باسمه تعالی
دوزخ درون(۱)
غرور و حسد، عامل شور و شر
نهان همچو افعی درون بشر
درونِ دل از حرص، آتش بهپاست
که آتشفشان میشود هرکجاست
به ظاهر اگر دوزخی شعلهور
ز آتش دل ماست، زآن پر شرر
دل آینهدارِ صفات خداست
اگر تیره گردد، جهنمسزاست
که هر فتنه در نفس خیزد، عذاب
چو حسرت بماند، دل آید به تاب
مپندار شعله ز خاک است و دود
که آتش ز دل خیزد و نیست سود
نه دوزخ فقط در جهنم نهان
که پیداست در آتشِ این جهان
زبانی که گوید دروغ و بود بی خبر
نگردد ز دوزخ جدا، آن زبان از شرر
هر آن دل ز یاد خدا غافل است
نهال عذاب است و خود قاتل است
پس ای دل، میازار خود در خفا
که دوزخ نهان است در جان ما
هر آنکس که از نور حق دور شد
درونش به دوزخ سزاوار شد
اگر دل رود سوی پروردگار
شود شعله خاموش، از هر شرار
دل با خدا، دور سازد تو را
ز گرداب غفلت ، رهاند تو را
گهی دل شود نغمهی روح و جان
برد سوی معراج تا کهکشان
گهی بال و پر در فضای یقین
گهی خفته در چاه وسواس و کین
پس ای دل، ز هر نفْس آگاه شو
ز خاکیّ خود، سوی الله شو
جهنم شود مرگ بیذکر دوست
بهشت آید آنجا که دل سوی اوست
میازار جان را در آن نیمهشب
که دوزخ درون است، نه پشتِ درب
ز هر لحظه برخیز و بگشا دو چشم
که اصلت ز روح و نه از خاک و خشم
مپندار دنیا، تو را آفرید
که در بند این خاکدانت کشید
تو آیینهداری، ز نور خدا
مگردان نظر جز به سوی وفا
دل آگاه کن، تا ببینی یقین
که جاریست در تو نسیمی از این
چو بیدار گردی ز خواب غرور
شوی آشنا با حقیقت، به نور
تو از جنس نوری، نه از دود و گِل
بزن بال جانت، پر از شوق دل
مپندار جسمت همان اصل ماست
که این سایهای از یقین و خداست
اگر دل برآری ز خواب خیال
ببینی درونت مسیر کمال
شدم آشنا با درون نهان
نه در کعبهام، نه در این آستان
اگر دل شود صاف و روشن ز نور
نه دوزخ ببینی، نه غفلت، نه زور
تو از جنس نوری" رجالی"، نه گِل
بزن بال و پر سوی جانان ز دل
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۱۰