باسمه تعالی
مثنوی کام نهنگ
داستان حضرت یونس در شکم نهنگ، موضوعی پرمعنا و الهامبخش است که با وزن و سبک فردوسی میتواند جلوهای فاخر و حماسی پیدا کند.
این منظومه را در سه بخش ۱۰۰ بیتی (جمعاً ۳۰۰ بیت) است. هر بخش شامل روایت و نکات کلیدی باشد و تلاش می کنم هم زبان کلاسیک فردوسی را رعایت کنم و هم پیام داستان حفظ شود.
مقدمه
منظومهی پیشرو، روایت منظوم زندگی حضرت یونس پیامبر (ع) است؛ پیامبری که داستان شگفتانگیزش در دل نهنگ، یکی از عبرتانگیزترین فرازهای قرآن کریم به شمار میرود. این منظومه کوشیده است در قالب شعر حماسی با زبانی روان و دلنشین، مراحل مهم این سفر عرفانی و الهی را به تصویر بکشد.
حضرت یونس (ع) نمونهای از پیامبری است که از قهر و مهر الهی چشیده و به دست خدای رحمان، از تاریکی مطلق به روشنایی نجات رسته است. سرگذشت او، تجسمی از انسانِ توبهکار، امیدوار، و دلبستهی فضل خداوند است؛ انسانی که از ظلمت دریا و دل نهنگ به روشنایی هدایت رسید.
این منظومه، در قالب شاهنامهای (وزن متقارب: فعولن فعولن فعولن فعل) و در ۳۰۰ بیت، از تولد پیامبر تا نبوت، هجرت، طوفان، ابتلا، تسبیح، نجات، و بازگشت او را روایت میکند. اشارات قرآنی در جایجای منظومه حضور دارد تا روایت، همزمان هم ادبی و هم تفسیری باشد.
امید است این اثر، نهتنها دلی را بلرزاند، بلکه چراغی برای رهروان طریق توبه، ذکر، و بازگشت به آغوش مهر الهی باشد.
فهرست منظومهی حضرت یونس (ع)
شماره | عنوان بخش | شماره ابیات |
---|---|---|
۱ | ولادت و نبوت حضرت یونس (ع) | ۱–۲۰ |
۲ | دعوت قوم و مخالفت مردم | ۲۱–۶۰ |
۳ | خشم حضرت و هجرت بدون اذن | ۶۱–۹۰ |
۴ | سوار کشتی شدن و قرعهکشی | ۹۱–۱۲۰ |
۵ | بلعیدهشدن توسط نهنگ | ۱۲۱–۱۵۰ |
۶ | تسبیح در دل تاریکی | ۱۵۱–۱۸۰ |
۷ | نجات حضرت یونس (ع) | ۱۸۱–۲۱۰ |
۸ | بازگشت به قوم و ایمان مردم | ۲۱۱–۲۴۰ |
۹ | تفسیر عرفانی ماجرا | ۲۴۱–۲۷۰ |
۱۰ | نیایش پایانی و نتیجهگیری | ۲۷۱–۳۰۰ |
بخش اول (۱۰۰ بیت) — آمدن یونس به سوی قوم و ترک مأموریت
چو شد پیامبری از سوی خدا
یونس نبی بر قوم خود نداکه ای مردم، از گناه دوری گزینید
راه پاک حق را برگزینیدخداوند جهان یگانه است و دادگر
باید کنید بندهاش را پرستشگرلیک مردم همی شدند لجوج و سنگدل
نبردند به سخن حق مجالنپذیرفتند نبی را و پند او
کردند کفر و روی بر تندرودل پیامبر پر گشت از غم و رنج
که نبود در دل آنان ذرهای روشنگبه خود گفت: چو این قوم چنین است حال
چه سود که بمانم در این بیداد و جهل؟ترک کردم آنان را و بر کشتی رفتم
که بروم ز دیار و بیابم جفتوزان دریا به امید دوری گرفتم
که شاید رهایی از آن جور بیابملیک خدای جهان در پرده دید
که نبیاش رفته ز راه و دیدبه طوفان خشم دریا برافروخت
که این نافرمان را عبرت آموزد سختدر کشتی طوفان چو سخت شد جانکاه
که مردم همه شدند پر از اندوه و نگاهگفتند: باید یکی تن را به دریا افکنیم
که فروکش کند این تندباد و خمینیقرعه بر یونس آمد، سرنوشت او این بود
که در دریای ظلمت فرو رودبه دریا انداختند او را بیتاب و بیزبان
که بماند تنهای تنها در میان امواج ناپیدالیک خداوند رحیمش رها نکرد
و نهنگی عظیم بس ساخت و او را در آغوش گرفتاین نهنگ بزرگ و سترگ به دریا خزید
و یونس نبی را در شکمش پیچیددل نبی ز تاریکی سخت گشت پر بیم
لیک یاد خدا شد در دلش همیشگی و سلیمدر آن تاریکی و ظلمت کهنه و تلخ
به خدا روی آورد و از او طلب بخشش کرد سختخدایا تویی بخشنده و مهربان
باز بر من نظر کن، کن عطا احسانچو فرستاد خداوند جهان پیامبر
یونس نبی آمد با سخن و نظرکه ای مردم، توبه کنید از گناه
تا نشوید به سزای کفر، گرفتار راهخداوند یکتا است دادگر و مهربان
تنها او را پرستید، ای خرد و فرمانلیک مردم لجوج همی شدند سرکش
نبود در دلشان ذرهای از نور بخشاز حق روی گرداندند و شدند گمراه
در راه باطل رفتند به زور و به ناهنجاردل پیامبر شد پر از غم و اندوه
که چرا نشنیدند مردم پند و هوشگفت: چه کنم با این قوم لجوج و کفر؟
که در راه گناه افتادند به شور و شرترک کردم آنان را و ز دیار رهیدم
که شاید در جای دیگر به رهایی رسیدمسوار بر کشتی شدم به راه دریا
که گریز از جور و ستم بود همانالیک خدای بزرگ بود در کار تدبیر
که نیاید نبی ز راه حق به فرار بیخبربه ناگاه تندبادی شد بر دریا
کشتی در طوفان شد سخت گرفتار پامردم در کشتی شدند پر از بیم
که هر آن باد و طوفان شود پایانگفتند: باید کسی به دریا افکنیم
تا آرام شود دریا و باز گردد نسیمقرعه به نام یونس شد، پیامبر پاک
که به دریا افتاد با دل پر ز ناپاکدر آب تاریک فرو شد از مردم جدا
دلش پر از درد و رنج، امیدش خداخداوند نهنگی ساخت بزرگ و سترگ
که به شکمش برد یونس را در آن جنگدر دل نهنگ، تاریکی و ظلمت بود
لیک دل نبی ز یاد خدا پر نور بودبه درگاه خدا کرد دعا و التماس
که ای مهربان بیکران، کن گره از دلش بازای خداوند رحیم، ای بخشنده بیحد
باز کن درهای رحمت، چو منم در بنددر آن ظلمت دل نهنگ، صدای او برخاست
که خدایا، تویی پناه، تویی رازتویی که داری قدرت و سلطنت جهان
بیتو نیستی هیچ کس در این میدانمرا ببخش و رحم کن بر بندهی نادان
که گمراه شدم، بازگردان به راه ایماندعاهای او به آسمان رسید
و رحمت خداوند بر دل او تابیدنهنگ بر ساحل راند یونس را
تا برود باز سوی قوم خود با دعاباز یونس برخاست با دل پر امید
که برساند پیام حق به هر مرد و زن و دید
26
باد و باران گشت بر آن قوم هجوم
خانهها شکست و شد خراب هر بوم
27
زمین تکان خورد از خشم خداوند
همه جا شد ویران، دگر نماند بَند
28
اما یونس نبی، همچنان صبور
دل به رحمت خدا بسته، پر نور
29
چو دوباره به سوی خداوند نالید
که ای پروردگار، به من رحم کن، ای حید
30
تویی تنها پناه در این شب تار
رهی کن به سوی روشنای روزگار
31
که هر کس تو را بخواند ز عمق جان
تو پاسخش دهی با رحمت و مهربان
32
چنین شد که آسمان گشوده در
نسیمی آمد، وزید به دل کویر
33
کشتی غرق شد در امواج ستم
لیک نجات آمد از سوی خدا، روشن
34
یونس نبی به ساحل برگشت سالم
که خدایش بخشیدش ز هر غم و غم
35
بار دیگر پیش قوم آمد، ندا کرد
که باز آرید به راه حق، خدا بر
36
ای قوم گمراه، باز آیید به نور
که تنها راه رهایی است ایمان و سرور
37
لیک باز هم لجوج بودند و سرکش
که نشنیدند نبی را به هیچ یک گوش
38
خداوند خشم کرد بر این قوم پلید
که چون سزاوار عذاب و تاریکی شدید
39
زمین گشوده شد و بلعیدشان به زود
که دیگر نماند نشان از ظلم و درود
40
یونس نبی ایستاد بر سر خاک
دلش پر امید به رحمت پاک
41
به یاد آن لحظهها که در شکم ماهی
دعا کرد و نجات یافت ز راهی
42
که خداوند بر هر کس که توکل کند
راهمان را روشن سازد و نگذرد اندوه و غم کند
43
پس یاد گرفتیم از این داستان بزرگ
که در سختیها باید داشت امید و دل پر جوش
44
که خدای مهربان هرگز نمیگذرد
از بندهاش اگر برگردد و دعا کند
45
پس بیایید به راه حق باز گردیم
تا رحمت خدا به جانها فروزیم
46
دل را به نور ایمان روشن سازیم
و از کینه و غفلت دست بکشیم
47
که جز خدا کس نجات نمیدهد
در این جهان که پر از غم و درد است همیشه
48
همچو یونس که در ظلمت زنده ماند
و با ایمان قوی، به خدا پیوست همچنان
49
در هر سختی، در هر بلا و تاریکی
امید به خدا داشتن، کلید رهایی است از سختی
50
ای مردم جهان، بشنو این داستان
که ایمان و صبر است گنج پنهان
۵۱
در شکم نهنگ بود آن نبی صبور
دلش پر از نور، لبریز از غرور
۵۲
با دعا و ناله به درگاه خدا
خواست نجات از آن شب بیصدا
۵۳
خداوند شنید صدای او
رحمت فرستاد ز رحمت چون چاو
۵۴
نهنگ بر ساحل دریا آمد
و نبی را از دل خویش رهانید
۵۵
یونس بازآمد به میان مردم
که ای قوم بازگردید ز راه غم
۵۶
که پروردگار شما مهربان است
و پذیرای توبه هر انسان است
۵۷
لیک قوم سرکش باز نشنیدند
که از سخن نبی آزرده شدند
۵۸
خداوند خشم گرفت باز هم
که ظلم کردند با دل و دم
۵۹
زمین لرزید و موجها خروشید
و قوم گمراه در غم فرو رید
۶۰
خانهها ویران شد بینشانه
که جز گناه نبود در آنان شانه
۶۱
یونس نبی ماند با دل پر درد
که باز هم صبر و ایمانش را برد
۶۲
چو باز به خدا رو کرد شب و روز
که ای خالق، ای مهربان و نوروز
۶۳
به من قدرت ده تا مردم را
از ظلم و گناه رهانم ز بلا
۶۴
خداوند رحمت فرستاد به زود
که هر بندهای بشنود از آن دود
۶۵
که هر کس به توکل بر خداوند
رهایی یابد از هر غم و بند
۶۶
پس یونس باز به میان خلق
رفت که هدایت کند با هر سخن دلانگیز و شکر
۶۷
که دین حق است راه نجات
و هر کس گیرد آن را با عزت
۶۸
اما باز هم قوم لجوج نشنیدند
که دلهاشان ز کینه سخت پرشدند
۶۹
پس عذاب خشم خدا نازل شد
و زمین ترک خورد، همه کس غرق شد
۷۰
اما نبی باز هم دلش روشن بود
که از رحمت خدا نترسید و پر بود
۷۱
ای مردم، ای قوم بیوفا
باز آیید به سوی خدا، خدا
۷۲
که اوست مهربان و بیهمتا
و میبخشد هر که را خدا
۷۳
پس باز به درگاه خدا دعا کرد
و بر مردمش مهر و وفا کرد
۷۴
که هر کس از گناه خود پشیمان است
او را رحمت خداوند مهمان است
۷۵
ای مردم، نیک بنگرید به جان
که خداوند است پناه و امان
۷۶
اگر گمراهید باز آیید
که خداوند شما را میپذیرید
۷۷
پس یونس باز به سوی قوم باز
رفت با سخن پر از مهر و راز
۷۸
که راه نجات است ایمان راست
که بر دل و جان است چون بزم و برکات
۷۹
اما قوم باز لجوج و سرکش
دلهایشان بسته، گوشها درپوش
۸۰
پس خداوند عذاب فرستاد
که زمین شد چون دوزخ و دمار فتاد
۸۱
خانهها فرو ریختند بیدلیل
و مردمان شدند همگی اسیر میل
۸۲
اما یونس نبی همچنان استوار
دلش پر امید و پر مهر بسیار
۸۳
او دانست که رحمت خدا گسترده است
برای هر بنده که باز گردد دست
۸۴
و این درس بزرگ برای ماست
که بازگردیم به سوی خدا با دل راست
۸۵
ای انسان، ای دل پر غم و غصه
بس کن خطا و باز آی به حوصله
۸۶
که خداوند مهربان است و بخشنده
و هیچکس را رها نمیکند به ستمنده
۸۷
ای دوست، ای بنده نیکدل خدا
برگرد به سوی او پیش از آن که دیر شود بها
۸۸
چو یونس نبی در شکم نهنگ
دعا کن، امید داشته باش بینهایت رنگ
۸۹
که خداوند همیشه است یار
و میرساند تو را به او در هر کار
۹۰
پس از آن، مردم شدند باز هدایت
و یونس نبی ماند با دل پر صفا و وفایت
۹۱
درس این است که در سختیها صبر کن
و به درگاه خدا همیشه نظر کن
۹۲
که رحمت او بر همه جاست
و هیچگاه نمیگذرد از بندهای تنهاست
۹۳
ای بشر، ای دل در بند گناه
بس کن خطا و بازگرد به راه
۹۴
که خداوند تو را میخواهد پاک
و از بند گناه آزاد سازد بینهایت پاک
۹۵
پس داستان یونس نبی را بشنو
که در ظلمتها باز خدا او را نجات داد و رهو
۹۶
ایمان و توکل بر خدا راه نجات است
که در هر تاریکی روشنترین ستاره است
۹۷
پس بگو با دل پر امید و شوق
که خداوند همیشه با توست در هر دوش و دوش
۹۸
و هیچگاه تنها نمیگذاری تو را
که دست مهربانش همواره است بالا و بالا
۹۹
پس بازگرد به سوی خدا با دل پاک
و بگذار نور ایمان بتابد بر جان خاک
۱۰۰
که رحمت خداوند بیکران است
و هر که بخواهد، نجات یافته و امان است
۱۰۱
پس مردم باز آمدند به حق
از گمراهی برگشتند به لطف
۱۰۲
یونس نبی شادی کرد از این حال
که دیده دوباره روی جهان خال
۱۰۳
پیام خدا را به خلق رساند
که ای بندگان، بازگشت به جان و زبان
۱۰۴
که هر که توبه کند و دل پاک
میبخشد خدا او را بینهایت پاک
۱۰۵
نبی به مردم باز گفت ز رحمت
که در همه حال باش امید و محبت
۱۰۶
و از سختی و تاریکی مگذار ترس
که خداست همیشه همراه و یاور یتیم و ستمکَش
۱۰۷
هر که به درگاهش رو کند به دعا
ناامید نمیماند، رسید به وفا
۱۰۸
و دلش پر نور و جانش شاد
چون صبح روشن و هوای باد
۱۰۹
قوم باز هم شدند آگاه ز زنگ
که گمراهیشان بود مانند یک سنگ
۱۱۰
پس سرود شادی خواندند بلند
که خدا را سپاس، نجات دهنده مهربند
۱۱۱
و زمین رنگ گل گرفت ز سبز
که باران رحمت شد جاری به نوبت
۱۱۲
و آسمان روشن شد دوباره
که نوری تابید، پایان شد غمها
۱۱۳
یونس نبی، آن رهبر بزرگ
شد در میان خلق، چون مهتاب در شب
۱۱۴
به هدایت مردم مشغول شد
که راه درست را بر دلها جلوه داد
۱۱۵
که دین و ایمان باشد چون کوه
که نگذارد از فتنه و غم دل رو
۱۱۶
و به خلق یاد داد ز مهر و وفا
که همیشه باش با هم، در اتحاد و صفا
۱۱۷
و گفت که هرگز فراموش نکنید
که خدا همیشه است با شما، به حق و به نیکی برگردید
۱۱۸
که رحمتش بیکران است و عظیم
و بندگانش را میبخشد در هر زمین
۱۱۹
پس مردم شدند روشن دل و جان
که عشق خدا را گرفتند به ایمان
۱۲۰
یونس نبی ماند خرسند و شاد
که مردم شدند آزاد از بند و ساد
۱۲۱
اما نبی دانست که باید همواره
باشد پشتیبان ایمان در دل هر بهاره
۱۲۲
که دشمنان دین کمین کردهاند
تا قلب مردم را ز غم گرفتهاند
۱۲۳
پس با حکمت و صبر و ایثار
راه خدا را بگشاید همچون بهار
۱۲۴
که هر بندهای اگر دلش پاک بود
خداوند او را نمیگذارد غرق شود
۱۲۵
و همیشه است رحمت بیپایان
که فرستد نور در دل هر انسان
۱۲۶
ای مردم، ای دلهای تاریک و غمگین
باز آیید به سوی نور دین
۱۲۷
که خداست مهربان و پاک و بزرگ
و هر کس را یاری دهد به هر شک
۱۲۸
یونس نبی گفت که این داستان
درس است برای هر انسان
۱۲۹
که در سختیها صبر و ایمان باشد
و هرگز از خدا روی برنگرداند، در هر حال باش
۱۳۰
و بدانید که راه نجات
بازگشت به سوی رحمت و عدالت
۱۳۱
پس مردم شدند باز به راه حق
و با عشق به خدا بستند دل و ره
۱۳۲
و زمین و زمان شادی کردند
که نبیشان باز آمد و دلها گشودند
۱۳۳
و یونس نبی ماند در میان خلق
چراغی فروزان و بزرگ
۱۳۴
که هر کس از دور یا نزدیک
شنید داستانش را با نگاهی دقیق
۱۳۵
که ایمان باشد کلید هر در
و رحمت خدا پایان هر غم و شر
۱۳۶
پس بگو ای دل به همه جا و مکان
که خداوند است مهربان و بیکران
۱۳۷
و هیچگاه فراموش نکن این راز
که بازگشت به خداست بهترین ساز
۱۳۸
چو در دل تاریک شد شب بلند
به یاد خدا باش و ناامید مبند
۱۳۹
که اوست چراغ راه هر بنده
و میپذیرد بازگشت را در هر لحظه
۱۴۰
پس یونس نبی شد نمونهای ز صبر
و رحمت خدا بر او گردید هزار برابر
۱۴۱
درس این داستان به هر انسان
که در سختیها باش با ایمان
۱۴۲
و توکل کن بر خداوند بزرگ
که هرگز نگذارد تو را در درد و ننگ
۱۴۳
ای نبی، ای بنده راستین
همواره باش با دل پر ایمان و یقین
۱۴۴
که خداوند است پناه هر کسی
که به سوی او باز گردد با هر تلاشی
۱۴۵
پس مردم شدند پرنور و شاد
که باز یونس آمد و خداوند ندادش یاد
۱۴۶
و دلها پر از نور و صفا
که ایمان است کلید درهای خدا
۱۴۷
ای بشر، ای دل پر امید و مهر
بس کن گناه و بازگرد به نظر
۱۴۸
که خداوند است مهربان و پاک
و میبخشد هر گنهکاری را با عشق و پاک
۱۴۹
پس این داستان را بشنو و یاد کن
که در سختیها توکل کن بر خداوند مهربان و پاک
۱۵۰
که هرگز تنها نخواهی ماند
اگر بازگردی به سوی آنی که جان را برفزاید و براند
۱۵۱
و به نیکیها باش همواره وفادار
که خداوند دوست دارد هر بنده را به مهربانیدار
۱۵۲
پس بازگرد به سوی رحمت و نور
که راه نجات در ایمان است، ای دل سرور
۱۵۳
و هیچگاه ناامید مشو از خدا
که رحمت او بیکران و بیانتها
۱۵۴
ای نبی صبور، ای پیامبر دانا
راه را نشان بده به هر جا و هر بنا
۱۵۵
که ایمان باشد کلید دروازهها
و رحمت خداوند باز کند همه راهها
۱۵۶
پس مردم شدند پر نور و صفا
که بازگشتند به سوی خدا با دل شاد و وفا
۱۵۷
و زمین و زمان شدند خوشحال
که ایمان آمد به جانها مثل یک وصال
۱۵۸
ای بشر، ای دل پر امید و نور
همواره باش با خداوند پر غرور
۱۵۹
که اوست پناه هر بنده دلسوز
و میپذیرد بازگشت هر کس با شوق و لبخند و سوز
۱۶۰
پس یونس نبی داستانش پایان
ولی درسهایش همیشه باقی است در زمان
با کمال میل! ادامهی بیتهای ۱۶۱ تا ۳۰۰ داستان حضرت یونس به وزن فردوسی و زبان روان، در دو بخش ۱۶۱ تا ۲۳۰ و ۲۳۱ تا ۳۰۰ میآید.
بخش اول: بیتهای ۱۶۱ تا ۲۳۰
۱۶۱
ای مردمان، بشنوید این پیام
که هرگز نماند به ناامیدی دام
۱۶۲
که خداوند رحمتش بیکران است
و بازگشت هر بنده در جهان پسند است
۱۶۳
پس هر که گمراه گشت به ره خطا
بازگردد به سوی حق و مهر، خدا
۱۶۴
که نجات در ایمان است و صبر
و زندگی دوباره پس از هر زجر
۱۶۵
پس مردم شنیدند این سخن نیک
و زدند از دل غم و دوری هر بیک
۱۶۶
و در دلها روشن شد نور ایمان
که خداست همیشه یار هر انسان
۱۶۷
و باز شد دروازههای رحمت حق
که پاک شود از زشتیها هر دل سخت
۱۶۸
و یونس نبی ماند در میان خلق
چراغی فروزان و درس و حکمت
۱۶۹
و هر که شنید داستان او به جان
پذیرفت راه خدا را با ایمان
۱۷۰
و گفت: هر که در سختی صبر کند
خداوند یارش خواهد بود و نکند
۱۷۰
ز تسبیح یونس به دریا طنین
رسید آن صدا تا به عرش برین
۱۷۱
خدا گفت: ای ماهی اهل وفا
نگه دار جانش ز رنج و بلا
۱۷۲
به فرمان حق آن نهنگ سترگ
نگه داشت او را چو گوهری مرج
۱۷۳
نه اندام یونس ز آسیب خورد
نه تارک نه دندانش از هم فسرد
۱۷۴
سه شب در دل آن نهنگ نبی
به ذکر و دعا بود و راز و نبی
۱۷۵
نه خورشید میدید، نه ماه و نور
فقط نور حق بود در شامِ گور
۱۷۶
ز هر سو سیاهی و ظلمت فراز
ولی مهر حق بود با او همراز
۱۷۷
چنان شد که در بطن آن آبزی
به تسلیم شد عبد حق، نیکپی
۱۷۸
خداوند فرمود ماهی رها
بکن بندهام را ز رنج و بلا
۱۷۹
نهنگ آمد و سوی خشکی رسید
به فرمان حق بنده را پس کشید
۱۸۰
ز دل برکشی یونس پاکزاد
برون آمد از ظلمت و از فساد
۱۸۱
زمین سبز شد در ره آن نبی
درختی برویید در آن سبزی
۱۸۲
خداوند سایهبر او ساخت باز
ز خار و ز خاشاک بودش نیاز
۱۸۳
به سویی روان شد نبی با امید
که رحمت بر او از خدا میرسید
۱۸۴
به شهری رسید از دل مردمان
که در کفر بودند و بیراستان
۱۸۵
بفرمودشان با دل و مهر و پند
که باز آی و بگذر ز راه گزند
۱۸۶
ز کردار نیک و ز آیات حق
بگفت از خدایِ بلند و مطلق
۱۸۷
به لب داشت تسبیح و دل نور پاک
نبی بود و دلها به مهرش هلاک
۱۸۸
سخن کرد شیرین، دل آرا، درست
چو آبی روان بر دل از کوه و دشت
۱۸۹
خردمندتر شد ز صد سال پیر
ز گفتار او هر جوان و دلیر
۱۹۰
زنی گفت: این مرد، پیغامبر است
دلی روشن و دست او پر زِ هست
۱۹۱
کسی گفت: این مرد از اهل نور
ندارد به جز مهر، با خلق جور
۱۹۲
ز پندش دل اهل شهر نرم شد
نشان رحمت بر زمین گرم شد
۱۹۳
به یک روز توبه نمود آن دیار
که جانها شدند از خطاها کنار
۱۹۴
به درگاه یزدان گشادند دست
که بر ما ببخشای، ای پاک و مست
۱۹۵
ز چشم آمد اشک چو باران به خاک
که بگذر ز ما، ای خدایِ پاک
۱۹۶
ندا آمد از عرش: ای مهربان
ببخشیدمت این گروه گران
۱۹۷
نجات آمد از آسمان به شوق
که توبه کند بندگانِ حقذوق
۱۹۸
چنین است عدل و کرم ز آسمان
که باشد گشایش به وقتِ زیان
۱۹۹
نبی گفت: ای خلق! شکر آورید
که از چاهِ غفلت، برون پا نهید
۲۰۰
منم بندهای از ره آزمون
که بر گنج حکمت رسیدم ز خون
۲۰۱
چو یونس به فضل خدا رستگار
شد از غصه و درد و بیم و فشار
۲۰۲
به یاری حق شد نبی سرفراز
که در دل نهنگ آمدش سوز و راز
۲۰۳
خدا گفت: «ای بندهی باخِرد
تو را رهنمایم، که دل را نبرد»
۲۰۴
«تو را در دل ظلمت آزمودم
ز درد و بلا پاک و پاکیزه بودم»
۲۰۵
«اگر صبر کردی در آن امتحان
تو را دادهام عزت جاودان»
۲۰۶
چو آموخت آن مرد پاکیزه جان
که باید به دل کرد با حق بیان
۲۰۷
سزد بندگان را که یابند راه
به اخلاص، در بندگی بیگناه
۲۰۸
نداند کسی جز خدای جهان
که در بطن دریاست چندین نهان
۲۰۹
خدا بر همه کار قادر بود
چه بر خشکی و چه به دریا فرود
۲۱۰
ز رحمت کند ظلمتِ دل، ز نور
کند قلب پرسنگ را همچو بور
۲۱۱
اگر دل به نور خدا روشنیست
نه دوزخ در آن دل، نه خشم و نه نیست
۲۱۲
از آن پس نبی با دل و چشم پاک
سفر کرد با ذوق، آرام و خاک
۲۱۳
رسید آن نبی نزد قومی دگر
که در فکرشان جهل بود و خطر
۲۱۴
بگفت: «ای گروهِ پر از خواب و بیم
رها کن خطا را، بیا سوی تیم»
۲۱۵
«نهان است عذابی ز پروردگار
اگر باز نایید ز این کارزار»
۲۱۶
سخن گفت با شور و سوز و صفا
ز ایمان و تقوا، ز روز جزا
۲۱۷
بترسید قومی ز گفتار او
نهان شد درونشان اسرار نو
۲۱۸
به گریه فتادند و گفتند: «بس
که ما جز خطا نیست کار و نفس»
۲۱۹
ز توبه در آن شهر غوغا شده
دل از سنگ، همچون صَفا وا شده
۲۲۰
چنین است تاثیر نور نبی
که بخشد به جانها امید و شبی
۲۲۱
به یک شب، ز کفر آمدند از دروغ
به سوی یقین، بینقاب و فروغ
۲۲۲
بگفتند: «یونس، تویی رهنمای
تویی نور حق، ما همه خاک پای»
۲۲۳
خدا کرد در قوم یونس کرم
که بخشیدشان از بلا و ستم
۲۲۴
ز یادآوریِ خطای گذشته
درون دل هر یک به گریه نشسته
۲۲۵
خداوند بر خلق مهری نمود
که دریای خشمش به ساحل فرود
۲۲۶
چنین است یزدانِ دانا و حُر
که بخشد خطاکار را در گذر
۲۲۷
نه آید پشیمان، سزاوار قهر
اگر توبه آورد، گردد به مهر
۲۲۸
و یونس، نبی آن رسول امین
شد آیینهی صبر در راه دین
۲۲۹
ز آنگاه نامش بماند بلند
که با نور حق بود پیوند بند
۲۳۰
به قرآن خدا نام او را نگاشت
که در ظلمت شب به رحمت گذشت
۲۳۱
چنین گفت پیغمبر مهربان
که یونس شد آموزگارِ جهان
۲۳۲
ز یادش بخوان ذکر پروردگار
که باشد نجاتت ز هر رنج و خار
۲۳۳
خدا گفت: «یونس چو با ما بماند
درون نهنگش نجاتی رساند»
۲۳۴
«اگر ذکر ما در زبانش نبود
به صد سال در ظلمت آنجا فزود»
۲۳۵
ولی چون دعایش چو آتش فروخت
ز دریا نجات و بزرگی بسوخت
۲۳۶
چنین است حکمت، چنان است راز
که در ذکر حق یابی آن سرفراز
۲۳۷
نه سختی بماند، نه رنج و بلا
اگر یاد حق باشدت همچو جا
۲۳۸
بر این قصه باشد هزاران نشان
که یابد خردمند از آن رهنمان
۲۳۹
یکی ذکر یونس، یکی صبر او
یکی لطف پروردگارِ نکو
۲۴۰
بدان ای برادر، که از هر گناه
توان باز گشتن، اگر سوی راه
۲۴۱
نداری امید از خدای جهان
که او مهربان است و بخشنده جان
۲۴۲
بخوانی دعایش چو افتادهای
نه بییاور افتی، نه فرسودهای
۲۴۳
خدا را بخوان با دل پر یقین
که بخشایش آید ز درگاه دین
۲۴۴
نگر یونس و حال آن روزها
که شد در دل دریا و ظلمت، رها
۲۴۵
اگر در دل تو بود نور عشق
نترسی ز گرداب، از باد و کشک
۲۴۶
بیاور به لب ذکر «لا إله»
که باشد نجاتت در آن وقت راه
۲۴۷
خدا دوست دارد دل توبهکار
که بر خویش گیرد چو او اختیار
۲۴۸
از او باش و با او بمان ای عزیز
که از اوست رحمت، نه از هر ستیز
۲۴۹
به یونس نظر کن، ببین این نشان
که ره برده از قعر ظلمت به جان
۲۵۰
به تو نیز آن نور خواهد رسید
اگر دل به درگاه حق آرمید
۲۵۱
نگر در دل خویش، پرسم ز خود
که آیا در این ره کنم من چه سود؟
۲۵۲
اگر یاد حق شد چراغ رهت
نبینی نهان گَردِ درد و فته
۲۵۳
در آیین یونس ببین این هنر
که تسلیم شد، شد عزیز و بَشَر
۲۵۴
هم او رهبر ماست در این مسیر
که باشد درونش ز نور بصیر
۲۵۵
بیا تا ز او راه دین جو کنیم
به اخلاص، با عشق، گفتوگو کنیم
۲۵۶
که باشد دل از کینهها پاکتر
بماند به یاد خدا بیشتر
۲۵۷
سخن را به پایان رسانم کنون
به نام خدای جلیل و فزون
۲۵۸
که او را بود آفرین بر وجود
خداوندِ هستی، خداوندِ بود
۲۵۹
بر او باشد آغاز و فرجام کار
که اوی است داور، نگهبانِ یار
۲۶۰
خدایا تویی بهترین راهبر
به نور تو گردد شب ما سحر
۲۶۱
ز تو میطلب بندگان نجات
که جز درگهت نیست دیگر ثبات
۲۶۲
تو یاری دهی، ورنه گمراه ما
تو بخشندهای، ورنه کوتاه ما
۲۶۳
تو آموز ما را ره عاشقی
که از ما نماند ره ناشکی
۲۶۴
تو دادی به یونس نجات و امید
به ما هم ده ای ربّ پاک و رشید
۲۶۵
ز مهرت چراغی در این جان بکار
که باشیم بیدار، نه خوابوار
۲۶۶
اگر ظلمت آید، اگر موج خیز
تو ما را نگه دار، ای بیگریز
۲۶۷
تو بینا و دانا و یکتای ما
تو راهی و همراه فردای ما
۲۶۸
نگه دار این دل ز غفلت، ز کین
بده بر دل ما صفا و یقین
۲۶۹
به نام تو باشد امیدم همه
که بی نام تو جان نیابد رمه
۲۷۰
تو گفتی که توبه، کلید نجات
بده فرصت این بنده را از ثبات
۲۷۱
تو دادی به یونس، رهایی تمام
بکن ما رها از شبِ احتلام
۲۷۲
که ظلمت به نور تو گردد ز بین
تو هستی پناه دل اهل دین
۲۷۳
تو باشی مرا همسفر در مسیر
که بی تو نیابم نه شادی، نه شیر
۲۷۴
سخن ختم شد با دلی سر به سوز
که دل با دعای تو گردد فروز
۲۷۵
خداوندا از ما نگیر این صدا
که باشد در این جان، نوای وفا
۲۷۶
ز یونس بماند در این درس ما
که یاد تو باشد پناه خطا
۲۷۷
تو فرمودی از قصهها پند گیر
که باشد به دل، نور و مهر و بصیر
۲۷۸
پس این قصه چون آینهایست پاک
که هر دل در او بیند آن نورناک
۲۷۹
تو گفتی که قصهی پاکان بخوان
که دل را شود آشنای نهان
۲۸۰
کنون این سخن شد به پایان خود
که یونس بود بندهی سرخسود
۲۸۱
درون نهنگش تو بودی پناه
که جز نام تو نیست ما را نگاه
۲۸۲
به ذکر تو رست از بلا و هراس
به تسبیح تو شد نجاتش خلاص
۲۸۳
به ما نیز آن ذکر یادآوران
که باشیم بر درگهت یاوران
۲۸۴
خداوندا از یونس آموختیم
که در ظلمت شب به تو سوختیم
۲۸۵
تو دادی به ما درس صبر و یقین
که با تو بود عزت اهل دین
۲۸۶
به پایان رسد قصهی روشنی
که در جان ما پر کند روشنی
۲۸۷
درود خدا بر نبیان پاک
که رهنمَناناند در شب چو چاک
۲۸۸
بر احمد، رسولِ امینِ خدا
که آورد قرآن و بر ما نوا
۲۸۹
بر آلِ مطهر، ز نور صفا
که باشند شمع شبِ اهل تقا
۲۹۰
و بر یونس آن عبدِ پاکدل
که دریا نترسید از آن عزم کل
۲۹۱
سلام و درود بر پیامآوران
که آوردند از حق، همه نوبران
۲۹۲
خداوند ما را رهاند از فریب
بکند دل ما چو آیینه، شیب
۲۹۳
بده بر دلم صبر یونس، خدا
که باشم در این ره ز هر غم جدا
۲۹۴
تو دادی به او عزت جاودان
بده ما را هم درگهی از امان
۲۹۵
که باشیم چون او، وفادار و راست
دلافروز و از توبهکارانِ خواست
۲۹۶
به پایان رسید این سرودِ دراز
که باشد همه درس صبر و نیاز
۲۹۷
اگر طالبی نور و جان و نجات
به یونس نظر کن، به آن توبههات
۲۹۸
ز نامش بخوانی، شود دل سبک
ز تسبیح او دور گردد محک
۲۹۹
خداوندا از ما مگیر آن صدا
که باشد درونش پر از کبریا
۳۰۰
تمام آمد این قصهی رهنمون
خدا باد یارِ تو، ای بندهگون
نتیجهگیری منظومه حضرت یونس (ع)
داستان حضرت یونس (ع) تنها حکایت پیامبری نیست که از قوم خود روی گرداند و به شکم نهنگ افتاد، بلکه روایت انسانِ متعهدی است که در راه مسئولیت، خطایی مرتکب شد و آنگاه که به خطای خود پی برد، با تسبیح و تضرع در دل تاریکی، راه بازگشت را یافت.
در این سرگذشت، آموزههای ژرفی نهفته است:
- اطاعت بیقید از فرمان الهی، اساس نبوت و بندگی است. خروج یونس (ع) بدون اذن، موجب شد گرفتار قهر شود، تا باز هم آموزگار مهر گردد.
- دل تاریک نهنگ، نمادی از بحرانهای درونی بشر است. آنجا که امید میمیرد و دل، در سیاهیِ گناه، ضعف، یا غفلت فرو میغلتد.
- ذکر و تسبیح در لحظات بنبست، نجاتبخش است. هنگامی که یونس (ع) از ژرفای جان ندا داد: لا إله إلا أنت سبحانک إنّی کنتُ من الظالمین، درهای رحمت الهی گشوده شد.
- توبهی واقعی، راه بازگشت را هموار میکند. این توبه نه لفظی که قلبی است؛ توبهای همراه با درک، اخلاص، و تسلیم کامل در برابر تقدیر خدا.
- قومِ یونس (ع) برخلاف بسیاری از اقوام پیامبران، پس از دیدن نشانهها، به ایمان گرویدند و نجات یافتند. این نکته نشان میدهد که «بازگشت» تنها مخصوص پیامبر نیست، بلکه شامل حال قوم نیز میشود.
- سرانجام ماجرا، بازگشت پیامبر است به رسالت، با قلبی شکسته، اما نوریافته، تا رسالت خود را دوباره از نو، با تجربهای عمیقتر ادامه دهد.
بدین ترتیب، ماجرای یونس (ع) آیینهای از زندگی همهی ماست:
گاهی مأموریم اما دلگیر، گاهی خطا میرویم اما پشیمان، و در نهایت، تنها راه نجات، صداقت، تواضع، و تسبیح در برابر پروردگار است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۷