رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

سیری منظوم در دین اسلام

کلید رستگاری

فهرست مطالب

مقدمه

سر آغاز

اشعار عرفانی

بخش اول

مصرع های کوتاه

بخش دوم

مصرع های بلند

فصل اول

خدا شناسی

بخش  اول

مصرع های کوتاه

بخش دوم

مصرع های بلند

فصل دوم

دین اسلام

۱.قرآن

۲.بهشت

۳.شهدا

۴.شیطان

۵.اشعار مذهبی

فصل سوم

اصول دین

۱.توحید

۲.نبوت

۳.معاد

۴.عدل

۵.امامت

فصل چهارم

فروع دین

۱.نماز

۲.روزه

۳.خمس

۴.زکات

۵.حج

۶.جهاد

۷.امر به معروف

۸.نهی از منکر

۹.تولی

۱۰.تبری

فصل پنجم

چهارده معصوم

۱.حضرت محمد(ص)

۲.حضرت فاطمه(س)

۳.امام علی(ع)

۴.امام حسن(ع)

۵.امام حسین(ع)

۶.امام سجاد(ع)

۷.امام باقر(ع)

۸.امام جعفر صادق(ع)

۹.امام موسی  کاظم (ع)

۱۰.امام رضا(ع)

۱۱.امام محمد تقی(ع)

۱۲.امام علی نقی(ع)

۱۳.امام حسن عسکری(  ع)

۱۴.امام مهدی(ع)

فصل ششم

۶.پیروان اهل بیت

۱.حضرت زینب

۲.حضرت ابوالفضل

فصل هفتم

اشعار فرهنگی

بخش اول

مصرع های کوتاه

بخش دوم

مصرع های بلند

فصل هشتم

اشعار اجتماعی

بخش اول

مصرع های کوتاه

بخش دوم

مصرع های بلند

فصل نهم

اماکن مذهبی

مقدمه

کلید رستگاری

هر که خواهد رستگاری در دو عالم بی گمان
در تهذب باشد و اهل سخاوت  هر زمان
حق کند تاکید آن را ، با قسم های زیاد
سوره ی شمس است  انشا و بود بر ما عیان


توحید و نبوت سبب  حفظ حیات است
قرآن و معاد موجب  رشد صفات است
حق است و حقیقت علل حفظ ولایت
اسلام و شریعت همه جا راه نجات است


   این کتاب در نه فصل تشکیل شده است.کلیه اشعار در وزن های رباعی و دو بیتی می باشند.در فصل اول مباحث خداشناسی آمده است.در فصل دوم دین اسلام به اختصار معرفی شده است.در فصل سوم  اصول دین به صورت رباعی سروده شده است.در فصل چهارم  فروع دین در قالب اشعار دو بیتی  و رباعی آورده شده است.در فصل پنجم اشعار چهارده معصوم به صورت اشعار دوبیتی آمده است.در فصل ششم به معرفی شخصیت های مذهبی و خانواده اهل بیت می پردازیم.فصل هفتم اختصاص به اشعار فرهنگی دارد.در فصل هشتم دو بیتی ها و رباعیات اجتماعی آمده است.آخرین فصل اختصاص به معرفی اماکن مذهبی دارد.

      علاقه مندان به مطالعه آثار علمی و اشعار اینجانب می توانند به سایت و وبلاگ زیر برای ذخیره مطالب مراجعه کنند. ضمنا امکان خرید کتابهای اشعار اینجانب توسط سایت الفهرست مقدور می باشد.

 ۱.کتاب مثنویات سیری منظوم در نهج البلاغه (حکومت اسلامی)

اثر : دکتر علی رجالی و دکتر مهدی میسمی

۲.کتاب غزلیات : تاریخ منظوم اسلام
اثر : دکتر علی رجالی و مهندس میسمی

۳.کتاب رباعیات : کلید خوشبختی

اثر: دکتر علی رجالی و دکتر مهدی میسمی

۴.دفتر اشعار : نوای دل

اثر :دکتر علی رجالی درکانون پژوهش اصفهان به چاپ رسیده است.

۵.کتاب قصاید : چلچراغ

اثر: دکتر علی رجالی
 

در انتشارات ذخایر اسلامی قم به چاپ رسید

سایت‌ علمی اینجانب:

https://www.researchgate.net/profile/Ali-Rejali-5

همچنین وبلاگ ادبی اینجانب به آدرس:

http://rejali2020.blogfa.com/

سایت فروش کتاب:

https://alfehrest.com/
 

سایت ادبی اینجانب

alirejali.blog.ir


رجالی با رباعی کرده آغاز
نوین فصلی ز اشعار روان ساز
خدایا هر زمانی یاریش کن
شود شعرش به دنیا سایه انداز

 

کلیه ی حقوق مادی و معنوی مترتب بر این اثر متعلق به دکتر علی رجالی می باشد.

 

فصل اول

سر آغاز

 

اشعار عرفانی

قسمت اول

مصرع های کوتاه

 



حالت عاشق مغایر با عوام
عاشقان خواهان عشقی با دوام
میل مردم در امور جاری است
حالت زاهد بود در عشق تام

 

 


روح ما همسان زنبور عسل
گر نباشد گل ، ندارد ماحصل
معرفت آرد طریق سالکان
همرهی با اهل تقوا در عمل

 


 ای دریغا ، بال و پر بشکسته ام
گوشه ای در حال خود بنشسته ام
من ندارم بال و پر ، دریای جود
از غریبی بی کسی سر گشته ام 

 

 


جان گرفتار درون است و برون
دشمنان خوانند او را ذوالفنون
تا شود مغرور در اعمال خود
او بود غافل ز کید نفس دون

 


تغذیه نفس است امیال درون
زهد باعث می شود گردد زبون
تا شود همراه عقل و راه حق
دور بنما ضایعات جان ، برون

 


چند گویم در خصوص عاشقان 
کی شود عاشق جدا از دل ستان 
عاشق و معشوق چون یک پیکرند 
عاشقان را می برد حق از جهان

 


هر کسی دنبال صید است و شکار
عده ای مشغول طی روزگار
خوش به حال آنکه دارد صید دل
لذتش چندان و باشد ماندگار
 


دانی که چرا عشق ولا می باشد
با عشق علی، جهان ز ما می باشد
اسرار جهان نهفته در احمد و آل
عشق شهدا اذن و لقا می باشد

 

 


عشق و آگاهی تو را بالا برد
از زمین تا عرش بی همتا برد

عشق  اگر توام شود با معرفت

جان بگیرد از تن و تنها برد

 


  خدایا من رفیق  نفس پستم 
    ​در این دنیا اسیر و خود پرستم
قبولم کن مرا در درگه خود   
   که باشم عاشق و وقف تو هستم

 


چه گویم دشمنی دیرینه دارم
نهفته در دل و در سینه دارم
دمادم می کند آشوب بر پا
خدایا همدمی پر کینه دارم

 

 

 

برون گردان هوای جان ز خانه
مرتب می کند ناله ، گلایه
چرا در مانده ای از هم قطاران
بگیرد دائما عذر و بهانه

 


تا کی گرفتار هوا
در عالمی پر از خطا
این دل شده سرشار عشق
شیطان دون بیرون نما

 

 


این دل رها و مست است 
 در بند نفس  پست است
یارب نما ی لطفی
هر کس خدا پرست است

 

 


ای مرغ دیار بی کرانم
روح و نفس و صدای جانم
در روی زمین  اسیر مایی
ای طوطی خوب و خوش بیانم

 
 


عاشق آنست که خود فانی شود
ذوب در حق گشته ربانی شود
در ره یزدان  تلاش خود کند
جان به جانان داده قربانی شود

 

مومنان بر حق  توکل می کنند

اهل ذکزند و توسل می کنند
خوش به حال مردم با معرفت
در خصوص حق تعقل می کنند



 

 

 


می شود سیراب هر تشنه ز آب
آب جویای لب خشک است و ناب
عاشقان آرام گشته با وصال
کی دهد معشوق عاشق را عذاب

 



در مکتب و مذهب تعالی
جای شهدا رفیع و عالی
روح شهدا اسیر جسم است
خواهان کمال بی مثالی 

 


عارفان با عشق ، نجوا می کنند
از حبیب خود ، تمنا می کنند
محفل عشق و صفا بر پا شده
عشق بازی و  ، تولا می کنند

 


آب و باران می کند صحرا خزان
عشق و گریه می برد ما را جنان
سبز می گردد زمین از ابر و نور
تو ندانی لذت اشک و فغان

 


بهشت مردمان در این جهان است
بهشت زاهدان در لا مکان است
بهشت عاشقان روی و نگاه است
جمال جان فزای دل ستان است 

 

 

 
 


پیروی از نفس دون خود واهی است.
عامل بد بختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و بیراهی است

 

 


پیروی از نفس دون خود واهی است.
عامل بد بختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و بیراهی است

 



گر هدف باشد نمودن طی راه
عاقبت گردیم بی یار و پناه
نیست ما را روشنایی و کمک
پیروی از نفس و از امیال و جاه

 


در میخانه گشا ، باز نما درها را
تو کنی باز در محفل بی همتا را
عارفان لب نگشایند به هر طغیان گر
طالبی نیست برای گوهری والا را

 

 


برو عاشق ، ز ساقی می طلب کن
روان و روح خود را منقلب کن
بنوش و جان خود را بیمه گردان
تعالی و کمال خود سبب کن

 

 


گر شدی سر گشته در رنج و بلا
در مقام حیرتی نزد خدا
با تحمل طی کنی این پیچ و خم
ای که در سیر و سلوکی ، غم چرا

 

 


 اگر خواهی کمال و علم و حکمت
مهار نفس خود از کبر و شهوت
نما تذهیب نفس و کسب دانش
طبیب جان و حرمان ، اهل عصمت

 


خوشا آنان که دل را زنده دارند
ضمیری پاک و لبها خنده دارند
دل مرده بگیرد جان ز زنده
بدا آنان که روحی مرده دارند

 


عشق  اسطرلاب  اسرار  خداست
دیده بان حکمت و ،  وصل و ، صفا ست
خوش بر آن مردان با تقوای دین
کارشان هر روز و شب ذکر و دعاست

 


 ابر باران می شود با اذن هو
غنچه ها خندان شوند با نام او
می کند خورشید نورانی جهان
کس نمی داند ز اسرار مگو



مستی ما ، بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما ، مستی انگور نیست
شوق ما ، ترک دیار و رفتن است

 


عشق ما ،  عشق حقیقی بر خداست
چون حسین ابن علی در کربلاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
دیدن یار و لقای کبریاست

 

 

۵۸۱.پیکار
مردان خدا  به روی دلدار  خوش اند
مستان به می و صدا و یک تار خوش اند
نزدیک مشو به بی خرد ، در همه حال
افراد شقی به ظلم  و پیکار خوش اند

 

 


امید من خدای من ، منجی و رهنما تویی
  یاور  بی ریا ی من ، مامن بینوا تویی

مظهر پاکی و عطا ، خالق بی مثال من
   همدم در خفای  من ، قدرت ماورا تویی

 


خدای عرش و بی مثال ، روح تو در خروش ما
بندگی و توان ما ، باعث جنب و جوش ما
نفس پلید و خوار من ، باعث کبر و نار  من
قدرت ما از آن تو ، خدای جان و هوش ما

 



مثل خدا نداریم  ، هیچ کس خدا نمیشه
حاضر و حی و بینا ، حضور حق  همیشه
روزی و رزق ما ها ، دست خدای یکتاست
    تکیه مکن به اغیار ، هر کی به فکر خویشه 

 



   خدای جان فزای تو ، مثل و غم و تا نداره
خدای بی نیاز تو  ،  تو هر دلی جا نداره
خالق هر چیز خداست ، مالک هر چیز خداست
  خالق  هستی و  جهان  ، مسکن و ماوا نداره



 

 

 


گر بگردد آب دستی از طلا
جای آن دانی که با شد در کجا
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی کرسی عرش و سما

 

 
عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست
عشق دانی گوهری نزد خداست
عشق ما باشد هوس , آن عشق نیست
عشق دانی ذات پاک کبریاست

 



لیلی من ترک شیرازی که نیست
در دیار دون و طنازی که نیست
وصف یارم بی حد و نا گفتنی است
بین عشق و عاشقی رازی که نیست

 



عشق یعنی گنج اسرار نهان
عقل حیران گشته از ادراک آن
عشق باشد مظهر نور خدا
آدمی عاجز به وصف است و بیان

 

حق تعالی
امید من خدای من ، منجی و رهنما تویی
  یاور  بی ریا ی من ، مامن بینوا تویی

مظهر پاکی و عطا ، خالق بی مثال من
   همدم در خفای  من ، قدرت ماورا تویی

 

خدای جان
خدای عرش و بی مثال ، روح تو در خروش ما
بندگی و توان ما ، باعث جنب و جوش ما
نفس پلید و خوار من ، باعث کبر و نار  من
قدرت ما از آن تو ، خدای جان و هوش ما

 


خدای بی مثال
مثل خدا نداریم  ، هیچ کس خدا نمیشه
حاضر و حی و بینا ، حضور حق  همیشه
روزی و رزق ما ها ، دست خدای یکتاست
    تکیه مکن به اغیار ، هر کی به فکر خویشه 

 


خدای یکتا
   خدای جان فزای تو ، مثل و غم و تا نداره
خدای بی نیاز تو  ،  تو هر دلی جا نداره
خالق هر چیز خداست ، مالک هر چیز خداست
  خالق  هستی و  جهان  ، مسکن و ماوا نداره



 

 

 


سر به خاک آری و آیی در رکوع
موجب معراج  می گردد ، خضوع
این رکوع و این خضوع و سجده ها
گفتگو یی با  خدا باشد ، شروع

 


خاک راهم کن و مجنونم ساز
تا برم محضر مقصودم راز
من ز خاکم ، بروم باز به خاک
کی شود وقت وصال و پرواز

 

 


شد عیان منزل گه اهل یقین
بهر یاران حسین و مخلصین
شد تجلی عالم غیب و شهود
در سرای دیگر و جنت چنین

 

 


جان بود محصور  اندر  آب و خاک
طالب آزادی است و عشق پاک
گر شود آزاد جان ما ز جسم
نیست ما را با شیاطین اصطکاک

 



با لگد بر نفس و بر امیال پست
می شوی  از جام  وصل یار مست
دل به فیض سرمدی تسکین شود
هر که بار خویش را جانانه بست

 



محبت بود رحمت حق به ما
بود لطف او بر من و بر شما
نباشد  خدا را نیازی به کس
ضمیر تو خواند خدا را خدا

 

 


عشق یعنی همنوا با اهل دل
در کنار دوست ماندن متصل
عشق باشد راه حق تا انتها
در رهیدن هم نگردد منفصل

 


ره آورده شب قدر است قرآن
بود میراث احمد این گلستان
ز بهر عاشقان آب حیات است
به کام مومنان شهد است فرقان

 

هر که خواهد رستگاری در دو عالم بی گمان
در تهذب باشد و اهل سخاوت  هر زمان
حق کند تاکید آن را ، با قسم های زیاد
سوره ی شمس است  انشا و بود بر ما عیان

 

 



بار الها دل من عاشق و شیدای تو شد
عاشق شیوه ی پردازش دنیای تو شد
من ندانم تو کجایی که بیایم سویت
گر نمایی نظری ، کوی دلم جای تو شد

 


مست معشوقم و مست می خالص می ناب
می دنیا نکند جان مرا آن سیراب
مست انگور و شراب و عرق  دنیایی
موجب رنج و گناه است ، تغافل و عذاب

 


آنان که ز خود عبور و بیدار شدند
شمع دو جهان گشته و ابرار شدند
راه شهدا و نصر خوبان همگی
ناجی بشر ز غفلت و یار شدند

 

 


این مسافر کی به مقصد می رود
تا دمی کو دل بر این دنیا نهد
این قطار زندگی پایان رسد
کس نداند کی به آخر می رسد

 


این مسافر ترک دنیا می کند
در سفر او سیر عقبی می کند
تا که خود بیند سرای دلبرش
   دایما با یار ،  نجوا می کند

 



باز در این چرخ و فلک حا ل ما
گشته اسیر دل و امیال ما
یار نما لطف خودت بر حقیر
چون که به پایان برسد ، سال ما

 



معرفت را تزکیه افزون کند
عاشق جانانه را مجنون کند
تزکیه با علم گر توام شود
کی بشر را نادم و محزون کند

 

 


عاشقان ، پیرو راه  کربلا می با شند
سالکان ، حامی خط شهدا می باشند
عاشق و سالک و عارف همگی منتظرند
عارفان ، منتظر نور خدا می باشند
 


هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد ، گر ز بند نفس پست
دل ز عصیان و غضب آسوده شد
 

 

عارفان را آدمیت طالب است
عشق یزدان بهر آنان جاذب است
دائما بر نفس دون حمله کنند
چون که بر ما چیره و هم  غالب است

 


عشق  اسطرلاب  اسرار  ولاست
دیده بان حکمت و وصل و صفا ست
خوش بر آن مردان با تقوا ضمیر
کارشان هر روز و شب یاد خداست

 


عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست
جملگی شور و نوایی دلرباست
عشق بر یزدان همه نور است و نور
خوش بر آن عاشق که معشوقش خداست
 

 

مست عشقم ،  مست یار و روی هو
مست معبود ى که هستی مال او
حالت  مستی و  حیرانی  نکو
دیدن   یکتا  امید م آرزو 

 

 


 دانی که جهان در اختیار است تو را
دانی که بشر اسیر نفس است چرا؟
در کون  و مکان مجو بجز جبر و خیار
زیرا که بود نیاز  ما در دو سرا
 


بشنو از جانت که آن سلطان ماست
مشنو از نفسی که آن شیطان ماست
عقل و نفس آدمی در حال جنگ
پیروی از نفس دون خسران ماست

 


منجی تو نیست ، مال و ثروتت 
عزت تو نیست ، زور و قدرﺗﺖ
آنچه کشتی ، می کنی آنرا درو 
تا توانی چیره شو بر شهوتت

 


سالکان را عزلت و انکار نیست
عاشقان را جز خدا افکار نیست
نیست ذلت  در طریق سالکان
جز کمال و عزت و اذکار نیست

 


 یار یعنی ، عشق و هستی ، زندگی
پاک و خالص ، خالی از  آلودگی
همدم خوب و انیس جان و دل
باعث آرامش و آسودگی

 



مردان خدا به دیدن یار  خوش اند
مستان به می و صدای  یک تار خوش اند
نزدیک مشو به بی خرد ، در همه حال
افراد شقی ، به ظلم  و پیکار خوش اند

 


منزلگه جسم ، می شود در دل خاک
منزلگه روح ، می شود  برزخ  پاک
چند  ماهی بنمودست تو را در دل مام
منزلگه ما ، در دو سرا در افلاک

 


افسوس که عمر خود ، به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر ، به آهی طی شد
دریاب تو هر لحظه و هر ثانیه عمر
دوران جوانی ، به تباهی طی شد

 


آتش عشق کند ، روح و روان را ویران
آتش عشق شود شعله‌ ور و هم سوزان 
عشق بی صبر و وفا عشق حقیقی نبود  
آتش عشق کند کور و کر و دل لرزان 

 

 


می ، بود در نزد عارف ، عشق هو
مست می سازد ورا از عشق او
روی حق با چشم دل امکان پذیر
در لقای حق تعالی ، حق بجو

 

 




 

 
مبدا عشق بود ، ذات خداوند مجید
اثر عشق بود ، شادی و اخلاق و امید
مظهر عشق علی باشد و زهرا معشوق 
 راوی عشق بود ، شافع و منجی و حمید
 


گر عشق لقا باشد ، سهل است مصیبت ها
چون در ره قرآنی ،  شهد است ملامت ها
در محضر حق مادام ، دور ی ز گناهان کن
گر لذت آن بینی ، زیباست عبادت ها
 


عید آمد و بلبل ز قفس نغمه کنان رست
طوطی دل از بند بدن رقص کنان جست 
هر کس که در این ماه ز بیگانه جدا شد
با دلبر دیرینه ی خود عهد گران بست
 


ایمان و یقین لقای جان و دلهاست 
افزون ز گوهر ، صفای دل را پیداست
هر کس که دلش کعبه ی حق می گردد
اندر دو جهان ، شفیع او بی همتاست

 


مست یارم ، مست و خاطر خواه دوست 
مست معشوقی که عالم آن اوست 
مست چشمی  را که می خوابد نیم
مست محبوبی که جان دادن نکوست

 


شده با علم و یقین خانه حق در بزنی 
شده باو ر کنی و سوی خدا پر بزنی
این دل خسته عزیزم ، رخ جانان خواهد
شده از بهر خدا ، بر فقرا سر بزنی

 

 


ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ، ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ   
   ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ، ﺧﻠﻘﺖ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺮﯾﻦ
   ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ، عشق خداوندی است
عشق عطا کن خدا ، صاحب علم و یقین

 

 


خالق یکتای من  ، ﺩﺍﺩ ﻣﺮﺍ ﮐﯽ می ﺭﺳﯽ
  ﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ،  غصه و غم ها بسی
چون ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﻣﺴﺖ ﺗﻮ ، ﺷﯿﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ  
کشت ﻣﺮﺍ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ، جز تو ندارم کسی

 


ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻫﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ، نیست مرا عافیت
  علم عطا کن مرا ، چون تو دهی معرفت
   نفس کند مردمان ،  دور ز ایمان و نور
  ﺩﺳﺖ ﭼﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ، سخت بود مغفرت

 


هفت منزل طى کنند ، مردان دین
همچو توبه ، تزکیه ، کسب یقین
بندگی  حق ، اگر افزون  شود
در کفت یابی چه اسرا ی ، چو عین

 

قسمت دوم

مصرع های بلند

 

گر بشویی چهره و جانت ز انواع گناه
 روح و جانت کی شود آلوده و گردد تباه
کی شود جانا ببینم هم درون و هم جهان
من کنم اصلاح خویش و قدرتت بینم هر آن



با شهیدان خدا باش ، همی  شیدا باش
تا که حق جلوه کند در نظر و بینا باش
بین حسین ابن علی و شهدا و اهداف
راه و یاد همگی باقی و جان افزا باش

 


 

عشق دریای محبت باشد و زیبندگی است

باعث بالندگی در مردم و در زندگی است

عشق ما باشد هوس یک جلوه از عشق خداست

آن نیاز آدمی در ارتقا و بندگی است

 


این چه نفسی است شده یاغی و گه در سر من
می زند تیغ مداوم  به دل و پیکر من
وسوسه می کند و جان مرا صید کند
نفس اماره زند تیر و بود در بر من

 


چون ببینم ز بشر منت  و او هم محتاج
به در خانه ی حق می روم و او مختار
منتی نیست تو را ، از طرف صاحب جود
شکر نعمت بنما ، در همه حال و اعصار

 


از گنه دور نما خویش و همی کوشا باش
بی خود از خود شو و بی تاب رخ لیلا باش
هر که در راه خدا بود یقینا منصور
پایبندی و صبوری کن و هم اعلا باش

 

 

می کند رسوا تو را ، یک آینه با یک نگاه
تو ببینی خود ، کنی اصلاح هر لکه سیاه
لیک غافل از خودی و هم درون سینه ات
کاش می دیدی درون و لحظه ای آئینه ات

 


جوهر اصلی عرفان، عشق بی حد خداست
جلوه گر باشد درون سینه ،آن از بهر ماست
حق تعالی این ودیعه، در دل انسان نهاد
این بود مرکب برای سالک و مهر و صفاست

 


بار عام است خدا را ، به ضیافت برویم
وقت دیدار مراد است که راحت برویم
حق ز کان کر مش سفره ی رنگین دارد
بهر دیدار خدا،راه شریعت برویم

 


رمز پیروزی جلای نفس ، از آلودگی است
پاکی نفس از پلیدیها درون زندگی است
استقامت در هدف،کار مداوم با تلاش
موجب پیروزی انسان و رفع خستگی است

 

 

آرزومندان کجایید، کجایید
به عشق نور یزدلن ، جان فدایید
خدا آگاه و بینا بر خلایق
از این بند زمانه ، دل رهایید

 

 

 

غم است و آتش و آه فراوان
به جای عشق و ایمان ، در دل و جان
ندارم جز خدا یار و انیسی
ببار آن رحمتت را ، همچو باران

 

 

آلوده مکن قلب و زبان  و چشمت
منجر به هلاکت است و حزن و خفت
هر ظلم شود به جان و هم جسم بشر
دان ریشه ی آن هوای نفس و حسرت

 

 


عشق ما ،  عشق حقیقی بر خداست
چون حسین ابن علی در کربلاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
دیدن یار و لقای کبریاست

 


بار الها دل من عاشق و شیدای تو شد
عاشق شیوه ی پردازش دنیای تو شد
من ندانم تو کجایی که بیایم سویت
گر نمایی نظری ، کوی دلم جای تو شد

 



عشق گنجی بی نظیر است و هویدا در وجود
عشق ذاتش بی نهایت باشد و جنسش ز جود
شد تجلی عشق حق ، در دشت پاک کربلا
در مرام و در صفات و در قیام و هم سجود

 

 



راوی عشق بود مظهر پاکی و شهید
مبدا عشق بود ذات خداوند مجید
مظهر عشق علی باشد و زهرا معشوق 
اثر عشق بود شادی و اخلاق و امید

 


ای رهزن گران سنگ ، گلچین کنی تو ما را
مجنون لیلی ام من ، مدهوش روی جانها
در می زنم مداوم ،  تا بلکه در گشایی
همچون گدا ی کویت ، درمانده ام خدایا

 

 


 چون که من  غافل ز خود ، در بند شیطانم اسیر
ای خدا ، من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر
لحظه ای ما را به خود مشغول و تنها وامذار
ما ضعیفیم و دچار غفلت و دور از مسیر

 


گر بخواهی عزت و رشد و تعالی ، کن سجود
گر بخواهی معرفت در روح و جان گردد وجود
کسب روزی کن حلال و ترک هر گونه گناه 
می برد بالا تو را ، از پستی و از هر رکود

 



هستیم غلا م نفس ، هستیم رفیق خصم        
    تسلیم به شیطا نیم ، باشیم اسیر چشم
شیطان هوس هر آن ، غلاده کند ما را      
   هر لحظه کشد سویی ، دائم به خطا ، هم خشم

 

 


من کیم ، بنده ی عصیان گر و یاغی و شرور         
  منم آنکس که به خود غره و هستم محجور
منم آن بنده ی شیطان که اسیر قفس است        
   روح من سر کش و فرمانبر میل و مغرور

 
 

در دادگه یزدان ، باشد به امان هم کین            
  در دین خدا بینی ، عدل است ملاک دین
فریاد رس  ما یی ، ای دادرس مظلوم            
  بینی همه را یکسان ، ای دادگر و حق بین

 


از روز ازل دعواست ، هر جا نبود تقوا             
    عدل است علاج آن ، ورنه ببرند اغنا
هر جا که بود کاخی ، آنجا نبود  عدلی   
  کوخ است جوار آن ، محروم بود آنجا

 

 

خدا شناسی

بخش اول

مصرع های کوتاه


الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری  ز خلقت
ندارم جز خدا ، یار و پناهی
زبانی ده که گویم شکر نعمت

 


سزاوار ستایش ، در جهان هوست
اذان در گوش فرزندت چه نیکوست
نمازش  خوانده گردد ، در نهایت
بقا مختص ذات حق بود دوست

 


الهی  گشته ام  مسرور و سر مست
روم در گوشه ی تنها و بن بست
کنم با حق تعالی گفتگویی
د‌وای درد بی درمان خدا هست

 


ندارم شکوه و آه و گلایه
ندارم غصه و اندوه و ناله
خدا داده به ما انواع نعمت
چرا شاکی ز دوران و زمانه

 


الهی  به لطفت ، جهان  آفرین
هدایت نما ، خلق را از حزین
مرا در دو عالم طریقت نما
خداوند  عالم ، خدای امین
 
 


الهی به شب زنده داران تو
که جز تو نخواهند ، یاران تو
نما لطف  بسیار بر بندگان
کنند شکر نعمت ز احسان تو

 


الهی بده ، بنده را ، علم و دین
تحمل کنم ، بی وفایی ز کین
کنم بندگی و اطاعت ز رب
شناسم خداوند جان آفرین

 


الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
تمنای من ، جنت است ارمغان

 

 


کار انسان در دو جا یکسان بود
کودکی و پیریش همسان بود
خوش بر آن انسان با تقوا کریم
توشه ای دارد ، که آن  احسان بود

 


الهی به آه اسیران و درماندگان
یتیمان و پیران و جنبندگان
عطا کن دلی شاد و فرخنده را
نما لطف خود بیش بر بندگان

 


الهی به آه و به  اشک یتیم
عطا کن تو ظرفی وسیع و عظیم
بریزی در آن نور ایمان و صبر
کنم بندگی  بر  خدای علیم

 


سیر حق ، دارد مسیری دلربا
با قبول  دین و ایمان  بر خدا
گر یقین پیدا شود در معرفت
راه یزدان با غریبان ، دان جدا

 


ایمان به خدا  امید ما گشت
 دین حافظ ما ز هر خطا گشت
زهد است تو را صفای باطن  

شادی و لقای بینوا گشت

 


ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺷﺐ  
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﺠﻮ ﻳﻢ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭب
ﺭﻫﮕﺸﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ کبیر
در گرفتاری و درگیری صعب

 


ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ خلق ﺍﻭﻟﯿﺎ             
 ﺣﻠﻢ ﺯﻳﻨﺐ ، ﺻﺒﺮ اﯾﻮﺏ ﻭ ﺭﺿﺎ
  ﻋﻔﻮ ﺑﻨﻤﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ما گرفتاریم ، محتاج عطا

 


ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺸﯽ ﺍﻭﻟﯿﺎ       
 ﺭﺳﻢ ﻭ ﺁﯾﯿﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﻭ ﺍﻧﺒﯿﺎ 
ﺻﺪﻕ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﺧﻠﻮﺹ ﻭ بندگی
همره پاکی نفس و هم لقا
 


ایﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯼ ، ﺭﺍﻩ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺑﺪﻩ    
  ﺩﺭ ﺭﻩ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﺧﻮﯾﺶ ، ﺟﺎﻩ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺑﺪﻩ
گرچه ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﯿﺎ ، ﺁﻣﺪﻧﻢ ﺳﻬﻞ ﻧﯿﺴﺖ  
 ﺟﺰ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺴﯽ ، گاه  نشانم بده

 

 


از ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻋﻤﻞ 
  در ره ﯾﺰﺩﺍﻥ و ﻗﺮﺍﻥ، ﺍﺯ ازل
  ﺻﺪﻕ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﺧﻠﻮﺹ ﻭ بندگی
دستمان خالیست ، گرآ ید اجل

 


ﺍﺯﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﻨﺪﮔﯽ        
خدمتی بر مردمان در زندگی
ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺳﺘﻢ
ﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺼﯿﺎﻥ ﻭ ﺧﻼﻑ ﻭ هرزگی

 


 ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺗﻮﻓﯿﻖ  ﺍﺛﺮ    
  ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﭘﺎ ﯾﻨﺪﻩ گردد ﺩﺭ ﻧﻈﺮ
    علم ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ عافیت
موجب رشد است و ماند چون گهر

 


هر عزت و شوکتی خدایی است
از پرتوی نور و  ماسوایی است
از یاری حق مباش غافل
دارائی ما ز حق گدایی  است
 


این عزت و شوکتی که خوانی
از پرتوی نور حق بدانی
از یاری حق مباش غافل
گر نه که ضعیف و ناتوانی
 

 


 اگر داری  توعقل و علم و دانش
اگر داری تو صبر و  حلم و بینش
چرا بی تاب و نا آرام هستی
توکل  کن تو در انواع کوشش

 


الهی به اشک فقیر و یتیم  
 ببخشا گنه ، ای خدا ی حکیم
رهایی عطا کن ، بر این نفس تنگ
خدای عظیم و کریم و رحیم

 

 
الهی به آه یتیمان نما   
 مرا بندگی و خلوص و صفا
ندارم پناهی بجز  حق همی
عطا کن صفای دل و جان مرا

 

 

            
غم مخور ، ناله مکن ، راز مگو    
   جز خدا ، دلبر و دلدار مجو
اکثرا غرق خود و امیال اند        
    ره حق جو ، و مرو در هر سو


دانی که چرا خدا تو را داده شعور؟
من معتقدم برای رشد است و عبور
تا  روح  و روان شود مهیا همه حال
حق داده تو را عقل و خرد بهر امور

 


گر نیست تو را شناخت ، از بود خدا
گر نیست تو را شناخت از جود خدا
قدری به جهان بنگر ، قدری به بشر
تا جلوه ی حق بینی ، هم زود خدا

 


تا چند اسیر هوس و میل و هوا
تا چند گرفتار خود و مال و سرا
برخیز و دمی به سوی حق کن پرواز
تا کی به امید همه ای ، غیر خدا

 

 

 

 


گر اهل سلوکی و نیایش با هو
بسیار مخور ، فاش مکن ، اندک گو
با اهل خرد ، اهل قلم ، هم ره شو
تا فکر و عمل ، جهت بگیرد ، هم سو
 


ناز هستی در وجود زن بود  
  عالم هستی ، به بود زن بود
هدیه ی الله بر مردان زن است
 رشد انسان در صعود زن بود

 



هر که آرد بر زبان نام خدا
ذکر یا رب یا رب بی انتها
می کند تاثیر بر روح و روان
در ریاضت در عبادت در دعا
 

 


آن خدایی که پرستیم کجاست
 او بود ظاهر و پنهان از ماست
او بزرگ است و امید من و توست
خلق را هادی و خود نا پیداست

 

 


وصف حق را مشنو از هر ناکسی
دان تجلی گشته در مهر و خوشی
وصف او بی حد بود بی انتهاست
کی بشر قادر به توصیفش بسی
 


ذکر حق را از زبان انبیا باید شنید
درک آنرا  با بیان او لیا باید چشید
فهم و تفسیر حقایق مشکل است
 با معلم می توان بر مقصد و منزل رسید

 


عاجزم از وصف حق ، دانی چرا
چونکه حق بی حد بود ، بی انتها
با تعقل ، کی توان معبود یافت
ذهن ما قاصر ز توصیف خدا


 


زبان  خدا ، چون زبان علی است
کلام خدا ، با محمد بسی است
بیان خدا ، وحی پیغمبر است
پیام خدا ، در کلام نبی است
 


قلم زد به عالم ، چو صدها نگین
جهانی بپا کرد ، کامل ترین
خداوند هستی ، خداوند جان
هزار آفرین ، بر جهان آفرین

 

 

۲.اصول دین

۱.توحید


چون که خود گفتی به سوی من بیا
هر کجا باشی بیایم ای خدا
گرچه راهت روشن است بر خالصان
اذن تو خواهم امید و رهنما

 


ای خدای بی نیاز و چاره ساز
مرکب معراح من باشد نماز
چون مسافر سوی کوی دلبرم
من گنه کارم عطا بنما جواز

 


همچو مرغی در میان آسمان
بل ببینم  جلوه ای از آن جهان
یا بجویم روی ماهت در لقا
زانکه باشی دلربا و دلستان

 


آرزو دارم که گردم یک نفس
لحظه ای آزاد از بند قفس
تا ببینم نور ذات ایزدی
خالق یکتا تویی ای دادرس

 


هادی این ره مرا پیغمبر است
کاو مراد و مقتدا و رهبر است
چون چراغی راه را روشن کند
او امین و مرشد و هم داور است

 


اندر این ره پستی و بالا بود
کی رسد هر کس که بی تقوا بود
من خطا کار و گنه کار و فقیر
هر که با یزدان بود والا بود

 


چون قیامت گشت و هنگام حساب
روز فصل آید شود گاه جواب
خود تو می بخشی گناهان مرا
نامه ام خالی بود از هر ثواب

 


من به امید تو این ره آمدم
در پی فضل تو آگه آمدم
لیک در پیشت کنون شرمنده ام
سوی یکتا گوهر و شه آمدم

 


من که دانم کرده ام با خود جفا              
  شرمسارم در حضورت ای خدا
تو عظیمی و کریمی و رحیم
خود تو می بخشی جفاها هم خطا

 


این مسافر کی به مقصد می رسد
تا دمی کاو دل بر این دنیا نهد
زرق و برق این جهان مانع شده
ای خدای واحد و یکتا احد

 


سر آغاز هر کار ، با ذکر هو
نبی را کند حفظ ، در نار او
تجلی کند حق تعالی عیان
گلستان شود ، آتش آن عدو

 


گر خریدار دل و جانت خداست
جایگاهت در جوار اولیاست
می برد هفتاد و دو یاران خود
جای آنها بر سریر کبریاست

 



چه خوش گفت وصف خدا را علی
وجودش بود ظاهر و  هم خفی
بود برترین  و بود نزد ما
خدای عظیم  وخدای جلی

 


ظلم بر جان ، می کند قلبت سیاه
بر بدن ظلمی شود ، جسمت تباه
روح تو خواهان حق هر آن و دم
حق ببیند ، هر خطا و اشتباه

 


الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری ز خلقت
نباشد جز خدا ، باقی به عالم
زبانی ده که گویم شکر نعمت

 


ناجی یوسف تویی  در قعر چاه
حکمت و شوکت دهی با عز و جاه
تو خدایی می کنی و ما گرفتار هوا 
مى شود یوسف عزیز مصر و شاه

 



 مشنو از نی چون ، روایت می کند      
  بشنو از جان ،  چون صدایت می کند
مشنو از نی ، نی صدای بینواست      
  بشنو از حق ، چون عنایت می کند

 



هفتاد و سه حرف ، اسم اعظم باشد
هفتاد و  دو  حرف ، شخص خاتم داند
هفتاد و دو مخلص و شهید و یاور
فررند  علی  و نور  عالم  باشند

 


خدا خالق شمس و ماه و جهان
خدا صاحب عرش و فرش خزان
دهد روزی بندگان را همی
خدا باعث هستی و انس و جان

 


نفس دون را روز شب سرکوب کن
سینه را خلوتگه محبوب کن
نفس را در بند و دل آزاد کن
نور حق را در دلت مجذوب کن
 


قلم زد به عالم ، چو صدها نگین
جهانی بپا کرد ، کامل ترین
خداوند هستی ، خداوند جان
هزار آفرین ، بر جهان آفرین

 

 


دانی که خدا ولی ما در دو سرا    
دانی که بود امید ما در همه جا
حق حاضر  و ناظر بود و ما قاصر
او حافظ ما ز لغزش و سعی و خطا

 



دل خسته و جان خفته و ما سرگردان
حق شاهد و ما غافل و سست‌ و نالان
عمری به هدر رفت و ندیدیم خدا را
او حاضر و ما غایب و مست و حیران

 

 


ای داده شده ، ز عالم ذر تو حیات
ای آمده ای ، بهر کمال و حسنات
در عالم ذر ، به حق بگفتی یکتا
تا عذر نیاوری ، به وحدت در ذات 

 

 


عاشق شدم خدایا ، معشوق من کجایی
بر ما نما نظر دمی کن ، بر ما نما عطایی
هر روز و شب بخواهم ، روی امید جانان
کی می شود میسر ،  ترک قفس ، رهایی

 

 


زمانی که خالق بشر آفرید
کمال هنر را به او درتنید
تبارک به خود گفت ، صد آفرین
خداوند ، روحی به انسان دمید

 

 


خدا خالق شمس و ماه و جهان
بود صاحب عرش و فرش خزان
دهد روزی مردمان روز و شب
خدا باعث هستی و روح و جان

 

 


غم مخور ، ناله مکن ، راز مگو
  جز خدا ، دلبر و دلدار مجو
اکثرا غرق خود و امیال اند
   راه حق جو ، و مرو  از هر سو

 

 


الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری ز خلقت
ندارم جز خدا یار و پناهی
زبانی ده که گویم شکر نعمت

 

 


بهترین پاداش و نیکی در خفاست
هر چه بی منت بود کاری رواست
دور بودن از ریا ، دان احسن است
اجر احسان و کرم از کبریاست

 

 


عبادت بهترین راه وصال است
بریدن از خود و طی کمال است
شروع گفتگو با حق تعالی است
سخن با دلربا و ذوالجلال است

 

 


بیان کرد یاد خدا را کسی
مجو جز محبت به انسان بسی
تو در عشق و آگاهی و عفو جو
که هر چیز دیگر بباشد خسی

 



اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی و مصطفی را
تفکر پیشه کن با زهد و تقوا
اگر عاشق شوی یابی خدا را

 

 


جان رها شد ، گر ز بند نفس پست
دل ز روی ماه جانان ، گشت مست
هر چه بینی جملگی آیات اوست
جلوه ی حق کی ببیند خود پرست

 


از قدرت حق ، جن و ملک حیرانند
با اذن خدا ، هر دو جهان ویرانند
مغرور مشو که زندگی زود گذر
در طوف حرم شاه و گدا یکسانند

 

 


ای مونس و غمخوار من
ای لیلی و دلدار من
مجنون شده مجنون تو
ای حافظ اسرار من

 

 


 حیران و مست روی حق
در هستی و در کوی حق
آتش گرفته جان و  دل
کی پر کشایم سوی حق

 



ای نور بی همتای من
ای عشق نا پیدای من
جانم شده مشتاق تو
ای قادر و یکتای من

 


این دل رها و مست است 
 در بند نفس  پست است
یارب نما ی لطفی
چون او خدا پرست است

 


با ترک گناه ، دل شود شاد
با ذکر و دعا ، حق کنی یاد
اعمال نکو ، می شود ثبت
با تهمت و افترا ، دهی باد

 

 


 اگر خواهی شوی محبوب جانان
تلاوت کن کلام و ذکر سبحان
چو توام با عمل با فهم گردد
بود راه نجات و دفع شیطان

 


اگر خواهی سعادت در دو دنیا
عبادت کن خدا را ، کسب تقوا
صبوری کن ، صبوری کن ، صبوری
صبوری در مصیبت ، هم بلایا

 



ای که هستی قادر و حی و علیم
ما گرفتار هوای نفس و بیم 
تو قدیری و حکیمی در جهان
دست ما گیر ای خداوند کریم

 

 

 


خدا خالق شمس و ماه و جهان
خدا صاحب عرش و فرش خزان
دهد روزی بندگان روز و شب
خدا باعث هستی و روح و جان

 


اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی و مصطفی را
تفکر پیشه کن با زهد و تقوا
اگر عاشق شوی بینی خدا را

 

 

 


الهی به شب زنده داران تو
که جز تو نخواهند ، یاران تو
نما لطف  بسیار بر بندگان
کنند شکر نعمت ز احسان تو

 


مکن تکیه بر عقل تنها ،  بشر
شود موجب کبر و اندوه و شر
اگرعقل تنها شود رهنما
نبینی تو حق را ورای نظر



آنچه پنهان است از دید بشر
ماورای جسم می باشد اثر
عالم غیب است اسرار نهان
بر خدا نبود غیابی در نظر

 


سیر حق دارد مسیری دلربا
با قبول  دین و ایمان  بر خدا
گر یقین پیدا شود در معرفت
نیست شکی در وجود و ارتقا

 



پیام  خداوند دانی که چیست؟
بود آیه هایش ، کلام نبی است
طریق ادا ، وحی پیغمبر است
زبان خدا با محمد علی است

 


الهی به آه اسیران و بیچاره گان
تحمل عطا کن بر این بنده گان
گرفتار گشته  در این روزگار
فقیران و پیران و درمانده گان

 

 


زمانی که خالق بشر آفرید
کمال هنر را در او  درتنید
تبارک به خود گفت ، صد آفرین
خداوند  روحی در انسان دمید

 


خدا می رهد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت وعزت و قدر و جاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
خدا می نماید به او چاه و راه

 


به نام خدا وند روزی رسان 
 که نامش بود ورد پیر و جوان
شروع کن تلاش و تقلای خویش
به نام خداوند عرش و جهان

 


شرف و عزت ما در تقواست
از خدا خواه ، که او بی همتاست
هر که را نیست سعادت ، عزت
ذلت و خواری او واویلاست

 


با قبول  دین و ایمان  بر خدا
سیر حق دارد مسیری دلربا
گر یقین پیدا شود در معرفت
نیست شکی در وجود و رهنما

 


با ترک گنه ، روح و روان شاد شود
با ذکر و دعا ، امید ما یاد شود
اعمال بد و خوب همه گردد ثبت
با هر گنهی حسن تو بر باد شود

 


تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل چرا بستی به هر کس ، نا کسی
سجده کن بر درگه یزدان ، عیان

 


خدا قادر و شاهد کار ماست    
 خدا وند ناظر به رفتار ماست
بقای جهان پرتوی اذن اوست
کمال و تعالی به پندار ماست

 


آدمی جاهل ز فردای خود است
آنکه می داند خدای واحد است
با توکل کارها ممکن شود
چون خدا دانا و بر ما شاهد است

 


ما نداریم بجز خالق هستی دگری
ما گرفتار زبانیم  و دو گوش و بصری
گاه گوید سخنی ، فتنه کند گوناگون
راه حق جو ، که نوید است و امید بشری

 



به نام خدا وند کیهان و نور
خدای حکیم و علیم و غیور
  که ذکرش تسلا دهد جان ما
گشاید گره ، از مصائب ، امور

 


جان جانان می شکافد ماه را
عقل و چشم  ما نبیند جاه را
جان ما ناچیز باشد در قیاس
حق تعالی می نماید راه را

 


اهل دل آگاه بر غیب و شهود
ما چه می دانیم از بود و نبود
انبیا و اولیا خواهان حق
چونکه دل لبریز از باران جود

 


می شود مشتق  ادب از اسم رب
هست شیطان پیرو خشم و غضب
او دهد نسبت خطایش بر خدا
چونکه شیطان دور باشد از ادب

 


شکر نعمت بر همه واجب بود
هر که آرد بر زبان غالب بود
موجب افزایش رزق است و قوت
دان خدا بر مردمان صاحب بود

 


 موجب افزایش رزق و معاش
در قناعت باشد و کار و تلاش
روزی ما می رسد با امر حق
او مقسم باشد و نالان نباش

 


آدمی تشکیل گردد از علق
جان بگیرد از خدا رب الفلق
قطره ای وارد شود در هسته ای
چون شود کامل ، بیاید با طلق

 


من کیم روی زمین در کهکشان
من چیم جسمی ضعیف و ناتوان
تو همانند نی ای در دست حق
صوت نی آید به اذن رب جان

 


شب برو در محضر جانان ، خدا
حاجت خود را بیان کن ، با صدا
جان خود را از گناهان بیمه کن
با توسل ، با نیایش ، با دعا

 


تکیه گاه آدمی دانی خداست
خالق هستی امید و دلرباست
آدمی تعلیم می گردد مدام
یاد گیری بی معلم با خطاست

 


علم و دانش از خدای کبریاست
علم بی تعلیم خاص انبیاست
علم ما از عالم و از آدم است
بی تعلم آدمی در قهقراست

 


هر که خواهد نظر و لطف خدا
بندگی پیشه کند در همه جا
با ادب باشد و با فهم و شعور

تا که بیند اثر ذکر و دعا

 


 تداوم راه ولا، حاجت است

فزون ز ارزش گهر، طاعت است  

هرکه کند راه دگر انتخاب

 از  ره حق  فاصله و غایت است


 


حج تجلی گاه روز محشر است
خود مثالی از سرای دیگر است 
طوف و قربانی ز حج اصغر است
طوف حق اما ز حج اکبر است

 


قدرت حق بی حد و بی انتهاست
هر که با حق نیست در رنج و بلاست
قدرت ما از خدای لا یزال
هر که با حق در بیفتد ، او فناست

 

 


هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد ، گر ز بند نفس پست
دل ز عصیان و غضب آسوده شد

 

 


عزت و شوکت از آن کبریاست
قدرت و حکمت برای اولیاست
اولیا را می دهد قدرت خدا
قدرت حق ذاتی و بی انتهاست

 


چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از مرگ و از کردگار
توسل، تضرع، به درگاه حق
شود موجب رشد و یابی قرار



آن خدایی که پرستیم کجاست؟
 او بود ظاهر و پنهان از ماست
او بزرگ است ، امید من و توست
خلق را هادی و خود نا پیداست

 


تجلی حق ، در صفات خداست
نه در ذات و نه جلوه هاست
ملک می دمد روح را بر بشر
باذن خدا ، آدمی را بقاست

 


منشا هر چیز از ذات خداست
قدرت حق در ید و بازوی ماست
ما درون کشتی و بر روی آب
ناخدای ما ، خدای کبریاست

 


می رسد الطاف حق هر روز و شب
پس چرا مایوس و دل گیری ز رب
او دهد جان و دهد روزی تو را
از خدا کن حاجت خود را طلب

 


من که باشم تا کنم از حق گله
من چرا بی صبرم و بی حوصله
آنچه هستم ، آنچه دارم ، از خداست
هر چه او خواهد شود بی واسطه

 



آن خدایی که پرستیم کجاست؟
آنکه در عالم هستی یکتاست
این جهان آینه ای حق باشد
هر کجا می نگری او پیداست

 


اثر و نقش خدا در همه جاست
هر طرف می نگری حق پیداست
این جهان جلوه ی حق می باشد
جسم بی جان ،  اثری در رویاست

 


گر بخوانی حق ز اعماق وجود
در قیام و در رکوع و در سجود
نور مطلق ، صاحب فیض و کمال
استجابت می کند ، دریای جود

 


عشق حق ما را چه بالا می برد
از زمین تا عرش اعلا می برد
می رود احمد به معراج برین
بین محمد را کجاها می برد

 

 


سوز دل دارند مردان خدا
از گناهان بشر در هر کجا
شادی و شور و نشاط آدمی
بندگی باشد ، چو تسلیم و رضا

 



کی کند یزدان نظر بر حال ما؟
کی برد ما را به پیش خود خدا؟
گر تو باشی غمگسار دیگران
دان تو باشی در جوارش در سرا

 

 


گر شوی عامل به انواع صفات
تو به یاد آری خدا را چون صلات
دان که اعمالت  رضای حق شود
تو بنوشی از کفت آب حیات

 

 

 


زیبایی حق نهفته در ذات و کمال
در آینه ی جهان بود حسن و جمال
هر جا نگری ، فقط خدا را بینی
با کسب یقین و معرفت در همه حال

 

 


خوشا آنان که در پیش خدایند
شفیق و مهر بان و بی ریایند
ندارند مونسی جز یار محبوب
که جان خود به جانان را فدایند

 

 

 

وارث عالم فقط یزدان بود
ناجی انسان فقط قرآن بود
حاکم گیتی خدای عالم است
کسب دنیا فانی و خسران بود

 

 


عجب نقش و نگاری گرد ما هست
عجب نقاش چیره هر کجا هست
شود تحسین ، اگر آنرا کنی درک
به هر چه بنگری ، نقش خدا هست

 

 


این جهان با نور حق با ارزش است
کی جهان بی اذن او در گردش است
هستی و عالم ، تجلی خداست
نور یزدان عامل هر چرخش است

 


هر که باشد در پناه کردگار
نیست او را غصه و اندوه و زار
می دهد فرمان خدا بر آب نیل
تا که موسی بگذرد از کارزار

 

 

خالق هستی سرا پا دانش است
عامل اصلی هر پیدایش است
نیست در کون و مکان مانند او
درک حق خارج ز فهم و بینش است

 



گر بیاری  ذکرحق دائم  به یاد
می شود نعمت فراوان و زیاد
گر یقین پیدا کنی درنقش حق
نیست اندوه و غمی و انسداد

 

 


الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو ، معرفت ارمغان

 

 


ما همه موجیم و حق دریا بود
ما همه خاکیم و جان والا بود
جان ز دریا و بود امواج آن
ما همه هیچیم و او یکتا بود

 

 


خالق بی نقش دل را کی برد
حق دهد ما را توان و هم خرد
می نماید خویش را با جلوه ها
تا توانی کن ستایش، چون سزد

 

 

عامل رشد است ، عشق ایزدی
عشق حق ، بالا برد عقلت بسی
مرکب عقل است ، عشق لا یزال
می کند کامل تو را ، از هر بدی

 


سیر حق آرد تو را پیش خدا
در بهشت و در سرایی دلربا
هر که باشد در صراط مستقیم
می رود در نزد محبوبی ولا

 

 


سیر حق باشد به سوی کردگار
می کند ما را فدائی ، بی قرار
آن بود جذاب و باشد دیدنی
عاشقان حق، شفیق و جان نثار

 

 


ای مسافر سیر حق طی کردنی است
نفس را از بیخ و بن پی کردنی است
هفت شهر عشق را پیمودن است
این دل بیمار را ،  نی کردنی است

 

 

 

الهی تو یی مهربان هر زمان   

   که نزدیک باشی مرا هر مکان

منم دور از لطف و احسان تو          

  بخواهم زتو جایگه  در جنان

 


 

عمر من از بی وفایی شد خزان
لطف حق همواره در روح است وجان
من نگردم نا امید از لطف هو
آنچه دارم از خدا گشته عیان

 

 

 

الهی گشته ام دیوانه و مست  

 چو عاشق مى روم در گوشه ای پست

نبینم جز تو محبوبی دگر را

نمی دانم خدایم را کجا هست

 

 

 

الهی به خون شهیدان قسم

   تو لطفی عطا کن بر این نفس هم

نما راه تقوا و دین بر بشر   

   نگردند گمره در این پیچ و خم

 

 

  خداوند عالم، حمایت نما

مرا در دو عالم طریقت نما

تویی صاحب علم و دانش بسی

همیشه تویی ناظر و رهنما

 

 

 

الهی بده بنده را علم و دین 

  تحمل کنم بی وفایی کین

کنم بندگی و اطاعت ز رب   

 شناسم خداوند جان آفرین

 

 

 

دمادم می روم من خانه ی دوست

بگویم دلبر دیرین من اوست

خداوندا گناهانم بیامرز

لقای حق تعالی دان چه نیکوست

 

 

الهی به شب زنده دار ان تو     

 که جز تو نخواهند یاران تو

نما لطف خود را بر این بنده ها     

  کنند شکر نعمت ز احسان تو

 

 

 الهی به لطفت ، جهان آفرین  

هدایت نما خلق را در حزین

تویی هادی و رهنمای امور

منم جاهل از فهم قرآن و دین

 

 

 
 هدف از خلقت انسان چو خواهی
    عبادت باشد و زهد الهی
بشو تسلیم در امر الی الله          
   اگر خواهان رشدی و تعالی

 


آنچه می گویم بیان وحی و هو
آن رسیده از نبی و آل او
من نگویم بهر خود ، حرف و سخن
گاه می گویم به خود ، کمتر بگو 

 

 

گفتما ای صنما، راه نما بر انسان
گفت عترت بود و نور جلی در قرآن
گفتمش خلقت انسان چه پیامد دارد
گفت احسن بود و طرد نما هر شیطان

 

خداشناسی

بخش دوم

مصرع  های بلند


 

می شود گمراه هر کس ، غیر حق باشد امید
آنکه امیدش بشر باشد ، نگردد رو سفید
هر که امیدش خدا شد ، می شود حق ناجیش
واگذارش می کند حق ، هر که گردد نا امید

 

 


می شود نومید ، آن کس غیر حق دارد امید
وآنکه امیدش خدا باشد ، نگردد نا امید
ناجیش ، باشد خدایش، هر که را امید اوست
چون خدایش واگذارد، او نگردد رو سفید

 


خدای یکتا
   خدای جان فزای تو ، مثل و غم و تا نداره
خدای بی نیاز تو  ،  تو هر دلی جا نداره
خالق هر چیز خداست ، مالک هر چیز خداست
  خالق  هستی و  جهان  ، مسکن و ماوا نداره

 

 


امروز جهان منتظر اذن ظهور است
هر چند عدو صاحب اسباب و شرور است
منکوب نما باطل و حق را بنگر نیک
کین توصیه ی اصلی قرآن و زبور است

 


سر آغاز هر کار با یاد و نام خداست
خداوند جان آفرین، شاهد کارهاست
شروع کن به نام خدا و توکل گزین
خدا می دهد اذن هر کار و همراه ماست

 


عمر خود در ره حق طی  و جهان آرا باش
کن تلاشی دو چندان و همی کارا باش
هر که در راه خدا بود یقینا خوشبخت
حکم حق هست تو را هادی و آن اجرا باش

 



انچه حق گفت همان گو و همی جویا باش
راه یزدان بنما طی و همانند علی ، مولا باش
حق بیان کرد کلامش به زبان احمد
در دفاع از فقرا یار، همین  حالا باش

 


بی صبوری مکن وشکوه نکن والا باش
چرخ گردون نکند رحم به ما , دانا باش
خود بزرگی مکن و لاف مزن در ایام
این جهان محضر حق باشدو با تقواباش

 

 


این جهان جای عمل باشد و هم کار و تلاش
غافل از حق و عنایات مشو، کبری باش
مرد میدان وعمل باش ، چو مردان خدا
کن به تکلیف عمل، مخلص و بی همتا باش

 


خدای بی مثال
مثل خدا نداریم  ، هیچ کس خدا نمیشه
حاضر و حی و بینا ، حضور حق  همیشه
روزی و رزق ما ها ، دست خدای یکتاست
    تکیه مکن به اغیار ، هر کی به فکر خویشه 

 

 


آغاز سخن همیشه بسم الله است
خالق به  همه ناظر و او آگاه است
هر کس به خدا تکیه کند پیروز است
دوری بنما ز ناکسان،  بد خواه است

 

 

 

راه حق را بنما طی و همی جویا باش

کن تمنا ز خدا عشق  و د می شیدا باش

این جهان رهگذری باشد و آن زود گذر

توشه ای کسب نما بهر خود و کوشا باش

 

 


بیراهه نرو جان دلم ، راه خراب است

این ره که روی بی ثمر و پست و سراب است 

راهی که خدا گفت و نبی طی بنموده است

راه صلحا باشد و همواره خطاب  است

 

 


از خدا عشق طلب ، علم طلب هم اسرار
عاملی هست ترا سوی خودش در فکار

دان نعائم همگی  بی حد و بی پایان است
گله از حق منما ، عشق طلب  هم دیدار

 


هر چه خواهی به خدا گو ، غم و هر اسرار
او بود خالق و آگاه به هر سختی کار
حق بود  ناظر و آگاه به اعمال بشر
ز خدا راه طلب ، راه شهیدان هموار

 

 

سیر حق دارد سروری جان فزا
جملگی عشق است و نور است و صفا
هر که باشددر صراط مستقیم
می چشد می را ز دست دلر با

 


سر آغاز هر کار با ذکر و نام خداست
خداوند ر‌وح و روان، شاهد کارهاست
که ذکرش تسلی دهد، روح و جان تو را
خداوند محبوب و همراه و او آشناست

 

 


حق تا به ابد زنده، جبر است کمال ما
با یاد خدا باشید، خبط است عدول ما
گر هست تو را کاری ، با اذن خدا باشد
چون نیست شوی آنی، جبر است افول ما

 


این همه دلهره از آتی و رخداد نباش
لحظه ای فکر کن و عامل هر باد نباش
تو ممکن کار خلاف و تو مکن هر کاری
جز خدا، دعوی امداد ز افراد نباش

 


ای جوانان بر شما گویم یکی حرف حساب
از خدا خواهم که باشد بر شما فصل الخطاب
هرکه کوشد در ره یزدان، بگیرد پاسخش
تا توانی از گناهان عبث، کن اجتناب

 


 
انبیا راه تعالی بنمودند بیان
راه آنان ندارد  خطر و شر و زیان
غافل از حق مشو ای بنده ای امیال زبون
ره شیطان نبرد مقصد  یزدان و زیان

 


ره حق رو ،که بود راه شهیدان و خدا
عاقبت نور خدا بینی و اصحاب ولا
ره حق در همه اوقات عیان می باشد
طی نما راه نبی ، مشی شهیدان هر جا

 

 


دان سعادت به عمل باشد و تقوای درون
نی سخنرانی و افسانه و امیال زبون
این جهان پر زحوادث بود و جوش و خروش
نیست تقوای الهی به حسادت به سکون

 

 


کن توکل به خدا، در همه ی کار و امور
اعتماد است به یزدان حکیم و منصور
با تلاش است تو را رشد و تعالی هر گاه
همتت قرب الهی بود و سعی و عبور

 



سالها نزد اساتید ریاضی و علوم
کسب دانش بنمودم چو اعداد و رقوم
ما نیابیم چو ذات احدی را هرگز
لوح محفوظ بود ، نزد امام معصوم

 


آخر علم بود روشن و آن هم گویاست
وصف خورشید بود سخت ولی آن پیداست
علم ما شرح دهد علم خدا را هر عصر
با ریاضت بشود کشف و هویدا بر ماست

 


درس دین را ز بزرگان ادب من دارم
من تلمذ بنمودم همی در عمرم
ره گشا بود مرا شرح و کلام قرآن
از خدا حکمت و دیدار و لقا می خواهم

 

 


گفت مولایم علی ، نور خدا
در خصوص عقل و علم و هم قوا
باعث لغزش شود ، بی یاد هو
یاد حق لازم بود در هر کجا

 


بی خدایی موجب افسردگی است
دور گشتن از خدا  بیچارگی است
 رشد ما در سایه ای نور خداست
بی خدایی باعث هر تیرگی است

 

 


باعث لغزش شود ، بی یاد هو
در مصائب می رسد امداد او
خوار گر دد هر که باشد بی خدا
غیر حق پاینده و منجی مجو

 


عجب لطفی خدا دارد به آدم
ولی غافل ز اسراریم هر دم
بشر غافل ز الطاف الهی است
خدا همراه و دلسوز است و همدم

 


تجلی حق ظاهر است و بود خود نهان
شود جلوه گر در حیات و جهان هر مکان
کند خلق هفت آسمان را خدا ، در سما
سبب شد وجود چنین عرش و هم آسمان

 

 


بگفتا ولی خدا ، نور هستی ، امین
تکان شدید است موجب ، فلک را چنین
بخاری بود روی آب و ‌کف روی آن
سپس آسمان می شود خلق و گردد بهین

 

 

چه خوش گفت مولا علی از بخار
بود آسمان نخست ، محکم و استوار
نیاز بشر باشد و  طی ارض
حفاظی بود بر زمین و کند استتار

 


 

ما بخوابیم و تو هستی بیدار
ما ضعیفیم و تویی خود قهار
ای خدا رحم نما از کرمت
ما بخیلیم و تویی خود انصار

 

 


درسوز و گدازیم ، ز کردار
در رنج و عذابیم ، ز گفتار
بر ما بنما عفو خدایا
در غرق گناهیم ، ز پندار

 

 


بیچاره و خواریم، نکردی اظهار
درمانده ز خویشیم، نگفتی اسرار
ای خالق هستی و جهان، ما دریاب
قاصر ز وجوبیم ، ندیدی رفتار

 

 


خداوندا عطا کن عشق جان سوز 
   ندارد بینوا فهمی دل افروز
گدایت طالب اسرار هستی است
بخواهم لطف تو اندر شب و روز  

 

 

ما چه خواهیم در این عالم هستی ، شاها
ما گدای شه شاهانیم ، در فکر لقا
این جهان آن خدا  باشد و هم زود گذر
توشه ای کسب نما بهر خود و  شوق ولا

 

 

مبدا هستی خدا و آخر هستی خدا
راه گمراهان جدا و راه خوبان شد جدا
حق بود هم ظاهر و مخفی ز دید بندگان
او بجویی در خود و یابی تو او را هر کجا

 


قبله گاه و کعبه ی مقصودما ، ام القری است
این جهان و آن جهان ، از پرتوی علم الهدی است
نور یزدان منجلی در احمد و قرآن بود
آیه های این جهان و آن جهان ، کشف الدجی است

 


من پیر شدم از غم دوری و جدایی
ای دلبر من ، همدم من ، یار کجایی
مخفی ز منی دلبر دیرین و رفیقم
هر جا اثری از تو ، ولی جای تو خالی

 

 


چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزنم
همرهی نیست که گویم دل پر درد تنم
دل من مخزن درد است نبینم کس را
جز خدا نیست انیسی که بگویم سخنم

 

 


مخزن اسرار حق دانی کجاست
در دل احمد و آل مصطفی است
هر که دریا دل بود با عشق هو
سینه اش مملو ز عشق کبریاست

 


 

قدرت ما از خدا و عاقبت روزی فناست
قدرت حق لا یزال و بی حد و بی انتهاست
قدرت ما با تلاش و قدرت او ذاتی است
قدرت عالم از او و جمله قدرتها خداست

 


هر کجا می نگرم ، جلوه ی حق را پیداست
جلوه ای از صفت و حکمت او در دنیاست
نقش حق بر در و دیوار عیان می باشد
دست حق جاری و با اذن خدا آن برپاست

 

 


من به درگاه شه عرش و سما آمده ام
پیش معشوق و امیر دوسرا آمده ام
بار الها ، به در خانه ای تو چند زنم
به در خانه ای محبوب و خدا آمده ام

 

 


مردان خدا به دیدن یار  خوش اند
از خوردن می ز دست دلدار خوش اند
آنان که اسیر روی معشوق شدند
با اهل دل و رفیق اسرار خوش اند 

 



ما به دنبال خداییم ، ولی او با ماست
گهری هست که در عالم هستی پیداست
او بود خالق هستی و جهان پرتوی او 
نتوان وصف خدا کرد، که او ناپیداست

 

 


تا نشوی خالص و بی ادعا ، دیدن یزدان محال
گر نبری حبل خویش ، نیست تو را یک مجال
تا نکنی ذهن ز انفاس دون ، خالی و بی محتوا  
دیدن محبوب و یار ، نیست به جز  یک خیال

 


گر نبری حبل  خویش ، یوسف کنعان نشوی
تا نکنی صرف وقت ، حافظ قرآن نشوی
با دل بیمار نفس ، طی  مراتب محال
تا نشوی سوی یار ، شاهد یزدان نشوی

 


مبدا هستی خدا و آخر هستی خداست
می توان گفتا که او از ابتدا تا انتهاست
خود نمایی می کند در عالم و قرآن وانس
ذکر  یزدان در بیان و در کلام انبیاست

 

 


آن خدایی که پرستی نتوان وصف نمود
کس ندیده است و نبینند خداوند وجود
آنچه گویند برای من و تو کامل نیست
ذات حق را نتوان یافت، در غیب و شهود

 



گر عشق  لقا باشد ، سهل است مصیبت ها   
چون در ره یزدانی ، شهد است ملامت ها
بی نور خدا تار است طى کردن این دنیا           
 با هادی و پیغمبر ، سهل است اجابت ها

 


دل اگر رنجیده شد ، کی مى توان ترمیم کرد
آدمی چون رانده شد ، کی مى شود تعلیم کرد
در جوار حق شدن ، تسلیم شرط لازم است
روح و جان یاغی بود ، کی میتوان تسلیم کرد

 

 

 


ما به دنبال خداییم ، ولی او با ماست
گهری هست که در عالم هستی پیداست
او بود خالق  انسان و جهان پرتوی او ست
نتوان وصف خدا کرد ، که او ناپیداست

 



 روزی  ما می رسد ، بی تاب و سرگردان نباش
عاقبت باشد خوشی ، نالان و بی ایمان نباش
حق تعالی حامی و هر دم حمایت می کند 
بهر دنیای دنی ، مجذوب و در حرمان نباش

 



از قدرت حق بشر بسی حیران است
با اذن خدا هر دو جهان ویران است
مغرور مشو که زندگی چندین  روز
در طوف حرم ، شاه و گدا یکسان است

 


ذکر رحمان الرحیم ، حی و سبحان وکریم
خالق کل و قدیم ، بشنو از رب عظیم
رستگار است در جهان ، در دو عالم همزمان
هر که آرد بر زبان ، نام یزدان حکیم

 


حق تعالی
امید من خدای من ، منجی و رهنما تویی
  یاور  بی ریا ی من ، مامن بینوا تویی

مظهر پاکی و عطا ، خالق بی مثال من
   همدم در خفای  من ، قدرت ماورا تویی

 

 

 


کی می شود خدایا ، آزادی و رهایی
بنما طریقتی را ، چون نیست آشنایی
بی تاب روی ماهت ، بهر لقای جانان
در راه عشق و معشوق ، باید  شوی فدایی

 

 


بیرون شو از لاک  درون ، از حبس خود پروانه  وار
تا یار خود پیدا کنی ، مجنون حق  دیوانه وار
دیوانگی در عرف ما ، بیرون شدن از عقل و هوش
منظور ما بی خود شدن ، خواهان حق رندانه وار

 

 


نردبان معرفت طی کردنش هموار نیست
در نگاه عارفان عشقی بجز دلدار نیست
یار و معشوقش بود بی حد و حصر و انتها
در دیار عاشقان دیوانگی پندار نیست

 

 


غافل از خویشم و آید چه بلاها به سرم
ز حقایق ز مواهب بشری بی خبرم
بار الها ، به من آمده در کوی رفیق
گوشه چشمی بنما ، تا که نوایی ببرم

 



 چون که من غافل ز خود ، در بند شیطانم اسیر
ای خدا ، من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر
لحظه ای ما را مکن مشغول بر نفس درون
ما دچار غفلت و ضعیفیم ، مغرور و فقیر

 


 هر کسی عاشق شود ، در انتظار دلبر است
  فرد عاشق ، کی خطا از دلبرش  را در سر است
 همچو مجنون ، از فراق یار بی تاب و تب است 
سختی آسان می شود ، چون که خدایش اکبر است

 



خود آرایی و خود بینی خطا و خود فریبی است
طلب غیر از خدا واهی و بی جا و غریبی است
تلاش آدمی ، حق جویی و کشف حقیقت
پیام هر حکیم و حق پرست و هر ادیبی است

 


تو به دنبال خدایی و ز خود بی خبری
گم شدی در خود و از دست بدادی گهری
تو گمی ، خالق تو حاضر و حی و پیداست
تو به بیراه مرو ، تا که بیابی اثری

 



قل هو الله احد ، از ازل بود و ابد
ذکر حق جویان بود ، قل هو الله الصمد
کعبه ی دلها تویی ، هر کجا باما تویی
ای توانای حکیم  ، دورمان کن از حسد
 


  در غرق گناهیم ، تو باشی غفار 
پوشنده ی رازی ، تو باشی ستار
ما را تو ببخش ، صاحب عفو و کرم
درمانده و هیچیم ،  تو باشی قهار



عبد می گوید خدا ، هر لحظه می خواند تو را
 نفس می گوید چرا ، در رنج باشیم و بلا
عقل می جوید تو را ، از قعر دریا تا سما
نفس می سازد جدا ، هم حب و هم عشق خدا

 


با نور خدا ، در دل و جان ،  یار ربودیم
یاری که برد سوی خودش ، خوب ستودیم
چون عشق خدا را به دل و جان بخریدیم
در طی هدف ، سبقت و پیشی بنمودیم

 

 


ما نداریم بجز خالق هستی دگری
ما گرفتار زبانیم  و دو گوش و بصری
راه کج کی برساند ، من و تو در بر دوست
راه حق جو ، که نوید است و امید بشری
 

 


مبدا هستی خدا و آخر هستی خداست
می توان گفتا که او از ابتدا تا انتهاست
خود نمایی می کند در عالم و قرآن وانس
ذکر  یزدان در بیان و در کلام انبیاست

 



ثبت در عالم شود ، ظلم و ستم در هر مکان
مهربانی و محبت ، ماندگار است هر زمان
آنکه ماند حق تعالی، مابقی فانی شود
 ماندگار است عشق خالق بر خلایق درجهان 

 
 


 خلق ما  ، رفتن و بر گشتن ما از ازل است
رنج ها دارد ، و طی کردن آن با  عمل است 
تابع  عشق عجب تابع  پر پیچ  و  خمی  است
هفت  خوان  دارد ،  و  رفتن به فراز کتل است  

 

 


بار الها ، تو کریمی و رحیمی و عظیم
بار الها ، تو رئوفی و امیری و علیم
گوشه ی چشم بنما بر ضعفای محروم
ما فقیریم و گرفتار و اسیریم و ندیم

 


بار الها، دل من عاشق و شیدای تو شد      
  عاشق چشم و لب و روی شکوفای تو شد
من ندانم تو کجایی ، به چه تشبیه شوی 
 گر ببینم رخ تو ، کوی دلم ، جای تو شد

 

                       

بار الها ، سفر کرب و بلا می خواهم
   بار الها ، دل پر نور و صفا می خواهم
تو مرا عاشق و هم شیفته ی خود گردان    
   سفر عشق و زیارت به خدا می خواهم

 

                   

بار الها، به در خانه ی  حق  چند زنم    
 تا گشایی در خود ، بلکه ندایی شنوم
بار الها ،به من آمده در کوی رفیق            
   گوشه چشمی بنما، بلکه نوایی ببرم

 

       
بار الها، تو کریمی و رحیمی و عظیم  
بار الها، تو رئوفی و امیری و علیم
تا به کی سرور ما غایب و ما محرومیم
 ما فقیریم و گرفتار و اسیریم و ندیم  

 


 

 

 


   روح باشد ماندگار و جسم  بی جان  می رود 
   عهد و پیمان  ماندگار ، و  عمر هر آن می رود 
علم باشد ماندگار  و ثروت از کف رفتنی است
آنچه  ماند کار خیر است ، مابقی  دان  می رود

 


 کاخ و ویلا   کی دهد آرامش روح و روان
مال و ثروت کی دهد خوشبختی پیر و جوان
 می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر تو را
 رو به دنبال کمال و معرفت  در هر زمان

 

 


 هر کسی عاشق شود ، در انتظار دلبر است
  فرد عاشق ، کی خطا از دلبرش  را درسر است
  همچو مجنون ، از فراق یار بی تاب و تب است 
سختی آسان می شود ، چونکه خدایش اکبر است

 

 


وقتی که شوی تنها ، جز حق نکنی تمکین
  وقتی که شوی با حق ، مردم کنند تحسین
پس حق بودت کافی ، در عالم دون خاکی  
  دل بستن غیر از حق ، هر گز ندهد تسکین

                     

گر بترسی از کسی ، گردی گریزان از جفا    
   گر بترسی از خدا ، گردی چنان سوی خدا
دان سپاس بی کران ، مخصوص ذات کبریاست  
      چون تو کل بر خدا گردد ، نمی گردی رها

 

 

 

 

                               
دانی  که خدا چه گفته و چه کرده و چه می کند  
دانی که خدا چه پوشد و چه خواهد و چه می دهد
او رزق دهد ، غصه خورد ، هر چه بخواهد گردد   
 همواره خدا عیب تو و عیب همه می پوشد

                         
 


   سبب دلهره و غصه ی بی جا از چیست ؟
عامل این همه بی تابی و بی خوابی از کیست؟
    دل ببر پیش خدا ، بهر سکون و تسکین
گر شود خانه ی دل خانه ی حق ، یک غم نیست

 

 


بشنو از رب عظیم ، خالق کل و قدیم
هر که آرد بر زبان ، نام یزدان حکیم
رستگار است در جهان ، در دو عالم همزمان
تا ابد دارد حیات ، حی و سبحان و کریم
 

 


یاد قیامت و مرگ ، هر گز  تو را فراموش
یاد  خدا  نگردد ، در ذهن ها فراموش
احسان به مردمان هم ، سر لوحه ی مسائل
هر کار نیک و خوبی ، باید  ز ما فراموش

 

خدای جان
خدای عرش و بی مثال ، روح تو در خروش ما
بندگی و توان ما ، باعث جنب و جوش ما
نفس پلید و خوار من ، باعث کبر و نار  من
قدرت ما از آن تو ، خدای جان و هوش ما

 


جز توکل بر خدا سرمایه ی در کار نیست
هر که را باشد توکل ، کار او دشوار نیست
با امید حق  تعالی ،  کی بشر تنها  شود
در گلستان طبیعت ، هر گلی بی خار نیست

 


مبدا عشق بود ، ذات خداوند مجید
اثر عشق بود ، شادی و اخلاق و امید
مظهر عشق علی باشد و زهرا معشوق 
 راوی عشق بود ، شافع و منجی و حمید

 

فصل دوم

دین اسلام

 


 

۵.شیطان

 


 از بهر نجات و دفع شیطان
تقوا و عمل به شرع و قرآن
منجی بشر ز جهل و غفلت
ایمان و عمل به حرف یزدان
 

دشمن دین خدا رخنه دو چندان کر ده
حمله بر غیرت و ایمان جوانان کرده
عزت و شوکت ما در گرو بیداریست
دشمن روح بشر ، مکر چو شیطان کرده

 


معنی شیطان چه باشد از نگاه اولیا
چیست مفهوم وجودش از لسان انبیا
می فریبد مردمان ساده لوح و خرده بین
بس که زینت می دهد اعمال دشمن را جلا

 


شیطان هوس هر آن ، غلاده کند ما را
هر لحظه کشد سویی ، سجاده برد ما را
گر پیشه شود تقوا ، در محضر حق باشی
  علم لدنی در جان ، افزوده شود ما را

۶.اشعار مذهبی


جمعی به تفکر و عبادت           
 مشغول نیایش و ریاضت
جمعی به ریا و خدعه و زور  
در فکر خلافت و خیانت

 

جمعی به نزاع و جنگ و غارت                                    دنبال مقام و پست و شهرت 
جمعی به تلاش و کار و کوشش
    در کسب حلال مال و ثروت


 

                           
جمعی که اسیر نفس خویش است    
کی درصدد علاج  بیش است
هر کس که بود اسیر شیطان 
  مشغول گناه و نفی کیش است

 

جمعی که حریص مال دنیاست
کی در صدد حصول عقباست  
مشغول ریا و مال  بیش  است                              
   اندر دو جهان اسیر و تنهاست
 

        

جمعی به توسل و عبادت                                
  مشغول دعا و ذکر حاجت 
جمعی به عذاب و رنج  و سختی                        
در دام فلاکت و مصیبت 
 

 

جمعی که حذر از آن  صواب است                 
   همچون  قدحی ز منجلاب است
جمعی که برای ما ملاک است         
  مردان خدا و حرف ناب است
 

 

جمعی که همیشه سر فرازند                              
   در محضر حق به ذکر و رازند 
   دائم به نیایش و عبادت              
  مشغول  ریاضت و نمازند

 

 

جمعی که شقی و بی حیا شد      
در محضر حق ادب فنا شد 
هر کس که ادب مرام گردید
محبوب خلایق و خدا شد

 

گنه در اهل دل راهی ندارد
دلیلی غیر خود خواهی ندارد
گنه را چون نجاست می توان دید
بجز دوری ز آن جاهی ندارد
 

از هزاران اندکی با معرفت
مابقی  اندر گناه و معصیت
خوش به حال سالکان و اهل دل 
صاحب عز و مقام و منزلت

 

گر قناعت  پیشه  گردد در  امور دنیوی
کی شوی محتاج و گردی بی پناه و منزوی
ای خدا ما را مکن محتاج خلق و این و آن
گر چه ما غافل ز حقیم و امور  معنوی

 

 
دوستی گردد عیان ، اندر مصیبت یا که فقر
جز خدا حامی نباشد ، در سرا شیبی قبر
تا به کی غافل ز خود  در این سرای  بی وفا
دشمن ما در درون جان بود تا روز حشر
 

 

دوستی با مردمان ، باید فزود
دشمنی با دشمنان ، باید زدود
ممکن است روزی عوض گردد نظر
دوستی یا دشمنی ۱ دارد حدود

 

 
دوستی یا دشمنی دارد حدود
می شود روزی عیان ،  اسرار زود
سعی کن بر خویشتن  غالب شوی
تا که گویند آفرین و صد درود

 

اهل احسان و شفقت ، گهری یکدانه
قدر دانان محبت ، چو صدف دردانه
جان فشانی و گذشت شهدا الگو کن
مشی ایثار و شهادت ، هدفی جانانه

 
 

 

جمعی به فساد و رنج و شهوت
گمراه و اسیر نفس و غفلت          
 جمعی به دعا و ذکر یزدان
 خواهان کمال و علم و عزت               

 

 
 

عبادت چون غذاى روح و جان است
ادایش روز و شب قوت روان است
بریدن از خود و طى کمال است
نجات هر کسی مرهون آن است

 

خوشا آنان که  در راه  ولایت
رها کردند جان و مال  وثروت
برای  حفظ   دین و راه   یزدان
گذشتند از  زن و فرزند و مکنت

 

چون گنه آید زداید جان تو
گر اجل آید بگیرد جان تو
هر گنه ضایع کند روح تو را
با نیایش کی بمیرد جان تو

 

آرامش آدمی ، ز دین است
اخلاق نکو ، ورا برین است
عقل و ادب و حیا ى انسان
ناجی بشر ، ز مکر و کین است

 

 

ترک دنیا ، شرط دینداری که نیست
 دوری و ترک بشر کاری که نیست
ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩ ﺣﻖ ﻭ ﺑﺎ ﻃﻞ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﺎ     
  ﺗﺮﮎ مردم ، رشد و بیداری که نیست

 

رشد تو در سختی کار است و فکر  
  نی که در آسایش و دائم به ذکر
با تدبر با توکل کار خود آغاز کن
گرچه طولانی بود یا سخت و بکر

 

 

 

 

بشنو از اهل یقین و معرفت     
 نی ز هر بیگانه وشیطان صفت
بشنو از حق، از طریق صالحان  
  صاحب علم و مقام و منزلت

 

آدمی را دین و ایمان  و یقین
می کند  کامل ، وفادار و امین
فهم و ادراک و شعور  آدمی
می برد تا کهکشان ها از زمین

 

 

ارزش زن ،  به حیا و عصمت است          
ارزش زن ، به وفا و عفت است
در حجاب و پاکی و دوری ز نفس 
  زندگی با همسری با غیرت است
 

با متقیان چو صابرین باش
در بین کسان ز ذاکرین باش
از حق طلب صفای جان کن
در قول و عمل چو شاکرین باش

 

خانه ی حق قبله گاه مسلمین
مامن امن و سرای مومنین
اولین خشکی دنیا مکه است
بهترین معبد ، برای اهل دین         

 
 

کسب علم و معرفت را پیشه کن  
  از گناه و معصیت خود بیمه کن
ارزشت گردد دو چندان بی درنگ
  در امور اخروی اندیشه کن

 

 

با تعبد،  با تقید ، بی امان     
جان و دل گردد رها از هر فغان
آدمی دائم اسیر نفس خویش   
 با ریاضت می رهد در هر زمان

 

در مصاف جاهلان خود بیمه کن  
  گر توانی زهد و تقوا پیشه کن
کسب بنما معرفت در زندگی
   تا توانی در جهان اندیشه کن

 

 

کسب علم و کسب ایمان مر تو را 
  روح و جان را می دهد شور و صفا
آدمی با صبر و ایمان هم تلاش  
در سعادت باشد و نور خدا
 

آب و آتش همره خاک و هوا      
باعث ایجاد انسان در بنا
آدمی برگشت دارد سوی خاک
نیست انسان بی عقاب و او  رها

 

با ترک گنه ، روح و روان شاد شود
با ذکر و دعا ، امید ما یاد شود
اعمال بد و خوب همه ، گردد ثبت
با هر گنهی حسن تو بر باد شود
 

امید گدایان و بیچارگان در جهان
عطا کن به ما راه خوبان عیان
فقیران  و در ماندگان منتظر
نباشد امیدی به جز دل ستان

 

درآن وقت دشمن ز ما دیده شست
که ایمان راسخ ز مردم بجست
بجز حی مطلق ، خدای علیم
مرو نزد نامحرمان از نخست

 

زمانی که دشمن  کند سیطره
ندارد ترحم به کس ، یکسره
ببین کودک شیر خوار حسین
زند تیر خود بر گلو ، حرمله

 

زمانی  هوس حاکم و اصل شد 
که ایمان و باور ز ما فصل شد 
غرور و تعصب به بیگانگان 
شعار مقدس بر این نسل شد 

 

 

از آن روز دشمن به ما چیره شد 
که دین و دیانت ز بن کنده شد 
چو ارزش به ضد خودش اصل شد 
ز فرهنگ چیز دگر عرضه شد 

 

آرامش آدمی ، ز دین است 
اخلاق نکو ، ورا چنین است
عقل و ادب و حیای انسان
منجی بشر ، ز مکر و کین است 

 

 

معرفت همراه ایمان و شعور 
همره انسان بود تا قعر گور 
آدمی با عقل تنها ناقص است 
عاملی باشد برای فهم نور
 

صاحبان  فضل وعلم و معرفت
کی خطا کار و دچار  معصیت
مردم اهل یقین در هر زمان
مظهر پاکی و اهل مغفرت

 

 

امشب همه در راز و نیاز ند
در مسجد و محراب و نمازند
بر دلبر خود عشق بورزند
هم ناله و در سوز و گدازند

 
 

تا توانی بندگی را پیشه کن
در جوانی تا توانی توشه کن
تا بری در سن پیری بهره اش
در امور آخرت اندیشه کن

 

 

در جوانی زهد و تقوا پیشه کن
تا توانی  روح و جان را بیمه کن
تا که در پیری شود سرمایه ات
وقت هجرت می رسد ، اندیشه کن

 

گوهر عمر شما سرمایه است
طاعت حق بهرتان پیرایه است
در جوانی با عبادت خو نما
لذتی ما را دو چندان  داده است

 

 

چون گنه قلب تو را تسخیر کرد
ذکر حق کی بر دلت تاثیر کرد
هر که نفس خویش را درمان نکرد
کی مرام و مشی خود  تغییر کرد

 
 

بهترین نعمت ترا عقل است و هوش
در مصاف جاهلان باید خموش
بهترین اخلاق دوری از جدل
جاهلان غافل ز درک و فهم و جوش

 

تسلی ده درون و باطن خویش
عبادت می شود موجب تو را بیش
دهد آرامش و تسکین و عزت
شده تاکید در آئین و هم کیش

 

فضیلت با عمل تعیین گردد
چو زنبور از عسل تحسین گردد
رسالتهای عارف این چنین است
صداقت در عمل تبیین گردد

 

 

شب قدر است و ایام عبادت
نصیب نور حق گردد شهادت
شکستند حرمت محراب و مسجد
به خون آغشته شد دین و سیاست

 

شب اجر است و محتاج  ثوابیم
شب بیداری و ذکر است و خوابیم
تویی دریای رحمت ، نور مطلق
شب عفو است و مشتاق جوابیم

 

در پی دنیا مرو در زندگی
پیشه کن تقوا و زهد و بندگی
راه علم و معرفت را پیشه کن
گر بخواهی عزت و آزادگی

 

آنچه بالا می رود اذکار توست
آنچه با خود می بری افکار توست
در جهان ماند فقط نام  و نشان
هر چه داری در جهان ، آثار توست

 

 

غم و غصه کند عمر بشر کم
تکبر  می دهد جان تو را سم
کند افزون معاش و رزق و روزی
 اگر بخشی ز مال و پول خود هم

 

مو منان دارند صفاتی اینچنین
صبر و ایمان همره علم و یقین
اهل تدبیر و عبادت جملگی
با حیا هستند ، افرادی امین

 

قلب پاک و روی باز و شرح جان
ازصفات صادقان و مو منان
می کنند انفاق از کسب حلال
روی خوش دارند ، سیمایی چنان

 

گناهان می شود با توبه معدوم
رذالت می کند ، الطاف  مختوم
کند حسن عمل را ضایع غیبت
شود عقلت بدست خشم مسموم

 

 

رهزن ایمان تو اعمال توست
همره روز جزا افعال توست
آنچه کشتی ، می کنی آنرا درو
گر نباشد توشه ای، اشکال توست

ارزش انسان به انسان بودن است    
در خفای این و آن بخشیدن است  
ارزش انسان به زور و حیله نیست 
  بر کمال و معرفت افزودن است
 

توصیه بر اهل مسجد اهل دیر
دعوت مردم به تقوا کار خیر
تا توانی دست محرومان بگیر
ابتدا اقوام  و آنگه دست غیر

 

با ترک گناه ، دل شود شاد
با ذکر و دعا ، حق کنی یاد
اعمال نکو ، می شود ثبت
با تهمت و افترا ، دهی باد

 

 

معرفت را تزکیه افزون کند
عاشق جانانه را مجنون کند
تزکیه با علم گر توام شود
کی بشر را نادم و محزون کند

 

 

تو با مردم مومن و راستگو
که دارند ایمان به یزدان بگو
ببخشا به مردم تو انفال را
بجز حرف حق ، چیز دیگر مگو

 

 

منافق بود خائن و زور گو
چو فاسق گنه کار باشد دو رو
بپر هیز از جاهل و بی خرد
سفارش کنم مردم راستگو

 

ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
ای اهل ثنا و معرفت ناله کنید
مردم به دعا و مغفرت  محتاجند
ای اهل سلوک و منزلت  لاوه کنید
 

ترحم بر بدان  باشد ستم چند
به نیکان کن ترحم ، جان و دلبند
شفاعت بر عدو و خصم جانها
بود ظلمی فرای  آنچه در بند

 

جمعی به دعا و ذکر و حکمت              
 خواهان کمال و علم و عزت
جمعی به ریا و خدعه و زور
دنبال مقام و پست و شهرت
 

گر اهل سلوکی و نیایش با هو
بسیار مخور ، فاش مکن، اندک گو
با اهل خرد ، اهل قلم ، همره شو
تا فکر و عمل جهت بگیرد یک سو

 

چون گنه آید بمیرد جان تو
گر اجل آید بگیرد جان تو
هر گنه ضایع کند روح تو را
با نیایش دل نمیرد ، جان تو
 

بهترین توشه در این کون و مکان
رزق و روزی حلال است در جهان
گر بخواهی رشد و جنات برین
کسب آن کن ، تا شود روحت خزان

 
 

دین حق را زنده می سازد حسین
  نور چشم مصطفی ، نور دو عین
می شود احیا مجدد ، دین حق
بین به پا شد جنگ کفار و حنین

 


نجات مسلمین ، راه حسین است
چراغ رهنما  ، نور دوعین است
زمین کربلا و خون یاران
گلستانی ز عشق و نفی کین است

 

خوش به حال سالکان و اهل دین
همچو سلمان ، همچو  اصحاب یمین
نامه ی اعمالشان در دست راست
می درخشد همچو خورشید و نگین

 

صبر و ایمان و کمک بر ماندگان
از صفات صادقان است در جهان
موجب رشد و کمال  آدمی است
گر شود پیشه  بشر را ، هر زمان

 


 

عامل بدبختی و رنج و بلا
ریشه دارد در گناه ما و لا
در زمان جاهلیت خود گواه
منجی مردم فقط دین خدا

 

با ستایش، دور گردی از خطا
از گناه و معصیت گردی جدا
چون خدا پاک است و پاکت می کند
هر چه غیر او بود گردد فنا

 

آدمی را دین به بالا می برد
در جوار حق تعالی می برد
دین زرد ما را به سوی کوی دوست
از زمین تا عرش اعلا می برد

 

 

گر بکاری در دلت بذر گناه
گر کنی غفلت ز احکام اله
نیست محصولی بجز رنج و عذاب
گر توانی توبه کن در بین راه

 

 

این جهان مزرعه ای اعمال ماست
تخم آن در فکر و در افعال ماست
خار و گل محصول کشت ما بود
رشد خار از دوری و اغفال ماست

 

 

 

گر بکاری در دلت بذر گناه
گر کنی غفلت ز احکام اله
نیست محصولی بجز رنج و عذاب
گر توانی توبه کن در بین راه
 

ای تراب تیره ، ای کوی و سرا
جایگاه جسم بی جان ، منتهی
می شود آزاد روح آدمی
جان شود آسوده از بند و رها

 

 

چون که پیمانه به سر شد، رفتی
بهر حق ذکر ورا می گفتی؟
توشه ای بهر سفر را داری؟
دست خالی چه کنی ، در رفتی؟

 

تو که اهل حقی ودانی  عذاب
ادا کن دقیق و به ریز و حساب

نماند حقوقی به گردن ز موت
نباشد دیونی به وقت عقاب
 

فرصت طلبان ذلیل و خوارند و حقیر
قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر

 

 

عدو با توسل به زور و فریب و دل پر عنود
تزلزل به پا کرد در باور و دین مردم ربود
تفکر به آیات نورانی ذوالجلال
شود موجب رشد و معراج انسان چه زود

 

می رسد حرف خدا بر مردمان،نور مبین
از طریق انبیا و اولیا ، از سوی دین
ظاهر دین حاوی فرمان و احکام خداست
باطنش اخلاق نیکو همره علم و یقین

 

مى رود ایمان و تقوا، در پی هر هرزگی
کبر و انواع حسد، آتش زند بر زندگی
هست تقوا چون لباسی، بر روان آدمی
بهترین عامل بود تقوا برای بندگی
 

عقیقه عامل رفع بلایاست
برای دوری شر و جفاهاست
عقیقه باعث احسان به مردم
برای شور چشمی و محاباست

 

 

عقیقه کار نیکو در سجایاست
که اسرارش نهان و از خفایاست
کند بیمه تو را اندر حوادث
که اسرارش نهان و از خفایاست

 

بجا آور عقیقه، چونکه اولاست
کمک بر بینوایان و رعایاست
نباشد مصلحت، جایش دهی پول
بکش یک گوسفند و دان رضاهاست

 

عقیقه موجب دفع بلا یاست
نباشد سهم تو از آن، خطاهاست
بده آنرا به ده ها فرد محتاج
رضای حق تعالی در عطا هاست

 

 

 

هر که می خواهد کند توبه ز افعال شنیع
او بپردازد حقوق دیگران را خود سریع
وانگهی با قلب و با اذکار گوید توبه اش
دور گردد از گناه و معصیت ، آنها جمیع

آخرین دین خدا کامل شود
سایر ادیان حق شامل شود
هست احمد خاتم ادیان هو
امر حق را جملگی عامل شود

 


 

حافظ دین خدا در پیچ و خم
با امام است وولایت بیش و کم
حافظ ما دین بود همچون سپر
تیر های نفس دون شر است و غم

 

اولیای حق ، برای حفظ دین ، جان می دهند
دین احمد را بیان و جهد و دستان می دهند
اهل بیت آگاه و دانا بر علوم هستی اند
با هدایت با روایت نور یزدان می دهند

 

در راه ولا چه اشک و خون ریخته شد
از بهر خدا سکوت و لب دوخته شد
تا دین نبی به پا و آن حفظ شود
شمع دل شیعیان ، چه افروخته شد

 

از برای دوری از آلودگی
چنگ زن بر حبل حق در زندگی
حبل حق در دین و در قرآن بود
نیست جز تقوا و زهد و بندگی

 


عده ای با کار خود ، نابود هر  آئین کنند 
عده ای با لفظ خود ، دین خدا ، بدبین کنند
دین فنا گشت و چه ها شد ، چون که باز
عده ای دین خدا را ، با غرض ، تبیین کنند

 


دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
باعث تسکین ما در عالم و در آخرت
دوستی بامردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم  تو را در نکبت و در معصیت

 

 

 

می رسد حرف خدا بر مردمان،نور مبین
از طریق انبیا و اولیا ، از سوی دین
ظاهر دین حاوی فرمان و احکام خداست
باطنش اخلاق نیکو همره علم و یقین

 

.رمضان
بار عام است خدا را ، به ضیافت برویم
وقت دیدار مراد است که راحت برویم
حق ز کان کر مش سفره ی رنگین دارد
بهر دیدار خدا،راه شریعت برویم

 

۵۳.ماه شعبان
مژده ای دل که مه عید و مه جان آمد
ماه شعبان و مه جلوه ای یزدان آمد
گل نرگس، گل لاله، به جهان دیده گشود
حجت و نور خدا، نیمه ای شعبان آمد

 

۵۴.ماه صفر
چون ماه صفر آمد، غم ها چه عیان باشد
زهراست عزا دار و از سوگ فغان باشد
هشتش که فزون از بیست، آن وقت رحیل آمد
لبیک محمد گفت، آن میر جنان باشد

۵۴.ربیع الاول
در ماه ربیع است که عالم شده رخشان
منجی بشر عرش و زمین کرد گلستان
میلاد دو شمس و قمر هستی و عالم
صادق بود و ختم رسل مظهر قرآن

۵۵.ماه رجب
در رجب آماده گردی با نیایش، با دعا
ماه استغفار باشد، ماه مخصوص خدا
دو امام اول و پنجم به دنیا آمدند
کعبه بشکافد بیاید نور هستی مرتضی

۵۶.محرم
کاروان عشق آمد ، سوی جانان می رویم
در محرم عشق خود ابراز و گریان می رویم
دسته های مردمی ده شب هزاران سینه زن
عشق خود را برحسین ابراز و با جان می رویم

 

۷.دودمان اموی
چون پیمبر از بنی هاشم رسالت برگزید
دشمنی بر احمد و آلش به اعلا حد رسید
در مدینه دین حق نشر و مسلمانی رواج
شد مدینه قلب اسلام و مداوم آن تپید

۵۸.دوران عباسی
می کند برپا بنی عباس دولت در حران
مرکز آن می شود بغداد با عزم سران
از سپاه و لشکر عثمانیان در یک نبرد
منقرض شد سلسله عباسیان اندر جهان

 

۶۱.جنگ نهروان
سخت باشد حمله در پیکار و جنگ نهروان
چونکه قاری و مسلمان در میان و جمعشان
حق و باطل در زمان جنگ کفار و نبی
بود شفاف ونباشد شک وتردیدی چنان

۶۲.جنگ صفین
جنگ صفین است جنگ خدعه و مکر و فریب
شد عیان در عرصه ی میدان صفین و رقیب
تا به زانو آورد بی جنگ و خون ریزی حریف
در صف لشکر شکاف انداخت،آن طرح عجیب

۶۳.جنگ صفین
بر سر نیزه نمودند کاغذ وقرآن رها
لشکر مولا شود مقهور از ریب و ریا
گاه با پول و گهی خدعه،ستم شد بر سپاه
لشکر حضرت شکست را می پذیرد درخطا

۶۴.جنگ خندق
متحد گشتند کفار قریش و کافران
در نبردی نابرابر با سپاه مومنان
گفت سلمان رمز پیروزی،نیازش خندق است
تا بود یک مانعی در حمله های بی امان

 

 

۶۰.جنگ جمل
"راه امیر مومنان راه خداست بی گمان"
نیست طریق اولیا، جنگ و نبرد بی امان
جنگ جمل به پا شود، بصره سقوط می کند
نیست رهی بجز دفاع،جنگ علی و خاطیان


۶۶.جنگ احد
رمز پیروزی توکل بر خدای لایزال
هر که را باشد توکل،کی بود او را ملال؟
در پی نا کامی کفار در بدر و احد
انتقام خون یاران را گرفتند در جدال


۷۰.جنگ بدر
اولین جنگ بزرگ مسلمین در بدر بود
رمز پیروزی توکل، همره با صبر بود
گفت مولا مرتضی،از یاری و امداد غیب
می کند یاری خدا ، اخبار آن در صدر بود

 

۷۱.جنگ حنین
نبرد حنین است سخت و بود آن شدید
پس از فتح مکه شود جنگ و گردد پدید
ندارند ایمان محکم سپاه نبی در حنین
نبینند دست خدا را ، بود تکیه گاه و امید

 

 

 

 


آخرین دین خدا کامل شود
سایر ادیان حق شامل شود
هست احمد خاتم ادیان هو
امر حق را جملگی عامل شود

 

 

اولیای حق ، برای حفظ دین ، جان می دهند
دین احمد را بیان و جهد و دستان می دهند
اهل بیت آگاه و دانا بر علوم هستی اند
با هدایت با روایت نور یزدان می دهند

 


دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
باعث تسکین ما در عالم و در آخرت
دوستی بامردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم  تو را در نکبت و در معصیت

 

 


عده ای با کار خود ، نابود هر  آئین کنند 
عده ای با لفظ خود ، دین خدا ، بدبین کنند
دین فنا گشت و چه ها شد ، چون که باز
عده ای دین خدا را ، با غرض ، تبیین کنند

 


دشمن دین خدا رخنه دو چندان کر ده
حمله بر غیرت و ایمان جوانان کرده
عزت و شوکت ما در گرو بیداریست
دشمن روح بشر ، مکر چو شیطان کرده

 

 

 

 

فصل دوم

اصول دین

۱.توحید


چون که خود گفتی به سوی من بیا
هر کجا باشی بیایم ای خدا
گرچه راهت روشن است بر خالصان
اذن تو خواهم امید و رهنما

 


ای خدای بی نیاز و چاره ساز
مرکب معراح من باشد نماز
چون مسافر سوی کوی دلبرم
من گنه کارم عطا بنما جواز

 


همچو مرغی در میان آسمان
بل ببینم  جلوه ای از آن جهان
یا بجویم روی ماهت در لقا
زانکه باشی دلربا و دلستان

 


آرزو دارم که گردم یک نفس
لحظه ای آزاد از بند قفس
تا ببینم نور ذات ایزدی
خالق یکتا تویی ای دادرس

 


هادی این ره مرا پیغمبر است
کاو مراد و مقتدا و رهبر است
چون چراغی راه را روشن کند
او امین و مرشد و هم داور است

 


اندر این ره پستی و بالا بود
کی رسد هر کس که بی تقوا بود
من خطا کار و گنه کار و فقیر
هر که با یزدان بود والا بود

 


چون قیامت گشت و هنگام حساب
روز فصل آید شود گاه جواب
خود تو می بخشی گناهان مرا
نامه ام خالی بود از هر ثواب

 


من به امید تو این ره آمدم
در پی فضل تو آگه آمدم
لیک در پیشت کنون شرمنده ام
سوی یکتا گوهر و شه آمدم

 


من که دانم کرده ام با خود جفا              
  شرمسارم در حضورت ای خدا

تو عظیمی و کریمی و رحیم
خود تو می بخشی جفاها هم خطا
این مسافر کی به مقصد می رسد
تا دمی کاو دل بر این دنیا نهد
زرق و برق این جهان مانع شده
ای خدای واحد و یکتا احد



 

 

 


چون که خود گفتی به سوی من بیا
هر کجا باشی بیایم ای خدا
گرچه راهت روشن است بر خالصان
اذن تو خواهم امید و رهنما


ای خدای بی نیاز و چاره ساز
مرکب معراح من باشد نماز
چون مسافر سوی کوی دلبرم
من گنه کارم عطا بنما جواز

 


همچو مرغی در میان آسمان
بل ببینم  جلوه ای از آن جهان
یا بجویم روی ماهت در لقا
زانکه باشی دلربا و دلستان

 

 


آرزو دارم که گردم یک نفس
لحظه ای آزاد از بند قفس
تا ببینم نور ذات ایزدی
خالق یکتا تویی ای دادرس

 

 


هادی این ره مرا پیغمبر است
کاو مراد و مقتدا و رهبر است
چون چراغی راه را روشن کند
او امین و مرشد و هم داور است

 

 


اندر این ره پستی و بالا بود
کی رسد هر کس که بی تقوا بود
من خطا کار و گنه کار و فقیر
هر که با یزدان بود والا بود

 

 


چون قیامت گشت و هنگام حساب
روز فصل آید شود گاه جواب
خود تو می بخشی گناهان مرا
نامه ام خالی بود از هر ثواب

 

 


من به امید تو این ره آمدم
در پی فضل تو آگه آمدم
لیک در پیشت کنون شرمنده ام
سوی یکتا گوهر و شه آمدم

 

 


من که دانم کرده ام با خود جفا              
  شرمسارم در حضورت ای خدا
تو عظیمی و کریمی و رحیم
خود تو می بخشی جفاها هم خطا

 

 


این مسافر کی به مقصد می رسد
تا دمی کاو دل بر این دنیا نهد
زرق و برق این جهان مانع شده
ای خدای واحد و یکتا احد




 گر درک کنی شمس و قمر پر نورند
در روز و شبان منشا خیر و دورند
عالم همه  تسبیح خدا می گویند
گر درک کنی جن و بشر مسرورند

 


خانه ی حق قبله گاه مسلمین
مامن امن و سرای مومنین
اولین خشکی دنیا مکه است
بهترین معبد ، برای اهل دین       
 


با ترک عبادت ، ز خدا دور شوی
از نور خدا خارج و مغرور شوی
شیطان بنگر ، که رانده ی حق گردید
در محضر حق ذلیل و مهجور شوی

 

 


درآن وقت دشمن ز ما دیده شست
که ایمان راسخ ز مردم بجست
بجز حی مطلق ، خدای علیم
مرو نزد نامحرمان از نخست

 


دل خسته و جان خفته و ما سرگردان
حق شاهد و ما غافل و سست و نالان
عمری به هدر رفت و ندیدیم خدا را
او حاضر و ما غایب و مست و حیران 

 

 


ای رفیق جمله خوبان ،  ای خدای مهربان
تو عظیمی و کریم ، صاحب عرش و جهان
نیست چیزی از تو  مخفی، می بری رنج و بلا
تو بری از ما مصائب ، تو مغیث و مستعان

 

 


ای امید بینوایان ، تو قدیم و لایزال
تو خدای جن و انسان ، تو عزیز و ذوالجلال
این جهان و آن جهان آید به امرت چون  پدید
تو رها از آب و نانی ، تو غنی و بی مثال

 

 


ای یگانه خالق عالم ، صفای باغ و بستانی
نگار دلستان ما ، غفور و حی و سبحانی
شود جاری روان آبی ،  به دشت و کوی و صحراها
امید مردمان باشی، انیس روح و هر جانی

 


تو ورای عقل و درکی ، تو نشان بی نشانی
تو ورای ذهن و حدسی ، تو بری ز هر گمانی
نتوان ز وصف یزدان ، چو منی کند بیان آن
تو عیان و هم نهانی ، تو وجود لامکانی

 

 


چو منی اسیر نفس است ، تو رئوف و مهربانی
به زبان بی زبانی ، تو انیس و هم زبانی
تو امید و جان  مائی، نروم به جای دیگر
ز سرای کوی و درگه ، تو مرا ز خود نرانی

 


ورای عقل و هر درکی، خدای بی نشان است
ورای ذهن و هر حدسی، خدای بی گمان است
ندارم من تصور از وجودت ، جز به گفتار
ورای فهم و هر وهمی ، خدای بی کران است

 

 


ورای جسم و ترکیبی ، خدای  بی مثال است
ورای ختم  و نابودی ، خدای لایزال است
نمی گنجد خدا در ذهن و در جسم خلایق
ورای شکل و تمثالی، خدای بی جمال است
 

 


خداوندا ، بری از عیب و نقص  و ناتوانی
تویی آگه به اسرار خلایق ، هر زمانی
تویی واجب وجود و یکه و باقی به عالم
تو مخفی از خلایق از ملائک در جهانی
 

 


من گنه کارم خدایا ، توبه ی ما را پذیر
ما گرفتار هوائیم ، دست بی دستان بگیر
این هوای نفس دون و افعی جان همچنان
کرده ما را در غل و زنجیر ، مغلوب و اسیر

 


نتوان خدا ببینی ، به دو چشم خویشتن آن
دل اگر خدا شناسی  ، دل خود براق گردان
بنما دل و روان را ، چو مرآت صاف و روشن
به یقین اگر رسیدی ، همه چیز  نقش سبحان

 



 

 

 

 

۲.نبوت


نیاز ما به وحی است و امامت
محمد آخرین پیک رسالت
توسل بر نبی و آل احمد
هدایت می کند ما را ز غفلت

 

 

 

خدا گوید سخن بر کل امت
تعقل را نمی باشد کفایت
نیاز آدمی ما فوق عقل است
نبی روشن کند شمع هدایت

 

 


اطاعت از نبی امر ی خدایی است
رهایی از خود و کفر و جدایی است

دو بال عقل و ایمان می برد عرش
رهایی از قفس دل را شفایی است
 

 


شده نازل کتاب حق به تدریج
بود بعثت زمان نشر و ترویج
نزول دفعی قرآن شب قدر
کلام حق سراسر نور و تهییج

 


علت بعثت بود نشر پیام
از  طریق مصطفی بهر نظام
یاد نعمت های حق بر مردمان
با تذکر با نمایش با قیام
 


معجز ختم رسل ، در آیه هاست
در کلام حق مبین و ره گشاست
بی مثال است و نیاید مثل آن
تهفه ی پروردگار جان فزاست

 
 

 

معجزه باشد کتاب مصطفی
جاودانه باشد و پر محتوا
می کند تبیین حقوق مردمان
هست قرآن منجی و نور خدا

 

 


بر امام و بر نبی شمس الهدی
می شود ابلاغ از سوی خدا
در خصوص دین اسلام و جهان
زنده گردان کل عالم  هر کجا

 

 

مصطفی دارد صفاتی این چنین
اهل تقوا باشد و پاک و متین
هادی است و مهربان و بی ریا
حامی قشر ضعیف است و امین

 


با قیام مهدی صاحب زمان
آخرین دین خدا اندر جهان
می شود احیا و می گردد قبول
می شود دین خلایق بی گمان

 


السلام ای مشعل نور یقین
باعث هستی و ختم المرسلین
هادی مردم ز بیراه تویی
نور چشم انبیا و مسلمین

 


تا پیمبر در جهان مشهور گشت
دین حق در لامکان چون نور گشت
دعوت اسلام بر شاهان شود
شد فراگیر و جهان مسرور گشت

 


تا قیامت دین تو بر پا بود
مکتبت تا حشر پا بر جا بود
دین تو کامل ترین ادیان بود
ماندگار و در جهان والا بود

 


با قیامت بت ز کعبه رانده شد
قبله گاه مسلمین پاینده شد
گشت حیدر جانشین احمدی
خلق را انعام دیگر داده شد

 


ای محمد نور چشم انبیا
مظهر احسان و ایمان و عطا
منجی مردم تویی در معرفت
صاحب مهر و محبت بی ریا
 


ای محمد مظهر خلق کبیر
صاحب حمد و مقامی بی نظیر
خلق را منجی ز گمراهی تویی
مظهر آئینه شاهی امیر

 


ای محمد نور چشم مسلمین
معدن جان را تویی در ثمین
ای وجودت معدن اسرار حق
آن تجلی گشته در اصحاب و دین

 

 


ای محمد ای شه اسلام و دین
وی که داری نور حق را در جبین
شیعه با قرآن و عترت زنده است
نور یزدان منجلی بر مومنین

 


ای محمد ای مرا آرام جان
گنج رحمت طایر خلد آشیان
کعبه ی اهل کمال و معرفت
قبله ی جان ها تویی نور جنان

 


مشعل تو در زمین و آسمان
می درخشد همچو خورشیدی عیان
نام پاکت روح را مرحم بود
افتخار آدم و جن و جهان

 


جامعه آئینه ی آل علی ، نور خداست
آن کلام انبیا باشد، بیان اولیاست
جامعه از بهر شیعه، یک دعا در ظاهر است
می کند تبیین اصول دین و آن ارکان ماست

 

۳.معاد


 دانی که چه چیز تا قیامت با ماست
اعمال مفید تا نهایت با ماست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
با دادن سود بینها یت با ماست
 
 


دانی که چه چیز تا قیامت با توست
اعمال نکو  تا نهایت با توست
با مرگ نهی هر آنچه داری با خویش
تا قبر رفیق با محبت با توست



تا توانی بندگی را پیشه کن
در جوانی تا توانی توشه کن
تا بری در سن پیری بهره اش
در امور آخرت اندیشه کن

 

 

روز رستاخیز می باشد معاد
آن قیامت باشد و گردد مراد
مردگان دارای جسم اند و حیات
حق تعالی می کند آن را به یاد
 

روز محشر باشد و وقت حساب
هرکسی بیند عذاب خود عقاب
خوش به حال مردم نیکو سرشت
سیرت پاک است دور از هر عذاب

 

بعد توحید است تاکید خدا
بر معاد و روز پاداش و جزا
هر چه کاری می کنی آن را درو
نیست فرصت بر خلایق در ادا

 

ربع آیات است در بحث معاد
تا نباشد شک و تردید و عناد
در خصوص روز عقبی روز خیز
هر کسی بیند سزای خود جهاد
 

چه خوش گفت مولا علی این پیام
که رحمت شود شامل هر کدام
چو دانی کجایی ،کجا می روی
کجا بوده ای در جهان و نظام 

 

خدا گفت بر مردمان این چنین
همه زنده گردند در واپسین
شما مرده بودید قبل حیات
نمودیم  زنده ز خاک و زمین

 

حیات بشر از ازل بود نی ز ناف
سپس مرده گشتیم نبود گزاف
ندانم چگونه ، ندارم به یاد
نگوید خدا حرف ناحق  خلاف

 

 

حیات و ممات است بعد از وفات
همه مرده گردند بعد از حیات
ولیکن شهیدان حق زنده اند
نبینیم آنان به چشمان چو ذات

 

نبی گفت در مرگ جعفر چنین
بدیدم ورا با دو بالی وزین
ملائک بود همره آن جناب
نباشد ورا سوی جنت حزین

 

 
چه خوش گفت باقر  ولی خدا
که موت است خواب و بگیری فرا
ولی طول آن تا قیامت بود
بود روز خیز  و ببینی جزا

 


گفت پیغمبر که نور سر مد است
نام پاکش مصطفی و احمد است
در قیامت حضرت رب عزیز
می کند پرسش ز عمر و امجد است

 


ابتدا از گوهر عمر گران
می کند پرسش ز هر پیر و جوان
مرمر جسمت چه سان فرسوده ای
چون نمودی طی دوران در جهان

 


ثروتت را چون بدست آورده ای
در کدامین راه مصرف کرده ای
مهر ورزیدی تو بر آل رسول
یا که در نفی ولی دل برده ای

 


بین سلیمان با ملک دارد سخن
در خصوص قبض جان از جسم و تن
چهره ات بنما تو اندر این جهان
تا که عبرت آن شود  بر مرد و زن

 

 


گر فرو آیم ز بهر قبض جان
آن نباشد بر همه یکسان ز آن
بستگی دارد به ایمان و شعور
چهره ام گه مخفی است و گه عیان

 


چهره ام بر مردم صاحب کمال
باعث حیران شده اندر جمال
لیک چون بر اهل جور آیم فرود
قابل رویت نباشد ، عرض حال

 


چون گنه قلب تو را تسخیر کرد
ذکر حق کی بر دلت تاثیر  کرد
هر که نفس خویش را درمان نکرد
کی درون و جان خود  تدبیر کرد

 


اژدهای نفس گر گردد رها
موسیی باید که گیرد اژدها
تا عصایی سازد و آید بدست
پس مکن آن را رها  با ادعا

 


گفت مولایم حسین بر اهل جور
قبل هر فسقی ز رزق حق مخور
گر توانی شو ز ملک حق برون
نیک دانم می بری آن را به گور

 


رو به جایی تانبیند حق تو را
گر توانی جان مده در این سرا
وانگهی باشد تو را سوی گناه
خوب می دانم نداری این قوا

 

 


خوشا آنان که ایمان در قیامت
رهاشان کرده از فهوای غفلت
برای کسب فیض  نور سرمد
گذشتند از خود و دنیا و ثروت

 


در قیامت می شود محشر به پا
مردگان را زنده می سازد خدا
می شود غوغا به پا با امر حق
دان خدا قادر به احضار شما
 

 

 
دانی که چه چیز تا قیامت با توست
اعمال مفید تا نهایت با توست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
با دادن سود بی نهایت با توست

 


به نام خدا وند علم و کتاب
خداوند روز عقاب و حساب  
رسد وقت موعود و وقت معاد
بود پرسش و پاسخ و گه عذاب

 

 

۴.عدالت

 

خدا  آگاه و دانا بر حقایق
نکرده  ظلم و جوری بر خلایق
خدا عادل بود در قسط و دادش
بود آگاه بر میل و سلایق
 

مسلمان را اصول دین نیاز است
به تحقیق و عمل  ما را جواز است
فروع دین بود اعمال مذهب
نماز و صوم و حج ما را فراز است

 

عدالت نیست معنایش مساوات
عدالت ضد ظلم است و خسارات
اگر دیدی که هر کس  جای خود بود
شده عدل و عدالت هم مراعات

 
 

اگر جاری شود عدل و عدالت
نباشد ظلم و جور و هم جنایت
نمی بینی فقیری یا گرسنه
شده تاکید در قرآن ، روایت

 
 

اگر لازم شود حکم قضاوت
تامل کن تو در حفظ عدالت
خدا خشنود گردد زین عمل بیش
نما در حکم و گفتارت رعایت

 

مکن اندر امانت نقض پیمان
مگو حرفی برون از امر یزدان
عدالت پیشه کن در هر اموری
نشان معرفت باشد ز انسان

 

 

شهادت ده به عدل و هم عدالت
به آنچه دیده ای گو ، کن حمایت
عدالت پیشه گان مرضی حق اند
مکن ظلم و تعدی در قضاوت

 

ستایش کرده حق عدل و عدالت
نکوهش کرده ظالم را ز غایت
بپا دارید عدل و قسط خالق
ملالت کرده او ظلم و جنایت

 

مصادیق عدالت بی شمار است
رهایی از گناهان و فشار است
گهی شخصی بود گه اجتماعی
رواج و رونق  کسب است کار است

 

رعایت کن عدالت بر یتیمان
تهی دستان بود تاکید قرآن
عدالت گر شود جاری نباشد
فقیری در جهان حتی بیابان

 


پرچم عدل به پا گردد و با تقوا باش
بهر آن روز مهیا و همی کوشا باش
پرچم عدل به پا گردد و مهدی آید
بهر آن روز مهیا و همی کوشا باش

 


مردم بیچاره را یاری کن و کاهل نباش
بهر فردایت بکن کاری، خودت سافل نباش
با مصاف دیگران پرهیز از اجحاف کن
در عدالت عامل و از بندگی غافل نباش

 


گفت پیغمبر که مهدی وارث ما در جهان
بهره ها دارد ز اجداد خود و پیغمبران
صاحب علم و مقام است و کمالات و ادب
می کند بر پا عدالت ، مهدی صاحب زمان

 


خلق عالم را بود هادی و  منجی توامان
منتقم باشد امام و صاحب کون و مکان
می دهد تشکیل حضرت دولتی وقت قیام
تا شود برچیده هر ظلم و خیانت بی امان

 


یا ابا صالح نما رویت به مردم در جهان
آمده در کل ادیان الهی نامتان
او امام و رهبر کل جهان است و بشر
زین سبب گویند او را صاحب امر و زمان

 


مهدی است افشاگر و هادی برای بندگان
می شود اتمام حجت  بر همه پیر و جوان
حجت حق گر نماید عدل خود را او به پا
نیست مسکین و فقیری با قیامش در جهان

 


شیعیان در انتظار منجی خلق جهان
کی شود مقدور روی بی مثال و هم نهان
یکصد و هشتاد و دو القاب دارد آن امام
این ز آیات است و تعبیر و بیان خبرگان

 


تویی جانشین خدا در تمام جهان
نباشد جهان بی امام و ولی هر زمان
تویی حجت و قائم و مظهر اهل بیت
گشایش روا کن به مردم ، امید نهان

 


گر حجت حق آید ، دنیا شود گلستان
باشد اجازت آن، در دست حی سبحان
از جان و دل دعا کن ، شاید امام آید
با انقلاب مهدی، سر را رسان با سامان

 


از مکه او بیاید، با اذن و حکم یزدان
تو بهتربن نویدی، بر دیدگان انسان
حجت برای مردم، حجت تمام کرده
از حق طلب نمائید ، اذن قیام جانان

 


ای غایب از نظر ها، بنمای فهم قرآن
من عاشق نگاهت، ای پادشاه خوبان
شرح دعای ندبه، خود باز گو برایم
ذکر دعای حضرت، فیضی دهد فراوان

 


ای وارث محمد، زیبای خوب رویان
تو آیت غدیری، محبوب هر مسلمان
نامت عجین به عدل است، بر پا نما حکومت
قدری تفقدی کن، آرامش دل و جان

 
 

 

۵.امامت

 


شیعه با خون ولایت بیمه شد    
تا قیامت دین حق پاینده شد
دین حق با خون شیعه زنده است
شیعه از ظلم و جفا رنجیده شد
 


ما شیفتگان حرم و کوی ولایت
باشیم به فرمان ولی رهبر امت
در جبهه بیرونی و در عرصه ی داخل
آماده جان بازی و ایثار و شهادت

 

 


محمد با علی از صادقینند
نبوت با امامت اصل دینند
ولایت گوهر و نور هدائی است
ستونی بهر دین رکنی رکینند

 


خداوند احد وعده نموده است
حکومت با ولایت را ستوده است
حکومت غصب گشته در امامت
  خلافت حق مولا را ربوده است
 


ولایت همچو چادر بهر دین است
که قرآن را نگهبانی امین است
ولایت زنده با اشک بتول است
امامت همچو در روی نگین است

 


نبوت بی ولی ماوای ندارد
ولایت بی علی معنی ندارد
محبت بر علی حب خدائی است
تشیع بی علی مبنا ندارد

 


ولایت ریشه و اصل عمود است
چو سدی پیش افکار جمود است
شده ظلم و خیانت بر امامت
علی خیبر گشا و در گشود است

 


امامت رهنمای شیعیان است
که وصل ایزدی ما را در آن است
ولایت با نبوت نور واحد
مسلمان در پناهش در امان است

 


ولایت حافظ راه نبوت
تجلی گشته در قرآن و عترت
امامت حامی دین است و قرآن
دهد ما را کمال و رشد و عزت

 


چو قرآن با نبی نور جنان است
ولایت نور چشم شیعیان است
اطاعت از ولی کار خدائی است
امامت ناجی پیر و جوان است

 


ولایت محور دین و رسالت
علی و فاطمه قلب امامت
ولایت حافظ ناموس و جان است
دعا کن بر فرج ، روح ولایت

 


چو وصف اصل و فرع دین نمودی
تو آئینی ز احمد را سرودی
اگر چه حق مطلب بیش از این است
چه رازی را به دل از او شنودی

فصل چهارم

فروع دین


۱.اشعار نماز


زیارت نامه ی یزدان نماز است
وصال ایزدی ما را جواز است
نمازی خوان چو مولا گر توانی
عبادت با خدا راز و نیاز است

 

 


اگر مایل به وصل ذوالجلالی
اگر خواهان یزدان و جمالی
نمازی خوان که مولا خواند آنرا
اگر راغب به رشدی و کمالی
 

 


امشب همه در راز و نیاز ند
در مسجد و محراب و نمازند
بر دلبر خود عشق بورزند
هم ناله و در سوز و گدازند

 


آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از لبش آب حیات
 حق آن بر بندگان سنگین بود
یاد یزدان موجب قرب و ثبات
 


پانزده رنج و بلای  جانگداز
آیدت گر سست انگاری نماز
اندر این دنیا و اندر  آخرت
گر نباشد با خدا راز و نیاز

 
 

 

 

گفت پیغمبر به زهرا این سخن
در خصوص امر حق بر مرد و زن
در خصوص جان و قرآن و نماز
تا که امت بشنود از جان و تن

 

 


پانزده رنج و بلای جانگداز
آیدت گر سست انگاری نماز
کس نگوید جز محمد این سخن
کن عبادت با خدای بی نیاز

 

 

 


سه به قبر و سه به حشر آید تو را
قبر تو در ظلمت و ضیق و چه ها
شش به عالم سه به وقت مردنت
جملگی رنج است و خسران و بلا

 

 


بی نماز آخر ز کف ایمان دهد
تشنه و خوار و گرسنه جان دهد
کسر عمر و رزق و خشم کردگار
می شود او را دچار و آن دهد

 


نبی گفتا ستون دین نماز است
که معراج مسلمانی نیاز است
چو خوانی روح تو آید به پرواز
نیاز آدمی در ذکر و راز است

 

 


مجو جز ذکر حق چیزی تو بهتر
اگرچه باشد آن همسنگ گوهر
سراسر راز هستی در نماز است
مجو جز ذکر حق چیزی تو برتر

 


نمازی خوان چو مولا گر توانی
که تیر از پا کنند و خود ندانی
نمازی خوان چو مولا گر توانی
که تیر از پا کنند و خود ندانی

 


نماز است ارتباط حق و انسان
که واجب گشته آن بر هر مسلمان
خدا نازل نموده بهر هر کس
متاعی چون گوهر دری چو فرقان

 

 


نماز با ولایت روشنایی است
وصول کردگار و دلربایی است
نماز بی امامت لهو بازی است
توسل بر ائمه خود رهایی است

 

 


اگر مایل به وصل  ذوالجلالی
وگر راغب  به رشدی و کمالی
به موقع خوان نمازت را تو ای دوست
مقدم در امور است و وصالی
 


نماز است ارتباط حق و انسان
که واجب گشته  آن بر هر مسلمان
دهد آرامش و تسکین بشر را
ادایش موجب لطف است و احسان

 
 


آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از کفش آب حیات
حق آن بر بندگان سنگین بود
اول وقت است ما را باقیات

 
 

 


نماز است عامل دوری ز خسران
انیس قبر و نور  دل بود آن
چراغ رهنما و زینت ماست
بهای جنت است و عز انسان

 
 


عبادت ذکر تنها با خدا نیست
پیمبر گفت ، در دین انروا نیست
عبادت را بود اعمال ظاهر
نماز و صوم و حج هم در خفا نیست

 


وقت سحر است ، خیز از بهر نماز
با یار قدیم خود ، دمی راز و نیاز
در خلوت و تنهایی ، با یار سخن گو
هنگام سفر ، به نام او کن آغاز

 
 


نماز است عامل دوری ز خسران
انیس قبر و نور  دل بود آن
چراغ رهنما و زینت ما
بهای جنت است و عز انسان
 

 


آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از لبش آب حیات
 حق آن بر بندگان سنگین بود
یاد یزدان موجب قرب و ثبات

 
 


عبادت ذکر تنها با خدا نیست
پیمبر گفت ، در دین انروا نیست
عبادت را بود اعمال ظاهر
نماز و صوم و حج هم در خفا نیست

 
 

 


نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
چو خوانی روح تو آید به پرواز
مقدم در امور زندگانیست

 
 


نماز با ولایت، روشنایی است
وصول کردگار و دلربا یی است
ولایت ریشه و اصل و عمود است
نماز بی ولایت، لهو و بازی است

 
 


عامل خوشبختی و رفع نیاز     
در ستایش با خدای چاره ساز             
باعث کسب کمال آدمی
  در نماز است ، در نماز است ، در نماز

 
 


بر خیز ز خواب ، وقت دیدار شده
برخیز و بخوان ، که حق خریدار شده 
صبح است و کنون وقت نماز است تو را
برخیز و ببین ، جهان پدیدار شده

 


وقت سحر است ، خیز از بهر نماز
با یار و شفیق خود ، دمی راز و نیاز 
در خلوت و تنهایی خود ، یار طلب کن
وقت سفر است ، خیز  از بهر جواز 



 


جمعی که همیشه سر فرازند                              
   در محضر حق به ذکر و رازند 
   دائم به نیایش و عبادت              
  مشغول  ریاضت و نمازند

 


امان از دست بی دینی ، برد تا قعر گمراهی
نگو ترک نمازت را ، نکن دیگر تو کوتاهی
نماز شب کمی بگزار، خدایت دوست می دارد
کلید گنج خوشبختیست، همین ورد سحرگاهی

 
۲. روزه


روزه تنها آب ناخوردن که نیست
ره بسو ی سفره نا بردن که نیست
روزه تمرین جهاد اکبر است
روزه در خوابیدن و خوردن که نیست

 


سی روز گذشت و عید فطرت آمد
پاکی روان و ترک  ظلمت  آمد
شیطان هوس اسیر ما بود ، به بند
شادی و سرور بی  نهایت  آمد

 


بهترین آیین و جشن بی نظیر
عید قربان باشد و فطر و غدیر
عید دیگر مبعث پیغمبر است
عید پاکی ها و عید دلپذیر
 

 


روزه ذکر است و دعا و رمز و راز
صوت قرآن با صدایی دلنواز
روزه تمرین جهاد اکبر است

ناله کردن همره سوز و گداز

 


دعوت خاص خدا ماه خداست
در ضیافت جملگی نور و صفاست
چشم و گوش و دل شود دور از خطا
روزه یکسان ساز فقر است و غناست

 


روزه حکمت را دو چندان می کند

جسم و جان را پاک و درمان می کند
معرفت را روزه افزایش دهد
باغ دل را نور افشان می کند

 


روزه مخصوص مسلمانان که نیست
در مرام و دین ما خسران که نیست
روزه شیطان را به زندان می برد
در ضیافت غفلت و حرمان که نیست

 

 


روزه تمرینی برای آدم است
روح را آرام بخش و مرهم است
جسم چون بار ریاضت می کشد
عشق یزدان مرهمی بر هر غم است

 


روزه داری در طریق سالکان
باعث رشد و کمال بندگان
روح را ،صیقل دهد راز و نوا
نفس دون تسلیم می گردد ز آن

 


روزه ما را جای والا می برد
همچو مرغی سوی بالا می برد
تا که گیری مزد و پاداشی مزید
آدمی  را  عرش  اعلا می برد

 


روزه تنها آب ناخوردن که نیست
ره به سوی سفره نا بردن که نیست
خواندن و فهمیدن قرآن نکوست
طی دوران کردن و مردن که نیست

 


روزه در آئین عیسی آمده
در کتاب اهل ترسا آمده
بیمه می گردد حواس آدمی
روزه در آئین موسی آمده

 

 


روزه انسان را به یاد حق برد
قلب را تسکین و آرامش دهد
عزت انسان فزون گردد همی
موجب رشد و سعادت آن بود


دعوت خاص خدا ، ماه خداست
در ضیافت ، جملگی نور و صفاست
نفس را مدفون کند ذکر و دعا
روح تو مهمان خاص کبریاست

 

 


روزه ذکر است و دعا و رمز و راز
یاد معبودی که باشد بی نیاز
خواندن و فهمیدن قرآن نکوست
با صدای دلنشین و دلنواز 

 

 


الهی فطر ما را کن تو فاطر
نما ایمان ما را سخت و فاخر
سرای حق بود دلهای مو من
دلم گردد سرای نور طاهر

 

 عجب ماهی است این ماه عبادت
مه ارض و سما و قدر و‌ رحمت
بود ماه خدا و عشق و تقدیر
دهد آرامش و صبر و طهارت

 


عبادت ذکر تنها با خدا نیست
پیمبر گفت ، در دین انروا نیست
عبادت را بود اعمال ظاهر
نماز و صوم و حج هم در خفا نیست

 

روزه تنها آب نا خوردن که نیست
ره بسو ی سفره نا بردن که نیست
روزه تمرین جهاد اکبر است
روزه در خوابیدن و گفتن که نیست

 

۳. خمس 
خمس واجب می شود بر گنج و مال
آن بود مازاد از خرجت به سال
خمس دارد منفعت ، در کسب و کار
تا که گردد مابقی پاک و حلال


خمس دارد هر غنیمت در جدال
کن ادا در زندگی ، گردد حلال
کشف معدن یا جواهر عمق آب
می شود مشمول خمس لایزال

 


مال آغشته به شبهه یا حلال
خمس دارد تا شود پاک و زلال
این بود فتوای عالم مجتهد
مستمندان را بود بهره ز مال

 


خمس گردد بر دو قسمت در ادا
بر ضعیفان و فقیران هر کجا
سهم سادات است بخشی از دیون
مرجع تقلید می گوید تو را

 


در فروش ملک بر صاحب کتاب
خمس آن باید ادا گردد حساب
کافر ذمی شود صاحب بر آن
این بود رسم تملک در صحاب

 

 


مالک اصلی خدا باشد نگر
پس چرا دلواپسی در این گذر
کسر یک پنجم ز مالش اندک است
او دهد مال و بگیرد ای بشر

 


آزمایش می شود انسان به مال
گه مقام و شهرت و گاهی جلال
خمس باشد امتحانی بر بشر
در خصوص ثروت و مال و منال

 


خمس باشد لازم و امر خداست
پشتوانه مالی دین و رواست
در قیامت می شود اندوخته
آن کلید روزی و کاری ولاست

 


خمس باشد واجب و مشکل گشاست
بر یتیمان و فقیران  آن رواست
سوره ی انفال دارد آیه ای
می کند تاکید آن را ، از خداست

 


زکات و خمس از ارکان دینند
نماز و روزه چون سلطان دینند
رهایی از دل و حق یتیم است
   فرامین خدا فرمان دینند

 

 

۴.زکات

زکات مال از بهر عموم است
ادا ناکردنش خبط و حرام است
فقیران بهره مند گردند بی شک
ادایش لازم و رسم و رسوم است

 


زکات علم در نشر علوم است
که نشرش افتخار مرز و بوم است
مفید است کسب علم و نور ایمان
که نقشش موجب رشد عموم است

 


زکات چهره در پاکی نهان است
عفاف بانوان دری گران است
جلال و منزلت یابد ز پوشش
ز چشم ناکسان زن در امان است
 


زکات هر که را در رزم باشد
گذشتن از خطای خصم باشد
نباشد لذتی بهتر ز بخشش
که بخشش در بزرگان  رسم باشد

 


عبادت گرچه در خمس و زکات است
ولیکن راز هستی در صلات است
نماز است ارتباط حق و انسان
نجات هر کسی در ارتباط است

 


زکات مال از بهر فقیر است
کمک بر بینوایان و اسیر است
اسیر از پرتوش آزاد گردد
ثوابش بی حد و اجرش کثیر است

 


زکات چهره در پاکی نهفته است
عفاف بانوان دری نسفته است
جلال مرتبت یابد زنان را
حیای بانوان کاری خجسته است
 


چو راز هستی و ما در صلات است
هم آبادی مسجد در زکات است
ز بهرش نیست فقر  و نیست ذلت
همان مسجد که خود باب نجات است

 


زکات بی نیازی، شکر نعمت
بود در صرفه جویی و قناعت
اگر خواهی نگردی خوار و مفلس
قناعت کن ، رعایت کن ، کفایت

 


زکات پدر بر پسر در علوم
مجاز است و نیکوست بهر عموم
که دانش تو را زنده سازد ز جهل
به مقصد برد علم دین و نجوم

 

 
این مقام دنیوی دارد زکات 
گشته واجب بر شما همچون صلات
چند روزی این امانت دست توست
تا توانی خدمتی کن  در حیات

 

۵.حج


حج تجلی گاه روز محشر است
 وحدت و همبستگی  دیگر است
حج امید و شور و شوق و بندگیست
جلوه ای از طوف حق را در بر است

 


عید قربان شد عزا بر مسلمین  
حاجیان قربانی قرآن و دین
عده ای را با جفای خود هلاک    
 ناتوانی شد عیان از کفر و کین

 


 حج مطار مومن خوش سیرت است
آن خلوص است و صفا و قدرت است
حاجیان را خانه ی حق قصر نیست
بل نمودی از حضور امت است
 

 


گفت مولایم رضا اسرار حج
می شود تاکید بر اشعار حج
هست اعلام برائت از ستم
نیست تاخیری  روا در کار حج

 


حج فقط سعی و طواف  و قصر نیست
حاجیان را خانه ی حق قصر نیست
حج نشان دین ابراهیمی است
منحصر بر دوره و یک عصر نیست

 


حج طواف سنگ بر دیوار نیست
جز رضای ایزدی در کار نیست
یادی از آئین ابراهیمی است
طوف حق می باشد و انکار نیست

 


کعبه از مهر و محبت  پا گرفت
  از ولایت و ز نبوت پا گرفت
کعبه قربانگاه اسماعیل دل
 باشهادت ها ، عنایت پا گرفت
 


حج طواف خالق یکتا بود
شکر معبودی که بی همتا بود
حج رها کردن بود امیال را
دل سپردن بر خدا والا بود

 


طوف و قربانی ز حج اصغر است
طوف حق اما ز حج اکبر است
حج خلوص است و صفا و عزت است
دل بریدن از خود و هم پیکر است

 


حج بی اخلاص باشد بی جواب
گوئیا تشنه لبی سوی سراب
حاجیان را رمی شیطان ها به سنگ
دور گشتن از خطایا از حجاب

 


حج تجلی گاه رو  محشر است
خود مثالی از سرای دیگر است
حج نمودی از حضور امت است
چون قیامت در نظر هم باور است

 


حج نمودی از حضور امت است   
 حج مطار مومن خوش سیرت است
جامه ی احرام خود باشد کفن
آخرین تن پوش ما در خلقت   است

 

 


هفت را باشد نشان بر مسلمین
چون نماز و حسن خلق و اصل دین
کعبه از مهر و محبت پا گرفت
نیست فرقی در فرق یا مومنین

 

 


حج فقط سعی و صفا و قصر نیست 
حاجیان را خانه ای حق قصر نیست
 حج طواف خالق یکتا بود  
طوف حق در یک زمان یا عصر نیست

     

عید قربان را عزا کردند ، در اعمال حج    
 عده ای از  حاجیان مردند ، در اعمال حج
مهدی زهرا بگیرد ،  انتقام  غاصبان 
کشته ها پیش خدا خرسند ، در اعمال حج        

 

۶.جهاد
 


گفت پیغمبر به همراهان خویش
جنگ سختی هر کسی دارد به پیش
جنگ با نفس پلید و دون خود
سخت تر باشد ز پیکار و چه بیش

 


نفس باشد منشا جرم و خطا
می کند مکر و بلای جان ما
نفس را کشتن جهاد اکبر است
با ریاضت ممکن و دارد صفا

 


نور عالم ، خاتم دین مبین
در نبردی با عدو گفتا چنین
جنگ با دشمن جهاد اصغر است
دشمن اصلی درون و در کمین

 


نفس انسان سرکش و طغیان گر است
ذکر حق آن را علاجی برتر است
کار نیکو نفس را طاهر کند
معرفت در خلق و خو را مظهر است

 


سیرت پاک است چون لوحی زلال
سیرت نیکو کجا دارد ملال
هست تقوا فضل انسان را ملاک
تا توانی کسب بنما ، چون کمال

 


کار زشت اما به سان لکه ای
قلب را تاریک سازد لحظه ای
کار نیکو مثبت و باقی بود
باعث شادی شود هر خنده ای
 


در  قیامت نامه ی اعمالتان
می شود حاضر ، همه احوالتان
انچه مخفی بود ظاهر می شود
بررسی گردد همه  افعالتان

 


گر به دست راست گیری نامه را
خود نشانی بر عمل دارد ترا
دست چپ گیرند افراد پلید
نامه ی احوال خود ، اندر سرا
 


نامه ی اعمال اصحاب یمین
نور گردد پیش روی و در جبین
چون منافق می کند آن را طلب
پاسخی گیرد که آن جو در زمین

 


نردبان کار نیک و کار خیر
زهد و تقوا و عمل باشد نه غیر
کشتن نفس از امور اعظم است
با ریاضت ، با عنایت ، نی ز دیر
 


 بد ترین دشمن به ظاهر اصغر است
ترک آن ما را جهادی اکبر است
بدترین دشمن تو را خود خواهی است
  دل به یزدان گر سپاری  بهتر است

 
 

۷.امر به معروف


تذکر باعث رشد و فلاح است
چو امر و نهی منکر هم مباح است
خوشا آنان که دارند وسعت دل
تذکر عامل  رشد و صلاح است 

 

امر بر معروف و نهی کار زشت
دانه ای ماند برای کار و کشت
زنده می سازد اصول و فرع  دین
می کند تاثیر در جان و سرشت

 


امر بر نیکی و احسان بس سزاست
موجب خشنوندی فرد و خداست
امر بالمعروف و نهی منکرات
خدمتی بر مردم و آن هم رواست
 


چو امر و نهی را پاینده کردی
تو گویی امتی را زنده کردی

نمودی راه خوبان راه یزدان
ز گستاخی رها و بنده کردی

 


تذکر باعث رشد و کمال است
چه کس را موجب رنج و ملال است
تعالی بشر در امر و نهی است
بدون آن خیال و آن محال است

 

 


کمال و عزت ما در شهادت
نمی گردد نصیب هر جماعت
چو غافل گردی از امر به معروف
جوامع می شود خالی ز غیرت

 


اگر دیدی خلاف شرع و عفت
اگر داری تو ایمان و شجاعت
نباشی بی طرف یا بی تفاوت
تذکر ده به خاطی با لطافت

 


مسیر عشق بی رنج و جفا نیست
کلید رستگاری  بی ولا نیست
قیام نینوا امر به معروف
طی این ره طریقی بی بلا نیست

 


پی امر به معروف است قرآن
دهد ما را بشارت امر یزدان
جوامع پیکری یکسان و واحد
تذکر باعث دوری ز خسران

 

 


اگر چه امر و نهی منکران سخت
ولی اجرش زیاد و از خدا هست
اثر دارد اگر جمعی کنند آن
مگو آن بی اثر باشد چو بن بست

 


اگر دیدی نهایت رنج و چاه است
لجاجت باعث سختی راه  است
پذیرا شو بیان رهنما را
مده بر خود خسارت، چون گناه است

 
 

۸.نهی از متکر


تذکر می دهی بر مردمان بیش
ملالت می کنی بر ناکسان بیش
مشو غافل ز احوال خود و نفس
زنی خنجر به روح و هم روان بیش

 


گهی باعث شود تا دل شود ریش
نداری دانش برخورد هم کیش
گهی گردد تذکر خارج از عرف
شود بدتر ز اول چون بود بیش
 

 


مکن با نام دین و نام قرآن
گروهی خارج از دین و پریشان
محبت چاره ساز و دل پذیر است
کلید بی بدیل و عشق جانان

 


تجسس بی دلیل و کشف  آنها
بود کاری خطا ، خارج ز تفوا
بپرهیز از تجسس ، کار شخصی
گناه است و شود خاری به دل ها

 


مکن عیب خلایق را دو چندان
گهی ظاهر بود گاهی چه پنهان
خلایق را نباشند پاک و معصوم 
گهی ناخود شود کاری ز انسان

 


امر بر معروف و نهی منکر ات
از مصادیق جهاد است در لغات
چون دفاع از ارزش است و از مرام
واجب است همچون جهاد و هم صلات

 


نهی قلبی در دل و بی زاری است
نهی دیگر در نگار و خواری است
نهی سوم با زبان و گفتگوست
نهی آخر در تصادم کاری است

 


اگر اسلام باشد در خطر بیش
شهادت حافظ آئین و هم کیش
بود نهی نظام سلطه و وقت
نباشد گفتگو کافی ز تشویش

 


نگاه دین و یزدان  در جماعت
نباشد منفعت بر خویش و عزلت
همه اعضای یک پیکر ز جودند
اگر امری شود بهر سلامت

 


نگاه دیگری باشد فقط خویش
ندارد غصه ی انسان و هم کیش
پسندیده نباشد در مذاهب
نمی خواهد خدا مسکین و درویش

 


نهی از منکر نما، نالان ز تعبیرش نباش
امر حق را گو مداوم، بهر تاثیرش نباش
جان فدا کن در ره یزدان و تو آزاده باش
نفس راسرکوب و بر خود تیغ شمشیرش نباش

 

 

۹.تولی

 

اگر خواهی دو عالم  نور و عزت
اگر مایل به کسب علم و حکمت
بود در حب یزدان و ولایت
بجو در هستی و قرآن و عترت

 

اگر حب علی داری به دل دوست
بدان ارزنده و باشد چه نیکوست
که حب مرتضی حب هدائی است
یگانه مجری میزان حق  اوست

 

به جرم حب حیدر بس خطا شد
زدند زهرای اطهر بس جفا شد
ندارد ارزشی دنیای فانی
علی نامش دو عالم بس بقا شد

 

اگر حب علی در دل نداری
بدان اندر دو عالم پست و خواری
بود حب علی حب خداوند
بدون عطرت و قرآن چه داری

 

همه عالم فدای نام مولاست
امیرالمومنین مقصود و والاست
ولایت بی علی معنی ندارد
علی شیر خدا هم کفو زهراست

 

بدان نور خدا و نور خاتم
بود نور علی  نور دو عالم
کند نور ولایت راه روشن
زداید غصه و افسردگی غم

 

 

اگر حب علی داری تو در دل
همان نور جلی داری تو در دل
به مقصد می رسد هر کس در این راه
بدان راه ولی داری تو در دل

 

هرکس که محبت و تبرا دارد
در حق طلبی سلاح مولا دارد
همواره کند ز دین حمایت مولا
هر چند شود ظلم ، خدا را دارد

 

 

خورشید سعادت است حضرت
چون نور حقیقت است حضرت
سر چشمه ی حکمت است مولا
دان گنج محبت است حضرت

 

دوستی  با مردمان بهر خداست
دشمنی با ناکسان بهر خداست
حب و بغض ما بود از بهر او
همنشینی با کسان بهر خداست

 

 

 

۱۰.تبری
 


تبری جستن از ابلیس و شیطان
یهودیان ناقض  عهد و پیمان
شده تاکید در قرآن و آیات
شود لعنت ز سوی هر مسلمان

 


خدا لعنت نموده قوم طاغوت
گهی دارد بیان و گاه مسکوت
طرفداران طاغوت اند ملعون
نگردی در قضاوت تار و مبهوت

 


هر آنکس می کند ظلم و خیانت
هر آن کس می زند تهمت سعایت
خدا لعنت نموده این گروهان
بود کاری خطا و آن جنایت

 

 


گروهی دیگری را حق تعالی
نموده حق بیان با شرح والا
هر آن کس می دهد آزار امت
خدا لعنت نموده جملگی را

 


هر آن کس می کند کتمان خدا را
به آیات الهی و رسول و انبیا را
چو کفار یهودی  ،  بت پرستان
خدا لعنت نموده آن جفا را

 


خدا لعنت نموه قوم ایلات
نگنجد در کلام و چند ابیات
نمودند صید ماهی روز شنبه
تخطی شد ز فرمان و اشارات

 


گروه جبت ، چون شیطان پر ستان
کنند جادو و سحر و  نقض پیمان
ندارند ارزشی نزد خداوند
نگوهش گشته در آیات قرآن
 


هر آن کس می زند تهمت به انسان
دهد آزار افراد مسلمان
خصوصا بر زنان پاک دامن
خدا لعنت نموده کفر و عصیان
 


عذابی سخت دار د عاد و  اقوام
ز نافرمانی یزدان به هر نام
اگر چه صاحب شوکت  به ظاهر
ولی معدوم می گردد ، سر انجام

 


مصادیق تبری دان زیاد است
تبری جو ز کافر ، ارتداد است
ثوابش چون تولا کم نباشد
نگردد از غلط آن از عناد است

 

فصل پنجم

چهارده معصوم

۱.حضرت محمد(ص)


ای محمد ، مظهر خلق کبیر
صاحب حمد و مقامی بی نظیر
خلق را منجی و هادی گشته ای
حکم حق جاری نمودی در غدیر
 

 


ﺍﺯ ﻧﺒﯽ ﺗﺎ ﻣﺮﮒ ﺯﻫﺮﺍﯼ ﺑﺘﻮﻝ   
 ﺩﯾﻦ ﺣﻖ ﺍﺯ ﺳﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻋﺪﻭل
   ﺑﺮ ﻏﺪﯾﺮﺧﻢ ﺷﺪﻩ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺟﻔﺎ
نقض گردد عهد مردم با رسول

 


ﺍﺯ ﻧﺒﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻼﻡ ﺣﻖ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ     
  ﻗﺪﺭﺕ ﺷﺎﻩ ﻋﺠﻢ ﮔﺮﺩﺩ ﺧﻤﻮﺵ
ﺍﺯ ﻧﺒﯽ ﺍﺳﻼﻡ ﮔﺸﺘﻪ سر بلند
تا توانی در تعالیش بکوش

 


چون ﻧﺒﯽ ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﺲ ﻧﮕﻔﺖ      
   ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻡ ﺍﺑﯿﻬﺎ ﮐﺲ ﻧﺠﺴﺖ
دخت زهرا تهفه ی پروردگار
همچو او عالم ندیده از نخست

 


ﺑﺮ ﻧﺒﯽ ﻭ ﺁﻝ ﺍﻭ صد ها ﺩﺭﻭﺩ 
تا قیامت جملگی باید ستود
ﺍﺯ ﻧﺒﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﻧباشد ﯾﮏ ﺳﻼﻡ        
 ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻮ ﺳﺮﻭﺩ
 


ﺍﺯ نبی ﺗﺎ  ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﯼ ﻫﻤﻪ   
  ﺫﮐﺮ ﺁﻧﻬﺎ ، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﺯ ﻧﺒﯽ گردد ﺳﻔﺎﺭﺵ مرتضی
حفظ دین را بر همه بی واهمه

 


از ﻧﺒﯽﺗﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﻣﺎﻥ 
  ﺟﻤﻠﮕﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﻧﻮﺭ ﺟﻨﺎﻥ
  ﭘﯿﺮﻭﯼ ﮐﻦ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺨﻦ
هادی ﭘﯿﺮ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ

 


ﺍﺯ نبی ﺑﺸﻨﻮ ﺣﺪﯾﺚ ﻧﯿﻨﻮﺍ           
غرق خون گردد حسین در کربلا
زینب است همراه مولا در سفر
این بود عهد وی و همسر به جا
 

 


ﺍﺯ ﻧﺒﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ مرام
دین اسلام و شریعت هم کلام
بعد احمد دین حق تبیین شود   
 ﺷﺪ ﺗﺠﻠﯽ ﻧﻮﺭ ﯾﺰﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ

 

 


سلام بر اهل بیت و بر محمد
کند رزق تو را افزون و بی حد 
کند   یاد  نبی  و آل  عصمت
هر آنکس بر  نبی آن را فرستد

 

 


بر پرچم سبز آل احمد  
   بنوشته کلام حق محمد
لا حول ولا قوه الا بالله  
بالاتر حق  مجو چو سرمد

 

 


  بود زهراى اطهر نور خاتم
علی را همسری  باشد به عالم
علی باشد پدر بر بهترین ها      
  حسین و مجتبی را ، هر دو با هم
 

 

           
سلام بر مصطفی و بر محمد    
 کند رزق تو را افزون و بی حد
شود یاد نبی و آل حضرت
 هر آنکس بر محمد آن فرستد

                   
 


   صلوات بر محمد
منجی و نور سرمد            
شعار امت است این
باعث یاد احمد

 


   بر خاتم  انبیا  محمد      
   بفرست درود خود به احمد
     بر نور رسل ، ولی مطلق    
    بفرست سلام خود مجدد


 


نبی گفتا ستون دین نماز است      
  که معراج مسلمانی نیاز است
ادای ذکر حق دل روشناییست  
 بسوی وصل حق ما را جواز است

 


گفت پیغمبر به زهرا این سخن
در خصوص امر حق بر مرد و زن
کاهلی اندر نماز و کاهلی در وقت آن
موجب  رنج و بلا ی جان و تن

 

 


ای محمد نور چشم انبیا
مظهر احسان و ایمان و عطا
مشعل توحیدی و صاحب کمال
نام نیکت در جهان و ماسوی

 

 


دین احمد ، بی ولایت ابتر است
بعد احمد ، آیت حق حیدر است
حکم حق در حج آخر داده شد
نصب مولا ، از خدای اکبر است
 

 


آخرین حرف نبی بر مسلمین
دستگیری از ضعیف و ذکر دین
در نبرد حق و باطل ، حق گزین
مرگ با عزت ، به از تسلیم کین

 


حسین و حسن ، حیدر و مصطفی
صدیقه زمان ، مادر اولیا
همه پنج تن ، پیکری واحدند 
چو هستند ، اعضای آل عبا
 

 


به نام خداوند ختم رسل
محمد فر ستاده ی ذات کل
خداوند کیهان و پنهان و نور
هدایت گر ماه و خورشید و گل

 



خدایا مصطفی گوید سخن چند
برای مردم و اصحاب در بند
کلام وحی و قرآن را محمد
کتاب دین و آیات خداوند

 


حسین و حسن همچو یک گو هرند
چو یک نور واحد ز یک مظهرند
هدف هر دو را قرب یزدان بود
  دو چشمان زهرا و  پیغمبرند

 


آخرین پیک نبوت مصطفی
اولین برج ولایت مرتضی
منجی عالم ، محمد رهبر است
آخرین دین و رسالت شد عطا

 

 


ای محمد نور چشم مسلمین
معدن جان را تویی در ثمین
ای وجودت معدن اسرار حق
شد تجلی در ملاقاتی بهین
 

 


ای محمد مظهر خلق کبیر
صاحب حمد و مقامی بی نظیر
خلق را منجی ز گمراهی تویی
وصف تو باشد کثیر و دلپذیر
 

 


گفت پیغمبر که نور سرمد است
نام پاکش مصطفی و احمد است
در قیامت می کنند پرسش همی
چون بشر قادر به هر کار بد است

 

 


ای محمد نور چشم انبیا
مظهر احسان و ایمان و عطا
مشعل توحیدی و صاحب کمال
نام نیکت  در زمین و در سما

 


بستگی بر اهل بیت مصطفی
همچو قرآن هست مصباح الهدی 
می برد بالا تو را همچون دو بال
اهل بیت و نور قرآن کی جدا

 


بنام خداوند عرش و جهان
خداوند جان و خدای نهان
فرستاده ی حق بود مصطفی
هدایت گر خلق و نور جنان

 

 


از نبی آموز آداب و سنن
پیروی کن در مرام و در سخن
چونکه او باشد نبی و مقتدا
معرفت جو از کلام ذوالمنن

 

 


شد تجلی در زمین نور خدا
در امام و در نبی مصطفی
چهارده معصوم از انوار حق
هر یکی در آب و گل از هم جدا

 


هر که دارد نظر آل عبا بسم الله
این جهان رهگذری بهر رضا بسم الله
حفظ دینی که محمد بودش پایه گذار
هدف نهضت شاه شهدا بسم الله

 
 


بستگی بر اهل بیت مصطفی
همچو قرآن هست مصباح الهدی 
می برد بالا ترا همچون دو بال
اهل بیت و نور قرآن کی جدا

 

 


دین احمد ، بی ولایت ابتر است
بعد احمد ، آیت حق حیدر است
جانشین مصطفی باشد علی
نصب مولا ، از خدای اکبر است

 


پیغمبر ما معلم اخلاق است
در کون و مکان رفیع و در آفاق است
اسلام بپاست تا قیامت برسد
درگسترش اصول دین خلاق است

 


پیمبر شفاعت کند آن کسی
که باشد سزاوار و طاعت بسی
بهشت آن ستاند که تسلیم شد
نه هرکس که باشد چو خار وخسی
 

 

دان محمد مظهر ایمان و دور از هر خطاست
صاحب فهم وکمال و جلوه ی نور خداست
مرضی رب شد بلاغ وحی و او پیغمبر است
همچو خورشیدی درخشان در زمین و در سماست

 

 


السلام ای مشعل نور و امید عالمین
مظهر احسان و ایمان ، صاحب نور یقین
دین حق اکمل کند ادیان ماقبل تو را
باعث هستی و عالم ، ای ولی مسلمین

 

 


ای وجودت معدن اسرار بی پایان حق
آن تجلی گشته در دیدار و در فرمان حق
مظهر توحیدی و صاحب کمال و منزلت
خلق را منجی ز گمراهی کند ، قرآن حق
 


ای محمد ، گنح رحمت ، طایر خلد آشیان
قبله ی جانها تویی ، ای صاحب نور جنان
معدن جود و سخایی ، باکمال و معرفت
مظهر نور خدایی، صاحب عشقی نهان

 


ای محمد نور چشم مسلمین و انبیا
معدن جان را تویی، ای جلوه ی ذات خدا
تا قیامت مکتبت برجا و هم بر پا بود
زین سبب دین خدا  تا حشر می گردد به پا

 

 


جانشین مصطفی گردد امیر المومنین
این بود فرمان یزدان ، از برای حفظ دین
در غدیر خم شود تعیین ، علی مرتضی
او بود نور دو چشمان رسول و مومنین

 

 


آخرین پیغمبر یزدان ، ‌ولی و مقتداست
او امین و رهبری دلسوز و هم حاجت رواست
افتخار عالم و آدم ، نبی مرسلین
منجی عالم عزیز و بی ریا و دلرباست

 

 


آخرین پیک نبوت نور یزدان ، مصطفاست
صاحب حمد و مقام بی نظیر کبریاست
کعبه ی اهل کمال و معرفت باشد نبی
مظهر آئینه ی شاهی و احسان خداست

 


با قیامت بت ز کعبه رانده و نابود گشت
تا قیامت راه تو اندر جهان مسعود گشت
قبله گاه مسلمین از ناخدایان شسته شد
نام پاکت تا ابد  تا کهکشان خشنود گشت

 


دعوت اسلام کردی بر عموم و با خطاب
فتنه ها افزون شد و هر روز بودی در عذاب
با قیامت عدل و احسان و شفقت شد مرام
کاخ ظلم  پادشاهان و قبایل  شد خراب
 


حکم حق در حج آخر داده شد بر مصطفی
خلق را انعام دیگر داده شد در ماجرا
در غدیر خم نمودی،  منتصب ک
لیک می گردد خیانت بر وی و اهل ولا

 

 

 


محمد با نبوت را پذیرفتم ، پذیرفتم
امامت با عدالت را پذیرفتم ، پذیرفتم
یگانه خالق عالم ، به یکتایی پذیرایم
معاد و هم قیامت  را پذیرفتم ، پذیرفتم

 

 

۲.حضرت فاطمه(س)

 

ای دخت نبی ، مخزن اسرار دو عالم
ای کوثر دین ، مظهر حق ، بضعه ی خاتم
دردانه گهر ، ای شرف آدم و حوا
از بهر  علی همسر فرزانه و همدم

 


چون ﻧﺒﯽ ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﺲ ﻧﮕﻔﺖ      
   ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻡ ﺍﺑﯿﻬﺎ ﮐﺲ ﻧﺠﺴﺖ
دخت زهرا تهفه ی پروردگار
همچو او عالم ندیده از نخست

 


ﺍﺯ نبی ﺗﺎ  ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﯼ ﻫﻤﻪ   
  ﺫﮐﺮ ﺁﻧﻬﺎ ، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﺯ ﻧﺒﯽ گردد ﺳﻔﺎﺭﺵ مرتضی
حفظ دین را بر همه بی واهمه
 

 


  بود زهراى اطهر نور خاتم
علی را همسری  باشد به عالم
علی باشد پدر بر بهترین ها      
  حسین و مجتبی را ، هر دو با هم

 


فاطمه جانانه ای ، بهتر ز حور
او نشد تسلیم نا اهلان به زور
نور هستی در دو عالم فاطمه
فاطمه کفو علی ، همتای نور
 

 


چونکه زهرا گشت الگوی زنان
می توان گفتا که در گشته نهان
زن جلال و مرتبت یابد ز حجب
پوشش  باشد چو یک گرز گران

 


فاطمه دخت نبی ، مرآت حق
فاطمه خود باعث اثبات حق
فاطمه دردانه ای همرنگ نور
فاطمه خود مبدا میقات حق

 


حسین و حسن ، حیدر و مصطفی
صدیقه زمان ، مادر اولیا
همه پنج تن ، پیکری واحدند 
چو هستند ، اعضای آل عبا
 


چو آمد ز زهرا بدنیا حسن
جهان گشت یکباره پر یاسمن
نکو کودکی صورتش قرص ماه
هدایت گر خلق و هر انجمن
 


ای دخت نبی ، مخزن اسرار دو عالم
ای کوثر دین ، مظهر حق ، بضعه ی خاتم
وی بهر پدر مادر و ای نادره دختر
از بهر علی همسر فرزانه و همدم
 


زهرا ست تو را نام و تو خود خیر نسایی
زینب بودت دختر و تو گنج سخایی
ای فاطمه ای گوهر  یکدانه ی مادر
 با خصم علی دشمن و از کینه رهایی 

 


کل هستی در پناه هشت و چار فاطمه
حضرت احمد شدی خود همجوار فاطمه؟
قبر زهرا در خفا باشد به امر فاطمه
عشق او کرده جهان را هم دچار فاطمه

 


بین آن دیوار و در ، خیرالنسا را می زنند
روز روشن با لگد ، شمس الضحی را می زنند
داد غیرت می زنند و لاف  دین ، نامحرمان
بی محابا ، دختر  بدر الدجی را می زنند

 


بی تامل ، اسوه ی حجب و حیا را می زنند
بهر دنیا ، همسر  شیر خدا را می زنند
تا خلافت را بدست آرند ، با مرگ نبی
بی محابا ، عصمت آل عبا را می زنند

 


شامیان ، صاحب عزا فرزند زهرا می زنند
در مسیر شام و کوفه ، دخترش را می زنند
می زنند با سنگ و چوب و نیزه ها بر غافله
بی شرف ها ، سرور اهل سجایا می زنند

 

 


بی شرف ها ، یادگار مصطفی را می زنی
بی مروت ، نور چشم  مرتضی را می زنی
از برای قدرت چند روزه ی دنیا چنین
مظهر نور و صفا ، شمس الضحی را می زنی

 


  آبروی عالم و الگوی  انسان ها زدنند
مشعل و سرچشمه ی جوشان دریا را زدنند
سقط کردند محس زهرا ز میخ پشت در
با لگد  از پشت در  بر پهلوی زهرا زدنند

 
 


حفظ دین باشد امید و انتظار فاطمه
حق تعالی خود بود آموزگار فاطمه
آدمی خواهد زحق الگوی ایمان و شرف
جمله عالم می شود خدمت گذار فاطمه

 

 


مرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه 
گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه
روزها سر می برم بر پشت دیوار بقیع
بلکه جویم تربت و خاک مزار فاطمه

 

 


گریه و زاری کنم اندر دیار فاطمه
کی بجوید بی نوا  آن لاله زار فاطمه
من ندانم در کنار احمدی یا مجتبی
حضرت احمد شدی خود هم جوار فاطمه؟

 

 


کی بود بی پاسخ آن شب های تار فاطمه؟
کل هستی هست جانا انحصار فاطمه

شیعیان در انتظار رجعت فرزند او
تا بگیرد انتقام خون اولاد و تبار فاطمه

 

 


نیمی از ملک فدک در اختیار فاطمه
پس گرفتند ملک زهرا از تبار فاطمه
می دهد احمد به زهرا هدیه ی اهل فدک
می کنند با این عمل خود انزجار فاطمه

 

 


کی شود مخدوش حق و اعتبار فاطمه
او گل بی خار باشد  در دیار فاطمه
می نماید حق خود را از طریق سهم ارث
می دهد مولا شهادت انحصار فاطمه

 

 


کل هستی در پناه هشت و چهار فاطمه
ماند آن بین در و دیوار ، جار فاطمه
سقط کردند محسن معصوم را نابخردان
شد شهید هم محسن و آن جان نثار فاطمه

 


نیست هم کفوی بجز مولا کنار فاطمه
هست مولا همسر و همدم جوار فاطمه
مرگ زهرا شد سبب ، از ضرب در بر پهلویش
چون جفا شد باعث آن احتضار فاطمه

 

 


فاطمه اول شهیده در مصاف غاصبان
کی بود بی پاسخ آن ضرب و خیانت در جهان
گفت پیغمبر علی حق است وحق هم با علی

غاصبین قدرت و جاهل نباشند در امان

 

 


نیست همتایی در عالم مثل زهرای بتول
فاطمه چندی نمی ماند پس از مرگ رسول
شد جهان در گردش اندر از قدوم فاطمه
دره التاج نبی می باشد و گردد ملول

 

شد نیمه ماه رمضان جشن ولادت
باشد همه جا شور و صفا بهر ولایت
آورده به عالم گهر ی دخت پیمبر
صورت چو علی قد چو نبی , بهر هدایت
 

 


۳.اشعار حضرت علی(ع)


نماز با ولایت روشنایی است
وصول  کردگار و دلربایی است
نماز بی ولایت لهو بازی است
اطاعت از ولی کاری خدایی است

 

 


علی  چشمان  خود در کعبه وا کرد
چه غوغایی به عالم او به پا کرد
علی آمد به دنیا روز جمعه    
 دل هر شیعه را شاد و چه ها کرد

 

 


  بود زهراى اطهر نور خاتم
علی را همسری  باشد به عالم
علی باشد پدر بر بهترین ها      
  حسین و مجتبی را ، هر دو با هم

 

 


علی در بهترین شب خورده ضربت               
      بدست جاهلی در غرق شهوت
شود در خون  ولی و نور هستی
به خون آغشته گردد فرق حضرت

 

۱۱۸۵.جفا
علی  بعد  از محمد بهترین است                  
سزاوار  حکومت هم امین  است
ولیکن نقض گردد عهد و پیمان
جفا بر اهل بیت و مسلمین است

 

 

۱۱۸۶.تقدیر
علی شد غرق خون با ضرب شمشیر    
بدست جاهلی با مکر و تزویر
رسد نور خدا بر آرزویش
بود آن هم زمان با شام تقد یر
 

 

 

چه خوش گفت مولا علی، مرتضی
ادب را فزون می کند فضل ما
اگر طالب حکمت و عزتی
ادب را ، درون را، رعایت نما

             


نمازی خوان چو مولا گر توانی  
که تیر از پا کنند و خود ندانی
نماز بی حضور دل مخوان دوست  
  ندارد ارزشی و خود بدانی

 


دانی که چرا علی به تا خیر انداخت
از کشتن خصم ، لحظه ای رو بر تافت
او ضربه بجای حق زند بر کافر
جز حکم خدا ، به نفس خود ، کی پرداخت
 


شیعه عشقش بی حد و بی انتهاست
جان نثار خط سرخ مرتضاست
کار شیعه ، پیروی از حیدر است
در مصاف دشمنان جان را فداست

 


شیعه یعنی مخزن اسرار حق
واله و دیوانه ی دیدار حق
مظهر عشق است و آمال علی
  دائما در پرتوی انوار حق

 
 


دین احمد ، بی ولایت ابتر است
بعد احمد ، آیت حق حیدر است
حکم حق در حج آخر داده شد
نصب مولا ، از خدای اکبر است
 

 


علی در بهترین شب خورده ضربت
بدست جاهلی در بند شهوت
علی شد  غرق خون با ضرب شمشیر
عدو در سجده زد بر فرق حضرت

 

 

 


چه خو ش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه وغم در این بازه عمر
کفیل است خدا وند دانای تام

 


به دنیا دیده بگشاید ولایی
درون کعبه با اذن خدایی
دل هر شیعه را مسرور گرداند 
وجود پاک  و زیبای عطایی

 


گشاینده ی باب ایمان علی است
علی منجی و مقتدا و ولی است
کند جان فدا ، بهر دین مرتضی
سرافکنده ی جنگ خیبر شقی است

 


دین حق در روز خم تبیین شده
چون امیر المومنین تعیین شده
جانشین احمد است مولا علی
 عید ما و جشن ما ،  آیین شده

 


ولایت ریشه و اصل و عمود است
چو سدی پیش افکار جمود است
مسلمان در پناهش در امان است
ولایت  حافظ بود و نبود است
 

 
 


شیعه خلقش چون امام مجتبی است
از خشونت های نفس دون رهاست
روز ها چون شیر و شبها عابد است
جان نثار خط سرخ مر تضی است

 


ای فاتح خیبر ، ید تو دست خدا بود
با آن همه تجهیز ، عدو رو به فنا بود
هارون زمان ، بهر نبی شانه به شانه
  دلبستگی و عشق تو  از مهر و وفا بود

 

 


حبذا ای یوسف آل علی
مظهر پویای آمال علی
ای وجودت گنج لطف سرمدی
خود برآور راه و امیال علی

 


چو نمودند خطا در هدف و راه نبی
گشت خامش ز شکایت لب حق گوی علی
مکر کین بهر خلافت چو موفق گردید
شد عیان معرفت و همت والای ولی

 
 

 


چه خو ش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه و غم در این بازه عمر
کفیل است خدا وند  دانای تام

 
 

 


دانی که چرا علی به تا خیر انداخت
از کشتن خصم ، لحظه ای رو بر تافت
او ضربه بجای حق زند بر کافر
جز حکم خدا ، به نفس خود کی پرداخت

 
 

 
ای کاتب وحی و نور قرآن
ای حافظ جان و نور یزدان
در وصف تو عاجزم علی جان
ای هادی خلق و نور جانان

 


چو در خون غوطه ور گردید مولا
شهادت شد نصیب روح والا
ندای فزت رب الکعبه سر داد
بر آمد ناله اش تا عرش بالا

 


دین احمد ، بی ولایت ابتر است
بعد احمد ، آیت حق حیدر است
جانشین مصطفی باشد علی
نصب مولا ، از خدای اکبر است

 


شیعه یعنی مخزن اسرار حق
واله و دیوانه ی دیدار حق
وصف او گوید امام هشتمین
  دائما در محضر و  انصار حق
 

 


صفای باطن و عشق ولایت         
 شفای جان بود ، عز و سعادت
مجو جز اهل بیت و دین و قرآن
دوای جان بود تقوا و حکمت

 


چه خو ش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه و غم در این بازه عمر
کفیل است ، خداوند دانای تام

 
 

 


علی منجی بود او قطب عالم
علی محور بود او  نور خاتم
علی را جانشین و  یار احمد
سزاوار حکومت بود ، او هم

 
 


اگرعشقی بود ، آن عشق مولاست      
  اگر نوری بود ، آن نور والاست
اگر اشکی بود ، آن اشک شوق است       
  شفای باطن و بیداری ماست

 

 


قیام آیت مبین ، ادا شود
دشمن مرتضی علی، فنا شود
عدل خدا پیرو آن جاری است
خوش به کسی همره مولا شود
 

 

 

حکومت چون ردای پادشاه است
نمادی از جلال و عز و جاه است
سزاوار حکومت هست مولا
به اهلش گر رسد زیبا و ماه است

 

 

 

خلافت بی علی، تخت و کلاهی است
که پایانش سقوط است و تباهی است
دوام هر حکومت ، علم و تقواست
بدون نور حق، چاه و سیاهی است

 

 

 

با آمدن علی چه غوغایی شد
از فرط خوشی چه شور یکتایی شد
هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند
دعوت همه گیر و یک صدایی شد

 

 


داد دستورالعمل مولا علی ، کن اهتمام
شو مسلح هم به علم و دانش و تقوا مدام
گر ببینی مال مردم می خورند اهل فساد
قاطعیت کن، نظارت کن ،ببر دستان تمام

 
 

 


ای زبان زنده ی قرآن ، شکوه اولیا
ای تو هارون زمان ،برتر ز جمله اوصیا
متحد گشتند کفار قریش و کافران
لیک مقهور نبی گشتند در  جنگ و خدا
 

 

 

خدعه و مکر نمودند پس از مرگ نبی
تا حکومت برسد بر دگران جز به علی
گاه گویند جوان است و گهی حیله کنند
لیک غافل که خدا حامی حق است و ولی

 

 


شیعه یعنی مخزن اسرار حق
واله و دیوانه ی دیدار حق
وصف او گوید امام هشتمین
  دائما در محضر و  انصار حق
 

 


صفای باطن و عشق ولایت         
 شفای جان بود ، عز و سعادت
مجو جز اهل بیت و دین و قرآن
دوای جان بود تقوا و حکمت

 

 


چه خو ش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه و غم در این بازه عمر
کفیل است ، خداوند دانای تام

 
 

 


علی منجی بود او قطب عالم
علی محور بود او  نور خاتم
علی را جانشین و  یار احمد
سزاوار حکومت بود ، او هم

 
 


اگرعشقی بود ، آن عشق مولاست      
  اگر نوری بود ، آن نور والاست
اگر اشکی بود ، آن اشک شوق است       
  شفای باطن و بیداری ماست

 

 


قیام آیت مبین ، ادا شود
دشمن مرتضی علی، فنا شود
عدل خدا پیرو آن جاری است
خوش به کسی همره مولا شود
 

 

 

حکومت چون ردای پادشاه است
نمادی از جلال و عز و جاه است
سزاوار حکومت هست مولا
به اهلش گر رسد زیبا و ماه است

 

 

 

خلافت بی علی، تخت و کلاهی است
که پایانش سقوط است و تباهی است
دوام هر حکومت ، علم و تقواست
بدون نور حق، چاه و سیاهی است

 

 

با آمدن علی چه غوغایی شد
از فرط خوشی چه شور یکتایی شد
هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند
دعوت همه گیر و یک صدایی شد

 

 


داد دستورالعمل مولا علی ، کن اهتمام
شو مسلح هم به علم و دانش و تقوا مدام
گر ببینی مال مردم می خورند اهل فساد
قاطعیت کن، نظارت کن ،ببر دستان تمام

 
 

 


ای زبان زنده ی قرآن ، شکوه اولیا
ای تو هارون زمان ،برتر ز جمله اوصیا
متحد گشتند کفار قریش و کافران
لیک مقهور نبی گشتند در  جنگ و خدا
 

 

 

خدعه و مکر نمودند پس از مرگ نبی
تا حکومت برسد بر دگران جز به علی
گاه گویند جوان است و گهی حیله کنند
لیک غافل که خدا حامی حق است و ولی

 

 


  حافظ جان نبی و حافظ قرآن ، علی است
شیر غران در مصاف کافران و اشقیاست
اولین برج ولایت ، شمع بی پایان ،علی است

 

 


هرکس  به کسی نازد ، ما هم به علی نازیم   
  در روز قیامت هم ، بر عدل علی راضیم
ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻋﻠﯽ ﮔﻮ ئیم ، ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺟﻠﯽ ﮔﻮ ئیم
  در پرتوی نور او ، فردای خزان سازیم
 


من چو خارم به کنار گل خوشبوی علی
دست گل چین زمان چید گل روی علی
تیغ کین تابه جبین شه عالم بنشست
غرق خون گشت چو گل ، قامت و گیسوی علی

 



صلح او احیا گر دین نبی اکرم است
صلح او بیدار باش امت و هم عالم است
دین حق را صلح او تفسیر و تبیین می کند
دین حق را در حقیقت شوکت و هم مکرم است

 

 


رازها گشته نهان در صلح و در پیمان او
این به نفع دین اسلام است آن فرمان او
صلح او جنگ است اما در سکوت و هم عیان
نیست شکی در رشادت یا که  در برهان او

 

 


السلام ای صاحب کوثر، امام دومین
معدن جود و سخایی ، صاحب نور یقین
نام تو باشد زبان زد درسخاوت در عطا
سفره ها بر پا شود با یاد و با نامت عجین

 


شد نیمه ماه رمضان جشن ولادت
باشد همه جا شور و صفا بهر ولایت
آورده به عالم گهر ی دخت پیمبر
صورت چو علی قد چو نبی , بهر هدایت
 


 


 از برای عدل و ایمان و شرف
تیر باران شد حسین از هر طرف
او شعارش حفظ قرآن است و دین
تا که بنماید به عالم او هدف

 


گل لاله شهید کربلا بود
سرش اندر تنور و نیزه ها بود
امام امت و نور دو عالم
حسین ابن علی خون خدا بود

۸۶۶.حکم خدا
شد مهیا بهر حج خون خدا
تا کند حکم خدا را او ادا
حج خود را وانهاد آن ماهرو
 جان رها شد بهر دیدار و لقا
 

 


می رود مولا به سوی کربلا
تا دهد درسی به ما در نینوا
درس او آزادگی و عزت است
دین حق را بیمه سازد از خطا

 


 السلام ای گوهر دریای جان
چلچراغ محفل و نور جنان
طایر خلد برینی و شهید
 رهنمای عاشقان در هر   زمان

 

 


قلب یاسین  شد شهید و دخت زهرا یاور است
می کند رسوا  عدو را، ناطقی چون مادر است
خطبه های دخت زهرا همچو خاری در گلوست
زینب غم دیده در سوگ و فجایع سرور است

 

 


رفت بر بالای نیزه ، شمس رخشان ، سرور است
قاری قرآن به نی رفت ، ماه تابان ، بی سر است
تا قیامت جن و انسان ها  ، عزادار و غمین
در تنور خانه ی خولی ، سری بی پیکر است
 


شهسوار و مرد میدان ، یکه تاز و برتر استت
در مصاف کوفیان و شامیان ، چون حیدراست
تا که احیا دین حق گردد ، ز دست قاسطین
شهسوار ملک یزدان ، شیر غران ، داور است
 


سرور آزادگان و خسرو دین ، رهبر است
از برای امر و نهی کافران ، بی یاور است
لیک مهدی آید و دنیا گلستان  می شود
یاد او در جشن و حرمان ، همچنان در خاطر است

 


خسرو کون و مکان ، فرزند مولا ، شهپر است
او که در راه پدر ‌کوشا و همچون رهبر است
دین احمد را کند احیا ، چو جدش مصطفی
جای اسماعیل می گردد ذبیح و انور است

 
 


جمعی از یاور و یاران حسین ، از یمن است
مالک و منتقم جان حسین ، از  یمن ا ست
    هانی و حجر و سلیمان و اویس قرنی 
همگی گوش به فرمان حسین ، از یمن است

 


هر که دارد ادب و شور و نوا ، بسم الله
هر که خواهد اثر ذکر و دعا ، بسم الله
آن که دارد به دلش  عشق حسینی بی حد
بهر دیدار حسین و شهدا ، بسم الله

 

 

 

من پشیمانم ونادم، تو را شکر گذار
چون امیدم نبود غیر خدا، ای غفار
می کنم خواهش و درخواست ز حی مطلق
او بود منجی ما، ناجی ما هم قهار

 

ای که داری همه چیز و منم غافل و خوار
کن امیدم دو چندان ، نهایت ز هزار
حق بود راز نگهدار  و بود حافظ ما
پس نما لطف و مدارا ، خداوند خیار

 

 

می نماید به ما نحوه ی توبه اظهار
می گذارد اثری بر دل و جان و رفتار
نیست راهی که نگردد به خدا آخر ختم
پس چرا غیر خدا ، راه دگر،  چون کفار

 

دوریت موجب بیچارگی و گریه و زار
شده ام خوار از این دوری و آن هم بسیار
مرده گشته است دلم از گنه وکبر فساد
زنده گردان مرا، چون که تو هستی ستار

 


روح و جانم می رود سوی بقیع و نینوا
بلکه ببیند مرقد پاک شهید سر جدا
بارگاه قبر اولاد علی مخروب گشت
قبر باقر ، قبر صادق ، در کنارمجتبی
 


بار دیگر همچو جدش منجلی
چند صد عالم ز علمت بهره ور
صادق و عابد بود نور جلی

 


پایه های اصلی شیعه بیان کردی امام
شیعه با راه امامت تا ابد یابد قوام
راه جدت را بیان کردی تو ای صادق همی
شیوه ی ایشان همیشه بود بحث و احترام
 


السلام ای صاحب تفسیر دین و رهنما
ای که هستی صاحب علم و کمال و دلربا
چهار صد عالم ز علمت بهره ور اندر علوم
مذهب شیعه به نامت مفتخر ، ای مقتدا

 

 


حکمت و فقه و ریاضی و اصول و معرفت
می شود تبیین و مطرح در جوار و محضرت
صاحب علم نجومی و کلام و فلسفه
شبهه ها مطرح شد و دادی جواب آخرت

 


شش بود القابت ای دردانه و نور خدا
نور ایمان ، عشق یزدان، از تو  ناگردد جدا
جعفری و صابری و فاضلی و عابدی
در تقابل با عدو همچون سدی در هر کجا

 


جعفر است نام ردیفی در قیامت در بهشت
هر ردیفش آیه ای از حکمت و از سرنوشت
در درون جنت است چندین طبق از نور حق
آنچه بینی هم عدد با نور یزدان و سرشت

 

 


در عبادت  استواری  ، همچو جدت  پایدار
بنده ای بر آستان خالق و پروردگار
زهد را از جد خود با بندگی آموختی
پیشه کردی بر خودت در زندگی در کارزار

 

 


اربعه را نشر و تدوین کرده ای ، چون  بهترین
حکمت و اخلاق تبیین کرده ای ، ای نازنین
راه را روشن نمودی تا ابد بر جامعه
نورت ای بدرالدجی ، مبهوت کرده عالمین

 

 


دین جدت بار دیگر زتده و مشهور گشت
علم و دانش در جهان پاینده و میسور گشت
از طبیعت تا ریاضی شد بیان در محضرت
علم او علمی فراگیر و عیان پر شور گشت

 

 


السلام ای صادق و ای جلوه ی افلاکیان
ای که هستی ، چون ملائک، در زمین و آسمان
غاصبی کز کین تو را مسموم با انگور کرد
روحت از جسمت جدا شد همره کروبیان

 


ای تو  آرام قلوب و جمله ی ما شیعیان
در ره عشق تو باشیم و سرای عاشقان
بعد صادق شیعیان در سختی و تاریکی اند
چون بنی عباس آمد ،بعد آن سفیانیان

 

 


چون که صادق رفت دلها شد غمین اندر جهان
می شود محروم امت ، از عنایت ها هر آن
آنچه می ماند زما اعمال نیک است و درست
جمله مردند و چه ماند زان همه فخر  کیان
 
 


ای انیس دل  امام هشتمین
جان به قربان تو ای در ثمین
گو به مهدی ، ای امام شیعیان
در فرج تعجیل کن ، ای نازنین

 


ای رضا ، ای مظهر عدل و شرف
ای که قرآنت سخن بود و هدف
وادی طوس از وجودت گلشن است
می درخشی همچو در اندر صدف

 


ای رضا ای مظهر عدل و شرف
ای که قرآنت سخن بود و هدف
وادی طوس از وجودت پر نعم
اشتیاق زائران از هر طرف

 

 

ای رضا ای مظهر عدل و امید شیعیان
 یادگار زاده ی بو طالبی اندر جهان
تا به مشهد می روم ، وارد شوم بر درگهت
راه جدت را بیان کردی برای رهروان

 
 


افتخار شیعیان، در مذهب و در انبیاست
هشتمین اختر، چراغ اهل بیت و اولیاست
جایگاهت بر سریر و تخت پاک لایزال
مشعل نور هدایت در خراسان هم رضاست

 

 


زاده ی موسی ابن جعفر نور  چشم حیدر است
او بود شمس الشموس و نور حق را مظهر است
ملجا درماندگان است و پناه بی کسان
چنگ زن بر مرقدش ، زیرا شفیع محشر است

 

 


هشتمین ماه ولایت ، قدسیان را سرور است
بارگاه حضرتش ، آرام بخش  مضطر است
مامن دلدادگان است و پناه مردمان
این سرای دل ربا ، همچون بهشت انور است
 


بارگاه هشتمین اختر ، سرای دیگر است
هر کجای صحن و ایوانش سراسر زیور است
مرکز امن و امان است این سرای دلپذیر
گنبد و گلدسته اش پوشیده از سیم و زر است

 


ضامن آهو رضا باشد ، شفیع محشر است
در دو عالم منجی است و زاده ی پیغمبر است
سجده گاه شیعیان از خاک مدفون ولاست
تربت پاکش معطر ،  همچو مشک و عنبر است

 


هشتمین شمس رسالت ، همچو در و گوهر است
مرقد پاک و ظریحش ، دیدگان را افسر است
باعث ایجاد هستی ، حضرت سلطان طوس
جمله معصومین ، امام و مقتدای برتر است

 


شوق دیدار و وصالت بر زبان و در سر است
مرغ جانم می کند فریاد ، بی بال و پر است
هر دل بشکسته می گردد روانه سوی طوس
چون امید و شافع هر بینوایی اکبر است
 

 


بارگاهت همچو رضوان بی نظیر و طاهر است
قطره های اشک زوارت ، بسان گوهر است
هست سقاخانه ات سر چشمه ی حوض برین
آب آن آب حیات است و ز حوض کوثر است

 


بارگاه زاده ی زهرا ، جلال کشور است
این سرای حجت حق و شفیع و داور است
به چه زیبا منظری دارد سرای دلگشا
من نمی دانم بهشت است یا سرای دیگر است

 


چون رضا علمش ز حق است و حکیمی قادر است
در مصاف اهل دانش ، در بلاغت  برتر است
عالمان دین عیسی می شوند تسلیم حق
گنج  اسرار خدا و مقتدا و رهبر است


سطر سطر جامعه حاوی اسرار خداست
موجبات رشد انسان در عبادت هم رضاست
معرفت حاصل نگردد از امامان بی شناخت
جملگی الگوی کامل هم به ظاهر هم خفاست

 


خلقت عالم به یمن اهل بیت مصطفی است
جملگی یک نور واحد در نظام کبریاست
جامعه پر محتوا و حاوی افکار ناب
گر بیندیشی در آن اسرار پاک انبیاست
 


از برای حفظ دین ، مولا علی در انزواست
تکیه بر دین و توسل بر امامان ره گشاست
گر بخواهی معرفت افزون نما ایمان خویش
کن اطاعت از خدا و آل احمد کیمیاست

 


دان که تبیین کلام حق به دست اوصیاست
نیست فرقی بین آنان، نسبت بی جا جفاست
باور و ایمان به دین و پیروی از اهل بیت
بیمه گردان خلایق در گناهان و بلاست

 


این زیارت بر ائمه ، جملگی ذکر و دعاست
گر حرم رفتی قرائت کن نوای اولیاست
مرقد پاک امام امت و عصر و زمان
مستقر در سامرا و در جوار اوصیاست
 


چهارده معصوم دانند قدر دنیا کم بهاست
هست دنیا نردبان و هر کسی روزی فناست
جملگی غمخوار و با تقوا و کامل در جهان
پرده پوش مردمان در لغزش و سهو و خطاست

 


بی قرارم ، سوگوار م ، تا ظهور      
 حاجیان را می کشند ، اصحاب زور               
غم گسارم ، مهدی صاحب زمان        
   ریشه ای ظالم بکن ، از قعر گور   

 

 


با آمدنت  دلم  صفا   می یابد    
 باران امید دم به دم می بارد    
عشق تو به جان ما ، زده آتش ها    
   خنده به لبان بینوا می آید    

 

     
ای کاش، که صاحب الزمان می آمد
صوت شه جان ز هر مکان می آمد  
عشق تو به جان ما ، زده آتش ها
   دستور قیام ، بی امان می آمد
 

   
ای کاش، که ظلم و جور بر چیده شود    
 عدل و شفقت به هر مکان دیده شود
جز صاحب امر و صاحب کون و مکان    
   امکان حصول ، بر زبان وعده شود

 

 


خون به دلم ، ای مه تابان ، بیا  
  رخ ز همه مخفی و پنهان ، بیا
دیده ی  ما منتظر روی تو ست    
جان به لبم ، ای شه شاهان، بیا    

 


چون خدا وعده نموده بر ظهور
مهدی می آید اگر چه دور دور
تا کند دین خدا را او به پا
او کند دنیا گلستانی ز نور

 


منتظر یعنی مهیا گشتن و خود ساختن
در مصاف دشمنان ایمان و دل ناباختن
منتظر یعنی قیامی با دل و امیال خود
طالب محبوب بودن وز جهان رخ تافتن

 

گفنم نمای رویت ، گفتا که آن عیان است
گفتم که سر این راز ، گفتا که آن نهان است
گفتم ظهور محبوب  کی می شود میسر
گفتا اجازت آن ، با امر شاه جان است 

 

 


می رسد روزی که دنیا  غرق شادی و گلستان می شود 
می رسد روزی که تفسیر کلام وحی و قرآن می شود

دولت مهدی بپا و عدل جاری در حکومت می شود

عقل و ایمان بشر افزون و تکمیل و دو چندان می شود

 

 
روز و شب در انتظار مهدی صاحب زمان
مردمان دیده ام بنشسته بر در خون فشان
تا ندای حق رسد از آسمان در هر طرف
 با قیامی تحت امر صاحب  کون و مکان
 


گر حجت حق آید ، پایان خصومت هاست
چون عشق حقیقی شد ، آغاز  ولایت هاست
با آمدن مهدی عدل است ، عدالت ها
پاکیزه جهان گردد ، آزاد  ز نکبت هاست

 

 


منتظر ، یعنی امید ، یعنی عدالت در جهان
با قیامی تحت امر  مهدی صاحب زمان
منتظر ، یعنی نوا ، یعنی رجا ، یعنی دعا
نام مهدی را بیان کردن ، دمادم بر زبان

 
فصل ششم

پیروان اهل بیت



 


قطع کرد از بن خمینی ، دست اندازی و جور
از جماران حرف روح الله می تابد چو نور
با خدا بود و زهر چه بی خدایی دور بود
جملگی  بر مرقد ایشان سلام از راه دور

 


عباس غوغا می کند ، بی دست ، امضا می کند
زینب افشا می کند ، او خصم ، رسوا می کند
اصغر نجوا می کند ، با خون ، گلگون می کند
دین  خدا  را  جملگی ، احیا  و  بر پا  می کند

 



ناله ی طفل صغیری  رسد از گو شه ی دشت
هست آلاله شش ماهه ی اصغر بر دست
می زند حرمله تیری به گلوی اصغر
می چکد خون به زمین در پی تیری، چون جست

 


حضرت ام المصائب ، دخت حیدر ، یاور است
بر فراز تل زینب ، شیر غران ،  ناظر است
شاهد قتل حسین و رهروان  است  یک به یک
راوی اعمال دون  بر پیکر و بر لشکر است

 


مظهر الطاف یزدان، گنج  ایمان، حاضر است
خطبه هایش در مصاف دشمنان چون مادر است
می کند رسوا یزید کینه توز و فتنه گر
شیر غران خار چشم اشقیای کافر است

 


راز دار حی سبحان، دخت زهرا ، شاهد است
روزها چون شیر میدان و شبان چون عابد است
کاروان اهل بیت مصطفی را رهبر است
در فداکاری سر آمد ، در عبادت زاهد است

 

 


همره شاه شهیدان ، ماه تابان ، اختر است
در سفر ها زینب کبری حضور و یاور است
شرط عقد است این چنین قول و قراری از نخست
حضرت زینب عمل کرده به پیمان ، سرور است

 

 


صاحب فضل و کرامت ، در بلاغت قادر است
مظهر صبر و شجاعت، در مصائب حاضر است
زینب است اسطوره ی صبر و حضور و معرفت
در مصائب در مصیبت ، همچو مادر یاور است

 



ساقی لب تشنگان است در زمین کربلا
کز دم تیر و سنان افتاده در خاک بلا
او فتاد از صدر زین  اندر مصاف دشمنان
همچو حیدر می کشد آن روبهان بی ولا

 

 

 

زاده ای ام البنین ، سقای عطشان در فرات
با لب خشکیده آرد مشک آبی در فلات
تیر باران می شود مشک و ندارد چاره ای
نیست آبی تا کند سیراب ، یا چاه و قنات


 


کیست این آزاده مرد دشت و صحرا نینوا
مرد میدان و غیور و با صلابت در غزا
شیر مردی کاو ندارد از عدو ترسی و باک
می دهد دستان خود را در نبردی از قفا
 


هست او باب الحواج در مصیبت در عزا
در عزاداری توسل می شود بهر شفا
می کند حاجت روا با اذن یزدان در امور
هست شافی و مقرب نزد یزدان هر کجا
 


گوهر بحر فتوت ، صاحب جود و سخا
راد مردی با لیاقت ، تا به آخر با وفا
با تن صد پاره اش غلطان و خیزان می رود
مرد با غیرت ، دلیری بی مثال و بی ریا

 

 


کیست این آزاد مرد و یکه تازه کربلا
کیست این سقای عطشان در زمین نینوا
او ابوالفضل علمدار و شهید ی با وفاست
کیست این ماه منیر شب فروز و رهنما

 


کیست این شیر ژیان افتاده در دریای خون
می زند شمشیر بر خیل سواران زبون
او امید زاده ی زهرا ، حسین سر جداست
نیست او را وهم و ایهام وخیال و هم جنون

 



السلام ای ساقی لب تشنگان در کربلا
ای سپهسالار و ای شیر زمان در هر کجا
لحظه ای از تو ولایت دور ناگردد زعشق
ای انیس و همدم و یاری رسان در نینوا



 


سرور آزادگان و همدم بیچارگان
می دهد درس شجاعت ، بندگی در هر مکان
تا نفس داری ز ناموس و ولایت دل مکن
منجی مستضعفین است والی عصر و زمان

 


ای جمال دلفریب ماه رخشان در سما
ای بلند سرو خزان در دشت و خاک کربلا
مرحبا بر غیرت و مردانگی با خصم دون
می کشی همچون پدر ، روبه ستیزان بلا

 

۷.اشعار فرهنگی

بخش اول

مصرع های کوتاه

 

 



 آنچه بینی، می شود گفت ، واقعیت
آنچه باشد ، می توان گفتا ، حقیقت
آنچه بینی ، آنچه باشد ، کی برابر
عدل و انصاف است  معیار قضاوت

 

 


ما  حامی  راه شهدا می باشیم 
ما شیعه ی آل  مرتضی می باشیم 
خون شهدا ، ناجی ما در دو جهان
دنباله روی راه ولا می باشیم

 


 معیار رفاقت ، به محبت به وفاست
معیار لیاقت ، ادب و عقل و صفاست 
این شاخصه ها باعث بیداری هست
مردی و شهامت ، به جوانمردی ماست

 

 


خوابیده شود بیدار با ذکر حقیقت ها      
پندت نشود  ضایع با نقل حکایت ها
خوابیده نما هرگز ، بیدار نمی گردد       
  سعی تو شود واهی ، با ذکر نصیحت ها


غم دل با که بگویم ، که کند ارشادم 
غم دل جز به خدا ، کس نبرد از یادم
غم دل چیست ، که آزرده کند احوالت          

  غم دل دوری یار است، کند نا شادم

 


گر بکاهی غم مردم ، نبری رنج و عذاب    
 گاه در عالم خاکی  و گهی وقت حساب
غم مردم ، غم خود دان  ، به علاجش پرداز         
گر بخواهی اثری بهر خود و بهر ثواب

 

 

به بیراه کجا رفتم ،  ندانستم ، ندانستم
نسنجیده سخن گفتم ، ندانستم، ندانستم
به فکر این و آن هر گز ، نمی بودم ، نمی بودم
تهی از خلق و خو هستم ، ندانستم ، ندانستم

 


گر فهم کنی و خود شناسی مردی      
 گر خوار کنند و  نا هراسی مردی
مردی نبود  به قدرت و مال و منال
گر عفو کنی و بی تقاصی مردی

 

عیب من بیش ز این است که می بینی تو
عیب من در درون است  نمی بینی تو
آنکه مخفی کند و عیب همه را داند
نکند عیب تورا فاش نمی دانی تو

 


 


با پست و مقام , خود نگیری مردی    

    در کار و عمل ، صدیق گردی مردی          
ارزش به مقام و جاه و اموال که نیست

     با مال و منال ، دست گیری مردی

       


 گر نفس مهار و خود بجویی مردی        
 در سختی خود ز حق بگویی مردی
عزت به ریا و شهرت و زور که نیست    
گر زنده کنی تو خلق و خویی مردی

 

 


دانی که چرا شهید ، پاینده بود
تسلیم خدا ست ، تا ابد زنده بود
او منتخب خدا و راهش حق است
با معرفت و شفیع و دلداده بود
 


آب و آتش همره خاک و هوا      
باعث ایجاد انسان در بنا
آدمی برگشت دارد سوی خاک
نیست انسان بی عقاب و او  رها

 

 



آن بلبل خوش نوای دمساز
آن گوهر پاک و محرم راز
روحش سوی جنت برین رفت
او مادر و دلبری سر افراز
 


 


حق کودک بر پدر چندین بود
ازدواج و نام و درس دین بود
هست فرزند زینتی بر والدین
موجب آرامش و تزیین بود

 

 


چو دنیا یک گذر گه در مسیر است
عبادت  زاد راهی بی نظیر است
خوشا آنان که حق باشد خریدار
فغان از ما که دل شاه و امیر است

 

 


قدرت ای مادر بسی بالا بود
شان تو نزد خدا  والا بود
هست جنت زیر پایت همچو فرش
اجر و پاداشت بسی اعلا بود
 

 


  السلام ای گوهر دریای جان
غم زدایی از خلایق در جهان
طایر خلد برینی ای شهید
چلچراغ مجلس و نور جنان

 


حاکم آنست که از بهر خدا حکم کند
به یتیمان و فقیران نظر و رحم کند
در عدالت چو علی حکم کند بر همگان
در فزون خواهی و مازاد ز حق ، خشم کند

 


ای معلم چشمه ی فیض خدا
می درخشی همچو مصباح الهدی
ای تو گنج فضل و دریای گهر
  جان فشانی می کنی ، در هر کجا

 

 


باعث اندوه و حزن است و ضرر
گر که تقوا رخت بندد از بشر
عامل کسب کمال و منزلت
دور گشتن از گنه ، با هر نظر

 


سر آغاز هر کار ، با ذکر هو
نبی را کند حفظ ، در نار او
تجلی کند حق تعالی عیان
گلستان شود ، آتش آن عدو

 


نعمت فزون کردی خدا ، الله اکبر
غم ها برون بردی مرا  ، الله اکبر
دادی به ما جسم و روان ، الله اکبر
برگشت روح و جان ما ، الله اکبر

 

 

 


درود و صد سلامی بر محمد
کند رزق بشر افزون و بی حد
به روز حشر یا در جنت حق
بگوید حضرتش بر او خوش آمد

  


شادی در خلق اثر ، کشف حقایق باشد
در عبادت بود و شوق خلایق باشد
شادی آن نیست که فریاد زنی یا نعره
در سعادت بود و رشد علایق باشد

 


رافت آنست که در مهلکه ها گیری دست
قشر محروم نگردد به نظر خوار و پست
ذلت آنست که کوچک شمری مردم را
عزت آنست که خدمت بکنی هر جا هست

 


جهل و نادانی ، نهایت ذلت است
علم و آگاهی ، کمال و عزت است
کسب دانش بی حد و بی انتهاست
موجب رشد و کمال و قدرت است



زکات چهره در پاکی نهان است
عفاف بانوان دری گران است
زنان را افتخار مرز و بوم است
درخشان در دیار و در جهان است

 

 


بود حب و احسان به اقوام خویش
کمک بر فقیران و درماندگان
فزونی دهد مال و اموال بیش
 

 


تو را همنشینی اهل یقین
سفارش شده بر همه مسلمین
تو را دور می سازد از اشتباه
رفیق فهیم و صبور  و امین

 


چو آلوده گشتی به کار خطا
بکن توبه و رو به سوی خدا
عبادت به نزد خدای کریم
تو را دور می سازد از هر بلا

 

 

 
گرم کن تو خانه را با رفت و شد
انتظار مادر است از رنج خود
او تو را پرورد با غم خوردنش
اجر مادر را کسی قادر نشد

 


زینت زن در اطاعت از خداست
دور گشتن از گناه و هر خطاست
زینت زن در عفاف و پاکی است
بندگی و زهد کار اولیاست

 


می کشند اندر منا و کربلا
 


عحب شوری به پا کرده شهادت
شهیدان با قیام و با رشادت
به پا کرده عزا اندر عزا یی
بود جاری و بر پا تا قیامت



اگر داری تو عقل و علم و دانش
اگر داری تو صبر و حلم و بینش
چرا بی تابی و نا لان و دلتنگ
موفق می شوی با سعی و کوشش
 

توکل کن ، تدبر کن ، دو چندان
شروع کن کار خود با صوت قرآن
تداوم در امور و نظم و کوشش
سبب گردد تو  را رزق فراوان

 


هر کسی دردی به ما افزود و رفت
غم درون دل فزون بنمود و رفت
ای رفیقان تا به کی ظلم و ستم
نا کسی زخم زبان بگشود و رفت

 


کی کند بی آبرو یک زندگی
عزت انسان به تقوا ، بندگی
علم و ایمان ، عامل رشد بشر
می شود مانع ز هر آلودگی

 


روح دانی از خدای کبرباست
چند روزی نزد ما در این سراست
او بود مهمان جسم و رفتنی است
بازگشت ما همه سوی خداست

 


خاک باشد موجب ایجاد ما
آدمی رزقش ز خاک است و هوا
می برند او را نهایت سوی خاک
پس چرا غصه خوری در این سرا

 



کبر و حسد و کینه کند تار
قلب و دل تو ز نور دلدار
با قطع رحم ، صدای جان سوز
روح تو شود سیه چو کفتار

 


غم و غصه کند عمر تو را کم
توکل می کند افزون و مرهم
دروغ است ضد رزق و ضد روزی
بود بخشش بلا گردان ما هم

 


تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
مردار خوری و بی جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد
با انس به آن ،  شقی و بیمار شوی

 


 معیار رفاقت ، به محبت به وفاست
معیار لیاقت ، ادب و عقل وصفا ست 
در عرصه ی زندگی و در طول حیات
معیار شهامت ، به جوانمردی ماست

 

 


هفت منزل طى کنند ، مردان دین
توبه و خود سازی و کسب یقین
بندگی  حق ، اگر افزون  شود
رستگاری ، همچو اصحاب یمین

 


حکم حق جاری نمودی در غدیر
خلق را منجی و هادی گشته ای
صاحب حمدی ، مقامی بی نظیر

 



کربلا بار دگر بر پاشد
غزه با خاک یکی ، صحرا شد
یمن از جبهه ی ظالم هر روز
تیر ها گشته رها، غوغا شد

 



نظر کردم به حال یاغی و خویش
بدیدم بی وفایی را کم و بیش
نه قدرتمند غالب بر دل خود
نه ثروتمند در فکر دل ریش

 

 


صاحبان  فضل وعلم و معرفت
با خدا هستند ،  اهل مغفرت
مردم اهل یقین در هر زمان
کی خطا کار و دچار  معصیت

 


بار الها ، به در خانه ی تو چند زنم
تا گشایی در خود را ، که ندایی شنوم
بار الها ، به من آمده در کوی رفیق
گوشه چشمی بنما ، تا که نوایی ببرم

 

 



زندگی در گذر و یک سفر است
آدمی در خطر و رهگذر  است
آنچه می ماند و می باشد از او
کار نیک و اثر هر  نفر است



زندگی سرشار از برد است و باخت
گاه بر وفق و گهی با ما نساخت
زندگی بازیست ، در کون و مکان
گاه شیرین و گهی بر ما بتاخت

 

 

 

 

 


مکن تکیه بر قدرت و زور و زر
فریبنده است گردش چرخ و دهر
نکرده وفا بر کسی تا کنون
ندارد بجز زحمت و درد سر

 


چرا حرص دنیا تو را کورکرد
مکن تکیه بر آن ، که دل تور کرد
 فریبنده است چرخ گردون و دهر
تو را از عبادت بسی دور کرد

 



شهادت موجب افشای افکار
حقیقت دیده  گردد نزد اغیار
علی در کعبه گوید آرزو یش
کند با خون خود ابراز و اظهار

 

 


 افسوس که عمر خود ، به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر ، به آهی طی شد
دریاب که هر ثانیه چون در باشد
دوران جوانی ، به تباهی طی شد

 



از آن روز دشمن به ما چیره شد 
که دین و دیانت ز بن کنده شد 
چو ارزش به ضد خودش اصل شد 
ز فرهنگ چیز دگر عرضه شد

 

 

 


آنچه ماند کار نیک و کار خیر
توشه ای گردد تو را، با صرف مال

 


گفت آدم ، هر که نوشد قطره ای آب حیات
او نمیرد تا قیامت ، نیست او را هم ممات
خضر گوید ، من ز آدم ، این سخن دارم به یاد
در خصوص طول عمر و در رهایی از وفات

 

 


مصفامی شود دنیا، جمالش بی خصاص است
بنازم حضرت مولا علی را چون که گفتا
به فرزندان که قاتل را که اکنون در مناص است

 



نذر باشد ترک کار زشت با قصد رضا
یا بدست آری رضای حق تعالی با ادا
گفت یزدان گو به مردم نذر کردم با سکوت
چونکه مریم صاحب عیسی است با امر خدا

 


دل بشکسته می خواند خدا را
خدا پاسخ دهد هر دم دعا را
منم بیچاره و مضطر پریشان
پذیرد ناله و سوز گدا را

 

 

آنکه صحه می گذارد بر خطای دیگران
می کند خود را شریک جرم خاطی ناگهان
هر که ظالم باشد و ضایع کند حق و حقوق
او ببیند در دو عالم کیفر ش را آنچنان

 

 

ترک و دوری از گناه و معصیت در این جهان
کار نیکان باشد و اصحاب تقوا هر مکان
تا توانی از برای حفظ دین کوشش نما
واجبات دین حق انجام ده در هر زمان

 


 

هر که راضی می شود ، تا ظلم گردد بر کسی
او شریک ظالم است ، اندر دو عالم او بسی
تا توانی رحم کن بر دیگران در زندگی
جور باشد هر که ظالم را کند یاری دمی

 



کاش می شد  ظلم و تزویر  و ستم یا هر  جفا
جملگی می شد برون از نفس و هر قلب سیاه
اندر آن یکرنگی و مهر و خوشی جا می گرفت
بی وفایی و ستم ، می شد احسان و سخا

 

 


عاقلان قبل از عمل ، فکر فراوان می کنند
جاهلان بعد از عمل ، ذکر فراوان می کنند
خوش بر آن عالم که بر علمش عمل هم می کند
عالمان حین عمل ، شکر فراوان می کنند

 

 


بد گمانی ، در رفاقت با بدان حاصل  شود
عقل و دین ،  با  صالحان  کامل  شود
آدمی همرنگ افکار رفیق و نفس خویش
هر کسی با کسب دانش ، عالم و عامل شود

 
 


رسد آدمی بجایی ، که به جز خودش نبیند
بکشد برادرش را ، که حسد فرو نشیند
به خدا قسم که  هر گز ، عطشش فرو نشیند 
عمل وخطا ى ما را ، شه جان چو  روز بیند
 

 


روح من سرکش و فرمانبر میل و هوس است
منم آن بنده ی شیطان که اسیر قفس است
چه کنم تا که شوم دور ز نفس و دل خویش
هر چه آورد سرم ، مستی و کار عبث  است

 
 

 


دیر فهمیدم که دانش نیست در حمل کتاب
دیر فهمیدم زمان طى شد ولی اندر حجاب
تا به کی غافل بمانم در جهان دون و پست
دیر فهمیدم  که دنیا نیست چیزی جز سراب

 


زندگی کن با خضوع و مهربانی با صفا
زندگی کن با امید و با توکل بر خدا
می شود شیرین  حیات و زندگی با یار خوب
زندگی کن با محبت هم به ظاهر هم خفا
 

 


دیر فهمیدم که می آید اجل  بر هر کسی
رزق هر کس می رسد ، حتی خسی
دیر فهمیدم  که  ایزد  ناظر  احوال ما
پس چرا هر روز و شب  دل واپسی

 

 


نور قرآن در جهان امشب هویدا مى شود
نفس دون پاکیزه و افعال انشا مى شود
روح و جان مسرور  و دل  سوی خداست
سرنوشت آدمی تعیین و امضا مى شود

 

 


        
دوستی گردد عیان ، اندر مصیبت یا که فقر
جز خدا حامی نباشد ، در سرا شیبی قبر
تا به کی غافل ز خود  در این سرای  بی وفا
دشمن ما در درون جان بود تا روز حشر
 

 


زهرا و  علی ، که بهترین زوج جهان از  ازل اند
الگو ى کمال و معرفت در نظر و در عمل  اند
از پرتوی آنها ، فلک و عالم هستی برپاست
افراد شقی و دون صفت ، بی ادب و هم خجل اند

 


خود آرایی وخود بینی ، خطا و خود بلایی است
طلب غیر از خدا ، واهی و بی جا و گدایی است
تلاش  آدمی ، حق  جویی  و  کشف  حقیقت
خدا خواهی ، خدا جویی ، درون هر ندایی است

 

فصل هشتم

 

اشعار اجتماعی

بخش اول

مصرع های کوتاه


دوستی با مردمان ، دارد حدود
دشمنی با دشمنان ، باید زدود
ممکن است روزی عیان گردد نظر
دوستی یا دشمنی ، باید فزود

 

 
دوستی یا دشمنی دارد حدود
می شود روزی عیان ،  اسرار زود
سعی کن بر خویشتن آیی برون
تا که گویند آفرین و صد درود

 


اهل احسان و شفقت ، گهری یکدانه
قدر دانان محبت ، چو صدف دردانه
جان فشانی و گذشت شهدا الگو کن
مشی ایثار و شهادت ، هدفی جانانه

 


جمعی به فساد و رنج و شهوت
گمراه و اسیر نفس و غفلت          

   جمعی به دعا و یاد یزدان
 خواهان کمال و علم و عزت               

 

 


آنچه را طی می کنی ، شد سر گذشت
تا که کردیم فکر ، گفتند در گذشت 
این دو روز عمر دریاب ای بشر 
ظلم و جور ناکسان از سر گذشت

 


تا به کی اهل ریا و خدعه ای          
    اهل نامردی و فسق وحقه ای
می زنی تهمت به این و آن  بسی
تا به کی مشغول کاخ و  بقعه ای                       

 

 


مال مردم می خوری هر روز و شب            
وانگهی خواهان بخشش سوی رب
کسب دنیا کی کند روحت روان
  تا به کی خواهان دنیا یی ، طرب

 


گر بگردد آب دستی از طلا            
 جای آن دانی  که باشد در کجا
تا به کی مردم فریبی می کنی
می شود روزی درونت  بر ملا

 

 


موجب افت و سقوط شهریار
بی کفایت بودن مجری به کار
گر مدیری لایق و باشد قوی
باعث رشد است و مرضی کردگار

 


روزگاری نظر اهل خرد گردش داشت
سخن و حرف بزرگان اثر و ارزش داشت 
دوستی معنی زیبای صداقت را داشت
کار ها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت 

 


تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
مردار خوری و آن جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد
با انس به آن ،  شقی و بیمار شوی

 


ای  معلم ، وارث  پیغمبران
بهره مند از سر حق ، در هر زمان
کیستی تو ، صاحب فهم و کمال
رهنمایی می کنی ، خلق جهان



 


 


حرص و حسد و غرور ، فرجام
نابود  کند  تو را سرانجام
با ترک گناه و شوق تقوی‌
آزاد شوی ز بند این دام

 

 


 


در تولد بچه ای عریان بدی
دیگران خندان و تو گریان بدی
خوش به حالت ، در زمان ترک
دیگران گریان و تو خندان بدی


 


وای از سخن مردم کوی و بازار
وای از سخن تلخ و سراسر آزار
بحث و نظر خلق ندارد پایان
ساکت نشود خلق ز حرف و گفتار

 


وای از سخنی که ناسزا می باشد
وای از سخنی که نابجا می باشد
گه فتنه شود گهی جنایت ها
به بر سخنی که دلربا می باشد

 


عد ه ای مبهوت  ثروت
عده ای در کسب قدرت
هر دو مسروند ، اما
نیست آنان را سعادت

 


دردانه ی  دهر  و  نکته  پرداز
روحش سوى حق بود به پرواز
از سوز جگر گلایه نا کرد
بابای شفیق و محرم راز

 


نظر کردم به مردم ، من کم و بیش
بدیدم حال  دو لتمند  و درویش
نه قدرتمند در فکر فقیر است
نه مسکین است اگه از غم خویش

 

 


نگه کردم به حال دزد و درویش
ندیدم فرق چندانی کم و بیش
نه درویش است غالب بر دل خود
نه دزدی را که آگه گشته بر خویش

 


 
آزادی زن ، به حرمت و عزت اوست      
  آزادی زن ، به عفت و عصمت اوست    
  در دانش و حکمت و عفاف است ورا
در رشد و تعالی و همی خدمت اوست

 

               
 مرد یعنی ، مشعل نور و صفا
مرد یعنی ، هم زبان و هم صدا          
در مصائب همدم و همراه یار
محرم راز وی و مشکل گشا

 

           
ارزش مردان ، به عقل و غیرت است    
ارزش مردان ، به حلم و رافت است
در تعبد ، در اصالت ، در وفاست
مرد را ارزش به علم و حکمت است  

 

 
 
ارزش زن در حیا و عفت است    
 ارزش مردان به عقل و غیرت است
گر چه زیبایی زنان را لازم است
  لیک ارزش در لیاقت ، عصمت است

 

 


شغل پاینده سبب گردد تو را
تا کنی یک زندگی از نو به پا
ازدواج است یک تعهد تا حیات
امنیت در شغل کاری بس روا

 


دانی چه کند همسرتان  را خوشحال
قدر زحمات او بدانی همه حال
یک شاخه ی گل هدیه شود با احساس
تسخیر کنی دلی که سخت است و محال

 


بهترین  گوهر به زن را شوهر است
بهترین همدم به زن را همسر است
حرمت  یار  و  انیس  خود  بدار
چون قوام زندگی را رهبر است

 


محبت کن به اهل علم و تدبیر
به مردم کن تو نیکی بهر تاثیر
بیاموز آن به مشتاقان دانش
مگو راز خودت بر اهل تزویر

 


آدم جاهل چو شیری بی سر است
شیر بی یال و توان  و ابتر است
عروده با داد و فریاد و هراس
کی نشان قدرت یک افسر است 

 


پیر، پیر است ، گرچه دارد او هوس
شیر ، شیر است ، گر چه باشد در قفس
با دم شیران مکن بازی هر آن
می خروشد بر پلنگان تا نفس

 


آزادی زن ، به  حرمت و  عزت اوست
آزادی زن ، به پاکی و عصمت اوست
در خلط و برهنگی وانظار که نیست
در دانش و حفظ عفت و حکمت اوست

 


کبر و حسد و کینه کند تار
قلب و دل تو ز نور دلدار
قطع رحم و غنای مطرب
روح تو کند سیه چو کفتار

 

 


دانی که ز زهر تلخ تر چیست      
 جز صبر به نزد جاهلان نیست
با صبر و تحمل است ظفرها          
پایان شب سیه ، سفیدی است

 

                     

تحمل کردن نادان زکات است
  زکات عقل و از بهر نجات است
زکات علم در نشر علوم است    
  تعالی بشر را در صفات است

 


تا به کی بینی حقوق دیگران
می شود ضایع به دست خود سران
کاش می شد مهدی صاحب زمان
عدل خود جاری نماید در جهان

 

 


این زبان تا کی بچرخد در دهان
دائما غیبت کند بر این و آن
روح تو خواهان حق است بی درنگ
حق ببیند خدعه و ظلم و فغان

 


در جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
حرمت ما را زند آسیب بد

 

 


ای معلم ، ای منادی بشر
مردمان را رهنما و راهبر
کیستی تو ، هادی و الگوی ما
صاحب زهد  و کمالی و اثر

 

 

 


ای معلم ، صادق و پرهیزکار
کیستی تو ، مظهر زهد وقار
صاحب فهم و کمالی و هنر
می دهی آگاهی و دل را قرار
 


چرا حرص دنیا تو را کور کرد
به ذلت نشاند و تو را تور کرد
مکن تکیه بر عالم زور و زر
تو را از عبادت بسی دور کرد

 


آن بگو از بهر مردم در نخست
کز برای تو همان آید درست
کار مردم را به سان کار خویش
گونه ای انجام ده در شان توست

 


چه گویم ، زبان در دهان ، خنجر است
بود تیغ بران  ، دو سر ، اصغر است
که حفظش خطیر و بود پاسبان
به موقع ، سخن گفتنش ، افسر است

 

 

 


چرا حرص دنیا تو را کور کرد
مکن تکیه بر آن ، که دل تور کرد
 فریبنده است چرخ گردون و دهر
تو را از عبادت بسی دور کرد

 

 



 دوستی یا دشمنی دارد حدود
می شود روزی عیان ، اسرار زود
سعی کن از خویشتن آیی برون
تا که گویند آفرین و صد درود

 



مهمان خدا اسیر و سر گشته شده
در مهلکه از فرط عطش  کشته شده
حجاج گرفتار و خدا می خواهند
در راه ادای حج خود مانده شده

 



گر نهی پا بر دل و امیال خویش
کی نهی پا بر دل امثال خویش
چون کنی دل را سرای شاه جان
می شوی شرمنده از اعمال خویش

 


چرا حرص دنیا تو را کور کرد
تو را از عبادت بسی دور کرد
بدان غصه و غم بود ناصواب
خدا رزق و روزی تو جور  کرد

 


جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
   در محضر حق دشمن دین  شاد مکن

 


 
در تولد بچه ای عریان بدی
دیگران خندان و تو گریان بدی
خوش به حالت ، در زمان ترک ما
دیگران گریان و تو خندان بدی

 


گره وا کردن از درد و بلایا
بود کار بزرگان در سخایا
ثواب حق به پی دارد حمایت
ببینی اجر و پاداش و مزایا

 


خوشا آنان که آگه بر دل خویش
نبیند عیب مردم در نظر بیش
کنند چاره درون و نفس خود را
شده تاکید در آئین و هم کیش
 


چو گوهر در صدف بودن چه زیباست
که گمنامی مرام و مشی والاست
مزن لاف توانایی چو جاهل
بزرگی بر خدا ارزد ، که یکتاست

 

 


مشو غافل ز مرگ و شوق دنیا
فریبنده بود ، مجذوب و زیبا
اگر دنیا شود چون نردبانی
نخواهی جز خدای دلربا را

 


تا به کی بینی حقوق دیگران
می شود ضایع به دست خود سران
کاش می شد مهدی صاحب زمان
عدل خود جاری نماید در جهان



دشمنان ، فتنه و آشوب بس است
ناکسان ، تهمت و مرعوب بس است
غزه در غزه نمانده است نبرد
این همه کشته و مضروب بس است

 

 


تا به کی سر خم کنی جز بر خدا
تو گدایی می کنی پیش گدا
روح تو خواهان حق باشد همی
سر فرو آری به پیش بینوا



زندگی بازی است در کون و مکان
سر نوشت ما بود سری نهان
عاقبت مخفی بود در زندگی
کس نداد ختم راه و ختم جان

 

 

 
غزه را نابود کردند و خراب
مردمان غزه در رنج و عذاب
بین نقاب دشمنان رفته کنار

نیست مردم را غذا و نان و آب



این همه ظلم و ستم ، آوارگی
تا به کی جاری بود ،  درندگی
غزه گشته قتل گاه مسلمین
مهدیا منجی تویی ، در زندگی

 


صبر باشد ، شاه کلید مشکلات
بی ادب در منجلاب و معضلات
رشد ما در صبر و در آداب ما
بی ادب کی نوشد از آب حیات

 

 


از جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
ریشه در نفس است چون کبر وحسد

 


فرصت طلبان ذلیل و خوارند و حقیر
قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر

 

 

 


از آن روز نفس و هوس اصل شد 
که ایمان و باور ز ما فصل شد 
غرور و تعصب به بیگانگان 
شعاری  مقدس بر این نسل شد 

 


دائما ذکر تو گویم، ندارم سخنی
آنچه حق گفت بگویم ، چو افراد منی
ما که هیچیم در این کون و مکان و هستی
همه از توست خدایا ، چو زبان و دهنی

 

 


هر چه دست و پا زنی در جذب مال
نیست جز بد بختی و وزر و وبال
تا توانی وقت خود تقسیم کن
در تجارت پیشه کن کسب حلال

 


تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
  مردار خوری وبی جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد 
  با انس به آن،  شقی و بیمار شوی

 

 


تا به کی غیبت کنی بر این و آن
تا بدست آری تو مالی در جهان
مال  دنیا کی کند ما را رها 
حرص دنیا خنجری بر روح و جان

 

 

 

کی کند بی آبرو یک زندگی
عزت انسان به تقوا ، بندگی
علم و ایمان، عامل رشد بشر
مانع پستی و هر آلودگی


 


گلی دارم چو قرآن توی خانه
که دارد حاصلی خوشبو دو گانه
گلاب و عطر باشند حاصل آن
عمل با فهم آن باشد نشانه

 

 

 


 

زمزمه های قلب من، ندای من 
 شعله ی پر فروغ من صفای من
مانع رشد کار من ،هوای نفس  
هست حروف شعر من جزای من

 



روح و روان عشق من، براى تو  
  سجده جمله قدسیان، سزای تو  

ظهور حجت خدا دعای دل

کشته شدن بهر خدا، رضای تو

 


 پرچم صاحب الزمان، لوای حق  
قیام آخرین ولی، ندای حق   
کشته شدن به رزمگه، فدای تو       
 قیمت روی دیدنت، رضاى حق

 

 

  مستی و شور و عشق من، نوای من
 رمز نوای جان من، شفای من

کشتن نفس دون بود لقای حق
 گفته بی نوای تو،صدای من

 

 


 قیمت روی دیدنت، رضاى حق
کشتن نفس دون بود، لقای حق

 دیدن معشوق و بها عاشقی است

روح خدا به آدمی،  عطای حق

 

 


عمر ما کوته و یک روز به پایان برسد
خدمت خلق نما ، فکر خود و عقبا باش

 

 

ناکثین و قاسطین و مارقین
جملگی هستند افرادی  لعین
عهد با آنها ندارد ارزشی
بشکنند در  لحظه های واپسین

 



گر بخواهی حفظ گردی از نگاه نا کسان
کن حجابت را رعایت، در مصاف دیگران
دان خدا راضی است از کار شما در این امور
چون نلرزانی دل بیچاره ای را ناگهان

 


گفتند که این بهره ی بانکی است ربا نیست
به به چه کلامی ، که از آن هیچ ابا نیست
جمعی ز خدا بی خبران ظلم نمودند
این کار ز کفار ومنافق که جدا نیست

 



آثار طلاق بس زیان آور و در عرف بد است
چونکه جانکاه بود، دغدغه اش تا ابد است
گر شود حاصل تزویج تو را نور بصر
نتوان کرد فراموش، چو آن کالبد است

 


می کند احمد سفارش، جملگی در ازدواج
می شود احسن تکامل، بندگی در ازدواج
در مقابل نهی کرده ، مردمان را از طلاق
می شود جمعی دچار ماندگی در ازدواج

 


علم فرار است و افزون می کند ادراک ما
ثبت آن باشد مفید و مشتعل سازد تو را
چون جرقه باشد و آید به ذهن آدمی
شعله ور گردد دو چندان با تلاشت هر کجا

 

 



عقل تنها موجب لغزندگی است
دور گشتن از خود و بالندگی است
مال و ثروت گرچه ما را لازم است
تکیه بر آن ذلت و درماندگی است

 

 

کن تو دوری از غم و غصه مدام
ترک کن این خصلت و خوی و مرام
دان خدا داده به ما عقل و خرد
عقل تو باشد پیمبر، هم امام

 

 


روز و شب معنی ندارد ، از برای اهل علم
چون نباشد با غریبان همدم و همراه و سلم
او بدارد یک قلم در دست ، دائم در خیال
تا بجوید عشق خود را ، با تلاش وصبر و حلم

 


چون صدای انقلاب آمد، جهان شد پر ز نور
کشور ایران ز ظلم و از سیاهی ها به دور
آدم ساده نمی داند چه کرده انقلاب
چشم طاغوت زمان کور و نموده حق ظهور

 

 


ای که داری خود نمایی و ریا با دیگران
در دو دنیا می شوی از این ریا غرق زیان
سلب گرداند ریا از ما همه، توفیق حق
پس چرا خواهی به این و آن دهی خود را نشان ؟

 



مردم بیچاره را یاری کن و کاهل نباش
بهر فردایت بکن کاری ، خودت سافل نباش
با مصاف دیگران پرهیز از اجحاف کن
در عدالت عامل و از بندگی غافل نباش

 

 

 


نابودی ما  ز دست و قلب و دهن است
شمشیر دو لب ، صدای جان ، در بدن است
ایمان به خدا سعادت و خوشبختی است
همراه تو در روز پسین یک کفن است

 



دوستی گردد عیان اندر مصائب یا که فقر
جز خدا حامی نمی باشد  تو را در شیب قبر
تا به کی غافل ز خود باشی  در این دنیای فان
دشمن ما در درون جان بود تا روز حشر

 



زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
زندگی گاه پر از زیور و آن دام من است
چیرگی  در گرو همت ماست ، می گذرد 
زندگی اندک و تنها اثر از نام من است

 



گر بسازی خود ، به اخلاق و ادب
 زندگی شیرین شود هر روز و شب
چون خروس و کرکس و اردک مباش
شهوت و پستی برد انسان عقب

 


 کاخ و ویلا  کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی دهد، خوشبختی پیر و جوان
 می دهد آسایش و لذت به ظاهر چون تو را
 رو به دنبال کمال و معرفت ،  در هر زمان

 

 


خود آرایی و خود بینی ، جفا و خود بلایی است
طلب غیر از خدا ، واهی و بی جا و خطایی است
تلاش آدمی ، حق  جویی و کشف  حقیقت
خدا خواهی ، خدا جویی ، نیاز و خود رهایی است

 



ای فلک از کهتر و مهتر چه می خواهی زما
کینه توزی ای نگون اختر،  چه می خواهی زما
جان ما را گیر و درمان کن هوای نفس پست
رفت از کف طاقتم ، دیگر چه می خواهی زما

 


می کشی بر روی ما خنجر ، چه می خواهی بگو
فاش کن دیگر از این بدتر ، چه می خواهی بگو
آتشی بر دل نهادی ، شعله ور گردد همی
جز دلی سوزان و چشم تر ، چه می خواهی بگو


زین همه ظلم و ستم یکسر، چه می خواهی زما
هیچ شرمت نیست ، در باور چه می خواهی  زما
تا به کی حیلت بسازی بر من بیچاره چند؟
در امانی زین همه کیفر ، چه می خواهی ز ما
 


می بری ما را به خسران ، آنچه می خواهی بگو
می کشی هر دم به عصیان، آنچه می خواهی بگو
هر چه می خواهد دل تنگت بگو ، در امتحان
می دهی هر لحظه فرمان ، آنچه می خواهی بگو
 


من نمی دانم حقایق را ، چه می خواهی بگو
من  نمی جویم سلایق را، چه می خواهی بگو
عمر ما دارد به پایان می رسد رحمی نما
من نمی خواهم علایق را ، چه می خواهی بگو

 


آخر ای دنیا ز ما دیگر چه می خواهی بگو
فاش گو بهتر از این گوهر چه می خواهی بگو
چند می بالی به خود ای چرخ گردون در نظام
عاشقان را می کشی بدتر، چه می خواهی بگو

 


می زنی شاه و گدا را ، آنچه می خواهی بگو
گه بری بالای بالا، آنچه می خواهی بگو
امتحان ها می کنی دائم ز سختی یا مقام
می دهی رنج و بلا را، آنچه می خواهی بگو

 


می دهی جلوه به دنیا، هر چه می خواهی بگو
تا فریبند چون منی را، هر چه می خواهی بگو
می بری پیر و جوان را ، کی دهی فرصت به ما
دست بردار از  خطا یا ، آنچه می خواهی بگو

 


می زنی خنجر به آنی ، هرچه می خواهی بگو
دشمن قداره می مانی ، هر چه می خواهی بگو
من که می دانم تویی دانا ،  فریبم می دهی
گر توانی رحم بنما ، هر چه می خواهی بگو

 


دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
می کند تامین تو را در عالم و در آخرت
دوستی بامردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم  تو را در نکبت و در معصیت
 


روزگاری نظر اهل خرد ارزش داشت
سخن و حرف بزرگان اثر و جوشش داشت
دوستی معنی  زیبای صداقت را داشت
کارها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت

 

 


هر چند به ظاهر شده ای بازنشسته
گشتی تو رها از غم امروز ، گذشته
از جان رفیقان نرود مهر تو بیرون
از دولت فرخنده و اقبال خجسته

 


عمرم به هدر رفته و من باز نشسته
گشته دل و جان غالب و افکار گسسته
یارب تو نما لطف بر این بنده ی خادم
افسوس که دل کرده مرا عاصی و خسته

 



ای تراب تیره ، این یکدانه  گوهر مادر  است
نیک میدارش که از دلدادگان حیدر است
بود بیرق دوز شاه  تشنه  کام  کربلا
زین سبب جمله امیدش آن شهید بی سر است

 

 



آرامش ما ، به ثروت و زور و زر و قدرت نیست
آرامش ما ، در اثر خانه ی ویلایی با وسعت نیست
مسروری ما، در گرو  فهم  و کمال  و  ادب ا ست
جز یاد و عبادت چو ثنا ، هیچ دگر مثبت نیست

 


 


     دانی که چرا درون انسان مخفی است ؟   
    دانی که چرا حکم خدا ، گه دفعی است ؟   
    احکام شریعت  همه  از  بهر کمال است
     نفسی که کند شر و جفا ، چون افعی است؟

 


علم باشد باعث  رشد  و حیات  جان  ما
جهل گردد موجب مرگ دل و حرمان ما
علت گمراهی و اغفال ما در نفس ماست
باعث آرامش و تسکین ما، ایمان ما

 


خواب گردد موجب آرامش روح و روان
لیک گردد ، باعث غفلت برای انس و جان
نیست تکلیفی تو را در حالت رفتن به خواب
خواب باشد فرصتی ، تا جسم باشد در امان

 



شعف و شور و شعور است  در این عید کهن
شادی و شهد و سرور است در این عید کهن
شهر تزیین به گل یاس و چراغ و شب بو است 
 وقت دیدار وحضور است در این عید کهن

 


عده ای مشغول غارت ، عده ای در رنج و محنت
می کنند با زور و قدرت ، می برند اموال ملت
عده ی در خط فقرند ، در مصائب در عذاب
عده ای در بند شهوت، روز و شب خواهان لذت
 

 
 


سفره ی عید مزین به سماق و سمنو و سرکه است
 سنجد  و سبزه و سیر  و سبدی از سکه  است
سبزه و ماش و عدس ، ارزن و ذرت هستند
سبزی و ماهی قرمز  ،  به دم انجمن و هر دکه است

 

 


گر شوی  مرتکب خدعه و نیرنگ و ریا
چون شوی مرتکب حیله و تزویر و جفا
وانگهی غرق هوا و هوس خو یش شو ى
می رود روح و روان در پی هر میل و خطا

 


دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
باعث پاکی شود ، در عالم و در آخرت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
مى برد ما را به هر  سو، در جهنم عاقبت

 

 


۱۰.فصل نهم

اماکن مذهبی


امروز جهان شاهد تخریب قبور است
این کار بسی زشت و ز آزاده به دور است
آرامگه چار امام است و بود مدفن اصحاب
آن باعث احیای ولایت و حضور است

 


همبستگی احمد و اصحاب جدا نیست
آرامگه و مسجد و محراب دو تا نیست
گشته است بنا مسجد پیغمبر اعظم
در اول هجرت شده بر پا و فنا نیست

 


مسجد العظم چو باشد قبله گاه مسلمین
آن بود بالاترین خشکی عالم در زمین
کعبه بنیانش ز آدم بود از روز نخست
قبل بعثت می کند ترمیم احمد همچنین

 


وقوف عرفات است، ز ارکان زیارت
حاجی برود دشت و کند ذکر و عبادت
بخشیده شود هر گنه و کار خطایی
این گفته ی صادق بود و هست کفایت

 


چارمین مسجد که مشهور است بین شیعیان
مسجد کوفه است از بین مساجد در جهان
هفت محراب است درمسجد محل سجده گاه
بس وسیع است و بود آرامگاه سالکان

 


مسجد سهله بود محبوب در نزد خدا
در جوار مسجد کوفه شود مسجد بپا
نام های دیگر مسجد سهیل است در عراق
هم بنی ظفر است و عبدالقیس نام آن بنا

 


در کنار ساحلی پر آب باشد اصفهان
لیک رودش دائما مسدود گردد ناگهان
حیف باشد شهر تاریخی ما گشته چنین
آب آن در شهرهای دیگری باشد  روان

 


نیمی از ملک فدک، در اختیار فاطمه
داده شد از سوی احمد،در دیار فاطمه
می دهد احمد به زهرا ، هدیه ی اهل فدک
پس گرفتند ملک زهرا، از تبار فاطمه

 

 

 

 

 

 



 



 

 

 



 



 


 

 



 



 



 



 

 



 

 
 



 

 



 

 

 


 



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی