باسمه تعالی
داستان حضرت یعقوب (ع)
در حال ویرایش
مقدمه
داستان حضرت یعقوب و یوسف (علیهما السلام) یکی از زیباترین و عمیقترین قصص پیامبران در تاریخ ادیان و فرهنگ بشری است. این روایت، نه تنها حکایتی است از رنج و صبر، بلکه نمادی از عشق بیپایان پدر به فرزند، بخشش برادران و نهایتاً پیروزی نور بر تاریکی است. قصهی یوسف (ع) به لطف خداوند، الهامبخش انسانها برای گذر از سختیها، صبر در برابر بلاها و امید به آینده بوده است.
در این منظومه، تلاش شده است تا این داستان عظیم در قالب شعر حماسی به وزن فردوسی به نظم درآید و زیباییهای آن به زبان فارسی کلاسیک به تصویر کشیده شود. هدف از این اثر، زنده نگه داشتن آموزههای اخلاقی و معنوی این قصه و ارائهی آن به مخاطبان معاصر با بیانی دلنشین و ادبی است.
امید است این سروده، چراغ راهی برای دلهای خسته و جویای حقیقت باشد و الهامبخش صبر، عشق و بخشش در زندگی روزمره ما.
فهرست
۱. مقدمه
۲. داستان یعقوب و یوسف در قرآن و روایات
۳. شرح حال حضرت یعقوب (ع)
۴. شرح حال حضرت یوسف (ع)
۵. کودکی یوسف و حسادت برادران
۶. توطئهی برادران و فروش یوسف
۷. زندگی یوسف در مصر
۸. آزمایشات و امتحانات یوسف
۹. زندان و تفسیر خوابها
۱۰. رسیدن یوسف به مقام عظیم
۱۱. دیدار دوباره یعقوب و یوسف
۱۲. بخشش برادران و وحدت خانواده
۱۳. درسهای اخلاقی و عرفانی داستان
۱۴. نتیجهگیری و پیامها
۱
چو بود اسحاق اندر جهان پاکیزه
همراه رفیقه که بود ز هر دو نیکزیه
۲
دوقلو زو یافتند به این روزگار
عیسو و یعقوب به دو شاخسار
۳
در شکم مادر به نبردی سخت
یک بود جدال به روزی زشت
۴
اولاد دوقلو گشتند چو آتش و باد
یکی سرخ روی و یکی آرام و داد
۵
عیسو بود تیز و رام همچون شیر
یعقوب نرم و مهربان، پرزیر
۶
رفیقه از خدا خواست دعای خیر
که یعقوب برتر شود، بر عیسو ظفر
۷
چو رسید دوران زادن این دو برادر
یعقوب نگونگهر شد عزیز و معتبر
۸
اسحاق به یعقوب مهر فراوان داشت
و بر عیسو، دمساز خویشتن نداشت
۹
عیسو به شکار بود و یعقوب به دین
یکی خاک بود و یکی دامن چین
۱۰
روزی عیسو آمد گرسنه به خانه
خواست از یعقوب خوراکی بهانه
۱۱
یعقوب گفتش به شرطی نازنین
بده حق اولاد مرا چنین
۱۲
عیسو به هوس پر کرد دست و دل
حقش بفروخت به خوراک بیاصل
۱۳
پس زآن زمان یعقوب به ارث رسید
همه جان و همه دین، و خدا دادش امید
۱۴
او که بود پسرِ پیامبر پاک
ز خدا پرست و پرهیزگار و پاک
۱۵
در کودکی آموزگار دین و راه
نشان از فضل و تقوا و پاک
۱۶
روزی ز پروردگار شنید نوایی
که یعقوب را بود حکم و رهایی
۱۷
با برادران بدخواه، به جنگی نرم
برد توکل بر حق، با دل پر شوق و گرم
۱۸
او پایدار شد در راه نیک
که خدا دهد به او توفیق و نیک
۱۹
بزرگ شد یعقوب در میان مردم
مهربان و دلسوز، عارف و حکیم
۲۰
همه کس دوست داشتندش به خوبی
نیکی بود نشانش در هر گُذاری
۲۱
بزرگ شد و پیامبر خداوند
پاینده گشت به دین و راه درست
۲۲
هرگز نشکست دلش به سختی
صبوری نمود چو کوه نرمی
۲۳
او که برادران خود را دوست داشت
در دل خویش دشمنی را نداشت
۲۴
در هر روز، نماز و دعا میخواند
به امید روزی که حق را توانَد
۲۵
یعقوب پیامبری بیهمتا بود
از نیاکان بزرگ و خدا دوست بود
۲۶
دوست داشت برادران را چو جان
اگرچه حسد و کینه داشتشان گاه
۲۷
همچو پدری دلسوز و مهربان
در دلش جای نداشت هیچ کینهخوان
۲۸
در سکوت و راز، از خدا میخواست
که برادرانش را در دل آرامش داد
۲۹
او که بود صبور، بردبار و پاک
همچو کوه استوار، زهر نداشت
۳۰
عیسو و یعقوب هر یک به راه
یکی شکار و دومی به نمازگاه
۳۱
از روزگار کودکی داستان بسیار
زندگی پر از صبر و گفتار
۳۲
و چنین بود سرنوشتشان معلوم
یکی پر خطر و یکی پر نوم
۳۳
یعقوب بود محبوب نزد خداوند
که راهش نور بود، پر از ایمان و فرماند
۳۴
سالها گذشت و نیکو شد حالش
برکت گرفت از خدا، نداشت زوالش
۳۵
در سکوت و نماز و راز و نیاز
یعقوب یافت آرامش بینیاز
۳۶
روزگار به نیکویی میگذشت
اما دلش جای غمگاه نداشت
۳۷
چو خداوند بر او مهر نهاده
زندگی پر از برکت و شادی داده
۳۸
ز فرزندان یعقوب دوازده تن
که هر یک در این جهان شدند تن
۳۹
هر یک جدا، سرنوشت خویش یافت
اما یوسف محبوبترین همه بود
۴۰
یوسف آن پسر پاک و نازنین
دل پدرش را چو آفتاب روشن
۴۱
برادران حسد میبردند بسیار
از محبت و جایگاه یوسف در کنار
۴۲
و این چنین آغاز داستان بعدی
قصهای پر از غم و شادی
۴۳
یعقوب به پسران خود مهر فراوان داد
و به ویژه یوسف را بسیار دوست داشت
۴۴
که یوسف داشت پیراهن رنگین و ناز
نماد مهر پدر به او و راز
۴۵
اما این محبت شد سبب حسادت
و برادران فتادند به خیانت
۴۶
قصهی حسادت و نیرنگ آغاز شد
دل برادران از خشم پرواز شد
۴۷
زاین زمان داستان یوسف را بشنو
که چگونه روزگارش گشت تلخ و رو
۴۸
باقی قصه در بخش بعدی خواهد بود
در بیتهای آینده با نوای نغز و شور
۴۹
این بخش داستان زندگی یعقوب است
با مهر، ایمان و صبر در هر نفس
۵۰
پایان این بخش به پایان آمد حالا
بشنو بخش دوم را با نوایی زیبا
۵۰
ز چشمه غم پر بود دل یعقوب
که رفت یوسفش، شد همچو آتش و دود
۵۱
ز برادران کینه در دل جمع شد
که چرا یوسف نزد پدر محبوب شد
۵۲
نقشه کردند به دام پر از مکر
که بیندازندش در چاه و ببرند ترک
۵۳
گفتند: «بیایید او را به چاه اندازیم
تا دیگر نباشد در دل پدر به ما شانسیم»
۵۴
یوسف را به چاه انداختند بیرحم
دل پدر شکست، گشت دلش همچو نجم
۵۵
پیراهن خونین را به پدر نشان دادند
که یوسف رفت و دیگر نیامد به یاد
۵۶
دل یعقوب از غم پر از درد شد
گویی دنیا به یکباره سرد شد
۵۷
سالها گذشت و یعقوب در انتظار
بودش محزون و چشمانش پر از بار
۵۸
اما یوسف در چاه زنده ماند
دست خدا بود که نگهش داشت و نماند
۵۹
کاروانی آمد و یوسف را برداشت
به مصر برد و بندهای بیهمتا ساخت
۶۰
در خانهی عزیز مصر بود به خدمت
ولی همیشه بود دلش پر از یاد پدر و برادر
۶۱
در مصر روزگار سخت گذراند
ولی به پاکی و تقوا در دل ایستاد
۶۲
زنان به او نظر کردند در آشوب
ولی یوسف به گناه نکرد هرگز طمع و هجوم
۶۳
به زندان افتاد به ناحق و ستم
ولی صبرش پر بود ز امید و حکمت
۶۴
خوابهای پادشاه تعبیر کرد دقیق
و از زندان به مقام رسید با نیک
۶۵
ده سال قحطی در جهان آمد
ولی یوسف بود که گندم انبار کرد به نیک
۶۶
برادرانش گرسنه به مصر آمدند
بیخبر ز حال یوسف به این سفر آمدند
۶۷
یوسف ایشان شناخت اما پنهان داشت
که آزمون کند دلهایشان که چگونه گذشت
۶۸
خوراک به آنان داد به شرط سخت
که برگردند برادر کوچکتر با خود
۶۹
برادر کوچک را به مصر فرا خواند
که ببیند آیا برادرانش هنوز برادرند یا نه کاهل؟
۷۰
آزمون به پایان رسید با نیکی
برادران همه پشیمان و پر از نیکی
۷۱
راز خود بر آنان فاش کرد یوسف
که من برادر شمایم از خانه یعقوب
۷۲
برادران همه گریستند و طلب بخشش کردند
و یوسف به همه گفت که ببخشند و دوست بدارند
۷۳
نامهای نوشت به پدر مهربان
که بیاید به مصر، سرزمین نیکوکاران
۷۴
یعقوب که شنید ز این خبر نیک
دلش شاد شد و اشک شوق ریخت بر روی لپیک
۷۵
با یارانش به سوی مصر راه افتاد
که ببیند پسرش را و دلش به شادی پرداخت
۷۶
به مصر رسید به خانهی پسرش
آغوش گشود و دلش پر شد از نور و عشق
۷۷
دیدارشان بود پر از مهر و صفا
چون خورشید بر بام خانهی خدا
۷۸
از آن پس همه در کنار هم زیستند
دور از جدایی و حسد و غم ها بودند
۷۹
یعقوب شکر کرد به درگاه خداوند
که دادش فرزند و زندگی نیک و بلند
۸۰
این داستان عبرتی است برای ما
که صبر کنیم و شکر کنیم خدا
۸۱
اگر چه سختیها بود فراوان
امّا صبر است کلید گشایش زندان
۸۲
خداوند همیشه یار و یاور ماست
در دل تاریکیها روشنای ماست
۸۳
قصه یوسف و یعقوب به ما آموخت
که امید را از دل خود هرگز برنداریم
۸۴
که در هر سختی نور خدا نمایان است
و عشق و بخشش بزرگترین فرمان است
۸۵
پس در زندگی صبر و مهر پیشه کنیم
که راه سعادت همین است بی گمراهی
۸۶
این داستان به پایان رسید در اینجا
بخشی دیگر بگویم ز حکایت زیبا
۸۷
اگر خواستی بخش سوم را بشنوی
بگو تا ادامه دهم با شوری
۸۷
اگر خواستی بخش سوم را بشنوی
بگو تا ادامه دهم با شوری
۸۸
چو بشنوی داستان پایان این سفر
دلات شود پر از نور و سرور و گهر
۸۹
یوسف بود که پادشاه مصر شد
به حکمت و عدالت هرگز نپرداخت به ستم و فتنه
۹۰
برادران نزد یوسف همه رسیدند
و با هم آشتی کردند به دستهای پر از مهر
۹۱
یعقوب شکر کرد پروردگار را
که دادش پسر و کنار او بود یارا
۹۲
زندگیشان شد پر از خوشی و صفا
و برکت یافتند به دست خدا
۹۳
قصهی یعقوب و یوسف پایان یافت
لیک درسهایش در دلها باقی ماند
۹۴
از صبر و مهر آموزیم همواره
که زندگی زیباست با امید و کارزار
۹۵
در سختیها اگر دلی شکیبا داشت
پیروزی در دست آن کس باشد هر جا داشت
۹۶
بیاموز از این قصه که همواره بود
یوسف و یعقوب، سرگذشتی پر از شادبود
۹۷
باشد که این حکایت بر دل تو نشیند
و زندگیات پر از عشق و نور گیرد
۹۸
به توکل بر خدا همیشه باش استوار
که گرهها بگشاید پروردگار
۹۹
و این داستان در دل تاریخ ماندگار
تا باشد چراغ راهی برای هر دیار
۱۰۱
چو شد یوسف به دنیا چون نور آفتاب
در میان برادران چون ماهتاب
۱۰۲
دل یعقوب بر یوسف بود گرفتار
همچو کوه استوار، دلش پر از غار
۱۰۳
پیراهنی رنگین و نرم به او داد
که نشان مهر پدر بود بر یاد
۱۰۴
برادران حسود شدند پر از کینه
که چرا یوسف دارد این چنین دلبری؟
۱۰۵
گفتند با هم به نقشهای پر مکر
که یوسف را برند، دهند به دوری و ترک
۱۰۶
نهایت به چاهی یوسف را افکندند
و به پدر پیراهن خونین نشان دادند
۱۰۷
پدر به جان آمد ز دیدهی اشکبار
که پسرش رفت و نیست ز یادگار
۱۰۸
دل یعقوب شکست ز این غم جانگداز
همچو کوه ریخت از غم این راز
۱۰۹
ولی یوسف به چاه در تاریکی افتاد
دست خدا بود که نجاتش داد
۱۱۰
کاروانی آمد و یوسف را یافت
برد به مصر، روزگارش چنان ساخت
۱۱۱
در مصر برده شد و به خدمت درآمد
ولی خدا او را از سختی رهانید
۱۱۲
یوسف بود پاک و دلش پر نور
ز هر آز و گناه پاک و دور
۱۱۳
در خانهی عزیز مصر خدمت کرد
و به عدالت و ایمان شهرت برد
۱۱۴
همسر عزیز مصر به او نظر کرد
ولی یوسف به گناه هرگز تن نکرد
۱۱۵
او را به زندان افکندند به ناحق
ولی صبر او بود همچو کوه سخت
۱۱۶
ز زندان، تعبیر خوابها آموخت
و روزی مقام وزارت گرفت
۱۱۷
چون خواب فرعون تعبیر کرد ز خوب
مقام یوسف بلند شد همچو کوه
۱۱۸
مسئول ذخیره گندم و نان گشت
که در مصر بود فصل قحطیان گشت
۱۱۹
ده سال قحطی آمد به سرزمین
یوسف شد نور امید و دین
۱۲۰
برادران گرسنه به مصر آمدند
بیخبر از سرنوشت پسر آمدند
۱۲۱
یوسف ایشان را شناخت اما نهان
که آزمون کند دلهای پنهان
۱۲۲
خوراک به آنان داد به شرطی سخت
که برگردند برادر کوچک و برفت
۱۲۳
آنکه به خانه آوردند را بگرفت
و به برادران نشان داد درد و رنج
۱۲۴
در دل خود مهر ورزید و بخشید
حسد و کینه را از دل بیرون کرد
۱۲۵
در نهایت راز خود بر آنان گفت
که من یوسفم، پسر یعقوب پاک
۱۲۶
برادران همه گریستند و پشیمان
و به درگاه یوسف طلب بخشایش نمودند
۱۲۷
یوسف به همه گفت: «گذشته را فراموش کنید
که خداوند بر همه ما مهر و نور داده»
۱۲۸
پس نامه نوشت به پدر دلبند
که بیاید به مصر، خانهی امن و بلند
۱۲۹
یعقوب شنید ز بازگشت یوسف
که پروردگارش دادش نور و پیروز
۱۳۰
دلش شاد شد و اشک شوق ریخت
که پسرش ز زنجیر غم آزاد گشت
۱۳۱
یارانش را فرا خواند به سفر
که بروند به مصر در کنار یوسف بر
۱۳۲
دل پر امید و چشم به راه داشت
که دوباره با پسر دلبندش نشست
۱۳۳
چو رسید به مصر به میان خانواده
آغوش باز کرد به سوی پسر به اندازه
۱۳۴
دیدارشان بود پر از عشق و مهر
چون خورشید درخشان بر بام تبر
۱۳۵
همه زان پس در کنار هم زیستند
دور از جدایی و حسدها خویشتند
۱۳۶
یعقوب شکر کرد به درگاه خداوند
که رحمت داد و بخشیدش آن روز بلند
۱۳۷
سرگذشتش شد عبرت هر کسی
که صبر کند و امید نهد بسی
۱۳۸
اگر چه سختیها بود فراوان
امّا خدا بود همدم و روان
۱۳۹
زندگی پر از نکته و درس بود
که از یعقوب و یوسف آموزد بود
۱۴۰
این است حکایت یعقوب صبور
که خداوندش کرد اهل طور
۱۴۱
چو صبر کنی به دلت در آن غم
خداوند میدهد گشایش به همه دم
۱۴۲
و هر که مهر ورزد به دیگران
خداوندش دهد مهر جاودان
۱۴۳
در این جهان اگر ناامیدی است
توکل بر خداست راه رهایی است
۱۴۴
یعقوب به ما نشان داد مسیر
که چگونه باشیم در طوفان گیر
۱۴۵
با صبر و ایمان، بگذریم ز هر سختی
تا برسیم به سر منزل روشنی
۱۴۶
قصه یوسف ز حال و هوای عشق
که بخشش بود رمز هر پیروزی و رخش
۱۴۷
امید باشد که از این داستان نیک
بگیری درس زندگی پر از نیک
۱۴۸
زیر باران غم، گل بشکفد به وقت
اگر که باشد توکل و حکمت و قدرت
۱۴۹
باقی قصه در بخش سوم است
که به پایان رساند قصهای پر از نیکوست
۱۵۰
باشد که شنیدنیتر و شیرینتر
بخوانی از آن روزگاران دیرینتر
۱۵۰
چو روزگار شد تلخ و سخت و بیکسی
دلداده بود به خدا و در دل پرامید بسی
۱۵۱
یعقوب بود از جدایی یوسف به جان رسیده
اما دلش از امید به رحمت خدا گرم و زنده
۱۵۲
در کوه و بیابان به راز و نیاز نشست
که پروردگارش ز غم او آگاه و دست
۱۵۳
روزها و شبها گذشت از عمر دلسوز
اما او هرگز نکرد ناامید و سست
۱۵۴
چون خدا را میخواند به دل و جان
میفرستاد برایش نور و ایمان
۱۵۵
روزی در خواب دید که یوسف زنده است
و در میان برادران خویش به سر است
۱۵۶
از خواب برخاست شاد و پر از سرور
که خداوند دادش وعدهای پرنور
۱۵۷
به سوی مصر روان شد به همراه یاران
که بیابد یوسف را و به خانهی آنها باز گردان
۱۵۸
یوسف نیز در مصر به جاه و مقام رسیده
که پروردگار به او کرامت و عزت بخشیده
۱۵۹
او برادران را شناخت و راز خود گفت
که من یوسفم، آن فرزند عزیز و دوست
۱۶۰
برادران به خاک افتادند به گناه و پشیمانی
که خدای ما بود همواره در دست مهربانی
۱۶۱
یوسف به آنان گفت که گذشت کردهام
که با مهر و محبت زندگی کنم با شما
۱۶۲
پس برادران همه با دل پاک آمدند
و از پی بخشش و آشتی فراوان آمدند
۱۶۳
نامهای نوشت یوسف به پدر عزیز
که بیا تا همگان به هم برگردند شاد و خیز
۱۶۴
یعقوب که شنید ز این خبر خوش
دلش پر شد از امید و مهر و نوش
۱۶۵
با یاران و فرزندان راهی شد مصر
که ببیند یوسف را و پیوند زند اسرار
۱۶۶
در مصر گرد هم آمدند همه
و خانهای شد پر از شادی و صفا و همه
۱۶۷
یعقوب در کنار فرزند نشسته بود
که خدا را شکر میکرد از این لطف و سود
۱۶۸
قصهی یوسف و یعقوب پایان گرفت
اما درسهایش همچنان در دلها ماند
۱۶۸
قصهی یوسف و یعقوب پایان گرفت
اما درسهایش همچنان در دلها ماند
۱۶۹
که صبر و وفا راه نجات است
و مهر به دلها جانی نو است
۱۷۰
اگر غم دنیا بر دلت نشست
با توکل به خدا دل شاد کن ای رفیق هست
۱۷۱
هر تنگنایی به رحمت برگردد
گر به دل ایمان و صبر آرد
۱۷۲
یوسف و یعقوب که بودند نمونه
که هرگز نشکستند در برابر رنج و غم و تب
۱۷۳
پس این داستان را به یاد سپار
که راه نجات در صبر و گذار
۱۷۴
خداوند مهربان همیشه با ماست
در دل تاریکیها چراغ ماست
۱۷۵
به دل راه ده نور ایمان را
که گم نشود در شب و طوفان را
۱۷۶
زندگی سرشار است از درس و عبرت
که هر چه سختیست باشد با حکمت
۱۷۷
پس هر زمان که شد دلت اندوهگین
به یاد آور این قصه و شو خوشبین
۱۷۸
که یوسف و یعقوب بودند همچون ما
که صبر کردند و یافتند صفا
۱۷۹
و اینک پایان این حکایت است
که در دلها بماند به صد نیکو خاطره و خاطرات است
۱۸۰
ای دوست، صبر پیشه کن و مهر بورز
که این دو گنج است در هر روز و هر نورز
۱۸۱
پس از این داستان درس بگیر ای جان
که همی باشد خداوند مهربان
۱۸۲
که گشاید گرهها به دست او
و همیشه هستی در پیش او
۱۸۳
یوسف به پدر رسید با دل پر مهر
و یعقوب شاد شد از وصال و نظر
۱۸۴
زندگیشان پر شد از نور و صفا
و برکت یافتند به دست خدا
۱۸۵
بیاموز از این قصه که همواره بود
عشق و صبر دو گوهر ناب و سود
۱۸۶
که در دل هر سختی نوری است نهان
و امیدی که روشن کند هر مکان
۱۸۷
قصهی یعقوب و یوسف پایان یافت
ولی درس آن در دلها جاوید ماند
۱۸۸
باشد که این داستان بر دل تو نشست
و زندگیات پر از مهر و نور و پُشت
۱۸۹
در هر روز و شب یاد خدا کن
که او باشد تو را پناه و نگهبان
۱۹۰
پس از این به یاد داشته باش همیشه
که صبر و مهر است کلید زندگی همه
۱۹۱
در پایان این قصه که پر از حکمت است
درس بگیر و باش در همه حال شاد و مست
۱۹۲
به خدا توکل کن و راه راست گیر
که هرگز نمانی در ظلمت و دیر
۱۹۳
یوسف و یعقوب را به یاد آور
که چگونه داشتند دل پر از نور
۱۹۴
و این قصه را به همه بازگو
که زندگی را کند زیبا و خوشبو
۱۹۵
باشد که تو نیز در این راه باشی
صبر و مهر در دلها بکاشی
۱۹۶
و هرگز نشکنی در برابر سختیها
که خداوند است همیشه یار و یاور ما
۱۹۷
با توکل به خدا و امید در دل
پیروز باشی در همه میدان و حل
۱۹۸
و این پایان حکایت ماست
که در دلها بماند جاودان و راست
۱۹۹
یعقوب و یوسف، نمونهی ایمان
و درس زندگی، سرشار از ایمان
۲۰۰
پس بخوان این قصه به هر زبان و خط
که حکایت عشق است، زندگی و حق
۲۰۰
پس بخوان این قصه به هر زبان و خط
که حکایت عشق است، زندگی و حق
۲۰۱
ای دل، به یوسف و پدرش نظر کن
که در پس رنجها بود نور و اثر کن
۲۰۲
صبر پیشه کن در همه سختیها
که نجات یابی ز غم و رنج و بلا
۲۰۳
عشق باشد چراغ راه بندگان
که زنده کند دل و جان فنان
۲۰۴
یعقوب بود پدری دلسوز و صبور
که بر فرزند خویش داشت مهر ناب و شور
۲۰۵
یوسف بود فرزندی پاک و نیک
که به لطف خدا رسید به مقام بلند و رفیع
۲۰۶
برادران اگرچه کردند خطا
اما بخشش و رحمت شد درس ما
۲۰۷
زنان و مردان به یاد گیرند این حکایت
که گذشت و محبت کند جهان زیبا و پاک
۲۰۸
نباید از دشواریها بهراسیم
که خداوند است یاور هر کسی که با ایمان است
۲۰۹
ای دل، هر گره که در راه افتاد
به دست صبر و مهر آن را باز کن و بساطش راند
۲۱۰
زندگی گذرگاهی است پر از ناملایمات
که باید گذشت با دلهای پر از صبر و احسانات
۲۱۱
یوسف به یعقوب خبر داد از خود
که او زنده است و در میان مصر پرشکوه و پرجلوه
۲۱۲
یعقوب شاد شد و به سوی او شتافت
که وصال یابد و رنج خود را فراموش کند به یک بخت
۲۱۳
در کنار یوسف همه جمع شدند
و قصهی عشق و مهر را با هم سرودند
۲۱۴
زندگی را باید با امید و وفا ساخت
که هر تیرهای سرانجام به نور ختم یافت
۲۱۵
هر کسی که دارد دل پر از ایمان
چون یعقوب و یوسف است در میدان
۲۱۶
درس بگیر از این حکایت که پر از راز است
که هر غم و رنج، سرانجامی ساز است
۲۱۷
خداوند مهربان است با بندگانش
که آنها را راهنماست در هر هنگامه و جایگاهش
۲۱۸
پس هرگز ناامید مشو از لطف و رحمت
که همیشه هست برای تو راه و راهنمایی و نصرت
۲۱۹
ای دل، زندگی را چو نوری بگیر
که در سایهاش باشی از بلاها بیدغیر
۲۲۰
به یاد آور روزهای تلخ و سخت
که از آنها به خیر و برکت رسید دل پرفت
۲۲۱
یوسف و یعقوب را به یاد بیاور همیشه
که قصهشان چراغ راهی برای دلهای خسته
۲۲۲
درس بخشش و صبر و مهر را بیاموز
که در زندگی باشد راه روشن و پیروز
۲۲۳
هر گره که در زندگی افتاد، صبر پیشه کن
که گرهها به دست خدا باز شوند همی
۲۲۴
زندگیات پر از نور و امید باشد
که در آن هیچ غمی نماند و جانت خوش باشد
۲۲۵
یوسف با دل پر مهر به پدر گفت
که مرا ببخشید اگر کردم خطا و جفاست
۲۲۶
یعقوب دل خود را به مهر آراست
و برادران را بخشید به دل پاک و راست
۲۲۷
بخشش بود کلید هر در بسته
که گشود راهی نو و دلها شد بسته
۲۲۸
از این قصه عبرت بگیر ای جان
که مهر و صبر است راه نجات انسان
۲۲۹
هرگز ناامید مشو از رحمت خدا
که او است همیشه همراه و پناه ما
۲۳۰
پس با ایمان و عشق پیش رو دار
که زندگی شود خوش و نورانیزار
۲۳۱
درس صبر و مهربانی را همیشه در دل
که این دو گوهرند در هر فصل
۲۳۲
در دل تاریکیها امید را بکار
که شود روزت روشن و پر از نور بار
۲۳۳
یوسف و یعقوب را به یاد داشته باش
که قصهشان باشد چراغ راه و نگاه
۲۳۴
زندگی گذرگاهی است پر از پیچ و خم
که باید رفت با صبر و مهر و همدم
۲۳۵
هر رنج و دردی که بیاید روزی به پایان
که با صبر و ایمان شود جهان انسان
۲۳۶
یعقوب و یوسف شدند به هم باز
و زندگیشان پر شد از شادی و راز
۲۳۷
درس بخشش و محبت را یاد ده
که این دو راه خوشبختی را میسازد نه هر چه
۲۳۸
پس هر زمان که شد دلت گرفته و غمگین
به یاد آور این قصه و شو خوشبین
۲۳۹
که صبر و مهر است کلیدهای زندگی
که گشاید هر در بسته و بگذرد از سختی
۲۴۰
این بود داستان یعقوب و یوسف پاک
که در دلها بماند به یاد هر دل و خاک
۲۴۱
باشد که تو نیز از این درس عبرت کنی
و با مهر و صبر زندگانی برپایی کنی
۲۴۲
در راه زندگی سختیها هست بسیار
اما با ایمان میشود غلبه کرد بر همه کار
۲۴۳
پس دست در دست خدا بگذار همیشه
که او است یاور تو در هر راه و همه جا
۲۴۴
زندگی را با عشق و امید بساز
که این دو گوهرند در دل هر ساز
۲۴۵
یوسف و یعقوب چراغ راه ما بودند
که به ما آموختند راز زندگی بود
۲۴۶
در هر سختی و دشواری صبر پیشه کن
که پایان کار همیشه شادی و فرخندگیست آن
۲۴۷
دل را به مهر و بخشش پر کن ای دوست
که این است رمز زندگی و راه درست
۲۴۸
درس این قصه را به دل بسپار
که با صبر و عشق، زندگی تو دار
۲۴۹
هرگز از خدا ناامید مشو
که اوست همیشه مهربان و رهنما و دو
۲۵۰
پس به یاد داشته باش این قصه عزیز
که زندگی زیباست، پر از امید و بیش از بیش
۲۵۱
به مهر و صبر زندگی را بنا کن
که این دو ستونند که جهان تو را صبا کن
۲۵۲
یوسف و یعقوب به ما آموختند
که عشق و ایمان راه روشنست همی بود
۲۵۳
این داستان را به هر زبان بگو
که هر دل خستهای را دهد نیرو
۲۵۴
در سختیها صبر و امید را نگه دار
که خداوند است پناه تو در هر کار
۲۵۵
دل را به نور ایمان روشن کن
که تاریکیها بگریزند ز پیشات ای انسان
۲۵۶
درس عشق و مهر را به یاد بسپار
که زندگی شود به نور و صفا پرکار
۲۵۷
هر گرهای که در راه افتاد، باز کن
با کلید صبر و بخشش، راه را باز کن
۲۵۸
یوسف و یعقوب چراغ راه زندگیاند
که با آنها شود زندگی پر از شادی و کامیاند
۲۵۹
پس با دل پر از عشق و ایمان راه برو
که خداوند است همیشه پشت و پناه تو
۲۶۰
این داستان پایان یافت ای دوست عزیز
که باشد چراغ راهت در روزهای پرخیز
۲۶۱
به یاد داشته باش درسهای آن را
که زندگی زیباست، پر از مهر و یارها
۲۶۲
هرگز ناامید مشو از لطف و رحمت
که خداوند است همیشه در کنار و پشتیبانی دائم
۲۶۳
با ایمان و مهر زندگی کن هر روز
که این است راز خوشبختی و دلنواز بودن در روز
۲۶۴
یوسف و یعقوب به ما آموختند همی
که عشق و صبر باشد بهترین راه و جهانی
۲۶۵
پس به خدا توکل کن و دل شاد دار
که گشوده شود هر راه بسته، ای یار
۲۶۶
زندگی را با امید و نور بساز
که این دو گوهرند در دل هر ساز
۲۶۷
درس بخشش و مهربانی را بگیر
که این دو گوهرند راز زندگی و دلگیر
۲۶۸
ای دل، هرگز ناامید مشو ز رحمت
که خداوند است همیشه مهربان و غیبت
۲۶۹
پس به یاد داشته باش داستان عزیز
که زندگی زیباست پر از مهر و بیش از بیش
۲۷۰
در هر سختی و رنج، صبر پیشه کن
که پایان آن همیشه نور و شادیست آن
۲۷۱
یوسف و یعقوب شدند به هم باز
و زندگیشان پر شد از شادی و راز
۲۷۲
درس بخشش و محبت را یاد ده
که این دو راه خوشبختی را میسازد نه هر چه
۲۷۳
پس هر زمان که شد دلت گرفته و غمگین
به یاد آور این قصه و شو خوشبین
۲۷۴
که صبر و مهر است کلیدهای زندگی
که گشاید هر در بسته و بگذرد از سختی
۲۷۵
این بود داستان یعقوب و یوسف پاک
که در دلها بماند به یاد هر دل و خاک
۲۷۶
باشد که تو نیز از این درس عبرت کنی
و با مهر و صبر زندگانی برپایی کنی
۲۷۷
در راه زندگی سختیها هست بسیار
اما با ایمان میشود غلبه کرد بر همه کار
۲۷۸
پس دست در دست خدا بگذار همیشه
که او است یاور تو در هر راه و همه جا
۲۷۹
زندگی را با عشق و امید بساز
که این دو گوهرند در دل هر ساز
۲۸۰
یوسف و یعقوب چراغ راه ما بودند
که به ما آموختند راز زندگی بود
۲۸۱
در هر سختی و دشواری صبر پیشه کن
که پایان کار همیشه شادی و فرخندگیست آن
۲۸۲
دل را به مهر و بخشش پر کن ای دوست
که این است رمز زندگی و راه درست
۲۸۳
درس این قصه را به دل بسپار
که با صبر و عشق، زندگی تو دار
۲۸۴
هرگز از خدا ناامید مشو
که اوست همیشه مهربان و رهنما و دو
۲۸۵
پس به یاد داشته باش این قصه عزیز
که زندگی زیباست، پر از امید و بیش از بیش
۲۸۶
به مهر و صبر زندگی را بنا کن
که این دو ستونند که جهان تو را صبا کن
۲۸۷
یوسف و یعقوب به ما آموختند
که عشق و ایمان راه روشنست همی بود
۲۸۸
این داستان را به هر زبان بگو
که هر دل خستهای را دهد نیرو
۲۸۹
در سختیها صبر و امید را نگه دار
که خداوند است پناه تو در هر کار
۲۹۰
دل را به نور ایمان روشن کن
که تاریکیها بگریزند ز پیشات ای انسان
۲۹۱
درس عشق و مهر را به یاد بسپار
که زندگی شود به نور و صفا پرکار
۲۹۲
هر گرهای که در راه افتاد، باز کن
با کلید صبر و بخشش، راه را باز کن
۲۹۳
یوسف و یعقوب چراغ راه زندگیاند
که با آنها شود زندگی پر از شادی و کامیاند
۲۹۴
پس با دل پر از عشق و ایمان راه برو
که خداوند است همیشه پشت و پناه تو
۲۹۵
این داستان پایان یافت ای دوست عزیز
که باشد چراغ راهت در روزهای پرخیز
۲۹۶
به یاد داشته باش درسهای آن را
که زندگی زیباست، پر از مهر و یارها
۲۹۷
هرگز ناامید مشو از لطف و رحمت
که خداوند است همیشه در کنار و پشتیبانی دائم
۲۹۸
با ایمان و مهر زندگی کن هر روز
که این است راز خوشبختی و دلنواز بودن در روز
۲۹۹
یوسف و یعقوب به ما آموختند همی
که عشق و صبر باشد بهترین راه و جهانی
۳۰۰
پس به خدا توکل کن و دل شاد دار
که گشوده شود هر راه بسته، ای یار
نتیجهگیری
قصهی حضرت یعقوب و یوسف (علیهما السلام) داستانی است پر از عبرت و پند، که طی آن حقایق بزرگی دربارهی صبر، عشق، وفا و بخشش به تصویر کشیده شده است. این داستان به ما میآموزد که حتی در سختترین روزگارها، ناامیدی راهگشا نیست و باید با ایمان و امید به راه خود ادامه داد.
حضرت یعقوب با صبری مثالزدنی، رنج جدایی از فرزند عزیزش را تحمل کرد و این نشان از قدرت ایمان و استقامت در برابر بلاها دارد. از سوی دیگر، حضرت یوسف با گذشت از کینهی برادران، درس بزرگی دربارهی بخشش و گذشت به ما داد. این قصه به ما میآموزد که دلهای پاک و ایمان استوار، میتواند پلهای شکستهی زندگی را بازسازی کند و تاریکیها را به نور تبدیل سازد.
در نهایت، داستان یعقوب و یوسف نه تنها روایتی تاریخی و مذهبی است، بلکه چراغ راهی برای زندگی امروز ماست؛ چراغی که با آن میتوانیم سختیها را به فرصت تبدیل کنیم، اختلافها را به همدلی بدل کنیم و دلهای خود را به دریای رحمت و مهربانی خداوند پیوند زنیم.
باشد که این سروده و بازخوانی این داستان بزرگ، در دلهای شما نور امید و صبر را روشن سازد و الهامبخش زندگیای پر از عشق و بخشش است
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۲۲