باسمه تعالی
قصیده(۱)
حضرت فاطمه (س)
مرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه
گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه
چند بیت این غزل را گفته ام اندر بقیع
گریه و شیون کنم چون چشم زار فاطمه
روزها سر می برم بر پشت دیوار بقیع
بلکه جویم تربت و خاک مزار فاطمه
هر کجا دل میرود مستانه اندر جستجو
کی بجوید بی نوا ، آن لاله زار فاطمه
من ندانم در کنار احمدی یا مجتبی
حضرت احمد شدی خود هم جوار فاطمه؟
مرگ زهرا شد سبب ، از ضرب در بر پهلویش
چون عمر شد باعث آن احتضار فاطمه
گریه و شیون کنم، از ظلم اهل آن دیار
جمله عالم خلق شد، خدمتگذار فاطمه
شیعیان در انتظار رجعت فرزند او
تا نماید راه زهرا و مزار فاطمه
هست مولا همسر و همدم برای فاطمه
نیست هم کفوی بجز مولا کنار فاطمه
بود زهرا در کمال عزت و آزادگی
چون علی شد همدم و دارالقرار فاطمه
قدر دان، این لحظه های عمر را در وصف او
بهترین اشعار شد،شعر و شعار فاطمه
عشق زهرا چون حسین اندر قلوب
عشق او کرده جهان را هم دچار فاطمه
هر که تسلیم خدا باشد به امر اهل بیت
پا نهد جا پای راه استوار فاطمه
عا لم هستی سبب شد از قدوم اهل بیت
کل هستی در پناه هشت و چهار فاطمه
هر که الگویش بود دخت نبی اندر حجاب
او بود بر حق که باشد دوستدار فاطمه
سقط کردند محسن معصوم را نابخردان
شد شهید هم محسن و آن جان نثار فاطمه
حضرت عباس آن لحظه کجا بودش بگو
ماند آن بین در و دیوار ، جار فاطمه
آنچه بینی در جهان و در ورای این جهان
کل هستی هست، جانا انحصار فاطمه
شد جهان در گردش اندر از قدوم فاطمه
جمله انوارجهان شد جیره خوار فاطمه
نیست همتایی در عالم مثل زهرای نبی
او گل بی خار باشد ، در دیار فاطمه
مردم اهل فدک دادند هدیه بر نبی
نیمی از ملک فدک، در اختیار فاطمه
می دهد احمد به زهرا ، هدیه ی اهل فدک
پس گرفتند ملک زهرا، از تبار فاطمه
ادعای غاصبان ، بیرون ز احکام خداست
چون فدک در اختیار و انحصار فاطمه
غاصبین قدرت و جاهل ز احکام خدا
می کنند با این عمل، خود انزجار فاطمه
گفت پیغمبر علی حق است وحق هم با علی
می دهد مولا شهادت، افتخار فاطمه
سالها صاحب بود، زهرای اطهر ملک را
چون عمر آمد،شود در اختیار فاطمه
می نماید حق خود را از طریق سهم ارث
کی شود مخدوش حق و اعتبار فاطمه
شیعیان در انتظار رجعت فرزند او
تا بگیرد انتقام خون اولاد و تبار فاطمه
روح و جان ما بود تشنه به الطاف او
چون ملایک خود بوند،آئینه دار فاطمه
آدمی خواهد زحق، الگوی ایمان و شرف
حق تعالی خود بود آموزگار فاطمه
غیر اشعار تشیع، شعر دیگر تو مخواه
چونکه ما خدمتگذار اقتدار فاطمه
گشت پایان این قصیده از برای یاد او
در رثای آن حیای باوقار فاطمه
در قیامت میثمی ظلم به زهرا ، آل او
کی بود بی پاسخ آن شب های تار فاطمه؟
فاطمه اول شهیده،ای رجالی در مصاف
حفظ دین باشد امید و انتظار فاطمه
قصیده(۳)
امام حسن(ع)
سید و اولاد زهرا و علی شاه نجف
در ره و رسم پدر نستوه بود و با شرف
چون به دنیا آمد آن دردانه ی دخت نبی
شد به پا ،جشن و سرور و شادی وشورو شعف
در شب میلاد احمد این قصیده گفته شد
کن غم ما را تو ای آقای ما هم برطرف
مولوی گفتا شنیدی تو خطاب لا تخف
وقت خود را بگذران در مدح آن آل شرف
سفره های تو زبان زد در زمین و در سما
صاحب انفاس پاک و بی ریا و با شعف
بار ها تقسیم کردی، مال و پول و ثروتت
چونکه هستی صاحب عفووگذشت وهم شرف
السلام ای قاری قرآن حسن، با لحن خوش
ای که قرآنت سخن بود و هدایت شد هدف
او امام دوم و معصوم چهارم، مجتبی است
نام پاکش را حسن گویند و شعرش پر شعف
بارها پای پیاده طی نمودی مکه را
وقت تو در راه حق،هر گز نمی گردد تلف
پیرو مکری که دشمن با سران جبهه کرد
صلح کرد او از برای عدل و ایمان و هدف
در جهاد و رزم، او تنها ترین سردار شد
او بود یکتا عزیز و گوهری اندر صدف
زهر دشمن سینه را مجروح و آن صد پاره کرد
بعد مرگش آن خبیثان کوفتند بر چنگ و دف
سید و میر جوانان بهشتی پر گرفت از بین ما
پیرو زهری ،که آمد از امیری بی شرف
دست پیغمبر ندیدند بر سر و موی حسن
تیر باران شد بدست نا کسان از هر طرف
با وفات دومین برج امامت مجتبی
شد خیانت بر حسن ، از خاندانی بی سلف
در غم فرزند او امشب توانی گریه کن
بوسه زن آن دم که دیدی تربت شاه نجف
چون شهادت شد نصیب مقتدای مسلمین
شد حسن بعد از علی شایسته امر و خلف
هر که خواهد عشق یزدان در درون و در ضمیر
با توسل با عبادت می توان آرد به کف
فکر ما ،اعمال ما،در راه و مشی آن امام
خوش بحال آن کسی، عمرش نبوده بی هدف
میثمی غیر از حسن بر خوان احسانی مشین
شعر دینی را فراوان گو و کمتر زن صلف
خوی و افکار رجالی تا ابد در راه توست
با حسین و با حسن عمرش نمی گردد تلف
قصیده ۲
حضرت مهدی (ع)
ای وارث محمد، زیبای خوب رویان
تو آیت غدیری، معنی عید قربان
یارب نما ی لطفی، درسی بده به ما را
استاد ما امام است ،استاد عشق و ایمان
پای پیاده باید، رفتن به سوی دلبر
من عاشق نگاهت،ای پادشاه خوبان
شایسته تر زتو نیست، الهام کن قصیده
نذر تو می نمایم، صد ها هزار دیوان
از فرط عشق مهدی، گفتیم ما قصیده
ای غایب از نظرها،بنمای فهم قرآن
یاری نما خدایا ، در سایه سار مهدی
تا شعر ما سرائیم، در وصف و یاد جانان
شرح دعای ندبه، خود بازگو برایم
با گوشه های چشمت، ای آفتاب تابان
با عاشقان نگویید، شد از نگاه غایب
در کوچه و خیابان ،در امتداد باران
دارد امام غایب، القاب و نام ها یی
نامش بود محمد،همسان نور یزدان
اندر دیار و عالم، مشغول کسب و کاریم
هر روز غافلیم و هر لحظه ای پریشان
در راه جمکران بود ،دیدم نشان رویت
ذکر دعای عهدم، فیضی دهد فراوان
من جمکران ندیده بی تاب یار بودم
دستم بگیر آقا، این است راه احسان
ما پرگناه هستیم، خود واقفیم جانا
چشمت بپوش بر ما، کامل ترین انسان
عمری است من مریضم، درمان دردهایم
هیچ عیب هم ندارد ، ای پیشوای پاکان
گو تا کجای مسجد من منتظر نشینم؟
آقا نشانی ام ده ،هم ظاهری و پنهان
توفیق دیدن تو ، کی می شود میسر
من را نگر که عمری، از فکر تو پریشان
داد از غم جدایی،کی روی می نمایی
آزاد کن دلم را ، ای خسرو اسیران
شهر است پر ز نورت، غرق طرب و شادی
زیباترین دقایق ، در نیمه های شعبان
تو بهترین امامی، من بدترین غلامت
قدری تفقدی کن،آرامش دل و جان
گر مشکلات داری، صبر و تدبری کن
با صاحب الزمان گوی، اسرار خود که پنهان
ازجان و دل دعا کن، شاید امام آید
با انقلاب مهدی، سر را رسا ن به سامان
در دیده ی مریدان، نقشی نما ز رویت
تو بهترین نویدی، بر دیدگان انسان
از حق فرج طلب کن، ای عاشق زیارت
گر حجت حق آید، دنیا شود گلستان
دنیا شده پر از جور، ای وارث محمد
گر حجت حق آید، دنیا کند گلستان
کی می شود که دنیا،بیند رخ چو ماهت
باشد اجازت آن ،در دست حی سبحان
در غیبتی ز مردم، چونکه عدو نظر داشت
از بدو خلقت خود، با امر و حکم یزدان
در پرده های غیبت ، ای وارث امامان
از بدو خلقت خود، با امر و حکم یزدان
خواندی نماز میت، با سوز جان پدر را
لیکن به امر یزدان، غایب شدی پس از آن
بودند چهار نایب، آنها امین و راوی
در غیبت ولایت، رابط شدند آنان
در سن چار و هفتاد، کبری غیبت آمد
دیگر نبود نواب، در نقل و شرح جانان
شد جمکران و کوفه، هر یک مکان دیدار
گویند سهله باشد، خود مرکز رفیقان
سرداب زیر منزل، باشد اطاق مهدی
شیعه نگفته هرگز، اینجا غیاب ایشان
سرداب چون مکانی، آرام بود و ساکت
باشد محل خلوت ، با کردگار قرآن
تهمت زنند به شیعه، آید ولی ز سرداب
از مکه او بیاید، با اذن و حکم یزدان
درس رجالیم بود از عشق تو بگویم
مهدی عزیز زهرا، ای پادشاه خوبان
حجت برای مردم، حجت تمام کرده
پس میثمی بیا و بشنو صدای وجدان
قصیده(۴)
حضرت علی (ع)
دریای کرم، دست خدا، حامی قرآن
ای گنج سخا، روح نبی، مظهر ایمان
ای سالک حق ، یار نبی،روح ولایت
ای عامل تقوا و عمل ، فخر شهیدان
ای الگوی هر عرصه و هر عصر و زمانه
اندیشه و گفتار تو، کردار چه میزان
تو راه خدا، همچو نبی، درک نمودی
هارون زمان، نور خدا، مشعل سوزان
در بندگی وزهد نداری تو نظیری
مانند تو بودن، ابدا نیست که آسان
همسر بودت، دخت نبی، ام ابیها
بر خیل زنان اسوه و زیبایی رضوان
ای نفس نبی، دین خدا، حفظ نمودی
غم را بزدایی ز دل ختم رسولان
ای یار نبی،نور خدا، مظهر ایمان
ای حافظ دین، مشعل جان،کاتب قرآن
باب البلد و حافظ اسرار تویی تو
همراه نبی در همه ی عرصه و میدان
با مرگ نبی ،وحی خدا ، مشق نمودی
ای حافظ دین، مشعل جان،کاتب قرآن
عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو
چون هادی انسانی و تو ناطق قرآن
ای فاتح خیبر، ید تو، دست خدا بود
حرمان زده کردی تو همه لشکر شیطان
در عرصه پیکار تو سردار و امیری
ای شخصیت یکه و تنهای دلیران
در سخت ترین جبهه عدو کرد جسارت
بر چهره ای آن شیر خدا ، حجت یزدان
از بهر خدا ترک نمودی تو عدو را
با حمله ی دیگر، بود او خسته و لرزان
نابود ز شمشیر تو آن خصم لعین گشت
مغلوب شد و شد شه دین غالب و خندان
در طاعت حق نیست همانند و نظیری
ای یار نبی،نور خدا، مظهر ایمان
هرکس که شود صاحب افکار بلندی
گردد چو علی مظهر ایمان و شهیدان
هر که دارد مشی و اهداف بلند مرتضی
می شود محشور،وگیرد مزد را او بی امان
دانی چه شود عاقبت آدم خوش خلق
اندر دو جهان، نیست ورا غصه و خسران
شیعه ی مر تضی علی، راه خدای طی کند
وفا به عهد خود کند، خلف نمی کند از آن
چونکه حکومت علی، پایه ی آن عدالت است
عدل کند بپا علی، مشی ولاست در جهان
قدرت اگر ضرورت است، بهر اشاعه دین بود
نی که هوای نفس او، نیست علی چو دیگران
چونکه علی به پا نمود،دولت خود ز اهل حق
خلف زعهد خود کنند،چونکه نداشت آب و نان
طلحه به مکه می رود،تا که به جنگ حق رود
عایشه و زبیر را، همره خود کند چنان
بهر مقام دنیوی ، هر عملی ادا کنند
گرگ و پلنگ و روبهان،فتنه کنند دوان دوان
جنگ جمل به پا شود، بصره سقوط می کند
نیست رهی بجز دفاع،جنگ علی و خاطیان
نیست همانند علی، تا که کند عدل به پا
چشم به راه اند همه ، تا که ببینند عیان
در عمل و عدل علی، نیست تمایز ز حقوق
خواه بود طفل صغیر، یا که بود راس سران
هست علی مطیع حق، نیست ورا چیز دگر
راه علی و مومنان، راه خدای بی کران
گر برود به جنگ کفر، بهر دفاع از کیان
نیست طریق اولیا، جنگ و نبرد بی امان
تا دم آخر برایش شعرها خواهد سرود
میثمی را عشق مولا زنده می دارد بدان
وصف تو کثیر است و بود بنده رجالی
سوی عمل نیک شتابان شد و خیزان
قصیده(۵)
حضرت محمد (ص)
مبدا هستی خدا و آخر هستی خدا
راه گمراهان جدا و راه خوبان شد جدا
آخرین پیک نبوت، منجی مردم رسول
صاحب فهم و کمال و جلو ه ی نور خدا
هست احمد، صاحب قرآن و ختم عارفان
سرور پیغمبران و آخرین پیک خدا
دین حق را می کند بر پا، امین ذوالجلال
چون محمد مظهر ایمان و دور از هر خطا
گر کنی آنی تفکر بر خود و احوال خویش
حق بجویی در خود و یابی تو او را هر کجا
دین حق کامل شده با دست و هم با جان تو
مرضی رب شد بلاغ وحی وحقش شد ادا
ای محمد مظهر خلق کبیر و بی نظیر
صاحب انفاس پاک و صاحب روحی ولا
تا قیامت مکتب و دین خدا بر پا بود
چون که عترت منجی و قرآن حق درمان ما
حق بود نزدیکتر از گردن و از ذهن تو
گر بیندیشی به او،گویا که باشی در لقا
حق نباشد در تصور، چونکه او بی حد بود
او نگنجد در تفکر، در درون و در سما
گر کنی نیت،دهد پاسخ تو را در وقت خود
پی بری بر این حقیقت، از وجود او خدا
مشعل هادی احمد در جهان باشد عیان
همچو خورشیدی در خشان در زمین و در سما
با قیامت بتکده شد مسجدی دور از حرام
کعبه از بت خالی و شد سجده گاه اولیا
ذات هستی تا ابد نشناخته باقی بود
او بود هم ظاهر و مخفی ز دید چشم ما
دیدن ما، دیدن با چشم سر دانی که نیست
فهم و درک است و یقین پیدا کنی از جان فزا
گر یقین پیدا کنی از بود حق، با جستجو
می توان گفتا که با چشم دلت دیدی خدا
هرکه خواهد نورحق، تهذیب شرط اول است
هفت شهر عشق خواهد،تا که گردد او رها
ای محمد مظهر ایمان و دور از هر خطا
صاحب فهم و کمال و جلو ه ی نور خدا
ای که هستی مظهر نور و کمال و معرفت
ای امید مسلمین وحامل وحی از خدا
راه حق اندر لسان وگفتنش آسان بود
تا توانی راه او را ،در عمل بر پا نما
راه حق گشته عیان،اندر بیان و هم کلام
چهارده معصوم گویند، ذکر و یاد انبیا
تا توانی راه آنان را شناس و کن عمل
چون نمایان می کنند، راه خدا را اولیا
ای رجالی با اطاعت از نبی و آل او
بیمه کردی خود به هنگام حوادث یا بلا
میثمی کامل کند اشعار خود در وصف دین
او بگیرد مزد خود از نور پاک اوصیا
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
باسمه تعالی
قصیده(۷)
حضرت علی (ع)
من چو خارم به کنار گل خوشبوی علی
دست گل چین زمان چید گل روی علی
نجف و کرب و بلا را تو نصیبم گر دان
بل ببینم رخ و بویم گل خوشبوی علی
گر چه در بند هوا و هوس خویشتنم
عاشقم، عاشق آن مرقد و آن کوی علی
من ندارم هوسی جز نظری در بر دوست
تا که بینم گل وبوسم رخ خوشبوی علی
گر چه من در صدد تزکیه ای روح خودم
زین سبب هست مرا جان و روان سوى علی
قوم خیبر که شکستند دمی پیمان را
دست حق گشت عیان از ید و بازوی علی
چو نمودند خطا در هدف و راه نبی
شد عیان، معرفت و همت و نیروی علی
مکر کین بهر خلافت چو موفق گردید
گشت خامش ز شکایت لب حق گوی علی
به ولایت بنمودند ستم هر شب و روز
نیست جز دخت نبی مونس و دلجوی علی
می کند جنگ به پا، حیله و تزویر عدو
لیک ترسد ز تقابل به فرا سوى علی
اهل کوفه چو نمودند خیانت به وصی
کینه را کرد عیان دشمن بد خوی علی
تیغ کین تابه جبین شه عالم بنشست
غرق خون گشت چو گل قامت و گیسوی علی
همه امید من این است که در لحظه مرگ
سر گذارم ز وفا بر سر زانوی علی
معجز ختم رسل، مصحف پاکیزه حق
بود جاری همه بر لعل سخنگوی علی
خوش شمیمی رسد از طرف بهشتم به مشام
این بود نگهت گل یا که بود بوی علی
بینوایی که بیامد به حرم بهر نیاز
خاتمی کرد نصبش کرم و خوی علی
ما که از عشق رخ ساقی کوثر مستیم
کی شود دیدن آن گنبد مینوی علی
افتخارم بود اینکه، که مرا نام علی است
زین سبب هست مرا چشم و نظر سوى علی
سروده شده توسط
دکتر علی رجالی