رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۶ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خود نمایی

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۸۷ تا ۱۷۸۹
خود نمایی

این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیا و از سخن

مولانا می گوید، مطمئنم از اینکه خداوندمن و تو و ما ها را آفرید تا اینکه خود را ببیند.تو گل سرخ آفریدی، تا لطافت خود را ببینی.تو باران را ایجاد کردی، تا طراوت و حیات بخشی خود را تماشا کنی.در حقیقت اطراف خود آئینه های گوناگون قرار داده ای که به هر طرف نگاه می کنی خود و تجلی صفات خود را ببینی.
همانند خطاطی که چیزی را می نویسد و با نگاه کردن به آن لذت می برد و یا نقاشی که شکلی را می کشد و با دیدن هنر خود از آن لذت می برد.ما انسانها نیز نتیجه هنر نمایی خدای متعال هستیم.لذا خدا از اثر خود که می تواند نقش جانشینی او را در زمین داشته باشد لذت می ببرد.
مولانا می گوید، خداوند دوست داشت که خود را در آئینه های گوناگون ببیند.لذا صفات حق تعالی در مخلویات گوناگون تجلی پیدا کرد.مولانا می گوید، اگر این من و تو ها از بین برود ، آنگاه همه ما یک روح واحد می شویم و مشتاق دیدار روی حق تعالی می گردیم.در حقیقت، وقتی انسانها تو را می بینند که این منیت ها از بین برود و بر هوای نفس خویش غالب شوند.
مولانا می گوید، ای خدایی که دارای مقام کن هستی.همینکه اراده کنی که کاری انجام شود، آن عملی می شود.بیا و نظری هم به ما کن و از توانایی مقام کن،استفاده نما و نظری به ما هم داشته باش.همانطوریکه با گفتن یک کن مخلوقات گوناگون را ایجاد کردی، به این نفس هم دستور بده تا مطیع و فرمانبردار تو گردد و تسلیم اوامر حق تعالی گردد.

مکن تکیه بر عقل تنها،  بشر
شود موجب کبر و اندوه و شر
اگرعقل تنها شود رهنما
نبینی تو حق را ورای نظر

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

روح لطیف

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۸۵ تا ۱۷۸۶

روح لطیف

ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یکها محو شد انک توی

مولانا می گوید، ای خدا ما و من در کنار تو معنا ندارد.زن و مرد از نظر ظاهری و جسمی متمایزند ولی هر دو دارای روحی لطیف از طرف خدای متعال دارند.روح زنانه و روح مردانه نداریم.جسم ها زن و مرد دارند ولی روح ها اینگونه نیست.
مولانا می گوید در عالم معنا، در کنار حق تعالی،بالا و پائین،زن و مرد، من و تو، معنی ندارد.همانطوریکه با کنار گذاشتن جنسیت زن و مرد ، انسان به یک حقیقت لطیف دست پیدا می کند بطوریکه در دو جسم تجلی کرده است.همانند نور واحد که به آئینه های گوناگون تابیده شده باشند.یک حقیقت است که در انسان های گوناگون توزیع شده است.خواه زن باشند و یا خواه مرد باشند.چنانچه منیت ها کنار گذاشته شود، آنگاه تنها یک چیز دیده می شود و همه نظرها خدایی می شود.
برای مثال، وقتی نور خورشید به شیشه های رنگی یک دریچه می تابد.در اثر انعکاس نور به زمین ،رنگهای گوناگونی مشاهده می شود.اگر عالم هستی را به دریچه ای از رنگهای گوناگون تصور کنیم.با تابیدن نور هستی به آن، که واحد است، انواع نور ها با رنگ های متمایز حاصل می گردد.
بعبارت دیگر، یک حقیقت به عالم هستی نظر کرده است.در اثر این نظر انسان، گیاه،حیوان و اجسام گوناگون در عالم هستی ،با اشکال به ظاهر متفاوت، ایجاد شده اند. همانگونه که انعکاس نور به یک شیشه کدر، موجب می شود که تصویری کدر بر روی زمین حاصل شود.اگر نور الهی به دلهای پاک تابیده شود، انسان های الهی نتیجه آن می گردد.چنانچه نور الهی به آئینه دلهای آلوده و ناپاک بتابد، انسان های خطا کار پدید می آید.بنابراین خوب یا بد بودن مردم ، ریشه در خود و هوای نفسانی ما دارد و ربطی به خدا که آنها را خوب و یا بد خلق کرده است ندارد.

 روح باشد ماندگار، و جسم  بی جان  می رود 
 عهد و پیمان  ماندگار ، و  عمر هر آن می رود 
علم باشد ماندگار، و ثروت از کف می رود
آنچه  ماند،کار خیر است، مابقی  دان  می رود

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

حاجت

می رسد الطاف حق هر روز و شب
پس چرا مایوس و دل گیری ز رب
او دهد جان و دهد روزی تو را

از خدا کن حاجت خود را طلب

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

گله مندی

من که باشم تا کنم از حق گله
من چرا بی صبرام و بی حوصله
آنچه هستم، آنچه دارم، از خداست
هر چه او خواهد شود بی فاصله

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شکایت

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات :۱۷۸۱ تا ۱۷۸۴
شکایت

من ز جان جان شکایت می‌کنم
من نیم شاکی روایت می‌کنم
دل همی‌گوید کزو رنجیده‌ام
وز نفاق سست می‌خندیده‌ام
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستانه و صدر در معنی کجاست
ما و من کو آن طرف کان یار ماست

مولانا می گوید،من مگر چه کسی هستم که از خدای بزرگ گله و شکایت کنم.آنچه من می گویم روایت داستان زندگی خود است.جان من در دست خدای متعال است که در بدن من محبوس شده است.من این مطالب را می گویم تا افراد با چشمی باز و دیدی روشن پا به عرصه زندگی بگذارند.
این دل مرتب گله از مصائب و مشکلات می کند.اما من می دانم که ظاهر و باطن این دل فرق می کند.در ظاهر ابراز ناراحتی می کند ولی در باطن از سختی ها و رنج هایی که از طرف خدای متعال برای او مقدور گشته و نهایتا موجبات رشد او را فراهم می کند، خوشحال است.لذا من به این دل می خندم و توجه ای به او نمی کنم.
مولانا می گوید، من از این نفاق سست دل که نفاقش زود معلوم و رو می شود خنده ام می گیرد.از طرفی ابراز ناراراحتی می کند ولی در واقع خوشحال است.مولانا می گوید، ای خدا هر کاری که تو انجام می دهی صحیح و درست می باشد.خدایا تو راه خود را ادامه بده و به گلایه های پر از نفاق من اعتنایی نکن.
خداوند آنچه انجام می دهد با حقیقت سازکار است.اگر رنجی به انسان وارد می شود برای اصلاح فرد لازم بوده تا او به انحراف خود پی ببرد و به راه مستقیم بیاید و ادامه مسیر دهد.همانطوریکه رنده باعث می شود که چوب صیقل پیدا کند و زیبا گردد.این رنج ها نیز دل انسان را صیقل می دهد تا نور الهی توسط آن انعکاس پیدا کند.
وقتی انسان با اعمال خود موجبات رنج دیگران یا خود را فراهم می کند، چنانچه خداوند به نحو مقتضی خطای او را یادآوری و یا در صدد اصلاح بر می آید.نباید ناراحت شد.بلکه بالعکس باید از خدای متعال به خاطر تذکر به خود از او تشکر نمود.
مولانا می گوید، ای خالقی که صاحبدلان و راست گویان به تو افتخار می کنند.به اصلاح امور هر طور که می دانید، اقدام نما.تو صدر نشین مجلس و من در آستانه و ورودی در جا دارم.تو راه خود را ادامه بده.در حقیقت مولانا می خواهد بگوید من در مقابل تو هیچم و تو فرمانده وسرآمد همه هستز می باشی.اگر جلال و جمالی هست، همگی از آن توست.
مولانا سپس در پایان می گوید که در عالم معنا، پائین و بالا معنی ندارد.هر آنچه هست بالاست.آنجایی که یار باشد، من و ما بی معنی است.هر آنچه هست، اوست.

مبدا هستی خدا و آخر هستی خداست
می توان گفتا که او از ابتدا تا انتهاست
خود نمایی می کند در عالم و قرآن وانس
ذکر  یزدان در بیان و در کلام انبیاست

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۷۷ تا ۱۷۷۹
اشک چشم

ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل‌رنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق

همانطوریکه با درد زایمان فرزندی بدنبا می آید و موجب خوشنودی خانواده می گردد.مولانا خداوند را در این بیت دل رنجان خطاب می کند.او می گوید ای خالقی که با ناخوشی ها، که ریشه در هوای نفس من دارد،دل من را می رنجانی.این ناخوشی ها را به جان می خرم.ناخوشی های خدا در نهایت خوشی برای انسان می آورد.مانند پنبه زن که با چوب زدن به پنبه های کثیف، پنبه های سفید ایجاد می کند.
مولانا می گوید من خواهان و عاشق رنج و مصیبت ها هستم.زیرا اینها در ابتدا به ظاهر موجب کدورت من شده، اما مطمئنم که خداوند خیر من را می خواهد و هر آنچه از طرف خداوند برای ما اتفاق افتد برای من مفید است، خواه آنرا دوست داشته و یا دوست نداشته باشم.
مولانا می گوید، از اینکه خداوند با یک عملی که انجام می دهد خوشایند است، من نیز که عاشق او هستم،آن عمل را خوش می دارم.او می گوید غم هایی که خدا در دل من قرار دارد، همانند سرمه برای دو چشم می ماند که موجب افزایش دید چشم من می گردد.همانطوریکا چشم با سرمه زیبا و موجب افزایش بینایی می گردد.غم و غصه هایی که خداوند در دل من قرار می دهد ،باعث بیداری من از غفلت ها می گردد.با ایجاد بصیرت و معرفت ، نگاه من به جهان هستی بهتر می شود. اشکهای چشمانم دریایی از گوهرها
می گردد.
مولانا می گوید، این قطراتی که از چشمان من جاری می شود و مردم آنرا اشک می نامند، آن گوهرهای گرانبها هستند.مولانا می گوید غم و ناراحتی هایی که از طرف خدا برایم پیش می آید، موجب می شود که با اشک های چشمانم دریایی از گوهر ایجاد گردد.

آب و آتش می کند صحرا خزان
عشق و گریه می برد ما را جنان
سبز می گردد زمین از ابر و نور
تو ندانی لذت اشک و فغان

دکتر علی رجالی

@alirejali

  • علی رجالی