انسان کامل: قطب عالم، کون جامع و ...
انسان کامل که از او با القابى چون کون جامع، قطب عالَم، جام جهاننما، خلیفه، امام، صاحبزمان، اکسیر اعظم،خضر، مهدى، کامل، مکمّل، دانا، بالغ و[32] ... نیز تعبیر مىشود اصطلاحى است عرفانى و بر کسى که مظهر أتمّ اسماى حسناى الهى و آیینه تمامنماى خداست و در شریعت، طریقت و حقیقت، تمام و در اقوال و افعال و اخلاقِ نیک و نیز در معارف الهى سرآمد همه است[33] اطلاق مىگردد.
این اصطلاح در قرآن صریحاً بهکار نرفته است؛ ولى معنا و مفهوم آن را از آیاتى که به خلیفة اللّه، امام، مطهّر، مخلَص، مهتدى، صدّیق، صالح، مقرّب، سابق، مصطفى، مجتبى، ولىّاللّه، رسول، نبىّ، صاحبان نفس مطمئنه و عبودیت تامّة مربوط است مىتوان برداشت کرد، افزون بر این چون انسان کامل در همه اوصاف کمال سرآمد همه است مىتوان همه آیاتى را که به فضایل و کمالات انسانى اشاره دارد به انسان کامل مرتبط دانست، بلکه از آنرو که انسان کامل خود قرآن ناطق و قرآن خُلق وى است[34]، مىتوان همه قرآن را وجود کتبى انسان کامل و سورهها و آیات آن را مدارج و معارج وى معرفى کرد.
انسان کامل گرچه به اعتبار پایینترین نشئه و نازلترین مرتبه وجودیش خود را به فرمان خدا مانند سایر انسانها بشر معرفى مىکند: «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم» (کهف/18،110) و مىگوید: من از غیب بىاطلاعم و ازاینرو از بسیارى از خیرات بىبهرهام و برایم پیشامدهاى سوئى رخ مىدهد:«لَو کُنتُ اَعلَمُ الغَیبَ لاَستَکثَرتُ مِنَ الخَیرِ و ما مَسَّنِىَ السّوءُ» (اعراف/7،188) و از فرجام خویش و دیگران بىخبرم: «و ما اَدرى ما یُفعَلُ بى و لابِکُم» (احقاف/46،9) و به اقتضاى زندگى عالم مادّى از دیگر موجودات استفاده کرده و مانند دیگران در بازارها راه مىرود و نیازمند خوردن و آشامیدن است: «قالوا مالِ هـذا الرَّسولِ یَأکُلُ الطَّعامَ و یَمشى فِى الاَسواق» (فرقان/25،7)؛ ولى وى را به لحاظ نشئات و اطوار وجودى دیگرش مقامات و فضایلى است[35] که شناخت و برشمردن همه آنها از عهده فهم انسانهاى معمولى و نیز حوصله این مقال خارج است، ازاینرو در اینجا فقط به بیان اجمالى برخى از آنها بسنده مىشود.
مقامات و فضایل انسان کامل
1. یگانگى و وحدت:
انسان کامل به لحاظ اصل و ریشه یک حقیقت است[36] که از آن در عرفان به «حقیقت محمّدیه» تعبیر مىشود[37]؛ ولى همین حقیقت واحد را بر حسب اقتضائات متفاوت و استعدادهاى گوناگون در زمانهاى مختلف، مظاهرى متعدّد و تجلیّاتى متنوّع است.[38] این مظاهر و تجلیّات چیزى جز صورتهاى پیامبران و اولیاى معصوم نیست، ازاینرو قرآن کریم بهرغم اینکه برترى برخى از پیامبران را نسبت به برخى دیگر مىپذیرد: «تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلى بَعض» (بقره/2،253) همه انبیا را در کنار هم و معاضد یکدیگر معرّفى مىکند:«و اِذ قالَ عیسَى ابنُ مَریَمَ یـبَنى اِسرءیلَ اِنّى رَسولُ اللّهِ اِلَیکُم مُصَدِّقـًا لِما بَینَ یَدَىَّ مِنَ التَّورةِ و مُبَشِّرًا بِرَسول یَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد» (صف/61 ،6) و بین آنها هیچ تفرقهاى را به رسمیّت نمىشناسد:«والمُؤمِنونَ کُلٌّ ءامَنَ بِاللّهِ و مَلـئِکَتِهِ و کُتُبِهِ و رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَد مِن رُسُلِهِ» (بقره/2،285) در برخى از روایات نیز به این نکته به صورت رمز اشاره شده است؛ از جمله روایتى است که از امام على بن ابىطالب(علیه السلام) نقل شده است: نخستین چیزى که خداوند متعالى آن را آفرید نور حبیبش محمّد(صلى الله علیه وآله) بود ... . پس خداوند از نور محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) 20 دریا آفرید که همه از جنس نور بود. سپس به نور محمّد(صلى الله علیه وآله)فرمود: در آن دریاها نزول کند. پس نزول کرد و چون از آخرین دریا خارج شد خداوند متعالى به او فرمود: اى حبیب من! و اى سرور پیامبرانم! شفیع روز حشر تویى. آنگاه نور یاد شده به سجده افتاد و سپس برخاست و از او 000/124 قطره مترشّح شد و خداوند متعالى از هر قطره پیامبرى آفرید و زمانى که انوار انبیا کامل شد همه آنها مانند طواف حاجیان بر گرد خانه خدا بر گرد نور محمّد(صلى الله علیه وآله)طواف کردند[39]، بنابراین مىتوان گفت انسان کاملى که از ازل تا ابد مدار احکام عالم و مرکز دایره وجود است به اعتبار اصل و حقیقت یکى است، گرچه به اعتبار ظهور و تجلّى متعدّد است.
صرفنظر از وحدت انسان کامل به معناى مزبور، وحدت دیگرى را براى او مىتوان ثابت کرد و آن عبارت است از اینکه در هر زمان فقط یک فرد از انسان کامل وجود دارد و دیگران هر که باشند تابع و رعیّت وى به حساب مىآیند، زیرا انسان کامل مظهر «لَیسَ کَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42،11) است و همانگونه که خداوند حقیقت واحد است و تعدّد بردار نیست مظهر تام او نیز یک حقیقت است و کثرت و تعدّد را بر نمىتابد: «الإمام واحد دهره» [40] این وحدت را به صورت دیگر مىتوان از آیه مزبور استفاده کرد و آن عبارت از این است که «کاف» را در «کَمِثلِهِ» کاف تشبیه و «مثل» را به معناى مظهر تامّ دانسته و بگوییم چیزى شبیه مظهر تامّ خدا (انسان کامل) نیست. این سخن بدین معناست که انسان کامل نظیر ندارد.[41]
2. جامعیت و خلافت:
انسان کامل یگانه کلمهاى است که خود به تنهایى با جامعیت خویش همه اوصاف جمال و جلال خدا و جمیع اسماى حسناى او را به نمایش گذاشته است: «قالَ یـاِبلیسُ ما مَنَعَکَ اَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَىَّ» (ص/38، 75)، «وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31) و بدین ترتیب لایق مقام خلیفةاللّهى گشته است: «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَلیفَةً» (بقره/2،30) گرچه برخى از مفسران خلافت را در این آیه به معناى جانشینى ملائکه[42]، برخى به معناى جانشینى ابلیس و پیروان وى در زمین[43] و آن را شامل همه انسانها دانسته یا به آدم ابوالبشر اختصاص دادهاند[44]؛ ولى همانگونه که در بسیارى از تفاسیر آمده است مىتوان خلافت مزبور را به معناى جانشینى خدا دانست و آن را به انسان کامل که مظهر اسم اعظم «اللّه» و محلّ تجلّى همه اسماى حسناى الهى است اختصاص داد،[45] و افزود همین انسان کامل است که خداوند علم به حقایق اشیا و ماهیّات آنها را به او آموخته:«و عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31) و وى را معلّم فرشتگان: «قالَ یـــادَمُ اَنبِئهُم بِاَسمائِهِم...» (بقره/2،33) و مسجود آنان: «و اِذ قُلنا لِلمَلـئِکَةِ اسجُدوا لاِدَمَ» (بقره/2،34) بلکه مسجود همه موجودات[46] قرار داده است.
در برخى آیات از خلافت مزبور به «امانت» تعبیر شده است[47]؛ همان امانتى که آسمانها و زمین و کوهها از حمل آن سر باز زدند و تنها انسان کامل توانست آن را حمل کرده و از عهده آن به خوبى برآید: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـنُ ...» (احزاب/33،72)
خداوند در سوره یس مىفرماید: ما همه چیز را در امام مبین احصا کردهایم: «و کُلَّ شَىء اَحصَینـهُ فى اِمام مُبین» (یس/36،12) و این، به اعتبارى به جامعیت انسان کامل که ملاک خلافت اوست اشاره دارد، ازاینرو برخى از مفسران گرچه امام مبین را در آیه مزبور به کتاب مبین که همان لوح محفوظ است تفسیر کردهاند[48]؛ ولى با توجه به روایات وارده[49] آن را به نحوى بر على بن أبىطالب(علیه السلام)منطبق دانسته و چنین معنایى را از جمله معانى باطنى و اشارات قرآن به حساب آوردهاند.[50] جامعیت و خلافت انسان کامل را به گونه ذیل نیز مىتوان بیان کرد: انسان کامل مظهر اسم اعظم خداست و موجودات دیگر مظاهر دیگر اسماى کلّى و جزئى وىاند. از سوى دیگر مىدانیم اسم اعظم بر همه اسما محیط و در تمام آنها سارى و جارى است، بنابراین به اقتضاى تناسب ظاهر و مظهر باید گفت انسان کامل بر همه موجودات محیط است و در جمیع آنها سریان دارد، بلکه باید بگوییم حقایق عالم مظاهر حقیقت انسان کامل است، از این رو اهل معرفت عالم خارج را «انسان کبیر» دانستهاند. امیرمؤمنان، على(علیه السلام) در خطبهاى فرموده است: من قلم و لوح محفوظ[51] و عرش و کرسى و آسمانهاى هفتگانه و زمین هستم.[52]
3. علم و قدرت:
چون انسان کامل خلیفه خداست و خداوند نیز به همه چیز دانا: «اِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَىء عَلیم» (عنکبوت/29،62) و بر همه چیز تواناست: «اِنَّ اللّهَ على کُلِّ شَىء قَدیر» (بقره/2،20) مىتوان انسانِ کامل را مظهر دو اسم علیم و قدیر خدا دانست و بر همین اساس گستره علم او را تا مرز اطّلاع بر غیب: «عــلِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلى غَیبِهِ اَحَدا * اِلاّ مَنِ ارتَضى مِن رَسول» (جنّ/72،26ـ27)، مشاهده ملکوت:«کَذلِکَ نُرى اِبرهیمَ مَلَکوتَالسَّمـوتِ والاَرضِ» (انعام/6 ،75)، دانستن زبان مرغان: «عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیرِ» (نمل/27،16)، «فَقالَ ما لِىَ لا اَرَى الهُدهُدَ ... فَمَکَثَ غَیرَ بَعِید فَقالَ اَحَطتُ بِما لَم تُحِط بِهِ ...» (نمل/27،20ـ22) و مورچگان: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکـًا مِن قَولِها» (نمل/27،19)، و اِخبار از امور خصوصى افراد: «واُنَبِّئُکُم بِما تَأکُلونَ وما تَدَّخِرونَ فى بُیوتِکُم» (آلعمران/3،49) توسعه داد و نفوذ قدرت وى را نیز تا سر حدّ خلق و ایجاد: «اَنّى اَخلُقُ لَکُم مِنَ الطّینِ کَهَیـَةِ الطَّیرِ فَاَنفُخُ فیهِ فَیَکونُ طَیرًا بِاِذنِ اللّهِ» (آلعمران/3،49)، زنده کردن مردگان: «واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (آلعمران/3،49)، شفاى کور مادرزاد و بیمار مبتلا به پیسى: «واُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ» (آلعمران/3،49) و تصرّف در مادّه کائنات: «و اَلَنّا لَهُ الحَدید» (سبأ/34،10) که از این همه به ولایت تکوینى تعبیر مىشود، پذیرفت. لازم به ذکر است که با توجه به گستره وسیع علم انسان کامل و محدودیّت علم دیگران است که خداوند آنجا که خود را از وصف همه واصفان منزّه مىخواند وصف انسانهاى کامل را استثنا کرده و گفته آنان را در حق خود به رسمیت مىشناسد:«سُبحـنَ اللّهِ عَمّا یَصِفون * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصین» (صافّات/37،159 ـ 160) و همچنین براساس نفوذ قدرت انسان کامل است که اهل معرفت مقام وى را مقام مشیت اللّه و آیه کریمه «یَخلُقُ ما یَشاءُ ویَختارُ ما کانَ لَهُمُ الخِیَرَةُ سُبحـنَ اللّهِ وتَعــلى عَمّا یُشرِکون» (قصص/28،68) و دیگر آیات مشابه را در مشیّت بر وى صادق دانسته[53] و مشیت الهى را با حقیقت محمدى(صلى الله علیه وآله وسلم) و علوى(علیه السلام)متحد خواندهاند.[54]
4. فنا و عبودیّت:
عبودت انسان کامل عبودیت مطلق است؛ بدین معنا که او از انانیّت خود خارج گشته و نسبت به نفس خود هم ظلوم است ـ زیرا برخلاف هواها و خواستههاى آن قیام مىکند ـ و هم جهول ـ، زیرا او اساساً در برابر خدا غیرى نمىبیند ـ[55]: «اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولا» (احزاب/33،72)، پس ذات و صفات و افعال وى در ذات و صفات و افعال خدا فانى گشته: «وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/8 ،17)، «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّما یُبایِعونَ اللّهَ» (فتح/48،10) و بدین ترتیب به بالاترین مرتبه و مقام سیر و سلوک انسانى که همان عبودیت مطلق: «فَاَوحى اِلى عَبدِهِ» (نجم/53 ،10) و کمال انقطاع: «إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک» است دست یافته و اساس و زیر بناى ربوبیّت را در خود محقّق ساخته است: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة».[56] در سوره قدر ـ به اعتبار معناى باطنى آن ـ از فنا و عبودیت انسان کامل به «لیلة» تعبیر شده است: «اِنّا اَنزَلنـهُ فى لَیلَةِ القَدر» (قدر/97،1)، زیرا «لیلة» خفاى مطلق است و انانیّت انسان کامل تحت تابش شمس أحدى مختفى گشته است،[57]ازاینرو امام صادق(علیه السلام)در تفسیر فرات کوفى «لَیلَةالقَدر» را بر حضرت صدّیقه طاهره، فاطمهزهرا(علیها السلام) که از مصادیق بارز انسان کامل است اطلاق کرده و فرموده است: هرکس فاطمه را درک کند به تحقیق لیلة القدر را درک کرده است.[58]
5 . قرب و ولایت:
انسان کامل در همه زمینهها و میدانها گوى سبقت را از همگان ربوده: «و لا یرقى إلی الطیر» و از همه نسبت به خداوند مقرّبتر است: «السّـبِقونَ السّـبِقون * اُولـئِکَ المُقَرَّبون» (واقعه/56 ،10 ـ 11)، ازاینرو بین او و خدا واسطهاى نیست:«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنى»(نجم/53 ،8 ـ 9)، بلکه او خود واسطه دیگران است و فیض وجود و کمالات آن از آبشار وجودى او به سوى آفریدگان سرازیر مىگردد: «ینحدر عنی السیل» و درست به همین جهت وِلایت و تدبیر امور دیگران به وى واگذار شده «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا اَلَّذینَ یُقِیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتونَ الزَّکوةَ و هُم رکِعون» (مائده/5 ،55) و به عنوان ولىّ خدا هم حقّ تشریع و قانونگذارى دارد: «ولاُِحِلَّ لَکُم بَعضَ الَّذى حُرِّمَ عَلَیکُم»(آلعمران/3،50)، «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِى اِسرءیلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسرءیلُ عَلى نَفسِهِ» (آلعمران/3،93) و هم حقّ اجرا و حکومت: «یـداودُ اِنّا جَعَلنـکَ خَلیفَةً فِى الاَرضِ فَاحکُم بَینَالنّاسِ بِالحَقِّ» (ص/38،26)، «فاحکُم بَینَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ» (مائده/5 ،48) و هم حقّ تصرّف در موجودات عالم: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّیحَ تَجرى بِاَمرِهِ رُخاءً حَیثُ اَصاب * والشَّیـطینَ کُلَّ بَنّاء وغَوّاص * وءاخَرینَ مُقَرَّنینَ فِى الاَصفاد» (ص/38، 36 ـ 38)
6 . برگزیدگى و فضیلت:
اوصاف و کمالات انسان کامل همه براساس تفضّل خدا و تخصیص الهى است و شخص وى و کسب و اکتسابش در آنها هیچگونه دخالتى ندارد. واژههاى اصطفاء: «اِنَّ اللّهَ اصطَفى ءادَمَ ونوحـًا وءالَ اِبرهیمَ وءالَ عِمرنَ عَلَى العــلَمین» (آلعمران/3،33)، تفضیل و اجتباء و هدایت: «واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمین * ومِن ءابائِهِم وذُرِّیّـتِهِم واِخونِهِم واجتَبَینـهُم وهَدَینـهُم اِلى صِرط مُستَقیم» (انعام/6 ،86 و87)، اخلاص: «واذکُر عِبـدَنا اِبرهیمَ واِسحـقَ ویَعقوبَ اُولِى الاَیدى والاَبصـر * اِنّا اَخلَصنـهُم بِخالِصَة ذِکرَى الدّار» (ص/38،45ـ46) و تطهیر: «اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا» (احزاب/33،33) هریک همراه با بار معنوى خاصّ خود آنهم با توجّه به اسنادش به خداوند مطلب یاد شده را تأیید مىکند، ازاینرو امامرضا(علیه السلام) در روایت معروف خود درباره شناخت امام مىفرماید: امام بدون آنکه خود نقشى داشته باشد واجد همه فضایل و مناقب است:«مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه و لا اکتساب، بل اختصاص من المفضّل الوهّاب» ، بنابراین، دیگران که از مصادیق انسان کامل نیستند نمىتوانند با کسب و طلب خویش به مرتبه وى دست یابند: «ولایرقى إلىّ الطیر» «و إنکم لاتقدرون على ذلک» ؛ ولى در هر صورت همه مکلّفاند در راه او حرکت کرده و به فراخور استعدادشان خود را هرچه بیشتر به وى نزدیک سازند و از کمالات و اوصاف او بهرهمند گردند: «ولکن أعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد» [59] بدیهى است که قدر و منزلت هر کسى به نزدیکى وى به انسان کامل وابسته است، و سعى و تلاش خود اوست که این مهمّ را رقم خواهد زد: «و اَن لَیسَ لِلاِنسـنِ اِلاّ ما سَعى» (نجم/53 ،39)
7. رهبرى و امامت:
انسان کامل با توجّه به کمالات و فضایلى که از جانب خداوند به وى اعطا شده ـ مانند خط کشى که خود مستقیم است و میزان استقامت خطوط واقع مىشود ـ خودش ساخته دست خدا: «فإنّا صنایع ربّنا» «أدّبنی ربّی فاحسن تأدیبی» و تجسّم عینى صراط مستقیم است: «نحن الصراط المستقیم» و مىتواند الگو و سرمشق دیگر انسانها و امام و راهنماى آنان قرار گیرد: «و اِذِ ابتَلى اِبرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124)، «و الناس بعد صنایع لنا» [60] انسان کامل امام الکلّ فى الکلّ على الکلّ و باذن خداوند شفیع و مکمّل سالکان راه خداست:«مَن ذَا الَّذى یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّ بِاِذنِهِ» (بقره/2، 255) و همه انسانها مکلّفاند او را وسیله تقرّب خویش به خداوند قرار داده: «وابتَغوا اِلَیهِ الوَسیلَةَ»(مائده/5 ،35) و قول و فعل و صفت وى را میزان سنجش اقوال و افعال و صفات خود بدانند: «نحن الموازین القسط» و فرمانهاى او را اطاعت کرده و از آنها سرپیچى نکنند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم» (نساء/4،59)، «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا استَجیبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم» (انفال/8 ،24)، «ومَن یَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ و یَتَعَدَّ حُدودَهُ یُدخِلهُ نارًا خــلِدًا فیها» (نساء/4،14) و چون او خلیفه خداست اطاعتش عین اطاعت خدا: «مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» (نساء/4،80) و عصیان او نیز عصیان خداوند است. خداوند در آیه 56 احزاب/33 آنجا که مىفرماید: «اِنَّ اللّهَ ومَلـئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا صَلّوا عَلَیهِ و سَلِّموا تَسلیمـا» به مؤمنان دستور مىدهد تا مانند خدا و فرشتگان بر انسان کامل درود فرستند و بدین وسیله هرچه بیشتر به او نزدیک شده و با امتثال فرمانهاى وى از هرگونه انحراف و گمراهى نجات یابند، ازاینرو برخى از مفسران به حق معتقدند که انسان کامل از درود و صلوات مؤمنان بهرهاى نمىبرد، همانگونه که خداوند از عبادت بندگان سودى نمىبرد[61]، بلکه این مؤمنان هستند که با عبادت خدا و نیز درود فرستادن بر انسان کامل خود را در مسیر جریان فیض خدا و خلیفه وى قرار داده و بدین ترتیب بیش از پیش از برکات و خیرات نامتناهى بهرهمند مىگردند. در زیارت جامعه کبیره درود فرستادن بر اهل بیت(علیهم السلام) و اختصاص به نعمت ولایت ایشان، مایه نیکویى خلق، پاکى نفوس، پاکیزگى روح و کفاره گناهان دانسته شده است.[62] بر پایه روایتى جبرئیل(علیه السلام) به پیامبر(صلى الله علیه وآله)خبر داده است: هرکس بر ایشان درود فرستد خداوند 10 بار بر او درود فرستاده و 10 سیّئه را از وى محو و 10 حسنه را برایش ثبت خواهد کرد.[63]
حکمت و ضرورت انسان کامل:
از آنچه در مراحل پیشین گفته شد به خوبى مىتوان به حکمت و ضرورت وجود انسان کامل در نظام هستى پىبرد؛ ولى براى وضوح بیشتر تأکید مىشود بدون وجود انسان کامل نه فیض وجود از مبدأ جواد صادر مىگردد، و نه سیر تکاملى موجودات ـ به ویژه افراد انسان ـ سامان مىیابد:«بکم فتح اللّه و بکم یختم» و شاید به همین سبب است که خداوند جهت بیان جعل خلیفه در زمین واژه«جاعل» را که مشتقّ است و بر زمان خاصّى دلالت ندارد بهکار برده است: «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَلیفَةً» (بقره/2،30)؛ گویا خواسته است بگوید نظام آفرینش بدون انسان کامل جسدى بىروح و موجودى بىخاصیت است، ازاینرو لازم است به طور پیوسته در زمین خلیفة جعل شود تا هیچگاه زمین از حجّت خدا تهى نباشد، افزون بر این، انسان کامل علّت غایى ایجاد است: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و بدون او حرکت ایجادى ناقص و ابتر است، پس نمىتوان وجود عالَم را بدون وجود انسان کامل پذیرفت: «و ما اَرسَلنـکَ اِلاّ رَحمَةً لِلعــلَمین» (انبیاء/21،107)
منابع
اقبال الاعمال؛ انسان کامل؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه؛ بحارالانوار؛ تفسیر الصافى؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر فرات الکوفى؛ تفسیر القرآن الکریم، صدرالمتألهین؛ تهذیب الاحکام؛ حاشیة القونوى على تفسیر البیضاوى؛ رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن؛ شرح اصول الکافى، مازندرانى؛ شرح دعاى سحر؛ شرح فصوص الحکم؛ عیون اخبار الرضا(علیه السلام)؛ الکافى؛ الکشاف؛ المزار الکبیر؛ مصباح الانس؛ مصباح الشریعه؛ مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه؛ مناقب آلابىطالب؛ من لایحضرهالفقیه؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ نهج البلاغه.
حسن رمضانى
- ۹۵/۰۴/۱۴