رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  وصف ایران

در حال ویرایش

مقدمه

ایران، سرزمین دیرپای فرهنگ، خِرَد، مردانگی و ایمان است؛ سرزمینی که قرن‌ها به نور دانش و آزادگی درخشیده و با تلاش دلیرمردان و پاک‌دلانش در برابر سختی‌ها و یورش‌ها پایدار مانده است.

از فریدون و جمشید و کاوه تا رستم و سهراب و آرش، و از کوروش و داریوش تا سلمان و بوعلی و فردوسی، همه‌ی تاریخ ایران آینه‌ای‌ست از جان‌فشانی و فرهنگ‌دوستی.

این منظومه در وصف ایران، بر پایه‌ی شکوه تاریخ، عظمت فرهنگ و درد مشترک امروزمان سروده شده است؛ با الهام از لحن فردوسی بزرگ و از سرِ دغدغه‌ی ایران‌دوستی.

در این اشعار، ضمن ستایش گذشته‌ی پرافتخار ایران، از وضعیت امروز، خطرهای دشمن، بی‌مهری به فرهنگ و زنگ خطر فراموشی یاد شده و راه نجات ایران، در بازگشت به خِرَد، مردی، دین، و مهر وطن معرفی گردیده است.

این منظومه تلاشی‌ است کوچک برای زنده نگه‌داشتن یاد ایرانِ پاک، آزاد و سرشار از خِرَد که امید است بر جان هم‌میهنان باغیرت، بنشیند.

فهرست موضوعی منظومه

شماره بیت عنوان موضوعی
1 – 20 ستایش خداوند و آغاز سخن
21 – 50 ایران، مهد دین و مردانگی
51 – 100 شکوه گذشته، آزادی و دانش
101 – 150 غفلت امروز، بی‌عدالتی و فقر
151 – 200 بیگانه‌پرستی و بیداد دشمنان
201 – 250 دعوت به خِرَد، فرهنگ و بیداری
251 – 280 اتحاد، شجاعت و پاسداری از وطن
281 – 300 آرمان ایران آزاد و جاودان

به نام خداوند ایران‌زمین
خداوند مردان پاک‌آیین

سپهر بلندش چو شمشیر بود
دل از مهر او گرم و سرزیر بود

ز خاکش برآمد دل و جان پاک
که پیوند بستند با مهر خاک

در او مهر و دین، مایه‌ی زندگی‌ست
هنر، تاج و تختِ خردمندی‌ست

به ایران کجا خواری آورد کس؟
که ایران سراپرده‌ی داد و بس!

نه زنهار خواست از دل دشمنی
نه بگذاشت بیگانه را روزنی

دلیران و دانای او تاج‌دار
به دانش، به مردی، جهان‌شاهوار

کجا رفت آن سرفرازی ما؟
چراغِ فروزانِ ماضی ما؟

که آن رادمردان، چو شیر ژیان
بپا داشتند این کهن خاکدان

ز دشمن نترسید ایران‌نژاد
که بر حق بود، جانشان جاوداد

کنون ای برادر!، به یاد آوریم
دوباره درفشِ خرد، بفریم

به یزدان که ایران شکوفا شود
دل از مهرِ فرهنگ، شیدا شود

اگر همت و عشق گردد پدید
چو فردوس، گردد وطن ناپدید

به مردی، به دانش، به همبستگی
توان ساخت ایرانِ نو، جاودانگی

همه رادمردان این مرز و بوم
ببردند از دشمنان نام و بوم

به شمشیر و اندیشه و کار و دین
بپا داشتند این گران‌مایه چین

دل‌آگاه بودند و پاک‌نهاد
به داد و دهش، سرفراز از فساد

ز دانش، دل و جان‌شان پر ز نور
نکردند دل را به باطل صبور

ببخشید یزدان، به این خاک و خَشت
سرافرازی و رای و فرهنگِ کِشت

همه گنج ایران، نه زر بود و سیم
که فرهنگ و مردی‌ست، آن را عظیم

چه شد آن خرد، کو چراغِ ره است؟
که این بوم و بر را، سزا با شه است؟

چرا بی‌هنر شد چنین خاک پاک؟
چرا گم شد آیین و فرهنگ و خاک؟

نه آن فرّ باقی، نه آن رای و داد
نه آن مهربانی، نه آن رسم و یاد

به یغما بُردند گنج روان
گرو داد ایران، به نامد بدان

هم‌اکنون اگر همت آید به کار
توان زد ز دل، ناله و غم کنار

بپا خیز ای فرزند این خاک پاک
که دشمن نباید بودت شریک

تو آنی که از نژاد فریدونیی
تو فرزند آن مهر و قانونیی

خروش آور و بر درفش افکن نور
که ایران بماند سرافراز و سور

ز مهر و خرد ساز بنیاد نو
که باشد همیشه تو را آبرو

 


  1. به نام خداوند جان و خرد
    که از مهر او، خاک ایران سَرَد

  2. خداوند ایران، خداوند مهر
    ز نورش برافروخت گیتی چو قهر

  3. یکی کشور است این میان جهان
    که یزدان بدان داده فرّ و توان

  4. در او دانش و دین و مردی بهم
    بود گوهر پاک و نیکی رقم

  5. ز مهر و وفا پر شد این بوم و بر
    ز عدل و ز داد آمدش مفتخر

  6. نه بیگانه در خانه جا یافته
    نه ایران ز دشمن جفا یافته

  7. ز مردان ایران، جهان گشته پُر
    ز کردار و پیکار و آوای دُر

  8. همه بنده‌ی پاک یزدان شدند
    دل از کین و ناراستی بر کندند

  9. چو دل پاک باشد، زبان نیز پاک
    نماند به دل جز خروش و خُشاک

  10. دل آری نژاد از نیاکان خِرَد
    که تخم هنر در جهان گسترد

  11. ز فَردَوسی آن راد مرد جهان
    سخن مانده جاوید تا جاودان

  12. ز کیخسرو و رستمِ نامدار
    ز افراسیاب و سپاه سوار

  13. همه گنج فرهنگ، ایران بُوَد
    که دل را ز هر تیرگی بشوَد

  14. یکی بومِ آزاد و آباد بود
    دل خلق از آن خاک، شاداب بود

  15. چو دشمن نیامد در این سرزمین
    ز فرهنگ بودیم ما بهترین

  16. ز دشمن نترسید مردان پاک
    که بودند همواره شیران خاک

  17. دلیران ایران، چو شیران کوه
    ز مهر وطن برنهادند نَوح

  18. ز کین، دور بودند و از داد، پر
    به دل داشتند آتش آذر

  19. چو آتشکده روشن و گرم و نور
    ز دل می‌دمید آتش ناسُتور

  20. ز یزدان پرستی، جهان گشته پُر
    ز آواز مردان ایران چو دُر

  21. ز فرهنگ و دانش بُوَد فرّ ما
    همان گنج، باشد گهر بر ما

  22. نه زر خواستیم و نه سیم و مال
    که فرهنگ ما بود بی‌همچو یال

  23. چو ناکس شود کدخدای دهی
    برآید ز کشاورز آهی تهی

  24. گدایی شود رسم مردان پاک
    که نامرد گیرد در آن خانه خاک

  25. چو ما بر خرد پشت کردیم باز
    ز ما رفت آن فرّ و آن سرفراز

  26. نباید که ایران چنین خوار شُد
    که آوازه‌اش در جهان تار شُد

  27. چرا خامُش است آن خروش خِرَد؟
    کجا شد ز دل آتش مهر و مد؟

  28. چرا گشت خاموش فرهنگِ ما؟
    که دشمن بُوَد شاهِ این خانه‌ها

  29. ز ما بود دانش، ز ما بود داد
    که یزدان به ما بود هم‌دل، نهاد

  30. چو اندیشه خاموش گردد به دل
    شود میهن از کینِ دشمن خجل

  31. چه شد آن خردمند مردانِ دیر؟
    که بگذاشتند این وطن، دل‌پذیر

  32. نماند آن دل‌ها که از مهر بود
    که دشمن به خانه سر و فر بود

  33. چو فرزانگی رفت از این بوم و بر
    برآمد ز دل ناله و چشمِ تر

  34. به دشمن ندادند در خانه راه
    که بودند آزاد و بیدارگاه

  35. کنون دشمنان نان خور خانه‌اند
    ز خون وطن بهره‌ها رانده‌اند

  36. از آن روز ایران دچار بلاست
    که بیگانه بر گنج او پادشاست

  37. چو آتش در این گلشن افکنده‌اند
    دل و جان ایران بسوزنده‌اند

  38. همان دشمنانی که در سایه‌اند
    به جان وطن کینه افزوده‌اند

  39. چرا مرد ایرانی اندوهگین؟
    چرا اشک از این دیده‌اش شد به دین؟

  40. ز فرهنگ و آزادگی دور شد
    ز سستی، دلش زیر دستور شد

  41. همی باید اکنون یکی چاره کرد
    که دشمن نباید شود بهره‌مند

  42. دوباره برافراز پرچم به دست
    که ایران نباید شود پای پَست

  43. بپا خیز ای مرد ایرانی‌نژاد
    که پاکی، تو را داده است اعتبار

  44. تو فرزند مردان شیرین‌سخن
    که ایران، تو را داده فرّ کهن

  45. برآور خروش از دل و جان پاک
    که دشمن نگیرد دگر خاک خاک

  46. به دانش، به مهر، این وطن را بساز
    که ایران بماند همی سرفراز

  47. کجا رفت آن خوی آریایی ما؟
    که بگذاشتیم از خِرَد سایه را؟

  48. کنون وقت آن است، مردانه شو
    به کردار نیک، آفرینانه شو

  49. بخوانیم نام خداوند جان
    بیاور ز دل مهر ایران نشان

  50. ز اندیشه باید وطن را شناخت
    که با دانش و مهر گردد به ساخت


  1. به کردار و گفتارِ نیکو بزی
    ز فرزانگی گوهرِ خود سِتی

  2. چو ایران بود خانه‌ی داد و مهر
    نباید کشد رنج بیداد و قهر

  3. همان خانه‌ی مهر و فرزانگی
    همان بومِ فرهنگ و مردانگی

  4. کجا شد دل و رای آزادگان؟
    کجا شد خروش دلیرانِ جان؟

  5. کنون مردِ بیگانه نان‌خور شدست
    و ایران زمین زیر غم پر شدست

  6. ندانست قدر وطن را کسی
    که از بی‌خرد شد، دلی بی‌کسی

  7. نه آن دانش و هوش، پیداست باز
    نه آن شورِ مردی، نه آن سرفراز

  8. ز چنگال دشمن، دل‌اندر فغان
    ز بیداد و تاراج، ایران نهان

  9. چو دشمن، همی گنج ایران بُرد
    به ننگ و به افسوس، دل خون ‌کرد

  10. برافروز از نو چراغِ خِرَد
    که از مهر، دل پاک گردد، بُرد

  11. چو ایران شود بار دیگر چنان
    که تاریخ، گوید ز مردی نشان

  12. دلِ پیر، از مهر ایران جوان
    بگوید ز فرهنگ ایران، فسان

  13. نباید گذاریم این یادگار
    شود دست بیگانه، ناپایدار

  14. ز ما بود روزی جهان سربلند
    کنون در غم ما شده ارجمند

  15. چو مردی نباشد، نماند وطن
    شود خانه و خاک، بی‌جان و تن

  16. بیندیش، ای فرزند این خاک پاک
    که ایران، تو را داده جان و سپاک

  17. ز دشمن نباید به دل بیم داشت
    که یزدان، نگهبان ایران، پُرکاشت

  18. بپا خیز و آن فرّ دیرین بجو
    به میدان خِرَد، شو تو سرور نکو

  19. بیفشان ز دل گرد غفلت برون
    که ایران، تو را خواست همواره خون

  20. چو بیگانه بر گنج ایران نشست
    ز ما بود آن ننگ و آن درد و پست

  21. کنون وقت بیداری‌ست، ای جوان
    که ایران، تو را خوانَد از هر کران

  22. مزن تیر غفلت به جان وطن
    برآور خروش از دل و از سخن

  23. به میدان مردی، بیا، جان فشان
    که ایران نگردد به دشمن نشان

  24. به فرهنگ و مهر، آشتی آوریم
    ز دل دشمنان، خِرَشتی آوریم

  25. همان دشمنی کز درون رسته است
    ز نادانی ما بر دل آغشته است

  26. ز ما بود آن زخم بی‌جای او
    که ما را نبود آن خروش و خُرو

  27. کنون چون سپهر از نو آرای مهر
    بیا تا برافشانم از عشق، قهر

  28. که ایران نباشد دگر زار و زبون
    چو باشد دل مرد ایرانی، خون

  29. همان خون که جوشد ز فَردَوسیان
    ز مردان پاک و دل‌آگاه جان

  30. دل‌آگاه باش و مکن ترک دین
    که ایران بود خانه‌ی پاک‌بین

  31. ز کردار نیک، آر ایران به‌پای
    مبادا کنی دشمنان را رضای

  32. چو دشمن ببیند دل پر ز مهر
    بشود خوار و بی‌جا درین خاک قهر

  33. همی جان فشان در ره آرمان
    که ایران بماند چو جانِ جهان

  34. چو جان تو باشد فدای وطن
    نگردد ز بیداد، دل، پُر شکن

  35. خروش آور ای مرد فرزند خاک
    که دشمن نمانَد به این خانه پاک

  36. ز ما بود آن ننگ بی‌فر و رای
    که دشمن در این خانه گردد خدای

  37. کنون ای جوانمرد، برخیز باز
    که ایران بُوَد مهد شیرانِ راز

  38. بیا تا به دانش کنیم این بنا
    که گردد چو فردوس، خاکِ فنا

  39. نترس از گزند زمانه، به پاست
    که ایران به همت، سرافراز خاست

  40. دل آزادگان زنده شد زین سرود
    که مهر وطن، جانشان را ربود

  41. مبادا بمیرد دل از مهر خاک
    مبادا شود خانه‌ات، تیره و پاک

  42. برافراز ایران به مردی و داد
    که تاریخ خوانَد تو را جاوداد

  43. اگر همت آید، وطن زنده است
    که دشمن ز ما دور و شرمنده است

  44. بپا دار پرچم، به کوه و دمن
    که فریاد ایران، شود روشنن

  45. بگو با خروش و دل آگاه کن
    به تاریخ، مهر وطن راه کن

  46. ز کردار نیکو، شود بوم زنده
    ز دل مهر ایران، شود تابنده

  47. اگر مرد ایران‌نژادی، بپا
    برآر آن درفش کهن را فرا

  48. ز فردوسی و کاوه، آموز مهر
    که خنجر زنی بر دل ظلم و قهر

  49. نمانَد غمی گر خِرَد بازگشت
    که ایران شود همچو آغاز، کشت

  50. درود آنکه جان داد در راه دین
    که ایران بماند سرافراز و زین


  1. ز خونِ دلِ مرد ایران‌زمین
    برآمد هماره یکی خوش‌طنین

  2. به مهر و وفا زنده ماند این دیار
    که دشمن نگیرد در آنجا قرار

  3. ز فرهنگ ما آسمان شرمسار
    ز آزادگی، خاک ما پُر بهار

  4. چه فرزانه بودند آن نیک‌مرد
    که از خاک، گنجی چنین ساختند

  5. بر این بوم، همواره بادا درود
    که جان از خِرَد، یابد از نو سرود

  6. چو مردی نباشد، نماند وطن
    شود خاک، بی‌مایه و بی‌سخن

  7. ز ما بود آن داد و آن روشنی
    که افکند تاریکی اندر تَنی

  8. نباید که دشمن شود سرفراز
    که ایران بُوَد بوم آزاد و راز

  9. چه باید کنون ای دل‌آگاه مرد؟
    که ایران ز نو جان بگیرد چو فرد

  10. به جان و به دل پاس ایران بدار
    که ایران بُوَد خانه‌ی کردگار

  11. چو ناکس شود در وطن تاج‌ور
    نماند دل مرد دانا به بر

  12. چو دشمن شود نان‌ده این سرزمین
    ز مردانِ ما، خیزد آهی چنین

  13. ز نادانی ما شود خانه خوار
    که دشمن کند گنج ایران شکار

  14. برآ ای جوانمرد و بیدار شو
    به ایران و تاریخ، دلداد شو

  15. که فرهنگ ایران چو دریای نور
    نراند در آن هیچ ظلمت صبور

  16. ز دل‌های پاک آمد این فرّ و بخت
    که ایران نگردد دگر جای رَخت

  17. چو فرزانگی رفت، دشمن رسید
    چو مهر وطن مُرد، کین بر دمید

  18. از آن روز شد خانه ویران و سرد
    که نادان برآمد ز ایران به مرد

  19. یکی باره از نو بیاریم داد
    به بیداری و همت و اعتقاد

  20. نترسیم از دشمن اندر نهان
    که مردان ایران بُوَد پاسبان

  21. ز خاک تو آید دلاور به پای
    که بیدادگر را کند رهنمای

  22. به شمشیر دانش، به تیغ خِرَد
    همه کینه را زین وطن بر کند

  23. بیا تا برافروزیم آتش ز مهر
    که ایران بُوَد جاودان سرفَهر

  24. همان سرزمین کهن یادگار
    که تاریخ را کرده است آشکار

  25. مبادا که بی‌دین شود خاک ما
    مبادا رود مهر از خاک ما

  26. درود آنکه جان داد در راه داد
    که دشمن نبیند به ایران مراد

  27. به جان و به دل پاسداری کنیم
    به ایران چو خورشید، کاری کنیم

  28. همان ریشه‌داریم در خاک پاک
    که از مهر برخاست در جان خاک

  29. چو گیتی پُر از داد ایرانیان
    شود هر که دارد دل و جان روان

  30. ز خون شهیدان، زمین شد بهشت
    که دشمن در آن خاک هرگز نگشت

  31. برافکن ز دل هرچه اندوه و قهر
    بزن پرچم مهر ایران به شهر

  32. برآور خروش از درونِ خِرَد
    که ایران ز ما سرفراز آید

  33. به جان، پاسدارِ درفشِ وطن
    مباشد که دشمن شود رهنمون

  34. تو آنی که با دانش و داد و دین
    توانی بسازی وطن را نگین

  35. دگر بار برخیز و یزدان بخوان
    که باشد خِرَد، روشنی در جهان

  36. همان دشمنی کز درون برمَد
    شود ز آتش مهر تو بی‌خرد

  37. کنون روز مردی و پیکار شد
    که دشمن ز بیداد، بیزار شد

  38. برآ ای جوانمرد ایران‌نژاد
    که ایران ترا داده است اعتبار

  39. بپرهیز از خواری و بندگی
    بجُو در دل خویش آزادگی

  40. اگر جان فدایی وطن باشی
    چو کوهی در این خانه بگُماشی

  41. شود خانه از جان تو استوار
    شود مهر ایران درونت به کار

  42. مبادا شود ننگ بر کار تو
    برافراز ایران ز کردار تو

  43. به یزدان، که ایران نگردد خوار
    اگر مرد ایران شود پایدار

  44. بگو با زبان و دل آگاه باش
    که این بوم، باشد تو را تاج و کاش

  45. همان ریشه داری، که رستم بُوَد
    که از غیرتت، دشمن افکن شود

  46. به تاریخ سوگند، ایران بپاست
    که فرّ و خِرَد در دل او بجاست

  47. ز دشمن مجو نان و نیکی و مهر
    که ایران نخواهد جز این خاک قهر

  48. دل آزرده از بی‌وفایی شدست
    که دشمن درین بوم، یاری شدست

  49. نباید بماند وطن بی‌پناه
    که دشمن کند گنج ایران تباه

  50. به مردی، به دانش، به همت بزی
    که فردا تو را گوهر است و سِتی

  51. دگر باره جان ده به این خاک پاک
    ببر تیر کین را ز دل، از مغاک

  52. وطن، ریشه‌ی جان تو بوده است
    تو را از خِرَد تاج داده است

  53. مگو ناتوانم، مگو بی‌کسم
    که ایران ترا داده جان و رسم

  54. اگر همت آری، شود بوم، بوم
    که دشمن برآید زین خانه شوم

  55. برآور خروش از درونِ خِرَد
    که ایران نباید شود بی‌سند

  56. در این بوم، بیداد، باید بمیر
    که باشد در آن داد، شیران شیر

  57. ز نادان نگیری تو آیین نو
    بیا تا بسازیم ایران نکو

  58. همان سرزمین کهن یادگار
    که دشمن نبیند در آنجا شکار

  59. برافراز مهر وطن در دل
    مکن بر سر خاک ایران خجل

  60. تو فرزند مردان پاکی، بپا
    نکن سر به پستی، نده دشمن جا

  61. بیار آن دل و جان ایرانی‌ات
    که روشن شود خاک پیشانی‌ات

  62. چو رستم، به دشمن درانداز تیغ
    ز ایران، براندیش و از راه بیغ

  63. هموطن، اگر مرد مردی، بخیز
    مکن دل به سستی و خواری، گریز

  64. به دشمن مده دست، خود یار باش
    به فرهنگ ایران، وفادار باش

  65. ز مردان پاک، این سخن یاد گیر
    که ایران، بماند چو شیران شیر

  66. چو دشمن نباشد در این خانه جا
    شود خانه‌ی ما، پر از مهر و ما

  67. ز فردوسی و از خِرَد یاد کن
    وطن را چو جان بر سرش باد کن

  68. کنون خانه ایران، به همت نیاز
    بیا تا بسازیم آن سرفراز

  69. برافروز آتش در این تیره‌شب
    به مهر وطن، کن دل خویش لب

  70. مبادا که ایران شود بی‌خِرَد
    که بیگانه بر تخت او بنگَرَد

  71. تو آنی که با مهر و اندیشه‌ای
    که از خاک ایران، تو گل ریشه‌ای

  72. همی باید این خاک روشن کنیم
    به دانش، به فرهنگ، جوشن کنیم

  73. چو دانش بُوَد، دشمن افتد ز کار
    چو فرهنگ بُوَد، بوم گردد بهار

  74. ز مردی و همت، بپا دار مهر
    مزن بر دلِ خویش خنجر ز قهر

  75. کنون خانه را، جان تو باید است
    که دشمن بر این خانه، ناپاید است

  76. برافراز ایران، به فریاد و داد
    که باشد تو را دین و آیین و یاد

  77. به تاریخ سوگند، ایران سرافراز باد
    که در هر زمان، باشدش یادگار

  78. مبادا شود خاک ایران خموش
    مبادا که گردد به نیرنگ، پوش

  79. برآ ای دل‌آگاه، از مهر جان
    که دشمن نباشد به این آستان

  80. ز مردی، برافراز پرچم چو کوه
    که ایران نگردد دگر سر به سُوه

  81. ز دشمن نترس و به مردی بزی
    که تاریخ گوید تو را پی‌سِتی

  82. برافراز ایران، به همت، به جان
    مکن دل تهی از خِرَد، ای جوان

  83. به کردار و گفتار نیکو بُوَد
    که ایران چو باغی پر از بو بُوَد

  84. چو باغی پر از لاله و نسترن
    که دشمن ندارد در آنجا وطن

  85. ز پاکان جهان یادگار است این
    که ایران بُوَد تاجدار است این

  86. چو دشمن نیابد در این خانه راه
    شود خانه‌ی ما ز ننگ، بی‌گناه

  87. بپرهیز از سستی و بی‌هنری
    به مهر و خِرَد، خانه را بستری

  88. درود آنکه از جان، وطن را نگه
    که ایران نباشد ز دشمن، فِره

  89. چو فردوسی از مهر ایران سرود
    تو هم مهر ایران، ز دل برفزود

  90. نگو دیر شد، زنده شو با خِرَد
    که ایران به بیداری آید، سُرَد

  91. کنون خانه در چشم تو بسته نیست
    که این خاک، خاک دل خسته نیست

  92. به ایران ببال، ای جوان وطن
    که فرهنگ، باشد تو را انجمن

  93. بخوان نام ایران به فریاد و مهر
    که ایران نگردد دگر خاک قهر

  94. ز دشمن ببر هرچه در دل نهی
    که دشمن نیابد در ایران گهی

  95. چو جان تو باشد فدای وطن
    شود خانه روشن، شود خاک، تن

  96. در این خانه مردی بود افتخار
    نماند در آن، دشمن نابکار

  97. برافراز ایران، به فرهنگ و داد
    که دشمن نماند به این مرز و یاد

  98. به ایران سوگند، بر جان خود
    که دشمن نیابد به ایران سُرود

  99. بماند وطن پاک و روشن چو روز
    که ایران نگردد به دشمن فروز

  100. کنون با خِرَد، جان فدایی کنیم
    به فردا، در ایران، خدایی کنیم


  1. برآور ز دل، آتشی از خِرَد
    که ایران، به نورش ز نو جان بَرَد

  2. خِرَد برفشان چون چراغِ شَبنم
    که از نور آن، تیره گردد ستم

  3. بپرهیز از آن ننگ و خواری و کین
    که دشمن نباشد به ایران، چنین

  4. به فرزانگی، دشمن از پا فتد
    دلِ مردِ ایران، به بالا فتد

  5. همان دشمنی کز درون جان گرفت
    به تاراج فرهنگ ایران شتافت

  6. ز بیداری ما شود شرمگین
    به نیرنگِ خود گردد او بر زمین

  7. برافروز روشن‌دلی را به کار
    که ایران بماند سرافراز و یار

  8. همی جان فشان در ره مهر و داد
    که بوم تو گردد ز مهرِ تو شاد

  9. به داد و خِرَد، گنج ایران بجو
    مکن دل تهی از هنرهای نو

  10. به تاریخ سوگند و ایران زمین
    که بر ما نماند چو دشمن، کمین

  11. ز ما بود ایران، بلندآوازه
    که هر گوشه‌اش بود سر فرازه

  12. همه کشور از مهر ایران پُر است
    که فرهنگ ما چون گهر دربر است

  13. ز اندیشه و همت و رای پاک
    بماند سرافراز این مهر خاک

  14. نه ایران فروبسته گردد ز درد
    اگر مرد ایران به پیکار کرد

  15. کنون وقت آن است برخیز باز
    به آزادگی، شو تو سرسرفراز

  16. مگو دیر شد، مردِ ایرانی‌ام
    که من وارث مهر فره‌وانی‌ام

  17. چو یزدان تو را کرده فرزند خاک
    برانداز دشمن ز جانت مغاک

  18. که دشمن نبیند در این خانه جا
    اگر مرد برخیزد از مهر و ما

  19. به دانایی و داد، باید بزی
    که ایران نگردد به بیگانگی

  20. ز دشمن نباید به دل راه داد
    که ایران بُوَد خانه‌ی نور و داد

  21. برآور ز نو بانگ آزادی‌ات
    بفروش به عالم، فرزادی‌ات

  22. همان زاده‌ی خاک پاکی، بدان
    که با مهر او زنده‌ای جاودان

  23. چو فرزند ایران شدی ای جوان
    ببند آن درِ کینه را، هر کران

  24. ز فرهنگ ایران، برافروز جان
    که دشمن نباشد تو را پاسبان

  25. همه ریشه داری ز مردان پاک
    که از مهرشان زنده گردد مغاک

  26. نمانَد به ایران غم بی‌کسی
    اگر خیزد از دل تو هم‌رسی

  27. بخوان داستان دلیران دیر
    ز کردارشان گنج ایران بگیر

  28. نه آن‌کس که از دشمنان باک داشت
    که مردی، وطن را ز دشمن گُماشت

  29. تو آنی که از عشق ایران شوی
    ز بیداد و تاراج، گریان شوی

  30. ولی مرد باید به پا خیزدش
    به شمشیر دانش، سر افرازدش

  31. به دانش، به فرهنگ، ایران بپاست
    که بیدادگر را در آن خاک، خاست

  32. مبر نام ایران ز یادِ دلت
    مزن تیر کین را به جان و هِلَت

  33. که ایران، تو را داده جان و گهر
    تو آنی که بستی کمر از خطر

  34. چو دشمن در این خانه نان‌خور شود
    دلِ مرد ایرانی خونین شود

  35. ز مردی برافراز پرچم به دوش
    که این خاک گردد چو فردا سروش

  36. ز فردوسی آموز فرهنگ و مهر
    که جاوید ماند به ایران، سپهر

  37. چو او سرگذشت وطن را سرود
    تو نیز این سرود از دل خویش گو

  38. مبادا شوی بنده‌ی بیگنه
    که نادان، شود شاه در این بنه

  39. برآر آن دلی را که بیدار شد
    که دشمن به ایران، گرفتار شد

  40. هماره بخوان نام پاک وطن
    که باشد تو را جان، هماره سخن

  41. ز یزدان بخواه این وطن را پناه
    که دشمن نبیند در آن خانه راه

  42. چو آزادگی باشدت در نهاد
    نماند به ایران کسی بی‌مراد

  43. برافراز ایران به داد و خِرَد
    که دشمن بر این خاک، راهی نبرَد

  44. ز بیداد بیگانه بگریز زود
    که ایران نباشد به دشمن فرود

  45. تو آنی که با عشق ایران زنی
    به شمشیر دل، دشمنان بشکنی

  46. ز دانش، وطن را کنی رهنمون
    که ایران بماند چو ماه و چو خون

  47. بماند خِرَد در دل و جان تو
    بماند وطن زنده از آن تو

  48. چو بیگانه بی‌پاس گردد ز ما
    شود خانه روشن، وطن پر بها

  49. ز ما بود فرهنگ و داد و هنر
    که ایران نگه دارد از خشک و تر

  50. کنون سر فرازیم با همت و داد
    که دشمن نماند به ایران، مراد

  51. به یزدان که سوگند ایران بپاست
    به آزادگی، خانه‌اش پر بهاست

  52. به بیداری ما شود زنده باز
    دل خفته را باید آورد ناز

  53. کنون مرد ایران اگر مرد شد
    ز دشمن، نباید دلش سرد شد

  54. برآر از دل و جان، سرود وطن
    مگو دشمن آمد، مگو شد سخن

  55. که دشمن چو بی‌فر شود خوار گشت
    به مهر وطن، سینه‌اش تار گشت

  56. بخوانیم با هم سرود خِرَد
    که ایران به فرهنگ، جان آورد

  57. همه دست در دست، یک صف شویم
    به ایران و جانش، هم‌هدف شویم

  58. ندانند دشمن که ما زنده‌ایم
    به فرهنگ و مهر، سربلندیم

  59. کنون زنده باید وطن را کنیم
    به جان و به دل، سرور را کنیم

  60. که ایران بود خانه‌ی داد و دین
    نه جای ستم، نه جای کمین

  61. چو فرهنگ ایران شود جاودان
    نماند به بیداد، دشمن توان

  62. برافراز ایران به تیغ خِرَد
    مزن ننگ را بر دل و جان خود

  63. که ایران تو را داده جان و گهر
    تو آنی که باشی به مهرش سمر

  64. ببر ننگ و خواری زین خانه دور
    بیاور به ایران شرف، نورِ نور

  65. مبادا شود خاک ایران خراب
    مبادا شود دست دشمن به تاب

  66. برآر از دل خویش مهر وطن
    که ایران تو را داده جان و سخن

  67. چو مردی، وطن را نگه‌دار جان
    که ایران بود خانه‌ی جاودان

  68. ز دشمن مجو مهر و نیکی و داد
    که ایران نباشد بر او شاد

  69. تو از مهر ایران، برافروز دل
    مکن در دل خویش، دشمن، خجل

  70. هماره بماند وطن سربلند
    که مردان ایران، بدند ارجمند

  71. ز آزادگی، خانه پرنور باد
    ز بیداد، این خاک بی‌گور باد

  72. به فردا بماند سرود خِرَد
    که ایران به بیداری جان آورد

  73. بپرسند فردا ز تاریخ ما
    که ایران چه شد؟ ننگ یا افتخار؟

  74. بگو آن زمان من، نگهبان شدم
    به جان و به دل، پاسبان شدم

  75. نماندم که دشمن کند خانه‌ام
    که ایران بُوَد بوم جانانه‌ام

  76. بخوانیم با هم سرود امید
    که فردای ایران شود نیک‌بید

  77. ز دشمن نترس و ز مهر خدا
    بیاور خِرَد را، برآر این صدا

  78. ز ما بود آن شور و آواز داد
    که دشمن شود در وطن بی‌مراد

  79. ز دانش، وطن را نگهبان بُوَد
    که دشمن در این خانه پنهان بُوَد

  80. تو آنی که با نور ایران شوی
    به دانش، به فرهنگ، جانان شوی

  81. بخوانیم با مهر، نام وطن
    که ایران بماند هماره سخن

  82. مگو دیر شد، زنده شو با امید
    ببر ننگ و بیداد را ناپدید

  83. ز دشمن نماند اثری در دیار
    اگر مرد ایران بُوَد پایدار

  84. نترسیم ز شب‌های تاریک و سرد
    که خورشید ایران شود باز فرد

  85. به یزدان قسم، این وطن جاودان
    که دشمن نبیند در آنجا مکان

  86. هموطن، تویی آن درفشِ خِرَد
    که ایران ز تو سر برآرد ز بد

  87. برافراز ایران، به دانش، به مهر
    که دشمن نماند در این خاک قهر

  88. به تاریخ ایران، برافکن فزون
    که دشمن نماند در این خانه خون

  89. ز ما بود آن داد و آزادگی
    که ایران بُوَد خانه‌ی زندگی

  90. بخوان از خِرَد، داستان وطن
    ببر دشمن از این دیار کهن

  91. همه ریشه داری ز فرّ نیا
    که دشمن ندارد در این خانه جا

  92. برآر از خِرَد پرچم آرزو
    که ایران بماند به فرهنگ نو

  93. چو فردا رسد، خانه آباد باد
    که دشمن نماند در آنجا مراد

  94. بخوانیم با هم، سرود وطن
    که ایران بماند، سرافراز بن

  95. مبادا شود خاک ایران تباه
    که دشمن نبیند به این خانه راه

  96. به فردوسی و فرّ ایرانیان
    ببالیم بر مرز جاوید جان

  97. نماند به ایران جز آزادگی
    بخوانیم نام وطن، زندگی

  98. چو مردان ایران بپا خیزند
    ز بیداد دشمن بپرهیزند

  99. بماند وطن جاودان و به نور
    که ایران نباشد چو دشمن، صبور

  100. درود آنکه جان داد در راه مهر
    که ایران بماند چو خورشید و قهر


نتیجه‌گیری

ایران، این سرزمین کهن، میراث‌دار هزاران سال فرهنگ، عدالت، ایمان و مردانگی است. ایرانی که روزگاری مهد دانش و داد و خِرَد بود، امروز در هیاهوی دشمنان بیرونی و غفلت درونی، گاه رنجور و خسته به نظر می‌رسد.

این منظومه یادآور آن است که هیچ بیگانه‌ای نمی‌تواند ما را خوار کند، مگر آن‌که خود، خِرَد را رها کنیم و مهر وطن را از دل بشوییم.

در بیت‌بیت این سروده، بر بیداری، غیرت، اتحاد، و بازگشت به ارزش‌های دیرین ایران‌زمین تأکید شده است؛ ارزش‌هایی چون آزادگی، دانش، مردی، وفای به عهد، دین‌داری راستین، و دشمن‌ستیزی آگاهانه.

راه نجات ایران، نه در تسلیم، که در بازسازی عزت ملی بر پایه‌ی فرهنگ نیاکان، و مسئولیت‌پذیری نسل امروز است. اگر دل‌های ما روشن به خِرَد و اراده گردد، هیچ دشمنی راهی به این خاک نخواهد یافت.

ایران برای ماندگاری خویش به فرزندان آگاه، شجاع و دیندار نیاز دارد. ما وارثان فردوسی هستیم؛ وارثان آنان که جان دادند تا سرزمین آزاد و آباد بماند.

بیاییم تا «ایران» را چون جانِ خویش دوست بداریم، و به فرزندان خود، سربلند تحویل دهیم.
این سخن نه شعر است و نه شعار، بلکه عهدی است با خاک و خون و فرهنگ و ایمان.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۵/۱۶
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی