باسمه تعالی
جلوه عشق(۲)
خدایا! تویی آن بهشت نهان
که در دل بود نغمهات بی امان
تو خورشید عشقی که پنهان شدی
در آیینهی جان نمایان شدی
خدایا! تویی شمع هر سوگوار
که از اشکشان چشمه و جویبار
نه در پردهٔ وهم و نه در خیال
که پیداست رویت، ورای مثال
سکوت دلم با تو پر نغمه است
صدای تو در اوج بی لطمه است
خدایا! تویی شوق در سوز و تاب
که از مهر تو نیست جز فتحِ باب
نه شب بی تو آرام گیرد مرا
نه روزم شود بی تو روشنسرا
تویی آن که جان را نوا میدهی
ز دل نغمهی آشنا میدهی
تو را یافتم، هرچه را باختم
به شوق تو از خویش، دل ساختم
جهان را تویی روح بیانتها
هم آغاز عشقی، همی انتها
خدایا! تویی ساقی جانفزا
که از بادهات رستهام از خطا
دل از پرتوی روی تو روشن است
که این نور، پیدا ز جان و تن است
دل از چشمهی عشق، ساغر گرفت
همه آب هستی، ز کوثر است
نهانخانهی دل، حرمگاه توست
به هر ذره پیداست،آن آه توست
به هر لحظه ای از تپشهای دل
طنین تو پیداست، اعضای دل
اگر بیتو باشم، دلم بیصفاست
جهانم سراسر غم و ابتلاست
ز هر سو نظر کردم، ای جانِ جان
تو بودی پدیدار در هر مکان
نگفتم تو را، لیک خواندی مرا
کشیدی به سوی تجلی سرا
ربودی دلم را، شکستی قفس
چو بیرون شدم، از هوا وهوس
ز خود گشتم آوارهی کوی تو
شدم مست از آن جرعهی بوی تو
خدایا! تویی آن یقین جاودان
که از نور تو عالمی شد عیان
تو گفتی: بیا، من نگفتم هنوز
که برداشتی پرده از راز و سوز
به آتش کشاندی مرا بیگمان
که در من بجوشد حدیث نهان
نبودم، تو بودی، ز بودت شدم
ز نورت شکفتم، به سویت شدم
تو در من نهادی چه روحی ولا
که در دل شدم مست روی و لقا
نه از دیده گفتم، نه از راه فکر
که دل یافت مهرت ز اشراقِ ذکر
خدایا! تویی کوثر و آب ناب
که از تو شود جان، رها از عذاب
خدایا! تویی آفتاب وجود
که از پرتوت هر دلی در سجود
خدایا! تویی عشق در هر نگاه
که بینام تو نیست جانم پناه
اگر مهر حق سایهگستر شود
رجالی ز لطفش سخنور شود
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۰۵