باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
قسمت چهارم
مثنوی ۱۶
خطبه شقشقیه
حکومت داری خلفا
می دهم شرح وقایع ، می سرایم آن به شعر
با زبانی ساده و گویا ، برای اهل سیر
بود دوران عمر جنگ و جدال و ماجرا
از قضاوت های بی جا در امور و هم خطا
در صدارت بود ده سال و همه جنگ و جدال
دولت ساسانیان ساقط شود ، گردد زوال
جنگ ایران و عرب در دوره ی آنان گذشت
از برای دین و قرآن در ره یزدان گذشت
می شود ساسانیان ساقط زمان حاکمان
جنگ و خونریزی بود بعضا شدید و بی امان
نیست اجباری برای مردمان در دین خود
جزیه باعث می شود امکان هر آئین خود
هر که می گردد مسلمان ، او معاف از مالیات
در امان باشد ز جور خاطیان در عایدات
دین اسلام است دین اکثر ایرانیان
در پی جنگ عمر با دولت ساسانیان
داشت تاثیر زیادی دین احمد هر کجا
رهگشا باشد تشیع در مبانی ، رهنما
دین اسلام است غالب ، بین ادیان خدا
بعد پیروزی اعراب و سقوط اشقیا
حفظ دین از واجبات است ، بر عموم مردمان
موجب حفظ بشر باشد ز خصم و جان هر آن
این بود میراث احمد ، گر شود تخریب آن
سالها باشد نیاز آدمی ، گردد همان
تا توانی دل بدست آور به جای ضرب و زور
این بود برجا و ماند تا به آخر تا به گور
نقل می گردد عمر از کوچه ای کرده گذر
می رسد بر گوش او ، دعوای زن با یک نفر
می رود بالا ز خانه ، جای در از منزلش
صاحب خانه کند پرسش ز او و عاملش
گفت حاکم روز روشن معصیت بنموده ای
غافل از اینکه خدا شاهد بود هر بنده ای
محضر حق است عالم ، مطمئنا بی گمان
حق ۰ببیند هر خطا و هر صواب ما در آن
فرض گردد من گنه کار و جفایی کرده ام
با زنی هم بستر و جور و خطایی کرده ام
لیک تو با این عمل چندین خطا بنموده ای
نیست ما را در تجسس جایز و آزرده ای
بار ها کار خلاف و خارج از شان و رسوم
می کند تکرار و بعدا عذر خواهد از عموم
امر او قاطع بود ، اعمال می گردد به زور
می دهد تغییر رای اش ، در قضاوت ، در امور
مردمان در زندگی سر درگم و سرکش شدند
نیست آنان را هدف ، هر لحظه ای سویی روند
می کند مولا حمایت ، بر اساس شرع و دین
تا نگردد خدشه ای بر مردم و هم مسلمین
گفت مولا ، دیده ای یک اشتر سرکش ، چموش
نیست آن را در خیار صاحب و هم جنب و جوش
گر بود آزاد اشتر ، می کشد هر بنده ای
چون چموش است و ندارد منطق ارزنده ای
گر گذاری چوب در بینی ، کنی او را مهار
لیک او وحشی شود ، کی می دهد راکب سوار ؟
گفت حضرت دوره ای دوم خلیفه شد چنین
نیست راهی جز سکوت و صبر در انواع کین
آدمی دارد تکامل ، در مسیر زندگی
مدتی باشد جنین و رشد او در بندگی
می رسد روزی که عمر آدمی پایان رسد
می رود برزخ ، بماند مدتی ، فرمان رسد
خوش به حال مردم خوش سیرت و هم اهل دل
در دو دنیا سر فراز و سر بلند و کی خجل
گفت مولا عمر دولت ها به پایان می رسد
دوره ای این غاصبان ،چون مرگ انسان می رسد
هر کسی تا مرگ دارد فرصت و قدر و توان
بعد از آن آید به گور و سرنوشتش هم نهان
بین ابوبکر و عمر را ، چند سالی بوده اند
گر چه آنان بر ممالک سیطره آورده اند
نقل گردد علت بغض ابولولو چه بود
از عمر او هست دلگیر و بگویم آنچه بود
از برای گفتگو با مردم و حسن نظر
داشت حاکم گردشی در شهر ، با حس خطر
می رود بازار روزی ، تا کند گشت و گذار
او ببیند کاسبان را ، مردمان بی قرار
از قضا بیند ابولولو ، شکایت می کند
از مغیره صاحب خود ، او حکایت می کند
گفت پاسخ ای ابولولو ، مکن آه و فغان
صاحبت گوید صحیح و رو به کارت بی امان
از ابولولو تقاضا می کند یک آسیاب
قادری سازی برای مردمان ، ده آن شتاب ؟
گفت می سازم ، شوی شهره به عالم در جهان
لیک قصدش کشتن حاکم بود ، در آن میان
گفت حاکم بر رفیقان ، این سخن تهدید بود
گر به ظاهر خوب بود و آن همه تمجید بود
کشته گردد در پی ضرب ابولولو ، عمر
چون شود تهدید سوی حاکم و بیند خطر
می زند خنجر ابولولو به حاکم صبح زود
صبحدم آمد عمر در مسجد و تنها نبود
می شود او نیمه جان و جان او آید برون
بعد آن ضرب ابو لولو شود ، او غرق خون
من ندیدم دولتی در طول تاریخ جهان
کان نگردد منقرض با دست خود یا دیگران
می کنم در حد ممکن بر خلایق من کمک
تا نباشد زحمتی بر مردمان ، همچون فدک
می کند مولا کمک در حد شرع و هم ضرور
تا نگردد حکم تائیدی به اعمال و امور
حق بود با عترت و هم آیه های کبریا
نیست میزانی دگر ، تا حق نماید خود به ما
میسمی دنبال حق باش و ببین حق در کجاست
حق بود در راه و مشی نور یزدان ، انبیاست
می کند تبیین رجالی ، راه و رسم اوصیا
تا بود شمعی برای مسلمین و رهنما
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
- ۰۰/۰۱/۲۹