باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۸۲۵ تا۱۸۳۷
طوطی و بازرگان قسمت
بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
از اینکه بازرگان داستان طوطی در هند و هلاکت او را برای طوطی خود گفت و این کار باعث شد که طوطی خود نیز در قفس بیافتد.لذا از گفته خویش آتش گرفت و پشیمان شد.بناچار بدن طوطی خود را از قفس به بیرون انداخت.طوطی که خود را به مردن زده بود، از این فرصت استفاده کرد و به بالای درختی پر کشید.
طوطی همانند آفتاب که به سرعت از مشرق طلوع می کند.آن هم با شتاب به بالای درخت پرواز نمود.بازرگان از این کاری که طوطی انجام داد در حیرت فرو رفت.در این حال طوطی سر آنرا برای بازرگان گفت.
بازرگان رو به طوطی کرد و خواست علت و اسرار کار خود را بگوید.چه شد که تو پس از شنیدن ماجرای طوطی در هند خودرا به مردن زدی و از این قفس نجات پیدا کردی.
طوطی با عمل خود و نه با حرف به من نشان داد که اگر بخواهی نجات پیدا کنی، باید خود را به حالت مرده بزنی و من نیز این کار را انجام دادم.او به من یاد داد که سخن گفتن تو باعث شده که مردم به تو طمع کنند و برای چند لحظه شادی و خوشی خود، تو را اسیر خود گردانند.لذا بیا و چون کلاغ سیاه که کسی او را در قفس نمی کند سکوت را پیشه خود گردان که موجب آزادی تو فراهم شود.آن طوطی به من یاد داد که اسارت تو در زبان توست.
طوطی هندی به من آموخت، تا زمانی که مطرب شده ای و اسباب شادی دیگران را فراهم می کنی در قفس به اسارت هستی.اگر می خواهی از این زندان خلاصی پیدا کنی، باید همانند من خود را به مردن بزنی.
مولانا در اینجا گریزی می زند و می گوید، دانه گندم تا زمانی که در زمین هست و از دید دیگران پنهان است، به سلامت است و مشغول رشد و نمو است.اما اگر بر روی زمین و دردید دیگران باشد، طعمه مرغان زمینی و هوایی می شود.همین دانه که می توانست هفتصد دانه تولید کند، با خوردن یک پرنده در نهایت به فضولاتی تبدیل می شود.این مثال به ما می آموزد که رشد انسان در ریا کاری و خود نمایی نیست.
مولانا می گوید اگر همانند یک غنچه دارای زیبایی و جلوه ای باشی، کودک صفتان تو را می چینند و پر پرت می کنند.مولانا می خواهد بگوید اگر جلوه و جمال و زیبایی و هنری داری که موجبات طمع دیگران را فراهم می کند، بیا و آنرا از دید مردم مخفی و پنهان نگهدار.اگر می خواهی طعمه دیگران نشوی، باید همانند دام شکارچیان مخفی باشی.عالم پر از صیاد و افراد حسود و کودک صفت است.آنها تو را به اسارت می برند و یا به هلاکت می رسانند.
مولانا می گوید، بیا و همانند گندم در بین کاه های پشت بام مخفی شو.تا طعمه پرندگان نگردی و با باریدن باران رشد و نمو داشته باشی.آنان که قدر تو را بدانند، هر کجا باشی ، تو را بدست می آورند.کسانی هم که ممکن است به تو آسیب بزنند، از دیدشان مخفی هستی.
مولانا می گوید، هر کسی حسن و خوبیهای خود را در معرض و دید عموم قرار داد،آنگاه صد ها حیله و نیرنگ به سوی او سرازیر می گردد وخشم ها و حسادت ها چون مشک آبی که باز شود، بر سر و صورت او ریخته می شود .
مولانا می گوید افراددو گونه هستند.اگر دشمن تو باشند،چنانچه خود نمایی کنی ، به خاطر حسادتی که به تو می ورزند ،با تهمت های گوناگون تو را چون گرگ وحشی تکه تکه کرده و می درند.اگر از دوستان تو باشند، عمرگرانبهای تو را که از بهترین سرمایه تو می باشد از بین می برند.
تا توانی حسن خود را کن نهان
چون بمانی در سلامت در امان
دشمنان بر تو حسادت می کنند
دوستان گیرند وقت و عمرتان
دکتر علی رجالی
@alirejali
- ۹۷/۰۷/۲۶