باسمه تعالی
مثنوی نیایش
دعا برای خانواده
در حال ویرایش
دعا برای فرزندان، همسر و خانواده
مقدمه:
در این نیایش پدرانه، دعا و آرزوی خیر برای فرزندان، همسر و خانواده به شکلی خالصانه و دلسوزانه تقدیم میشود. در این منظومه، هر یک از افراد خانواده در کلام پدرانهای به تصویر کشیده شدهاند و دعای خیر برای حفظ، سلامت، رشد معنوی و علمی آنها از درگاه خداوند طلب شده است. این اشعار، همواره با نگاهی عرفانی و بهدور از هرگونه تعلقات دنیوی، از ته دل به درگاه معبود تعالی و نیکی به اهل بیت ارایه میشود.
این مجموعه بهعنوان دعای پدرانهای از عمق دل برای فرزندان و خانواده تقدیم میشود و با قلبی پر از محبت، برای موفقیت و سعادت هر یک از افراد خانواده، در درگاه خالق یکتا خواستههای خوشبختی و برکت طلب میشود.
فهرست:
- مقدمه
- نیایش برای فاطمه
- نیایش برای هانیه
- نیایش برای نیایش
- نیایش برای رضا
- نیایش برای محمد حسین
- نیایش برای ابوالفضل
- نیایش برای همسر
- نیایش برای پانیذ
- نتیجهگیری
خدایا نور خود را راه او کن
دلش را خانهی آرامِ هو کن
به یاد خویش دارش لحظه لحظه
ز هر وسواسِ باطل کن خلاصه
گشای چشم دل بر علم و حکمت
دلی روشن بده، لبریز رحمت
ز طوفان هوس دورش نگهدار
به باغ عقل و ایمانش ببار
جهان را در نگاهش گلفشان کن
دلش را از غمِ دنیا رهان کن
بر او آرامشی چون شب ببخشا
به دل امید و در لب شبنم افزا
نبینم اشک در چشمان معصوم
نگردد بیپناه، ای حیّ قیّوم
به مهر خویش، دستش را بگیرش
به راه خویش با لطف تو سیرش
الهی نور خود را راه او کن
دلش را خانهی آرامِ هو کن
به یاد خویش دارش لحظه لحظه
ز هر وسواس باطل کن خلاصه
گشای چشم دل بر علم و حکمت
دلی روشن بده، لبریز رحمت
ز طوفان هوس دورش نگهدار
به باغ عقل و ایمانش ببار
جهان را در نگاهش گلفشان کن
دلش را از غم دنیا رهان کن
بر او آرامشی چون شب ببخشا
به دل امید و در لب شبنم افزا
نبینم اشک در چشمان معصوم
نگردد بیپناه، ای حیّ قیّوم
به مهر خویش، دستش را بگیرش
به راه خویش با لطف تو سیرش
مبادا ناامیدی در دلش جا
مبادا لحظهای گردد ز تو جدا
ز دنیا نام و ننگش را برانداز
به جانش گوهر عرفان بینداز
به لب ذکر و به دل شور تجلی
درونش نور تو، بیرونش علی
دلش را از تپشهای دروغین
رها کن، پر کنش از راز آیین
چو صبحی باش در جان و روانش
مزن داغی به قلب نوجوانش
به هر گامی مدد کن پای رفتن
به هر دردی عطا کن سوز گفتن
چراغی ده که روشنتر ببیند
نه چون مردم، که از ظاهر نشیند
درونش کن پر از اشراق و معنا
درآمیزش به مهر مصطفینا
بسوزان آتشش در شوق دیدار
نه آتش از هوی، یا شعلهی نار
به جانش صدق و صبر و مهر بخشا
وجودش را گل و نیلوفر بخشا
به چشمش اشک لطف و نور جاری
ز دل بیرون کن اندیشهی زاری
خلاصی ده ز هر قید مجازی
ببر جانش به ملک دلنوازی
نخواه از غیر تو دستی بگیرد
به غیر نام تو چشمی نچرخد
تو دادی گوهر جان و جوانی
تو دادی شوقِ سیرِ آسمانی
تو دادی عقل و دل را همزمانش
تو گرداندی در این دنیا نشانش
خدایا لحظهای تنهاش مگذار
میان فتنهی دنیاش مگذار
ز فخر و از خودی پاکش نگهدار
ز هر تزویر و نیرنگش نگهدار
مبادا بر کسی گردد ستمکار
مبادا دل دهد در فکر بازار
نه از دنیا، نه از مردم بترسد
تنش آرام و دل بیخار و ترسد
تو دانا بر دل و راز شبانی
تو دادی نور و شوق عاشقانی
پس این دختر که از لطف تو جوشد
نباید جز به نامت دل بپوشد
به نور خویش، دل روشن بدارش
ببر تا اوج افلاک اعتبارش
مبادا جز رضای تو بخواهد
نه بر گنج و نه بر مردم گراهد
دلی ده تا فریب زر نبیند
بهشتی کن جهان تا شر نبیند
دلی عاشق، زبانی پر ز ذکرت
مسیرش را پر از آیات فکرت
اگر لغزید، خود گیرش به رحمت
نبندش بر زمین با حکم و حجت
به باغ صبر، گلکاری نما دل
بیاویز از لبش تکبیرِ حاصل
بده او را دل روشن، پر از نور
نگاهش دار بر راهت، ز هر دور
نه از ناکامیا در دل شکستی
نه از خوشنامیا پیدا غروری
دلش سرشار از صدق و صفا کن
دو چشمش را چراغ مصطفی کن
به هر سویی که رود، یاد تو باشد
نباشد جز تو، فریاد تو باشد
نبیند جز جمالت در دو عالم
نچسبد دل به دام زر و درهم
به دل حک کن "رضا" را چون نگینی
مکن آلودهاش با آفرینی
به او آموز رازِ بنده بودن
به "بیمنّی" درون زنده بودن
مکن غرق تمنّای تمنا
به دل بخشا قناعت همچو دریا
نباشد تشنهی نام و نگاهی
نداند غیرِ تو، فریادخواهی
کند هر کار، تنها بهر رضایت
نه از ترس و نه از بیمِ جزایت
نگاهش کن، مکن از خود جدایش
مبادا لحظهای گردد سزایش
مدد کن تا ز غفلت برهد باز
بگیرد در جهان از فطرت آواز
کشد بر دوش خود بار امانت
نه از رفعت، نه از شهرت، نه از نت
مبادا در هوس گم گردد آخر
مبادا چون زمین، گم در مظاهر
نه بیمقدار گردد پیش مردم
نه گردد کبر و نخوت، نور چشمم
الهی! این دُر نایاب و نازم
شکوفا کن به آداب نمازَم
به عشق تو شکوفا کن وجودش
پر از آیات حق کن تار و پودش
مکن او را شکار دام شیطان
ببرش تا افقهای پریشان
که روشن گردد از خورشید حکمت
نه سرگردان شود در سایهی غفلت
تو را جوید، تو را خواهد همیشه
نه گم گردد در آیینِ کلیشه
نباشد جز تو تکیهگاه جانش
تو باشی در غمش هم همزبانش
خدایا چون پدر دارم دعایی
که گیرد دخترم راه خدایی
به یاد خویش دارش بیزوالش
بکن همسایهی اهل کمالش
دلی ده صادق و لب پر ز حکمت
بیارایش به حلم و عزم و عزّت
درونش مهر، بیرونش درخشان
کند دلها به نور حق فروزان
مرا گرچه در این راهم قصوریست
ولی امید بر لطف صبوریست
ز سوز دل سرودم این نیایش
به امیدی، نه با فخر و نمایش
الهی هر سهشان در حفظ تو باد
دل و جانشان چراغی از سبو باد
به فاطمه ده آن مهر نبوی
صفای حضرت زهرا، عطاوی
ز پاکیها نصیبی بر دلش نه
شعاعی از جمال آل عرش ده
به راهت باشدم، چون فاطمه پاک
ز دنیا و هوسها بینیازاک
دلی صبور، صدا پر از یقینش
مدد کن تا نگردد دل غمینش
لبش قرآن، نگاهش سوی رحمت
زبانش بسته بر طعن و ملامت
به دام ظلم و کین هرگز نیفتد
به رنجِ ناسزا هرگز نخندد
تو ای یکتا، نگهدارش به عصمت
نهادش را بساز از نور حکمت
درونش صبر زهرا را برافروز
دلش را چون حریم عشق بیسوز
و هانیه، خدایا لطف کن نیز
دلش را چون گل رحمت بیفریز
به راه بندگی ثابت قدم باد
دلش لبریز از نور قلم باد
به چشمش ده نگاهی پاک و روشن
که نشنود جز از لطف تو جوشن
ز عقل و مهر، جامش را بیاکن
وجودش را به لطف خود صفاکن
مبادا در مسیرش تیر فتنه
بده تدبیر تا گردد به مسکنه
به قلبش چون نسیم صبح جان ده
میان خندهاش لبخند جان ده
چراغ دانش و تقوا بیفروز
به رویش برگ سبز عمر بنروز
و نیایش، آن امید شبچراغم
بخوانمش همیشه با سراغم
دعا شد نام او، ذکر زبانم
بسان شعر شب در آسمانم
به دل شوق حضور تو بنه، یار
به یاد خویش دارش در شب تار
نهال عمر او را بارور کن
به جانش آتش عشق تو سرکن
لبش جاری شود با آیههایت
دلش خاموش گردد در وفایت
کند هر لحظه تسبیح وجودت
نباشد بیخبر از تار و پودت
به جانم نورشان از مهر تو باد
دعایشان همیشه سهم تو باد
نه در بند زر و زینت فتند
نه در دام ریا و تهمتند
تو باشی قافلهسالار راهشان
مدد کن تا شود سرسبز جاهشان
به فاطمه عطا کن فهم قرآن
که از حکمت نگردد هیچ حیران
به هانیه دلی ده چون صبورا
که باشد در صف خوبان مشهورا
به نیایش ده آن اشراق عرفان
که گردد آشنای راز یزدان
الهی هر سه چون گوهر درخشان
به نور تو فروزانند، نهانجان
ز کینه دور، با مهر علی دل
به سوی صبر، با زهرای خوشدل
نگردد هیچ یک از ره جدا، نه
شوند آیینهی نور خدا، نه
به جانم این سه نور از مهر تابند
سه مشعل در دل شب بیشتابند
شعور و شور و شبنم در نگاهند
گل مهر و وفا در هر پناهند
خدایا، بر پدر بخشا تو فرصت
که باشد در دعایش هم شرافت
اگر لغزید، از تقصیر بگذر
به دل مهر پدر، تقدیر بنگر
سه دختر، سه دعا، سه گوهرم تو
تو دادیشان، تویی بال و پرم تو
به نام فاطمه، هانیه، نیایش
شدم لبریز از شکر و ستایش
اگر خواهد دلم نور بقا را
سه نام از تو شود ذکر و نوا را
خدایا در دل شب با نیازی
به درگاهت کنم راز و نمازی
سه فرزند پسر دادی به جانم
سه گوهر، از صفات جاودانم
رضا، آن نور چشم دلشناسم
که باشد در مسیر حق تلاشم
دلی سرشار از مهر و وقارش
به نور عقل روشن کن مزارش
دهد یاری به خلق از راه دانش
نگیرد جز ره مهر و تعایش
ز هر آلودگی محفوظ دارش
به تقوا روشن و مصئون گذارش
بسا کن بندگی را افتخارش
نهد مهر علی را بر کنارش
ز ذکر و صبر، سازش را بنا کن
دلش را با رضای خود رضا کن
و محمدحسین، آن مایهی ناز
که دل را میبرد در سوز و آواز
بده عقلش پناه اهل تقوا
مکن در دام تردیدش گرفتار
ز حکمت، ساغری در کام او ریز
دلش را در وفای خویش انگیز
به نور فهم قرآن زینتش ده
به لطف آل طاها بینشش ده
مبادا لحظهای غافل بماند
ز درگاهت جدا و بیامانت
و ابوالفضل، ای خدا، این جان نازم
به یاد قمر بنیهاشم نمازم
بده در دست او پرچمداری
به قلبش مهر ایثار و فداکاری
کند چون ساقی لبتشنه جان را
بریزد اشک دل، چون آسمان را
به مهر اهل بیتش چون سپر ده
دلش را پر ز شور حیدر ده
ز صدق و سرفرازی ساز پیکر
که باشد در مسیر حق، قلندر
و همسر، آن شریک عمر و جانم
که با مهرش به آرامش رسانم
به جانم سایهاش دار ای خدایا
که باشد در دل شبها آشنایا
به دل گرمی دهد در لحظههایم
به لب تسبیح، در شوق خدایم
مدد کن تا بماند استوارش
صفا بخش دو چشم روزگارش
دلش دریای مهر و صبر گردد
به الطاف تو، پر از ابر گردد
و پانیذ، نوبهار خانهی ما
که با لبخند او گل شد دعاها
به نرمی چون نسیم صبحگاهی
زبانش چون گل افشان در خدایی
به او ده ذوق دانایی و بینش
به دل نور محبت، لطف و کنش
گل لبخند او جانم شکوفاست
دعایش در شبم لطف خداست
ز مهر جدّ و مام و خویش سرشار
بکن لبریز از نوری سزاوار
خدایا، این همه از توست، نعمت
که پر کردم به یادت من صحیفه
سه دختر، سه پسر، فرزند همسر
همه در سایهی لطفت سراسر
نکردم جز تو، یاری را تمنا
ندارم در جهان جز تو، تجلّا
به هر یک مهر خود را بیکرانه
بده تا باشند چون لطف شبانه
به هر دل سینهای از نور بخشا
به جان هر که باشد دور، بخشا
مبادا لحظهای از تو برندیش
به یادت لحظههاشان پر شود نیش
مرا گرچه ز تقصیرم خطاهاست
ولی امیدم از لطفت، رهاهاست
خدایا سوز دل شد شعر و زاری
برای نسل خود خواهم بهکاری
تو گردان نسل من را پر فروغت
به یاد خود، به مهر، اندر فروزت
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۰