باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوره یوسف قسمت ششم
نقش شیطان
مردان خدا درونشان خالی از کینه،حسد ،خشم و بطور کلی هوای نفس است.اینان همچون چوب نی می مانند .همانطوریکه با دمیدن در نی ، صدای خوش حاصل می شود.همنشینی با اولیای الهی نیز نتیجه اش رشد و تعالی انسان است.اگر بخواهیم خدای متعال در ظرف و کاسه دلمان شراب طهورای معرقت را بریزد.باید ابتدا آنرا از انواع رذایل اخلاقی خالی کنیم تا معارف الهی در آن ریخته شود.اگر کسی بخواهد روی تخته دل خود موضوعی بنویسد ابتدا باید تخته را تمیز کند و سپس شروع به نوشتن روی آن کند.انسان ها نیز باید کدورت ها و حسادت ها و کینه ها را از دل خود پاک کنند تا محبت ها و مهر بانی ها و الطاف الهی خود نمایی کند.مولانا می گوید:
تو برادر موضع ناکشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
تا مشرف گردی از نون والقلم
تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
خود ازین پالوه نالیسیده گیر
مطبخی که دیدهای نادیده گیر
زانک ازین پالوده مستیها بود
پوستین و چارق از یادت رود
چون در آید نزع و مرگ آهی کنی
ذکر دلق و چارق آنگاهی کنی
تا نمانی غرق موج زشتیی
که نباشد از پناهی پشتیی
یاد ناری از سفینهٔ راستین
ننگری رد چارق و در پوستین
چونک درمانی به غرقاب فنا
پس ظلمنا ورد سازی بر ولا
دیو گوید بنگرید این خام را
سر برید این مرغ بیهنگام را
دور این خصلت ز فرهنگ ایاز
که پدید آید نمازش بینماز
او خروس آسمان بوده ز پیش
نعرههای او همه در وقت خویش
شیطان همانند مگسی است که روی شیرینی می نشیند.برای اینکه مگس دور شود باید شیرینی را از محل دور کرد و یا با یک حرکتی مگس را دور نمود.در روش اول دیگر مگس بر نمی گردد. اما همینکه حرکتی نباشدولی شیرینی باقی باشد باز مگس بر می گرد .گناهان نیز در انسان همانند شیرینی می ماند.اگر بخواهیم شیطان را از خود دور کنیم بطوریکه دیگر سراغمان نیاید ، تنها راهش تذهیب نفس است.مگر نه با گفتن ذکر و امثال آنها شیطان ما را رها نمی کند و دو باره با کوچکترین غفلتی بر می گردد.تا وقتی ظرف شیرینی را از جلوی یک کودک برنداریم باز طلب شکلات و شیرینی می کند و با تشر زدن به کودک مانع خوردن و یا تمایل به شیرینی از بین نمی رود.همانطوریکه مگس اگر روی محلی بنشیند و هیچگونه شیرینی نباشد با یک حرکت دست می رود و بر نمی گردد.اگر انسان رذایل اخلاقی را ابتدا از خود دور کند آنگاه با گفتن یک ذکر شیطان دور می شود.
شیطان دشمن کسی است که بخواهد انسان باشد.با کسی که تبعیت از هوای نفس و شهوات حیوانی می کند کاری ندارد، حتی او را تا حد نابودی تحریک و وسوسه می کند.البته مبارزه با شیطان و تمایلات نفسانی سخت است.تنها با مقاومت و پایداری در برابر وسوسه های شیطانی امکان پیروزی بر شیطان وجود دارد.مولانا می گوید:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
قرآن می فرماید که شیطان دشمن آشکار انسان است ولی دشمنیش آشکار نیست.شیطان سر راه انسان می نشیند و تلاش می کند تا که انسان را در فرصت مناسب تحت سیطره خود در آورد.کار شیطان این است که باطل را حق نشان می دهد.در ابتدا فطرت انسان در خصوص مسائل گوناگون درست قضاوت می کند.اما اینقدر شیطان وسوسه و توجیه می کند تا نفس بر عقل پیروز گردد و انسان خطایی را انجام دهد.
وقتی به مامون نگاه می کنیم در ظاهر به امام رضا آب انار می دهد ولی در حقیقت سم می دهد و یا به مالک اشتر به ظاهر شربت می دهند اما در واقع سم می خورانند.ابن زیاد با لباس امام حسین وارد کوفه شد،اما به قصد کشتن امام آمد.اگر به عمر و عاص نگاه کنیم به ظاهر قرآن را به سر نیزه بلند می کند اما در حقیقت معاویه را نجات می دهد.بطور کلی شیطان با ظاهر خوب و حق وارد می شود و از غفلت و ضعف افراد استفاده می کند، اما در نهایت اهداف باطل وکثیف و پلیدی را تعقیب می کند.اگر به افراد معتاد نگاه کنید برای خوش گذرانی و ایجاد آرامش شروع می شود ولی نهایت آن بی غیرتی و ذلت و خواری و نابودی است.
هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد،گر ز بند نفس پست
دل ز عصیان و غضب آسوده شد
دکتر علی رجالی
@alirejali
- ۹۷/۰۳/۱۵