باسمه تعالی
داستان تحلیلی(۴)
شاه و وزیر
نثر مثنوی شاه و وزیر و غلام عارف
روزی یکی از پادشاهان از وزیر دانای خود پرسشی مهم مطرح کرد. پرسش شاه درباره خداوند متعال و نقش او در عالم بود. شاه از وزیر خواست که بگوید خداوند در این جهان چه نقشی دارد؟ و آیا خوردن و پوشیدن خداوند چگونه است؟
شاه به وزیر فرصت داد تا طی یک روز، پاسخ مناسب و قانعکنندهای بیابد.
وزیر هر چه اندیشید، نتوانست پاسخ قاطع و اطمینانبخشی پیدا کند. در این میان، غلامی دانا و زیرک که خدمت وزیر بود، متوجه حال پریشان او شد و از علت اندوه و زردی چهرهاش پرسید.
وزیر پاسخ داد که شاه پرسشی دشوار از او خواسته و او در پاسخ ناتوان مانده است.
غلام لبخندی زد و گفت: «ای وزیر، نگران نباش، من پاسخ این پرسشها را میدانم. خداوند عیبهای ما را میپوشاند و رفتار و کردار ما را میبیند. اما پاسخ اصلی را من با رفتار خود نشان خواهم داد.»
روز بعد غلام نزد شاه حاضر شد و با سخنانی حکیمانه گفت:
«ای شاه بزرگ، خداوند نقصهای ما را میپوشاند و ناظر بر کردار ماست. اما پاسخ کاملتر را از من در عمل خواهی دید.»
شاه که مجذوب شهامت و اعتماد غلام شده بود، دستور داد که غلام جامه و منصب وزارت را بپوشد و خود از تخت و مقام پایین آمد.
غلام گفت: «ای شاه، بدان که پاسخ این پرسش نه در سخن که در عمل است. خداوند دست قدرت خود را از عرش به سوی خلق میآورد و آن دست، همان دست علی مرتضی است.»
غلام با این سخن نشان داد که هر کس بخواهد خدا را بشناسد، باید همچون علی علیهالسلام باشد؛ با صفا، بیادعا و آماده خدمت به مردم.
او ادامه داد که هر که بخواهد حق را بیابد، باید از خودبینی و هوای نفس دست بردارد. خداوند را نه در آسمانهای دور و نه در زمینهای عمیق، بلکه در قلبهای پاک و بیریا میتوان یافت.
غلام به شاه آموخت که هر که در راه عشق به خدا نسوزد، به مقام معرفت نمیرسد و باید همچون علی علیهالسلام تسلیم محض خداوند شد.
شاه از سخنان غلام چنان متحول شد که خود را شاگرد آن غلام دانست و گفت: «اکنون فهمیدم که علی علیهالسلام دست خداوند بر زمین است و هر که او را امام دل خود سازد، از خطا و لغزش در امان خواهد بود.»
در پایان، شاه دستور داد که این داستان را در کتابها بنویسند تا برای همه عبرتی باشد و همگان بدانند که خداوند را با سخنان خشک نمیتوان یافت، بلکه باید با دل سوخته و عمل عاشقانه در راه حق قدم برداشت.
شاه غلام را وزیر عشق نامید و خود تا پایان عمر از او دانش و حکمت آموخت.
تحلیل عرفانی و اخلاقی داستان شاه، وزیر و غلام عارف
این حکایت، در واقع تبیین لطیفی از حقیقت توحید، معرفت نفس و راه بندگی خالصانه است. شاه نماد انسانهای صاحب قدرت و عقل است که گمان میبرند از راه استدلالات و ظواهر میتوان به حقیقت خداوند دست یافت. وزیر نماد عقل محض است که هرچند دانشمند است، اما در برابر سؤالات بنیادین وجودی و الهی درمیماند.
اما غلام سادهدل و عارفصفت، نماینده سالکان راه عشق است که بدون تکیه بر فلسفههای ظاهری، از راه دل و عمل وارد میدان میشوند.
پیام اصلی داستان این است که خداوند را نه با بحثهای ذهنی و عقلی میتوان شناخت و نه با ظواهر دینی و ادعاهای پوچ. بلکه راه شناخت خداوند از مسیر دل، عمل خالصانه، خدمت به خلق، و ترک خودخواهی و ریاستطلبی میگذرد.
غلام با عمل خود نشان داد که خدا درون جان بندگان صادق است، در دست و عمل کسی است که همچون علی علیهالسلام، بیادعا، پاکدل و فداکارانه در خدمت خلق خداست.
این حکایت، مقام علی (ع) را به عنوان دست خدا در زمین معرفی میکند، اما این «دست خدا» محدود به شخص نیست، بلکه هر که در راه حق، خود را از بند منیت آزاد کند، دست خدا در وجودش آشکار میشود.
در نهایت، داستان دعوتی است به ترک غرور علمی، دل بریدن از جاه و مقام، و روی آوردن به بندگی راستین، که همان معنای عرفانی «فنا فی الله» است.
انسان تا خود را نبیند و عبد خالص نشود، جلوههای حق را نخواهد دید.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۳