باسمه تعالی
فنای هستی
دیدم که فنا، با وصال است مرا
هستی همه زنجیر خیال است مرا
در نیستیام بود که دیدم هستی
در هستی ام و محو جمال است مرا
مصرع اول: دیدم که فنا، با وصال است مرا
در عرفان، «فنا» به معنای نابودی خودیت و انانیت است و «وصال» به رسیدن به قرب و یگانگی با حق اشاره دارد. این مصرع بیان میکند که سالک در مسیر سلوک دریافته است که راه رسیدن به وصال حقیقی با خداوند از مسیر فنا میگذرد. در واقع، تنها زمانی که سالک از خود فانی شود، میتواند به وصال با حق نائل گردد.
مصرع دوم: هستی همه زنجیر خیال است مرا
این مصرع به «وهمی بودن جهان مادی» و «کثرتهای ظاهری» اشاره دارد. از دیدگاه عرفانی، هستی دنیوی مانند زنجیری است که انسان را به «خیال» و «وهم» میبندد و او را از حقیقت مطلق دور میکند. سالک درک میکند که تمام این هستی ظاهری صرفاً خیال و توهمی است که او را از حقیقت باز میدارد.
مصرع سوم: در نیستیام بود که دیدم هستی
در اینجا «نیستی» به معنای فنای کامل در برابر خداوند است. سالک زمانی که به نیستی و خودفراموشی کامل رسید، در همان لحظه به «هستی» حقیقی و جاودانگی در حق دست یافت. این مصرع به مفهوم عمیق «بقا بعد از فنا» اشاره دارد؛ یعنی پس از نابودی خودیت، سالک در هستی حقیقی خداوند باقی میماند.
مصرع چهارم: در هستیام و محو جمال است مرا
سالک پس از رسیدن به «بقای بالله»، در همان حال که در هستی ظاهری حضور دارد، تمام وجودش در «جمال الهی» محو شده است. «جمال» نماد زیبایی، کمال و تجلیات الهی است. سالک به چنان مرحلهای از عرفان میرسد که در هر ذرهای از هستی، تنها جلوههای جمال حق را میبیند و خودی از خود نمییابد. این مصرع به مقام «جمع الجمع» اشاره دارد که در آن، سالک در عین حضور در دنیا، بهطور کامل در خداوند فانی و محو است.
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۱۱