باسمه تعالی
شرحی بر واژه عرفانی مرگ اختیاری
مرگ اختیاری
خوشا آن که مرگش سرآغاز عشق،
رسد قرب یزدان به اعجاز عشق.
حیاتش نباشد چو جامی ز خاک،
رها در دو عالم ز پرواز عشق.
این رباعی یک نگاه عرفانی به مقوله مرگ و عشق را بازتاب میدهد. مرگ در اینجا نه بهعنوان پایانی تلخ، بلکه بهعنوان سرآغاز عشق الهی و وصال با معبود به تصویر کشیده شده است. شاعر مرگ اختیاری را حالتی میداند که انسان از تعلقات دنیوی آزاد شده و به سوی عشق و قرب الهی پر میکشد.
شرح مصراعها:
مصراع اول: خوشا آن که مرگش سرآغاز عشق
این مصرع بیانگر تحسین کسی است که مرگ او، آغازی برای تجربه عشق حقیقی است. مرگی که به جای جدایی، وصل و نزدیکی به حقیقت مطلق (خداوند) را به همراه دارد.
مصراع دوم: رسد قرب یزدان به اعجاز عشق
در اینجا عشق بهعنوان واسطهای اعجازآفرین مطرح میشود که انسان را به قرب الهی میرساند. عشق در ادبیات عرفانی همیشه پلی برای رسیدن به خداوند بوده است، و شاعر به زیبایی این مفهوم را مطرح کرده است.
مصراع سوم: حیاتش نباشد چو جامی ز خاک
این مصرع نمادی از بیارزشی حیات مادی و زمینی است که شاعر آن را به جامی از خاک تشبیه کرده است. شاعر انسانی را که در عشق الهی غرق است، فراتر از این حیات خاکی میداند.
مصراع چهارم: رها در دو عالم ز پرواز عشق
اینجا شاعر با اشاره به "پرواز عشق"، به آزادی از قید و بندهای دو عالم (دنیا و آخرت) اشاره میکند. انسانی که در عشق الهی فنا میشود، از هرگونه تعلق در هر دو جهان رهاست.
مفهوم کلی:
این شعر تبلور اندیشه عرفانی درباره مرگ است. مرگ اختیاری، همانند تعبیری از فناء فیالله، نوعی مرگ معنوی است که فرد با آن به وصال الهی میرسد. شعر نشان میدهد که زندگی حقیقی در ترک تعلقات دنیوی و پرواز در مسیر عشق الهی نهفته است.
مرگ اختیاری در عرفان مفهومی عمیق و پیچیده است که به معنای گذر از خود و جهان مادی به سوی حقیقتی است که در آن فرد از تمامی تعلقات و دلبستگیهای دنیوی میگذرد. این مرگ، مرگ جسمانی نیست، بلکه مرگ معنوی است که در آن انسان به فانی بودن خود پی میبرد و به نوعی خود را از قید و بندهای دنیوی و نفسانی رها میکند.
در بسیاری از مکاتب عرفانی، مرگ اختیاری به عنوان یک مرحله از سلوک روحانی و مسیر تعالی مطرح میشود. در این مسیر، انسان باید از «نفس» خود که به عنوان مانع اصلی در برابر رسیدن به حقیقت و کمال الهی شناخته میشود، عبور کند. به عبارت دیگر، مرگ اختیاری به معنای «مردن در خود» و «زنده شدن در خدا» است.
این مرگ اختیاری به چند مرحله تقسیم میشود:
مرگ در نفس: در این مرحله، فرد باید از خودخواهیها، تمایلات و آرزوهای شخصی بگذرد. به این معنا که او باید تمامی تعلقات دنیوی و وابستگیها به دنیا و نفس را کنار بگذارد.
مرگ در جهان مادی: انسان در این مرحله از تمامی وابستگیهای مادی خود میمیرد. او دیگر به ظواهر دنیوی توجه نمیکند و تنها به حقیقتی که فراتر از آنهاست توجه میکند.
زنده شدن در حقیقت الهی: پس از مرگ در نفس و دنیای مادی، فرد به یک «زندگی جدید» وارد میشود که در آن به خداوند نزدیکتر میشود. در این حالت، فرد خود را فانی در خدا میبیند و به نوعی به حقیقتی ازلی و ابدی دست مییابد.
اتحاد با خدا: در نهایت، فرد به وحدت و اتصال کامل با خداوند میرسد. این همان مرحلهای است که در آن فرد خود را در حقیقت الهی محو میبیند و به عبارتی «مرگ» در اینجا به معنی ورود به حیات ابدی و بیپایان در خدا است.
در عرفان اسلامی، به ویژه در تصوف، این مفهوم بسیار مورد توجه قرار دارد. بزرگان عرفان مانند مولانا جلالالدین رومی، سهروردی و ابن عربی به این مرگ اختیاری اشاره کردهاند و آن را به عنوان راهی برای رسیدن به کمال و نیل به مقام «فنا فی الله» یا فنا در خداوند دانستهاند.
در نهایت، مرگ اختیاری در عرفان به معنای عبور از مرزهای محدودیتهای انسانی و مادی است تا انسان بتواند در اعماق وجودیاش به حقیقتی بینهایت و الهی دست یابد.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۰۵