رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


پرسش:آیا می توان از طریق ریاضیات به خدا رسید؟ چگونه؟

پاسخ:

1. اگر مقصود این است که کسی مساله ی « خدا موجود است » یا « خدا یگانه است » و امثال این مسائل خداشناسی را به عنوان مساله ای ریاضی قرار داده ، به حلّ آنها بپردازد ، روشن است که نشدنی است. چرا که هر علمی موضوع و مسائل و غایات مخصوص به خود را دارد. علم ریاضی نیز از این قاعده مستثنی نیست. موضوع علوم ریاضی کمّیّت است ؛ و خدا کمّیّت نیست تا در ریاضیّات از او بحث شود. خدا وجود محض است لذا جای بحث از او علومی چون علم کلام ، فلسفه و عرفان است که از وجود بحث می کنند. اینکه بخواهیم وجود خدا یا اوصاف او را در ریاضِیّات بررسی کنیم مثل این است که بخواهیم در علوم ریاضی مسائل پزشکی را حلّ کنیم. و این نشدنی است. چون موضوع و مسائل و غایات این دو علم یکی نیستند.

2. امّا اگر مقصود این است که از طریق شیوه ی استدلالهای ریاضی که شیوه ی برهانی و یقینی است به حلّ مسائل خداشناسی بپردازیم ، نه تنها امکان پذیر است بلکه در عمل نیز واقع شده است. چون شیوه ی استدلال ریاضی دقیقاً همان شیوه ای است که در فلسفه ی اسلامی به کار می رود. یعنی قالب استدلالها و براهین ریاضی و فلسفی و منطق حاکم بر هر دو علم یکی است و فرق آنها در محتوای قضایاست. برای نمونه به دو استدلال زیر توجّه فرمایید.

الف)

هر عدد زوجی ، مضرب عدد دو است.

و هیچ عددی که مضرب دو باشد ، وجود ندارد که عدد اوّل باشد.

پس هیچ عدد زوجی ، وجود ندارد که عدد اوّل باشد.

ب)

هر موجود محدودی ، محتاج علّت است

و هیچ محتاج به علّتی ، وجود ندارد که واحب الوجود باشد.

پس هیچ موجود محدودی ، وجود ندارد که واجب الوجود باشد.

در هر دوی این استدلالها که یکی ریاضی و دیگری فلسفی است قالب استدلال یکی است که در علم منطق این قالب را یکی از ضروب قیاس برهانی شکل اوّل گفته ، چنین می نویسند.

هر الف ب است.

هیچ ب ج نیست.

پس هیچ الف ج نیست.

3. همچنین از محصولات علوم ریاضی می توان در براهین خداشناسی استفاده نمود. برای مثال می توان از طریق علوم ریاضی مقدّمه ی اوِّل برهان نظم را فراهم ساخت ؛ به این صورت که:

علم ریاضی از کمّیّات ــ چه کمّ منفصل (عدد) و چه کمّ متّصل (خطّ و سطح و حجم) ــ بحث می کند ، بی آن که کاری به عالم طبیعت داشته باشد. لذا برای هر عالم ریاضی روشن است که نظمی شگفت انگیز و پیچیده بین کمّیّات موجود است که انسان فقط آنها را کشف می کند و هیچ ریاضی دانی آن قواعد و نظمها را نمی سازد. از طرف دیگر عقل حکم می کند که هر نظمی محتاج به ناظم است. بنا بر این نظم موجود در موجودات ریاضی ، دارای ناظمی است.

این استدلال در حقیقت بیان خاصّی از همان برهان نظم مشهور است ؛  لکن این تقریر از برهان نظم ، ظرافتها و نقطه قوّتهایی دارد که در بیان متداول برهان نظم موجود نیستند.

4. طریقه ی دیگر رسیدن به خدا و ملکوت از راه علوم ریاضی این است که علوم ریاضی به خاطر نامحسوس بودن موضوعش ذهن آدمی را مجرّداندیش و مجرّدیاب می کنند ؛ و به او کمک می کنند تا بتواند امور نامحسوسی چون ملائک ، عرش ، اسماء حسنای الهی ، لازمان و لامکان ، وجود ، صرف و محض بودن و امثال این امور را راحتتر ادراک نماید. یعنی حلّ مسائل ریاضی ، بخصوص در حیطه ی مسائل فراطبیعی مثل مسائل مرتبط با اعداد موهومی و اعداد مختلط و ابعاد اعشاری و ابعاد بالاتر از سه بُعد ذهن را تمرین و ورزش می دهند برای فهم امور نامسوس. لذا برخی از حکمای سابق شاگردان فلسفه ابتدا به درس ریاضیّات می گماشتند تا هم ذهنشان ورزیده شود هم طریقه استدلال برهانی را یاد بگیرند. گفته شده که برخی از حکمای یونان بر سردر کلاس فلسفی خود نوشته بودند: هر که هندسه نمی داند وارد نشود.

5. همچنین علوم ریاضی باعث می شوند که ذهن طالب حقایق الهی ، منظّم و منطقی تربیت شود تا به راحتی بتواند استدلال نماید و نیز برای کشف مغالطات استدلالهای خود و دیگران توانا گردد.

6. و ایضاً ریاضیّات ابزار خوبی است برای درک عمیقتر طبیعت و کشف ظرافتها و شگفتیهای آن ، که باعث تقویت ایمان آدمی نسبت به خالق متعال شده ، علاقه و حبّی عقلانی را در انسان نسبت به خدا بر می انگیزد. برای مثال ردّ پای عدد طلایی ، مستطیل طلایی ، مثلث طلایی و مارپیچ طلایی که عدد هنرمندان و نسبت الهی و نسبت اعتدال نیز نامیده شده در جای جای طبیعت به چشم می خورد. همچنین فراکتالهای شگفت انگیزی در طبیعت دیده می شوند ، یا در جاهایی از طبیعت سری فیبوناچی به چشم می خورد که یقیناً یک نفر عالم ریاضی بهتر از افراد عادی می تواند چنین زیبایی های ریاضی را ادراک نماید.

  

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

خدا چیست

Ali Rejali:

خدا کیست یا چیست؟ نحوه اثبات خدا چگونه است؟


پاسخ

تصور ذات خداوند برای ما که موجوداتی محدود و مادی هستیم، امری است محال  و معرفت بشری نمی تواند به کُنه ذات پروردگار دست یابد. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «همت ها هر اندازه دورپردازی کنند، او را نمی یابند و زیرک ها هر اندازه در ژرفای دریای اندیشه فروروند، به او نائل نمی گردند. [1] »


عدم امکان معرفت حقیقی ما به ذات پروردگار متعال، به این دلیلی است که ذات باریتعالی نامحدود است و ما محدود، و محدود به کنه نامحدود راهی ندارد. علاوه، ما پیوسته در زندگانی مادی خود به یک سلسله معلولات جسمانی که آغشته به یک رشته قیود جسمانی و زمانی و مکانی می باشند، گرفتاریم و هیچ گاه حواس و تخیل ما یک موجود بی قید و شرط و مطلق را نمی تواند تصور کند. در عین حال ما یقین داریم که خدایی وجود دارد، زیرا این جهان هستی نمی تواند بدون خالق و مدبر باشد، پس خالق توانایی دارد.


حضرت علی علیه السلام می فرماید: «تو آن خدایی هستی که در عقل ما نمی گنجی تا در معرض وزش اندیشه ها نقش پذیر کیفیات بشوی، و نه تحت کنترل فکر در می آیی تا محدود و قابل تغییر باشی. [2] »


در بعضی از روایات آمده است: «هم چنان که از چشم ها پنهان است، از عقل ها پنهان است.»


آن چه از سخنان معصومین علیهم السلام استفاده می شود، محدودیت قدرت سیر عقلانی بشر است، نه ناتوانی و ممنوعیت کامل عقل بشر. بنابراین گر چه خداوند را بطور کامل نمی توان شناخت، ولی اولا اصل وجودش را نمی توان انکار کرد، و ثانیا با استفاده از شناخت صفات او می توان به یک شناخت نسبی رسید و گفت: خداوند وجود مطلق، کمال مطلق، غنای مطلق، قدرت مطلق، علم مطلق و بطور کلی ذاتی است که دارای تمام کمالات و فاقد هر شناخت هر یک از این راه ها، نیازمند شرح و توضیحات فراوان است که در این مختصر نمی گنجد. ما در اینجا توضیح مختصری داده و توضیح مفصل را در مراجعه شما به کتب های مفصل خداشناسی و راه های اثبات وجود خدا می دانیم [3] .


مراد از راه دل یا فطرت این است که انسان به سبب ساختمان خاص روحی خود، متمایل و خواهان خدا آفریده شده است. در انسان، خداجویی و خداخواهی و خدا پرستی نهاده شده است. همچنانکه غریزه جستجوی مادر در طبیعت کودک نهفته شده است.


خدا خواهی و خدا جویی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف، و کانون هستی یعنی کمال مطلق، از سوی دیگر و انسان بدون آن که خود بداند، تحت تاثیر این نیروی مرموز قرار دارد.


دانمشندان روان شناس و روان کاو، در قرون اخیر به این حقیقت پی برده اند و به آن اعتراف کرده اند. از جمله این دانشمندان می توان به دکتر الکسیس کارل [4] ، ویلیام جیمز [5] ، پاسکال [6] ، برگسون [7] و… اشاره کرد.


1- راه حس و علم (از راه طبیعت):


مراد از این راه، راه مطالعه در خلقت است که این راه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:


الف- تشکیلات و نظاماتی که در ساختمان جهان بکار رفته است.


ب- هدایت و راهنمایی رموزی که موجودات در مسیر خویش می شوند.


ج- از راه حدوث و پیدایش عالم.


2- راه عقل (از راه استدلال و فلسفه)


این راه یک راه برهانی است که برهان های این راه را به سه قسم می توان تقسیم بندی کرد ارسطوی، سینوی و صدرایی.


برهان ارسطویی همان برهان معروف «محرک اول» است که بر پنج اصل زیر بنا شده است:


الف- حرکت نیازمند به محرک است.


ب- محرک و حرکت زمانا توأم هستند، یعنی انفکاک زمانی ندارند.


 ج- هر محرک یا متحرک است یا ثابت.


 د- هر موجود جسمانی متحرک و متغیر است.


هـ- تسلسل امور مترتبه غیر متناهیه محال است.


نتیجه این اصول پنجگانه این است که: سلسله حرکات منتهی می شود به محرکی که متحرک نیست، و او خداست.


برهانی سینوی برهان معروف ابن سینا است که از راه تقسیم موجود به واجب و ممکن و نیازمندی ممکن به مرجع و امتناع دور و تسلسل، بر اثبات خالق استدلال کرده است. برهان صدرایی، همان برهان صدیقین است که در آن برای اثبات ذات حق چیزی به عنوان واسطه قرار نگرفته است. این برهان مبتنی بر اصول فلسفی اصالت الوجود، وحدت وجود، معدوم نشدن وجود، مساوی بودن حقیقت وجود و کمال، و... است که در فلسفه مفصل بحث شده است و ما در اینجا اشاره ای کردیم و شما را به مطالعه کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، با پاورقی های استاد شهید مطهری دعوت می کنیم تا هر چه بیشتر با این راه ها آشنا شوید.



[1] خطبه 1.


[2] نهج البلاغه، خطبه 89.


[3] آفریدگار جهان، مکارم شیرازی- هستی بخش، سید عبدالکریم هاشمی نژاد- خداشناسی، محمدی ری شهری و...


[4] رساله نیایش، ترجمه دکتر علی شریعتی، به نقل از اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 36.


[5] همان.


[6] دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، به نقل از اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 36.


و سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 14، به نقل از اصول فلسفه و روش رئالیسم.


[7] همان، ج 3، ص 321، به نقل از اصول

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

امر حق


آخرین دین خدا کامل شود
سایر ادیان حق شامل شود
هست احمدخاتم ادیان هو
امر حق را جملگی عامل شود

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تحلیه و تخلیهو تجلیه

خداوند متعال در آیه دوم سوره مبارکه جمعه می فرماید: هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین؛ اوست آن کس که در میان بى‏سوادان فرستاده‏ اى از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد، و [آنان‏] قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.

از ظاهرآیه شریفه به دست می آید که برای پیامبر گرامی اسلام(ص) ابتدا چهار وظیفه مقرر شده است: نخست، ارائه آیات و معجزات تا زمینه پذیرش مراحل بعدی آماده شود. دوم، تزکیه و پاکیزه نمودن نفوس از رذایل و آراستن آن به فضایل اخلاق. سوم، تعلیم کتاب یعنی قرآن و کتاب تکوینی اعم از آفاقی و انفسی، چنانکه این وظیفه را در طول مدت مسئولیتش به خوبی انجام داد و چهارم، تعلیم حکمت، یعنی علم به حقایق اشیا و خواص کاینات.

در اینجا به تزکیه نفس انسان که از اهداف رسالت بوده اشاره می کنیم. تزکیه به سه مرحله تقسیم می شود؛ تخلیه، تحلیه و تجلیه.

- تخلیه به معنای پاک سازی باطن و روان از رذایل اخلاق؛ از وظایف بسیارمشکل و سنگین سالکان راه حق، پاک سازی و تصفیه روان از رذایل و تطهیر نفس از پلیدی ها و ناپاکی ها است. سالک باید باطنش را از آلودگی صفاتی همچون حسد، کینه، تکبر، عداوت، سوءظن و امثال آن پاک کند، زیرا هر یک از این صفات همچون موش های خائنی هستند که در درون نفس به سرقت و تخریب دست می زنند و محصولات اعمال و افعال انسان را نابود می سازند. درهمین رابطه روایاتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) و از اهل بیت طاهرینش به ما رسیده که به پاره ای  ازآنها اشاره می کنیم.

از رشک و حسد بر حذر باشید که حسد حسنات انسان را می خورد همانگونه که آتش هیزم را می خورد و خاکستر می کند. (بحار الانوار/ج73/ص 255)


اگر تخلیه نفس با جهاد اکبر از حیث مفهوم متحد نیست، از نظر مصداق با هم اتحاد دارند و نسبت میانشان تساوی است. جهاد با نفس از جهاد با دشمن خارجی مشکل تر است، چنانکه می بینیم جهادگران با دشممنان خارجی بسیارند، اما مجاهدین با نفس اماره بسیار کم هستند. به همین ترتیب، تخلیه نفس از رذایل، از تحلیه آن به فضایل بسیار دشوارتر است.

تخلیه گاهی به تدریج انجام می گیرد، یعنی سالکین راه حقیقت، به مرور زمان و در طول مدتی کم یا زیاد، یکایک صفات زشت و رذایل اخلاقی را از صحیفه نفس خود پاک سازی می کنند. مثلا گاهی با رذیله حسد دست به گریبان می شوند، تا کم کم دامن نفس را ازآن بزدایند. زمانی با رذیله تکبر رویارو می گردند تا آن را از زمینه نفس ریشه کن نمایند و به همین صورت با رذایل دیگر مواجه می شوند تا فضای نفس را از آنها غبارروبی و آفت زدایی کنند.

آنان اگر ببینند که این رذایل در شخصیت شان و جود دارد، با مطالعه آیات کریمه و روایات و سایر بیاناتی که در کتاب های اخلاقی در ذمّ این صفات آمده است و با انجام اعمالی ضد این صفات آنها را از کانون وجود خود می زدایند. مثلا صفت تکبر را اولا با توجه به آیات و روایاتی که در ذمّ آن وارد شده یا تواضع و فروتنی در برابر هر پیر و جوان و هر خرد و کلان، این صفت نکوهیده را از دامن نفس خود می پیراند و به لباس مقدس تواضع و فروتنی آراسته می شوند. البته تخلیه به این صورت تدریجی اگر در مورد تمام صفات رذیله به کار گرفته شود ممکن است سالها به طول بینجامد اما بسیار راحت تر از تخلیه دفعی است.

گاهی تخلیه، دفعی است یعنی انسان در مدتی کوتاه بلکه در ظرف چند لحظه با تصمیم گیری قاطع، انقلاب و تحولی در کانون و جود خود پدید آورد و یک باره دگرگون گردد.

- تحلیه از ماده حُلی و حّلی به معنای زیور است؛ پس تحلیه یعنی به زیورآراستن. این کلمه در علم اخلاق به معنای آراستگی به مکارم اخلاق است. انسان اگر سه نوع صفت یعنی صفات شیطنت، بهیمیت و سبعیت را از خود بپیراید و بزداید، مرحله "تخلیه" را انجام داده است و چون خود را به اوصاف فرشتگان و خصال انسانیت آراسته گرداند، مرحله تحلیه را پیموده است. تخلیه در برابر تحلیه است. در مقام دفع و پیراستن و تحلیه در مقام جذب و آراستن است؛و نیز تخلیه،در مقام تبری، یعنی با رذایل اخلاق ستیز کردن و آنها را از کانون و جود خود زدودن، اما تحلیه در مقام توّلی است؛ یعنی با فضایل اخلاق انس و الفت پیدا کردن و در نهایت بدان ها متلبّس شدن. تحلیه نیز بدون عنایت حضرت حق، جهاد، ریاضت نفس، توکل و توسل، امکانپذیر نیست. گفتنی است که تحلیه می تواند همچون تخلیه،دفعی و یا تدریجی صورت گیرد.

- تجلیه یعنی خود را با اعمال دینی متجلی ساختن و به تعبیر دیگر، در قالب اعمال مذهبی متجلی شدن. هدف از تجلیه آن است که انسان اعمال مذهبی را بدان صورت که شارع مقدس خواسته است به جا آورد؛ یعنی نماز، روزه و سایر عبادات را به شیوه ای درست انجام دهد.


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عامل رشد


عامل رشد است، عشق ایزدی
عشق حق، بالا برد عقل بسی
مرکب عقل است،عشق لا یزال
می کند کامل تو را، از هر بدی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عقل کل

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، سرآمد سهروردی‌پژوهان معاصر معتقد است، حکمت اشراق سهروردی، مدیون فرهنگ اسلام است. هنگامی که سهروردی از اشراق سخن می‌گوید، نخستین مستندات او، منابع حوزه فرهنگ اسلامی است، بنابراین حکمت اشراق در تفسیر استاد دینانی، به باطن سالک اشراقی مسلمان بازگشته و رویداد نفس محسوب می‌شود. در گفت‌‌وگوی پیش‌رو دکتر دینانی دیدگاه سهروردی نسبت به حضرت ختمی مرتبت(ص) را شرح می‌دهد که از نظر شما می‌گذرد.

استاد! شما منتقد سهروردی‌پژوهی معاصر هستید و می‌گویید از عهد سهروردی تاکنون از اندیشه وی غفلت شده است. به نظر شما برای شناخت صحیح اندیشه های سهروردی چه باید کرد؟
-در قرن مدرن و پسامدرن و حتی قبل از این هم، اندیشه‌هایی مانند اندیشه سهروردی کمتر مورد توجه بوده، هست و شاید خواهد بود. مادامی که بشر عقل را به مثابه ابزارمی‌نگرد، نمی‌تواند با سهروردی ارتباط برقرار کند. در گذشته و در طول قرون هم این گونه بوده است، ولی امروزه کمی بیشتر مورد نظر است، چون امروز ابزاری‌ شدن عقل بیش از هر زمان دیگری آشکار است، همیشه این نگرش بوده، ولی امروزه خیلی روشن است که از عقل به عنوان ابزار استفاده می‌کنند، بخصوص بعد از دکارت. 
بنیاد فلسفه دکارت «می‌اندیشم، پس هستم» است و براساس این فکر اثری با عنوان «رساله‌ای در روش به کار بردن عقل» نوشته است که اتفاقا مهم‌ترین اثر دکارت هم هست. وی معتقد است عقل چیزی هست که باید آن را به کار برد و در به کار بردن آن باید روش داشت. اگر روش نداشته باشیم، نمی‌توانیم از عقل استفاده کنیم و خود دکارت هم این اعتقاد و نظر خود را انجام داد. این نظر دکارت را باید خیلی جدی گرفت و خیلی مهم است. این نظر دکارت چهره جهان را عوض کرد؛ یعنی دنیای قبل از دکارت و دنیای بعد از دکارت کاملا متفاوت شد. دنیای فناوری جدید بدون شک مدیون دکارت فرانسوی است. منکر اهمیت این نظریه دکارت نیستم، این نظر به همان اندازه که مهم است به همان اندازه سهمناک و خطرناک نیز هست.

اجازه بدهید به اصل موضوع بپردازیم. سهروردی می‌گوید: «همه صفات الهی در وجود حضرت ختمی(ص) ظاهر شده‌اند و از این جهت خداوند می‌فرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ ا... أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» تفسیر شما از اینکه سهروردی معتقد است همه صفات الهی در وجود حضرت ختمی(ص) ظاهر شده‌ است، چیست؟
- آیه تلاوت شده، آیه بسیار عجیبی در نعت حضرت ختمی مرتبت(ص) است؛ اولا منشأ اخلاق را خُلق الهی دانسته است. دوم اینکه خُلق و صفات الهی که در خُلق و حیات ریشه دارند، همه در حضرت ختمی مرتبت(ص) ظهور یافته است. 
صفات حق در حیات ریشه دارند، همه این صفات مظهر پیدا کردند، یعنی به ظهور رسیدند، یعنی هیچ صفتی از صفات حق نیست، مگر اینکه به ظهور رسیده باشد. هیچ صفت حضرت حق پنهان نمانده و در وجود حضرت ختمی مرتبت(ص) به ظهور رسیدند و از این جهت ایشان مظهر خُلق عظیم الهی است و خداوند در قرآن هم می‌فرماید: « وَإِنکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ» به همین خاطر است.
ابن عربی می‌گوید: «خداوند مطلق است، اما أخذ از خداوند مقید است. حضرت ختمی مرتبت(ص) مقید است، اما هر آنچه ما از او بگیریم مطلق است.» این حرف عظیم و عجیبی است. خداوند در وجود، حیات، صفات و ... مطلق است، یعنی قید و بند و زمان و مکان ندارد. پیغمبر(ص) هم مقید است، چون ممکن‌الوجود است، اما سخن او برای ما مطلق است، چون درست است که حضرت، مقید و انسان کامل است اما سخن او سخن الهی و سخن حق است و سخن حق همانند خود حق مطلق است، اگر حق مطلق است، سخن‌اش هم مطلق است. سخن از لب پیغمبر(ص) مستقیم سخن حق است نه با واسطه، یعنی خداوند به طور مستقیم از زمان پیغمبر(ص) حرف می‌زند، یعنی سخن خدا همان سخنی است که پیغمبر(ص) می‌گوید در مقام وحی، سخن پیغمبر(ص) بدون واسطه سخن خداست. از این روست که ابن عربی چنین می‌گوید و این مناسبت دارد با چیزی که سهروردی در اینجا گفته است. 
«فِی رَسُولِ ا... أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» یعنی نه اینکه حضرت ختمی مرتبت(ص) در عصری، در مدتی، در شرایط معینی، بلکه علی‌الاطلاق حضرت تا ابد اسوه است. اسوه حسنه یعنی زمان و مکان ندارد، یعنی مدام و در هر شرایط و در هر زمان و مکان و در هر عالم، آن حضرت اسوه هستند، یعنی حضرت فی‌الدنیا و الاخره، اسوه هستند.

چرا حضرت محمد(ص) به خاتم پیامبران معروف است، این واژه خاتم، هم معنای مقامی و هم معنای علم و کمال را در بردارد؟
- روایت دیگری داریم که حضرت ختمی مرتبت(ص) فرمودند: «اول ما خلق‌ا... نوری» حضرت محمد بن عبدا...(ص) جسمانیتی دارد که در مکه متولد شد، اما نورانیت و باطن حضرت ختمی مرتبت(ص) که همان عقل کل است، ازلی است که سهروردی هم این اعتقاد را دارد. سهروردی انبیا(ع) را انسان کامل می‌داند. کامل بودن انسان کامل، در کامل بودن عقل اوست. کسی که عقلش کامل نباشد، انسان کامل نیست. نبی(ع)؛ یعنی عقل کل. عقل کل، عقلانی حرف می‌زند. همه حرف انبیا(ع)، بخصوص حضرت ختمی مرتبت(ص) عقل کل هستند، به همین جهت خاتم است. خاتم است؛ یعنی عقل کل است.
نام احمد، نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست

در فلسفه سهروردی چه رابطه‌ای میان نور و حضرت ختمی مرتبت(ص) وجود دارد؟
-فرهنگ ما می‌گوید: نبی(ع) ظهور عقل است و کامل‌ترین عقل حضرت ختمی مرتبت(ص) است. همه انبیا(ع) با نور شروع می‌کنند، ولی اولین پیغمبری(ع) که از نور صحبت کرد، حضرت زرتشت(ع) بود، حضرت موسی(ع) نیز از نور صحبت ‌کرد. انبیا(ع) نور هستند و نور محمدی(ص) کامل‌ترین نور است و سهروردی مسلمانی است که فرهنگ ایران باستان را آغاز می‌کند و به نور محمدی(ص) ختم می‌کند.


عقل دکارتی
بشری که با عقل ابزاری کار می‌کند، نمی‌تواند با عقل اشراقی رابطه‌ای داشته باشد. اصولا اشراق؛ یعنی عقلی که ابزاری نیست. اشراق چیزی نیست که به راحتی قابل دسترسی باشد و انسان بتواند یک شبه حکیم و نورانی شود. این نظر، وهمی بیش نیست که در ذهن آدمهای تنبل و اهل غیر اندیشه وجود دارد که این گونه فکر می‌کنند و منتظر هستند که به سرعت و با اتفاقی حکیم شوند، نظام عالم به این بلبشویی نیست، نظام هستی این گونه نیست. نباید منتظر این گونه اتفاقات بود. این مسأله خیلی مهمی است که اکنون در جهان معاصر در قالب عرفانهای کاذب مطرح هست و گریبان گیر جوامع و مردم شده است.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پی کردن


ای رجالی سیر حق طی کردن است
نفس را از بیخ و بن پی کردن است
هفت شهر عشق را پیمودن است
سر به خاک دوست را پی کردن است

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

  باسمه تعالی
برداشت هایی از نهج البلاغه
خطبه سوم : قسمت چهارم
بخش دوم
خطبه شقشقیه
خلیفه دوم شش نفر را تعیین نمود و گفت پس از من این شورا در خصوص جانشین من تصمیم بگیرند.در این شورا امیر المومنین نیز یکی از آنان بود.با عنایت به اینکه حضرت علی وقتی که می تواند جانشین پیامبر اسلام باشد، قطعا می تواند پس از عمر ، بر مسلمین حکومت کند.بعلاوه حضرت این عضویت را پذیرفت، اگر چه می دانست انتخاب افراد به گونه ای می باشد که حضرت علی انتخاب نگردد.
حضرت علی علت اینکه چرا عضویت در شورا را پذیرفت را به عبد الله ابن عباس می گوید.عمر از قول پیمبر به غلط ،در زمان انتخاب ابوبکر گفته بود که نبوت و خلافت در یک خاندان جمع نمی شود.من برای رد سخن عمر و اینکه او مرا سزاوار و اهل خلافت می داند ، در صورتیکه زمان خلیفه اول چنین اعتقادی نداشت، عضویت آنرا بپذیرفتم ، اگر چه می دانم که من انتخاب نمی شوم.تا بدینوسیله اثبات شود که حدیثی که عمر نقل کرده بود، صحیح نبوده است.
عمر قوانینی برای شورای متشکل از حضرت علی، عثمان، طلحه، زبیز،عبدالرحمن عف و سعد ابن ابی وقاس وضع کرده بود.انتخابی هوشمندانه که قطعا نتیجه آن جلسه امیر المومنین نبود و قطعا عثمان پیراهن خلافت را به تن می کرد.
ابن ابی الحدید می گوید،عمر ابو طلحه انصاری را پس از انتخاب اعضای شورا خواست و گفت پس از مرگ من این شش نفر را در محلی جمع می کنی و آنها را توسط پنجاه نفر شمشیربه دست محاصره می کنی.اگر در طی حداکثر سه روز آنها به نتیجه نرسیدند، سر هر شس نفر را بزن و بگذار مردم خود تصمیم برای بر گزیدن خلیفه جدید کنند.اما اگر نتیجه رای گیری یک به پنج و یادو به چهار شد،سر یک نفر مخالف و یا دو نفر مخالف را بزن.اما اگر نتیجه سه با سه شد،رای آن سه نفری ملاک است که عبد الرحمن عف در آن وجود دارد برحق و باید از بین آن سه نفر خلیفه مشخص گردد.دقیقا مخالف نطر پیمبر که میزان حق را علی می دانست.عمر می گوید، اگر هر سه نفر تمکین نکردند، سر هر سه نفر را بزن.

شیعه خطش، خط شاه کربلاست
جوهرش خون و قلم تیغ ولاست
مکتبش عشق شهید سر جداست
سجده گاهش خاک پاک نینواست

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه سوم : قسمت ۴
بخش اول
خطبه شقشقیه
اگر به نحوه ای تکامل یک درخت توجه کنیم که مراحل گوناگونی از رشد را طی می کند تا اینکه بالاخره خشک می گردد.ابتدا یک ساقه و ریشه کوتاه دارد.بتدریج تنومند می شود و به موازات ریشه های بیشتری برای اینکه بتواند درخت را تغدیه کامل کند بوجود می آید.
مثال دیگر، سیر تکاملی انسان است.در ابتدا یک نطفه بوده، سپس به یک جنین تبدیل می شود،آنگاه به دنیا می آید و ابتدا یک نوزاد و بعد طفل می شود، سپس نوجوان و بعد جوان و سپس میان سال ونهایتا پیر می گردد و این دنیا را ترک می کند.مشابه یک فواره آب که تا ارتفاعی پرش می کند و سپس به داخل حوض سقوط می کند.
عالم و آدم نیز یک سیر صعودی و نهایتا یک فرودی را بهمراه دارند.ما این فرود را مرگ و یا نابودی می نامیم و آن صعود را وجود و هستی می نامیم.تمام موجودات عالم این طی تکاملی و صعود و فرود را باید طی کنند.
حضرت علی در خصوص خلفا، همین تعابیر را در این خطبه بکار می برند.بدین مضمون که خلفا راهی را که تا مرگ فرا رسد را طی نمودند.با این تمایز که ابوبکر با مرگ طبیعی و عمر کشته شد.
ابن عسیر در کتاب خود نحوه رفتن عمر از این دنیا را شرح می دهد.ابولولو غلام مغیره بود.روزی در بازار از اربابش به عمر گله می کند.سپس عمر می گوید با توجه به توانائی هایی که داری باید مبالغ درخواستی ارباب خود را پرداخت کنید.عمر از او می خواهد که آسیاب بادی برای خرد کردن گندم برای او بساز د.ابولولو گفت آسیابی بسازم که زبان زد عام و خاص باشد.عمر گفت که او مرا تهدید به مرگ کرد.تا اینکه روزی ابولولو خنجر بدست وارد مسجد شد و صبحگاه با ضربات خنجر عمر را نیمه جان کرد.سپس عمر بعد مدتی از این دنیا رفت.

اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی و مصطفی را
تفکر پیشه کن با زهد و تقوا
اگر عاشق شوی بینی خدا را

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه سوم : قسمت دوم
بخش سوم
خطبه شقشقیه
نقل است که خلیفه دوم عمر از کوچه ای عبور می کرد، صدای زن و مردی را شنید که با هم نزاع می کنند.احتمال داد که آنها عمل ناشایستی انجام می دهند.لذا از پشت بام وارد خانه آنها شد.او گفت که در محضر خدا معصیت می کنید و فکر می کنید کسی شما را نمی بیند.سپس صاحب خانه به او گفت فرص کنید من یک گناه مرتکب شدم، شما سه گناه انجام دادید. مگر قرآن نخوانده اید، که می گوید از درب منزل وارد شوید و ابتدا سلام بگوئید و در امور مردم تجسس نکنید.شما سه خلاف قرآنی را مرتکب شده اید.حضرت می فرمایند، آنقدر لغزش های عمرزیاد بود که مجبور می شد که مرتب عذر خواهی کند.
گاهی برای کنترل شتر، داخل بینی او را سوراخ و چوبی از درون آن رد می کردند.سپس طنابی به دو سر چوب می بستند و مهار آن در دست راکب بود و بوسیله آن شتر را از سر کشی مهار می کردند.
حضرت می فرمایند، همنشینی با انسان سرکش، سوار شدن بر شتری است که بینی او را سوراخ کر ده باشند.اگر بخواهی او را به کنترل در آوری، باید مهار بینی او را بکشی.در اینصورت کینه شتری حیوان ظاهر و تا تو را به زمین نزند و انتقام نگیر د آرام نمی گیرد.چنانچه بی اعتنا باشی، شتر چموش است و به بی راه می رود و تا خود و دیگران رد به هلاکت نرساند، آرام نمی گیرد.لذا همکاری با چنین خلیفه ای همانند سوار شدن بر یک چنین شتر چموش می باشد.
حضرت می فرمایند، مردم به خاطر رفتار خلیفه دوم دچار سر در گمی شده بودند.مردم سرکش شده بودند و ثبات رای نداشتند.بعلاوه مردم بجای اینکه مستقیم حرکت کنند و در طول بروند ، در عرض به طرف چپ و راست می رفتند.لذا هیچ قدمی برای رسیدن به هدف بر نمی داشتند.لذا حصرت می فرمایند، در این شرایط غیر از صبوری ،هیچ گزینه ای دیگر نداشتم.حصرت حدود ده سال و چند ماه این شرایط را تحمل کردند.

من ندانم که چه خوب است و چه زشت
من ندانم که ملک وصف مرا نیک نوشت
نشناسم خود و خود خواهم وجویای خدا
کس نداند که جهنم چه بود یا که بهشت

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی