باسمه تعالی
داستان حضرت ابراهیم ( ع)
داستان بتشکنی حضرت ابراهیم (ع)
مقدمه: حضرت ابراهیم (ع) یکی از پیامبران اولوالعزم الهی است که در سرزمینی بتپرست به دنیا آمد. پدر یا عموی او، آزر، بتساز و بتپرست بود و مردم شهر نیز از کودکی به او میآموختند که باید در برابر بتها کرنش کرد. اما نور هدایت الهی در دل ابراهیم درخشید و او از همان نوجوانی به خدای یکتا ایمان آورد.
آغاز مبارزه:
ابراهیم (ع) از همان نوجوانی به مردم شهر و پدرش تذکر میداد که این بتها نه سخن میگویند، نه سود و زیانی دارند و نه توان دفاع از خود. او میگفت:
«چرا چیزی را میپرستید که نه میبیند و نه میشنود و نه سودی به حالتان دارد؟»
اما مردم سخن او را نپذیرفتند و به تمسخر و آزار او پرداختند.
نقشهی بتشکنی:
روزی رسید که مردم شهر برای جشنی بزرگ، از شهر خارج شدند. ابراهیم (ع) فرصت را غنیمت شمرد. به معبد رفت، جایی که بتهای کوچک و بزرگ در آنجا قرار داشتند. با تبر خود تمام بتها را شکست و تکهتکه کرد؛ تنها بت بزرگ را باقی گذاشت و تبر را بر دوش او نهاد.
بازگشت مردم و گفتوگو:
وقتی مردم به معبد برگشتند و بتهای شکسته را دیدند، خشمگین شدند و گفتند:
«چه کسی این کار را کرده؟»
برخی گفتند: «جوانی هست به نام ابراهیم که همیشه از بتها بد میگوید.»
او را آوردند و پرسیدند:
«ای ابراهیم! تو این کار را کردی؟»
او در پاسخ با هوشمندی گفت:
«بلکه این بت بزرگ آنها را شکسته؛ اگر میتواند، از خودش دفاع کند یا سخن بگوید!»
پاسخ قاطع:
مردم به خود آمدند. با خود گفتند:
«راست میگوید، بتها که توان حرکت و سخن ندارند!»
اما تعصب و لجاجت اجازه نداد حقیقت را بپذیرند. به جای توبه، تصمیم گرفتند ابراهیم را در آتش بسوزانند.
معجزه نجات:
او را در آتشی عظیم انداختند، اما خداوند فرمان داد:
«یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ»
«ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش.»
آتش گلستان شد و ابراهیم آسیبی ندید.
نتیجه:
ماجرای بتشکنی حضرت ابراهیم (ع) نماد خردورزی، شجاعت، توحید، و دعوت به اندیشهورزی است. او با استدلال، عمل و فداکاری، راه یکتاپرستی را هموار کرد و الگوی آزادگی برای همیشه شد.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۴/۱۲