رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

مجموعه رباعیات مشترک

عرفانی

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

 

سالکان را عزلت و انکار نیست

عاشقان را جز خدا افکار نیست

روزه داری در طریق سالکان

جز کمال و عزت و اذکار نیست

 

 

در مکتب عشق،حق دهد آموزش

نیکی بنمای ،  تا کند آمرزش

چون کار به احسان و خدایی باشد

تا روز جزا بدان شوی آویزش

 

 

 

جمعی به صدرات و امیری و ملوک

جمعی به یقین فتاده در سیر و سلوک

برخی به گمان،برفته در پاکی نفس

قومی به غلط  ، روانه ای جنگ تبوک

 

 

عشق و آگاهی تو را بالا برد
از زمین تا عرش بی همتا برد
عشق اگر توام شود با معرفت
جان بگیرد از تن و تنها برد

 

 

 

مخزن اسرار حق دانی کجاست ؟
نزد اهل البیت و آل مصطفی است
هر که دریا دل بود با عشق هو
سینه اش مملو ز عشق کبریاست

 

 

 


هر کسی دنبال صید است و شکار
عده ای مشغول طی روزگار
خوش به حال آن که صید دل کند
لذتش چندان و باشد ماندگار

 

 

جان گرفتار درون است و برون
دشمنان خوانند او را ذوالفنون
تا شور مغرور در اعمال خود
او بود غافل ز کید نفس دون

 


چند گویم در خصوص عاشقان
کی شود عاشق جدا از دلستان
عاشق و معشوق چون یک پیکرند
عاشقان را می خرد حق از جهان

 

 

‌ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
مردان خدا و عارفان ناله کنید
ای اهل سلوک و منزلت دریابید
در وقت دعا و مغفرت لاوه کنید

 

 


عالم به تسبیح خدا ، در شب و روز
عابد بکند ذکر و دعا ، ناله و سوز
گر درک کنی جن و ملک می گویند:
تسبیح خدا را ، چه از قبل هنوز

 

 

 


عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست
عشق دانی گوهری نزد خداست
می شود عاشق مهیا ، بی قرار
عشق دانی ذات پاک کبریاست

 

 

 


عشق یعنی دیدن یار و لقا
آن جویی در ولی و مقتدا
عشق باشد گنج رحمت گنج جود
شد تجلی عشق حق در کربلا

 

 

 

قلبم شده افسرده و خسته
از دست زبان و دل و غصه
برچشم سر و دیده بکوبید
تا نفس شود خاشع و بنده

 

 


این چشم و زبان و مستی دل
کرده دل و جان اسیر و غافل
یارب چه کنم مستی دل را
عمری به هدر رفت چه حاصل

 

 


دشمن ما در روان و جان ماست
نفس ما خاطی بود شیطان ماست
با تعبد نفس دون گردد مهار
گر رها باشد فزون خسران ماست

 

 


نفس ما گر چه به ظاهر اصغر است
لیک استادی توانا ، ماهر است
گر توانی از دلت آن کن برون
دل به یزدان گر سپاری بهتر است

 

 

عشق یعنی گنج و اسراری نهان
آدمی عاجز ز وصفش بی گمان
عشق گردد جلوه گر در مخلصین
عقل حیران باشد از فهمی در آن

 

 

 

هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد گر ز نفس و بند خویش
دل ز عصیان و غضب آسوده شد

 

 


دل چو باشد خانه ی پروردگار
می شود از عشق ایزد بی قرار
دل اگر عاشق شود از حب دوست
بال و پر می سوزدش پروانه وار

 

 


نفس را هر روز و شب سرکوب کن
سینه را خلوتگه محبوب کن
کن رها دلبستگی بر این جهان
این جهان فانی بود ، منکوب کن

 

 

عشق ما حب حقیقی بر خداست
دیدن یار و لقای کبریاست
عاشق حق می کند جانش نثار
ترک دنیا کردن و شوق لقاست

 

 


عشق ما عشقی بجز الله نیست
جز خدا از بطن ما آگاه نیست
جلوه ای از عشق یزدان در بشر
عاشقی جز بر خدا ، والله نیست

 

 

مستی ما بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما مستی انگور نیست
دیدن یار و لقا و رفتن است

 


 

گر شود جانت رها از نفس پست
گر شوی دیوانه و مجنون و مست
هر چه بینی جملگی آیات اوست
هرچه غیر از آن بود اسطوره هست

 

 

معرفت را تزکیه افزون کند
عاشق جانانه را مجنون کند
تزکیه با علم گر توام شود
کبر بیجا و حسد مدفون کند

 

 


دل اگر جولانگه شیطان شود
باعث هر صدمت و هجران شود
چون که آن کاشانه ی آلودگی است
موجب بیماری و خسران شود

 

 


نفس را سرکوب و دل آباد کن
خویشتن را از خطا آزاد کن
چون که آن طغیان گر و خاطی بود
روح خود را با تعبد شاد کن

 

 


دل اگر عاشق شود دیوانه وار
بال وپر می سوزدش پروانه وار
هر که خواهد یار خود را بی درنگ
حمله ای بردل کند بیگانه وار

 

 

 

در سفر باشیم اندر زندگی
کن رها عشق به آن ، دل بستگی
هر کسی روزی به پایان می رسد
در سلامت می رسی با بندگی

 

 

هر که نفس خویش را سرکوب کرد
نفس شیطانی خود ، منکوب کرد
با ریاضت می توان پیروز شد
خویشتن را در جهان محبوب کرد

 

 

ماهی بی آب ، کی یک ماهی است
عارف بی عشق ، ظاهر عالی است
آب و ماهی ، عشق و عارف ، کی جدا
ماهی بی آب ، جسمی خاکی است

 

 

 

عشق کی گنجد درون ذهن ما
عشق باشد بی حد و بی انتها
بحر بی پایان بود انوار عشق
عشق باشد بهترین خلق خدا

 

 

گر نهی پا بر دل و امیال خویش
می نهی پا بر خود و امثال خویش
چون کنی دل را سرای شاه جان
می شوی شرمنده از اعمال خویش

 

 


نفس دون افعی و بر ما حاکم است
هر که دارد پیروی، دان نادم است
تا توانی کن حذر از نفس خود
هست شیطان در درون وعالم است

 

 

 




مست معشوقم و مست می ناب
می دنیا نکند روح بشر را سیراب
مست انگور بگردی چو شراب
موجب رنج و گناه است و عذاب

 

 


 


دانی که چرا دچار دردی و فغان
من معتقدم ز نفس ما گشته عیان
با نفی هوا و ترک امیال درون
خارج شوی ازخیال و تردید و گمان

 

 

این زبان دارد عملکردی دو جور
گاه می گردد چو آتش در تنور
آن بسوزاند هر احسانی و جود
گاه گردد مشعلی از عشق و شور

 


ای مرغ دیار بی کرانم
ای طوطی خوب و خوش بیانم
در روی زمین اسیر مایی
ای روح و روان و عشق و جانم

 

 

 

 


در میخانه گشا ، باز نما درها را
تو کنی باز در محفل بی همتا را
عارفان لب نگشایند به آسانی و زود
اندکی هست برای سخن آنها را

 


نجات آدمی در کسب علم است
علومی معنوی با صبر و حلم است
به عالم بهره دارد کسب دانش
معارف منجی انسان و سلم است

 

 


برو عاشق ز ساقی می طلب کن
هماره در سخن گفتن ادب کن
بنوش و جان خود را بیمه گردان
تعالی و کمال خود سبب کن

 


پیروی از نفس دون تنهایی است
عامل بدبختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و حیرانی است

 


پیروی از نفس و از امیال و جاه
گر ملاک ما بود در طی راه
نیست ما را روشنایی و وصال
عاقبت گردیم بی یار و پناه

 

 

 

 



 



 

 



 

 

 

 

 

 

  • ۹۹/۱۰/۱۴
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی