باسمه تعالی
زندگی نامه منظوم
دکتر علی رجالی
امور فرهنگی
قسمت(۱۰)
رباعیات خانوادگی
آن بلبل خوش نوای دمساز
یکتا گوهری و محرم راز
روحش سوی جنت برین رفت
آن همدم و همسری سر افراز
...
گشتست رجالی به نظر باز نشسته
از دولت فرخنده و اقبال خجسته
هر گز نکند ترک ریاضی و غزل را
کی هست رها از غم امروز و گذشته؟
.....
رجالی با رباعی کرده آغاز
نوین فصلی ز اشعار روان ساز
خدایا هر زمانش یاوری کن
شود شعرش به دنیا سایه انداز
......
اگر خواهی کلام از آل عصمت
سخن از انبیا و شرح حکمت
بخوان اشعار پر مغز رجالی
کند افزون تورا در علم و را
من ندارم هوسی جز نظری در بر دوست
آنچه بر من برسد، هر چه بود، آن نیکوست
چند سالی است که مشغول خود وخویشتنم
فارغ از خود شده ام، غافل از احوال خودم
شده ام باز نشسته ، ز امور دولت
مدتی هست که با خویش کنم من خلوت
فرصتی گشت پدیدار که خود بشناسم
تا کنم معرفتی کسب و حقایق جویم
چل سالی است، که در خدمت دانشگاهم
عمر من وقف خدا هست، رضا می خواهم
عصر هر روز شوم عازم کار و تعلیم
چونکه تعلیم کند روح و روان را ترمیم
می توان گفت به جرات نکنم وقت تلف
عمر خود طی بنمودم چه با شور و شعف
چند سالی گوش می دادم کلام عارفین
تا سخن سنجیده گویم، از بیان سالکین
منعکس گردد ندای حق تعالی درکلام انبیا
از طریق دین و حکمت،با پیام اوصیا
ظاهر دین حاوی فرمان و احکام خداست
باطنش اخلاق نیکو همره ذکر و دعاست
خواندن و فهمیدن قرآن، نیاز هر کس است
رهنما باشد کلام حق، پیامی خالص است
هر که می خواهد لقای بی مثال و بی کران
او نماند منتظر،در خط و مشی دیگران
او خودش باشد منادی، هادی پیر و جوان
فرق انسان ها ز تقوا باشد و علم نهان
گر ببیند مردم از اهل خرد، تنها سخن
دور گردند از کلام وحی و ایمان و سنن
دین و آیین و رسوم مردمان کامل شود
در طی دوران طولانی،دژی قابل شود
حیف باشد بشکند این سد و دژ ،میراث ما
می کند ویران چو سیلی، می برد اموال را
سعی کردم از طریق صا لحین دین یابم
وانگهی شعر سرایم، ز حقایق گویم
مسجد و روضه ی من ترک نگردد ایام
می کند جان و دلم روشن و گه آن آرام
بهر پرواز دو بال است نیاز و همراه
گاه مسجد بسازم و گهی دانشگاه
مسجد کوی محل را بکنم من کامل
چونکه هیات امنا کرد مرا آن عامل
همه ی کار و تلاشم مدون گشته
منتشر گشته و در سایت معین گشته
کارهای خویش را در سایت تدریجا نهم
گاه در وبلاگ ، گهی مکتوب نشرش می دهم
وقت آزاد خودم صرف زن و بچه گذشت
آخر عمر به شعر و غزل و کوچه گذشت
می زنم گشت خیابان و گهی هم در پارک
تا شود روح و روان تازه و گردد چالاک
چند سالی است که من شعر روان می گویم
شرح احکام و شریعت، چه عیان می گویم
گفته هایم،اثر وحاصل چندین سال است
اکثرا مثنوی و مشتمل امیال است
بنمودم همه جمع، چو دیوان و کتاب
شد نوای دل من، جگر من کرد کباب
مدتی هست که با دوست و هم کیش خودم
غزل مشترک و مثنوی هم می گویم
گفتگو ها ز طریق چت و در وقت سحر
چه غزل های نوین و نکنیم عمر هدر
ما غزل ها بسرائیم ، پس از نیمه ی شب
گاه من گویم و گه او، ز خداوندی رب
هدف ما نبود جز قدمی در بر دوست
چون که الهام شده ، آنچه رسد از بر اوست
مهدی میثمی است، همره و هم گفته ای من
او به من گفت سرایم ، بود تهفه ای من
من اگر شعر بگویم، ز دعای پدر است
بعد فوت بود عنایت، ز خدای قدر است
هدیه ای بود خدا داد به من با آهی
من پرستار پدر بودم و مادر گاهی
شاعری را ز میراث پدر دارم من
او دعا کرد مرا، عشق سفر دارم من
می سرایم قصیده زحال و دل خویش
تا بماند اثر و تجربه ام با دل ریش
می کنم نقل تجارب به زبانی چون شعر
تا شود شمع و چراغی ، ببینند هر قشر
مدتی در فیس بوک بودم، با چندین گروه
تا شود از صالحات و باقیات، از هر وجوه
می نهم تصویر زیبا از طبیعت در جهان
هر یکی آیات حق باشند در کون و مکان
می نهم در قاب، اشعار رباعی تا هزار
جملگی تزئین نمودم ،محتوا را با شعار
سروده شده توسط
دکتر علی رجالی
- ۹۸/۰۱/۰۹