رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

رسوای عالم

باسمه تعالی
برداشتهایی از غزلیات حافظ
غزل ۱۲:بیت سوم
رسوای عالم

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما

دور به معنای زمانه و روزگار است. همچنین برای چرخش و گردش نیز بکار می رود.نرگس گل خوشبو و معطر است.اما برای چشمان خمار معشوق نیز بکار می رود.طرف بستن به معنای سود بردن است.عافیت یعنی سلامت بودن است.
فروختن به معنای عرضه کردن وتظاهر و تماشا کردن بکار می رود.مستوری به معنای پنهان و مخفی نگاشتن است.
گل شبو عطرش آنقدر فراگیر است که بویش قابل پنهان کردن نیست.عشق و شیدایی همانند بوی گل شبو می ماند.لذا نمی توان به عاشق گفت که عشق خود را از دیگران پنهان کند.انسان عاشق رسوای عالم است.
حافظ می گوید کسی که چرخش چشمان خمار تو را حس کرد.دیگر مست و دیوانه می شود و نمی تواند در عافیت و سلامت باشد.لذا از چنین عاشقی نباید انتظار داشت که بتواند عشق خود را آشکار نسازد.امکان ندارد کسی عاشق جمال حق تعالی باشد و عشق او در اعمال و گفتار و کردار او منعکس نباشد.
حافظ در حقیقت می خواهد بگوید خدایی که ناظر بر احوال هستی است .او جهان را همانند ظرف می که بین مستان به راحتی به گردش در می آورد.هر کسی به این معرفت برسد هوش و سلامتی خود را از دست می دهد.این فرد دیگر نمی تواند شیدایی خود را پنهان کند.لذا دیگران از فرد عاشق تقاضای مستوری عشقش را نکنند.

خوشا آنان که در پیش خدای اند
شفیق و مهر بان و بی ریای اند
ندارند مونسی جز یار محبوب
که جان خود به جانان می سپارند

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

یار محبوب

خوشا آنان که در پیش خدای اند
شفیق و مهر بان و بی ریای اند
ندارند مونسی جز یار محبوب
که جان خود به جانان می سپارند


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

فرمان الهی

باسمه تعالی
برداشتهایی از غزلیات حافظ
غزل۱۲:بیت دوم
فرمان الهی

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

عزم به معنای قصد کردن است.منظور از جان بر لب این است که صبر و تحملم تمام شده است و جانم از بدنم دارد خارج می شود.
دلبستگی افراد شکل های گو ناگونی دارد.بعضی ها به اموال خود است که با گرفتن آنها ممکن است جان خود را از دست دهند.ممکن است دلبستگی فرد به کسی باشد که اگر به آن نرسد حتی اقدام به خود کشی کند، که چرا به محبوب خود نرسیده است.بعضی ها هم پست و مقام و منصب های دنیایی است که با گرفتن از آنها دچار افسردگی و سر خوردگی و نا امیدی می شوند.
خوشا به حال کسانی که دلبستگی آنها فقط به خدای متعال باشد.اینان برای کسب رضای الهی بهترین سرمایه خود که جانشان هست در راه او می دهند تا به محبوب واقعی برسند.
حافظ به خدای خود می گوید جانم به لب آمده و قصد دیدار تو را دارم و دیگر تاب و توان ندارم.یا مرا پیش خود ببر و اگر نمی خواهی از این دنیا ببری مرا از موهبت های خود فراموش مکن.در هر صورت من مطیع اوامر تو هستم.هر آنچه تو بخواهی من هم تسلیم آن هستم.
حافظ می خواهد بگوید که مرگ و حیات در دست توست.اگر جان مرا بگیری ، در حقیقت با پیش تو بودن مرا زنده کرده ای .اگر جان مرا نگیری ، دیگر جانم به لب آمده و شوق دیدار تو را دارم.اما من تسلیم فرمان و ارداه تو هستم.

شهادت موجب افشای افکار
حقیقت دیده  گردد نزد اغیار
علی در کعبه گوید آرزویش 
کند خوشبختیش ابراز و اظهار


دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عامل زیبایی




رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
بود زیبایی ما از خداوند
طلب کن از خدا نور ولایت




  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از غزلیات حافظ
غزل_۱۲ :بیت اول
زیبایی

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

فروغ به معنای روشنایی است.منظور از ماه حسن ،یعنی خوبی و زیبایی که همانند ماه می باشد.عالیترین نماد زیبایی است.رخشان به معنای تابان و درخشان می باشد.آب روی، به آبی گفته می شود که به صورت می زنند و موجب خرمی و شادابی می گردد.همانند آبی که به زمین می ریزند و موجب سرسبزی زمین می گردد. به اعتبار و آبروی افراد نیز گفته می شود.خوبی در اینجا به معنای زیبایی بکار رفته است.چاه به معنای گودی در اینجا بکار رفته است.زنخدان یعنی چانه.لذا چاه زنخدان به معنای گودی چانه می باشد که نشانه ی زیبایی بوده است.
ماه اگر روشنایی دارد بخاطر قرار گرفتن در مقابل خورشید و کسب نور از آن است.انسان نیز اگر دارای زیبای است بخاطر این است که آنرا از زیبایی خدای متعال گرفته است. همانطوریکه ماه چون آینه است که نور خورشید را منعکس می کند و ماه منبع نور نیست.انسان نیز اگر زیبایی دارد از خودش نیست بلکه زیبایی خداوند در او جلوه گری می کند.
حافظ می گوید علت زیبایی شما بخاطر این است که شما از چاه زیبایی آبی را برداشته و به صورت زده اید و موجبات زیبایی صورت را ممکن ساخته اید.در حقیقت هر کس در عالم منزلت و جایگاهی خوب پیدا کرد به خاطر عنایت حق تعالی در حق او بوده است.

 رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
بود زیبایی ما از خداوند
طلب کن از خدا نور ولایت


غزل۱۲:بیت دوم
فرمان الهی

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

عزم به معنای قصد کردن است.منظور از جان بر لب این است که صبر و تحملم تمام شده است و جانم از بدنم دارد خارج می شود.
دلبستگی افراد شکل های گو ناگونی دارد.بعضی ها به اموال خود است که با گرفتن آنها ممکن است جان خود را از دست دهند.ممکن است دلبستگی فرد به کسی باشد که اگر به آن نرسد حتی اقدام به خود کشی کند، که چرا به محبوب خود نرسیده است.بعضی ها هم پست و مقام و منصب های دنیایی است که با گرفتن از آنها دچار افسردگی و سر خوردگی و نا امیدی می شوند.
خوشا به حال کسانی که دلبستگی آنها فقط به خدای متعال باشد.اینان برای کسب رضای الهی بهترین سرمایه خود که جانشان هست در راه او می دهند تا به محبوب واقعی برسند.
حافظ به خدای خود می گوید جانم به لب آمده و قصد دیدار تو را دارم و دیگر تاب و توان ندارم.یا مرا پیش خود ببر و اگر نمی خواهی از این دنیا ببری مرا از موهبت های خود فراموش مکن.در هر صورت من مطیع اوامر تو هستم.هر آنچه تو بخواهی من هم تسلیم آن هستم.
حافظ می خواهد بگوید که مرگ و حیات در دست توست.اگر جان مرا بگیری ، در حقیقت با پیش تو بودن مرا زنده کرده ای .اگر جان مرا نگیری ، دیگر جانم به لب آمده و شوق دیدار تو را دارم.اما من تسلیم فرمان و ارداه تو هستم.

شهادت موجب افشای افکار
حقیقت دیده  گردد نزد اغیار
علی در کعبه گوید آرزویش 
کند خوشبختیش ابراز و اظهار


غزل ۱۲:بیت سوم
رسوای عالم

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما

دور به معنای زمانه و روزگار است. همچنین برای چرخش و گردش نیز بکار می رود.نرگس گل خوشبو و معطر است.اما برای چشمان خمار معشوق نیز بکار می رود.طرف بستن به معنای سود بردن است.عافیت یعنی سلامت بودن است.
فروختن به معنای عرضه کردن وتظاهر و تماشا کردن بکار می رود.مستوری به معنای پنهان و مخفی نگاشتن است.
گل شبو عطرش آنقدر فراگیر است که بویش قابل پنهان کردن نیست.عشق و شیدایی همانند بوی گل شبو می ماند.لذا نمی توان به عاشق گفت که عشق خود را از دیگران پنهان کند.انسان عاشق رسوای عالم است.
حافظ می گوید کسی که چرخش چشمان خمار تو را حس کرد.دیگر مست و دیوانه می شود و نمی تواند در عافیت و سلامت باشد.لذا از چنین عاشقی نباید انتظار داشت که بتواند عشق خود را آشکار نسازد.امکان ندارد کسی عاشق جمال حق تعالی باشد و عشق او در اعمال و گفتار و کردار او منعکس نباشد.
حافظ در حقیقت می خواهد بگوید خدایی که ناظر بر احوال هستی است .او جهان را همانند ظرف می که بین مستان به راحتی به گردش در می آورد.هر کسی به این معرفت برسد هوش و سلامتی خود را از دست می دهد.این فرد دیگر نمی تواند شیدایی خود را پنهان کند.لذا دیگران از فرد عاشق تقاضای مستوری عشقش را نکنند.

خوشا آنان که در پیش خدای اند
شفیق و مهر بان و بی ریای اند
ندارند مونسی جز یار محبوب
که جان خود به جانان می سپارند


غزل ۱۲: بیت چهارم
بیداری

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

بخت به معنای طالع و دولت و اقبال است.مگر در اینجا به معنای حتمی و یقین بکار رفته است.روی رخشان یعنی روی نورانی و چهره درخشان می باشد.
انسان خواب آلود با زدن آب به صورتش بیدار می شود.حافظ می گوید برای بیداری ما از خواب غفلت کافی است خداوند عنایتی به ما کند تا به حقایق هستی آشنا شویم و از گمراهی نجات یابیم.همانند آبی که به چهره می پاشند.
تا زمانی که خداوند به انسان رو نکند امکان بیداری ما وجود ندارد.حافظ می گوید به یقین خداوند به من رو کرده و بخت و اقبال من باز شده است.زیرا خداوند آب حیات بر روی من پاشیده است.انسانی که بخت و اقبالش خفته شده باشد با کمترین عنایت از سوی خداوند بیدار می شود.


عاشقم عاشق مردان خدا
عاشق همدم و همراه ولا
آنکه جانش کف دست است هنوز
نه هر انکس که اسیر است و رها




غزل ۱۲: بیت ششم
بزم جم

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

عمرتان باد و مراد ، یعنی عمری بلند و طولانی داشته باشید و به آرزوی خود برسید.منظور از ساقیان ، می دهندگان هستند.جم مخفف جمشید است.آن پادشاه افسانه ای است.دوران شما یعنی در دوره ی زندگی شما.
واژه ها و کلمات دارای معنا و منظور های گوناگون است.بستگی به گوینده و زمان و مکان دارد.اگر یک باغبان در باغ بگوید گل نرگس،منظور او گل خوش بوی گیاهی است.اما اگر یک مداح در ایام نیمه شعبان بگوید گل نرگس،منظور انسان کامل امام زمان است.لذا تفاوت ها بسیار است.
بزم جم نیز دارای دو معناست.اگر یک شرابخوار بگوید ، منظورش بزم جمشید است.در افسانه ها گویند جمشید اولین کسی بود که شراب را درست کرده و بزم های آنچنانی بر پا می کرده است .اما حافظ منظورش از بزم جم ، بزم در بارگاه الهی است.لذا منظور از ساقیان بزم جم، اولیای الهی می باشند که شراب معرفت را در دلهای انسان ها می ریزند و آنها را مست و شیفته حق می نمایند.
حافظ خطاب به اولیای الهی می گوید امید است شما دارای عمر طولانی باشید و به آرزوهایتان که هدایت مردم به سوی پرودگار عالم است دست یابید.اگر چه امکان بهره مندی نزدیک در دوران زندگی شما نصیب ما نگردید تا ما را از معرفت الهی سرشار نمائید.

 افسوس که عمر خود،به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر، به آهی طی شد
دریاب که هر ثانیه چون در باشد
دوران جوانی، به تباهی طی شد


غزل ۱۲:قسمت هفتم
دلدار

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما

منظور از خرابی بی قراری است.زینهار یعنی آگاه باشید. منظور از اصطلاح جان من و جان شما اینست که جان من را همانند جان خود بدانید.لذا جان من و تو یکی هست.
تنها دلدار است که به دل آرامش و قرار می دهد.تنها دلداری که آرامش به دلها می دهد خدای متعال است .قرآن کریم می فرماید تنها با یاد و توجه به خدادلها آرام می گیرند.
حافظ اظهار ادب می کند و مستقیما از خدا طلب آرامش نمی کند.بلکه از اولیای الهی می خواهد که شفیع او شوند و از خدای متعال برای او طلب آرامش کنند.او می گوید جان من را همانند جان خود منظور کنید.همانطوریکه دلدارتان به شما آرامش می دهد دل من را نیز به آرامش برسانید.
مولانا می گوید:

مؤمنان معدود لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جانهای شیران خداست



غزل ۱۲ :بیت هشتم
زلف پریشان
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

منظور از دست دادن میسر و امکان شدن است.لذا کی دهد دست به معنای این است که چه موقع امکان پذیر است.غرض مقصود و منظور می باشد.منظور از همدستان موافقان با انسان می باشد.خاطر مجموع یعنی خیال راحت و آسوده است.
بهترین زمان برای انسان سالک وقتی است که همه حواس و افکار و دلش متوجه به خدای متعال باشد.منظور از زلف پریشان اجزای هستی و آیات الهی هستند.
حافظ می گوید آیا زمانی فرا می رسد که من با وجود زرق و برق دنیا فقط تو را ببینم و توجه من عیر از تو به چیز دیگری نباشد.
زلف در کنار رخ زیباست.لذا حافط جهان هستی که به اذن خدای متعال ایجاد شده است به زلف پریشان تعبیر می کند.بابا طاهر می گوید وقتی به دریا و صحرا می نگرم تو را می بینم.لدا زلف را به عالم حق تشبیه می کند.دنیا وقتی برای انسان زیباست که خدای متعال در آن حضور داشته باشد.زندگی بدون خدا زیبا نیست.زلف را پریشان نامد زیرا باعث شده که آرامش بسیاری را به خاطر دلبستگی به دنیا پریشان کند.
حافظ می گوید کی فرا می رسد زمانی که تعلقات و خاطر من به دنیا همسو با رضای حق تعالی گردد و من با کاروان جهان هستی همسو شوم و آنچه که تو می خواهی من به آن عمل کنم.همه عالم دارند تو را تسبیح می کنند.می شود که من هم تو را تسبیح کنم.تنها در این وقت است که خاطر من آرام می گیرد و همراه عالم هستی حرکت می کند.

غنچه ها باز شوند در اثر باد صبا
روح و جان شاد شوند پرتوی انوار خدا
اولیا حامل انوار خدا می باشند
تا نسیمی بوزد بر دل و افکار شما



غزل ۱۲:بیت نهم
راه عشق

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
منظور از دور دار،یعنی خود را دور نگه داشتن است.قدیما دامن ها را بلند می دوختند بطوریکه روی زمین کشیده می شد.قربان به معنای قربانی است.
راه خدا راه عشق است که عاشقان در این راه اشکهای خونین جاری نمودند.لذا خاک این را آغشته به خون عاشقان می باشد.
حافظ خود را یکی از این عاشقان می داند.
حافظ به معشوق مجازی خود می گوید وقتی از کوی ما می گذری دامان خود را جمع کن, زیرا در این خاک خون ها از چشمان عاشقان به زمین ریخته شده است.
در حقیقت حافظ می خواهد به خدای متعال بگوید که در راه تو چه جانها و خونهایی نثار شده است.لذا بیا و بر ما عنایتی و توجهی هم به ما کن.

عشق یعنی با خدا همگون شدن
بی خو د از خود گشتن و مجنون شدن
منتظر باشی که تا اذنت دهند
چون شهیدان غوطه ور در خون شدن




غزل ۱۲ : بیت دهم
دعا

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما

آمین یعنی مستجاب کن و آن را بپذیر.لعل سنگ سرخ رنگ و گرانبهایی است که یاقوت نام دارد.در ادبیات کنایه به لب سرخ یار دارد.شکر افشان کنایه به سخن شیرین دارد.
انسان به مرحله ای می رسد که دیگر امور دنیوی برای او لذت و شیرینی ندارد.
مولانا می گوید:
به خدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین
نه بدان کیسه پرزر نه بدین کاسه زرین
بکشی اهل زمین را به فلک بانگ زند مه
که زهی جود و سماحت عجبا قدرت و تمکین
چو خیال تو بتابد چو مه چارده بر من
بگزد ساعد و اصبع ز حسد زهره و پروین
هله المنه لله که بدین ملک رسیدم
همه حق بود که می گفت مرا عشق تو پیشین
چو مرا بر سر پا دید به سر کرد اشارت
که رسید آنچ تو خواهی هله ایمن شو و بنشین
همه خلق از سر مستی ز طرب سجده کنانش
بره و گرگ به هم خوش نه حسد در دل و نی کین
نشناسند ز مستی ره ده از ره خانه
نشناسند که مردیم عجب یا گل رنگین
قدح اندر کف و خیره چه کنم من عجب این را
بخورم یا که ببخشم تو بگو ای شه شیرین
تو بخور چه بود بخشش هله که دور تو آمد
هله خوردم هله خوردم چو منم پیش تو تعیین
تو خور این باده عرشی که اگر یک قدح از وی
بنهی بر کف مرده بدهد پاسخ تلقین
انسان درجاتی پیدا می کند که فقط زمانی که معشوق لب باز می کند و با عاشق صحبت می کند لذت می برد.این سخنان همانند قند و شکر شیرین می باشد.
بین اولیای الهی و مردم اختلاف دید و نگاه وجود دارد.آنان از اینکه با خدا گفتگو می کنند لذت می برند،اما ما با کسب امور دنیوی لذت می بریم.آنها چشمشان فقط به خدا دوخته شده است و ما به این و آن.
حافظ می گوید من دعایی می کنم و شما آمین بگوئید و از خدا آنرا طلب کنید.ای خدا روزی ما را سخنان گهر بار خودت که از قند شیرین تر است قرار بده.من از بس که حرف دیگران را شنیده ام ذائقه مرا تلخ کرده است تو بیا و با سخنانت دهان مرا شیرین کن.

گفت سجاد این سخن، در موقع ذکر خدا 
استجابت می کندحق، هر تمنا هر دعا 
گاه می‌گردد قبول و گاه بعدا مستجاب 
گاه می‌گردد ذخیره، تا شود روز ی ادا


غزل ۱۲: بیت یازدهم
قدر شناسی

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

منظور از ما بگو،یعنی از طرف ما بگو.حق ناشناسان ، یعنی مردمان قدر ناشناس .گوی چوگان، توپ کوچک بازی چوگان را گویند.
حافظ می گوید سر بر تن کسی که قدر شناس نباشد سنگینی می کند.این سر همانند توپ چوگان می ماند که با زدن چوب هر لحظه به طرفی می رود و چنین فردی دارای شخصیت ثابت و پایدار نمی باشد.
شهر یزد از قدیم به دیار مومنان شهرت داشت.لذا حافظ اشاره دارد به مردمان یزد.حافظ به باد صبا می گوید که پیغام ما را به مومنین برسانید که کسانی که در خصوص دین خدا که باعث حفظ آنهاست قدر شناس نیستند.همانند توپهای چوگان می مانند که بطور مرتب اسباب دست این و آن قرار می گیرند.

از آن روز دشمن به ما چیره شد 
که دین و دیانت ز بن کنده شد 
چو ارزش به ضد خودش اصل شد 
ز فرهنگ چیز دگر عرضه شد



غزل۱۲: بیت دوازدهم
سفره الهی

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

قرب به معنای نزدیک بودن می باشد.بساط به معنای گسترده کردن است.منظور از بساط قرب کنایه از بهره مندی از سفره پهن شده از معارف الهی توسط اولیای الهی است. به سعی و تلاش ،همت می گویند. بنده شاه، یعنی غلام شاه می باشد.ثنا خوان به معنای دعاگو است.
پیرو بیت قبل این غزل، که حافظ مردمان یزد را اهل ایمان می داند.او می گوید شما سر سفره نعمات الهی نشسته اید.اگر چه ما از این سفره الهی دور هستیم.اما تلاش می کنیم که خود را به آن نزدیک کرده و ما هم نصیبی از آن ببریم و بر سر این سفره بنشینیم.
حافط می گوید ما هم غلام شاه نعمات خدای متعال هستیم و دعا گوی شما هستیم.قدیما به یزد نجف کوچک می گفتند .پادشاه نجف هم امیر المو منین است.لذا حافط می خواهد بگوید ما غلام جانشین و انسان کامل امیر مو منان هستیم.

من چو خارم به کنار گل خوشبوی علی
دست گل چین زمان چید گل روی علی
تیغ کین تابه جبین شه عالم بنشست
غرق خون گشت چو گل، قامت و گیسوی علی


دکتر علی رجالی
@alirejali









  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

منشا زیبایی

باسمه تعالی
برداشتهایی از غزلیات حافظ
غزل_۱۲ :بیت اول
زیبایی

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

فروغ به معنای روشنایی است.منظور از ماه حسن ،یعنی خوبی و زیبایی که همانند ماه می باشد.عالیترین نماد زیبایی است.رخشان به معنای تابان و درخشان می باشد.آب روی، به آبی گفته می شود که به صورت می زنند و موجب خرمی و شادابی می گردد.همانند آبی که به زمین می ریزند و موجب سرسبزی زمین می گردد. به اعتبار و آبروی افراد نیز گفته می شود.خوبی در اینجا به معنای زیبایی بکار رفته است.چاه به معنای گودی در اینجا بکار رفته است.زنخدان یعنی چانه.لذا چاه زنخدان به معنای گودی چانه می باشد که نشانه ی زیبایی بوده است.
ماه اگر روشنایی دارد بخاطر قرار گرفتن در مقابل خورشید و کسب نور از آن است.انسان نیز اگر دارای زیبای است بخاطر این است که آنرا از زیبایی خدای متعال گرفته است. همانطوریکه ماه چون آینه است که نور خورشید را منعکس می کند و ماه منبع نور نیست.انسان نیز اگر زیبایی دارد از خودش نیست بلکه زیبایی خداوند در او جلوه گری می کند.
حافظ می گوید علت زیبایی شما بخاطر این است که شما از چاه زیبایی آبی را برداشته و به صورت زده اید و موجبات زیبایی صورت را ممکن ساخته اید.در حقیقت هر کس در عالم منزلت و جایگاهی خوب پیدا کرد به خاطر عنایت حق تعالی در حق او بوده است.

 رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
بود زیبایی ما از خداوند
طلب کن از خدا نور ولایت

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

بزرگواری

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف:قسمت سی ام
بزرگواری
وقتی یعقوب وارد مصر شد.یوسف آغوش خود را به روی پدر باز نمود و از او استقبال گرم نمود.یوسف به پدر پیشنهاد نمود که او بر تخت بنشیند و او با برادران در پائین تخت باشند.اما پدر و برادران به سجده رفتند و از خدای متعال تشکر و شکر گزاری کردند.وقتی سر از خاک برداشتند یوسف به پدر گفت آیا خواب مرا بخاطر دارید که خورشید و ماه و یازده ستاره در مقابل من به سجده افتادند.خداوند خواب مرا تعبیر کرد.پدر اشاره به خورشید و ماه اشاره به خاله که نقش مادر را برای من داشت و ستارگان اشاره به برادران دارد.
یوسف از مصائب خود سخنی نگفت.او بیرون آمدن از زندان را می گوید نه رفتن به زندان را.بعلاوه برای اینکه برادران رنجیده نشود بیرون آمدن از چاه را اشاره نمی کند.او به نعمتی اشاره می کند که خانواده خود را در کنار خویش دارد.در کنار خانواده بودن دارای برکاتی هست.امام حسین می فرمایند صله رحم علاوه بر طولانی شدن عمر باعث افزایش رزق و روزی هم می گردد.صله رحم همانند آتش گرفتن هیزم می ماند که تا زمانی که کنار هم قرار دارند هم گرمایش بیشتر دارند و هم مدت زمانی که شعله ور هستند بیشتر است.یوسف ریشه جدایی از خانوده را در شیطان می داند.او می گوید خداوند خواست که تحولاتی در برادران ایجاد شود.
درسی که از این آیات انسان بدست می آورد اینکه انسان سعی کند در مصاف با دیگران از خوشی ها و خوبی ها سخن گوید و سخنی نگوید که موجب رنجش دیگران شود.بعلاوه ریشه کدورات ها از شیطان است.همچنین از اتفاقاتی که می افتد ، باید نگاه مثبت دا شت.
حافظ می گوید:

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
یوسف از نعماتی که خداوند به او عطا کرده اشاره می کند.خداوند است که علم تاویل و چنین جایگاهی را به من عطا نمود.عالم هستی آنچه دارد بخاطر خدای متعال است.زمانی فرعون بر مصر حکومت می کرد وادعای خدائی می کرد ولی یوسف می گوید خدا قادر و توانا هست.او خدا را ولی خود می داند.انسان در دوران زندگی مراحلی را می گذراند.در کودکی والدین ولی او هستند.اما در میان سالی والدین یاری دهنده فرزندان می باشند. یوسف چه در کودکی و چه در بزرگسالی خدا را همواره ولی خود می داند.کسانی هستند که در بز رگسالی خدا را ولی خود نمی دانند .اینان سقوط و گمراهی خود را دنبال می کنند.انسان ها وقتی که خود را در مقابل حق تعالی ناچیز شمردند،آنگاه زمینه رشد خود را فراهم نموده اند.
علامه طباطبایی می گوید:

 مهرخوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد

رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه

ذرٌه یی بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد

من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد

جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود

که درین بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟

خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد

خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم

با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

خـــم ابروت مــرا دید و زمن یغمـا برد

همه دل باخته بودیم وهراسان که غمت

همه را پشت سـر انداخت مرا تنـها برد


 ایمان به خدا امید ما گشت
دین حافظ ما زهر خطا گشت
حرص و حسد وغرور فرجام
نابودی دین شد  و بلا گشت

دکتر علی رجالی
@alirejali





  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طلب آمرزش


هر که استغفار از یزدان نمود
مو جبات رحمت و غفران نمود
حق پذیرد توبه ای افراد را
او ببخشد خاطی و احسان نمود

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

استغفار

باسمه تعا لی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف : قسمت بیست و نهم
استغفار
یوسف به برادران خود گفت که این پیراهن مرا روی چشمان حضرت یعقوب قرار دهید.ان شا الله بینایی مجدد خود را پدر بدست می آورد.همانطوریکه پارچه کعبه خانه خدا به خاطر تعلق به خدا اثر بخش است.لباس مظهر خدا نیز به اذن الله شفا بخش است.
زنبور عسل به خاطر نشستن روی گل می تواند عسل ایجاد کند که بسیار شفا بخش است.یوسف هم بخاطر داشتن ارتباط معنوی با خدای متعال ،پیراهن او می تواند شفا بخش شود.این به ما می آموزد که برون رفت از مشکلات در گرو اتصال با معدن و سر چشمه معرفت الهی است.
پیراهن یوسف همانند عصای موسی عمل می کند.روزی عصا به سنگ زده می شود و چشمه آب جاری می گردد.روزی به دریا می زند و دریا خشک می شود.امروز هم روزی پیراهن یوسف باعث رسوایی سخنان دروغ زلیخا و برادران یوسف می شود.امروز باعث شفابخشی چشم پدر می گردد.
وقتی برادران یوسف به طرف کنعان آمدند.یعقوب گفت اگر به من نسبت دروغ نمی دهید بوی پیراهن یوسف به مشامم می رسد.روزی یعقوب بوی پیراهن یوسف را در کنعان استشمام نمی کرد.اما امروز بخاطر ریاضت ها و مصیبتها و صبر ی که پیشه کرد امکان استشمام بوی پیراهن یوسف از مصر را پیدا می کند.
انسان های معمولی بخاطر کارهای که می کنند دچار زحمت و مصیبت می شوند.اما اولیای الهی که ظلمی یا خطایی نکرده اند. آنها بخاطر ساخته شدن مورد آزمایشات الهی قرار می گیرند.انسان ها هر قدر از کوه بالاتر می روند افق دیدشان بیشتر میشود.بالعکس وقتی به طرف پائین می آیند به تدریج افق دیدشان کمتر می شود.هر قدر اعتقادات و باورهای ما به خدای متعال بیشتر گردد.افق دید و نگاه ما به خداوند بیشتر می شود.
انسان های که در سیر و سلوک الهی قدم بر می دارند.هر قدر پیشرفت می کنند قدرت حواس گو ناگون آنها افزایش می یابد و چشم دل آنها بر روی حقایق هستی باز می شود.علاوه بر چشم سر با چشم دل نیز به حقایق هستی یقین پیدا می کنند.دیگر نیازی به دیدن با چشم سر ندارند.نور خورشید را می بینند لذا نیازی به دیدن خورشید ندارند .
اولیای الهی حواس درونیشان فعال است.برای مثال سخنان دروغ ما را زود متوجه می شوند.انسانهای که در مسیر سیر و سلوک الهی هستند.بخاطر مصائب و رعایت تقوا حواس باطنی آنها فعال می شود.
خانواده یعقوب سخنان یعقوب را در خصوص یوسف آن هم بعد از سی سال باور نکردند.تا اینکه کاروان فرا رسید و پیراهن یوسف را به چشمان یعقوب مالیدند.در این هنگام یعقوب گفت من به شما گفتم که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.در این هنگام خانواده یعقوب خواستند که یعقوب طلب استعفار برای آنها از خدای متعال کند و از اینکه او را نمی شناختند و او را گمراه خطاب می کردند معذرت خواهی کردند.هر کسی استغفار کند از مغفرت الهی محروم نخواهد شد.با استغفار انسان از هر گونه غم و غصه رهایی می یابد.استغفار همانند تخته پاک کن می ماند که هرنوشته روی تخته را پاک می کند.با استغفار کردن موجبات آمرزش انسان فراهم می شود.حضرت امیر المومنین علی می فرمایند در عجبم از کسانی که از رحمت الهی نا امید هستند.در صورتیکه خداوند برای آنها راه استغفار را نشان داده است.بخاطر اینکه بسیاری از مشکلات ما ریشه در اعمال و گناهان ما دارد.لذا تنها با استغفار و توبه و مدد خواستن از خدا امکان رهایی از مصیبت ها و مشکلات فراهم می شود.در روایات داریم که روزی انسان با استغفار اضافه می گردد.
لقمان به پسرش می گوید مراقب باش که خروس ها در استغفار از تو سبقت نگیرند.آنان در سحر مشغول استغفار هستند.
بهترین استغفار آن استغفاری است که اولیای الهی برای انسان از خدا طلب استغفار کنند.
بعلاوه بهترین زمان استغفار در سحر می باشد.وقتی برادران از پدر در خواست استغفار کردند.او گفت به وقتش، که نیمه های شب است ،انجام خواهم داد.خداوند رحمان و رحیم است و شما را می آمرزد.

هر که استغفار از یزدان نمود
مو جبات رحمت و غفران نمود
حق پذیرد توبه ای افراد را
او ببخشد خاطی و احسان نمود

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف : قسمت بیست و هشتم
شناخت
بسیاری از مشکلات برادران یوسف عدم شناخت یوسف چه در زمانی که در چاه او را انداختند و چه در زمانی که عزیز مصر بود.بسیاری از مشکلات مردم نیز به خاطر عدم شناخت خدا می باشد.با آنکه مظهر خدا یوسف در کنار برادران بود ولی او را نشناختند.خدا هم از گردن به ما نزدیک تر است ولی او را نمی شناسیم.
برادران یوسف دنبال گندم به مصر رفتند و گندم هم نصیبشان شد.مردم هم دنبال دنیا می روند و دنیا را نیز کسب می کنند.اگر دنبال یوسف می رفتند امکان پیدا کردن او را داشتند .مردم هم اگر دنبال شناخت خدا بروند،امکان شناخت نسبی را پیدا می کنند.
اگر برادران یوسف برای یوسف به مصر می فتند هم یوسف را پیدا می کردند و هم به گندم می رسیدند.بطور کلی کسانی که دنبال دنیا می روند بدست آوردن دنیا قطعی نیست.اما اگر کسی به دنبال خدا برود قطعا شناخت به خدا پیدا می کند و دنیا هم بدست می آورد.
پروین اعتصامی می گوید:

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است
همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست
هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است
بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست
برو بگوی بدرزی که رهنمای من است
وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی
ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است
اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت
گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است
ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل
خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است
چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی
چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است
بدان هوس که تن این و آن بیارایم
مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است
ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار
چرا که عادت من، با زمانه ساختن است
شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی
بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است
همیشه دوختنم کار و خویش عریانم
بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است
یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد
جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است
بباید آنکه شود بزم زندگی روشن
نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است
هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد
عبث در آرزوی همنشینی بدن است
میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست
فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است
هزار نکته ز باران و برف میگوید
شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است
هم از تحمل گرما و قرنها سختی است
اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است
عبادات انسانها در برابر نعماتی که خداوند به انسان می دهد نا چیز است و قابل مقایسه نیست. انسان یک هسته بظاهر بی ارزش خرما را در دل خاک قرار می دهد ولی در ازایش درخت تنومندی از خرما بدست می آورد که هم خرمایش قابل خوردن است و هم برگهایش قابل حصیر شدن است و هم چوب آن استفاده های گوناگون دارد.
برادران یوسف در بار سوم که به مصر رفتند تقاضای صدقه از عزیز مصر کردند و گفتند ما تهی دست هستیم.دنیا همانند چرخ و فلک می ماند.قرار نیست کسی که بالا رفته همیشه بالا باشد و کسی که پائین است همیشه پائین باشد.
خداوند سوره ای به نام معارج دارد.گاهی یک دوست خوب و یا یک کتاب خوب نردبانی برای بالا رفتن انسان از جهل به کمال می گردد.زمانی که یوسف دید برادرانش دچار مشکل شده اند بطوریکه تقاضای صدقه می کنند.آنگاه خود را معرفی نمود و به آنها گفت فهمیدید که با یوسف چه کردید.
سعدی می گوید:

یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد
چنین گفت ابلیس اندر رهی
که هرگز ندیدم چنین ابلهی
تو را با من است ای فلان، آتشی
چرا تیغ پیکار برداشتی؟
دریغ است فرمودهٔ دیو زشت
که دست ملک با تو خواهد نبشت
روا داری از جهل و ناباکیت
که پاکان نویسند ناپاکیت
طریقی به دست آر و صلحی بجوی
شفیعی برانگیز و عذری بگوی
که یک لحظه صورت نبندد امان
چو پیمانه پر شد به دور زمان
وگر دست قوت نداری به کار
چو بیچارگان دست زاری برآر
گرت رفت از اندازه بیرون بدی
چو دانی که بد رفت نیک آمدی
فراشو چو بینی ره صلح باز
که ناگه در توبه گردد فراز
مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز بود در سفر
پی نیک‌مردان بباید شتافت
که هر کاین سعادت طلب کرد یافت
ولیکن تو دنبال دیو خسی
ندانم که در صالحان چون رسی؟
پیمبر کسی را شفاعتگرست
که بر جادهٔ شرع پیغمبرست
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی
چو گاوی که عصار چشمش ببست
دوان تا شب و شب همان جا که هست
گل آلوده‌ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندر شگفت
یکی زجر کردش که تبت یداک
مرو دامن آلوده بر جای پاک
مرا رقتی در دل آمد بر این
که پاک است و خرم بهشت برین
در آن جای پاکان امیدوار
گل آلودهٔ معصیت را چه کار؟
بهشت آن ستاند که طاعت برد
کرا نقد باید بضاعت برد
مکن، دامن از گرد زلت بشوی
که ناگه ز بالا ببندند جوی
اگر مرغ دولت ز قیدت بجست
هنوزش سر رشته داری به دست
وگر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست
هنوزت اجل دست خواهش نبست
برآور به درگاه دادار دست
مخسب ای گنه کردهٔ خفته، خیز
به عذر گناه آب چشمی بریز
چو حکم ضرورت بود کبروی
بریزند باری بر این خاک کوی
ور آبت نماند شفیع آر پیش
کسی را که هست آبروی از تو بیش
به قهر ار براند خدای از درم
روان بزرگان شفیع آورم
اگر انسان بفهمد که راهی که رفته است اشتباه بوده است قطعا بر می گردد و این بار تلاش می کند که به راه درست برود.علت عدم برگشت مردم به خاطر جهل آنها از ریشه ای اتفاقات است.بعضی اوقات هم بخاطرت لجاجت و هوای نفس است.گاهی انسان خواب است.لذا با یک صدا بیدار می شود.گاهی انسان خود را به خوابی می زند.لذا هر کاری که انجام دهید بیدار نمی گردد.بنابراین برای اصلاح یک کاری تصمیم و شناخت لازم است.لذا یوسف به برادرانش در رابطه با عملی که در حق او انجام شده است اشاره می کند.
یک شاگرد در نوشتن املا همینکه بفهمد اشتباه نوشته، اقدام به پاک کردن مطلب غلط می کند و صحیح آنرا می نویسد. اگر سطح آگاهی انسانها بالا برده شود.زود به اشتباهات خود پی می برند و اگر دچار لغزش یا خطایی شده باشند، در صدد اصلاح آن بر می آیند. یوسف بعد از آنکه به برادران خود گفت فهمیدید که با یوسف چکار کردید.برادران شک کردند که نکند او یوسف است که به این درجات رسیده است.زیرا کسی جز آنها از این ماجرا خبر نداشت.لذا گفتند تو یوسفی؟در جواب گفت بله من یوسفم و بن یامین برادر من است.یوسف بجای اینکه برادران ناتنی خود را سر زنش کند.فرصت را مناسب دید و گفت هر کس تقوا را پیشه کند،یعنی آنچه بوی غیر خدایی دارد از خود دور کند همانند فرشی که با تکاندن گرد و غبار از آن دور می شود و تمیز و سبک می گردد،خداوند به او اجر و پاداش می دهد.بعلاوه خدا پاداش محسنین را ضایع نخواهد کرد.زیرا خدا هم تواناست هم آگاه است و هم ناظر است.
در قیامت از انسانها سوال می شود که چه چیزهای را در دنیا گذاشتی و نه اینکه چه چیزی آوردی.آیا با رعایت تقوا و استغفار توانستی حسادت و دروع و بطور کلی صفات ناپسندیده را از خود دور کنی.انسان با رعایت تقوا به خود کمک کرده و خود را از آلودگی های نفسانی پاک کرده می کند و زمینه را برای رشد و تعالی خود در پیش خدای متعال فراهم نموده است.
برادران یوسف پس از آنکه متوجه شدند که او یوسف است.گفتند خدا تو را برگزیده است و تو برای کسب دنیا تلاش نکردی.آنها اقرار به خطای خود نمودند.انسانهایی که با هوا و هوس بالا می روند همان هوا و هوس آنها را از قدرت دنیوی به پائین می کشد.یوسف برادران خود را سرزنش نکرد.آنها با اعمال خود موجبات رشد یوسف را فراهم کرده بودند.کسی که اقرار به خطای خود می کند را نباید سرزنش کرد.یوسف برادران خود را بخشید و به آنها گفت خدای متعال نیز به مراتب شما را می بخشد.او رحمتش از من بیشتر است.
امام خمینی می فرمایند:

دست آن شیخ ببوسیـــــد که تکفیرم کرد         محتسب را بنوازیـد کــــــــــــه زنجیرم کرد
معتکف گشتــم از این پس، به درِ پیر مغان      که به یک جرعه مى از هر دو جهان سیرم کرد
آب کوثر نخـــــورم، منّت رضوان نبرم
       پرتــو روى تو اى دوست، جهانگیرم کرد
دل درویش به دست آر کــه از سرّ اَلَست              پــرده بـرداشته، آگاه ز تقدیرم کرد
پیر میخانه بنــــازم که به سر پنجه خویش    فــــانیـــم کرده، عدم کـرده و تسخیرم کرد
خادم درگه پیرم کــــه ز دلجویى خود             غـــــافل از خــویش نمــــود و زبر و زیرم کرد
گویند زمانی حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی از کوزه آبی می نوشد.ظاهرا گفته می شود که این ظرف آب نجس شده است.زیرا او فرزند روح الله است که توسط عده ای مورد کم لطفی قرار گرفته شده بودند.
امام این شعر را در آن رابطه سروده اند.اگر روزی به ناحق مورد نکوهش قرار گرفتند، روزی هم را فرا رسید که به نیکویی از ایشان نام برده می شود.


حرص و حسد وغرورفرجام
نابود  کند  تو را سرانجام
با ترک گناه و پاک گشتن
آزاد شوی ز خویش و هر دام


دکتر علی رجالی
@alirejali






  • علی رجالی