باسمه تعالی
مثنوی حقوق مردم(۱)
به نام خداوند عدل و ظفر
که آراست گیتی به علم و هنر
خدایا، دلم را به حق زنده دار
به مهر و عدالت مرا بنده دار
که حق بشر رشتهی جان ماست
به عدل و وفا رِّنده ایمان ماست
دلی کز ره حق جدا میشود
به ظلمت فتاده، فنا میشود
حقوق خلایق گرامی بدار
که پیدا کنی عزت روزگار
حقوق خلایق امانت بود
تخطی به آن کفر نعمت بود
هر آن دل که بر عدل پیمان کند
ز سرچشمهی فیض، شادان کند
جهان در صفا آید آن لحظه باز
که دلها شکوفد چو گل در نیاز
صفا آید آن دم در این روزگار
که دلها شود غنچه ای در بهار
چو نور حقیقت شود آشکار
دل عاشقان می رود سوی یار
چو عطر محبت وزد در دیار
شکوفد دل خلق در نوبهار
چو از سینه برخیزد آه و شرار
جهان غرقِ گلزار گردد به بار
بهاری شود باز، این خشکزار
اگر دل شود چشمهی اعتبار
چو جانها بیابد دل کردگار
شود خاک عالم همه لالهزار
شود عدل، میزانِ هر کارزار
براند ستم را ز هر رهگذار
دل از کینه و جور گردد شکار
اگر نشکند سختی روزگار
بود حقِ هر کس چو آب و هوا
گناه است گر بشکند حق ما
به بیدادگر کس نبخشد گذار
نماند ستمدیده را دل قرار
چو دلها شود چون گل لاله زار
نماند اثر از ستم در دیار
جهان گر صفا یابد از لطف دوست
دلِ مردمان شعلهی عشق اوست
هر آنکس که بر حق، وفادار شد
ز رضوان و مهر خدا یار شد
کسی کز رهِ عدل و ایثار نیست
به دریای رحمت سزاوار نیست
حقوق بشر گوهری جاودان
فروغی بر افلاک و خاکی مکان
بکوشیم تا حق بجا آوریم
چراغ عدالت به پا آوریم
حقوق بشر، چشمهی نور ماست
کلید بقای حضور و وفاست
دل آینه گردد ز نور خدا
اگر حق مردم شود برملا
رجالی، که تسلیم راه وفاست
امانتسپاری در او آشناست
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۰۹