باسمه تعالی
برداشتهایی از غزلیات حافظ
غزل_۱۲ :بیت اول
زیبایی
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
فروغ به معنای روشنایی است.منظور از ماه حسن ،یعنی خوبی و زیبایی که همانند ماه می باشد.عالیترین نماد زیبایی است.رخشان به معنای تابان و درخشان می باشد.آب روی، به آبی گفته می شود که به صورت می زنند و موجب خرمی و شادابی می گردد.همانند آبی که به زمین می ریزند و موجب سرسبزی زمین می گردد. به اعتبار و آبروی افراد نیز گفته می شود.خوبی در اینجا به معنای زیبایی بکار رفته است.چاه به معنای گودی در اینجا بکار رفته است.زنخدان یعنی چانه.لذا چاه زنخدان به معنای گودی چانه می باشد که نشانه ی زیبایی بوده است.
ماه اگر روشنایی دارد بخاطر قرار گرفتن در مقابل خورشید و کسب نور از آن است.انسان نیز اگر دارای زیبای است بخاطر این است که آنرا از زیبایی خدای متعال گرفته است. همانطوریکه ماه چون آینه است که نور خورشید را منعکس می کند و ماه منبع نور نیست.انسان نیز اگر زیبایی دارد از خودش نیست بلکه زیبایی خداوند در او جلوه گری می کند.
حافظ می گوید علت زیبایی شما بخاطر این است که شما از چاه زیبایی آبی را برداشته و به صورت زده اید و موجبات زیبایی صورت را ممکن ساخته اید.در حقیقت هر کس در عالم منزلت و جایگاهی خوب پیدا کرد به خاطر عنایت حق تعالی در حق او بوده است.
رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
بود زیبایی ما از خداوند
طلب کن از خدا نور ولایت
غزل۱۲:بیت دوم
فرمان الهی
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
عزم به معنای قصد کردن است.منظور از جان بر لب این است که صبر و تحملم تمام شده است و جانم از بدنم دارد خارج می شود.
دلبستگی افراد شکل های گو ناگونی دارد.بعضی ها به اموال خود است که با گرفتن آنها ممکن است جان خود را از دست دهند.ممکن است دلبستگی فرد به کسی باشد که اگر به آن نرسد حتی اقدام به خود کشی کند، که چرا به محبوب خود نرسیده است.بعضی ها هم پست و مقام و منصب های دنیایی است که با گرفتن از آنها دچار افسردگی و سر خوردگی و نا امیدی می شوند.
خوشا به حال کسانی که دلبستگی آنها فقط به خدای متعال باشد.اینان برای کسب رضای الهی بهترین سرمایه خود که جانشان هست در راه او می دهند تا به محبوب واقعی برسند.
حافظ به خدای خود می گوید جانم به لب آمده و قصد دیدار تو را دارم و دیگر تاب و توان ندارم.یا مرا پیش خود ببر و اگر نمی خواهی از این دنیا ببری مرا از موهبت های خود فراموش مکن.در هر صورت من مطیع اوامر تو هستم.هر آنچه تو بخواهی من هم تسلیم آن هستم.
حافظ می خواهد بگوید که مرگ و حیات در دست توست.اگر جان مرا بگیری ، در حقیقت با پیش تو بودن مرا زنده کرده ای .اگر جان مرا نگیری ، دیگر جانم به لب آمده و شوق دیدار تو را دارم.اما من تسلیم فرمان و ارداه تو هستم.
شهادت موجب افشای افکار
حقیقت دیده گردد نزد اغیار
علی در کعبه گوید آرزویش
کند خوشبختیش ابراز و اظهار
غزل ۱۲:بیت سوم
رسوای عالم
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
دور به معنای زمانه و روزگار است. همچنین برای چرخش و گردش نیز بکار می رود.نرگس گل خوشبو و معطر است.اما برای چشمان خمار معشوق نیز بکار می رود.طرف بستن به معنای سود بردن است.عافیت یعنی سلامت بودن است.
فروختن به معنای عرضه کردن وتظاهر و تماشا کردن بکار می رود.مستوری به معنای پنهان و مخفی نگاشتن است.
گل شبو عطرش آنقدر فراگیر است که بویش قابل پنهان کردن نیست.عشق و شیدایی همانند بوی گل شبو می ماند.لذا نمی توان به عاشق گفت که عشق خود را از دیگران پنهان کند.انسان عاشق رسوای عالم است.
حافظ می گوید کسی که چرخش چشمان خمار تو را حس کرد.دیگر مست و دیوانه می شود و نمی تواند در عافیت و سلامت باشد.لذا از چنین عاشقی نباید انتظار داشت که بتواند عشق خود را آشکار نسازد.امکان ندارد کسی عاشق جمال حق تعالی باشد و عشق او در اعمال و گفتار و کردار او منعکس نباشد.
حافظ در حقیقت می خواهد بگوید خدایی که ناظر بر احوال هستی است .او جهان را همانند ظرف می که بین مستان به راحتی به گردش در می آورد.هر کسی به این معرفت برسد هوش و سلامتی خود را از دست می دهد.این فرد دیگر نمی تواند شیدایی خود را پنهان کند.لذا دیگران از فرد عاشق تقاضای مستوری عشقش را نکنند.
خوشا آنان که در پیش خدای اند
شفیق و مهر بان و بی ریای اند
ندارند مونسی جز یار محبوب
که جان خود به جانان می سپارند
غزل ۱۲: بیت چهارم
بیداری
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
بخت به معنای طالع و دولت و اقبال است.مگر در اینجا به معنای حتمی و یقین بکار رفته است.روی رخشان یعنی روی نورانی و چهره درخشان می باشد.
انسان خواب آلود با زدن آب به صورتش بیدار می شود.حافظ می گوید برای بیداری ما از خواب غفلت کافی است خداوند عنایتی به ما کند تا به حقایق هستی آشنا شویم و از گمراهی نجات یابیم.همانند آبی که به چهره می پاشند.
تا زمانی که خداوند به انسان رو نکند امکان بیداری ما وجود ندارد.حافظ می گوید به یقین خداوند به من رو کرده و بخت و اقبال من باز شده است.زیرا خداوند آب حیات بر روی من پاشیده است.انسانی که بخت و اقبالش خفته شده باشد با کمترین عنایت از سوی خداوند بیدار می شود.
عاشقم عاشق مردان خدا
عاشق همدم و همراه ولا
آنکه جانش کف دست است هنوز
نه هر انکس که اسیر است و رها
غزل ۱۲: بیت ششم
بزم جم
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
عمرتان باد و مراد ، یعنی عمری بلند و طولانی داشته باشید و به آرزوی خود برسید.منظور از ساقیان ، می دهندگان هستند.جم مخفف جمشید است.آن پادشاه افسانه ای است.دوران شما یعنی در دوره ی زندگی شما.
واژه ها و کلمات دارای معنا و منظور های گوناگون است.بستگی به گوینده و زمان و مکان دارد.اگر یک باغبان در باغ بگوید گل نرگس،منظور او گل خوش بوی گیاهی است.اما اگر یک مداح در ایام نیمه شعبان بگوید گل نرگس،منظور انسان کامل امام زمان است.لذا تفاوت ها بسیار است.
بزم جم نیز دارای دو معناست.اگر یک شرابخوار بگوید ، منظورش بزم جمشید است.در افسانه ها گویند جمشید اولین کسی بود که شراب را درست کرده و بزم های آنچنانی بر پا می کرده است .اما حافظ منظورش از بزم جم ، بزم در بارگاه الهی است.لذا منظور از ساقیان بزم جم، اولیای الهی می باشند که شراب معرفت را در دلهای انسان ها می ریزند و آنها را مست و شیفته حق می نمایند.
حافظ خطاب به اولیای الهی می گوید امید است شما دارای عمر طولانی باشید و به آرزوهایتان که هدایت مردم به سوی پرودگار عالم است دست یابید.اگر چه امکان بهره مندی نزدیک در دوران زندگی شما نصیب ما نگردید تا ما را از معرفت الهی سرشار نمائید.
افسوس که عمر خود،به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر، به آهی طی شد
دریاب که هر ثانیه چون در باشد
دوران جوانی، به تباهی طی شد
غزل ۱۲:قسمت هفتم
دلدار
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
منظور از خرابی بی قراری است.زینهار یعنی آگاه باشید. منظور از اصطلاح جان من و جان شما اینست که جان من را همانند جان خود بدانید.لذا جان من و تو یکی هست.
تنها دلدار است که به دل آرامش و قرار می دهد.تنها دلداری که آرامش به دلها می دهد خدای متعال است .قرآن کریم می فرماید تنها با یاد و توجه به خدادلها آرام می گیرند.
حافظ اظهار ادب می کند و مستقیما از خدا طلب آرامش نمی کند.بلکه از اولیای الهی می خواهد که شفیع او شوند و از خدای متعال برای او طلب آرامش کنند.او می گوید جان من را همانند جان خود منظور کنید.همانطوریکه دلدارتان به شما آرامش می دهد دل من را نیز به آرامش برسانید.
مولانا می گوید:
مؤمنان معدود لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جانهای شیران خداست
غزل ۱۲ :بیت هشتم
زلف پریشان
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
منظور از دست دادن میسر و امکان شدن است.لذا کی دهد دست به معنای این است که چه موقع امکان پذیر است.غرض مقصود و منظور می باشد.منظور از همدستان موافقان با انسان می باشد.خاطر مجموع یعنی خیال راحت و آسوده است.
بهترین زمان برای انسان سالک وقتی است که همه حواس و افکار و دلش متوجه به خدای متعال باشد.منظور از زلف پریشان اجزای هستی و آیات الهی هستند.
حافظ می گوید آیا زمانی فرا می رسد که من با وجود زرق و برق دنیا فقط تو را ببینم و توجه من عیر از تو به چیز دیگری نباشد.
زلف در کنار رخ زیباست.لذا حافط جهان هستی که به اذن خدای متعال ایجاد شده است به زلف پریشان تعبیر می کند.بابا طاهر می گوید وقتی به دریا و صحرا می نگرم تو را می بینم.لدا زلف را به عالم حق تشبیه می کند.دنیا وقتی برای انسان زیباست که خدای متعال در آن حضور داشته باشد.زندگی بدون خدا زیبا نیست.زلف را پریشان نامد زیرا باعث شده که آرامش بسیاری را به خاطر دلبستگی به دنیا پریشان کند.
حافظ می گوید کی فرا می رسد زمانی که تعلقات و خاطر من به دنیا همسو با رضای حق تعالی گردد و من با کاروان جهان هستی همسو شوم و آنچه که تو می خواهی من به آن عمل کنم.همه عالم دارند تو را تسبیح می کنند.می شود که من هم تو را تسبیح کنم.تنها در این وقت است که خاطر من آرام می گیرد و همراه عالم هستی حرکت می کند.
غنچه ها باز شوند در اثر باد صبا
روح و جان شاد شوند پرتوی انوار خدا
اولیا حامل انوار خدا می باشند
تا نسیمی بوزد بر دل و افکار شما
غزل ۱۲:بیت نهم
راه عشق
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
منظور از دور دار،یعنی خود را دور نگه داشتن است.قدیما دامن ها را بلند می دوختند بطوریکه روی زمین کشیده می شد.قربان به معنای قربانی است.
راه خدا راه عشق است که عاشقان در این راه اشکهای خونین جاری نمودند.لذا خاک این را آغشته به خون عاشقان می باشد.
حافظ خود را یکی از این عاشقان می داند.
حافظ به معشوق مجازی خود می گوید وقتی از کوی ما می گذری دامان خود را جمع کن, زیرا در این خاک خون ها از چشمان عاشقان به زمین ریخته شده است.
در حقیقت حافظ می خواهد به خدای متعال بگوید که در راه تو چه جانها و خونهایی نثار شده است.لذا بیا و بر ما عنایتی و توجهی هم به ما کن.
عشق یعنی با خدا همگون شدن
بی خو د از خود گشتن و مجنون شدن
منتظر باشی که تا اذنت دهند
چون شهیدان غوطه ور در خون شدن
غزل ۱۲ : بیت دهم
دعا
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
آمین یعنی مستجاب کن و آن را بپذیر.لعل سنگ سرخ رنگ و گرانبهایی است که یاقوت نام دارد.در ادبیات کنایه به لب سرخ یار دارد.شکر افشان کنایه به سخن شیرین دارد.
انسان به مرحله ای می رسد که دیگر امور دنیوی برای او لذت و شیرینی ندارد.
مولانا می گوید:
به خدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین
نه بدان کیسه پرزر نه بدین کاسه زرین
بکشی اهل زمین را به فلک بانگ زند مه
که زهی جود و سماحت عجبا قدرت و تمکین
چو خیال تو بتابد چو مه چارده بر من
بگزد ساعد و اصبع ز حسد زهره و پروین
هله المنه لله که بدین ملک رسیدم
همه حق بود که می گفت مرا عشق تو پیشین
چو مرا بر سر پا دید به سر کرد اشارت
که رسید آنچ تو خواهی هله ایمن شو و بنشین
همه خلق از سر مستی ز طرب سجده کنانش
بره و گرگ به هم خوش نه حسد در دل و نی کین
نشناسند ز مستی ره ده از ره خانه
نشناسند که مردیم عجب یا گل رنگین
قدح اندر کف و خیره چه کنم من عجب این را
بخورم یا که ببخشم تو بگو ای شه شیرین
تو بخور چه بود بخشش هله که دور تو آمد
هله خوردم هله خوردم چو منم پیش تو تعیین
تو خور این باده عرشی که اگر یک قدح از وی
بنهی بر کف مرده بدهد پاسخ تلقین
انسان درجاتی پیدا می کند که فقط زمانی که معشوق لب باز می کند و با عاشق صحبت می کند لذت می برد.این سخنان همانند قند و شکر شیرین می باشد.
بین اولیای الهی و مردم اختلاف دید و نگاه وجود دارد.آنان از اینکه با خدا گفتگو می کنند لذت می برند،اما ما با کسب امور دنیوی لذت می بریم.آنها چشمشان فقط به خدا دوخته شده است و ما به این و آن.
حافظ می گوید من دعایی می کنم و شما آمین بگوئید و از خدا آنرا طلب کنید.ای خدا روزی ما را سخنان گهر بار خودت که از قند شیرین تر است قرار بده.من از بس که حرف دیگران را شنیده ام ذائقه مرا تلخ کرده است تو بیا و با سخنانت دهان مرا شیرین کن.
گفت سجاد این سخن، در موقع ذکر خدا
استجابت می کندحق، هر تمنا هر دعا
گاه میگردد قبول و گاه بعدا مستجاب
گاه میگردد ذخیره، تا شود روز ی ادا
غزل ۱۲: بیت یازدهم
قدر شناسی
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
منظور از ما بگو،یعنی از طرف ما بگو.حق ناشناسان ، یعنی مردمان قدر ناشناس .گوی چوگان، توپ کوچک بازی چوگان را گویند.
حافظ می گوید سر بر تن کسی که قدر شناس نباشد سنگینی می کند.این سر همانند توپ چوگان می ماند که با زدن چوب هر لحظه به طرفی می رود و چنین فردی دارای شخصیت ثابت و پایدار نمی باشد.
شهر یزد از قدیم به دیار مومنان شهرت داشت.لذا حافظ اشاره دارد به مردمان یزد.حافظ به باد صبا می گوید که پیغام ما را به مومنین برسانید که کسانی که در خصوص دین خدا که باعث حفظ آنهاست قدر شناس نیستند.همانند توپهای چوگان می مانند که بطور مرتب اسباب دست این و آن قرار می گیرند.
از آن روز دشمن به ما چیره شد
که دین و دیانت ز بن کنده شد
چو ارزش به ضد خودش اصل شد
ز فرهنگ چیز دگر عرضه شد
غزل۱۲: بیت دوازدهم
سفره الهی
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
قرب به معنای نزدیک بودن می باشد.بساط به معنای گسترده کردن است.منظور از بساط قرب کنایه از بهره مندی از سفره پهن شده از معارف الهی توسط اولیای الهی است. به سعی و تلاش ،همت می گویند. بنده شاه، یعنی غلام شاه می باشد.ثنا خوان به معنای دعاگو است.
پیرو بیت قبل این غزل، که حافظ مردمان یزد را اهل ایمان می داند.او می گوید شما سر سفره نعمات الهی نشسته اید.اگر چه ما از این سفره الهی دور هستیم.اما تلاش می کنیم که خود را به آن نزدیک کرده و ما هم نصیبی از آن ببریم و بر سر این سفره بنشینیم.
حافط می گوید ما هم غلام شاه نعمات خدای متعال هستیم و دعا گوی شما هستیم.قدیما به یزد نجف کوچک می گفتند .پادشاه نجف هم امیر المو منین است.لذا حافط می خواهد بگوید ما غلام جانشین و انسان کامل امیر مو منان هستیم.
من چو خارم به کنار گل خوشبوی علی
دست گل چین زمان چید گل روی علی
تیغ کین تابه جبین شه عالم بنشست
غرق خون گشت چو گل، قامت و گیسوی علی
دکتر علی رجالی
@alirejali