باسمه تعالی
مثنوی جنگ ایران و اسرائیل
در دست ویرایش
مقدمه
به نام خداوندِ جان و خرد
که از نام او دل توان آورد
منظومهای که پیش روی شماست، سرودهایست حماسی در ۳۰۰ بیت بر وزن شاهنامه (فعولن فعولن فعولن فعول)، روایتگر روزهای آتش و ایمان، خون و غیرت، سوگ و افتخار؛ جنگی دوازدهروزه که در آن، ایران و فرزندان غیورش، در برابر هجومی ناجوانمردانه، ایستادگی کردند، شهید دادند، و خاک را به چراغ پایداری آذین بستند.
در این منظومه، کوشیدهام تصویر زندهای از سه بُعد مهم این واقعه تاریخی ترسیم کنم:
- شروع و زمینههای جنگ
- دلاوریهای رزمندگان و معرفی شهدا
- پیامها، عبرتها و بازسازی آیندهنگرانه
ادبیات حماسی در فرهنگ ایرانی، زبان زخم و زره، فریاد در میدان و فانوس در شب است. این شعر نیز تلاشی است برای حفظ این نور در حافظهی جمعی ملت.
فهرست محتوایی
بخش اول: آغاز جنگ و زمینهها (بیت ۱ تا ۱۰۰)
- شرح رخداد آغازین
- هجوم دشمن و ویرانیها
- مقاومت مردم، نخستین پاسخها
- تصویر مادران، پدران، کودکان و آوارگان
- خشم مقدس ایران
- آمادگی نیروهای ایرانی
بخش دوم: دلاوریها و شهادتها (بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰)
- حضور رزمندگان، نامآوران و سربازان
- معرفی شهدا: حامد، مهدی، سلمان، داوود، مونس و دیگران
- نحوهی جانفشانی و ایثار آنان
- فریاد مظلومیت کودکان و زنان
- بازتاب روحی جهاد و عشق به وطن
- نقش مردم، بسیجیان، سپاه و ارتش در دفاع
بخش سوم: پایان جنگ، خسارات، پیامها و آیندهنگری (بیت ۲۰۱ تا ۳۰۰)
- پایان جنگ، ویرانیها و سوگها
- نقش خون شهدا در بیداری جامعه
- رسالت نسل آینده در حفظ آرمانها
- خطاب به جوانان، مادران، هنرمندان و فرهیختگان
- پیوند خون شهدا با فرهنگ اهل بیت
- ستایش ایستادگی ایران
- ختم حماسه با پیام پایداری و عزت
این منظومه شامل سه بخش است:
۱. بخش اول: آغاز جنگ و زمینهها (حدود ۱۰۰ بیت)
۲. بخش دوم: دلاوریها و شهادتها (حدود ۱۰۰ بیت)
۳. بخش سوم: پایان جنگ، خسارات و پیامها (حدود ۱۰۰ بیت)
بخش اول: آغاز جنگ و زمینهها
به نام خداوند شمشیر و داد
خداوند گردون و فتح و جهاد
خداوند رزمآوران دلیر
که شب را کنند از دلیری چو شیر
ز توفان خبر شد دل اهل زمین
که برخاست غوغا ز سوی کمین
ز شیطان نهادند نقشه به مکر
که آتش زنند این وطن را به دَهر
دوازده شب، دوازده سحر
زمین شد پر از داغ و دود و شرر
نه پرهیز شد ز خرد و کلان
نه شرم از زن و کودک و ناتوان
به یکباره موشک برآمد ز غیب
که شد خاک تبریز چون دشت طیْب
دماوند لرزید از نعرهشان
که آتش فشاندند بر آسمان
شهادت در آن شام تار آمدن
دل شیر مردان به کار آمدن
دلیران ایران، ز نسل نیا
ز خون شهیدان، ز پاکی، ز کیا
همیکرد دشمن به شب حملهها
به ترس اندر افتاد حتی قضا
۱۱
ز هر سو شتابان رسیده ندا
که برخیز ای شیرِ دشتِ خدا
۱۲
ندارد مجال این دیارِ کهن
به جز تیغ و غیرت، به وقتِ محن
۱۳
ز مسجد، ز محراب، از کوچهها
برآمد خروشِ دل آشنا
۱۴
شهیدان به استقبالِ مرگ
نهادند سر بر رهِ بیبرگ
۱۵
به خون غسل کردند پیش از نماز
به دل کرده تسبیح و لبها طراز
۱۶
به چشمشان نشانی ز قهر خدا
به کف تیغِ آتش، به دل ربنا
۱۷
ز زنجان و زاهد، ز اهواز و قم
برآمد صفی سرخ، بیبیم و غم
۱۸
شهیدی به دوشش نهادند تاب
که گریان شود کوه از آن انقلاب
۱۹
کفن، پرچم افتاده در باد شد
دلِ پیرمردی چو فریاد شد
۲۰
ز گریه سکوتِ زمین پر شد
که خون از گلوی وطن سر شد
۲۱
یکی مادر از پشتِ دیوارِ گِل
ندیدش دگر روی آن جانِ دل
۲۲
به اشکش وضو کرد و گفت ای خدای
تو دادی، گرفتی، ولی با رضای
۲۳
بنالید تبریز، برخاست شیراز
ز خون سرخ شد آسمانِ اهواز
۲۴
ز مسجد صدای اذان شد بلند
که ای اهل حق، عهد خود را مبند
۲۵
به میدان برآیید چون شیرِ پاک
که دشمن نماند اگر مرد و خاک
۲۶
به تکبیرِ الله، به گامِ بلند
به پشتِ ولایت، به تیغِ کمند
۲۷
ز شرق و ز غرب این وطن تا جنوب
ندارد دگر صبر بر ظلم و توب
۲۸
زنی در دل آوار پیدا شده
به دستش کفن، چشمِ دریا شده
۲۹
شهیدی به دوشش، پسر یا پدر؟
نمیداند آن زن، ز سوزِ شرر
۳۰
ولی میزند از وفا بوسهاش
به خاکی که افتاده بر روسهاش
۳۱
یکی کودک افتاده در زیرِ خون
ولی چهرهاش چون سپهرِ فسون
۳۲
به لب میزند آیهی امن یجیب
که شاید بیاید نجاتی ز غیب
۳۳
سپاهی ز خشم و ز غیرت، پدید
که دشمن به تاریکیاش ناپدید
۳۴
نه شب مانده جایی، نه آرام و خواب
که مردان خدا کردهاند احتساب
۳۵
چو عباس، لبتشنه، در خط شدند
که در خط علی، چو شهید، پرپرند
۳۶
به تیغ و تفنگ و به صبر و دعا
درآمیخت رزمندگان با بلا
۳۷
به هر کوچه نامی شهیدی رسید
به هر خاک، یک آیهی امید دید
۳۸
اگرچه جگرها ز داغی کباب
ولیکن نرفت آن امانت ز باب
۳۹
نه ترس از سپاه و نه بیم از هوا
که ایمان بلند است چون کهکشا
۴۰
ز دشمن فتادند بیجان و سست
که دیدند ایران چو دریای ژوست
۴۱
نه یک سنگ مانده، نه دیوارِ صاف
ولی مانده ایران به غیرت شفاف
۴۲
شهیدان نخوانند اینجا شکست
که هر خونشان یک سحر را گسست
۴۳
فغان از شب و ناله از کودکان
به دشمن نیامد دلِ دردمند
۴۴
ز خانه گذشتند و از شهر نیز
که بودند شیران، نه در بند و قید
۴۵
یکی کودک از خون پدر خورد خاک
یکی دخترک شد یتیمِ محاق
۴۶
ولی با دلی صاف گفتند باز:
که ایران نخواهد شدن بینماز
۴۷
به لب "یا حسین" و به دل "یا علی"
به چشم انتظار ظهورِ ولی
۴۸
ز زینب گرفته صبورانه درس
که مرد است هر کس شود پایفَرس
۴۹
ز مجنونتر آن کس که بیدل رود
به میدان و جان بر هدف بسپُرد
۵۰
وطن نیست خاکی که در باد رفت
وطن آن کسیست که در یاد رفت
۵۱
وطن یعنی آن مادری در خفا
که شب را بخوابد بدون صدا
۵۲
وطن آن پسر، خواهر، آن پدر
که رفتند با افتخار از خطر
۵۳
تو گفتی زمین لالهزار آمده
که از خون شهیدان به بار آمده
۵۴
یکی آسمان را علم میزند
یکی در دل شب، قسم میزند
۵۵
که تا جان به لب هست، تسلیم نیست
که این مکتب از غیرت و بیم نیست
۵۶
شهیدی که بینام و بیمرقد است
خودش پادشاهِ سرِ مقصد است
۵۷
به هر صخره نامی، به هر رود خون
که دشمن نماند به این خاک، چون
۵۸
به میدانِ آتش، به قلبِ بلا
رسیدند مردان ز دشتِ وفا
۵۹
خروش آمد از مشهد و قصرشیرین
که ایران بود خانهی دلنشین
۶۰
فدایی شد آن کودکِ بینوا
که از گریهاش ریخت اشکِ خدا
۶۱
شهادت چو باران شد از آسمان
که ایران شود لالهزارِ جهان
۶۲
چو سیلِ ستم تاخت از بیخِرَد
ولی کوه ایران نشد بیسند
۶۳
به زخم و به خون و به صبر و یقین
نگه داشت ایران، دلِ آخرین
۶۴
زبان در دهان ماند و دل در سخن
که از هر طرف آمد این انجمن
۶۵
شهیدی به جان گشته جانبخشتر
که تاریخ نامش کند نوحتر
۶۶
اگر ماند زخم، آن امانت بماند
اگر رفت جان، نامش اما بماند
۶۷
چو حنجر، برآمد صدای وطن
که ما زندهایم از دلِ این فتن
۶۸
یکی کودک از خاک گل بر گرفت
به دل گفت: بابا شهیدم شگفت
۶۹
شهیدی به دوش پدر، سر بلند
که دشمن نیابد ز آن قد کمند
۷۰
بنفشه، شقایق، گلِ ارغوان
همه سرخ گشتند از آن امتحان
۷۱
زمین خون گرفت و زمان رنگ باخت
ولی جان ایران ز جا برنخاست
۷۲
سحر شد، شب آمد، شب آمد، سحر
ولی نام ایران نشد بیخبر
۷۳
یکی پهنه، دریا، یکی ابر، دود
یکی خاک، روشن، یکی شهر، سود
۷۴
نه یک شهر، ایران سراسر سپاه
که برخاست با گریهی صبحگاه
۷۵
نه تن بود آنکس، که جان داشت نیز
که ایمانِ او بود چون رستنیز
۷۶
بخوانند این قصه آیندگان
که نامِ شهیدان بُوَد جاودان
۷۷
به دستانِ کودک، قلم داد عشق
به لبهای خاموش، غم داد عشق
۷۸
شهادت نه مرگ است، آغازِ جان
بهشت است با خونِ آن دلیران
۷۹
تو گویی خدا با شهیدان نشست
که آیات قرآن ز لبشان شکست
۸۰
یکی آیهی نصر، یکی سوره نور
یکی محو ظلمت، یکی روشندور
۸۱
تو گفتی که آن شب، شب قدر بود
که پر شد ز فریادِ هر تار و دود
۸۲
نه تاریک ماند آسمان بیصدا
که نور آمد از گامهای خدا
۸۳
یکی مرده افتاد در خون خویش
ولی زندهتر گشت از جان و نیش
۸۴
به هر قبر گویی نماز آمده
به هر خشت، نوری ز راز آمده
۸۵
تو گویی قیامت، در آن شام بود
که خون، در رکوعِ قیام بود
۸۶
چنان قصه آمد که باور نکرد
جهان، قصه از خونِ مادر نکرد
۸۷
در این ماجرا خون حقیقت نوشت
به دیوار تاریخ غیرت نوشت
۸۸
اگر جان رود، نام باقیست باز
که ایران بماند چو خورشیدِ راز
۸۹
شهیدی که بیسنگ و بیمرقد است
به قلبِ زمانه، مؤیَّد است
۹۰
تو گویی خدا نقش بستش به دل
که هر صبح آید، ز نامش غزل
۹۱
به پایان رسد این سحر با شعف
که آمد ز دل، نغمهای بیکف
۹۲
خروش آمد از لالهزارانِ پاک
که از خون شهید است جاوید خاک
۹۳
به ایران قسم، خاک او با شرف
که گشتهست هر وجب آن چون صدف
۹۴
به خون شهدا، عهد بستیم باز
که باشیم مردانِ آن راز راز
۹۵
اگر خصم بر ما زند زخم تیغ
جوابش بود شور و ایمانِ بیغ
۹۶
که ایران نگردد ز دشمن تهی
که دارد شهیدان چو بحر و چَهی
۹۷
بخوان ای قلم، از حماسه بگو
ز فریاد، ز اندوهِ تازه بگو
۹۸
بماند به تاریخ این شور و خون
که از ما نگیرد زمانش برون
۹۹
به نام خداوند فتح و نبرد
که ما زندهایم از دلِ آنچه کرد
۱۰۰
بیاور قلم را، بنه در کفم
که بنویسم ایران، چو شمشیر و غم
۱۰۱
یکی نوجوان، سرخرو، با وقار
ز لب گفت: مادر، زمن کن گذار
۱۰۲
به میدان روم، تا که ایران بود
که خون من این خاک را جان بود
۱۰۳
شهیدی ز یزد آمد آنسان سبک
که گویی ندارد دلی پر ز شک
۱۰۴
به لب داشت آیات یاسین و نور
به کف تیغ برّان، به دل مهر حور
۱۰۵
حسینی ز قزوین، چنان باد شد
که دشمن ز غیرتش فریاد شد
۱۰۶
به سینهاش نقشِ یا فاطمه
به دستش علم، ذکر یا حَیدَره
۱۰۷
شهیدی دگر، نام او داوود
که دستانش از جبهه شد پر سرود
۱۰۸
نه از زخم مینالید آن شیر مرد
که در زخمش افتاده بود نور و گرد
۱۰۹
ز سلمان شنیدم، جوانی دلیر
که از مرزها بود حافظ چو شیر
۱۱۰
به پیش از شهادت، نوشت از وطن
که نامم مباد از شهیدان، کمن
۱۱۱
شهیدی دگر مهدی اهل قم
به چشمش طواف حرم بود و غم
۱۱۲
نگاهش چو محراب، دلش کربلا
شهید شد و رفت سوی اولیا
۱۱۳
ز همدان رسید آن برادر به رزم
به کف داشت قرآن، به سینه عزم
۱۱۴
ز بوشهر، مردی چو دریای ژرف
که موجش گرفت آن دژ ظلم و قهر
۱۱۵
شهیدی ز اهواز، با کودکش
که افتاد در خون به لب، بانگ و شک
۱۱۶
پدر گفت: با من بیا سوی نور
که این خاک باید شود زندهحور
۱۱۷
چنان موج خون، پیکر پاکشان
که خاک از طراوت، شد آینهسان
۱۱۸
شهیدان چو فانوس در شام دهر
فروغند در ظلمت شام و قهر
۱۱۹
یکی دخترک با گل و روسری
به لب زمزمه داشت از عسگری
۱۲۰
به رویش غبار و به دل شور و درد
که مادر شده بودش در خون، سرد
۱۲۱
بسیجی جوان، با نگاهی بلند
که بر کتف خود پرچم حق ببند
۱۲۲
نه بیم از خطر داشت و نه شک به کار
که ایمان چو کوه است در روزگار
۱۲۳
خروش از شمال آمد و از جنوب
که دشمن نمانَد، اگر بود خوب
۱۲۴
ز شرق آمد آن موج روشننهاد
که مردان حق را بود اعتقاد
۱۲۵
به محراب دیدم پسر را شهید
که تیغش هنوز از جهادش تپید
۱۲۶
پدر سر نهادش به دامان خویش
که بوسید خاکِ لبانِ نغوش
۱۲۷
زنی پیر با چادر خستهحال
به دوشش عَلَم، چون پرِ قُدس و فال
۱۲۸
زنی با سه فرزندِ خونینلبش
که گفت: ای وطن، جان فدای طلبش
۱۲۹
نشد خامش آواز قرآن شب
که میسوخت هر خانه چون نار و تب
۱۳۰
به مسجد پناه آمد آن کودک خرد
که دید آسمان را ز گریه سترد
۱۳۱
شهیدان چو باران به میدان شدند
به دریای غیرت، چو طوفان شدند
۱۳۲
به زخم و گلوله، به خون و فغان
نوشتند حماسه به سینهی جان
۱۳۳
به سنگر، نماز آمد آن نوجوان
که تیر آمد و رفت با ذکر جان
۱۳۴
زمین سرخ شد از عطای شهید
به هر قطرهای، خندهی خورشید دید
۱۳۵
ز هر کوچه برخاست طوفان نور
که شد خصم ناپید در ظلم و زور
۱۳۶
تو گفتی که کوه از دلاور شکست
ولیکن شهیدان نکردند پست
۱۳۷
یکی جانباز آمد، دلش پر ز شوق
که گفت: از سرم بر ندارد خدا طوق
۱۳۸
به میدان بمانم، اگر پای نیست
که دل با ولایت، جدا نیست، نیست
۱۳۹
ز خرمشهر آمد شهیدی شجاع
که از نام او خصم گشتند قُطاع
۱۴۰
ز پا گر فتادند، به دل استوار
که مردان خدا را مباد انکسار
۱۴۱
همیرفت ایثار، چو موجی بلند
که هر موج را بود اسرار بند
۱۴۲
چو شب، جان گرفت از حضورِ شهید
جهان شد پُر از بوی آن ناپدید
۱۴۳
یکی چشم کور و یکی بیدست
یکی بینفس، لیک ایمانش هست
۱۴۴
شهادت چو آغوش جانان شدست
که هر دل ز نورش فروزان شدست
۱۴۵
یکی سرد و بیجان، ولی در کفش
نماز است و لبهای لبریز عطش
۱۴۶
یکی دخترک گفت با چشمِ خیس
پدر جان! نماندی، دلم شد چو نیست
۱۴۷
به تابوت بردند آن گلرخان
که دشمن بلرزید از آن کاروان
۱۴۸
ز خونشان شکفتند گلهای ناب
که بر نیزهها شد حماسه خطاب
۱۴۹
به هر شهر و روستا شد طنین
که ایران بود قهرمان زمین
۱۵۰
ز مشرق به مغرب، ز قله به دشت
پر از شور و آواز ایمان گذشت
۱۵۱
پرستار با اشک، درمانگرِ درد
که گفت از شهیدان، به جان کرد ورد
۱۵۲
یکی نان به سرباز داد از دلش
که مادر شد از عشقِ راه و فُرش
۱۵۳
نه تنها دلاور، که هر پیرزن
به دل رزمآرا، به سر شور تن
۱۵۴
ز کودک گرفته به رزمندهها
همه جان سپردند با صد دعا
۱۵۵
به یک عهد بستند از جان خویش
که تسلیم هرگز، به باطل نِه پیش
۱۵۶
اگر خصم، اگر فتنه، اگر فتنهگر
نمانَد دمی پیش طوفان حذر
۱۵۷
چو هُرم نفسهای مردان پاک
زمین گرم شد از وفای هلاک
۱۵۸
زنی گفت: فرزند من شد شهید
خدایا شکر، بر دلام نور دید
۱۵۹
به خون شهید است ایران قوی
که هر مرزش آغشته با سرخوی
۱۶۰
یکی نامه آورد از سنگر عشق
که پر بود از آیهی سرخ نقش
۱۶۱
نوشتند با خون به دیوار شب
که مردان حقاند شیران عرب
۱۶۲
ز فکه، ز مهران، ز ایلام و پیر
رسیدند شیران به میدان تیر
۱۶۳
شهیدان چو پیکان فرو رفتند
به قلب ستم آتشی یافتند
۱۶۴
کفن شد پرچم، بدن شد چراغ
که روشن شود راه، بیهیچ داغ
۱۶۵
به هر سنگر آتش، امیدی نهفت
که ایران به نور شهیدان شکفت
۱۶۶
به سینه نوشتند با خونِ خویش
که مرد است آنکس، که مانَد به پیش
۱۶۷
خروش آمد از پشتِ هر خاکریز
که خصم است ناپاک، ما پاکنیز
۱۶۸
به هر خطه مردی به خون خفته بود
که ایمان، به پیکر شکفته بود
۱۶۹
تو گفتی وطن گشت گلزارِ سرخ
که دشمن نبیند دگر خواب نرم
۱۷۰
نه اشک از غم آمد، نه ناله ز درد
که صبر آمد از آن ولیّانِ فرد
۱۷۱
یکی پیکر افتاد در موج خون
که آید به لب، ذکر ربّی الفنون
۱۷۲
زمین از فغانِ شهیدان شکست
که ایمان و غیرت چو طوفان نشست
۱۷۳
شهادت نه پایان، که آغاز شد
که ایران به خون، باز سرباز شد
۱۷۴
به راه خدا رفتهاند این گروه
که جانشان فدا گشت بیهیچ کوه
۱۷۵
به این خون، رسد فتح فردای ما
که روشن شود ره ز فردای ما
۱۷۶
یکی مادر از دور، فریاد کرد
پسر جان، تو رفتی، دلم شاد کرد
۱۷۷
که دیدم تو مردی، چو یاران قدیم
که رفتی به میدان، به دل، بیسقیم
۱۷۸
ز فریاد دشمن، نماند اثری
که ایران گرفت از شهیدان، سری
۱۷۹
زمین پاک شد از غبارِ ستم
که برخاست از دل شهیدان علم
۱۸۰
یکی خنده زد بر گلوله، پدر
که با مرگ، گردد وطن معتبر
۱۸۱
شهیدی ز چالوس، چهرهفروز
که در خون خود گشت چون نافهدوز
۱۸۲
شهیدی دگر نام او مرتضی
که در لحظه گفت: یا ابالرضا
۱۸۳
شهیدی جوان از دیار اراک
که سینهاش سپر گشت بر تیر و خاک
۱۸۴
یکی از سنندج، یکی از کرج
که در خون شدند، اما استوار و حجج
۱۸۵
ز خرمشهر آمد صدای امید
که این خاک، دل در دل ایران کشید
۱۸۶
تو گویی به هر خاک، نور آمده
به هر گور، یک باغ دور آمده
۱۸۷
چو فانوس شب، نور دادند باز
که ایران شود پایدار و سرافراز
۱۸۸
درختی که از خون شهیدان کشد
به طوفان نیفتد، به دشمن رشَد
۱۸۹
کسی کو نبیند، شهیدان چه کرد
نبیند دگر غیر ظلمت ز گرد
۱۹۰
همی گفت تاریخ با خونشان
که اینان دلیری ز افسونشان
۱۹۱
به پایان رسد این سخن تا دمی
که آید نسیم از شهیدان همی
۱۹۲
یکی آیهوار و یکی شعلهسان
شهیدند، اما بمانند از آن
۱۹۳
ز لبهایشان خون و ذکر خدا
ز چشمانشان شوق دیدارِ ما
۱۹۴
به ما دادند آن پرچم افتخار
که بر دوش داریم تا شام تار
۱۹۵
به هر قطرهشان عهد بستیم باز
که باشیم یاران آن سرفراز
۱۹۶
اگر ماندهایم، از دعایشانیم
وگر سر به پاییم، خاکِ شانیم
۱۹۷
به نامشان نو شد دل و روزگار
که بودند شمع شبِ بیقرار
۱۹۸
خدایا نگه دار این خاک پاک
به خون شهیدان، ز هر ظلمت و خاک
۱۹۹
زمین گشته پر از نوای شهید
که از خاک، بشنید آنکس که دید
۲۰۰
دلا! تا که ایران بماند بلند
بکوش و بکار و بیفکن گزند
۲۰۱
چو دوازده شب رفت با آه و درد
ز ویرانی و مرگ، شد خاک زرد
۲۰۲
نه آبی، نه نانی، نه سقفی به جا
نه زخمی بدونِ غمِ خونفُشا
۲۰۳
به هر خانه خاکستر آشیان
به هر کوچه آوار و آهِ نهان
۲۰۴
درختی نماندهست جز ریشهاش
که دشمن بریدهست از بیشهاش
۲۰۵
ز کودک، لب خشک و چشم از هراس
ز مادر، نفسها چو آهی سپاس
۲۰۶
پدرها به خون، پیکر افتادهاند
به بام حماسه، پرستادهاند
۲۰۷
ز مرز آمد آرامشی، نیمسوز
که دشمن شکست از غیورانِ روز
۲۰۸
صلح آمد ولی پُر ز داغ جگر
نه صلحی، که باشد چو بلسم به سر
۲۰۹
خسارت چو کوه، آسمان نالناک
که ویران شد این باغِ امید و پاک
۲۱۰
ولیکن نرود از دل ما امید
که از خون شهید است، این سر پُرنوید
۲۱۱
نه دشمن، نه توفان، نه گرداب خصم
نَیارد شکستن، دل اهل رسم
۲۱۲
ز ما ماند یاد شهیدانِ پاک
که نامشان بود بر فرازِ خاک
۲۱۳
ز نور شهید است ایران سرفراز
که خصم از تماشاش گردد گداز
۲۱۴
بُوَد مکتبشان آیهی سرخِ عشق
که ناید به یادش، دل از ترس خشک
۲۱۵
ز دشت شهادت، برآمد ندا
که ای مردمان! این امانت، شما
۲۱۶
شهیدان همه دیدهبانِ وطن
که با خون، نوشتند بر ما سُخُن
۲۱۷
اگر ماندهایم، از دعایشانیم
وگر زندهایم، از فدایشانیم
۲۱۸
ز چشمانِ آن کودک اشک آمده
که مادر، شهیدانه خاکافسرده
۲۱۹
تو گفتی که هر قطره خون، افتخار
نویسد به دیوار دل، یادگار
۲۲۰
در آن خاک سوخته، باغی شکفت
که از خون عاشق، گل مهر جوفت
۲۲۱
به هر خانهی ویران، امیدی رسید
که آواز فتح از دل آن شنید
۲۲۲
مگر میشود آن شهیدان خموش؟
که بودند شعله، نه خاکستر و توش
۲۲۳
همیگفت مادر به چشمان اشک
که فرزند من رفت، اما نه خشک
۲۲۴
که تا لحظهی آخرین، با نماز
ز یاد خدا رفت سوی سرفراز
۲۲۵
یکی زنده مانده، ولی بیدست
که دارد به لب، نام آن هفترست
۲۲۶
به مسجد، به مدرسه، اندر صفوف
شهیدان شدند آیهی بیخُطوف
۲۲۷
ز سنگر به دفتر رسید آن پیام
که از خون، نویسد به تاریخ، نام
۲۲۸
ز رزمندگان ماند تصویری ناب
که روشن کند راه، تا آفتاب
۲۲۹
از آن سو که دشمن شکستی بگفت
به شب، بانگ ذلت ز دلها برُفت
۲۳۰
ندارد دگر چنگ و دندانش آب
که ایران بُوَد کوه در پیچ و تاب
۲۳۱
در آن خاک ویران، بنا شد امید
که آید به فردا، جوانِ شهید
۲۳۲
نه افسوس رفتن، نه اندوه درد
که راهشان از خون، شود بستر مرد
۲۳۳
چنان در دل خاک، شهیدان شکفت
که ایران دوباره ز غیرت گرفت
۲۳۴
به هر شهر، یاد شهیدی بلند
که دل را برد در مسیر بلند
۲۳۵
تو گفتی زمین بوسه زد بر نشان
که از خونشان گشت زنده جهان
۲۳۶
به فرمان وجدان، به عهدِ پدر
که ایران نخواهد شد از ما به در
۲۳۷
به ما ماند پرچم، به ما ماند راه
که باشیم آماده، چو وقتِ سپاه
۲۳۸
اگر رفتهاند آن دلیران پاک
به ما دادهاند این امانت، خاک
۲۳۹
بر افراز پرچم، دلاور بمان
مکن شرم از آن خونِ شیرین نشان
۲۴۰
اگر خصم خیزد ز نو با فریب
بکوبیمش از خاک، چون صاعقهایب
۲۴۱
به هر نسل باید رساند این پیام
که از خون رفتند، نماندند خام
۲۴۲
شهید آنکه جان داد بیادعا
نه آواز، نه نام، نه سود و ریا
۲۴۳
به تاریخ بخشید جان خویش را
که ایران بماند چو خورشید، پا
۲۴۴
به قرآن و ایران، به عهدِ شهید
نماند دل ما ز یادش بعید
۲۴۵
کجایند آنان که پیمان شکست؟
که در راه فتنه، علم را شکست؟
۲۴۶
تو برخیز ای نسل فردای خاک
به دوش آور این میراثِ پاک
۲۴۷
به مادر، به خواهر، به آن کودکِ بیپناه
بده وعدهی صلح با تیغ و راه
۲۴۸
که دشمن نبیند دگر خندهای
به دل آر، ز غیرت سپر بندهای
۲۴۹
شهیدان چراغاند و ما راهرو
که ظلمت نماند، اگر باش نکو
۲۵۰
نه ایران، که نام شهیدان بمان
به فرهنگ، با شعر، با داستان
۲۵۱
به گهوارهها درس ایمان بده
به دبستانِ دل، یاد قرآن بده
۲۵۲
که فردا اگر آتشی شعله زد
نسل تازه باشد، علم را مدد
۲۵۳
بر این خون، درود از دل آسمان
که آن را زمین کرد آیینهجان
۲۵۴
تو ای نسل نو، گوش دل باز کن
شهیدان چه گفتند، آغاز کن
۲۵۵
به نام علی، در ره عشق باش
که از نسل زینب، سرافخر باش
۲۵۶
به نام حسین، از دلات خط بزن
به نام شهید، از وطن خط مزن
۲۵۷
از آتش گذشتیم، اما هنوز
چراغی برافروز در شام روز
۲۵۸
که این راه بیخون، نماند استوار
جز آنکس که باشد فدایی و یار
۲۵۹
بکوشیم، تا خصم دندان نگیرد
ز خاک شهیدان، ارمغان نگیرد
۲۶۰
حماسه چو زخم است، اما عمیق
که درمان شود با نگاهی دقیق
۲۶۱
بیاور قلم، نقش بنگار باز
ز حماسه، ز غیرت، ز مردان راز
۲۶۲
بگو آنچه دیدی، به فرزند خویش
که یاد شهید است چون آتشنقش
۲۶۳
سکوت مکن، تا نماند غبار
که دشمن فتد، گر بماند شعار
۲۶۴
به شعر و ترانه، به تصویر و فیلم
حماسه بماند، نه افتد به بیم
۲۶۵
تو ای مرد تاریخ، بنویس باز
که ایران چه دید از شبِ بینیاز
۲۶۶
دلاور، قلم زن، چو شمشیر تیز
که دشمن نیارد دگر خونستیز
۲۶۷
از این خون، درختی برآورده شد
که ریشه به اعماق ایران گشود
۲۶۸
به لبخندِ کودک، به صبر پدر
ببین نسل فردا چه گردد ثمر
۲۶۹
بیا عهد بندیم با قلب پاک
که باشیم فرزند آن مهر خاک
۲۷۰
مبادا فراموش گردد کسی
که جان داد و رفت از برای بسی
۲۷۱
مبادا شهیدان شوند از نظر
که باشند سرمایهی این گهر
۲۷۲
ز نیکی، ز دانش، ز فرهنگ و دین
بسازیم ایران چو باغ نگین
۲۷۳
چو فردوسی از شاهنامه نوشت
ز شهها، ز خرد، ز دلِ پر بهشت
۲۷۴
ما اکنون روایتگرِ آن حماس
که از خاک برخاست فانوس یاس
۲۷۵
بکوشیم، تا خصم را خوار کنیم
به فرهنگ ناب، اقتدار کنیم
۲۷۶
ز اندیشه، ایمان، هنر، همت است
که ایران بماند، چو مهر و الست
۲۷۷
درود آنکه جانش فدا کرد پاک
که ایران بماند، به مهر و به خاک
۲۷۸
به یاری خدا، به نام شهید
بخوانیم با هم، سرود سپید
۲۷۹
تو ای دل، اگر زخمی از روزگار
بنگر که چه دادند یاران به کار
۲۸۰
به عهد شهیدان بمانیم راست
که از ما نماند دروغی به جاست
۲۸۱
به امید آن روز روشن، سلام
که ایران شود قبلهگاه کِرام
۲۸۲
به لبهای زخمی، به دستان پُر
به ایران بگوییم: تو باشی غرور
۲۸۳
سپاهی، بسیجی، پدر، مادران
به یک عهد بستند با جان و جان
۲۸۴
به گلزار شهدا درود آوریم
ز اشک و دعا، شکر سود آوریم
۲۸۵
به خاک شهیدان قسم میخوریم
که هرگز به دشمن سری نسپریم
۲۸۶
به نام خداوند تیغ و حماس
نگه دار ایران ز شرّ و وسواس
۲۸۷
به پایان رساند دل از ما سرود
که ایران بماناد با مهر و دود
۲۸۸
نه پاییز، نه خصم، نه باد خزاں
نَیارد ربودن، ز دل این نشان
۲۸۹
به هر سنگر عشق، گل رُسته است
که از خونِ عاشق، جهان جسته است
۲۹۰
خدایا، نگه دار این سرزمین
ز دشمن، ز تزویر، ز خشمِ کمین
۲۹۱
شهیدان چراغند و ما سایهشان
نثار وطن گشته جان و نشان
۲۹۲
به پایان رساند حماسه سخن
ولیکن نگردد ز دلها نهان
۲۹۳
چو ایران، بماند به مهر و خرد
به یاد شهیدان، سرافراز گردد
۲۹۴
به نام شهیدان، برافراز جام
که آنان بُوَد ریشهی این مرام
۲۹۵
به ایران و ایمان، به راه خدا
قسم، تا ابد بماند صدا
۲۹۶
تو ای دل، به عهدت وفادار باش
که این خاک، آمیخته با سرافراش
۲۹۷
به پایان، رسید این سرود بلند
ولی عهد باقیست، تا هر چه بند
۲۹۸
خداوند نگه دار ایرانِ ما
به خون شهیدان، به مهر و دعا
۲۹۹
به هر قطرهشان آفرین باد و بس
که دادند، بیادعا، جان و نفس
۳۰۰
به پایان رساند دل این ماجرا
که باقیست یاد شهیدان، تا خدا
فصل دوم
۱
ز بامِ سحر، آتشی شد پدید
که گویی زمانه به آخر رسید
۲
نه بانگِ اذانی، نه آوازِ مرغ
فغان از زمین، ناله از چرخ و برج
۳
دلِ آسمان پُر ز آذر شده
جهان، باز میدانِ کافر شده
۴
به ناگه فرو ریخت سیلی ز قهر
ز بیرونِ مرز آمد آوای زهر
۵
ز دشمن فزون شد هیاهو و شور
ز هر سو فشاندند آتش به گور
۶
به ایران زمین، خصمِ دون تاخت باز
نه بر عهد ماند و نه بر شرطِ راز
۷
چه پنداشت، ایران شده بیسپر؟
نداند که شیر است در این کشور؟
۸
به هر مرز، مردانِ غیرتنهاد
ز خونِ شهیدان، وطن را نهاد
۹
ز دزدان، فزون شد هجوم و ستم
به امیدِ تسلیم، با شور و غم
۱۰
ولی در دلِ مردِ ایراننژاد
یکی شعله میجوشد از اعتقاد
۱۱
کجا خصم داند ز روحِ وفا؟
ز خونِ سلیمانی و مصطفی؟
۱۲
ز نسلِ شهیدانِ راهِ یقین
که جان میسپارند در هر کمین
۱۳
برآمد صدای وطن در سپهر
که ای خصم، اینجا نه جایت، بگذر
۱۴
نداری تو با ما نه پیمان، نه شرم
نه مهر و نه انصاف و نه نام و نرم
۱۵
تو آوردی آتش، تو آغاز کردی
تو دوزخ به خاکِ سرافراز کردی
۱۶
تو گفتی که باید جهان را گُرفت
ولیکن نمیدانی از خویش رفت
۱۷
تو پنداشتی مرده این سرزمین
ندیدی که برخاست شیر از کمین
۱۸
تو افکندی آتش به کانونِ ما
به خون شستی آیین و قانون ما
۱۹
تو پنداشتی ما شکستهتنیم؟
به نام و به پرچم، همه دشمنیم؟
۲۰
ندانستی ایران، دلِ خاور است
ز مردانِ حق، آتشِ باور است
۲۱
به دریا و هامون و البرز و دشت
ز خون شهیدان، برآمد سرشت
۲۲
ز کرمان و تهران، ز شیراز و تبریز
ز اهواز و زاهدان، از قزوین و فیروز
۲۳
به میدان در آمد همه پیر و برنا
همه مردِ میدان، نه ترسو، نه تنها
۲۴
به جای فرار و به جای فغان
ز خونِ جگر ساختند آشیان
۲۵
بسی کودکِ شیرخواره شهید
که مادر به خون، دیده خود را کشید
۲۶
ولی دشمن از حرصِ ویرانگری
نکردهست جز ظلم و آتشسری
۲۷
ز هر سو ببارید آتش چو سیل
زمین سرخ شد از شهیدانِ نیل
۲۸
نه مسجد، نه بیمار، نه خانه ماند
نه دستانِ نانآور و مادر، نماند
۲۹
به بیمار و دانشپژوه و صغیر
نمودند خشمِ دلِ شبپذیر
۳۰
ولی ملت از زخم، فولاد شد
ز خاکش، درفشِ سرافراز شد
۳۱
به فرمان رهبر، سپاهی شدند
ز ناموس، حافظ، الهی شدند
۳۲
سپاه و بسیج و دلیرانِ دیر
برآشفت از غیرت، آن خشمِ شیر
۳۳
ز موشک، ز پهپاد، از صاعقه
فرو ریخت بر خصم، چون برقِ ده
۳۴
به دل داشتند آیه و سوره را
به دست، تیغِ عدل و شجاعت جدا
۳۵
به دل یادِ قاسم، به چشم اشکِ یار
به دوشِ همه، داغِ سیوچند بهار
۳۶
بهرزم آمد آن نسلِ سرخافق
که خونشان بود شعلهی عاشقانه
۳۷
به دشتِ خلیج و به دروازهها
به کوه و به هامون، به شیب و فرا
۳۸
ز خشمِ جوانان، زمین لرزید
دلِ خصمِ دون، همچو برف گُدازید
۳۹
تو گفتی قیامت شده در جهان
که ایران برآمد چو کوهِ گمان
۴۰
در این دوازده روزِ آتشگداز
ز هر خون شهیدی برآمد سرافراز
۴۱
به هر خانهای لالهگون شد کفن
ولی غیرتآلود شد خویِ من
۴۲
در این بخش، آغاز شد ماجرا
که دشمن شکستیست در انتها
۴۳
کنون مانده بخشِ دگر پیشِ رو
ز رزمندگان و شهیدان نکو
۴۴
که گویند تاریخ از نسلِ ما
که ایران نمردهست در کربلا
۴۵
به میدان، جوانانِ پاک آمده
به خونِ جگر، چون عقیق آمده
۴۶
شهیدی چو محمود، بیدست و پا
ولی عاشقِ راهِ خیرالنسا
۴۷
شهیدی چو احسان، دلآگاه و راد
که از جان گذشت، از برای جواد
۴۸
شهیدی چو میثم، چو حججیوار
که آتشفشان بود در کارزار
۴۹
چو "داوود جعفری" آن جاننثار
که در شام زد خشمِ ایرانتبار
۵۰
شهیدی چو جواد و چو روحالله
که بستند بر خصم راهِ گناه
۵۱
در این کارزار، از جوان و پدر
شدند آسمانی، چو شمس و قمر
۵۲
ز مادر، فقط ماند داغِ جگر
ز خواهر، فقط اشکِ شب تا سحر
۵۳
ولی دشمن از شرم، در خون نشست
که دید آنچنان عشقِ بیدلگسست
۵۴
کنون بخش دیگر بود در سُطور
ز دلدادگان، پاکبازانِ نور
۵۵
به یاد شهیدان و ایثارشان
که لرزاند بنیادِ دیوارشان
۵۶
سکوتی نبود از برای وطن
که برخاست از هر کران انجمن
۵۷
ز شاعر، ز عالم، ز پیرِ مغان
همه خواندند از عشقِ آن جانفشان
۵۸
به دنیا رساندند این آیه را
که ایران ندارد هوایِ فنا
۵۹
به جان دادهگان، درودِ خدا
که بیدار کردند خلقِ خدا
۶۰
به صبحی رسیدیم از شامِ درد
که دیگر نه خصم است، نه تیر و نه گرد
۶۱
درود آنکسانی که در راهِ دین
فروزان شدند، همچو آتش به چین
۶۲
به پایان رسد بخش اول کنون
بیاریم فردا دگر بار، خون
۶۳
به بخش دوم، داستان شهید
که جان را فدای وطن آفرید
۶۴
به اشعارِ دیگر بیاریم باز
روایت ز آن جاننثارانِ راز
۶۵
که ایران ز خونشان بهپا مانده است
به غیرت، به دین، پرچم افراشتهست
۶۶
تو خواهی اگر، بیتِ دیگر دهم
که بخش دوم را به دفتر نهم
۶۷
بَرآشفت آن روز، خاکِ وطن
که برخاست گردی ز سینهفکن
۶۸
جوانان، دلآگاه و پاکاختیار
همه مردِ میدان و اهلِ فَخار
۶۹
ز خونشان زمین لالهزار آمده
جهان زیر پایِ شهیدان رده
۷۰
یکی را سلاحش، دل و یاورش
یکی را دعای شبِ مادرش
۷۱
به میدان، چو شیرانِ شمشیرزن
نترسید هرگز ز مرگ و شکن
۷۲
نه از تیرِ دشمن، نه از داغ و دود
که عشقِ وطن در دلشان بود، بود
۷۳
شهیدی چو مهدی، دلآرام و صاف
که خندید هنگامِ پرواز، ناف
۷۴
شهیدی چو حامد، که در خیمهگاه
به آتش کشیدند تن را به آه
۷۵
به بیمار و کودک، به زن رحم نیست
اگر خصم، بیرحم و بیعقل و زیست
۷۶
ولیکن جوانان ایران زمین
ندادند فرصت به خصمِ لعین
۷۷
بسی پهپد افکند چون شاهباز
ز آتش برآمد ز دشمن گداز
۷۸
ز البرز تا مرزِ سیسال و چند
جوانان شدند آن دژ و مستند
۷۹
چو رستم، چو آرش، چو باباییان
چو حججیان و دلیرانِ جان
۸۰
یکی سر ز تن رفت و دستی ز باز
یکی پر کشید از دلِ کارزار
۸۱
تو گویی فرشتهست در جسمِ خاک
که لب میزند با دلی پاکپاک
۸۲
شهیدی چو سلمان، چو یک عارف است
که در سینهاش شعلهی عاطف است
۸۳
ز هر تکه از پیکرِ خونچکان
برآید درفشی، بلند آسمان
۸۴
کسی نیست در خانه، جز قاب و عکس
ولی در فضا، بانگِ تکبیر و رقص
۸۵
چنین قصهها را مگر دیدهای؟
که کودک رود در دلِ فتنهای
۸۶
ز مادر جدا گشت، نوزادِ خُرد
به دندانِ خصمِ سیهخوی و مرد
۸۷
ولی ما نترسیم از هیچ داغ
که ناموس، مقدستر از جان و باغ
۸۸
سپاهی، بسیجی، دلاور، خروش
همه از تبارِ شهیدان بهجوش
۸۹
نه تنها جوان، بلکه پیر و پسر
همه از وفاداری آمد به در
۹۰
شهیدی چو داوود، در سامرا
که پیچید نامش به هر بسترا
۹۱
شهیدی چو مونس، چو یارِ علی
که جان داد در راهِ عشقِ جلی
۹۲
ز لبخندشان مرگ ترسان شود
ز بانگِ صدایش وطن جان شود
۹۳
جهان ماند مبهوتِ شور و صفا
که ایران چه دارد چنین اولیاء؟
۹۴
به هر کوچه نامی، به هر شهر نور
ز گلزارشان، لاله آمد ز گور
۹۵
به لب داشت ذکر و به دل شورِ یار
به چشمانِ خود دید آن آشکار
۹۶
که خونش نرود بیثمر از زمین
که گردد چراغی بر آیندگان
۹۷
در این رزمگاهِ شجاعتفشان
زبان گشت خاموش، دل بیزبان
۹۸
که جان را فدای وطن میکنند
و با عشق، مرگ را تماشا کنند
۹۹
تمام شهیدانِ این راهِ نور
بزرگانِ تاریخ گشتند و سور
۱۰۰
کنون این فدا را نگه میداریم
به بخشِ دگر، قصه بگذاریم
۱۰۱
ز داغِ شهیدان به جوش آمدیم
ز آتش گذشتیم و خوش آمدیم
۱۰۲
نه یک شهر، دهها، به خون آغشته
دلِ مادران از غم آکنده
۱۰۳
نماندهست سقفی، نه نانی، نه آب
به کودک نماندهست جز التهاب
۱۰۴
فغانِ یتیمان، به گوشِ جهان
ولی خفته در ناز، اهلِ زمان
۱۰۵
به هر کوچه گل ریخت از آسمان
که در خون تپید آن گلِ جاودان
۱۰۶
ز مسجد، ز بازار، از مدرسه
فرو ریخت آوار، با وسوسه
۱۰۷
درختی که دهها بهارش گذشت
به موشک شکست و به آتش گذشت
۱۰۸
نگاهِ پدر خشک شد از فغان
که رفتند فرزندها بیکَفَن
۱۰۹
نه بیمار ماند و نه آمبولانس
نه آرامشی در دلِ کار و شانس
۱۱۰
چنان زخم خورد این تنِ بیگناه
که انگار طوفان گذشت از پناه
۱۱۱
جهان گر چه لب بست و خاموش ماند
ولی ننگ این کشتگان را نشاند
۱۱۲
به هرجا خبر رفت از خشمِ خصم
که ایران نلرزید از ظلمِ پَست
۱۱۳
بهپا خاست آوای انسانکشی
که افتاد بر خانهها آتشی
۱۱۴
ولی ملتی با دل و باورند
که در قلبشان، خسته و مضطرند
۱۱۵
خسارت، بسی شد، ولی نامِ دین
درخشید از خونِ مردانِ بین
۱۱۶
ز بیمار تا پیر، از زن، ز مرد
شدند آیهی صبر، در شامِ درد
۱۱۷
یکی کودک افتاد در خاکِ دشت
یکی مادرش را، به تابوت، کشت
۱۱۸
یکی خانهاش گشت ویران ز دود
ولی نامِ ایران، فزون گشت زود
۱۱۹
به هر تپه و صخره و رودبار
نشان است از خونِ آن افتخار
۱۲۰
فرو ریخت دیوار و سنگ و درخت
ولی ریشه ماند و شجاعت، درخت
۱۲۱
سراسر پیام است این کربلا
که مردی نمیرد در این قافله
۱۲۲
تو گویی زمانه ورق خورده باز
به خون نوشتهست ایرانِ راز
۱۲۳
صدای شهیدان به گوش آفتاد
جهان را ز دلدادگی، حرف داد
۱۲۴
نه تنها شهیدان، که اهلِ قلم
نوشتند بر لوحِ تاریخ هم
۱۲۵
که این خاک، گهوارهی غیرت است
که خونِ شهیدان، حقیقتپرست
۱۲۶
چه بسیار مادر، چه بسیار ناز
که آورد در بطن، یک سرفراز
۱۲۷
چه بسیار پدر، از غمِ دیدهاش
به میدان فرستاد آن جگرش
۱۲۸
چه بسیار خواهر، که در شامگاه
برادر به کف داد، با اشک و آه
۱۲۹
ولی از دلِ سوخته خنده ساخت
که دشمن نداند ز غیرت، ز باخت
۱۳۰
ز خرمشهر و از مریوان و پارس
برآمد فغان و خروش و سراس
۱۳۱
ز زاهد، ز زنجان، ز سیسخت و قم
همه رزمجویان شدند از حرم
۱۳۲
تو گفتی که ایران یکی تن شده
که با خون شهیدان، دلی پر شده
۱۳۳
به دنیا رساندند یک نکته را
که با عشق، باشد فنا رهگشا
۱۳۴
اگر خصم پنداشت ما مردهایم
به خون شهیدان، برآوردهایم
۱۳۵
در این دوزخِ داغ و آتشفشان
به دنیا درخشید مهرِ جهان
۱۳۶
که ایران نمردهست، زندهست باز
به هر قطره خونش، یکی راز و راز
۱۳۷
به لبنان و یمن، به شام و عراق
فرستاد پیغام از لالهخاک
۱۳۸
که ای اهلِ حق، اهلِ بیدار و نور
برآیید از خواب، ای جانِ دور
۱۳۹
بهپا خیز، ای اهلِ آزادیات
که ظلم است ننگِ شهامتکُشت
۱۴۰
سخن رفت از اینجا به صد مجمعی
که ایران، نه تسلیم، نه خستهپی
۱۴۱
جهان با خبر گشت از شورِ ما
که خصم است و دشمن، ولی دور ما
۱۴۲
تو گفتی ز خون، باز پر شد وطن
که برخاست از خاک، آن انجمن
۱۴۳
به هر سو، یکی لاله در دل شکفت
یکی آسمانی، یکی پرگُرفت
۱۴۴
به هر داغ، انگیزه آمد پدید
که دشمن نداند ز مهر شهید
۱۴۵
هزاران درختِ تناور شویم
به هر زخم، ریشهمحور شویم
۱۴۶
چنان شد که دشمن به زانو نشست
که دید آن شجاعت، نه عقل و نه پست
۱۴۷
ز موشک، ز پهپاد، از ضرب و زور
شدند خسته و بیامید و عبور
۱۴۸
ز لبنان و بغداد آمد صدا
که ایران شکستت، به نامِ خدا
۱۴۹
ولی دشمنان با غرور آمدند
به ویرانهها، خاکِ شور آمدند
۱۵۰
ز حق دور بودند و از عدل، کور
ندیدند آن لالهزارانِ نور
۱۵۱
تو گفتی که این خاک، بهشت خداست
که هر قطرهاش با شهید آشناست
۱۵۲
به پایان رسید آن شبِ فتنهخیز
که در خشمِ ایران، فرو مرد تیز
۱۵۳
دوازده شبانهروزِ خونفشان
ولی سرفرازیم در امتحان
۱۵۴
شهیدان، چراغاند در رهگذر
شجاعت، به لبها، به اشکِ پدر
۱۵۵
ز خاکِ شهیدان، بهپا خاست علم
که این است ایران، نه کشور زِ غم
۱۵۶
نه تسلیم گردد، نه بینام و ننگ
که دارد دل از غیرت و بارِ جنگ
۱۵۷
نه خم میشود پیش ظلمِ قوی
که در دل، فقط تکیه دارد به وی
۱۵۸
به آینده باشد امیدِ بلند
که ایران نگردد ز دشمن، نژند
۱۵۹
جهان بشنود این پیامِ شریف
که ایران بود مهدِ نسلِ حریف
۱۶۰
اگر خصم، موشک ببارد ز دور
جوابش دهد موجِ ایرانِ نور
۱۶۱
به هر نسل، این داغ، تعلیم شد
که ایران، سراسر سلیمان بود
۱۶۲
ز اشکِ یتیم و دلِ سوخته
برآید دعایی به جان دوخته
۱۶۳
دعایی که پشتِ فلک را شکست
که بر ظلم و شب، آیهی حق نشست
۱۶۴
تو گویی که شب رفت و خورشید دمید
ز خونِ شهیدان، وطن نُور چکید
۱۶۵
به نامِ خدا، با درودِ علی
به پرچمدَری، تا ابد، منجلی
۱۶۶
به یاد شهیدانِ دشت و دمن
به لب زمزمه، "مرگ بر دشمن"
۱۶۷
به دستِ تو قرآن، به دل نورِ دین
به چشمِ تو خونِ شهیدان زمین
۱۶۸
تو فرزندِ آن داغدارانِ عشقی
تو آتشفشانِ بهارانِ عشقی
۱۶۹
به نام شهیدان، نثار وطن
که ماندند و ما زنده با آن بدن
۱۷۰
خدایا، به آن طفلِ بیسرپناه
که در خانهاش خصم آورد آه
۱۷۱
به آن دخترانِ شکستهتنِ
که آواره گشتند از دام و فن
۱۷۲
به آن مادرانِ شهیدآورِ
که آرامشان رفت با خونِ پسر
۱۷۳
به آن پدرانی که گم گشتهاند
ز دیدار فرزند برگشتهاند
۱۷۴
به آن لالهها، آن نشانِ وفا
درود و دعا باد تا انتها
۱۷۵
تو ایران بمان، ای نگینِ زمین
که باشی چراغِ شبِ آخرین
۱۷۶
نه خصم و نه فتنه، تو را کم کند
که خونِ شهیدت، علم بر زند
۱۷۷
درود آنکسی را که شمشیر شد
به میدانِ حق، نور و تفسیر شد
۱۷۸
درود آنکسی را که بینام رفت
ولی تا ابد، جاودان نام رفت
۱۷۹
به آن مردِ گمنامِ شبهای داغ
که آرامِ ما شد، در آن شعلهباغ
۱۸۰
به آن کودکِ مرده در بسترش
که خوابش شکسته به مادرش
۱۸۱
در این خاک، بر جاست آن استخوان
که بر خصم لرزاند پشتِ زمان
۱۸۲
به نیروی ایمان و عزمِ رسا
شکستیم تزویرِ آن بیحیا
۱۸۳
نه تحریم، نه توپ، نه ظلمِ جهان
نگیرد ز ما ریشهی این نشان
۱۸۴
تو گویی شهیدان یکی نور شدند
به تاریخ، تصویرِ مشهود شدند
۱۸۵
کنون مانده یک بند دیگر هنوز
که باشد به لبها چو شعرِ فروز
۱۸۶
به بخش دگر، ذکر آیندهها
که روشن شود چشمِ بینانما
۱۸۷
بخوانم اگر مایلید ای حریف
که برخیزد از جان، پیامِ شریف
۱۸۸
اگر رخصتی هست، ماندهست باز
صدویک ترانه، به یادِ شهراز
۱۸۹
که هر بیت، یک خشت باشد در آن
که ایران بسازد ز سوزِ جوان
۱۹۰
درود آنکسی را که بر خاک رفت
ولی از فدایش وطن پاک رفت
۱۹۱
شجاعت، نه در خطبه و گفتگوست
که در خونِ جاریِ پهلوبهپوست
۱۹۲
اگر جان رود، مکتب آید بلند
اگر اشک رود، رهایی بود بند
۱۹۳
تو ای دل، به یاد شهیدان بخوان
که هستند روشن، چو خورشید و جان
۱۹۴
بگو با زبانِ قلم، زخم را
که درمان کند شعلهی فهم را
۱۹۵
بیاور چراغی ز آن روزگار
که فردا نیفتد دگر اشکِ یار
۱۹۶
تو باشی یکی از همان نسلِ نور
که با خون، نوشتی حیاتِ حضور
۱۹۷
مبادا فراموش گردد خروش
که فردا بود بسته بر این سروش
۱۹۸
تمام شهیدانِ این خاک پاک
ببینند ما را به هنگام خاک
۱۹۹
به عهدی که بستیم با خون و دین
بمانیم بر عهد، چون آتشین
۲۰۰
درود ای وطن، ای به خون سرختر
تو مانی، تو مانی، به جان معتبر
۲۰۱
به پایان رسید آن شبِ سهمگین
برآمد ز دل آفتابی یقین
۲۰۲
ز خاکستر شهرهای تباه
شکوفا شد امید در صبحِ راه
۲۰۳
نه ایران شکست و نه ایمانِ ما
که جاوید ماندند مردانِ ما
۲۰۴
ز داغِ شهیدان، درخشد چراغ
که بر ظلم و بیداد سازد فراغ
۲۰۵
اگر خصم، پنداشت افسون کند
خدا خواست با خون، دگرگون کند
۲۰۶
که حق زنده گردد به خونِ شهید
به دنیا رساند پیامِ امید
۲۰۷
ز هر کوچه برخاست فریادِ نو
که ایران نگردد ز پا، سوگنو
۲۰۸
نه تنها وطن، بلکه هر بیدل است
که با بانگِ ایران، سراپا دل است
۲۰۹
در اقصیجهان، این صدای بلند
برآشفت بنیاد ظلم و گزند
۲۱۰
که ایران، چو سرویست در پایِ باد
که با ریشهی غیرت آید به داد
۲۱۱
بسی مادر از داغ فرزندِ خود
نوشتند تاریخِ این عهد و دود
۲۱۲
ز هر اشک، جوشید دریای نور
ز هر ناله، آتشفشان گشت دور
۲۱۳
تو گفتی زمین پر ز خونِ سحر
که میجوشد از آن شهیدانِ در
۲۱۴
به هر نخلِ خمگشته از سوگِ خویش
دعا گفت دلهای لبریزِ نیش
۲۱۵
ولی از دلِ این خرابه و خون
برآمد امیدی چو خورشیدگون
۲۱۶
که باید بسازیم ایرانِ نو
ز ویرانه، عالمپرستانه رو
۲۱۷
نه تسلیمِ تحریم، نه مرعوبِ ترس
که ایران، دلیر است و پیروز و درس
۲۱۸
جوانان برآیند با ذوق و علم
بریزند از مهر، غمهایِ گِل
۲۱۹
نویسند بر خاکِ ویران شده
که این خانه با خون چراغان شده
۲۲۰
تو ای نسلِ فردا، نگه کن، ببین
چه دادند این خاکیان بر زمین
۲۲۱
مبادا فراموش گردد نشان
که باشد امانت درونِ زمان
۲۲۲
شهیدان امانت به دوشِ تو داد
که ایران بماند به عزم و جهاد
۲۲۳
تو باید شوی مثلِ آن سربلند
که از جان گذشت، از وطن نگسست
۲۲۴
مبادا بمیرد درونت حیا
که مردی، نه نام است، نه ادّعا
۲۲۵
مبادا فراموش گردد شرف
که بیآن، وطن میشود بیهدف
۲۲۶
تو درسی بگیر از تمام شهید
که با مرگشان، زندگی آفرید
۲۲۷
نخوان از حماسه، فقط بیت و شعر
بساز آنچه دیدی، نه گفتارِ مهر
۲۲۸
جهان گر چه پر شد ز فریاد ما
ولی شرطِ فردا، تلاش است و پا
۲۲۹
بیا با وفاداری و با هنر
بسازیم فردا، بهجای خطر
۲۳۰
بیا خانهای نو بنا کن به عشق
ز خونِ شهیدان بپوش آن به عشق
۲۳۱
به مسجد، به مدرسه، بیمارستان
بده رنگ ایمان، بده بوی جان
۲۳۲
نه دشمن بسازد، نه دیوارِ ترس
تو آیندهای را بساز از جَرَس
۲۳۳
تو پوینده باش و نه افسردهدل
که ایران نخواهد خمود و خجل
۲۳۴
به دنیا بگو با زبانِ عمل
که ما ایستادهایم در این جبل
۲۳۵
اگر خاک سوخت، دل افروختیم
اگر اشک ریختیم، آموختیم
۲۳۶
در این خاکِ افتادهی زخمیام
بماند چراغی به فردای کم
۲۳۷
تو ای کودکِ مانده در خاکِ درد
تو ای دختری با دلِ زخمکرد
۲۳۸
ببین بر سرت پرچمِ افتخار
ببین در دلات لالههایِ بهار
۲۳۹
تو آیندهای، ای گلِ سرخرو
تو میتابی از نسلِ خونینِ او
۲۴۰
ز داغِ تو سازند فردا بلند
ز اشکِ تو آید حماسه، گزند
۲۴۱
تو آموزی از مادرانِ شهید
که صبرند و نورند و آهِ سپید
۲۴۲
تو آموزی از کودکِ بیپدر
که لبخند زد، با دلِ شعلهور
۲۴۳
تو آموزی از مردِ جانباز و پیر
که خاموش، اما چو خشمِ دلیر
۲۴۴
تو آموزی از داغدارانِ شب
که گفتند: «ما را مباد از طلب»
۲۴۵
جهان خیره ماندهست در چشمِ تو
که آیا بجوشی چو آتشبهنو؟
۲۴۶
تو باید شوی شمع در شامِ غم
تو باید شوی نورِ فردای هم
۲۴۷
که دشمن نداند چه انگیزههاست
در آن مردِ ایرانی و ریشههاست
۲۴۸
به تحقیق باید که برخیزد آن
نسلِ اندیشمند و پر از توان
۲۴۹
که با علم و فرهنگ، با صبر و مهر
نهد سدّ بر فتنه و شور و قهر
۲۵۰
که ایران نماند اگر بیهدف
شود خاکِ خویش از خودش بیکف
۲۵۱
پس ای نسل فردا، تو را کار هست
بکوش و بمیر و بمان سرشکست
۲۵۲
اگر دشمن امروز سرکوب شد
ولیکن دگر بار خواهد درود
۲۵۳
پس آگاه باش و ز غفلت مَرَس
که دشمن، نه خواب است، نه بینفس
۲۵۴
تو باید نگهبانِ این پرچمی
که افتاده از دستِ آن مردمی
۲۵۵
تو باید بسوزی، چو آن شمعها
که ماندند بینام در خیمهها
۲۵۶
به میدانِ علم و به میدانِ رزم
تو باید شوی مثلِ آتش به بزم
۲۵۷
ز تو چشم دارند شهیدانِ دیر
که برخیز و برگو ز غیرت، چو شیر
۲۵۸
که ایران بماند به نامِ علی
که دشمن گریزد به ذلّ و ولی
۲۵۹
به قرآن و اهلِ ولایت بمان
که این مایهی عزّتِ جانِ جان
۲۶۰
اگر جان دهی در رهِ حق و نور
تو باشی همان سروِ آزاد و دور
۲۶۱
وگر خسته گردی ز کِبر و غرور
تو باشی همان خصمِ شبهای کور
۲۶۲
تو باشی چراغی در این روزگار
که با نورِ خود، زنده داری دیار
۲۶۳
ز مِهر و وفا، خانهای تازه ساز
که دیگر نیاید شبِ دود و گاز
۲۶۴
تو آیندهای، ای جوانِ حریف
بیاور به میدان، دلِ بینحیف
۲۶۵
جهان را نشان ده که ایران کجاست
که دشمن در این بوم، بیجا، فناست
۲۶۶
ز حنجر، بخوان نغمهی بیگزند
که ایران بماند به عشق بلند
۲۶۷
به پایان رسد قصهی خون و آه
ولی ماند این نام تا صبحِ راه
۲۶۸
که ما زندهایم از فدای شهید
که لبخندشان رفت با اشکِ دید
۲۶۹
تو ای سرزمینِ شجاعتنهاد
ببالم به خاکت، به آن اعتقاد
۲۷۰
درود آنکسی را که جاوید شد
به خونش، وطن نیز خورشید شد
۲۷۱
تو گویی درونِ شهیدانِ ما
تجلیست از روحِ آلِ عبا
۲۷۲
شهیدان، سلالهی زهرای پاک
که دادند جان در رهِ خُلق و خاک
۲۷۳
به جان گفت ایران، "تو آرام باش"
که ما ریشهایم از دلِ عرشِ کاش
۲۷۴
نه با خاک میریم، نه با بلا
که ایمان بود زادِ ما، تا خدا
۲۷۵
کنون این حماسه به پایان رسید
ولی نامِ پاکش به دوران رسید
۲۷۶
نه تاریخ خاموش گردد دگر
که ثبت است این نام، در هر نظر
۲۷۷
به هر بیت، حک شد یکی خاطره
یکی زخم، یکی نورِ بیحوصله
۲۷۸
تو ای شاعری که قلم بر کشی
بخوان از شهیدان، چو شبسرکشی
۲۷۹
تو ای نقّاشِ دلِ زخمیان
بکش چهرهای ز آن فداییزبان
۲۸۰
تو ای عالمی، در میانِ علوم
بگو از شهیدان، چو ذکرِ سجود
۲۸۱
تو ای مادرِ داغدیده، بخند
که فرزند تو، گشت جاوید و بند
۲۸۲
تو ای پدرِ صابرِ جاننثار
به عشقت، دهد وطن افتخار
۲۸۳
در این خاک، چیزی نمیرد، یقین
که خون است رمزِ بقا بر زمین
۲۸۴
تو ایران، بمانی به جاودگران
که دارند در خونِ تو ریشهران
۲۸۵
نه هرگز تو افتی ز بالا و قدر
که پرچم شدی از شهیدان، مدر
۲۸۶
تو ای کربلایِ دلیرانِ عشق
تو ای آیهی روشنِ جان و دِشک
۲۸۷
تو ای سرزمینِ شهیدان پاک
درودم بر آن لالههایِ خاک
۲۸۸
تو مانی، تو مانی، به نامِ علی
به زهرا، به زینب، به شمشیرِ وی
۲۸۹
تو مانی به قرآن و فرهنگِ دین
تو مانی به سجاد و آن خونِ کین
۲۹۰
به پایان رسد دفترِ خون و جان
بماند به لب، زمزمه جاودان
۲۹۱
شهیدان، چراغاند در راهِ ما
که نورند در شب، پناهِ ما
۲۹۲
به نام خدا، این سخن ختم شد
دل از شوقِ حق، لب به لب، خَتم شد
۲۹۳
اگر جان فدای وطن گشت باز
به هر قطرهاش صد جهان است راز
۲۹۴
دوازده شب از آتش و اشک و خون
نوشتی، ولی ماندی ای خاکبون
۲۹۵
دوازده شب، آن دردِ بیهمنظیر
ولی ماندی ای سرزمینِ دلیر
۲۹۶
درودم به هر قطرهی خونِ پاک
درودم به آن چهرههای هلاک
۲۹۷
درودم به آن طفلِ افتادهسر
که خندید و شد لالهی رهگذر
۲۹۸
درودم به آن مادرِ بیقرار
که شکر گفت با اشکِ شبروزگار
۲۹۹
درودم به تو ای وطن، جانِ من
که ماندی، به عشقِ شهیدانِ تن
۳۰۰
ببالی، که فرزندت ایستاد
به جای سرافکندگی، امتداد
نتیجهگیری
جنگ دوازدهروزه ایران، نه صرفاً نبردی نظامی، که تجلیگاه ایمان، غیرت و فداکاری ملتی بود که ریشه در تاریخ دارد و شاخه در آسمان بلند انسانیت گسترده است. در این دوازده روز، اگرچه خاک سوخت و خانهها فروریختند، اما روح ایران بار دیگر سربلند شد؛ با خون شهیدانی که نامشان از کوچههای آتشخورده تا آسمان بیستاره شبها طنین انداخت.
در دل این جنگ، مردان و زنانی برخاستند که جان خود را فدای وطن، عزت و دین کردند. آنان نهتنها مدافع مرزهای جغرافیایی ایران بودند، بلکه نگهبانان مرزهای ایمان، شرافت و فرهنگ ملی محسوب میشوند. کودکان بیپناه، مادران داغدار، پدران سنگصبور، و رزمندگانی که آتش و فولاد را در آغوش گرفتند، همگی برگهایی از کتابی هستند که تاریخ باید با احترام از آن یاد کند.
از میان خاکسترها، صدایی برخاست که جهان را لرزاند: «ایران زنده است». این حماسه، نشانهای روشن از پیوند نسلها، از عاشورا تا امروز است؛ نشانهای که آینده ایران باید بر دوش بکشد. اگر امروز از این ایثار و شهامت درس نگیریم، فردا دیر خواهد بود.
پس پیام این منظومه روشن است:
خون شهیدان را باید پاس داشت، نه تنها با یاد، بلکه با رفتار؛
وطن را باید ساخت، نه تنها با حرف، بلکه با همت.
این دوازده شب، به درازای یک قرن اثر گذاشت. اکنون نوبت ماست که آن را به روشنایی تبدیل کنیم.
تا ایران هست، باید ایستاد.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۰۱