رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

خاطره هایی از پدر

 

باسمه تعالی
آنچه در زندگی آموختم
خاطره هایی از پدر
شماره۶۰
   مروری کوتاه از زندگی در دوران حیات پدر را بیان می کنم. خاطره هایی ذهن مرا به خود مشغول کرد.در زیر به تعدادی از آنها می پردازم.
۱.پدرم ورزشکار بود و علاقه خاصی به ورزش های باستانی و سنتی داشت.دمبل های او در منزل،یاد آور آن دلاوری هاست.همچنین سیاست مدار بود،
.در مبارزات مشروطه فعالیت داشت.اما در منزل کمتر کارهای بیرون و فعالیت های خود را ذکر می کرد.
۲.سالی چند مرتبه مهمانی های فامیلی دسته جمعی داشتیم.من هم به تبع پدر چندین سال مهمانی فامیلی و دسته جمعی را در منزل بر پا می کردم.پدرم بزرگ فامیل بود.ایام عید همگی برای دیدن پدر و مادر بزرگم که او هم شیر زن و فداکار بود و همسر خود را در میان سالی از دست داده بود.او دارای شش فرزند بود.پدرم تنها پسر او بود.با فروش تدریجی اموال همسرش، بچه ها را بزرگ کرد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.برای بچه ها همسر  اختیار کرد،روحش شاد. مرا بسیار دوست داشت.در پیری ،دچار بیماری شده بود.من او را برای دکتر می بردم.فرزند آخر من خلق و خوی بسیار نزدیک به او دارد.بسیار با ادب و فهیم و بزرگوار بود.
۳. پدرم در تغذیه و سلامت خویش مراقبت و دقت داشت.صبح های جمعه به اتفاق ایشان حلیم شیر می گرفتبم.بعضی روزها، در دروازه دولت اصفهان، چلو کباب می خوردیم.چای مخصوص عطری و معمولی خارجی را مخلوط  و استفاده می کرد.مغزه جات و آجیل به طور مرتب برای فرزندان استفاده می کرد.
۴.پدر دارای نه فرزند بود.در هنگام خواب همگی در کنار هم می خوابیدیم.پدر و مادر هم بطور جدا در کنار بچه ها می خوابیدند. پدر و مادر و بچه ها اطاق جدا نداشتند.تنها بعد از ازدواج صاحب یک اطاق مجزا شدیم.رعایت مسائل اخلاقی را مراعات و از شوخی های بی جا پرهیز می کردند.
۵.پدرم چندین شغل گوناگون را تجربه کرد.در جوانی در کارخانه ریسندگی شهرضا کار می کرد.بعد از مدتی یک مغازه خوارو بار فروشی در کارخانه دایر نمود.بعد از بیرون آمدن از کارخانه، مغازه قنادی و قند ریزی داشت.بعد از بیماری تغییر شغل داد و مغازه خواروبار دایر نمود.در پایان عمر صاحب یک مغازه قهوه خانه بود و بچه ها در آنجا فعالیت داشتند و امر معاش می شد.من هم،در اوقات بیکاری کمک می کردم.
۶.پدر اهل سفر نیز بود.در جوانی مدتی در سمیرم با عموی خود کار می کرد.سالی یک مرتبه بطور دسته جمعی در تابستان برای زیارت امام رضا به مشهد مقدس برای زیارت امام رضا می رفتیم.
دکتر علی رجالی
استاد تمام دانشگاه اصفهان

  • ۰۱/۰۵/۲۹
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی