باسمه تعالی
نصیحت(۱۱)
دست بر دامان بی تقوا مکن
خصم را منجی بر این دنیا مکن
مهربانی را نما آیینهوار
دیده را در تیرگی شیدا مکن
گر که نوری در دلت تابنده شد
آن چراغ از باد بد فهما مکن
هر که را دیدی که سرخوش، بیقرار
زخمِ پنهانِ دلش پیدا مکن
گر کسی بر تو محبتها نمود
حُسنِ او را تیره با اِملا مکن
عشق بیمهر و وفا قدری نداشت
دل به این دنیای غم افزا مکن
دوستی با اهل دانش کن گزین
هر که را دیدی، ز تقوا وا مکن
دوستی با اهل دانش کن گزین
هر که را دیدی، ز تقوا وا مکن
..
زندگی جز مهر و عشق و بندگی
لحظه ای از عشق خود، حاشا مکن
نور امیدت، چراغ راه توست
در مسیر نور، دل را وا مکن
گر که تاریکی به قلبت سایه کرد
نور را خاموش از عقبی مکن
هر که را دیدی ز غم آسوده است
چشم خود را غرق در رویا مکن
گر که در دل غصهای داری به جا
درد را در سینهات ماوا مکن
زندگی با نور امیدی خوش است
شمع را از نور خود بی جا مکن
صبح امید است، پایانِ شب است
روز را در حسرت شبها مکن
گر چه نور حق تعالی شد عیان
دل به هر فرصت در این دنیا مکن
راستی چون جوهر جانت شود
حرف باطل در دلت پیدا مکن
گر تو دادی قول، محفوظش بدار
عهد را هر لحظهای حاشا مکن
صدق را سرمایهی جانت نما
دست بر دامان هر فتوا مکن
دشمنِ صدق و صفا، نا مردمی
در دل خود جای آن را وا مکن
هر که با صدق و صفا همراه شد
جان او را خالی از تقوا مکن
زندگی در راستی معنا شود
حرف بی مبنا ز خود بر پا مکن
گر سکوتت چون صدف دری گران
حرف بیمعنا در آن انشا مکن
گر ندانی حرف را در جای خود
خامشی را بیسبب آرا مکن
هر که را دیدی سخن سنجیده گفت
پاسخش را طعنه و پروا مکن
در حضور اهل معنا، معرفت
حرف ناسنجیده و بی جا مکن
قبل هر اندیشه ای تدبیر کن
حرف بیپایه در این دریا مکن
ساکت و آرام، گر باشی، ز فهم
جای خود را صرف بر غوغا مکن
زندگی در فهم و خاموشی نکوست
حرف بیهوده ز خود گویا مکن
هر که را دیدی" رجالی" در غم است
راز او را بر سرِ صحرا مکن
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۰۶