رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

یاری خدا

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف :قسمت شانزدهم
یاری خدا

هر کس راه تقوا را پیشه کند ،خداوند او را در مشکلات یاری می نماید.یوسف بخاطر رعایت تقوا،خداوند به کمک او آمد و او را در موضوعات گوناگون یاری نمود.حتی درهای بسته را به روی او باز نمود و نشان داد که خداوند متقین را یاری می کند.بعلاوه بستگان زلیخا به نفع یوسف قضاوت نمودند.
این نشان می دهد که اگر انسان در راه خدا قدم بردارد و خدا را یاری کند، خدا هم او را در هر حال یاری می کند.
گناه باعث سقوط انسان می گردد.گاهی هم یک گناه دنباله دار است.همانند دانه ای که در خاک گذاشته می شود با گذر زمان گناهان دیگری را بهمراه خود می آورد.همچنین هر عمل خوب و یا بدی که از انسان سر می زند در عالم هستی رشد و نمو و انعکاس دارد.پیامبران آمده اند که انسان ها را به کارهای خوب تشویق نمایند.خداوند به موسی می گوید اگر قوم شما مبادرت به کارهای خوب کنند من هم آنها را یاری می کنم و اگر مرا همراهی نکنند من هم آنها را همراهی نمی کنم.یوسف بخاطر اینکه در این آزمایش پیروز شد و عمل او مورد رضای خداوند بود خداوند نیز او را یاری نمود.
هر عملی که انسان انجام می دهد در عالم هستی ثبت می شود.منتهی خداوند ستار العیوب است و آنها را می پوشاند.مگر اینکه صلاح در نشر آن داشته باشد.زلیخا تلاش کرد که عمل او پنهان بماند ولی زنان مصر متوجه شدند.همانند سنگی که در آب حوض می اندازیم اثرات آن بصورت حلقه وار سطح آب را در می نوردد.الان علم آنقدر پیشرفت کرده که امکان شناسایی صوت افراد را در سالهای بسیار دور مقدور ساخته است.این نشان می دهد که صدا ها در عالم هستی از بین نمی رود.
معمولا انسانها وقتی پای قضاوت پیش می آید.چنانچه در رابطه خود یا دیگران باشد قضاوت متمایز دارد.زنان مصر در ابتدا زلیخا را به خاطر عملی که انجام داده بود گمراه می دانستند.اما همینکه در مجلسی او را دیدند و دستان خود را بریدند.گفتند او یک فرشته است و کار خود را توجیه کردند.در قضاوت ها انسان باید از حق دفاع کند اگر چه به ضرر خود او تمام شود.
انسان در این عالم حکمران مطلق نیست، اگر چه دارای قدرت و ثروت باشد.زلیخا گفت اگر یوسف از من تبعیت نکند او را به زندان می اندازم و او را خوار می کنم.اگر چه توانست او را به زندان بیندازد ولی نتوانست یوسف را خوار کند.عزت و ذلت انسان ها در دست خداست.تا زمانی که خدا نخواهد حتی برگی از درخت نمی افتد.انجام هر عملی در عالم بستگی به نظر مثبت خداوند و عمل ما دارد.یوسف می گوید اگر حمایت و یاری خدا بر من نبود امکان داشت من هم از نادانان بودم و دچار گناه شوم.این نشان می دهد که ریشه گناهان در جهل انسان ها قرار دارد.
خداوند برای اهل تقوا سختی ها را هموار و آسان می کند.لذا یوسف سختی زندان را بر قصر عزیز مصر و تن دادن به ذلت ترجیح می دهد.امتیاز یوسف با افراد معمولی در این است که دست خداوند بالای سر اوست و یوسف آنرا احساس می کند.لذا می گوید اگر مرا دستگیری نکنید امکان لغزش و خطا هم در من وجود دارد.خداوند زمانی دعای یوسف را استجابت کرد که یوسف قبل از آن در امتحان سختی قبول شد.لذا اگر بخواهیم دعا های ما مورد پذیرش درگاه الهی قرار گیرد ابتدا باید در راه خدا قدم برداریم و مطیع اوامر او باشیم.همانطوریکه چک انسان در صورتی پاس می شود که انسان قبلا موجودی خود را در بانک بالا برده باشد.استجابت دعا نیز همین گونه است.ابتدا باید ظرف وجودی خود را از آلودگی ها پاک کنیم تا خداوند در آن جرعه ای از شربت طهورا در آن بریزد و دعاهای ما را استجابت کند.با فاصله گرفتن از گناه زمینه استجابت دعا فراهم می شود.همانند معرکه گیرها که در ابتدا ظرف خود را بین تماشاچی ها برای گرفتن پول نمی چرخانند،بلکه ابتدا چند نمایش انجام می دهند .لذا در ازای انجام کاری تقاضای مزد می کنند.
در احادیث داریم که قبل از تقاضا از خدا،برای استجابت دع ابتدا صدقه دهید.لذا برای استجابت دعا ابتدا باید از گناهان فاصله گرفت و یا کمک به مستمندان نمود و حمد و ثنای خداوند را انجام داد و سپس در خواست استجابت دعا از خدا نمود.خداوند سمیع است و می شنود.اگر حرف خدا را بشنوید خدا هم حرف شما را می شنود.انسان ها نیز اینگونه هستند.یوسف به سخنان خدا گوش داد و عمل کرد ،خدا هم شنید و دعای او را استجابت کرد و کید دشمنان را از او دور نمود.

تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مبند بر هر کس و هر نا کسی
سجده کن بر درگه صاحب زمان

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

خزانه الهی

 باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف : قسمت پانزدهم
خزانه الهی
وقتی به ظروف مرتبط نگاه می کنید.هنگامی که آب وارد ظرف اول می شود ،بعدا آب به ظرف دوم ریخته می شود و الی آخر.رابطه انسانها با خداوند همینگونه است.ما در ظاهر همانند ظروف مرتبط بیکدیگر کمک می کنیم.ولی در حقیقت خداوند است که با واسطه به ما کمک می کند.
اینکه گفته می شود همه چیز دست خداست.به این معناست که سر چشمه و ریشه و خزانه هر چیز در اختیار خد اوند است.اگر چند روزی قدرتی یا ثروتی در این دنیا داریم،منشا آنها از خدای متعال است.اگر چه او را نبینیم.
وقتی انسان به سر چشمه هر چیزی مراجعه می کند.می تواند آن چیز را راحت تر،ارزانتر و بهتر بدست آورد.با دور شدن از منبع ، امکان گرانتر و ناخالص شدن شی وجود دارد.اگر باور کنیم که سرچشمه همه چیز پیش خداست، آنگاه با نزدیک تر شدن به خدا امکان بدست آوردن هر چیز با بهترین حالت مقدور می گردد.
پروین اعتصامی می گوید:

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی‌گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما، بدریا حکم طوفان میدهیم
ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
به که برگردی، بما بسپاریش
کی تو از ما دوست‌تر میداریش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطره‌ای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم
ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
کشتئی زاسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
تند بادی، کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد سیاه
طاقتی در لنگر و سکان نماند
قوتی در دست کشتیبان نماند
ناخدایان را کیاست اندکی است
ناخدای کشتی امکان یکی است
بندها را تار و پود، از هم گسیخت
موج، از هر جا که راهی یافت ریخت
هر چه بود از مال و مردم، آب برد
زان گروه رفته، طفلی ماند خرد
طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول، وهله، چون طومار کرد
تند باد اندیشهٔ پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را، ویران مکن
در میان مستمندان، فرق نیست
این غریق خرد، بهر غرق نیست
صخره را گفتم، مکن با او ستیز
قطره را گفتم، بدان جانب مریز
امر دادم باد را، کان شیرخوار
گیرد از دریا، گذارد در کنار
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو
برف را گفتم، که آب گرم شو
صبح را گفتم، برویش خنده کن
نور را گفتم، دلش را زنده کن
لاله را گفتم، که نزدیکش بروی
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی
خار را گفتم، که خلخالش مکن
مار را گفتم، که طفلک را مزن
رنج را گفتم، که صبرش اندک است
اشک را گفتم، مکاهش کودک است
گرگ را گفتم، تن خردش مدر
دزد را گفتم، گلوبندش مبر
بخت را گفتم، جهانداریش ده
وش را گفتم، که هشیاریش ده
تیرگیها را نمودم روشنی
ترسها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم، مرا دشمن شدند
کارها کردند، اما پست و زشت
ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، چاه
چاهها کندند مردم را براه
روشنیها خواستند، اما ز دود
قصرها افراشتند، اما به رود
قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبریز کردند از فساد
رشته‌ها رشتند در دوک عناد
درسها خواندند، اما درس عار
اسبها راندند، اما بی‌فسار
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر، محضر حی جلیل
سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد، معبد یزدان پاک
رهنمون گشتند در تیه ضلال
توشه‌ها بردند از وزر و وبال
از تنور خودپسندی، شد بلند
شعلهٔ کردارهای ناپسند
وارهاندیم آن غریق بی‌نوا
تا رهید از مرگ، شد صید هوی
آخر، آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد
رزمجوئی کرد با چون من کسی
خواست یاری، از عقاب و کرکسی
کردمش با مهربانیها بزرگ
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ
برق عجب، آتش بسی افروخته
وز شراری، خانمان‌ها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند
رای بد زد، گشت پست و تیره رای
سرکشی کرد و فکندیمش ز پای
پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز
خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز
تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ
ما که دشمن را چنین میپروریم
دوستان را از نظر، چون میبریم
آنکه با نمرود، این احسان کند
ظلم، کی با موسی عمران کند
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست
مولانا در غزلی می گوید،خدایا مرا رها مکن و از من محافظت کن.من جز تو هیچ چیز دیگری نمی خواهم.من در پناه تو آرامش دارم.

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
ذکر خدا در این است که انسان اگر می خواهد دچار معصیتی شود خدا را به یاد آورد و مرتکب آن عمل نگردد.یوسف زمانی که زلیخا تقاضای نامشروع داشت خدا را یاد آوری کرد و گفت خدا جایگاه مرا نیکو قرار داده است و من مرتکب خیانت نمی شوم.اگر چه عزیز مصر به زلیخا گفته بود یوسف را گرامی بدارید.اما یوسف گرامی داشتن خود را از خدا می دانست و عزیز مصر یک واسطه بیش نمی داند.اذکار روزانه ما نقش نرمش ورزشکار را دارد که او را آماده مسابقه با حریف خود می نماید.انسان با اذکاری که در دعا ها آماده است آ خود را آماده می کند تا بر هوای نفس و شیطان های درونی و بیرونی پیروز گردد.لدا چنین اذکاری لازم است ولی کافی نیست.باید در مبارزه با نفس پیروز شد.
انسان زمانی دچار گناه می شود که خدا را شاهد و ناظر بر اعمال خود نمی بیند.دزدها در جایی که دوربین اعمال آنها را می بیند و ثبت می کند اقدام به دزدی نمی کنند.می دانند دیر یا زود شناسایی و مجازات می شوند.ذکر واقعی آن چیزی است که انسان را از انجام گناه دور کند.یوسف نیز چون خدا را می بیند ، از پیشنهاد زلیخا سر باز می زند.اگر خدا را نمی دید ، امکان لغزش داشت.
یکی از نام های خداوند برهان است.یوسف برهان و دلیل دوری از زلیخا که آتش بود را می بیند.لذا برای رهایی از آتش به طرف در می دود و خدا راه فلاح و رستگاری را بروی او می گشاید.انسان های عارف علت عدم انجام گناهان را می بینند لذا از انجام گناهان خود داری می کنند.
فقه و اخلاق و عرفان در دین هر کدام نقش و آثار خاصی در زندگی انسان ها دارند.برای مثال،فقه همانند رعایت بهداشت برای سلامتی جسم است.اما اخلاق چون طب می ماند و نتایج رعایت بهداشت را بیان می کند.ولی عرفان همانند آزمایشگاه می ماند که به ما نتیجه عدم رعایت بهداشت را نشان می دهد.مثال دیگر فقه انسان را از سو ظن نهی می کند.اخلاق عوارض سو ظن را بیان می کند.نهایتا عرفان نتیجه و عواقب سو ظن به دیگران را نشان می دهد.انسان عارف حتی فکر گناه هم نمی کند.
مولانا می گوید:

آن یکی با شمع برمی‌گشت روز
گرد بازاری دلش پر عشق و سوز
بوالفضولی گفت او را کای فلان
هین چه می‌جویی به سوی هر دکان
هین چه می‌گردی تو جویان با چراغ
در میان روز روشن چیست لاغ
گفت می‌جویم به هر سو آدمی
که بود حی از حیات آن دمی
هست مردی گفت این بازار پر
مردمانند آخر ای دانای حر
گفت خواهم مرد بر جادهٔ دو ره
در ره خشم و به هنگام شره
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
طالب مردی دوانم کو به کو
کو درین دو حال مردی در جهان
تا فدای او کنم امروز جان
گفت نادر چیز می‌جویی ولیک
غافل از حکم و قضایی بین تو نیک
ناظر فرعی ز اصلی بی‌خبر
فرع ماییم اصل احکام قدر
چرخ گردان را قضا گمره کند
صدعطارد را قضا ابله کند
تنگ گرداند جهان چاره را
آب گرداند حدید و خاره را
ای قراری داده ره را گام گام
خام خامی خام خامی خام خام
چون بدیدی گردش سنگ آسیا
آب جو را هم ببین آخر بیا
خاک را دیدی برآمد در هوا
در میان خاک بنگر باد را
دیگهای فکر می‌بینی به جوش
اندر آتش هم نظر می‌کن به هوش
گفت حق ایوب را در مکرمت
من بهر موییت صبری دادمت
هین به صبر خود مکن چندین نظر
صبر دیدی صبر دادن را نگر
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین تیز آب را
تو همی‌گویی که می‌بینم ولیک
دید آن را بس علامتهاست نیک
گردش کف را چو دیدی مختصر
حیرتت باید به دریا در نگر
آنک کف را دید سر گویان بود
وانک دریا دید او حیران بود
آنک کف را دید نیتها کند
وانک دریا دید دل دریا کند
آنک کفها دید باشد در شمار
و آنک دریا دید شد بی‌اختیار
آنک او کف دید در گردش بود
وانک دریا دید او بی‌غش بود
یوسف بعد از اینکه در خواست زلیخا را شنید ،گفت امکان ندارد و به خدا پناه برد و از خدا طلب یاری کرد و سپس به طرف درب بسته دوید.همانطوریکه کلید می تواند قفل در را باز کند،خداوند نیز قادر است درب بسته را باز کند.برای انسان عارف باز نمودن درب بسته سخت نمی باشد. ذکر تنها برای انسان در مصاف با مشکلات کفایت ندارد بلکه عمل همراه با ذکر مشکل گشاست.برای مثال پناه بردن یوسف به خدا کفایت نمی کند.دور شدن از محل گناه او را نجات داد.
پیراهن یوسف در دو جا شهادت بر حقانیت او داد.یکی وقتی برادران او به دروغ به پدر گفتند که گرگ او را خورده و پیراهن خون آلود او پاره نشده بود .در جایی دیگر که پیراهن یوسف از پشت پاره شده بود و دلیل بر تعقیب زلیخا داشت.کسی که دارای صداقت باشد،حتی پیراهن او شهادت بر درستی و حقانیت او دارد و به کمکش می آید.

منشا هر چیز از ذات خداست
قدرت حق در ید و بازوی ماست
ما درون کشتی و بر روی آب
ناخدای ما ، خدای کبریاست

دکتر علی رجالی
@alirejali








 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

صاحب زمان

تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مبند بر هر کس و هر نا کسی
سجده کن بر درگه صاحب زمان

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

ناخدای کشتی



منشا هر چیز از ذات خداست
قدرت حق در ید و بازوی ماست
ما درون کشتی و بر روی آب
ناخدای ما ، خدای کبریاست



  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی ازآیات قرآن
سوره یوسف :قسمت چهارهم
مقایسه راه خدا و راه شیطان

یکی از تمایزات راه خدا و راه شیطان در این است که ورود در راه خدا ابتدا سختی هایی دارد ولی در پایان لذت و خوشی نصیب انسان می گردد.اما ورود در راه شیطان ابتدا بسیار آسان است.اما با تداوم آن انسان دچار سختی و مشکلاتی می گردد. لذا در هر دو راه خوشی و ناخوشی وجود دارد با این تفاوت که ناخوشی های راه خدا موقتی است اما ناخوشی های شیطان دائمی است.همچنین خوشی های راه خدا طولانی و دایمی است اما خوشی های راه شیطان کم و موقتی است.
وقتی به راه سید الشهدا و راه یزید می نگریم.در ابتدا امام حسین به ظاهر آن مصائب را در صحرای کربلا داشتند ولی یزید بر تخت پادشاهی تکیه زده بود.اما راه و اهداف امام حسین تا رو قیامت برجا ماند ولی یزید در پایان دوران حکومت کمتر از چهار سال خود با وضعیت بدی به هلاکت رسید.نقل است که او به تنهایی به شکار آهو می رود.پس از اینکه از شکار آهو نا امید می شود از یک چادر نشین بین راه تقاضای آب می کند و خود را معرفی می کند.صاحب چادر شمشیر بر می دارد که یزید را بکشد ولی شمشیر به پای اسب او می خورد و اسب رم می کند.پای یزید در رکاب اسب گیر می کند و یزید از اسب می افتد و با حرکت اسب در صحرا او تکه تکه می شود بطوریکه تنها یک ساق پا از او باقی می ماند.
حافظ می گوید:

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وی سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت 
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
وقتی ماجرای کربلا را با داستان یوسف مقایسه می کنیم می بینیم که یوسف توسط برادران تنی خود به چاه انداخته شدند اما در صحرای کربلا برادران به ظاهر مسلمان به روی امام حسین تیغ و شمشیر کشیدند.یوسف در پایان به تخت پادشاهی دنیوی رسید.اما امام حسین در بارگاه الهی به تخت نشست.خداوند جبار است و جبران کننده است.لذا اگر روزی در چاه بود روزی هم بر تخت نشست.خداوند به یوسف علم و حکمت عطا کرد،نه علمی که هسته را بشکافد بلکه علمی که هستی را بشکافد.علم تاویل برای همه ما اتفاق می افتد.بعضی ها در دنیا و بعضی در آخرت.با علم تاویل می توان به ریشه ها و نتایج اتفاقات در عالم هستی پی برد.خداوند علم تاویل به یوسف داد.
خدا می فرماید ما بعد از اینکه یوسف به بلوغ فکری رسید به او علم و حکمت دادیم.لطف الهی در این است که تا زمانی که ظرف وجودی انسان آمادگی پذیرش چیزی ندارد و زمینه آن فراهم نشده به او داده نشود.بسیار کسانی بودند که به منسب هایی رسیدند ولی آمادگی پذیرش آن مقام را نداشتند و دچار خطا شدند.لذا از خدا بخواهیم ابتدا توان پذیرش یک چیز را به ما عطا کند و سپس مشمول عنایات او شویم.

خدا می رهد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت وعزت و قدر وجاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
خدا می نماید به او چاه و راه

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

علم تاویل


خدا می رهد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت وعزت و قدر وجاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
خدا می نماید به او چاه و راه

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف :قسمت سیزدهم
جایگاه انسان

انسان ها در سختی ها و تحمل رنج ها در راه و هدفی که دارند پیروز و موفق می شوند.همانند چای که در آب جوش رنگ و بوی آن ظاهر می شود.در آب سرد چای خود را نشان نمی دهد.برادران یوسف ، یوسف را از آغوش گرم پدر جدا کردند و در آغوش سرد چاه قرار دادند.زلیخا به یوسف تهمت زد و او را به زندان انداخت.اما بالاخره پس از گذراندن سختی ها آبرومندانه حقایق آشکار گردید و یوسف سربلند شد.
وقتی کاروان دنبال آب بود و طناب خود را در چاه انداخت.بجای آب نوجوان زیبا روی بالا آمد.قرآن می گوید او را چون کالا در کاروان نگهداری کردند.تا او را در بازار برده فروشان بفروشند.خداوند جایگاه انسان را در بین مخلوقات اشرف موجودات می داند.متاسفانه امروزه عده ای برای کسب پول و کسب دنیا به بعضی افراد بالاخص زنان نگاهی چون کالا دارند.
کاروان با توجه به عدم شناخت یوسف او را به قیمت ناچیز فروخت.انسان ها نیز بعضا خدای یوسف و دریای رحمت را به دنیای کم ارزش می فروشند.همانند یک ماهی که برای کسب یک کرم مرده دهان خود را باز می کند تا آنرا بخورد.غافل از اینکه برای بدست آوردن آن خود را از دریای بزرگ بیرون می اندازد و هلاکت خود را بدنبال دارد.انسان ها نیز زمانی متوجه غفلت خود می شوند که مرگ به سراغ آنها آید.آنوقت دیر است و امکان برگشت و جبران نیست.
مولانا می گوید:

آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران
آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص
ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته
رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص
در دست جام باده آمد بتم پیاده
گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص
پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی
کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص
طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید
با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص
کور و کران عالم دید از مسیح مرهم
گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص
وقتی یوسف را به عنوان غلام برای عزیز مصر خریدند.گفتند او را تکریم کنید و امکان دارد در آینده برایمان مفید واقع شود.والدین اگر بخواهند در آینده فرزندانشان آنها را مورد لطف و کرامت قرار دهند باید در طفولیت آنها را گرامی بدارند و به آنها احترام بگذاررند.

زندگی در گذر و یک سفر است
آدمی رهگذر و همسفر است
آنچه می ماند از او ،یاد وی است
رنج خود ماند و او در گذر است

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف : قسمت دوازدهم
انسان درغگو
هر سوره در قرآن همانند یک نگارخانه و هر آیه آن مشابه یک تابلو است.همانطوریکه به تابلو دقت می شود و توقف داریم تا منظور محتوای تابلو را در نگارخانه دریابیم.باید با خواندن قرآن در آیات آن تدبر کنیم تا امکان بهره برداری از آن مقدور گردد.
شروع حسادت از موارد کوچک شروع می شود.اما پایان حسادت خوش آیند نیست.ابراز علاقه یعقوب به یوسف به خاطر این بود که یوسف علاوه بر کوچک بودن و موقعیت یوسف او از مادر دیگری متولد شده بود.لذا یعقوب توجه بیشتری به یوسف داشت.حسادت برادران تا آنجا ادامه یافت که تصمییم به قتل برادر گرفتند و نهایتا او را به چاه انداختند.
رابطه ای بین روح و صورت انسان وجود دارد.گاهی نیات انسان به زبان جاری و مخاطب متوجه منظور انسان می شود.گاهی با حرکاتی انسان منظور خود را می رساند.اما اهل دل با نگاه به صورت انسان به نیات فرد پی می برند.حتی افراد معمولی با تغییر در صورت فرد متوجه اتفاقاتی می افتند.بعضا گفته می شود چرا رنگت پریده است.بعضا شاهد هستید که با نگاه اول به یک فرد از او خوشتان یا بدتان می آید.این بر می گردد به درون فرد که خوب یا بد باشد.لذا توصیه شده که حتی در خلوت خود نیز دچار گناه نشوید،زیرا اعمال شما در چهره و رفتار شما منعکس می شود.همانند کاغذ کاربن که آنچه می نویسید، همان در صفحه دیگر کپی می شود.کسانی که شب زنده دار و در حال عبادت هستند، دارای چهره نورانی هستند.خلوت ها در جلوت ها اثر می گذارد.عکس العمل اعمال ما در خلوتها ، در چهره ما پدیدار و مردم آگاه می شوند.لذا رفتار مردم بدون اینکه شاهد اعمال ما باشند متناسب با اعمال ما می باشد. برادران یوسف شبانه و گریان نزد پدر آمدند تا از چهره آنها، درونشان عیان نگردد و بطور طبیعی از چراگاه برگشته باشند.سعدی می گوید:

ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا
بر سر خشمست هنوز آن حریف
یا سخنی می‌رود اندر رضا
از در صلح آمده‌ای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بی‌جان بقا
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحتست
درد کشیدن به امید دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی می‌زنم
روز دگر می‌شنوم برملا
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا
انسان ها روزمره با افراد گوناگون برخورد می کنند.لذا مرتب در حال قضاوت هستند.لذا نباید به مظلوم نمایی و گریه افراد زود تحت تاثیر قرار بگیرند.شاید چون برادران یوسف بخواهند با اعمال خود حقیقتی را کتمان کنند.توصیه شده که انسانها دروغ نگویند.زیرا دروغ های بعدی را به دنبال دارد.انسان دروغگو،دیر یا زود دروغش بر ملا می شود و سخن آنان مقبول جامعه نیست.دروغ همانند میخ کج می ماند که به دیوار فرو نمی رود.آدم دروغگو رستگار نمی شود.انسان دروغگو همانند دیوار کج بالا می رود ولی نهایتا می ریزد.
نفس انسان کارهای زیبا را زشت و کارهای زشت را زیبا جلوه می دهد.همچنین کار های کوچک را بزرگ و کارهای بزرگ را کوچک بیان می کند.هوای نفس، کار برادران یوسف و خطایشان را در به چاه انداختن یوسف کوچک جلوه داد.بطور کلی حسادت ، هر چیزی را وارونه جلوه می دهد. نفس انسان نفیس است .همانند آتش می ماند.اگر زیر قابلمه قرار گیر د ،پس از مدتی غذا پخته می شود و قابل خوردن می گردد.هوای نفس نیز اگر مهار و کنترل گردد برای انسان مفید است.عقل انسان باید برهوای نفس پیروز و غالب گردد و نه بالعکس.همانطوریکه با مهار آتش می توان غدا را پخت،با مهار و مبارزه با نفس می توان به پختگی رسید و در مصاف با سختی ها و مشکلات پیروز شد.
سختی ها همانند یک مسئله ریاضی می مانند.اگر سوالی نباشد ،انسان در صد حل آن بر نمی آید و عقل و استعداد های درونی انسان فعال و شکوفا نمی گردد.تمایلات انسانی نیز باعث رشد و تحرک و فعال شدن انسان می گردد.منتهی باید بجا و به موقع و به اندازه مورد بهره برداری قرار گیرد.اگر انگیزه های مادی و معنوی نبود ،انسان دچار رکود و افسردگی می شد.وقتی به تشکیل یک خانواده نگاه می کنیم،در زمانهای گوناگون انسان در گیر لذات و خوشی و نا خوشی های مختلف قرار می گیرد.در مجموع به انسان جهت درست را می دهد و نیازهای روحی و مادی انسان بطور طبیعی و صحیح تامین می شود.انسان با روحیه مشارکت اجتماعی خلق شده است.تنهایی بی مورد، موجب مشکلات روحی برای انسان می گردد.لذا اسلام تاکید بر ازدواج و تشکیل خانواده دارد.اگر چه سختی ها و زحمات خود را دارد ،و عده ای برای راحتی و به بهانه خوش گذرانی های موقتی ازدواج را با تاخیر می اندازند.اما در مقابل ازدواج لذات و منافع روحی و روانی زیادی برای انسان دارد و به نیاز های انسان جهت درست می دهد.
نفس انسان همانند توپ در بازی فوتبال می ماند.اگر به آن لگد زدی و آنرا به سوی دروازه دشمن هدایت کردی ،موجب پیروزی می گردد.اما اگر مراقبت نکردی و حریف را دست کم گرفتی،توپ به دروازه خودی می رود و مسابقه را می بازی.دنیا و زندگی هم مشابه بازی فوتبال می ماند.باید مراقب نفس بود و اجازه ندهیم بر عقل فائق شود.
یعقوب با صبری که در پیش گرفت،باعث شد که موضوع یوسف و برادرانش معلوم شود.مولانا می گوید باصبر انسان به آرزوهایش دست می یابد و نه با عجله و شتاب کردن در کارها.همانند یک کشاورز،اگر بخواهد محصولی را بدست آورد.ابتدا باید تخمی را بکارد و صبر را پیشه کند تاجوانه بزند.انسان باید در زندگی هم صبور باشد و هم عطوف باشد.هم در مصاف با مشکلات بی تابی نکند و هم احساسات خود را ابراز کند.کسی که با فوت عزیزی ناراحت می شود با گریه کردن آرام می شود.عواطف انسان غریزی است و نباید سر کوب شوند.عواطف نقش ملات در ساختمان را دارد که موجب استحکام و قوام ساختمان می گردد.انسان بی عاطفه قبل از اینکه دیگران را دچار زحمت بیندازد خود را از بین می برد.

گفت امیر المؤمنین با آن جوان
که به هنگام نبرد ای پهلوان
چون خدو انداختی در روی من
نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا
تو نگاریدهٔ کف مولیستی
آن حقی کردهٔ من نیستی
نقش حق را هم به امر حق شکن
بر زجاجهٔ دوست سنگ دوست زن
گبر این بشنید و نوری شد پدید
در دل او تا که زناری برید
گفت من تخم جفا می‌کاشتم
من ترا نوعی دگر پنداشتم
تو ترازوی احدخو بوده‌ای
بل زبانهٔ هر ترازو بوده‌ای
تو تبار و اصل و خویشم بوده‌ای
تو فروغ شمع کیشم بوده‌ای
من غلام آن چراغ چشم‌جو
که چراغت روشنی پذرفت ازو
من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر بر آرد در ظهور
عرضه کن بر من شهادت را که من
مر ترا دیدم سرافراز زمن
قرب پنجه کس ز خویش و قوم او
عاشقانه سوی دین کردند رو
او به تیغ حلم چندین حلق را
وا خرید از تیغ و چندین خلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
ای دریغا لقمه‌ای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد
گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
اینت لطف دل که از یک مشت گل
ماه او چون می‌شود پروین‌گسل
نان چو معنی بود خوردش سود بود
چونک صورت گشت انگیزد جحود
همچو خار سبز کاشتر می‌خورد
زان خورش صد نفع و لذت می‌برد
چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت
چون همان را می‌خورد اشتر ز دشت
می‌دراند کام و لنجش ای دریغ
کانچنان ورد مربی گشت تیغ
نان چو معنی بود بود آن خار سبز
چونک صورت شد کنون خشکست و گبز
تو بدان عادت که او را پیش ازین
خورده بودی ای وجود نازنین
بر همان بو می‌خوری این خشک را
بعد از آن کامیخت معنی با ثری
گشت خاک‌آمیز و خشک و گوشت‌بر
زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر
سخت خاک‌آلود می‌آید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن
تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب
برای پیامبر گرامی وقتی مصیبتی پیش می آمد.منتظر یک نوید و اتفاقی بودند.وقتی یک خیاط پارچه ای را تکه تکه می کند.ما سکوت می کنیم.چون می دانیم نهایتا منجر به یک لباس می شود.اگر ما هم به این باور برسیم که خالق هستی ناظر بر احوال ماست و اگر به ظاهر مشکلاتی پیش آید.چنانچه صبر پیشه کنیم و نا شکیبایی نکنیم.نهایتا به نفع ما تمام می شود.یکی از صفات خداوند ،صانع است.خداوند کار بیهوده نمی کند.لذا اگر امور را با توکل به خدا و تلاش خود انجام دهیم.قطعا مثمر ثمر خواهد بود.انسان در برابر اوامر الهی باید مطیع و تسلیم باشد.همانند سکوتی که در مقابل خیاط داریم و از اینکه چگونه برش در پارچه می دهد سوال نمی کنیم و به کار او اعتماد داریم.
خوشی های دنیوی لحظه ای هستند.اما خوشی های اخروی دائمی و پایدار هستند.اگر از خداوند کمکی بخواهیم.خداوند به آن پاسخ می دهد.منوط به اینکه در راه خدا قدم برداریم و نسبت به مشکلات دیگران بی تفاوت نباشیم و در حد توان کمک کنیم.اگر می خواهیم مشکلات ما حل شود باید از خدا کمک بخواهیم و در حل مشکلات مردم کوشا باشیم.امام باقر می فرمایند ، نشان شیعیان در کمک کردن به دیگران است.امیر المومنین می فرمایند اگر می خواهید رزقتان زیاد شود ،سعی کنید به دیگران کمک کنید.در نماز هم چندین بار در شبانه روز از خدا طلب یاری در حمد می کنیم.
انسانها نیاز به کمک های مادی و معنوی یکدیگر دارند.نشر علوم باعث افزایش آگاهی و کمک معنوی به مردم است.طبیعی است که موجب افزایش و خلاقیت ناشر می گردد.به تجربه شاهد هستم،همینکه در کمک به تعلیم و تحقیق به دانشجویان همت می کنم ، در روشن شدن مفاهیم و مطالب ریاضی برای خود کمک زیادی می شود.زمانی مفاهیم ریاضی برایم ملکه می شود که در آن موضوع تحقیقی را انجام داده ام.تعلیم و فراگیری علم مقدمه ای برای تحقیق و فهم مطالب است.حدود دو سالی که شروع به نشر و تدوین معارف الهی جهت اعتلای آگاهی خود و دیگران در شبکه های مجازی نموده.ام.کاملا افزایش رزق معنوی را در خود احساس می کنم.

چه خو ش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه وغم در این بازه عمر
کفیل است خدا وند و دانای تام

دکتر علی رجالی
@alirejali






  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف :قسمت یازدهم
رازهای موفقیت در زندگی

قرآن کریم می گوید زندگی انسانها همانند بازی است.انسانها در زندگی باید از پنج چیز مراقبت کنند.اول سلامتی است.باید مراقبت از سلامتی خود بکنند.تن انسان همانند گلدان می ماند.چنانچه شکسته شود ،گل نمی تواند رشد و نمو خوبی داشته باشد.گویند که روح سالم در بدن سالم است.یکی از رموز گرفتن روزه،بخاطر سلامتی است.در حقیقت روزه گرفتن تمرینی برای مبارزه با نفس است که موجب حفظ جسم و روح انسان می گردد.دوم انتخاب کفش مناسب برای پا است بطوریکه راحت و خوب باشد. سوم،اهتمام و توجه به خانواده است.پیامبر گرامی می فرمایند بهترین انسان کسی است که بیشترین اهتمام را در حفظ خانواده داشته باشد.چهارم دوستان هستند.لذا در حفظ آنها باید کو شا بود.انسان های کریم تا پای جان بدست از حمایت دوستان بر نمی دارند. پنجم کسب و کار است.تا حد امکان و نیاز آنرا حفظ کنید.اما اگر از دست دادید ، زیاد نگران نباشید و خداوند روزی رسان است و کار دیگری پیدا می شود.یوسف زمانی که در مصر موقعیتی پیدا کرد ، با آنکه برادرانش در حق او ظلم کرده بودند، ولی خانواده را به خاطر کارش از یاد نبرد.حتی دوستان هم زندانی خود را فراموش نکرد.امروزه وقتی به ما مسئولیتی محول می شود ، مسئولیت خود را در قبال خانواده و تربیت فرزندان فراموش کرده و یا اهمیتی نمی دهیم.
متاسفانه اینقدر که قسمت پنجم برای ما مهم است، حفظ سایر قسمتها مهم نیست.قسمت پنجم قابل جبران هست در صورتی که قسمت های قبل قابل جبران نیستند.مرحوم دولابی می گفت انسانها با تلاش بیش ازحد سلامتی خود را می دهند تا کسب مال و ثروت کنند.سپس پول می دهند تا کسب سلامت کنند.
امام صادق می فرمایند برای حفظ سلامتی صبحانه را ابتدای صبح بخورید تا باعث طول عمر شما گردد.همانند گل که زمان آبیاری آن صبح زود است.آب دادن درمواقع آفتابی، موجب پژمردگی گل می شود.
یکی از برداشتهای غیر مستقیم که سعدی از سوره یوسف کسب کرده بود اینکه جز راست نشاید گفت و هر راست نباید گفت.وقتی برادران یوسف از پدر اجازه بردن یوسف به صحرا را نمودند و گفتند به ما اعتماد ندارید.یعقوب در جواب گفت من دلتنگ و نگران می شوم در صحرا گرگهای درنده وجود دارد.او با این پاسخ هم راست گفته و هم حقیقت را نگفته است.
یک برداشت دیگر از سوره یوسف این است که طی کردن مسیر الهی در ابتدا همراه با مشقت و سختی است.همانند یوسف ممکن است در چاه بیفتی ،اما نهایتا فرجی می رسد و تو نجات می یابی.همانند تیر و کمان می ماند ،برای اینکه تیر پرتاب شود باید کمی تیر به عقب کشیده شود و سپس رها گردد.این سختیها مقدمه اوج گرفتن ها می باشد.

زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
زندگی گاه پر از زیور و آن دام من است
زندگی  در گرو همت ماست ،می گذرد 
زندگی اندک و تنها اثر و نام من است

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف: قسمت دهم
ظاهر و باطن
امام صادق می فرمایند در انتخاب دوست سعی کنید او دارای ظرف وجودی بزرگی باشد.بعضی ها ظرفیتش همانند یک استکان چای است که با انداختن یک حبه قند در آن لبریز می شود.با کو چکترین ناملایماتی عکس العمل نشان می دهند.بعضی ها دارای سعه صدر هستند.همانند دریا می مانند.در برابر مسائل کم ارزش و بی ارزش عکس العمل نشان نمی دهند و صبور هستند.در عصبانیت ها افراد خود را نشان می دهند.لذا امام صادق می فرمایند برای شناخت افراد سه بار فرد را عصبانی کن.چنانچه او کنترل زبان و اعمال خود را دارد.بدان دارای وسعت نظر و سعه صدر است.همانند شیر فاسد که با جوشاندن خود را نشان می دهد.
شناخت بعضی افراد ساده است.همینکه سخن می گویند و اعمالی را انجام می دهند،قابل شناخت هستند.اما شناخت بعضی ها مشکل است و براحتی نمی توان به ماهیت درونی آنها پی برد.در اینجا ایجاد عصبانیت بدون دلیل کار ساز است. انسان های الهی دارای ظرفیت بالایی هستند.حضرت موسی از خدا سعه صدر طلب کرد و خدا به پیامبر اسلام گفت ما به تو سعه صدر عطا کردیم.با کسب معرفت الهی امکان کسب سعه صدر وجود دارد.قرآن منبع و کانون معرفت است.بعضی از پیام ها شفاف بیان می شود.مثلا راست بگویید تا مشکلات شما بر طرف گردد.گاهی با اشاره و غیر مستقیم بیان می کند.با تدبیر در آیات می توان به معارف الهی آن پی برد.
مولانا می گوید قصه ها در قرآن همانند ظرف برای محتویات و معارف الهی است که با دقت در قصه می توان از منظور و محتویات ظرف آگاه شد.

این بداند کانک اهل خاطرست
غایب آفاق او را حاضرست
پیش مریم حاضر آید در نظر
مادر یحیی که دورست از بصر
دیده‌ها بسته ببیند دوست را
چون مشبک کرده باشد پوست را
ور ندیدش نه از برون نه از اندرون
از حکایت گیر معنی ای زبون
نی چنان کافسانه‌ها بشنیده بود
همچو شین بر نقش آن چفسیده بود
تا همی‌گفت آن کلیله بی‌زبان
چون سخن نوشد ز دمنه بی بیان
ور بدانستند لحن همدگر
فهم آن چون مرد بی نطقی بشر
در میان شیر و گاو آن دمنه چون
شد رسول و خواند بر هر دو فسون
چون وزیر شیر شد گاو نبیل
چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل
این کلیله و دمنه جمله افتراست
ورنه کی با زاغ لک‌لک را مریست
ای برادر قصه چون پیمانه‌ایست
معنی اندر وی مثال دانه‌ایست
دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
ماجرای بلبل و گل گوش دار
گر چه گفتی نیست آنجا آشکار
پیام غیر مستقیمی که در داستان یوسف آمده آنست که سخن بیهوده و زائد و غیر مفید را مگوئید. برای مثال سوره یوسف می گوید براداران یوسف گفتند یوسف را بکشید.اما قران به نحوه آن و چه کسی گفته اشاره ای نمی کند.زیرا دانستن یا ندانستن در هدفی که داستان تعقیب می کند،تاثیر ندارد.لذا انسان در صورت ضرورت و آن هم به اختصار وبا تفکر قبل از به زبان آوردن سخنی، باید سخن بگوید.به عبارت دیگر حرف و سخن انسان قبل از ابراز باید غربالگیری شود.وقتی به خورشید دقت می کنید لایه اوزون تشعشعات زیان آور را جذب و تشعشعات مفید را ارسال می کند.
اگر به دقت به سوره یوسف نگاه کنید،در می یابید که یوسف سمبل پاکی و صداقت و درستی است.لذا خداوند می خواهد به این حقیقت اشاره کند که چنانچه راه غلط را پیشه کنید و درستی را کنار بگذارید.مشابه عمل برادران یوسف را انجام داده اید.بعلاوه این داستان به این حقیقت نیز اشاره دارد که افراد برای کسب شایستگی چه ناشایستگی ها که انجام می دهند.در انتخابات شاهد هستیم که بجای اینکه یک کاندیدا خود و برنامه های خود را برای یک مسئولیت بگوید ،دنبال تخریت سایر کاندیدا ها می رود.گویند یک فرد منافق برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده می کند.
برادران یوسف در ظاهر به پدر گفتند یوسف را به ما بسپار تا او را به صحرا ببریم که هم کار است و هم تفریح.اما در باطن دنبال این بودن که یوسف را در چاه بیندازند.لذا این داستان به ما می گوید گول ظاهر فریبنده و زیبا را نخورید و به نیت ها و باطن هم نگاهی داشته باشید.مولانا می گوید عده ای ظاهرشان همچون بایزید(بسطامی)است ولی باطشان با یزید(پسر معاویه)است.خوش به حال کسانی که ظاهر و باطن یکسانی دارند.
به طور کلی در اکثر موارد شخصیت ظاهری انسان متاثر از باطن و بر اساس درون و طرز فکر فرد بروز می نماید. آدمی آنچه که خوب و زیبا می پندارد را می پوشد و ظاهر خود را آنگونه که زیبا تشخیص می دهید می آراید. به قول یکی از بزرگان انسان آنچنان زندگی می کند که می اندیشد. یقینا شما خود هر لباسی را نمی پوشید و چهره ی خود را به هر چیزی شبیه نمی سازید، بلکه به گونه ای ظاهر می شوید که زیبا و شایسته خود می دانید یعنی ظاهر شما طبق فکرتان نمودار می گردد. گاهی نیز اتفاق می افتد که کسی به صورت عمد و بنابر مصالحی که خودش می داند، شخصیت حقیقی خود را مخفی می کند و با تغییر چهره و به خود گرفتن تیپ خاصی، خود را به صورت شخصیت دیگری می نماید.لذایک معیار معمول و شایع برای قضاوت در باره ایمان و اعتقاد و شخصیت انسان ها همانا توجه به وضعیت ظاهر ی افراد و تحلیل اعمال و رفتار ظاهری آنها است.

نظر کردم به حال یاغی و خویش
بدیدم بی وفایی را کم وبیش
نه قدرتمند غالب بر دل خود
نه ثروتمند در فکر دل ریش

دکتر علی رجالی
@alirejali



  • علی رجالی