باسمه تعالی
مثنوی ذبح عظیم
دست ویرایش
۱
چو خورشید توحید در دل دمید،
دل خلیل از همه غیر حق شد برید
۲
شنید از جهان غیب، آواز دوست
که وقتِ فداسـت، ای پاکخو، برخـرو است
۳
به رؤیا بدید آن پدر با خروش
که فرزند خود را کُند حلق و گوش
۴
بر آن شد که فرمان حق را دهد
نه چونان که دلدار از آن بر رهد
۵
بدو گفت: "ای جان بابا، بخواب
که دیدم ترا بر سر ذبح و تاب"
۶
بگفتا: "چنان کن که فرمان توست
اگر این ز حق باشد، ای پدر، نکوست"
۷
پدر، دل بریده ز مهر پسر
پسر، کرده تسلیم بینام و نـر
۸
به منّا برفتند با سوز و آه
که آنجا برند آن عزیز از راه
۹
زمین گشت گهوارهی امتحان
زمان شد چو شمشیرِ بیامتحان
۱۰
کشید از نیامش، خلیل آن فدا
که بگذارد از حلق فرزند، تا
۱۱
برآید ز دل، نعرهی عاشقی
فرو ریزد از عرش، بارانِ کی
۱۲
ولیکن خدا کرد فرمان دگر
که زین ذبح عظمی، نجوید گذر
۱۳
فرستاد گوسفندی از آسمان
که باشد نجاتی بر آن امتحان
۱۴
ز تسلیم و ایمان آن پاکزاد
جهان تا ابد درس عشق از او یاد
۱۵
بگویم کنون شرح این ماجرا
که فهمش نبوَد جز به نور خدا
۱۶
اسماعیل، تمثال هر دلبستگیست
که باید بریدش، اگر بندگیست
۱۷
خلیل است آن دل که عاشق شود
ز هر آنچه غیر است، فارغ شود
۱۸
ذبیح است آن هو که باید برید
به تیغ محبت، ز دل برکشید
۱۹
منای درون است قربانگهی
که آنجا نهد عشق، پا بر شهی
۲۰
بزن تیغ بر بندهای وجود
که تا سر زند چشمهی عشق و بود
۲۱
از آن ذبح شد عید قربان پدید
که جان را کند پاک و دل را سپید
۲۲
نه اسماعیل قربان شد، ای دوستدار
که در باطن این قصهها هست کار
۲۳
نفس است آن اسماعیل نهان
که باید بُری زو، به تیغِ اَمان
۲۴
و ابراهیم، عقل است گر پرورید
به تسلیم، دل را ز خود برچرید
۲۵
چو بگذشـت از خود، رسید آن وصال
که بیخویشتن، میشود وصل حال
۲۶
چو عشق آمد و عقل قربان شدش
به میدان جان، دل نمایان شدش
۲۷
اگر دلسپاری به آیین او
شود عید تو عید تمکین او
۲۸
که عید است یعنی گذشتن ز خویش
نهادی سر و جان به راهِ پریش
۲۹
مبادا که این قصهات خواب ماند
دلت زیر بار حجاب ماند
۳۰
بکوش ای برادر، چو ابراهیم باش
به تسلیم و تطهیر، خود را بتراش
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۷