رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

رباعیات خانوادگی

 

زمزمه های قلب من ، نوای من
مانع رشد و کار من ، هوای من
کیست رسد به داد ما؟فقط تویی
گنج گران بی نظیر ، خدای من

 

 

ای تراب تیره این یکدانه گوهر مادر است
نیک میدارش که از دلدادگان حیدر است
بود بیرق دوز شاه تشنه کام کربلا
پرچمش بر سر در هر کوچه و هر معبر است

 

 

قدرت ای مادر بسی بالا بود

شان تو نزد خدا  اعلا بود

هست جنت زیر پایت همچو فرش

اجر و پاداشت بسی والا بود

 

 

چو خواهی دو دنیا بگردد شکر
تو مشکن دل مادر و هم پدر
نخواهند جز ، حرمت اندکی
دعا می کنند، تا نبینی خطر


آن بلبل خوش نوای دمساز
یکتا گوهری و محرم راز
روحش سوی جنت برین رفت
آن همدم و همسری سر افراز

 


گر تو را باشد تلاشی چون پدر
قدر عمر خود بدانی ای پسر
تا نباشد کار و کوشش در امور
می دهی عمر عزیزت را هدر

 

 

 

دردانه ی دهر و نکته پرداز

روحش سوی حق بود به پرواز

از سوز جگر، پدر همی سوخت

آن یار شفیق و محرم راز



 


...

گشتست رجالی به نظر باز نشسته
از دولت فرخنده و اقبال خجسته
هر گز نکند ترک ریاضی و غزل را
کی هست رها از غم امروز و گذشته؟

 .....

رجالی با رباعی کرده آغاز
نوین فصلی ز اشعار روان ساز
خدایا هر زمانش یاوری کن
شود شعرش به دنیا سایه انداز

 

 

دردانه  دهر  و  نکته  پرداز

روحش سوى حق بود به پرواز

از سوز جگر گلایه نا کرد

آن یار  شفیق و محرم راز

.

اگر خواهی کلام از آل عصمت
سخن از انبیا و شرح حکمت
بخوان اشعار پر مغز رجالی
کند افزون تورا در علم و را

 


مادر ای در ثمین اندر صدف
با ادب بودی و داری تو هدف
تربیت کردی مرا هر روز و شب
قدر تو را کس نداند با شرف


مادر ای دردانه ی یکتای من
یاد دادی تا بگویم من سخن
هست جنت زیر پای مادران
ای که هستی پاره ا ی از جان و تن


پرورش دادی مرا هر روز وشب
خود نمودی بهرمند از لطف رب
سوختی مانند شمعی بهر ما
تا نسوزم من ز درد و سوز و تب


خواب خوش در شب نداری مادرم
من چرا غافل ز احوالت شدم
تو نبودی لحظه ای غافل زمن
تا نسوزد اندکی بال و پرم


مادرم دست رجالی را بگیر
از علی فرزند خود هم دستگیر
همچو دورانی که بودم کودکت
تا زمانی که گشتم پیر پیر

 

 

دریغا اسوه ای ایثارمان رفت  

  ز محفل محرم اسرارمان رفت

شفیق و رهنما فرزانه همسر   

  بهین استاد خوش گفتارمان رفت

 

 

 

مرامش در خور صد افرین​ بود   

 چو گل در جمع یاران بهترین بود

صبور و با صفا و با کرامت      

   دوای درد دلهای غمین بود

 

 

گل بی خار گلزار محبت     

 به حق سر چشمه ی انوار رافت

به هر سختی مرا آرامش  ​جان    

   چو باران بهاری با طراوت 

 

 

ز جان شیدای آل مصطفی بود  

     گدای آستان مر تضی بود

شود محشور با زهرای اطهر   

   که عمری چاکر خیر النسا بود

 

 

   فلک از کف ربودی گوهرم را ​ 

   شکستی بی وفا بال و پرم را

تو چیدی آن گل خوش عطر و بو را   

     جدا کردی ز جانم دلبرم را

 

 

   دو صد افسوس جانم را ربودی​   

   صفای خانمان را ربودی

زهجرش محفل ما گشته خاموش 

    ز من روح و روانم را ربودی

 

  به یکباره گرفتی یار ما را​    

    جدا کردی ز ما دلدار ما را

ز ماتم ساغرم لبریز کردی    

    نکردی رحم حال زار ما را

 

 

بدیدم مرغک بشکسته بالی   

   کنار تربتش روزی رجالی

شنیدم با دل پر غصه می گفت 

  نماند از او به جز یک جای خالی

 

 

 

خدایا قبر او پر نور گردان     

   ورا با فاطمه محشور گردان

گذشتن از صراط و وادی حشر

    برایش از کرم میسور گردان

 

 

 مطیع امر حق در هر غمی بود

   عزیز و مهربان و گوهری  بود

نوای اهل حق را شد پذیرا     

   گل پر پر شده را همسری بود

 

   عجب رسمی خدا دارد بشر را ​ 

    که ما غافل ز اسرار و بصر را

اگر صاحب جمال و اقتداری  

  برد سوی خودش در یک نظر را

 

 

 

بیا ای اهل شور و با لیاقت      

    پذیرا می شوی روز قیامت

مکن حق را ز افکارت فراموش    

    چو خواهی نزد او لطف و سعادت

 

 

 هدف از خلقت انسان چو خواهی    

    تکامل باشد و زهد الهی

بشو تسلیم در امر الی الله   

   اگر خواهان رشدی و تعالی

 

 

  خدایا من رفیق  نفس پستم    

   ​در این دنیا اسیر و خود پرستم

قبولم کن مرا در درگه خود  

  که باشم عاشق و وقف تو هستم

 

 

که خواهم لطف تو اندر شب و روز 

   ندارد بینوا فهمی دل افروز

گدایت طالب اسرار گشته     

   مسیر مستقیمت را بیاموز   ​

 

 

 

باسمه تعالی
نصیحت

تا توانی کن تو پرهیز از سه چیز
تا نگردی دل پریش و هم مریض
کن تو پرهیز از قسم ، همچون قلم
آن نیازارد  یتیمی  یا عزیز
 

روح خود را از توهم  هم خیال
دور گردان از مصائب  هم ملال
تا توانی پاک گردان نفس خویش
شو مهیا  بهر دیدار و وصال


 

گر دهی تشخیص کاری را درست
کن تو همت در ادایش از نخست
صبر باشد عاملی در کار خوب
آن کلید مشکلات بی دواست

کن تو دوری از غم و غصه مدام
ترک کن این خصلت و خوی و مرام
دان خدا داده به ما عقل و خرد
عقل تو باشد پیمبر هم امام

 

آلوده مکن قلب و زبان  و چشمت
منجر به هلاکت است و حزن و خفت
هر ظلم شود به جان و هم جسم بشر
دان ریشه ی آن هوای نفس و حسرت
 

سروده شده توسط
دکتر علی  رجالی

 



 

 

 

نظرات (۱)

عالی بود

پاسخ:
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی