رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

 

اهمیت ماه مبارک رمضان

 

1.         امام على (ع): روزى رسول خدا (ص) براى ما خطبه اى ایراد کرد و فرمود: اى مردم ! همانا ماه با برکت و رحمت و آمرزش به شما روى آورده است این ماه نزد خدا بهترین ماه است و روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش بهترین ساعات در این ماه شما به میهمانى خدا دعوت شده اید و در زمره بهره مندان از کرامت خداوند قرار گرفته اید در این ماه نفسهاى شما تسبیح خداست و خواب شما عبادت است و اعمال شما پذیرفته و دعایتان به اجابت مى رسد من برخاستم و عرض کردم: اى رسول خدا! بهترین عمل در این ماه چیست ؟ پیامبر فرمود: اى اباالحسن ! بهترین عمل در این ماه خویشتندارى از حرامهاى خداى عزوجل است. (میزان الحکمه حدیث 7449 )

2.         امام باقر (ع): رسول خدا (ص) در آخرین جمعه ماه شعبان براى مردم خطبه اى ایراد کردابتدا حمد و ثناى الهى گفت و سپس فرمود: اى مردم ! همانا ماهى بر سر شما سایه افکنده که درآن شبى هست بهتر از هزار ماه آن ماه رمضان است که خداوند روزه خود را در آن واجب کرده و یک شب نماز نافله در این ماه را برابر با هفتاد شب نماز نافله در دیگر ماهها قرار داده است. (میزان الحکمه حدیث 7450 )

3.         رسول خدا (ص) سه روز مانده از ماه شعبان ، به بلال دستور مى داد در میان مردم جار بزندپس مردم را جمع مى کرد و بر منبر مى رفت و حمد و ثناى خدا مى گفت و مى فرمود: اى مردم !همانا این ماه به شما روى آورده و آن سرور همه ماههاست در آن شبى وجود دارد که از هزارماه بهتر است در این ماه درهاى دوزخ بسته و درهاى بهشت گشوده مى شود هر که این ماه رادریابد و آمرزیده نشود خداوند او را (از رحمت خود) دور گرداند. (میزان الحکمه حدیث 7451 )

4.         پیامبر خدا (ص): در آخرین روز ماه شعبان ، براى مردم خطبه اى ایراد کرد و فرمود: اى مردم ! ماه بزرگى بر شما سایه افکنده است ، ماهى مبارک ، در این ماه شبى هست که عمل (عبادت ) در آن از هزار ماه عمل (عبادت ) بهتراست این ماه آغازش رحمت است و میانش آمرزش و پایانش رهایى از آتش. (میزان الحکمه حدیث 7452 )

5.          پیامبر خدا (ص): رمضان ، بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را مى سوزاند. (میزان الحکمه حدیث 7441)

6.         پیامبر خدا (ص): نگویید: رمضان ، چون رمضان یکى از نامهاى خداى متعال است بلکه بگویید: ماه رمضان. (میزان الحکمه حدیث 7442)

7.         پیامبر خدا (ص): در نخستین شب ماه رمضان ،درهاى آسمان گشوده مى شود و تا آخرین شب آن بسته نمى شود. (میزان الحکمه حدیث 7443)

8.         پیامبر خدا (ص): اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مى کند که سراسر سال ، رمضان باشد. (میزان الحکمه حدیث 7444)

9.         پیامبر خدا (ص): در هنگام فرا رسیدن ماه رمضان ،سه بار فرمود: سبحان اللّه ! به پیشواز عجب ماهى مى روید؟ و عجب ماهى به شما روى مى آورد؟ (میزان الحکمه حدیث 7445)

10.     امام صادق (ع)  از سفارشهاى آن حضرت به فرزندانش در هنگام حلول ماه رمضان: جانهاى خود را به تلاش و کوشش وا دارید ، زیرا در این ماه روزیها قسمت و اجلها نوشته مى شود و در آن نام هاى میهمانان خدا که بر او وارد مى شوند ، نوشته مى گردد در این ماه شبى هست که عمل (عبادت ) در آن از عمل (عبادت ) هزار شب بهتر است. (میزان الحکمه حدیث 7446)

11.     امام سجاد (ع): در هنگام حلول ماه رمضان ، چنین دعا مى کرد: ستایش خدایى را که دین خود را به ما ارزانى داشت و ما را به آیین خویش (اسلام ) اختصاص داد و در راههاى احسان و نیکى خود در آورد ، تا با نعمت و احسان او آن راهها را به سوى خشنودیش بپیماییم ، ستایشى که آن را از ما بپذیرد و به وسیله آن از ماخشنود گردد و ستایش خدایى را که ماه خود ، رمضان ، ماه روزه و ماه اسلام و ماه پاکیزگى و ماه تصفیه و ماه قیام (به عبادت و شب زنده دارى ) را یکى از این راهها قرار داد. (میزان الحکمه حدیث 7447)

12.     از دعاى آنحضرت در وداع با ماه رمضان : بدرود اى بزرگترین ماه خدا و اى عید اولیاى خدا ، بدرود اى (گرامى ترین ) اوقاتى که (باما) همراه بودى و اى بهترین ماه در میان دیگرروزها و ساعتها بدرود اى ماهى که آرزوها درآن نزدیک و اعمال و کردارها (ى نیک ) در آن منتشر است ، بدرود اى همدمى که وجودش گرامى و فقدانش دردآور و امیدى که از دست دادنش رنج آور است بدرود اى ماهى که براى گنهکاران بس طولانى بودى و در دلهاى مؤمنان بس پرشکوه. (میزان الحکمه حدیث 7448)

 

به زنجیر شدن شیاطین در ماه رمضان :

1.       پیامبر خدا (ص): چون هلال ماه رمضان پدید آید ، درهاى دوزخ بسته گردد و درهاى بهشت گشوده شود و شیاطین به زنجیر کشیده شوند. (میزان الحکمه حدیث 7453 )

2.       پیامبر خدا (ص): خداوند بر هر شیطان سرکشى هفت تن از فرشتگان خود را گمارده که تا پایان این ماه شما (رمضان ) همچنان در بند مى باشد.(میزان الحکمه حدیث 7454 )

3.       پیامبر خدا (ص): چون شب اول ماه رمضان مى شود خداى جلیل تبارک و تعالى ندا مى دهد: اى جبرئیل به زمین برو و شیطانهاى سرکش را به زنجیر بند تا روزه بندگان مرا تباه نسازند. (میزان الحکمه حدیث 7455 )

4.       اخبارى که در زمینه زنجیر شدن شیاطین در این ماه از طریق عامه و خاصه نقل شده فراتر ازاستفاضه و در حد تواتر است.

آمرزش خدا در ماه رمضان :

1.       پیامبر خدا (ص): هر که ماه رمضان را دریابد و آمرزیده نشود ، خداوند او را (از رحمت خود) دور گرداند. (میزان الحکمه حدیث 7456)

2.       پیامبر خدا (ص): در خطبه اش به هنگام فرا رسیدن ماه رمضان: بدبخت کسى است ، که در این ماه بزرگ ازآمرزش خداوند محروم ماند. (میزان الحکمه حدیث 7457 )

3.       پیامبر خدا (ص): به راستى بدبخت آن کسى است ، که این ماه را پشت سرگذارد و گناهانش آمرزیده نشود. (میزان الحکمه حدیث 7458 )

4.       پیامبر خدا (ص): کسى که در رمضان آمرزیده نشود ،در کدام ماه آمرزیده خواهد شد؟ (میزان الحکمه حدیث 7459 )

5.       پیامبر خدا (ص): بر منبر رفت و گفت: آمین اى مردم ! جبرئیل نزد من آمد و گفت: اى محمد! هر که ماه رمضان را درک کند و در این ماه آمرزیده نشود و بمیرد ، خدا او را (از رحمت خود) دور کند بگو: آمین و من گفتم: آمین.در حدیثى آمده است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: خوار بادا کسى که ماه رمضان را دریابدو آمرزیده نشود من گفتم: آمین. (میزان الحکمه حدیث 7460 )

6.       امام صادق (ع): کسى که در ماه رمضان آمرزیده نشود ، تا رمضان آینده آمرزیده نگرددمگر آن که در عرفه حاضر شود. (میزان الحکمه حدیث 7461 

شب قدر :

1.    امام رضا (ع): امیر المؤمنین (ع) سه شب نمى خوابید: شب بیست و سوم ماه رمضان ، شب عید فطر و شب نیمه ماه شعبان ، در این شبها روزیها تقسیم و مدت عمر وهر آنچه در آن سال رخ خواهد داد ، تعیین مى شود. (میزان الحکمه حدیث 8975 )

 

2.    قرآن : ((ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل کردیم و چه مى دانى که شب قدر چیست شب قدر از هزار ماه بهتراست در آن شب فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى (که مقرر شده است ) فرودآیند (آن شب ) تا دم صبح ، صلح و سلام است )).

3.       ((ما آن را در شبى فرخنده نازل کردیم (زیرا) که ماهشدار دهنده بودیم )).

4.    امام باقر (ع)، در پاسخ به پرسش حمران از معناى آیه ((ما آن را در شبى فرخنده نازل کردیم ))، فرمود: آرى ، منظور شب قدراست آن شب ، همه ساله در دهه آخر ماه رمضان قرار دارد و قرآن جز در شب قدرنازل نشده است خداى عزوجل مى فرماید: ((در آن شب هر کارى (به نحوى ) استوار،فیصله مى یابد)) فرمود: در شب قدر هرچیزى ، از خیر و شر یا طاعت و معصیت یاولادت مولودى یا مرگ کسى یا روزیى ، که در آن سال تا شب قدر سال آینده تحقق مى یابد، مقدر مى شود آنچه در آن شب مقدر و حکم شود، حتمى است و البته مشیت و خواست خدا در آن دخالت مى کند.حمران مى گوید: عرض کردم: ((شب قدر،بهتر از هزار ماه است ))، مقصود چه چیزشب قدر است ؟ فرمود: کار شایسته در این شب ، مانند نماز و زکات و انواع کارهاى نیک ، از کارى که در هزار ماه بدون شب قدرصورت گیرد، برتر و بهتر است و اگر نبودکه خداوند حسنات مؤمنان را مضاعف مى کند، ایشان (به کمال فضیلت و ثواب ) نمى رسیدند، ولى خداوند عزوجل ، حسنات آنان را مضاعف مى گرداند. (میزان الحکمه حدیث 16380 )

5.    امام صادق (ع): چون دهه آخر ماه رمضان فرا مى رسید، رسول خدا (ص) دامن همت به کمر مى زد و از زنان دورى مى گزیدو شبها را احیا مى داشت و خود را وقف عبادت مى کرد. (میزان الحکمه حدیث 16381)

6.       امام سجاد و امام باقر (ع) در هر روزماه رمضان این دعا را مى خواندند: بار خدایا،بر محمد و آل او صلوات فرست و مرا توفیق ده تا در شب قدر بهترین حالتى را که دوست دارى هر یک از دوستان تو داشته باشند و بیش از هر حالى مورد رضایت توست ، داشته باشم. (میزان الحکمه حدیث 22247)

7.    امام رضا (ع) از پدران بزرگوار خود: در شب اول ماه رمضان شیطان هاى سرکش به غل و زنجیر بسته مى شوند و در هر شبى هفتاد هزار نفر آمرزیده مى شوند و در شب قدر خداوند به اندازه اى که در ماه رجب وشعبان و ماه رمضان تا آن روز (شب قدر) آمرزیده است ، مى آمرزد مگر مردى را که میان او و برادرش دشمنى و کینه اى باشدپس خداوند عزوجل فرماید: اینان رابگذارید تا زمانى که با هم آشتى کنند. (میزان الحکمه حدیث 21097)

8.    زراره از حضرت باقر علیه السلام حدیث کند که فرمود: در دهه دوم ماه رمضان قرآن را بردار و باز کن و پیش رویت بنه و (این دعا را) بخوان: ((اللهم انى اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه اسمک الاعظم الاکبر و اسماءؤ ک الحسنى و ما یخاف و یرجى ان تجعلنى من عتقائک من النار)) و هر حاجتى که خواهى از خدا بخواه. (اصول کافى جلد 4 صفحه: 438 روایت: 9)

9.    امام صادق (ع): غسل در چهارده مورد صورت مى گیرد: غسل میت ، غسل جنابت ، غسل کسى که میت را غسل مى دهد، غسل جمعه ، غسل عیدین ، غسل روز عرفه ، غسل احرام ، غسل براى وارد شدن به کعبه ، غسل براى داخل شدن به مدینه ، غسل براى داخل شدن به حرم ، غسل زیارت و غسل شب هاى نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان. (میزان الحکمه حدیث 14937)

10.  امام محمد تقى علیه السلام فرماید: خداى عزوجل راجع بشب قدر فرموده است (4 سوره 44) (در آنشب هر امر محکمى‌فیضل داده شود) خدا مى‏فرماید: هر امر محکمى‌از آسمان نازل مى‏شود و محکم دو چیز نیست، بلکه تنها یک چیز است، پس هر که حکم بى‏اختلاف کند، حکمش حکم خداى عزوجل است و هر که حکمى‌کند که در آن اختلافى باشد و خود را مصیب داند، بحکم طاغوت (باطل) حکم کرده است. همانا سال بسال در شب قدر تفسیر و بیان کارها بر ولى امر (امام زمان) نازل مى‏شود، در آن شب امام علیه السلام درباره کار خودش چنین دستور مى‏گیرد و راجع بکار مردم هم بچنین و چنان مأمور مى‏شود، و نیز براى ولى امر غیر از شب قدر هم در هر روزیکه خداى عزوجل صلاح داند، مانند آنشب امر مخصوص و پوشیده و شگفت در گنجینه پدید می‌آید، سپس قرائت فرمود: (آیه 27 سوره 31) را (اگر همه درختانى که در زمین هست قلم باشد، و دریا و هفت دریاى دیگر بکمک او مرکب شود، کلمات خدا تمام نشود، زیرا که خدا نیرومند و فرزانه است) . (اصول کافى جلد 1 صفحه: 360 روایت: 3 )

11.  امام صادق علیه السلام فرمود: على بن حسین علیهما السلام مى‏فرمود: (انا انزلناه فى لیلة القدر) راست فرمود خداى عزوجل که قرآن را در شب قدر نازل فرمود (تو میدانى شب قدر چیست؟) پیغمبر(ص) فرمود: نمیدانم، خداى عزوجل فرمود: (شب قدر از هزار ماه بهتر است) که شب قدر ندارد (یعنى شب قدر از هزار ماه غیر رمضان بهتر است تا تفضیل شئى بر نفس لازم نیاید) خدا به پیغمبر(ص) فرمود: میدانى چرا آن یکشب از هزار ماه بهتر است؟ گفت: نه، فرمود: زیرا (در آنشب فرشتگان و جبرئیل به اجازه پروردگارشان براى هر مطلبى نازل مى‏شوند) و چون خداى عزوجل نسبت بچیزى اجازه دهد آنرا پسندیده است (آنشب تا بر آمدن سپیده دم سلام است) خدا می‌فرماید: اى محمد: فرشتگان و جبرئیل از آغاز فرود آمدنشان تا طلوع صبح سلام مرا براى تو مى‏آورند. و در آیه دیگر قرآن می‌فرماید: (27 سوره‏8) (بترسید از فتنه‏اى که تنها بستمگران نمیرسد) یعنى آنها که درباره (انا انزلناه فى لیلة القدر) ستم کردند و در آیه دیگر قرآنش فرمود (138 سوره 3) (محمد جز فرستاده‏اى نیست که پیش از او فرستادگان بوده و در گذشته‏اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما بعقب بر می‌گردید، هر که بعقب برگردد، به خدا زیانى نمیزند، و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد) خدادر آیه اول می‌فرماید: چون محمد بمیرد، مخالفین امر خداى عزوجل گویند (شب قدر هم با پیغمبر(ص) در گذشت) این فتنه‏اى بود که تنها به آنها رسید و بسبب آن بعقب بر گشتند، زیرا اگر مى‏گفتند شب قدر (بعد از پیغمبر(ص)) از میان نرفته ناچار براىخداى عزوجل در آنشب امرى لازم است (که فرود آید) و چون بامر اعتراف کردند، چاره‏اى نیست جز اینکه صاحب الامر هم باشد. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 361 روایت: 4 )

12.  على علیه السلام غالبا مى‏فرمود که: هرگاه تیمى‌ و عدوى (ابوبکر و عمر) خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله بودند و آنحضرت سوره (انا انزلناه) رابا خشوع و گریه تلاوت مى‏فرمود، مى‏گفتند: چقدر در این سوره دلت مى‏سوزد، پیغمبر صلى الله علیه و آله مى‏فرمود: براى آنچه چشمم (فرشتگان را در شب قدر) دیده و دلم (به آن امر محکم را در آنشب) فهمیده و نیز براى آنچه دل این شخص (على علیه السلام) پس از من در مى‏یابد. پس نسبت بعلى علیه السلام نفرمود که با چشم مى‏بیند، زیرا چنانکه در سابق ذکر شد، امام علیه السلام ملائکة را در شب قدر بچشم نمى‏بیند، بلکه تنها صداى آنها را مى‏شنود. مى‏گفتند: مگر شما چه دیده‏ئى و او چه مى‏بیند؟ حضرت براى آنها روى خاک مى‏نوشت (تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر) سپس مى‏فرمود: پس از اینکه خداى عزوجل فرماید (هر امرى) دیگر چیزى باقى مى‏ماند؟ مى‏گفتند: نه، مى‏فرمود مى‏دانید آنکه هر امرى بر او نازل مى‏شود کیست؟ مى‏گفتند: تو هستى اى رسول خدا، مى‏فرمود: آرى، اما شب قدر بعد از من هم مى‏باشد؟ مى‏گفتند آرى، مى‏فرمود: در شبهاى قدر پس از من هم آن امر نازل مى‏شود؟ مى‏گفتند: آرى. مى‏فرمود: به چه کسى نازل مى‏شود؟ مى‏گفتند: نمى‏دانیم، پیغمبر دست بر سر من مى‏گذاشت و مى‏فرمود: اگر نمى‏دانید، بدانید، آنشخص پس از من این مرد است، سپس آندو نفر شب قدر را بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏شناختند، بواسطه هراس سختى که در دل آنها می‌افتاد. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 363 روایت: 5)

13.  امام محمد تقى علیه السلام فرمود: … خدا هم والیان امر را بعد از محمد در علم استقرار بخشید و ما هستیم آن والیان. پس از ما بپرسید، اگر بشما راست گفتیم، اعتراف کنید ولى شما اعتراف نخواهید کرد اما علم ما ظاهر است و اما وقت و زمانى که دین خدا بوسیله ما در آن ظاهر گردد بطوریکه میان مردم هیچگونه اختلافى نباشد، آنرا مدتى است که با گذشت شبانه روزها سپرى شود، و چون وقتش رسد آشکار گردد و امر یکى شود (اختلاف از میان مردم رخت بر بندد). بخدا سوگند که فرمان خدا جارى شده که میان مؤمنین اختلافى نباشد و به همین جهت ایشان را گواهمردم قرار داده است، بدین ترتیب که محمد صلى الله علیه و آله گواه ما باشد و ما گواه شیعیان خود و شیعیان ما گواه مردم دیگر خداى عزوجل هرگز نخواسته که در حکم او اختلافى باشد و میان اهل علمش تناقضى وجود داشته باشد، سپس امام علیه السلام فرمود: برترى مؤمنیکه (انا انزلناه) را با تفسیرش باور کند، بر کسیکه در ایمانش به آن سوره چون او نیست، مانند برترى انسانست بر چهار پایان و خداى عزوجل‏بوسیله مؤمنان به آن سوره از منکرین آن در دنیا بر مى‏دارد، آنچه را (یعنى تسلط کفار را بر مسلمین) که بوسیله جهاد کنندگان، از خانه نشستگان بر مى‏دارد، تا عذاب آنهائیکه خدا مى‏داند از انکار خود توبه نمى‏کنند، در آخرت کامل باشد و (چون سخن از جهاد بمیان آمد، براى اینکه گمان نکنى در این زمان هم جهادى واجبست می‌گویم) من در این زمان جهادى جز حج و عمره و همسایگى خوب سراغ ندارم. (اصول کافى ج 1 صفحه 366 روایت 7)

14.  مردى به امام محمد تقى علیه السلام عرضکرد: ای پسر پیغمبر! بر من خشم مکن، فرمود: براى چه! عرضکرد: براى آنچه می‌خواهم از شما بپرسم. فرمود: بگو: عرضکرد: خشم نمى‏کنى؟ فرمود: خشم نمى‏کنم، عرضکرد، بفرمائید اینکه راجع بشب قدر معتقدید که فرشتگان و جبرئیل بسوى او صیأ نازل می‌شوند، آیا براى آنها امرى می‌اورند که پیغمبر صلى الله علیه و آله آنرا نمى‏دانسته یا امرى می‌اورند که پیغمبرى صلى الله و علیه وآله آنرا میدانسته است؟ با آنکه شما میدانید که چون پیغمبر صلى علیه و آله وفات کرد، علی علیه‏السلام تمام علوم او را فرا گرفته بود؟ امام فرمود: اى مرد مرا با تو چکار است چه شخصى ترا نزد من آورد؟ عرضکرد: سرنوشت مرا براى طلب دین نزد تو آورد. فرمود: پس آنچه را بتو مى‏گویم خوب بفهم. همانا چون رسولخدا صلى الله و علیه و آله را بمعراج بردند، فرود نیامد تا اینکه خداى جل ذکره علم گذشته و آینده را به او آموخت و مقدار زیادى از آن علم مجمل و سر بسته بود که تفسیر و توضیحش در شب قدر می‌اید، على بن ابیطالب علیه السلام هم مانند پیغمبر بود، علوم مجمل را میدانست و تفسیرش در شبهاى قدر می‌اید، مانند آنچه براى پیغمبر صلى علیه و آله بود، مرد سائل گفت، مگر در آن علوم مجمل و سر بسته تفسیرس نبود؟ فرمود: چرا، ولى در شبهاى قدر از طرف خدایتعالى بپیغمبر صلى علیه و آله و اوصیأ نسبت به آنچه میدانند دستور می‌اید که چنین و چنان کن و در آنشب دستور مى‏گیرند که نسبت به آنچه مى‏دانند چگونه رفتار کنند. مرد سائل گوید، عرضکردم: این مطلب را برایم توضیح دهید، فرمود: پیغمبر صلى الله و علیه و آله وفات نکرد، جز اینکه علوم سر بسته و تفسیر آنها را فرا گرفته بود، عرضکردم: پس آنچه در شبهاى قدر برایش می‌اید چه علمى‌بود؟ فرمود: فرمان و تسهیلى بود نسبت به آنچه مى‏دانست (جزئیات و مصادیق بر کلیات منطبق مى‏گشت و دستور اجرایش می‌اید و این خود تسهیلى بود براى پیغمبر و امام صلى الله علیه و آله.) مرد سائل گفت: پس براى ایشان در شبهاى قدر چه علمى‌غیر از آنچه مى‏دانستند پدید می‌اید؟ فرمود: این مطلب از چیزهائى است که ایشان مأمور بکتمانش باشند و تفسیر آنچه را پرسیدى جز خداى عزوجل نداند. مرد سائل گفت: مگر اوصیأ میدانند آنچه را که پیغمبران نمى‏دانند؟ فرمود، چگونه می‌شود که وصى علمى‌جز آنچه به او وصیت شده بداند؟!!. مرد سائل گفت: ما را می‌رسد که بگوئیم یکى از اوصیأ چیزى که وصى دیگر آن را نمى‏داند؟ فرمود: نه، هر پیغمبرى که بمیرد علمش در قلب وصیش باشد و فرشتگان و جبرئیل در شب قدر فقط آنچه را که وصى باید میان بندگان حکم کند فرود می‌اوردند. مرد سائل گفت: مگر ایشان آن حکم را نمى‏دانند؟ فرمود: چرا مى‏دانند ولى نمى‏توانند مطلبى را اجرا کنند تا در شبهاى قدر دستور یابند که تا سال آینده چگونه رفتار کنند. مرد سائل گفت: من نمى‏توانم این موضوع را انکار کنم؟ امام فرمود: هر که انکار آن کند، از ما نیست. مرد سائل گفت: اى اباجعفر بفرمائید که آیا براى پیغمبر صلى الله علیه و آله در شبهاى قدر علمى‌میآید که آنرا نمى‏دانست؟ فرمود: این سؤال براى تو روا نیست، اما نسبت بعلم گذشته و آینده، هر پیغمبر و وصیى که بمیرد پس از وى آنرا مى‏داند و اما این علمى‌که تو مى‏پرسى خداى عزوجل نخواسته که جز خود اوصیأ از آن اطلاع یابند، مرد سائل گفت: پسر پیغمبر! از کجا بدانم که شب قدر در هر سالى هست؟ فرمود: چون ماه رمضان فرا رسد، در هر شب سوره (دخان) راصد مرتبه بخوان، چون شب بیست و سوم رسد، آنچه را پرسیدى تصدیقش را مى‏بینى. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 368 روایت: 8)

15.  امام محمد تقى علیه السلام فرمود: … به خدا سوگند کسى که شب قدر را باور دارد میداند که آنشب مخصوص ماست، زیرا چون وفات پیغمبر صلى الله علیه و آله رسید، درباره على(ع) (بامتش) فرمود: ولى و سرپرست شما پس از من این على است، اگر از او اطاعت کنید، بهدایت رسید، اما کسیکه بشب قدر ایمان ندارد، منکر است (امامت ما را و اختصاص شب قدر را بما) و کسى که بشب قدر ایمان دارد و با ما هم رأى نیست (آنرامختص ما نمیداند) در راستگوئى راهى ندارد، جز اینکه بگوید: آنشب مختص بماست، و هر که نگوید دروغگوست، زیرا خداى عزوجل‏بزرگتر از آنستکه آن امر بزرگ را توسط جبرئیل و فرشتگان بسوى کافر فاسقى فرو فرستد و اگر بگوید: بخلیفه گمراهى (بخلیفه پیشواى او) نازل مى‏کند، گفتارشان یاوه و بى‏ارزش است و اگر گویند: بهیچ کس نازل نمى‏شود، ممکن نیست که چیزى بسوى هیج چیز نازل شود و اگر بگویند و خواهند گفت شب قدر حقیقت ندارد، بگمراهى دورى افتاده‏اند. (اصول کافى جلد 1 صفحه: 371 روایت: 9 )

اعتکاف پیامبر (ص) در دهه آخر ماه رمضان :

1.    انس: پیامبر (ص) در زمانى که مقیم بود، دهه آخر ماه رمضان را اعتکاف مى کرد و هر گاه به مسافرت مى رفت ، سال بعد بیست روز معتکف مى شد. (میزان الحکمه حدیث 13626)

2.    امام صادق (ع): رسول خدا (ص) ده روز آخر ماه رمضان را در مسجد اعتکاف مى کرد دراین مدت براى آن حضرت چادرى مویى برپا مى شد و ایشان دامن به کمر مى زد و بسترش رابر مى چید. (میزان الحکمه حدیث 13627)

عید فطر :

1.    امام حسن (ع) در روز عید فطر بر گروهى گذشت که سرگرم بازى و خنده بودند بالاى سرآنها ایستاد و فرمود: خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه خلق خود قرار داد، تا به سبب طاعت او به سوى خشنودیش از یکدیگر سبقت گیرند پس ، گروهى پیشى گرفتند و کامیاب شدند وگروهى عقب ماندند و ناکام شدند بسیار بسیار تعجب است از کسى که در این روزى که نیکوکاران پاداش داده مى شوند و هرزه کاران زیان مى برند، در حال خنده و بازى هستند به خداسوگند، اگر پرده کنار رود، خواهند دانست که نیکوکار به نیکوکارى خود مشغول است و بدکاربه بدکردارى خود حضرت سپس به راه خود ادامه داد و رفت. (میزان الحکمه حدیث 14605)

2.    پیامبر خدا (ص): زمانى که وارد مدینه شدم ، اهالى این شهر را از زمان جاهلیت دو روز بودکه طى آن دو روز به بازى و تفریح مى پرداختند خداوند به جاى آن دو روز دو روز بهتر به شماداد: روز فطر و روز قربان. (میزان الحکمه حدیث 14606)

3.       پیامبر (ص) به دختران و همسران خود دستور مى داد، که در عید فطر و قربان بیرون بیایند. (میزان الحکمه حدیث 14607)

4.    امام صادق (ع): امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) در روز فطر خطبه ایراد کرد و فرمود: اى مردم !همانا این روزشما،روزى است که در آن نیکوکاران پاداش مى یابند و هرزه کاران زیان مى بینندو شباهت بسیارى به روز رستاخیز شما دارد پس ، با بیرون آمدن از خانه هایتان به سوى مصلا یتان به یاد آن روزى افتید که از گورهایتان به سوى پروردگارتان بیرون مى آییدو از ایستادن در مصلا یتان به یاد آن روزى افتید که در پیشگاه پروردگارتان مى ایستید و از بازگشتن به سوى خانه هایتان آن روزى را یاد آورید، که به خانه هاى خوددر بهشت باز مى گردید!.اى بندگان خدا! کمترین چیزى که براى مردان و زنان روزه گیر مى باشد، این است که در روز آخرماه رمضان فرشته اى آنان را ندا مى دهد: بشارت بادا بر شما اى بندگان خدا! که خداوند گناهان گذشته شما را بخشود پس مواظب باشید که از این پس چه مى کنید!. (میزان الحکمه حدیث 14608)

5.    پیامبر خدا (ص): عید فطر و قربان را با جملات لا اله الا اللّه و اللّه اکبر و الحمد للّه و سبحان اللّه ، آذین بخشید. (میزان الحکمه حدیث 14615)

6.    پیامبر خدا (ص): در روزهاى عید فطر و قربان از خانه بیرون مى آمد و با صداى بلند لا اله الا اللّه و اللّه اکبرمى گفت. (میزان الحکمه حدیث14616)

7.    پیامبر خدا (ص): در روز عید فطر، از زمانى که از منزل بیرون مى آمد تا رسیدن به نمازگاه همچنان تکبیرمى گفت. (میزان الحکمه حدیث14617)

8.    پیامبر خدا (ص): در اثناى هر خطبه اى تکبیر مى گفت ، اما در خطبه هاى عید فطر و قربان بیشتر تکبیرمى گفت. (میزان الحکمه حدیث 14618)

متفرقات :

1.       امام على (ع): پیامبر خدا (ص) در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نیز مکه را فتح کرد. (میزان الحکمه حدیث 14921)

2.    پیامبر خدا (ص): زمانى بر امت من بیاید که علما را جز به لباس نیکو نشناسند و قرآن را جز به صداى خوش و خدا را جز در ماه رمضان عبادت نکنند پس ، هرگاه چنین زمانى فرا رسد، خداوند فرمانروایى بر آنان مسلط گرداند که نه علم دارد و نه بردبارى و نه رحم. (میزان الحکمه حدیث15456)

3.       پیامبر خدا (ص): برترین صدقه ، در رمضان است. (میزان الحکمه حدیث 10407)

 

 

 

 

تفاوت حقیقت و واقعیت

 

ما نیاز داریم که هم از واقعیت ، درست آگاه شویم و هم از حقیقت ؛ هم از واقعیتها ، هم از حقایق تعریف واقعیت و حقیقت چنین است واقعیت عبارت است از آنچه هست ؛ حقیقت عبارت است از آنچه باید باشد اما واقعیت و حقیقت چه نسبتی با هم دارند ؟ آیا هر واقعیتی حقیقت است ؟‌ و آیا هر حقیقتی واقعیت پیدا می کند ؟ پاسخ منفی است نسبت میان حقیقت و واقعیت چنین است که برخی از واقعیتها حقیقت اند ؛ حق اند یک نظام عادل اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی وقتی به وجود می آید ،‌ این نظام هم واقعیت است و هم حق است وقتی شما برای پیروزی یک انقلاب در جهت خدا جانبازی می کنید ،‌ این عمل شما هم حق است و هم واقعیت است شما واقعاً جانبازی کردید و این جانبازی شما عملی است حق برخی از واقعیتها ،‌ حقیقت حق نیستند ؛ بلکه باطل اند وقتی که شما به یک انسان و به حقوق او تجاوز می کنید و حق او را زیر پا می گذارید این یک واقعیت است شما به او ستم کرده اید و این ستم شما یک واقعیت است ؛ یعنی واقعاً ستم کرده اید ؛ ولی ستم شما حقیقت نیست ،‌ بلکه ضد حقیقت است ؛ باطل است پس واقعیتها دو گونه اند نوع اول ، واقعیتهایی که حق اند ؛ حقیقت اند ؛ مثل عدالت وقتی عدالتی تحقق پیدا می کند به یک واقعیت حق تبدیل می شود ‌ واقعیتی که حقیقت نیز هست و وقتی شما کار خیری انجام می دهید ، این یک واقعیت است که حق است ؛ هم واقعیت است ،‌ هم حقیقت است نوع دوم واقعیتهایی هستند که واقعیت اند ،‌ اما باطل اند و ضد حق اند ؛ مثل ظلم وقتی شما ظلمی می کنید واقعاً‌ ظلم کرده اید ،‌ اما این واقعیت ضد حق و ضد حقیقت است پس برخی از واقعیتها حقیقت و حق نیستند ،‌ بلکه باطل اند این نسبت میان حقیقت و واقعیت بود

 

آیا می توان گفت که برخی از آنچه حق و حقیقت است ،‌ واقعیت نیست ؟ یعنی چیزی حق باشد ولی واقعیت نباشد بله ؛ آرمانها و ایدآلهایی که بشر به عنوان حقیقت و حق می پرستد و دنبال می کند چه هستند ؟ آنها یک سلسله حقایق و یک سلسله حقها هستند که هنوز به واقعیت نپیوسته اند و واقعیت پیدا نکرده اند پس اینها چیزهایی هستند که برای بشر حق و حقیقت اند ، اما هنوز وجود و واقعیت عینی پیدا نکرده اند پس ، به این ترتیب ، نسبت میان حق ‌ حقیقت با واقعیت معلوم شد ‌ برخی از واقعیتها حقیقت اند و برخی از حقیقت ها واقعیت اند ؛‌ یعنی با هم اند ـ گاهی ‌ با هم اند گاهی چیزهایی حقیقت هستند ، ولی واقعیت نیستند ؛ مثل ایدآلهایی که ما دنبال می کنیم تا به آن واقعیت بدهیم بعضی از واقعیتها ، واقعیت اند ،‌ اما حقیقت نیستند ،‌ بلکه ضد حقیقت اند

 

خوب ،‌ ما در مورد آگاهی و ارزش اساسی آن انتقاد داریم وقتی که دنبال آگاهیهای مربوط به واقعیت می رویم نقش آگاهی باید این باشد که واقعیت را همانطور که هست به ما نشان بدهد وقتی که دنبال آگاهی های مربوط به حقیقت می رویم ،‌ انتظار داریم واقعاً‌ حقیقت را به ما نشان بدهد تا ما درصدد تحقق بخشیدن و واقعیت بخشیدن به آن برآییم ؛‌ مبادا یک آرمان باطل را که واقعاً باطل است به صورت کاذب در نظر ما حق جلوه دهد و ما در راه آن تلاش کنیم و تلاش ما به هدر رود پس نقش آن آگاهی که در جهت شناخت حق و حقیقت است باید این باشد که واقعاً‌ آن چیزی را که حق و حقیقت است ‌ هرچند هنوز واقعیت پیدا نکرده ‌ به ما نشان بدهد آرمان حق به این ترتیب اساسی ترین نقش آگاهی ، نشان دادن واقعیت آنطور که هست ،‌ و حقیقت آنطور که باید باشد ،‌ به ماست چون اساسی ترین نقش آگاهی این است ،‌ اساسی ترین مسئله در بحث شناخت این است که چه روش و شیوه ای را به کار بریم و از چه معیارها و محکهایی استفاده کنیم تا آگاهی و ذهنیات ما واقعاً واقع نما و حقیقت نما باشند این مهمترین بخش آگاهی است معیارهای شناخت و شیوه و روش شناخت پس فراز نهم چنین است

 

انتظاری که ما از آگاهی داریم این است که واقعیتها را آنطور که هستند به ما نشان دهد ؛ یا حقیقتها و حقها را آنطور که باید باشند به ما بشناساند بنابراین ، اساسیترین و مهمترین بخش مبحث شناخت ،‌ بخش مربوط به روش و شیوه شناخت و معیارها و محکهای شناخت است

 

 

 

راهکارهایی برای اخلاص در عمل  

اخلاص یعنی خالص نمودن اندیشه و نیت و اخلاق و عمل و عبادت و تمام اعضا و جوارح برای خدا که دو نکته اساسی در آن لحاظ می شود. یکی اینکه خود عمل و اندیشه و سخن گفتن و عبادت و مانند آن عملی خدایی و خدا پسند باشد, و دیگر اینکه انسان این عمل خداپسند را برای رضای خدا انجام دهد و نیت و انگیزه اش هم خدایی باشد.

اخلاص به چه معنا است و چگونه می توان به اخلاص رسید؟

تعریف اخلاص: اخلاص ضد ریا است و آن عبارت است از خالص ساختن قصد از غیرخدا .

امام صادق(علیه السلام) مى‏فرمایند: «لابد للعبد من خالص النیه فى کل حرکه و سکون اذ لو لم یکن بهذا المعنى یکون غافلاًم والغافلون قد وصفهم‏الله تعالى بقوله: ان هم الا کالانعام بل هم اضلّ و قال: اولئک هم الغافلون...؛ شرط بندگی خدا این است که در هر حرکت و سکونى نیتش رابرای خدا خالص سازد زیرا اگر چنین نکند، غافل است و غافلان را خداوند تعالى اینگونه توصیف فرموده: اینان مانند چهارپایان بلکه گمراه ‏تر هستند و نیز فرموده: اینان همان کسانى هستند که غافلند»، (میزان‏الحکمه، محمد محمدى رى‏شهرى، ج 3، روایت 4748)

مراحل اخلاص

1- اخلاص در نیت:

اخلاص در این مرحله، به معنی خالص نمودن نیت از هرگونه شائبه شرک و ریا و اهداف غیر الهی است. انسان در زندگی خود سر دو راهی انتخاب به سر می برد، راهی به سوی معنویت، باطن هستی و خدای متعال و راهی به سوی دنیا، ظاهر هستی و جهت مادی حیات.

پیراستن نفس آن است که از همه تعلقات و انگیزه‏هاى غیر الهى جدا شود و همه اعمال را براى خدا انجام دهد، در روایتى از پیامبر (صلی الله علیه وآله) خطاب به ابوذر آمده است:

«...و ما بلغ عبد حقیقةالاخلاص حتى لایحب ان یحمد على شى‏ء من عمل ‏للَّه.» بنده هرگز به حقیقت اخلاص نمى‏رسد، جز آن که دوست نداشته باشد او را بر عمل خدایى، بستایند (بحارالانوار، ج 82، ص 204 )

اولیاء الهی نه تنها نیت خویش را از انگیزه های دنیوی و مادی تخلیه می نمودند، بلکه حتی انگیزه عبادت خود را از ترس از جهنم و طمع بهشت نیز خالص می ساختند. آنها تنها و تنها خدای را از روی محبت و به این دلیل که شایسته عبادت است، عبادت می نمودند و این در حقیقت اوج اخلاص است.

اگر براى ما روشن شود که هیچ‏کس به غیر از خدا منشأ اثرى نیست و بفهمیم که رزق، عطا، منع، غنا، فقر، مرض، سلامتى، ذلت، عزت، زندگى، مردن و. همه در دست خداوند است و هر آنچه در جهان هست مقهور امر حاکم بى‏شریک مى‏باشد، دیگر دل به دیگران نمى‏بندیم و خودنمایى در مقابل دیگران برایمان لذتى نخواهد داشت

2- اخلاص در عمل:

اخلاص در عمل به معنی خالص شدن اعمال از گناهان و رسیدن انسان به ملکه تقوی و ورع است و مراتبى دارد:

مرتبه اول ؛ترک محرمات و انجام واجبات است.

مرتبه دوم ؛ترک مکروهات و انجام مستحبات به ویژه اهتمام به نماز شب است.

مرتبه سوم ؛ترک آنچه موجب اشتغال قلب به غیر خداى مى‏شود مانند بسیارى از مباحات، و همواره در جست و جوى خدا بودن و التزام به آنچه که باعث تقرّب درگاه الهى است.

بهترین راه شروع براى ورزیدگى در اخلاص، نماز است که کون جامع و عبادت تام است و اگر بتوان در آن اخلاص داشت و همواره آن را قربة الى اللَّه به جاى آورد، این خود آمادگى و تمرین مى‏شود که انسان در تمام شؤونات زندگى، اخلاص را رعایت کند.

اگر کسى این مراحل را به طور جدى پشت سر گذاشت، یک قدم به پیش برداشته و آن تسلیم نمودن اقالیم سبعه تن، تحت فرمان الهى است.

3-تصفیه دل:

یکی از مراحل مهم اخلاص هم بیرون راندن تمام رذایل نفسانى ، حب دنیا ، لذت ها و آرزوهای دنیوی، از نهان خانه دل است . آن کس که بتواند شیطان و نفس اماره را از خانه دل بیرون افکند، آن گاه خواهد دید که خداى سبحان- که صاحبخانه است- فضاى دل او را چگونه پر خواهد نموده . در حدیث قدسى آمده است که: قلب المؤمن عرش الرحمان و عرش خدای رحمان جایگاه خدای سبحان است.

درمان ریا و کسب اخلاص

مبارزه با این پدیده و در حقیقت کسب اخلاص در نیت و عمل، از دشوارترین گردنه های راه ایمان است.کوتاهترین راه عقلى براى رسیدن به اخلاص و ریشه‏کن کردن «ریا» تقویت توحید در دل خود مى‏باشد. منظور از توحید در این مقام، توحید افعالى مى‏باشد یعنى، انسان باور کند که فاعل و مؤثرى در عالم جز خداوند نیست، لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه. اگر براى ما روشن شود که هیچ‏کس به غیر از خدا منشأ اثرى نیست و بفهمیم که رزق، عطا، منع، غنا، فقر، مرض، سلامتى، ذلت، عزت، زندگى، مردن و. همه در دست خداوند است و هر آنچه در جهان هست مقهور امر حاکم بى‏شریک مى‏باشد، دیگر دل به دیگران نمى‏بندیم و خودنمایى در مقابل دیگران برایمان لذتى نخواهد داشت.

زیرا ریشه «ریا»:

- یا طمع در مال و منافع دیگر انسان‏ها است،

- و یا محبت و دوست داشتن مدح و ستایش انسان‏ها،

-و یا خوش نداشتن و کراهت از مذمت و ملامت مردم است.

اگر ریاکار این سه مشکل را حل نماید، دیگر دلیلى براى خودنمایى در مقابل انسان‏ها وجود نخواهد داشت.

انسان عاقل رغبت به کارى که براى او نفعى ندارد پیدا نمى‏کند و به امرى که به حال وى ضرر رساند بى‏میل مى‏باشد. ریا هما ضرر و نبود نفع است زیرا دل بستن به تعریف یا دل‏گیر شدن از نکوهش مردم نفعى به حال انسان ندارد بلکه ریا موجب بطلان عبادت و مضرّ مى‏باشد. علاوه این که نظر مردم به اندک چیزى متغیر مى‏شود.

رضا و خشنودى آدمیان زودگذر و ناپایدار است و شخص ریاکار مضطرب، دل‏نگران، متزلزل و مشوش است. در مقابل، اخلاص و چشم نداشتن به مخلوقات، اطمینان و آرامش دل را افزون مى‏کند.

براى رسیدن به اخلاص و درک توحید افعالى، راه‏هاى زیر توصیه مى‏شود:

الف) مطالعه و تفکر راجع به یگانگى مطلق خداوند.

ب) توجه به عجز و ناتوانى مخلوقات.

ج) تلقین این مطلب که مؤثرى در جهان غیر از خداوند نیست.

د) تفویض و توکل به خداوند در کارها و تمرین در جهت تقویت آن.

ه) توجه به بی اعتباری و آفات امور دنیوی از قبیل مال و جاه و بیرون نمودن محبت دنیا و متعلقات آن از دل.

و) مبارزه با حبّ نفس (زیرا ما خود را دوست داریم و همیشه مى‏خواهیم خواسته‏هایمان برآورده شود و مورد تکریم و ستایش دیگران واقع شویم).

گاهى عملى خالصانه انجام مى‏گیرد، ولى بعد از اتمام عمل، صاحب عمل کارى مى‏کند و یا سخنى مى‏گوید که به دیگران بفهماند فلان عمل را انجام داده‏ام، این نوع ریا اگرچه شرعا مبطل عمل عبادى نیست، ولی به لحاظ اخلاقی ریا محسوب می شود و عمل انسان را از شرایط تاثیر گذاری مثبت می اندازد

ز) توجه به اینکه ریا، عمل و عبادت انسان را بی اثر می نماید و بلکه اثر سوء پدید می آورد و صفت زشت نفاق را در دل مى‏پرورد.

علماى علم اخلاق در این زمینه‏ها توصیه‏هایى نموده‏اند:

1-تقویت مبانى توحیدى در ابعاد مختلف و درک این حقیقت که مؤثر اصلى تنها خداست و مبدء و مرجع اوست و همه فقیر درگاه اویند و او غنى بالذات است.« یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَى اَللَّهِ وَ اَللَّهُ هُوَ اَلْغَنِیُ»‏

2- قطع طمع از مردم و توجه به فقر و نیازمندى همه آنان به درگاه خداوند.

3- پناه بردن به خداوند از شر شیطان و نفس اماره.

4- اخفاى عمل در حد ممکن به خصوص در مستحبات. لازم به ذکر است واجبات بهتر است به صورت علنى انجام گردد، زیرا این کار خود موجب تزویج عمل خیر است.

5- تلاوت قرآن و توجه به معانى آن به خصوص آیات توحیدى.

6- توجه دائمى به الگوهاى اخلاص و سعى در تشابه آنها. این کار با مطالعه زندگى اولیاى الهى میسر است.

تذکر:گاهى عملى خالصانه انجام مى‏گیرد، ولى بعد از اتمام عمل، صاحب عمل کارى مى‏کند و یا سخنى مى‏گوید که به دیگران بفهماند فلان عمل را انجام داده‏ام، این نوع ریا اگرچه شرعا مبطل عمل عبادى نیست، ولی به لحاظ اخلاقی ریا محسوب می شود و عمل انسان را از شرایط تاثیر گذاری مثبت می اندازد.

ج)اخلاص چه اثراتی دارد؟

اخلاص یعنی خالص نمودن اندیشه و نیت و اخلاق و عمل و عبادت و تمام اعضا و جوارح برای خدا که دو نکته اساسی در آن لحاظ می شود :

یکی اینکه خود عمل و اندیشه و سخن گفتن و عبادت و مانند آن عملی خدایی و خدا پسند باشد, و دیگر اینکه انسان این عمل خداپسند را برای رضای خدا انجام دهد و نیت و انگیزه اش هم خدایی باشد.

آنگاه وقتی عمل و نیت خدایی شد نتیجه اش خدایی شدن تمام وجود انسان می شود و آدمی به کمال و سعادت نهایی خود می رسد.

به عبارتی شرط کمال انسان اخلاص است به معنی خالص سازی تمام ابعاد وجودی انسان برای خدا و به قصد خدایی شدن کامل انسان. اگر کسی به اخلاص برسد این خود نشانگر صحت راه او است. یعنی در مسیر خدا حرکت کرده و خود را از غیر خدا خالص نموده است.

نمی شود کسی راه را اشتباه برود یعنی مثلا در مسیر دنیا حرکت کند و بعد بگوید من برای خدا خالص شده ام. اخلاص وصف راه راست و صراط مسقیم است. اینکه کسی راه را اشتباه برود و اخلاص هم داشته باشد با هم جور نیست. اخلاص وصف توحید است. ابتدا باید انسان در مسیر توحید حرکت کند و بعد خود را نیز خالص گرداند. نمی شود کسی مشرکانه عمل کند و نیز اخلاص داشته باشد .

د) منظور از درهای حکمت ورحمت چیست؟

- کافى در ذیل آیه« إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ»(اعراف 52) از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمودند: هر بنده‏اى چهل روز خداى خود را به اخلاص عبادت و پرستش نماید آن بنده را به مقام زهد مى‏رساند و درهاى حکمت به دل او باز کند و زبانش به حکمت گویا شود سپس فرمودند: مگر نمى‏بینید بدعت گذاران و کسانى که بر خدا و پیغمبر و اهل بیت او افتراء زده‏اند خداوند ذلیل و خوارشان مى‏فرماید.

ازاین حدیث استفاده می شود که کسی که زبانش گویای حکمت است،بر خدا و پیامبرش افترا نمی بندد ومراقب زبانش است.

- درآیات دیگر نیز فرموده :درهاى برکات را به روى همه مى‏گشاید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِن السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.»( اعراف/ 96) ؛ اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند برکات ، آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم ، ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند ما نیز به کیفر کردارشان مؤاخذه شان کردیم

و همین نیز منظور از حکمت بعثت پیامبران است .و از این آیه بهره می بریم که بازشدن درهای رحمت و برکت ،سرازیر شدن نعمت فراوان بر اوست.

 

 

توکل چیست ؟

1- روزی پیامبر(ص) از جبرئیل ‌پرسید : توکل برخدا چیست؟ جبرئیل عرض کرد: علم داشتن به این که مخلوق نه زیانی می‌رساند و نه سودی می‌بخشد و نه می‌دهد و نه باز می‌دارد. پس هر گاه بنده این گونه شد، برای احدی غیر از خدا کار نمی‌کند و جز خدا امید ندارد و از غیر او ترسی ندارد . در احدی غیر از خدا طمع ندارد .این توکل است.(1)مثلاً وقتی انسان علم دارد که مخلوق نه ضرری می‌رساند و نه سودی می‌بخشد، فقط بر خدا اعتماد داشته و کارش را به او واگذار کرده است.

2- توکل صحیح این است که انسان با مهیا کردن اسباب ، با تمام توان به کار و کوشش بپردازد. به خداوند امیدوار باشد و دعا کند . از او بخواهد اقداماتش را به هدف و نتیجه برساند.

خداوند حکیم نظام هستی را بر پایه اسبا ب ومسببات قرار داده ؛یعنی برای پیدایش هر پدیده ای علتی خاص و برای حل هر مشکلی راهکارهای ویژه ای تعیین نموده است 

از یک سو به انسان «عقل و اندیشه »عنایت کرد تا با کمک آن و مشورت با دیگران راه حل مشکلات را بیابد . افق آینده زندگی خویش را ببیند . بر آن اساس برنامه ریزی کند و به هدف برسد ،از سویی دیگر دو گونه اسباب و علل مقرر داشته است :مادی و معنوی .

هر کار خدا پسندانه از انفاقات مالی ،کمک به دیگران ،دعا و مناجات با خدا ،نماز و زیارت اسباب معنوی هستند اما جایگزین علل مادی نمی شوند، بلکه انسان باید به کمک عقل و فکر خدادادی خود و مشورت با افراد آگاه و متخصص در هر کاری اقدام نماید. همزمان از آغاز هر کار تا پایان آن به لطف و عنایت خداوند امیدوار باشد و دعا کند . از او بخواهد اقداماتش را به هدف و نتیجه برساند ، چون علل مادی را نیز خدا مقرر داشته است و آن ها به اراده و خواست خدا تأثیر می گذارند. بر این اساس :

معنای توکل آن نیست که انسان دنبال اسباب کار نرود ، زیرا تمامی کارها با اسباب انجام می گیرند ، ولی باید بداند که اسباب مستقل نمی باشند و تنها تکیه گاه خدا می باشد. (2).

یک روز امیرالمؤمنین(ع) گروهی از مردم را دید که با برخورداری از صحّت و سلامت، ‌کار را رها کرده و گوشة مسجد نشسته‌اند. فرمود: چه کسانی هستید؟ گفتند: متوکلان بر خدا هستیم. اگر چیزی پیدا کنیم،‌می‌خوریم و اگر چیزی نداشتیم ،صبر می‌کنیم.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: متوکلان بر مردم هستید، یعنی از دسترنج دیگران ارتزاق می‌کنید، نه متوکّل بر خدا.

گفتند: پس چه کنیم؟ فرمود: همانند ما رفتار کنید. هر گاه چیزی به دست آوردیم، در راه خدا می‌بخشیم. هنگامی که در تلاش و کوششی که داریم، به چیزی دست نیافتیم،‌خدا را شکر می‌کنیم.(3)بنا بر این توکل صحیح به معنای گوشه نشینی و کار نکردن نیست، بلکه متوکل با تمام توان به کار و کوشش می‌پردازد.

3- خصوصیات موکل :

کسی که خداوند را وکیل خود قرار داد و او را با اوصاف کمالی‏اش شناخت و او را قدرتمندی با اراده در صحنه هستی دید، دیگر حوادث جهان را تنها در قالب اسباب و علل عادی و مادی تفسیر نخواهد کرد؛ بلکه مشیت نافذ او را در همه جا می‏بیند . حوادث و امور را با در نظر گرفتن این واقعیت بزرگ توضیح می‏دهد. از این‏ رو متوکل، وسائل و اسباب مادی فراهم می کند . در عوامل ماورای مادی بر خداوند توکل می کند. در این صورت، دستیابی به مقصود حتمی خواهد بود.

4- وکالت بندگان

خداوند با مهیا کردن اسباب مادی و معنوی وکالت بندگان خود را بر عهده گرفته است.

خداوند متوکل را با امدادهای غیبی که از حیطه اسباب طبیعی و علل مادی فراتر است، یاری می‏دهد. قرآن مجید می فرماید:

« من یتوکل علی‏الله فهو حسبه انّ الله بالغُ امره ؛ هر کس بر خداوند توکل کند، خداوند برای او کافی است که امورش را کفایت و تدبیر کند و خداوند امورش را به ثمر می‏رساند».(4)

امیرمؤمنان(ع) می‏فرماید: « من توکّل علی‏الله ذَلَّت له الصِّعاب و تسهَّلت علیه الاسبابُ و تبوَّءَ الخَفَض و الکرامة ؛ هر کس به خدا توکل کند، سختی‏ها برای او نرم و آسان و اسباب و وسیله‏ها برایش فراهم می شود و در راحت و وسعت و کرامت جای می گیرد.»(5)

از طرف دیگر به او الهام درونی می دهد . قدرتی را در درون او ایجاد می کند که اراده‏اش قوی و عزمش راسخ می‏گردد. مزاحمات روحی در برابر آن خنثی خواهد شد؛ زیرا انسان در مقام توکل با مسبب‏الاسباب پیوند می‏خورد . با چنین پیوندی دیگر جایی برای نگرانی و تشویش خاطر باقی نمی‏ماند . با قاطعیت با موانع دست و پنجه نرم می‏کند تا به مقصود برسد.(6)

پس بر خدا توکل کنید تا شهد آن را چشیده و از برکات آن بهره مند شوید.

پی نوشت ها :

1. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بیروت ، 1404 هجرى قمری، ج68 ، ص 138 .

2. طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن،دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسین حوزه علمیه ، قم، 1417 ه ق، چاپ پنجم، ج 5 ،ص 239 .

3. محمد رضا مهدوی کنی ،نقطه های آغاز در اخلاق عملی ،‌ص 523،

4. طلاق(65)آیه2.

5. عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى، غرر الحکم و درر الکلم، یک جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم، 1366 هجرى شمسی، ص 197 .

6.تفسیرالمیزان‌، ج 4، ص 65.

 

 

اصول صفات حمیده

 

نویسنده: علامه فیض کاشانی

در بیان صفات حمیده و اخلاق پسندیده روح که از اعمال حسنه و سنن سنیّه بدن و اعضا به تدریج حاصل مى‏شود

صفات و اخلاق نیکو، بعضى از قبیل اصول و امّهات[1] است و بعضى از قبیل فروع و نتایج است که از آن اصول و امّهات ناشى مى‏شود. و ما، در این رساله بر ذکر اصول اقتصار مى‏کنیم؛ زیرا که به تحصیل اصول، فروع نیز حاصل مى‏شود،

انواع صبر

اول، صبر: یعنى پا فشاری بر دشوارى در راه حق. پس اگر بر مصیبت صبر کند، سى‏صد درجه اجر دارد و اگر بر طاعت، شش‏صد درجه و اگر از معصیت، نه ‏صد درجه. و این بهترین انواع صبر است.[2].

اجرى بى حساب

و حق‏تعالى مى‏فرماید: « إِنَّما یُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ »[3]؛ یعنى جز این نیست که تمام و کامل داده مى‏شود مزد صبر کنندگان، بى‏حساب.

و در حدیث آمده: «الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکَارِهِ وَ الصَّبْرِ؛ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَکَارِهِ فِی الدُّنْیَا دَخَلَ الْجَنَّةَ. وَ جَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَ الشَّهَوَاتِ؛ فَمَنْ أَعْطَى نَفْسَهُ لَذَّتَهَا وَ شَهْوَتَهَا دَخَلَ النَّارَ»[4]؛ یعنى دور و حوالى بهشت را مکروهات و صبر گرفته است؛ پس هر که صبر کند بر مکروهات در دنیا، داخل بهشت شود. و دور و حوالى جهنم را لذت‏ها و شهوت‏ها گرفته است؛ پس هر که نفس خود را بدهد به لذت‏ها و شهوت‏ها، داخل آتش شود.

دوم، شکر: شکرِ به زبان آن است که زبان به حمد و ثناى الهى براند.
و شکرِ به ارکان آن است که هر نعمتى را در جای خودش به کار بَرَد. و شکرِ
به دل آن است که بداند که نعمت‏ها همه از جانب خداست.

و شکر، باعث زیادتى نعمت است و کفران، سبب انقطاع نعمت. حق‏تعالى مى‏فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ »[5]؛ یعنى هر آینه اگر شکر نعمت کردید من زیاده مى‏گردانم نعمت را، و اگر کفران نعمت ورزید[6]، به درستى که عذاب من سخت است.

و در حدیث آمده: «مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَاللَّهَ ظَاهِراً بِلِسَانِهِ فَتَمَّ کَلاَمُهُ حَتَّى یُؤمَرَ لَهُ بِالْمَزِیدِ»[7]؛ یعنى هیچ اِنعامى[8] نکرد حق‏تعالى به کسى که آن کس شناخت حق آن نعمت را به دل و حمد خداى کرد به زبان، پس تمام شد حمد او، الاّ آن‏که امر شد که آن نعمت را بر او زیاد کنند.

خشنودى از قضاى الهى

سوم، رضا و تسلیم: یعنى خوشنود بودن به آنچه حق‏تعالى به این کس مى‏کند و اعتراض نکردن بر او که چرا این چنین کرد یا آن چنان نکرد. و هر که از حق‏تعالى خوشنود است حق‏تعالى نیز از او خوشنود است؛ چنان که مى‏فرماید: «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ »[9].

و در حدیث آمده: «مَنْ رَضِیَ بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَهُ، وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ مَضَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ»[10]؛ یعنى هر که راضى شد به قضا، قضا بر او جارى شد و عظیم گردانید حق‏تعالى اجر او را، و هر که راضى نشد به قضا، قضا بر او گذشت و اجر او باطل شد.

رضایت از معاش اندک

و نیز در حدیث آمده: «مَنْ رَضِیَ[11] بِالْیَسِیرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ»[12]؛ یعنى هر که راضى شود به اندکى از معاش، حق‏تعالى راضى شود از او به اندکى از عمل. و این اشاره به قناعت است.

واگذارى امور به خداوند

چهارم، توکل : یعنى گذاشتن کارهاى خود را به حق‏تعالى تا آنچه او خواهد با این کس کند و نظر بر اسباب نداشتن و کارى را که خداى نفرموده به جدّ نگرفتن و فکر دور در تحصیل آن نکردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ »[13]؛ یعنى هر که توکل بر خداى کند پس خداى او را بس است و به دیگرى محتاج نیست.

و در حدیث آمده: «مَنْ أُعْطِیَ التَّوَکُّلَ أُعْطِیَ الْکِفَایَةَ»[14]؛ یعنى هر که را توکل داده‏اند ساختگى کارهاى او را نیز داده‏اند.

محض بندگى

پنجم، اخلاص: یعنى نیت عبادت را از ریا و خواهش دنیا خالص گردانیدن تا محض بندگى و فرمانبرى را باشد یا به جهت ثواب آخرت یا خلاصى از عقاب. حق‏تعالى مى‏فرماید: «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ »[15]؛ یعنى مأمور نشدند مگر آن‏که عبادت خداى کنند در حالتى که خالص کرده باشند از براى او دین را.

و در حدیث آمده: «الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِی لاَ تُرِیدُ أَنْ یَحْمَدَکَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ِالاَّ اللَّهُ»[16]؛ یعنى عمل خالص آن است که نخواهى که ستایش کند تو را بر آن عمل، کسى به جز خداى . عز و جل

یک رنگى

ششم، صدق: یعنى راستى در قول و فعل؛ یعنى دروغ نگفتن و کارى نکردن به ظاهر که در باطن خلاف آن باشد. حق‏تعالى مى‏فرماید: «یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ »[17]؛ یعنى روزى که فایده مى‏دهد راستان را راستى ایشان.

و در حدیث آمده: «مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَى عَمَلُهُ»[18]؛ یعنى هر که زبانش راست است، عملش نیز پاکیزه است. و در حدیث دیگر آمده: «هر که ظاهر او بهتر است از باطن، میزان او سبک خواهد بود»[19].

عفت ورزى

هفتم، عفت: یعنى شهوتِ خوردن و نکاح و غیر آن را بى‏جا به‏کار نبردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً »[20]؛ یعنى باید که عفت بورزند آنانى که نمى‏یابند نکاحى را. و در حدیث آمده که «بهترین عبادت‏ها عفت بطن و فرج است»[21].

قوّت دل

هشتم، شجاعت:  یعنى دل قوى داشتن و ترس را بى‏جا به کار نبردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ »[22]؛ یعنى اى آن کسانى که ایمان آورده‏اید! هرگاه برخورید آنانى را که کافر شده‏اند براى کارزار، پس پشت مگردانید، و هر که پشت خود بگرداند در آن روز ـ مگر آن کسى باشد که خواهد دشمن را فریب دهد و باز متوجه قتال شود یا خواهد که مدد جوید از طایفه دیگر از مؤمنان ـ پس برمى‏گردد به غضبى از جانب خدا و جاى او جهنم است، و جهنم بد جایگاهى است.

و در حدیث آمده: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الشَّجَاعَةَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ حَیَّةٍ»[23]؛ یعنى به درستى که حق‏تعالى دوست مى‏دارد شجاعت را اگر چه بر کشتن مارى باشد[24].

فروخوردن خشم

نهم، حلم: یعنى خشم فرو خوردن[25] و عفو کردن. حق‏تعالى در مقام ثناى قومى مى‏فرماید: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ »[26]؛ یعنى خشم فروخورندگان و عفوکنندگان از مردمان. و در حدیث آمده: «بر شما باد که عفو کنید؛ پس به درستى که عفو زیاد نمى‏کند بنده را مگر عزت، پس، از یکدیگر عفو کنید تا حق‏تعالى شما را عزیز دارد»[27].

فروتنى با مردم

دهم، تواضع و حسن خلق: یعنى از رفعت قدر خود به بزرگ و خُرد نصیب رسانیدن به قدر هرکس، و به مرتبه خود با خُردان بَخیلى ننمودن و ایشان را رد نکردن. حق‏تعالى مى‏فرماید: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤمِنین »[28]؛ یعنى اى محمد! فروتنى کن آن کسانى را که تابع تو شده‏اند از مؤمنان.

و در حدیث آمده: «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ، وَ مَنْ تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللَّهُ»[29]؛ یعنى هر که فروتنى کند از براى خدا، بلند گرداند حق‏تعالى او را، و هر که تکبر کند، پست کند حق‏تعالى او را.

سخاوت

یازدهم، سخا:  یعنى بخشش آنچه خداى واجب گردانیده و آنچه مروّت تقاضا مى‏کند از مال و جاه، بى‏کراهتى. حق‏تعالى مى‏فرماید در ثناى قومى: «وَ یُؤثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ »[30]؛ یعنى از خود وا مى‏گیرند و مى‏دهند و اگر چه خود احتیاج به آن داشته باشند.

و در حدیث آمده: «السَّخِیُّ الْحَسَنُ الْخُلُقِ فِی کَنَفِ اللَّهِ لاَ یَسْتَخْلِی اللَّهُ مِنْهُ حَتَّى یُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً وَ لاَ وَصِیّاً إِلاَّ سَخِیّاً، وَ لاَ کَانَ أَحَدٌ مِنَ الصَّالِحِینَ إِلاَّ سَخِیّاً، وَ مَا زَالَ أَبِی یُوصِینِی بِالسَّخَاءِ حَتَّى مَضَى»[31]؛ یعنى سخىِ خوش خو در پناه حق‏تعالى است، او را وا نمى‏گذارد خداى تا داخل بهشت کند. و نفرستاده است حق‏تعالى هیچ نبى و نه وصى الاّ آن‏که سخى بوده‏اند و نبوده هیچ کسى از اهل صلاح الاّ آن‏که سخى بوده. و پدر، مرا همیشه وصیت به سخا مى‏کرد[32] تا گذشت.

و در حدیث دیگر آمده که «سخى نزدیک است به خدا و نزدیک است به بهشت و نزدیک است به مردمان و دور است از آتش دوزخ، و بخیل دور است از خدا و دور است از بهشت و دور است از مردمان و نزدیک است به آتش دوزخ»[33].

تبیین زهد

دوازدهم، زهد:  یعنى دل نبستن در دنیا و مهیّا بودن براى عقبى به طوع[34] و رغبت. و زهد با بسیارىِ مال و جاه[35] جمع مى‏شود. بزرگى را گفتند: تو دعوى زهد مى‏کنى و چندین طویله اسب و استر دارى؟ گفت: من میخ طویله در گِل زده‏ام نه در دل.

حق‏تعالى مى‏فرماید: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ »[36]؛ یعنى تا این‏که تأسّف نخورید بر آنچه از شما فوت مى‏شود از دنیا و شادى نکنید به آن چیزى که مى‏آید به سوى شما از دنیا.

و در حدیث آمده: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا»[37]؛ یعنى خیر را تمام، در خانه‏اى کرده‏اند و کلید آن را زهد در دنیا قرار داده‏اند. و نیز آمده که «مرد، حلاوت ایمان را نمى‏چشد تا آن‏که پروا نداشته باشد که دنیا را که[38] مى‏خورد»[39]. بیت

عارفان هر چه ثباتى و بقائى نکند

گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند

منبعکتاب هشت بهشت

 

 

 

بزرگانان دین در برخورد چاپلوسان

پیشوایان اسلام نه تنها از چاپلوسی و ستایش نابجا بیزار بودند، بلکه مدح آمیخته به تملق را نیز عیب اخلاقی می شمردند. آنان در برابر رفتار و گفتار ذلت باری که با غرور و شرف انسانی مغایر بود، سکوت نمی کردند و اگر کسی مرتکب چنین عمل خلافی می شد، از او انتقاد می کردند. مؤلف کنزالعمال، روایتی بدین مضمون آورده که:

جماعتی از قبیله «بنی عامر» به محضر پیامبر وارد شدند و شروع به مداحی و ستایش آن حضرت کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنان فرمود: «سخن خود را بگویید، ولی مواظب باشید که شیطان شما را به زیاده روی در کلام وادار نسازد». حضرت با این سخن حکیمانه، گوشزد می کند که هرگاه زبان را به حال خود واگذارید، بیم آن می رود که از حد خود تجاوز کند و زیاده بر آنچه شایسته است، بگوید. در عین حال، به پیروان خود هشدار می دهد که حتی درباره شخصیتی چون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم نیز از ستایش و چاپلوسی بپرهیزند.

جمعی در مقابل امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مدح و ثنا پرداختند، امام دست ها را به دعا برداشت و فرمود: خدایا تو به حال من از خودم داناتری و من خودم را بهتر از دیگران می شناسم. خدایا توفیقی به من بده که بهتر از آن باشم که می پندارند و لغزش هایی را که از من نمی دانند، بر من ببخشای!

نقل است مولای متقیان علی علیه السلام به چاپلوسان فرمود: «از من تعریف و تمجید نکنید؛ چون یا دروغ می گویید (که در این صورت گناه مرتکب شده اید) یا راست می گویید؛ که من تنها در حد توان و وظیفه ام کار انجام داده ام و نیازی به تعریف و تمجید ندارم و ایشان رو به مدیران خود می فرماید: زنهار. انتخاب راز دارانست را تنها بر اساس خوش بینی و اطمینان به آنان قرار مده؛ زیرا برخی از اطرافیان با چاپلوسی و خوش خدمتی می کوشند خود را نزد فرمانداران، با تدبیز و وارسته و کاردان جا کنند. پس تو اراده و دلخواهت را تنها محک و معیار سنجش آنان قرار مده؛ چون در پس این چهره ها از درستی و امانت خبری نیست و دیری نمی پاید که می بینی، رفتار و کردارشان با بندگان خدا با دوان درنده یکی است.

 

 

آسیب های ناشی از چاپلوسی

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: کَثْرَةُ الثّناءِ مَلَقٌ یَحْدُثُ الزَّهْدَ و یُدْنی مِنَ الْعِزَّةِ.

بسیار ستایش کردن از افراد، چاپلوسی است که تکبر را سبب می شود و شخص را از عزت دور می سازد.

بنابراین، از یک سو، ستایش شونده را به فخرفروشی و کبرورزی وا می دارد و از سویی دیگر، عزت نفس را از گوینده می گیرد. این مسئله از عقده حقارت و پایین بودن اعتماد به نفس ناشی می شود. از آن جا که فرد متملق، در خود احساس بی ارزش می کند، برای جلب توجه، به چاپلوسی دیگران پناه می آورد. چنین شخصی به برخی افراد این فرصت را می دهد که از تملق و ستایش دیگران لذت ببرند شوند و در مقابل، آنان را از به رنج از عقده حقارت نیز می اندازد. بدین ترتیب، با دامن زدن. به این تملق ها، خود نیز احساس رضایت می کند و در عین حال در خود کم بینی زیان باری به سر می برد.

چاپلوسی و تملق، غرور می آورد و مغرور به پند ناصحان گوش نمی دهد و اگر این حرکت او با قدرت همراه شود، هر دم را به سختی و بدبختی می افکنند. بر این اساس، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اِذا مَدَحْتَ اَخاکَ فی وَجْهِهِ اَمْرَرْتَ عَلی حَلْقِهِ مُوسی؛ هرگاه برادرت را پیش رویش بستایی، چنان است که تیغ بر گلویش نهاده ای». فرد چاپلوس، افزون بر اینکه مرتکب دروغ، نفاق و میدان دادن به ستمگران می شود، به نسبت موقعیت ستمگران و آثار ناگواری از تملق و چاپلوسی او پدید آمده، خود، یکی از عوامل فساد و شریک جرم زیان ها و خسارت های وارد شده از این ناحیه به شمار می رود. هر کس به مقدار دخالت، همکاری، تأیید و تشویق خود از دیگران، در پیدایش فساد و ارتکاب جرم ها و ظلم، سهیم و شریک است.

 

 

آسیب های ناشی از چاپلوسی

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: کَثْرَةُ الثّناءِ مَلَقٌ یَحْدُثُ الزَّهْدَ و یُدْنی مِنَ الْعِزَّةِ.

بسیار ستایش کردن از افراد، چاپلوسی است که تکبر را سبب می شود و شخص را از عزت دور می سازد.

بنابراین، از یک سو، ستایش شونده را به فخرفروشی و کبرورزی وا می دارد و از سویی دیگر، عزت نفس را از گوینده می گیرد. این مسئله از عقده حقارت و پایین بودن اعتماد به نفس ناشی می شود. از آن جا که فرد متملق، در خود احساس بی ارزش می کند، برای جلب توجه، به چاپلوسی دیگران پناه می آورد. چنین شخصی به برخی افراد این فرصت را می دهد که از تملق و ستایش دیگران لذت ببرند شوند و در مقابل، آنان را از به رنج از عقده حقارت نیز می اندازد. بدین ترتیب، با دامن زدن. به این تملق ها، خود نیز احساس رضایت می کند و در عین حال در خود کم بینی زیان باری به سر می برد.

چاپلوسی و تملق، غرور می آورد و مغرور به پند ناصحان گوش نمی دهد و اگر این حرکت او با قدرت همراه شود، هر دم را به سختی و بدبختی می افکنند. بر این اساس، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اِذا مَدَحْتَ اَخاکَ فی وَجْهِهِ اَمْرَرْتَ عَلی حَلْقِهِ مُوسی؛ هرگاه برادرت را پیش رویش بستایی، چنان است که تیغ بر گلویش نهاده ای». فرد چاپلوس، افزون بر اینکه مرتکب دروغ، نفاق و میدان دادن به ستمگران می شود، به نسبت موقعیت ستمگران و آثار ناگواری از تملق و چاپلوسی او پدید آمده، خود، یکی از عوامل فساد و شریک جرم زیان ها و خسارت های وارد شده از این ناحیه به شمار می رود. هر کس به مقدار دخالت، همکاری، تأیید و تشویق خود از دیگران، در پیدایش فساد و ارتکاب جرم ها و ظلم، سهیم و شریک است.

 

 

نکوهش چاپلوسی در بیان اهل بیت علیه السلام

آن گاه که انسان از محیط ارزش های خدایی خارج می شود و ارزش های مادی ملاک به روزی و برتری او قرار می گیرد، اسارت آغاز می شود. چاپلوسی، حالتی است برخاسته از ضعف نفس و نوعی اسارت روحی انسان که در برابر دیگر آدمیان برای جلب منافع و کسب امتیازهای مادی صورت می گیرد. امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: الثَّناءُ بِأکْثَرِ مِنَ الْاِسْتِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصیرُ عَنِ الْاِسْتِحْقاقِ عَیٌّ اَوْ حَسَدٌ.

ستایش بیش از حد، تملق است و کوتاهی در ستایش، درماندگی است یا حسد.

ستایش و ستودن کسی که در انجام دادن وظایف شرعی یا اجتماعی، سهل انگار است، چاپلوسی نام دارد. این کار، نوعی آفت زبانی است و نکوهیده بودن آن در سخنان هدایت گر رهبران معصوم اسلام آشکارا بیان شده است. این حرکت، ستایش شوندگان دروغین را فخرفروشی و خودبین بار می آورد و برای ستمگران و خیانتکاران نیز، نوعی تأیید و تشویق عملی به شمار می آید. گروهی از افراد چاپلوسی دیگران، مغرور می شوند و خود نیز به باوری بی اساس از خویش می رسند. اینان در وظایف و مسئولیت های خود، سستی و خیانت روا نمی دارند و در عین حال؛ خود را وظیفه شناس، امانت دار و فداکار در راه مردم می پندارند و از آنان انتظار تأیید و سپاسگزاری دارند.

 

 

آثار چاپلوسی

مهمترین اثر این است که ملکه اخلاص را از کف داده و چشم نیاز به عنایت و بخشش مخلوقی همچون خود می­دوزد که حکایت از شرک پوشیده و خفی وی می­کند. چرا که وی در توحید افعالی دچار مشکل شده است و دیگران را مؤثر در امور جاری در عالم می بیند.   

گاهى خود را برده پستى مى‏نمایاند تا از متاع او چیزى نصیبش گردد. در تملّق بى‏سروپائى هزار دروغ می گوید، تا قلب او را به دست آورد که نتیجه ای جز خواری و ذلت خود و احساس شخصیتی کاذب و توخالی در نوع تعریف شدگان به بار نخواهد گذاشت که نتیجه آن، برهم خوردن تعادل جامعه و رفتن آن بسوی حالتی دروغین و مسموم خواهد بود.

انواع چاپلوسی:

گفته شد که منشأ تعریف و تمجیدهای نادرست از مردم، دوری از حق و غوطه ور شدن در منجلاب دنیا و مادیات است اما باید متذکر شویم که نوعی تملق هم هست که نه تنها ناپسند نبوده بلکه ممدوح و گوارا است و در دعاها و روایات ما به آن اشاره و ترغیب شده است و آن چاپلوسی و تملق کردن به هنگام راز و نیاز با خدا است. البته چنین عرض حاجتی به بارگاه دوست، لطیف نمودن معانى تضرع، توسل و تسلیم می باشد.[6]خداوند به حضرت عیسى علیه السّلام وحى نمود: «عیسى مانند غریق غمزده‏اى که یاورى ندارد، به درگاه من دعا و دلت را برایم خوار کن و در خلوت بسیار بیاد من باش و بدان من با چاپلوسى کردن تو خوشحال مى‏شوم. با زنده دلى و نشاط این عمل را انجام بده و صداى غمناک خود را به من برسان».[7]

باید با یاد حق تعالى دل را از ظواهر فریبنده دنیا منصرف کند و تمام جهان و جهانیان را از نظرش بیاندازد و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد و هر چه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است در نظرش کوچک باشد و این خود، منشأ تواضع براى حق و به تبع آن براى خلق می گردد

درمان چاپلوسی :

برای درمان این رذیله اخلاقی دو زمینه هست اول اینکه شخص چاپلوس در آثار و مفاسد این صفت خوب بیاندیشد و با خود بنگرد که آیا می ارزد در عوض مال یا جاه و مقامی که بر فرض اثرگذاری چاپلوسی اش نصیب او می شود بین خدا و خلق خدا، خود را ذلیل و خوار کند و در وادی شرک داخل شود که عقاب و رسوایی هر دو جهان را در پی خواهد داشت.

باید با یاد حق تعالى دل را از ظواهر فریبنده دنیا منصرف کند و تمام جهان و جهانیان را از نظرش بیاندازد و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد و هر چه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است در نظرش کوچک باشد و این خود، منشأ تواضع براى حق و به تبع آن براى خلق می گردد. زیرا که خلق را نیز از حق می بیند و این خود، منشأ عزّت نفس و بزرگوارى او می شود؛ دیگر مقابل کسی سر خفت و خواری کج نمی کند و تملق هر بی سروپایی را به جان نمی خرد. از طرفی باید روح قناعت را در خود پرورش داده و شکوفا سازد چون «هر که بناى قناعت بگذارد، براى گذران زندگی به زحمت نمى‏افتد(هر چند عیالمند باشد) در نتیجه از احتیاج به مردم خلاص مى‏شود و از چاپلوسى و تملّق ناکسان، فراغت مى‏یابد و در نزد خالق و خلق، عزیز مى‏گردد»[8] و همانطور که امیرالمؤمنین علی السلام فرمودند « فقر و ناداری را بر تملق دیگران برگزیند.» [9]

اگر چاپلوسی او برگرفته از عادات و رسوم نادرست رایج بین مردم که آن را مردم داری می پندارند باید کمر همت ببندد و حق را هدف خود قرار دهد و این رسم نادرست را به هیچ انگارد و در این کار از هیچ نیروئى بیم و هراس نداشته باشد و از مذمّت و سرزنش مردم نهراسد.[10]

این صفت خبیثه -که به زبان آوردن مطالبی است در مورد دیگران، درحالی که به آن اعتقادی ندارد- نهری است جاری از دریای وسیع محبت دنیا و خصلتی است به ودیعه گرفته شده از خصلتهای سگان، چرا که آداب سگان است که در انتظار لقمه‏اى دُم خود را مى‏جنبانند و تملق و چاپلوسى مى‏کنند.[11] 

نتیجه:

چاپلوسی و تملق ناشی از حقارت نفس است و نوعی شرک انسان ها جز در مقابل خداوند نباید خود را حقیر شمارند و تعظیم و اکرام دیگری به امید رسیدن به خواسته ها یعنی شریک قرار دادن برای خدا و آن شریک را تواناتر از خدا پنداشتن  پی باید مواظب رفتار خود باشیم و دست از چنین حرکات ناشایستی برداریم.

 

 

اشکال چاپلوسی

در محیط هاى که چاپلوسی متداول است ، هر نوع تعبیر باید مورد پسند طبقه‏ى ممتاز جامعه باشد. در نتیجه صداقت و پاى بندى به اصولى که تأمین کننده منافع واقعى مردم است، جاى خود را به تحسین مبالغه آمیز و در نهایت به چاپلوس مى‏دهد. البته شیوه و شکل چاپلوسى متنوع و متعدد است. ممکن است به صورت‏هاى آشکار و پنهان صورت مى‏گیرد .

دادن القاب و عناوین جعلى و غیر واقعى و ستودن غلط آمیز طرف مقابل، یا افراد بالا دست تعریف و تمجید بی جا و دور از واقعیت افراد ، ابراز محبت بیش از حد از جمله شکل‏هاى چاپلوسى است.

چاپلوسى و یا سایر آفات اخلاقى در هر مجموعه‏اى نشانگر ناسالم بودن روابط و مناسبات و هنجارهاى حاکم بر آن جامعه است. چنین فضایى در جامعه زمانى شکل مى‏گیرد که منزلت‏ها و نقش‏ها آن گونه که شایسته‏ى افراد است توزیع نشود و در واقع شایسته سالاری به معنی واقعی آن وجود ندارد. اگر هر شخص در جایگاه در خور شان خود قرار گیرد و مطابق با منزلت واقعى‏اش از نقش اجتماعى مناسب برخوردار شود، مناسبات در روابط اجتماعى نیز از سلامت کافى برخوردار خواهد شد.

تملّق، مبدأش شرک و جهل بوده، غایتش نفس است و ثمره‏اش خفّت و خوارى می باشد. به هرحال باید دانست که چاپلوسی از آبشخور نفاق و خودخواهی سیراب شده است

منشأ چاپلوسی :

هدف انسانی که طالب رضا و خشنودى مردم است و توجه به جلب نظر و قلوب مردم دارد، آن است که آنها را مؤثر در امورى مى‏داند که مورد طمع اوست. مثلا کسانى که پول پرست و مال دوست هستند، پیش ارباب ثروت خاضع بوده از آنها تملق می گویند و برای آنها فروتنى می نمایند و کسانى که طالب ریاست و احترامات ظاهری هستند از مریدان و پیروان خود تملق ها کرده، فروتنی ها می نمایند تا قلوب آنها را به هر ترتیبى که هست به سوی خویش جلب کنند.

اما در مقابل کسانی هستند که با ریاضات شرعی خود را تربیت کرده، طالب رضاى حق‏اند و زینت های دنیا آنها را نلرزانده، در ریاست، طالب رضاى حق هستند و هنگامی که زیر دستند حق جو و حق طلب بوده همچون آدمهای شریف گذران عمر می کنند.[3]

البته ناگفته نماند که گاهی شیطان افراد را به بهانه تواضع به این بلیه دچار کرده مشغولشان می کند و حال آنکه مابین آن دو فاصله است: تواضع مبدأش علم به خدای تعالی و نفس بوده، غایتش هم خدا است یا کرامت خدا و نتیجه‏اش کمال نفسانى است. درحالی که تملّق، مبدأش شرک و جهل بوده، غایتش نفس است و ثمره‏اش خفّت و خوارى می باشد. به هرحال باید دانست که چاپلوسی از آبشخور نفاق و خودخواهی سیراب شده است.[4]

متأسفانه گاهی، عادت بعضی از مردم شده است که چرب زبانى و تملّق را دلیل بر مردم‏دارى و حسن خلق تلقّى کرده، خلاف آن را نشانه حقارت و کم ارزشى و نبود شخصیت می پندارند.[5]

 

 

 

تواضع و آثار آن چیست؟ و فرق میان تواضع و ذلّت چیست

تواضع، از صفات نیک اخلاقی است که فردی بدون هیچ چشمداشت مادی و دنیایی، از تکبر و برتربینی در برابر دیگر افراد با ایمان خودداری نموده و مزایا و محاسن خود را به رخ آنان نکشد.

در مقابل، ذلّت و خواری؛ یعنی آن‌که خود را برای دنیاپرستان کوچک کرده و در مقابل آنها به تملق و چاپلوسی پرداخته تا از این طریق به منافع پَست مادی دست یابد که این رفتار در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته است.

در آموزه‌های دین اسلام برای تواضع آثاری مانند سربلندی، جلب محبّت دیگران و ... ذکر شده است.

در مرز و تفاوت میان تواضع و ذلّت باید گفت: تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است.

پاسخ تفصیلی

یکی از رفتارهایی که در آموزه‌های دینی از صفات نیک اخلاقی شمرده شده است «تواضع و فروتنی» است که برای آن آثار و برکاتی ذکر شده است که به طور خلاصه به آن می‌پردازیم:[1]

مفهوم تواضع

تواضع آن است که انسان، خود را از کسانى که در جاه و مقام از او پایین‌ترند، برتر نداند. همچنین به معناى شکسته نفسى و افتادگى آمده است که آدمى خود را از دیگران بالاتر نبیند.[2]

مرز میان تواضع و ذلّت‌پذیرى

باید توجه داشت که مفهوم تواضع به معناى کوچکى کردن و به دیگران ارج نهادن است، نه آن‌که تواضع به معنای خود را خوار کردن و زیر بار ذلّت رفتن باشد. تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است. برای آگاهی بیشتر در این‌باره نمایه‌های «تکبر و تواضع در روایات»، سؤال ۲۹۳۲۲ و «دانش بیشتر، تواضع و فروتنی بیشتر»، سؤال 29277 مطالعه شود.

تواضع از نگاه قرآن‏

ایمان و اعتقاد به خدا، تمام شئون زندگى انسان مؤمن را در بر می‌گیرد. آن گونه که آثار بندگى خدا در رفتار و گفتار او آشکار می‌شود. یکى از برجستگی‌هاى اخلاقى که قرآن کریم در وصف بندگان خدا بیان کرده، رفتار متواضعانه آنان است:

«بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بی‌تکبّر بر زمین راه می‌روند؛ و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها سلام می‌گویند [و با بی‌اعتنایى و بزرگوارى می‌گذرند]».[3]

خداوند سبحان به پیامبر اسلام(ص) چنین سفارش می‌کند: در برابر هر یک از مؤمنان که از تو پیروى می‌کند، فروتنى کن.[4] همچنین در کنار وظایف متعددى که براى فرزندان نسبت به پدر و مادر ذکر کرده، فرموده است: «و بال‌هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر!».[5]

تواضع از نگاه احادیث

پیشوایان اسلام در سخنان متعددّى ارزش تواضع را بیان کرده و حد و مرزش را تعیین نموده‌اند.

رسول خدا(ص) تواضع را سبب رفع ستم از جامعه دانسته، می‌فرماید: «نسبت به یکدیگر فروتن باشید تا کسى بر دیگرى ستم روا ندارد».[6]

نقل شده است که روزى پیامبر(ص) به یارانش فرمود: «چرا شیرینى عبادت را در شما نمی‌بینم!» پرسیدند: شیرینى پرستش چیست؟ فرمود: «فروتنى».[7]

امیر مؤمنان(ع) نیز فروتنى را از بزرگ‌ترین عبادت‌ها شمرده و فرموده است: «بر تو باد به تواضع، که از بزرگ‌ترین عبادت‌هاست».[8]

امام رضا(ع) پیرامون حدّ تواضع می‌فرماید: «تواضع درجاتى دارد؛ از آن جمله، انسان قدر خویش را بشناسد و با دلى سالم در جایگاه خود نشیند، دوست نداشته باشد به سوى کسى رود، مگر چنان‌که به سویش آیند (یعنی؛ با مردم چنان که دوست دارد با او رفتار شود رفتار کند). اگر بدى بیند، آن‌را با نیکى بپوشاند. فرو خورنده خشم و درگذرنده از [لغزش] مردم باشد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».[9]

امام صادق(ع) فرمود: «از تواضع است که در نشستن به پایین مجلس راضى باشى و با هر کس روبه‌رو شدى، سلام کنى، نزاع و مجادله را ترک گویى، گرچه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى که به خاطر تقوایى که دارى تو را ستایش کنند». [10]

آثار تواضع‏

این صفت زیباى انسانى آثار نیکو و گرانقدرى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:

1. مایه سربلندى است؛ رسول خدا(ص) فرمود: «فروتنى ‏جز بر سربلندى بنده ‏نیفزاید، پس تواضع کنید، خدایتان شما را رحمت‏کند».[11]

حضرت عیسى(ع) فرمود: «خوشا به حال فروتنان در دنیا، آنان در روز رستاخیز از اهل جایگاه‌هاى [بلند عزّت و شرف] هستند».[12]

2. نردبان ترقّى است؛ امیر مؤمنان على(ع) فرمود: «فروتنى، نردبان شرافت و بزرگى است».[13]

3. سبب نظم در کارها می‌گردد؛ امام على(ع) فرموده است: «با تواضع، کارها مرتّب می‌شود».[14]

4. محبّت آور است؛ چنان‌چه امام علی(ع) فرمود: «میوه فروتنى، مهربانى است».[15]

تواضع در برابر چه کسانى رواست؟

فروتنى، در فرهنگ اسلام، تنها در برابر بزرگان دین، فرزانگان دانش، مؤمنان و پدر و مادر، شایسته و پسندیده است؛ زیرا در این‌گونه موارد تواضع با ذلّت همراه نیست، امّا تواضع در مقابل مستکبران، فرومایگان و یا توانگران به خاطر ثروت و قدرت آنان زشت و نکوهیده است. زمانى که تواضع، انگیزه و جهت غیر الهى داشته باشد، شکل «ذلّت» به خود می‌گیرد و سبب بی‌مقدار شدن ارزش‌هاى والاى انسانى می‌گردد. امام علی(ع) فرمود: «هر کس نزد توانگرى رود و به خاطر ثروتش برایش فروتنى کند، دو سوّم دینش از میان رفته است».[16]

تواضع در سیره عملی معصومان(ع)

پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) کلیه صفات نیک انسانى از جمله تواضع را در بالاترین مرتبه آن دارا بودند، و آن‌را در زندگی و معاشرت با مردم به کار می‌بردند که به ذکر چند نمونه بسنده می‌شود.

1. رسول گرامى اسلام (ص) از روى تواضع، به گوسفندان علف می‌داد و شیرشان را با دست خود می‌دوشید، کفش و لباسش را خود وصله می‌زد، با خدمت‌کاران هم غذا می‌شد، در آسیاب کردن غلّه به خدمت‌گزار خود کمک می‌کرد، نیازمندی هاى خانه را از بازار تهیه کرده، به خانه حمل می‌کرد، با دارا و ندار، کوچک و بزرگ دست می‌داد، در سلام کردن بر دیگران پیشى می‌گرفت و دعوت مؤمنان را می‌پذیرفت.[17]

2. پدر و پسرى از یاران امیر مؤمنان علی(ع) مهمان آن‌حضرت شدند، ایشان به آنان احترام گذاشت و آنها را در بالاى مجلس جاى داد و خود پیش روى آنان نشست. سپس غذا آورد و با هم صرف کردند. پس از غذا، «قنبر» خدمت‌گزار امام، طشت و آفتابه آورد و خواست بر دست مهمانان آب بریزد. امام خود برخاست، ابریق را گرفت تا بر دست مهمان خویش آب بریزد. در این حال، مهمان با سرعت، دست خود را عقب کشید و گفت: اى امیرمؤمنان! چگونه در محضر خدا، کسى مثل شما روى دست من آب بریزد؟ امام(ع) فرمود: «درست است که خدا تو را می‌بیند، ولى من برادر تو هستم، بنشین و دستت را بشوى، پاداش این کار آن است که در بهشت، ده چندان به من خدمت خواهند کرد»، مهمان پذیرفت و دستش را شست. سپس آن‌حضرت، ابریق را به‏ فرزندش، محمد حنفیه داد و فرمود: «اگر این پسر به تنهایى مهمان من بود، خود آب بر دستش می‌ریختم، ولى خداوند دوست دارد میان پدر و پسر تفاوتى باشد. برخیز! تو نیز بر دست پسر آب بریز».[18]

3. حضرت امام صادق(ع) فرمود: «امام سجاد(ع) با کسانى مسافرت می‌کرد که او را نشناسند و با کاروانیان شرط می کرد که برخى نیازمندهایشان را بر آورده سازد و به آنان خدمت کند، در سفرى آن‌حضرت سرگرم خدمت به مسافران بود که فردى از آن میان او را شناخت و به اهل کاروان گفت: آیا می‌دانید این شخص کیست؟ گفتند: نه. گفت: این على بن حسین است، مسافران گرد آن‌حضرت حلقه زدند، دست و پاى ایشان را بوسیدند و گفتند: اى فرزند رسول خدا! آیا می‌خواهید ما دوزخى شویم؟ اگر خداى نخواسته ما به شما بی‌ادبى می‌کردیم، بدبخت می‌شدیم، چه سبب شده که شما چنین کنید؟ فرمود: من هرگاه با آشنایان مسافرت کنم، آنان به احترام پیامبر(ص) بیش از حد به من خدمت می‌کنند، از بیم آن‌که مبادا شما نیز چنین کنید، ناشناخته با شما همراه شدم».[19]

 

 

 

1. ر.ک: یوسفیان، نعمت الله، اخلاق اسلامى، ج 2، ص 33 – 39، اداره آموزشهاى عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه‏، قم، چاپ اول، 1376ش.

 

2. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ج 2، ص 300،  هجرت‏، قم، 1377ش.

 

[3]. فرقان، 63: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».

 

[4]. شعراء، 215: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ».

 

[5] . اسراء، 24: «وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ».

 

[6] . «تَواضَعُوا حَتَّى لا یَبْغى احَدٌ عَلى احَدٍ»؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعة ورّام، ج 2، ص 120، مکتبه فقیه، قم، 1410ق‏.

 

[7] . همان، ج 1، ص 201.

 

[8] . «عَلَیْکَ بِالتَّواضُعِ فَانَّهُ مِنْ اعْظمَ الْعِبادَةِ»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص 119، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[9] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 124، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.

 

[10] . همان، ص 122 - 123.

 

[11] . «انَّ التَّواضُعَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ الَّا رَفْعَةً فَتَوا ضَعُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ »؛ مجموعة ورّام، ج 1، ص 201.

 

[12] . «طُوبى لِلْمُتَواضِعینَ فِى الدُّنْیا هُمْ اصْحابُ الْمَنابِرِ یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ همان.

 

[13] . «التَّواضُعُ سُلَّمُ الشَّرَفِ »؛ تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، محقق و مصحح: درایتی، مصطفی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 57، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1366ش.

 

[14] . «بِخَفْضِ الْجَناحِ تَنْتَظِمُ الْامُورُ»؛ همان، ص 302.

 

[15] . «ثَمَرَةُ التَّواضُعِ الْمَحَبَّةُ»؛ همان،  ص 327.

 

[16] . «مَنْ اتى غَنِیّاً فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ، ذَهَبَ ثُلْثا دینِه»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 74، ص 63، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[17] . ر.ک: همان، ج 70،  ص 208.

 

[18] . همان، ج 72،  ص 118.

 

[19] . همان، ج 46، ص 69.

 

تواضع و آثار آن چیست؟ و فرق میان تواضع و ذلّت چیست

تواضع، از صفات نیک اخلاقی است که فردی بدون هیچ چشمداشت مادی و دنیایی، از تکبر و برتربینی در برابر دیگر افراد با ایمان خودداری نموده و مزایا و محاسن خود را به رخ آنان نکشد.

در مقابل، ذلّت و خواری؛ یعنی آن‌که خود را برای دنیاپرستان کوچک کرده و در مقابل آنها به تملق و چاپلوسی پرداخته تا از این طریق به منافع پَست مادی دست یابد که این رفتار در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته است.

در آموزه‌های دین اسلام برای تواضع آثاری مانند سربلندی، جلب محبّت دیگران و ... ذکر شده است.

در مرز و تفاوت میان تواضع و ذلّت باید گفت: تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است.

 

 

پاسخ تفصیلی

 

یکی از رفتارهایی که در آموزه‌های دینی از صفات نیک اخلاقی شمرده شده است «تواضع و فروتنی» است که برای آن آثار و برکاتی ذکر شده است که به طور خلاصه به آن می‌پردازیم:[1]

مفهوم تواضع

تواضع آن است که انسان، خود را از کسانى که در جاه و مقام از او پایین‌ترند، برتر نداند. همچنین به معناى شکسته نفسى و افتادگى آمده است که آدمى خود را از دیگران بالاتر نبیند.[2]

مرز میان تواضع و ذلّت‌پذیرى

باید توجه داشت که مفهوم تواضع به معناى کوچکى کردن و به دیگران ارج نهادن است، نه آن‌که تواضع به معنای خود را خوار کردن و زیر بار ذلّت رفتن باشد. تواضع، اقدامى است که انسان داوطلبانه در برابر دیگران به خاطر امتیازاتى که در آنان احساس می‌کند، انجام مى‏دهد. ممکن است فردى خود را در برابر دیگران از جهتى یا جهاتى داراى امتیاز ببیند، براى این‌که مبادا به غرور و تکبر مبتلا شود باید به جهات امتیاز خود توجه نکند، بلکه به امتیازهاى دیگران - حتى احتمال پاره‌اى امتیازات در آنان - توجه کند و به خاطر همان جهات امتیاز، فروتنى کند؛ اما ذلّت، امرى است که معمولاً از ناحیه دیگران تحمیل می‌گردد و در ذلّت، فردِ ذّلت‌پذیر تحقیر می‌شود، اگر تواضع با ذلت همراه شود، از نظر اخلاق اسلامی مردود است. برای آگاهی بیشتر در این‌باره نمایه‌های «تکبر و تواضع در روایات»، سؤال ۲۹۳۲۲ و «دانش بیشتر، تواضع و فروتنی بیشتر»، سؤال 29277 مطالعه شود.

تواضع از نگاه قرآن‏

ایمان و اعتقاد به خدا، تمام شئون زندگى انسان مؤمن را در بر می‌گیرد. آن گونه که آثار بندگى خدا در رفتار و گفتار او آشکار می‌شود. یکى از برجستگی‌هاى اخلاقى که قرآن کریم در وصف بندگان خدا بیان کرده، رفتار متواضعانه آنان است:

«بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بی‌تکبّر بر زمین راه می‌روند؛ و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها سلام می‌گویند [و با بی‌اعتنایى و بزرگوارى می‌گذرند]».[3]

خداوند سبحان به پیامبر اسلام(ص) چنین سفارش می‌کند: در برابر هر یک از مؤمنان که از تو پیروى می‌کند، فروتنى کن.[4] همچنین در کنار وظایف متعددى که براى فرزندان نسبت به پدر و مادر ذکر کرده، فرموده است: «و بال‌هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر!».[5]

تواضع از نگاه احادیث

پیشوایان اسلام در سخنان متعددّى ارزش تواضع را بیان کرده و حد و مرزش را تعیین نموده‌اند.

رسول خدا(ص) تواضع را سبب رفع ستم از جامعه دانسته، می‌فرماید: «نسبت به یکدیگر فروتن باشید تا کسى بر دیگرى ستم روا ندارد».[6]

نقل شده است که روزى پیامبر(ص) به یارانش فرمود: «چرا شیرینى عبادت را در شما نمی‌بینم!» پرسیدند: شیرینى پرستش چیست؟ فرمود: «فروتنى».[7]

امیر مؤمنان(ع) نیز فروتنى را از بزرگ‌ترین عبادت‌ها شمرده و فرموده است: «بر تو باد به تواضع، که از بزرگ‌ترین عبادت‌هاست».[8]

امام رضا(ع) پیرامون حدّ تواضع می‌فرماید: «تواضع درجاتى دارد؛ از آن جمله، انسان قدر خویش را بشناسد و با دلى سالم در جایگاه خود نشیند، دوست نداشته باشد به سوى کسى رود، مگر چنان‌که به سویش آیند (یعنی؛ با مردم چنان که دوست دارد با او رفتار شود رفتار کند). اگر بدى بیند، آن‌را با نیکى بپوشاند. فرو خورنده خشم و درگذرنده از [لغزش] مردم باشد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».[9]

امام صادق(ع) فرمود: «از تواضع است که در نشستن به پایین مجلس راضى باشى و با هر کس روبه‌رو شدى، سلام کنى، نزاع و مجادله را ترک گویى، گرچه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى که به خاطر تقوایى که دارى تو را ستایش کنند». [10]

آثار تواضع‏

این صفت زیباى انسانى آثار نیکو و گرانقدرى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:

1. مایه سربلندى است؛ رسول خدا(ص) فرمود: «فروتنى ‏جز بر سربلندى بنده ‏نیفزاید، پس تواضع کنید، خدایتان شما را رحمت‏کند».[11]

حضرت عیسى(ع) فرمود: «خوشا به حال فروتنان در دنیا، آنان در روز رستاخیز از اهل جایگاه‌هاى [بلند عزّت و شرف] هستند».[12]

2. نردبان ترقّى است؛ امیر مؤمنان على(ع) فرمود: «فروتنى، نردبان شرافت و بزرگى است».[13]

3. سبب نظم در کارها می‌گردد؛ امام على(ع) فرموده است: «با تواضع، کارها مرتّب می‌شود».[14]

4. محبّت آور است؛ چنان‌چه امام علی(ع) فرمود: «میوه فروتنى، مهربانى است».[15]

تواضع در برابر چه کسانى رواست؟

فروتنى، در فرهنگ اسلام، تنها در برابر بزرگان دین، فرزانگان دانش، مؤمنان و پدر و مادر، شایسته و پسندیده است؛ زیرا در این‌گونه موارد تواضع با ذلّت همراه نیست، امّا تواضع در مقابل مستکبران، فرومایگان و یا توانگران به خاطر ثروت و قدرت آنان زشت و نکوهیده است. زمانى که تواضع، انگیزه و جهت غیر الهى داشته باشد، شکل «ذلّت» به خود می‌گیرد و سبب بی‌مقدار شدن ارزش‌هاى والاى انسانى می‌گردد. امام علی(ع) فرمود: «هر کس نزد توانگرى رود و به خاطر ثروتش برایش فروتنى کند، دو سوّم دینش از میان رفته است».[16]

تواضع در سیره عملی معصومان(ع)

پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) کلیه صفات نیک انسانى از جمله تواضع را در بالاترین مرتبه آن دارا بودند، و آن‌را در زندگی و معاشرت با مردم به کار می‌بردند که به ذکر چند نمونه بسنده می‌شود.

1. رسول گرامى اسلام (ص) از روى تواضع، به گوسفندان علف می‌داد و شیرشان را با دست خود می‌دوشید، کفش و لباسش را خود وصله می‌زد، با خدمت‌کاران هم غذا می‌شد، در آسیاب کردن غلّه به خدمت‌گزار خود کمک می‌کرد، نیازمندی هاى خانه را از بازار تهیه کرده، به خانه حمل می‌کرد، با دارا و ندار، کوچک و بزرگ دست می‌داد، در سلام کردن بر دیگران پیشى می‌گرفت و دعوت مؤمنان را می‌پذیرفت.[17]

2. پدر و پسرى از یاران امیر مؤمنان علی(ع) مهمان آن‌حضرت شدند، ایشان به آنان احترام گذاشت و آنها را در بالاى مجلس جاى داد و خود پیش روى آنان نشست. سپس غذا آورد و با هم صرف کردند. پس از غذا، «قنبر» خدمت‌گزار امام، طشت و آفتابه آورد و خواست بر دست مهمانان آب بریزد. امام خود برخاست، ابریق را گرفت تا بر دست مهمان خویش آب بریزد. در این حال، مهمان با سرعت، دست خود را عقب کشید و گفت: اى امیرمؤمنان! چگونه در محضر خدا، کسى مثل شما روى دست من آب بریزد؟ امام(ع) فرمود: «درست است که خدا تو را می‌بیند، ولى من برادر تو هستم، بنشین و دستت را بشوى، پاداش این کار آن است که در بهشت، ده چندان به من خدمت خواهند کرد»، مهمان پذیرفت و دستش را شست. سپس آن‌حضرت، ابریق را به‏ فرزندش، محمد حنفیه داد و فرمود: «اگر این پسر به تنهایى مهمان من بود، خود آب بر دستش می‌ریختم، ولى خداوند دوست دارد میان پدر و پسر تفاوتى باشد. برخیز! تو نیز بر دست پسر آب بریز».[18]

3. حضرت امام صادق(ع) فرمود: «امام سجاد(ع) با کسانى مسافرت می‌کرد که او را نشناسند و با کاروانیان شرط می کرد که برخى نیازمندهایشان را بر آورده سازد و به آنان خدمت کند، در سفرى آن‌حضرت سرگرم خدمت به مسافران بود که فردى از آن میان او را شناخت و به اهل کاروان گفت: آیا می‌دانید این شخص کیست؟ گفتند: نه. گفت: این على بن حسین است، مسافران گرد آن‌حضرت حلقه زدند، دست و پاى ایشان را بوسیدند و گفتند: اى فرزند رسول خدا! آیا می‌خواهید ما دوزخى شویم؟ اگر خداى نخواسته ما به شما بی‌ادبى می‌کردیم، بدبخت می‌شدیم، چه سبب شده که شما چنین کنید؟ فرمود: من هرگاه با آشنایان مسافرت کنم، آنان به احترام پیامبر(ص) بیش از حد به من خدمت می‌کنند، از بیم آن‌که مبادا شما نیز چنین کنید، ناشناخته با شما همراه شدم».[19]

 

 

 

1. ر.ک: یوسفیان، نعمت الله، اخلاق اسلامى، ج 2، ص 33 – 39، اداره آموزشهاى عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه‏، قم، چاپ اول، 1376ش.

 

2. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ج 2، ص 300،  هجرت‏، قم، 1377ش.

 

[3]. فرقان، 63: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».

 

[4]. شعراء، 215: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ».

 

[5] . اسراء، 24: «وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ».

 

[6] . «تَواضَعُوا حَتَّى لا یَبْغى احَدٌ عَلى احَدٍ»؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، مجموعة ورّام، ج 2، ص 120، مکتبه فقیه، قم، 1410ق‏.

 

[7] . همان، ج 1، ص 201.

 

[8] . «عَلَیْکَ بِالتَّواضُعِ فَانَّهُ مِنْ اعْظمَ الْعِبادَةِ»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص 119، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[9] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 124، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.

 

[10] . همان، ص 122 - 123.

 

[11] . «انَّ التَّواضُعَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ الَّا رَفْعَةً فَتَوا ضَعُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ »؛ مجموعة ورّام، ج 1، ص 201.

 

[12] . «طُوبى لِلْمُتَواضِعینَ فِى الدُّنْیا هُمْ اصْحابُ الْمَنابِرِ یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛ همان.

 

[13] . «التَّواضُعُ سُلَّمُ الشَّرَفِ »؛ تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، محقق و مصحح: درایتی، مصطفی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 57، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1366ش.

 

[14] . «بِخَفْضِ الْجَناحِ تَنْتَظِمُ الْامُورُ»؛ همان، ص 302.

 

[15] . «ثَمَرَةُ التَّواضُعِ الْمَحَبَّةُ»؛ همان،  ص 327.

 

[16] . «مَنْ اتى غَنِیّاً فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ، ذَهَبَ ثُلْثا دینِه»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 74، ص 63، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

 

[17] . ر.ک: همان، ج 70،  ص 208.

 

[18] . همان، ج 72،  ص 118.

 

[19] . همان، ج 46، ص 69.

 

 

 

اعمال اصغر و اعمال اکبر

پوشش افراد از نامحرم را حجاب اصغر گویند.

کسب علم  را حجاب اکبر گویند.

جنگ را جهاد اصغر گویند.

مبارزه با نفس را جهاد اکبر گویند.

طواف خانه خدا را حج اصغر گویند.

وصال حق را حج اکبر گویند.

پرداخت زکات را زکات اصغر گویند.

نشر علم را زکات اکبر گویند.

 

 

 

کبر و نخوت

 

یکی دیگر از آثار شوم غلبه خودخواهی این است که وقتی انسان امتیازی هر چند کوچک و موفقیتی هر چند تا چیز به دست می آورد، دستخوش غرور و نخوت شده، خویشتن را برتر از دیگران می پندارد.

شاید کمتر کسی را بتوان در جامعه پیدا کرد که تغییر شرایط مادی و به دست آوردن ثروت و جاه و مقام، تغییری در حال درونی او به وجود نیاورد و آثار آزار دهنده غرور و احساس تفوق و برتری به وجود آمده در او، هر بیننده حساسی را نیازارد. این تغییرات روحی در بعضی افراد چنان عمیق است که به سرعت منتهی به تحلیل رفتن شخصیت آنها شده، باعث سقوط آنان از عوالم انسانی می گردد.

کمترین تغییر در روحیات انسان در اثر بهبود شرایط مادی یا پیشرفتهای اجتماعی حکایت از نفوذ و غلبه میل خودخواهی در تار و پود شخصیت او می کند و لذا، در چنین مواقعی است که می توان خود و دیگران را با معیار مطمئنی محک زد.

غرور و نخوت همواره محصول امتیازات مادی و ظاهری نیست بلکه گاهی خودخواهی باعث می شود که امتیازات معنوی نیز اثرات غرور آفرین خطرناکی به همراه داشته باشند که رهایی از آنها بسی دشوارتر است. این نوع آفت، بر خلاف سایر مظاهر خودخواهی، گریبانگیر خواص و صاحبان فضیلت است و در میان طبقه عام مصداق ندارد.

توضیح این که چه بسا انسان مدتها بکوشد و صاحب فضیلتی شود، یا آن فضیلت به طور موروثی و خدادادی در اختیار او قرار گیرد اما با دخالت نفس، همان امتیاز سبب خودپسندی و رضایت از خود می شود، فرد را مغلوب و مقهور آن فضیلت می گرداند. در این صورت است که شخص همواره به دنبال فرصتی می گردد که امتیاز و فضیلت خود را به رخ دیگران بکشد و به هر حال، دیگران را به نحوی از وجود آن آگاه گرداند و از طریق عرضه فضیلت و ارایه امتیاز خود، حس خودنمایی خویش را ارضا نماید. بخصوص اگر توجه کنید که وقتی کسی امتیازی به دست می آورد عکس العملهای اطرافیان و محیط، سرانجام او را به نحوی از وجود آن آگاه خواهند گردانید. پس از این آگاهی است که برترین هنر و بالاترین کمال این خواهد بود که شخص خود را از مغلوب شدن نسبت به آن امتیاز نجات دهد و درک آن فضیلت، او را فریب نداده، به غرور نکشاند ، از این رو، مهمترین سؤالی که برای هر صاحب فضیلتی مطرح است این است که چگونه مغلوب و مقهور فضیلت خود نشود؟ و چگونه از پیدایش فخر و مباهات، و خودپسندی و خودبرتربینی بعد از درک فضیلت خود، جلوگیری کند و خویشتن را از این آفت نجات بخشد؟

از میان انواع امتیازات معنوی، دو عامل بیش از عوامل دیگر شیوع داشته، اغلب در پیدایش غرور منشأ اثرند. این دو عامل، یکی علم است و دیگری عبادت و تقوی. در این جا درباره هر یک از آن دو به اختصار بحث می کنیم:

 

غرور علمی

 

یکی از آفات مهمی که غالبا دامن جویندگان علم را می گیرد و سرچشمه بسیاری از فسادها می شود، غرور علمی است. این آفت چنان عظیم است که رهایی از چنگ آن حتی با مجاهدات معمولی امکانپذیر نیست و لذا کمتر صاحب علمی یافت می شود که به نحوی گرفتار این بلا نباشد.

اگر برای انسانهای عادی و عامی بزرگترین حایل، شهوات و نفسانیات و زرق و برق دنیاست، و گرفتاری آنها بیشتر در این مرحله است و به مراحل دیگر نمی رسد، در مورد علما و صاحبان علم و دانش آنها که تا حدی از قید و زرق و برق دنیا رسته و به مراتبی از زهد و بی رغبتی به مادیات رسیده اند - بزرگترین و سنگینترین حجاب همانا غرور حاصله از مشاهده علم و دانش خویش است. و کیست که بتواند در عالم علم به مراتب و مراحلی برسد، اما بر خودبینی و خودپسندی و کبر و تفرعن او افزوده نشود و خویشتن را برتر از دیگران احساس نکند؟

آفت غرور و غلبه کبر و نخوت سبب می شود که علم عالم در حکم دنیای او، و محفوظاتش در حکم دام او در آیند. چنان علمی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن به حجاب اکبر تعبیر فرموده است:

العلم هو الحجاب الاکبر 

این آفت تنها مخصوص کسانی که علوم غیر دینی می آموزند نیست، بلکه حتی مکن است کسانی هم که به تحصیل علم دین و فراگیری آیات و روایات و عناوین مقدسه و حتی علم توحید و اخلاق می پردازند، با جدی نگرفتن مسأله مبارزه با نفس دچار چنین حجابی گردند و تمامی زحماتشان را در تحصیل آن علوم نقش بر آب نمایند تا آن جا که دنیا را در حالی ترک کنند که از آن همه رنج و زحمت، جز ظلمت نصیبی عایدشان نگردد! کسانی که در ظاهر به تحصیل علوم معنوی می پردازند اما گرفتار خودبینی می شوند، در حقیقت خانه دلشان از نور علم واقعی تهی و جانشان از فروغ حکمت و معرفت محروم می گردد. چنان عالمی، نه عالم واقعی بلکه حافظ علم و مصداق یحمل اسفاراً است. از سخنان امام موسی کاظم علیه السلام است که:

زراعت در زمین هموار می روید نه بر سنگ سخت، و چنین است که حکمت در دلهای متواضع جای می گیرد نه در دلهای گرفتار کبر و تفرعن، خداوند متعال تواضع را وسیله عقل، و تکبر را وسیله جهل و نادانی قرار داده است 

انبیاء و شخصیتهای آسمانی، به گواهی تاریخ اولین کسانی بوده اند که درهای معرفت را به روی انسان گشوده اند و خود سرچشمه های جوشان علم و حکمت بوده اند، اما در عین حال تاریخ، افرادی را سراغ ندارد که از نظر خضوع، تواضع و فروتنی بر آنان پیشی گرفته باشند. از این جا می توان فهمید، هم چنان که قبلا نیز گفته ایم، علم حقیقی به طور قطع، بر خضوع قلبی انسان می افزاید و آثار کبر و خودبینی را از میان بر می دارد، و هر آن علمی که بر تفرعن و تکبر انسان بیفزاید و توهم برتری را در او تقویت کند، علم واقعی نیست بلکه دامی از دامهای شیطان است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به ابوذر فرمود:

ای ابوذر! هر که به او علمی از علوم معنوی داده شده که او را از سر خشوع در درگاه حق نمی گریاند، هر آینه دانش بی فایده ای نصیبش شده است 

حال چه باید گفت درباره کسانی که فریب علم و تحصیلات ناچیز خود را خورده، تصور کرده اند با بضاعت اندک خود، جهان دانش و معرفت را به تسخیر در آورده اند و بر همگان برتری یافته اند و از همین رو خوار و مقهور معلومات و محفوظات محدود خود گردیده اند. حالات روحی نامطبوع چنین تحصیل کرده های از خود راضی و چنین دانشمندنمایان غافل، و تفوق طلبیها، ریاست جوییها، صدرنشینیها، خودبرترینیها و سایر امراض و گرفتاریهای روحی آنان، هر بیننده حساس و آگاهی را آزار می دهد و مقام و شخصیت آنان را در نزد صاحب نظران، از افراد جاهل و عامی بسی پایین تر می آورد تا آن جا که گاهی حتی دیدار و حضور آنان را، دردناک و غیرقابل تحمل می گرداند.

در این جا به برخی از آثار و نتایج سوء غرور علمی اشاره می کنیم:

مردم گریزی: یکی از آثار و تبعات رایج غرور علمی، به خصوص در میان قشر دانشگاه رفته ما در گذشته، این بوده است که آنان به جهت خودبینی و اسارت در قید غرور و نخوت، خود را برتر از مردم دانسته، نسبت به آنها بی اعتنا می شدند. اعمال، رفتار و گفتار آنان حاکی از تحقیر دیگران و بی ارزش شمردن توده مردم بود.

اگر افراد عادی و عامی به جهت پاره ای امتیازات و امکانات مادی یا برتریهای وهمی دستخوش غرور شوند، می توان جهل آنها را عذر آنان دانست. اما افراد آگاه و صاحبان دانش، از بابت کوچکترین کبر و نخوتشان معذور نیستند و در پیشگاه خداوند متعال پاسخی ندارند. روح خدمتگزاری به دیگران و خضوع و تواضع در برابر مردم از جمله کمالاتی است که باید هر صاحب علمی واجد آن باشد، و گرنه علمی که جز خودبرتربینی نتیجه دیگری به همراه ندارد، عدمش به ز وجود.

دین گریزی: یکی دیگر از مظاهر غرور علمی، به خصوص در میان قشر تحصیل کرده ما در گذشته، حالت دین گریزی است. وقتی انسان به جهت مشتی محفوظات غرق در خود شد و خودخواهی و خودبزرگ بینی بر او چیره گردید، روح خضوع را از دست می دهد و به همان نسبت که تواضع در برابر مردم برای او سخت و طاقت فرساست، خضوع در برابر دین و خدا نیز برای او سخت و گران می شود و نمی تواند خود را در پیشگاه خالق شکسته و با تذلل و تعبد در درگاه او، اظهار بندگی کند؛ و چون روح دین را خودشکنی و خضوع در برابر معبود تشکیل می دهد و تا انسان روحیه تعبد و بندگی و خضوع پیدا نکرده قدم در عالم دین نمی گذارد، از این رو آنان که کسی را برتر از خود نمی دانند و عاشق و شیفته خود و افکار و محفوظات خویشند، هرگز نمی توانند در پیشگاه عظمت الهی زانو زنند و پیشانی عبودیت بر آستان کبریای او بسایند. آنان ولو در لفظ و گفتار ادعا نکنند، اما فی الواقع داعیه ربوبیت دارند و دیگران را موظف به کرنش در برابر خویش می دانند و چون به عبادت نفس خویش مشغولند هرگز به عبادت خالق تن نمی دهند.

روزی جمعی از سران اقوام عرب به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و تقاضای تشرف به اسلام را کردند. آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستند که قبول کند به همه احکام اسلام تن دهند اما تنها در یک مورد آنها را معاف دارد، و آن این که اجازه دهد که آنها نماز نخوانند! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ رد به تقاضای آنها داد و فرمودند: دینی که نماز در آن نباشد، خیری در آن نیست! یعنی دینی که خضوع در پیشگاه الهی در آن نباشد و خودشکنی را از آن حذف کرده باشند، دین واقعی نیست؛ جسدی است فاقد روح.

 

غرور تقدس

 

حساسیت حیرت انگیز مساله خودخواهی زمانی روشن می شود که بدانیم حتی عبادت و تقوی نیز ممکن است سبب تقویت خودخواهی و پیدایش کبر و نخوت شوند و انسان را مطرود درگاه الهی گردانند! آری، اگر انسان به موقع به تربیت اصولی نفس نپردازد و ضعفهای موجود در شخصیت خود را به موقع شناسایی و برطرف نکند، ممکن است در مراحلی، به خاطر پاره ای طاعات و عبادات ظاهری یا فداکاری در راه دین، خویشتن را در پیشگاه الهی صاحب مقام و منزلتی بداند و از این راه، خودخواهی و احساس برتری بر او غلبه کند.

قرآن ماجرای ابلیس و چگونگی رانده شدن او را از درگاه الهی بیان می کند و از آن نتایج بس مهمی می گیرد که توجه به آنها در سرنوشت مؤمنین نقش به سزایی دارد. ابلیس بنده عبادت پیشه ای بوده که به فرموده امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، مدت شش هزار سال در درگاه الهی بندگی کرده است .همین بنده خاص درگاه الهی، چون آزمایش الهی فرا رسید و مأمور به خضوع در برابر آدم علیه السلام شد، به جهت احساس برتری، از این فرمان الهی سرپیچی کرد و از پذیرفتن حق، استکبار ورزید و همین سرکشی، او را از درگاه الهی، پس از شش هزار سال بندگی و عبودیت، تا ابد مطرود گردانید.

در حدیث قدسی آمده است:

ای انسان! تا زمانی که خود را بی مقدار می دانی، در نزد ما قدر و مرتبه ای داری و چون برای خود قدر و مقامی تصور کنی، در پیش ما بی ارزش خواهی شد.

از این حدیث می توان فهمید آنها که خود را به جهت پاره ای طاعات و اعمال، موجودی مقدس و در نزد خداوند متعال مقرب و صاحب منزلت می دانند، چقدر ناقص و از حقیقت دورند.

آری، ممکن است کسی از بسیاری حجابها بگذرد، قدم روی شهوات بگذارد، زهد پیشه کند، از غرور و علمی نجات یابد و... اما سرانجام عبادت و اطاعت یا حتی مکاشفات باطنش حایل و حجاب او گرداند و از رانده شدگان درگاه حق شود.

به طوری که گفتیم، حقیقت بندگی و عبادت خدا خضوع در پیشگاه اوست و کسی که به هر علت دستخوش کبر و نخوت شود - ولو به جهت پاره ای اعمال صالحه و اتصاف به پاره ای فضایل و کمالات - از بندگی خدا دور و در بندگی نفس گرفتار است.

حضرت سجاد علیه السلام در ضمن یکی از مناجاتهای خود می فرمایند:

و عبدنی لک و لا تفسد عبادتی بالعجب

خدایا مرا بر بندگی خود رام کن و عبادتم را به سبب خودپسندی تباه مساز.

این عبارت نشان می دهد که خودپسندی به تنهایی برای تضییع عبادت کافی است. باید توجه داشت که عبادت شرایط بسیار دارد، که هر کدام در مقبولیت آن مؤثر است و تحقق بخشیدن آنها کار آسانی نیست. انسان عاقل باید احتمال دهد که عبادت او ناقص است و شایستگی پیشگاه الهی را ندارد و اگر چنان پندارد که عبادتش کامل است، این پندار نشانه بارز جهالت و غفلت است. از طرف دیگر، ملاک در سعادت و شقاوت انسان، عاقبت امر اوست و کیست که مطمئن باشد، عاقبت او به خیر ختم خواهد شد و از سوء خاتمه در امان خواهد ماند، در حالی که این اندیشه، بزرگان سیر و سلوک را می لرزاند و مایه اضطراب رهروان طریق حق و کمال می گردد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

خداوند متعال به داود فرمود: ای داود! گنهکاران را مژده و صدیقان را بترسان، عرض کرد چگونه گنهکاران را مژده دهم و صدیقان را بترسانم؟ فرمود: ای داود! به گنهکاران مژده بده که من توبه را می پذیرم و از گناه در می گذرم، و به صدیقان بیم ده که مبادا به کردار خود عجب کنند و خودبین شوند، زیرا هیچ بنده ای نیست که من او را پای حساب بکشم جز آن که هلاک شود 

حضرت امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر، یکی از اصحاب خویش، فرمود:

یا جابر لا اخرجک الله من النقص و التقصیر

ای جابر! خدا ترا از نقص و تقصیر بیرون نکند.

یعنی همیشه باید عبادت و عمل خود را ناقص شماری و خود را مقصر دانی.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اکبر من ذلک و هو العجب 

اگر گناه نمی کردید بر شما بیمناک بودم از چیزی بزرگتر از گناه و آن خودپسندی است.

نگاهی به زندگانی شخصیتهای آسمانی نشان می دهد، آنان با وجود آن همه تلاش در جهت طاعت و بندگی خدا، هرگز خود را به خاطر اعمال و طاعتشان مستحق مقام قرب الهی نمی دانستند و لحظه ای خود را از عذاب الهی و سوء خاتمه، مأمون و مصون نمی دیدند. اما چه بسا پیروان کوردلی که به ظاهر داعیه تبعیت از رهبران آسمانی را دارند ولی در عمل فرسنگها از شیوه آنان دورند، تا آن جا که یک بذل و بخشش، یک فداکاری در راه دین، یک نماز شب، و امثال آن، کافی است چنان تقدسی برای خود احساس کنند که دیگران را موظف به کرنش و احترام در برابر خود دانند و از ادای احترام آنان احساس لذت کنند! و در همین راستا خویشتن را اهل بهشت و وجود خود را منشأ خیر و برکت و دعای خویش را مستجاب و مقام خود را رفیع پندارند. اما ساحت قرب الهی کجا و این بی خبران مغلوب نفس و شیطان کجا!

به هر حال، انسانهای کامل برای خود نزد خدا مقامی قایل نیستند بلکه بین خوف و رجا به سر می برند یعنی از یک طرف به اعمال خود متکی نیستند و از نقصهای خود بیمناکند، واز طرف دیگر به رحمت خدا و مقبولیت اعمال، بر خلاف ضعفهای موجود، امیدوار هستند. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

ایمان چیزی است بین بیم و امید.

 

 

 

خود شیفتگی یا نارسیسم چیست؟

 

روانشناسی | خود شیفتگی یا نارسیسم چیست؟ در این مطلب به تحلیل یکی از بیماری های شایع روانی می پردازیم

 

یکی از مشکلات و ویژگیهای شخصیتی شایع در بین انسانها و بویژه ایرانیان پدیده خودشیفتگی است. زمانی که اینجانب شاگرد شادروان دکتر سعید شاملو (پدر روانشناسی بالینی ایران) بوده ام یک بار از ایشان در یکی از کلاسهای دوره دکتری پرسیدم که به نظر شما شایعترین اختلال شخصیت در ایران چیست؟ ایشان با قاطعیت گفتند: اختلال شخصیت خود شیفته.

 

آن زمان به اندازه الان من به اهمیت حرف او پی نبرده بودم و بعد از سالها کار بالینی به این موضوع واقف شدم. (به نظر میرسد که اختلال شخصیت پارانوئید نیز در ایران شیوع زیادی داشته باشد) این اختلال دشواریهای زیادی را در روابط بین فردی خصوصا زناشوئی ایجاد میکند چون فرد خودشیفته همیشه حق به جانب است و دنیا باید بر محور او بچرخد و ابر و باد و مه و خورشید به خاطر او در فعالیت باشند تا این شازده دهل خان میرزا!! در آسایش زندگی کند! او همیشه از خود تعریف میکند حتی از چیزهایی که دارد و نیز از اقوام نزدیک خود.او متکبر است و انگار از دماغ فیل افتاده است. خود را بسیار زیبا با هوش و دوست داشتنی میداند. با این ویژگیها به خود حق میدهد که با دیگران مثل یک ابزار برخورد کند چون فکر میکند که از همه بالاتر است!

 

در عشق هم اینگونه است. در اوائل آشنائی گرم و دوست داشتنی ظاهر می شود ولی بعد از ازدواج به تدریج سرد و بی اعتنا میشود. او کنترل کننده و از خود راضی است. همواره پر توقع و عقل در مشت است و چون باورهای خود را درست و بدون نقص میداند از طرف رابطه خود انتظار اطاعت بی چون و چرا دارد. این اختلال در مردان بیشتر از زنان شایع است و معمولا با سایر اختلالات شخصیت خصوصا اختلال شخصیت هیستر یانیک یا نمایشی همراه است.

 

انسان خودشیفته قادر به دوست داشتن دیگران نیست و دوست داشتن برای او نامفهوم است (مشاهده میکنید که دائم دیگران را مورد تمسخر قرار میدهد و با زیردستان خود رابطه تحقیر آمیز دارد). البته در اوائل ارتباط برای فریب دادن دیگران و صید آنها از این مفهوم (دوست داشتن)استفاده میکند ولی همه اش فیلم و نقش بازی کردن است. باید توجه داشته باشید که افراد خودشیفته خوش سر و زبان هستند و در برخورد اول شما را جذب خود میکنند و در ضمن ظاهرا از اعتماد به نفس بالا و شاید کاذبی برخوردار باشند و حتی برای موفق جلوه دادن خود دروغ می گویند و بسیار بلوف میزنند.

 

از نظر اشترنبرگ عشق دارای سه جز یا سه مولفه است که عبارتند از تعهد یا وفاداری -صمیمیت و نزدیکی و مولفه سوم کشش جسمانی یا هوس. افراد خودشیفته دو مولفه اول را ندارند و خود این کافی است که زندگی زناشوئی را با مخاطرات جدی روبرو کند.

 

در تئوری طرحواره درمانی که توسط جفری یانگ ارائه شده است افراد خودشیفته که دارای طرحواره استحقاق هستند، به سه گروه تقسیم شدند که به شرح زیر است:

 

1-افرادی که در اثر تربیت ناز پرورانه بزرگ شده اند که به آنها استحقاق ناب میگویند. این افراد هر چه در کودکی خواسته اند برایشان فراهم بوده است و والدین آنها را لوس و نونور بار آوردند که درصد این افراد در جامعه ما کم نیست.

 

2-افرادی که با زجر و محرومیت بزرگ شده اند که به آنها استحقاق شکننده می گویند. اینها برای جبران افراطی احساس حقارت دست به رفتارهای خود شیفتگی میزنند.

 

3-افراد خودشیفته وابسته، که به دیگران آویزان شده و خود را مستحق این میبینند که افراد دیگر باید نیازهای آنها را براورده کند.

 

ملاکهای تشخیصی برای تشخیص افراد خود شیفته:

 

اگر از بین علائم زیر چهار یا پنج علامت در شما یا همسرتان وجود داشته باشد می توان به احتمال زیاد تشخیص اختلال شخصیت خود شیفته را اعمال کرد:

 

1- خودبزرگ بینی و مبالغه در مورد توانائیهای خود (احساس مهم بودن افراطی)

 

2- اشتغال ذهنی زیاد و خیال بافی افراطی در مورد پیشرفت و موفقیتهای نامحدود.

 

3- این باور که فرد بی نظیر و استثنایی است ولی توسط دیگران درک نمی شود.

 

4- نیاز شدید به تمجید و ستایش شدن توسط دیگران.

 

5- احساس حق به جانب بودن در اکثر مواقع بدون شواهد کافی.

 

6- استثمار دیگران.

 

7 - ناتوانی در همدلی کردن با دیگران (قادر به درک احساسات و رابطه همدلانه با دیگران نیست)

 

8- حسادت نسبت به دیگران و یا اینکه دیگران به من حسادت میکنند (مکانیزم فرافکنی)

 

9- متکبر و خودبین بودن (منم منم زدن)

 

اگر گرفتار این افراد شدید حتما با یک روانشناس حاذق و کار بلد و با تجربه در مسائل زناشوئی در ارتباط باشید تا خدای ناکرده از چاله توی چاه نیفتید.....

 

 

 

در اینجا شما را به مطالعه مقاله استاد دانشمند خانم دکترنهضت فرنودی که اصلاحات جزئی در آن ایجاد کردم دعوت می کنم که از سایت پیام آشنا اخذ شده است. شعر زیر را نیز آوردم که وصف حال همسران انسانهای خود شیفته و از خود راضی است.

 

در غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که در او اثر ندارد

 

غلط است اینکه گفتند دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد.

 

خودشیفتگی یک بیماری روانی است که از سال 1980 شناخته شده است (قابل ذکر است که در دسته بندی جدید از بیماریهای روانی این اختلال در محور دو دی.اس.ام قرار دارد و جزو اختلالات بالینی نیست و بیماری محسوب نمی شود بلکه یک ویژگی شخصیتی به حساب می آید. اصطلاح بیماری شامل اختلالاتی مثل افسردگی، اضطراب، وسواس، فوبیا، پانیک و مواردی مثل آن است-دکتر دارابی)

 

جهان بینی یک انسان خودشیفته بر روی خودمحوری قرار دارد. او تشنه است و عطش تشنگی او در جلب توجه دیگران حد و مرزی نمی شناسد. هر چه بیشتر توجه مردم را به خود جلب کند، عطش او بیشتر می شود و همیشه یک انسان تشنه باقی می ماند. رابطه ی او با دیگران یک رابطه ی یک طرفه است. او فقط دریافت می کند. ما همگی با نوعی خودشیفتگی به دنیا آمده ایم و تقریباً تمام انسانها زندگی خود را با خودشیفتگی آغاز می کنند. یک نوزاد هنگامی که پا به عرصه گیتی می گذارد، یک دنیای کوچک و محدودی را مشاهده می کند که فقط خودش در درون آن زندگی می کند. او فقط نیازهای خود را می بیند که باید به وسیله دیگران آنها را برطرف سازد. ولی زمانی که نوزاد به سنین رشد می رسد، متوجه می شود که دنیایی که در آن زندگی می کند بزرگتر و پیچیده تر از دنیای کوچک و رویایی اوست که همه چیز را در خود می بیند.

 

در این درک و توجه، والدین و اطرافیان او نقش مهمی را ایفا می کنند که به بچه ها تفهیم کنند این دنیا فقط در آنها و خواسته هایشان خلاصه نمی شود. خودشیفتگی در حد متعادل خود، همانند پدیده های دیگر بد نیست و می تواند به اعتماد به نفس هم کمک کند. ولی هنگامی که از حد متعادل خود پا فراتر بگذارد، مشکلات زیادی را فراهم می کند. طبق مطالعاتی که در این زمینه انجام شده فرضیه بر این است که بعضی از بچه ها و نوجوانان به خاطر عدم توجه و یا بی مهریها و ستمهای وارد آمده، برای خود دنیایی خیالی و ذهنی می سازند که لااقل از آن دنیای خیالی، خود مورد توجه قرار بگیرند (قابل ذکر است که این یک فرضیه است و ریشه روان کاوی دارد و پشتوانه علمی و طرفدار زیادی در بین روانشناسان ندارد. دکتر دارابی)

 

این نوع افراد اگر هم معلومات و یا کالایی برای عرضه داشته باشند، تظاهر به آن و یا به رخ کشیدن این کالا به این و آن، حق اولویت را بر خود کالا به وجود می آورد. این پدیده را می توان در موارد مالی، اجتماعی، فرهنگی و غیره مشاهده کرد. اغلب خود شیفتگان در پی معالجه نیستند، چون باور ندارند که بیمار هستند. آنها تصور می کنند که افرادی استثنایی هستند که هیچگونه نیازی به کمک و درمان ندارند.

 

بعضی از پژوهشگران معتقدند که خودشیفتگی زائیده ی خودشیفتگی است، به دیگر سخن از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. (این دومین فرضیه در مورد علت شکل گیری شخصیت خود شیفته است که پشتوانه علمی و طرفداران بیشتری در بین روانشناسان دارد مطابق این فرضیه افراد خود شیفته دارای والدین خودشیفته ای هستند و یا اینکه آنها فرزندان خود را خودشیفته تربیت می کنند. در این تئوری بر اکتسابی بودن خودشیفتگی و نقش یادگیری تاکید میشود. دکتر دارابی)

 

افرادی که با انسانهای خودشیفته رابطه تنگاتنگ دارند باید توجه کنند که اگر از طرف این افراد مورد ملامت و یا عیب و ایرادگیری قرار بگیرند، نباید به آن اهمیت زیادی بدهند. این عیب گیریها و سرزنش ها مربوط به جهان بینی و دیدگاه های خاص این خودشیفتگان است.

 

یک زن و شوهر جوان خانه خود را عوض کرده بودند. یک روز خانم خانه که از پشت پنجره اطاق خود منزل همسایه را مشاهده می کرد، به همسرش گفت: «نمی دانم چرا لباسهای این همسایه که روی بند آویزان شده اینقدر کثیف است، انگار او این لباسها را با آب کثیف شست و شو می کند. هر بار که این خانم از پشت پنجره این لباسهای همسایه را می دید این مسئله را با شوهر در میان می گذاشت. یک روز صبح که خانم طبق معمول به طرف پنجره رفته بود تا لباسهای همسایه را مشاهده کند، با تعجب و خوشحالی به همسرش گفت: «بالاخره انگار صدای نق زدن های من به گوش همسایه اثر کرد، امروز لباسهایش بسیار تمیز است.» شوهرش لبخندی به لب زد و گفت: "عزیزم لباسهای او همان لباسهاست، من امروز پنجره ی اطاقمان را شستم." خود شیفتگان به خاطر عدم شست و شوی پنجره ی دیدگاه خودشان همه چیز دیگران را تیره و تار می بینند. آنها برای پر کردن خلاء اعتماد به نفس خود تمام تلاش و کوشش خود را می کنند تا به دیگران بقبولانند که چقدر مهم هستند.

 

طبق پژوهش های روانشناسان، امکان عوض کردن انسانهای خودشیفته کار ساده و آسانی نیست. همانند جریان آب رودخانه ایست که بخواهید جریان آب را به عقب برگردانید. سخنان و عقاید شما برای آنها چندان اثری ندارد. نه باید به تعریف و تمجید گزافه گویانه این خودشیفتگان دل خوش کرد و نه از ملامت و سرزنش های آنها رنجید. شما بیش از یک وسیله برای این افراد نیستید. در عرض 24 ساعت، در چشمان آنها از بهترین آدمها به بدترین آنها تبدیل می شوید.

 

افراد خودشیفته نمی توانند زیاد روابط عاطفی نزدیکی داشته باشند. آنها انسان های خودخواه، بی وفا و تشنه قدرت هستند. آنها ابتدا در جلد انسانهای جذاب برای جذب شکار خود وارد صحنه می شوند و بعد از رسیدن به اهداف خود 180 درجه تغییر جهت می دهند. طبق آمارهای به دست آمده، مردان بیشتر از زنان به دام خودشیفتگی پرتاب می شوند. معمولاً کسانی در دام خودشیفتگان می افتند که از عقیده و اعتماد به نفسی کافی بر خوردار نیستند.

 

در افسانه های قدیمی یونان داستانی آمده که مردی از فرط عشق ورزیدن به خود نتوانست به کس دیگری عشق بورزد. او عاشق تصویر رؤیایی که برای خود ساخته بود شده بود. در حقیقت عاشق و مشعوق در یک کالبد انسانی قرار گرفته بودند. یک روز در کنار یک دریاچه تصویر خود را در آب دید و چنان جذب و مدهوش این تصویر شد که خود را در آغوش این تصویر رؤیایی در آب انداخت و غرق شد. او خود را فدای تصویر رؤیایی خود کرد. اسم او «نارسیسوس» بود و واژه نار سیستیک که در زبان فارسی خودشیفتگی لقب گرفته است از این داستان افسانه ای به عاریت گرفته شده است.

 


  • ۹۵/۰۴/۰۲
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی