رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یوسف» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف قسمت اول
نقش قرآن

زمانی انسان به خواب می رود که در تاریکی قرار می گیرد.متقابلا زمانی انسان بیدار می شود که در روشنایی و نور قرار گیرد.قرآن مجید همانند نور عمل می کند.زمانی که انسان به معارف الهی آگاه می شود. بیداری شروع می شود و سخنان بیهوده دیگران او را تحت تاثیر قرار نمی دهد.اگر انسان بخواهد در مسیر الهی حرکت کند ابتدا باید معایب خود را با آگاهی و تعالیم قرآن بشناسد.سپس در صدد بر طرف کردن آنها اقدام نماید.بعدا شروع به حرکت به سمت خدا کند.
کسانی که در سیر و سلوک حرکت می کنند،سعی می کنند استاد و عارفی پیدا کنند تا عیوب آنها را آشکار و اعلام نماید تا آنها را بر طرف کنند.همانند مسافری که می خواهد مسیر طولانی را با ماشین شخصی طی کند.قبل از حرکت ماشین را پیش مکانیک در تعمیر کار می برد تا عیب یابی و چک نهایی کند تا با اطمینان خاطر حرکت کند و در بین راه توقفی نداشته باشد.متقابلا افرادی که می خواهند نزد مردم دارای جایگاه و منزلتی باشند سعی می کنند عیوب خود را بپوشانند و اگر کسی به آنها تذکر داد ناراحت می شوند.همانند کسی که می خواهد ماشین خود را بفروشد سعی می کند عیوب آنرا بیان نکند تا ماشین را بهتر و با قیمت بالاتر بفروشد.
نور باعث می شود که حقیقتها روشن و دیده شود.همانند دستگاهی که اسکناس های تقلبی را با اشعه ماورای بنفش تشخیص و آشکار می سازد.اگر انسان ها بخواهند معارف الهی را کسب کنند.ابتدا باید خود را به قرآن عرضه کنند تا عیوب آنها با میزان الهی تمیز داده شود و سپس آنها را بر طرف کنند.زمانی که ظرف وجودی ما از آلودگی ها پاک شد ، آنگاه معارف الهی را می توان در آن ریخت.در ظرف آلوده هر قدر آب تمیز بریزید باز آلوده است.زمانی آب پاک قابل نوشیدن می شود که ظرف تمیز باشد.
یکی از سوره های قرآن سوره یوسف است.اگر با تامل و دقت و تدبر به آن نگاه شود سرشار از نورانیت است.در ابتدا با حروف مقطعه شروع می شود.حروف در زبانها اگر چه تعدادشان کم است.اما همین مقدار کم عاملی برای نقل و انتقال افکار و مطالب هستند.لذا میزان کم و زیاد نیست.میزان اثر بخشی هر چیز است.انسان ممکن است با یک محبت کوچک دلی را بدست آورد و متعاقب آن موجب تحول و بیداری فرد قرار گیرد.متقابلا با یک حرکت و سخن کوتاه دنیایی را به آتش بکشد.لذا کوچک ها را نباید کوچک شمرد.به نظر ما کوچک هستند.
قرآن یک پوسته دارد که همان الفاظ هستند که بعضا به اختصار آمده است.یک محتوا وچندین مغز دارد و آن معنای و مفاهیمی است که از این حروف برداشت می شود.شما وقتی به بادام نگاه می کنید.ابتدا یک پوسته سخت مغز با ارزش بادام را حفظ می کند.این مغز خود پوسته نازکی دارد که با کندن آن سفیدی مغز ظاهر می شود.اگر به دقت بنگری آن مغز سفید نیز دارای مغز است که شامل ویتامین هاست.آیات قرآن نیز دارای پوست و مغز های گوناگون می باشد.
سعدی آیات قرآن که می خواند توقف می کرد و دنبال منظور آیه می رفت.برای مثال وقتی خدا می گوید انسان از خاک آفریده شده است.می خواهد بگوید ای انسان تو هم خاکی باش.خاکی بودن و تواضع باعث رشد و تعالی انسان است.خاک صفاتی دارد سعی کن تو هم داشته باشی.آن حریص نیست.یک دانه که در دل خاک قرار گیرد کفایت می کند برای اینکه آن دانه را به درختی تنومند تبدیل سازد.صفات دیگر خاک خاموش کردن آتش است.ای انسان بیا و آتش هوا و هوس را در خود خاموش کن.خداوند انسان را از خاک و شیطان را از آتش آفرید.لذا بیا و شیطانی مشو.از چشم و هم چشمی ها حذر کن و قناعت را در زندگی پیشه کن.
همواره تاکید شده که در خصوص آیات قرآن تدبر کنید.یعنی به محتوا و مغز آیات نگاه کنید.تنها به پوسته برای مقاصد دنیوی ا کتفا نکنید.اگر این الفاظ قرآنی فهمیده شود معجزه می کند.قرآن از جایگاه والای خود نازل شده تا امکان فهم برای ما گردد.قرآن برای اهل فکر و اندیشه مایه امید و نور است.خدا می فرماید تو از راه خلاف برگرد و بیا به راه مستقیم،آنگاه من از خطاهای تو می گذرم و به حسنات تبدیل می کنم.وقتی آب آلوده را پای گل می ریزی خاک آنرا غربال و تبدیل به احسن می کند و به شما گلی خوشبو می دهد.وقتی یک گل می تواند بد را به خوب تبدیل کند.قطعا گل عالم که خالق گل خاکی است می تواند گناهان تو را ببخشد و بجایش حسنات قرار دهد.لذا بیاییم و توبه کنیم .
خداونددر این سوره اشاره دارد که ما زمین و آسمان را برای شما خلق کردیم و قطرات باران را بالای سر شما معلق قرار دادیم تا به فرمان ما بصورت تدریجی نازل گردد.سپس به زمین فرمان دادیم که آنرا جذب کنند تا استفاده مطلوب از آن گردد و مانع سیل شود.
انسان با ایراد سخنان خود موجب دل شکستگی دیگران می شود.لذا باید سخنان انسان غربال گری گردد و سخنان بیهوده را به زبان جاری نکرد.بسیاری از مشکلات خانواده ها را اگر ریشه یابی کنید شروعش با یک سخن غلط شروع می شود.در مقابل سخنان خدا را ببینید.سراسر پند و نصیحت و مفید هستند.لذا بیاییم و از قرآن بیاموزیم.اندک بگوییم ولی سنجیده سخن گوییم.
قرآن کتابی مبین و آشکار و نورانی برای اهل دل است.یک نابینا با لمس کردن نقاط خط بریل می تواند قرآن را بخواند.قرآن نیز با استفاده از الفاظ حقایقی را بیان می کند.اهل دل و چشم بینا و با معرفت می خواهد که بتواند این الفاظ را بفهمد و تفسیر کند.قرآن همانند نور می ماند که انسان در کنار آن از تاریکی و ظلمانی خارج می شود و لذا می تواند حقایق هستی را ببیند و لذا بطور طبیعی به گمراهی نمی رود.گناه برای اهل دل همچون نجاسات می ماند که انسان عاقل هر گز میل به خوردن آن ندارد و از آن فاصله می گیرد.
اگر انسان همنشین قرآن شود.بوی و رنگ قرآنی می گیرد.لذا افکار او تغییر می کند و حالت سردی در زندگی به حالت گرمایی تبدیل می شود.همانند آب سردی که وقتی کنار آتش مدتی قرار گرفت بجوش می آید و آن هم گرم می شود.متقابلا اگر همین آب در یخچال قرار گیرد پس از مدتی یخ می زند و حالت سرمایی به خود می گیرد.لذا بیایید و بهترین همنشین را در زندگی خود اختیار کنیم.
قرآن بهترین کتاب و همنشین هستی است .یکی از ناله های اهل جهنم همنشینی با افراد ناباب است.
خداوند می فرمایند ما قرآن را به زبان عربی نازل کردیم.یعنی به زبانی آشکار و روشن.عربی در مقابل عجمی است.یعنی گنگ و نا آشکار.اگر چه قران با رسم الخط عربی نوشته شده ولی منظور خداوند شفافیت در بیان حقایق است.برای فهمیدن آن کمی نور و روشنایی لازم است که آن هم در فطرت ما نهفته است.لذا باید در تک تک آیات قرآن تدبر کرد تا از این سرچشمه الهی آب حیات نوشید.طپس می فرمایند ما ساده و روشن بیان کردیم تا امکان تدبر و فکر کردن برای شما مقدور گردد.چگونه است انسان در رابطه با سخنان دیگران وقت می گدارد که منظور فرد را از سخنانش بفهمد.اما غافلیم از خدا که به سخنانش وقت نمیگذاریم که منطورش از این آیات چیست.
خداوند به انسان عقل داده تا در خصوص آیات قرآن تدبر و فکر کنیم و با فهمیدن و بکار بردن انها موجبات آرامش و آسودگی روح و روان را پیدا کنیم.گویند فردی یک چک را لای قرآن گذاشته بود که در وقت خود آنرا پاس کند.در زمان مقرر هر چه گشت آنرا پیدا نکرد.سپس دید بچه آنرا به موشک کاغذی تبدیل کرده و بازی می کند.متاسفانه ما از عقل خود بسیار کم استفاده می کنیم.ازجایگاه و نقش عقل غافل هستیم.قرآن اگر چه از چند برگ کاغد با الفاظی تدوین شده است.اگر بعنوان یک کتاب معمولی نگاه کنیم بهره چندانی نمی بریم.اما اگر از پوسته آن خارج و به مغزهای آنرا بشکافیم متوجه عظمت آن می شویم.
اگر انسان به این باور برسد و ایمان آورد که اگر خدا بخواهد درهای بسته را باز می کند،همانطوریکه برای یوسف باز کرد، آنگاه آرامش می گیرد.اگر همه عالم بخواهند کاری را انجام دهند ولی نظر خدا نباشد امکان تحقق آن وجود ندارد.همانند وقتی که موسی بدنیا آمد.او در جایی رشد و نمو کرد که فرمان از بین بردن پسر بچه ها صادر شده بود.یادی از مرحوم پدرم کنم.زیاد این شعر را می خواند
گر با همه ای چو بی منی بی همه ای
گر بی همه ای چو با منی با همه ای


سوره یوسف : قسمت دوم
افکار انسان

رشد انسان از دید دین بستگی به افکار انسان دارد.اگر دایره اندیشه ما محدود باشد قطعا رشد چندانی نداریم.همانند یک ماهی که رشدش در دریا بسیار بیشتر از رشد او در حوض است.تمام تلاش پیامبران در این بود که اندیشه و تفکر ما رااز فضای محدود به فضای نامحدود ببرند.
یک نخل در گلدان رشد کمی دارد اما همین درخت در باغ بزرگ می شود و به بار می نشیند.انسانها هم اگر بخواهند بزرگ شوند باید افکار خود را بزرگ کنند.مولانا می گوید انسانها جز اندیشه چیز دیگری نیستند.هنر قرآن این است که افکار بزرگ را رزق و روزی مردم کند.کسانی که دغدغه شان چیزهای کوچک است به تدریج کوچک می شوند و نزد دیگران نیز جایگاهی پیدا نمی کنند.تا زمانی که ما به این و آن فکر می کنیم و به فکر خدای بزرگ نیستیم کوچک می مانیم.اگر می خواهیم نگاه و دید ما نسبت به مسایل عوض شود باید با مفاهیم قرآن آگاه شویم و آنها را سرلوحه کار و زندگی خود قرار داده و عمل به آنها کنیم.
وقتی به یک کودک نگاه می کنیم با یک بادکنک خوشحال و با تر کیدن آن ناراحت می شود.اما در بزرگ سالی این گونه نیست.علت آن به خاطر رشد فکری اوست.الان می فهمد که خوشحالی و نگرانی برای چیزهای کم ارزش نکنیم.متاسفانه ما در سنین گوناگون همانند یک بچه فکر می کنیم.بسیاری از مشکلات بخاطر دعوا بر سر چیزهای بی ارزش دنیوی است.بیاییم و افکار خود را رشد دهیم.از کجا آمده ایم و برای چه آمده ایم و بالاخره به کجا خواهیم رفت.
متاسفانه ما اسباب بازی دیگران هستیم.مرتب بجای اینکه به خدا نگاه نکنیم و ببینیم او چه می گوید و او چه می خواهد، به این و آن نگاه می کنیم و کور کورانه دنبال روی آنها و هوای نفس خویش هستیم.تا زمانی که مطیع دیگران هستیم و لحظه ای در کارهایی که انجام می دهیم فکر نمی کنیم،دچار عقب افتادگی ذهنی هستیم.بیاییم بجای دیگران فطرت الهی خود را که همچون ماه از خورشید نور می گیرد میزان کار هایمان قرار دهیم.
[ ] قرآن کتاب هر عصر و زمانه است و کهنه نمی شود.بخاطر این است که آن کتاب دستور العمل هدایت انسانهابه سوی کمال و زندگی است.برای مثال،در این کتاب آدرس چگونه آدم شدن را می گوید.چگونه آرامش پیدا کردن را معرفی می کند.فرق است بین آرام شدن و آرامش داشتن.بسیاری از افراد جامعه که به ظاهر و در قضاوت دیگران آرامش دارند،آنها آرام و آسایش دارند.همانند بچه ای که گریه می کند و ناراحتی دارد ولی با یک اسباب بازی او را آرام می کنیم و او را از به خاط آوردن درد اصلی خود لحظه ای دور می کنیم.لذا زرق و برق دنیا موجب آرام شدن است.تنها با یاد و ذکر خداست که دلها آرامش می گردد.آرام شدن همانند دادن قرص مسکن به بیمار است و آرامش پیدا کردن همانند شناسایی نوع بیماری و معالجه آن است.در روش اولی تا زمانی که مسکن می خوریم آرام هستیم اما در معالجه همیشه آرام می شویم.در حقیقت آرامش ،آرام شدن دایمی است.
تا زمانی که دل انسان در جهت قطب عالم هستی خدا قرار نگیرد آرامش پیدا نمی کند.دل انسان همانند قطب نما می ماند.همواره لرزان است.تنها وقتی می ایستد که جهت آن به طرف قبله و خانه خدا باشد.
انسان با داشتن آدرس به مقصد می رسد. قرآن مجموعه ای از آدرس ها را دارا می باشد که انسان را به اهداف متعالی و کمال می رساند.کسی که آدرس دارد در پیدا کردن هدف دچار گمشدگی نمی شود.مستقیما در کوتاه ترین زمان به مقصد می رسد.متقابلا کسی که آدرس ندارد سرگردان و حیران است.
قرآن مجموعه از دارو ها را دارد که برای روح و روان ما مفید و شفا بخش است.منتهی داروها با توجه به بیماری های گوناگون مختلف است و برای افراد مختلف متفاوت می باشد.با توجه به نوع درد آنها داروی آنها نیز متمایز است.بعضی دارو ها و مو قعیت ها مشترک و یکسان است.
سوره یوسف داروها و آدرس های مشترک زیادی را به ما معرفی می کند.حسادت از بیماری های مشترکی است که اکثرا دچار هستیم.در حدیث داریم اگر داروی حسادت را می خواهید سوره یوسف را بخوانید.
علت اینکه در شریعت تاکید بر حجاب و پوشش در جامعه برای زنان شده است آنست که زن و مرد بتوانند به راحتی در جامعه به فعالیت بپردازند و احساسات و شهوات دیگران تحریک نگردد تا بتوانند نقش اصلی خود را انجام دهند.زن و مرد در جامعه داری حقوق و نقش یکسان هستند.مسایل در خصوص زن و مرد اختصاص به خانواده دارد.در بیرون از خانواده با حفظ شئو نات تمایزی بین زن و مرد نیست.فلسفه حجاب در این است که وقتی مرد به زن نگاه می کند او را یک زن نبیند و جنسیت او تداعی نشود بلکه انسانیت زن جلوه کند و موجب نشود که احساسات مرد تحریک شود تا بتوانند در محیطی آرام و در کنار هم به فعالیت و خدمت به جامعه بپردازند.
بعضی از قصه ها انسان را به خواب می برد.اما بعضی قصه ها موجب بیداری و روح پرور است.سوره یوسف حکایت مرد پاکی را بیان می کند که در شرایط سخت دین خود را حفظ می کند.خداوند برای انسانها قصه می گوید تا آنها نیز یاد بگیرند قصه های آموزنده و مفید گویند.میزان تاثیر گذاری قصه از سخنرانی بسیار بیشتر است.قصه همانند پارچه دوخته شده و نصب شده در مانکن است.در صورتی که سخنرانی بیان و توصیف پارچه از زبان بزاز است.وقتی به سعدی می نگریم حقایقی را به صورت نظم و یا نثر به صورت داستان وار ارائه می دهد.خداوند در سوره یوسف بطور غیر مستقیم و اشاره وار سخن می گوید تا تاثیر گذاری بیشتر داشته باشد.

ناجی یوسف تویی ،در قعر چاه
عزت و شوکت دهی با عز وجاه
تو خدایی می کنی و، ما گرفتار هوا 
مى شود یوسف، عزیز مصر و شاه


سوره یوسف: قسمت سوم
نورانیت

سوالی که بعضا مطرح می شود اینکه چه کنیم تا اعمال ما مورد پذیرش خدای متعال قرار گیرد و نورانی گردیم.افرادی هستند که بسیار زیارت می روند،بسیار نماز می خوانند،بسیار عبادت می کنند ولی حالت روحانی و نورانیت ندارند.پاسخ بدیهی است ,باید اعمال ما طبق دستورات الهی باشد و تسلیم اوامر الهی بود.آنچه گفته شده از طریق چهارده معصوم و انبیا دقیقا عمل کنیم و با هوای نفس خود مخلوط نکنیم.شما وقتی می خواهید با کسی صحبت کنید،اگر یک رقم شماره تلفن را اشتباه کنید دیگر قادر نخواهید بود با فرد مورد نظر صحبت کنید.چه زیبا فروغی بسطامی می گوید:

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند
انسان اگر در مسیر خدا سیر و سلوک کند،بهشتی می شود.همه انسانها در حال سیر و سلوک هستند.اگر همه اعمال ما،رفتار ما و گفتار ما در جهت رضای حق تعالی باشد، آنگاه در مسیر درست قرار داریم.سرطان در بدن وقتی ایجاد می شود که یک سلول از مسیر درست خود خارج گردد.در جامعه هم اگر انسان از مدار الهی خارج شود جامعه دچار سرطان می گردد و خود وجامعه را به زحمت و مشکل دچار می کند.پیامبر آمده که بگوید در مسیر الهی حرکت کنید.قرآن به صورت های گوناگون را ه های سیر و سلوک متعالی را بیان نموده است.عرفا هفت مرحله عشق را برای سیر و سلوک الهی بیان می کنند.که به اختصار در زیر سروده ام:

ذکر ما ذکر ى بجز الله نیست   
 کار ما در شان این درگاه نیست
کار ما هر روز و شب یاد خداست        
 عاشقی جز بر خدا کاری خطاست
عشق ما عشق حقیقی بر خداست    
     دیدن یار و لقای کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است      
     چون علی در شط خون افتادن است
هفت شهر عشق را پیمودن است    
   چون خم زلفش، پریشان بودن است
شهر اول، شهر خود سازی بود   
    این جهان کی ورطه بازی بود
شهر دوم دور گشتن از گناه 
 این سفر دور است و این ره پر ز چاه
توبه ای همچو نصوحا لازم است      
   حق تعالی، بر امورت عالم است
هر که خواهد وصل روی ایزدی    
     سر نهد بر آسمان سرمدی
تحلیه با یقظه، بعد از تخلیه  
    جملگی ارکان وصل و تجلیه
هفت شهر عشق، چون پیموده شد 
   سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد، گر ز بند نفس پست     
     دل ز روی ماه جانان، گشت مست
هر چه بینی، جمله اش آیات اوست       
    ذره ذره در پی اثبات اوست
ای رجالی سیر حق طی کردن است
نفس را از بیخ و بن پی کردن است
زیباترین قصه را خدا راجع به پیامبر خود می گوید.انسانها اگر می خواهند زیبا بشنوند باید زیبا هم سخن گویند.این قصه پر از حکمت هاست و حکمت آموز است.بی ادبی فرزندان به والدین ریشه در سخنان والدین دارد.قصه یوسف ریشه در وحی دارد.قصه زندگی ماست.اکثر مشکلات ما ریشه در خیالات دارد.به دیگران فخر فروشی می کنیم. زیرافکر می کنیم دارای موقعیت و مال و ثروتی هستیم.غافل از اینکه اینها موقتی در اختیار ماست.
ریشه بسیار از مشکلات در زندگی افراد به خاطر این است که اعمال آنها ریشه در وحی ندارد ، بلکه ریشه در خیالات و تصورات نادرست دارد.تا زمانی که باورها و اعتقادات ما اصلاح نشود ،رفتار و اعمال ما نیز درست نمی شود.همانند کسی دستش می لرزد و انتظار نوشتن خط خوب از او داشته باشیم.لذا گفته می شود درستی اعمال شما بستگی به نیات شما دارد.
اگر به اختلافات مادر شوهر و عروس بنگریم ریشه در خیالاتی چون رقیب بودن ،تصاحب کردن فرزند و امثال آن دارد.لذا باید حسن ظن به یکدیگر داشته باشیم.لذا عرفا یکی از مراحل سیر و سلوک را یغظه گویند.یعنی بیدار شدن از خواب غفلت و خیالات و اصلاح باورهاست.انسان ها با ذهن و افکار خود زندگی می کنند، نه با تجملات در خانه.همانطوریکه عینک را بطور مرتب تمیز می کنیم تا بهتر ببینیم.باورها و نگاه ها را نیز باید اصلاح نمود تا حقایق را درست ببینیم. عرفا اجازه به ذهن خود نمی دهند که هر چیزی ذهن آنها را مشغول کند.تنها چیزهای زیبا و درست امکان حضور در ذهنشان را دارد.مسائلی که در اطرافشان اتفاق می افتد آنها را با حسن ظن نگاه می کنند.
حافظ می گوید من بطور مرتب دل را پاسبانی می کنم تادل مرا مشغول امور غلط نکند.ریشه ای بدبینی ها همنشینی با افراد بد بین است.لذا توصیه می شود که همنشین با افراد اهل دل و با معرفت شوید تا نگاه و باور شما اصلاح شود.
خداوند در سوره یوسف اشاره دارد به این حقیقت که تا زمانی که نسبت به اموری به افراد بدبین هستید و نسبت به صحت موضوع صد در صد یقین پیدا نکرده اید آنرا باور و قبول نکنید.همچنین تجسس در زندگی افراد انجام ندهید ، بالاخص در اموری که باعث ناراحتی و کدورت و بدبینی به افراد می گردد .

از نبی تا حضرت صاحب زمان
جملگی باشند چون نور جنان 
شد تجلی نور یزدان در امام
نور قرآن و ولایت هر زمان



سوره یوسف :قسمت چهارم
شکوفایی

انسانها زمانی که پا به دنیا می گذارند همانند یک غنچه گل می مانند که باید در این دنیا شکوفا شوند.همان طوری که با وزیدن نسیم صبحگاهی غنچه ها می شکفند.روح انسان نیز با کسب معارف الهی شکوفا می شود. انسانها دارای استعداد های گو ناگون هستند.با شناسایی و شکوفایی آنهاست که زمینه رشد انسان و رفع نیاز های مادی و معنوی حاصل می گردد.متاسفانه بسیاری از افراد بصورت غنچه به این دنیا می آیند و به صورت غنچه این دنیا را ترک می کنند.
یوسف به پدر می گوید من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه بر من سجده می کنند.البته منظور از سجده دراشیا متمایز از سجده انسانهاست.در اینجا منظور تواضع و فروتنی یازده فرزند حضرت یعقوب در نهایت را دارد.این آیه می خواهد بگوید شما اگر به درگاه الهی سجده کنید، آنگاه سیارات با آن عظمت به شما سجده می کنند.پیامبر اسلام می فرمایند اگر بنده خدا شدی،آنگاه همه بنده و مطیع شما می شوند.
سعدی شخصیت بزرگی است.حدود سی سال تحصیل علم کرد،حدود سی سال سیر و سفر کرد و حدود سی سال خانه نشینی را اختیار کرد.او در اواخر عمر خود به پیشنهاد دیگران، گلستان و بوستان را نوشت.ایشان می گوید در سفری با عارفی همراه بودم .قرار بود با کشتی از دریا عبور کنیم.او پول نداشت.لذا سجاده خود را روی آب انداخت و به موازات حرکت کشتی او هم با ما آمد.این نشان می دهد که با تسلیم خدا شدن ،عالم تسلیم انسان می شود.

قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب
مرا یک درم بود برداشتند
به کشتی و درویش بگذاشتند
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخدا ترس بود
مرا گریه آمد ز تیمار جفت
بر آن گریه قهقه بخندید و گفت
مخور غم برای من ای پر خرد
مرا آن کس آرد که کشتی برد
بگسترد سجاده بر روی آب
خیال است پنداشتم یا به خواب
ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت
نگه بامدادان به من کرد و گفت
عجب ماندی ای یار فرخنده رای؟
تو را کشتی آورد و ما را خدای
چرا اهل دعوی بدین نگروند
که ابدال در آب و آتش روند؟
نه طفلی کز آتش ندارد خبر
نگه داردش مادر مهرور؟
پس آنان که در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند
نگه دارد از تاب آتش خلیل
چو تابوت موسی ز غرقاب نیل
چو کودک به دست شناور برست
نترسد وگر دجله پهناورست
تو بر روی دریا قدم چون زنی
چو مردان که بر خشک تردامنی؟
منظور از بندگی این است که سخن و کلام خدا را باور کنیم و به یقین برسیم که بالاترین کلام هاست.آن مو قع است که بدون چون و چرا تسلیم محض حق تعالی می شویم و هر چه گفت عمل می کنیم.همانطوریکه خدا به آب می گوید آرام شود تا بنده من از دریا بگذرد به در بسته هم می گوید باز شو تا بنده من عبور کند.
خداوند در سوره یوسف می فرماید ما گناه کسی را به حساب دیگری نمی گذاریم.بعضی از انتظارات یک خانواده مربوط به بستگان زن و شوهر است.زن از شوهر انتظار دارد که اقوام او چرا چنین نکردند و یا کدام مراسم را برگزار نکردند و امثال اینها و بالعکس.در صورتی که انتظار و رفتار بستگان زن نباید به حساب زن گذاشته شود و بالعکس.نباید رفتار دیگران در زندگی زناشویی تاثیر گذار باشد.اگرچه زن در خانواده همانند درختی می ماند که شاخ و برگش در زندگی همسر است و ریشه آن در فامیل او قرار دارد و عمری در آنجا رشد نموده است.لذا مرد باید حرمت خانواده همسر را داشته باشد.انسان قبل از انتخاب همسر علاوه بر کفویت داشتن زن و مرد،کفویت خانواده ها نیز مهم است.توهین به خانواده همسر و تنها احترام به همسر، همانند پاک کردن گرد و خاک از روی برگ های درخت می ماند و از بین بردن ریشه درخت است.
خوابها معمولا حقیقت انسان را نشان می دهدگویند پیامبر گرامی وقتی به یکدیگر می رسیدند می فرمودند از خوابها چه خبر.بر خلاف ما که وقتی به هم می رسیم جویای اخبار دنیوی هستیم.در خواب است که روح آزاد می شود و حقیقت انسان در جهان سیر می کند.اگر انسان بخواهد همنشین خدا شود باید ابتدا با خوبان و اولیای الهی همنشین شود تا روحش با روح ملکوتی آنها آمیزش پیدا کند.همانند آبی که اگر با رنگهای گوناگون مخلوط شود ، همرنگ آن رنگ می شود.

گر بخواهی معرفت در روح و جان یا در وجود
گر بخواهی عزت و رشد و تعالی کن سجود
کسب روزی کن  حلال و ترک هر گونه گناه 
می برد بالا تو را ،از پستی و از هر رکود



سوره یوسف : قسمت پنجم
معالجه حسادت

تنها خدا می تواند در تاریکی چهره پردازی کند.همانند خلق انسان در رحم مادر آن هم با آن زیبایی و کمال.هیچ نقاشی نمی تواند در تاریکی نقاشی کند.تنها نور است که این امکان را فراهم می کند.زندگی بدون نور قرآن زیبا نیست.خداوند در قرآن می فرماید که حتی با فرعون هم با آرامی سخن بگو چه رسد به اعضای خانواده.
نقل است از خاطرات آیه الله بهجت که در قم نابینایی بود که اگر آیه ای از قرآن را از او می خواستند قرآن را باز می کرد و دست روی آن آیه می گذاشت.من از او خواستم و این کار را کرد.برای اطمینان گفتم این آیه نیست.گفت مگر کوری.گفتم چگونه تشخیص می دهی.گفت هر آیه نور خاصی دارد.همانند انواع رنگ های معمولی که برای افراد بینا قابل تشخیص است.اگر نورانیت قرآن در زندگی ما جلوه گری کند و خود را به ما نشان دهد زندگی ما پر از نور های گو ناگون می شود.محتوا و حقیقت قرآن نور است.لذا آنرا باید شناخت و در زندگی بکار برد تا راهنمای ما باشد.
یکی از عوامل ماندگاری اشیای زیبابخاطر هنری است که در طراحی آن بکار رفته است.قرآن نیز هنرمندانه و به بهترین شکل مسایل گوناگون را بیان می کند.زبان قرآن زبان تمثیل است تا انسانها بهتر قرآن را درک کنند.به پیامبر خود می گوید مائیم که تیر را به دشمن پرتاب می کنیم.در حقیقت خدا می خواهد بگوید اراده ماست که تو می توانی تیر را پرتاب کنی.شما نمی گوئید دست من تیر پرتاب کرد بلکه می گویی من پرتاب کردم.این من کیست.وقتی یعقوب به یوسف می گوید خواب خود را به کسی نگو.این یک تمثیل است.می خواهد به ما بگوید اسرار خود را حفظ کن تا موجب زحمت خود و دیگران نشود.
می گویند سه چیز را از دیگران کتمان کنید.اول دارایی و مال و ثروت خود را تا دیگران به آن طمع نکنند و درخواست کنند و عدم تمکین درخواست آنان موجب کدورت شود.دوم روابط و ارتباطات خود با دیگران را اظهار و عیان مکن،چون اگر در این ارتباطات مسئله ای اتفاق بیابتد تو هم درگیر این موضوع می شوی.سوم اینکه اعتقادات و باورهای خود را آشکار نزد دیگران آشکار مکن.مگر اطمینان داشته باشی که موجب زحمت تو نمی شود.
در قرآن دو جا از حسادت ذکر شده است، یکی در خصوص برادران یوسف که یوسف را از روی حسادت به چاه انداختند و دیگری در رابطه با هابیل و قابیل که فرزندان آدم و حوا بودند که منجر به کشته شدن هابیل گردید.قابیل بخاطر پذیرفته نشدن هدیه اش از طرف خدای متعال،هابیل را می کشد.روایت داریم که حسادت ایمان را از بین می برد.همانند آب که روی برف بریزید.معمولا افراد در یک صنف و قشر به همدیگر حسادت می کنند.لذا توصیه شده که اسرار خود را نزد خود حفظ کنید.
حسادت یک بیماری روحی و روانی است.همانطوریکه بیماری جسمانی علائمی دارد که انسان در صدد رفع آن عمل می کند.چنانچه انسان از موفقیت های دیگران ناراحت شود، او دچار حسادت شده است.همچنین اگر کسی در بیان موفقیت های دیگران کوتاهی وحق مطلب را درست بیان نکند.این علامت بیماری حسادت در فرد است.هر بیماری جسمی و روحی قابل علاج است.ابتدا باید آنرا شناخت و سپس به معالجه آن پرداخت.پس از تشخیص بیماری حسادت در خود ،درمان آن تعریف از فردی است که موفقیتی را کسب کرده است.اگر چه سخت است اما تنها راه معالجه حسادت است.با حذف حسادت ایمان انسان حفظ می شود.و سلامتی روح و جسم به انسان بر می گردد.روایت داریم که انسان حسود همیشه مریض است.آدم های حسود از زندگی لذت چندانی نمی برد.

از قدرت حق بشر بسی حیران اند
با اذن خدا هردو جهان ویران اند
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در طوف حرم شاه و گدا یکسان اند

 
سوره یوسف قسمت ششم
نقش شیطان

مردان خدا درونشان خالی از کینه،حسد ،خشم و بطور کلی هوای نفس است.اینان همچون چوب نی می مانند .همانطوریکه با دمیدن در نی ، صدای خوش حاصل می شود.همنشینی با اولیای الهی نیز نتیجه اش رشد و تعالی انسان است.اگر بخواهیم خدای متعال در ظرف و کاسه دلمان شراب طهورای معرقت را بریزد.باید ابتدا آنرا از انواع رذایل اخلاقی خالی کنیم تا معارف الهی در آن ریخته شود.اگر کسی بخواهد روی تخته دل خود موضوعی بنویسد ابتدا باید تخته را تمیز کند و سپس شروع به نوشتن روی آن کند.انسان ها نیز باید کدورت ها و حسادت ها و کینه ها را از دل خود پاک کنند تا محبت ها و مهر بانی ها و الطاف الهی خود نمایی کند.مولانا می گوید:

تو برادر موضع ناکشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
تا مشرف گردی از نون والقلم
تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
خود ازین پالوه نالیسیده گیر
مطبخی که دیده‌ای نادیده گیر
زانک ازین پالوده مستیها بود
پوستین و چارق از یادت رود
چون در آید نزع و مرگ آهی کنی
ذکر دلق و چارق آنگاهی کنی
تا نمانی غرق موج زشتیی
که نباشد از پناهی پشتیی
یاد ناری از سفینهٔ راستین
ننگری رد چارق و در پوستین
چونک درمانی به غرقاب فنا
پس ظلمنا ورد سازی بر ولا
دیو گوید بنگرید این خام را
سر برید این مرغ بی‌هنگام را
دور این خصلت ز فرهنگ ایاز
که پدید آید نمازش بی‌نماز
او خروس آسمان بوده ز پیش
نعره‌های او همه در وقت خویش
شیطان همانند مگسی است که روی شیرینی می نشیند.برای اینکه مگس دور شود باید شیرینی را از محل دور کرد و یا با یک حرکتی مگس را دور نمود.در روش اول دیگر مگس بر نمی گردد. اما همینکه حرکتی نباشدولی شیرینی باقی باشد باز مگس بر می گرد .گناهان نیز در انسان همانند شیرینی می ماند.اگر بخواهیم شیطان را از خود دور کنیم بطوریکه دیگر سراغمان نیاید ، تنها راهش تذهیب نفس است.مگر نه با گفتن ذکر و امثال آنها شیطان ما را رها نمی کند و دو باره با کوچکترین غفلتی بر می گردد.تا وقتی ظرف شیرینی را از جلوی یک کودک برنداریم باز طلب شکلات و شیرینی می کند و با تشر زدن به کودک مانع خوردن و یا تمایل به شیرینی از بین نمی رود.همانطوریکه مگس اگر روی محلی بنشیند و هیچگونه شیرینی نباشد با یک حرکت دست می رود و بر نمی گردد.اگر انسان رذایل اخلاقی را ابتدا از خود دور کند آنگاه با گفتن یک ذکر شیطان دور می شود.
شیطان دشمن کسی است که بخواهد انسان باشد.با کسی که تبعیت از هوای نفس و شهوات حیوانی می کند کاری ندارد، حتی او را تا حد نابودی تحریک و وسوسه می کند.البته مبارزه با شیطان و تمایلات نفسانی سخت است.تنها با مقاومت و پایداری در برابر وسوسه های شیطانی امکان پیروزی بر شیطان وجود دارد.مولانا می گوید:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
ولله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

قرآن می فرماید که شیطان دشمن آشکار انسان است ولی دشمنیش آشکار نیست.شیطان سر راه انسان می نشیند و تلاش می کند تا که انسان را در فرصت مناسب تحت سیطره خود در آورد.کار شیطان این است که باطل را حق نشان می دهد.در ابتدا فطرت انسان در خصوص مسائل گوناگون درست قضاوت می کند.اما اینقدر شیطان وسوسه و توجیه می کند تا نفس بر عقل پیروز گردد و انسان خطایی را انجام دهد.
وقتی به مامون نگاه می کنیم در ظاهر به امام رضا آب انار می دهد ولی در حقیقت سم می دهد و یا به مالک اشتر به ظاهر شربت می دهند اما در واقع سم می خورانند.ابن زیاد با لباس امام حسین وارد کوفه شد،اما به قصد کشتن امام آمد.اگر به عمر و عاص نگاه کنیم به ظاهر قرآن را به سر نیزه بلند می کند اما در حقیقت معاویه را نجات می دهد.بطور کلی شیطان با ظاهر خوب و حق وارد می شود و از غفلت و ضعف افراد استفاده می کند، اما در نهایت اهداف باطل وکثیف و پلیدی را تعقیب می کند.اگر به افراد معتاد نگاه کنید برای خوش گذرانی و ایجاد آرامش شروع می شود ولی نهایت آن بی غیرتی و ذلت و خواری و نابودی است.

هفت شهر عشق چون پیموده شد

سر به خاک دوست هر دم سوده شد

جان رها شد،گر ز بند نفس پست

دل ز عصیان و غضب آسوده شد



سوره یوسف :قسمت هفتم
معالجه بدبینی و ایجاد خوش بینی

قرآن یک ظاهر دارد و یک باطن.ظاهر آن شامل جلد و نوشتار آن است.محتوی آن شامل دستورالعمل هایی برای زندگی و آدم شدن ماست.همچنین شامل معارف الهی برای رسیدن به فلاح و رستگاری است.چنانچه تنها در حفظ و نگهداری آن کوشا باشیم و از محتوای آن غافل باشیم ،چنین قرآنی ما را هدایت به صراط مستقیم نمی کند.در لشکر یزید بیش از هشتاد حافظ قرآن بود که غافل از محتوای قرآن بودند.لذا تنها نگهداری در قفسه یا ذهن ها کفایت نمی کند.مثل این است که یک شیشه عطر را در قفسه بگذاریم ‌تا زمانی که آنرا برنداریم و آنرا باز نکنیم و آنرا به بدن خود و دیگران نزنیم.بوی عطر آن به مشام نمی رسد.لذا گفته می شود که قرآن را تلاوت کنید، یعنی علاوه بر خواندن به آن هم عمل کنید تا از قرآن بهره مند شوید.
برای مثال خداوند می فرمایند نسبت به هم حسن ظن داشته باشید.با عمل به آن زندگی شیرین می شود.بالعکس با بدبینی به دیگران زندگی را بر خود تلخ می کنیم.لذا عمل به آیات قرآن موجب راحتی و آرامش انسان می گردد.
اینکه قرآن و اهل بیت جدا شدنی نیستند بلکه مکمل یکدیگرند بخاطر این است که قرآن نکات اساسی و خط مشی را بطور کلی بیان می کند و چهارده معصوم آنها را تفسیر و راه کارها را معرفی می کنند. امام صادق راه های بر طرف شدن سو ظن را بیان می کنند.ایشان می فرمایند باید نگاه خود را به مسائل پیرامون خود عوض کنید.برای مثال یک لیوان که تا نیمه آب دارد را دو جور می شود نگاه کرد.یکی اینکه نیمه آن پر است و دیگری اینکه نیمه آن خالی است.در حالت اول با حس ظن نگاه می کنید و در حالت دوم با سو ظن.بطور مشابه انسان بجای اینکه بدی های افراد را ببیند به خوبیهای آنها دقت کند.لذا برای ایجاد حسن ظن ،باید خوش بینی را در افکار خود به تدریج تمرین نمود تا موجب آرامش و اعتماد کردن به دیگران حاصل گردد.همانند خطاطی که با تمرین خوش نویس می شود.
لذا امام صادق می فرمایند برای ایجاد حسن ظن برای هر اتفاقی، سعی کنید یک عذری بیاوری و اگر نتوانستید یک دلیلی برای آن اتفاق درست کنید.برای مثال شما به دوستتان زنگ می زنید و امکان برقرای ارتباط نیست .نگویید که به شما بی احترامی کرده است، بلکه بگویید ممکن است تلفن همراه او در حالت سکون است.امام صادق می فرمایند برای اینکه بدبین نگردی، از افراد بد بین فاصله بگیر.لذا توصیه شده که انسان همنشین خوب در زندگی اختیار کند تا حسن و کمال او در انسان نیز اثر بگذارد.لذا ضرب المثلی داریم:
همنشین تو از تو به باید
تا تو را عقل و دین بیفزاید
ملک الشعرای بهار اشعار سعدی را به صورت دیگر بیان می کند.

شبی درمحفلی با آه وسوزی
شنیدستم که مرد پاره‌دوزی
چنین می گفت با پیر عجوزی
گلی خوش بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به‌دستم
گرفتم آن گل و کردم خمیری
خمیری نرم و نیکو چون حریری
معطر بود و خوب و دل‌پذیری
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
همه گل‌های عالم آزمودم
ندیدم چون تو و عبرت نمودم
چو گل بشنید این گفت‌ و شنودم
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
گل اندر زیر پا گسترده پر کرد
مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گل گذر کرد
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
همانطوریکه مشتی خاک همنشین گل می شود و معطر می گردد.انسان نیز اگر همنشین های خوب از قبیل افراد و کتاب و فیلم خوب و امثال آن را اختیار کند در او اثر خوب می گذارد.لذا هر کتابی خواندنی نیست.کلام حق را قرآن گویند ، چون خواندنی است.
وقتی حضرت یوسف خواب خود را به پدر گفت،یعقوب گفت خدا تورا انتخاب کرده است و به تو علم می دهد.کسب علم موجب غلبه انسان می گردد.علوم دنیوی باعث غلبه به دنیا می گردد و کسب علوم معنوی باعث غلبه بر شیطان و هوی نفس می گردد.
خدا یوسف را برای تعلیم گزید و او را مستعد رسالت دید.در اسلام بسیار تاکید به کسب علم شده است.البته علمی که مفید برای دنیا و یا آخرت باشد.خداوند علمی به حضرت یوسف داد که برای دنیا و آخرت مفید بود.خداوند علم تاویل احادیث را به یوسف داد.علمی که ریشه اتفاقات و حوادث را به انسان می گوید و نتیجه اتفاقات را نیز ارائه می کن .همانند پزشک که خواص دارو ها و اثر بخشی داروها را می داند.لذا با مراجعه بیمار به پزشک ریشه بیماری شناخته می شود و تجویز لازم داده می شود.لذا علم تاویل احادیت تعبیر کلیه اتفاقاتی را بیان می کند که در خواب یا بیداری اتفاق می افتد.لذا خواب یوسف در خصوص سجده خورشید به یوسف دلالت بر اعطای علومی به یوسف دارد .زیرا علم خود نور است و موجب روشنایی ذهن و آشکار شدن حقایق می گردد.یوسف با علم خدا دادی خواب پادشاه را تعبیر کرد و توانست بحران های مصر را ریشه یابی و حل کند.
چهارده معصوم آگاه به علم تاویل احادیث بودند.لذا با مراجعه به آنها ،با توجه به شناخت ریشه ی مشکلات تجویز لازم را می کزدند.انسانها نیز به خاطر اعمال و گفتار خود دچار مشکلاتی می گردند.لذا با تبعیت از دستورات معصومین،آرامش به زندگی مردم بر می گردد. ریشه یکی از مشکلات مردم نگذاشتن احترام و عدم اطاعت از والدین است.نظام هستی دارای نظم و حساب و کتاب است.لذا مواردی که اتفاق می افتد دارای علت و معلول است که به عنوان ریشه های اتفاق از آن یاد می شود.غیر از خدا، کلیه عوامل دنیوی از قانون علت و معلول تبعیت می کنند.خداوند به اولیای الهی نیز بطور محدود علم تاویل می دهد.گویند مادری یک مرتبه دچار کمر درد شدید می شود.رجبعلی خیاط به آن زن می گوید جهان دارای شعور و حساب است و ریشه کمر درد شما در اذیت فرزندتان است.بچه را با هدیه ای شاد کن تا بهبود یابید.

بار الها، به در خانه ی تو چند زنم
تا گشایی در خود، بلکه ندایی شنوم
بار الها، به من آمده در کوی رفیق
گوشه چشمی بنما، تا که نوایی ببرم


سوره یوسف: قسمت هشتم
پاسخ به سوالات

انسان در دوران حیات مادی حالات گوناگون دارد.در ابتدا حالت خامی دارد با گذشت زمان و کسب علم و تجربه پختگی لازم را پیدا می کند.انسان در زمان ناپختگی آرامش ندارند و عجول است.اما در زمان پختگی آرامش دارد و کار های خود را با تدبیر انجام می دهد.اولیای الهی به مرحله پختگی رسیده اند.کسب معرفت الهی و آگاهی و دانش موجب عبور از خامی به پختگی افراد می شود.انسانها زمانی به معرفت می رسند که پاسخ سوالات خود را دریافت کنند.اما پاسخها در قرآن وجود دارد.لذا از طریق چهارده معصوم باید شرح پاسخها را دریافت کرد.سوره یوسف حل المسائل بسیاری از مشکلات ماست.خداوند می فرمایند موضوع برادران یوسف به کسانی که سوال دارند پاسخ می دهد.
اولین سوالی که سوره یوسف پاسخ می دهد این است که انسانها بدون تلاش و کار و کوشش به نتیجه نمی رسند.یوسف زمانی یوسف شد که مراحل سختی را در زندگی طی نمود.سنگ آهن تا در کوره نرود امکان خالص شدن پیدا نمی کند.باید ذوب شود تا ناخالصی ها از آن امکان جدا شدن داشته باشند و آهن خالص بدست آید.انسان نیز وقتی شخصیت حقیقی خود را بدست می آورد که از کوره ی بلا ها و مشکلات و سختی ها عبور کند.حافظ می گوید اگر جایگاهی کسب کردم بخاطر صبری است که پیشه کردم.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
حافظ می گوید من از شیرینی و لذات گناهان گذشتم و صبر را پیشه نمودم.لذا خدا عنایتی به من کرد.نهی از منکر نیز به خاطر جاذبه گناهان است.تلخی ها که نیاز به نهی ندارند.بطور طبیعی مردم از تلخی ها دوری می کنند.غیبت،دروغ،بدبینی،حسادت و امثال آن دارای لذت های آنی و عقوبات سخت است.
لذا شیرینی ها پس از طی مراحل سخت و آزمایش های گوناگون حاصل می شود.
پروین اعتصامی می گوید این گل خوشبوی که می بینی آنقدر سرمای زمستان را تحمل کرده تا هم اکنون جلوه گری می کند.

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است
همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست
هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است
بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست
برو بگوی بدرزی که رهنمای من است
وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی
ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است
اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت
گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است
ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل
خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است
چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی
چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است
بدان هوس که تن این و آن بیارایم
مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است
ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار
چرا که عادت من، با زمانه ساختن است
شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی
بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است
همیشه دوختنم کار و خویش عریانم
بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است
یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد
جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است
بباید آنکه شود بزم زندگی روشن
نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است
هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد
عبث در آرزوی همنشینی بدن است
میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست
فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است
هزار نکته ز باران و برف میگوید
شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است
هم از تحمل گرما و قرنها سختی است
اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است
خداوند در سوره یوسف می فرماید ما انسانها را در سختی به درجات بالا و انسانی رساندیم.وقتی به سید الشهدا نگاه می کنیم،خداوند به راحتی این درجات را به او نداد.امام حسین به خاطر امر به معروف و نهی از منکر به این درجات رسید.او با نثار خون خود و یارانش دین جدش را را زنده نمود.لذا داستان یوسف به سوال دیگری نیز پاسخ می دهد که رشد و تعالی انسان در عبور موفق از بلاها و آزمایشات الهی است.
سوره یوسف می گوید که انسان بدون استاد و راهنما نمی تواند به مقصد خود برسد.یوسف به خاطر راهنمایی پدرش یعقوب و انتخاب خداوند بعنوان اولین معلم جهان هستی و هدایت خداوند از طریق الهامات الهی به درجات بالای معنوی رسید.
سعدی دوران کودکی خود را چنین می گوید:

همی یادم آید ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از بی قراری خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش
که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار
به تنها نداند شدن طفل خرد
که نتواند او راه نادیده برد
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامن راه دانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست
به فتراک پاکان درآویز چنگ
که عارف ندارد ز در یوزه ننگ
مریدان به قوت ز طفلان کمند
مشایخ چو دیوار مستحکمند
بیاموز رفتار از آن طفل خرد
که چون استعانت به دیوار برد
ز زنجیر ناپارسایان برست
که درحلقه‌ی پارسایان نشست
اگر حاجتی داری این حلقه گیر
که سلطان از این در ندارد گزیر
برو خوشه چین باش سعدی صفت
که گردآوری خرمن معرفت
سعدی با این حکایت می خواهد حقیقتی را بگوید که انسان نیاز به مرید و مرشد و راهنما دارد.در غیر اینصورت به خطا و اشتباه می رود و سرنوشتش معلوم نیست.هر چه مشورت در امور بیشتر شود میزان خطا کمتر می شود.اسلام نیز مشورت در امور را توصیه می کند.انسانی کمتر به خطا می رود که ابتدا با تکیه برعقلش مشکلات را حل کند.اگر نتوانست آنرا با تحقیق و تفحص بر طرف کند.چنانچه باز نتوانست به مشورت با افراد صاحب نظر و آگاه رو آورد.در نهایت اگر به دو راهی رسید استخاره کند تا از بن بست خارج شود.لازم به ذکر است که میزان زمانی که برای هرمرحله باید گذاشته شود نباید به افراط و تفریط کشیده شود.
خداوند می فرماید ما به اهل تقوا قدرت تمیز و تشخیص می دهیم.لذا ضرورت دارد که طرف مشاوره علاوه بر تخصص دارای تقوای لازم باشد تا امکان راهنمایی درست مقدور گردد.بالاخص مشاور در علوم انسانی و امور خانوادگی باید تقوای لازم را داشته باشد تا بر اساس میزان و معیار الهی قضاوت کند.
وقتی برای امور دنیوی نیاز به استاد و راهنما می باشد.برای امور معنوی نیز به عالم ربانی و راهنما می باشد.خداوند پیامبران و چهارده معصوم را برای راهنمایی در خصوص مسائل معنوی فرستاد.لازم به ذکر است که انسان باید مراقب باشد در دام شیادانی که با عناوین گوناگون ظاهر می شود قرار نگیرد.
سوال دیگری که در داستان یوسف پاسخ داده می شود این است که آیا آدمی می تواند با حذف دیگران هر کاری را به ثمر بنشاند.جواب منفی است.تنها زمانی که مشیت الهی در کاری باشد آن کار به نتیجه می رسد.همانند آب جاری است،اگر جلوی آنرا سد کردی آب بالا می آید و با قدرت بیشتر راه خود را ادامه می دهد.در انسان نیز اینگونه است با محدود کردن فرد،توان های مخفی و استعداد های او خود نمایی می کنند و راه خود را برای رسیدن به هدف پیدا می کند.
علامه طباطبایی می فرمایند:

دوش که غم پرده ما می‌درید
خار غم اندر دل ما می‌خلید
در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام
طرح نمودم غم و اندیشه‌ام
کاو به کف آیینه تدبیر داشت
بخت جوان و خرد پیر داشت
پیر خرد پیشه و نورانی‌ام
برد ز دل زنگ پریشانی‌ام
گفت که «در زندگی ‌آزاد باش!
هان! گذران است جهان شاد باش!
رو به خودت نسبت هستی مده!
دل به چنین مستی و پستی مده!
زانچه نداری ز چه افسرده‌ای
وز غم و اندوه دل آزرده‌ای؟!
گر ببرد ور بدهد دست دوست
ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست
ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم
آنچه خدا خواست همان می‌شود
وانچه دلت خواست نه آن می‌شود
سوره یوسف نشان می دهد که نمی توان از راه های غلط و فریب دیگران به مقصد رسید.برادران یوسف با انواع دروغ ها که به یعقوب گفتند،نتوانستند مانع رشد و تعالی یوسف شوند.خداوند رهایی را در درستی و هلاکت و بدبختی را در دروغ قرار داده است.ممکن است موقتا موفقیتی با یک دروغ گفتن بدست آید.اما در نهایت و در مجموع که در زندگی نگاه می کنیم انسان راستگو موفق تر از انسان دروغگو است.مردم به انسانهای درستکار بیشتر رو می آورند و اعتماد می کنند.لذا موفقیت بیشتری در کسب و کار و زندگی بدست می آورند.
سوره یوسف می گوید امکان ندارد که انسان تنها به خاطر قدرت و زور خود محبوب قلبها گردد.همچنین این امکان هست که انسان در شرایط سخت دین خود را حفظ کند. یوسف توانست از دامی که ذلیخا برای او پهن کرده بود رهایی یابد.خداوند می فرماید ما آنقدر یوسف را بالا بردیم که گناه را از یوسف دور شد و نه اینکه یوسف گناه نکرد.شیطان همانند یک تیر انداز می ماند.اگر انسان بخواهد تیرهای شیاطین به او اثر نکند.باید آنقدر بالا برود که در تیر رس و برد شیطان قرار نگیرد.گناه همانند تیر عمل می کند.نگاه های آلوده همانند تیری است که از کمان شیطان خارج و به انسان می خورد .علت بی میلی انسان به عبادات بخاطر گناهانی است که انسان مرتکب می ود.

زندگی در گذر و یک سفر است
آدمی رهگذر و همسفر است
آنچه می ماند از او ،یاد وی است
رنج خود ماند و او در گذر است


سوره یوسف :قسمت نهم
افکار صالح

نقل است چتربازان بیشترین لذت را زمانی می برند که در بالاترین ارتفاع فرود آیند.انسان های سالک مرگ برایشان همانند لحظه فرود آمدن چتربازان است.همانطوریکه یک چتر باز با تکیه بر چتر پرواز فرودی مطمئن به زمین دارد.انسان سالک نیز با تکیه بر اعمالشان با دلی آرام و لذت بخش دنیا را ترک می کند و مرگ برای او شیرین است.کسانی که چتر نجاتشان باز نمی شود و معیوب است ،نمی توانند سالم به زمین آیند.لذا مرگ برای کسانی که رستگار نیستند نا خوشایند است.عمل صالح چتر نجات انسان مومن است.پیامبر گرامی یکی از اعمال صالح را کمک و خدمت مرد به همسر در خانواده و بالعکس می داند و این از صفات صادقین و شهداست و دارای پاداش اخروی زیادی است.
انسان زمانی اعمال صالح پیدا می کند که ابتدا افکار صالح پیدا کند.لذا دین تاکید زیادی روی نیت ها و انگیزه ها دارد.در آخرت افراد با توجه به نیات خود در اعمال مواخذه می شوند.شما وقتی می خواهید یک طراحی را روی کاغذ پیاده کنید.ابتدا در ذهن یک ترسیمی از آنرادر ذهن ترسیم می کنید.لذا نیات افراد در اعمالی که انجام می دهند مهم است.برادران یوسف به خاطر تفکرات نا صالح خود که یوسف نزد پدر محبوب تر است و پدر اشتباه می کند.لذا اقدام به عمل ناصالح در چاه انداختن یوسف را کردند.لذا افکار نقش ریشه در اعمال را دارند. انسان وقتی افکار خودش خراب شد ، فکر می کند افکار همه نیز خراب است.همانند بچه ای که دور خود می چرخد و فکر می کند دنیا دارد دور سرش می چرخد.لذا افراد صالح همه را خوب و افراد نا صالح همه را بد می پندارند.لذا بدین طریق می توان افکار افراد را شناخت.
اگر انسان دارای افکار درست و صالح شد،آنگاه افراد صالح دور او جمع می شوند.چنانچه فرد ناصالحی هم بیاید بتدریج افکار او اصلاح می شود.نقل است امام سجاد غلامانی را می خرید و آنها بعد از مدتی آنقدر رفتار و اعمال و افکار امام روی آنها تاثیر می گذاشت که آنها سفیران امام در دنیا می شدند.برادران یوسف فکر می کردند با حذف یوسف، توجه یعقوب به طرف آنها می شود.لذا دور هم جمع شدند و نقشه به چاه انداختن یوسف را عملی کردند.

صاحبان  فضل وعلم و معرفت
مظهر پاکی و اهل مغفرت
مردم اهل یقین در هر زمان
کی خطا کار و دچار  معصیت



سوره یوسف: قسمت دهم
ظاهر و باطن
امام صادق می فرمایند در انتخاب دوست سعی کنید او دارای ظرف وجودی بزرگی باشد.بعضی ها ظرفیتش همانند یک استکان چای است که با انداختن یک حبه قند در آن لبریز می شود.با کو چکترین ناملایماتی عکس العمل نشان می دهند.بعضی ها دارای سعه صدر هستند.همانند دریا می مانند.در برابر مسائل کم ارزش و بی ارزش عکس العمل نشان نمی دهند و صبور هستند.در عصبانیت ها افراد خود را نشان می دهند.لذا امام صادق می فرمایند برای شناخت افراد سه بار فرد را عصبانی کن.چنانچه او کنترل زبان و اعمال خود را دارد.بدان دارای وسعت نظر و سعه صدر است.همانند شیر فاسد که با جوشاندن خود را نشان می دهد.
شناخت بعضی افراد ساده است.همینکه سخن می گویند و اعمالی را انجام می دهند،قابل شناخت هستند.اما شناخت بعضی ها مشکل است و براحتی نمی توان به ماهیت درونی آنها پی برد.در اینجا ایجاد عصبانیت بدون دلیل کار ساز است. انسان های الهی دارای ظرفیت بالایی هستند.حضرت موسی از خدا سعه صدر طلب کرد و خدا به پیامبر اسلام گفت ما به تو سعه صدر عطا کردیم.با کسب معرفت الهی امکان کسب سعه صدر وجود دارد.قرآن منبع و کانون معرفت است.بعضی از پیام ها شفاف بیان می شود.مثلا راست بگویید تا مشکلات شما بر طرف گردد.گاهی با اشاره و غیر مستقیم بیان می کند.با تدبیر در آیات می توان به معارف الهی آن پی برد.
مولانا می گوید قصه ها در قرآن همانند ظرف برای محتویات و معارف الهی است که با دقت در قصه می توان از منظور و محتویات ظرف آگاه شد.

این بداند کانک اهل خاطرست
غایب آفاق او را حاضرست
پیش مریم حاضر آید در نظر
مادر یحیی که دورست از بصر
دیده‌ها بسته ببیند دوست را
چون مشبک کرده باشد پوست را
ور ندیدش نه از برون نه از اندرون
از حکایت گیر معنی ای زبون
نی چنان کافسانه‌ها بشنیده بود
همچو شین بر نقش آن چفسیده بود
تا همی‌گفت آن کلیله بی‌زبان
چون سخن نوشد ز دمنه بی بیان
ور بدانستند لحن همدگر
فهم آن چون مرد بی نطقی بشر
در میان شیر و گاو آن دمنه چون
شد رسول و خواند بر هر دو فسون
چون وزیر شیر شد گاو نبیل
چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل
این کلیله و دمنه جمله افتراست
ورنه کی با زاغ لک‌لک را مریست
ای برادر قصه چون پیمانه‌ایست
معنی اندر وی مثال دانه‌ایست
دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
ماجرای بلبل و گل گوش دار
گر چه گفتی نیست آنجا آشکار
پیام غیر مستقیمی که در داستان یوسف آمده آنست که سخن بیهوده و زائد و غیر مفید را مگوئید. برای مثال سوره یوسف می گوید براداران یوسف گفتند یوسف را بکشید.اما قران به نحوه آن و چه کسی گفته اشاره ای نمی کند.زیرا دانستن یا ندانستن در هدفی که داستان تعقیب می کند،تاثیر ندارد.لذا انسان در صورت ضرورت و آن هم به اختصار وبا تفکر قبل از به زبان آوردن سخنی، باید سخن بگوید.به عبارت دیگر حرف و سخن انسان قبل از ابراز باید غربالگیری شود.وقتی به خورشید دقت می کنید لایه اوزون تشعشعات زیان آور را جذب و تشعشعات مفید را ارسال می کند.
اگر به دقت به سوره یوسف نگاه کنید،در می یابید که یوسف سمبل پاکی و صداقت و درستی است.لذا خداوند می خواهد به این حقیقت اشاره کند که چنانچه راه غلط را پیشه کنید و درستی را کنار بگذارید.مشابه عمل برادران یوسف را انجام داده اید.بعلاوه این داستان به این حقیقت نیز اشاره دارد که افراد برای کسب شایستگی چه ناشایستگی ها که انجام می دهند.در انتخابات شاهد هستیم که بجای اینکه یک کاندیدا خود و برنامه های خود را برای یک مسئولیت بگوید ،دنبال تخریت سایر کاندیدا ها می رود.گویند یک فرد منافق برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده می کند.
برادران یوسف در ظاهر به پدر گفتند یوسف را به ما بسپار تا او را به صحرا ببریم که هم کار است و هم تفریح.اما در باطن دنبال این بودن که یوسف را در چاه بیندازند.لذا این داستان به ما می گوید گول ظاهر فریبنده و زیبا را نخورید و به نیت ها و باطن هم نگاهی داشته باشید.مولانا می گوید عده ای ظاهرشان همچون بایزید(بسطامی)است ولی باطشان با یزید(پسر معاویه)است.خوش به حال کسانی که ظاهر و باطن یکسانی دارند.
به طور کلی در اکثر موارد شخصیت ظاهری انسان متاثر از باطن و بر اساس درون و طرز فکر فرد بروز می نماید. آدمی آنچه که خوب و زیبا می پندارد را می پوشد و ظاهر خود را آنگونه که زیبا تشخیص می دهید می آراید. به قول یکی از بزرگان انسان آنچنان زندگی می کند که می اندیشد. یقینا شما خود هر لباسی را نمی پوشید و چهره ی خود را به هر چیزی شبیه نمی سازید، بلکه به گونه ای ظاهر می شوید که زیبا و شایسته خود می دانید یعنی ظاهر شما طبق فکرتان نمودار می گردد. گاهی نیز اتفاق می افتد که کسی به صورت عمد و بنابر مصالحی که خودش می داند، شخصیت حقیقی خود را مخفی می کند و با تغییر چهره و به خود گرفتن تیپ خاصی، خود را به صورت شخصیت دیگری می نماید.لذایک معیار معمول و شایع برای قضاوت در باره ایمان و اعتقاد و شخصیت انسان ها همانا توجه به وضعیت ظاهر ی افراد و تحلیل اعمال و رفتار ظاهری آنها است.

نظر کردم به حال یاغی و خویش
بدیدم بی وفایی را کم وبیش
نه قدرتمند غالب بر دل خود
نه ثروتمند در فکر دل ریش


سوره یوسف :قسمت یازدهم
رازهای موفقیت در زندگی

قرآن کریم می گوید زندگی انسانها همانند بازی است.انسانها در زندگی باید از پنج چیز مراقبت کنند.اول سلامتی است.باید مراقبت از سلامتی خود بکنند.تن انسان همانند گلدان می ماند.چنانچه شکسته شود ،گل نمی تواند رشد و نمو خوبی داشته باشد.گویند که روح سالم در بدن سالم است.یکی از رموز گرفتن روزه،بخاطر سلامتی است.در حقیقت روزه گرفتن تمرینی برای مبارزه با نفس است که موجب حفظ جسم و روح انسان می گردد.دوم انتخاب کفش مناسب برای پا است بطوریکه راحت و خوب باشد. سوم،اهتمام و توجه به خانواده است.پیامبر گرامی می فرمایند بهترین انسان کسی است که بیشترین اهتمام را در حفظ خانواده داشته باشد.چهارم دوستان هستند.لذا در حفظ آنها باید کو شا بود.انسان های کریم تا پای جان بدست از حمایت دوستان بر نمی دارند. پنجم کسب و کار است.تا حد امکان و نیاز آنرا حفظ کنید.اما اگر از دست دادید ، زیاد نگران نباشید و خداوند روزی رسان است و کار دیگری پیدا می شود.یوسف زمانی که در مصر موقعیتی پیدا کرد ، با آنکه برادرانش در حق او ظلم کرده بودند، ولی خانواده را به خاطر کارش از یاد نبرد.حتی دوستان هم زندانی خود را فراموش نکرد.امروزه وقتی به ما مسئولیتی محول می شود ، مسئولیت خود را در قبال خانواده و تربیت فرزندان فراموش کرده و یا اهمیتی نمی دهیم.
متاسفانه اینقدر که قسمت پنجم برای ما مهم است، حفظ سایر قسمتها مهم نیست.قسمت پنجم قابل جبران هست در صورتی که قسمت های قبل قابل جبران نیستند.مرحوم دولابی می گفت انسانها با تلاش بیش ازحد سلامتی خود را می دهند تا کسب مال و ثروت کنند.سپس پول می دهند تا کسب سلامت کنند.
امام صادق می فرمایند برای حفظ سلامتی صبحانه را ابتدای صبح بخورید تا باعث طول عمر شما گردد.همانند گل که زمان آبیاری آن صبح زود است.آب دادن درمواقع آفتابی، موجب پژمردگی گل می شود.
یکی از برداشتهای غیر مستقیم که سعدی از سوره یوسف کسب کرده بود اینکه جز راست نشاید گفت و هر راست نباید گفت.وقتی برادران یوسف از پدر اجازه بردن یوسف به صحرا را نمودند و گفتند به ما اعتماد ندارید.یعقوب در جواب گفت من دلتنگ و نگران می شوم در صحرا گرگهای درنده وجود دارد.او با این پاسخ هم راست گفته و هم حقیقت را نگفته است.
یک برداشت دیگر از سوره یوسف این است که طی کردن مسیر الهی در ابتدا همراه با مشقت و سختی است.همانند یوسف ممکن است در چاه بیفتی ،اما نهایتا فرجی می رسد و تو نجات می یابی.همانند تیر و کمان می ماند ،برای اینکه تیر پرتاب شود باید کمی تیر به عقب کشیده شود و سپس رها گردد.این سختیها مقدمه اوج گرفتن ها می باشد.

زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
زندگی گاه پر از زیور و آن دام من است
زندگی  در گرو همت ماست ،می گذرد 
زندگی اندک و تنها اثر و نام من است


سوره یوسف : قسمت دوازدهم
انسان درغگو
هر سوره در قرآن همانند یک نگارخانه و هر آیه آن مشابه یک تابلو است.همانطوریکه به تابلو دقت می شود و توقف داریم تا منظور محتوای تابلو را در نگارخانه دریابیم.باید با خواندن قرآن در آیات آن تدبر کنیم تا امکان بهره برداری از آن مقدور گردد.
شروع حسادت از موارد کوچک شروع می شود.اما پایان حسادت خوش آیند نیست.ابراز علاقه یعقوب به یوسف به خاطر این بود که یوسف علاوه بر کوچک بودن و موقعیت یوسف او از مادر دیگری متولد شده بود.لذا یعقوب توجه بیشتری به یوسف داشت.حسادت برادران تا آنجا ادامه یافت که تصمییم به قتل برادر گرفتند و نهایتا او را به چاه انداختند.
رابطه ای بین روح و صورت انسان وجود دارد.گاهی نیات انسان به زبان جاری و مخاطب متوجه منظور انسان می شود.گاهی با حرکاتی انسان منظور خود را می رساند.اما اهل دل با نگاه به صورت انسان به نیات فرد پی می برند.حتی افراد معمولی با تغییر در صورت فرد متوجه اتفاقاتی می افتند.بعضا گفته می شود چرا رنگت پریده است.بعضا شاهد هستید که با نگاه اول به یک فرد از او خوشتان یا بدتان می آید.این بر می گردد به درون فرد که خوب یا بد باشد.لذا توصیه شده که حتی در خلوت خود نیز دچار گناه نشوید،زیرا اعمال شما در چهره و رفتار شما منعکس می شود.همانند کاغذ کاربن که آنچه می نویسید، همان در صفحه دیگر کپی می شود.کسانی که شب زنده دار و در حال عبادت هستند، دارای چهره نورانی هستند.خلوت ها در جلوت ها اثر می گذارد.عکس العمل اعمال ما در خلوتها ، در چهره ما پدیدار و مردم آگاه می شوند.لذا رفتار مردم بدون اینکه شاهد اعمال ما باشند متناسب با اعمال ما می باشد. برادران یوسف شبانه و گریان نزد پدر آمدند تا از چهره آنها، درونشان عیان نگردد و بطور طبیعی از چراگاه برگشته باشند.سعدی می گوید:

ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا
بر سر خشمست هنوز آن حریف
یا سخنی می‌رود اندر رضا
از در صلح آمده‌ای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بی‌جان بقا
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحتست
درد کشیدن به امید دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی می‌زنم
روز دگر می‌شنوم برملا
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا
انسان ها روزمره با افراد گوناگون برخورد می کنند.لذا مرتب در حال قضاوت هستند.لذا نباید به مظلوم نمایی و گریه افراد زود تحت تاثیر قرار بگیرند.شاید چون برادران یوسف بخواهند با اعمال خود حقیقتی را کتمان کنند.توصیه شده که انسانها دروغ نگویند.زیرا دروغ های بعدی را به دنبال دارد.انسان دروغگو،دیر یا زود دروغش بر ملا می شود و سخن آنان مقبول جامعه نیست.دروغ همانند میخ کج می ماند که به دیوار فرو نمی رود.آدم دروغگو رستگار نمی شود.انسان دروغگو همانند دیوار کج بالا می رود ولی نهایتا می ریزد.
نفس انسان کارهای زیبا را زشت و کارهای زشت را زیبا جلوه می دهد.همچنین کار های کوچک را بزرگ و کارهای بزرگ را کوچک بیان می کند.هوای نفس، کار برادران یوسف و خطایشان را در به چاه انداختن یوسف کوچک جلوه داد.بطور کلی حسادت ، هر چیزی را وارونه جلوه می دهد. نفس انسان نفیس است .همانند آتش می ماند.اگر زیر قابلمه قرار گیر د ،پس از مدتی غذا پخته می شود و قابل خوردن می گردد.هوای نفس نیز اگر مهار و کنترل گردد برای انسان مفید است.عقل انسان باید برهوای نفس پیروز و غالب گردد و نه بالعکس.همانطوریکه با مهار آتش می توان غدا را پخت،با مهار و مبارزه با نفس می توان به پختگی رسید و در مصاف با سختی ها و مشکلات پیروز شد.
سختی ها همانند یک مسئله ریاضی می مانند.اگر سوالی نباشد ،انسان در صد حل آن بر نمی آید و عقل و استعداد های درونی انسان فعال و شکوفا نمی گردد.تمایلات انسانی نیز باعث رشد و تحرک و فعال شدن انسان می گردد.منتهی باید بجا و به موقع و به اندازه مورد بهره برداری قرار گیرد.اگر انگیزه های مادی و معنوی نبود ،انسان دچار رکود و افسردگی می شد.وقتی به تشکیل یک خانواده نگاه می کنیم،در زمانهای گوناگون انسان در گیر لذات و خوشی و نا خوشی های مختلف قرار می گیرد.در مجموع به انسان جهت درست را می دهد و نیازهای روحی و مادی انسان بطور طبیعی و صحیح تامین می شود.انسان با روحیه مشارکت اجتماعی خلق شده است.تنهایی بی مورد، موجب مشکلات روحی برای انسان می گردد.لذا اسلام تاکید بر ازدواج و تشکیل خانواده دارد.اگر چه سختی ها و زحمات خود را دارد ،و عده ای برای راحتی و به بهانه خوش گذرانی های موقتی ازدواج را با تاخیر می اندازند.اما در مقابل ازدواج لذات و منافع روحی و روانی زیادی برای انسان دارد و به نیاز های انسان جهت درست می دهد.
نفس انسان همانند توپ در بازی فوتبال می ماند.اگر به آن لگد زدی و آنرا به سوی دروازه دشمن هدایت کردی ،موجب پیروزی می گردد.اما اگر مراقبت نکردی و حریف را دست کم گرفتی،توپ به دروازه خودی می رود و مسابقه را می بازی.دنیا و زندگی هم مشابه بازی فوتبال می ماند.باید مراقب نفس بود و اجازه ندهیم بر عقل فائق شود.
یعقوب با صبری که در پیش گرفت،باعث شد که موضوع یوسف و برادرانش معلوم شود.مولانا می گوید باصبر انسان به آرزوهایش دست می یابد و نه با عجله و شتاب کردن در کارها.همانند یک کشاورز،اگر بخواهد محصولی را بدست آورد.ابتدا باید تخمی را بکارد و صبر را پیشه کند تاجوانه بزند.انسان باید در زندگی هم صبور باشد و هم عطوف باشد.هم در مصاف با مشکلات بی تابی نکند و هم احساسات خود را ابراز کند.کسی که با فوت عزیزی ناراحت می شود با گریه کردن آرام می شود.عواطف انسان غریزی است و نباید سر کوب شوند.عواطف نقش ملات در ساختمان را دارد که موجب استحکام و قوام ساختمان می گردد.انسان بی عاطفه قبل از اینکه دیگران را دچار زحمت بیندازد خود را از بین می برد.

گفت امیر المؤمنین با آن جوان
که به هنگام نبرد ای پهلوان
چون خدو انداختی در روی من
نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا
تو نگاریدهٔ کف مولیستی
آن حقی کردهٔ من نیستی
نقش حق را هم به امر حق شکن
بر زجاجهٔ دوست سنگ دوست زن
گبر این بشنید و نوری شد پدید
در دل او تا که زناری برید
گفت من تخم جفا می‌کاشتم
من ترا نوعی دگر پنداشتم
تو ترازوی احدخو بوده‌ای
بل زبانهٔ هر ترازو بوده‌ای
تو تبار و اصل و خویشم بوده‌ای
تو فروغ شمع کیشم بوده‌ای
من غلام آن چراغ چشم‌جو
که چراغت روشنی پذرفت ازو
من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر بر آرد در ظهور
عرضه کن بر من شهادت را که من
مر ترا دیدم سرافراز زمن
قرب پنجه کس ز خویش و قوم او
عاشقانه سوی دین کردند رو
او به تیغ حلم چندین حلق را
وا خرید از تیغ و چندین خلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
ای دریغا لقمه‌ای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد
گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
اینت لطف دل که از یک مشت گل
ماه او چون می‌شود پروین‌گسل
نان چو معنی بود خوردش سود بود
چونک صورت گشت انگیزد جحود
همچو خار سبز کاشتر می‌خورد
زان خورش صد نفع و لذت می‌برد
چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت
چون همان را می‌خورد اشتر ز دشت
می‌دراند کام و لنجش ای دریغ
کانچنان ورد مربی گشت تیغ
نان چو معنی بود بود آن خار سبز
چونک صورت شد کنون خشکست و گبز
تو بدان عادت که او را پیش ازین
خورده بودی ای وجود نازنین
بر همان بو می‌خوری این خشک را
بعد از آن کامیخت معنی با ثری
گشت خاک‌آمیز و خشک و گوشت‌بر
زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر
سخت خاک‌آلود می‌آید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن
تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب
برای پیامبر گرامی وقتی مصیبتی پیش می آمد.منتظر یک نوید و اتفاقی بودند.وقتی یک خیاط پارچه ای را تکه تکه می کند.ما سکوت می کنیم.چون می دانیم نهایتا منجر به یک لباس می شود.اگر ما هم به این باور برسیم که خالق هستی ناظر بر احوال ماست و اگر به ظاهر مشکلاتی پیش آید.چنانچه صبر پیشه کنیم و نا شکیبایی نکنیم.نهایتا به نفع ما تمام می شود.یکی از صفات خداوند ،صانع است.خداوند کار بیهوده نمی کند.لذا اگر امور را با توکل به خدا و تلاش خود انجام دهیم.قطعا مثمر ثمر خواهد بود.انسان در برابر اوامر الهی باید مطیع و تسلیم باشد.همانند سکوتی که در مقابل خیاط داریم و از اینکه چگونه برش در پارچه می دهد سوال نمی کنیم و به کار او اعتماد داریم.
خوشی های دنیوی لحظه ای هستند.اما خوشی های اخروی دائمی و پایدار هستند.اگر از خداوند کمکی بخواهیم.خداوند به آن پاسخ می دهد.منوط به اینکه در راه خدا قدم برداریم و نسبت به مشکلات دیگران بی تفاوت نباشیم و در حد توان کمک کنیم.اگر می خواهیم مشکلات ما حل شود باید از خدا کمک بخواهیم و در حل مشکلات مردم کوشا باشیم.امام باقر می فرمایند ، نشان شیعیان در کمک کردن به دیگران است.امیر المومنین می فرمایند اگر می خواهید رزقتان زیاد شود ،سعی کنید به دیگران کمک کنید.در نماز هم چندین بار در شبانه روز از خدا طلب یاری در حمد می کنیم.
انسانها نیاز به کمک های مادی و معنوی یکدیگر دارند.نشر علوم باعث افزایش آگاهی و کمک معنوی به مردم است.طبیعی است که موجب افزایش و خلاقیت ناشر می گردد.به تجربه شاهد هستم،همینکه در کمک به تعلیم و تحقیق به دانشجویان همت می کنم ، در روشن شدن مفاهیم و مطالب ریاضی برای خود کمک زیادی می شود.زمانی مفاهیم ریاضی برایم ملکه می شود که در آن موضوع تحقیقی را انجام داده ام.تعلیم و فراگیری علم مقدمه ای برای تحقیق و فهم مطالب است.حدود دو سالی که شروع به نشر و تدوین معارف الهی جهت اعتلای آگاهی خود و دیگران در شبکه های مجازی نموده.ام.کاملا افزایش رزق معنوی را در خود احساس می کنم.

چه خو ش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه وغم در این بازه عمر
کفیل است خدا وند و دانای تام


سوره یوسف :قسمت سیزدهم
جایگاه انسان

انسان ها در سختی ها و تحمل رنج ها در راه و هدفی که دارند پیروز و موفق می شوند.همانند چای که در آب جوش رنگ و بوی آن ظاهر می شود.در آب سرد چای خود را نشان نمی دهد.برادران یوسف ، یوسف را از آغوش گرم پدر جدا کردند و در آغوش سرد چاه قرار دادند.زلیخا به یوسف تهمت زد و او را به زندان انداخت.اما بالاخره پس از گذراندن سختی ها آبرومندانه حقایق آشکار گردید و یوسف سربلند شد.
وقتی کاروان دنبال آب بود و طناب خود را در چاه انداخت.بجای آب نوجوان زیبا روی بالا آمد.قرآن می گوید او را چون کالا در کاروان نگهداری کردند.تا او را در بازار برده فروشان بفروشند.خداوند جایگاه انسان را در بین مخلوقات اشرف موجودات می داند.متاسفانه امروزه عده ای برای کسب پول و کسب دنیا به بعضی افراد بالاخص زنان نگاهی چون کالا دارند.
کاروان با توجه به عدم شناخت یوسف او را به قیمت ناچیز فروخت.انسان ها نیز بعضا خدای یوسف و دریای رحمت را به دنیای کم ارزش می فروشند.همانند یک ماهی که برای کسب یک کرم مرده دهان خود را باز می کند تا آنرا بخورد.غافل از اینکه برای بدست آوردن آن خود را از دریای بزرگ بیرون می اندازد و هلاکت خود را بدنبال دارد.انسان ها نیز زمانی متوجه غفلت خود می شوند که مرگ به سراغ آنها آید.آنوقت دیر است و امکان برگشت و جبران نیست.
مولانا می گوید:

آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران
آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص
ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته
رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص
در دست جام باده آمد بتم پیاده
گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص
پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی
کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص
طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید
با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص
کور و کران عالم دید از مسیح مرهم
گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص
وقتی یوسف را به عنوان غلام برای عزیز مصر خریدند.گفتند او را تکریم کنید و امکان دارد در آینده برایمان مفید واقع شود.والدین اگر بخواهند در آینده فرزندانشان آنها را مورد لطف و کرامت قرار دهند باید در طفولیت آنها را گرامی بدارند و به آنها احترام بگذاررند.

زندگی در گذر و یک سفر است
آدمی رهگذر و همسفر است
آنچه می ماند از او ،یاد وی است
رنج خود ماند و او در گذر است


سوره یوسف :قسمت چهارهم
مقایسه راه خدا و راه شیطان

یکی از تمایزات راه خدا و راه شیطان در این است که ورود در راه خدا ابتدا سختی هایی دارد ولی در پایان لذت و خوشی نصیب انسان می گردد.اما ورود در راه شیطان ابتدا بسیار آسان است.اما با تداوم آن انسان دچار سختی و مشکلاتی می گردد. لذا در هر دو راه خوشی و ناخوشی وجود دارد با این تفاوت که ناخوشی های راه خدا موقتی است اما ناخوشی های شیطان دائمی است.همچنین خوشی های راه خدا طولانی و دایمی است اما خوشی های راه شیطان کم و موقتی است.
وقتی به راه سید الشهدا و راه یزید می نگریم.در ابتدا امام حسین به ظاهر آن مصائب را در صحرای کربلا داشتند ولی یزید بر تخت پادشاهی تکیه زده بود.اما راه و اهداف امام حسین تا رو قیامت برجا ماند ولی یزید در پایان دوران حکومت کمتر از چهار سال خود با وضعیت بدی به هلاکت رسید.نقل است که او به تنهایی به شکار آهو می رود.پس از اینکه از شکار آهو نا امید می شود از یک چادر نشین بین راه تقاضای آب می کند و خود را معرفی می کند.صاحب چادر شمشیر بر می دارد که یزید را بکشد ولی شمشیر به پای اسب او می خورد و اسب رم می کند.پای یزید در رکاب اسب گیر می کند و یزید از اسب می افتد و با حرکت اسب در صحرا او تکه تکه می شود بطوریکه تنها یک ساق پا از او باقی می ماند.
حافظ می گوید:

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وی سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت 
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
وقتی ماجرای کربلا را با داستان یوسف مقایسه می کنیم می بینیم که یوسف توسط برادران تنی خود به چاه انداخته شدند اما در صحرای کربلا برادران به ظاهر مسلمان به روی امام حسین تیغ و شمشیر کشیدند.یوسف در پایان به تخت پادشاهی دنیوی رسید.اما امام حسین در بارگاه الهی به تخت نشست.خداوند جبار است و جبران کننده است.لذا اگر روزی در چاه بود روزی هم بر تخت نشست.خداوند به یوسف علم و حکمت عطا کرد،نه علمی که هسته را بشکافد بلکه علمی که هستی را بشکافد.علم تاویل برای همه ما اتفاق می افتد.بعضی ها در دنیا و بعضی در آخرت.با علم تاویل می توان به ریشه ها و نتایج اتفاقات در عالم هستی پی برد.خداوند علم تاویل به یوسف داد.
خدا می فرماید ما بعد از اینکه یوسف به بلوغ فکری رسید به او علم و حکمت دادیم.لطف الهی در این است که تا زمانی که ظرف وجودی انسان آمادگی پذیرش چیزی ندارد و زمینه آن فراهم نشده به او داده نشود.بسیار کسانی بودند که به منسب هایی رسیدند ولی آمادگی پذیرش آن مقام را نداشتند و دچار خطا شدند.لذا از خدا بخواهیم ابتدا توان پذیرش یک چیز را به ما عطا کند و سپس مشمول عنایات او شویم.

خدا می رهد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت وعزت و قدر وجاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
خدا می نماید به او چاه و راه

سوره یوسف : قسمت پانزدهم
خزانه الهی
وقتی به ظروف مرتبط نگاه می کنید.هنگامی که آب وارد ظرف اول می شود ،بعدا آب به ظرف دوم ریخته می شود و الی آخر.رابطه انسانها با خداوند همینگونه است.ما در ظاهر همانند ظروف مرتبط بیکدیگر کمک می کنیم.ولی در حقیقت خداوند است که با واسطه به ما کمک می کند.
اینکه گفته می شود همه چیز دست خداست.به این معناست که سر چشمه و ریشه و خزانه هر چیز در اختیار خد اوند است.اگر چند روزی قدرتی یا ثروتی در این دنیا داریم،منشا آنها از خدای متعال است.اگر چه او را نبینیم.
وقتی انسان به سر چشمه هر چیزی مراجعه می کند.می تواند آن چیز را راحت تر،ارزانتر و بهتر بدست آورد.با دور شدن از منبع ، امکان گرانتر و ناخالص شدن شی وجود دارد.اگر باور کنیم که سرچشمه همه چیز پیش خداست، آنگاه با نزدیک تر شدن به خدا امکان بدست آوردن هر چیز با بهترین حالت مقدور می گردد.
پروین اعتصامی می گوید:

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی‌گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما، بدریا حکم طوفان میدهیم
ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
به که برگردی، بما بسپاریش
کی تو از ما دوست‌تر میداریش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطره‌ای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم
ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
کشتئی زاسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
تند بادی، کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد سیاه
طاقتی در لنگر و سکان نماند
قوتی در دست کشتیبان نماند
ناخدایان را کیاست اندکی است
ناخدای کشتی امکان یکی است
بندها را تار و پود، از هم گسیخت
موج، از هر جا که راهی یافت ریخت
هر چه بود از مال و مردم، آب برد
زان گروه رفته، طفلی ماند خرد
طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول، وهله، چون طومار کرد
تند باد اندیشهٔ پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را، ویران مکن
در میان مستمندان، فرق نیست
این غریق خرد، بهر غرق نیست
صخره را گفتم، مکن با او ستیز
قطره را گفتم، بدان جانب مریز
امر دادم باد را، کان شیرخوار
گیرد از دریا، گذارد در کنار
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو
برف را گفتم، که آب گرم شو
صبح را گفتم، برویش خنده کن
نور را گفتم، دلش را زنده کن
لاله را گفتم، که نزدیکش بروی
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی
خار را گفتم، که خلخالش مکن
مار را گفتم، که طفلک را مزن
رنج را گفتم، که صبرش اندک است
اشک را گفتم، مکاهش کودک است
گرگ را گفتم، تن خردش مدر
دزد را گفتم، گلوبندش مبر
بخت را گفتم، جهانداریش ده
وش را گفتم، که هشیاریش ده
تیرگیها را نمودم روشنی
ترسها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم، مرا دشمن شدند
کارها کردند، اما پست و زشت
ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، چاه
چاهها کندند مردم را براه
روشنیها خواستند، اما ز دود
قصرها افراشتند، اما به رود
قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبریز کردند از فساد
رشته‌ها رشتند در دوک عناد
درسها خواندند، اما درس عار
اسبها راندند، اما بی‌فسار
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر، محضر حی جلیل
سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد، معبد یزدان پاک
رهنمون گشتند در تیه ضلال
توشه‌ها بردند از وزر و وبال
از تنور خودپسندی، شد بلند
شعلهٔ کردارهای ناپسند
وارهاندیم آن غریق بی‌نوا
تا رهید از مرگ، شد صید هوی
آخر، آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد
رزمجوئی کرد با چون من کسی
خواست یاری، از عقاب و کرکسی
کردمش با مهربانیها بزرگ
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ
برق عجب، آتش بسی افروخته
وز شراری، خانمان‌ها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند
رای بد زد، گشت پست و تیره رای
سرکشی کرد و فکندیمش ز پای
پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز
خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز
تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ
ما که دشمن را چنین میپروریم
دوستان را از نظر، چون میبریم
آنکه با نمرود، این احسان کند
ظلم، کی با موسی عمران کند
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست
مولانا در غزلی می گوید،خدایا مرا رها مکن و از من محافظت کن.من جز تو هیچ چیز دیگری نمی خواهم.من در پناه تو آرامش دارم.

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
ذکر خدا در این است که انسان اگر می خواهد دچار معصیتی شود خدا را به یاد آورد و مرتکب آن عمل نگردد.یوسف زمانی که زلیخا تقاضای نامشروع داشت خدا را یاد آوری کرد و گفت خدا جایگاه مرا نیکو قرار داده است و من مرتکب خیانت نمی شوم.اگر چه عزیز مصر به زلیخا گفته بود یوسف را گرامی بدارید.اما یوسف گرامی داشتن خود را از خدا می دانست و عزیز مصر یک واسطه بیش نمی داند.اذکار روزانه ما نقش نرمش ورزشکار را دارد که او را آماده مسابقه با حریف خود می نماید.انسان با اذکاری که در دعا ها آماده است آ خود را آماده می کند تا بر هوای نفس و شیطان های درونی و بیرونی پیروز گردد.لدا چنین اذکاری لازم است ولی کافی نیست.باید در مبارزه با نفس پیروز شد.
انسان زمانی دچار گناه می شود که خدا را شاهد و ناظر بر اعمال خود نمی بیند.دزدها در جایی که دوربین اعمال آنها را می بیند و ثبت می کند اقدام به دزدی نمی کنند.می دانند دیر یا زود شناسایی و مجازات می شوند.ذکر واقعی آن چیزی است که انسان را از انجام گناه دور کند.یوسف نیز چون خدا را می بیند ، از پیشنهاد زلیخا سر باز می زند.اگر خدا را نمی دید ، امکان لغزش داشت.
یکی از نام های خداوند برهان است.یوسف برهان و دلیل دوری از زلیخا که آتش بود را می بیند.لذا برای رهایی از آتش به طرف در می دود و خدا راه فلاح و رستگاری را بروی او می گشاید.انسان های عارف علت عدم انجام گناهان را می بینند لذا از انجام گناهان خود داری می کنند.
فقه و اخلاق و عرفان در دین هر کدام نقش و آثار خاصی در زندگی انسان ها دارند.برای مثال،فقه همانند رعایت بهداشت برای سلامتی جسم است.اما اخلاق چون طب می ماند و نتایج رعایت بهداشت را بیان می کند.ولی عرفان همانند آزمایشگاه می ماند که به ما نتیجه عدم رعایت بهداشت را نشان می دهد.مثال دیگر فقه انسان را از سو ظن نهی می کند.اخلاق عوارض سو ظن را بیان می کند.نهایتا عرفان نتیجه و عواقب سو ظن به دیگران را نشان می دهد.انسان عارف حتی فکر گناه هم نمی کند.
مولانا می گوید:

آن یکی با شمع برمی‌گشت روز
گرد بازاری دلش پر عشق و سوز
بوالفضولی گفت او را کای فلان
هین چه می‌جویی به سوی هر دکان
هین چه می‌گردی تو جویان با چراغ
در میان روز روشن چیست لاغ
گفت می‌جویم به هر سو آدمی
که بود حی از حیات آن دمی
هست مردی گفت این بازار پر
مردمانند آخر ای دانای حر
گفت خواهم مرد بر جادهٔ دو ره
در ره خشم و به هنگام شره
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
طالب مردی دوانم کو به کو
کو درین دو حال مردی در جهان
تا فدای او کنم امروز جان
گفت نادر چیز می‌جویی ولیک
غافل از حکم و قضایی بین تو نیک
ناظر فرعی ز اصلی بی‌خبر
فرع ماییم اصل احکام قدر
چرخ گردان را قضا گمره کند
صدعطارد را قضا ابله کند
تنگ گرداند جهان چاره را
آب گرداند حدید و خاره را
ای قراری داده ره را گام گام
خام خامی خام خامی خام خام
چون بدیدی گردش سنگ آسیا
آب جو را هم ببین آخر بیا
خاک را دیدی برآمد در هوا
در میان خاک بنگر باد را
دیگهای فکر می‌بینی به جوش
اندر آتش هم نظر می‌کن به هوش
گفت حق ایوب را در مکرمت
من بهر موییت صبری دادمت
هین به صبر خود مکن چندین نظر
صبر دیدی صبر دادن را نگر
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین تیز آب را
تو همی‌گویی که می‌بینم ولیک
دید آن را بس علامتهاست نیک
گردش کف را چو دیدی مختصر
حیرتت باید به دریا در نگر
آنک کف را دید سر گویان بود
وانک دریا دید او حیران بود
آنک کف را دید نیتها کند
وانک دریا دید دل دریا کند
آنک کفها دید باشد در شمار
و آنک دریا دید شد بی‌اختیار
آنک او کف دید در گردش بود
وانک دریا دید او بی‌غش بود
یوسف بعد از اینکه در خواست زلیخا را شنید ،گفت امکان ندارد و به خدا پناه برد و از خدا طلب یاری کرد و سپس به طرف درب بسته دوید.همانطوریکه کلید می تواند قفل در را باز کند،خداوند نیز قادر است درب بسته را باز کند.برای انسان عارف باز نمودن درب بسته سخت نمی باشد. ذکر تنها برای انسان در مصاف با مشکلات کفایت ندارد بلکه عمل همراه با ذکر مشکل گشاست.برای مثال پناه بردن یوسف به خدا کفایت نمی کند.دور شدن از محل گناه او را نجات داد.
پیراهن یوسف در دو جا شهادت بر حقانیت او داد.یکی وقتی برادران او به دروغ به پدر گفتند که گرگ او را خورده و پیراهن خون آلود او پاره نشده بود .در جایی دیگر که پیراهن یوسف از پشت پاره شده بود و دلیل بر تعقیب زلیخا داشت.کسی که دارای صداقت باشد،حتی پیراهن او شهادت بر درستی و حقانیت او دارد و به کمکش می آید.

منشا هر چیز از ذات خداست
قدرت حق در ید و بازوی ماست
ما درون کشتی و بر روی آب
ناخدای ما ، خدای کبریاست



سوره یوسف :قسمت شانزدهم
یاری خدا

هر کس راه تقوا را پیشه کند ،خداوند او را در مشکلات یاری می نماید.یوسف بخاطر رعایت تقوا،خداوند به کمک او آمد و او را در موضوعات گوناگون یاری نمود.حتی درهای بسته را به روی او باز نمود و نشان داد که خداوند متقین را یاری می کند.بعلاوه بستگان زلیخا به نفع یوسف قضاوت نمودند.
این نشان می دهد که اگر انسان در راه خدا قدم بردارد و خدا را یاری کند، خدا هم او را در هر حال یاری می کند.
گناه باعث سقوط انسان می گردد.گاهی هم یک گناه دنباله دار است.همانند دانه ای که در خاک گذاشته می شود با گذر زمان گناهان دیگری را بهمراه خود می آورد.همچنین هر عمل خوب و یا بدی که از انسان سر می زند در عالم هستی رشد و نمو و انعکاس دارد.پیامبران آمده اند که انسان ها را به کارهای خوب تشویق نمایند.خداوند به موسی می گوید اگر قوم شما مبادرت به کارهای خوب کنند من هم آنها را یاری می کنم و اگر مرا همراهی نکنند من هم آنها را همراهی نمی کنم.یوسف بخاطر اینکه در این آزمایش پیروز شد و عمل او مورد رضای خداوند بود خداوند نیز او را یاری نمود.
هر عملی که انسان انجام می دهد در عالم هستی ثبت می شود.منتهی خداوند ستار العیوب است و آنها را می پوشاند.مگر اینکه صلاح در نشر آن داشته باشد.زلیخا تلاش کرد که عمل او پنهان بماند ولی زنان مصر متوجه شدند.همانند سنگی که در آب حوض می اندازیم اثرات آن بصورت حلقه وار سطح آب را در می نوردد.الان علم آنقدر پیشرفت کرده که امکان شناسایی صوت افراد را در سالهای بسیار دور مقدور ساخته است.این نشان می دهد که صدا ها در عالم هستی از بین نمی رود.
معمولا انسانها وقتی پای قضاوت پیش می آید.چنانچه در رابطه خود یا دیگران باشد قضاوت متمایز دارد.زنان مصر در ابتدا زلیخا را به خاطر عملی که انجام داده بود گمراه می دانستند.اما همینکه در مجلسی او را دیدند و دستان خود را بریدند.گفتند او یک فرشته است و کار خود را توجیه کردند.در قضاوت ها انسان باید از حق دفاع کند اگر چه به ضرر خود او تمام شود.
انسان در این عالم حکمران مطلق نیست، اگر چه دارای قدرت و ثروت باشد.زلیخا گفت اگر یوسف از من تبعیت نکند او را به زندان می اندازم و او را خوار می کنم.اگر چه توانست او را به زندان بیندازد ولی نتوانست یوسف را خوار کند.عزت و ذلت انسان ها در دست خداست.تا زمانی که خدا نخواهد حتی برگی از درخت نمی افتد.انجام هر عملی در عالم بستگی به نظر مثبت خداوند و عمل ما دارد.یوسف می گوید اگر حمایت و یاری خدا بر من نبود امکان داشت من هم از نادانان بودم و دچار گناه شوم.این نشان می دهد که ریشه گناهان در جهل انسان ها قرار دارد.
خداوند برای اهل تقوا سختی ها را هموار و آسان می کند.لذا یوسف سختی زندان را بر قصر عزیز مصر و تن دادن به ذلت ترجیح می دهد.امتیاز یوسف با افراد معمولی در این است که دست خداوند بالای سر اوست و یوسف آنرا احساس می کند.لذا می گوید اگر مرا دستگیری نکنید امکان لغزش و خطا هم در من وجود دارد.خداوند زمانی دعای یوسف را استجابت کرد که یوسف قبل از آن در امتحان سختی قبول شد.لذا اگر بخواهیم دعا های ما مورد پذیرش درگاه الهی قرار گیرد ابتدا باید در راه خدا قدم برداریم و مطیع اوامر او باشیم.همانطوریکه چک انسان در صورتی پاس می شود که انسان قبلا موجودی خود را در بانک بالا برده باشد.استجابت دعا نیز همین گونه است.ابتدا باید ظرف وجودی خود را از آلودگی ها پاک کنیم تا خداوند در آن جرعه ای از شربت طهورا در آن بریزد و دعاهای ما را استجابت کند.با فاصله گرفتن از گناه زمینه استجابت دعا فراهم می شود.همانند معرکه گیرها که در ابتدا ظرف خود را بین تماشاچی ها برای گرفتن پول نمی چرخانند،بلکه ابتدا چند نمایش انجام می دهند .لذا در ازای انجام کاری تقاضای مزد می کنند.
در احادیث داریم که قبل از تقاضا از خدا،برای استجابت دع ابتدا صدقه دهید.لذا برای استجابت دعا ابتدا باید از گناهان فاصله گرفت و یا کمک به مستمندان نمود و حمد و ثنای خداوند را انجام داد و سپس در خواست استجابت دعا از خدا نمود.خداوند سمیع است و می شنود.اگر حرف خدا را بشنوید خدا هم حرف شما را می شنود.انسان ها نیز اینگونه هستند.یوسف به سخنان خدا گوش داد و عمل کرد ،خدا هم شنید و دعای او را استجابت کرد و کید دشمنان را از او دور نمود.

تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مبند بر هر کس و هر نا کسی
سجده کن بر درگه صاحب زمان



سوره یوسف :قسمت هفدهم
رابطه دعا با قضا و قدر

وقتی به حیوانات می نگریم.خداوند نیاز های آنها را با توجه به غرایض آنها توسط خودشان تامین می نماید و لذا در آرامش هستند.اما انسانها به تنهایی امکان تامین نیازهای خود را ندارند.لذا همواره در تلاش برای تامین نیاز های خود و در حالت اضطراب هستند.تغییرات در زمینه های گوناگون جامعه در آنها موجب اضطراب در آنها می شود.این است که انسان نمی تواند فردی زندگی کند و بناچار جمعی و اجتماعی می باشد.لذا نیاز به تعامل با دیگران در زندگی دارد.تعامل با افراد می تواند درست یا غلط باشد.برای تعامل صحیح،ایجاد قوانین درست لازم می باشد.اگرچه قانون برای تعامل صحیح لازم است ولی به تنهایی کافی نیست و اخلاق برای درست انجام دادن قانون لازم است.توسط اجرای قانون امکان اجرای عدل می شود.اما عدل تنها کافی نیست.لذا خداوند توصیه به عدل و احسان می کند.شما در یک چهار راه که پلیس و دوربین نیست امکان دارد از چراع قرمز عبور کنید.اگر چه قانون می گوید این کار نادرست است.تنها چیزی که شما را نگه می دارد که خلاف نکنید اخلاق است که به شما احترام به حقوق دیگران را گوش زد می کند.جوامعی که تنها قانون حاکم است.حالت ماشینی به خود می گیرند و عواطف در آن جامعه مرده است.
اگر چه رعایت قانون و داشتن اخلاق برای یک جامعه برای ایجاد یک زندگی سالم لاز م است .اما کافی نیست و اعتقاد به خدا نیاز می باشد.برای مثال دروغ گویی از نظر قانون و اخلاق بد است.اما وقتی پای منافع پیش می آید.انسان ها پا روی همه چیز می گذارند.آدمی تنها با اعتقاد به خدا حفظ می شود.یوسف عدم نزدیکی به زلیخا را حضور خدا را یاد می کند.او نگفت که این کار خلاف قانون و اخلاق است. آن اعتقادی به خدا کار ساز است که انسان باور داشته باشد که خدا ناظر بر احوال ما در ظاهر و پنهان است.خداوند می فرماید به عهد و پیمان خود وفا دار باشید.تنها عاملی که ضمانت بر حسن اجرای قوانین را تضمین می کند رعایت تقوای الهی است.انسانی که رضای خدا را معیار کارها قرار می دهد دچار خطا نمی شود.یوسف زندان را ترجیح بر قصر پادشاهی نمود.چون رضای خدا را بر رضای خود ترجیح داد.
انسان ها دارای قضا و قدر هستند.منظور از قضا یعنی حکم و منظور از قدر یعنی اندازه است.قضا همانند قضاوت کردن است و قدر اجرای آن است.قضا و قدر هر دو در اختیار خدای متعال است.برای مثال قضای الهی در این است که کلیه موجودات عالم روزی بمیرند.اما قدر الهی نحوه و چگونگی آن را مشخص می کند.دعا در تغییر قضا تاثیر گذار نیست اما در قدر می تواند تاثیر گذار باشد.برای مثال دعای پدر و مادر در حق فرزند و صله ای رحم می تواند در افزایش طول عمر موثر باشد ولی نمی تواند از مرگ فرد جلو گیری کند.دعا نقش عظیمی درتقدیر الهی دارد.اینکه گفته می شود شب قدر دعا کنید به خاطر این است که با دعا امکان تغییر در تقدیر الهی در این شب زیاد وجود داردو تقدی انسان ها در شب قد مشخص می گردد.البته هر شب می تواند شب قدر باشد و لذا با دعا در هر زمان امکان تغییردر تقدیر وجود دارد، منوط به اینکه آن قضا نباشد.
گاهی گفته می شود که چرا برای معالجه بیمار دعا می کنید.بجایش به نزد یک دکتر توانا بیمار را ببرید.نقش دعا در این است که خداوند در تشخیص و تجویز دارو به پزشک کمک می کند که بیماری و نوع دارو را زود و امکان تشخیص دهد.لذا توصیه شده در حق بیمار برای بازگشت سلامتی او دعا کنید.حتی ممکن است داروخانه در فهم نسخه دچار خطا گردد و یا دارو اثر بخش نباشد.لذا دعا نقش مهمی در زندگی انسانها دارد.
اولیای الهی اهمیت زیادی به دعا داشتند.یوسف هم از آن استفاده کرد.اگر چه حق با یوسف بود ولی قانون و اخلاق را زیر پا گذاشتند و یوسف به زندان رفت.در زندان او خواب دو نفر را تعبیر کرد.آنان گفتند چون تو نیکوکار هستی امکان تعبیر خواب ما را تو می توانی انجام دهید.

با ترک گنه، روح و روان شاد شود
با ذکر و دعا، امید ما یاد شود
اعمال بد و خوب همه گردد ثبت
با هر گنهی حسن تو بر باد شو

سوره یوسف قسمت هیجدهم
رمزهای موفقیت
تجلی قرآن کریم در طبیعت می باشد و آیات قرآن خود را در طبیعت به اشکال گوناگون به نمایش می گذارند.خداوند در سه چیز تجلی کامل دارد.انسان کامل،قرآن و جهان هستی.توسط انسان کامل منظور آیات قرآن تفسیر می گردد.امام کاظم می فرمایند در طبیعت تامل کنید و به چیزهایی که بر خورد می کنید تامل و فکر کنید.با دقت در طبیعت امکان رشد انسان وجود دارد.
[ ] انسان برای طی راه های مادی و معنوی نیاز به نور دارد.در امور مادی بدیهی است که از نور خورشید یا نور برق امکان رسیدن به مقصد وجود دارد.در امور معنوی نیز نیاز به نور است.قرآن همانند نور برای امور معنوی است.
آنچه بر سر انسان می آید ریشه در گستاخی های خود انسان دارد.همینکه انسان اعتراف به خطاهای خود نزد خدای متعال می کند ،آنگاه شادی ها به طرف او می آید و از غم و غصه نجات می یابد.همانند کودکی که اعتراف به اشتباه نزد والدین خود می کند آنگاه والدین از خطای او می گذرند و حتی به او کمک می کنند.لذا انسان ها با انجام توبه واقعی راه فلاح و رستگاری را بروی خود باز می کنند.اقرار به قبولی خطا موجب سازندگی انسان و شکستن هوای نفس می گردد.لذا ایجاد شادی نیاز به اعتراف به خطای خود است.راه هایی که قرآن پیشنهاد می کند همچون نور است.نور های مادی امکان دیدن و رسیدن به هدف را مقدور می سازد.نور های معنوی دستورالعمل هایی برای رفع مشکلات را ارائه می دهند.
مولانا گوید:

از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در می‌رسید
بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید
درمیان قوم موسی چند کس
بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده
چون که گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله‌ها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دایمست و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرص‌آوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم
هر که بی‌باکی کند در راه دوست
ره‌زن مردان شد و نامرد اوست
از ادب پرنور گشته‌ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب

حافظ هم می گوید:

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می‌داری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا می‌داری
ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا می‌داری
نور باعث می شود که انسان حقایق را ببیند.لذا امکان حرکت و تصمیم گیری مقدور می گردد.خواه آن مادی باشد و یا معنوی.همانند استدلال می ماند.انسان استد لال می آورد که مطلبی شفاف و قابل باور باشد.مطالب قران حقایق و راه ها ی برون رفت از مشکلات را بیان می کند.لذا همانند نور عمل می کند.اگر چه اهل دل ،آیات قرآن را نورانی می بینند.نقل است که نابینایی با توجه به نورانی بودن آیات قران امکان خواندن آیات قرآن را داشته است.
درس دیگری که از سوره یوسف برداشت می شود این است که خداوند نگاهش با ما متمایز است.وقتی یوسف به زندان رفت دو جوان هم وارد شدند.در صورتی که آنها از نظر ما برده بودند.خداوند جایگاه انسان را بسیار بالا می داند و او را کالا و برده نمی داند.همچنین خداوند می گوید در بیان واقعیات صادق باشید و آنچه صحیح است بیان کنید.هر چیز غلطی که می شنوید یا می بینید به همان شکل انعکاس ندهید بلکه آنرا پالایش کنید و شکل درست و واقعی آنرا انعکاس دهید.بطور کلی بدون تدبیر و تحقیق دنباله روی از هر سخنی و افکاری و فردی نکنید.
هویت و شخصیت افراد در تجمعات و جامعه مشخص می شود.شنیده اید که می گویند اگر کسی را خواستید بشناسید با او به مسافرت بروید.یوسف زمانی که در زندان بود دیگران تحت تاثیر رفتار و گفتار او قرار گرفتند بطوریکه دو جوان زندانی بخاطر نیکوکار تشخیص دادن یوسف در خواست تعبیر خواب از او کردند.برای شناخت افراد کافی است رفتار و گفتار و اخلاق او را در تجمعات ملاحظه کنید.
مولانا می گوید:

هر کجا بوی خدا می‌آید
خلق بین بی‌سر و پا می‌آید
زانک جان‌ها همه تشنه‌ست به وی
تشنه را بانگ سقا می‌آید
شیرخوار کرمند و نگران
تا که مادر ز کجا می‌آید
در فراقند و همه منتظرند
کز کجا وصل و لقا می‌آید
از مسلمان و جهود و ترسا
هر سحر بانگ دعا می‌آید
خنک آن هوش که در گوش دلش
ز آسمان بانگ صلا می‌آید
گوش خود را ز جفا پاک کنید
زانک بانگی ز سما می‌آید
گوش آلوده ننوشد آن بانگ
هر سزایی به سزا می‌آید
چشم آلوده مکن از خد و خال
کان شهنشاه بقا می‌آید
ور شد آلوده به اشکش می‌شوی
زانک از آن اشک دوا می‌آید
کاروان شکر از مصر رسید
شرفه گام و درا می‌آید
هین خمش کز پی باقی غزل
شاه گوینده ما می‌آید
انسان ها دور کسانی می گردند که به آنها آب حیات می دهند.اینان متقین و اولیای الهی هستند.همانند کبوتران که در محلی که آب جاری است تجمع دارند .زندانیان رفتار یوسف را در زندان دیدند.لذا دور او جمع شدند و مرید او گشتند.دلهای ما همانند آینه غبار آلود است که گرد و غبار هوای نفس آنرا پوشانده است.لذا نه امکان دیدن به ما می دهد و نه می تواند اشیا توسط آن منعکس و قابل دیدن شود.اما آینه دل یوسف پاک بود.لذا توانست خواب دو جوان را بدرستی تعبیر کند.آینه دل انسان های پاک امکان دریافت و انعکاس حقایق هستی را دارند.
انسانها زمانی حرف و عمل کسی را می پذیرند که او را قبول داشته باشند.یوسف دید که دو جوان او را قبول دارند.لذا از این فرصت استفاده کرد و تعبیر خواب آنها را به تاخیر انداخت تا در این فاصله سخن خود را به آنها بگوید.ابتدا وفاداری خود به خدا را بیان کرد.او گفت که علم تعبیر خواب را من از خدا دارم.سپس علت اینکه خدا آنرا به من عطا نموده ذکر می کند.من دو کار انجام دادم.اولا در انتخاب همنشین دقت کردم و با هر کسی نشست و برخاست نکردم.با کسانی که اعتقاد به خدا ندارند همنشین نشدم و آنها را ترک کردم و از آنها فاصله گرفتم.دوم اینکه دنبال روی انبیا چون یعیوب و ابراهیم راه افتادم و تبعیت از دستورات الهی آنها کردم.گفته ها و پیام آنها را معیار در زندگی خود قرار دادم.بطور خلاصه دارای جاذبه و دافعه شدم.کسانی که از خدا دور بودند من هم دوری کردم و کسانی که به خدا نزدیک بودند من به آنها نزدیک شدم.
توحید باعث رهایی انسان می گردد . انسان موحد فقط تکیه گاه و ارتباطش باخدای متعال است.اگر یک بادکنک به چندین نخ وصل باشد و هر کس آنرا بکشد به طرف بالا نمی رود.اگر انسانها هر چه خدا می گوید تبعیت کنند، دیگر اختلاف نظری بین افراد ایجاد نمی شود و موجب وحدت و همدلی می شود.

حافظ می گوید:

مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمی‌کند تصدیق
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی‌کند تحمیق

درسی که این سوره به ما می دهد این است که کار خوب دیگران را به حساب خود نگذاریم ونام افرادی که کار نیکوی انجام داده اند را در استفاده از آن ذکر کنیم.متاسفانه امروزه از آثار دیگران استفاده می کنیم و بعضا به خود نسبت می دهیم.در صورتی که اشاره به کارهای بزرگان موجب ارزشمند تر شدن کار ما می گردد.خداوند می فرماید ما به کسانی که کارهای خوب دیگران را به نام خود ارایه می کنند دچار عذابی عظیم می کنیم.بزرگان علم و ادب و هنر زمانی که از آثار دیگران استفاده می کنند ، به صاحب اثر اشاره می کنند.
امیر المومنین وقتی یک شعر را که متعلق به یک مشرک است رامی خواند ابتدا می گوید این شعر از چه کسی است.حتی خداوند نیز اگر سخنی که مر بوط به دیگران می باشد آنرا اشاره می کند.مثلا شیطان چنین می گوید.ما انسانها را دعوت می کنیم.خود آنها هستند که انتخاب می کنند.نقل قول کارهای دیگران باعث افزایش شان و جایگاه انسان می گردد و نه تضعیف فرد.
به تبعیت از بزرگان علم و هنر ، لازم به ذکر است که برداشتهای اینجانب از آیات قران از سخنرانی های استاد حوزه برادر گرامی آقای رنجبر است که حاشیه های بر سخنان ایشان زده می شود و خلاصه برداری می گردد.ایشان نیز منبع سخنان خود را از تفسیر المیزان معرفی می کنند.ایشان با استفاده از تمثیلات گوناگون مفاهیم قرآنی را برای شنونده آسان و قابل فهم می کنند.امید است قابل استفاده و مفید واقع گردد.
همانگونه که روشن کردن شمع در روز روشن برای ایجاد روشنایی کاری بیهوده است.بعبارت دیگر قرار گرفتن شمع در کنار خورشید کار بیهوده ای است.قرار دان کسی کنار خدا به مراتب کاری بیهوده است.لذا انتخاب شریک برای خدا کاری نا پسندیده است و نهی شده است و شرک نامیده می شود.اخلاص در این است که انسان هیچ چیزی را در کنار خدا قرار ندهد.با اخلاص است که انسان از مشکلات خلاصی می یابد.

سیر حق باشد مسیری د لربا
با قبول  دین و ایمان  بر خدا
گر یقین پیدا شود در معرفت
نیست شکی در وجود و درلقا


سوره یوسف :قسمت نوزدهم
یکتا پرستی

انسان ها در همنشینی با افراد تحت تاثیر قرار می گیرند.چنانچه همنشین انسان دارای صفات خوب باشد.صفات پسندیده او نیز در انسان تاثیر گذار است.یوسف بخاطر فاصله گرفتن از افراد بد و نزدیک شدن به افراد خوب مورد عنایت الهی قرار گرفت.امیر المومنین به امام حسن می فرمایند برای نجات خود، شما را سفارش به این دو کار می کنم.انسان اگر تکیه گاه و امیدش تنها به خدا باشد،همانند پرگار که مرکزیت ثابت دارد، آنگاه این اعتقاد موجب حفاظت و نجاتش می شود.توحید در اعتقاد باعث حفاظت انسان می گردد.انسانهایی قابل اعتماد هستند که دارای ایمان و اعتقاد به وحدانیت خدا داشته باشند .کسانی که در اعتقادات متزلزل و هر روز دنباله رو کسی هستند قابل تکیه و اعتماد نیستند و مردم آنها را قبول ندارند.انسان موحد در همه حال و در همه شرایط دارای صفات و اعمال پسندیده است.وقتی به یوسف نگاه می کنیم،چه در وقتی که در قصر عزیز مصر زندگی می کرد و چه در زندان بسر می برد به انسانی نیکوکار و پرهیزکار و درستکار شهرت داشت.انسان های موحد در گفتار خود نیز موحد می شوند و سخنان متناقض نمی گویند و دارای خط مشی ثابت هستند و شرایط در اعتقاداتشان تاثیر گذار نیست.
نقل است کسی خدمت امام جعفر صادق رسید و گفت من شما را خیلی دوست دارم بطوریکه دلم می خواهد در برابر شما سجده کنم. امام از این کار او ممانعت نکردند.وقتی از سجده بلند شد امام به او گفتند در برابر خدا چگونه شکر گزاری می کنی.گفت بهتر از سجده چیزی ندارم.امام به او می گویند من هم همانند تو یک انسان هستم و همه ما باید به خدا سجده کنیم.این برخورد امام با یک انسان نا آگاه و عاشق اینگونه است که ابتدا به ساکن او را نهی از این کار نمی کنند بلکه اجازه بروز احساسات او را می دهند و سپس او را به راه درست هدایت می کنند.می گویند اگر در یک چهار راه در انتخاب راه دچار اختلاف با هم شدید ، برای برون رفت و انتخاب راه صحیح چند قدمی بروید و سپس راه صحیح را تواما بردارید.پیچ گوشتی وقتی می خواهد پیچی را باز کند ابتدا در دل پیچ خوب جا باز می کند و سپس شروع به چرخش می کند.انسان ها هم اگر بخواهند روی افکار کسی تاثیر بگذارند ابتدا باید در دل فرد جا باز کند بطوریکه او را قبول داشته باشد و سپس به نصیحت بپردازد.
سعدی می گوید:

اخترانی که به شب در نظر ما آیند
پیش خورشید محال است که پیدا آیند
همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند
گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند
مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان
پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند
تا ملامت نکنی طایفه رندان را
که جمال تو ببینند و به غوغا آیند
یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی
مردمان از در و بامت به تماشا آیند
دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست
تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندر این ره ادب آن است که یکتا آیند
می‌ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت
هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند
آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد
خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند

یوسف سفارش به وحدانیت خدا به دو جوان نمود.همانطوریکه هیچ چیزی نمی تواند جهان را جز خورشید روشن کند و خورشید یکتاست.خداوند نیز یکتاست وهیچ چیز نمی تواند جای نور و کلام خدا را بگیرد. عده ای بجای خدا انواع بت های مادی و ساخته ذهنی خود را می پرستند.این خدایان ساخته بشر است و قادر نیست بر شما حکمرانی کند.
مولانا می گوید:

زین سبب پیغامبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا آنک آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادیست
مؤمنان را ز انبیا آزادیست
ای گروه مؤمنان شادی کنید
هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک می‌گویید هر دم شکر آب
بی‌زبان چون گلستان خوش‌خضاب
بی‌زبان گویند سرو و سبزه‌زار
شکر آب و شکر عدل نوبهار
حله‌ها پوشیده و دامن‌کشان
مست و رقاص و خوش و عنبرفشان
جزو جزو آبستن از شاه بهار
جسمشان چون درج پر در ثمار
مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتاری فصیح
ماه ما بی‌نطق خوش بر تافتست
هر زبان نطق از فر ما یافتست
نطق عیسی از فر مریم بود
نطق آدم پرتو آن دم بود
تا زیادت گردد از شکر ای ثقات
پس نبات دیگرست اندر نبات
عکس آن اینجاست ذل من قنع
اندرین طورست عز من طمع
در جوال نفس خود چندین مرو
از خریداران خود غافل مشو
اگر انسان کلیه اعمالش در جهت کسب رضای خدای متعال باشد ، آنگاه از الطاف الهی بهره مند می شود.زمین وقتی از نور خورشید بهره مند می شود که رو به خورشید باشد.انسان ها با بندگی خدا از الطاف الهی برخوردار می شوند.

ما به دنبال خداییم ، ولی او با ماست
گهری هست که در عالم هستی پیداست
او بود خالق هستی و جهان پرتوی او 
نتوان وصف خدا کرد، که او ناپیداست

سوره یوسف:قسمت بیستم
خدای واقعی

یوسف به بت پرستان می گفت ،شما اسم خدا را روی سنگ های تراشیده گذاشته اید و آنرا پرستش می کنید.خدای واقعی را پرستش نمی کنید.برای مثال ، بچه ها در بازی کودکانه خود یکی پدر می شود و دیگری مادر و خانواده غیر واقعی تشکیل می دهند و با هم بازی می کنند.اما پدر واقعی یا مادر واقعی بازی نمی کند.امروزه اگر چه ما بت سنگی نمی پرستیم.اما هر کدام با ذهن خود ،خدایی درست می کنیم و او را ستایش می کنیم.خدای واقعی قابل تصور نیست.لذا تلاش کنیم خدای واقعی را بشناسم.
همانطوریکه قرار دادن یک اسم روی یک شی نمی تواند اثر حقیقی آن اسم را داشته باشد.تا زمانی که ما خدای غیر واقعی را پرستش می کنیم ،نباید انتظار های گو ناگون داشته باشیم.برای مثال با گذاشتن نام آتش روی یک سنگ،نباید انتظار حرارت از سنگ را داشت.چون سنگ آتش نیست و ما نام آتش روی آن گذاشته ایم.
یوسف به بت پرستان می گفت که شما دلیلی برای پرستش بت بجای خدا ندارید و لذا بیائید دست از بت پرستی بردارید و خدای واقعی را عبادت کنید.این استدلال یوسف نشان می دهد که ما نباید بدون دلیل دنباله روی هر فرد و گروهی شویم.حتی در اصول دین تاکید شده که مسلمانان با تحقیق و تفکر خود اصول دین را بپذیرند.
مولانا می گوید:

گفت بهلول آن یکی درویش را
چونی ای درویش واقف کن مرا
گفت چون باشد کسی که جاودان
بر مراد او رود کار جهان
سیل و جوها بر مراد او روند
اختران زان سان که خواهد آن شوند
زندگی و مرگ سرهنگان او
بر مراد او روانه کو بکو
هر کجا خواهد فرستد تعزیت
هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
سالکان راه هم بر گام او
ماندگان از راه هم در دام او
هیچ دندانی نخندد در جهان
بی رضا و امر آن فرمان‌روان
گفت ای شه راست گفتی همچنین
در فر و سیمای تو پیداست این
این و صد چندینی ای صادق ولیک
شرح کن این را بیان کن نیک نیک
آنچنانک فاضل و مرد فضول
چون به گوش او رسد آرد قبول
آنچنانش شرح کن اندر کلام
که از آن هم بهره یابد عقل عام
ناطق کامل چو خوان‌پاشی بود
خوانش بر هر گونهٔ آشی بود
که نماند هیچ مهمان بی نوا
هر کسی یابد غذای خود جدا
همچو قرآن که بمعنی هفت توست
خاص را و عام را مطعم دروست
گفت این باری یقین شد پیش عام
که جهان در امر یزدانست رام
هیچ برگی در نیفتد از درخت
بی قضا و حکم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوی گلو
تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا
میل و رغبت کان زمام آدمیست
جنبش آن رام امر آن غنیست
در زمینها و آسمانها ذره‌ای
پر نجنباند نگردد پره‌ای
جز به فرمان قدیم نافذش
شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش
کی شمرد برگ درختان را تمام
بی‌نهایت کی شود در نطق رام
این قدر بشنو که چون کلی کار
می‌نگردد جز بامر کردگار
چون قضای حق رضای بنده شد
حکم او را بندهٔ خواهنده شد
بی تکلف نه پی مزد و ثواب
بلک طبع او چنین شد مستطاب
زندگی خود نخواهد بهر خوذ
نه پی ذوقی حیات مستلذ
هرکجا امر قدم را مسلکیست
زندگی و مردگی پیشش یکیست
بهر یزدان می‌زید نه بهر گنج
بهر یزدان می‌مرد نه از خوف رنج
هست ایمانش برای خواست او
نه برای جنت و اشجار و جو
ترک کفرش هم برای حق بود
نه ز بیم آنک در آتش رود
این چنین آمد ز اصل آن خوی او
نه ریاضت نه بجست و جوی او
آنگهان خندد که او بیند رضا
همچو حلوای شکر او را قضا
بنده‌ای کش خوی و خلقت این بود
نه جهان بر امر و فرمانش رود
پس چرا لابه کند او یا دعا
که بگردان ای خداوند این قضا
مرگ او و مرگ فرزندان او
بهر حق پیشش چو حلوا در گلو
نزع فرزندان بر آن باوفا
چون قطایف پیش شیخ بی‌نوا
پس چراگوید دعا الا مگر
در دعا بیند رضای دادگر
آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود
می‌کند آن بندهٔ صاحب رشد
رحم خود را او همان دم سوختست
که چراغ عشق حق افروختست
دوزخ اوصاف او عشقست و او
سوخت مر اوصاف خود را مو بمو
هر طروقی این فروقی کی شناخت
جز دقوقی تا درین دولت بتاخت
حال که همه چیز به اذن خداست.حتی برگی بدون ادن خدا نمی افتد.بیائید و خدای واقعی را عبادت کنیم.تنها اوست که سزاوار عبادت است.خداوند نیازی به عبادات ما ندارد.اگر ما بخواهیم از فیوضات الهی بهره مند شویم باید به طرف خدا برویم.همانند یک جوی می ماند که برای اینکه پر آب شود باید به سرچشمه وصل باشد تا سیراب گردد.بنابراین با عبادت کردن و نزدیک شدن به خدا،امکان رشد و تعالی ما وجود دارد.برای مثال اگر بخواهیم از نور خورشید بهره مند شویم باید در پرتوی آن قرار داشته باشیم.تاریکی زمانی حاصل می شود که نوری نباشد.فلسفه بندگی کردن این است که ما برخوردار از فیوضات الهی و امداد های غیبی شویم.با بندگی است که انسان آزاد می شود.در حقیقت با بندگی کردن ،انسان اسیر هوای نفس نمی گردد.
مولانا می گوید:

زین سبب پیغامبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا آنک آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادیست
مؤمنان را ز انبیا آزادیست
ای گروه مؤمنان شادی کنید
هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک می‌گویید هر دم شکر آب
بی‌زبان چون گلستان خوش‌خضاب
بی‌زبان گویند سرو و سبزه‌زار
شکر آب و شکر عدل نوبهار
حله‌ها پوشیده و دامن‌کشان
مست و رقاص و خوش و عنبرفشان
جزو جزو آبستن از شاه بهار
جسمشان چون درج پر در ثمار
مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتاری فصیح
ماه ما بی‌نطق خوش بر تافتست
هر زبان نطق از فر ما یافتست
نطق عیسی از فر مریم بود
نطق آدم پرتو آن دم بود
تا زیادت گردد از شکر ای ثقات
پس نبات دیگرست اندر نبات
عکس آن اینجاست ذل من قنع
اندرین طورست عز من طمع
در جوال نفس خود چندین مرو
از خریداران خود غافل مشو
یوسف به هم زندانی های خود می گفت که دین باعث قوام و پایداری شما می گردد.آن همچون چوبی می ماند که چادر را سر پا نگه می دارد.انبیا آمده اند تا مردم را دبندار کنند و دین خدا را به آنها معرفی کنند تا در دو دنیا سر افراز باشند.متاسفانه مردم شهرت و پست و مقام و بطور کلی دنیا را باعث قوام می دانند.تنها دین و دینداری و دیانت باعث قوام زندگی می شود.
یوسف در خصوص تعبیر خواب دو جوان هم زندانی گفت یکی از شما ساقی اربابتان می شوید و دیگری به دار آویخته و مرغان از سر شما تغذیه می کنند. نکته ای که در این تعبیر خواب وجود دارد اینکه به اختصار پاسخ داد و آن هم به گونه ای که با توجه به خوابی که دیده بودند خودشان متوجه شوند که پاسخ مربوط به کدامیک می باشد.این برداشت از پاسخ یوسف می شود که انسان در سخن گفتن با دیگران باید کوتاه و کامل و مفید سخن گوید بطوریکه مخاطب متوجه منظور گوینده شود.کسی به جایی می رسد که حرف های خود را قبل از اینکه از دهانش خارج شود غر بالگری کند و حرفهای زاید را بیرون بریزد.سخن گفتن همانند دارو می ماند که خوردن کم آن شفا بخش است و زیاد خوردن آن باعث هلاکت می شود.امام هادی می فرمایند نادان کسی است که اسیر زبانش باشد.زیرا سخن می گوید و سپس اظهار می دارد که دست خودم نبود.زمانی زبان انسان از کنترل خود خارج می شود که به او اجازه دهید هر چه دلش خواست به زبان جاری کند.
مولانا می گوید:

این دهان بربند تا بینی عیان
چشم‌بند آن جهان حلق و دهان
ای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی
وی جهان تو بر مثال برزخی

فکر انسان نیز همانند زبان می ماند.اگر به آن بیش از حد میدان دادی آنگاه کنترل و جهت دادنش مشگل می شود.انسان آنقدر فکرش مشغول است که نمی تواند دو رکعت نماز با توجه بخواند.میدان ندادن فکر به این معنی است که انسان به هر چیز بی ارزش فکر نکند.بطور خلاصه عقل حاکم بر نفس باشد و نه بالعکس.نفس همانند اژدهایی می ماند که اگر رها شد یک موسی می خواهد که بتواند آنرا جمع کند.
یوسف بعد از تعبیر خواب به جوانی که ساقی پادشاه می گردد، می گوید به یاد ما باش و سفارش ما را به پادشاه بکن.این نشان می دهد که انسان ها اگر بعنوان یک وسیله استفاده شوند بلا مانع است.اما نباید انتظار داشت که انسان ها همه کاره هستند.خداوند شیطان را مامور کرد که سفارش یوسف را ساقی پادشاه از یاد ببرد.خداوند می خواست زمانی یوسف از زندان رهایی پیدا کند که زمینه شکوفایی او آماده شده باشد.
انسان ها هر قدر دلبستگی شان به دنیا بیشتر باشد اضطراب و ترسشان نیز بیشتر است.پادشاه مصر خواب می بیند که هفت گاو لاغر هفت گاوه چاق را می خورند.پادشاه به خاطر قدرت و دلبستگی به جایگاه خود دچار اضطراب می شود.از کسانی که آشنا به تعبیر خواب بودند دعوت کرد که نظر خود را بگویند.آنان عاجز از تعبیر صحیح بودند و آنرا خوابی آشفته می دانستند تا اینکه خداوند یوسف را به خاطر ساقی آورد و به پادشاه پیشنهاد داد که فردی در زندان هست که می تواند تعبیر خواب شما را بگوید.این نشان می دهد که تنها خداوند است که ذهن ما به چیزی یاد آوری می کند و یا از خاطره می برد.
برای مبارزه با هر چیزی باید با چیزی همانند خود آن به مبارزه پرداخت.مبارزه با دلبستگی به دنیا توسط دلبستگی به خدا بر طرف می شود.تنها الماس است که می تواند الماس را ببرد.همچنین با کار فرهنگی صحیح می توان به مبارزه با تهاجم فرهنگی دشمن رفت. انسان ها زمانی دلبستگی خود را به چیزی از دست می دهند که دلبستگی به چیز بهتری پیدا کنند.یوسف چون دلبسته خدا بود لذا به دلبستگی زلیخا به او اهمیتی نمی داد و زندان را بر زندگی در قصر ترجیح می داد.برای مثال شما به منزل مسکونی زیبایی دلبسته می شوید.لذا برای خرید آن حاضر می شوید که از کلیه دلبستگی های قبلی خود چشم پوشی کنید و حتی به زیر قیمت اموال مورد علاقه خود را بفروشید تا امکان خرید منزل جدید مقدور گردد.بنابراین تنها دلبستگی بالاتر می تواند دلبستگی های پایین تر را از بین ببرد.

چرا حرص دنیا تو را کورکرد
مکن تکیه بر آن،که دل تور کرد
 فریبنده است چرخ گردون و دهر
تو را از عبادت بسی دور کرد

سوره یوسف :قسمت بیست و یکم
صداقت

رمز موفقیت یوسف در این بود که سینه خود را از کینه ها و کدورت ها پاک می کرد.چنانچه مصیبتی و یا مشکلی برای او توسط دیگران برایش ایجاد می شد آنرا یک امتحان الهی می دانست و سعی می کرد که مشکل پدیده آمده را ریشه یابی کند و سعی در حل آن می نمود.با پاک کردن سینه،ظرف وجودی خود را آماده می کرد تا خداوند آنرا از الطاف خود پر کند.همانند نویسنده ای که بر روی کاغذ سفید مطالب خود را می نویسد.کاغذ نوشته شده را بکار نمی برد.یا عطار ها که عطرهای ناب خود را در ظرف های خالی می ریزند.اگر انسانها نیز بخواهند از سر چشمه الهی فیض ببرند ابتدا باید با تزکیه نفس خود را آماده برای پذیرای الهی کنند.
سعدی می گوید:

یکی در نجوم اندکی دست داشت
ولی از تکبر سری مست داشت
بر گوشیار آمد از راه دور
دلی پر ارادت، سری پر غرور
خردمند از او دیده بردوختی
یکی حرف در وی نیاموختی
چو بی بهره عزم سفر کرد باز
بدو گفت دانای گردن فراز
تو خود را گمان برده ای پر خرد
انائی که پر شد دگر چون برد؟
ز دعوی پری زان تهی می روی
تهی آی تا پر معنای شوی
ز هستی در آفاق سعدی صفت
تهی گرد و باز آی پر معرفت
یوسف انسانها را وسیله می دید.لذا کدورتی از دیگران به دل راه نمی داد.وقتی ساقی پادشاه پس از چندین سال پیش یوسف آمد که خواب پادشاه را تعبیر کند از او گله نکرد که چرا پیام مرا به پادشاه نگفتی.بلکه علاوه بر تعبیر خواب تدبیر هم کرد.او گفت که چگونه پادشاه می تواند در شرایط بحرانی نجات یابد.
در احادیث داریم که اگر عملی را از کسی خواستی و آن انجام نشد ناراحت نشو و اراده خداوند بر انجام آن کار نبوده است و لذا نباید از آن فرد دلخور شوی.بسیاری از مشکلات که برای انسان پیش می آید، عکس العمل رفتار ، گفتار و افکار ما دارد.نقل است روزی حسنعلی خیاط از کوچه عبور می کرد.در بین راه الاغی قصد لگد زدن به او را داشت.او با جا خالی دادن خود ، الاغ نتوانست لگد بزند.شیخ رجبعلی خیاط به مسجد می رود و از خدا جویای علت می گردد.به او الهام می شود که به خاطر فکر ناصحیحی که کردی این اتفاق افتاد.اگر به فکر خود جامعه عمل می پوشاندی بدان که لگد الاغ را هم می خوردی.
حافظ می گوید:

گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
اگر به شبانه روز نگاه کنیم.تا زمانی که زمین رو به خورشید است زمین از روشنایی آن بهره می برد.همینکه رو به خورشید نیست ،زمین تاریک است.انسانها نیز تا زمانی که اعمال و رفتار و افکارشان در جهت رضای خدای متعال قرار دارد از فیض الهی بهره مند می شوند.همینکه از دستورات الهی فاصله می گیرند .از نور الهی نیز دو می شوند .لذا دچار غفلت و گمراهی می شوند.در حقیقت تمام خوبیها از خداست و تمام بدیها از اعمال ماست.همانطوریکه نور خورشید هر آنچه در مسیرش باشد نورانی می کند.خداوند نیز نور خود را از کسانی که در مسیر الهی قدم بر می دارند دریغ نمی کند.
در روز قیامت جهنم را خود افراد می آورند و آنرا می سازند.همانند سیر که بوی آن همراه سیر است.لذا جهنمیان آتش جهنم را با اعمال دنیوی که انجام داده اند گرم می کنند.
پیامبران در گفتار خود کمال ادب را با مخاطب خود داشتند.یوسف در تعبیر خواب پادشاه گفت هفت سال گندم می کارید.نگفت که بروید و هفت سال گندم بکارید.
نقل است فردی نزد پیامبر گرامی آمد و گفت من زیاد خلاف کرده ام.آیا راهی برای بازگشت وجود دارد؟پیامبر فرمودند برو به والدین خود احترام بگذار و اظهار ادب کن.امیر المومنین می فرمایند با دشمنان خود نیز با ادب سخن بگوئید.حتی با معاویه با دلیل و عقل و استدلال ماهیت و راه و روش او را معرفی کنید.
مولانا در خصوص رعایت ادب می گوید:

از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در می‌رسید
بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید
درمیان قوم موسی چند کس
بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده
چون که گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله‌ها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دایمست و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرص‌آوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم
هر که بی‌باکی کند در راه دوست
ره‌زن مردان شد و نامرد اوست
از ادب پرنور گشته‌ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب
انبیا مظهر خدا هستند.لذا وقتی ساقی پادشاه برای تعبیر خواب آمد از اینکه وساطت برای رهایی یوسف نکرده بود سخنی به میان نیاورد.همانگونه که اگر کسی به طرف خدا رفت خداوند گذشته هایش را می بخشد.یوسف نیز از ساقی گذشت و بدون اینکه به روی خود بیاورد خواب او را تعبیر کرد که از هفت سال کشت خود قدری را مصرف و عمده آنرا برای هفت سال دوم ذخیره کنید.
وقتی تعبیر خواب را پادشاه شنید.آنرا صحیح تشخیص داد و دستور داد با احترام او را آزاد کنند.اگر چه مدتی در حاشیه بود ولی صداقت او باعث شد که بعد از مدتی اوج بگیرد و جایگاه بالاتری بدست آورد.

حافظ می گوید:

رونق عهد شباب است دگر بستان را
می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

برداشتی که از این آیات می شود این است که کارها را باید به اهل آن واگذار کرد.تا ضمن گره گشایی ،نحوه حل و برون رفت مشکلات را ارائه دهد.نقل است که در یک کشور برای سرنگونی آن نظام ، فرد جاسوسی خود را به مقامات بالای کشور نزدیک کرده بود.کارش این بود که به مسئولین مشاوره می داد و افراد را با توجه به توانا یی هایشان در سمت های صحیح خود قرار نمی داد.با این اقدام به خاطر ناتوانی منصوبین در مدیریت کشور ،مو جبات سقوط آن نظام را فراهم نمود.

مکن تکیه بر قدرت و جا و زر
فریبنده است گردش چرخ و دهر
نکرده وفا بر کسی تا کنون
ندارد بجز زحمت و درد سر




سوره یوسف : قسمت بیست ودوم
نقش اقتصاد در اعتقادات مردم

اگر انسان خداوند را در زندگی خود اضافه کند و پلیدی ها را از زندگی خود کم و حذف نماید، آنگاه خداوند فیوضات خود را چند برابر و نعمات زیادی را قسمت او می کند.لذا چهار عمل اصلی در ریاضیات در زندگی نقش مهمی دارند.جمع و تفریق بستگی به ما دارد و ضرب و تقسیم به خداوند متعال.یوسف خدا را در زندگی خود وارد نمود و زلیخا را حذف نمود.در ازای آن خداوند عزت و قدرت و شوکت به او عطا نمود.
وقتی نقش خدا در زندگی برای انسان پر رنگ شد ،آنگاه نقش دیگران در زندگی کم رنگ می شود.زمانی که قرار شد یوسف از زندان بیرون آید و با تشریفات به نزد پادشاه آید.یوسف آنرا نپذیرفت و گفت بدون تشریفات می آید.این عمل یوسف نشان می دهد که دنیا برای او کم رنگ و خدا پیش او پر رنگ است.وقتی خورشید می درخشد ستارگاه نمی توانند خود نمایی کنند.
حافظ می گوید:

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بسته‌ام با می فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می‌آید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم
یوسف به سفیر پادشاه گفت که تو به پادشاه بگو که بی گناهی مرا از زنان مصر که دستان خود را در آن مجلس بریدند جو یا شود.یوسف با این کار می خواست بی گناهی خود را ثابت کند.این عمل یوسف نشان می دهد که انسان باید از خود در مقابل تهمت های بی روا دفاع کند.بعلاوه حاکم نیز باید به شکایت و دادخواست افراد رسیدگی کند.
پادشاه دستور داد زنان آن مجلس جمع شوند.همگی اقرار به بی گناهی یوسف نمودند.حتی زلیخا نیز اقرار به بی گناهی او نمود. سوالی که مطرح می شود اینکه هدف از آوردن داستان چیست .این داستان یوسف را مظهر حق و زلیخا را مظهر باطل معرفی می کند و نشان می دهد که حق همواره پیروز است و دیر یا زود خود را نشان می دهد.
یوسف با تقاضا هایی که از پادشاه داشت دو کار انسانی و الهی را انجام داد.یکی اینکه یوسف به عزیز مصر خیانت نکرده است.با این عمل یوسف راه خدمت و کمک به دیگران را سد نکرد و نشان داد که پاداش نیکی بدی و خیانت نیست.بعلاوه هر کسی د. حفظ آبروی خود باید کوشا باشد.همانطوریکه جوی به خاطر آب جاری در آن ارزش دارد و در غیر اینصورت محل زباله ها می شود.انسان بی آبرو نیز در جامعه جایگاهی ندارد.روایت داریم کسی که دنبال عیوب دیگران باشد خداوند نیز عیوب او را بر ملا می کند.کار دیگری که از درخواست او مشخص می شود اینکه خدعه انسان حیله گر بالاخره روزی عیان می شود.زمانی یوسف به ظاهر یک برده و غلام بود و در مقابل زلیخا دارای قدرت و جایگاهی بود.اما با گذر زمان خود به تهمتی که به یوسف زده بود اقرار کرد.درسی که این داستان به ما می دهد اینکه پایان خیانت ناخوشی و پایان صداقت خوشی است.
یوسف اقرار می کند که من هم دارای هوای نفس همانند سایر انسانها هستم.اما خداوند به من رحم کرد و مرا از ارتکاب گناه دور کرد.خداوند کسانی را که مایل به پاکی نفس باشند را راهنمایی و هدایت می کند.همانگونه که کودک زباله را از روی زمین بر می دارد و می خورد ولی با بزرگ شدن حتی فکر خوردن زباله را نمی کند.اولیای الهی گناهان را همانند زباله می بینند.لذا از آنها دوری می کنند.
امیر المومنین می فرمایند که انسان ها پشت زبان خود مخفی هستند.همینکه شروع به سخن گفتن کنند.شخصیت آنها مشخص می شود.پس از اینکه پادشاه به حقانیت و صداقت یوسف پی برد.پادشاه با یوسف صحبت کرد.در این زمان بود که پادشاه او را شناخت و گفت تو نزد ما امین و راستگو هستی.امام صادق می فرمایند ماهیت افراد هنگام سخن گفتن در حالت عصبانیت مشخص می شود.همانند ظرف چینی که با یک تلنگر به آن از صدایش به شکستکی آن می توان پی برد.
یوسف بعد از اینکه پادشاه او را امین شمرد گفت مسئولیت خزانه داری را به من واگذار کن.جا داشت که با توجه به رسالتش مسئولیت فرهنگی را در خواست کند.اما او می داند لازمه کار فرهنگی رسیدگی به معیشت مردم است.گویند شکم گرسنه ایمان ندارد.لذا جایگاه اقتصادی مهم است و حاکم باید آنرا به فرد امین و درستکار واگذار نماید.بسیاری از نظام ها بخاطر تبعیض و فساد و گناه و ضایع کردن حقوق مردم سقوط کردند.
خداوند ابتدا جسم را آفرید و سپس در آن روح قرار داد.لذا برای موعظه و نصیحت ابتدا باید جسم فرد توانایی نشستن پای سخن شما را داشته باشد تا از گفته شما بهره ببرد.لازمه کار فرهنگی تامین امور اقتصادی است.حضرت زهرا نیازی به فدک نداشت ولی او می دانست که نمی شود افراد سر سفره دیگری بنشینند و حرف دیگری را بشنوند.لذا پا فشاری در اثبات حقانیت خود و رسوایی دیگران در غصب حکومت داشت.
نقل است که ایرانیان بعد از رحلت پیامبر گرامی نزد امیر المومنین رفتند و گفتند اعراب توجهی به ما نمی کنند و حتی ازدواج هم بین اقوام انجام نمی شود.حضرت سران قوم عرب را جمع کردند و گفتند عرب و عجم کردن مربوط به دوران جاهلیت است.بیائید همانند دوران پیامبر مسالیت آمیز کنار هم زندگی کنید.اما آنها زیر بار نرفتند.حضرت علی بعد از ترک جلسه با سران عرب فرمودند آنها چه حال و چه آینده دست از افکار خود بر نمی دارند.به شما پیشنهادی می کنم که اگر انجام دهید آنها مجبور می شوند از شما تبعیت کنند.بروید و تجارت را پیشه کنید.این نقش اقتصاد در رفتار و اعتقادات انسانها را نشان می دهد .
یوسف علت درخواست مسئولیت خزانه داری جامعه را به خاطر داشتن دو صفت در خود به پادشاه پیشنهاد می کند.اولا نسبت به امور مالی آگاهم و ثانیا قادر به حفظ بیت المال هستم.در حقیقت می خواهد معیارهایی برای تصدی وزارت خزانه داری کشور را بیان کند.شما اگر ظرفی پر از آب باشد و انتهای آن یک سوراخ باشد بتدریج ظرف خالی از آب می شود و به هدر می رود.فساد در بیت المال همین نقش را دارد.اگرچه کم باشد.در دراز مدت فاجعه ببار می آورد.لذا تعهد و تخصص شروط لازم برای کسب مسئولیت در جامعه است.
خداوند می فرماید ما این جایگاه را به یوسف دادیم.انسانها وسیله هستند.یوسف بخاطر علم تاویل که به او عطا شده بود می دانست ریشه مشکلات مردم در کجاست.لذا برای حل آنها از خود تعریف می کند.اگرچه تعریف از خود نکوهش شده است، مگر حسب ضرورت.برداشتی که از این آیات می شود این است که عزت و ذلت دست خداست و انسانها واسطه ای بیش نیستند.همانند وقتی که یک نفر یک لیوان آب به شما می دهد.او ظرف را می آورد ولی ارزش لیوان به خاطر آب در آن است.لذا نمی گوئید لیوان به من آب داد.بلکه می گوئید فلانی به من آب داد.درس دیگری از این آیات می شود این است که قدم در راه خدا برداشتن در ابتدا سختی ها دارد ولی نهایتا آزادی های به دنبال خود دارد.برخلاف راه شیطان که ابتدا آزادی است ولی نهایتا سختی ها به دنبال دارد.
خداوند می فرماید این پاداشهای دنیوی در برابر پاداشهای اخروی ناچیز است.کسانی که راه حق و راه اولیای الهی را پیشه کنند علاوه بر پاداشتهای دنیوی پاداش عظیم اخروی نیز دارند.پاداشهای دنیوی با توجه به کوچک بودن دنیا نا چیز است.اما پاداشهای آخرت با توجه به بزرگی و وسعت آن بزرگ و بیشتراست.

زندگی سرشار از برد است و باخت
گاه بر وفق و گهی باما نساخت
زندگی بازیست از دید خدا
گاه شیرین و گهی بر ما بتاخت

سوره یوسف :قسمت بیست و سوم
عفو و گذشت
تنها چیزی که در این عالم ثابت است ،بی ثباتی است.روزی انسان از چیزی ناراحت است.طولی نمی کشد که خوشحالی می آید.روزی یوسف از برادران خواست که او را در چاه نیندازند.طولی نکشید که برادران از او خواستند که کمکشان کند.حتی اگر تو را به چاه بیندازند غم مخور.روزی می رسد که تو جاه و مقامی بدست می آوری.هرگاه بر پیامبر گرامی اتفاقی دردناک پیش می آمد حضرت می فرمودند شاید خدا می خواهد خبر خوشی را نوید دهد.
زیبایی یوسف در زیبایی اخلاق یوسف بود.در هیچ آیه ای از زیبایی چهره یوسف سخنی به میان نمی آید.با اینکه برادران او را به چاه انداخته بودند ولی هنگامی که تقاضای گندم کردند به آنها گندم داد.اگر چه او فهمید که آنها برادرانی هستند که او را به چاه انداخته اند.سعدی می گوید انسانهای زمینی گرد و خاک می کنند و آنرا به آسمان می فرستند.اما از آسمان باران می بارد و گرد و خاک را فرو می نشاند.انسان های آسمانی همانند یوسف دارای گذشت هستند .اما انسان های زمینی دارای حسد و کینه می باشند.انسانهای مادی بدی می کنند ولی انسانهای الهی خوبی می کنند.
خداوند نیز در دنیا با فضل خود با مردم رفتار می کند و نه با عدل خود.لذا نافرمانی های ما را با خوبی جواب می دهد و همواره روزی رسان ما می باشد.اما در آخرت خداوند با عدل خود با مردم رفتار می کند و نه فضل خود.آنچه باید به مردم بگوید با روش های گوناگون و پیامبران در دنیا گفته است.اگر چه قصاص به شما تقابل به مثل را اجازه می دهد ولی خداوند گذشت را پیشنهاد می دهد و می گوید گذشت انسانها از خطا های مردم اجر معنوی برای صاحب گذشت دارد.خداوند بدی افراد را با عدل خود پاسخ نمی دهد.
انسانها با عفو و گذشت از خطاهای دیگران عزت و سر بلندی خود را فراهم می کند.امام حسین (ع)می فرمایند بخشنده ترین مردم کسی است که با داشتن قدرت از خطاها های دیگران بگذرد.
برادران یوسف گفتند که پدر پیری داریم بنام یعقوب که پیامبر خداست و امکان آمدن نداشت.یک برادر ناتنی هم داریم که از پدر مراقبت می کند.یوسف گفت که در مرحله دوم که به مصر می آئید او را بیاورید.اگر چه یوسف امکان ملاقات با پدر را داشت ولی خداوند می خواست که خانواده یعقوب به مصر مهاجرت کنند.یعقوب با تحمل سختی ها
روز به روز بر درجات معنوی او افزوده می شد بطوریکه از راه دور بوی یوسف را از پیراهن او درک می فهمد.
حافظ می گوید

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس
یوسف به برادران خود گفت که اگر دفعه بعد برادر خود را نیاوردید از سهمیه گندم نیز محروم خواهید شد.یوسف به کسانی که اطراف خود بودند گفت که پول گندمی که آنها بابت خرید گندم دادند را مخفیانه در بار آنها قرار دهید.خداوند برای انسانها کرامت قائل است.لذا یوسف هم که مظهر خداست نمی گوید که به خدمه گفتم که چنین کنند.بعلاوه در خرید گندم و سهمیه آنها عدالت را رعایت نمود.بدینوسیله سخاوت خود را به آنها اعلام نمود.بعلاوه امکان داشت که دیگر پولی برای خرید گندم نداشته باشند و نتوانند برادر ناتنی را همراه خود بیاورند.

ما نداریم بجز خالق هستی دگری
ما گرفتار زبانیم  و دو گوش و بصری
راه کج،کی برساند،من و تو،در بر دوست
راه حق جو، که نوید است و امید بشری




سوره یوسف:قسمت بیست و چهارم
سخاوت
گاهی انسان همنشین فردی می شود و شیفته اخلاق و کرامت و سخن او می گردد.همنشینی با یوسف اینگونه بود.او مظهر خدا بود. لذا دارای خلق نیکو بود.خدا بخشنده است،یوسف هم بخشنده بود.خدا کریم است،یوسف هم کریم بود.لذا می توان گفت که صفات یوسف،صفات خدایی است که به او عطا شده است.
حافظ می گوید:

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
برادران یوسف به یعقوب گفتند که اگر مجددا گندم بخواهیم باید برادر ناتنی را بهمراه خود به مصر ببریم و ما از او محافظت می کنیم.همین عبارت را برای یوسف قبلا گفته بودند.حضرت یعقوب گفت شما حافظان خوبی نیستید.من او را به خدا می سپارم.چون او حافظ واقعی انسان ها می باشد.
وقتی بار گندم ها را باز کردند دیدند که پولهایی که برای خرید گندم داده بودند عودت داده شده است.آنها از سخاوتمندی یوسف شاد شده بودند.سخاوتمندی در حق افراد موجب ایجاد محبت و دوستی می گردد. سخا باعث آرامش و رهایی انسان از قیود دنیایی می گردد.همانند درخت میوه ای که سنگینی میوه ها موجب پائین آمدن شاخه ها شده است.با چیدن آنها شاخه آزاد می شود و بالا می رود.انسان های بخیل به خود ظلم می کنند.انفاق به زیر دستان همانند روزنه ای کوزه گلدان می ماند که آبهای زیادی را از گلدان خارج می کند تا آب کافی به گل برسد و از خراب شدن گل و فاسدشدن آن جلوگیری کند.سخاوت بذر محبت را در دل دیگران می کارد.حتی خداوند سامری را که مردم را به گوساله پرستی دعوت می نمود به موسی گفت او را نکشید.زیرا او اهل سخا است.
نقل است در یکی از جنگ های پیامبر گرامی یک خانمی از اسرا پوشش مناسبی نداشت.گفتند ایشان دختر حاتم طائی می باشد.پیامبر عبای خود را به او دادند و دستور دادند که به خاطر سخاوتمندی پدرش آزاد گردد.او قبول نکرد و گفت وقتی قبول می کنم که تمام اسرا آزاد گردند.پیامبر گرامی با درخواست او موافقت نمودند و همه اسرا آزاد شدند.این برخورد پیامبر با آن خانم به دو نکته تاکید دارد یکی داشتن پوشش برای خانم ها که حاضرند عبای خود را برای پوشش او بدهند و دیگر اهمیت و نقش سخاوتمندی را.پیامبر فرمودند اگر چه حاتم طایی مشرک است ولی بخاطر بخشندگی اش در آتش جهنم سوزانده نمی شود.
حضرت یعقوب گفت وقتی برادر یوسف را با شما می فرستم که ضمانت محکمی بیاورید.آنها هم به خدا قسم خوردند.یعقوب گفت خدا شنواست و او شاهد بر رفتار شماست.لذا موافقت نمود که با سایر برادران به مصر برود.اما گفت از ورودی های گوناگون وارد شوید تا از چشم زخم دیگران محفوظ باشید.حضرت علی چشم زخم را تائید می نمایند.ابوعلی سینا می گوید بعضی دارای نفسی پاک هستند که با نگاه به انسان موجبات رشد و تعالی انسان را فراهم می کنند.عده ای هم دارای نفس پلید و کثیف هستند.با نگاه به انسان مو جب خسران برای برای انسان می شوند.در دعاها داریم که اگر چشم شوری پیش شما آمد.برای اینکه آسیبی به شما وارد نشود و در امان باشید ذکر زیر را تکرار کنید.
ما شا الله لا حول و لا قوه الا با الله
یعقوب به فرزندان خود گفت که توکل به خدا را فراموش نکنید.امکان دارد که در بین راه مشکلاتی برایتان پیش آید.لذا با یاری جستن از خدا آنها را بر طرف نمائید.یعقوب گفت من در کارها به خدا توکل می کنم و کسانی هم که اهل ایمان باشند به او توکل می کنند.فلسفه توکل هم در این است که آنچه ما می دانیم و یا می توانیم بسیار محدود است.خداوند است که آگاه بر همه چیز است.لذا عقل سلیم حکم می کند که به کسی اعتماد کنیم که اطلاع کامل از حال و آینده ما دارد و قادر به پیشگیری و رفع مشکلات باشد.
حافظ می گوید:

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
انسان نباید تنها به داشته های خود بسنده کند.هر لحطه امکان از دست دادن آنها را دارد.لذا توصیه شده که در انجام امور به خدا توکل کنید.مولانا می گوید:

گفت آری گر توکل رهبرست
این سبب هم سنت پیغمبرست
گفت پیغامبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
رمز الکاسب حبیب الله شنو
از توکل در سبب کاهل مشو
یعقوب برای برون رفت از حوادث هم تدبیر می کند و هم سفارش به توکل می کند.لذا تدبیر و توکل دو عامل نجات و رهایی از مشکلات است.همانند دارو و دعا می ماند.تنها خوردن دارو کفایت نمی کند.کسی که باعث تاثیر دارو می گردد و موجبات تشخیص صحیح بیماری را فراهم می کند خداوند می باشد.

آدمی جاهل ز فردای خود است
آنکه می داند خدای واحد است
با توکل کارها ممکن شود
چون خدا دانا و بر ما شاهد است


سوره یوسف :قسمت بیست و ششم
شفاخانه
وقتی به یک داروخانه می نگریم.در آن داروهای گوناگون با طعم ها و اندازه های مختلف وجود دارد.همه آنها جهت اثر بخشی و بهبود انواع بیماریها برای سلامتی استفاده می شوند.قرآن نیز یک شفاخانه است.که تک تک آیات نقش دارو برای انسان دارد.منتهی باید در آنها تدبر کرد و نیازهای روحی و روانی خود را از آنها اکتساب نمود.
اینکه انسان باور داشته باشد که خداوند آگاه و شنوا و ناظر بر اعمال و احوال ماست ،سبب آرامش انسان می شود.به سخنان ناروای دیگران اهمیت نمی دهد.زمانی که برادران یوسف گفتند برادر بن یامین هم سرقت نموده است.یوسف در جواب گفت که خداوند آگاه تر از ماست و عکس العملی نشان نداد.اگر چه قدرت داشت که برخورد لازم را انجام دهد.
یکی از نام های خداوند ناظر می باشد.انسان همینکه ببیند کسی اعمالش را می بیند و ناظر بر گفتار اوست.در سخن گفتن کمال دقت را می کندهمینطور عمل ناشایستی انجام نمی دهد.سید الشهدا می گفت یکی از دلایل آرامش من در این است که خدا آگاه است و می بیند چه اتفاقی رخ داده است.بهترین دارو برای آرامش انسان در حالت عصبانیت این است که انسان با خود زمزمه کند که خدا می داند و خدا می بیند که حق با کیست.
خداوند در سوره فاطر می فرمایند اگر خدا بخواهد درهای رحمت را به روی کسی باز کند هیچکس نمی تواند جلوگیری کند.همینطور اگر بخواهد در های نعمت را به روی کسی ببندد کسی نمی تواند آنرا باز کند.برادران یوسف تلاش کردند که یوسف دیگر عزیز پدر نباشد.اما خدا او را عزیز مصر نمود.لذا عزت و ذلت بدست خداست.
هر کس در راه خدا قدم برداشت و خود را در راه خدا هزینه کرد ،خدا هم به او عزت می دهد و او را عزیز می شمارد.امام حسین برای حفظ دین خدا جان خود و یاران را در راه خدا داد.خداوند نیز جایگاهی والا در دو دنیا به او عطا نمود.
گویند حافظ اشعار خود را جمع آوری نکرد.بلکه مردم با گرفتن یک سکه از پادشاه وقت در ازای ارائه یک شعر حافظ،اشعار حافظ جمع آوری شد.لذا دیوان های گوناگونی از حافظ وجود دارد.حافظ خود را در نشر مفاهیم قرآنی به زبان شعر وقف نمود.اوخود را وقف خدا کرد، خدا هم با واسطه اشعار او را جمع آوری نمود و مورد استقبال مردم قرار داد.حافظ می خواست فقط نام خدا بر زبان ها باشد.اما خدا نام او را هم بر زبان ها جاری نمود.
هرکس خود را خرج خدا کند ،خدا هم خود را خرج او می کند و به او عزت و جلال می دهد.مولانا می گوید:

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

اینکه خواندن قرآن موجب آرامش انسان می گردد بخاطر این است که انسان با خواندن و فهمیدن و عمل نمودن به آیات قرآن موجبات آرامش خود و دیگران را فراهم می کند.
حافظ می گوید:

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لأن روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
برادران بن یامین به یوسف گفتند تو عزیز و بزرگ مصری.بیا و بجای او یکی از ماها را بگیر.او پدری پیر و بزرگی چون یعقوب دارد.بن یامین خود را خرج مظهر خدا حضرت یعقوب کرد.یعقوب هم خود را خرج بن یامین کرده بود.لذا نزد پدر او عزیز بود.براداران بن یامین به یوسف گفتند تو انسان نیکوکاری هستی؛یعنی نیکی های تو همراه با محبت است،بیا و یکی از ماها را جایگزین بن یامین کن.یوسف نپذیرفت.لذا
برادران یوسف دور هم جمع شدند و مشورت کردند که چه کنبم ما سوگند خوردیم که بن یامین را به سلامت باز گردانیم.یکی از برادران گفت من می مانم و روی بازگشت ندارم.شماها بروید و عین واقعیت را به پدر بگوئید.اگر باور نکرد بگوئید که خود بیاید بلکه او قبول کند.

صبر باشد شاه کلید مشکلات
بی ادب در منجلاب و معضلات
رشد ما در صبر و در آداب ما
بی ادب کی نوشد از آب حیات



سوره یوسف : قسمت بیست و هفتم
استقامت
وقتی به درختان میوه می نگریم.ریشه های درخت در زمین قرار دارند و از دید ما مخفی هستند.اگر ریشه ها نباشند قطعا میوه ای هم وجود ندارد.بسیاری از اتفاقاتی که در جامعه رخ می دهد ریشه در اعمال و افکار و گفتار ما دارد.اگر می خواهیم دچار مشکلات نباشیم باید در اعمال خود تجدید نظر کنیم.درختان با توجه به نوعشان دیر یا زود به بار می نشینند و میوه می دهند.بالاخره دیر یا زود به ثمر می دهند. ممکن سخنی چندین سال قبل گفته شده باشد ، اما هم اکنون پاسخ آن شنیده می شود.هرچه برای ما پیشامد می کند ، ریشه در گذشته ای ما دارد.
مولانا می گوید:

صوفیی آمد به سوی خانه روز
خانه یک در بود و زن با کفش‌دوز
جفت گشته با رهی خویش زن
اندر آن یک حجره از وسواس تن
چون بزد صوفی به جد در چاشتگاه
هر دو درماندند نه حیلت نه راه
هیچ معهودش نبد کو آن زمان
سوی خانه باز گردد از دکان
قاصدا آن روز بی‌وقت آن مروع
از خیالی کرد تا خانه رجوع
اعتماد زن بر آن کو هیچ بار
این زمان فا خانه نامد او ز کار
آن قیاسش راست نامد از قضا
گرچه ستارست هم بدهد سزا
چونک بد کردی بترس آمن مباش
زانک تخمست و برویاند خداش
چند گاهی او بپوشاند که تا
آیدت زان بد پشیمان و حیا
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان
بانگ زد آن دزد کای میر دیار
اولین بارست جرمم زینهار
گفت عمر حاش لله که خدا
بار اول قهر بارد در جزا
بارها پوشد پی اظهار فضل
باز گیرد از پی اظهار عدل
تا که این هر دو صفت ظاهر شود
آن مبشر گردد این منذر شود
بارها زن نیز این بد کرده بود
سهل بگذشت آن و سهلش می‌نمود
آن نمی‌دانست عقل پای‌سست
که سبو دایم ز جو ناید درست
آنچنانش تنگ آورد آن قضا
که منافق را کند مرگ فجا
نه طریق و نه رفیق و نه امان
دست کرده آن فرشته سوی جان
آنچنان کین زن در آن حجره جفا
خشک شد او و حریفش ز ابتلا
گفت صوفی با دل خود کای دو گبر
از شما کینه کشم لیکن به صبر
لیک نادانسته آرم این نفس
تا که هر گوشی ننوشد این جرس
از شما پنهان کشد کینه محق
اندک اندک هم‌چو بیماری دق
مرد دق باشد چو یخ هر لحظه کم
لیک پندارد بهر دم بهترم
هم‌چو کفتاری که می‌گیرندش و او
غرهٔ آن گفت کین کفتار کو
هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبود
سمج و دهلیز و ره بالا نبود
نه تنوری که در آن پنهان شود
نه جوالی که حجاب آن شود
هم‌چو عرصهٔ پهن روز رستخیز
نه گو و نه پشته نه جای گریز
گفت یزدان وصف این جای حرج
بهر محشر لا تری فیها عوج
حرف و سخن انسان همانند بذری می ماند که در دل افراد کاشته می شود.بالاخره روزی به لب می آید.اگر دانه ای که کاشتی شیرین بود،انتظار سخن شیرین داشته باش.اگر با گفته خود موجب ناراحتی فرد شدی،منتظر ناراحتی بیشتر باش.اینکه گفته می شود بچه ها آینه والدین هستند بخاطر اعمال ما در برابر کودکان می باشد.بالاخره روزی آنها بزرگ می شوندو از امر و نهی والدین رها می شوند.اگر در کودکی به آنان مهربانی کردید،بدانید که در پیری و بزرگسالی به شما احترام می گذارند. بزرگی می گفت، انسان دو چیز را هر گز نباید فراموش کند.یکی خدا و دیگری مرگ.همچنین دو چیز را باید فراموش کند.یکی نیکی به دیگران و بدی دیگران را.
برادران یوسف سی سال قبل یوسف را به چاه انداختند.اما امروز مو ضوع بن یامین برایشان اتفاق افتاد که با سر افکندگی باید نزد پدر بروند. در آن زمان برای یوسف مشکل ایجاد کردند.در این زمان یوسف برای آنها مشکل ایجاد کرد.وقتی موضوع را به یعقوب گفتند.او همان جواب سی سال قبل را تکرار کرد.که این کار ریشه در شیطان دارد.اگر چه این بار بدستور یوسف آنرا انجام داده بودند.اما اگر دقت شود این عکس العمل کار شیطانی برادران در سی سال گذشته است.
ملا صدرا می گوید امام حسین در روز سقیفه شهید شد.او می خواهد بگوید که ریشه و علل شهادت امروز امام حسین در خیانت در آنروز دارد که جانشین پیغمبر را خانه نشین کردند.حضرت یعقوب هم می خواهد بگوید که ریشه این اتفاقات در گذشته است.
کاری که شیطان انجام می دهد این است که با توجه به خلق و خوی و باور و غرایض شما کارهای خلاف را زیبا جلوه می دهد و شما ترغیب می شوی که آن کار خلاف را انجام دهید.همانند بساز و بفروش های ساختمانها که ظاهر ساختمان را با توجه به سلایق مردم تزئین می کنند.لذا مردم فریب ظاهر را می خورند و دیگر توجهی به اساس و بنیان و درون ساختمان نمی کنند.شیطان نیز از طریق شهوت،مقام،ثروت،حتی شرع مقدس افراد را به وسوسه می اندازد و فریب می دهد.اگر شما منطقی و قانون مدار نیز باشید، از طریق منطق و قانون توجیهاتی برای انجام کار خلاف به شما پیشنهاد می کند.
یعقوب با صبر زیبا و عدم شکایت از اتفاقی که در خصوص فرزندانش برایش اتفاق افتاده است به خدا امید دارد و در نامیدی هم امیدوار است که هم یوسف و هم بن یامین بر می گردند.همانگونه که نصیحت کم و باید به جا گفته شود.چون عطر که مقدار کم از آن استفاده می شود و در هر جای بدن نیز استفاده نمی شود.یعقوب نیز بعد از شنیدن سخنان فرزندانش و گفتن پاسخ کوتاه سکوت را پیشه نمود و منتظر ماند تا ببیند خدا می خواهد چکار کند و هر گز نا امید نشد.زیرا نا امیدی از خدای متعال بدترین اعمال است.
غصه خوردن باعث سفید شدن موی انسان می گردد.زمانی که از حد گذشت باعث سفید شدن سیاهی چشم می گردد.یعقوب به خاطر دوری از یوسف سیاهی چشمش به سفیدی تبدیل شد.انسان های با تقوا دارای روی سفید و نورانی هستند.یعقوب ناراحتی های خود را در دل نگه می داشت و آنها را بروز نمی داد.همین آتش های درونی او را ساخت.همانند غدا که اگر آتش در زیر آن باشد باعث پخته شدن غذا می گردد.انسان های ناپخته با کوچکترین عصبانیت درون خود را بیرون می ریزند و حرف های ناشایست می زنند.انسان ها با فرو دادن غیظ خود موجبات پختگی خود را فراهم می کنند.یعقوب می گفت من نگرانی های خود را فقط با خدا در میان می گذارم.
انسان علاوه بر اینکه باید راضی به رضای خدا باشد و سختی ها را تحمل کند دارای عاطفه هم هست .همانطوریکه استحکام ساختمان تنها به سنگ و آجر نیست.ملات نیز لازم دارد تا مصالح را بهم پیوند دهد.یعقوب هم یک انسان است و دارای عاطفه است.برادران یوسف به پدر خود می گفتند که این غم و غصه ها تو را از پا در می آورد.او در جواب می گفت این پایداری های من باعث نجات و رهایی من خواهد شد.من از قدرت خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.
خداوند به حضرت مریم بعد از زایمان می گوید درخت خشکیده را تکان بده تا خرمای تازه از آن بریزد.لذا چنین خدایی که ناممکن ها از نظر ما را ممکن می سازد .می تواند یعقوب را از غم و غصه رهایی بخشد.لازمه اش صبر و تحمل است.یعقوب به فرزندان خود گفت بروید و دنبال پیدا کردن یوسف و بن یامین باشید و از رحمت خدا نا امید نباشید.همانطوریکه باد موجب جابجایی ابرها می شود.رحمت الهی نیز موجب بیرون راندن غم و غصه ها در دل انسان می گردد.

چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از مرگ و از کردگار
فراموشی کار نیک و بدی
شود موجب رشد و یابی قر

سوره یوسف : قسمت بیست و هشتم
شناخت
بسیاری از مشکلات برادران یوسف عدم شناخت یوسف چه در زمانی که در چاه او را انداختند و چه در زمانی که عزیز مصر بود.بسیاری از مشکلات مردم نیز به خاطر عدم شناخت خدا می باشد.با آنکه مظهر خدا یوسف در کنار برادران بود ولی او را نشناختند.خدا هم از گردن به ما نزدیک تر است ولی او را نمی شناسیم.
برادران یوسف دنبال گندم به مصر رفتند و گندم هم نصیبشان شد.مردم هم دنبال دنیا می روند و دنیا را نیز کسب می کنند.اگر دنبال یوسف می رفتند امکان پیدا کردن او را داشتند .مردم هم اگر دنبال شناخت خدا بروند،امکان شناخت نسبی را پیدا می کنند.
اگر برادران یوسف برای یوسف به مصر می فتند هم یوسف را پیدا می کردند و هم به گندم می رسیدند.بطور کلی کسانی که دنبال دنیا می روند بدست آوردن دنیا قطعی نیست.اما اگر کسی به دنبال خدا برود قطعا شناخت به خدا پیدا می کند و دنیا هم بدست می آورد.
پروین اعتصامی می گوید:

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است
همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست
هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است
بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست
برو بگوی بدرزی که رهنمای من است
وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی
ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است
اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت
گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است
ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل
خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است
چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی
چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است
بدان هوس که تن این و آن بیارایم
مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است
ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار
چرا که عادت من، با زمانه ساختن است
شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی
بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است
همیشه دوختنم کار و خویش عریانم
بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است
یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد
جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است
بباید آنکه شود بزم زندگی روشن
نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است
هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد
عبث در آرزوی همنشینی بدن است
میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست
فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است
هزار نکته ز باران و برف میگوید
شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است
هم از تحمل گرما و قرنها سختی است
اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است
عبادات انسانها در برابر نعماتی که خداوند به انسان می دهد نا چیز است و قابل مقایسه نیست. انسان یک هسته بظاهر بی ارزش خرما را در دل خاک قرار می دهد ولی در ازایش درخت تنومندی از خرما بدست می آورد که هم خرمایش قابل خوردن است و هم برگهایش قابل حصیر شدن است و هم چوب آن استفاده های گوناگون دارد.
برادران یوسف در بار سوم که به مصر رفتند تقاضای صدقه از عزیز مصر کردند و گفتند ما تهی دست هستیم.دنیا همانند چرخ و فلک می ماند.قرار نیست کسی که بالا رفته همیشه بالا باشد و کسی که پائین است همیشه پائین باشد.
خداوند سوره ای به نام معارج دارد.گاهی یک دوست خوب و یا یک کتاب خوب نردبانی برای بالا رفتن انسان از جهل به کمال می گردد.زمانی که یوسف دید برادرانش دچار مشکل شده اند بطوریکه تقاضای صدقه می کنند.آنگاه خود را معرفی نمود و به آنها گفت فهمیدید که با یوسف چه کردید.
سعدی می گوید:

یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد
چنین گفت ابلیس اندر رهی
که هرگز ندیدم چنین ابلهی
تو را با من است ای فلان، آتشی
چرا تیغ پیکار برداشتی؟
دریغ است فرمودهٔ دیو زشت
که دست ملک با تو خواهد نبشت
روا داری از جهل و ناباکیت
که پاکان نویسند ناپاکیت
طریقی به دست آر و صلحی بجوی
شفیعی برانگیز و عذری بگوی
که یک لحظه صورت نبندد امان
چو پیمانه پر شد به دور زمان
وگر دست قوت نداری به کار
چو بیچارگان دست زاری برآر
گرت رفت از اندازه بیرون بدی
چو دانی که بد رفت نیک آمدی
فراشو چو بینی ره صلح باز
که ناگه در توبه گردد فراز
مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز بود در سفر
پی نیک‌مردان بباید شتافت
که هر کاین سعادت طلب کرد یافت
ولیکن تو دنبال دیو خسی
ندانم که در صالحان چون رسی؟
پیمبر کسی را شفاعتگرست
که بر جادهٔ شرع پیغمبرست
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی
چو گاوی که عصار چشمش ببست
دوان تا شب و شب همان جا که هست
گل آلوده‌ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندر شگفت
یکی زجر کردش که تبت یداک
مرو دامن آلوده بر جای پاک
مرا رقتی در دل آمد بر این
که پاک است و خرم بهشت برین
در آن جای پاکان امیدوار
گل آلودهٔ معصیت را چه کار؟
بهشت آن ستاند که طاعت برد
کرا نقد باید بضاعت برد
مکن، دامن از گرد زلت بشوی
که ناگه ز بالا ببندند جوی
اگر مرغ دولت ز قیدت بجست
هنوزش سر رشته داری به دست
وگر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست
هنوزت اجل دست خواهش نبست
برآور به درگاه دادار دست
مخسب ای گنه کردهٔ خفته، خیز
به عذر گناه آب چشمی بریز
چو حکم ضرورت بود کبروی
بریزند باری بر این خاک کوی
ور آبت نماند شفیع آر پیش
کسی را که هست آبروی از تو بیش
به قهر ار براند خدای از درم
روان بزرگان شفیع آورم
اگر انسان بفهمد که راهی که رفته است اشتباه بوده است قطعا بر می گردد و این بار تلاش می کند که به راه درست برود.علت عدم برگشت مردم به خاطر جهل آنها از ریشه ای اتفاقات است.بعضی اوقات هم بخاطرت لجاجت و هوای نفس است.گاهی انسان خواب است.لذا با یک صدا بیدار می شود.گاهی انسان خود را به خوابی می زند.لذا هر کاری که انجام دهید بیدار نمی گردد.بنابراین برای اصلاح یک کاری تصمیم و شناخت لازم است.لذا یوسف به برادرانش در رابطه با عملی که در حق او انجام شده است اشاره می کند.
یک شاگرد در نوشتن املا همینکه بفهمد اشتباه نوشته، اقدام به پاک کردن مطلب غلط می کند و صحیح آنرا می نویسد. اگر سطح آگاهی انسانها بالا برده شود.زود به اشتباهات خود پی می برند و اگر دچار لغزش یا خطایی شده باشند، در صدد اصلاح آن بر می آیند. یوسف بعد از آنکه به برادران خود گفت فهمیدید که با یوسف چکار کردید.برادران شک کردند که نکند او یوسف است که به این درجات رسیده است.زیرا کسی جز آنها از این ماجرا خبر نداشت.لذا گفتند تو یوسفی؟در جواب گفت بله من یوسفم و بن یامین برادر من است.یوسف بجای اینکه برادران ناتنی خود را سر زنش کند.فرصت را مناسب دید و گفت هر کس تقوا را پیشه کند،یعنی آنچه بوی غیر خدایی دارد از خود دور کند همانند فرشی که با تکاندن گرد و غبار از آن دور می شود و تمیز و سبک می گردد،خداوند به او اجر و پاداش می دهد.بعلاوه خدا پاداش محسنین را ضایع نخواهد کرد.زیرا خدا هم تواناست هم آگاه است و هم ناظر است.
در قیامت از انسانها سوال می شود که چه چیزهای را در دنیا گذاشتی و نه اینکه چه چیزی آوردی.آیا با رعایت تقوا و استغفار توانستی حسادت و دروع و بطور کلی صفات ناپسندیده را از خود دور کنی.انسان با رعایت تقوا به خود کمک کرده و خود را از آلودگی های نفسانی پاک کرده می کند و زمینه را برای رشد و تعالی خود در پیش خدای متعال فراهم نموده است.
برادران یوسف پس از آنکه متوجه شدند که او یوسف است.گفتند خدا تو را برگزیده است و تو برای کسب دنیا تلاش نکردی.آنها اقرار به خطای خود نمودند.انسانهایی که با هوا و هوس بالا می روند همان هوا و هوس آنها را از قدرت دنیوی به پائین می کشد.یوسف برادران خود را سرزنش نکرد.آنها با اعمال خود موجبات رشد یوسف را فراهم کرده بودند.کسی که اقرار به خطای خود می کند را نباید سرزنش کرد.یوسف برادران خود را بخشید و به آنها گفت خدای متعال نیز به مراتب شما را می بخشد.او رحمتش از من بیشتر است.
امام خمینی می فرمایند:

دست آن شیخ ببوسیـــــد که تکفیرم کرد         محتسب را بنوازیـد کــــــــــــه زنجیرم کرد
معتکف گشتــم از این پس، به درِ پیر مغان      که به یک جرعه مى از هر دو جهان سیرم کرد
آب کوثر نخـــــورم، منّت رضوان نبرم
       پرتــو روى تو اى دوست، جهانگیرم کرد
دل درویش به دست آر کــه از سرّ اَلَست              پــرده بـرداشته، آگاه ز تقدیرم کرد
پیر میخانه بنــــازم که به سر پنجه خویش    فــــانیـــم کرده، عدم کـرده و تسخیرم کرد
خادم درگه پیرم کــــه ز دلجویى خود             غـــــافل از خــویش نمــــود و زبر و زیرم کرد
گویند زمانی حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی از کوزه آبی می نوشد.ظاهرا گفته می شود که این ظرف آب نجس شده است.زیرا او فرزند روح الله است که توسط عده ای مورد کم لطفی قرار گرفته شده بودند.
امام این شعر را در آن رابطه سروده اند.اگر روزی به ناحق مورد نکوهش قرار گرفتند، روزی هم را فرا رسید که به نیکویی از ایشان نام برده می شود.


حرص و حسد وغرورفرجام
نابود  کند  تو را سرانجام
با ترک گناه و پاک گشتن
آزاد شوی ز خویش و هر دام

سوره یوسف : قسمت بیست و نهم
استغفار
یوسف به برادران خود گفت که این پیراهن مرا روی چشمان حضرت یعقوب قرار دهید.ان شا الله بینایی مجدد خود را پدر بدست می آورد.همانطوریکه پارچه کعبه خانه خدا به خاطر تعلق به خدا اثر بخش است.لباس مظهر خدا نیز به اذن الله شفا بخش است.
زنبور عسل به خاطر نشستن روی گل می تواند عسل ایجاد کند که بسیار شفا بخش است.یوسف هم بخاطر داشتن ارتباط معنوی با خدای متعال ،پیراهن او می تواند شفا بخش شود.این به ما می آموزد که برون رفت از مشکلات در گرو اتصال با معدن و سر چشمه معرفت الهی است.
پیراهن یوسف همانند عصای موسی عمل می کند.روزی عصا به سنگ زده می شود و چشمه آب جاری می گردد.روزی به دریا می زند و دریا خشک می شود.امروز هم روزی پیراهن یوسف باعث رسوایی سخنان دروغ زلیخا و برادران یوسف می شود.امروز باعث شفابخشی چشم پدر می گردد.
وقتی برادران یوسف به طرف کنعان آمدند.یعقوب گفت اگر به من نسبت دروغ نمی دهید بوی پیراهن یوسف به مشامم می رسد.روزی یعقوب بوی پیراهن یوسف را در کنعان استشمام نمی کرد.اما امروز بخاطر ریاضت ها و مصیبتها و صبر ی که پیشه کرد امکان استشمام بوی پیراهن یوسف از مصر را پیدا می کند.
انسان های معمولی بخاطر کارهای که می کنند دچار زحمت و مصیبت می شوند.اما اولیای الهی که ظلمی یا خطایی نکرده اند. آنها بخاطر ساخته شدن مورد آزمایشات الهی قرار می گیرند.انسان ها هر قدر از کوه بالاتر می روند افق دیدشان بیشتر میشود.بالعکس وقتی به طرف پائین می آیند به تدریج افق دیدشان کمتر می شود.هر قدر اعتقادات و باورهای ما به خدای متعال بیشتر گردد.افق دید و نگاه ما به خداوند بیشتر می شود.
انسان های که در سیر و سلوک الهی قدم بر می دارند.هر قدر پیشرفت می کنند قدرت حواس گو ناگون آنها افزایش می یابد و چشم دل آنها بر روی حقایق هستی باز می شود.علاوه بر چشم سر با چشم دل نیز به حقایق هستی یقین پیدا می کنند.دیگر نیازی به دیدن با چشم سر ندارند.نور خورشید را می بینند لذا نیازی به دیدن خورشید ندارند .
اولیای الهی حواس درونیشان فعال است.برای مثال سخنان دروغ ما را زود متوجه می شوند.انسانهای که در مسیر سیر و سلوک الهی هستند.بخاطر مصائب و رعایت تقوا حواس باطنی آنها فعال می شود.
خانواده یعقوب سخنان یعقوب را در خصوص یوسف آن هم بعد از سی سال باور نکردند.تا اینکه کاروان فرا رسید و پیراهن یوسف را به چشمان یعقوب مالیدند.در این هنگام یعقوب گفت من به شما گفتم که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.در این هنگام خانواده یعقوب خواستند که یعقوب طلب استعفار برای آنها از خدای متعال کند و از اینکه او را نمی شناختند و او را گمراه خطاب می کردند معذرت خواهی کردند.هر کسی استغفار کند از مغفرت الهی محروم نخواهد شد.با استغفار انسان از هر گونه غم و غصه رهایی می یابد.استغفار همانند تخته پاک کن می ماند که هرنوشته روی تخته را پاک می کند.با استغفار کردن موجبات آمرزش انسان فراهم می شود.حضرت امیر المومنین علی می فرمایند در عجبم از کسانی که از رحمت الهی نا امید هستند.در صورتیکه خداوند برای آنها راه استغفار را نشان داده است.بخاطر اینکه بسیاری از مشکلات ما ریشه در اعمال و گناهان ما دارد.لذا تنها با استغفار و توبه و مدد خواستن از خدا امکان رهایی از مصیبت ها و مشکلات فراهم می شود.در روایات داریم که روزی انسان با استغفار اضافه می گردد.
لقمان به پسرش می گوید مراقب باش که خروس ها در استغفار از تو سبقت نگیرند.آنان در سحر مشغول استغفار هستند.
بهترین استغفار آن استغفاری است که اولیای الهی برای انسان از خدا طلب استغفار کنند.
بعلاوه بهترین زمان استغفار در سحر می باشد.وقتی برادران از پدر در خواست استغفار کردند.او گفت به وقتش، که نیمه های شب است ،انجام خواهم داد.خداوند رحمان و رحیم است و شما را می آمرزد.

هر که استغفار از یزدان نمود
مو جبات رحمت و غفران نمود
حق پذیرد توبه ای افراد را
او ببخشد خاطی و احسان نمود




سوره یوسف:قسمت سی ام
بزرگواری
وقتی یعقوب وارد مصر شد.یوسف آغوش خود را به روی پدر باز نمود و از او استقبال گرم نمود.یوسف به پدر پیشنهاد نمود که او بر تخت بنشیند و او با برادران در پائین تخت باشند.اما پدر و برادران به سجده رفتند و از خدای متعال تشکر و شکر گزاری کردند.وقتی سر از خاک برداشتند یوسف به پدر گفت آیا خواب مرا بخاطر دارید که خورشید و ماه و یازده ستاره در مقابل من به سجده افتادند.خداوند خواب مرا تعبیر کرد.پدر اشاره به خورشید و ماه اشاره به خاله که نقش مادر را برای من داشت و ستارگان اشاره به برادران دارد.
یوسف از مصائب خود سخنی نگفت.او بیرون آمدن از زندان را می گوید نه رفتن به زندان را.بعلاوه برای اینکه برادران رنجیده نشود بیرون آمدن از چاه را اشاره نمی کند.او به نعمتی اشاره می کند که خانواده خود را در کنار خویش دارد.در کنار خانواده بودن دارای برکاتی هست.امام حسین می فرمایند صله رحم علاوه بر طولانی شدن عمر باعث افزایش رزق و روزی هم می گردد.صله رحم همانند آتش گرفتن هیزم می ماند که تا زمانی که کنار هم قرار دارند هم گرمایش بیشتر دارند و هم مدت زمانی که شعله ور هستند بیشتر است.یوسف ریشه جدایی از خانوده را در شیطان می داند.او می گوید خداوند خواست که تحولاتی در برادران ایجاد شود.
درسی که از این آیات انسان بدست می آورد اینکه انسان سعی کند در مصاف با دیگران از خوشی ها و خوبی ها سخن گوید و سخنی نگوید که موجب رنجش دیگران شود.بعلاوه ریشه کدورات ها از شیطان است.همچنین از اتفاقاتی که می افتد ، باید نگاه مثبت دا شت.
حافظ می گوید:

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
یوسف از نعماتی که خداوند به او عطا کرده اشاره می کند.خداوند است که علم تاویل و چنین جایگاهی را به من عطا نمود.عالم هستی آنچه دارد بخاطر خدای متعال است.زمانی فرعون بر مصر حکومت می کرد وادعای خدائی می کرد ولی یوسف می گوید خدا قادر و توانا هست.او خدا را ولی خود می داند.انسان در دوران زندگی مراحلی را می گذراند.در کودکی والدین ولی او هستند.اما در میان سالی والدین یاری دهنده فرزندان می باشند. یوسف چه در کودکی و چه در بزرگسالی خدا را همواره ولی خود می داند.کسانی هستند که در بز رگسالی خدا را ولی خود نمی دانند .اینان سقوط و گمراهی خود را دنبال می کنند.انسان ها وقتی که خود را در مقابل حق تعالی ناچیز شمردند،آنگاه زمینه رشد خود را فراهم نموده اند.
علامه طباطبایی می گوید:

 مهرخوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد

رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه

ذرٌه یی بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد

من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد

جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود

که درین بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟

خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد

خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم

با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

خـــم ابروت مــرا دید و زمن یغمـا برد

همه دل باخته بودیم وهراسان که غمت

همه را پشت سـر انداخت مرا تنـها برد


 ایمان به خدا امید ما گشت
دین حافظ ما زهر خطا گشت
حرص و حسد وغرور فرجام
نابودی دین شد  و بلا گشت


دکتر علی رجالی
@alirejali

در تلگرام



دکتر علی رجالی
@sharghoran

در سروش




  • علی رجالی