاب واقع).
(آیه 2)- سپس مىافزاید: این عذاب «مخصوص کافران است و هیچ کس نمىتواند آن
را دفع کند» (للکافرین لیس له دافع).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 275
(آیه 3)- و در این آیه به کسى که این عذاب از ناحیه اوست اشاره کرده،
مىگوید: «از سوى خداوند ذى المعارج» خداوندى که فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج
مىکنند (من الله ذى المعارج).
از آنجا که خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده که با سلسله مراتب به سوى
قرب خدا پیش مىروند، خداوند به «ذى المعارج» توصیف شده است.
آرى! این فرشتگانند که مأموریت عذاب کافران و مجرمان دارند، و همانها بودند که بر
ابراهیم خلیل علیه السّلام نازل شدند، و به او خبر دادند که ما مأمور نابودى قوم
لوط هستیم.
(آیه 4)- روزى به اندازه پنجاه هزار سال! بعد از ذکر داستان عذاب دنیوى کسى
که تقاضاى عذاب الهى کرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز
مىشود، نخست مىفرماید: «فرشتگان و روح [- فرشته مقرب خداوند] به سوى او عروج
مىکنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است» (تعرج الملائکة و الروح الیه فى
یوم کان مقداره خمسین الف سنة).
مسلما منظور از «عروج فرشتگان» عروج جسمانى نیست، بلکه عروج روحانى است. یعنى،
آنها به مقام قرب خدا مىشتابند، و در آن روز که روز قیامت است آماده گرفتن فرمان،
و اجراى آن مىباشند.
منظور از «روح» در اینجا همان «روح الامین» بزرگ فرشتگان است که در سوره «قدر» نیز
به او اشاره شده است.
و اما تعبیر به «پنجاه هزار سال» از این نظر است که آن روز بر حسب سالهاى دنیا تا
این حد ادامه پیدا مىکند، و با آنچه در آیه 5 سوره سجده آمده است که مقدار آن را
یک هزار سال تعیین مىنماید منافاتى ندارد، زیرا همان گونه که در روایات وارد شده
است در قیامت پنجاه موقف است، و هر موقف به اندازه یک هزار سال طول مىکشد.
(آیه 5)- در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را مخاطب ساخته،
مىفرماید:
«پس
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 276
صبر جمیل پیشه کن» و در برابر استهزاء و تکذیب و آزار آنها شکیبا باش (فاصبر
صبرا جمیلا).
«صبر جمیل» به معنى شکیبائى زیبا و قابل توجه است، و آن صبر و استقامتى است
که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدى به آن راه نیابد، و توأم با بیتابى و جزع و
شکوه و آه و ناله نگردد، و در غیر این صورت جمیل نیست.
(آیه 6)- سپس مىافزاید: «زیرا آنها آن روز را دور مىبینند» (انهم یرونه
بعیدا).
(آیه 7)- «و ما آن را نزدیک مىبینیم» (و نراه قریبا).
آنها اصلا باور نمىکنند چنان روزى در کار باشد که حساب همه خلایق را برسند و
کوچکترین گفتار و کردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزى که پنجاه هزار سال به طول
مىانجامد، ولى آنها در حقیقت خدا را نشناختهاند و در قدرت او شک و تردید دارند.
(آیه 8)- در اینجا بحثهاى گذشته در باره قیامت با شرح و توضیح بیشترى ادامه
یافته، مىفرماید: «همان روز که آسمان همچون فلز گداخته مىشود» (یوم تکون السماء
کالمهل).
(آیه 9)- «و کوهها مانند پشم رنگین متلاشى خواهد بود» (و تکون الجبال
کالعهن).
آرى! در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مىشود، و کوهها درهم کوبیده و خرد و
سپس با تند بادى در فضا پراکنده مىگردد، همچون پشمى که تند باد آن را با خود ببرد
و چون کوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبیه به پشمهاى رنگین شدهاند، و بعد از این
ویرانى، جهانى نوین ایجاد مىگردد، و انسانها حیات نوین خود را از سر مىگیرند.
(آیه 10)- هنگامى که رستاخیز در آن جهان نو برپا مىشود آن چنان وضع حساب و
رسیدگى به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند، احدى به دیگرى نمىپردازد «و
هیچ دوست صمیمى سراغ دوستش را
نمىگیرد»
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 277
(و لا یسئل حمیم حمیما).
(آیه 11)- نه این که دوستان صمیمى خود را در آنجا نشناسند، بلکه مخصوصا
«آنها را نشانشان مىدهند» ولى هر کس گرفتار کار خویشتن است (یبصرونهم).
مسأله این است که هول و وحشت بیش از آن است که بتواند به دیگرى بیندیشد.
و در ادامه همین سخن و ترسیم آن صحنه وحشتناک مىافزاید: وضع چنان است که «گنهکار
دوست مىدارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند» (یود المجرم لو یفتدى
من عذاب یومئذ ببنیه).
(آیه 12)- نه تنها فرزندانش بلکه دوست دارد «همسر و برادرش را» بدهد (و
صاحبته و اخیه).
(آیه 13)- «و قبیلهاش را که همیشه از او حمایت مىکرد» (و فصیلته التى
تؤویه).
(آیه 14)- بلکه «همه مردم روى زمین را تا مایه نجاتش شوند» (و من فى الارض
جمیعا ثم ینجیه).
آرى! به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناک است که انسان مىخواهد عزیزترین عزیزان
را- که در چهار گروه در اینجا خلاصه شدهاند و حتى همه مردم روى زمین را- براى
نجات خود فدا کند.
(آیه 15)- ولى در جواب همه این تمناها و آرزوها مىفرماید: «هرگز چنین نیست»
که با اینها بتوان نجات یافت (کلا).
آرى «شعلههاى سوزان آتش است» (انها لظى). پیوسته زبانه مىکشد، و هر چیز را در
کنار و مسیر خود مىیابد مىسوزاند.
(آیه 16)- «دست و پا و پوست سر را مىکند و با خود مىبرد»! (نزاعة للشوى).
(آیه 17)- سپس به کسانى اشاره مىکند که طعمه چنان آتشى
هستند،
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 278
مىفرماید: «و کسانى را که به فرمان خدا پشت کردند (و از اطاعت او روى گردان
شدند) صدا مىزند» و به سوى خود مىخواند (تدعوا من ادبر و تولى).
(آیه 18)- و آنها که «اموال را جمع و ذخیره کردند» و در راه خدا انفاق
نکردند (و جمع فاوعى).
به این ترتیب این آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى که نسبت به مجرمان دارد،
یا با زبان قال که خداوند به او داده، پیوسته آنها را صدا مىزند و به سوى خود فرا
مىخواند.
(آیه 19)- بعد از ذکر گوشهاى از عذابهاى قیامت به ذکر اوصاف افراد بىایمان
و در مقابل آنها مؤمنان راستین مىپردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و
گروهى اهل نجات.
نخست مىفرماید: «انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است» (ان الانسان خلق هلوعا).
(آیه 20)- «هنگامى که بدى به او رسد بیتابى مىکند» (اذا مسه الشر جزوعا).
(آیه 21)- «و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مىشود» و بخل مىورزد
(و اذا مسه الخیر منوعا).
(آیه 22)- سپس به ذکر اوصاف انسانهاى شایسته به صورت یک استثنا ضمن بیان نه
صفت از اوصاف برجسته پرداخته، مىگوید: «مگر نمازگزاران» (الا المصلین).
(آیه 23)- «آنها که نمازها را پیوسته به جا مىآورند» (الذین هم على صلاتهم
دائمون).
این نخستین ویژگى آنهاست که ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و این
ارتباط از طریق نماز تأمین مىگردد، نمازى که انسان را از فحشاء و منکر باز
مىدارد، نمازى که روح و جان انسان را پرورش مىدهد، و او را همواره به یاد خدا مىدارد
و این توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در دریاى
شهوات،
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 279
و اسارت در چنگال شیطان و هواى نفس مىشود.
بدیهى است منظور از مداومت بر نماز این نیست که همیشه در حال نماز باشند، بلکه
منظور این است در اوقات معین نماز را انجام مىدهند.
(آیه 24)- به هر حال بعد از ذکر نماز که بهترین اعمال، و بهترین حالات
مؤمنان است، به دومین ویژگى آنها پرداخته، مىافزاید: «و آنها که در اموالشان حق
معلومى است» (و الذین فى اموالهم حق معلوم).
(آیه 25)- «براى تقاضا کننده و محروم» (للسائل و المحروم).
و به این ترتیب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مىکنند، و هم پیوندشان را با خلق
خدا.
مراد از «حق معلوم» چیزى غیر از زکات است که انسان بر خود لازم مىشمرد که به
نیازمندان دهد.
«سائل» کسى است که حاجت خود را مىگوید و تقاضا مىکند، و «محروم» کسى است
که شرم و حیا مانع تقاضاى اوست.
(آیه 26)- این آیه به سومین ویژگى آنها اشاره کرده، مىافزاید: «و آنها که
به روز جزا ایمان دارند» (و الذین یصدقون بیوم الدین).
(آیه 27)- و در ویژگى چهارم مىگوید: «و آنها که از عذاب پروردگارشان
بیمناکند» (و الذین هم من عذاب ربهم مشفقون).
(آیه 28)- «چرا که هیچ کس از عذاب پروردگارش در امان نیست» (ان عذاب ربهم
غیر مأمون).
(آیه 29)- بخش دیگرى از ویژگیهاى بهشتیان در آیات گذشته چهار وصف از اوصاف
ویژه مؤمنان راستین و آنها که در قیامت اهل بهشتند ذکر شد، و در اینجا به پنج وصف
دیگر اشاره مىکند که مجموعا نه وصف مىشود.
در نخستین توصیف مىفرماید: «و آنها که دامان خویش را (از بىعفتى) حفظ مىکنند»
(و الذین هم لفروجهم حافظون).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 280
(آیه 30)- «جز با همسران و کنیزانشان (که در حکم همسرند آمیزش ندارند) چرا
که بهرهگیرى از اینها مورد سرزنش نخواهند بود» (الا على ازواجهم او ما ملکت
ایمانهم فانهم غیر ملومین).
بدون شک غریزه جنسى از غرائز سرکش انسان، و سر چشمه بسیارى از گناهان است تا آنجا
که بعضى معتقدند در تمام پروندههاى مهم جنائى اثرى از این غریزه دیده مىشود، لذا
کنترل و حفظ حدود آن از نشانههاى مهم تقواست و به همین دلیل بعد از ذکر نماز و
کمک به نیازمندان و ایمان به روز قیامت و ترس از عذاب الهى کنترل این غریزه ذکر
شده است.
(آیه 31)- در این آیه براى تأکید بیشتر روى همین موضوع مىافزاید:
«و هر کس جز اینها را طلب کند، متجاوز است»! (فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم
العادون).
و به این ترتیب اسلام طرح اجتماعى را مىریزد که هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده
مىشود، و هم آلوده فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نیست.
(آیه 32)- سپس به دومین و سومین اوصاف آنها اشاره کرده، مىگوید:
«و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت مىکنند» (و الذین هم لاماناتهم و
عهدهم راعون).
«امانت» معنى وسیعى دارد که نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر
مىگیرد، بلکه امانتهاى الهى و پیامبران و پیشوایان معصوم همه را شامل مىشود.
هر یک از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند، پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام
حکومت از مهمترین امانات است.
و از همه مهمتر دین و آئین خدا و کتاب او قرآن، امانت بزرگ او است، که باید در
حفظش کوشید.
«عهد» نیز مفهوم وسیعى دارد که هم عهدهاى مردمى را شامل مىشود و هم عهدها و
پیمانهاى الهى را.
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 281
(آیه 33)- و در چهارمین وصف اضافه مىکند: «و کسانى که به اداى شهادتشان
قیام مىنمایند» (و الذین هم بشهاداتهم قائمون).
زیرا اقامه شهادت عادلانه و ترک کتمان آن، یکى از مهمترین پایههاى اقامه عدالت در
جامعه بشرى است.
(آیه 34)- در آخرین وصف که در واقع نهمین توصیف از این مجموعه است بار دیگر
به مسأله نماز باز مىگردد، همان گونه که آغاز آن نیز از نماز بود، مىفرماید: «و
کسانى که بر نماز مواظبت دارند» (و الذین هم على صلاتهم یحافظون). نمازى که
مهمترین وسیله تهذیب نفوس و پاکسازى جامعه است.
البته در نخستین وصف اشاره به «تداوم» نماز بود، اما در اینجا سخن از حفظ آداب و
شرائط و ارکان و خصوصیات آن است آدابى که هم ظاهر نماز را از آنچه مایه فساد است
حفظ مىکند، و هم روح نماز را که حضور قلب است تقویت مىنماید، و هم موانع اخلاقى
را که سد راه قبول آن است از بین مىبرد، بنابر این هرگز تکرار محسوب نمىشود.
(آیه 35)- در پایان این سخن مسیر نهائى صاحبان این اوصاف را بیان مىکند،
همان گونه که در آیات گذشته مسیر نهائى مجرمان را شرح داد، در اینجا در یک جمله
کوتاه و پر معنى مىفرماید: «آنها در باغهاى بهشتى (پذیرایى و) گرامى داشته
مىشوند» (اولئک فى جنات مکرمون).
چرا گرامى نباشند؟ در حالى که میهمانهاى خدا هستند، و خداوند قادر و رحمان تمام
وسائل پذیرائى را براى آنها فراهم ساخته است.
(آیه
36)- به کدام رو سفیدى طمع بهشت دارى! در آیات گذشته بحثهائى پیرامون نشانههاى
مؤمنان و کفار و سرنوشت هر یک از این دو گروه آمده است، در اینجا بار دیگر به شرحى
پیرامون وضع کفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مىگردد.
بعضى گفتهاند این آیات در مورد گروههائى از مشرکان نازل شده که وقتى پیامبر صلّى
اللّه علیه و آله در مکّه آیات معاد را براى مسلمانان مىخواند، آنها از هر گوشه و
کنار
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 282
مىآمدند و مىگفتند: اگر معادى در کار باشد وضع ما از این افرادى که به تو
ایمان آوردهاند در آن عالم بهتر است، همان گونه که در این دنیا وضع ما از آنها
بهتر مىباشد! قرآن در پاسخ آنها چنین مىگوید: «این کافران را چه مىشود که با
سرعت نزد تو مىآیند ...» (فما ل الذین کفروا قبلک مهطعین).
(آیه 37)- «از راست و چپ گروه گروه» و آرزوى بهشت دارند (عن الیمین و عن
الشمال عزین).
(آیه 38)- «آیا هر یک از آنها (با این اعمال زشتش) طمع دارد که او را در
بهشت پر نعمت الهى وارد کنند»؟ (ا یطمع کل امرى منهم ان یدخل جنة نعیم).
با کدام ایمان و با کدام عمل چنین شایستگى براى خود قائلند؟!
(آیه 39)- در اینجا قرآن مجید به پاسخ آنها پرداخته، مىگوید: «هرگز چنین
نیست (که آنها وارد باغهاى پرنعمت بهشت شوند) ما آنها را از آنچه خودشان مىدانند
آفریدهایم» (کلا انا خلقناهم مما یعلمون).
در حقیقت خداوند مىخواهد با این جمله غرور آنها را در هم بشکند، زیرا مىگوید:
خودتان بهتر مىدانید که ما شما را از نطفهاى بىارزش، از آبى گندیده آفریدهایم!
و دوم این که پاسخى به استهزاء کنندگان معاد مىگوید که اگر شما در امر معاد شک
دارید بروید و حال نطفه را بررسى کنید، و ببینید چگونه از یک قطره آب بىارزش
موجودى بدیع مىسازیم که در تطورات جنینى هر روز خلقت و آفرینش تازهاى به خود
مىگیرد.
آیا خالق انسان از نطفه قادر نیست که بعد از خاک شدن لباس حیات در تن انسان
بپوشاند.
(آیه 40)- سپس براى تأکید این مطلب مىافزاید: «سوگند به پروردگار مشرقها و
مغربها که ما قادریم ...» (فلا أقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 283
(آیه 41)- «که جاى آنان را به کسانى بدهیم که از آنها بهترند و ما هرگز
مغلوب نخواهیم شد» (على ان نبدل خیرا منهم و ما نحن بمسبوقین).
این جمله ممکن است اشاره به آن باشد که ما نه تنها قادریم که آنها را بعد از خاک
شدن به زندگى و حیات نوین بازگردانیم، بلکه مىتوانیم آنها را به موجوداتى کاملتر
و بهتر تبدیل کنیم.
و یا اشاره به این باشد که براى ما هیچ مانعى ندارد شما را به کیفر اعمالتان نابود
کنیم و افرادى شایسته و آگاه و مؤمن جانشین شما سازیم و چیزى مانع ما از این کار
نخواهد بود.
(آیه 42)- در این آیه به عنوان انذار و تهدید کافران سرسخت و استهزاء کننده
و لجوج، مىفرماید: «آنان را به حال خود واگذار، تا در باطل خود فرو روند، و بازى
کنند، تا زمانى که روز موعود خود را ملاقات کنند» (فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتى
یلاقوا یومهم الذى یوعدون).
بیش از این استدلال و موعظه لازم نیست، آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بیدار
شدن دارند، بگذار در اباطیل و اراجیف خود غوطهور باشند، تا روز موعود آنها، روز
رستاخیز، فرا رسد، و همه چیز را با چشم خود ببینند!
(آیه 43)- سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته، و نشانههائى از این روز
وحشتناک و هولانگیز را بیان کرده، مىفرماید: «همان روز که از قبرها بسرعت خارج
مىشوند گوئى به سوى بتها مىدوند»! (یوم یخرجون من الاجداث سراعا کانهم الى نصب
یوفضون).
این تعبیر سخریهاى است نسبت به عقائد پوچى که در عالم دنیا داشتند.
(آیه 44)- سپس به نشانههاى دیگرى پرداخته، مىافزاید: «در حالى که
چشمهایشان از شرم و وحشت به زیر افتاده» و خاضعانه نگاه مىکنند (خاشعة ابصارهم).
«و پردهاى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است» (ترهقهم
ذلة).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 284
و در پایان آیه مىفرماید: «این همان روزى است که به آنها وعده داده مىشد»
(ذلک الیوم الذى کانوا یوعدون).
آرى! این همان روز موعود است که آن را به باد مسخره مىگرفتند، و گاه مىگفتند: به
فرض که چنین روزى در کار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است.
«پایان سوره معارج»
مراحل سلوک
معرفی اجمالی مراحل هفت گانه سلوک
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده قصد دارم در این وبلاگ در مورد آداب سالک الی الله مطالبی را خدمت شما سروران تقدیم نمایم.
کتابها ومقالات و سایتها و وبلاگ های زیادی در مورد روشهای تزکیه نفس و سیر و سلوک الی الله وجود دارد و به حق حجت را بر هر خواننده و بیننده ای تمام کرده است اما بنده حقیر سر تا پا تقصیر قصد دارم تا با استفاده از فرمایشات بزرگان و خاطرات آن عالی جنابان راهی عملی و ساده را به صورت پله پله پیش روی خوانندگان محترم قرار بدهم تا انشا الله با کمک یکدیگر این پله ها را یکی پس از دیگری با مساعدت یکدیگر طی کنیم و من الله توفیق.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
هان ای دل غافل !از خواب برخیز و مهیای سفر آخرت شو : [فقد نودی فیکم بالرحیل]3 صدای رحیل و بانگ کوچ بلنداست . عمال حضرت عزرائیل در کارند و تو را در ه رکن به سوی عالم آخرت سوق می دهند و باز غافل و نادانی(امام خمینی)
دوستان عزیزم برای رسیدن به حد نهایی انسانیت و لقای خداوند سبحان همه ی ما باید هفت مرحله رو یکی پس از دیگری پشت سر بزاریم این هفت مرحله رو به صورت فشرده اینجا ذکر میکنم و یه توضیح مختصر در مورد هر کدوم هم مینویسم تا بدونیم اصلا مسیری که تو آینده باید طی کنیم چی هست و به کجا میرسه انشا الله تو پست های بعدی با هم شروع میکنیم و یکی یکی به طور مفصل هر مرحله رو شرح میکنیم و همزمان که علممون رو در مورد سیر و سلوک زیاد میکنیم خودمونم تو مسیر قرار میگیریم و یه یا علی میگیم و میریم تو مسیر عاشقی فقط بگو یا علی.
این هفت منزل عبارتند از:
منزل اول : یقظه (بیداری)
منزل اولی که ما باید طی کنیم بیداریه یعنی اینکه از خواب غفلت بیدار بشیم متوجه بشیم که هدف ما از خلقت این چیزی نیست که الان بهش مشغولیم تو این مرحله باید بفهمیم که عالم علاوه بر ظاهر یه باطنی هم داره حالا تو پست های بعد میگم که چیکار کنیم این حالت تو ما به وجود بیاد و همیشه همراه ما باشه ( رفقا توجه کنید که این حالت تو تمام 7 مرحله باید برای سالک وجود داشته باشه)
منزل دوم : توبه
منزل دوم توبه است که باید انسان یک حالت پشیمانی در مقابل خداوند پیدا کند و بفهمد که نیاز به یک شستشوی باطنی دارد .
ان شا الله روش ایجاد این حالت و چگونگی توبه و فهمیدن اینکه توبه ما قبول شده یا نه رو بعد از توضیح مرحله یقظه مینویسم فعلا عجله نکنید.
منزل سوم : تقوی
منزل سوم تقوی است یعنی بعد از انجام توبه و پاک شدن انسان از گناه ، روح خشیت از خدا در عمق وجودش ایجاد بشه که فعلا این وقت گزار تا وقت دگر.
منزل چهارم : تخلیه
منزل چهارم تخلیه است یعنی انسان درخت رذالت را از دل بکند و ریشه کن کند و رذایلی مانند حسادت ، خود خواهی ، دنیا طلبی ، ریاست طلبی ، هوا پرستی و... را از وجود خود پاک نماید.آدم باید یک یک رذیله های بد اخلاقی و از خودش دور کنه روشش هم به زودی توضیح داده میشه انشا الله که مرد عمل باشیم.
منزل پنجم : تحلیه
منزل پنجم تحلیه است یعنی انسان بعد از ریشه کن کردن رذیلت ها مملکت دل را به زیور شجره طیبه فضیلت ها بیاراید. وقتی آدم مملکت وجودشون از سرباز های شیطان پاک کرد لشگر خدا باید جایگزین بشه .
منزل ششم : تجلیه
منزل ششم منزل تجلیه می باشد در این مرحله است که نور خدا در وجود این انسان جلوه گر می شود.قرآن کریم در این باره می فرماید:«یوم تری المومنین و المومنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم »
«یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نوراً » حدید / 12و13مومن در روز قیامت که خورشید و ماه و ستارگان همه خاموشند با این نور که در دنیا برای خود فراهم کرده راه را می پیماید و آن کسانی که نور ندارند می گو یند اجازه دهید ما از نور شما استفاده کنیم و مومنین جواب می دهند ما اجازه این کار را نداریم این نور باید در دنیا تهیه شود.
منزل هفتم : منزل لقاء
منزل هفتم ، منزل لقا و یا فنا است . خداوند در حدیث قدسی می فرماید : «لم یسعنی سمائی ولا ارضی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن» بحارالانوار/جلد55/3 من در جهان نمی گنجم این جهان مخلوق من است ،اما اگر می خواهی جایی برای من پیدا کنی آنجا دل مومن است این دل مومن است که هیچ چیز و هیچ کس در آن غیر از خدا وجود ندارد . انسان در این مقام به جایی می رسد که در می یابد که عالم محضر خداست و در می یابد که وقتی به نماز می ایستد در حال صحبت کردن با خداوند است و این صحبت کردن برای این انسان تبدیل به یک معاشقه می شود
انسانی که این منزل را بپیماید، مصداق ولیّ خداست که دیگر ترس و غم در او راه ندارد و سراسر وجودش سرور و شادی است. « الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون » یونس /62
از نظر عرفا و اهل دل این منزل ، منزل آخر است اما به قول حضرت امام خمینی (قدس سره ) همه این منازل در حقیقت مقدمه ای بوده و تازه انسان به ابتدای کار رسیده است.انشا الله خداوند توفیق بده ما هم به این درجات برسیم .
(ایت الله مظاهری با کمی تصرف)
عشق به خدا
چگونه میشود عاشق خدا شد؟
برای ساختن یک بنا به
داشتن مصالحی نیازمندیم. مصالح میبایست کنار هم قرار گرفته و دست قدرتمند و
توایایی آنها را به هم پیوند زند تا از مجموع چنین اجزایی، ساختمانی به وجود آید
که مسکن و محل آرامش نام گیرد.
عشق نیز بنایی است که میبایست
برای ایجاد آن از بعضی مصالح استفاده و از بعضی دیگر پرهیز کرد.
عاشق برای آن که در بنای
عشق خود، از معشوق پذیرایی کند، ابتدا میبایست خویش را بشناسد، سپس از خودشناسی به
طرف خداشناسی سفر کند، زیرا انسان تا خود را نشناسد و نداند چرا آفرده شده و این
که گذر زمان او را به سفری مجبور میکند که هیچ کسی را از آن گریز نیست و سرانجام
مقصدش، معاد و رسیدن به منزلگاه ابدی و ازلی یعنی لقای خدا است، نمیتواند به هیچ
بودن خویش اعتراف کند تا در سایه این اعتراف، عشقی در دلش ایجاد شود که حتما
پروردگاری دارد تا به وجودش افتخار کند.
خدا عاشق بنده اش میشود.
آن هنگام که خدا انسان را خلق کرد و از نفخه روحش
برای ساختن یک بنا به
داشتن مصالحی نیازمندیم. مصالح میبایست کنار هم قرار گرفته و دست قدرتمند و
توایایی آنها را به هم پیوند زند تا از مجموع چنین اجزایی، ساختمانی به وجود آید
که مسکن و محل آرامش نام گیرد.
عشق نیز بنایی است که
میبایست برای ایجاد آن از بعضی مصالح استفاده و از بعضی دیگر پرهیز کرد.
عاشق برای آن که در بنای
عشق خود، از معشوق پذیرایی کند، ابتدا میبایست خویش را بشناسد، سپس از خودشناسی به
طرف خداشناسی سفر کند، زیرا انسان تا خود را نشناسد و نداند چرا آفرده شده و این
که گذر زمان او را به سفری مجبور میکند که هیچ کسی را از آن گریز نیست و سرانجام
مقصدش، معاد و رسیدن به منزلگاه ابدی و ازلی یعنی لقای خدا است، نمیتواند به هیچ
بودن خویش اعتراف کند تا در سایه این اعتراف، عشقی در دلش ایجاد شود که حتما
پروردگاری دارد تا به وجودش افتخار کند.
خدا عاشق بنده اش میشود.
آن هنگام که خدا انسان را خلق کرد و از نفخه روحش در او دمید، این نفخه نامش
عشق بود.
استناد مستقیم به معنای
عنایت بی واسطه است. وقتی سخن از وجود انسان است، خدا آن را بدون واسطه به خودش
نسبت میدهد و این نوع آفریدن را که از پیکره ذاتش مایه میگذارد، عشق مینامند و
ثمرهاش موجودی دو پا است که از ساحت قدس الهی حیات جاودان رفت و تعبیر و نفخت فیه
من روحی؛ از روح خود در آن دمیدم دارد، حتی ملائکه مأمور بر سجده به این موجودات
پاک و عزیز شدند. البته در مقابلش اهریمنی قدرتمند به نام شیطان ونفس اماره
قرار داد. و دنیا را برای انسان زینت بخشید و این چیزی جز کوره امتحان نبود تا در
مصاف مبارزه حق و باطل، هر چه ناخالصی و شرک دارد، چون برگ خزان زده بر زمین ریزد
تا صاحب نفس مطمئنه شود و لیاقت شنیدن ندای ارجی را پیدا کند.
انسانی که میخواهد عاشق
خدا شود، باید برای خود بنایی محکم بسازد و این بنا از اجزایی تشکیل میشود که
عبارت است از: خودشناسی، تحکیم مبانی اعتقادی، مطالعه در مبدأ و معاد، پرهیز از
کامل از گناهان، توبه بعد از هر گناه، اطاعت از باری تعالی، انجام واجب و ترک محرم
(غیبت، دروغ، تهمت، بدزبانی، کینه و دیگر گناهان کبیره).
اینها مصالحی هستند که
اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، به دژ محکمی تبدیل میشوند که جز عشق نامی ندارد و
صاحبش میزبان معشوقی به نام خدا که خالق هستی است، خواهد شد. امام صادق (ع) فرمود:
قلب حرم خدا است. در حرم خدا غیر خدا را ساکن نکند.
پس قلب مأمن و مأوای عشق
است که نباید در آن حرامی وارد شود. حرامی در این تفسیر گناه است، ان هم نه گناه
عبوری کهانسان به دلیل نسیان وجایز الخطا بودن، آن را انجام میدهد، بلکه گناهی که
برای سکونت آمده است.
پس عشق خیال نیست، آتشی
است که در دل شعله ور میگردد، تا چیزی محبوب و معشوق انسان شود. وقتی چیزی محبوب
میشود که از تمام حصارهای غیر پرستی (دنیا و متعلقات آن) بیرون آید تا جمال محبوبش
مکشوف شود. دل جای دو محبوب نیست، نمیتوان هم خدا را دوست داشت و هم خرما
را!
انسان وقتی میتواند عاشق
خدا شود که از حصار خود پرستی و دنیا پرستی بیرون آید، جاذبههای دنیا آن قدر زیاد
است که گاهی از حد شمارش خارج میشود، ولی همه آنها به یک حصار بسته است و آن چیزی
جز تعلق نیست و اگر این جذبه فروکش کرد، جذبه اصلی نمایان میشود. عشق واقعی
یک نماد و معنا بیش ندارد و آن تجلی دات اقدس حق است، ولی عشق دنیایی دارای مراتب
است، عاشقدنیایی، اگر به چیزی دل بست، آن را تا سر حد جان میپرستد، ولی اگر از او
بهتر یافت و جلوه یاری دیگری او را مسحور کرد، به دل بستگی جدید میرسد و قبلی را
رها میکند، پس کسی که عاشق خدا میشود، عشق متلون و تقلبپذیر ندارد و این عشق و یک
محور قرار گرفته و هر چه زمان بر آن میگذرد، بیشتر از قبل متجلی میشود. امام
خمینی(ره) درباره مراتب عشق و عاشق و معشوق واقعی بیان جالبی دارد: از قاره نشینان
اقصی بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل
ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالی است که نقصی ندارد و عاشق جمال و
کمالی هستند که عیب ندارد. تمام موجودات و عایله بشری با زبان فصیح یک دل و یک جهت
گویند: ما عاشق کمال مطلق هستیم. آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال و
تجویزات عقلیه و اعتباریه موجودی که کمال مطلق و جمال داشته باشد، جز ذات مقدس
مبدأ عالم (جلت عظمته) سراغ دارید؟ ای سرگشتگان وادی حیرت و ای گم شدگان بیابان
ضلالت! نه بلکهای پروانههای شمع جمال جمیل مطلق و ای عاشقان محبوب بی عیب بی زوال!
تا کی به خیالات باطله این عشق خداداد فطری و این ودیعه الهیه را صرف این و آن
میکنید؟ اگر محبوب شما این جمالهای ناقص واین کمالهای محدود بود، چرا به وصول آنها
اشتیاق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گردید؟ هان! از خواب غفلت برخیزید و
مژده دهید و سرور کنید که محبوبی دارید که زوال ندارد. معشوقی داری که نقصی
ندارد.
پس اگر انسان بخواهد به
عشق واقعی یعنی خدا برسد، باید پا روی عشق مجازی یعنی دل بستگی به دنیابگذارد و از
آن عبور کند و از معاصی و گناهان هراسان باشد. نمیتوان هم عاشق خدا شد و هم دل در
گرو دنیا داشت. دنیا برای رفع حوائج ضروری این ساختار (بدن و جسم) خلق شده است و
جاودانه نبودن این متاع فرض مذکور را ثابت میکند.
ساختار (بدن و جسم) خلق شده است و جاودانه نبودن این متاع فرض مذکور را ثابت میکند.
حسین انصاریان
دیدار مولانا و شمس
درباره دیدار نخستین شمس و مولانا سخن بسیار گفته اند. گروهی از آن به دیدار دو عاشق و برخی به دیدار دو معشوق یاد کردهاند. دیدار جان با جان هم گفته اند که من این را بیشتر می پسندم.
واقعا معلوم نیست اگر آن ملاقات رازآلود رخ نمی داد اکنون نامی از شمس و مولانا در
عالم بود یا نه. این که در آن دیدار چه گذشت بر ما روشن نیست هرچند در باره
آن بسیار گفته اند و نوشته اند. اکثر آن چه نوشته اند و به دست ما رسیده است، بوی
اسطوره سازی و مبالغه می دهد و کمتر نشا نی از واقعیت دارد.
افلاکی در مناقب العارفین ماجرا را این گونه شرح می دهد: "روزی مولانا پس از
درس ،از مدرسه پنبه فروشان سواره بیرون آمد، شمس بیرون مدرسه او را دید وپرسید که
محمد "ص" برتر است یا با یزید؟ مولانا جواب داد: واضح است
محمد"ص" برتر است. وشمس پرسید پس چرا محمد"ص" گفت: " ما
عرفناک حق معرفتک (خدایا آن چنان که باید تو را نشناختم ) اما بایزید گفت :"
سبحانی ! ما اعظم شانی " ( منزّهم من!چه بلند مرتبه ام !)؟ گویند مولانا با
شنیدن این سخن از هوش رفت و از استر افتاد.بعضی نیز مانند جامی در نفحاتالانس
گفته اند مولانا جوابی داد که شمس از هوش رفت.
اما در مقالات شمس داستان این ملاقات طور دیگری بیان شده است که با واقعیت بیشتر
سازگاری دارد.در آن جا آمده است وقتی شمس به قونیه می رسد و محضر مولانا را درک می
کند، به او می گوید: "بسیار خوب! ما وعظ تو را شنیدیم و خیلی هم لذت بردیم.
تو علامهی دهری و همه چیز را خیلی خوب بلدی و کتاب معارف پدرت را نه یک بار و دو
بار، بلکه هزار بار خوانده ای و خیلی خوب بلدی، حالا بگو ببینم حرف های خودت کو
؟"
در مورد تاریخ این ملاقات گفته اند در سال 642 ه.ق بوده است که شمس به قونیه
وارد شد و پس از 16 ماه آن جا را ترک گفت و دوباره در سال 644 به قونیه بازگشت ودر
سال 645 برای همیشه ناپدید شد.
شمس روح بی قراری بود که در پی یافتن کسی از جنس خویش ترک خانه و کاشانه کرده بود
و دائما در سفر بود تا جایی که به او لقب شمس پرنده داده بودند. خود او می گوید:
"کسی می خواستم از جنس خود، که او را قبله سازم و روی بدو آورم، که از خود
ملول شده بودم." ( خط سوم، ص 111)
شمس که در دهه ششم عمر خود بود مولانای 38 ساله را همان گمشده سالیان دراز خود می
یابد و او را به قماری می خواند که هیچ تضمینی برای برنده شدن در آن وجود نداشت.
مولانا با تمام خلوص وارد این قمار عاشقانه می شود و گوهر عشق می برد.
خنک آن قمار بازی که
بباخت هر چه بودش بنماند هیچش
الا هوس قمار دیگر
(دیوان کبیر، غزل 1085)
شمس نیز با دیدن مولانا آن کسی را که می خواست یافته بود و حالا می توانست
هر آن چه در دل داشت و دیگران از فهمش عاجز بودند با او در میان بگذارد.او که
ظاهراً مردی درشت خو، دیرجوش و کم حوصله بود، حرف های زیادی برای گفتن داشت اما
گوش و دلهای زیادی برای شنیدن و پذیرفتن آنها نمی یافت. به قول خودش:
"من گنگ خواب دیده و خلقی تمام کر، من عاجز از گفتن و خلق از شنیدنش".
(خط سوم) و در باره ی وجود مبهم و سر در گم خود در مقالات شمس ازخطاطی سخن می گوید
که سه گونه خط می نوشته است، یکی از آنها را خود او و دیگران می توانستند بخوانند،
دومی را فقط خود او می خوانده و سومی را نه خطاط می توانست بخواند و نه دیگران، و
شمس می گوید: "این خط سوم منم". "چنان که آن خطّاط سه
گونه خط نبشتی؛
یکی او خواندی لا غیر، یکی هم او خواندی و هم غیر ، یکی نه او خواندی نه غیر او. آن منم که سخن گویم. نه من دانم نه غیر من". (خط سوم، آغاز کتاب)
بزرگترین و گران بها ترین و شاید بتوان گفت تنها هدیه ای که شمس به مولانا در آن
قمار عاشقانه بخشید، "عشق" بود. همان چیزی که تنها معیار شمس برای
ارزیابی مردمان بود. علم و زهد و فضل و عبادت هرگز در مقابل عشق برای او رنگ و
بویی نداشت، تا جایی که حتی پدرش را مورد انتقاد قرار می داد که از
"عشق" بی خبر است.
در مقالات شمس پدر خود را این گونه توصیف می کند: "نیک مرد بود و کرمی داشت. در سخن گفتن آبش از محاسن فرو آمدی. الا عاشق نبود. مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر". (مقالات شمس،1/119)
البته شمس این متاع را به دیگران و حتی بزرگانی از عالم عرفان عرضه کرده بود ولی
به چشم هیچ یک آن گونه که به چشم مولانا آمد، نیامد. این توان و قوه در مولانا بود
که دست به قماری بزند که هیچ تضمینی برای بردن نداشت، بلکه ممکن بود دنیا و آخرتش
را بر سر آن بگذارد. اما مولانا چنان مست و شیدا شده بود که حاضر بود به خواست شمس
به هر خلاف عادتی دست بزند تا به کام خود برسد.
از خلاف آمد عادت بطلب
کام که من کسب جمعیت از آن
زلف پریشان کردم
( حافظ )
مولانا که پس از دیدار با شمس تولدی دوباره یافته بود، درس و بحث و وعظ را رها کرد
و به شعر و ترانه و سماع روی آورد و نکوهش نکوهش کنندگان را به هیچ گرفت.
زاهد بودم ، ترانه گویم
کردی سر حلقه ی بزم و باده
جویم کردی
سجاده نشین با وقاری
بودم بازیچه ی
کودکان کویم کردی
(رباعیا ت مولانا،دیوان شمس، 236 ،شفیعی کدکنی )
اما شمس به مولانا چه گفته بود که او را این گونه واله و شیدا کرده بود؟ شاید غزل
زیر بهترین جواب باشد:
گفت که دیوانه نه
ای، لایق این خانه نه
ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سر مست نه ای، رو
که از این دست نه ای رفتم و سر مست شدم وز
طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای،
در طرب آغشته نه
ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی، مست
خیا لی و
شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی، قبله
ی این جمع
شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری،
پیشرو و
راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم
(دیوان کبیر ، غزل 1393)
مدت همراهی این دو در مرحله نخست پس از دیدار اول از 16 ماه تجاوز نمی کند. مولانا
در این مدت چنان شیفته شمس می شود که به هیچ وجه تاب دوری او را ندارد .اما زمزمه
ها یی مبنی بر رفتن شمس می شنود و ملتمسانه از او می خواهد که نرود.
روشنی خانه تویی، خانه
بمگذار و
نرو
عشرت چون شکر ما را تو نگه دار و نرو
عشوه دهد دشمن من، عشوه
ی او را مشنو
جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و نرو
دشمن ما را و تو را بهر
خدا شاد
مکن
حیله ی دشمن مشنو، دوست میازا
ر و مرو
هیچ حسود از پی کس نیک
نگوید
صنما
آن چه سزد از کرم دوست ، به پیش آر و مرو
(دیوان کبیر، غزل 2143)
همین طور که از ابیات بالا معلوم است، ظاهرا وقتی مولانا تغییر رویه داده است و از
کرسی تدریس و سجاده پیش نمازی دست کشیده و دست ارادت کامل به شمس تبریزی
داده است، عده ای از مدرسان علوم شرعی و برخی از مریدان مولانا را خوش نیامده است
و نسبت به شمس حسد و دشمنی ورزیده اند.وچه بسا نقشه ی قتل شمس را در سر می
پرورانیدند. بنابر این، شمس که خواهان چنین آشوب و بلوایی نبود و شاید از جان خویش
نیز بیمناک بود، از قونیه بی خبر خارج می شود و به دمشق می رود.
پس از این که مولانا از حضور شمس در دمشق آگاه می شود نامه های بسیار به او می
نویسد تا به قونیه بازگردد، حتی فرزند خود سلطان ولد را با عده ای از مریدان به
دمشق می فرستد و سر انجام شمس تسلیم اصرار مولانا شده و به قونیه باز می گردد اما
این بار نیز همان حسد ها و دشمنی ها شمس را مجبور به ترک قونیه می کند؛ با این فرق
که دیگر بازگشتی در کار نبود و مولانا مدتها در هجر او سوخت و غزل های سوزان سرود.
مولانا به هیچ وجه نمی خواست مرگ شمس را باور کند. ناباورانه این رباعی را با خود
می خواند که:
که گفت که :"
آن زنده ی جاوید بمرد؟ " که گفت
که:" آفتاب امید بمرد؟"
آن دشمن خورشید، بر آمد
بربام
دو چشم ببست ، گفت :"خورشید بمرد"
(رباعیات مولانا، 84 دیوان شمس، شفیعی کدکنی)
کم کم مولانا باورش شد که شمس برای همیشه رفته است. این بار شمس از درون خود
مولانا طلوع کرد و معلوم شد شمس تبریزی با آن همه بزرگی و عظمتی که داشت، بهانه ای
بود برای ایجاد تحولی شگرف در مولانا و بیان قصه عشق از زبان شیرین او برای همه ی
عالمیان.
مولانا دیگر اهل طرب شده بود نه اهل حسرت و آه. او دیگر به دنبال شمسی خارج از
وجود خود نمی گشت چون هزاران شمس از درون او به خارج نور می افشاندند. وقتی مریدی
به خاطر نرسیدن به محضر شمس و ندیدن او آهی کشید و گفت: "حیف!" مولانا
بر آشفت و گفت: "اگر به خدمت مولانا شمس الدین تبریزی نرسیدی – به روان مقدس
پدرم! - به کسی رسیدی که در هر تای موی او هزار شمسالدین آونگان است و در ادراک
سرِّ سرِّ او حیران!".
شمس تبریز خود بهانه
ست ماییم به حسن لطف،
ماییم
با خلق بگو برای
روپوش کو شاهِ
کریم و ما گداییم
ما را چه زشاهی و
گدایی شادیم که شاه را
سزاییم
محویم به حسنِِ شمس
تبریز در محو، نه او بود نه ماییم
(دیوان کبیر، غزل 1576)
منابع:
1-خط سوم،دکتر صاحب الزمانی
2-دیوان حافظ
3-دیوان کبیر
4- مقالات شمس
5-مناقب العارفین
6- نفحات الانس
دیدار امام خمینی (ره) و آیت الله شاه آبادی
ماجرای آشنائی امام خمینی و آیت الله شاه آبادی:
درخشانترین شاگرد آیت الله شاه آبادی در قم حضرت امام خمینی (ره) بودند. ماجرای آشنایی این دو بزرگوار با یکدیگر از زبان امام خمینی (ره) اینچنین است: «من در قم ایدهای داشتم و گمشدهای و کسی از این مسأله خبر نداشت جز میرزا محمدصادق شاهآبادی، فرزند برادر آیتالله شاهآبادی-که با من و مرحوم ثقفی [پدر خانم امام خمینی (ره)] رابطه دوستانه داشتند- روزی میرزا محمدصادق صدا میزند آقا روحالله گمشدهات در آن حجره (اشاره به سمتی از حوزه کرد) نشسته است. رفتم و دیدم آقای شاه آبادی به همراه آیتالله حائری نشستهاند پس صبر کردم تا ایشان از حجره خارج شد. سلام کردم و همراه ایشان راه افتادم. خودم را معرفی کردم و گفتم من طلبهای هستم و علاقهمندم از محضر شما استفاده کنم. ایشان تصور کردند من حکمت و فلسفه میخواهم. من عرض کردم آقا من فلسفه و اسفار و... خواندم آنچه که میخواهم دیگران در اختیار ندارند. آیتالله شاهآبادی گفتند نمیشود چون شرایط محیط ایجاب نمیکند که این برنامه انجام شود. تا درِ منزل ایشان من اصرار میکردم. در منزل هم که رسیدیم به من تعارف کردند و من هم رفتم داخل. وقتی این درس را شروع کردیم همه خبردار شدند و خیلیها آمدند؛ اما وجود ثابت من بودم و هیچ غیبتی نداشتم.»
مرحوم حجتالاسلام سید احمد خمینی هم همین ماجرا را اینگونه نقل میکند: یک روز امام با مرحوم آقای الهی که از شخصیتهای عارف مسلک قزوین بود در قم ملاقات میکنند و در جریان این ملاقات، مرحوم شاهآبادی را دیدند. امام دراینباره فرمودند: «در مدرسهی فیضیه، ایشان را ملاقات کردم و یک مسأله ی عرفانی از ایشان پرسیدم. شروع کردند به گفتن. فهمیدم اهل کار است. گفتم: میخواهم درس بخوانم ایشان قبول نمیکردند، اصرار کردم تا قبول کردند فلسفه بگویند، چون خیال کردند که من طالب فلسفه هستم. وقتی قبول کردند گفتم فلسفه خواندهام و برای فلسفه نزد شما نیامدهام. میخواهم عرفان بخوانم، شرح فُصوص را. ایشان اِبا کردند ولی از بس اصرار کردم قبول فرمودند.»
٭علاقه عمیق استاد و شاگرد
در مدت 7 سالی که آیتالله شاهآبادی در قم بودند امام خمینی (ره) در همه زمینهها از ایشان استفاده میکرد و روزهای جمعه که درس اخلاق بود اگر هیچ کس نمیآمد؛ امام میآمد. بعدها در مرقومات آقای شاهآبادی آمده بود که آقا روح الله به گونهایست که من اگر یک ربع درس بدهم گوش میدهد، یک ساعت هم درس بدهم گوش میدهد. اینطور بیانشده که اولین کسی که در خانه آیتالله شاهآبادی برای درس خواندن در ابتدای روز حاضر میشد امام خمینی (ره) بود و آخرین فردی که خارج میشد هم ایشان بود. امام خمینی (ره) میفرمودند: «ایشان 7 سال در قم بودند اگر 70 سال هم بودند من درس ایشان را میرفتم. چون هر روز مطلب تازه داشتند.»
آیت الله شاه آبادی چنان علاقهمند به امام بود که به اسم ایشان را صدا میزد و میگفت: «روحالله» و نام یکی از فرزندانش را هم روحالله گذاشت. امام خمینی (ره) از هیچکدام از اساتیدشان به اندازه آیتالله شاهآبادی تجلیل نمیکردند و با عناوین استاد کامل، شیخ بزرگوار ما و روحی فداه از ایشان یاد میکردند. جز خود این استاد و شاگرد چه کسی قدر آنان را میشناخت؟ و کار این دو تن بی هم به کجا میرسید؟
٭آیت الله شاه آبادی از نگاه امام خمینی (ره)
امام خمینی (ره) از لحاظ اخلاقی سخت تحت تأثیر مرحوم آیتالله شاهآبادی بودند و تعبیرشان این بود که: «من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیتالله شاهآبادی ندیدم.»
تأثیر شخصیت آیتالله العظمی شاهآبادی بر حضرت امام (ره) به گونهای بود که امام در پیامی به مناسبت شهادت مجاهد شریف و خدمتگزار حاج شیخ مهدی شاهآبادی چنین فرمودند: «این شهید عزیز علاوه بر آن که خود مجاهدی شریف و خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود و در همین راه به لقاءالله پیوست، فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود که حقاَ، حقِ حیات روحانی به اینجانب داشت که با دست و زبان از عهده شکرش برنمیآیم. مرحوم شاهآبادی مطالب را از شارح فصوص، بهتر بیان میکرد. هیچ کس به اندازه من ایشان را نشناخته است. مرحوم آقای شاهآبادی علاوه بر آن که یک فقیه مبارز و عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنی هم بودند.»
کراماتی از امام خمینی
٭آیت الله طالقانی
روز 22 بهمن که امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند چون ما مملکت نظامی نداریم این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ایشان بودم . آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زد و مدت یک ساعت یا نیم ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط می دیدند آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض می کنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمی کند، شما حکمتان را پس بگیرید. و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها داده اند پس بگیرند.
برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که این گونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کرده اند که شما چرا دخالت می کنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیت الله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هر چه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمی شوم فرمودند: «آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد» این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم.
٭آیت الله اشرفی اصفهانی
امام نسبت به شهید اشرفی اصفهانی علاقه خاصی داشتند. در آخرین ملاقاتی که آن شهید بزرگوار با امام داشت، امام با ایشان معانقه گرمی کردند. به طوری که برای ایشان سابقه نداشت. پس از پایان ملاقات آقای اشرفی به بنده فرمودند من از برخورد امام چنین دریافتم که این آخرین ملاقات من خواهد بود. دقیقا یک روز بعد از دیدار با امام به شهادت رسیدند .
٭آیت الله بهجت
آیت الله بهجت فرمودند: «اسراری از آقای خمینی می دانم که تاکنون به کسی نگفته ام و پس از این هم نخواهم گفت.»
٭دیدار امام و آیت الله قاضی
در کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی ج 3» از قول آیت الله سید احمد نجفی میفرمایند: در نجف مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی که پدر زن اینجانب بود بعضی از مسایلی را که می خواست برای امام رخ بدهد. از قبل می دانست و به من هم می گفت. من به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسایل را می دانید؟ ایشان قضیه ای را نقل کردند که: ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و... بودند حاضر بودیم. هر روز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند. ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود. روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند . روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت. مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم . بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود. چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است. بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند. این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.» بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.
۹۵/۰۳/۰۳ ۰
استاد مطهری و امام خمینی
استاد مطهری و امام خمینی دو کتابی هستند که یکدیگر را تفسیر می کنند. هیچ کس به خوبی استاد مطهری ، امام را نشناخته بود و هیچ کس نیز مانند حضرت امام، استاد مطهری را نشناخته بود و این امر مرهون دوازده سال تلمّذ استاد مطهری نزد حضرت امام و ارتباط نزدیک استاد با امام تا آخر حیات پربرکت آن شهید گرانقدر و نیز سنخیّت روحی و عرفانی این دو بزرگوار علی رغم تفاوت مرتبه است. نگاهی به سخنان استاد مطهری درباره ی حضرت امام و نیز سخنان حضرت امام درباره ی استاد مطهری این حقیقت را آشکار می سازد. استاد شهید در کتابپیرامون انقلاب اسلامی چنین می گویند:
« من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام، باز وقتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتی برگشتم، دوستانم پرسیدند چه دیدی؟ گفتم چهار تا «امَنَ» دیدم:
1- امَنَ بِهَدَفِه به هدفش ایمان دارد. دنیا اگر جمع بشود نمی تواند او را از هدفش منصرف کند.
2- امَنَ بِسَبیلِه به راهی که انتخاب کرده ایمان دارد. امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد. شبیه همان ایمانی که پیغمبر به هدفش و به راهش داشت.
3- امَنَ بِقَولِه. در میان همه ی رفقا و دوستانی که سراغ دارم احدی مثل ایشان به روحیه ی مردم ایران ایمان ندارد. به ایشان نصیحت می کنند که آقا کمی یواشتر، مردم دارند سرد می شوند، مردم دارند از پا در می آیند. می گویند نه، مردم اینجور نیستند که شما می گویید، من مردم را بهتر می شناسم؛ و ما می بینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بیشتر آشکار می شود.
4- و بالاخره بالاتر از همه امَنَ بِرَبِّه. در یک جلسه ی خصوصی ایشان به من می گفت: «فلانی! این ما نیستیم که چنین می کنیم، من دست خدا را به وضوح حس می کنم». آدمی که دست خدا و عنایت خدا را حس می کند و در راه خدا قدم بر می دارد خدا هم به مصداق «اِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ» بر نصرت او اضافه می کند. یا آنچنان که در داستان اصحاب کهف مطرح می شود، قرآن می گوید آنها جوانمردانی بودند که به پرودگارشان ایمان آوردند و به او اعتماد و تکیه کردند، خدا هم بر ایمانشان افزود؛ آنها برای خدا قیام کردند و خدا هم دلهای آنها را محکم کرد. اینچنین هدایت و تأییدی را من به وضوح در این مرد می بینم. او برای خدا قیام کرده و خدای متعال هم قلبی قوی به او عنایت کرده است که اصلاً تزلزل و ترس در آن راه ندارد.»(1)
«در مورد این مرد بزرگ یکی دیگر از خصوصیاتش را بگویم. شاید شما باورتان نشود این مردی که روزها می نشیند و این اعلامیه های آتشین را می دهد، سحرها اقلاً یک ساعت با خدای خودش راز و نیاز می کند، آنچنان اشکهایی می ریزد که باورش مشکل است. این مرد درست نمونه علی علیه السلام است. در باره ی علی گفته اند که در میدان جنگ به روی دشمن لبخند می زند و در محراب عبادت از شدت زاری بیهوش می شود، و ما نمونه ی او را در این مرد می بینیم.» (2)
اما سخنان حضرت امام(ره) در باره ی استاد؛ امام خمینی در پیامهای خود ، مطالب جالب توجهی فرموده اند که اینک برخی از آنها را نقل می کنیم:
«گرچه انقلاب اسلامی ایران به رغم بدخواهان و ماجراجویان به خواست و توفیق خداوند متعال به پیروزی رسید و نهادهای اسلامی انقلابی یکی پس از دیگری در ظرف تقریباً یک سال با آرامش و موفقیت انجام گرفت، لکن بر ملت ما و به حوزه های اسلامی و علمی خسارتهای جبران ناپذیر به دست منافقان ضدّ انقلاب واقع شد، همچون ترور خائنانه ی مرحوم دانشمند و اسلام شناس عظیم الشأن حجة الاسلام آقای حاج شیخ مرتضی شهید مطهری رحمةالله علیه.
اینجانب نمی توانم در این حال(3)، احساسات و عواطف خود را نسبت به این شخصیت عزیز ابراز کنم. آنچه باید عرض کنم در باره ی او، آن است که وی خدمتهای ارزشمندی به اسلام و علم نمود و موجب تأسف بسیار است که دست خیانتکار، این درخت ثمربخش را از حوزه های علمی و اسلامی گرفت و همگان را از ثمرات ارجمند آن محروم نمود.
مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود. خدایش رحمت کند و در جوار خدمتگزاران بزرگ اسلام جایگزین فرماید.
اکنون شنیده می شود که مخالفین اسلام و گروههای ضد انقلاب در صدد هستند که با تبلیغات اسلام شکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهی ما را در استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه ی روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود. از خداوند متعال توفیق همگان را خواهانم.» (4)
« شهید مطهّری در عمر کوتاه خود اثرات جاویدی به یادگار گذاشت که پرتوی از وجدان بیدار و روح سرشار از عشق به مکتب بود. او با قلمی روان و فکری توانا در تحلیل مسایل اسلامی و توضیح حقایق فلسفی با زبان مردم و بی قلق و اضطراب به تعلیم و تربیت جامعه پرداخت. آثار قلم و زبان او بی استثناء آموزنده و روانبخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشأت می گرفت، برای عارف و عامی سودمند و فرحزاست.
امید آن بود که از این درخت بر ثمر، میوه های علم و ایمان بیش از آنچه بجا مانده، چیده شود و دانشمندانی پر بها تسلیم جامعه گردد. مع الاسف دست جنایتکاران مهلت نداد و جوانان عزیز ما را از ثمره ی طیّبه ی این درخت برومند محروم نمود، و خدای را شکر که آنچه از این استاد شهید باقی است با محتوای غنی خود مربّی و معلم است.
مرحوم شهید استاد مطهری به ابدیت پیوست؛ خدای با رحمت خود با موالیانش محشور فرماید.» (5)
«چون روز منطبق است با سالروز وفات مرحوم مطهری رحمه الله، من باید یک کلمه هم از آن به شما عرض کنم. مرحوم آقای مطهری یک فرد بود، جنبه های مختلف در او جمع شده بود، و خدمتی که به نسل جوان و دیگران کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی استثنا همه ی آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی استثنا آثارش خوب است. ایشان بی استثنا آثارش خوب است، انسانساز است. برای کشور خدمت کرده، در آن حال خفقان خدمتهای بزرگ کرده است این مرد عالیقدر. خداوند به حق رسول اکرم او را با رسول اکرم محشور بفرماید...» (6)
پی نوشتها:1- پیرامون انقلاب اسلامی، ص 21-23.
2- پیرامون انقلاب اسلامی، ص 21-23.
3- [اشاره به ایام ناراحتی قلبی امام است.]
4- پیام امام خمینی به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد.
5- پیام امام خمینی به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد.
6- بیانات حضرت امام به مناسبت سومین سالگرد شهادت استاد.
بی شک عزت و افتخار حسینی در پرتو فرهنگ انسانساز قرآنی، دست یافتنی است و دور ماندن از قرآن، زمینهساز ذلت و خواری فرد و جامعه به شمار میرود.
آنچه در پیمیآید، نگاهی است به دیدگاه قرآن دربارهی عوامل عزت و ذلت به همراه بررسی عوامزدگی ـ یکی از مهمترین عوامل ذلتساز ـ که رسالت خواص در پیشبرد جامعهی اسلامی را نیز بررسی میکند.
علی امیرخانی
«عزت» به معنای حالتی است که از شکست انسان پیشگیری میکند و «ذلت» همان نبود عزت و شرافت در انسان است. به همین دلیل، انسان ذلیل شکست را به راحتی میپذیرد.[1] علاقهمندی به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امری فطری است که در نهاد همهی انسانها وجود دارد.شکوفایی«عزت» به پیدایش عواملی نیاز دارد که بیتوجهی به آنها سبب پذیرش ذلت و شکست در انسان میشود.
انسانی که طعم شیرین عزت را بچشد، هیچگاه به ننگ ذلت و خواری، تن در نمیدهد. حضرت علی(علیه السلام) میفرماید:
کسی که نفس عزیز و شریفی دارد، آن را با پلیدی گناه، خوار نمیسازد.[2]
اینک به عوامل عزت از دیدگاه قرآن کریم و روایات اسلامی میپردازیم:
خداوند متعال، سرچشمهی عزت به معنای واقعی است و دیگر آفریدهها در ذات خود، فقیر و ذلیل هستند. آنان به خداوند نیازمندند و خداوند عزیز مالک همهی آنها است. قرآن کریم میفرماید:
(مَنْ کانَ یُریِدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً)[3]
کسی که خواهان عزت است ]بداند[عزت یکسره از آن خداست.
سخن اصلی این آیه آن است که عزتجویان باید عزت را از خداوند متعال بخواهند; زیرا عزت در ملک خداوند است و انسان در پرتو پرستش خدا و تسلیم شدن در برابر او به عزتمندی میرسد.پرستش خدای یگانه و کردار شایسته دو بال آدمی برای رسیدن به عزت است. خداوند متعال میفرماید:
(اِلَیهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالُحَ یَرْفَعُهُ)[4]
سخنان پاکیزه (باورهای درست) به سوی او بالا میرود و کردار شایسته آن را در بالاتر رفتن کمک میرساند.
حضرت علی(علیه السلام) نیز فرموده است:
العزیز بغیر الله ذلیل.[5]
عزیزی که عزتش از غیر خدا باشد، ذلیل است.
پایبندی به قرآن کریم و یاری جستن از آن عامل عزت و سربلندی است. خداوند میفرماید:
(تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)[6]
این کتابی است که از سوی خداوند عزیز و حکیم فرو فرستاده شده است.
چون خداوند متعال سرچشمهی عزت و بزرگی است، پیروی از قرآن کریم که سخن اوست، در بردارندهی عوامل عزت و بزرگواری انسان است.
خداوند متعال میفرماید:
(فَاستَمْسِکْ بِاَّلذِی اُوحِیَ اِلَیْکَ اِنَّکَ عَلی صِراط مُسْتَقِیمَ وَ اِنَّهُ لَذِکْرُ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوفَ تُسْئَلُون)[7]
آن چه را بر تو وحی شده محکم بگیر; زیرا تو بر صراط مستقیم هستی و این، مایهی یادآوری (و بزرگی) تو و قوم تو است و به زودی از شما پرسش خواهد شد.
رسول گرامی اسلام و اهلبیت عزیز آن حضرت(علیه السلام) مصداق کامل پیوند یافتن با خدا به وسیلهی ایمان آوردن و انجام کردار شایسته و عزتآفرینی هستند. پیامبر اسلام در مقام راه یافتن به سرچشمهی کمال الهی به جایی رسید که خداوند دربارهی او فرمود:
(وَاِنَّکَ لَعلی خُلُق عَظِیم)[8]
و تو اخلاق بزرگ و برجستهای داری.
از جمله فضایل برجستهی اخلاقی آن حضرت، عزت و شرافت نفس است. قرآن کریم با تاکید بر پیروی از پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) میفرماید:
(یا أیُهَا الَّذِینَ آمَنُوا اطِیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولی الاَمْرِ مِنْکُمْ فَانْ تَنازَعْتُم فِی شَیْء فَرُدُّوهُ الَی اللّهِ والرَّسُولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخَر ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِیلاً)[9]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا و پیامبر خدا و اولوالامر، پیروی کنید. پس اگر در امری، اختلاف داشتید، آن را به داوری خدا و رسول بگذارید اگر به خدا و قیامت، ایمان دارید، این کار نیکو و پایانش نیکوتر است.
بدین ترتیب، پیروی از پیامبر و جانشینان آن حضرت که هر کدام به سرچشمهی عزت، پیوستهاند، مایهی عزتمندی است.[10]
پیامبر گرامی هیچگاه از خود ذلت نشان نداد و از مؤمنان نیز خواست به ذلت تن درندهند. ایشان میفرماید:
هیچ مؤمنی نباید نفس خود را خوار بشمارد.[11]
هنگامی که از حضرت امام حسین(علیه السلام) درخواست شد سخنی را که خود از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)شنیده است، بازگوید، ایشان این گفته را فرمود:
خداوند کارهای بزرگ و با شرافت را دوست دارد و کارهای پست و ذلیل را خوش نمیدارد.[12]
پیوند یافتن با مؤمنان که افتخار بندگی خدا را دارند و عزت خویش را از سرچشمهی اصلی ـ خداوند عزیز ـ گرفتهاند، عامل عزت و مانع ذلت پذیری است. قرآن کریم میفرماید:
(وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقیِنَ لا یَعْلَمُونَ)[13]
و عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است، ولی منافقان نمیدانند.
عزت و سعادت هیچگاه با ولایت کافران و منافقان به دست نمیآید و خداوند هرگونه ولایت کافران و مشرکان را بر مؤمنان نفی کرده است. خداوند در قرآن میفرماید:
(وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبیلاً)[14]
و خداوند هرگز برای کافران، راهی (برای چیرگی) بر مؤمنان ننهاده است.
در جایی دیگر میفرماید:
همانانی که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود برمیگزینند، آیا میخواهند از آنان عزت و آبرو بجویند، با این که همهی عزتها از آنِ خداست.[15]
از آیات یاد شده برمیآید که کافران و مشرکان در منطق و گفتوگو و روابط نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... هیچگونه برتری و ولایتی نسبت به مؤمنان و مسلمانان نخواهند داشت و حق هیچگونه سلطهای بر امور مسلمانان را ندارند.[16]
پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست آوردن روزی حلال را جهاد میداند و میفرماید:
خداوند دوست دارد بندهاش را در تلاش برای به دست آوردن روزی حلال ببیند.[17]
انسان عزیز و شکستناپذیر بر سر سفرههای حلال پرورش مییابند. امام حسین(علیه السلام)میفرماید:
... سینههای پاکیزهای که ما از آن شیر نوشیدهایم، ذلت را بر ما روا نمیداند.[18]
از سخن امام حسین(علیه السلام) چنین برمیآید که به دست آوردن روزی حلال در عزتمندی انسانها تاثیر دارد. لقمهی حلال، آدمی را از مفاسد و خواریهای بسیاری، دور نگاه میدارد و او را به انسانی شجاع و با شرف بدل میکند. انسان شرافتمند باور دارد که باید با کوشش و توکل بر خداوند، روزی خویش را به دست آورد:
(هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْاَرضِ)[19]
آیا جز خدا آفریدگاری است که شما را از آسمان و زمین، روزی دهد؟
انسانی که با عزت نفس، روزی خود را تنها از خدا درخواست کند، همواره شرافت و عزت خویش را حفظ خواهد کرد. قرآن کریم میفرماید:
(وللّهِ الْعِزَّةُ وُ لِرُسولِه وَلْلِمومِنِیِنُ...)[20]
و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید:
اگر به دیگران نیاز دارید، با عزت نفس از آنان بخواهید.[21]
بنابراین، تلاش برای به دست آوردن روزی حلال، داشتن عزت نفس و توکل کردن بر خداوند متعال، عزت و شرافتمندی را برای انسان به ارمغان میآورد.
مؤمنان و زمامداران اسلامی نیز در امور حکومتی و اجتماعی نباید چیرگی بیگانگان را در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... بپذیرند. آنان باید با الگوپذیری از قیام امام حسین(علیه السلام)اصل عزت و افتخار را در همهی امور کشورداری اجرا کنند و در برابر ستمگران و سلطهجویان جهان، عزت نفس نشان دهند.[22] حضرت امامحسین(علیه السلام) که الگوی عزت و شرافت در جهان است، در این باره میفرماید:
موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذل.[23]
مرگ با عزت و شرف از زندگی همراه با خواری، بهتر است.
همچنین ایشان فرموده است:
هیهات منا الذلة.[24]
خواری از ما اهلبیت(علیه السلام) بسیار به دور است.
این فریاد پرخروش از حنجرهای برمیآید که در همهی عمر، با قلبی سرشار از ایمان به خدا و کارنامهای درخشان، با رسولاکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و مؤمنان در پیوند بوده و همواره از روزی حلال برخوردار گشتهاست. قرآن کریم دربارهی چنین افرادی که نَفسی با شرف و عزت دارند، میفرماید:
یا أَیَّتهُاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی الی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیَّه فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ اْدخُلِی جَنَّتیِ.[25]
تو ای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم و در بهشتم، وارد شو.
امام حسین(علیه السلام) مصداق روشن «نفس مطمئنه» است که خداوند او را عزیز دانسته و به سوی خویش فراخوانده است. بنابراین، هر فرد یا اجتماع و حکومتی اگر بخواهد در دنیا و آخرت، با عزت زندگی کند، باید به عوامل یاد شده چنگ زند. در غیر این صورت، به خواری تن درخواهد داد. هر عامل دیگری که با این عوامل در تقابل باشد، عامل خواری به شمار میآید.[26]
سید جواد حسینی
همچنان که فرد دچار آفت میشود ممکن است جامعه نیز به چنین مشکلی دچار گردد. آفت هر جامعهای ویژهی آن جامعه است و با ویژگیهای آن جامعه، تناسب دارد. آفت فلجکنندهای که جامعهی دینی دانشمندان به ویژه روحانیت ما را در هر زمان تهدید میکند، «عوامزدگی» است. گفتنی است عوامزدگی با مردمداری و با مردم بودن، تفاوت دارد. مردمداری امری است لازم و وظیفهای است واجب، ولی این همراهی نباید رنگ و بوی عوام بودن به خود بگیرد.
عوامزدگان هنگام طرح مسایل اجتماعی میکوشند برای حفظ جایگاه خود و به دلیل اثرپذیری از عوام، به مسایل سطحی و غیر اصولی بپردازند و از مسایل اصولی چشم بپوشند.[27]
عوامزدگی سبب میشود روحانیت و بزرگان جامعه به جای در دست گرفتن زمام کاروان، پیرو کاروان باشند. عوام همیشه با گذشته و آنچه بدان خو گرفته، پیوند دارد. از این رو، حق و باطل را تمیز نمیدهد و هر تازهای را بدعت یا هوا و هوس میخواند. عوام، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمیشناسد و همیشه از حفظ وضع موجود، هواداری میکند.[28]قرآن در آیات بیشماری، این حالت را نکوهش کرده است. از جمله میفرماید:
و هنگامی که به آنان گفته میشود از آنچه خداوند فرو فرستاده است، پیروی کنید، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی میکنیم. آیا جز این است که پدران آنان چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند؟[29]
اصولاً پیروی بیچون و چرا از پیشینیان پیآمدی جز واپسگرایی نخواهد داشت; زیرا معمولاً نسلهای پسین از نسلهای پیشین، باتجربهتر و آگاهترند. عوامزدگی بزرگان دینی و اثرپذیری آنان از عوام در مخالفت با تجددگرایی، این واپسگرایی را دو چندان خواهد ساخت.
برای روشن شدن بحث، به یک نمونهی تاریخی بنگرید. آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی(رحمه الله); بنیانگذار حوزهی علمیهی قم تصمیم گرفت تا شماری از طلاب را برای فراگیری زبان خارجی و برخی علوم مقدماتی بسیج کند. هدف ایشان از این کار، بهرهگیری از علوم جدید برای تبلیغ درست اسلام در محیطهای آموزشی جدید و حتی کشورهای خارجی بود.
هم زمان با پخش شدن این خبر، گروهی از عوام و شبه عوام تهران به قم رفتند و به ایشان هشدار دادند که پول پرداختی مردم به شما به نام سهم امام برای این نیست که طلّاب، زبان کافران را یاد بگیرند. آنان همچنین تهدید کردند که اگر این وضع ادامه یابد چنین و چنان خواهیم کرد... آن مرحوم نیز چون دریافت پیگیری این کار به نابودی اساس حوزهی علمیّه خواهد انجامید، از منظور عالی خود چشم پوشید تا در فرصتی دیگر بدان جامهی عمل بپوشاند.[30]
عوامزدگی سبب میشود گاه بزرگان و رهبران دینی جامعه، سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجیح دهند; زیرا این کار با طبیعت عوام، موافق است.
برای نمونه، در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی، گروهی از علما و فضلای برجستهی نجف ـ که اینک بعضی مرجع تقلیدند ـ در نشستی مشترک به این نتیجه رسیدند که باید در برنامهی دروس طلاب، بازنگری شود. آنان بر آن بودند تا نیازهای روز مسلمانان را در نظر بگیرند و مسایلی مانند اصول عقاید را در شمار برنامهی درسی طلاب قرار دهند.[31] چون این خبر به آیتالله اصفهانی رسید، معظّم له با فرا یاد آوردن جریان آیتالله حائری پیغام داد که تا من زنده هستم، کسی حق ندارد به ترکیب این حوزه دست بزند. ایشان افزود: سهم امامی که به طلاّب داده میشود تنها برای فقه و اصول است، نه چیز دیگر.[32]
حکومت عوام به گسترش روزافزون ریاکاری، تظاهرآرایی، سرپوش نهادن بر حقایق و رونق بازار عنوان و لقبهای بلند بالا انجامیده که در دنیا بینظیر است.[33]
حکومت عوام، آزادمردان و اصلاحطلبان روحانیت همچون آیات عظام حائری، بروجردی، امام خمینی(رحمه الله) و دیگران را دلخون کرده است و میکند:
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
این بخش را با خاطرهای از استاد شهید مرتضی مطهری(رحمه الله) پی میگیریم که خود از پیشگامان اصلاح حوزه و سازمان روحانیت بود و از عوامزدگی، به شدت نفرت داشت. ایشان میگوید:
در سالهای اقامتم در حوزهی علمیهی قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت الله بروجردی ـ اعلی الله مقامه ـ را داشتم، یک روز در ضمن درس فقه، حدیثی به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق(علیه السلام) سؤالی کردند و ایشان جوابی دادند. شخصی به آن حضرت میگوید: قبلاً همین مسأله از پدر شما امام باقر(علیه السلام) سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب دادند، کدام یک درست است؟ حضرت صادق فرمود: آن چه پدرم گفته، درست است. بعد اضافه کردند: شیعیان آن وقت که سراغ پدرم میآمدند، با خلوص نیّت میآمدند و قصدشان این بود که حقیقت را بفهمند، بروند و عمل کنند و او هم عین حقیقت را به آنها میگفت، ولی اینها قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، بلکه میخواهند ببینند از من چه میشنوند تا به این طرف و آن طرف بازگو کنند و فتنه به پا کنند. من ناچارم که با تقیه به آنها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود، نه از مخالفین، فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خود را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد» تقیه از خودیها مهمتر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامه، گمان میکردم که وظیفه من استنباط (و فتوا دادن) است و از مردم عمل. هر چه من فتوا بدهم، مردم عمل میکنند، ولی در جریان بعضی فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.[34]
قرآن میفرماید:
بدانید رسول خدا در میان شما است. به یقین، اگر در بسیاری از امور، از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد.[35]
همانگونه که برخی مفسران گفتهاند این آیه نشان میدهد پس از خبر دادن «ولید» از مرتد شدن طایفهی «بنی المصطلق»، گروهی از مسلمانان سادهدل و ظاهربین به پیامبر فشار میآوردند که با این طایفه بجنگد. در این باره قرآن میفرماید که او رهبر است. پس انتظار نداشته باشید که (عوامزده باشد) و از شما پیروی کند. برای تحمیل افکار خود بر او فشار نیاورید; زیرا این به زیان شما است.
جلب رضایت دیگران (عوام) اندازهای دارد که اگر از مرز خود گذشت، یاری خدا و ولایت او را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
ای پیامبر ما! اگر از هوا و هوسهای آنان (یهود...) پیروی کنی پس از آن که آگاه شدهای، هیچ سرپرست و یاوری از ناحیه خدا برای تو نخواهد بود.[37]
در قرآن آمده است:
]او[ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حق را برای آنان آورده است، ولی بیشتر آنان از حق کراهت دارند و اگر حق از هوسهای آنان پیروی کند، آسمانها و زمین و همهی کسانی که در آنان هستند، تباه میشوند.[38]
این آیه به رهبران دینی جامعه گوشزد میکند که رها کردن حق و پیروی از خواستهی دیگران (و عوامزدگی) چه خطر بزرگی در پی دارد.
گاهی عوامزدگی اندیشمندان جامعه در وابستگی نظام مالی آنان به عوام ریشه دارد.
گاهی حفظ جایگاه اجتماعی (ادارهی بیت، مرجعیت، حفظ مقام یا به دست آوردن رأی و...) سبب شده است افراد به عوامزدگی روی آورند.
گاهی آنچه حق تشخیص داده میشود، به دلیل سستی اراده، با صراحت در میان، عوام بیان و اجرا نمیشود. قرآن با صراحت به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور میدهد:
(فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّه)[39]
هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش و...) بر خدا توکل کن.
اخلاص، راه را بر اثرگذاری وسوسهها و وسوسهگران میبندد; «اِلاّ عبادک مِنهُمُ الُمخْلَصین».[40] اخلاص مراجع تقلید گذشته هم چون آیتالله العظمی بروجردی و امام راحل(رحمه الله) در دوران مرجعیّت از نمونههای عالی مبارزه با عوامزدگی است. به خاطرهای از آیتالله العظمی بروجردی (رحمه الله)اشاره میکنیم:
معظمله در اوایل مرجعیت خویش برای ادای نذر خود تصمیم میگیرند به مشهد مقدس مشرف شوند. این مسأله را با اطرافیان خویش مطرح میکند. اطرافیان بعد از جلسهی مشورتی به این نتیجه میرسند که فعلاً رفتن آقا به مشهد مقدس صلاح نیست، بیشتر روی این جهت که ایشان تازه به مرجعیت رسیده و هنوز مردم ایران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند، ایشان را درست نمیشناسند. بنابراین، تجلیلی که شایستهی مقام ایشان هست، از ایشان به عمل نخواهد آمد. لذا تصمیم به انصراف ایشان گرفتیم. عذرهایی آوردیم، ولی پذیرفته نشد. یکی از حضار آنچه ما در دل داشتیم، اظهار داشت و وقتی ایشان فهمیدند، ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنی جدی و روحانی فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفتهام و خداوند تفضلاتی به من فرموده است که هیچ کدام از آنها تدبیر خود من نبوده است... حالا بعد از هفتاد سال شایسته نیست خودم به فکر خودم باشم و برای شؤونات خود بیاندیشم.[41]
آگاه نبودن از نقشههای شوم بیگانگان و بیخبری از مصالح جهان اسلام، یکی دیگر از عوامل عوامزدگی است. علی(علیه السلام) فرمود:
آن کس که زمان را بشناسد، از برخورد با رویدادهای آن غافل (و عاجز) نمیماند، بلکه برای رویارویی با آنها، آمادگی پیدا میکند.[42]
در این بخش، راهکارهای مبارزه با عوامزدگی را از دیدگاه قرآن و روایات بررسی میکنیم.
در این زمینه به طرحی که شهید مطهری ارایه داده است، مراجعه شود.[43]
برخورداری از نظم و انضباط تشکیلاتی یکی از اصول مقدس زندگی بشریت است. بینظمی کاری، ایمان و معنویت را متزلزل میسازد و به پیدایش محیطی فاسد میانجامد.[44]
علی(علیه السلام) فرمود:
پرهیزکاران کسانی هستند که خدا در جانشان، بزرگ و دیگران، کوچک مقدارند.[45]
باید این باور پدید آید که واقعاً خداوند برای پشتیبانی و ادارهی زندگی انسان، کافی است: «الیس الله بکاف عَبْدَهُ».[46]
امام خمینی(رحمه الله) نیز میفرماید:
مربی مردم باید خودش منزّه و مهذّب باشد.[47]
علی(علیه السلام) میفرماید:
آنکه تو را بستاید، سرت را بریده است...[48] هر کس در معایب تو با تو مداهنه کند (و آنها را به تو نگوید)، دشمن است...[49] هر گاه یکی از آنان (پرهیزکاران) را بستایند، از آن چه در تعریف او گفته شود، در هراس میافتد و میگوید: من، خود را از دیگران بهتر میشناسم و خدا مرا بهتر از من میشناسد. بار خدایا! مرا بر آن چه میگویند، محاکمه نکن و بهتر از آن قرارم ده که میگویند...[50] میتوانی با پرواپیشهگان و راستگویان بپیوندی و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای کردار زشتی که انجام ندادهای، تشویق نکنند; زیرا ستایش بیاندازه، خودپسندی میآورد و انسان را به سرکشی وا میدارد.[51]
این سخنان باید دربارهی افراد بیوت و اطرافیان مراجع رعایت شود.
علی(علیه السلام) فرمود:
ولا تعجلنّ الی تصدیق ساع....[52]
در تصدیق سخن شتاب مکن; زیرا سخنچین گرچه در لباس اندرزدهنده ظاهر میشود ولی خیانتکار است.
امام علی(علیه السلام) فرموده است:
پروا پیشهگان در باطل، وارد نمیشوند و از محور حق، بیرون نمیروند.[55]
امام خمینی(رحمه الله) فرموده است:
شما روحانیون همان طوری که باید علم را بیاموزید و تقوا در رأس برنامههای شما باشد، در مهیا بودن از برای دخالت در امور سیاسی و اجتماعی و دخالت در مشکلات و حاضر بودن برای دفع از کشور اسلامی باید کوشش کنید.[56]
حضور در صحنههای سیاسی کشور در دوری از عوامزدگی، نقش مؤثری دارد. در گذشته، همین عوامزدگیها، کار را به آنجا رسانده بود که به گفتهی امام راحل:
طوری تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود، تقریباً دخالت در سیاست یک فحشی بود برای اهل علم، میگفتند: فلان آخوند سیاسی است![57]
عوامزدگی یکی از مهمترین آفتهای جامعهی دینی و روحانیت است که پیآمدهای زیانباری دارد. مهمترین عوامل پیدایش آن عبارت است از: وابستگی مالی، حفظ پایگاه اجتماعی، دور بودن از صحنهی سیاسی و اجتماعی.... راه مبارزه با آن نیز اصلاح معاش حوزهها، آگاهی بخشیدن و تقویت معنویت... است.[58]
محمد رضا هفت تنانیان
خواص در عزّت بخشیدن به جامعه یا به ذلّت کشیدن آن، نقش بسیار مهمی دارند. اگر نخبگان و فرهیختگان جامعه به وظایف خود عمل کنند، جامعهای ارزشمدار و حقگرا تشکیل خواهد شد و با دارا بودن جایگاه ویژهای نزد خداوند، جامعه نیز به عزت خواهد رسید، خداوند میفرماید:
(یَرْفَع اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ)[59]
خداوند ایمان آورندگان و دانشمندان را به حسب درجات بلند گرداند.
در مقابل، اگر خواص به وظایف خود عمل نکنند، خود را خوار میکنند و جامعه را نیز به ذلّت میکشانند.
خواص به گروهی گفته میشود که دانا و بینا هستند و میتوانند مسایل اجتماعی و سیاسی را به درستی ارزیابی کنند. تصمیمگیری خواص براساس آگاهی و بصیرت است و در جامعه اثرگذار هستند. البتّه لازم نیست کسی که این ویژگیها را دارد حتماً از قشر تحصیل کرده باشد.
هر کس پرهیزکار باشد، خداوند نیز عنایت خود را شامل حال او خواهد کرد. خداوند در آیات بسیاری، پرهیزکاری را در شمار ویژگیهای مؤمنان آورده است:
(یا ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[60]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا پروا کنید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و برای شما نوری قرار دهد که به (برکت) آن راه سپرید و بر شما ببخشاید... .
یا فرموده است:
(یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً)[61]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا پروا دارید برای شما تشخیص (حق از باطل) قرار میدهد.
خواص، اهل بصیرت، تحلیل و ژرفنگری هستند. قرآن دربارهی کافران و دنیاپرستان ظاهربین میفرماید:
(یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخرة هُمْ غافِلُونَ)[62]
آنان تنها ظاهری از زندگی دنیا را میبینند و از آخرت غافلند.
امام صادق(علیه السلام) دربارهی عمویش، ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرموده است:
کان عمنا العباس نافذ البصیرة.[63]
عموی ما، ابوالفضل(علیه السلام)، بصیرتی ژرف داشت.
بصیرت ابوالفضل(علیه السلام)، او را واداشت تا هنگام یورش همه جانبهی دشمن، از پشتیبانی امام خویش دست برندارد و بگوید:
من از امامم که به یقین راستگو و فرزند پیامبرامین(صلی الله علیه وآله وسلم) است، پشتیبانی میکنم.[64]
در مقابل، یکی از کاستیهای عمر سعد، نداشتن تیزبینی و بصیرت بود. ابن زیاد با بهرهبرداری از این کمبود فکری، فردی فرومایه و هزار چهره; یعنی شبث بن ربعی را با او همراه ساخت تا او را توجیه کند. شبث کوشید به عمر سعد القا کند که حسین، کافر حربی است که قتلش واجب میشود و به همین دلیل، قتل او در ماه حرام، اشکالی ندارد.[65]
بدین ترتیب، در کربلا گروهی که دارای بصیرت و تیزبینی بودند، بهترین راه را برگزیدند و با عزتمندی، راه شهادت و آزادگی را پیمودند. در مقابل، گروهی دیگر چون این ویژگی را نداشتند، راه هوا و هوس را برگزیدند. پس خواصی که دارای این خصلت باشند، در مقابل، هم میتوانند خود را به اوج عزّت و سربلندی برسانند و هم جامعه را به سوی این راه بکشانند.
تصمیمگیری بیموقع هیچ اثر ندارد یا اثری ناچیز خواهد داشت. در داستان موسی(علیه السلام)، هنگامی که عصای موسی به صورت اژدهایی بزرگ درآمد و همهی مارهای جادوگران را بلعید، تازه باور کردند که کار موسی، معجزهای خدایی است. بدین گونه بود که با شجاعت تصمیم گرفتند ایمان بیاورند:
(فَالْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسی)[67]
پس ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم... .
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارهی تصمیمگیری بجا و مناسب میفرماید:
من الخُرق المعالجةُ قبل الامکان و الاناهُ بعد الفرصة.[68]
اقدام کردن پیش از امکان و کوتاهی ورزیدن هنگام فرصت، نادانی است.
در جریان کربلا، گروهی از خواص نتوانستند به درستی و بجا تصمیم بگیرند. آنان، مسلم بن عقیل را در محاصره کردن کاخ عبیدالله بن زیاد یاری نرساندند و در کربلا نیز حاضر نشدند. اینان که پس از پایان حادثهی کربلا، به اشتباه خود پی برده بودند، جنبش توابین را تشکیل دادند و قیام کردند. با این حال، اثرگذاری قیام توابین در تاریخ به مراتب از قیام کربلا کمتر بود; زیرا بهنگام تصمیم نگرفتند. چون در این زمان، فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)شهید شده، تاریخ به سراشیبی افتاده و قیام آنان بسیار کم اثرتر از قیام عاشورا بود. قیام عاشورا در طول تاریخ، سرمشق همهی جنبشهای آزادیبخش است و مردم به قیام امامحسین(علیه السلام) و یاران او، عشق میورزند، ولی قیام توابین از چنین جایگاهی برخوردار نیست.
گاهی خواص، حق را تشخیص میدهند، ولی به دلیل ترس از رسوایی ظاهری دنیا، راه سکوت را در پیش میگیرند. خواص نباید، از هیچ چیز و هیچ کس، هراس داشته باشند، بلکه در تصمیمگیریهای خود باید رضای خدا را در نظر بگیرند و از تن دردادن به خواری بپرهیزند. چون جامعه پیرو خواص است، ذلتپذیری خواص نیز جامعه را به ذلت میکشاند. بنابراین، خواص باید در برابر انحرافهای موجود در جامعه، بایستند و از گسترش آن، پیشگیری کنند: «ولا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمِ».[69]
در تاریخ آمده است که گروهی از بنیاسراییل در مخالفت با فرمان الهی، با حیلهگری به ماهیگیری مشغول شدند. گروهی از مردم در مقابل آنان ایستادند و مخالفت کردند، ولی گروهی دیگر ساکت ماندند. خداوند نیز بر پایمال کنندگان فرمان الهی و گروهی که آنان را نهی نکردند،عذاب فرستاد:
(وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِیس بِما کانُوا یَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عُنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ).[70]
و کسانی را که ستم کردند، به سزای نافرمانیشان، به عذابی شدید گرفتار کردیم. چون از آنچه نهی شده بودند، سرپیچی کردند، به آنان گفتیم: بوزینگانی باشید رانده شده.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارهی پرهیزکاران میفرماید:
و لا یدخل فی الباطل و لا یخرج من الحق.[71]
پرهیزکاران به دایرهی باطل ، گام نمینهند و از حق، بیرون نمیروند.
به نمونهی دیگری بنگرید: شریح قاضی، حق را میشناخت و از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بود. هنگامی که هانی بن عروة با تن مجروح به زندان عبیدالله بن زیاد افتاد، جنگجویان قبیلهاش، کاخ عبیدالله بن زیاد را محاصره کردند. ابن زیاد ترسید و به شریح گفت: به اینان بگو که هانی زنده است. شریح دید هانی مجروح است. هانی به شریح گفت: «این چه وضعی است؟ پس قوم من کجایند؟ چرا به سراغ من نمیآیند؟» شریح گفت: «میخواستم بروم و این حرفها را به مردم بزنم، ولی افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود و من جرأت نکردم. به همین دلیل به مردم گفتم: هانی زنده است.» با این کار، مردم پراکنده شدند و تاریخ دگرگون شد.[72]
یکی از رسالتهای خواص، مبارزه با نادانی و عوامزدگی مردم است. چون گروهی، بقای خود را در نادانی مردم میبینند، خواص باید در راه آموزش مردم بکوشند:
(وَ اِذْ اخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ)[73]
و ]یاد کن[ هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را برای مردم بگویید و کتمان مکنید.
بیمه کردن اجتماع در برابر انحرافها تنها با آگاهی بخشیدن به مردم امکان پذیر است. هر اندازه مردم آگاهتر باشند، احتمال انحراف جامعه، کمتر خواهد شد. پس خواص باید معیارهای حق را برای مردم بازگو کنند.
در طول تاریخ، برخی خواص با فراموش کردن وظیفهی خود، از حق دوری گزیدند. قرآن در این باره میفرماید:
(الَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ اوُتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ اِلی کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)[74]
آیا ندیدی کسانی که بهرهای از کتاب (آسمانی) داشتند، به سوی کتاب الهی فراخوانده شدند تا در میان آنان داوری کنند. پس گروهی از آنان (با آگاهی داشتن از پذیرش حق) روی گردان هستند.
اینک به آفتهای دوری خواص از حق میپردازیم. این آفتها بدین قرار است:
خواص نباید دنیاگرا و دنیا زده باشند. این ویژگی باید در همهی دورههای زندگی آنان تبلور داشته باشد. دوری از دنیا به ویژه در لحظههای حساس تاریخ بسیار با اهمیتتر است.
(قُلْ مَتاعُ الدُّنیا قَلِیلٌ وَالاخرةُ خَیْرُ لِمَنِ اتَّقی وَلا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً)[75]
ای پیامبر! به مردم بگو: کامیابی دنیا اندک است و آخرت برای پرهیزکاران بهتر است و به اندازه هستهی خرمایی به شما ستم نمیشود.
دنیا وسیله است، ولی گاهی برخی افراد، آن را هدف و معبود خود قرار میدهند. در چنین حالتی، همهی خوبیها و ارزشهای الهی از بین میرود و ضد ارزشها جایگزین آن میشود. رویگردانی از حق در همین دلبستگی به دنیا ریشه دارد و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را اساس و اصل همهی نافرمانیها نامیده است.[76] پیامبر نیز از پیدایش همین معضل در میان امتش نگران بود:
اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلی اُمَّتی زَهْرَةُ الدُنیا وَ کَثْرَتُها.[77]
بیشتر ترس من برای امتم، جلوههای دنیا و زیادهخواهی آن است.
ریاستطلبی یکی از پیآمدهای دنیاطلبی و دور شدن از حق است. برای نمونه، جاه و مقام و ریاست چنان عمر سعد را مست کرده بود که حتی در دیدار خویش با امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا، از آن حضرت روی گردانید. هنگامی که امام حسین(علیه السلام) دید سخنان ایشان در قلب سنگی او اثر نمیکند، در برگشت به خیمهگاه فرمود:
چه شد تو را؟ خدا تو را در رختخواب بکشد و در روز رستاخیز تو را نیامرزد. به خدا سوگند امیدوارم جز اندکی از گندم عراق نصیب تو نشود. عمر سعد از روی تمسخر گفت: جو به جای گندم برای من کفایت میکند.[78]
گاهی ثروت دنیایی آنچنان انسان را اسیر میکند که به قتل امام معصوم(علیه السلام) دست میزند. برای نمونه، شمربن ذیالجوشن برای رسیدن به پاداش یزید، امام حسین(علیه السلام) را به شهادت میرساند. شریح قاضی نیز از جمله بزرگان کوفه بود که برای امام نامه نوشت. او و دیگر بزرگان کوفه سوگند خورده بودند که حسین را یاری کنند. شریح با وعدهی 100 هزار دینار نپذیرفت که به حلال بودن ریختن خون امام حسین(علیه السلام) فتوا دهد. با این حال، ابن زیاد با ترفند شوم خود، وی را فریفت. او دستور داد 50 هزار دینار به خانهی شریح ببرند. خود نیز به خانهی او رفت و پولها را در برابر چشمان شریح به نمایش درآورد. بدین گونه، ابن زیاد، روح شریح را تسخیر کرد. شریح با دیدن پولها، تسلیم شد و فتوای قتل امام را صادر کرد.[79]
خواص نباید در برابر انحرافها و منکرهای موجود در جامعه، بیتفاوت باشند. جامعهای عزیز خواهد ماند که شهروندان آن در برابر جریان حق و باطل، احساس وظیفه کنند. در این میان، وظیفهی خواص سنگینتر است:
(کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)[80]
شما بهترین امتی هستید که از میان مردم پدید آمده و امر به معروف و نهی از منکر کردهاید و به خدا ایمان دارید.
هرثمه بن سلیم از یاران علی(علیه السلام) بود که همراه لشکر عمر سعد به کربلا آمد، ولی در روز عاشورا از لشکر کفر جدا شد و به دیدار امام حسین رفت. هرثمه با بیان خاطرهای برای امام حسین (علیه السلام) گفت: «هنگامی که همراه علی(علیه السلام) از صفین برمیگشتیم، در همین جا، امام پس از نماز صبح، مشتی از خاک برداشت و با صدای بلند فرمود: «واهاً لک ایتها التربة لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب.» من آن روز چیزی نفهمیدم، ولی امروز آگاه شدم.»
امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فرجام کار بر من پوشیده نیست. چه میکنی؟ از هواداران عمر سعدی یا از یاران ما؟» هرثمه گفت: «هیچ کدام. اکنون در اندیشهی اهل و عیال خود هستم.» امام فرمود: «پس با شتاب از این سرزمین بیرون برو; زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و ما را یاری نکند، در دوزخ است».[81]
فراموش کردن خدا به دوری از حق خواهد انجامید. خداوند، پیآمد خدا فراموشی را خود فراموشی قرار داده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ)[82]
شمامؤمنان مانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند. خدا نیز خود آنان را از یادشان برد.
مردم زمانهی امام حسین(علیه السلام) چنان در زندگی دنیایی فرو رفته بودند که اهداف والای دین، ارزشهای متعالی مکتب و رسالت خود در برابر دین خدا را از یاد بردند. دشمن نیز با بهرهگیری از غفلت مردم، آنان را از گرد امام حسین(علیه السلام) پراکنده ساخت.
[1]. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، تهران، مکتبة المرتضویة، صص 344 ـ 345.
[2]. غرر الحکم، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص 231.
[3]. فاطر، 10.
[4]. فاطر، 10، نک: تفسیرنمونه، ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 18، صص 187 ـ 198.
[5]. بحارالانوار، علامه مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 10.
[6]. زمر، 1.
[7]. زخرف، 43 ـ 44.
[8]. قلم، 4.
[9]. نساء، 59.
[10]. تفسیر نمونه، ج 3، ص 434.
[11]. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، قم مؤسسهی آل البیت(علیه السلام)، ج 16، ص 158.
[12]. غوالی اللئالی، ابن ابی جمهور احسائی، قم، سیدالشهداء، ج 1، ص 67.
[13]. منافقون، 8.
[14]. نساء، 141.
[15]. نساء، 139.
[16]. تفسیرنمونه، ج 4، ص 173.
[17]. جامع الاخبار، تاج الدین شعیری، قم، انتشارات رضی، ص 139.
[18]. بحارالانوار، ج 45، ص 7.
[19]. فاطر، 3.
[20]. منافقون، 8.
[21]. شرح نهج البلاغه، عبدالحمید، ابن ابی الحدید، قم، کتاب خانهی آیت الله مرعشی نجفی، ج 20، ص 317.
[22]. تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری، قم، انتشارات صدرا، صص 211 ـ 224.
[23]. المناقب، محمدابن شهر آشوب، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 68.
[24]. لهوف، سیدبن طاووس، تهران، انتشارات جهان، ص 97.
[25]. فجر، 27 ـ 30.
[26]. المیزان فی تفسیر القرآن، محمد حسین طباطبایی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 20، صص 413 ـ 416; تفسیر نمونه، ج 26، ص 438. برای آگاهی بیشتر نک: انسان کامل، مرتضی مطهری، قم، انتشارات صدرا، ص 242; و فلسفهی اخلاق، مرتضی مطهری، قم، انتشارات صدرا، ص 190.
[27]. روحانیت، مرتضی مطهری، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1365، چ 1، ص 128.
[28]. همان، صص 127 ـ 128.
[29]. بقره، 170.
[30]. روحانیت، ص 130.
[31]. به لطف خدا، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این کار به برکت وجود امام خمینی(رحمه الله) انجام گرفت.
[32]. روحانیت، ص 131.
[33]. همان، ص 128.
[34].روحانیت، مرتضی مطهری، ص 130.
[35]. حجرات، 7.
[36]. بقره، 120; رعد، 37.
[37]. بقره، 120.
[38]. مؤمنون، 70 ـ 71.
[39]. آل عمران، 159.
[40]. حجر، 40; ص 83.
[41]. داستانهای استاد، علی رضا مرتضوی کرونی، کانون و فرهنگ هنر اسلامی، ج 1، صص 26 و 162.
[42]. تحف العقول، علی بن شعبه، ص 98.
[43]. ده گفتار، مرتضی مطهری، ص 271; روحانیت، صص 133 ـ 139.
[44]. همان.
[45]. نهج البلاغه، برگردان: محمد دشتی، خطبهی 193، ص 402.
[46]. زمر، 36.
[47]. خط امام از زبان امام، ص 18.
[48]. الحیاة، محمدرضا حکیمی، ج 1، ص 173.
[49]. همان، ص 174.
[50]. نهج البلاغه دشتی، ص 404.
[51]. همان، نامهی 53، ص 570.
[52]. نهج البلاغه دشتی، ص 570.
[53]. همان، ص 600.
[54]. مائده، 55.
[55]. نهج البلاغه، خطبهی 193، ص 406.
[56]. خط امام از زبان امام، ص 19.
[57]. همان.
[58]. برای آگاهی بیشتر نک: روحانیت، مرتضی مطهری، صص 127 ـ 144; تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج 22، صص 133 ـ 163; عبرتهای عاشورا، سیداحمد خاتمی، صص 192 ـ 196; نهج البلاغه، عهدنامهی مالک اشتر، نامهی 53.
[59]. مجادله، 11.
[60]. حدید، 28.
[61]. انفال، 29.
[62]. روم، 7.
[63]. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه، 1374 هـ، ص 176.
[64]. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه، 1374 هـ، ص 177.
[65]. جام عبرت، سیدحسین اسحاقی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1381، چ 2، ص 104.
[66]. همان، ص 76.
[67]. طه، 70.
[68]. نهج البلاغه، حکمت 363.
[69]. مائده، 54.
[70]. اعراف، 165 ـ 166.
[71]. نهج البلاغه، خطبهی 193.
[72]. جام عبرت، ص 107.
[73]. آل عمران، 187.
[74]. آل عمران، 23.
[75]. نساء، 77.
[76]. رسالت خواص و عبرتهای عاشورا، سید احمد خاتمی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1375، ص 244.
[77]. میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1362 هـ، ج 1، ص 155.
[78]. زندگی خامس آل عبا، ابوالقاسم سحابی، انتشارات ابنسینا، ج 2، ص 129.
[79]. ره توشهی راهیان نور، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1376، چ 1، ص 226.
[80]. آل عمران، 110
[81]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، بیروت، داراحیاء الکتب العربیه، ج 23، ص 169.
[82]. حشر، 19.
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
ما شیفتگان حرم و کوی ولایت
باشیم به فرمان ولی رهبر امت
در جبهه بیرونی و در عرصه ای داخل
آماده جان بازی و ایثار وشهادت