رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چگونه  آمدیم ؟ چگونه میرویم ؟


این پرسش به طور طبیعی و ذاتی برای هر انسانی مطرح میشود که ما از کجا آمده ایم ؟ اولین انسان چگونه آفریده شد؟ و چون این قبیل پرسش ها برای هر بشری در هر عصری پیش می آید ادیان مختلف حتی ادیان غیر خدایی به گونه ای پاسخ هایی به آن داده اند که گاه بصورت افسانه های بی اساس است ما مسلمانان در کتاب آفریدگارمان خوانده ایم که: آفرینش همه انسان ها از نفس واحد است اشاره به مسأله آفرینش آدم جدّ نخستین ماست، که این همه افراد بشر با تنوع خلقت ، و خلق و خوى متفاوت ، و استعدادها و ذوق هاى مختلف ، همه به یک ریشه باز مى گردد که آن آدم است.1


باز این سؤال پیش می آید که خود حضرت آدم چطور آفریده شد؟ آموخته ایم که آدم از خاک آفریده شد و باز به خاک باز گشت ما بنی آدم نیز این چرخه پدر را باید بپیماییم (به چرایی خلقت در مبحث جداگانه ای خواهیم پرداخت). حال ما چگونه به این شکل در آمده ایم؟ خدواند اینگونه پاسخ می دهد:


«یا أَیهَا النَّاسُ إِن کنتُمْ فِی رَیبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَینَ لَکمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ وَمِنکم مَّن یتَوَفَّى وَمِنکم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکیلَا یعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ.»2 ؛  اى مردم، اگر در باره برانگیخته شدن در شکید، پس [بدانید] که ما شما را از خاک آفریده‏ایم، سپس از نطفه، سپس از علقه، آن گاه از مضغه، داراى خلقت کامل و [احیاناً] خلقت ناقص، تا [قدرت خود را] بر شما روشن گردانیم. و آنچه را اراده مى‏کنیم تا مدتى معیّن در رحم ها قرار مى‏دهیم، آن گاه شما را [به صورت‏] کودک برون مى‏آوریم، سپس [حیات شما را ادامه مى‏دهیم‏] تا به حد رشدتان برسید، و برخى از شما [زودرس‏] مى‏میرد، و برخى از شما به غایت پیرى مى‏رسد به گونه‏اى که پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمى‏داند. و زمین را خشکیده مى‏بینى و [لى‏] چون آب بر آن فرود آوریم به جنبش درمى‏آید و نمو مى‏کند و از هر نوع [رستنیهاى‏] نیکو مى‏رویاند.


 همه اینها به خاطر آن است که این حقیقت را براى شما آشکار سازیم که ما بر هر کار قادر و توانا هستیم.


از آن پس یک دوران انقلابى جدید آغاز مى شود «و ما شما را به صورت طفل از شکم مادر بیرون مى فرستیم» (ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلًا).


به این ترتیب دوران زندگى محدود و وابسته شما در شکم مادر پایان مى پذیرد، و قدم به محیطى وسیعتر، مملو از نور و صفا و امکانات بسیار فزونتر مى گذارید.


باز چرخ هاى حرکت تکاملى شما متوقف نمى شود، و همچنان سریع در این راه به پیشروى ادامه مى دهید «سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ و کمال جسم و عقل برسید» «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ»


در اینجا جهل تبدیل به دانائى ، و ضعف و ناتوانى تبدیل به قدرت و توانائى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.


ولى این چرخ باز متوقف نمى گردد هر چند گروهى از شما در این میان از دنیا چشم فرو مى بندند اما گروه دیگرى سیر نزولى حیات را بعد از تکامل شروع مى کنند تا به بدترین مرحله زندگى یعنى نهایت پیرى برسند (مَّن یتَوَفَّى وَمِنکم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ).


آرى به مرحله اى مى رسد که چیزى از علوم خود را به خاطر نخواهد داشت پرده هاى نسیان و فراموشى صفحه عقل و فکر او را مى پوشاند، و در واقع حالتى شبیه حال کودکى به او دست مى دهد.


برخى از شما به غایت پیرى مى‏رسد به گونه‏اى که پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمى‏داند.


این ضعف و ناتوانى و پژمردگى دلیل بر فرا رسیدن یک مرحله انتقالى جدید است ، همانگونه که سستى پیوند میوه با درخت دلیل بر رسیدگى آن و وصول به مرحله جدائى است .


این دگرگونی هاى عجیب و پى در پى که حاکى از قدرت بى پایان پروردگار است روشنگر این حقیقت است که همه چیز حتى احیاى مردگان براى او سهل و آسان است .


همان کسى که لباس حیات بر تن خاک مى پوشاند، و نطفه بى ارزش را به انسان کاملى مبدل مى سازد، و زمین هاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حیات نوین مى بخشد آیا با این برنامه حیات آفرین مستمر او در این جهان باز مى توان در امکان معاد تردید کرد؟


نظام حاکم بر آفرینش این جهان نشان مى دهد که هدفى از آن در کار است ، وگرنه همه باطل و بیهوده بود، در حالى که این زندگى چند روزه و آمیخته با این همه ناملایمات و ناکامی ها چیزى نیست که ارزش این را داشته باشد که هدف نهائى عالم آفرینش را تشکیل دهد.


بنابراین باید عالم دیگرى وجود داشته باشد، عالمى وسیع و جاودانه که شایسته است هدف آفرینش محسوب گردد.


به این نکته نیز باید توجه کرد که سخن گفتن قرآن از این مراحل مختلف جنین ، در آن روز که نه علم جنین شناسى به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظه اى درباره دوران جنینى انسان داشتند، خود گواه زنده اى است بر اینکه این کتاب بزرگ از جهان وحى و ماوراء طبیعت سرچشمه مى گیرد.


 


معاد جسمانی:


بدون شک هر جا قرآن سخن از بازگشت انسان ها و رستاخیز به میان آورده منظور بازگشت این انسان با روح و جسم در آن جهان است ، و آنها که معاد را منحصر به جنبه روحانى آن کرده اند و تنها قائل به بقاى ارواحند به هیچ وجه آیات قرآن را مورد بررسى قرار نداده اند، مثلا روشن است که آیاتى همچون آیه فوق با صراحت سخن از معاد جسمانى مى گوید وگرنه معاد روحانى چه شباهتى به دوران جنینى دارد؟


مخصوصا آخرین جمله آیات مورد بحث که به صورت نتیجه نهائى آمده به وضوح این مطلب را ثابت مى کند آنجا که مى گوید: و ان الله یبعث من فى القبور (و خداوند کسانى را که در قبرها هستند بر مى انگیزاند) چرا که قبر جایگاه جسم است نه روح .


نظام حاکم بر آفرینش این جهان نشان مى دهد که هدفى از آن در کار است ، وگرنه همه باطل و بیهوده بود، در حالى که این زندگى چند روزه و آمیخته با این همه ناملایمات و ناکامی ها چیزى نیست که ارزش این را داشته باشد که هدف نهائى عالم آفرینش را تشکیل دهد.


ارذل العمر چیست ؟


«ارذل» از ماده «رذل » به معنى چیز پست و نامطلوب است ، و منظور از ارذل العمرنا مطلوبترین دوران هاى عمر انسان مى باشد که به نهایت پیرى مى رسد، و به گفته قرآن علوم و دانش هاى خود را به کلى فراموش مى کند، و درست همانند یک کودک مى شود، از نظر معلومات همچون کودک است ، از نظر تدبیر امور شبیه کودک است ، از چیز جزئى همانند یک کودک ناراحت مى شود و با امر مختصرى خوشحال و راضى مى گردد، ظرفیت و حوصله خود را از دست مى دهد، و گاه حرکات او کودکانه مى شود.


با این تفاوت که مردم از کودک انتظارى ندارند و از او دارند، بعلاوه در مورد کودکان این امیدوارى هست که با رشد و نمو جسم و روحشان همه این حالات برطرف مى گردد اما در مورد پیران فرتوت و کهنسال چنین امیدى وجود ندارد و با این تفاوت که یک کودک چیزى نداشته که از دست بدهد اما این پیر کهنسال همه سرمایه هاى حیاتى خود را از دست داده است.


روى این جهات حال پیران سالخورده در مقایسه با حال کودکان بسیار رقت بارتر و ناگوارتر است .


از امیر مؤ منان على(علیه السلام) چنین نقل شده که شخصى از آن بزرگوار از معنى دو سجده در هر رکعت از نماز سوال کرد، امام فرمود: معنى سجده نخستین هنگامى که سر به زمین مى گذارى آنست که پروردگارا من در آغاز از این خاک بودم ، و هنگامى که سر برمى دارى مفهومش این است که مرا از این خاک بیرون فرستادى ، و مفهوم سجده دوم این است که مرا به این خاک باز مى گردانى ، و هنگامى که سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش این است که تو بار دیگر مرا از خاک ، مبعوث خواهى کرد.3


 


فاطمه محمدی- گروه دین و اندیشه تبیان 


1- تفسیر نمونه جلد14و19 .


2- سوره حج آیه 5.


3- تفسیر نمونه جلد 25.



  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی


اساسی ترین سؤال برای هر بشر خواهد بود. از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ و کجا هستیم؟ انسان هر چه بهتر به این سؤالات پاسخ دهد کاملتر است. اجمالاً باید گفت: از کجا آمده ایم مربوط به مبدأ و توحید است که ما از خدا هستیم و به کجا می رویم مربوط به معاد است که به خدا برمی گردیم. و کجا هستیم مربوط به نبوت و امامت است که برای دستیابی به شرح و تفصیل آن که در این مقال امکان آن نیست،


اینقدر مسایل و ظواهر  دنیوی فریبنده است و ما را مشغول خود می کند که ما کمتر به خود فکر می کنیم.از کجا آمده ایم،آمدن ما بخاطر چیست و بالاخره به کجا می رویم.برای روشن شدن موضوع یک مثال می آورم.

     شخصی می خواست منزل خود را عوض کند.مدتها جستجو کرد تا اینکه یک منزل را باتفاق خانواده دوست داشت و آنرا خرید.علت اصلی پذیرش آنها نور پردازی زیبای منزل بود.آنقدر زیباطراحی شده بود که دیگر به مسایل دیگر فکر نمی کردند.با گذ شت زمان و عادی شدن جذابیت نور پردازی،متوجه شدند  که محل خریداری شده با تمام دقت و کوشش که کرده بودند  دارای اشکالات اساسی است و قابل زندگی کردن نیست.

از جمله همسایه های داشت که رعایت حقوق دیگران را نمی کنند و تنها به فکر خوش گذرانی های آنی خود هستند. رفت و آمد ماشین ها و قرار داشتن منزل در کنار یک خیابان و ساختمان سازی همسایه وسر  و صدای ساختمان سازی آرامش را از آنها سلب و از  انتخاب محل جدید  پشیمان می کرد و با خود می گفتند کاش در همان ساختمان قبلی بودیم .حد اقل  در آنجا آرامش داشتیم و مشکلات آپارتمان نشینی را نداشتیم.

   مثل دنیا یی که در آن زندگی می کنیم،همانند منزلی پر زرق و برق و جذاب است .در دوران کودکی که به این دنیا پا نهاد یم. تا مرحله بلوغ مشغول تکامل جسمی و عقلی بودیم.در جوانی مشغول تشکیل زندگی و خانواده و کار و کوشش.با گذشتن زمان و چشیدن و تست کردن لذا یذ دنیوی  به تدریج  به خود بر  گشتیم. در سن پیری و باز نشستگی فرصت مناسبی بدست می دهد که انسان قدری به خود و اعمال خود و آینده خود به فکر   فرو رود.
می بینید که مساجد و عبادتگاه ها از افراد مسن با سلایق گوناگون زیادتر از جوانان است.شاید عده ای فکر کنند به خاطر بیکاری است .در صورتیکه نیاز های روحی آنها را به مراکز معنوی می کشاند.

   مردم عادی معمولا خدای خیالی را عبادت و پرستش می کنند.و  از خدای غیر واقعی نیاز

 های مادی و معنوی خود را طلب می کنند.عده ای بت های گوناگون دنیوی را می پرستند.عده ای  دیگر خدای خیالی و ذهنی خود را می پرستند.هر چیز که قابل تصور باشد قابل ستایش نمی باشد.

     خدای واقعی قابل تصور و دیدن نمی باشد.برای مثال انسان در عالم رحم ،بعلت عدم دسترسی به عالم طبیعت،هر آنچه از این دنیا برایش بگوییم قابل درک و فهم نیست.وقتی به دنیا می آید می تواند آنرا درک کند.انسان ها نیز به خاطر محدودیت های گوناگون امکان درک خدای متعال ندارند.

 این سوال مطرح می شود که با توجه به محدودیت های خود چگونه می توان به سوالات مطرح شده پاسخ داد.پل ارتباطی انسان با خداوند متعال پیامبران الهی و امامان و  اولیاى الهى هستند که از طریق وحی و الهام های غیبی و احادیث مسایل ماورا طبیعه را برای ما معرفی و نشان داده اند. 

 در خصوص اینکه از کجا آمده ایم.لازم به ذکر است  که خداوند از طریق مادر انسان را در عالم رحم رشد و نمو داده و در عالم طبیعت تکامل جسمی و معنوی پیدا کرده و در سایر عوالم با بدن های مثالی به سیر خو د ادامه می دهد  تا اینکه روز قیامت فرا برسد.می توان گفت که ما تجلی خداوند متعال هستیم.همانند موج که تجلی ضعیف از آب دریاست که پس از طی مسیری دو مرتبه به آب بر می گردد .آنچه شما می بینید فقط دریاست.انسان ها خدا را معرفی میکنند .خداوند توسط آنها خود را معرفی و جلوه گری می کند.

اگر  انسان خدای خود را یک حقیقت مجازی  یا مادی تصور کند در واقع  یک چیز نا محدود را در یک چیز محدود قرار داده است و چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد. لذا خداوند حقیقتی بی پایان  .و قابل تصور ذهنی نمی  باشد .

وقتی در هنگام عبادت دست های خود را به طرف آسمان بلند می کنیم در حقیقت به آسمان بی پایان که شامل انواع ستاره گان و منظومه هاست می نگریم.انسان ها در درون خود دارای آسمان هستند.آسمان انسان آرامش اوست.منطومه های آن افکار اوست.اگر بخواهیم به آسمان درون بنگر یم باید ذهن خود را از پلیدی ها و افکار غلط پاک کنیم. انسان ها دنبال آرامش هستند ولی راه خودرا گم کرده اند و به دنبال آسایش می روند.آ سمان برونی تجلی آسمان درونی است.انسانها برای آرامش دست به دعا به طرف آسمان می برند.

 خداوند با ایجاد درد های گو نا گو ن چسمی و روحی شما را صدا می کند و می گوید به طرف من بیا.اما ابتدا خود را خالص کن و نا خالصی ها را از خود دور کن . خود را در کوره ذوب افکار قرار بده . آنچه باقی می ماند از جنس خداست .در این موقع ترا به سوی خود می برم.

       فکر همانند تخته سفیدی است که بر روی آن مطالب گوناگون نوشته ایم و به آنها علاقه مند شده ایم. اگر خدا را بخواهیم ببینیم ابتدا باید مطالب تخته را از صفحه وجودی پاک کنیم.آ آنوقت است که درون واقعی خود نمایی می کند و دیگر تمایلی ندارد که در این دنیا باشد و لحظه شماری می کند که به دیار باقی برود.

     جهان هستی و انسان کامل تجلی کامل حق تعالی می باشند.صفات رذیله و حمیده انسان در حیوانات بطور کامل تجلی داد.مثلا زیبایی در طاووس غیرت د خرو جابت در اسب و بی غیرتی در خوک و درندگی در گرگ و مردانگی در شیر تجلی پیدا کرده است.

      تا زمانی که ذهن از صفات رذیله پاک نگرددو دلبستگی و وابستگی به دنیا و تعلقاتش در انسان حذف نگردد.صفات الهی در انسان تجلی پیدا نمی کند.انسان به حدی از کمال و معرفت می رساند که امکان مرگ اختیاری پیدا می کند.وقتی به شهدا نگاه می کنیم مراحل سیر و سلوک را به سرعت طی کرده و خداوند آنها را به درجات عالی شهادت می رساند.

   ذهن انسان همانند ظرف خالی است که در آن شربت طهورا یعنی معارف الهی و قرآ ن قرار داد و یا اینکه از شربت های آلوده در آن ریخت.انسان هابر اساس درونیات ذهنی خود عمل و یا سخن می گویند.لذا باید ذهن خود را از آلودگی ها پاک و تزکیه نفس نمود.

   با توجه به اینکه انسان محدود و خدا نا محدود است لذا با چشم سر که محدود و حوزه دیدش محدود است امکان دیدن خدا نیست.لذا چشم دیگری نیاز است که بتوان نا محدود را دید.آنرا چشم دل گویند. چشم دل چیست.برای چه می خواهیم.اگر انسان به مر حله یقین برسد . انگاه

حقیقت هر چیزی را در می یابد.لذا دیگر نیازی به دیدن ندارد. مانند خورشید که از نور آن به وجود آن پی می بریم و دیگر نیازی نیست که دلیلی برای وجود آن ارایه شود.لذا منظور از چشم دل یعنی رسید به مرحله یقین که بتوان هر چیزی را بدون  نیاز به استدلال پذیرفت.استدلال برای این انجام می دهند که انسان آنرا بپذیرد.

    دنیا همانند ساحری است که انسان را فریب می دهد.به چشم سر انسان چیز ها یی را می بیند که واقعیت ندارد.انسان باید مراقب باشد که گول این ساحران را نخورد.رسالت پیامبران آگاهی دادن به ما است که گول دنیا را نخوریم و این دنیا را نردبانی برای آخرت کنیم.همانطوری که به طرف دنیا می رویم و گرفتار آن می شویم این امکان وجود دارد که برگردیم.در حقیقت توبه کنیم و بجای تعلقات دنیوی تعلقات معنوی چنگ برنیم و معرفت خود را در خصوص خدا شناسی بالابریم.

   وقتی به دستورات اسلام نگاه می کنیم در می یابیم که بدون اینکه انسان به زحمت زیاد بیفتد با انجام واجبات و ترک محرمات انسان را از آلوده شدن به دنیا دور می کند. 

 خداوند پیامبران برونی برای هدایت انسانها فرستادهو پیامبران درونی به نام عقلدر هر انسانی قرار داده است.زمانی برای ابلاغ رسالت برای پیامبران مشگل بود اما امروز با امکانات مجازی امکان انعکاس مطالب در سراسر جهان مقدور گشته است.

      .وقتی انسان به مرحله یقین رسید.هر آنچه میبیند آیه ای و نشانه ای از خدا را می بیند و به عظمت خالق پی می برد. اینکه گفته می شود خدا از رگهای گردن به انسان ها نزدیک تر است .منظور این است که اگر انسان به مر حله یقین برسد آنچه می بیند تجلی و عظمت خالق پی می برد و هر گز نیازی به دیدن خدا ندارد.   آنقدر محو قدرت و عظمت خدا می شود که دیگر چیزی جز نگاه به عظمت او نمی خواهد.همانند عزیزی که مدتها در انتظار دیدن او را دارد همینکه او را پیدا می کندتنها می خواهد او را ببیند و در آغوش بگیرد.دیگر نمی خواهد از او سوال کند کجا بوده ای و فقط از این که فرصت دیدار حاصل شده بهره مند شود.

       عرفا برای رسیدن به مرحله یقین دستوراتی تحت عنوان هفت مرحله عشق ذکر کرده اند که شامل انجام واجبات و ترک محرمات  وتوبه می باشد.یک مرحله دیگر تخلیه ذهن از پلیدیها و تعلقات زندگی وشهوات غیر مشروع می باشد.خداوند بعضی از غرایض را که مورد نیاز عالم طبیعت است در ما قرار داده است.متاسفانه استفاده غلط و زیاده خواهی انسان ما را از حقیقت خلقت دور و از طی کمال دور می سازد.

    برای اینکه مرحله یقین را بهتر معرفی کنیم یک مثال میزنیم.مرده شور براحتی می تواند در کنار یک مرده بخوابد ولی بستگان با توجه به اینکه می دانند حیات دنیوی نداردولی می ترسند در کنار میت بخوابند.مرده شور به حالت یقین رسیده ولی سایرین به مرحله قبول.مثال دیگر آب های تصفیه شده فاضلاب را مردم عادی حتی اگر بهترین صاحب نظر هم بگوید نمی خورند اکر چه از نظر علمی ثابت شده که از آلودگی ها پاک است.بنابرین انسان در حالت قبولی است ولی به یقین نرسیده است. اگر بتواند همچون آب های معمولی بخورد می توان گفت که به پاکی آب یقین دارد.

    انسان ها همواره علاقه مند به طی کمال و یقین هستند.بعضا راه را به اشتباه  می روند.فرد معتاد در ابتدا با کمی مواد مخدر ارضا می شد ولی با گذشت زمان مصرف بیشتر نیاز دارد تا لذت ببرد و با نابودی جسم دنیا را ترک می کند.انسان ها یی که راه تقوا و کسب معرفت را بر گزیده اند راه کمال خود  را با شهادت در این دنیا کامل می کنند


     ماهی اسیر آب است و با بیرون آمدن از آب این دنیا را ترک می کند.انسانها اسیر هوای نفس و درون هستند که با تزکیه نفس طی کمال می کنند.چوب وقتی آتش می گیرد اهمیت خود را نشان می دهد و به بالا شعله ور می شود.سنگ آهن وقتی در کوره ذوب قرار می گیردو نا خالصی ها زدوده می شود ارزش پیدا می کند.انسانها هم وقتی از اسارت هوای نفس خارج می شوند بها پیدا می کنند.سوختن انسان مبارزه با هوای نفس است که آنرا جهاد اکبر می خوا نند .
    پرنده تا در تخم است بخاطر محدودیت امکان پرواز ندارد.اما با رشد در داخل تخم و برون تخم امکان پرواز پیدا می کند.اگر تخم مرغ از درون شکسته شود ابتدای رشد و نمو است.چنانچه از بیرون شکسته شود شروع هلاکت و نابودی است.بطور مشابه انسانها نیزاگر انتظارات از مردم و بد اخلاقی های آنها و وابستگی به دنیا را از ذهن خود پاک کند.ابتدای رشد او فراهم می شود.چناچه انواع گناه ها او را به خلاف بکشاند ابتدای سقوط اخلاقی و نابودی روح و روان و متعاقب آن جسم خود و هلاکت را به دنبال دارد.
     رابطه خدا با انسان مشابه رابطه خورشیدبا ماه است.ماه روشنایی خود راخورشید می گیرد.تا زمانی که ماه در مسیر نور خورشید قرار می گیرد امکان رو یت ماه مقدور است.ابتدای هر ماه امکان دیدن ماه مقدور نیست ولی پس از گذشت نیمی از ماه کامل می شود و سپس به تدریج روشنایی خود را از دست می دهد.انسان ها هم در بدو تولد دارای ذهنی پاک هستند .با رسیدن به چهل سالگی کامل از نظر فکری می شود. تا سن حدود هشتاد سالگی توان جسمی رو به کاهش می گذارد.


      اگر به خارج از جو زمین برویم دیگر شب و روز معنا ندارد و نور خورشید همواره تابنده است .لذا زمان مفهوم خود را از دست می دهد.انسان دچار بی وزنی می شود و در هوا معلق است.لذا وزن مفهوم خود را از دست می دهد.انسان هم اگر رذایل اخلاقی را از ذهن خود پاک کند دیگر جاذبه های دنیوی همانند جاذ به زمین شما را نمی تواند جذب کند.اگر چه تو صف حق تعالی برای انسان مقدور نمی باشد .رابطه انسان با خدا همانند رابطه خورشید با ماه است.چنانچه ماه در امتداد نور خورشید باشد به همان مقدار که در امتداد نور خورشید قرار دارد روشنایی در آسمان دارد .

     اگر تکه آهنی را در دست بگیریم و به تدریج آنرا داغ کنیم به لحظه ای می رسیم که دیگر امکان گرفتن آن نیست و دچار درد می شویم.لذا آگاهانه آهن را از خود دور می کنیم.غرایض و شهوات در انسان برای تکامل انسان است که آگاهانه رذایل اخلاقی را از خود دور کند.بنا بر این کسانی که عزلت در پیش می گیرند امکان رشد و تعالی ندارند.

   همان طوریکه نوزاد در رحم مادر تا مدت معین می ماند و سپس به دنیای طبیعت می رود.انسان نیز در عالم طبیعت پس از مدت معین به عالم بر زخ می رود.

       انسا ن ها زمانی که پا به دنیای طبیعت می گذ ارند دارای جسم و روح پاک هستند. با گذ شت ز مان با خوردن مو اد غذ ایی قسمتی جذب و قسمتی د فع می شود.یا بعضا بدن د چا ر آسیب می گردد.روح و ذهن انسان درگذ ر زمان د چار آسیب های جدی می شود که   با  صله رحم و عبادت تر میم می گردد.اگر ما آ لو دگی های جسمی و روحی را از خود جدا کنیم در اینصورت جسم  و روح پاک می گردد و انسان در آرامش می باشد.اگر به کو دکان نگاه کنیم همه آنها را دوست دارند  و دغدغه زندگی و فردای خود را ندارند.علت پاکی روح و جسم آنها ست.

     روح انسان هما نند جسم انسان دارای حواس پنج گانه است.قدرت آنها بسیار بیشتر از حواس ما دی است .انسا ن هنگا می که خواب می بیند حواس روحی او فعال است و انسان امکان تعر یف کر دن و قایع دیده یا شنیده شده را دارد.بعضا آنقدر نا را حت می شود که اگر آن اتفاق در حالت بیداری اتفاق می افتاد نا را حت به آن شدت نمی شد.

      انسانها از اینکه به دیگران نصیحت می کنند و اعتنایی به سخن آ نها  داده نمی شود و یا مورد پذیرش قرار نمی گیرد نا راحت می شوند.علت نا راحتی بخاطر این است که فکر می کنیم ما نسبت به دیگران بیشتر می دانیم و نوعی خود بزر گ بینی است.اگرنگو ییم که حتی نوعی توهین است. باید ظرف وجودی خود را افزا یش دهیم همانند خورشید که عامل فیض است و چنا نچه در مسیر آن قرار گیر یم بطور طبیعی از نور خورشید بهره مند می شویم.خداوند به پیامبر هم می گوید که تو به وظیفه و ابلاغ رسالت اقدام کن و نگران نباش که مردم توجه نمی کنند.اینکه تا کید بر خود سازی بجای دیگر سازی شده است بخاطر این است که انسان با رشد و تعالی معرفتی بطور طبیعی سایه بر دیگران می اندازند و مردم در عمل شاهد رفتار پسندیده قرار می گیرندو با پذیرش تو به سخنان تو هم توجه و عمل می کنند.مردم به خاطر خلق و خو ی و رفتارپیامبر او جذب اسلام شدند و به سخنان حضرت گوش و عمل می کردند.

      انسانها دارای صفات پسندیده و نا پسندیده هستند. دستورات دینی و تو صیه های اخلاقی و رفتاری به منظور تبدیل صفات زشت به صفات خوب است.عدم کنترل انسانها توسط قوانین یا آموزه های دینی باعث می گردد که رفتار افراد بر اساس هوای نفس باشد.که عدم مهار آن باعث آسیب های جدی به خودو جامعه می گردد.

   وقتی به پر ندگان نگاه می کنیم با توجه به فطرت خودپس از اینکه امکان پرواز پیدا کردند برای حیات و استراحت و زاد و ولد خود لا نه ای می سازند. اما زمانی که توسط انسان در یک قفس محصور می شوند اختیار پرواز از آنها  گر فته شده و بعضا افسرده و اشتیاق رهایی از قفس دارند.انسانها نیز تا زمانیکه د ر قفس هواو هوس و ذهن خود هستند همواره اظهار دلتنگی و غربت و تنهایی می کنند.نگرانی های افراد از نوع روحی و جسمی دی است.بعضا با آ سیب های عمدی و غیر عمدی با خوردن مواد غذایی یا استفاده مواد مضر به بدن آسیب وارد می کنیم.نگرانی های روحی اکثرا نتیجه عکس العمل سخن و رفتار و تفکر ماست.بعضا آزمایش ماست که با انواع درد ها خود نمای می کند.حال که ریشه نگرانی ها مشخص شد امکان علاج آن حذف تملایات غیر صحیح و پاک کردن ذهن از آ لودگی های که به مرور زمان انباشته شده است.صفات اخلاقی نا پسندیده و رذیله های اخلاقی با یک برنامه دراز مدت امکان بر طرف کردن هست و علمای اخلاق آنها را معرفی و نحوه علاج را گفته اند.ذهن ما با سر عت بالایی مشغول به جذ ب و فیلم برداری از حوادث و اتفاقات روزمره است.برای تحت کنترل در آوردن آن مبارزه با آن لازم است که اصطلا حا مبارزه با نفس گویند.برای مبارزه نفس انسان باید به شهوات و تملایات نفسانی کنترل پیدا کند و آنچه برای روح و روان و جسم مضر است اجتناب کند.


    

   وقتی به زندگی کرم ابر یشم نگاه می کنیم درس های به ما می دهدتا به تکامل بر سد و چون پروا نه ای پرواز کند. کرم برای ادامه حیات به برگ درختان می چسبدو تغذیه می کندابتدا در پیله ای  تنیده سپس در کرمی ظا هر و نها یتا پرواز می کند انسان نیز در ابتدا  از نطفه ای  بد بو تشکیل شده است
پس از شکل گیری اندام اولیه برای حیات در دنیای طبیعت وار د دنیا می شودبا گذ شت زمان و طی عمر به دنیا علاقه مند می شود که خود انگیزه ای برای فعالیت و ادامه حیات می گردد.در این عالم اختیار دارد که راه ضلالت و گمراهی را اختیار کند و یا اینکه با تز کیه روح و روان و حذف تدریجی افکار نادرست از ذهن خود روح خود را آماده پرواز کند.
من واقعی و من ذهنی
روز مره ما زیاد واژه من را بکار می بریم.بعضا ما را از بکار بردن من نهی می کنند.و می گویند آن من شیطانی است.سوالی که مطرح است اینکه این من چیست.
به نظر می رسد که ما یک من واقعی و یک من مجازی داریم.من واقعی حقیقت ماست که تجلی نزول یافته حق تعالی در ماست.همانند قرآن کریم
که شان نزول پیدا کرد وبر پیامبر گرامی اسلام وحی شدو به صورت مکتوب  تدوین گردید.
من مجازی یا من ذهنی  ساخته انسان هاست که هر شخص در خود ایجاد می کند.
       در عالم ماده به هر چیزی نگاه می کنیم دارای یک درون و یک برون است.لایه برون برای حفظ درون است.همانندفقه و عرفان که یکی احکام ظاهری دین را تبین می کند و دیگری از تفسیر و حقیقت دین سخن می گوید.به نظر می رسد که در عالم ما وراالطبیعه نیز هر چیز مچازی دارای درون و برون می باشند ولی از نوع ماده محدود نمی باشند و قابل شهود نیستند.به نظر می رسد من ذهنی همان برون من حقیقی است و با شکستن من ذهنی من درونی تجلی و خود نمایی می کند.همانند گردو در عالم ماده که داشتن پوست باعث حفظ مغز آن است و با شکستن گردو می توان از مغز آن بهره برد.

سوالی که مطرح است اینکه درون ما چیست و کیست تا با آن مبارزه و آنرا اصلاح کنیم.
واقعیت این است که منظور هوا های نفسانی و تمایلات و شهوات و خواسته ها و آرزو های ماست.
برای تداو م حیات وجود تمایلات نفسانی عامل حرکت و انگیزه بشر می شود در غیر اینصورت کار ها راکد می ماندو تداوم حیات دچار خدشه می شد.
نکته ای که مهم است اینکه این تمایلات باید کنترل و مدیریت شود و نباید رها گردد.انسان کمال طلب است لذا در شهوات گوناگون زیاده روی می کند بطوری که تا حد نابودی روح و روان و جسم پیش می رود بلکه ارضا شود.

ماهیت افراد

انسان ها دارای یک ظاهر و یک باطن هستند.مردم بر اساس ظاهر و آنچه می بینند قضاوت می کنند.لذا شناخت بر اساس ظاهر کار سختی نیست و کافی است مروری بر رفتار وی و دوستانش در دوران زندگی او  داشته باشی.
اما چگونه می توان باطن افراد را دید.لذا منظور از باطن چیست.در جامعه ای که نفاق زیاد هست افراد آنچه انجام می دهند در خفا ودر خلوت عکس آنرا انجام میدهند.لذا می توان گفت نیت و شخصیت حقیقی افراد که بدون ترس ابراز می کنند باطن  آنهاست که افراد سعی در مخفی نگه داشتن آن در حالت  عادی  دارند و در امتجانات و شرایط گوناگونی که ایجاد می شود خود را نشان می دهند
خداوند ستار العیوب  است و لذا افراد هم باید چنین باشند و از افشای گناهان و خطا های افراد نزد مردم خود داری کنند..انسان در گذر زمان تجاربی می آموزد و به خلق و خوی افراد بالاخص نزدیکان خود آشنا می شود.لذا باید ظرف وجودی خود را با گذشت و چشم پوشی از خطا های کوچک و لغزش ها بزرگ کرده و با امر به معروف و نهی از منکر به طور غیر مستقیم
اشتباهات آنها  را بیان کنند بطوریکه نتیجه آن برگشت به راه صحیح باشد.زیرا افراد دوست دارند با آزمون سعی و خطا راه خود را پیدا کنند لذا بعضی از اشتباهات بخاط جهل و عدم شناخت است.لذا ما هر چه می توانیم آگاهی افراد را بالا ببریم و فرصت انتخاب را به آنها بدهیم .این روشی پایدار و ماندگار است.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عفو و گذشت

 ، شاید بسیار شنیده باشید که می گویند تو نیکی کن ودر دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز و یا می گویند، مهربانی کن تا مهربانی بینی و یا  می گویند بگذر تا از تو بگذرند یکی از مفاهیم بلند در فرهنگ اسلامی و قرآنی مفهوم عفو وگذشت است.

 عفو وگذشت یکی از فضیلت ها ومنش های نیک در رفتار واخلاق انسانی است کسانی که رنگ خدایی به خود می گیرند انسان های با گذشتی هستند که از خطا وگناه واشتباه دیگری چشم می پوشند عفو به معنی گذشت از گناه وخطای دیگری وخودداری از مجازات خطا کار وگناهکار می باشد.

 یکی از راه های رسیدن به بسیاری از کمالات ومقامات انسانی است که در آیات قرآن بیان شده است هر کسی که بخواهد مصداق عناوین بلند ومقامات والایی چون نیکو کاری وشکیبایی وپرهیزکاری شود واز محبت وگذشت الهی برخوردار گردد وبسیاری از بلاها ومصیبت ها وگرفتاری ها را رفع کند ودر نزد مردم بزرگ ومحبوب شود واز رحمت خاص خداوندی وعنوان محبوب وحبیب الهی بهره مند گردد باید از این راه سود جوید. 
 
عفو به معنای کنترل ومهار خشم وعواطف وچشم پوشی از حقوق خود است واین موجب می شود تا انسان صبر را در مقام خشم وغضب تجربه کند تکرار این گونه اعمال در انسان باعث می شود تا صبر وشکیبایی در انسان تقویت شود وآدمی به پاداش صابران برسد به این معنی که مقام صابران پاداش عمل عفوی می شود که خود مصداق صبر حالی وحالتی بوده است وخداوند در آیات 34و35سوره فصلت صبر را عاملی برای گذشت انسانها در برابر بدی ها می شمارد 
 
بسیاری از مردم در این اندیشه اند که بتوانند به مقامات بلند انسانی دست یابند واز فواید وآثار آن بهره مند گردند این اشتیاق در جوانان بیشتر از سایر اقشار مشاهده می شود از آنجائیکه از نظر بدنی وآرزوها وآمال در جایگاهی قرار دارند که هر چیزی را می جویند ودر پی هر نام ونشانی می روند تا ناشناخته هارا کشف ونایافته هارا بیابند علاقه واشتیاق شگفتی برای دست یابی به کمالان ومقامات از خود نشان می دهند آنان در جستجوی عرفان ومقامات عرفانی ویا راز ها ورمزها ی طبیعت درون وبیرون به سوی هر کسی کشیده شده وبه هر جایی سرک می کشند در بسیاری از موارد با شکست روبرو می شوند وبه سبب عجله در دست یابی به هر چیزی در دام نا اهلان می افتند این در حالی است که قرآن راه های بسیار ساده وروشنی را پیش هر کسی که در جستجوی حقیقت ومقامات وکمالات انسانی است قرار داده است یکی از آموزه های قرآنی برای دست یابی به کمالات راه عفو وگذشت است 
 
جایگاه عفو وگذشت در میان فضیلت ها وارزش های انسانی : 
 
گذشت کردن یکی از فضیلت ها وارزش های اخلاق انسانی است که از سوی همگان به حکم سیره عقلایی مورد توجه وعنایت قرار گرفته است خداوند در آیه 178از سوره بقره عفو وگذشت به ویژه در حال قدرت بر انتقام ومجازات را می ستاید وبر کسانی که در حال قدرت وتوان از حق خویش می گذرند وبا بزرگواری چشم بر مجازات می بندندآفرین می فرستد وآنرا بعنوان امری معروف وهنجاری پسندیده ونیکو مورد تشویق قرار می دهد. 
 
قرآن در آیات 237سوره بقره و126سوره نحل با آن که مجازات برابر را بعنوان اصل مقابله به مثل تأئید می کند ولی با بیان این که عفو وگذشت یکی از بهترین وکوتاه ترین راه ها دست یابی انسان به تقوا است می کوشد تا بیان دارد که فضیلت انسانی نه در انتقام ومجازات بلکه در عفو وگذشت از دیگری است وشرافت وکرامت انسانی نه تنها اینگونه حفظ می شود بلکه با این روش شخص می تواند کنترل ومهار خویش را در دست گیرد واحسان ونیکو کاری را بر حسن انتقام مقدم دارد .
 
انسان در عفو وگذشت است که می تواند ارزش وجایگاه واقعی خویش را به دست آورد این مسئله به ویژه در شداید وسختی ها مانند مجازات قاتلین ودر امور مالی در هنگام تنگدستی فقیران وبینوایان خودرا نشان می دهد شخصی که در اوج غضب وانتقام از جرم قاتل می گذرد ویا ز مال خود چشم فرو می بندد تا تنگدستی را نیازارد وبا مطالبه پول ومال خویش اورا خوار وذلیل نکند در حقیقت نه تنها کرامت وبزرگواری خویش را خریده است بلکه شرافت وکرامت انسانی را برای همگان حفظ کرده است .
 
اجر و پاداش عفو : خداوند در آیات 22سوره نور و14سوره تغابن می فرماید زمینه سازی برای جلب غفران وآمرزش الهی از ثمرات عفو وگذشت است ودر آیات 134تا 136سوره آل عمران وایات 63تا 76فرقان اشاره دارد که پاداش بهشت جاویدان وبهره مندی از مواهب همیشگی آن از پاداشهای عفو وگذشت است. 
 
خداوند در آیه 40سوره شورا عفو واغماض از خطای دیگران واصلاح بدی آنان را نیکی دانسته وگذشت را موجب پاداش ویژه خداوند بر می شمارد ودر آیات 52و54سوره قصص با ذکر داستان مومنان اهل کتاب که دریافت کننده دو اجر وپاداش برای تحمل در برابر کفار وعفو وگذشت از آزار آنان می باشند توضیح می دهد پاداش مضاعفی را بدست می آورند  بهترین پاداش واثری که می توان برای گذشت وعفو بیان کرد آن است که شرایط برای عفو وگذشت خداوند از خطاهای انسانی را فراهم می آورد تا این گونه در مسیر ارحم ترحم (رحم کن تا رحم شوی )قرار گیریم .
 
علل وعوامل عفو وگذشت در انسان : 
 
آیه 22سوره نور بیان می دارد که علاقه انسان به غفران الهی وجلب عنایت وی زمینه ای برای عفو وگذشت از خطای دیگران است در آیه 66سوره توبه خداوند می فرماید : اگر انسان از جرم ها وگناهان وخطاهای کوچک دیگری چشم پوشی کند خداوند از گناهان وخطاهای بزرگ او چشم پوشی می کند واز مقام عفو وغفران با او برخورد می نماید 
 
در آیات 109سوره بقره و149سوره نساء اشاره شده که توجه به قدرت مطلقه خداوند زمینه ساز عفو از رفتارهای خطایی دیگران می شود ودر آیه 85سوره حجر خداوند می فرماید : عقیده به قیامت ورستاخیز وهدفداری خلقت وآفرینش وحتمی بودن بازخواست ومحاسبه زمینه ساز عفو وگذشت نیکو از دیگران است ودر آیه 159سوره آل عمران آمده است که نرم خویی وداشتن قلبی نرم ومهربان ورحیم موجب می شود تا انسان دارای فضیلت اخلاقی گذشت وعفو شود 
 
نقش کلیدی ایمان در عفو وگذشت : 
 
خداوند در آیات 36و37سوره شورا می فرماید ایمان موجب می شود تا انسان دارای بینش ونگرشی درست نسبت به خود وخدا ودیگران باشد ومسایل زندگی ورفتاری خویش را بر اساس آن تنظیم نماید 
 
در آیه 43از سوره شورا اشاره می نماید که صبر بر مشکلات وفشارهای عصبی وعاطفی وگذشت از خطای دیگران موجب می شود تا انسان دارای اراده قوی شود 
 
آثار وفواید عفو وگذشت : 
 
عفو وگذشت از نظر عقل وعقلا امری ارزشی وهنجار ورفتاری پسندیده ونیکوست خداوند در آیات 178و237و280سوره بقره و152آل عمران و34فصلت و85سوره حجر بر ارزشمندی عفو وگذشت تاکید کرده واز صاحبان حق خواسته است که برخلاف حق وحقوق خویش از باب انسانیت از خطا واشتباه دیگری در گذرند وبر رفتار نادرست ونکوهیده وی چشم بپوشند وآنرا نادیده گیرند .
 
عمل به رفتار هنجاری عفو وگذشت موجب می شود تا انسان در نوعی آرامش خاص خود قرار گیرد که نمی توان آنرا از راهی دیگر کسب کرد .
 
کسی که از خطا ولغزش دیگری می گذرد رحمت ومهر الهی را به سوی خویش جلب می کند وبا جلب رحمت ومهر الهی شخص احساس خوش وزیبایی را در خود می یابد خداوند در آیه 22سوره نور یکی از علل وعوامل جذب ورحمت الهی را عفو وگذشت کریمانه اشخاص نسبت به خطا وگناه دیگری می شمارد ودر آیه 14سوره تغابن این مسئله را در باره روابط خانوادگی میان همسران ونسبت به فرزندان گوشزد می کند که عفو وچشم پوشی از دشمنی های همسران وفرزندان زمینه ساز جلب رحمت خاص خداوندی است که آدمی را به آرامش وخوشی می رساند .
 
جلب محبت خدا با عفو وگذشت : گذشت از لغزشهای مردم نه تنها باعث جلب رحمت الهی وبهره مندی از آرامش بر خاسته از آن می شود بلکه موجب جلب وجذب محبت الهی نیز می شود وآدمی را در جرگه محبان خداوندی قرار می دهد که رسیدن به مقام حب الهی در حقیقت رسیدن به بسیاری از کمالاتی است که در آثار محبت الهی بیان شده است که در آیات 134آل عمران و13مائده به این موضوع اشاره شده است .
 
قرآن در آیه 34فصلت می فرماید عفو وگذشت عامل جلب وجذب دوستی ها وبه وجود آورنده زمینه های پیوند اجتماعی وخانوادگی است ودشمنی هارا از بین می برد .
 
خداوند در آیه 128سوره نساء عفو وگذشت در اختلافات خانوادگی را عامل جذب وجلب خیر به سوی اهل خانواده می شمارد وبر انجام عفو وگذشت تشویق می کند .
 
خداوند در آیه 280سوره بقره یکی از عوامل جذب وجلب خیر الهی را گذشت از وامداران تنگدست بر می شمارد که شخص با این گذشت خویش خیر الهی را به سوی خویش جلب می کند .
 
عفو وگذشت موجب می شود تا انسان از عفو الهی بهره مند گردد 
 
خداوند در آیه 45سوره مائده عفو وگذشت از گناهان را حتی از قصاص را موجب کفاره گناهان شخص می شمارد وبعنوان یکی از علل وعوامل اصلی پاک کردن گناهان بدان اشاره می کند .
 
خداوند در آیه 126سوره نحل می فرماید عفو وگذشت موجب دفع بدیها از انسان می شود. 
 
در آیات 133و134سوره آل عمران و237بقره می فرماید انسان با عفو وگذشت از خطای دیگران به مقام تقوا می رسد .
 
در آیات 126نحل و134آل عمران می فرماید عفو وگذشت از مردم موجب وارد شدن در زمره نیکو کاران ومقام احسان می شود   .
 
در آیه 34سوره فصلت می فرماید عفو وگذشت گاهی دشمنان سر سخت را به دوستان صمیمی مبدل می سازد .
 
آثار عفو وگذشت در  روایات : 
 
در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: هنگامی که روز قیامت می شود ندا دهنده ای صدا می زند هر کس اجر او بر خداست وارد بهشت شود گفته می شود چه کسی اجرش بر خداست ؟ جواب می دهند کسی که مردم را عفو کرده است آنها بدون حساب وکتاب به بهشت می روند. 
 
    پیامبر اکرم (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب بقای حکومتها ودوام قدرت است چرا که از دشمنیها می کاهد وبر دوستیها می افزاید  (بحارالانوار ج 74ص 168) .
 
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید :  عفو وگذشت سبب عزت وابرو می گردد چرا که عفو چیزی جز عزت بر انسان نمی افزاید (اصول کافی ج 23ص 108) .
 
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید :  عفو وگذشت جلو تسلسل ناهنجاریها ،خشونتها ،جنایتها وکینه توزیهارا می گیرد (کنز العمال ج 3ص 373حدیث 7004) .
 
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید :  عفو وگذشت سبب سلامت روح وآرامش جان وطول عمر خواهد شد (میزان الحکمه ج3حدیث 13184).

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

اهمیت ماه مبارک رمضان

 

1.         امام على (ع): روزى رسول خدا (ص) براى ما خطبه اى ایراد کرد و فرمود: اى مردم ! همانا ماه با برکت و رحمت و آمرزش به شما روى آورده است این ماه نزد خدا بهترین ماه است و روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش بهترین ساعات در این ماه شما به میهمانى خدا دعوت شده اید و در زمره بهره مندان از کرامت خداوند قرار گرفته اید در این ماه نفسهاى شما تسبیح خداست و خواب شما عبادت است و اعمال شما پذیرفته و دعایتان به اجابت مى رسد من برخاستم و عرض کردم: اى رسول خدا! بهترین عمل در این ماه چیست ؟ پیامبر فرمود: اى اباالحسن ! بهترین عمل در این ماه خویشتندارى از حرامهاى خداى عزوجل است. (میزان الحکمه حدیث 7449 )

2.         امام باقر (ع): رسول خدا (ص) در آخرین جمعه ماه شعبان براى مردم خطبه اى ایراد کردابتدا حمد و ثناى الهى گفت و سپس فرمود: اى مردم ! همانا ماهى بر سر شما سایه افکنده که درآن شبى هست بهتر از هزار ماه آن ماه رمضان است که خداوند روزه خود را در آن واجب کرده و یک شب نماز نافله در این ماه را برابر با هفتاد شب نماز نافله در دیگر ماهها قرار داده است. (میزان الحکمه حدیث 7450 )

3.         رسول خدا (ص) سه روز مانده از ماه شعبان ، به بلال دستور مى داد در میان مردم جار بزندپس مردم را جمع مى کرد و بر منبر مى رفت و حمد و ثناى خدا مى گفت و مى فرمود: اى مردم !همانا این ماه به شما روى آورده و آن سرور همه ماههاست در آن شبى وجود دارد که از هزارماه بهتر است در این ماه درهاى دوزخ بسته و درهاى بهشت گشوده مى شود هر که این ماه رادریابد و آمرزیده نشود خداوند او را (از رحمت خود) دور گرداند. (میزان الحکمه حدیث 7451 )

4.         پیامبر خدا (ص): در آخرین روز ماه شعبان ، براى مردم خطبه اى ایراد کرد و فرمود: اى مردم ! ماه بزرگى بر شما سایه افکنده است ، ماهى مبارک ، در این ماه شبى هست که عمل (عبادت ) در آن از هزار ماه عمل (عبادت ) بهتراست این ماه آغازش رحمت است و میانش آمرزش و پایانش رهایى از آتش. (میزان الحکمه حدیث 7452 )

5.          پیامبر خدا (ص): رمضان ، بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را مى سوزاند. (میزان الحکمه حدیث 7441)

6.         پیامبر خدا (ص): نگویید: رمضان ، چون رمضان یکى از نامهاى خداى متعال است بلکه بگویید: ماه رمضان. (میزان الحکمه حدیث 7442)

7.         پیامبر خدا (ص): در نخستین شب ماه رمضان ،درهاى آسمان گشوده مى شود و تا آخرین شب آن بسته نمى شود. (میزان الحکمه حدیث 7443)

8.         پیامبر خدا (ص): اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مى کند که سراسر سال ، رمضان باشد. (میزان الحکمه حدیث 7444)

9.         پیامبر خدا (ص): در هنگام فرا رسیدن ماه رمضان ،سه بار فرمود: سبحان اللّه ! به پیشواز عجب ماهى مى روید؟ و عجب ماهى به شما روى مى آورد؟ (میزان الحکمه حدیث 7445)

10.     امام صادق (ع)  از سفارشهاى آن حضرت به فرزندانش در هنگام حلول ماه رمضان: جانهاى خود را به تلاش و کوشش وا دارید ، زیرا در این ماه روزیها قسمت و اجلها نوشته مى شود و در آن نام هاى میهمانان خدا که بر او وارد مى شوند ، نوشته مى گردد در این ماه شبى هست که عمل (عبادت ) در آن از عمل (عبادت ) هزار شب بهتر است. (میزان الحکمه حدیث 7446)

11.     امام سجاد (ع): در هنگام حلول ماه رمضان ، چنین دعا مى کرد: ستایش خدایى را که دین خود را به ما ارزانى داشت و ما را به آیین خویش (اسلام ) اختصاص داد و در راههاى احسان و نیکى خود در آورد ، تا با نعمت و احسان او آن راهها را به سوى خشنودیش بپیماییم ، ستایشى که آن را از ما بپذیرد و به وسیله آن از ماخشنود گردد و ستایش خدایى را که ماه خود ، رمضان ، ماه روزه و ماه اسلام و ماه پاکیزگى و ماه تصفیه و ماه قیام (به عبادت و شب زنده دارى ) را یکى از این راهها قرار داد. (میزان الحکمه حدیث 7447)

12.     از دعاى آنحضرت در وداع با ماه رمضان : بدرود اى بزرگترین ماه خدا و اى عید اولیاى خدا ، بدرود اى (گرامى ترین ) اوقاتى که (باما) همراه بودى و اى بهترین ماه در میان دیگرروزها و ساعتها بدرود اى ماهى که آرزوها درآن نزدیک و اعمال و کردارها (ى نیک ) در آن منتشر است ، بدرود اى همدمى که وجودش گرامى و فقدانش دردآور و امیدى که از دست دادنش رنج آور است بدرود اى ماهى که براى گنهکاران بس طولانى بودى و در دلهاى مؤمنان بس پرشکوه. (میزان الحکمه حدیث 7448)

 

به زنجیر شدن شیاطین در ماه رمضان :

1.       پیامبر خدا (ص): چون هلال ماه رمضان پدید آید ، درهاى دوزخ بسته گردد و درهاى بهشت گشوده شود و شیاطین به زنجیر کشیده شوند. (میزان الحکمه حدیث 7453 )

2.       پیامبر خدا (ص): خداوند بر هر شیطان سرکشى هفت تن از فرشتگان خود را گمارده که تا پایان این ماه شما (رمضان ) همچنان در بند مى باشد.(میزان الحکمه حدیث 7454 )

3.       پیامبر خدا (ص): چون شب اول ماه رمضان مى شود خداى جلیل تبارک و تعالى ندا مى دهد: اى جبرئیل به زمین برو و شیطانهاى سرکش را به زنجیر بند تا روزه بندگان مرا تباه نسازند. (میزان الحکمه حدیث 7455 )

4.       اخبارى که در زمینه زنجیر شدن شیاطین در این ماه از طریق عامه و خاصه نقل شده فراتر ازاستفاضه و در حد تواتر است.

آمرزش خدا در ماه رمضان :

1.       پیامبر خدا (ص): هر که ماه رمضان را دریابد و آمرزیده نشود ، خداوند او را (از رحمت خود) دور گرداند. (میزان الحکمه حدیث 7456)

2.       پیامبر خدا (ص): در خطبه اش به هنگام فرا رسیدن ماه رمضان: بدبخت کسى است ، که در این ماه بزرگ ازآمرزش خداوند محروم ماند. (میزان الحکمه حدیث 7457 )

3.       پیامبر خدا (ص): به راستى بدبخت آن کسى است ، که این ماه را پشت سرگذارد و گناهانش آمرزیده نشود. (میزان الحکمه حدیث 7458 )

4.       پیامبر خدا (ص): کسى که در رمضان آمرزیده نشود ،در کدام ماه آمرزیده خواهد شد؟ (میزان الحکمه حدیث 7459 )

5.       پیامبر خدا (ص): بر منبر رفت و گفت: آمین اى مردم ! جبرئیل نزد من آمد و گفت: اى محمد! هر که ماه رمضان را درک کند و در این ماه آمرزیده نشود و بمیرد ، خدا او را (از رحمت خود) دور کند بگو: آمین و من گفتم: آمین.در حدیثى آمده است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: خوار بادا کسى که ماه رمضان را دریابدو آمرزیده نشود من گفتم: آمین. (میزان الحکمه حدیث 7460 )

6.       امام صادق (ع): کسى که در ماه رمضان آمرزیده نشود ، تا رمضان آینده آمرزیده نگرددمگر آن که در عرفه حاضر شود. (میزان الحکمه حدیث 7461 

شب قدر :

1.    امام رضا (ع): امیر المؤمنین (ع) سه شب نمى خوابید: شب بیست و سوم ماه رمضان ، شب عید فطر و شب نیمه ماه شعبان ، در این شبها روزیها تقسیم و مدت عمر وهر آنچه در آن سال رخ خواهد داد ، تعیین مى شود. (میزان الحکمه حدیث 8975 )

 

2.    قرآن : ((ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل کردیم و چه مى دانى که شب قدر چیست شب قدر از هزار ماه بهتراست در آن شب فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى (که مقرر شده است ) فرودآیند (آن شب ) تا دم صبح ، صلح و سلام است )).

3.       ((ما آن را در شبى فرخنده نازل کردیم (زیرا) که ماهشدار دهنده بودیم )).

4.    امام باقر (ع)، در پاسخ به پرسش حمران از معناى آیه ((ما آن را در شبى فرخنده نازل کردیم ))، فرمود: آرى ، منظور شب قدراست آن شب ، همه ساله در دهه آخر ماه رمضان قرار دارد و قرآن جز در شب قدرنازل نشده است خداى عزوجل مى فرماید: ((در آن شب هر کارى (به نحوى ) استوار،فیصله مى یابد)) فرمود: در شب قدر هرچیزى ، از خیر و شر یا طاعت و معصیت یاولادت مولودى یا مرگ کسى یا روزیى ، که در آن سال تا شب قدر سال آینده تحقق مى یابد، مقدر مى شود آنچه در آن شب مقدر و حکم شود، حتمى است و البته مشیت و خواست خدا در آن دخالت مى کند.حمران مى گوید: عرض کردم: ((شب قدر،بهتر از هزار ماه است ))، مقصود چه چیزشب قدر است ؟ فرمود: کار شایسته در این شب ، مانند نماز و زکات و انواع کارهاى نیک ، از کارى که در هزار ماه بدون شب قدرصورت گیرد، برتر و بهتر است و اگر نبودکه خداوند حسنات مؤمنان را مضاعف مى کند، ایشان (به کمال فضیلت و ثواب ) نمى رسیدند، ولى خداوند عزوجل ، حسنات آنان را مضاعف مى گرداند. (میزان الحکمه حدیث 16380 )

5.    امام صادق (ع): چون دهه آخر ماه رمضان فرا مى رسید، رسول خدا (ص) دامن همت به کمر مى زد و از زنان دورى مى گزیدو شبها را احیا مى داشت و خود را وقف عبادت مى کرد. (میزان الحکمه حدیث 16381)

6.       امام سجاد و امام باقر (ع) در هر روزماه رمضان این دعا را مى خواندند: بار خدایا،بر محمد و آل او صلوات فرست و مرا توفیق ده تا در شب قدر بهترین حالتى را که دوست دارى هر یک از دوستان تو داشته باشند و بیش از هر حالى مورد رضایت توست ، داشته باشم. (میزان الحکمه حدیث 22247)

7.    امام رضا (ع) از پدران بزرگوار خود: در شب اول ماه رمضان شیطان هاى سرکش به غل و زنجیر بسته مى شوند و در هر شبى هفتاد هزار نفر آمرزیده مى شوند و در شب قدر خداوند به اندازه اى که در ماه رجب وشعبان و ماه رمضان تا آن روز (شب قدر) آمرزیده است ، مى آمرزد مگر مردى را که میان او و برادرش دشمنى و کینه اى باشدپس خداوند عزوجل فرماید: اینان رابگذارید تا زمانى که با هم آشتى کنند. (میزان الحکمه حدیث 21097)

8.    زراره از حضرت باقر علیه السلام حدیث کند که فرمود: در دهه دوم ماه رمضان قرآن را بردار و باز کن و پیش رویت بنه و (این دعا را) بخوان: ((اللهم انى اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه اسمک الاعظم الاکبر و اسماءؤ ک الحسنى و ما یخاف و یرجى ان تجعلنى من عتقائک من النار)) و هر حاجتى که خواهى از خدا بخواه. (اصول کافى جلد 4 صفحه: 438 روایت: 9)

9.    امام صادق (ع): غسل در چهارده مورد صورت مى گیرد: غسل میت ، غسل جنابت ، غسل کسى که میت را غسل مى دهد، غسل جمعه ، غسل عیدین ، غسل روز عرفه ، غسل احرام ، غسل براى وارد شدن به کعبه ، غسل براى داخل شدن به مدینه ، غسل براى داخل شدن به حرم ، غسل زیارت و غسل شب هاى نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان. (میزان الحکمه حدیث 14937)

10.  امام محمد تقى علیه السلام فرماید: خداى عزوجل راجع بشب قدر فرموده است (4 سوره 44) (در آنشب هر امر محکمى‌فیضل داده شود) خدا مى‏فرماید: هر امر محکمى‌از آسمان نازل مى‏شود و محکم دو چیز نیست، بلکه تنها یک چیز است، پس هر که حکم بى‏اختلاف کند، حکمش حکم خداى عزوجل است و هر که حکمى‌کند که در آن اختلافى باشد و خود را مصیب داند، بحکم طاغوت (باطل) حکم کرده است. همانا سال بسال در شب قدر تفسیر و بیان کارها بر ولى امر (امام زمان) نازل مى‏شود، در آن شب امام علیه السلام درباره کار خودش چنین دستور مى‏گیرد و راجع بکار مردم هم بچنین و چنان مأمور مى‏شود، و نیز براى ولى امر غیر از شب قدر هم در هر روزیکه خداى عزوجل صلاح داند، مانند آنشب امر مخصوص و پوشیده و شگفت در گنجینه پدید می‌آید، سپس قرائت فرمود: (آیه 27 سوره 31) را (اگر همه درختانى که در زمین هست قلم باشد، و دریا و هفت دریاى دیگر بکمک او مرکب شود، کلمات خدا تمام نشود، زیرا که خدا نیرومند و فرزانه است) . (اصول کافى جلد 1 صفحه: 360 روایت: 3 )

11.  امام صادق علیه السلام فرمود: على بن حسین علیهما السلام مى‏فرمود: (انا انزلناه فى لیلة القدر) راست فرمود خداى عزوجل که قرآن را در شب قدر نازل فرمود (تو میدانى شب قدر چیست؟) پیغمبر(ص) فرمود: نمیدانم، خداى عزوجل فرمود: (شب قدر از هزار ماه بهتر است) که شب قدر ندارد (یعنى شب قدر از هزار ماه غیر رمضان بهتر است تا تفضیل شئى بر نفس لازم نیاید) خدا به پیغمبر(ص) فرمود: میدانى چرا آن یکشب از هزار ماه بهتر است؟ گفت: نه، فرمود: زیرا (در آنشب فرشتگان و جبرئیل به اجازه پروردگارشان براى هر مطلبى نازل مى‏شوند) و چون خداى عزوجل نسبت بچیزى اجازه دهد آنرا پسندیده است (آنشب تا بر آمدن سپیده دم سلام است) خدا می‌فرماید: اى محمد: فرشتگان و جبرئیل از آغاز فرود آمدنشان تا طلوع صبح سلام مرا براى تو مى‏آورند. و در آیه دیگر قرآن می‌فرماید: (27 سوره‏8) (بترسید از فتنه‏اى که تنها بستمگران نمیرسد) یعنى آنها که درباره (انا انزلناه فى لیلة القدر) ستم کردند و در آیه دیگر قرآنش فرمود (138 سوره 3) (محمد جز فرستاده‏اى نیست که پیش از او فرستادگان بوده و در گذشته‏اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما بعقب بر می‌گردید، هر که بعقب برگردد، به خدا زیانى نمیزند، و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد) خدادر آیه اول می‌فرماید: چون محمد بمیرد، مخالفین امر خداى عزوجل گویند (شب قدر هم با پیغمبر(ص) در گذشت) این فتنه‏اى بود که تنها به آنها رسید و بسبب آن بعقب بر گشتند، زیرا اگر مى‏گفتند شب قدر (بعد از پیغمبر(ص)) از میان نرفته ناچار براىخداى عزوجل در آنشب امرى لازم است (که فرود آید) و چون بامر اعتراف کردند، چاره‏اى نیست جز اینکه صاحب الامر هم باشد. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 361 روایت: 4 )

12.  على علیه السلام غالبا مى‏فرمود که: هرگاه تیمى‌ و عدوى (ابوبکر و عمر) خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله بودند و آنحضرت سوره (انا انزلناه) رابا خشوع و گریه تلاوت مى‏فرمود، مى‏گفتند: چقدر در این سوره دلت مى‏سوزد، پیغمبر صلى الله علیه و آله مى‏فرمود: براى آنچه چشمم (فرشتگان را در شب قدر) دیده و دلم (به آن امر محکم را در آنشب) فهمیده و نیز براى آنچه دل این شخص (على علیه السلام) پس از من در مى‏یابد. پس نسبت بعلى علیه السلام نفرمود که با چشم مى‏بیند، زیرا چنانکه در سابق ذکر شد، امام علیه السلام ملائکة را در شب قدر بچشم نمى‏بیند، بلکه تنها صداى آنها را مى‏شنود. مى‏گفتند: مگر شما چه دیده‏ئى و او چه مى‏بیند؟ حضرت براى آنها روى خاک مى‏نوشت (تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر) سپس مى‏فرمود: پس از اینکه خداى عزوجل فرماید (هر امرى) دیگر چیزى باقى مى‏ماند؟ مى‏گفتند: نه، مى‏فرمود مى‏دانید آنکه هر امرى بر او نازل مى‏شود کیست؟ مى‏گفتند: تو هستى اى رسول خدا، مى‏فرمود: آرى، اما شب قدر بعد از من هم مى‏باشد؟ مى‏گفتند آرى، مى‏فرمود: در شبهاى قدر پس از من هم آن امر نازل مى‏شود؟ مى‏گفتند: آرى. مى‏فرمود: به چه کسى نازل مى‏شود؟ مى‏گفتند: نمى‏دانیم، پیغمبر دست بر سر من مى‏گذاشت و مى‏فرمود: اگر نمى‏دانید، بدانید، آنشخص پس از من این مرد است، سپس آندو نفر شب قدر را بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏شناختند، بواسطه هراس سختى که در دل آنها می‌افتاد. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 363 روایت: 5)

13.  امام محمد تقى علیه السلام فرمود: … خدا هم والیان امر را بعد از محمد در علم استقرار بخشید و ما هستیم آن والیان. پس از ما بپرسید، اگر بشما راست گفتیم، اعتراف کنید ولى شما اعتراف نخواهید کرد اما علم ما ظاهر است و اما وقت و زمانى که دین خدا بوسیله ما در آن ظاهر گردد بطوریکه میان مردم هیچگونه اختلافى نباشد، آنرا مدتى است که با گذشت شبانه روزها سپرى شود، و چون وقتش رسد آشکار گردد و امر یکى شود (اختلاف از میان مردم رخت بر بندد). بخدا سوگند که فرمان خدا جارى شده که میان مؤمنین اختلافى نباشد و به همین جهت ایشان را گواهمردم قرار داده است، بدین ترتیب که محمد صلى الله علیه و آله گواه ما باشد و ما گواه شیعیان خود و شیعیان ما گواه مردم دیگر خداى عزوجل هرگز نخواسته که در حکم او اختلافى باشد و میان اهل علمش تناقضى وجود داشته باشد، سپس امام علیه السلام فرمود: برترى مؤمنیکه (انا انزلناه) را با تفسیرش باور کند، بر کسیکه در ایمانش به آن سوره چون او نیست، مانند برترى انسانست بر چهار پایان و خداى عزوجل‏بوسیله مؤمنان به آن سوره از منکرین آن در دنیا بر مى‏دارد، آنچه را (یعنى تسلط کفار را بر مسلمین) که بوسیله جهاد کنندگان، از خانه نشستگان بر مى‏دارد، تا عذاب آنهائیکه خدا مى‏داند از انکار خود توبه نمى‏کنند، در آخرت کامل باشد و (چون سخن از جهاد بمیان آمد، براى اینکه گمان نکنى در این زمان هم جهادى واجبست می‌گویم) من در این زمان جهادى جز حج و عمره و همسایگى خوب سراغ ندارم. (اصول کافى ج 1 صفحه 366 روایت 7)

14.  مردى به امام محمد تقى علیه السلام عرضکرد: ای پسر پیغمبر! بر من خشم مکن، فرمود: براى چه! عرضکرد: براى آنچه می‌خواهم از شما بپرسم. فرمود: بگو: عرضکرد: خشم نمى‏کنى؟ فرمود: خشم نمى‏کنم، عرضکرد، بفرمائید اینکه راجع بشب قدر معتقدید که فرشتگان و جبرئیل بسوى او صیأ نازل می‌شوند، آیا براى آنها امرى می‌اورند که پیغمبر صلى الله علیه و آله آنرا نمى‏دانسته یا امرى می‌اورند که پیغمبرى صلى الله و علیه وآله آنرا میدانسته است؟ با آنکه شما میدانید که چون پیغمبر صلى علیه و آله وفات کرد، علی علیه‏السلام تمام علوم او را فرا گرفته بود؟ امام فرمود: اى مرد مرا با تو چکار است چه شخصى ترا نزد من آورد؟ عرضکرد: سرنوشت مرا براى طلب دین نزد تو آورد. فرمود: پس آنچه را بتو مى‏گویم خوب بفهم. همانا چون رسولخدا صلى الله و علیه و آله را بمعراج بردند، فرود نیامد تا اینکه خداى جل ذکره علم گذشته و آینده را به او آموخت و مقدار زیادى از آن علم مجمل و سر بسته بود که تفسیر و توضیحش در شب قدر می‌اید، على بن ابیطالب علیه السلام هم مانند پیغمبر بود، علوم مجمل را میدانست و تفسیرش در شبهاى قدر می‌اید، مانند آنچه براى پیغمبر صلى علیه و آله بود، مرد سائل گفت، مگر در آن علوم مجمل و سر بسته تفسیرس نبود؟ فرمود: چرا، ولى در شبهاى قدر از طرف خدایتعالى بپیغمبر صلى علیه و آله و اوصیأ نسبت به آنچه میدانند دستور می‌اید که چنین و چنان کن و در آنشب دستور مى‏گیرند که نسبت به آنچه مى‏دانند چگونه رفتار کنند. مرد سائل گوید، عرضکردم: این مطلب را برایم توضیح دهید، فرمود: پیغمبر صلى الله و علیه و آله وفات نکرد، جز اینکه علوم سر بسته و تفسیر آنها را فرا گرفته بود، عرضکردم: پس آنچه در شبهاى قدر برایش می‌اید چه علمى‌بود؟ فرمود: فرمان و تسهیلى بود نسبت به آنچه مى‏دانست (جزئیات و مصادیق بر کلیات منطبق مى‏گشت و دستور اجرایش می‌اید و این خود تسهیلى بود براى پیغمبر و امام صلى الله علیه و آله.) مرد سائل گفت: پس براى ایشان در شبهاى قدر چه علمى‌غیر از آنچه مى‏دانستند پدید می‌اید؟ فرمود: این مطلب از چیزهائى است که ایشان مأمور بکتمانش باشند و تفسیر آنچه را پرسیدى جز خداى عزوجل نداند. مرد سائل گفت: مگر اوصیأ میدانند آنچه را که پیغمبران نمى‏دانند؟ فرمود، چگونه می‌شود که وصى علمى‌جز آنچه به او وصیت شده بداند؟!!. مرد سائل گفت: ما را می‌رسد که بگوئیم یکى از اوصیأ چیزى که وصى دیگر آن را نمى‏داند؟ فرمود: نه، هر پیغمبرى که بمیرد علمش در قلب وصیش باشد و فرشتگان و جبرئیل در شب قدر فقط آنچه را که وصى باید میان بندگان حکم کند فرود می‌اوردند. مرد سائل گفت: مگر ایشان آن حکم را نمى‏دانند؟ فرمود: چرا مى‏دانند ولى نمى‏توانند مطلبى را اجرا کنند تا در شبهاى قدر دستور یابند که تا سال آینده چگونه رفتار کنند. مرد سائل گفت: من نمى‏توانم این موضوع را انکار کنم؟ امام فرمود: هر که انکار آن کند، از ما نیست. مرد سائل گفت: اى اباجعفر بفرمائید که آیا براى پیغمبر صلى الله علیه و آله در شبهاى قدر علمى‌میآید که آنرا نمى‏دانست؟ فرمود: این سؤال براى تو روا نیست، اما نسبت بعلم گذشته و آینده، هر پیغمبر و وصیى که بمیرد پس از وى آنرا مى‏داند و اما این علمى‌که تو مى‏پرسى خداى عزوجل نخواسته که جز خود اوصیأ از آن اطلاع یابند، مرد سائل گفت: پسر پیغمبر! از کجا بدانم که شب قدر در هر سالى هست؟ فرمود: چون ماه رمضان فرا رسد، در هر شب سوره (دخان) راصد مرتبه بخوان، چون شب بیست و سوم رسد، آنچه را پرسیدى تصدیقش را مى‏بینى. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 368 روایت: 8)

15.  امام محمد تقى علیه السلام فرمود: … به خدا سوگند کسى که شب قدر را باور دارد میداند که آنشب مخصوص ماست، زیرا چون وفات پیغمبر صلى الله علیه و آله رسید، درباره على(ع) (بامتش) فرمود: ولى و سرپرست شما پس از من این على است، اگر از او اطاعت کنید، بهدایت رسید، اما کسیکه بشب قدر ایمان ندارد، منکر است (امامت ما را و اختصاص شب قدر را بما) و کسى که بشب قدر ایمان دارد و با ما هم رأى نیست (آنرامختص ما نمیداند) در راستگوئى راهى ندارد، جز اینکه بگوید: آنشب مختص بماست، و هر که نگوید دروغگوست، زیرا خداى عزوجل‏بزرگتر از آنستکه آن امر بزرگ را توسط جبرئیل و فرشتگان بسوى کافر فاسقى فرو فرستد و اگر بگوید: بخلیفه گمراهى (بخلیفه پیشواى او) نازل مى‏کند، گفتارشان یاوه و بى‏ارزش است و اگر گویند: بهیچ کس نازل نمى‏شود، ممکن نیست که چیزى بسوى هیج چیز نازل شود و اگر بگویند و خواهند گفت شب قدر حقیقت ندارد، بگمراهى دورى افتاده‏اند. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 371 روایت: 9 )

اعتکاف پیامبر (ص) در دهه آخر ماه رمضان :

1.    انس: پیامبر (ص) در زمانى که مقیم بود، دهه آخر ماه رمضان را اعتکاف مى کرد و هر گاه به مسافرت مى رفت ، سال بعد بیست روز معتکف مى شد. (میزان الحکمه حدیث 13626)

2.    امام صادق (ع): رسول خدا (ص) ده روز آخر ماه رمضان را در مسجد اعتکاف مى کرد دراین مدت براى آن حضرت چادرى مویى برپا مى شد و ایشان دامن به کمر مى زد و بسترش رابر مى چید. (میزان الحکمه حدیث 13627)

عید فطر :

1.    امام حسن (ع) در روز عید فطر بر گروهى گذشت که سرگرم بازى و خنده بودند بالاى سرآنها ایستاد و فرمود: خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه خلق خود قرار داد، تا به سبب طاعت او به سوى خشنودیش از یکدیگر سبقت گیرند پس ، گروهى پیشى گرفتند و کامیاب شدند وگروهى عقب ماندند و ناکام شدند بسیار بسیار تعجب است از کسى که در این روزى که نیکوکاران پاداش داده مى شوند و هرزه کاران زیان مى برند، در حال خنده و بازى هستند به خداسوگند، اگر پرده کنار رود، خواهند دانست که نیکوکار به نیکوکارى خود مشغول است و بدکاربه بدکردارى خود حضرت سپس به راه خود ادامه داد و رفت. (میزان الحکمه حدیث 14605)

2.    پیامبر خدا (ص): زمانى که وارد مدینه شدم ، اهالى این شهر را از زمان جاهلیت دو روز بودکه طى آن دو روز به بازى و تفریح مى پرداختند خداوند به جاى آن دو روز دو روز بهتر به شماداد: روز فطر و روز قربان. (میزان الحکمه حدیث 14606)

3.       پیامبر (ص) به دختران و همسران خود دستور مى داد، که در عید فطر و قربان بیرون بیایند. (میزان الحکمه حدیث 14607)

4.    امام صادق (ع): امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) در روز فطر خطبه ایراد کرد و فرمود: اى مردم !همانا این روزشما،روزى است که در آن نیکوکاران پاداش مى یابند و هرزه کاران زیان مى بینندو شباهت بسیارى به روز رستاخیز شما دارد پس ، با بیرون آمدن از خانه هایتان به سوى مصلا یتان به یاد آن روزى افتید که از گورهایتان به سوى پروردگارتان بیرون مى آییدو از ایستادن در مصلا یتان به یاد آن روزى افتید که در پیشگاه پروردگارتان مى ایستید و از بازگشتن به سوى خانه هایتان آن روزى را یاد آورید، که به خانه هاى خوددر بهشت باز مى گردید!.اى بندگان خدا! کمترین چیزى که براى مردان و زنان روزه گیر مى باشد، این است که در روز آخرماه رمضان فرشته اى آنان را ندا مى دهد: بشارت بادا بر شما اى بندگان خدا! که خداوند گناهان گذشته شما را بخشود پس مواظب باشید که از این پس چه مى کنید!. (میزان الحکمه حدیث 14608)

5.    پیامبر خدا (ص): عید فطر و قربان را با جملات لا اله الا اللّه و اللّه اکبر و الحمد للّه و سبحان اللّه ، آذین بخشید. (میزان الحکمه حدیث 14615)

6.    پیامبر خدا (ص): در روزهاى عید فطر و قربان از خانه بیرون مى آمد و با صداى بلند لا اله الا اللّه و اللّه اکبرمى گفت. (میزان الحکمه حدیث14616)

7.    پیامبر خدا (ص): در روز عید فطر، از زمانى که از منزل بیرون مى آمد تا رسیدن به نمازگاه همچنان تکبیرمى گفت. (میزان الحکمه حدیث14617)

8.    پیامبر خدا (ص): در اثناى هر خطبه اى تکبیر مى گفت ، اما در خطبه هاى عید فطر و قربان بیشتر تکبیرمى گفت. (میزان الحکمه حدیث 14618)

متفرقات :

1.       امام على (ع): پیامبر خدا (ص) در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نیز مکه را فتح کرد. (میزان الحکمه حدیث 14921)

2.    پیامبر خدا (ص): زمانى بر امت من بیاید که علما را جز به لباس نیکو نشناسند و قرآن را جز به صداى خوش و خدا را جز در ماه رمضان عبادت نکنند پس ، هرگاه چنین زمانى فرا رسد، خداوند فرمانروایى بر آنان مسلط گرداند که نه علم دارد و نه بردبارى و نه رحم. (میزان الحکمه حدیث15456)

3.       پیامبر خدا (ص): برترین صدقه ، در رمضان است. (میزان الحکمه حدیث 10407)

 

 

 

 

تفاوت حقیقت و واقعیت

 

ما نیاز داریم که هم از واقعیت ، درست آگاه شویم و هم از حقیقت ؛ هم از واقعیتها ، هم از حقایق تعریف واقعیت و حقیقت چنین است واقعیت عبارت است از آنچه هست ؛ حقیقت عبارت است از آنچه باید باشد اما واقعیت و حقیقت چه نسبتی با هم دارند ؟ آیا هر واقعیتی حقیقت است ؟‌ و آیا هر حقیقتی واقعیت پیدا می کند ؟ پاسخ منفی است نسبت میان حقیقت و واقعیت چنین است که برخی از واقعیتها حقیقت اند ؛ حق اند یک نظام عادل اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی وقتی به وجود می آید ،‌ این نظام هم واقعیت است و هم حق است وقتی شما برای پیروزی یک انقلاب در جهت خدا جانبازی می کنید ،‌ این عمل شما هم حق است و هم واقعیت است شما واقعاً جانبازی کردید و این جانبازی شما عملی است حق برخی از واقعیتها ،‌ حقیقت حق نیستند ؛ بلکه باطل اند وقتی که شما به یک انسان و به حقوق او تجاوز می کنید و حق او را زیر پا می گذارید این یک واقعیت است شما به او ستم کرده اید و این ستم شما یک واقعیت است ؛ یعنی واقعاً ستم کرده اید ؛ ولی ستم شما حقیقت نیست ،‌ بلکه ضد حقیقت است ؛ باطل است پس واقعیتها دو گونه اند نوع اول ، واقعیتهایی که حق اند ؛ حقیقت اند ؛ مثل عدالت وقتی عدالتی تحقق پیدا می کند به یک واقعیت حق تبدیل می شود ‌ واقعیتی که حقیقت نیز هست و وقتی شما کار خیری انجام می دهید ، این یک واقعیت است که حق است ؛ هم واقعیت است ،‌ هم حقیقت است نوع دوم واقعیتهایی هستند که واقعیت اند ،‌ اما باطل اند و ضد حق اند ؛ مثل ظلم وقتی شما ظلمی می کنید واقعاً‌ ظلم کرده اید ،‌ اما این واقعیت ضد حق و ضد حقیقت است پس برخی از واقعیتها حقیقت و حق نیستند ،‌ بلکه باطل اند این نسبت میان حقیقت و واقعیت بود

 

آیا می توان گفت که برخی از آنچه حق و حقیقت است ،‌ واقعیت نیست ؟ یعنی چیزی حق باشد ولی واقعیت نباشد بله ؛ آرمانها و ایدآلهایی که بشر به عنوان حقیقت و حق می پرستد و دنبال می کند چه هستند ؟ آنها یک سلسله حقایق و یک سلسله حقها هستند که هنوز به واقعیت نپیوسته اند و واقعیت پیدا نکرده اند پس اینها چیزهایی هستند که برای بشر حق و حقیقت اند ، اما هنوز وجود و واقعیت عینی پیدا نکرده اند پس ، به این ترتیب ، نسبت میان حق ‌ حقیقت با واقعیت معلوم شد ‌ برخی از واقعیتها حقیقت اند و برخی از حقیقت ها واقعیت اند ؛‌ یعنی با هم اند ـ گاهی ‌ با هم اند گاهی چیزهایی حقیقت هستند ، ولی واقعیت نیستند ؛ مثل ایدآلهایی که ما دنبال می کنیم تا به آن واقعیت بدهیم بعضی از واقعیتها ، واقعیت اند ،‌ اما حقیقت نیستند ،‌ بلکه ضد حقیقت اند

 

خوب ،‌ ما در مورد آگاهی و ارزش اساسی آن انتقاد داریم وقتی که دنبال آگاهیهای مربوط به واقعیت می رویم نقش آگاهی باید این باشد که واقعیت را همانطور که هست به ما نشان بدهد وقتی که دنبال آگاهی های مربوط به حقیقت می رویم ،‌ انتظار داریم واقعاً‌ حقیقت را به ما نشان بدهد تا ما درصدد تحقق بخشیدن و واقعیت بخشیدن به آن برآییم ؛‌ مبادا یک آرمان باطل را که واقعاً باطل است به صورت کاذب در نظر ما حق جلوه دهد و ما در راه آن تلاش کنیم و تلاش ما به هدر رود پس نقش آن آگاهی که در جهت شناخت حق و حقیقت است باید این باشد که واقعاً‌ آن چیزی را که حق و حقیقت است ‌ هرچند هنوز واقعیت پیدا نکرده ‌ به ما نشان بدهد آرمان حق به این ترتیب اساسی ترین نقش آگاهی ، نشان دادن واقعیت آنطور که هست ،‌ و حقیقت آنطور که باید باشد ،‌ به ماست چون اساسی ترین نقش آگاهی این است ،‌ اساسی ترین مسئله در بحث شناخت این است که چه روش و شیوه ای را به کار بریم و از چه معیارها و محکهایی استفاده کنیم تا آگاهی و ذهنیات ما واقعاً واقع نما و حقیقت نما باشند این مهمترین بخش آگاهی است معیارهای شناخت و شیوه و روش شناخت پس فراز نهم چنین است

 

انتظاری که ما از آگاهی داریم این است که واقعیتها را آنطور که هستند به ما نشان دهد ؛ یا حقیقتها و حقها را آنطور که باید باشند به ما بشناساند بنابراین ، اساسیترین و مهمترین بخش مبحث شناخت ،‌ بخش مربوط به روش و شیوه شناخت و معیارها و محکهای شناخت است

 

 

 

راهکارهایی برای اخلاص در عمل  

اخلاص یعنی خالص نمودن اندیشه و نیت و اخلاق و عمل و عبادت و تمام اعضا و جوارح برای خدا که دو نکته اساسی در آن لحاظ می شود. یکی اینکه خود عمل و اندیشه و سخن گفتن و عبادت و مانند آن عملی خدایی و خدا پسند باشد, و دیگر اینکه انسان این عمل خداپسند را برای رضای خدا انجام دهد و نیت و انگیزه اش هم خدایی باشد.

اخلاص به چه معنا است و چگونه می توان به اخلاص رسید؟

تعریف اخلاص: اخلاص ضد ریا است و آن عبارت است از خالص ساختن قصد از غیرخدا .

امام صادق(علیه السلام) مى‏فرمایند: «لابد للعبد من خالص النیه فى کل حرکه و سکون اذ لو لم یکن بهذا المعنى یکون غافلاًم والغافلون قد وصفهم‏الله تعالى بقوله: ان هم الا کالانعام بل هم اضلّ و قال: اولئک هم الغافلون...؛ شرط بندگی خدا این است که در هر حرکت و سکونى نیتش رابرای خدا خالص سازد زیرا اگر چنین نکند، غافل است و غافلان را خداوند تعالى اینگونه توصیف فرموده: اینان مانند چهارپایان بلکه گمراه ‏تر هستند و نیز فرموده: اینان همان کسانى هستند که غافلند»، (میزان‏الحکمه، محمد محمدى رى‏شهرى، ج 3، روایت 4748)

مراحل اخلاص

1- اخلاص در نیت:

اخلاص در این مرحله، به معنی خالص نمودن نیت از هرگونه شائبه شرک و ریا و اهداف غیر الهی است. انسان در زندگی خود سر دو راهی انتخاب به سر می برد، راهی به سوی معنویت، باطن هستی و خدای متعال و راهی به سوی دنیا، ظاهر هستی و جهت مادی حیات.

پیراستن نفس آن است که از همه تعلقات و انگیزه‏هاى غیر الهى جدا شود و همه اعمال را براى خدا انجام دهد، در روایتى از پیامبر (صلی الله علیه وآله) خطاب به ابوذر آمده است:

«...و ما بلغ عبد حقیقةالاخلاص حتى لایحب ان یحمد على شى‏ء من عمل ‏للَّه.» بنده هرگز به حقیقت اخلاص نمى‏رسد، جز آن که دوست نداشته باشد او را بر عمل خدایى، بستایند (بحارالانوار، ج 82، ص 204 )

اولیاء الهی نه تنها نیت خویش را از انگیزه های دنیوی و مادی تخلیه می نمودند، بلکه حتی انگیزه عبادت خود را از ترس از جهنم و طمع بهشت نیز خالص می ساختند. آنها تنها و تنها خدای را از روی محبت و به این دلیل که شایسته عبادت است، عبادت می نمودند و این در حقیقت اوج اخلاص است.

اگر براى ما روشن شود که هیچ‏کس به غیر از خدا منشأ اثرى نیست و بفهمیم که رزق، عطا، منع، غنا، فقر، مرض، سلامتى، ذلت، عزت، زندگى، مردن و. همه در دست خداوند است و هر آنچه در جهان هست مقهور امر حاکم بى‏شریک مى‏باشد، دیگر دل به دیگران نمى‏بندیم و خودنمایى در مقابل دیگران برایمان لذتى نخواهد داشت

2- اخلاص در عمل:

اخلاص در عمل به معنی خالص شدن اعمال از گناهان و رسیدن انسان به ملکه تقوی و ورع است و مراتبى دارد:

مرتبه اول ؛ترک محرمات و انجام واجبات است.

مرتبه دوم ؛ترک مکروهات و انجام مستحبات به ویژه اهتمام به نماز شب است.

مرتبه سوم ؛ترک آنچه موجب اشتغال قلب به غیر خداى مى‏شود مانند بسیارى از مباحات، و همواره در جست و جوى خدا بودن و التزام به آنچه که باعث تقرّب درگاه الهى است.

بهترین راه شروع براى ورزیدگى در اخلاص، نماز است که کون جامع و عبادت تام است و اگر بتوان در آن اخلاص داشت و همواره آن را قربة الى اللَّه به جاى آورد، این خود آمادگى و تمرین مى‏شود که انسان در تمام شؤونات زندگى، اخلاص را رعایت کند.

اگر کسى این مراحل را به طور جدى پشت سر گذاشت، یک قدم به پیش برداشته و آن تسلیم نمودن اقالیم سبعه تن، تحت فرمان الهى است.

3-تصفیه دل:

یکی از مراحل مهم اخلاص هم بیرون راندن تمام رذایل نفسانى ، حب دنیا ، لذت ها و آرزوهای دنیوی، از نهان خانه دل است . آن کس که بتواند شیطان و نفس اماره را از خانه دل بیرون افکند، آن گاه خواهد دید که خداى سبحان- که صاحبخانه است- فضاى دل او را چگونه پر خواهد نموده . در حدیث قدسى آمده است که: قلب المؤمن عرش الرحمان و عرش خدای رحمان جایگاه خدای سبحان است.

درمان ریا و کسب اخلاص

مبارزه با این پدیده و در حقیقت کسب اخلاص در نیت و عمل، از دشوارترین گردنه های راه ایمان است.کوتاهترین راه عقلى براى رسیدن به اخلاص و ریشه‏کن کردن «ریا» تقویت توحید در دل خود مى‏باشد. منظور از توحید در این مقام، توحید افعالى مى‏باشد یعنى، انسان باور کند که فاعل و مؤثرى در عالم جز خداوند نیست، لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه. اگر براى ما روشن شود که هیچ‏کس به غیر از خدا منشأ اثرى نیست و بفهمیم که رزق، عطا، منع، غنا، فقر، مرض، سلامتى، ذلت، عزت، زندگى، مردن و. همه در دست خداوند است و هر آنچه در جهان هست مقهور امر حاکم بى‏شریک مى‏باشد، دیگر دل به دیگران نمى‏بندیم و خودنمایى در مقابل دیگران برایمان لذتى نخواهد داشت.

زیرا ریشه «ریا»:

- یا طمع در مال و منافع دیگر انسان‏ها است،

- و یا محبت و دوست داشتن مدح و ستایش انسان‏ها،

-و یا خوش نداشتن و کراهت از مذمت و ملامت مردم است.

اگر ریاکار این سه مشکل را حل نماید، دیگر دلیلى براى خودنمایى در مقابل انسان‏ها وجود نخواهد داشت.

انسان عاقل رغبت به کارى که براى او نفعى ندارد پیدا نمى‏کند و به امرى که به حال وى ضرر رساند بى‏میل مى‏باشد. ریا هما ضرر و نبود نفع است زیرا دل بستن به تعریف یا دل‏گیر شدن از نکوهش مردم نفعى به حال انسان ندارد بلکه ریا موجب بطلان عبادت و مضرّ مى‏باشد. علاوه این که نظر مردم به اندک چیزى متغیر مى‏شود.

رضا و خشنودى آدمیان زودگذر و ناپایدار است و شخص ریاکار مضطرب، دل‏نگران، متزلزل و مشوش است. در مقابل، اخلاص و چشم نداشتن به مخلوقات، اطمینان و آرامش دل را افزون مى‏کند.

براى رسیدن به اخلاص و درک توحید افعالى، راه‏هاى زیر توصیه مى‏شود:

الف) مطالعه و تفکر راجع به یگانگى مطلق خداوند.

ب) توجه به عجز و ناتوانى مخلوقات.

ج) تلقین این مطلب که مؤثرى در جهان غیر از خداوند نیست.

د) تفویض و توکل به خداوند در کارها و تمرین در جهت تقویت آن.

ه) توجه به بی اعتباری و آفات امور دنیوی از قبیل مال و جاه و بیرون نمودن محبت دنیا و متعلقات آن از دل.

و) مبارزه با حبّ نفس (زیرا ما خود را دوست داریم و همیشه مى‏خواهیم خواسته‏هایمان برآورده شود و مورد تکریم و ستایش دیگران واقع شویم).

گاهى عملى خالصانه انجام مى‏گیرد، ولى بعد از اتمام عمل، صاحب عمل کارى مى‏کند و یا سخنى مى‏گوید که به دیگران بفهماند فلان عمل را انجام داده‏ام، این نوع ریا اگرچه شرعا مبطل عمل عبادى نیست، ولی به لحاظ اخلاقی ریا محسوب می شود و عمل انسان را از شرایط تاثیر گذاری مثبت می اندازد

ز) توجه به اینکه ریا، عمل و عبادت انسان را بی اثر می نماید و بلکه اثر سوء پدید می آورد و صفت زشت نفاق را در دل مى‏پرورد.

علماى علم اخلاق در این زمینه‏ها توصیه‏هایى نموده‏اند:

1-تقویت مبانى توحیدى در ابعاد مختلف و درک این حقیقت که مؤثر اصلى تنها خداست و مبدء و مرجع اوست و همه فقیر درگاه اویند و او غنى بالذات است.« یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَى اَللَّهِ وَ اَللَّهُ هُوَ اَلْغَنِیُ»‏

2- قطع طمع از مردم و توجه به فقر و نیازمندى همه آنان به درگاه خداوند.

3- پناه بردن به خداوند از شر شیطان و نفس اماره.

4- اخفاى عمل در حد ممکن به خصوص در مستحبات. لازم به ذکر است واجبات بهتر است به صورت علنى انجام گردد، زیرا این کار خود موجب تزویج عمل خیر است.

5- تلاوت قرآن و توجه به معانى آن به خصوص آیات توحیدى.

6- توجه دائمى به الگوهاى اخلاص و سعى در تشابه آنها. این کار با مطالعه زندگى اولیاى الهى میسر است.

تذکر:گاهى عملى خالصانه انجام مى‏گیرد، ولى بعد از اتمام عمل، صاحب عمل کارى مى‏کند و یا سخنى مى‏گوید که به دیگران بفهماند فلان عمل را انجام داده‏ام، این نوع ریا اگرچه شرعا مبطل عمل عبادى نیست، ولی به لحاظ اخلاقی ریا محسوب می شود و عمل انسان را از شرایط تاثیر گذاری مثبت می اندازد.

ج)اخلاص چه اثراتی دارد؟

اخلاص یعنی خالص نمودن اندیشه و نیت و اخلاق و عمل و عبادت و تمام اعضا و جوارح برای خدا که دو نکته اساسی در آن لحاظ می شود :

یکی اینکه خود عمل و اندیشه و سخن گفتن و عبادت و مانند آن عملی خدایی و خدا پسند باشد, و دیگر اینکه انسان این عمل خداپسند را برای رضای خدا انجام دهد و نیت و انگیزه اش هم خدایی باشد.

آنگاه وقتی عمل و نیت خدایی شد نتیجه اش خدایی شدن تمام وجود انسان می شود و آدمی به کمال و سعادت نهایی خود می رسد.

به عبارتی شرط کمال انسان اخلاص است به معنی خالص سازی تمام ابعاد وجودی انسان برای خدا و به قصد خدایی شدن کامل انسان. اگر کسی به اخلاص برسد این خود نشانگر صحت راه او است. یعنی در مسیر خدا حرکت کرده و خود را از غیر خدا خالص نموده است.

نمی شود کسی راه را اشتباه برود یعنی مثلا در مسیر دنیا حرکت کند و بعد بگوید من برای خدا خالص شده ام. اخلاص وصف راه راست و صراط مسقیم است. اینکه کسی راه را اشتباه برود و اخلاص هم داشته باشد با هم جور نیست. اخلاص وصف توحید است. ابتدا باید انسان در مسیر توحید حرکت کند و بعد خود را نیز خالص گرداند. نمی شود کسی مشرکانه عمل کند و نیز اخلاص داشته باشد .

د) منظور از درهای حکمت ورحمت چیست؟

- کافى در ذیل آیه« إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ»(اعراف 52) از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمودند: هر بنده‏اى چهل روز خداى خود را به اخلاص عبادت و پرستش نماید آن بنده را به مقام زهد مى‏رساند و درهاى حکمت به دل او باز کند و زبانش به حکمت گویا شود سپس فرمودند: مگر نمى‏بینید بدعت گذاران و کسانى که بر خدا و پیغمبر و اهل بیت او افتراء زده‏اند خداوند ذلیل و خوارشان مى‏فرماید.

ازاین حدیث استفاده می شود که کسی که زبانش گویای حکمت است،بر خدا و پیامبرش افترا نمی بندد ومراقب زبانش است.

- درآیات دیگر نیز فرموده :درهاى برکات را به روى همه مى‏گشاید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِن السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.»( اعراف/ 96) ؛ اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند برکات ، آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم ، ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند ما نیز به کیفر کردارشان مؤاخذه شان کردیم

و همین نیز منظور از حکمت بعثت پیامبران است .و از این آیه بهره می بریم که بازشدن درهای رحمت و برکت ،سرازیر شدن نعمت فراوان بر اوست.

 

 

توکل چیست ؟

1- روزی پیامبر(ص) از جبرئیل ‌پرسید : توکل برخدا چیست؟ جبرئیل عرض کرد: علم داشتن به این که مخلوق نه زیانی می‌رساند و نه سودی می‌بخشد و نه می‌دهد و نه باز می‌دارد. پس هر گاه بنده این گونه شد، برای احدی غیر از خدا کار نمی‌کند و جز خدا امید ندارد و از غیر او ترسی ندارد . در احدی غیر از خدا طمع ندارد .این توکل است.(1)مثلاً وقتی انسان علم دارد که مخلوق نه ضرری می‌رساند و نه سودی می‌بخشد، فقط بر خدا اعتماد داشته و کارش را به او واگذار کرده است.

2- توکل صحیح این است که انسان با مهیا کردن اسباب ، با تمام توان به کار و کوشش بپردازد. به خداوند امیدوار باشد و دعا کند . از او بخواهد اقداماتش را به هدف و نتیجه برساند.

خداوند حکیم نظام هستی را بر پایه اسبا ب ومسببات قرار داده ؛یعنی برای پیدایش هر پدیده ای علتی خاص و برای حل هر مشکلی راهکارهای ویژه ای تعیین نموده است 

از یک سو به انسان «عقل و اندیشه »عنایت کرد تا با کمک آن و مشورت با دیگران راه حل مشکلات را بیابد . افق آینده زندگی خویش را ببیند . بر آن اساس برنامه ریزی کند و به هدف برسد ،از سویی دیگر دو گونه اسباب و علل مقرر داشته است :مادی و معنوی .

هر کار خدا پسندانه از انفاقات مالی ،کمک به دیگران ،دعا و مناجات با خدا ،نماز و زیارت اسباب معنوی هستند اما جایگزین علل مادی نمی شوند، بلکه انسان باید به کمک عقل و فکر خدادادی خود و مشورت با افراد آگاه و متخصص در هر کاری اقدام نماید. همزمان از آغاز هر کار تا پایان آن به لطف و عنایت خداوند امیدوار باشد و دعا کند . از او بخواهد اقداماتش را به هدف و نتیجه برساند ، چون علل مادی را نیز خدا مقرر داشته است و آن ها به اراده و خواست خدا تأثیر می گذارند. بر این اساس :

معنای توکل آن نیست که انسان دنبال اسباب کار نرود ، زیرا تمامی کارها با اسباب انجام می گیرند ، ولی باید بداند که اسباب مستقل نمی باشند و تنها تکیه گاه خدا می باشد. (2).

یک روز امیرالمؤمنین(ع) گروهی از مردم را دید که با برخورداری از صحّت و سلامت، ‌کار را رها کرده و گوشة مسجد نشسته‌اند. فرمود: چه کسانی هستید؟ گفتند: متوکلان بر خدا هستیم. اگر چیزی پیدا کنیم،‌می‌خوریم و اگر چیزی نداشتیم ،صبر می‌کنیم.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: متوکلان بر مردم هستید، یعنی از دسترنج دیگران ارتزاق می‌کنید، نه متوکّل بر خدا.

گفتند: پس چه کنیم؟ فرمود: همانند ما رفتار کنید. هر گاه چیزی به دست آوردیم، در راه خدا می‌بخشیم. هنگامی که در تلاش و کوششی که داریم، به چیزی دست نیافتیم،‌خدا را شکر می‌کنیم.(3)بنا بر این توکل صحیح به معنای گوشه نشینی و کار نکردن نیست، بلکه متوکل با تمام توان به کار و کوشش می‌پردازد.

3- خصوصیات موکل :

کسی که خداوند را وکیل خود قرار داد و او را با اوصاف کمالی‏اش شناخت و او را قدرتمندی با اراده در صحنه هستی دید، دیگر حوادث جهان را تنها در قالب اسباب و علل عادی و مادی تفسیر نخواهد کرد؛ بلکه مشیت نافذ او را در همه جا می‏بیند . حوادث و امور را با در نظر گرفتن این واقعیت بزرگ توضیح می‏دهد. از این‏ رو متوکل، وسائل و اسباب مادی فراهم می کند . در عوامل ماورای مادی بر خداوند توکل می کند. در این صورت، دستیابی به مقصود حتمی خواهد بود.

4- وکالت بندگان

خداوند با مهیا کردن اسباب مادی و معنوی وکالت بندگان خود را بر عهده گرفته است.

خداوند متوکل را با امدادهای غیبی که از حیطه اسباب طبیعی و علل مادی فراتر است، یاری می‏دهد. قرآن مجید می فرماید:

« من یتوکل علی‏الله فهو حسبه انّ الله بالغُ امره ؛ هر کس بر خداوند توکل کند، خداوند برای او کافی است که امورش را کفایت و تدبیر کند و خداوند امورش را به ثمر می‏رساند».(4)

امیرمؤمنان(ع) می‏فرماید: « من توکّل علی‏الله ذَلَّت له الصِّعاب و تسهَّلت علیه الاسبابُ و تبوَّءَ الخَفَض و الکرامة ؛ هر کس به خدا توکل کند، سختی‏ها برای او نرم و آسان و اسباب و وسیله‏ها برایش فراهم می شود و در راحت و وسعت و کرامت جای می گیرد.»(5)

از طرف دیگر به او الهام درونی می دهد . قدرتی را در درون او ایجاد می کند که اراده‏اش قوی و عزمش راسخ می‏گردد. مزاحمات روحی در برابر آن خنثی خواهد شد؛ زیرا انسان در مقام توکل با مسبب‏الاسباب پیوند می‏خورد . با چنین پیوندی دیگر جایی برای نگرانی و تشویش خاطر باقی نمی‏ماند . با قاطعیت با موانع دست و پنجه نرم می‏کند تا به مقصود برسد.(6)

پس بر خدا توکل کنید تا شهد آن را چشیده و از برکات آن بهره مند شوید.

پی نوشت ها :

1. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بیروت ، 1404 هجرى قمری، ج68 ، ص 138 .

2. طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن،دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسین حوزه علمیه ، قم، 1417 ه ق، چاپ پنجم، ج 5 ،ص 239 .

3. محمد رضا مهدوی کنی ،نقطه های آغاز در اخلاق عملی ،‌ص 523،

4. طلاق(65)آیه2.

5. عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى، غرر الحکم و درر الکلم، یک جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم، 1366 هجرى شمسی، ص 197 .

6.تفسیرالمیزان‌، ج 4، ص 65.

 

 

اصول صفات حمیده

 

نویسنده: علامه فیض کاشانی

در بیان صفات حمیده و اخلاق پسندیده روح که از اعمال حسنه و سنن سنیّه بدن و اعضا به تدریج حاصل مى‏شود

صفات و اخلاق نیکو، بعضى از قبیل اصول و امّهات[1] است و بعضى از قبیل فروع و نتایج است که از آن اصول و امّهات ناشى مى‏شود. و ما، در این رساله بر ذکر اصول اقتصار مى‏کنیم؛ زیرا که به تحصیل اصول، فروع نیز حاصل مى‏شود،

انواع صبر

اول، صبر: یعنى پا فشاری بر دشوارى در راه حق. پس اگر بر مصیبت صبر کند، سى‏صد درجه اجر دارد و اگر بر طاعت، شش‏صد درجه و اگر از معصیت، نه ‏صد درجه. و این بهترین انواع صبر است.[2].

اجرى بى حساب

و حق‏تعالى مى‏فرماید: « إِنَّما یُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ »[3]؛ یعنى جز این نیست که تمام و کامل داده مى‏شود مزد صبر کنندگان، بى‏حساب.

و در حدیث آمده: «الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکَارِهِ وَ الصَّبْرِ؛ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَکَارِهِ فِی الدُّنْیَا دَخَلَ الْجَنَّةَ. وَ جَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَ الشَّهَوَاتِ؛ فَمَنْ أَعْطَى نَفْسَهُ لَذَّتَهَا وَ شَهْوَتَهَا دَخَلَ النَّارَ»[4]؛ یعنى دور و حوالى بهشت را مکروهات و صبر گرفته است؛ پس هر که صبر کند بر مکروهات در دنیا، داخل بهشت شود. و دور و حوالى جهنم را لذت‏ها و شهوت‏ها گرفته است؛ پس هر که نفس خود را بدهد به لذت‏ها و شهوت‏ها، داخل آتش شود.

دوم، شکر: شکرِ به زبان آن است که زبان به حمد و ثناى الهى براند.
و شکرِ به ارکان آن است که هر نعمتى را در جای خودش به کار بَرَد. و شکرِ
به دل آن است که بداند که نعمت‏ها همه از جانب خداست.

و شکر، باعث زیادتى نعمت است و کفران، سبب انقطاع نعمت. حق‏تعالى مى‏فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ »[5]؛ یعنى هر آینه اگر شکر نعمت کردید من زیاده مى‏گردانم نعمت را، و اگر کفران نعمت ورزید[6]، به درستى که عذاب من سخت است.

و در حدیث آمده: «مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَاللَّهَ ظَاهِراً بِلِسَانِهِ فَتَمَّ کَلاَمُهُ حَتَّى یُؤمَرَ لَهُ بِالْمَزِیدِ»[7]؛ یعنى هیچ اِنعامى[8] نکرد حق‏تعالى به کسى که آن کس شناخت حق آن نعمت را به دل و حمد خداى کرد به زبان، پس تمام شد حمد او، الاّ آن‏که امر شد که آن نعمت را بر او زیاد کنند.

خشنودى از قضاى الهى

سوم، رضا و تسلیم: یعنى خوشنود بودن به آنچه حق‏تعالى به این کس مى‏کند و اعتراض نکردن بر او که چرا این چنین کرد یا آن چنان نکرد. و هر که از حق‏تعالى خوشنود است حق‏تعالى نیز از او خوشنود است؛ چنان که مى‏فرماید: «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ »[9].

و در حدیث آمده: «مَنْ رَضِیَ بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَهُ، وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ مَضَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ»[10]؛ یعنى هر که راضى شد به قضا، قضا بر او جارى شد و عظیم گردانید حق‏تعالى اجر او را، و هر که راضى نشد به قضا، قضا بر او گذشت و اجر او باطل شد.

رضایت از معاش اندک

و نیز در حدیث آمده: «مَنْ رَضِیَ[11] بِالْیَسِیرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ»[12]؛ یعنى هر که راضى شود به اندکى از معاش، حق‏تعالى راضى شود از او به اندکى از عمل. و این اشاره به قناعت است.

واگذارى امور به خداوند

چهارم، توکل : یعنى گذاشتن کارهاى خود را به حق‏تعالى تا آنچه او خواهد با این کس کند و نظر بر اسباب نداشتن و کارى را که خداى نفرموده به جدّ نگرفتن و فکر دور در تحصیل آن نکردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ »[13]؛ یعنى هر که توکل بر خداى کند پس خداى او را بس است و به دیگرى محتاج نیست.

و در حدیث آمده: «مَنْ أُعْطِیَ التَّوَکُّلَ أُعْطِیَ الْکِفَایَةَ»[14]؛ یعنى هر که را توکل داده‏اند ساختگى کارهاى او را نیز داده‏اند.

محض بندگى

پنجم، اخلاص: یعنى نیت عبادت را از ریا و خواهش دنیا خالص گردانیدن تا محض بندگى و فرمانبرى را باشد یا به جهت ثواب آخرت یا خلاصى از عقاب. حق‏تعالى مى‏فرماید: «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ »[15]؛ یعنى مأمور نشدند مگر آن‏که عبادت خداى کنند در حالتى که خالص کرده باشند از براى او دین را.

و در حدیث آمده: «الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِی لاَ تُرِیدُ أَنْ یَحْمَدَکَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ِالاَّ اللَّهُ»[16]؛ یعنى عمل خالص آن است که نخواهى که ستایش کند تو را بر آن عمل، کسى به جز خداى . عز و جل

یک رنگى

ششم، صدق: یعنى راستى در قول و فعل؛ یعنى دروغ نگفتن و کارى نکردن به ظاهر که در باطن خلاف آن باشد. حق‏تعالى مى‏فرماید: «یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ »[17]؛ یعنى روزى که فایده مى‏دهد راستان را راستى ایشان.

و در حدیث آمده: «مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَى عَمَلُهُ»[18]؛ یعنى هر که زبانش راست است، عملش نیز پاکیزه است. و در حدیث دیگر آمده: «هر که ظاهر او بهتر است از باطن، میزان او سبک خواهد بود»[19].

عفت ورزى

هفتم، عفت: یعنى شهوتِ خوردن و نکاح و غیر آن را بى‏جا به‏کار نبردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً »[20]؛ یعنى باید که عفت بورزند آنانى که نمى‏یابند نکاحى را. و در حدیث آمده که «بهترین عبادت‏ها عفت بطن و فرج است»[21].

قوّت دل

هشتم، شجاعت:  یعنى دل قوى داشتن و ترس را بى‏جا به کار نبردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ »[22]؛ یعنى اى آن کسانى که ایمان آورده‏اید! هرگاه برخورید آنانى را که کافر شده‏اند براى کارزار، پس پشت مگردانید، و هر که پشت خود بگرداند در آن روز ـ مگر آن کسى باشد که خواهد دشمن را فریب دهد و باز متوجه قتال شود یا خواهد که مدد جوید از طایفه دیگر از مؤمنان ـ پس برمى‏گردد به غضبى از جانب خدا و جاى او جهنم است، و جهنم بد جایگاهى است.

و در حدیث آمده: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الشَّجَاعَةَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ حَیَّةٍ»[23]؛ یعنى به درستى که حق‏تعالى دوست مى‏دارد شجاعت را اگر چه بر کشتن مارى باشد[24].

فروخوردن خشم

نهم، حلم: یعنى خشم فرو خوردن[25] و عفو کردن. حق‏تعالى در مقام ثناى قومى مى‏فرماید: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ »[26]؛ یعنى خشم فروخورندگان و عفوکنندگان از مردمان. و در حدیث آمده: «بر شما باد که عفو کنید؛ پس به درستى که عفو زیاد نمى‏کند بنده را مگر عزت، پس، از یکدیگر عفو کنید تا حق‏تعالى شما را عزیز دارد»[27].

فروتنى با مردم

دهم، تواضع و حسن خلق: یعنى از رفعت قدر خود به بزرگ و خُرد نصیب رسانیدن به قدر هرکس، و به مرتبه خود با خُردان بَخیلى ننمودن و ایشان را رد نکردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤمِنین »[28]؛ یعنى اى محمد! فروتنى کن آن کسانى را که تابع تو شده‏اند از مؤمنان.

و در حدیث آمده: «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ، وَ مَنْ تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللَّهُ»[29]؛ یعنى هر که فروتنى کند از براى خدا، بلند گرداند حق‏تعالى او را، و هر که تکبر کند، پست کند حق‏تعالى او را.

سخاوت

یازدهم، سخا:  یعنى بخشش آنچه خداى واجب گردانیده و آنچه مروّت تقاضا مى‏کند از مال و جاه، بى‏کراهتى. حق‏تعالى مى‏فرماید در ثناى قومى: «وَ یُؤثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ »[30]؛ یعنى از خود وا مى‏گیرند و مى‏دهند و اگر چه خود احتیاج به آن داشته باشند.

و در حدیث آمده: «السَّخِیُّ الْحَسَنُ الْخُلُقِ فِی کَنَفِ اللَّهِ لاَ یَسْتَخْلِی اللَّهُ مِنْهُ حَتَّى یُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً وَ لاَ وَصِیّاً إِلاَّ سَخِیّاً، وَ لاَ کَانَ أَحَدٌ مِنَ الصَّالِحِینَ إِلاَّ سَخِیّاً، وَ مَا زَالَ أَبِی یُوصِینِی بِالسَّخَاءِ حَتَّى مَضَى»[31]؛ یعنى سخىِ خوش خو در پناه حق‏تعالى است، او را وا نمى‏گذارد خداى تا داخل بهشت کند. و نفرستاده است حق‏تعالى هیچ نبى و نه وصى الاّ آن‏که سخى بوده‏اند و نبوده هیچ کسى از اهل صلاح الاّ آن‏که سخى بوده. و پدر، مرا همیشه وصیت به سخا مى‏کرد[32] تا گذشت.

و در حدیث دیگر آمده که «سخى نزدیک است به خدا و نزدیک است به بهشت و نزدیک است به مردمان و دور است از آتش دوزخ، و بخیل دور است از خدا و دور است از بهشت و دور است از مردمان و نزدیک است به آتش دوزخ»[33].

تبیین زهد

دوازدهم، زهد:  یعنى دل نبستن در دنیا و مهیّا بودن براى عقبى به طوع[34] و رغبت. و زهد با بسیارىِ مال و جاه[35] جمع مى‏شود. بزرگى را گفتند: تو دعوى زهد مى‏کنى و چندین طویله اسب و استر دارى؟ گفت: من میخ طویله در گِل زده‏ام نه در دل.

حق‏تعالى مى‏فرماید: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ »[36]؛ یعنى تا این‏که تأسّف نخورید بر آنچه از شما فوت مى‏شود از دنیا و شادى نکنید به آن چیزى که مى‏آید به سوى شما از دنیا.

و در حدیث آمده: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا»[37]؛ یعنى خیر را تمام، در خانه‏اى کرده‏اند و کلید آن را زهد در دنیا قرار داده‏اند. و نیز آمده که «مرد، حلاوت ایمان را نمى‏چشد تا آن‏که پروا نداشته باشد که دنیا را که[38] مى‏خورد»[39]. بیت

عارفان هر چه ثباتى و بقائى نکند

گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند

منبعکتاب هشت بهشت

 

 

 

بزرگانان دین در برخورد چاپلوسان

پیشوایان اسلام نه تنها از چاپلوسی و ستایش نابجا بیزار بودند، بلکه مدح آمیخته به تملق را نیز عیب اخلاقی می شمردند. آنان در برابر رفتار و گفتار ذلت باری که با غرور و شرف انسانی مغایر بود، سکوت نمی کردند و اگر کسی مرتکب چنین عمل خلافی می شد، از او انتقاد می کردند. مؤلف کنزالعمال، روایتی بدین مضمون آورده که:

جماعتی از قبیله «بنی عامر» به محضر پیامبر وارد شدند و شروع به مداحی و ستایش آن حضرت کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنان فرمود: «سخن خود را بگویید، ولی مواظب باشید که شیطان شما را به زیاده روی در کلام وادار نسازد». حضرت با این سخن حکیمانه، گوشزد می کند که هرگاه زبان را به حال خود واگذارید، بیم آن می رود که از حد خود تجاوز کند و زیاده بر آنچه شایسته است، بگوید. در عین حال، به پیروان خود هشدار می دهد که حتی درباره شخصیتی چون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم نیز از ستایش و چاپلوسی بپرهیزند.

جمعی در مقابل امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مدح و ثنا پرداختند، امام دست ها را به دعا برداشت و فرمود: خدایا تو به حال من از خودم داناتری و من خودم را بهتر از دیگران می شناسم. خدایا توفیقی به من بده که بهتر از آن باشم که می پندارند و لغزش هایی را که از من نمی دانند، بر من ببخشای!

نقل است مولای متقیان علی علیه السلام به چاپلوسان فرمود: «از من تعریف و تمجید نکنید؛ چون یا دروغ می گویید (که در این صورت گناه مرتکب شده اید) یا راست می گویید؛ که من تنها در حد توان و وظیفه ام کار انجام داده ام و نیازی به تعریف و تمجید ندارم و ایشان رو به مدیران خود می فرماید: زنهار. انتخاب راز دارانست را تنها بر اساس خوش بینی و اطمینان به آنان قرار مده؛ زیرا برخی از اطرافیان با چاپلوسی و خوش خدمتی می کوشند خود را نزد فرمانداران، با تدبیز و وارسته و کاردان جا کنند. پس تو اراده و دلخواهت را تنها محک و معیار سنجش آنان قرار مده؛ چون در پس این چهره ها از درستی و امانت خبری نیست و دیری نمی پاید که می بینی، رفتار و کردارشان با بندگان خدا با دوان درنده یکی است.

 

 

آسیب های ناشی از چاپلوسی

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: کَثْرَةُ الثّناءِ مَلَقٌ یَحْدُثُ الزَّهْدَ و یُدْنی مِنَ الْعِزَّةِ.

بسیار ستایش کردن از افراد، چاپلوسی است که تکبر را سبب می شود و شخص را از عزت دور می سازد.

بنابراین، از یک سو، ستایش شونده را به فخرفروشی و کبرورزی وا می دارد و از سویی دیگر، عزت نفس را از گوینده می گیرد. این مسئله از عقده حقارت و پایین بودن اعتماد به نفس ناشی می شود. از آن جا که فرد متملق، در خود احساس بی ارزش می کند، برای جلب توجه، به چاپلوسی دیگران پناه می آورد. چنین شخصی به برخی افراد این فرصت را می دهد که از تملق و ستایش دیگران لذت ببرند شوند و در مقابل، آنان را از به رنج از عقده حقارت نیز می اندازد. بدین ترتیب، با دامن زدن. به این تملق ها، خود نیز احساس رضایت می کند و در عین حال در خود کم بینی زیان باری به سر می برد.

چاپلوسی و تملق، غرور می آورد و مغرور به پند ناصحان گوش نمی دهد و اگر این حرکت او با قدرت همراه شود، هر دم را به سختی و بدبختی می افکنند. بر این اساس، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اِذا مَدَحْتَ اَخاکَ فی وَجْهِهِ اَمْرَرْتَ عَلی حَلْقِهِ مُوسی؛ هرگاه برادرت را پیش رویش بستایی، چنان است که تیغ بر گلویش نهاده ای». فرد چاپلوس، افزون بر اینکه مرتکب دروغ، نفاق و میدان دادن به ستمگران می شود، به نسبت موقعیت ستمگران و آثار ناگواری از تملق و چاپلوسی او پدید آمده، خود، یکی از عوامل فساد و شریک جرم زیان ها و خسارت های وارد شده از این ناحیه به شمار می رود. هر کس به مقدار دخالت، همکاری، تأیید و تشویق خود از دیگران، در پیدایش فساد و ارتکاب جرم ها و ظلم، سهیم و شریک است.

 

 

آسیب های ناشی از چاپلوسی

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: کَثْرَةُ الثّناءِ مَلَقٌ یَحْدُثُ الزَّهْدَ و یُدْنی مِنَ الْعِزَّةِ.

بسیار ستایش کردن از افراد، چاپلوسی است که تکبر را سبب می شود و شخص را از عزت دور می سازد.

بنابراین، از یک سو، ستایش شونده را به فخرفروشی و کبرورزی وا می دارد و از سویی دیگر، عزت نفس را از گوینده می گیرد. این مسئله از عقده حقارت و پایین بودن اعتماد به نفس ناشی می شود. از آن جا که فرد متملق، در خود احساس بی ارزش می کند، برای جلب توجه، به چاپلوسی دیگران پناه می آورد. چنین شخصی به برخی افراد این فرصت را می دهد که از تملق و ستایش دیگران لذت ببرند شوند و در مقابل، آنان را از به رنج از عقده حقارت نیز می اندازد. بدین ترتیب، با دامن زدن. به این تملق ها، خود نیز احساس رضایت می کند و در عین حال در خود کم بینی زیان باری به سر می برد.

چاپلوسی و تملق، غرور می آورد و مغرور به پند ناصحان گوش نمی دهد و اگر این حرکت او با قدرت همراه شود، هر دم را به سختی و بدبختی می افکنند. بر این اساس، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اِذا مَدَحْتَ اَخاکَ فی وَجْهِهِ اَمْرَرْتَ عَلی حَلْقِهِ مُوسی؛ هرگاه برادرت را پیش رویش بستایی، چنان است که تیغ بر گلویش نهاده ای». فرد چاپلوس، افزون بر اینکه مرتکب دروغ، نفاق و میدان دادن به ستمگران می شود، به نسبت موقعیت ستمگران و آثار ناگواری از تملق و چاپلوسی او پدید آمده، خود، یکی از عوامل فساد و شریک جرم زیان ها و خسارت های وارد شده از این ناحیه به شمار می رود. هر کس به مقدار دخالت، همکاری، تأیید و تشویق خود از دیگران، در پیدایش فساد و ارتکاب جرم ها و ظلم، سهیم و شریک است.

 

 

نکوهش چاپلوسی در بیان اهل بیت علیه السلام

آن گاه که انسان از محیط ارزش های خدایی خارج می شود و ارزش های مادی ملاک به روزی و برتری او قرار می گیرد، اسارت آغاز می شود. چاپلوسی، حالتی است برخاسته از ضعف نفس و نوعی اسارت روحی انسان که در برابر دیگر آدمیان برای جلب منافع و کسب امتیازهای مادی صورت می گیرد. امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: الثَّناءُ بِأکْثَرِ مِنَ الْاِسْتِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصیرُ عَنِ الْاِسْتِحْقاقِ عَیٌّ اَوْ حَسَدٌ.

ستایش بیش از حد، تملق است و کوتاهی در ستایش، درماندگی است یا حسد.

ستایش و ستودن کسی که در انجام دادن وظایف شرعی یا اجتماعی، سهل انگار است، چاپلوسی نام دارد. این کار، نوعی آفت زبانی است و نکوهیده بودن آن در سخنان هدایت گر رهبران معصوم اسلام آشکارا بیان شده است. این حرکت، ستایش شوندگان دروغین را فخرفروشی و خودبین بار می آورد و برای ستمگران و خیانتکاران نیز، نوعی تأیید و تشویق عملی به شمار می آید. گروهی از افراد چاپلوسی دیگران، مغرور می شوند و خود نیز به باوری بی اساس از خویش می رسند. اینان در وظایف و مسئولیت های خود، سستی و خیانت روا نمی دارند و در عین حال؛ خود را وظیفه شناس، امانت دار و فداکار در راه مردم می پندارند و از آنان انتظار تأیید و سپاسگزاری دارند.

 

 

آثار چاپلوسی

مهمترین اثر این است که ملکه اخلاص را از کف داده و چشم نیاز به عنایت و بخشش مخلوقی همچون خود می­دوزد که حکایت از شرک پوشیده و خفی وی می­کند. چرا که وی در توحید افعالی دچار مشکل شده است و دیگران را مؤثر در امور جاری در عالم می بیند.   

گاهى خود را برده پستى مى‏نمایاند تا از متاع او چیزى نصیبش گردد. در تملّق بى‏سروپائى هزار دروغ می گوید، تا قلب او را به دست آورد که نتیجه ای جز خواری و ذلت خود و احساس شخصیتی کاذب و توخالی در نوع تعریف شدگان به بار نخواهد گذاشت که نتیجه آن، برهم خوردن تعادل جامعه و رفتن آن بسوی حالتی دروغین و مسموم خواهد بود.

انواع چاپلوسی:

گفته شد که منشأ تعریف و تمجیدهای نادرست از مردم، دوری از حق و غوطه ور شدن در منجلاب دنیا و مادیات است اما باید متذکر شویم که نوعی تملق هم هست که نه تنها ناپسند نبوده بلکه ممدوح و گوارا است و در دعاها و روایات ما به آن اشاره و ترغیب شده است و آن چاپلوسی و تملق کردن به هنگام راز و نیاز با خدا است. البته چنین عرض حاجتی به بارگاه دوست، لطیف نمودن معانى تضرع، توسل و تسلیم می باشد.[6]خداوند به حضرت عیسى علیه السّلام وحى نمود: «عیسى مانند غریق غمزده‏اى که یاورى ندارد، به درگاه من دعا و دلت را برایم خوار کن و در خلوت بسیار بیاد من باش و بدان من با چاپلوسى کردن تو خوشحال مى‏شوم. با زنده دلى و نشاط این عمل را انجام بده و صداى غمناک خود را به من برسان».[7]

باید با یاد حق تعالى دل را از ظواهر فریبنده دنیا منصرف کند و تمام جهان و جهانیان را از نظرش بیاندازد و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد و هر چه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است در نظرش کوچک باشد و این خود، منشأ تواضع براى حق و به تبع آن براى خلق می گردد

درمان چاپلوسی :

برای درمان این رذیله اخلاقی دو زمینه هست اول اینکه شخص چاپلوس در آثار و مفاسد این صفت خوب بیاندیشد و با خود بنگرد که آیا می ارزد در عوض مال یا جاه و مقامی که بر فرض اثرگذاری چاپلوسی اش نصیب او می شود بین خدا و خلق خدا، خود را ذلیل و خوار کند و در وادی شرک داخل شود که عقاب و رسوایی هر دو جهان را در پی خواهد داشت.

باید با یاد حق تعالى دل را از ظواهر فریبنده دنیا منصرف کند و تمام جهان و جهانیان را از نظرش بیاندازد و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد و هر چه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است در نظرش کوچک باشد و این خود، منشأ تواضع براى حق و به تبع آن براى خلق می گردد. زیرا که خلق را نیز از حق می بیند و این خود، منشأ عزّت نفس و بزرگوارى او می شود؛ دیگر مقابل کسی سر خفت و خواری کج نمی کند و تملق هر بی سروپایی را به جان نمی خرد. از طرفی باید روح قناعت را در خود پرورش داده و شکوفا سازد چون «هر که بناى قناعت بگذارد، براى گذران زندگی به زحمت نمى‏افتد(هر چند عیالمند باشد) در نتیجه از احتیاج به مردم خلاص مى‏شود و از چاپلوسى و تملّق ناکسان، فراغت مى‏یابد و در نزد خالق و خلق، عزیز مى‏گردد»[8] و همانطور که امیرالمؤمنین علی السلام فرمودند « فقر و ناداری را بر تملق دیگران برگزیند.» [9]

اگر چاپلوسی او برگرفته از عادات و رسوم نادرست رایج بین مردم که آن را مردم داری می پندارند باید کمر همت ببندد و حق را هدف خود قرار دهد و این رسم نادرست را به هیچ انگارد و در این کار از هیچ نیروئى بیم و هراس نداشته باشد و از مذمّت و سرزنش مردم نهراسد.[10]

این صفت خبیثه -که به زبان آوردن مطالبی است در مورد دیگران، درحالی که به آن اعتقادی ندارد- نهری است جاری از دریای وسیع محبت دنیا و خصلتی است به ودیعه گرفته شده از خصلتهای سگان، چرا که آداب سگان است که در انتظار لقمه‏اى دُم خود را مى‏جنبانند و تملق و چاپلوسى مى‏کنند.[11] 

نتیجه:

چاپلوسی و تملق ناشی از حقارت نفس است و نوعی شرک انسان ها جز در مقابل خداوند نباید خود را حقیر شمارند و تعظیم و اکرام دیگری به امید رسیدن به خواسته ها یعنی شریک قرار دادن برای خدا و آن شریک را تواناتر از خدا پنداشتن  پی باید مواظب رفتار خود باشیم و دست از چنین حرکات ناشایستی برداریم.

 

 

اشکال چاپلوسی

در محیط هاى که چاپلوسی متداول است ، هر نوع تعبیر باید مورد پسند طبقه‏ى ممتاز جامعه باشد. در نتیجه صداقت و پاى بندى به اصولى که تأمین کننده منافع واقعى مردم است، جاى خود را به تحسین مبالغه آمیز و در نهایت به چاپلوس مى‏دهد. البته شیوه و شکل چاپلوسى متنوع و متعدد است. ممکن است به صورت‏هاى آشکار و پنهان صورت مى‏گیرد .

دادن القاب و عناوین جعلى و غیر واقعى و ستودن غلط آمیز طرف مقابل، یا افراد بالا دست تعریف و تمجید بی جا و دور از واقعیت افراد ، ابراز محبت بیش از حد از جمله شکل‏هاى چاپلوسى است.

چاپلوسى و یا سایر آفات اخلاقى در هر مجموعه‏اى نشانگر ناسالم بودن روابط و مناسبات و هنجارهاى حاکم بر آن جامعه است. چنین فضایى در جامعه زمانى شکل مى‏گیرد که منزلت‏ها و نقش‏ها آن گونه که شایسته‏ى افراد است توزیع نشود و در واقع شایسته سالاری به معنی واقعی آن وجود ندارد. اگر هر شخص در جایگاه در خور شان خود قرار گیرد و مطابق با منزلت واقعى‏اش از نقش اجتماعى مناسب برخوردار شود، مناسبات در روابط اجتماعى نیز از سلامت کافى برخوردار خواهد شد.

تملّق، مبدأش شرک و جهل بوده، غایتش نفس است و ثمره‏اش خفّت و خوارى می باشد. به هرحال باید دانست که چاپلوسی از آبشخور نفاق و خودخواهی سیراب شده است

منشأ چاپلوسی :

هدف انسانی که طالب رضا و خشنودى مردم است و توجه به جلب نظر و قلوب مردم دارد، آن است که آنها را مؤثر در امورى مى‏داند که مورد طمع اوست. مثلا کسانى که پول پرست و مال دوست هستند، پیش ارباب ثروت خاضع بوده از آنها تملق می گویند و برای آنها فروتنى می نمایند و کسانى که طالب ریاست و احترامات ظاهری هستند از مریدان و پیروان خود تملق ها کرده، فروتنی ها می نمایند تا قلوب آنها را به هر ترتیبى که هست به سوی خویش جلب کنند.

اما در مقابل کسانی هستند که با ریاضات شرعی خود را تربیت کرده، طالب رضاى حق‏اند و زینت های دنیا آنها را نلرزانده، در ریاست، طالب رضاى حق هستند و هنگامی که زیر دستند حق جو و حق طلب بوده همچون آدمهای شریف گذران عمر می کنند.[3]

البته ناگفته نماند که گاهی شیطان افراد را به بهانه تواضع به این بلیه دچار کرده مشغولشان می کند و حال آنکه مابین آن دو فاصله است: تواضع مبدأش علم به خدای تعالی و نفس بوده، غایتش هم خدا است یا کرامت خدا و نتیجه‏اش کمال نفسانى است. درحالی که تملّق، مبدأش شرک و جهل بوده، غایتش نفس است و ثمره‏اش خفّت و خوارى می باشد. به هرحال باید دانست که چاپلوسی از آبشخور نفاق و خودخواهی سیراب شده است.[4]

متأسفانه گاهی، عادت بعضی از مردم شده است که چرب زبانى و تملّق را دلیل بر مردم‏دارى و حسن خلق تلقّى کرده، خلاف آن را نشانه حقارت و کم ارزشى و نبود شخصیت می پندارند.[5]

 

 

 

تواضع و آثار آن چیست؟ و فرق میان تواضع و ذلّت چیست

تواضع، از صفات نیک اخلاقی است که فردی بدون هیچ چشمداشت مادی و دنیایی، از تکبر و برتربینی در برابر دیگر افراد با ایمان خودداری نموده و مزایا و محاسن خود را به رخ آنان نکشد.

در مقابل، ذلّت و خواری؛ یعنی آن‌که خود را برای دنیاپرستان کوچک کرده و در مقابل آنها به تملق و چاپلوسی پرداخته تا از این طریق به منافع پَست مادی دست یابد که این رفتار در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته است.

در آموزه‌های دین اسلام برای تواضع آثاری مانند سربلندی، جلب محبّت دیگران و ... ذکر شده است.

در مرز و تفاوت میان تواضع و ذلّت باید گفت: تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است.

پاسخ تفصیلی

یکی از رفتارهایی که در آموزه‌های دینی از صفات نیک اخلاقی شمرده شده است «تواضع و فروتنی» است که برای آن آثار و برکاتی ذکر شده است که به طور خلاصه به آن می‌پردازیم:[1]

مفهوم تواضع

تواضع آن است که انسان، خود را از کسانى که در جاه و مقام از او پایین‌ترند، برتر نداند. همچنین به معناى شکسته نفسى و افتادگى آمده است که آدمى خود را از دیگران بالاتر نبیند.[2]

مرز میان تواضع و ذلّت‌پذیرى

باید توجه داشت که مفهوم تواضع به معناى کوچکى کردن و به دیگران ارج نهادن است، نه آن‌که تواضع به معنای خود را خوار کردن و زیر بار ذلّت رفتن باشد. تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است. برای آگاهی بیشتر در این‌باره نمایه‌های «تکبر و تواضع در روایات»، سؤال ۲۹۳۲۲ و «دانش بیشتر، تواضع و فروتنی بیشتر»، سؤال 29277 مطالعه شود.

تواضع از نگاه قرآن‏

ایمان و اعتقاد به خدا، تمام شئون زندگى انسان مؤمن را در بر می‌گیرد. آن گونه که آثار بندگى خدا در رفتار و گفتار او آشکار می‌شود. یکى از برجستگی‌هاى اخلاقى که قرآن کریم در وصف بندگان خدا بیان کرده، رفتار متواضعانه آنان است:

«بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بی‌تکبّر بر زمین راه می‌روند؛ و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها سلام می‌گویند [و با بی‌اعتنایى و بزرگوارى می‌گذرند]».[3]

خداوند سبحان به پیامبر اسلام(ص) چنین سفارش می‌کند: در برابر هر یک از مؤمنان که از تو پیروى می‌کند، فروتنى کن.[4] همچنین در کنار وظایف متعددى که براى فرزندان نسبت به پدر و مادر ذکر کرده، فرموده است: «و بال‌هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر!».[5]

تواضع از نگاه احادیث

پیشوایان اسلام در سخنان متعددّى ارزش تواضع را بیان کرده و حد و مرزش را تعیین نموده‌اند.

رسول خدا(ص) تواضع را سبب رفع ستم از جامعه دانسته، می‌فرماید: «نسبت به یکدیگر فروتن باشید تا کسى بر دیگرى ستم روا ندارد».[6]

نقل شده است که روزى پیامبر(ص) به یارانش فرمود: «چرا شیرینى عبادت را در شما نمی‌بینم!» پرسیدند: شیرینى پرستش چیست؟ فرمود: «فروتنى».[7]

امیر مؤمنان(ع) نیز فروتنى را از بزرگ‌ترین عبادت‌ها شمرده و فرموده است: «بر تو باد به تواضع، که از بزرگ‌ترین عبادت‌هاست».[8]

امام رضا(ع) پیرامون حدّ تواضع می‌فرماید: «تواضع درجاتى دارد؛ از آن جمله، انسان قدر خویش را بشناسد و با دلى سالم در جایگاه خود نشیند، دوست نداشته باشد به سوى کسى رود، مگر چنان‌که به سویش آیند (یعنی؛ با مردم چنان که دوست دارد با او رفتار شود رفتار کند). اگر بدى بیند، آن‌را با نیکى بپوشاند. فرو خورنده خشم و درگذرنده از [لغزش] مردم باشد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».[9]

امام صادق(ع) فرمود: «از تواضع است که در نشستن به پایین مجلس راضى باشى و با هر کس روبه‌رو شدى، سلام کنى، نزاع و مجادله را ترک گویى، گرچه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى که به خاطر تقوایى که دارى تو را ستایش کنند». [10]

آثار تواضع‏

این صفت زیباى انسانى آثار نیکو و گرانقدرى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:

1. مایه سربلندى است؛ رسول خدا(ص) فرمود: «فروتنى ‏جز بر سربلندى بنده ‏نیفزاید، پس تواضع کنید، خدایتان شما را رحمت‏کند».[11]

حضرت عیسى(ع) فرمود: «خوشا به حال فروتنان در دنیا، آنان در روز رستاخیز از اهل جایگاه‌هاى [بلند عزّت و شرف] هستند».[12]

2. نردبان ترقّى است؛ امیر مؤمنان على(ع) فرمود: «فروتنى، نردبان شرافت و بزرگى است».[13]

3. سبب نظم در کارها می‌گردد؛ امام على(ع) فرموده است: «با تواضع، کارها مرتّب می‌شود».[14]

4. محبّت آور است؛ چنان‌چه امام علی(ع) فرمود: «میوه فروتنى، مهربانى است».[15]

تواضع در برابر چه کسانى رواست؟

فروتنى، در فرهنگ اسلام، تنها در برابر بزرگان دین، فرزانگان دانش، مؤمنان و پدر و مادر، شایسته و پسندیده است؛ زیرا در این‌گونه موارد تواضع با ذلّت همراه نیست، امّا تواضع در مقابل مستکبران، فرومایگان و یا توانگران به خاطر ثروت و قدرت آنان زشت و نکوهیده است. زمانى که تواضع، انگیزه و جهت غیر الهى داشته باشد، شکل «ذلّت» به خود می‌گیرد و سبب بی‌مقدار شدن ارزش‌هاى والاى انسانى می‌گردد. امام علی(ع) فرمود: «هر کس نزد توانگرى رود و به خاطر ثروتش برایش فروتنى کند، دو سوّم دینش از میان رفته است».[16]

تواضع در سیره عملی معصومان(ع)

پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) کلیه صفات نیک انسانى از جمله تواضع را در بالاترین مرتبه آن دارا بودند، و آن‌را در زندگی و معاشرت با مردم به کار می‌بردند که به ذکر چند نمونه بسنده می‌شود.

1. رسول گرامى اسلام (ص) از روى تواضع، به گوسفندان علف می‌داد و شیرشان را با دست خود می‌دوشید، کفش و لباسش را خود وصله می‌زد، با خدمت‌کاران هم غذا می‌شد، در آسیاب کردن غلّه به خدمت‌گزار خود کمک می‌کرد، نیازمندی هاى خانه را از بازار تهیه کرده، به خانه حمل می‌کرد، با دارا و ندار، کوچک و بزرگ دست می‌داد، در سلام کردن بر دیگران پیشى می‌گرفت و دعوت مؤمنان را می‌پذیرفت.[17]

2. پدر و پسرى از یاران امیر مؤمنان علی(ع) مهمان آن‌حضرت شدند، ایشان به آنان احترام گذاشت و آنها را در بالاى مجلس جاى داد و خود پیش روى آنان نشست. سپس غذا آورد و با هم صرف کردند. پس از غذا، «قنبر» خدمت‌گزار امام، طشت و آفتابه آورد و خواست بر دست مهمانان آب بریزد. امام خود برخاست، ابریق را گرفت تا بر دست مهمان خویش آب بریزد. در این حال، مهمان با سرعت، دست خود را عقب کشید و گفت: اى امیرمؤمنان! چگونه در محضر خدا، کسى مثل شما روى دست من آب بریزد؟ امام(ع) فرمود: «درست است که خدا تو را می‌بیند، ولى من برادر تو هستم، بنشین و دستت را بشوى، پاداش این کار آن است که در بهشت، ده چندان به من خدمت خواهند کرد»، مهمان پذیرفت و دستش را شست. سپس آن‌حضرت، ابریق را به‏ فرزندش، محمد حنفیه داد و فرمود: «اگر این پسر به تنهایى مهمان من بود، خود آب بر دستش می‌ریختم، ولى خداوند دوست دارد میان پدر و پسر تفاوتى باشد. برخیز! تو نیز بر دست پسر آب بریز».[18]

3. حضرت امام صادق(ع) فرمود: «امام سجاد(ع) با کسانى مسافرت می‌کرد که او را نشناسند و با کاروانیان شرط می کرد که برخى نیازمندهایشان را بر آورده سازد و به آنان خدمت کند، در سفرى آن‌حضرت سرگرم خدمت به مسافران بود که فردى از آن میان او را شناخت و به اهل کاروان گفت: آیا می‌دانید این شخص کیست؟ گفتند: نه. گفت: این على بن حسین است، مسافران گرد آن‌حضرت حلقه زدند، دست و پاى ایشان را بوسیدند و گفتند: اى فرزند رسول خدا! آیا می‌خواهید ما دوزخى شویم؟ اگر خداى نخواسته ما به شما بی‌ادبى می‌کردیم، بدبخت می‌شدیم، چه سبب شده که شما چنین کنید؟ فرمود: من هرگاه با آشنایان مسافرت کنم، آنان به احترام پیامبر(ص) بیش از حد به من خدمت می‌کنند، از بیم آن‌که مبادا شما نیز چنین کنید، ناشناخته با شما همراه شدم».[19]

 

 

 

1. ر.ک: یوسفیان، نعمت الله، اخلاق اسلامى، ج 2، ص 33 – 39، اداره آموزشهاى عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه‏، قم، چاپ اول، 1376ش.

 

2. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ج 2، ص 300،  هجرت‏، قم، 1377ش.

 

[3]. فرقان، 63: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».

 

[4]. شعراء، 215: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ».

 

[5] . اسراء، 24: «وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ».

 

[6] . «تَواضَعُوا حَتَّى لا یَبْغى احَدٌ عَلى احَدٍ»؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعة ورّام، ج 2، ص 120، مکتبه فقیه، قم، 1410ق‏.

 

[7] . همان، ج 1، ص 201.

 

[8] . «عَلَیْکَ بِالتَّواضُعِ فَانَّهُ مِنْ اعْظمَ الْعِبادَةِ»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص 119، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[9] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 124، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.

 

[10] . همان، ص 122 - 123.

 

[11] . «انَّ التَّواضُعَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ الَّا رَفْعَةً فَتَوا ضَعُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ »؛ مجموعة ورّام، ج 1، ص 201.

 

[12] . «طُوبى لِلْمُتَواضِعینَ فِى الدُّنْیا هُمْ اصْحابُ الْمَنابِرِ یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ همان.

 

[13] . «التَّواضُعُ سُلَّمُ الشَّرَفِ »؛ تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، محقق و مصحح: درایتی، مصطفی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 57، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1366ش.

 

[14] . «بِخَفْضِ الْجَناحِ تَنْتَظِمُ الْامُورُ»؛ همان، ص 302.

 

[15] . «ثَمَرَةُ التَّواضُعِ الْمَحَبَّةُ»؛ همان،  ص 327.

 

[16] . «مَنْ اتى غَنِیّاً فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ، ذَهَبَ ثُلْثا دینِه»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 74، ص 63، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[17] . ر.ک: همان، ج 70،  ص 208.

 

[18] . همان، ج 72،  ص 118.

 

[19] . همان، ج 46، ص 69.

 

تواضع و آثار آن چیست؟ و فرق میان تواضع و ذلّت چیست

تواضع، از صفات نیک اخلاقی است که فردی بدون هیچ چشمداشت مادی و دنیایی، از تکبر و برتربینی در برابر دیگر افراد با ایمان خودداری نموده و مزایا و محاسن خود را به رخ آنان نکشد.

در مقابل، ذلّت و خواری؛ یعنی آن‌که خود را برای دنیاپرستان کوچک کرده و در مقابل آنها به تملق و چاپلوسی پرداخته تا از این طریق به منافع پَست مادی دست یابد که این رفتار در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته است.

در آموزه‌های دین اسلام برای تواضع آثاری مانند سربلندی، جلب محبّت دیگران و ... ذکر شده است.

در مرز و تفاوت میان تواضع و ذلّت باید گفت: تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است.

 

 

پاسخ تفصیلی

 

یکی از رفتارهایی که در آموزه‌های دینی از صفات نیک اخلاقی شمرده شده است «تواضع و فروتنی» است که برای آن آثار و برکاتی ذکر شده است که به طور خلاصه به آن می‌پردازیم:[1]

مفهوم تواضع

تواضع آن است که انسان، خود را از کسانى که در جاه و مقام از او پایین‌ترند، برتر نداند. همچنین به معناى شکسته نفسى و افتادگى آمده است که آدمى خود را از دیگران بالاتر نبیند.[2]

مرز میان تواضع و ذلّت‌پذیرى

باید توجه داشت که مفهوم تواضع به معناى کوچکى کردن و به دیگران ارج نهادن است، نه آن‌که تواضع به معنای خود را خوار کردن و زیر بار ذلّت رفتن باشد. تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است. برای آگاهی بیشتر در این‌باره نمایه‌های «تکبر و تواضع در روایات»، سؤال ۲۹۳۲۲ و «دانش بیشتر، تواضع و فروتنی بیشتر»، سؤال 29277 مطالعه شود.

تواضع از نگاه قرآن‏

ایمان و اعتقاد به خدا، تمام شئون زندگى انسان مؤمن را در بر می‌گیرد. آن گونه که آثار بندگى خدا در رفتار و گفتار او آشکار می‌شود. یکى از برجستگی‌هاى اخلاقى که قرآن کریم در وصف بندگان خدا بیان کرده، رفتار متواضعانه آنان است:

«بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بی‌تکبّر بر زمین راه می‌روند؛ و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها سلام می‌گویند [و با بی‌اعتنایى و بزرگوارى می‌گذرند]».[3]

خداوند سبحان به پیامبر اسلام(ص) چنین سفارش می‌کند: در برابر هر یک از مؤمنان که از تو پیروى می‌کند، فروتنى کن.[4] همچنین در کنار وظایف متعددى که براى فرزندان نسبت به پدر و مادر ذکر کرده، فرموده است: «و بال‌هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر!».[5]

تواضع از نگاه احادیث

پیشوایان اسلام در سخنان متعددّى ارزش تواضع را بیان کرده و حد و مرزش را تعیین نموده‌اند.

رسول خدا(ص) تواضع را سبب رفع ستم از جامعه دانسته، می‌فرماید: «نسبت به یکدیگر فروتن باشید تا کسى بر دیگرى ستم روا ندارد».[6]

نقل شده است که روزى پیامبر(ص) به یارانش فرمود: «چرا شیرینى عبادت را در شما نمی‌بینم!» پرسیدند: شیرینى پرستش چیست؟ فرمود: «فروتنى».[7]

امیر مؤمنان(ع) نیز فروتنى را از بزرگ‌ترین عبادت‌ها شمرده و فرموده است: «بر تو باد به تواضع، که از بزرگ‌ترین عبادت‌هاست».[8]

امام رضا(ع) پیرامون حدّ تواضع می‌فرماید: «تواضع درجاتى دارد؛ از آن جمله، انسان قدر خویش را بشناسد و با دلى سالم در جایگاه خود نشیند، دوست نداشته باشد به سوى کسى رود، مگر چنان‌که به سویش آیند (یعنی؛ با مردم چنان که دوست دارد با او رفتار شود رفتار کند). اگر بدى بیند، آن‌را با نیکى بپوشاند. فرو خورنده خشم و درگذرنده از [لغزش] مردم باشد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».[9]

امام صادق(ع) فرمود: «از تواضع است که در نشستن به پایین مجلس راضى باشى و با هر کس روبه‌رو شدى، سلام کنى، نزاع و مجادله را ترک گویى، گرچه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى که به خاطر تقوایى که دارى تو را ستایش کنند». [10]

آثار تواضع‏

این صفت زیباى انسانى آثار نیکو و گرانقدرى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:

1. مایه سربلندى است؛ رسول خدا(ص) فرمود: «فروتنى ‏جز بر سربلندى بنده ‏نیفزاید، پس تواضع کنید، خدایتان شما را رحمت‏کند».[11]

حضرت عیسى(ع) فرمود: «خوشا به حال فروتنان در دنیا، آنان در روز رستاخیز از اهل جایگاه‌هاى [بلند عزّت و شرف] هستند».[12]

2. نردبان ترقّى است؛ امیر مؤمنان على(ع) فرمود: «فروتنى، نردبان شرافت و بزرگى است».[13]

3. سبب نظم در کارها می‌گردد؛ امام على(ع) فرموده است: «با تواضع، کارها مرتّب می‌شود».[14]

4. محبّت آور است؛ چنان‌چه امام علی(ع) فرمود: «میوه فروتنى، مهربانى است».[15]

تواضع در برابر چه کسانى رواست؟

فروتنى، در فرهنگ اسلام، تنها در برابر بزرگان دین، فرزانگان دانش، مؤمنان و پدر و مادر، شایسته و پسندیده است؛ زیرا در این‌گونه موارد تواضع با ذلّت همراه نیست، امّا تواضع در مقابل مستکبران، فرومایگان و یا توانگران به خاطر ثروت و قدرت آنان زشت و نکوهیده است. زمانى که تواضع، انگیزه و جهت غیر الهى داشته باشد، شکل «ذلّت» به خود می‌گیرد و سبب بی‌مقدار شدن ارزش‌هاى والاى انسانى می‌گردد. امام علی(ع) فرمود: «هر کس نزد توانگرى رود و به خاطر ثروتش برایش فروتنى کند، دو سوّم دینش از میان رفته است».[16]

تواضع در سیره عملی معصومان(ع)

پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) کلیه صفات نیک انسانى از جمله تواضع را در بالاترین مرتبه آن دارا بودند، و آن‌را در زندگی و معاشرت با مردم به کار می‌بردند که به ذکر چند نمونه بسنده می‌شود.

1. رسول گرامى اسلام (ص) از روى تواضع، به گوسفندان علف می‌داد و شیرشان را با دست خود می‌دوشید، کفش و لباسش را خود وصله می‌زد، با خدمت‌کاران هم غذا می‌شد، در آسیاب کردن غلّه به خدمت‌گزار خود کمک می‌کرد، نیازمندی هاى خانه را از بازار تهیه کرده، به خانه حمل می‌کرد، با دارا و ندار، کوچک و بزرگ دست می‌داد، در سلام کردن بر دیگران پیشى می‌گرفت و دعوت مؤمنان را می‌پذیرفت.[17]

2. پدر و پسرى از یاران امیر مؤمنان علی(ع) مهمان آن‌حضرت شدند، ایشان به آنان احترام گذاشت و آنها را در بالاى مجلس جاى داد و خود پیش روى آنان نشست. سپس غذا آورد و با هم صرف کردند. پس از غذا، «قنبر» خدمت‌گزار امام، طشت و آفتابه آورد و خواست بر دست مهمانان آب بریزد. امام خود برخاست، ابریق را گرفت تا بر دست مهمان خویش آب بریزد. در این حال، مهمان با سرعت، دست خود را عقب کشید و گفت: اى امیرمؤمنان! چگونه در محضر خدا، کسى مثل شما روى دست من آب بریزد؟ امام(ع) فرمود: «درست است که خدا تو را می‌بیند، ولى من برادر تو هستم، بنشین و دستت را بشوى، پاداش این کار آن است که در بهشت، ده چندان به من خدمت خواهند کرد»، مهمان پذیرفت و دستش را شست. سپس آن‌حضرت، ابریق را به‏ فرزندش، محمد حنفیه داد و فرمود: «اگر این پسر به تنهایى مهمان من بود، خود آب بر دستش می‌ریختم، ولى خداوند دوست دارد میان پدر و پسر تفاوتى باشد. برخیز! تو نیز بر دست پسر آب بریز».[18]

3. حضرت امام صادق(ع) فرمود: «امام سجاد(ع) با کسانى مسافرت می‌کرد که او را نشناسند و با کاروانیان شرط می کرد که برخى نیازمندهایشان را بر آورده سازد و به آنان خدمت کند، در سفرى آن‌حضرت سرگرم خدمت به مسافران بود که فردى از آن میان او را شناخت و به اهل کاروان گفت: آیا می‌دانید این شخص کیست؟ گفتند: نه. گفت: این على بن حسین است، مسافران گرد آن‌حضرت حلقه زدند، دست و پاى ایشان را بوسیدند و گفتند: اى فرزند رسول خدا! آیا می‌خواهید ما دوزخى شویم؟ اگر خداى نخواسته ما به شما بی‌ادبى می‌کردیم، بدبخت می‌شدیم، چه سبب شده که شما چنین کنید؟ فرمود: من هرگاه با آشنایان مسافرت کنم، آنان به احترام پیامبر(ص) بیش از حد به من خدمت می‌کنند، از بیم آن‌که مبادا شما نیز چنین کنید، ناشناخته با شما همراه شدم».[19]

 

 

 

1. ر.ک: یوسفیان، نعمت الله، اخلاق اسلامى، ج 2، ص 33 – 39، اداره آموزشهاى عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه‏، قم، چاپ اول، 1376ش.

 

2. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ج 2، ص 300،  هجرت‏، قم، 1377ش.

 

[3]. فرقان، 63: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».

 

[4]. شعراء، 215: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ».

 

[5] . اسراء، 24: «وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ».

 

[6] . «تَواضَعُوا حَتَّى لا یَبْغى احَدٌ عَلى احَدٍ»؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعة ورّام، ج 2، ص 120، مکتبه فقیه، قم، 1410ق‏.

 

[7] . همان، ج 1، ص 201.

 

[8] . «عَلَیْکَ بِالتَّواضُعِ فَانَّهُ مِنْ اعْظمَ الْعِبادَةِ»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص 119، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[9] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 124، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.

 

[10] . همان، ص 122 - 123.

 

[11] . «انَّ التَّواضُعَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ الَّا رَفْعَةً فَتَوا ضَعُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ »؛ مجموعة ورّام، ج 1، ص 201.

 

[12] . «طُوبى لِلْمُتَواضِعینَ فِى الدُّنْیا هُمْ اصْحابُ الْمَنابِرِ یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ همان.

 

[13] . «التَّواضُعُ سُلَّمُ الشَّرَفِ »؛ تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، محقق و مصحح: درایتی، مصطفی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 57، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1366ش.

 

[14] . «بِخَفْضِ الْجَناحِ تَنْتَظِمُ الْامُورُ»؛ همان، ص 302.

 

[15] . «ثَمَرَةُ التَّواضُعِ الْمَحَبَّةُ»؛ همان،  ص 327.

 

[16] . «مَنْ اتى غَنِیّاً فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ، ذَهَبَ ثُلْثا دینِه»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 74، ص 63، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[17] . ر.ک: همان، ج 70،  ص 208.

 

[18] . همان، ج 72،  ص 118.

 

[19] . همان، ج 46، ص 69.

 

 

 

اعمال اصغر و اعمال اکبر

پوشش افراد از نامحرم را حجاب اصغر گویند.

کسب علم  را حجاب اکبر گویند.

جنگ را جهاد اصغر گویند.

مبارزه با نفس را جهاد اکبر گویند.

طواف خانه خدا را حج اصغر گویند.

وصال حق را حج اکبر گویند.

پرداخت زکات را زکات اصغر گویند.

نشر علم را زکات اکبر گویند.

 

 

 

کبر و نخوت

 

یکی دیگر از آثار شوم غلبه خودخواهی این است که وقتی انسان امتیازی هر چند کوچک و موفقیتی هر چند تا چیز به دست می آورد، دستخوش غرور و نخوت شده، خویشتن را برتر از دیگران می پندارد.

شاید کمتر کسی را بتوان در جامعه پیدا کرد که تغییر شرایط مادی و به دست آوردن ثروت و جاه و مقام، تغییری در حال درونی او به وجود نیاورد و آثار آزار دهنده غرور و احساس تفوق و برتری به وجود آمده در او، هر بیننده حساسی را نیازارد. این تغییرات روحی در بعضی افراد چنان عمیق است که به سرعت منتهی به تحلیل رفتن شخصیت آنها شده، باعث سقوط آنان از عوالم انسانی می گردد.

کمترین تغییر در روحیات انسان در اثر بهبود شرایط مادی یا پیشرفتهای اجتماعی حکایت از نفوذ و غلبه میل خودخواهی در تار و پود شخصیت او می کند و لذا، در چنین مواقعی است که می توان خود و دیگران را با معیار مطمئنی محک زد.

غرور و نخوت همواره محصول امتیازات مادی و ظاهری نیست بلکه گاهی خودخواهی باعث می شود که امتیازات معنوی نیز اثرات غرور آفرین خطرناکی به همراه داشته باشند که رهایی از آنها بسی دشوارتر است. این نوع آفت، بر خلاف سایر مظاهر خودخواهی، گریبانگیر خواص و صاحبان فضیلت است و در میان طبقه عام مصداق ندارد.

توضیح این که چه بسا انسان مدتها بکوشد و صاحب فضیلتی شود، یا آن فضیلت به طور موروثی و خدادادی در اختیار او قرار گیرد اما با دخالت نفس، همان امتیاز سبب خودپسندی و رضایت از خود می شود، فرد را مغلوب و مقهور آن فضیلت می گرداند. در این صورت است که شخص همواره به دنبال فرصتی می گردد که امتیاز و فضیلت خود را به رخ دیگران بکشد و به هر حال، دیگران را به نحوی از وجود آن آگاه گرداند و از طریق عرضه فضیلت و ارایه امتیاز خود، حس خودنمایی خویش را ارضا نماید. بخصوص اگر توجه کنید که وقتی کسی امتیازی به دست می آورد عکس العملهای اطرافیان و محیط، سرانجام او را به نحوی از وجود آن آگاه خواهند گردانید. پس از این آگاهی است که برترین هنر و بالاترین کمال این خواهد بود که شخص خود را از مغلوب شدن نسبت به آن امتیاز نجات دهد و درک آن فضیلت، او را فریب نداده، به غرور نکشاند ، از این رو، مهمترین سؤالی که برای هر صاحب فضیلتی مطرح است این است که چگونه مغلوب و مقهور فضیلت خود نشود؟ و چگونه از پیدایش فخر و مباهات، و خودپسندی و خودبرتربینی بعد از درک فضیلت خود، جلوگیری کند و خویشتن را از این آفت نجات بخشد؟

از میان انواع امتیازات معنوی، دو عامل بیش از عوامل دیگر شیوع داشته، اغلب در پیدایش غرور منشأ اثرند. این دو عامل، یکی علم است و دیگری عبادت و تقوی. در این جا درباره هر یک از آن دو به اختصار بحث می کنیم:

 

غرور علمی

 

یکی از آفات مهمی که غالبا دامن جویندگان علم را می گیرد و سرچشمه بسیاری از فسادها می شود، غرور علمی است. این آفت چنان عظیم است که رهایی از چنگ آن حتی با مجاهدات معمولی امکانپذیر نیست و لذا کمتر صاحب علمی یافت می شود که به نحوی گرفتار این بلا نباشد.

اگر برای انسانهای عادی و عامی بزرگترین حایل، شهوات و نفسانیات و زرق و برق دنیاست، و گرفتاری آنها بیشتر در این مرحله است و به مراحل دیگر نمی رسد، در مورد علما و صاحبان علم و دانش آنها که تا حدی از قید و زرق و برق دنیا رسته و به مراتبی از زهد و بی رغبتی به مادیات رسیده اند - بزرگترین و سنگینترین حجاب همانا غرور حاصله از مشاهده علم و دانش خویش است. و کیست که بتواند در عالم علم به مراتب و مراحلی برسد، اما بر خودبینی و خودپسندی و کبر و تفرعن او افزوده نشود و خویشتن را برتر از دیگران احساس نکند؟

آفت غرور و غلبه کبر و نخوت سبب می شود که علم عالم در حکم دنیای او، و محفوظاتش در حکم دام او در آیند. چنان علمی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن به حجاب اکبر تعبیر فرموده است:

العلم هو الحجاب الاکبر 

این آفت تنها مخصوص کسانی که علوم غیر دینی می آموزند نیست، بلکه حتی مکن است کسانی هم که به تحصیل علم دین و فراگیری آیات و روایات و عناوین مقدسه و حتی علم توحید و اخلاق می پردازند، با جدی نگرفتن مسأله مبارزه با نفس دچار چنین حجابی گردند و تمامی زحماتشان را در تحصیل آن علوم نقش بر آب نمایند تا آن جا که دنیا را در حالی ترک کنند که از آن همه رنج و زحمت، جز ظلمت نصیبی عایدشان نگردد! کسانی که در ظاهر به تحصیل علوم معنوی می پردازند اما گرفتار خودبینی می شوند، در حقیقت خانه دلشان از نور علم واقعی تهی و جانشان از فروغ حکمت و معرفت محروم می گردد. چنان عالمی، نه عالم واقعی بلکه حافظ علم و مصداق یحمل اسفاراً است. از سخنان امام موسی کاظم علیه السلام است که:

زراعت در زمین هموار می روید نه بر سنگ سخت، و چنین است که حکمت در دلهای متواضع جای می گیرد نه در دلهای گرفتار کبر و تفرعن، خداوند متعال تواضع را وسیله عقل، و تکبر را وسیله جهل و نادانی قرار داده است 

انبیاء و شخصیتهای آسمانی، به گواهی تاریخ اولین کسانی بوده اند که درهای معرفت را به روی انسان گشوده اند و خود سرچشمه های جوشان علم و حکمت بوده اند، اما در عین حال تاریخ، افرادی را سراغ ندارد که از نظر خضوع، تواضع و فروتنی بر آنان پیشی گرفته باشند. از این جا می توان فهمید، هم چنان که قبلا نیز گفته ایم، علم حقیقی به طور قطع، بر خضوع قلبی انسان می افزاید و آثار کبر و خودبینی را از میان بر می دارد، و هر آن علمی که بر تفرعن و تکبر انسان بیفزاید و توهم برتری را در او تقویت کند، علم واقعی نیست بلکه دامی از دامهای شیطان است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به ابوذر فرمود:

ای ابوذر! هر که به او علمی از علوم معنوی داده شده که او را از سر خشوع در درگاه حق نمی گریاند، هر آینه دانش بی فایده ای نصیبش شده است 

حال چه باید گفت درباره کسانی که فریب علم و تحصیلات ناچیز خود را خورده، تصور کرده اند با بضاعت اندک خود، جهان دانش و معرفت را به تسخیر در آورده اند و بر همگان برتری یافته اند و از همین رو خوار و مقهور معلومات و محفوظات محدود خود گردیده اند. حالات روحی نامطبوع چنین تحصیل کرده های از خود راضی و چنین دانشمندنمایان غافل، و تفوق طلبیها، ریاست جوییها، صدرنشینیها، خودبرترینیها و سایر امراض و گرفتاریهای روحی آنان، هر بیننده حساس و آگاهی را آزار می دهد و مقام و شخصیت آنان را در نزد صاحب نظران، از افراد جاهل و عامی بسی پایین تر می آورد تا آن جا که گاهی حتی دیدار و حضور آنان را، دردناک و غیرقابل تحمل می گرداند.

در این جا به برخی از آثار و نتایج سوء غرور علمی اشاره می کنیم:

مردم گریزی: یکی از آثار و تبعات رایج غرور علمی، به خصوص در میان قشر دانشگاه رفته ما در گذشته، این بوده است که آنان به جهت خودبینی و اسارت در قید غرور و نخوت، خود را برتر از مردم دانسته، نسبت به آنها بی اعتنا می شدند. اعمال، رفتار و گفتار آنان حاکی از تحقیر دیگران و بی ارزش شمردن توده مردم بود.

اگر افراد عادی و عامی به جهت پاره ای امتیازات و امکانات مادی یا برتریهای وهمی دستخوش غرور شوند، می توان جهل آنها را عذر آنان دانست. اما افراد آگاه و صاحبان دانش، از بابت کوچکترین کبر و نخوتشان معذور نیستند و در پیشگاه خداوند متعال پاسخی ندارند. روح خدمتگزاری به دیگران و خضوع و تواضع در برابر مردم از جمله کمالاتی است که باید هر صاحب علمی واجد آن باشد، و گرنه علمی که جز خودبرتربینی نتیجه دیگری به همراه ندارد، عدمش به ز وجود.

دین گریزی: یکی دیگر از مظاهر غرور علمی، به خصوص در میان قشر تحصیل کرده ما در گذشته، حالت دین گریزی است. وقتی انسان به جهت مشتی محفوظات غرق در خود شد و خودخواهی و خودبزرگ بینی بر او چیره گردید، روح خضوع را از دست می دهد و به همان نسبت که تواضع در برابر مردم برای او سخت و طاقت فرساست، خضوع در برابر دین و خدا نیز برای او سخت و گران می شود و نمی تواند خود را در پیشگاه خالق شکسته و با تذلل و تعبد در درگاه او، اظهار بندگی کند؛ و چون روح دین را خودشکنی و خضوع در برابر معبود تشکیل می دهد و تا انسان روحیه تعبد و بندگی و خضوع پیدا نکرده قدم در عالم دین نمی گذارد، از این رو آنان که کسی را برتر از خود نمی دانند و عاشق و شیفته خود و افکار و محفوظات خویشند، هرگز نمی توانند در پیشگاه عظمت الهی زانو زنند و پیشانی عبودیت بر آستان کبریای او بسایند. آنان ولو در لفظ و گفتار ادعا نکنند، اما فی الواقع داعیه ربوبیت دارند و دیگران را موظف به کرنش در برابر خویش می دانند و چون به عبادت نفس خویش مشغولند هرگز به عبادت خالق تن نمی دهند.

روزی جمعی از سران اقوام عرب به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و تقاضای تشرف به اسلام را کردند. آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستند که قبول کند به همه احکام اسلام تن دهند اما تنها در یک مورد آنها را معاف دارد، و آن این که اجازه دهد که آنها نماز نخوانند! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ رد به تقاضای آنها داد و فرمودند: دینی که نماز در آن نباشد، خیری در آن نیست! یعنی دینی که خضوع در پیشگاه الهی در آن نباشد و خودشکنی را از آن حذف کرده باشند، دین واقعی نیست؛ جسدی است فاقد روح.

 

غرور تقدس

 

حساسیت حیرت انگیز مساله خودخواهی زمانی روشن می شود که بدانیم حتی عبادت و تقوی نیز ممکن است سبب تقویت خودخواهی و پیدایش کبر و نخوت شوند و انسان را مطرود درگاه الهی گردانند! آری، اگر انسان به موقع به تربیت اصولی نفس نپردازد و ضعفهای موجود در شخصیت خود را به موقع شناسایی و برطرف نکند، ممکن است در مراحلی، به خاطر پاره ای طاعات و عبادات ظاهری یا فداکاری در راه دین، خویشتن را در پیشگاه الهی صاحب مقام و منزلتی بداند و از این راه، خودخواهی و احساس برتری بر او غلبه کند.

قرآن ماجرای ابلیس و چگونگی رانده شدن او را از درگاه الهی بیان می کند و از آن نتایج بس مهمی می گیرد که توجه به آنها در سرنوشت مؤمنین نقش به سزایی دارد. ابلیس بنده عبادت پیشه ای بوده که به فرموده امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، مدت شش هزار سال در درگاه الهی بندگی کرده است .همین بنده خاص درگاه الهی، چون آزمایش الهی فرا رسید و مأمور به خضوع در برابر آدم علیه السلام شد، به جهت احساس برتری، از این فرمان الهی سرپیچی کرد و از پذیرفتن حق، استکبار ورزید و همین سرکشی، او را از درگاه الهی، پس از شش هزار سال بندگی و عبودیت، تا ابد مطرود گردانید.

در حدیث قدسی آمده است:

ای انسان! تا زمانی که خود را بی مقدار می دانی، در نزد ما قدر و مرتبه ای داری و چون برای خود قدر و مقامی تصور کنی، در پیش ما بی ارزش خواهی شد.

از این حدیث می توان فهمید آنها که خود را به جهت پاره ای طاعات و اعمال، موجودی مقدس و در نزد خداوند متعال مقرب و صاحب منزلت می دانند، چقدر ناقص و از حقیقت دورند.

آری، ممکن است کسی از بسیاری حجابها بگذرد، قدم روی شهوات بگذارد، زهد پیشه کند، از غرور و علمی نجات یابد و... اما سرانجام عبادت و اطاعت یا حتی مکاشفات باطنش حایل و حجاب او گرداند و از رانده شدگان درگاه حق شود.

به طوری که گفتیم، حقیقت بندگی و عبادت خدا خضوع در پیشگاه اوست و کسی که به هر علت دستخوش کبر و نخوت شود - ولو به جهت پاره ای اعمال صالحه و اتصاف به پاره ای فضایل و کمالات - از بندگی خدا دور و در بندگی نفس گرفتار است.

حضرت سجاد علیه السلام در ضمن یکی از مناجاتهای خود می فرمایند:

و عبدنی لک و لا تفسد عبادتی بالعجب

خدایا مرا بر بندگی خود رام کن و عبادتم را به سبب خودپسندی تباه مساز.

این عبارت نشان می دهد که خودپسندی به تنهایی برای تضییع عبادت کافی است. باید توجه داشت که عبادت شرایط بسیار دارد، که هر کدام در مقبولیت آن مؤثر است و تحقق بخشیدن آنها کار آسانی نیست. انسان عاقل باید احتمال دهد که عبادت او ناقص است و شایستگی پیشگاه الهی را ندارد و اگر چنان پندارد که عبادتش کامل است، این پندار نشانه بارز جهالت و غفلت است. از طرف دیگر، ملاک در سعادت و شقاوت انسان، عاقبت امر اوست و کیست که مطمئن باشد، عاقبت او به خیر ختم خواهد شد و از سوء خاتمه در امان خواهد ماند، در حالی که این اندیشه، بزرگان سیر و سلوک را می لرزاند و مایه اضطراب رهروان طریق حق و کمال می گردد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

خداوند متعال به داود فرمود: ای داود! گنهکاران را مژده و صدیقان را بترسان، عرض کرد چگونه گنهکاران را مژده دهم و صدیقان را بترسانم؟ فرمود: ای داود! به گنهکاران مژده بده که من توبه را می پذیرم و از گناه در می گذرم، و به صدیقان بیم ده که مبادا به کردار خود عجب کنند و خودبین شوند، زیرا هیچ بنده ای نیست که من او را پای حساب بکشم جز آن که هلاک شود 

حضرت امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر، یکی از اصحاب خویش، فرمود:

یا جابر لا اخرجک الله من النقص و التقصیر

ای جابر! خدا ترا از نقص و تقصیر بیرون نکند.

یعنی همیشه باید عبادت و عمل خود را ناقص شماری و خود را مقصر دانی.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اکبر من ذلک و هو العجب 

اگر گناه نمی کردید بر شما بیمناک بودم از چیزی بزرگتر از گناه و آن خودپسندی است.

نگاهی به زندگانی شخصیتهای آسمانی نشان می دهد، آنان با وجود آن همه تلاش در جهت طاعت و بندگی خدا، هرگز خود را به خاطر اعمال و طاعتشان مستحق مقام قرب الهی نمی دانستند و لحظه ای خود را از عذاب الهی و سوء خاتمه، مأمون و مصون نمی دیدند. اما چه بسا پیروان کوردلی که به ظاهر داعیه تبعیت از رهبران آسمانی را دارند ولی در عمل فرسنگها از شیوه آنان دورند، تا آن جا که یک بذل و بخشش، یک فداکاری در راه دین، یک نماز شب، و امثال آن، کافی است چنان تقدسی برای خود احساس کنند که دیگران را موظف به کرنش و احترام در برابر خود دانند و از ادای احترام آنان احساس لذت کنند! و در همین راستا خویشتن را اهل بهشت و وجود خود را منشأ خیر و برکت و دعای خویش را مستجاب و مقام خود را رفیع پندارند. اما ساحت قرب الهی کجا و این بی خبران مغلوب نفس و شیطان کجا!

به هر حال، انسانهای کامل برای خود نزد خدا مقامی قایل نیستند بلکه بین خوف و رجا به سر می برند یعنی از یک طرف به اعمال خود متکی نیستند و از نقصهای خود بیمناکند، واز طرف دیگر به رحمت خدا و مقبولیت اعمال، بر خلاف ضعفهای موجود، امیدوار هستند. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

ایمان چیزی است بین بیم و امید.

 

 

 

خود شیفتگی یا نارسیسم چیست؟

 

روانشناسی | خود شیفتگی یا نارسیسم چیست؟ در این مطلب به تحلیل یکی از بیماری های شایع روانی می پردازیم

 

یکی از مشکلات و ویژگیهای شخصیتی شایع در بین انسانها و بویژه ایرانیان پدیده خودشیفتگی است. زمانی که اینجانب شاگرد شادروان دکتر سعید شاملو (پدر روانشناسی بالینی ایران) بوده ام یک بار از ایشان در یکی از کلاسهای دوره دکتری پرسیدم که به نظر شما شایعترین اختلال شخصیت در ایران چیست؟ ایشان با قاطعیت گفتند: اختلال شخصیت خود شیفته.

 

آن زمان به اندازه الان من به اهمیت حرف او پی نبرده بودم و بعد از سالها کار بالینی به این موضوع واقف شدم. (به نظر میرسد که اختلال شخصیت پارانوئید نیز در ایران شیوع زیادی داشته باشد) این اختلال دشواریهای زیادی را در روابط بین فردی خصوصا زناشوئی ایجاد میکند چون فرد خودشیفته همیشه حق به جانب است و دنیا باید بر محور او بچرخد و ابر و باد و مه و خورشید به خاطر او در فعالیت باشند تا این شازده دهل خان میرزا!! در آسایش زندگی کند! او همیشه از خود تعریف میکند حتی از چیزهایی که دارد و نیز از اقوام نزدیک خود.او متکبر است و انگار از دماغ فیل افتاده است. خود را بسیار زیبا با هوش و دوست داشتنی میداند. با این ویژگیها به خود حق میدهد که با دیگران مثل یک ابزار برخورد کند چون فکر میکند که از همه بالاتر است!

 

در عشق هم اینگونه است. در اوائل آشنائی گرم و دوست داشتنی ظاهر می شود ولی بعد از ازدواج به تدریج سرد و بی اعتنا میشود. او کنترل کننده و از خود راضی است. همواره پر توقع و عقل در مشت است و چون باورهای خود را درست و بدون نقص میداند از طرف رابطه خود انتظار اطاعت بی چون و چرا دارد. این اختلال در مردان بیشتر از زنان شایع است و معمولا با سایر اختلالات شخصیت خصوصا اختلال شخصیت هیستر یانیک یا نمایشی همراه است.

 

انسان خودشیفته قادر به دوست داشتن دیگران نیست و دوست داشتن برای او نامفهوم است (مشاهده میکنید که دائم دیگران را مورد تمسخر قرار میدهد و با زیردستان خود رابطه تحقیر آمیز دارد). البته در اوائل ارتباط برای فریب دادن دیگران و صید آنها از این مفهوم (دوست داشتن)استفاده میکند ولی همه اش فیلم و نقش بازی کردن است. باید توجه داشته باشید که افراد خودشیفته خوش سر و زبان هستند و در برخورد اول شما را جذب خود میکنند و در ضمن ظاهرا از اعتماد به نفس بالا و شاید کاذبی برخوردار باشند و حتی برای موفق جلوه دادن خود دروغ می گویند و بسیار بلوف میزنند.

 

از نظر اشترنبرگ عشق دارای سه جز یا سه مولفه است که عبارتند از تعهد یا وفاداری -صمیمیت و نزدیکی و مولفه سوم کشش جسمانی یا هوس. افراد خودشیفته دو مولفه اول را ندارند و خود این کافی است که زندگی زناشوئی را با مخاطرات جدی روبرو کند.

 

در تئوری طرحواره درمانی که توسط جفری یانگ ارائه شده است افراد خودشیفته که دارای طرحواره استحقاق هستند، به سه گروه تقسیم شدند که به شرح زیر است:

 

1-افرادی که در اثر تربیت ناز پرورانه بزرگ شده اند که به آنها استحقاق ناب میگویند. این افراد هر چه در کودکی خواسته اند برایشان فراهم بوده است و والدین آنها را لوس و نونور بار آوردند که درصد این افراد در جامعه ما کم نیست.

 

2-افرادی که با زجر و محرومیت بزرگ شده اند که به آنها استحقاق شکننده می گویند. اینها برای جبران افراطی احساس حقارت دست به رفتارهای خود شیفتگی میزنند.

 

3-افراد خودشیفته وابسته، که به دیگران آویزان شده و خود را مستحق این میبینند که افراد دیگر باید نیازهای آنها را براورده کند.

 

ملاکهای تشخیصی برای تشخیص افراد خود شیفته:

 

اگر از بین علائم زیر چهار یا پنج علامت در شما یا همسرتان وجود داشته باشد می توان به احتمال زیاد تشخیص اختلال شخصیت خود شیفته را اعمال کرد:

 

1- خودبزرگ بینی و مبالغه در مورد توانائیهای خود (احساس مهم بودن افراطی)

 

2- اشتغال ذهنی زیاد و خیال بافی افراطی در مورد پیشرفت و موفقیتهای نامحدود.

 

3- این باور که فرد بی نظیر و استثنایی است ولی توسط دیگران درک نمی شود.

 

4- نیاز شدید به تمجید و ستایش شدن توسط دیگران.

 

5- احساس حق به جانب بودن در اکثر مواقع بدون شواهد کافی.

 

6- استثمار دیگران.

 

7 - ناتوانی در همدلی کردن با دیگران (قادر به درک احساسات و رابطه همدلانه با دیگران نیست)

 

8- حسادت نسبت به دیگران و یا اینکه دیگران به من حسادت میکنند (مکانیزم فرافکنی)

 

9- متکبر و خودبین بودن (منم منم زدن)

 

اگر گرفتار این افراد شدید حتما با یک روانشناس حاذق و کار بلد و با تجربه در مسائل زناشوئی در ارتباط باشید تا خدای ناکرده از چاله توی چاه نیفتید.....

 

 

 

در اینجا شما را به مطالعه مقاله استاد دانشمند خانم دکترنهضت فرنودی که اصلاحات جزئی در آن ایجاد کردم دعوت می کنم که از سایت پیام آشنا اخذ شده است. شعر زیر را نیز آوردم که وصف حال همسران انسانهای خود شیفته و از خود راضی است.

 

در غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که در او اثر ندارد

 

غلط است اینکه گفتند دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد.

 

خودشیفتگی یک بیماری روانی است که از سال 1980 شناخته شده است (قابل ذکر است که در دسته بندی جدید از بیماریهای روانی این اختلال در محور دو دی.اس.ام قرار دارد و جزو اختلالات بالینی نیست و بیماری محسوب نمی شود بلکه یک ویژگی شخصیتی به حساب می آید. اصطلاح بیماری شامل اختلالاتی مثل افسردگی، اضطراب، وسواس، فوبیا، پانیک و مواردی مثل آن است-دکتر دارابی)

 

جهان بینی یک انسان خودشیفته بر روی خودمحوری قرار دارد. او تشنه است و عطش تشنگی او در جلب توجه دیگران حد و مرزی نمی شناسد. هر چه بیشتر توجه مردم را به خود جلب کند، عطش او بیشتر می شود و همیشه یک انسان تشنه باقی می ماند. رابطه ی او با دیگران یک رابطه ی یک طرفه است. او فقط دریافت می کند. ما همگی با نوعی خودشیفتگی به دنیا آمده ایم و تقریباً تمام انسانها زندگی خود را با خودشیفتگی آغاز می کنند. یک نوزاد هنگامی که پا به عرصه گیتی می گذارد، یک دنیای کوچک و محدودی را مشاهده می کند که فقط خودش در درون آن زندگی می کند. او فقط نیازهای خود را می بیند که باید به وسیله دیگران آنها را برطرف سازد. ولی زمانی که نوزاد به سنین رشد می رسد، متوجه می شود که دنیایی که در آن زندگی می کند بزرگتر و پیچیده تر از دنیای کوچک و رویایی اوست که همه چیز را در خود می بیند.

 

در این درک و توجه، والدین و اطرافیان او نقش مهمی را ایفا می کنند که به بچه ها تفهیم کنند این دنیا فقط در آنها و خواسته هایشان خلاصه نمی شود. خودشیفتگی در حد متعادل خود، همانند پدیده های دیگر بد نیست و می تواند به اعتماد به نفس هم کمک کند. ولی هنگامی که از حد متعادل خود پا فراتر بگذارد، مشکلات زیادی را فراهم می کند. طبق مطالعاتی که در این زمینه انجام شده فرضیه بر این است که بعضی از بچه ها و نوجوانان به خاطر عدم توجه و یا بی مهریها و ستمهای وارد آمده، برای خود دنیایی خیالی و ذهنی می سازند که لااقل از آن دنیای خیالی، خود مورد توجه قرار بگیرند (قابل ذکر است که این یک فرضیه است و ریشه روان کاوی دارد و پشتوانه علمی و طرفدار زیادی در بین روانشناسان ندارد. دکتر دارابی)

 

این نوع افراد اگر هم معلومات و یا کالایی برای عرضه داشته باشند، تظاهر به آن و یا به رخ کشیدن این کالا به این و آن، حق اولویت را بر خود کالا به وجود می آورد. این پدیده را می توان در موارد مالی، اجتماعی، فرهنگی و غیره مشاهده کرد. اغلب خود شیفتگان در پی معالجه نیستند، چون باور ندارند که بیمار هستند. آنها تصور می کنند که افرادی استثنایی هستند که هیچگونه نیازی به کمک و درمان ندارند.

 

بعضی از پژوهشگران معتقدند که خودشیفتگی زائیده ی خودشیفتگی است، به دیگر سخن از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. (این دومین فرضیه در مورد علت شکل گیری شخصیت خود شیفته است که پشتوانه علمی و طرفداران بیشتری در بین روانشناسان دارد مطابق این فرضیه افراد خود شیفته دارای والدین خودشیفته ای هستند و یا اینکه آنها فرزندان خود را خودشیفته تربیت می کنند. در این تئوری بر اکتسابی بودن خودشیفتگی و نقش یادگیری تاکید میشود. دکتر دارابی)

 

افرادی که با انسانهای خودشیفته رابطه تنگاتنگ دارند باید توجه کنند که اگر از طرف این افراد مورد ملامت و یا عیب و ایرادگیری قرار بگیرند، نباید به آن اهمیت زیادی بدهند. این عیب گیریها و سرزنش ها مربوط به جهان بینی و دیدگاه های خاص این خودشیفتگان است.

 

یک زن و شوهر جوان خانه خود را عوض کرده بودند. یک روز خانم خانه که از پشت پنجره اطاق خود منزل همسایه را مشاهده می کرد، به همسرش گفت: «نمی دانم چرا لباسهای این همسایه که روی بند آویزان شده اینقدر کثیف است، انگار او این لباسها را با آب کثیف شست و شو می کند. هر بار که این خانم از پشت پنجره این لباسهای همسایه را می دید این مسئله را با شوهر در میان می گذاشت. یک روز صبح که خانم طبق معمول به طرف پنجره رفته بود تا لباسهای همسایه را مشاهده کند، با تعجب و خوشحالی به همسرش گفت: «بالاخره انگار صدای نق زدن های من به گوش همسایه اثر کرد، امروز لباسهایش بسیار تمیز است.» شوهرش لبخندی به لب زد و گفت: "عزیزم لباسهای او همان لباسهاست، من امروز پنجره ی اطاقمان را شستم." خود شیفتگان به خاطر عدم شست و شوی پنجره ی دیدگاه خودشان همه چیز دیگران را تیره و تار می بینند. آنها برای پر کردن خلاء اعتماد به نفس خود تمام تلاش و کوشش خود را می کنند تا به دیگران بقبولانند که چقدر مهم هستند.

 

طبق پژوهش های روانشناسان، امکان عوض کردن انسانهای خودشیفته کار ساده و آسانی نیست. همانند جریان آب رودخانه ایست که بخواهید جریان آب را به عقب برگردانید. سخنان و عقاید شما برای آنها چندان اثری ندارد. نه باید به تعریف و تمجید گزافه گویانه این خودشیفتگان دل خوش کرد و نه از ملامت و سرزنش های آنها رنجید. شما بیش از یک وسیله برای این افراد نیستید. در عرض 24 ساعت، در چشمان آنها از بهترین آدمها به بدترین آنها تبدیل می شوید.

 

افراد خودشیفته نمی توانند زیاد روابط عاطفی نزدیکی داشته باشند. آنها انسان های خودخواه، بی وفا و تشنه قدرت هستند. آنها ابتدا در جلد انسانهای جذاب برای جذب شکار خود وارد صحنه می شوند و بعد از رسیدن به اهداف خود 180 درجه تغییر جهت می دهند. طبق آمارهای به دست آمده، مردان بیشتر از زنان به دام خودشیفتگی پرتاب می شوند. معمولاً کسانی در دام خودشیفتگان می افتند که از عقیده و اعتماد به نفسی کافی بر خوردار نیستند.

 

در افسانه های قدیمی یونان داستانی آمده که مردی از فرط عشق ورزیدن به خود نتوانست به کس دیگری عشق بورزد. او عاشق تصویر رؤیایی که برای خود ساخته بود شده بود. در حقیقت عاشق و مشعوق در یک کالبد انسانی قرار گرفته بودند. یک روز در کنار یک دریاچه تصویر خود را در آب دید و چنان جذب و مدهوش این تصویر شد که خود را در آغوش این تصویر رؤیایی در آب انداخت و غرق شد. او خود را فدای تصویر رؤیایی خود کرد. اسم او «نارسیسوس» بود و واژه نار سیستیک که در زبان فارسی خودشیفتگی لقب گرفته است از این داستان افسانه ای به عاریت گرفته شده است.

 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

راههای رسیدن به استقامت و پایداری در دین

 

خداوند متعال بنابه رحمت و شفقت خویش بسیاری از اسباب استقامت و پایداری را در قرآن وبر زبان پیامبرش وسیرت وی برای ما بیان نموده اند که برخی از آنها را با همدیگر بررسی می نماییم.

 

۱ – روی آوردن به قرآن:

۲ – پیروی از شرع الهی و عمل صالح

۳ – مطالعه و تدبر در داستانهای پیامبران

۴– دعا

۵ – یاد خدا

۶ – انتخاب راه درست

۷ – تربیت

۸ – اطمینان به راه

9 – مبارزه با نفس

۱۰ – تقرب به عوامل ثابت نگاه دارنده

۱۱ – مطمئن بودن به یاری خداوند 

12-شناخت ماهیت باطل

۱۳ – اتصاف به صفات وادار کننده به استقامت

۱۴ – توصیه مردان صالح

۱۵ – پاداش های آخرت

 

مکر و خدعه

واژه مکر و نیرنگ که به گوشمان می خورد، یاد حیله گری های روباه در کتاب فارسی دبستانمان می افتیم و دلمان به حال زاغک بیچاره می سوزد، و روباه را چه مکار و حیله گر ماهری تصور می کردیم. حال که مکارتر و حلیه گرتر از روباه، انسان هایی هستند که در طول تاریخ یکی پس از دیگری آمدند و مسیر اصلی زندگی بسیاری را تغییر دادند. مطمئنا نسل هایشان و مانندهایشان باقی است.

 

تعاریفی در باره مکر

غدر: به معنای پیمان شکنی است.( در آینده به این موضوع می پردازیم.ان شاءالله)

مکر و خدعه: عبارتند از قصد سوء داشتن و قصد بدی کردن به دیگری؛ در حالیه خود فرد نمی داند.

نیرنگ: (در لغت نامه دهخدا) در ذیل واژه نیرنگ معنایی متفاوتی آمده است، که عبارتند از: سحر و افسون، ساحری و افسونگری، طلسم.( در مقالات بعدی به این موضوع خواهیم پرداخت، برای همین در این باره در این مقاله صحبتی نخواهیم کرد.)  و معنای دیگر آن را حیله و مکر آروده است. در شاهنامه فردوسی می خوانیم:

یکی گنده پیری شد اندر کمند

پرآژنگ و نیرنگ و افسون و بند

 

در قبح و زشتی این رذایل اخلاقی جای شکی نیست؛ کما اینکه این صفاتی که به تعریف و معنای آن ها پرداختیم، همگی در جرگه گناهان کبیره است و برای هر سه وعده آتش سوزان جهنم داده شده است. چنانچه رسول گرامی اسلام(ص) می فرمایند:

"مسلمان نباید مکر و خدعه کند، زیرا از جبرئیل شنیده ام که مکر و خدعه در آتش است.(1)

 

به طور کلی می توان مکر و نیرنگ را به دو دسته کلی تقسیم کرد و برای هر کدام مصادیقی را نام برد.

1. مکر نسبت به خدا

که خود به سه دسته دیگر و یا سه مصداق قابل تقسیم است.

الف. مکر منافقان

ب. ادعای مقامات و حالات روحانی

ج. خدعه نسبت به اهل بیت(علیهم السلام)

2. مکر نسبت به مردم

که شامل:

الف. دورویی

ب. غش در معامله

ج. گران فروشی است.

 

خدعه منافقان

بدترین مراتب نیرنگ با خدا، خدعه منافقان است. چنانچه در  آیه 9 سوره بقره می خوانیم:

"به خدا و اهل ایمان نیرنگ می زنند، در حالیکه نیرنگ نمی زنند مگر به خودشان؛ در حالیکه نمی فهمند."

 

ادعای مقامات روحانی

یکی دیگر از مراتب خدعه با خدا، ادعا کردن نسبت به بعضی مقامات و حالاتی است که حقیقتا فاقد آن هستیم. مانند مقام صبر، شکر، توکل و رضا. البته قابل ذکر است که این مقامات و حالات به معنای حالات و مقامات ویژه نیست؛ حالاتی است که گاهی ما در صحبت های روزمره خود به کار می بریم. مثلا می گوییم: ما به خاطر رضای خدا، به قضا و قدر خدا راضی هستیم. درصورتی که این حرف؛ فقط ادعایی است که هیچ نشانه ای در ما ندارد.

 

الله اکبر می گوییم، ولی مقام و مالمان برایمان ارجح تر و بزرگتر است. نمی توانیم گناهی را برای رضای خدا ترک کنیم، ولی همین که بفهمیم به مال، جان و حیثیتمان لطمه ای می زند، درصدد ترکش برمی آییم.

 

امام صادق(ع) می گویند:

" وقتی که تکبیر نماز را می گویی، باید تمام موجودات را نزد عظمت خدای تعالی کوچک بدانی. زیرا هر گاه بنده ای تکبیر بگوید و خدا بداند که در قلبش چیزی بر خلاف تکبیر اوست؛ یعنی غیر خدا را بزرگتر می داند، خدا به او می فرماید: ای دروغگو! آیا با من خدعه می کنی؟ به عزت و جلالم سوگند،البته، تو را از شیرینی ذکرم و از رسیدن به جوارم و از لذت مناجاتم محروم می سازم.(2)

 

خدعه با اهل بیت

در فرازهایی از زیارت عشورا، مدعی می شویم که دوستداران امام حسین(ع) و اهل بیت ایشان را دوست داریم و با دشمنانشان، دشمن هستیم. واقعیت امر، اگر حرفایی که به زبان آوردیم فقط در حد کلام و زبانمان باشد، و در دل با یقین و ایمان نگفته باشیم؛ مصداقی از خدعه و مکر محسوب می شود.

 

2. مکر نسبت به مردم

انواع حلیه گری ها، فریب کاری ها، حقه بازی ها و کلاه برداری ها که بین افراد سودجو متداول است و آن ها را زیرکی و سیاست خود می دانند، مصادیقی بارز از مکر و نیرنگ هستند. همه این ها گناه کبیره محسوب شده و هر چه مفسده اش بیشتر باشد، عقوبتش چه به لحاظ شرعی و چه قانونی بیشتر خواهد بود.

 

دو رویی و دو زبانی

منظور از دو رویی و دو زبانی، یعنی فرد اظهارات ضد و نقیض زیادی دارد. برای مثال در مقابل شما دوستدارتان است ولی در باطن در کمین ضربه زدن به شماست. یا این که فرد براساس منافع شخصی خود با دیگران به نوعی بازی می کند و آن ها فریب می دهد ولی رفتار او عکس این قضایا را نشان می دهد.

امام صادق(ع) می فرمایند:

"هر که با مسلمانان با دو رویی و دو زبانی برخورد کند، در حالی که دو زبان از آتش دارد، در قیامت می آید."(3)

 

غش در معامله

منظور از غش در معامله این است که  فروشنده محصول، کالا و یا به طوری کلی هر آنچه که مورد معامله است را به طور خالص  به خریدار تحویل ندهد. مثلا برای جلب مشتری میوه های مرغوب و درجه یک را روی جعبه ها گذاشته و میوه های خراب را زیر میوه های سالم و خوب؛ و کل جعبه را به همان صورت و بدون اطلاع دادن به خریدار به او فروخته شود. رسول خدا(ص) می فرمایند:

 

"کسی که با مسلمانان در خریدن و فروختن غش کند، از مسلمانان نیست، و در قیامت با یهود محشور می شود زیرا یهود بیش از همه با مسلمانان غش می کند.(4)

 

حضرت امام صادق(ع) به مردی که آرد فروش بود، فرمودند:

"از غش کردن بپرهیز زیرا هر کسی با دیگری غش کند، در مالش غش خواهد شد و اگر مالی ندارد، با اهلش غش خواهد شد."(5)

 

گران فروشی

یکی از مسائلی که امروزه با آن مخصوصا در ایامی که مراجعه مردم به بازارها بیشتر است، مواجه هستیم؛ گران فروشی است. فروشنده، جنس خود را به قیمتی بالاتر از ارزش واقعی اش می فروشد. امام صادق(ع) می فرمایند:

 

" فریب دادن مؤمن در معامله حرام است.(6)

 

قبل از هر فکری و عملی، خود را جای دیگران بگذاریم و به انتهای کارهایمان و عواقبشان فکر کنیم. و بدانیم که در نظام هستی این ضرب المثل کاملا محقق می شود. "از هر دست بدهی، از همان دست  پس خواهی گرفت." چنانچه در سوره فاطر آیه 43 می خوانیم:

" مکر بد، بجز اهلش( حلیه گر و فرد مکار) را در برنمی گیرد."

 

پی نوشت

1. وسایل الشیعه. به نقل از گناهان کبیره . نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. باب مکر و نیرنگ.  

2.  مستدرک، کتاب صلاة، باب 2. به نقل از گناهان کبیره . نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. باب مکر و نیرنگ.  

3. کافی، ج 2، ص 343. به نقل از گناهان کبیره . نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. باب مکر و نیرنگ.  

4. وسایل، تجارت، باب 115، ج 2، ص 210. به نقل از گناهان کبیره . نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. باب مکر و نیرنگ.  

5. همان

6. وسائل الشیعه ج 12 ص 364. به نقل از گناهان کبیره . نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. باب مکر و نیرنگ.

 

 

 

صبر چیست و چگونه صبور باشیم؟

 

بی گمان یکی از خصلت ها و فضیلت های انسانی تحمل و بردباری بر مشکلات و سختی هایی است که از هر سوی به انسان هجوم می آورد. انسان زمانی می تواند در برابر سختی ها و مصیبت ها، خود را بیمه نماید و با هر مصیبتی جزع و فزع نکند که از خصلت صبر برخوردار باشد.

 

این خصلت در آموزه های قرآنی به عنوان یکی از برترین فضایل انسانی شمرده شده و دارندگانش به بزرگی ستوده و تکریم شده اند.از کسانی که در گروه صابران مورد ستایش و تجلیل قرار گرفته اند، پیامبران بزرگ خداوند هستند که به جهاتی چند به داشتن این خصلت و فضیلت ستوده شده و در قرآن گرامی داشته شده اند.با توجه به نگرش منفی و گاه تحلیل و تبیین نادرست مفهوم صبر، برداشت های ناروایی از آن می شود به طوری که گاه این خصلت از فضیلت به حد رذیلت فرو می آید و به جای آن که بستری برای کمال انسانی باشد خود عاملی بازدارنده و مانعی بزرگ برای آن معرفی می شود. از این رو بازخوانی مفهوم صبر برپایه آموزه های قرآنی ضرورتی است که می بایست انجام پذیرد.

 

در تاریخ، کسان بسیاری غیر از پیامبران (علیهم السلام) بودند که در صبر و شکیبایی اسوه های کاملی برای بشریت بشمار می روند. از این میان می توان از حضرت زینب(س) یاد کرد که نه تنها در میدان کربلا و رخداد دردناک طف جلوه هایی از صبر قرآنی را نشان داد بلکه در تمام طول زندگی خویش از زمانی که در کنار مادر در دفاع از ولایت کبرا و خلافت عظما تا زمانی که در کنار امیرمومنان(علیه السلام) در برابر قاسطین و ناکثین و مارقین و تا در کنار امام حسن مجتبی(علیه السلام) در برابر خودفروشان اهل دین و تا در کنار امام سجاد (علیه السلام) برای دفاع از امامت و حریم ولایت ایستادگی و پایداری ورزید، نمونه ای عینی از صبر و مفهوم درست و واقعی از حقیقت آن را به نمایش گذاشت.در نوشتار حاضر تلاش شده است با تحلیل و تبیین آموزه های قرآنی، مفهوم صبر و نیز اهمیت آن در زندگی فردی و اجتماعی انسان مورد بررسی قرار گرفته و نشان داده شود که چگونه می توان آن خصلت را به دست آورد و از فواید آن بهره مند شد. 

گستره معنایی صبر

 

صبر در زبان عربی به معنای شکیبایی و خودداری است. این واژه در کاربرد آن نسبت به انسان به معنای حالتی است که موجب می شود شخص خود را نسبت به فشارها، سختی ها، مشکلات، مصیبت ها و از دست دادن ها از درون پایدار و با استقامت کند و واکنش های تند و احساسی و دور از عقل و شرع بروز ندهد. به این معنا که انسان به طور طبیعی در برابر فشارهای سخت و مصیبت های جانکاه به ویژه آن هایی که ناگهانی و بدون پیش بینی بوده و از بزرگی خاصی برخوردارند، واکنش های تند و عصبی از خود بروز می دهد و تحت تاثیر عواطف و احساسات، رفتاری به دور از عقل و شرع انجام می دهد.از حمله واکنش های عصبی و عاطفی می توان به جزع و فزع و آه و ناله اشاره کرد. در مراحل عاطفی شدیدتر نیز رفتاری را انجام می دهند که به دور از تدبیر و عقلانیت است و آنان بی حساب و کتاب به آب زده و اعمال و کرداری را مرتکب می شوند که هم به زودی از آن پشیمان می شوند و هم آثار بدی را به دنبال می آورد که گاه جبران آن ناممکن و ناشدنی است. 

با توجه به کاربردهای قرآنی واژه صبر که با مشتقات آن ۱۰۳ بار در ۹۳ آیه و ۴۵ سوره قرآن به کار رفته است. (المعجم المفهرس) می توان ادعا کرد که مفهوم صبر به معنای فضیلتی غیرقابل انکار مورد توجه و تاکید قرآن است.در این مفهوم صبر عبارت از تحمل و شکیبایی در برابر سختی ها و بلایا و مصیبت ها و از دست دادن جانی و مالی و مسائل مرتبط با آن در دنیاست. از این رو قرآن در آیه ای با برشمردن مصادیقی از این مصیبت ها و از دست دادن ها، به ستایش صابران می پردازد و می فرماید: و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین؛ و ما شما را به چیزهایی چون ترس از آینده و گرسنگی و کمبود و از دست دادن هایی در جان و مال و میوه ها می آزماییم و تو به افرادی که صبر پیشه می کنند مژده بهشت را بده! (بقره آیه ۱۵۷) 

آیه ۱۴۶ سوره آل عمران صابران را کسانی برمی شمارد که در برابر مصیبت ها و هر بلا و سختی و فشاری که بر انسان وارد می شود و چیزی را از او می گیرد، تحمل کرده و سستی و ضعف به خود راه نمی دهد و ناتوان و عاجز نمی شود. بنابراین صبر و شکیبایی در آیات قرآنی به معنای تحمل سختی ها و مصیبت ها و مشکلات است به گونه ای که مهار امور از دست انسان بیرون نرود و کنترل اوضاع را به دست عواطف و احساسات نسپرد و با عقلانیت و تدبیر عقل و شرع، استقامت و پایداری کند تا به مقصد خویش برسد و آن چه را می خواهد به دست آورد؛ زیرا صبر و شکیبایی رمز توفیق انسان است و با آن می تواند ازآزمایش و ابتلای الهی سربلند بیرون آید. (بقره آیه ۱۵۵ و آل عمران آیه ۱۸۶) از این روست که مساله صبر و شکیبایی در میدان جنگ به عنوان یک اصل اساسی برای دست یابی به پیروزی بر شمرده شده و به مومنان صابر وعده پیروزی و ظفر داده شده است. (انفال آیه ۶۵ و ۶۶)

 

انواع صبر

 

خداوند در آیه ۱۷۷ سوره بقره مصادیق صبر را بیان می کند که می تواند نوعی دسته بندی و تقسیم برای صبر و اقسام آن باشد. خداوند در این آیه می فرماید: والصابرین فی الباساء و الضراء و حین الباس؛ شکیباورزانی در هنگامه مصایب و دشواری های زندگی و فقر و نداری و زیان ها و در هنگام جنگ و کارزار. در این آیه صبر به حسب زمینه های گوناگون آن مشخص شده است که مهم ترین مصادیق را می توان در سه دسته ، ۱- سختی ها ونداری ها ۲- زیان ها و ۳- جنگ و کارزار شناسایی کرد. واژه باساء در آیه به معنای سختی و رنجی است که موجب می شود آدمی در تنگنا قرار گیرد و راه گریزی نیابد. این واژه هر چند با واژه باس از نظر ریشه لغوی یکی است ولی از نظر مفهومی تفاوت های ماهوی دارد، از این رو در کنار هم قرار گرفته اند و تکرار یک واژه برای بیان یک معنا نیست. به سخن دیگر باساء دشواری ها و کمبودهایی است که در زندگی بشر پیش می آید و آدمی می بایست برای رهایی از آن سختی بسیار را تحمل کند و فشارهای جانکاهی را به جان بخرد با این همه در این حالت وی ضرر و زیانی نمی کند و از نظر مالی و جانی و عرضی نقصی در وی پدید نمی آید؛ اما ضراء، فشارها و سختی ها و مصیبت هایی است که موجب می شود تا نقصی در بدن یا مال و یا جان در خود یا خانواده متحمل شود. 

اما باس به معنای کارزار و جنگ است که آدمی را در تنگنایی قرار می دهد که گریز از آن جز با کشتن یا اسارت دشمن ممکن نیست. به این معنا که یا می بایست بکشد و دربند گیرد و یا کشته شود و یا در بند گرفته شود و ذلت و خواری بردگی و بندگی دیگران را به جان و تن بخرد. در این آیه خداوند به سه دسته از مصیبت هایی که انسان در زندگی با آن رو به رو می شود به طور کلی پرداخته است ولی در آیه ۱۵۵ سوره بقره مصادیق جزیی تر این موارد بیان شده است. به این معنا که می توان گفت از جمله مصادیق جزیی باس (جنگ و کارزار) خوف وترس از آینده است. آدمی هنگامی که در کارزار قرار می گیرد می ترسد؛ زیرا هر آینه این احتمال هست که کشته شود و یا به بند گرفتار آید و به اسارت رود. 

خوف ترس از آینده تاریکی است که از آن آگاهی ندارد، چنان که حزن، اندوه برگذشته ای است که از دست رفته و نتوانسته به هدف و مقصد و مقصود خود دست یابد. انسانی که هراسان و ترسان است همواره از پیش آمدهایی در هراس است که هنوز رخ نداده است و می ترسد که این رخداد موجب شود جانی و مالی و عرضی را از دست دهد و یا به هدف و مقصد و مقصودی نرسد. به کار بردن خوف به جای باس در آیه ۱۵۵ بقره از یک نظر نوعی عمومیت را نیز بیان می کند. به این معنا که گفته شود که خوف از نظر معنایی عام و باس و جنگ مصداقی از آن است. از این رو می توان باس را یکی از مصادیق خوف دانست. با این همه خوف و باس متناظر به یک دیگر هستند و دو آیه یک معنا و یا یک نوع از انواع صبر را بیان می کند که انسان می بایست در برابر این دسته از آزمایش ها و ابتلاء وامتحان الهی خود را آماده کند و در برابر آن صبر و شکیبایی پیشه نماید. 

تقدم خوف بر مصادیق دیگر در حقیقت بیان این معناست که انسان بیش از هر چیز دغدغه امنیت دارد و مساله امنیت و آرامش روحی و روانی از یک سو و آرامش و امنیت اجتماعی و جانی و مالی از سوی دیگر مهم ترین دغدغه اوست. از این رو هنگامی که از دغدغه های آدمی سخن به میان می آید همواره از مساله امنیت سخن گفته می شود. به گونه ای که در مفهوم سعادت دو عنصر امنیت و آسایش به عنوان مولفه های اساسی آن معرفی می شود. د رآیات قرآن درباره جامعه برتر زمینی از جامعه ای سخن گفته می شود که: آمنه مطمئنه یاتیها رزقها رغداً، سرزمینی که از امنیت برخوردار بوده و جامعه با آرامش (اطمینان) روحی و روانی از آسایش همه جانبه برخوردار می باشد. در این آیه امنیت و آرامش در کنار آسایش به عنوان عناصر و مولفه های جامعه برتر مطرح شده است. ویژگی های بهشت قرآنی آن است که عناصر اصلی آن را امنیت و آرامش و آسایش تشکیل می دهد و انسان در آن جا دچار خوف از آینده و اندوه بر گذشته نیست( فقدان امنیت و آرامش روحی و روانی) و هم چنین همه چیز فراهم است و در آسایش کامل به سر می برد. (نگاه کنید سوره انسان و واقعه و الرحمان)

 

راه رسیدن به امنیت و آرامش

 

قرآن راه دست یابی به امنیت و آرامش را اموری چند بر می شمارد که یکی از مهم ترین آنها دفع فتنه و از میان برداشتن آن است. (و قاتلو هم حتی لاتکون فتنه) مصابره و صبر در میدان عمل و جنگ و جهاد می تواند این پیروزی را تضمین کند. (انفال آیات ۵۵ و ۵۶)اما مصداق باساء، در آیه ۱۵۵ بقره گرسنگی است که انسان در این حالت دچار سختی و رنج و کمبودهایی در زندگی روزانه خود است ولی دچار نقص نمی گردد و با تحمل این گرسنگی و مانند آن ها می تواند از آن رهایی یابد. شکیبایی (صبر) و بردباری (حلم) و استقامت (پایداری) می تواند بهترین راه برای رهایی از چنین مشکلاتی باشد. این گونه گرفتاری ها و کمبودها که دومین عنصر از عناصر اصلی زندگی بشر را مورد هجوم قرار می دهد و آسایش وی را دچار اختلال می کند در طول زندگی بسیار اتفاق می افتد. از این رو در آیه نسبت به نقص مقدم شده تا بیان شود که در چه مرتبه ای از دغدغه های انسانی قرار دارد این نوع ابتلائات بیش از انواع دیگر آن است. شخص می بایست هم چنان که نسبت به آزمایش هایی که درباره امنیت و آرامش وی صورت می گیرد صبر و شکیبایی پیشه کند باید نسبت به مسایلی که آسایش وی را نیز تهدید می کند و او را در رنج و کمبود می افکند شکیبایی ورزد. 

بخش سوم آیه ۱۵۵ بقره به بیان مصادیق ضراء پرداخته است. ضراء به معنای زیان از بهره و سود است. به خلاف خسران که زیان از سرمایه و اصل مال است. در این جا به ضررهایی اشاره می شود که نقصی را در مال و جان و بهره های آن پدید می آورد. این ها هر چند که مهم هستند ولی از نظر ارزشی در آیات قرآن در مرحله سوم قرار می گیرند؛ زیرا زیان مالی و جانی زمانی که خسران نباشد مشکل اساسی نیست.انسان می تواند هرگونه ضرر و زیانی را جبران کند. تقدم مال بر جان از آن رو صورت گرفته است که مال به جان هر شخصی بسته است. سخن در این آیه از آزمون است و کسی که متحمل آزمون می گردد جانی عزیز را از دست می دهد نه آن که جان خودش گرفته می شود؛ زیرا با جان ستانی و از دست دادن جان، امتحان دیگر معنایی ندارد. در این آیه سخن از آزمون شخص با نقص هایی است که به آن دچار می شود. البته می توان برای نفس و نقص در آن دو، معنای دیگر نیز گفت. به این معنا که گاه مراد از نقص در نفس به معنای از دست دادن بخشی از بدن است مانند آن که دست و پایش بریده شود و یا چشم و گوشش را از دست دهد و گاه مراد از نقص در نفس همان از دست دادن فرزندان باشد که جزو نفس انسان است. 

بنابراین سه احتمال در نفس و کمبود در آن داده می شود که در هیچ یک از احتمالات منظوره از دست دادن خود جان شخصی که مبتلا می شود نیست؛ زیرا در این صورت نه تنها ابتلا و امتحان معنا نخواهد یافت بلکه نقص مفهوم درستی نمی یابد؛ زیرا نقص به معنی از دست دادن بخشی از چیزی است و اگر شخص خود، جانش برود در این صورت نقص نیست بلکه فقدان کل است.به هر حال شخص مبتلا ممکن است عزیزی یا فرزندی و یا بخشی از تن خویش را از دست دهد و دچار نقص گردد.تقدم مال بر جان و نفس در این صورت معنای درستی می یابد؛ زیرا در این آیه مال بر نفس مقدم شده تا نشان دهد که ابتلا بر مال سخت تر از نفس است.از دیگر مصادیق ضراء و نقص و از دست دادن، ثمرات و میوه هاست. به این معنا که آزمایش دیگری که انجام می شود نسبت به سود سرمایه های مالی و جانی است. مانند آن که نوه و نبیره ای را از دست دهد و یا بهره و سود سرمایه ای از او کاهش یابد و از این لحاظ دچار ضرر و زیان گردد.با توجه به آیات قرآنی می توان به سادگی دریافت که صبر بر چه چیزهایی، از ارزش والایی برخوردار است. ترتیب ذکر شده در آیه ۱۵۷ سوره بقره به خوبی این معنا را باز می نماید.

 

زمینه های ایجاد صبر

 

برای این که شخص به مقام صبر دست یابد و صابر و شکیبا گردد می بایست از نظر اعتقادی و بینشی و نیز نگرشی به گونه ای باشد که مشکلات و مصیبت های گوناگون را برتابد و جا نزند. قرآن در برخی از آیات به بسترهای ایجادی صبر اشاره کرده است که در این جا به برخی از آن ها پرداخته می شود..۱ هستی شناسی: انسان می بایست به این مقام بینشی دست یابد که همه هستی در دست با اقتدار فرزانه ای آگاه و دانا و توانا می گردد و هیچ چیزی از دایره قدرت و علم او بیرون نیست. از این رو باید بداند که هر چیزی از بد و خوب می رسد، با علم و آگاهی خداوند است. بنابراین اگر بدی و آسیبی به او رسد بداند که از سوی خداوند است و اوست که امور هستی را می گرداند و به افرادی چیزی می دهد و یا می گیرد. (آل عمران آیه ۱۴۰ و نحل آیه ۵۳) و بر این باور پا فشارد که انالله و اناالیه راجعون (بقره آیه ۱۵۶) 

.۲ سنت الهی: بر این باور باشد که سنت خداوند این است که می بایست همگان را بیازماید و سنت آزمون و ابتلا را بشناسد و آن را باور داشته باشد. (بقره آیه ۱۵۵ و آل عمران آیه ۱۴۶) و بر این عقیده باشد که آزمون امت سخت تر و دشوارتر است و به صرف اینکه بگوید ایمان آوردیم نمی تواند خود را در آرامش و آسایش ببیند: احسب الناس ان قالوا آمنا و هم لایفتنون..۳ سنت پاداش: این که ایمان به آیه ای از آیات خدا و عمل به هر کار نیکو و اطاعت از هر دستوری از دستورهای خدا و پیامبر و اولوالامر، پاداشی را به دنبال خواهد داشت. پس اگر بر مصیبت ها صبر کند از خدا پاداشی درخور می گیرد و بداند و باور داشته باشد که خداوند براساس آیه: نعم اجرالعاملین الذین صبروا و علی ربهم یتوکلون؛ پاداش انسان های پرتلاش و شکیبایی که در همه کارهایشان بر خدا توکل می ورزند را بسیار خوب می دهد. (عنکبوت آیات ۵۸ و ۵۹) این اجر و پاداش فراتر از عملی است که انجام می دهند و فراتر از واکنشی است که نسبت به مصیبت از خود بروز می دهند. (نحل آیه ۹۶) 

.۴ امید قطعی به گشایش: انسان می بایست به این مسئله امید داشته باشد که در پی هر تنگنا و سختی و مصیبتی، آرامش و آسایش و آسانی است؛ بلکه به این مقام از باور برسد که این گشایش فراتر و بیش تر و از نظر شمارش نیز افزون تر از مصیبت و سختی است که بدان مبتلا شده بود. از این رو خداوند می فرماید پس از هر عسر و سختی دو آسانی است. (انشراح آیات ۵ و ۶) این آسانی هم در دنیاست و هم در آخرت می باشد. به این معنا که وی دو سود در دنیا می برد و یا دست کم از گشایش و آسانی دوگانه ای برخوردار می گردد.خداوند در آیات ۴۱ و ۴۲ سوره نحل بیان می کند که این پاداش ها در همین دنیا خواهد بود و اختصاص به آخرت ندارد و ما برای صابران در همین دنیا جایگاه نیکو و پاداش خوب در نظر گرفته ایم. 

.۵ یادکرد قهرمانان صبر: انسان به طور طبیعی از الگوها پیروی می کند و آنان را سرمشق زندگی خویش قرار می دهد. الگوها به یاد می آورند که انسان، هم قادر به عبور از بحران مشکلات و مصیبت هاست و هم این که این راه پیش از این پیموده شده و انسان هایی با پیروی از راه صبر و شکیبایی به پیروزی و مقصد و مقصود رسیده اند. از این رو قرآن به کسانی که گرفتار مصیبت هستند الگوهایی را مطرح می کند که از آن میان پیامبران اولوالعزم(علیهم السلام) هستند: فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل؛ پس همانند پیامبران دارای عزم و اراده قوی شکیبایی ورز. (احقاف آیه ۳۵).۶ ایمان به قضا و قدر: یکی دیگر از مسایلی که به انسان کمک می کند تا در برابر دشواری ها و مصیبت ها صبر پیشه کند، باور به قضا و قدر است. وقتی انسان بداند که هر چیزی که انسان بدان گرفتار شده بر پایه برنامه ای از پیش تعیین شده است، بی تابی کم تری از خود بروز می دهد و جزع و فزع نمی کند. به ویژه کسانی که می دانند که این از ناحیه خداوندی حکیم و فرزانه است. 

خداوند در آیه ۲۲ سوره حدید به قضا و قدر در مصیبت ها و سختی ها این گونه اشاره می کند: ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر…؛ به هیچ کس مصیبتی در بیرون (زمین) و یا در جانشان نمی رسد مگر آن که پیش از این، در کتابی نوشته شده است و برای خداوند این کار آسان است. بنابراین انسان نمی بایست از آن چه از دست داده اندوهگین شود و افسوس بخورد و به آن چه به دست آورده شادمان گردد.در این آیه از مردم می خواهد که به مصیبت های وارده این گونه بنگرند که آنها از جانب خداست و قضا و قدر حتمی است که می بایست انجام شود و انسان در برابرش شکیبایی کند نه آن که افسوس و حسرت بخورد و به حزن و اندوه دچار شود.انسانی که معتقد به قضا و قدر و سنت الهی باشد واکنشی مثبت از خود بروز می دهد که همان شکیبایی و صبر است؛ زیرا می داند که سنت و قوانین الهی قابل تغییر نیستند. (فاطر آیه ۴۳) 

.۷ ابزار تکاملی: انسان می بایست به این باور برسد که دنیا برای انسان بستری برای آزادسازی ظرفیت هاست و در این جاست که می تواند راه تکامل را در پیش گیرد و به کمال شایسته اش برسد. باور به این که ابتلائات و مصیبت هایی که بر او وارد می شود زمینه ساز بروز استعدادها و توانمندی هایی است که در او سرشته شده و در این مشکلات و سختی ها خود را آزاد می سازد و به فعلیت می رساند. باور به این فلسفه وجودی بسیاری از مصیبت ها و آزمایش ها و ابتلائات، توانمندسازی و ظرفیت سازی برای رشد و تکامل اوست و این باور که در شکیبایی می تواند به کمال خود برسد، یکی از بسترهای مناسب تعالی و تکامل بشر است. (فرقان آیه ۲۰)این ها شماری از امور بینشی و نگرشی است که به انسان کمک می کند تا شخصی صابر و شکیبا شود. در حقیقت این مسایل و اعتقادات، زمینه ایجادی صبر را فراهم می آورد.

 

موانع ایجادی صبر

 

قرآن همان گونه که به علل و عوامل ایجادی صبر توجه می دهد به آسیب شناسی آن پرداخته و علل و عواملی که مانع از ایجاد صبر در شخص می شود را توضیح و تبیین می کند. در این جا تنها به یکی از مهم ترین این موانع اشاره و بدان بسنده می شود؛ زیرا این مانع از موانع مهمی است که قرآن در چند آیه بدان اشاره می کند و حتی پیامبر(ص) را نسبت بدان هشدارباش می دهد. این مانع، چیزی جز شتابزدگی نیست؛زیرا عاملی بسیار مهم در راه تحقق صبر و شکیبایی است.انسان دارای طبیعتی است که وی را شتابزده می کند: خلق الانسان من عجل (انبیاء آیه ۳۷) هرگاه کارها به مراد نرفت جام صبرش لبریز می شود و رفتاری شتاب آلود در پیش می گیرد. از این رو خداوند به پیامبر(ص) دستور می-دهد و سفارش می کند که همانند پیامبران اولوالعزم عمل کند و در کارها شتابزده نباشد. (احقاف آیه ۳۵) بنابراین میان شتابزدگی و عجله از سویی و صبر ارتباط معناداری وجود دارد. این آیه به صراحت بیان می کند که هرگاه شتاب از دری آمد صبر از دری دیگر می گریزد. بنابراین لازم است انسان خود را کنترل و مهار کرده و نگذارد تا غریزه و یا فطرت و یا طبیعت شتابزدگی بر وی چیره شود؛ بلکه تلاش کند تا آن را با نیروی عقل و خرد و تقوا مدیریت کند و نگذارد تا بر جان و قلب و عقلش حاکم گردد.بنابراین می توان گفت که از جمله موانع ایجادی بلکه مهم ترین و اساسی ترین مانع که قرآن برای صبر برمی شمارد، شتابزدگی است که همگان می بایست نسبت به آن حساس و هوشیار باشند.

 

صبر در روایات

 

امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می فرماید: ینزل الصبر علی قدر المصیبه و من ضرب یده علی فخذه عند مصیبته حبط عمله؛ صبر به اندازه مصیبت نازل می شود و هر کس در هنگام مصیبت با دست بر رانش بزند عمل را از میان برده و پاداشش را از دست داده است.(نهج البلاغه، صبحی صالح ص۴۹۵)هم چنین می فرماید: اگر صبر پیشه می کنی مانند آزادگان (و یا اهل کرامت) صبر بورز؛ وگرنه همانند نادانان ناآزموده (و چهارپایان) آن را فراموش کن.(همان ص ۵۴۸ دو حدیث)و نیز می فرماید: صبر و شکیبایی، در نهایت پیروزی را به همراه خواهد داشت هر چند زمان آن به درازا کشد.(همان ص ۴۹۹)هم چنین فرمود: صبر بر دو گونه است: صبر بر مکاره و چیزهایی که تو را ناخوشایند است و صبر بر چیزهایی که دوست می داری و آن را از دست می دهی.(همان ص ۴۷۸)

 

تقوا

"تقوا" در اصل از ماده "وقی یقی وقایه" به معناى قرار دادن خویش در پناهگاه است.[1] و در اصطلاح شرع، به معناى خویشتن دارى در برابر گناهان است.

 

به عبارت دیگر تقوا یک نیروى بازدارنده ای است که به صورت یک ملکه نفسانی و نیروی درونی است در وجود انسان به وجود می آید و او را در برابر طغیان شهوات و ارتکاب کارهای خلاف حفظ مى‏کند. کمال تقوا آن است که علاوه بر دوری از گناهان و محرمات، از مشتبهات نیز اجتناب شود.

 

در آیات و احادیث، از جمله در کلمات امام علی (ع) تشبیهات فراوانى براى تقوا بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره می شود:

 

1. زاد و توشه: قرآن تقوا را به زاد و توشه تشبیه کرده و آن را بهترین زاد و توشه شمرده و می فرماید:" توشه بر گیرید پس به درستی که بهترین توشه تقوا است".[2]

 

2. لباس: قرآن تقوا را به لباس تشبیه کرده و آن را بهترین لباس دانسته است: " لباس تقوا، بهترین لباس براى انسان است.[3]

 

3. دژ نیرومند: در برابر خطرات گناه: امام علی (ع) می فرماید " اى بندگان خدا بدانید که تقوا دژى مستحکم و غیر قابل نفوذ است".[4]

 

4. مرکب راهوار: مولای متقیان در کلام دیگری می فرماید: "تقوا مانند مرکبى راهوار است که کنترل آن در دست صاحبی است که بر آن سوار است و تا دل بهشت او را پیش مى‏برد."[5]

 

5. بعضى از بزرگان، تقوا را به حالت کسى تشبیه کرده‏اند که از یک سرزمین پر از خار عبور مى‏کند، سعى دارد دامن خود را کاملا برچیند و با احتیاط گام بردارد مبادا نوک خارى در پایش بنشیند، و یا دامنش را بگیرد.[6] از این تشبیه به خوبى استفاده مى‏شود که تقوا به این نیست که انسان انزوا و گوشه گیرى انتخاب کند، بلکه باید در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود را حفظ کند. [7]

 

تقوا، نشانه ایمان به" مبدء" و" معاد" یعنى خدا و رستاخیز و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب مى‏شود[8]

 

از نظر قرآن "تقوا" نور الاهى است که هر جا راسخ شود، علم و دانش‏ مى‏آفریند.[9]

 

 

 

 

مراحل تقوا

 

تقوا داراى مراحلی است. بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده‏اند:

 

1- نگهدارى نفس از عذاب جاویدان از طریق تحصیل اعتقادات صحیح.

 

2- پرهیز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصیت.

 

3- خویشتن دارى در برابر آن چه قلب آدمى را به خود مشغول مى‏دارد و از حق منصرف مى‏کند، و این تقواى خواص بلکه خاص الخاص است.[10]

 

 

 

 

شاخه های تقوا

 

تقوا داراى شاخه‏ها و شعبه هاى متعددی است، که از آن میان می توان به شاخه های زیر اشاره کرد: تقواى مالى و اقتصادى، تقواى جنسى، اجتماعى، و تقواى سیاسى و تقوای اخلاقی و... انسان با تقوا شخصی است که تقوا را در تمام این جهات رعایت کند.

 

 

 

 

آثار تقوا

 

تقوا آثار مثبت زیادی در زندگی انسان دارد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

 

1. انسان سازی: امام علی (ع ) می فرماید: تقوا یک خصلت روحی و یک تربیت معنوی است که در پرتو آن جان انسان ساخته و پرداخته می شود.[11]

 

2. مسؤلیت پذیری: فرد با تقوا از زیربار مسئولیت های شرعی شانه خالی نمی کند و مشتاقانه می پذیرد و سختی ها و مشکلاتش را هموار می کند.

 

3. آزادگی: تقوا وسیله آزادی انسان از هر بندگی است کسی که دارای تقوا است در برابر شهوات به زانو در نمی آید؛ در برابر مقام و دیگر تمایلات نفسانی تسلیم نمی شود، بنابر این از هر هلاکتی در امان است.

 

4. رستگاری در آخرت: تقوا کلید هدایت است و فرد با تقوا با انجام کارهای مثبت و گام برداشتن در مسیر هدایت علاوه بر سعادت در دنیا به کسب پاداش های اخروی و ذخیره آن برای روز معاد موفق می شود.

 



[1]. راغب اصفهانى حسین بن محمد، مفردات فی غریب القرآن، ج1،ص 881 ماده،"وقی"؛ دارالعلم الدار الشامیة، دمشق، بیروت‏، 1412 ق‏.

[2] . بقره، 197، "وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى".

[3] . اعراف، 26،" وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ".

[4] . نهج البلاغه خطبه 157:"اعلموا عباد اللَّه ان التقوى دار حصن عزیز".

[5]. نهج البلاغه خطبه 16."... الا و ان التقوى مطایا ذلل، حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة...".

[6] . ابو الفتوح رازى، حسین بن على‏، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 101 ، ‏بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى‏، مشهد، 1408 ق؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏1، ص 80، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، تهران‏، 1374 ش‏.‏

[7] . تفسیر نمونه، ج ‏22، ص 204.

[8] . حجرات، 14،" إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ".

[9] . بقره، 282 " اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ".

[10]. تفسیر نمونه، ج ‏22، ص 205؛ علامه مجلسى، بحار الانوار" ج 70، ص 136، مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، 1404 هـ ق.

[11]. نهج البلاغه خطبه متقین.

 

 

انحصار طلبی

انحصارطلبی به معنای مخصوص کردن امری به شخص یا گروه، دارای اقسام و انواع متعدد و متنوع است که شامل حوزه های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مانند آن می شود. شاید انحصارطلبی در ثروت و قدرت مهم ترین جلوه های آن باشد؛ زیرا تاثیرات شگرفی در زندگی عمومی مردم به جا می گذارد، با این همه دایره انحصارطلبی فراتر و علل و آثار آن نیز فراگیر است. نویسنده در این مطلب با مراجعه آموزه های قرآنی بر آن است تا اقسام و علل و آثار انحصارطلبی را تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

 

معناشناسی و مفهوم شناسی انحصار

 

واژه انحصار از باب انفعال از ریشه حصر گرفته شده است. حصر در لغت به معنای محدود و کوتاه کردن است. البته در عربی حصر به معنا تنگ گرفتن، احاطه کردن، سخت گرفتن و محکم بستن آمده است. وقتی با حرف عن به کار می رود به معنای درمانده و عاجز، با حرف باء به معنای نهان کردن است. حصر هم چنین به معنای محدود در شماره و قبض و یبوست شکم آمده است.

 

وقتی عرب می گوید: « على سبیلِ الحَصْر » به معنای حق بدون رقابت است. انحصار نیز به معنای محدود کردن و بی رقیب کردن در چیزی است.

 

انحصار در اصطلاح به معنای معنای مخصوص بودن کاری یا امری یا فروش کالایی به کسی یا مؤسسه ای است. اما در اصطلاح اقتصادی، انحصار (به انگلیسی: monopoly) به معنای محدود کردن ساخت، توزیع یا فروش چیزی برای دولت، مؤسسه یا شرکتی یا شخصی است.( لغت نامه، ج ۳، ص ۲۹۸۹، «انحصار»؛ دائره المعارف علوم اجتماعی، ص ۴۶۲)

 

یک انحصار طلب می‌تواند قیمت و مقدار تولید را تغیر دهد. او مقادیر بیشتری را با دریافت قیمت کمتر در مقابل تولید در یک بازار با کشش بالاتر و مقادیر کمتری را با دریافت قیمت بیشتری در یک بازار با کشش پایین تر می‌فروشد.

 

گاهی این واژه در معنای گسترده تر، به هر نوع تخطّی از حدود اخلاقی و قانونی اطلاق می‌شود که حریم آزادی دیگران را مختل سازد و امتیازهایی فراتر از حد لازم یا شایستگی به فرد یا گروهی خاص عطا کند.

 

در این جا وقتی از انحصار سخن به میان آوره می شود، معنا و مفهومی عام و فراگیر است و شامل روحیّه‌اى است که فرد یا گروهى، همه چیز و یا چیزى را منحصر به خود بداند.

 

انحصارطلبی در قرآن

 

واژه حصر و انحصار به مفهوم و معنای پیش گفته در قرآن به کار گرفته نشده است؛ اما از جمله‌هایى مانند «نحن أحقّ بالملک؛ ما سزاوار به حکومت و سطلنت هستیم»، «لن‌یدخل الجنّه إلاّ من کان هودا أو نصارا؛ هرگز جز یهودی و مسیحی داخل بهشت نشوند»، «یخل لکم وجه أبیکم؛ تا تمام توجه پدر به شما باشد»، «ما علمت لکم من إلـه غیرى؛ جز خودم معبود و الهی برای برای شما نمی شناسم و نمی دانم» و‌ مانند این جملات می توان روحیه انحصار طلبی را در افراد و گروه های مذهبی شناساسی و ردگیری کرد و مفهوم اصطلاحی را از آن ها برداشت نمود.

 

از این جملات به خوبی روشن می شود که روحیه انحصار طلبی اختصاص به حوزه ای ندارد بلکه حتی حوزه های شخصی محض چون محبت والدین را شامل می شود. انحصارطلبی نسبت به محبت والدین، انحصار نسبت به سرای آخرت و بهشت، انحصار طلبی نسبت به حقانیت شریعت و مذهب، انحصار نسبت به راه هدایت، انحصار نسبت به قدرت و اقتدار سیاسی، انحصار نسبت به حوزه مالکیت و ولایت بر انسان از جمله مواردی است که در این آیات مورد توجه و تاکید قرار گرفته است.

 

ویژه خواری از مصادیق انحصار

 

ویژه خواری که در عربی واژه استئثار برای آن به کار می رود، از مصادیق انحصارطلبی است. استئثار به معنای خودگزینی و اختصاص دادن چیزی به خود است. (العین: ص۳۷ ماده «أثر»؛ لسان‌العرب: ج ۴ ص ۸ ماده «أثر») پس استئثار و ویژه‌خواری به معنای «مقدّم داشتن خود یا وابستگان و هواداران خود بر دیگران در تأمین نیازها و خواست هاست.»

 

از نظر آموزه‌های قرآنی ویژه‌خواری و انحصارطلبی می‌تواند به دو گونه شکل گیرد: ۱٫ اینکه خود را بر دیگران برگزیند و از اطلاعات و دانش و مقامی که دارد برای افزایش قدرت و ثروت خود بهره گیرد؛ به این معنا که اطلاعاتی را که به حکم مسئولیت در اختیار دارد برای خود نگه دارد و از آن برای حذف رقیبان یا سبقت در معاملات و قراردادها و مانند آن استفاده کند؛ ۲٫ این اطلاعات و دانش را در اختیار خویشان و اقرباء قرار دهد و یا آنان را در معاملات دولتی و ملی بر دیگران مقدم دارد و پیشنهاد انجام کاری را به آنان داده و یا طرح‌های ملی را در وهله نخست به آنان واگذار کند.

 

اقسام و انواع انحصارطلبی

 

چنان که گفته شد انحصارطلبی محدوده و منحصر به حوزه ای نیست بلکه همه ابعاد زندگی بشر را در بر می گیرد. در این جا به برخی از حوزه های انحصارطلبی اشاره می شود.

 

انحصار اخلاقی: در حوزه اخلاق، روحیه انحصارطلبی موجب می شود که انسان همه چیز را برای خود بخواهد و نسبت به دیگران بخل و حسادت ورزد. در روان شناسی شخصیت می توان افرادی را شناسایی کرد که دارای چنین شخصیتی هستند و علاقه و گرایشی شدید دارند تا همه چیز را در اختیار خود بگیرند. در روان شناسی اجتماعی این روحیه به شکل مانع شدن از داشتن بروز و ظهور می کند. یعنی شخص اگر نمی خواهد دیگران از داشته هایش سود برند، بلکه مانع می شود تا دیگران به چیزی که او دارد یا همانند آن دست یابند. از این روست که مانع از تسلط و تصرف دیگران می شود.از دیگر مصادیق انحصار اخلاقی می توان به ضیق صدر و تنگدلی افراد اشاره کرد. به این معنا که دوست نمی دارند دیگری چیزی را در اختیار داشته باشد که او در اختیار دارد. از این روست که گرفتار ضیق صدر در برابر شرح صدر است و نه تنها کمکی به دیگران برای کسب فضلیت یا چیزی نمی کند، بلکه مانع می شود تا افراد دیگر به آن دست یابند و اگر کسی به آن ها دست یابد از نظر روحی تحت فشار شدید قرار می گیرد و گویی سینه اش تنگ شده و روحیه اش را از دست می دهد.در روایتی از امام سجاد (ع) آمده که حضرت یعقوب در آغاز به همه فرزندان خود‌ به‌طور یکسان محبت می ورزید و چون حضرت یوسف (ع) سجده خورشید و ماه و ۱۱ ستاره را دید و آن را برای پدر باز گفت، حضرت یعقوب (ع) از او خواست که خواب خود را برای برادرانش بازگو نکند؛ اما حضرت یوسف (ع) خواب خود را برای برادران باز گفت و آنان حسادت ورزیدند(المیزان، ج ۱۱، ص ۹۶) و چون حضرت یعقوب (ع) چنین دید نسبت به یوسف (ع) دلسوزتر شد، ازاین رو برادران گفتند: یوسف را بکشید یا به جایی دور از چشم پدر منتقل کنید تا پدر فقط به ما محبت کند.( نور الثقلین، ج ۲، ص ۴۱۲)

 

عوامل و آثار

 

با آن چه گذشت معلوم شد که عوامل چندی در ایجاد چنین روحیه در افراد موثر است؛ ریشه بسیاری از آن ها خودبرتر بینی، اشرافیت، استکبار و تکبر، غرور باطل، جهالت و مانند آن است. در همین آیات به خوبی روشن شده که چگونه جهالت و خودبرتربینی و اشرافیت و مانند آن موجب شده که برخی حقوقی انحصاری برای خود قایل شوند و دیگران را از حقوق خود محروم سازند و بر آنان ظلم و ستم ورزند.

 

آثاری که در این آیات بیان شده به خوبی نشان می دهد که انحصار محدودیت هایی برای دیگران ایجاد می کند و آزادی عمل و فکر و عقیده را از دیگران سلب می کند و اقتصاد افراد و جامعه را با آسیب و اختلال جدی مواجه می سازد.

 

امیرمومنان علی(ع) با اشاره به ویژه خواری که نوعی انحصار در قدرت و ثروت است نشان می دهد که چگونه این انحصار طلبی ها جامعه و افراد آن را از کمال دور ساخته و به تباهی می کشاند.

 

امیرمومنان در سخنی به برخی آثار ویژه‌خواری و انحصارطلبی اشاره کرده و نشان می‌دهد که این عمل زشت و مجرمانه و گناه و ظلم تنها به حوزه اقتصادی محدود نخواهد شد، بلکه دیگر حوزه‌های زندگی فرد و جامعه را به شدت تحت تاثیر آثار زیانبار و مخرب قرار خواهد داد. ایشان می‌فرماید: الاِستِئثارُ یوجِبُ الحَسَدَ، وَ الحَسَدُ یوجِبُ البِغضَهَ، وَ البِغضَهُ توجِبُ الاِختِلافَ، وَ الاِختِلافُ یوجِبُ الفُرقَهَ، وَ الفُرقَهُ توجِبُ الضَّعفَ، وَ الضَّعفُ یوجِبُ الذُّلَّ، وَ الذُّلُ یوجِبُ زَوالَ الدَّولَهِ وَ ذَهابَ النِّعمَهِ؛ ویژه‌خواری و انحصارطلبى، حسادت مى آورد و حسادت، دشمنى و دشمنى، اختلاف و اختلاف، پراکندگى و پراکندگى، ضعف و ضعف، زبونى و زبونى، زوال دولت و از میان رفتن نعمت .( شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید: ج ۲۰ ص ۳۴۵ ح ۹۶۱.)

 

از نظر امیرمومنان علی(ع) خود ویژه‌خوار پیش از مردم به هلاکت و تباهی خواهد افتاد؛ زیرا اگر مردم دنیای خود را از دست می‌دهند، ویژه‌خوار آخرت خویش را به بهایی اندک فروخته و هلاکت ابدی را برای خود رقم زده است. آن حضرت می‌فرماید: مَن یَستَأثِر مِنَ الأَموالِ یَهلِک؛ هر که در اموالْ انحصارطلبى کند، نابود مى شود. (بحار الأنوار: ج ۷۸ ص ۵۶ ح ۱۱۸).

 

آن حضرت (ع) در فرمانش به مالک اشتر نیز می‌فرماید: از انحصارطلبى در آنچه مردم در آن برابرند و غفلت از آنچه در حوزه مسئولیت تو قرار دارد و در برابر دیدگان مردم روشن است، بپرهیز؛ زیرا تو، به خاطر دیگران مؤاخذه خواهى شد و به زودى پرده هاى امور از برابر دیدگانت کنار خواهد رفت و داد ستمدیده از تو گرفته خواهد شد. ( نهج البلاغه: نامه ۵۳)

 

امیرمومنان علی(ع) درباره انحصار طلبی عثمان و ویژه‌خواری وی که نابودی دولتش را نیز به دنبال داشت می‌فرماید: او انحصارطلبى کرد و بد انحصارطلبى کرد . شما نیز ناشکیبى کردید و بد ناشکیبى کردید (هر دو از حد گذراندید) و خداوند را در باره انحصارطلب و ناشکیب، حُکمى است قطعى [که در آینده یا قیامت، تحقّق خواهد یافت] .( نهج البلاغه: الخطبه ۳۰)

 

 

 

غیبت از نظر قرآن کریم 

 

غیبت چنانکه از اسمش پیدا است این است که در غیاب کسى سخنى گویند، منتهى سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى، در اعمال او باشد یا در سخنش، و حتى در امورى که مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اینها. بنابراین اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند غیبت نخواهد بود. مگر اینکه قصد مذمت و عیبجوئى داشته باشد که در این صورت حرام است، مثل اینکه در مقام مذمت بگوید آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاهرنگ یا کوسه! به این ترتیب ذکر عیوب پنهانى به هر قصد و نیتى که باشد غیبت و حرام است، و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمت باشد آن نیز حرام است، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه. اینها همه در صورتى است که این صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد داخل در عنوان تهمت خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است. به هر حال غیبت از بزرگترین گناهان است.

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «وَ لا یَغْتَب بَّعْضکُم بَعْضاً أَ یحِب أَحَدُکمْ أَن یَأْکلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان ها گناه است، و هرگز ( در کار دیگران ) تجسس نکنید، و هیچیک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ ( به یقین ) همه شما از این امر کراهت دارید، تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است» (حجرات/12 ).

گفته اند جمله « و لا یغتب بعضکم بعضا » در باره دو نفر از اصحاب رسول الله (ص) است که رفیقشان سلمان را غیبت کردند، زیرا او را خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بیاورد، پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم سلمان را سراغ اسامة بن زید که مسئول بیت المال بود فرستاد، اسامه گفت: الان چیزى ندارم، آن دو نفر از اسامه غیبت کردند و گفتند: او بخل ورزیده و درباره سلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه سمیحه ( چاه پر آبى بود ) بفرستیم آب آن فروکش خواهد کرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بیایند و در باره موضوع کار خود تجسس کنند، پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بینم، عرض کردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ایم! فرمود: آرى گوشت سلمان و اسامه را مى خوردید، آیه نازل شد و مسلمانان را از غیبت نهى کرد. 

از آنجا که قرآن مجید در این سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معیارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى، به شرح قسمتى از ریشه هاى این اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نیز بر چیده شود و درگیرى و نزاع پایان گیرد. خداوند اشاره می کند که گمان بد سرچشمه تجسس و تجسس موجب افشاى عیوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر این امور سبب غیبت مى شود که اسلام از معلول و علت همگى نهى کرده است. سپس براى اینکه قبح و زشتى این عمل را کاملا مجسم کند آن را در ضمن یک مثال گویا ریخته، مى گوید: آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟!. به یقین همه شما از این امر کراهت دارید. 

آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است، و تعبیر به مرده به خاطر آن است که غیبت در غیاب افراد صورت مى گیرد که همچون مردگان قادر بر دفاع از خویشتن نیستند و این ناجوان مردانه ترین ستمى است که ممکن است انسان در باره برادر خود روا دارد. آرى این تشبیه بیانگر زشتى فوق العاده غیبت و گناه عظیم آن است. سرمایه بزرگ انسان در زندگى حیثیت و آبرو و شخصیت او است، و هر چیز آن را به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است. یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ بر باد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیت آنها را لکه دار نسازد، و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیت بسیار تلقى مى کند. نکته دیگر اینکه غیبت بد بینى مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد، و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد.

اسلام براى مساله وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحکام آن اهمیت فوق العاده اى قائل شده است. هر چیز این وحدت را تحکیم کند مورد علاقه اسلام است و هر چیز آن را تضعیف نماید منفور است، و غیبت یکى از عوامل مهم تضعیف است. از این ها گذشته غیبت بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد. خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است. 

قرآن کریم فوق العاده شدید نهی می کند از این که فحشاء (و به تعبیر قرآن: فاحشه) یعنی زشتیهای مسلمانان، حتی زشتیهای واقعیشان پخش بشود: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب الیم؛ کسانی که دوست دارند فاحشه در میان کسانی که ایمان آورده اند شیوع پیدا کند برایشان عذاب دردناکی است» (سوره نور آیه 19). خدا نکند که یک وقت کسی اطلاع پیدا کند که لغزشی در فلان شخص پیدا شده است. تازه من راستها را می گویم. دروغ که دیگر واویلاست. چرا غیبت کردن حرام است؟ برای اینکه بدبینی ایجاد می کند. در حالی که غیبت کردن همان افشاء بدی هاست یعنی بدیهای واقعی را بازگو کردن.

البته درباره غیبت اینکه قانون غیبت مانند هر قانون دیگر استثناهائى دارد، از جمله این که گاه در مقام مشورت مثلا براى انتخاب همسر، یا شریک در کسب و کار و مانند آن کسى سؤالى از انسان مى کند، امانت در مشورت که یک قانون مسلم اسلامى است ایجاب مى کند اگر عیوبى از طرف سراغ دارد بگوید، مبادا مسلمانى در دام بیفتد، و چنین غیبتى که با چنین نیت انجام مى گیرد حرام نیست. همچنین در موارد دیگرى که اهداف مهمى مانند هدف مشورت در کار باشد، یا براى احقاق حق و تظلم صورت گیرد. البته کسى که آشکارا گناه مى کند و به اصطلاح متجاهر به فسق است از موضوع غیبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو کنند ایرادى ندارد، ولى باید توجه داشت این حکم مخصوص گناهى است که نسبت به آن متجاهر است.

این نکته نیز قابل توجه است که نه تنها غیبت کردن حرام است، گوش به غیبت دادن و در مجلس غیبت حضور یافتن آن نیز جزء محرمات است، بلکه طبق پاره اى از روایات بر مسلمانان واجب است که رد غیبت کنند، یعنى در برابر غیبت به دفاع برخیزند، و از برادر مسلمانى که حیثیتش به خطر افتاده دفاع کنند، و چه زیبا است جامعه اى که این اصول اخلاقى در آن دقیقا اجرا شود. 

 

 

راه درمان گناه غیبت از نظر آیات و روایات 

 

غیبت مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجا به صورت یک بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى که غیبت کننده از کار خود لذت مى برد، و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد احساس رضا و خشنودى مى کند و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است. اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند بپردازد، انگیزه هائى همچون بخل و حسد و کینه توزى و عداوت و خود برتر بینى. باید از طریق خودسازى، و تفکر در عواقب سوء این صفات زشت و نتائج شومى که ببار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد. سپس در مقام توبه بر آید، و از آنجا که غیبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشکل تازه اى ایجاد نمى کند، از او عذر خواهى کند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بیخبرى از شما غیبت کرده ام مرا ببخش، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود. و اگر دسترسى به طرف ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است، براى او استغفار کند، و عمل نیک انجام دهد، شاید به برکت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد. درمان این بیماری خطرناک اخلاقی از جهاتی با درمان سایر بیماریهای اخلاقی مشابه متفاوت است و در مجموع رعایت امور زیر برای پیشگیری یا درمان غیبت کار ساز است: 

1- درمان اصلی هر بیماری جسمی یا روانی و اخلاقی جز با ریشه یابی عوامل آن و قطع کردن آنها امکان پذیر نیست و از آنجا که عوامل زیادی در بروز و ظهور این صفت زشت مؤثر بود باید به سراغ آن ها رفت: حسد، کینه توزی، انحصار طلبی، انتقام جویی، کبر و خود بر تر بینی از عوامل مهمی بود که آدمی را به سراغ غیبت می فرستاد و تا اینها از وجود انسان ریشه کن نشود صفت رذیله غیبت هم ریشه کن نخواهد شد.

2- راه مهم دیگر برای درمان این رذیله اخلاقی توجه به پی آمد های سوء معنوی و مادی، فردی و اجتماعی آن است. هر گاه انسان به این نکته توجه کند که غیبت او را از چشم مردم می اندازد و به عنوان فردی خائن، حق نشناس، ضعیف و نا توان در جامعه معرفی می کند و پیوند اعتماد و اطمینان را در جامعه متزلزل می سازد و به این حقیقت توجه کند که غیبت حق الناس است زیرا آبروی خلق خدا را می برد و ارزش آبروی هر کس همچون ارزش جان و مال اوست و تا صاحب حق راضی نشود خدا او را نمی بخشد و ای بسا غیبت می کند و دسترسی برای جلب رضایت طرف پیدا نمی کند و این بار گناه برای همیشه بر دوش او می ماند اگر غیبت کننده در این امور دقت کند به یقین از کار خود پشیمان و منصرف می شود، و آنها که غیبت را وسیله تفریح و سر گرمی مجالس خودشان قرار می دهند اگر در این عواقب بیندیشند قطعاً تجدید نظر خواهند کرد. 

3- غیبت کننده باید به این حقیقت توجه کند که نیرو های انسان محدود است، اگر نیرویی را که صرف تضییع آبروی اشخاص و شکستن موقعیت اجتماعی آنها می کند، صرف رقابتهای صحیح و سازنده نماید، ای بسا در مدت کوتاهی از رقیبان خود پیشی گیرد و مقام والایی را که انتظار دارد در جامعه برای خویشتن فراهم سازد، بی آنکه ضربه ای بر فرد یا جامعه وارد کند و عقوبات دنیا و آخرت را متوجه خود سازد. 

غیبت کننده باید به این حقیقت توجه کند که غیبت کردن یکی از نشانه های بارز ضعف و ناتوانی و فقدان شخصیت و عقده خود کم بینی است و او با غیبت کردن این صفات درونی خود را آشکار می سازد و پیش از آنکه شخصیت اجتماعی طرف را بشکند شخصیت خود را در هم می کوبد. این نکته نیز حائز اهمیت است که برای ترک غیبت مخصوصاً در مورد کسانی که غیبت برای آنها به صورت یک عادت در آمده قبل از هر چیز مراقبت شدید و نظارت اکید بر زبان است، پرهیز از معاشرت با دوستانی که او را به غیبت تشویق می کنند، ترک مجالسی که مهیا برای غیبت است، کلیه اموری که وسوسه غیبت در او ایجاد می کند. یکی از انگیزه های غیبت تبرئه خویشتن است مثلاً می گوید اگر من مرتکب گناه شدم فلان کس که از من بهتر است همین عمل و یا عملی بدتر از کار من را انجام داده است. در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است: «ما عمر مجلس بالغیبه الا خرب من الدین؛ مجلسی به وسیله غیبت آباد نشد مگر این که از نظر دین خراب گشت». 

خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لا یَغْتَب بَّعْضکُم بَعْضاً أَ یحِب أَحَدُکمْ أَن یَأْکلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ؛ و هیچیک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ ( به یقین ) همه شما از این امر کراهت دارید، تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است» (حجرات/12). و از آنجا که ممکن است افرادى آلوده به بعضى از این گناهان ظن و گمان بد و تجسس و عیبجویی و غیبت باشند و با شنیدن این آیات متنبه شوند و در صدد جبران بر آیند در پایان آیه راه را به روى آنها گشوده، مى فرماید: تقواى الهى، پیشه کنید و از خدا بترسید که خداوند توبه پذیر و مهربان است. نخست باید روح تقوا و خدا ترسى زنده شود و به دنبال آن توبه از گناه صورت گیرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود.

پیامبر خداصلى الله علیه وآله در پاسخ به این سؤال که کفّاره غیبت چیست، فرمود: «تَستَغفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغتَبتَهُ کُلَّماذَکَرتَهُ؛ کفّاره اش این است که هرگاه به یاد کسى که از او غیبت کرده اى افتادى، از خداوند برایش آمرزش بخواهى». هم چنین می فرماید: «إذا اغتابَ أحَدُکُم أخاهُ فلْیَستَغفِرِ اللَّهَ ؛ فإنَّها کفّارَةٌ لَهُ؛ هرگاه یکى از شما غیبت برادرش را کرد، از خداوند آمرزش بطلبد؛ زیرا این کفّاره گناه اوست»، و نیز می فرماید: « مَن تَطَوَّلَ على أخِیهِ فی غِیبةٍ سَمِعَها فیهِ فی مَجلِسٍ فَرَدَّها عَنهُ ، رَدَّ اللَّهُ عَنهُ ألفَ بابٍ مِن السُّوءِ فی الدنیا والآخِرَةِ؛ هر کس در مجلسى بشنود که از برادرش غیبت مى شود و آن را از او دفع کند، خداوند هزار باب بدى را در دنیا و آخرت از او دفع کند

 

 

 

 

آثار بد گمانی

الف:مردم گریزی:

زندگى اجتماعى بر اساس انس و الفت میان انسان ها و اعتماد متقابل است، اگر انسان ها به یکدیگر بدگمان شوند، اعتماد متقابل خدشه دار مى ‏شود و انس و الفت به تنفّر و دیگر گریزى مبدل مى‏ شود و فرد بدگمان از دیگران مى ‏گریزد، فاصله مى‏گیرد و تنها مى ‏شود.

ب: تباهى عبادت:

بدگمانى به دیگران و ترتیب اثر دادن به آن، عبادت انسان را فاسد مى ‏کند و کوله ‏بارى از گناه براى انسان به ارمغان مى ‏آورد. على (ع) مى ‏فرماید: از بدگمانى بپرهیز؛ زیرا بدگمانى، عبادت را فاسد و گناه را بزرگ مى ‏کند.

ج:هلاکت:

شخص بدبین و بدگمان، همواره عذاب مى ‏کشد و آیینه دلش بر اثر افکار و خیال هاى باطل تیره شده و از این رهگذر سلامت خود را نیز با گذشت زمان از دست مى‏دهد و به واسطه یأس و ناامیدى ناشى از سوء ظن، خود را به هلاکت مى ‏رساند.

حضرت علی (ع) می فرماید: بدگمانى، صاحبش را هلاک و دورى کننده از آن را رستگار مى‏ گرداند.

د: تیرگى روابط دوستانه:

بدگمانى نسبت به دوستان، سبب تیرگى روابط شده، دوستى و صمیمیت را در معرض زوال و نیستى قرار مى ‏دهد.

على (ع) می فرماید: بد گمانى بر دل هر کس چیره شود، بین او و دوستش دیگر صلح و صفایى باقى نمی گذارد.

3.باز سازی شناخت و باورها در مورد دیگران

باورهای خودتان را یکبار دیگر نسبت به دیگران بررسی کنید،و هر نگاهی که در آن عدم اعتماد و سوء ظن هست،تغییر داده و نگاه را مثبت و بازسازی کنید.

مثل:

حمل کردن کار مسلمان بر درستى:

قاعده کلّى درباره افراد مسلمان این است فرد مسلمان ظاهر الصلاح، اندیشه بد ندارد و کار زشت انجام نمى‏ دهد و به بی راهه نمی رود و به حکم اسلام از بسیارى رذایل و کارهاى زشت پاک است. از این رو، مسلمانان کارهایى که از یکدیگر مشاهده مى‏ کنند، تا آن ‏جا که ممکن است و توجیه قابل قبولى دارد باید آن را حمل بر صحت کنند و از حمل کردن اعمال و گفتار یکدیگر بر بدى بپرهیزند. این کار یکى دیگر از راه هاى مبارزه با بدگمانى است.

4.اصلاح رفتار عجولانه

پرهیز از شتابزدگى: یکى از راه هاى مبارزه با بدگمانى این است که اگر انسان درباره برادران مسلمان خود چیزى شنید فوراً قضاوت نکند و ترتیب اثر ندهد، بلکه صبر کند تا آن خبر براى او تأیید و یا تکذیب شود. در صورتى که به طور اطمینان آورى تأیید شد، آن گاه ترتیب اثر دهد.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: هر گاه گمان «بد» بردى، (آن را مطلبى ثابت و محقق نگیر و زود) قضاوت نکن. حضرت على (ع) نیز فرمود: اى مردم! هر که برادر (دینى) خود را شناخت و دانست که در دین، محکم و استوار است و در گفتار و کردار به راه راست قدم مى ‏نهد، نباید گفتار (بد) مردم را درباره او گوش بدهد 

5.پرهیز از همنشینی با افرادی که مبتلا به سوء ظن هستند.

دوستان و افرادی که افکار نا مناسب(مثل سوء ظن) و ناهنجاری دارند،از آنها باید فاصله بگیرید،و با اشخاص مورد اعتماد و با اراده و با ایمان ارتباط داشته باشید.

 

 

 

بد گمانی از نظر  علم اخلاق

بدگمانى به معناى سوءظن، بدخیالى، خیال و اندیشه بد کردن درباره دیگران آمده است. به عبارت دیگر، بدگمانى، آن است که انسان، درباره رفتار و گفتار دیگران، افکار و خیال های ناروا داشته و به آن ترتیب اثر دهد و آن خیال را به صورت یک واقعیت ببیند.

تقسیم بندی بدگمانی در این علم:

1.بدگمانی به خدا: بدگمانى نسبت به خدا، همان حالت یأس و نومیدی از رحمت واسعه الاهی است، که از گناهان بسیار بزرگ، محسوب می شود.

پیامبر اکرم (ص) می فرماید: بزرگ ترین گناهان کبیره، بدگمانی به خدا است.

2.بدگمانی به مردم: : بدگمانى نسبت به مردم آن است که انسان نسبت به افراد جامعه بدون آن که واقعاً کار ناشایستى انجام داده باشند، فکر و خیال بد کند و به آن ترتیب اثر دهد. این نوع بدگمانى، همانند نوع اوّل (بدگمانی به خداوند) از صفات زشت و از جمله گناهان محسوب مى ‏شود. على (ع) می فرماید: بدگمانى به (انسان) نیکوکار، بدترین گناه و زشت‏ترین ستم است.

3. بدگمانى به خود: بدگمانى نسبت به خود، آن است که انسان همواره خود را در برابر انجام حقوق خدا و بندگانش مقصّر ببیند.

این مورد اگر در صورتی که باعث قطع و امید نشود، و عامل پیشرفت و تلاش بیشتر در برابر دستورات الهی شود،خوب است.

از نگاه علم اخلاق این رفتار به ضرر فرد است و فرد در زندگی شخصی و اجتماعی خودش با مشکلات بیشتری روبرو خواهد شد،دیگران تمایلی به ارتباط با او را نخواهند داشت.و زندگی بدون آرامشی در انتظار اوست.

روش درمانی در علم اخلاق:

 

1. بالا بردن سطح شناخت :

مثل:

پیامبر اکرم (ص) می فرماید: همانا خداوند، تجاوز به خون، مال را حرام شمرده و گمان بد بردن به مسلمان را اجازه نمى‏ دهد.

على (ع) می فرماید: بدگمانى را نسبت به یکدیگر، دور بریزید؛ زیرا خداوند بزرگ، از آن نهی فرموده است.

علی (ع) مى‏ فرماید: بدگمان دین ندارد.

وقتی انسان شناخت و معرفت خود را نسبت به بد بودن این موضوع بالا برد(بیان و لسان روایات ناظر به این مطلب است)،در این صورت انگیزه ارتکاب چنین رفتاری در انسان ضعیف خواهد شد.

شما سعی کنید شناخت خودتان را با مطالعه بیشتر در این زمینه بالا ببرید.

2.توجه و فکر کردن به آسیب های آن

فردی که در اثر بی اعتمادی به دیگران دچار بدگمانی بشود،در جامعه و حتی در زندگی فردی جایگاه خوبی نخواهد داشت،با تامل کردن به آثار و آسیب های آن باعث می شود،شخص نسبت به این رفتار بی رغبت و بی انگیزه باشد.

 

 

 

بهتان و تهمت

 

بهتان و افتراء عبارتست از اینکه انسان در حق غیر به چیزی که راضی نیست دروغ بگوید به عبارت دیگر چیزی را به دروغ به دیگری نسبت دهد و شخصی که مرتکب گناه و عمل زشتی نشده به انجام آن متهم کند و یا عیب و نقصی را که در او نیست به او بچسباند و فرقی نیست که این نسبت دروغ در حضور او باشد یا در غیاب.

بهتان و تهمت از گناهان کبیره است و در قرآن مجید به شدت از آن نهی، و عذاب شدیدی برای آن ذکر گردیده که به آن اشاره خواهد شد.

در حقیقت بهتان بدترین نوع دروغ است و چنانچه اتهام شخص در غیاب وی باشد غیبت هم بشمار می‌آید و انسان در واقع مرتکب دو گناه شده است یکی دورغ و دیگری غیبت و بزرگترین ظلم در حق برادر مؤمن آنست که او را متهم به ارتکاب گناهی کنی که هرگز آنرا انجام نداده است. بهتان باصطلاح همین برچسب زدن به این و آن است که متاسفانه همواره در جوامع بشری مطرح بوده و امروزه نیز بزرگترین ابزار دشمنان و مخالفان است.

آثار سوء اجتماعی:

نتیجه بهتان و افتراء به این و آن اینست که نظام اجتماعی دیر یا زود از هم بپاشد و عدالت اجتماعی از بین برو.د حق باطل و باطل حق جلوه کند، بیگناهان متهم و گرفتار، ‌و گناهکاران تبرئه و آزاد باشند، حسن ظن به سوء ظن نسبت بکدیگر تبدیل گردد و اعتماد عمومی مردم از یکدیگر سلب شود و زمینهی هرج و مرج فراهم گردد و نا امنی و نار ضایتی رشد یابد،‌ دوستی و صمیمیت جایش را به کینه و عداوت بدهد، مردم پراکنده و متفرق و بدون ارتباط با یکدیگر زندگی کنند و از تجمع و تشکل و انسجام خبری نباشد. بدون شک چنین جامعه‌ای نمی‌تواند دوام و بقاء داشته باشد بلکه بزودی سقوط خواهد کرد و مردم آن هلاک و گرفتار انواع مشکلات و بلایا خواهند شد. و لذا امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: هر گاه مؤمنی برادر مؤمن خویش را متهم سازد و به او تهمت بزند ایمان از قلب او محو می‌شود همچنانکه نمک در آب ذوب می‌گردد.[1] و وقتی ایمان مؤمن ذوب شد و دیگر اثری از ایمان در قلبش باقی نماند جایگاهش دوزخ است چنانکه پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود[2]: هر کس به مرد یا زن با ایمانی بهتان بزند یا دربارهی کسی چیزی بگوید که در او نیست خداوند در قیامت او را بر تلی از آتش قرار می‌دهد تا از آنچه گفته است خارج شود. و از عهدهی‌ گفتهی خود بیرون آید.

در قرآن کریم بیش از چهل آیه درباره تهمت و بهتان به مردم در رابطه با جریانات مختلفی نازل شده که چند نمونه مهم آن ذکر می‌شود.

چند نکته مهم:

1- تهمت دو صورت دارد:

الف ـ افتراء: تهمت زننده با علم و آگاهی، گناه یا عیبی را به شخصی نسبت می‌دهد یعنی می‌داند که آن شخص دارای این عیب نیست و یا این گناه از او صادر نشده است مع الوصف آن را به او نسبت می‌دهد و حتی گاهی خود او مرتکب عمل زشتی شده ولی برای نجات خود از گرفتاری و فرار از مجازات آنرا به دیگری نسبت می‌دهد، که در اصطلاح به آن افتراء گویند.

ب ـ بهتان: تهمت زننده بدون علم بلکه از روی ظن و گمان چیزی را به شخصی نسبت می‌دهد مانند نمونهی اول و دوم که در اصطلاح به آن بهتان گویند. ریشهی صورت دوم همان سوء ظن و بدبینی نسبت به دیگران است که موجب می‌شود هر کاری که از دیگران صادر شود آنرا حمل بر فساد و بدی کند. و اکثر تهمت‌ها بخاطر ناآگاهی و سوء ظن است، و لذا خداوند در قرآن می‌فرماید: ای مؤمنان از بسیاری از گمان‌ها بپرهیزید زیرا بعضی از گمان‌ها گناه است.[3]

البته کاملاً روشن است که پیدایش ظن و گمان یا وهم و خیال در ذهن امری غیر اختیاری می‌باشد و حسن و قبح، ثواب و عقاب در قلمرو افعال اختیاری است نه غیر اختیاری، بنابراین مراد اینستکه به گمان خود ترتیب اثر ندهید و از عمل بدون علم اجتناب ورزید زیرا بسیاری از کسانی که بدون علم و بر اساس حدس و گمان عمل می‌کنند مرتکب گناه و معصیت می‌شوند. چنانچه در آیه دیگر فرمود: از آنچه بدان علم نداری پیروی مکن[4] و در جای دیگر گروهی را بخاطر اینکه به سوء ظن خود ترتیب اثر دادند ملامت و سرزنش می‌کند و می‌فرماید: شما بدگمان شدید و سوء ظن پیدا کردید و بر اساس آن عمل کردید پس هلاک و تباه گشتید.[5] و نیز می‌فرماید: مشرکان پیروی نمی‌کنند مگر گمان را و آنان گمان آوران هستند.[6]

2ـ حمل فعل مسلمان بر صحت:

مؤمن نه تنها نباید به برادر و خواهر مؤمن خویش سوء ظن داشته باشد و به آن ترتیب اثر بدهد بلکه باید عمل او را حمل بر صحت کند و بکوشد تا سوء ظن خویش را به حسن ظن تبدیل نماید.

امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ در این رابطه می فرماید: باید گفتار و کردار برادر دینی خود را به بهترین وجه قرار دهی مگر اینکه یقین پیدا کنی و راه توجیه (حمل بر صحت) بر تو بسته باشد. و نباید به سخن برادرت بد گمان باشی در حالیکه تو محمل خوبی برای توجیه کلام او می‌یابی.[7]

همچنین محمد بن فضیل می‌گوید[8] به امام هفتم عرض کردم: بعضی از افراد موثق برای من خبر آوردند که یکی از برادران دینی دربارهی‌ من مطلبی گفته که آنرا نمی‌پسندم از او در این باره سؤال کردم، او انکار نمود تکلیف من چیست؟ حضرت فرمود: گوش و چشمت را نسبت به برادرت تکذیب کن بطوریکه اگر پنجاه عادل در نزد تو گواهی بدهند که فلانی دربارهی تو چنین مطلب نادرستی را مطرح ساخته تو باید آنان را تکذیب، و برادر ایمانی خود را تصدیق کنی و آنچه را که باعث ریختن آبروی او میشود اشاعه ندهی که در غیر این صورت از مصادیق آیهی: ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا، خواهی بود.

بنابراین مادامی که میتوانی باید قول و فعل مؤمن را حمل بر صحت، و به خیر و صلاح توجیه کنی و نباید به او بدبین و بد گمان باشی و امر او را بر فساد و بدی حمل نمائی، حتی اگر از دهان مؤمنی بوی شراب به مشامت رسید نباید به او سوء ‌ظن پیدا کنی که او شراب خورده، و مرتکب فعل حرام گشته، ‌بلکه باید محمل خوبی برای آن بیابی مثلاً بگوئی که شاید طبق تجویز پزشک به منظور مداوا و درمان نوشیده و یا فساق او را مجبور به شرب خمر کرده‌اند و یا اشتباها بجای شیشه‌ی سرکه بطری شراب را برداشته و بدهان ریخته و هنگامی که متوجه شده که شراب است بلافاصله آنرا بیرون ریخته و حتی قطره‌ای هم فرو نبرده است.

3ـ فرار از موضع تهمت:

اسلام از طرفی تهمت را حرام دانسته و از مؤمنان خواسته تا از سوء ظن به یکدیگر اجتناب ورزند و در صورت پیدایش سوء ظن به آن اعتنا نکنند و ترتیب اثر ندهند بلکه گفتار و کردار مؤمن را بر صحت و خوبی حمل نمایند و از طرف دیگر به مؤمنان دستور داده تا خود را در معرض تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و اعمالی که موجب سوء ظن می‌شود پرهیز کنند تا مورد تهمت و افترا قرار نگیرند.

چنانکه امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: کسی که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسی را که به او بد گمان می‌شود ملامت و نکوهش کند.[9]

همچنین امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: کسی که به موضعی از مواضع تهمت برود و متهم شود نباید جز خودش را ملامت کند.[10] و نیز امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ در وصیت به فرزندش امام مجتبی ـ علیه السلام ـ فرمود: از محل تهمت بر حذر باش و دوری کن، همچنین از مجلسی که به آن گمان بد برده می‌شود.[11] و به همین جهت است که در اخبار و روایات تأکید شده که مؤمنان باید از دوستی و هم نشینی با فساق و گناهکاران بپرهیزند زیرا رابطه داشتن با آنان موجب می‌شود که مردم نسبت به مؤمنان بدبین و در نتیجه به آن‌ها تهمت بزنند.

و نیز پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: از مواضع تهمت بپرهیزید[12] و خود هنگامی که در مسجد معتکف بود و صفیه یکی از همسران پیامبر به دیدن حضرت آمد، پیامبر هنگام مراجعت صفیه به منزل چند گامی او را همراهی و در ضمن با او گفتگو می‌کرد یکی از انصار آنان را دید حضرت به انصاری فرمود این صفیه همسر من است، و هدف پیامبر از بیان این مطلب دفع سوء ظن محتمل از طرف انصاری بود.

4 ـ افتراء به خدا و رسول و ائمه:

تاکنون بحث دربارهی تهمت به مؤمنان بود و گفته شد که تهمت به مؤمن حرام است اما بدتر از آن اینست که انسان به خدا، قرآن،[13] رسول و ائمه اطهار تهمت بزند مثل اینکه برای خدا شریک قائل شود[14] و یا منکر معاد باشد[15] یا چیزی را که ائمه نگفته‌اند به آنان نسبت بدهد، احادیث جعلی و دروغین بسازد و یا رسالت پیامبر را دروغ پندارد و بگوید که او از طرف خدا مبعوث نشده و بدروغ ادعا نبوت نموده و یا بگوید پیامبر و ائمه به چیزی امر کرده‌اند که خدا به آن امر نکرده و چیزی را واجب دانسته‌اند که خدا آنرا واجب ندانسته است، و شکی نیست که دروغ پنداشتن رسالت پیامبر و تکذیب آن و نفی دعوت او، به انکار خدا و کفر برمی‌گردد و کسی که به پیغمبر نسبت دروغ بدهد و تهمت بزند و حکمی که در اسلام نیست به آن، نسبت دهد در واقع به خدا نسبت دروغ داده زیرا تکذیب رسول و ائمه و آیات الهی تکذیب خدا است و افتراء بر کسی که جز از طرف خدا سخن نمی‌گوید،[16] افتراء به ذات الهی محسوب می‌شود چنانکه در روایتی امام صادق ـ علیه السّلام ـ به مردی از اهالی شام فرمود: سخن ما را بشنو و بر ما دروغ مبند زیرا کسی که بر ما درباره‌ی چیزی دروغ بگوید بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دروغ بسته و کسی که بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دروغ ببندد به خدا دروغ بسته و خداوند چنین شخصی را عذاب می‌کند.[17][1] . اذا اتهم المؤمن اخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فی الماء (کافی، ج2، ص361؛ البرهان، 4/208).

[2] . من بهت مؤمنا او مؤمنه او قال فیه ما لیس فیه اقامه الله تعالی یوم القیامه علی تل من نار حتی یخرج مما قال فیه (وسائل الشیعه، ج8، ص603؛ عیون اخبار الرضا، ب 30).

[3] . یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن ان بعض الظن اثم. (حجرات/12).

[4] . ولاتقف ما لیس لک به علم. (اسراء/36).

[5] . فظننتم ظن السوء و کنتم قوماً بوراً. (فتح/12).

[6] . ان یتبعون الا الظنّ و ان هم الایخرصون. (یونس/66).

[7] . ضع امر اخیک علی احسنه حتی یاتیک ما یغلبک منه ولاتظنن بکلمه خرجت من اخیک سوء و انت تجدلها فی الخیر محملاً (البرهان، ج4، ص209؛ کافی، ج2، ص362؛ امالی، م50، ص304).

[8] . البرهان، ج3، ص128.

[9] . من عرض نفسه للتهمة فلا یلومن من اساء به الظن (امالی، م50، ص304؛ وسائل، ج8، ص422؛ تحف العقول، ص387.

[10] . من دخل موضعاً من مواضع التهمه فاتهم فلا یلومن الانفسه. (وسائل الشیعه، ج8، ص422؛ امالی، م75، ص497).

[11] . ایاک و مواطن التهمته و المجلس المظنون به السوء. (وسائل الشیعه، ج8. ص423).

[12] . اتقوا من مواضع التهمه.

[13] . و ان منهم لفریقا یلون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عندالله و ما هو من عندالله و یقولون علی الله الکذب و هم یعلمون. (آل‌عمران/78).

[14] . و من یشرک بالله فقد افتری اثما عظیماً. (نساء/48).

[15] . ان هی الاحیاتنا الدنیا و نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین ان هو الارجل افتری علی الله کذباً. (مؤمنون/37ـ38).

[16] . و ما ینطق عن الهوی، ان هو الاوحی یوحی. (نجم/3ـ4).

[17] . اسمع حدیثنا ولا تکذب علینا فانه من کذب علینا فی شییء فقد کذب علی رسول الله و من کذب علی رسول الله فقد کذب علی الله و من کذب علی الله عذبه الله عز و جل. (وسائل الشیعه، ج8، ص576).

 

بنابراین تهمت به امام تهمت به پیامبر، و تهمت به پیامبر تهمت خدا، و از گناهان کبیره می‌باشد.[1] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: هر کس چیزی را که من نگفته‌ام به من نسبت دهد نشیمن‌گاهش از آتش خواهد بود.[2]

قرآن در 9 آیه[3] افتراء زنندگان به خدا و تکذیب کنندگان آیات الهی را ستمکارترین مردم معرفی می‌نماید و در 5 آیه[4]می‌فرماید: بروید در زمین سیر کنید و سرنوشت تذکیب کنندگان و تهمت زنندگان به خدا و رسول را مشاهده کنید که چگونه گرفتار خشم و عذاب الهی در دنیا شدند. و در 11 آیه[5] مکذبین و مفتریان، مورد عتاب قرار گرفته و به آن‌ها بیم آتش قهر و غضب الهی داده شده که چه عذاب سختی در انتظار ایشان است.

و بالاخره خداوند کسانی را که بدون حجت و دلیل به حلیت یا حرمت چیزی قائل شده باشند و چه بسا حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال می‌شمرند و بر خدا افتراء میزنند آن‌ها را از این عمل نهی کرده و فرموده کسانی که به خدا افتراء و تهمت می‌زنند رستگار نمی‌شوند و آنچه را که به طمع آن افتراء زده‌اند منفعت بسیار کمی است و در آخرت عذاب دردناکی دارند.[6]

5 ـ عکس العمل مؤمن:

برای اینکه ببینیم عکس العمل مؤمن در مقابل شخص تهمت زننده چگونه باید باشد به قرآن مراجعه می‌کنیم و دو نمونه از برخورد پیامبران با تهمت زنندگان و مفتریان را ذکر می‌کنیم.

الف) عکس العمل پیامبر اکرم(ص) :

هنگامی که پیامبر از سوی کافران و مشرکان مورد تهمت قرار گرفت و گفتند این قرآنی که ادعا می کند از جانب پروردگار خویش آورده سخنان خود اوست که بخدا نسبت داده است، ابتداء پیامبر آن‌ها را موعظه و نصیحت کرد، و بعد برای آن‌ها استدلال فرمود که شما در اشتباه هستید و این گمان باطلی است و پیروی از گمان شما را به حق و حقیقت نمی‌رساند، سپس فرمود: اگر من دروغ می‌گویم و این کتاب را از جانب خداوند برای هدایت شما نیاورده‌ام پس شما منکران هم که مثل من عرب زبان و اهل فصاحت و بلاغت هستید یک سوره مانند آن بیاورید و هرگز بر آن قادر نخواهید بود.

و پس از مجادله به حق و اقامهی بینه و برهان، آن‌ها همچنان بر کفر و شرک خویش اصرار ورزیده، حضرت را تکذیب می‌کردند و به او نسبت دروغ می‌دادند، خداوند به پیامبر فرمان داد که اگر آن‌ها باز هم بر گفتهی خویش اصرار و ترا تکذیب کردند بآنها بگو: عمل من برای من و اعمال شما برای خودتان باشد. شما از عمل من بیزارید و من از عمل شما بیزارم،[7] شما بخاطر من مؤاخذه نمی‌شوید من هم بخاطر تهمت شما مؤاخذه نمی‌شوم.

ب) عکس العمل نوح پیامبر ـ علیه السلام ـ :

هنگامی که حضرت نوح مردم را از شرک و بت پرستی به توحید و یکتا پرستی دعوت نمود و به آن‌ها فرمود: من پیامبر خدا هستم قومش گفتند: ‌ما فضیلتی برای تو و پیروانت نسبت به خودمان نمی بینیم و تو از ما برتر نیستی بلکه ما گمان می‌کنیم شما دروغ می‌گوئید.[8] و به این ترتیب به حضرت نوح تهمت زدند، حضرت نوح پس از مجادله آن‌ها را از عذاب الهی بیم داد تا شاید جز خدا را نپرستند اما اندرز و انذار مؤثر واقع نشد و گفتند: ای نوح اگر راست می‌گوئی پس عذابی که به ما وعده داده بودی بیاور و هنگامی که آن‌ها در کفر و شرک خویش اصرار ورزیدند خداوند به نوح ـ علیه السلام ـ فرمود: به آن‌ها بگو اگر من دروغ می‌گویم و بدروغ دعوی نبوت می‌کنم پس جرم و گناه من بر خود من است و من از گناهان شما بیزارم[9] و باین ترتیب از تهمت زنندگان تبری جست.

بنابراین مومنی که مورد تهمت دیگران واقع می‌شود باید:

اولاً در مقام دفاع از خود برآید و تهمت زننده را متوجه اشتباه خود سازد و او را ارشاد و تصحیت نماید.

ثانیاً تهمت زننده را به عقوبت این گناه بزرگ متوجه، و از خشم الهی بیم دهد.

ثالثاً اگر بیم و انذار، و نصیحت و ارشاد مفید واقع نشد از او تبری جوید.

[1] . الکذب علی الله و علی رسوله و علی الاوصیاء من الکبائر. (همان سند، الفقیه ج3، ص372).

[2] . من قال علی ما لم اقل فلیتبوء مقعده عن النار. (همان سند، وسائل، ج11، ص259).

[3] . و من اظلم ممن افتری علی الله کذباً. (انعام/21،93،144؛ اعراف/37؛ یونس/17؛ هود/18؛ کهف/15؛ عنکبوت/68 و صف/7).

[4] . انظروا کیف کان عاقبه المکذبین. (آل‌عمران/137؛ انعام/11؛ نحل/36؛ نمل/69 و زخرف/25).

[5] . ویل یومئذ للمکذبین. (طور/11؛ مرسلات/15، 19، 24، 28، 34، 37، 40، 45، 47 و 49).

[6] . ولا تقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی الله الکذب ان الذین یفترون علی الله الکذب لایفلحون متاع قلیل و لهم عذاب الیم. (نحل/116ـ117).

[7] . و ان کذبوک فقل لی عملی و لکم عملکم، انتم بریئون مما اعمل و انا بریء مما تعملون. (یونس/41).

[8] . و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین. (هود/27).

[9] . قل ان افتریته فعلی اجرامی و انا بریء مما تجرمون. (هود/35).

 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

روز الست چیست و ایا حقیقت است؟

 

ا

داستان "عهد الست"همان چیزی است که در قرآن مورد اشاره قرار گرفته، (1) ولی حقیقت و ماهیت آن چندان روشن و واضح نیست؛ محدثان اسلامی بر اساس فهم برخی از روایات بر این باورند که خداوند به هنگام آفرینش آدم، تمام فرزندان آینده او را به صورت موجودات ریز درآورد و به آنان گفت:«ألست بربّکم» آنان گفتند«بلی»سپس همگی را به صلب و پشت آدم بازگردانید. آنان هنگام خطاب الهی دارای عقل و شعور کافی بودند. سخن خدا را شنیدند و پاسخ او را گفتند. این پیمان به این خاطر از آنان گرفته شد که راه‏های عذر در روز رستاخیز را روی آنان ببندد.(2)

اشکالاتی بر این نظر وارد شده است که محققان به آن اشاره کرده‏اند. (3)

اما گروهی از مفسران معتقدند باید آیه را بر توحید فطری حمل نمود. در توضیح نظریه خود گفته‏اند:

انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏های طبیعی و فطری به جهان گام می‏نهد. آدمی هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏ای بیش نیست، ولی در این ذره استعدادهای فراوان و لیاقت‏های قابل توجهی است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسی. با تکامل این ذره در بیرون رحم، تمام استعدادها شکفته شده و به مرحله کمال و فعلیت می‏رسد.

خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بیرون آورد. آفرینش آن‏ها را با خصوصیاتی ترکیب داد که پیوسته پروردگار خود را بشناسند و نیاز خود را به او احساس کنند. هنگامی که انسان‏ها به نیاز خود به خدا توجه پیدا کردند و خود را غرق در نیاز دیدند، گویی به آنان گفته می‏شود: من خدای شما نیستم؟ آنان می‏گویند: چرا گواهی می‏دهیم که خدای ما هستی.(4)

علامه طباطبایی معتقدند این آیه ناظر به وجود و حضور جمعی انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوری که غیبت در آن متصور نیست، گویی همه فرزندان آدم یک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در این حالت هر انسانی خود را حضوری می‏یابد. یافته‏اش گواهی روشن بر وجود خدا و خداوندگاری او است، ولی قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمی را چنان مشغول و از خود بی خود می‏کند که از آن علم حضوری که به آفریدگار خود داشت، غافل می‏گردد.(5)

آن چه تا این جا آوردیم، دیدگاه‏های برخی از محدثان، متکلمان و مفسران راجع به تفسیر این آیه بود.

در مجموع می توان گفت ظاهراً آیه شریفه گفت و گویی بین خدا و انسان می‏باشد. در این گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار می‏گیرد که پروردگار آنان است. اقرار گرفتن برای اتمام حجت بر انسان می‏باشد که درآینده ادعای غفلت نکند.

آیا گفت و گو به همین صورت که در آیه آمده، اتفاق افتاده؟ موطن و عالمی که این میثاق گرفته شده، کجا است؟ دنیا یا غیر آن؟ آیا این میثاق قبل از تولد انسان گرفته شده یا بعد از آن؟

در پاسخ به این سئوالات نظریات مختلفی ارائه شده است.

آیت الله جوادی آملی بعد از بررسی نظریات مفسران در آیه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند.

أ) بیان تمثیلی:

هر چند ظاهر آیه حاکی از گفت و گویی بین خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولی این آیه در مقام بیان واقع نیست، بلکه مقصود صرفاً تمثیل است.

خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گویا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبیت خدا و عبودیت انسان به قدری روشن است که گویا همه انسان‏ها گفتند «بلی». شیوه بیان این آیه بیان تمثیلی است مانند آیه یازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرینش آسمان کرد و آن بخاری بود، پس از آن به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان‏پذیر آمدیم»(6) آن دو گفتند با رغبت می‏آییم، در حالی که در واقع گفت و گویی بین خدا و آسمان و زمین واقع نشده است. پس در آیه میثاق (عالم ذر) امر و نهی لفظی نیست، بلکه در حقیقت تمثیل است و باید توجه داشت که خود قرآن بیان نموده که درصدد تمثیل است مانند:

«اگر قرآن را برکوهی فرو می‏فرستادیم، یقیناً آن کوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده می‏دیدی و این مثل‏ها را برای مردم می‏زنیم؛ باشد که آنان بیندیشند».(7)

در این آیه خداوند می‏فرماید که انزال قرآن بر کوه مثلی است که برای به تفکر واداشتن انسان به کار رفته است، بنابراین احتمال گفت و گوی ذکر شده در آیه میثاق، صرفاً تمثیلی است برای بیان وضوح ربوبیت خدا و عبودیت انسان.(8)

ب)بیان واقعی:

معنای دوم که بیش تر مورد نظر است، این می‏باشد که آیه صرفاً تمثیل نیست، بلکه به لسان گفت و گو از واقعیتی سخن می‏گوید که در خارج رخ داده و واقعیت این است که خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است: یکی زبان عقل (پیمبر درونی انسان) و دیگری زبان وحی از طریق انبیا (پیامبران بیرونی). این دو حجت، خدا را به انسان می‏نمایانند و ربوبیت او را بیان می‏کنند. این دو از هیچ انسانی دریغ نشده است.

با وجود این دو حجت، دیگر انسان نمی‏تواند ادعای فراموشی و غفلت کند.

نکته‏ای که از آیه به دست می‏آید، نوعی تقدم این میثاق بر زندگی انسان می‏باشد. از این رو حجت باطنی (عقل) و ظاهری(وحی) هر چند تقدم زمانی بر انسان و اعمال ارادی او ندارد، ولی بر مکلف شدن انسان حداقل تقدم رتبی دارد؛ یعنی ابتدا حجت بر عبد تمام می‏شود، سپس مکلف به تکالیف الهی می‏گردد. بنابراین مقصود آیه، گفت و گوی لفظی بین خدا و انسان نیست، بلکه اعطای دو حجت محکم الهی به انسان است.

با توجه به معنای فوق موطن و عالمی که این میثاق الهی در آن رخ داده، دنیا می‏باشد و برای هر انسانی بعد از تولد او چنین چیزی رخ می‏دهد.

بنابراین آیه میثاق هیچ دلالتی بر ازلی بودن انسان یا حتی هرگونه وجودی قبل از تولد برای آدمی ندارد، بلکه آیه یا صرفاً یک تمثیل است، نه بیان واقع و یا از واقعیت اعطای حجت باطنی و ظاهری سخن می‏گوید که مربوط به بعد از تولد انسان می‏باشد؛ در نتیجه جزئیات این امر چنان روشن و قطعی نیست که به عنوان یک امر مسلم دینی مطرح گردد .

پی‏نوشت‏ها:

1. اعراف (7) آیه 172 - 174.

2. طوسى، التبیان فى تفسیر القرآن،‏ دار احیاء التراث العربى، بیروت،‏ بی تا. ج 5، ص 27.

3. طبرسى ، مجمع البیان فى تفسیر القرآن،‏ انتشارات ناصر خسرو، تهران،1372 ش. ج 4، ص 765.

4. مجمع ‏البیان، ج ‏4، ص 766.

5. طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن،‏ دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، قم، 1417 ق.ج ‏8، ص 307- 323.

6. فصلت (41) آیه 16.

7. حشر (59) آیه‏21.

8. جوادی آملی، فطرت در قرآن، نشر اسراء، قم، ص 123 - 126 و 135.

موفق باشید.

 

 

راه های تبدیل دشمن به دوست

یکی از بزرگ‌ترین و چالش‌برانگیزترین دستورات اخلاقی در طول تاریخ این جمله است : عاشق دشمن خود باشید و با او مانند یک دوست رفتار کنید. فرقی نمی‌کند که در کدام کشور و با چه فرهنگی بزرگ شده‌اید، در هر صورت عمل به این پند اخلاقی بسیار دشوار است. اکثر افراد از آنجا که عمل به این دستور را غیرعملی، دشوار و غیر ممکن می‌دانند آن را به دست فراموشی می‌سپارند و به سادگی از کنار آن عبور می‌کنند. مطمئناً اولین قدم برای اجرای این دستور این است که یاد بگیر‌یم چطور دشمنان خود را به دوستانی وفادار و قابل اعتماد تبدیل کنیم.

 

در این مقاله ۷ نکته‌ی کاربردی و عملی را بررسی می‌کنیم که با پیروی از آن‌ها می‌توانید سرسخت‌ترین دشمنانتان را به دوستانی صادق و بی‌ریا تبدیل کنید:

 

۱-با احترام عذرخواهی کنید.

 

آیا تا به حال عذرخواهی‌هایی مانند این جملات : « متأسفم اگر اذیتت کردم » و یا « شرمنده‌ام اما… » را شنیده‌اید، وقتی صحبت از تبدیل دشمن به دوست است چنین عذرخواهی‌هایی به هیچ وجه سودمند نخواهند بود. حتی اگر فکر می‌کنید هیچ تقصیری در بروز اختلاف و کشمکش نداشته‌اید، باز هم باید با نهایت احترام و صداقت از طرف مقابل برای سهم احتمالی خود در شروع اختلاف عذرخواهی کنید. باید تمام مسئولیت آن را بر عهده بگیرید. باید بگویید « متأسفم » بدون هیچ اما و اگر و عذر و بهانه‌ای.

 

۲-طرف مقابل را ببخشید.

 

اجازه بدهید بدانند که شما آن‌ها را به خاطر اذیت و آزارهایشان بخشیده‌اید. با تمام وجود آن‌ها را ببخشید و برای آن‌ها طلب خیر و سعادت کنید. شاید این افراد به دشمنی خود با شما ادامه دهند اما اگر استقامت کنید و نگرش مثبت و حس بخشش خود نسبت به آن‌ها را حفظ کرده و ادامه دهید، آن‌ها هم دیر یا زود از کارهای خود پشیمان می‌شوند و به درخواست صلح و آشتی شما پاسخ مثبت می‌دهند.

 

۳-بر روی ویژگی‌های مثبت آن‌ها تمرکز کنید.

 

شاید باورش برای شما سخت باشد اما پیدا کردن ویژگی‌های مثبت در وجود تمام انسان ها ممکن و شدنی ست. وقتی با مردم نزاع و اختلاف داریم، تمرکز بر روی خصوصیات منفی آن‌ها که موجب واکنش‌های غیرمنطقی از طرف ما می‌شود کاملاً طبیعی و به نوعی آسان‌ترین راهی ست که می‌توانیم در چنین شرایطی دنبال کنیم. همین تمرکز اشتباه ذهن ما را از خصوصیات و جنبه‌های مثبت این افراد منحرف می‌کند؛ اما بهترین روش برای حل اختلاف‌ها و رفع کدورت‌ها این است که خارج از چارچوب‌های معمول و همیشگی فکر کنید و بر روی نکات مثبت شخصیت آن‌ها تمرکز کنید. این رویه را تبدیل به عادت کنید. همیشه سعی کنید طرف مقابل را به خاطر ویژگی‌های مثبت و سازنده‌ای که دارد ستایش کنید البته ستایشی که از روی صداقت و به دور از دورویی و ریا باشد.

 

۴-از تولید شایعات بی‌اساس درباره‌ی آن‌ها دوری کنید و در غیابشان به خوبی و با احترام کامل از آن‌ها صحبت کنید.

 

این مورد یکی از گام‌های مهم و حیاتی برای تبدیل دشمن به دوستی صادق و وفادار است. دروغ‌پراکنی و شایعه‌سازی درباره‌ی دیگران، به ویژه دشمنانمان، بسیار ساده است و مقاومت در مقابل این عادت‌های زشت به منظور دوست شدن با دشمنانتان، به یک تلاش فوق انسانی نیاز دارد. وقتی درباره‌ی دشمنان خود با دیگران صحبت می‌کنید، از آن‌ها به خوبی یاد کنید و بر بیان نکات مثبت آن‌ها تمرکز کنید. حرف‌هایی که پشت سر مردم و در غیاب آن‌ها می‌زنید در نهایت به گوش آن‌ها خواهد رسید. وقتی احترام شما از این طریق به آن‌ها منتقل شود، آن‌ها هم برای جبران لطف شما اقدام خواهند کرد.

 

 ۵-نقاط مشترکتان را کشف کنید.

 

فرقی نمی‌کند این نقطه‌ی مشترک علاقه به یک ورزش یا یک سرگرمی خاص باشد، بهره‌برداری از این علایق و سلایق مشترک راهی عالی برای کاهش اختلاف‌ها و دوست شدن با دشمن است. با احترام از آن‌ها بخواهید در مورد خودشان و علایق شخصی‌شان صحبت کنند. آن‌ها را به یک بازی دعوت کنید. سعی کنید این افراد را دعوت به انجام یک سرگرمی مشترک کنید.

 

۶-اگر حس می‌کنید به یاری و پشتیبانی نیاز دارند به آن‌ها پیشنهاد کمک کنید.

 

این مورد هم یکی دیگر از گام‌های مهم است. با این حال، اکثر افراد به سادگی از کنار مشکلات و سختی‌هایی که دشمنانشان با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند می‌گذرند و یا حتی با دیدن گرفتاری دشمنان خود خوشحال می‌شوند و به این شرایط به چشم یک پیروزی نگاه می‌کنند. چشمان خود را باز کنید و زندگی را از دید آن‌ها نگاه کنید، به احتمال زیاد فرصت‌هایی برای کمک و یاری رساندن به آن‌ها پیدا خواهید کرد. به عنوان مثال، شاید این فرد یکی از دوستان نزدیک خود را از دست داده باشد، به دیدن او بروید و با این فرد ابراز همدردی کنید و یا با فرستادن یک پیام ساده به او تسلیت بگویید. مطمئناً با انجام این قبیل کارها می‌توانید اختلافات را برای همیشه حل کنید و دوباره با او دوست شوید.

 

۷-عاشق دشمنان خود باشید.

 

بله ، به سخت‌ترین مرحله رسیدیم. بیشتر انسان‌ها اینکه عاشق دشمن خود شوند را امری محال و غیرممکن می‌دانند زیرا طرز فکرشان در مورد ماهیت و ذات حقیقی عشق اشتباه است. عشق، جریانی بی دردسر و عاری از درد و فداکاری نیست. چنین عشق‌هایی کم‌عمق و زودگذر هستند. اگر عشقی که از آن دم می‌زنیم هر روز بر عمق و معنای وجودی‌اش افزوده نشود عشق واقعی نیست. عشق حقیقی یک تصمیم آگاهانه است که برای بهبود و پیشرفت نیازمند تمرکز و تلاش مستمر است. در قلب خود عشق به انسانی را که در حال حاضر او را دشمن خود می‌پندارید را بکارید و با تلاش نهال این عشق و علاقه را آبیاری کنید تا به درختی تنومند تبدیل شود. برای رفع کدورت‌ها و ایجاد رابطه‌ای دوستانه هر روز و هر لحظه با مهربانی و گذشت با آن‌ها رفتار کنید.

 

دوست داشتن دشمنان احتمال ایجاد روابط دوستانه را افزایش می‌دهد. عشق زندگی ست، حیات است حتی در دل‌ سنگ‌های سخت. بذر عشق خود را امروز بکارید، رشد زیبای آن را هر روز مشاهده کنید و محصول بی‌نظیر آن را فردا درو کنید.

 

 

هفت ویژگی یک دوست واقعی

 

روانشناسی | هفت ویژگی یک دوست واقعی آیا یافتن دوستان واقعی دشوار است؟ وجود چه مواردی باعث صمیمیت بیشتر میان دوستان می‌شود؟

 

همه ما دوستانی داریم و طبعا به نوعی از دوستی‌هایمان لذت می‌بریم. بعضی از ما دوستان نزدیک و صمیمی داریم اما در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که چه مواردی باعث می‌شود که یک دوست به رفیقی حقیقی و واقعی تبدیل شود؟ چه جزئیاتی وجود دارد که یک دوست واقعی را از یک دوست معمولی جدا کرده و تفاوتش را برای ما آشکار می‌کند؟

 

رابطه دوستی یکی از مهم‌ترین روابطی است که ما در زندگی‌مان درصدد بهبود و پیشرفت آن هستیم. ممکن است یافتن دوست، کار بسیار آسانی باشد اما یافتن دوستی که در طول رابطه و در مواقعی که ما با سختی‌ها و مشکلاتی مواجه می‌شویم بخواهد و بتواند به کمکمان بیاید و در واقع یافتن یک دوست حقیقی، سخت است. حقیقت این است که با وجود داشتن پدر و مادر و اقوام، هنوز هم بسیاری از مردم برای گذراندن اوقات فراغت به دوستانشان وابسته هستند و بیشتر وقتشان را با دوستانشان می‌گذرانند.

 

در اینجا، به بیان 7 مورد از خصوصیات دوست واقعی می‌پردازیم:

 

1- بهترین‌ها را برای شما ‌می‌خواهد؛ یک دوست واقعی همیشه بهترین آرزوها را برایتان دارد. اگر او دریافت که شما در زندگی‌تان شخص موفقی هستید و اهدافتان در حال پیشرفت و موفقیت است، حتما از شما حمایت خواهد کرد.

 

2- پشتیبان شماست؛ اگر شما هم‌اکنون با یک مشکل روبه‌رو شده‌اید، می‌توانید دوست واقعی‌تان را تشخیص دهید زیرا دوست واقعی سعی می‌کند که در این مواقع از درد و غم‌تان بکاهد و شما را از این جریان احساسی که در آن به سر می‌برید، بیرون آورد.

 

3- صداقت دارد؛ یک دوست واقعی کسی است که با شما صادق باشد و وقتی از او کمک خواستید، او حرفی نمی‌زند که شما را راضی و خوشحال کند بلکه او چیزی را خواهد گفت که فکر می‌کند به صلاح شماست. دوست حقیقی، شما را نصیحت می‌کند، در همه حال پشتیبان و حامی شماست و در مواقع مختلف به شما کمک می‌کند و شما را به راه درست و مثبت هدایت می‌کند.

 

4- در مورد شما قضاوت نمی‌کند؛ یک دوست واقعی همیشه حامی شماست. او شما را همین‌طور که هستید، قبول دارد و می‌پذیرد و هیچ‌گاه تلاش نمی‌کند که شما را تغییر دهد. او شخصیت شما را با تمامی موارد مثبت و منفی قبول دارد.

 

5- به حرف‌هایتان گوش می‌دهد؛ دوستانی وجود دارند که در مواقعی که همه چیز رو به راه است با شما می‌مانند اما وقتی که شما با یک مشکل روبه‌رو می‌شوید، آنها ناپدید می‌شوند و در حل کردن مشکل شما هیچ کمکی نمی‌کنند؛ برعکس دوست واقعی کسی است که وقتی دید که شما با مشکل مواجه شده‌اید، دست کمک و یاری به سوی شما دراز کند.

 

6- شما را جزئی از زندگی‌اش قرار می‌دهد؛ یک دوست واقعی، شما را به بقیه دوستانش به‌خصوص خانواده‌اش معرفی می‌کند و شما را جزئی از زندگی‌اش می‌داند. در واقع شما یک نعمت یا موهبت الهی در زندگی او هستید.

 

7- رازدار شماست؛ یک دوست واقعی نقاط ضعف شما را بروز نمی‌دهد و رازدار شماست. رازهایتان را فاش نمی‌کند و برای شما حقه و کلکی سوار نمی‌کند. یکی از اهداف دوستی این است که به حریم و خلوت یکدیگر احترام بگذارید. یک دوست واقعی به این مهم عمل کرده و پشت‌سرتان غیبت نمی‌کند.

 

همیشه به یاد داشته باشید «کسی که یک دوست وفادار بیابد، یک گنج پیدا کرده است»

 

 

 

امید

1- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: اگر به فرض، ما به بهشت و دوزخ امیدی نمی داشتیم باز هم شایسته ی ما بود که در طلب مکارم اخلاق باشیم ، چه آنکه سجایای اخلاقی از وسائل دلالت ما به راههای کامیابی و پیروزی است.

منبع: آداب النفس،ج1،ص29

2- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: آنکس که در نهان از خدا نمی ترسد، در پیری مراعات اخلاق و اعمال خود را نمی نماید، و از عیب خویش احساس شرمساری نمی کند، به خیر و خوبی او نمی توان امیدوار بود.

منبع: وسائل، کتاب جهاد، باب و جوب زیادة التحفظ،ص63

3- حضرت امام علی (علیه السّلام) به مردی پنج اندرز داد، از آن جمله فرموده اند: به هیچ کس امیدوار نباشد مگر بخدا، و نترسید مگر از گناهان خود.

منبع: بحار،ج17،ص105

4- حضرت امام حسین بن علی (علیه السّلام) فرموده اند: کسی که از راه گناه از پی کاری برخیزد امیدش بیشتر فوت می شود و از آنچه می ترسد سریع تر به آن مبتلا می گردد.

منبع:بحار17،ص149

5- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: کشتی در دریا می شکند. مسافر کشتی اسیر دست امواج خروشان دریا می شود، در آن نزدیکی نه کشتی دیگری است که او را برهاند و نه شناگر توانایی است که نجاتش دهد. تمام درها را بسته می بیند، به هیچ چیز و هیچ کس امیدی ندارد. در آن وقتی که در آب غوطه ور است، در آن موقع حساس، در آن لحظه ی خطرناک، در آن حال سراپا یأس و ناامیدی، تنها یک امید فطری، یک تکیه گاه وجدانی در خود حس می کند، از اعماق قلبش، از زوایای وجدان و باطنش یک نور امید زبانه می کشد، دلش به یک قدرت نامحدود و توانا توجه می کند، از او کمک می خواهد، تنها او است که می تواند نجاتش دهد و او را از این ورطه ی هولناک برهاند. آن حقیقت، آن قدرت، آن تکیه گاه امید، آن چیزی که دل با التماس به او می نگرد ((خدا)) است.

منبع: معانی الاخبار ص 4

6- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند که لقمان به پسر خود چنین گفت: فرزند عزیز همواره نفس خود را به ادا وظایف شخصی و انجام کارهای خویش الزام کن. و جان خود را در مقابل شدائدی که از ناحیه ی مردم می رسد به صبر و بردباری وادار نما. اگر مایلی در دنیا به بزرگترین عزت و بزرگواری نائل شوی از مردم قطع طمع کن و به آنان امیدوار مباش. پیامبران و مردان الهی با قطع امید از مردم به مدارج عالیه ی خود نائل شدند.

منبع: بحار ،ج5،ص323-324

7- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: پدرم بارها می فرمودند: راست مطلب این است که هیچ بنده ی مومنی نیست جز اینکه در دلش دو نور است : نور ترس و نور امید، اگر این را بشکند بر آن افزون نیست و اگر آن را بشکند بر این افزون نیست.

منبع : اصول کافی جلد 4، ص 219

 

ایمان چیست؟

 

پاسخ اجمالی

ایمان دلبستگى نهایى انسان به امور معنوى است که براى انسان مقدس هستند و براى آن حاضر است عشق و شجاعت از خود نشان دهد.
در قرآن ایمان دو بال دارد: علم و عمل. علم به تنهایى با کفر هم قابل جمع است و عمل به تنهایى با نفاق می‌تواند همراه باشد.
در میان متکلمان اسلامى درباره حقیقت ایمان سه نظریه وجود دارد:
1. از نظر «اشاعره» ایمان؛ یعنى تصدیق به وجود خدا و پیامبران و اوامر و نواهى او.
2. از نظر «معتزله» ایمان؛ یعنى عمل به تکلیف و وظیفه‌اى که خدا براى ما بیان کرده است.
3. از نظر فلاسفه متکلم ایمان؛ یعنى علم و معرفت نسبت به واقعیت‌هاى عالم و استکمال نفس از این طریق.
اما از نظر عرفا ایمان؛ یعنى روى آوردن به خدا و روى گرداندن از هر چه غیر خداست.
ایمان‌گرایى به صورت نوین در مغرب زمین و مسیحیت عمدتاً در دو قالب شکل گرفته است:
الف. ایمان‌گرایى افراطى یا خرد ستیز و ضد عقل که راهى را براى عقل در تعالیم دینى و ایمان به خدا و متافیزیک نمی‌داند.
ب. ایمان‌گرایى اعتدالى یا خرد گریز و غیر عقلى که بهره‌اى برای عقل و استدلال در جهت تقویت مبانى دینى و ایمان قایل است هر چند که ایمان را مقدم بر عقل می‌داند.
در میان متفکران اسلامى آراى عرفا همچنین اخباری‌ها تا حدودى بی‌شباهت به افکار ایمان‌گرایان افراطى نیست و نیز غزالى و مولوى را می‌توان تا حدودى از ایمان‌گرایان اعتدالى به حساب آورد.
به نظر می‌رسد استدلال‌هاى خشک و بی‌روح و پرپیچ و خم فلسفى زمینه بروز ایمان‌گرایى جدید را فراهم آورده است.

پاسخ تفصیلی

هر جاندارى براى خود دلبستگی‌هایى دارد. انسان نیز غیر از دلبستگی‌هاى مادى به پاره‌اى از معنویات؛ مانند: معرفت و زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار می‌دهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل می‌گردد و آن‌گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده می‌شود.
متعلق ایمان همیشه امر معیّنى است. لذا شخص مؤمن باید به آن معرفت داشته باشد.
[1]
براى واژه «ایمان» بر اساس مسلک‌های مختلف، تعاریف مختلفى شده است. علامه طباطبایى (قدّس سرّه) به عنوان یک فیلسوف شیعى و یک مفسر قرآن، ایمان را چنین معنا می‌کند:
«ایمان تنها صرف "علم" و "معرفت" نیست؛ زیرا بعضى آیات خبر از ارتداد افرادى می‌دهد که با وجود علم منحرف و مرتد شدند، بلکه مؤمن علاوه بر علم، التزام به مقتضاى علم خود نیز باید داشته باشد و بر طبق مؤداى علم، باید عقد قلب داشته باشد به طورى که آثار علم هر چند فى الجمله، از او بروز نماید. پس کسی که علم دارد به این‌که خداى تعالى الهى است که جز او الهى نیست و التزام به مقتضاى علمش دارد؛ یعنى در مقام انجام مراسم عبودیت خود و عبادت خدا برمی‌آید، چنین کسى مؤمن است».
[2]
از آن‌جا که در قرآن مجید خواسته‌هاى خدا از انسان بر محور ایمان دور می‌زند و در صدها آیه با تعبیرات مؤکد و گوناگون از مخاطبان خواسته شده که با ایمان آوردن به نجات خود بپردازند،
[3]لذا معناى ایمان براى اندیشمندان اسلامى اهمیت خاصى پیدا کرده است.
در میان متکلمان اسلام درباره حقیقت ایمان سه نظریه عمده وجود دارد:
1. از نظر «اشاعره» حقیقت ایمان عبارت است از: تصدیق وجود خداوند به پیامبران و امرها و نهی‌هاى او که به وسیله پیامبران بیان شده، و اقرار زبانى به همه تصدیق‌هاى قلبى؛ یعنى شهادت دادن به حقانیت واقعى آشکار شده و پذیرفتن آن واقعیت. این حالت از یک طرف گونه‌اى تسلیم و خضوع روانى است (عقد القلب) و از طرف دیگر نوعى ارتباط فعالانه با موضوع تصدیق و شهادت است.
[4]
2. از نظر «معتزله» حقیقت ایمان عبارت است از: عمل به تکلیف و انجام وظیفه.
تصدیق وجود خداوند و پیامبران خود یک عمل به وظیفه است. وظایف دیگر انجام واجبات و ترک محرمات است و کسی که به تمامى وظایف خود عمل نماید «مؤمن» به شمار می‌رود. از نظر ایشان ایمان با عمل محقق می‌شود نه با نظر.
[5]
3. این نظر که بیشتر از سوى فیلسوفان متکلم اظهار شده است می‌گوید:
حقیقت ایمان عبارت است از: علم و معرفت فلسفى به واقعیت‌هاى عالم هستى.
به عبارت دیگر؛ سیر نفس انسان در مراحل کمال نظرى حقیقت ایمان را تشکیل می‌دهد. پس عمل به واجبات و ترک محرمات - که سیر نفس در مراحل کمال عملى است - آثار خارجى این علم و معرفت است، و هر چه که عقاید مورد نظر یک مؤمن با واقعیات هستى مطابقت بیشترى داشته باشد، ایمان وى کامل‌تر خواهد بود.
[6] چنانچه صدر المتألهین در آغاز سفر سوم از اسفار اربعه وقتى می‌خواهد وارد مباحث الهیات بالمعنى الاخص شود می‌نویسد:
«ثم اعلم ان هذه القسم من الحکمة التى حاولنا الشروع فیها هو افضل اجزائها و هو الایمان الحقیقى بالله و آیاته و الیوم الآخر، المشار الیه فى قوله تعالى: "و المؤمنون کل امن بالله و الملائکته و کتبه و رسله"، و قوله: "و من یکفر بالله و ملائکته و رسله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالاً بعیداً". و هو مشتمل على علمین شریفین: احدهما العلم بالمبدأ و ثانیها العلم بالمعاد، و یندرج فى العلم بالمبدأ معرفة اله و صفاته و افعاله و آثاره، و فى العلم بالمعاد معرفة النفس و القیام و علم النبوات».
[7]
در این نظریه تصدیق خدا و پیامبران به معناى یک تصدیق منطقى مطرح است که به یک واقعیت خارجى مربوط می‌شود و بخشى از معرفت به عالم هستى است و مفهوم عمل به وظیفه و تکلیف خارج از مفهوم ایمان است.
اما از نظر عرفا ایمان نه علم است و نه عمل و نه شهادت دادن، بلکه جوهر ایمان عبارت است از: اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن از همه اغیار. «الایمان هو الذى یجمعک الى اله و یجمعک بالله، و الحق واحد و المؤمن متوحد و من وافق الاشیاء فرقّة الاهواء و من تفرق عن الله بهواه و اتبع شهوته و ما یهواه فاته الحق»: ایمان آن است که تو را سوى خداى عزّ و جلّ گرداند و به خداى گرد آرد؛ یعنى ایمان آوردن به خداى اقبال آوردن به سوى حق تعالى است و درست نگردد اقبال آوردن، مگر به اعراض از غیر حق. پس هر چیزى که سر خویش به وى مشغول کردى جز حق، به همان مقدار اعراض آوردى از حق تعالى و نقصان آوردن اندر ایمان، چون ایمان اقبال باشد و اعراض ضد وى  (و الضدان لایجتمعان).
[8]
متکلمین مسیحى نیز بیشتر طریقه عرفانى را در تعریف ایمان پیش گرفته‌اند:
ایان باربور می‌نویسد:
«تیلیخ» گفته است که دین همواره با مسائل مربوط به «دلبستگى واپسین» سر و کار دارد که سه خصیصه دارد:
اول: دلبستگى واپسین داشتن؛ یعنى تعهد بی‌محابا، بیعت و سرسپردگى. این موضوع، موضوع مرگ و زندگى است، چه پاى معناى زندگانى در میان است و انسان زندگی‌اش را در گروى این می‌گذارد که یا این عهد را به‌سر برد، یا جان را بر سر این کار بگذارد.
دوم: دلبستگى واپسین یک ارزش والا پدید می‌آورد که سایر ارزش‌ها بر وفق و طبق آن تنظیم می‌گردد.
سوم: این‌که دلبستگى واپسین در دل خود یک دیدگاه شامل و جامع، و جهت یافتگى زندگى، نهان دارد؛ چرا که به همه حوزه‌هاى زندگى و همه هستى انسان مربوط می‌شود.
[9]
در جاى دیگر از قول «ریچارد سن» می‌نگارد:
«براى پى بردن به مراد کتاب مقدس یا الهیات اهل کتاب از کلمه ایمان باید به این نکته پى برد که مراد از آن القای یک فهم یا یک اندیشه به شیوه‌اى که از معرفت برهانى کمتر باشد، نیست. مسئله، مسئله باور کردن است، نه اثبات کردن».
[10]
این نظریه ضمن این‌که قصد دارد ایمان را امرى فراتر از علم و معرفت و برهان بداند، می‌خواهد این نکته را روشن سازد که ایمان امرى متناقض با عقل نیست و عملى کورکورانه محسوب نمی‌گردد.
«در بسیارى از آیات و عبارات "عهد جدید"، ایمان را نقطه مقابل بیم و اضطراب می‌یابیم. ایمان عبارت است از: جهت یافتگى یا اهتداى اراده و بیشتر اعتقاد پسین در یک شخص است تا متقاعد شدن به صدق و صحت یک قضیه. اعتماد یا وثوق واکنشى است که از "وثوق پذیرى" خدا و آمرزگارى و لطف او انگیخته می‌شود، و در عین حال عمل انسانى وثوق کردن نیز هست. چه در اعتماد به خداوند است که انسان از حول و قوه خویش دست می‌شوید. روى آوردن به خدا مستلزم روى برتاختن از هر آن چیزى است که بیش از آن محل وثوق و اعتماد بوده است. ایمان مستلزم ایمان‌ورزى، توکل، بیعت، و اطاعت است».
[11]
ایمان‌گرایى
Fideism))[12]
ایمان‌گرایى را در فارسى معادل واژه «فیدئیسم» (
Fideism) به کار می‌برند. این واژه در برابر «عقل‌گرایى» به معناى کلامی‌اش قرار دارد. در دیدگاه ایمان‌گرایانه حقایق دینى مبتنى بر ایمان است و از راه خردورزى و استدلال نمی‌توان به حقایق دست یافت. سابقه تاریخى این مدعا طولانى است و به زمان پولس قدیس می‌رسد، اما بروز جدى و پرنفوذ این جریان از قرن نوزدهم تا زمان حاضر می‌باشد که به ویژه در غرب و در مسیحیت به چشم می‌خورد.
ایمان‌گرایى به دو شکل عمده افراطى و اعتدال تقسیم می‌شود:
1. ایمان‌گرایى افراطى یا خرد ستیز (ضد عقل):
«شستوف» یکى از ایمان‌گرایان افراطى، گفته است: «رد همه معیارهاى عقلى بخشى از ایمان راستین است». وى معتقد است این‌که انسان به فرض مثال بتواند بر اساس آموزه‌هاى دینى و بدون هیچ دلیلى عقلى ایمان بیاورد که (2+2=5)، چنین ایمان و باورى نمونه‌اى از ایمان راستین است».
[13]
از دیدگاه «کى یرکگور» و سایر ایمان‌گرایان افراطى، ماهیت حقایق دینى با هر نوع اثبات عقلانى ناسازگار است، و حقایق دینى تنها بر اساس ایمان مورد پذیرش و اعتماد قرار می‌گیرند. اصول دینى نه تنها «فراعقل»، بلکه «ضد عقل» هستند.
[14]
2. ایمان‌گرایى اعتدالى، یا خرد گریز، یا غیر عقلى:
این‌گونه ایمان‌گرایى در درون سنت مسیحى «اگوسینى» به وجود آمد. در این دیدگاه ضمن تأکید بر تقدم ایمان بر عقل، عقل و استدلال هم، براى جست‌وجو از حقایق دینى و نیز براى تبیین و فهم این حقایق می‌تواند تا اندازه‌اى نقش‌آفرین باشد.
[15]
ایمان‌گرایى در تفکر اسلامى
هر چند که زمینه‌ها و ضرورت‌هاى وجود ایمان‌گرایى افراطى در تفکر اسلامى – آن‌چنان‌که در غرب و مسیحیت به وجود آمد - وجود ندارد، اما در عین حال نمونه‌هایى از آثار متفکران اسلامى بی‌شباهت به ایمان‌گرایى غربى نیست. به عنوان مثال؛ گرایشات قشری‌گرى و اخباری‌گرى و جمودگرا به سبکى ایمان‌گرایانه استدلال و برهان‌ورزى و تعقل محورى را در دین کنار می‌نهد.
نیز گفتار برخى از عرفاى اسلامى همچون «محى الدین عربى» در فتوحات مکیه نشانه‌هایى از ایمان‌گرایى افراطى دارد. به عقیده وى هرگاه کسى بر مبناى تعقل ایمان آورد، به واقع ایمان نیاورده است؛ زیرا ایمان راستین آن است که مستند به وحى باشد، در حالی که این ایمان مستند به عقل است.
[16]
امام محمد غزالى را می‌توان در عداد ایمان‌گرایان اعتدالى محسوب کرد. وى بر آن است که کلام مدرّس (استاد) نمی‌تواند ایمان بیافریند. به عقیده وى ایمان آن‌گونه نیست که با تأملات و تعملات عقلى به چنگ آید. ایمان نوعى نور روشنگر است که خدا به عنوان موهبتى رایگان و از سر لطف در اختیار بندگان قرار می‌دهد.
مولوى نیز گرایش صرف به عقل و تکیه بر برهان را چون راه رفتن با پاى چوبین می‌داند و عقل را فروتر از عشق و ایمان می‌نهد. از دیدگاه وى، ایمان بر آمده از مفاهیم و براهین، هر دم در آستانه فروپاشى است.
[17]
به نظر می‌رسد یکى از علل گرایش ایمان‌گرایى چه در مسیحیت و چه در اسلام زیاده‌روى عقل‌گرایان و گرفتار کردن گوهر ایمان در پیچ و خم‌هاى مسائل فلسفى و استدلال بوده است.
همچنین در مسیحیت ناتوانى فلسفه ایشان در اثبات دعاوى متافیزیکى این روند را تشدید کرده است. در واقع بسیارى از متفکران مسیحى با ایمان مواضع خواسته‌اند گوهر دین و ایمان را از سیطره بحث‌هاى سرد و بی‌روح عقلانى و کلامى نجات دهند.
[18]

 


[1]. پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، نوروزى، حسین، ص 16 - 17، تهران، انتشارات حکمت، 1375ش.

[2]. طباطبایى، سید محمد حسین، ترجمه، تفسیر المیزان، ج 18، ص 411 - 412، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى، 1363ش.

[3]. مانند: سوره «والعصر»: «بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر، ان الانسان لفى خسر، الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر».

[4]. ر. ک: ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 347، مصر، 1969م؛ اللمع، ص 75، چاپ مدینه، 1975م؛ تقتازانى، شرح المقاصد، ج 2، ص 184، چاپ عثمانى، 1305ق، به نقل از: مجتهد شبسترى، محمد، ایمان و آزادى، ص 12، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1379ش.

[5]. درباره عقاید معتزله؛ ر. ک: امین، احمد، فجر الاسلام و ضحى الاسلام، مبحث معتزله.

[6]. شهید ثانى، حقایق الایمان، ص 16 - 18.

[7]. شیرازى، صدر المتألهین محمد، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعة، ج 6، ص 7، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چاپ چهارم، 1990م.

[8]. خلاصه شرح التعریف، از متون عرفانى قرن پنجم، ص 227، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.

[9]. ایان باربور، علم و دین، ترجمه، خرمشاهى، بهاء الدین، ص 257، مرکز نشر دانشگاهى تهران، 1362ش.

[10]. همان، ص 259.
Alam Riehardson, cd. A Theological Work book of the bible ) london, SCM press, 1951 pb)

[11]. همان، ص 260.

[12]. بحث ایمان‌گرایى، اقتباس از کتاب «فرهنگ واژه‌ها» نوشته عبدالرسول بیات و دیگران.

[13]. همان.

[14]. همان.

[15]. همان.

[16]. همان.

[17]. همان.

[18]. همان.

 

 

آیا از طریق ظاهر افراد میشه به شخصیت و باطن افراد پی برد؟

 

به طور کلی در اکثر موارد شخصیت ظاهری انسان متاثر از باطن و بر اساس درون و طرز فکر او بروز می نماید. آدمی آنچه که خوب و زیبا می پندارد را می پوشد و ظاهر خود را آنگونه که زیبا تشخیص می دهید می آراید. به قول یکی از بزرگان انسان آنچنان زندگی می کند که می اندیشد. 

یقینا شما خود هر لباسی را نمی پوشید و چهره ی خود را به هر چیزی شبیه نمی سازید، بلکه به گونه ای ظاهر می شوید که زیبا و شایسته خود می دانید یعنی ظاهر شما طبق فکرتان نمودار می گردد. 

گاهی نیز اتفاق می افتد که کسی به صورت عمد و بنابر مصالحی که خودش می داند، شخصیت حقیقی خود را مخفی می کند و با تغییر چهره و به خود گرفتن تیپ خاصی، خود را به صورت شخصیت دیگری می نماید که این موارد استثنا است.

لذایک معیار معمول و شایع برای قضاوت در باره ایمان و اعتقاد و شخصیت انسان ها همانا توجه به وضعیت ظاهر ی افراد و تحلیل اعمال و رفتار ظاهری آنها است.

در روایتی از امیرمؤمنان(ع) می خوانیم که: «ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه؛ هیچ انسانی چیزی را در درون خود پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از دهان او می پرد یا آثاری که در چهره و قیافه او منعکس می گردد، آشکار می گردد» (نهج البلاغه، کلمه قصار 26)

قرآن کریم درباره منافقین می فرماید: «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ؛ تو می توانی آنها (منافقین) را از سخنانشان بشناسی» (سوره محمد، آیه 30)، یعنی میان زبان و سخنان انسان و فکر و اعتقاد و اخلاق رابطه خاصی است به گونه ای که با توجه به کلماتی که بر زبان جاری می شود، می توان اعماق ضمیرشان را کاوش کرد و به باطن و شخصیت درونی او پی برد. البته باید توجه داشت که وقتی اعمال و ظاهر افراد مبنای سنجش و تشخیص اعتقاد و ایمان و شخصیت آنها است که عمل و رفتاری به طور مکرر و مستمر و در موارد و مناسبت های مختلفی از او سر زند و بارها این رفتار و کردار او را ملاحظه و مشاهده کرده باشیم تا بتوانیم بگویم این عمل و ظاهر، ترجمان باطن و نمایان گر واقعیت باور و بینش و اخلاق او است وگر نه با یکبار دیدن رفتار و عملی نمی توان درباره فردی قضاوت کرد و آن را معیار سنجش و تشخیص قرار داد چه بسا این رفتار و عمل تصادفی و اتفاقی از این فرد سر زده باشد و تحت تأثیر شرایطی خاص اقدام به آن کرده باشد نه این که این عمل سرچشمه گرفته از باطن و درون و نشان دهنده درون و باطن باشند.

در برخی از احکام شرعی نیز بر همین معیار تکیه شده است مثلا حضرت امام خمینی(ره) در مورد تشخیص عدالت امام جماعت برای صحت اقتداء به او می فرمایند که حسن ظاهر کاشف از عدالت است یعنی اگر اعمال ظاهری او دلالت بر تقوا و خداترسی و پرهیز از محرمات الهی داشت و این اعمال را در موارد متعدد انجام داد، همین کاشف از عدالت درونی و باطنی او است.

به طور مثال روایات زیادی در باب فضیلت گذاشتن محاسن و حد و اندازه آن وارد شده است ; از جمله از امام صادق (ع ) روایت شده که فرمود: «گذاشتن ریش و چیدن شارب, از جمله تعالیم دین حنیف ابراهیم (ع) است».(بحارالانوار, ج 12, ص 56)

در روایت دیگر از امیرالموئمنین (ع ) آمده است که حضرت در مذمت «لشکر بنی مروان» فرمودند: «آنان کسانی هستند که ریش را می تراشند و شوارب را رها می کنند», (بحارالانوار, ج 25, ص 175)

از رسول خدا(ص ) نیز روایت شده است که فرمود: «شارب ها را کوتاه کنید و ریش را بگذارید و خود را همانند مجوس نکنید», (بحارالانوار, ج 76, ص 111)

هم چنین امام صادق (ع ) فرموده است : «شارب ها را کوتاه و ریش را بگذارید و خود را به یهود شبیه نکنید» (بحارالانوار, ج 76, ص 112) 

البته روایات فراوان دیگری در این زمینه در کتاب های روایی هست که ما تنها به همین مقدار بسنده می کنیم . ناگفته نماند گذشته از «ریش» آن چه مهم است «شخصیت» آدمی است و بیش از ظاهر باید به رشد باطن و ثبات شخصیت پرداخت که در پی آن هویت شخصی و فرهنگی انسان و جامعه به ثبات می رسد. به گونه ای که ظاهری آراسته و مطابق با فرهنگ واصول دینی خود را پیدا می کند و به آسانی و با آگاهی می تواند مدل رفتاری خود را انتخاب کند.

امروز در دنیایی لبریز از غوغای تبلیغات رنگانگ که علایم و نشانه ها و مارکها معرف تعلق و وابستگی به ایده خاص است توجه با ظاهر بیش از پیش اهمیت دارد . این همه هیاهو و هزینه برای تبلیغ مارک و علامت فلان تابلوی تبلیغاتی برای چیست؟ اگر اهمیت ندارد چرا همه مردم وملل یک نوع لباس نمی پوشندو ظاهر خود را به یک شکل آرایش نمی کنند؟ چرا یک یهودی خود را همانند یک ایرانی لباس نمی پوشد و یا شبیه یک روحانی شیعه ظاهر نمی شود؟

پس خود قضاوت می نمایید که ظاهر هم نقش و تاثیر دارد و بر اساس طرز تفکر ما جلوه می نماید, ولی برای شناخت باطن تنها به ظاهر افراد نمی توان بسنده کرد و باید صفات و ملکات خلقی و شخصیت او را نیز از طریق نوع عملکرد او در معاشرت و مسافرت و مانند آن مورد شناسایی قرار داد.


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


40فضیلت و40رذیله اخلاقی که از آنها بی خبریم


سلسله دروس اخلاقی آیت الله مظاهری


 


همه شما که اینجا نشسته‌اید حتماً اگر من بپرسم 40 فضیلت داریم، آنها را بشمار؛ آنگاه همه شما رفوزه می‌شوید. درحالی که همه شما باید نمره از 15 به بالا ببرید. اگر به شما بگویم صفات رذیله را بشمار، همه شما رفوزه می‌شوید، چه رسد به اینکه بگویم چطور باید درخت رذالت را از دل بکنید ...


 


اگر از شما بپرسند دین اسلام یعنی چه؟ باید بفرمایید دین اسلام مرکب از سه چیز است: اعتقادات، احکام و اخلاق.


 


راجع به اعتقادات، همه باید به آنجا رسیده باشیم که شبهه نتواند در ما اثر بگذارد. حسابی راجع به خدا، راجع به نبوّت و امامت و معاد و فروعاتی که در اینها هست، در اثر تعلیم و تعلّم ملاّ باشیم.


 


راجع به احکام نیز رساله مرجع تقلید هست. ما باید تسلّط کامل بر رساله مرجع تقلیدمان داشته باشیم. هم راجع به عبادات، هم راجع به معاملات و هم راجع به احکام دیگر.


 


یکی هم راجع به اخلاق؛ ما بیش از 40 فضیلت و 40 صفت رذیله داریم. ما باید فضائل انسانیّت را بدانیم و در کتاب‌های اخلاقی کار کرده باشیم. الحمدلله کتاب‌های اخلاقی زیاد نوشته شده است. هم عربی، هم فارسی. ما باید صفات رذیله را بدانیم و بدانیم که میکروب بدتر از سرطان است. بدانیم چطور باید این رذائل را رفع کرد. باید بدانیم که چطور باید آن فضائل را به دست آورد. آنگاه نوبت کار می‌شود. یک عمر شبانه روزی صفت رذیله را از دل بکنیم و درخت شجره طیبه قرآن را غرس کنیم و بارور کنیم و مهذّب شویم. این واجب است و از اوجب واجبات است.


 


قرآن می‌فرماید:


 


«کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ، تُۆْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»[إبراهیم‏، 24ـ 25]


 


‌پایه‌ها و ریشه‌ها خیلی محکم است و در اعماق زمین است و شاخه‌ها بسیار شکوفا و سرسبز است و میوه بسیار شیرین است و شیعه می‌تواند از این میوه‌ها استفاده کند. تشیع یعنی این، و برای اثباتش الحمدلله خیلی کتاب نوشته شده است.


 


لذا اگر از شما بپرسند در اسلام اوجب واجبات چیست؛ باید بگویید: تحصیل علم در دین و آشنا شدن با احکام و اخلاق و اعتقادات. خیلی هم کار ندارد.


 


«کلّکم راع و کلّکم مسۆول عن رعیّته»، این چه جمله شیرینی است. می‌فرماید همه شما تقصیر دارید. از همه شما در روز قیامت سوال می‌شود که چرا چنین کردید؟ روایت داریم در روز قیامت اول سوالی که می‌شود اینست که چرا عمل نکردی؟ چرا شیعه واقعی نبودی؟ چرا شبهه الان در ذهن تو میکروب سرطانی شده و باید به جهنّم رود و این میکروب سرطانی کنده شود و از بین رود؟!


 


همه شما که اینجا نشسته‌اید حتماً اگر من بپرسم 40 فضیلت داریم، آنها را بشمار؛ آنگاه همه شما رفوزه می‌شوید. درحالی که همه شما باید نمره از 15 به بالا ببرید. اگر به شما بگویم صفات رذیله را بشمار، همه شما رفوزه می‌شوید، چه رسد به اینکه بگویم چطور باید درخت رذالت را از دل بکنید و درخت فضیلت به جای آن غرس کنید و میوه دار کنید و از میوه آن هم خود استفاده کنید و هم دیگران. اینها را ساده گرفته‌ایم؛ یعنی می‌رسیم به جایی که متخلّق به اخلاق‌الله و مهذّب در میان طلبه‌ها کم است، چه رسد در میان بازاری‌ها و دانشگاهیان. البته می‌شده و عالی هم می‌شده، اگر در شبانه روز دو ساعت روی آن وقت بگذاریم، عالی می‌شود. به اندازه‌ای که روی سریال‌ها و تلویزیون وقت می‌گذارید، همین مقدار روی دین و برای تعلیم و تعلم در دین وقت بگذارید، آنگاه همه عالم در دین می‌شوید، هم راجع به احکام و هم راجع به اخلاق و هم راجع به اعتقادات. پس چرا باید در عالم تشیّع و مخصوصاً در نظام جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی، باید افراد فرصت طلبی پیدا شود  و بتواند جوانان ما را با ایجاد شبهه ببرد؟ گفتم که از جهل ما استفاده می‌کند. پدر و مادر نگفته و دبستان و دبیرستان نگفته یا ایجاد شبهه کرده و در دانشگاه بعضی از استادان بی‌ادب از فرصت استفاده می‌کنند و چیزهای عجیب و غریبی به هم می‌بافند که سنی هم نمی‌بافد و این به عنوان تشیّع می‌بافد. چرا چنین شده است؟!


 


«کلّکم راع و کلّکم مسۆول عن رعیّته»، این چه جمله شیرینی است. می‌فرماید همه شما تقصیر دارید. از همه شما در روز قیامت سوال می‌شود که چرا چنین کردید؟ روایت داریم در روز قیامت اول سوالی که می‌شود اینست که چرا عمل نکردی؟ چرا شیعه واقعی نبودی؟ چرا شبهه الان در ذهن تو میکروب سرطانی شده و باید به جهنّم رود و این میکروب سرطانی کنده شود و از بین رود؟!


 


روایت می‌گوید جواب اینست که می‌گوید نمی‌دانستم و خطاب می‌شود: چرا یاد نگرفتی و آنگاه این می‌ماند و وقتی ماند، جهنّمی می‌شود. آنگاه نوبت به حساب و کتاب و خصوصیات نمی‌رسد و همین یک سوال و همین یک جواب است. اینها به ما می‌گوید: ما باید عالم در دین باشیم.


 


سنّی‌ها این جلسات ما را ندارند و مابقی فرق نیز ندارند. امام حسین و زینب مظلومه این جلسات را به ما دادند، اما متأسفانه از جلسات استفاده نمی‌کنیم. خیلی بالا استفاده شود یک روضه بخواند و دل ما را بشکند و اشکی بریزیم و ثوابی بگیریم و از جلسه بیرون رویم، اما این هدف نیست. این خوب است و روبناست و عالی‌ است. عزاداری برای امام حسین، عزاداری برای عیالش خیلی ثواب دارد و عالی‌ است. اینکه دل بشکند و اشک جاری شود، آنگاه محبوبیت عجیبی در پیش حضرت زهرا پیدا می‌شود. اما هدف از این جلسات چیست که مختص شیعه شده است؟! برای اینکه ما دین‌دار شویم. دیندار به دو معنا، اول بدانیم و بعد عمل کنیم. اگر ندانیم، عمل کردن ما غالباً در چاه افتادن است. اینها را جدی بگیرید.  


 


‌پایه‌ها و ریشه‌ها خیلی محکم است و در اعماق زمین است و شاخه‌ها بسیار شکوفا و سرسبز است و میوه بسیار شیرین است و شیعه می‌تواند از این میوه‌ها استفاده کند. تشیع یعنی این، و برای اثباتش الحمدلله خیلی کتاب نوشته شده است. لذا اگر از شما بپرسند در اسلام اوجب واجبات چیست؛ باید بگویید: تحصیل علم در دین و آشنا شدن با احکام و اخلاق و اعتقادات. خیلی هم کار ندارد


 


امیرالمۆمنین«سلام‌الله‌علیه» یک نامه‌ای به معاویه نوشتند و نامه خیلی شیرین است. در این نامه نوشتند: معاویه من شنیدم که تو مسجد می‌سازی. یعنی پول مردم را به زور می‌گیری و مسجد می‌سازی. بعد فرمودند: تو نظیر خانمی هستی که در زمان جاهلیّت زنا می‌داد و پولش را به فقرا می‌داد. امیرالمۆمنین می‌فرمایند: به او می‌گفتند «لکِ الویلُ لا تزنی ولا تتصدّقی»، نه زنا بده و نه صدقه بده. اما اگر زنا بدهی و از پولش صدقه دهی، جهل و بدبختی است. این همیشه بوده است، لذا جهل از بدترین صفات رذیله است. جهل است که انسان را در چاه می‌اندازد، چاه ویل که بیرون آمدن از آن کار بسیار مشکلی است. و نظیر این جمله امیرالمۆمنین در نهج البلاغه به معاویه و یا روایت امام صادق زیاد دیده شده و دیده می‌شود و تا آخر نیز دیده خواهد شد و همه زیر سر جهل است. ما باید در این چاه‌ها نیفتیم یعنی در چاه‌های احمقانه نیفتیم. حال باید راجع به دین دانا باشیم تا در این چاه‌های احمقانه نیفتیم. دین نیز احکام و اخلاق و اعتقادات است. وقتی عالم در دین شدیم، گفتم دین شجره طیبه قرآن است و آنگاه، «تُۆْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»


 


مرحوم محدث قمی در این مفاتیح در اعمال شب 23 ماه مبارک رمضان بعد از اینکه احتمال قوی می‌دهد که شب قدر شب 23 ماه رمضان است، بعد می‌فرماید: ثلث آخر این شب افضل از تمام سال است. تقریباً همان 2 ساعتی است که رسم شده زن و مرد در مسجدقرآن به دست بگیرند. مرحوم محدث قمی از صدوق که افتخار تشیع است و همین که قبرش را چند سال قبر شکافتند و بدنش بعد از چندین سال و چند صد سال تازه بود، که یکی از کتب اربعه ما مرهون اوست. مرحوم محدث قمی از این آقا نقل می‌کند که صدوق فرمودند: در جلسه  اهل علم و مشایخ یعنی علمای نمره اول تشیع بودیم و گفتگو شد که آن دو ساعت افضل چیست؟ به اتفاق گفتند: تحصیل علم است. گفتند آن دو ساعت راجع به اعتقادات و اخلاق و احکام انسان جهلش را رفع کند و عالم شود.


 


فرآوری: محمدی                


 


بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان


 


 


عالم برزخ


بر اساس آیات قرآن و روایات اسلامى، بعد از زندگى دنیا و قبل از قیامت عالمى به نام «عالم برزخ» وجود دارد، که روح انسان بعد از مرگ تا بر پایى قیامت در آن جا زندگى مى کند.


از روایات اسلامى استفاده مى شود که انسان ها در برزخ به پنج گروه تقسیم مى شوند:


الف) افرادى که در درجه اعلاى ایمان و کمال هستند؛ روح این افراد پس از مرگ و پاسخ به سئوال هاى نکیر و منکر در قالب مثالى قرار مى گیرد و به بهشت برزخى وارد مى شوند و در آن جا در محضر امیرالمؤمنین(ع) از انواع نعمت هاى الهى برخوردار مى شوند، تا برپا شدن قیامت.


ب) افرادى که مؤمن اند، ولى نه در درجه و کمال گروه قبلى؛ این افراد پس از سؤال و پاسخ در قبر، درى از بهشت (برزخى) به سوى قبر آنان باز مى شود و قبر به مقدار چشم انداز، وسیع شده و باغى از باغ هاى بهشت مى شود. این گروه در قبرشان متنعم به نعمت هاى پروردگارند و همیشه دعایشان این است که خدایا قیامت را برپا نما و نعمت هاى بهشتى را که به ما وعده داده اى عطا فرما.


ج) مؤمنان گناه کار که مستحق عذابند؛ آنها پس از ورود به قبر و سؤال نکیر و منکر و ناتوانایى در پاسخ دادن، فرشتگان با عمودى که در دست دارند بر فرق آنها مى کوبند و قبرشان پر از آتش مى شود. و درى از جهنم (برزخى) به سوى قبر آنان باز مى شود و قبرشان تبدیل به چاهى از چاه هاى جهنم مى گردد و این گروه در قبر معذبند تا وقتى که گناهانشان بخشوده شود.


د) کسانى که کافر محض هستند، اینها هم همانند مؤمنان گناه کار در جهنم برزخى معذبند تا برپا شدن قیامت؛ با این تفاوت که عذاب کافر، عذاب عقیده و عمل است و کاهش دهنده عذاب قیامتش نیست، ولى عذاب مؤمن گناهکار، عذاب عمل است و باعث پاک شدن او مى شود و جنبه اصلاح گرانه و رهایشگرانه دارد.[26] هـ) گروهى که نه اهل ثوابند تا مستحق نعمت باشند و نه اهل گناه تا مستحق عذاب گردند. این گروه روحشان (در قالب مثالى) به صورت بى هوش و یله و رها باقى مى ماند تا برپا شدن قیامت.[27] هنگام مرگ روح انسان از بدن به طور کامل جدا مى شود و به هنگام رستاخیز، خداوند متعال بار دیگر بدن و استخوان هاى پوسیده و خاک شده را حیات مجدد مى دهد و روح، دوباره به آن بر مى گردد.[28] برخى از آیاتى که درباره عالم برزخ مى باشد عبارتند از:


1. (حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَــلِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَ مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ)[29]؛ تا زمانى [که مرگ یکى از آنان فرا رسد] مى گوید: پروردگارا! مرا بازگردان شاید در آن چه ترک کردم [و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم [به او مى گویند] چنین نیست، این سخنى است که او گوینده آن است و پشت سر آنها برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.


2. (وَ یوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَیرَ سَاعَة کَذَ لِکَ کَانُواْ یؤْفَکُونَ)[30]؛ و روزى که قیامت برپا شود گنه کاران سوگند یاد مى کنند که جز ساعتى [در عالم برزخ] درنگ نکردند! این چنین آنها از درک حقیقت محروم مى شوند.


از آن جا که ذکر تمام آیات مربوط به «عالم برزخ» در این نوشتار نمى گنجد، تنها آدرس آیات ذکر مى شود: سوره آل عمران، آیات 169 ـ 170؛ سوره بقره، آیه 154؛ سوره نوح، آیه 25؛ سوره یس، آیه 26 ـ 27؛ سوره مؤمن، آیه 11.[31] —————


[26] حبیب الله طاهرى، سیرى در جهان پس از مرگ، ص 328 ـ 330.


[27] کافى، ج 3، ص 235، باب المسألة فى القبر و من یسأل و من لایسأل؛ جهت آگاهى بیشتر درباره عالم برزخ ر.ک: ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج 5، ص 443 ـ 478؛ محمدى اشتهاردى، عالم برزخ در چند قدمى ما و …


[28] ر.ک: پیام قرآن، ج 5، ص 308 ـ 334؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 307.


[29] مؤمنون، آیه 99 ـ 100.


[30] روم، آیه 55.


[31] براى آگاهى بیشتر ر.ک: پیام قرآن، ج 5، ص 443 ـ 475.


 


روح و نفس


 آیا قرآن کریم، روح و جان را یکى مى داند؟ ـ البته منظورم معناى روح نیست ـ اگر یکى است، پس چرا حیوانات با انسان ها فرق دارند؟ و اگر دوتاست، آیا انسان هر دو را داراست؟ در این صورت آیا بدن بدون روح، ولى با جان، ممکن است؟ چرا هنگام خواب روح مى رود، ولى انسان زنده است؟


 


روح و جان به یک معنا است. واژه روح، عربى و واژه جان، فارسى است. آن چه میان دانشمندان اختلاف است درباره روح و نفس است که آیا این دو یک چیزند یا دو حقیقت مى باشند. خداوند متعال مى فرماید: (وَ یسْـَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى)[15]؛ و درباره روح از تو مى پرسند، بگو: روح از [سنخ] امر پروردگار من است.


کلمه «روح» در لغت، به معناى نفس و مبدأ حیات است که موجود جاندار به وسیله آن، قادر بر احساس و حرکت مى شود.[16] قرآن کریم در برخى آیات، روح و نفس را یکى مى داند و با اشاره به قبض ارواح توسط فرشتگان، مى فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَیمْسِکُ الَّتِى قَضَى عَلَیهَا الْمَوْتَ وَ یرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَل مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَ لِکَ لاََیـت لِّقَوْم یتَفَکَّرُونَ)[17]؛ خداوند ارواح را هنگام مرگ، به تمامى باز مى ستاند و ارواحى را که نمرده اند، هنگام خواب مى گیرد؛ سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده است، نگه مى دارد و ارواح دیگرى را[ که باید زنده بمانند] باز مى گرداند، تا سرآمدى معین. در این امر نشانه هاى روشنى است براى کسانى که اندیشه مى کنند!


خداوند در آیه فوق، با تعبیر «توفّى» درباره قبض روح و جان انسان ها سخن مى گوید و روح و نفس را به یک معنا گرفته است.


روح در تمام موجودات زنده موجود است، ولى مراتب آن متفاوت است.


مرتبه اى از روح که در گیاهان وجود دارد، «روح نباتى» نام دارد و مرتبه اى از روح که در حیوان ها موجود است، نفس سیاله یا روح حیوانى نام دارد. مرتبه اى از روح که در انسان وجود دارد، نفس ناطقه انسانى نام دارد. انسان داراى مراتبى از روح است که اگر بُعد حیوانى پیدا کند، «نفس اماره بالسوء» مى شود و اگر بُعد انسانى به آن داده شود، «نفس لوامه» یا «مطمئنه» یا «راضیه» و «مرضیه» و … مى گردد. در امامان معصوم روحى وجود دارد که به آن «نفس قدسیه» گفته مى شود، که نسبت آن به نفس ناطقه انسانى همانند نسبت نفس ناطقه انسانى به نفس سیاله حیوانى است.


روح حیوانى و نباتى به مجموعه اى از نمو، تغذیه، تولید مثل، حس و حرکت اطلاق مى شود. انسان نیز داراى روح حیوانى و نباتى است.


افزون بر آن، روحِ انسان مستقل است و گاهى به این بدن مادى تعلق مى گیرد و گاه از آن جدا مى شود. «روح» انسان ها نیز مراتبى دارد. برخى از انسان ها داراى روح شریف و قوى هستند و بعضى نیز از روحى ضعیف ـ در بُعد انسانیت ـ برخوردارند.[18] —————


[15] اسراء، آیه 85.


[16] ر.ک: راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ماده روح.


[17] زمر، آیه 42.


[18] ر.ک: المیزان، ج 13، ص 191 ـ 196؛ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج 5، ص 279 ـ 305.


مفهوم حیات و مرگ  از دیدگاه قرآن کریم 


 


در تعبیرهاى معمولى، موجود داراى حیات و زنده به چیزى گفته مى شود که نمو، تغذیه، تولید مثل و جذب و دفع و احیاناً حس و حرکت داشته باشد، ولى معناى واقعى حیات عبارت است از: «علم» و «قدرت» و در حقیقت با علم و قدرت، موجود زنده از غیر زنده تشخیص داده مى شود، امّا نمو، حرکت، تغذیه و تولید، لازمه حیات نیست، بلکه لازمه موجودهاى ناقص و محدود است. حیات در قرآن کریم به زندگى عادى انسان، حیوان و نبات، حیات دینى و ایمانى و به حیات آخرت اطلاق شده است. (مریم، 31؛ انبیاء، 30؛ نحل، 65؛ یس، 70؛ انعام، 122؛ فجر، 24 و …)


«موت» در مقابل «حیات» است. پس نبود هر حیاتى مرگ خواهد بود. اصطلاح رایج مرگ عبارت است از: انتقال از جهانى به جهان دیگر، نه فنا و نیستى. بنابراین امر وجودى است و مخلوق خداوند مى باشد. خداوند در این باره مى فرماید: (اَلَّذى خَلَقَ المَوتَ والحَیوةَ لِیبلُوَکُم اَیکُم اَحسَنُ عَمَلاً)[4]؛ او کسى است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید.


از دیدگاه قرآن حیات واقعى، حیات آخرت است. آن جا سراسر حیات است و مرگى نیست، ولى حیات دنیا همراه با مرگ است.[5] —————


[4] ملک، آیه 2.


[5] سید على اکبر قرشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 210 ـ 212؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 192.


 


حقیقت انسان


انسان ها زمانی  که پا به دنیا می گذارند  با این دنیا بیگانه هستند.در دنیای رحم در حال تکامل جسمی  و روحی هستند.تا اینکه حداقل شرایط برای ادامه حیات و تکامل آن در این دنیا فراهم گردد.زمانی که به سن بلوغ می رسداز نظر جسمی و روحی حداقل شرایط برای یک زندگی مستقل را پیدا می کند.


در این دنیا بتدریج با محیط جدید آشنا می شوند.حدود دو سال طول می کشد که کلماتی که افراد برای ارتباط با یکدیگر بکار می برند را بفهمد و تکرار کند.ابتدای تولدبرای او نامی قرار می دهند.ذهن او فعال می شود و من خیالی بنام اسم فرد شکل می گیرد.با گفتن اسم او می فهمد که منظو ر مخاطب او می باشد.


در ابتدای تولد ذهن خالی از هر چیز است.در زمان مرگ نیز همین حالت ایجاد می شود.شنیده اید که تا زمانی که انسان هااز تعلقات و دلبستگی به امور دنیوی دست بر نمی دارند .ترک از این دنیا به تاخیر می افتد.


ذهن انسان همانند موج دریا وحقیقت انسان همانند آب دریا می ماند.این امواج هستند که به انسان هویت و موجودی می دهند.درد های روحی و استرس های روحی علامتی است که به ما فاصله گرفتن از خدا را یاد آوری می کند.همانند درد های جسمانی که نشا نه های به ما می دهد که کدام قسمت بدن دچار مشکل شده است و ما به علاج آن بپردازیم.مشکلات روحی هم مانند امواج دریا فاصله  گرفتن آب از دریا را نشان می دهد.بالاخره امواج که به ساحل برسند موج به پایان می رسد و با دریا یکی می شود.


    انسان مجموعه ای از تفکرات است.در هر لحظه ذهن انسان مشغول کاری است.اگر خدا را بخواهیم ببینیم باید ذهن ما از کلیه تعلقات به امور دنیوی پاک شود.در این حالت موجی نیست و لذا ما جزیی از دریا می شویم.دیدن خدا یعنی بازگشت به اصل خویش.تا وقتی من خیالی وجود دارد من حقیقی قابل دیدن نمی باشد.هر قدر انسان از من های خیالی فاصله بگیرد و از ذهن خود پاک کند  به من حقیقی نزدیک تر می شود.


  تا زمانی که ما درد داریم حیات دنیوی  داریم.درد علامت حیات دنیوی است.لذا نباید نگران باشیم.با هر دردی یک قدم به شناخت نزدیکتر می شویم.دنیا دنی است .حیات اخروی پس از مرگ دنیوی حاصل می شود.حیات اخروی مرگ ندارد و دایمی است.


 


سرانجام نتایج بررسی تحقیقات وسیع دانشمندان در رابطه با "آزمایش نزدیگ مرگ" منتشر شد.


آیا به غیر از دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم، جهان دیگری نیز وجود دارد؟ آیا آن دنیا، تنها دنیای روح های ما است؟ عقل سلیم هیچ پاسخی نمی تواند در رابطه با این موضوع به ما بدهد ولی پزشکان در کمال ناباوری، عقیده ی دیگری دارند. آنها بر این عقیده اند که این موضوع قابل بررسی است و به عنوان مثال به کسانی که لحظاتی را در مرگ سپری کرده و طعم مرگ کلینیکی را چشیده اند اشاره می کند. آنها کسانی هستند که ایمان دارند در دنیای دیگری قرار داشته اند و همه چیز را به خوبی به یاد دارند. این آزمایش در زبان انگلیسی به آزمایش نزدیک مرگ و مخفف "NDЕ " نامگذاری شده است.


در سال 2000 میلادی، آقای "پین وان لومل" متخصص قلب و عروق از هلند به همراه همکار انگلیسی خود "کریستوفر فرنج" از مرکز مطالعه بر پدیده های غیرعادی و روانپزشکی لندن اقدام به انجام یک آزمایش گسترده و وسیع نمودند. این آزمایش با حضور 344 بیمار با ناراحتی قلبی از 10 بیمارستان انجام شد. تمامی این بیماران سفر آخرت را تجربه کردند. نتایج این آزمایش همه را شوکه کرد و به فکر فروبرد. در این میان کسانی که خدا را باور نداشته و یا به اصطلاح آتئیست ها بودند نیز به شدت غافلگیر شدند. پزشکان در این رابطه اعلام کردند که هیچ شواهد قانع کننده ای از عدم وجود آن دنیا پیدا نکردند. به گفته ی آنها، بیمارانی که مرگ کلینیکی را تجربه کردند، تا نزدیکی دروازه های آن دنیا رسیده اند.


 


ادامه ی آزمایشات اثبات وجود حیات پس از مرگ


در سال 2008 میلادی، دکتر "سام پرنیا" قدم ها و آزمایش های دکتر هلندی را ادامه داد. او این تحقیقات را ابتدا در دانشگاه ساوت آمپتون "University of Southampton " آغاز و در حال حاضر در دانشگاه دولتی نیویورک "State University of New York " ادامه می دهد. او در رابطه با آزمایش حساس و بزرگ "حیات پس از مرگ و خارج شدن روح از بدن انسان" توانست 40 نفر از متخصصان حازق پزشکی را دور هم جمع کرده و یک تیم قدرتمند تشکیل دهد. جالب است بدانید که 25 درصد از بیماران مطمین بودند که در زمان مرگ کلینیکی، خودشان را از بالا و یا از اطراف تخت دیده اند. بر اساس گفته های بیماران، روح آنها از بدن خارج شده و از ارتفاعی نزدیک به سقف اتاق به خودشان نگاه می کرده است.


برای انجام آزمایش مذکور در ابتدا از 25 بیمارستان و مرکز درمانی در کشورهای انگلیس، ایالات متحده و کادانا اعلام آمادگی شد. در این آزمایش بزرگ، با نظارت پزشکان مجرب اتاق احیا، باید حدود 1500 بیماری که مرگ کلینیکی را تجربه نمودند حضور پیدا می کردند. این بار این آزمایش کمی متفاوت تر از قبل انجام شد. بدین ترتیب بر روی کف اتاق بیمار چند تابلو بزرگ قرار داده شد که از روی تخت قابل مشاهده نبودند. این تابلوها تنها توسط یک روح جدا شده از بدن از ارتفاع سقف قابل مشاهده بودند. اگر روح کسی واقعا از بدنش جدا بشود، خواهد توانست تابلو ها را ببنید.


بر اساس برنامه ریزی های انجام شده، این آزمایش باید تا سال 2011 میلادی پایان می یافت ولی کمی با تاخیر همراه شد. آقای سام و همکارانش پس از گذشت مدتها سرانجام با بررسی، ارزیابی و جمع بندی نتایج بدست آمده از آزمایش پرواز روح، خلاصه ی گزارش نهایی آزمایش را در مجله ی "Resuscitation " به چاپ رساندند.


در این گزارش آمده است که تعداد بیمارسان هایی که با ما همکاری کردند 15 عدد یعنی کمی کمتر از آنچه که ما تصور می کردیم بود ولی در عوض، تعداد بیماران قلبی داوطلب این آزمایش از مرز 2060 نفر عبور کرد.


قلب این بیماران در زمان عمل برای مدتی متوقف شد و تمامی آنها وارد حالت مرگ کلینیکی شدند. از این تعداد تنها 330 نفر عمل جراحی قلب را با موفقیت سپری کرده و زنده ماندند. نیمی از این تعداد یعنی 140 نفر تا نزدیگی مرگ پیش رفته و در نهایت 26 نفر اعلام کردند که از بدن خود خارج شدند.


 


نظارت بیمار بر اتاق عمل از هوا


دکتر پرنیا در پاسخ به این سوال که آیا کسی توانست نقاشی های روی زمین را ببیند یا خیر، در ابتدا پاسخی نداد ولی در ادامه افزود:


"در کل، 13 درصد از بیماران توانستند تجربه ی خود را از حالت نزدیک به مرگ را شرح دهند. برای من حتی پاسخ درست یک نفر نیز کافی بود تا قانع شوم که روح می تواند از بدن خارج شود. شاید تعجب کنید ولی این شخص وجود دارد."


دانشمندان شرح حال یکی از بیماران که یک ممدکار اجتماعی 57 ساله بود را که به عنوان مدرک همراه خود آورده بودند. این بیمار که اهل کشور انگلیس است، حدود 3 دقیقه در حالت مرگ کلینیکی قرار داشت. او پس از احیا و بهوش آمدن توانست جزئیات اتفاقاتی که در اتاق عمل افتاده بود را شرح دهد. او تمامی حرکات تیم جراحی و صداهای اتاق منجمله صدای دستگاه احیا را به خوبی شنیده بود.


آقای سام در رابطه با ارتباط میان قلب و مغز می گوید:


"مغز انسان معمولا 20 الی 30 ثانیه پس از توقف قلب از کار می افتد. هنگامی که خون و اکسیژن وارد مغز نمی شود، مغز دیگر نمی تواند چیزی را به خاطر بسپارد.


اگر چنین موضوعی واقعیت داشته باشد می توان چنین استنباط کرد که ذهن یا روح توانایی ادامه ی حیات در خارج از مغز را نیز دارد."


دانشمندان در رابطه با اعلام نتایج این آزمایشات به شدت مراتب احتیاط را رعایت می کنند. آنها در گزارش مربوط به این آزمایش نوشته اند که تا امروز تنها می توانیم این را بگوئیم که ذهن و مغز انسان تا 3 دقیقه پس از مرگ می تواند به فعالیت خود ادامه دهد. همین موضوع خودش یک کشف بسیار مهم به شمار می آید و می تواند نشانی از ادامه جهان پس از مرگ باشد. ولی در هر صورت نمی توان آن را ملاکی قانع کننده برای اثبات جهان پس از مرگ به شمار آورد.


 


آیا مدت زمان بیشتری را می توان در خارج از بدن سپری نمود؟


هنوز پاسخی به این سوال داده نشده است. پدیده ی خروج روح از بدن، آخرین موضوع بحث عرفان است. دیگر موضوعات همچون سفر به آن دنیا و بازگشت از آن به نحوی توجیه شده اند. همچنین به نظر می رسد که برای موضوعاتی همچون تونل حمل مردگان، نور سفید در انتهای تونل، مشاهده ی تمامی لحظات زندگی در کسری از لحظه، دیدار با نسل های پیشین و همچنین مشاهده ی مردگان نیز بتوان دلایل فیزیولوژی قانع کننده ای در رابطه با فعالیت مغز در لحظه ی روشن و خاموش شدن پیدا کرد.


در چارچوب موضوع خارج شدن روح از بدن تنها یک فرضیه اثبات وجود دارد که بسیار قانع کننده به نظر می رسد.


دکتر "اولاف بلانکه" از دانشگاه بیمارستانی ژنو، در مقاله ای که در معتبرترین نشریه علمی جهان "Nature " به چاپ رسانده است، شرح حال تجربه ی آزمایش بر روی زن 43 ساله ای را می نویسد که از سندروم صرع رنج می برد. پزشکان برای بررسی بیماری ، چند الکترود را به عنوان تحریک کننده های گیجگاه های سمت راست، وارد مغز او کردند. در زمان انجام این عمل، ناگهان گوشه ای از برآمدگی های چین خورده ی مغز او نیز تحریک شد. این قسمت از ساختار مغز پاسخگوی اندام بینایی، بویایی و تعادل بدن بود که ناخواسته تحریک شد. در همین زمان بود که روح بیمار زنده ناگهان از بدن وی خارج شد و او توانست خود را ببیند.


دکتر بلانکه این احتمال را داد که ممکن است بتوان برآمدگی های چین خورده ی مغز یک انسان در حال فوت که هنوز علایم حیات را دارد را نیز بدین ترتیب تحریک نمود. بدین ترتیب او به کمک الکترودها، وضعیت قرارگیری بدن در محیط را به بخش بینایی مغز ارسال نمود. شخص این اطلاعات را به صورت منحصربفرد دریافت کرده و آن را با دیگر تصاویر ذهن خود که تا پیش از مرگ دیده بود میکس کرده و در نهایت آن را بر روی شبکیه ی چشم مشاهده می کند. به شخصی که تمامی 5 حس خود را از دست داده باشد در این زمان الهام می شود که گویی دارد خود را از یک زاویه ی دیگر مشاهده می کند.


چند سال پیش، آزمایش هایی مشابه آزمایشات دکتر پرنیا توسط پزشکان شهر ولز در انگستان انجام گرفت. در این آزمایش حدودا 40 نفر شرکت نمودند. بدین ترتیب پزشکان در این آزمایش نیز در کنار تخت بیمارانی که به حالت مرگ کلینیکی رفته بودند، چندین نقاشی و نوشته های بزرگ قرار دادند. ولی در نهایت، هیچیک از کسانی که خودشان را از بالا مشاهده کرده بودند نتوانستند این نقاشی و نوشته ها را ببینند.


 


 


درستکاری و صداقت


 


متن حدیث : رحم الله من حفظ لسانه وعرف زمانه واستقامت طریقته .


 


ترجمه: خدا رحمت کند آن کس را که زبان خود را حفظ کند و روزگار خود را بشناسد و روش او راست باشد .


 


درستکاری یعنی انجام داد ن کار درست. کار درست چیست؟ کاری است که به ما و دیگران خد مت می کند؛ یا کاری است که به ما و دیگران صدمه نمی زند.


 


درستکاری، مثل پی ساختمان است. ما چنانچه بخواهیم شخصیتمان ساختمان محکم و قابل اعتمادی داشته باشد، درستکاری برایمان اساسی می شود. اما درستکاری از چیزهای کوچک شروع می شود. ما گاهی در زند گی روزمره مان کارهای نادرستی می کنیم و فکر می کنیم اشکالی ندارد. اما پایبندی به اصول اخلاقی ربطی به کوچکی یا بزرگی کار ندارد. دروغ، دروغ است چه دروغ کوچک مصلحتی باشد چه دروغ بزرگ. دزدی، دزدی است چه یک تومان چه یک میلیون تومان. وقتی می گویند: تخم مرغ دزد شتر دزد می شود به همین حقیقت اشاره می کنند. کج روی همیشه از چیزهای کوچک شروع می شود، و به تدریج بزرگ و بزرگ تر می شود تا این که ما را به وادی غریب و ناآشنایی می رساند که سرگردان و حیران نمی دانیم چطور و چرا به آن جا رسید یم.


 


بیشتر ما وقتی کار نادرستی می کنیم در دلمان این را احساس می کنیم و احساس ناراحتی می کنیم، اما با مغزمان ده ها دلیل می آوریم تا کارمان را توجیه کنیم و به خود مان “ثابت”کنیم که اشکالی ندارد، و به این ترتیب مشکل را سریع “حل”می کنیم و “پیش”می رویم.


 


اما با عد م درستکاری هیچ چیزی حل نمی شود و در نهایت هیچ پیشرفتی صورت نمی گیرد. برعکس، از آن جا که ارکان شخصیت سالم بر درستکاری استوار است، با هر عمل کوچک نادرستی که انجام می د هیم ترک کوچکی در ساختمان شخصیتمان ایجاد می شود. به مرور زمان این ترک های کوچک به هم می پیوندند و شکاف بزرگی ایجاد می کنند که جلوی پیشرویمان را می گیرد و در نهایت باعث سقوط مان می شود.


 


واقعیت این است که بدون درستکاری، هیچ موفقیت حقیقی ای در کار نیست. شاید چند صباحی بتوانیم با نادیده گرفتن این قانون طلایی کارمان را جلو ببریم اما در نهایت به بن بست می رسیم و برای هزارمین بار به ما ثابت می شود که بار کج به منزل نمی رسد.


 


حفظ درستکاری مستلزم توجه مدام و هشیاری همیشگی است. مد یر شرکت موفقی گفته:”من همیشه سعی کرده ام با این قاعده ساده زند گی کنم که: کاری نکن که اگر خبرش را فردا در روزنامه ها خواندی ناراحت شوی.”این معیار خوبی برای همه ماست تا به آن پایبند بمانیم. اما درستکاری حقیقی از این فراتر می رود. درستکاری حقیقی درونی است، یعنی حتی اگر روزنامه ای نباشد که خبری را چاپ کند، و پلیسی نباشد که قانون را اجرا کند، و اصلا کسی نباشد که قانون را اجرا کند، و اصلا کسی نباشد که ما موقع کارهایمان ببیند، باز هم درستکار می مانیم.


 


بسیاری از ما آد م ها وقتی کار نادرستی می کنیم علتش این نیست که آدم بدی هستیم بلکه علتش چند تصور اشتباه و دید کوتاه ماست:


 


1-ما تصور می کنیم کارمان به کسی صد مه نمی زند، در حالی که می زند-اول به خودمان بعد به دیگران.


 


2-تصور می کنیم کسی نمی بیند، در حالی که می بیند-اول خدا، بعد هم البته دیگران.


 


3-با دید کوتاه مان فکر می کنیم فعلا مشکلمان را حل کرده ایم، در حالی که در بلند مدت مشکلات بزرگ تری برای خود مان خلق می کنیم.


 


گاهی هم به این علت اصل درستکاری را زیر پا می گذاریم که تصور می کنیم می توانیم در شرایط مختلف به روش های مختلفی عمل کنیم. جایی خواند م که ناخدای کشتی بزرگی درتاریکی شب نوری دید که ظاهرا متعلق به کشتی دیگری در سمت مقابل بود. ناخدا پیام فرستاد که “لطفا تغییر مسیر د هید” بلافاصله پیام آمد که “شما تغییر مسیر بد هید” ناخدا دوباره پیام فرستاد که “تغییر مسیر بد هید “باز پیام آمد که “شما تغییر مسیر بد هید “این بار ناخدا با عصبانیت پیغام داد که “من ناخدای کشتی بزرگ هستم و می گویم فروا تغییر مسیر بد هید” پیام آمد که “من فانوس دریایی هستم”.آری، اصول مثل فانوس دریایی هستند. آنها تکان نمی خورند. ما نمی توانیم آنها را بشکنیم، مگر این که اول خود مان را بشکنیم. وقتی قوانین ابدی معنوی را زیرپا می گذاریم، خود مان له می شویم.


 


درستکاری با تصمیم آگاهانه آغاز می شود. ما هر روز و هر لحظه با این انتخاب مواجهیم که راه راست را انتخاب کنیم یا راه نادرست را.راه موفقیت همان راه باریک درست در دو راهی جاده است. هر روز ده ها راه پیش روی ما قرار می گیرد که برخی از آنها آکند ه از دام های سمی خوش ظاهر و پرزرق و برق است. ما تنها با هشیاری ناشی از پایبندی عمیق درونی به درستکاری، می توانیم از افتاد ن در این دام ها اجتناب کنیم.


 


نادرستی، درهای امکانات و فرصت ها را به روی ما می بندد و روز به روز محدود ترمان می کند. درستکاری درهای موفقیت مدام و حقیقی را به روی ما باز می کند. نام د یگر درستکاری، آزادی است.


 


 


 


نحوه نزول قران به چند صورت بوده نام ببرید؟


 


با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی


قرآن دارای دو نزول بوده:


نزول دفعی و یکباره


نزول تدریجی و در طول دوران بعثت


آیاتی از قرآن صراحت دارد که قرآن یک باره در شب قدر نازل شده(1) و آیاتی دیگر نیز صراحت دارد که قرآن به تدریج و در مدت 23 سال بر قلب پیامبر نازل گردیده است(2). علمای اسلام در این مورد به تامل پرداخته و نظریه هایی داده اند از جمله اینکه:


1. قرآن در شب قدر به یکباره از لوح محفوظ به آسمان دنیا نازل شد و پس از آن به مدت 23سال به تدریج توسط جبرئیل بر قلب مطهر پیامبر(ص) فرود آمد.


2. در شب قدر هر سال آیاتی که بنا بود در طول آن سال بر پیامبر(ص) نازل شود، یکباره بر پیامبر(ص) نازل می شد.


3. مراد آغاز نزول است. آغاز نزول در ماه رمضان و در شب قدر و یا شب مبارک بود.


4. قرآن یکباره بر فرشتگان نازل شد و آنان قرآن را در بیست قسمت بر جبرییل فرود آوردند و جبرییل هم به مدت بیست سال بر پیامبر(ص) نازل کرد.(3)


علامه طباطبایی بعد از اشاره به نظریه های فوق، آنها را محکم و پذیرفتنی ندانسته و نظر دیگری می دهد که واقعا قابل تامل است.


ایشان می گوید با تدبر در آیات فهمیده می شود که قرآن و رای این الفاظ و در لوح محفوظ دارای حقیقتی است یگانه و متعالی که از درک و فهم افراد عادی بالاتر است و این حقیقت به اراده خدا نازل شده و صورت لفظ و سوره و آیه به خود گرفته و برای ما قابل فهم گردیده است:


کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر(4)


از آیات دیگری که بر حقیقت متعالی قرآن تاکید می کند آیات زیر است:


انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون(5)


و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم(6)


بنا بر این آیات، قرآنی که در مدت 23 سال بر رسول خدا نازل شده تکیه بر حقیقتی متعالی دارد که از عقول عامه بشر برتر است و این حقیقت متعالی در شب قدر بر قلب آن حضرت نازل شده و تفصیل و تنزیل آن در مدت 23 سال رسالت ،نازل گردیده است.


آیات دلالت کننده بر نزول قران در شب قدر بر نزول حقیت متعالی و واحده قرآن بر قلب پیامبر دلالت دارد و آیات دیگر بر نزول تدریجی آیات و سوره ها؛ و هر کدام مربوط به یک مقام است و با هم منافات ندارد.(7)


پی نوشت ها:


1. سوره قدر(97) آیه 1؛ دخان(43) آیه3.


2. فرقان(25) آیه 32.


3. ر.ک. کلیلت علوم قرآن، محسن اسماعیلی، ص26 به بعد.


4. کتابی است که نزد حکیم آگاه، محکم و یگانه است و از نزد خدا تفصیل یافته است.(هود(11)، آیه 1).


5. همان آن قرآنی است ارجمند، در کتابی نهفته که جز پاکان بدان دسترسی نیابند.(واقعه(56)،آیه 80).


6. و آن در ام الکتاب در نزد ما مقامی دست نایافتنی د بلند مرتبه دارد.(زخرف(43)، آیه 4).


7. ر.ک. طباطبایی، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی، 1374ش، ج2، ص18-24.


موفق باشید.


 


 


 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عالم بر زخ


عالم برزخ

بر اساس آیات قرآن و روایات اسلامى، بعد از زندگى دنیا و قبل از قیامت عالمى به نام «عالم برزخ» وجود دارد، که روح انسان بعد از مرگ تا بر پایى قیامت در آن جا زندگى مى کند.

از روایات اسلامى استفاده مى شود که انسان ها در برزخ به پنج گروه تقسیم مى شوند:

الف) افرادى که در درجه اعلاى ایمان و کمال هستند؛ روح این افراد پس از مرگ و پاسخ به سئوال هاى نکیر و منکر در قالب مثالى قرار مى گیرد و به بهشت برزخى وارد مى شوند و در آن جا در محضر امیرالمؤمنین(ع) از انواع نعمت هاى الهى برخوردار مى شوند، تا برپا شدن قیامت.

ب) افرادى که مؤمن اند، ولى نه در درجه و کمال گروه قبلى؛ این افراد پس از سؤال و پاسخ در قبر، درى از بهشت (برزخى) به سوى قبر آنان باز مى شود و قبر به مقدار چشم انداز، وسیع شده و باغى از باغ هاى بهشت مى شود. این گروه در قبرشان متنعم به نعمت هاى پروردگارند و همیشه دعایشان این است که خدایا قیامت را برپا نما و نعمت هاى بهشتى را که به ما وعده داده اى عطا فرما.

ج) مؤمنان گناه کار که مستحق عذابند؛ آنها پس از ورود به قبر و سؤال نکیر و منکر و ناتوانایى در پاسخ دادن، فرشتگان با عمودى که در دست دارند بر فرق آنها مى کوبند و قبرشان پر از آتش مى شود. و درى از جهنم (برزخى) به سوى قبر آنان باز مى شود و قبرشان تبدیل به چاهى از چاه هاى جهنم مى گردد و این گروه در قبر معذبند تا وقتى که گناهانشان بخشوده شود.

د) کسانى که کافر محض هستند، اینها هم همانند مؤمنان گناه کار در جهنم برزخى معذبند تا برپا شدن قیامت؛ با این تفاوت که عذاب کافر، عذاب عقیده و عمل است و کاهش دهنده عذاب قیامتش نیست، ولى عذاب مؤمن گناهکار، عذاب عمل است و باعث پاک شدن او مى شود و جنبه اصلاح گرانه و رهایشگرانه دارد.[26] هـ) گروهى که نه اهل ثوابند تا مستحق نعمت باشند و نه اهل گناه تا مستحق عذاب گردند. این گروه روحشان (در قالب مثالى) به صورت بى هوش و یله و رها باقى مى ماند تا برپا شدن قیامت.[27] هنگام مرگ روح انسان از بدن به طور کامل جدا مى شود و به هنگام رستاخیز، خداوند متعال بار دیگر بدن و استخوان هاى پوسیده و خاک شده را حیات مجدد مى دهد و روح، دوباره به آن بر مى گردد.[28] برخى از آیاتى که درباره عالم برزخ مى باشد عبارتند از:

1. (حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَــلِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَ مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ)[29]؛ تا زمانى [که مرگ یکى از آنان فرا رسد] مى گوید: پروردگارا! مرا بازگردان شاید در آن چه ترک کردم [و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم [به او مى گویند] چنین نیست، این سخنى است که او گوینده آن است و پشت سر آنها برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.

2. (وَ یوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَیرَ سَاعَة کَذَ لِکَ کَانُواْ یؤْفَکُونَ)[30]؛ و روزى که قیامت برپا شود گنه کاران سوگند یاد مى کنند که جز ساعتى [در عالم برزخ] درنگ نکردند! این چنین آنها از درک حقیقت محروم مى شوند.

از آن جا که ذکر تمام آیات مربوط به «عالم برزخ» در این نوشتار نمى گنجد، تنها آدرس آیات ذکر مى شود: سوره آل عمران، آیات 169 ـ 170؛ سوره بقره، آیه 154؛ سوره نوح، آیه 25؛ سوره یس، آیه 26 ـ 27؛ سوره مؤمن، آیه 11.[31] —————

[26] حبیب الله طاهرى، سیرى در جهان پس از مرگ، ص 328 ـ 330.

[27] کافى، ج 3، ص 235، باب المسألة فى القبر و من یسأل و من لایسأل؛ جهت آگاهى بیشتر درباره عالم برزخ ر.ک: ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج 5، ص 443 ـ 478؛ محمدى اشتهاردى، عالم برزخ در چند قدمى ما و …

[28] ر.ک: پیام قرآن، ج 5، ص 308 ـ 334؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 307.

[29] مؤمنون، آیه 99 ـ 100.

[30] روم، آیه 55.

[31] براى آگاهى بیشتر ر.ک: پیام قرآن، ج 5، ص 443 ـ 475.


@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

روح و نفس


روح و نفس

 آیا قرآن کریم، روح و جان را یکى مى داند؟ ـ البته منظورم معناى روح نیست ـ اگر یکى است، پس چرا حیوانات با انسان ها فرق دارند؟ و اگر دوتاست، آیا انسان هر دو را داراست؟ در این صورت آیا بدن بدون روح، ولى با جان، ممکن است؟ چرا هنگام خواب روح مى رود، ولى انسان زنده است؟


روح و جان به یک معنا است. واژه روح، عربى و واژه جان، فارسى است. آن چه میان دانشمندان اختلاف است درباره روح و نفس است که آیا این دو یک چیزند یا دو حقیقت مى باشند. خداوند متعال مى فرماید: (وَ یسْـَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى)[15]؛ و درباره روح از تو مى پرسند، بگو: روح از [سنخ] امر پروردگار من است.

کلمه «روح» در لغت، به معناى نفس و مبدأ حیات است که موجود جاندار به وسیله آن، قادر بر احساس و حرکت مى شود.[16] قرآن کریم در برخى آیات، روح و نفس را یکى مى داند و با اشاره به قبض ارواح توسط فرشتگان، مى فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَیمْسِکُ الَّتِى قَضَى عَلَیهَا الْمَوْتَ وَ یرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَل مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَ لِکَ لاََیـت لِّقَوْم یتَفَکَّرُونَ)[17]؛ خداوند ارواح را هنگام مرگ، به تمامى باز مى ستاند و ارواحى را که نمرده اند، هنگام خواب مى گیرد؛ سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده است، نگه مى دارد و ارواح دیگرى را[ که باید زنده بمانند] باز مى گرداند، تا سرآمدى معین. در این امر نشانه هاى روشنى است براى کسانى که اندیشه مى کنند!

خداوند در آیه فوق، با تعبیر «توفّى» درباره قبض روح و جان انسان ها سخن مى گوید و روح و نفس را به یک معنا گرفته است.

روح در تمام موجودات زنده موجود است، ولى مراتب آن متفاوت است.

مرتبه اى از روح که در گیاهان وجود دارد، «روح نباتى» نام دارد و مرتبه اى از روح که در حیوان ها موجود است، نفس سیاله یا روح حیوانى نام دارد. مرتبه اى از روح که در انسان وجود دارد، نفس ناطقه انسانى نام دارد. انسان داراى مراتبى از روح است که اگر بُعد حیوانى پیدا کند، «نفس اماره بالسوء» مى شود و اگر بُعد انسانى به آن داده شود، «نفس لوامه» یا «مطمئنه» یا «راضیه» و «مرضیه» و … مى گردد. در امامان معصوم روحى وجود دارد که به آن «نفس قدسیه» گفته مى شود، که نسبت آن به نفس ناطقه انسانى همانند نسبت نفس ناطقه انسانى به نفس سیاله حیوانى است.

روح حیوانى و نباتى به مجموعه اى از نمو، تغذیه، تولید مثل، حس و حرکت اطلاق مى شود. انسان نیز داراى روح حیوانى و نباتى است.

افزون بر آن، روحِ انسان مستقل است و گاهى به این بدن مادى تعلق مى گیرد و گاه از آن جدا مى شود. «روح» انسان ها نیز مراتبى دارد. برخى از انسان ها داراى روح شریف و قوى هستند و بعضى نیز از روحى ضعیف ـ در بُعد انسانیت ـ برخوردارند.[18] —————

[15] اسراء، آیه 85.

[16] ر.ک: راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ماده روح.

[17] زمر، آیه 42.

[18] ر.ک: المیزان، ج 13، ص 191 ـ 196؛ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج 5، ص 279 ـ 305.


@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


مفهوم حیات و مرگ  از دیدگاه قرآن کریم 


در تعبیرهاى معمولى، موجود داراى حیات و زنده به چیزى گفته مى شود که نمو، تغذیه، تولید مثل و جذب و دفع و احیاناً حس و حرکت داشته باشد، ولى معناى واقعى حیات عبارت است از: «علم» و «قدرت» و در حقیقت با علم و قدرت، موجود زنده از غیر زنده تشخیص داده مى شود، امّا نمو، حرکت، تغذیه و تولید، لازمه حیات نیست، بلکه لازمه موجودهاى ناقص و محدود است. حیات در قرآن کریم به زندگى عادى انسان، حیوان و نبات، حیات دینى و ایمانى و به حیات آخرت اطلاق شده است. (مریم، 31؛ انبیاء، 30؛ نحل، 65؛ یس، 70؛ انعام، 122؛ فجر، 24 و …)

«موت» در مقابل «حیات» است. پس نبود هر حیاتى مرگ خواهد بود. اصطلاح رایج مرگ عبارت است از: انتقال از جهانى به جهان دیگر، نه فنا و نیستى. بنابراین امر وجودى است و مخلوق خداوند مى باشد. خداوند در این باره مى فرماید: (اَلَّذى خَلَقَ المَوتَ والحَیوةَ لِیبلُوَکُم اَیکُم اَحسَنُ عَمَلاً)[4]؛ او کسى است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید.

از دیدگاه قرآن حیات واقعى، حیات آخرت است. آن جا سراسر حیات است و مرگى نیست، ولى حیات دنیا همراه با مرگ است.[5] —————

[4] ملک، آیه 2.

[5] سید على اکبر قرشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 210 ـ 212؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 192.



@alirejali

  • علی رجالی