رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سوالی که مطرح است این که قوه خیال و وهم چیست و ارتباط آن با عقل چیست؟

بهنظر میرسد که عقل ساقط شده و مضمحل شده را قوه وهم نامند.

خیال، نقش اندازه گرفتن وهم را دارد. وهم را می توان تصور در نظر گرفت که نحوه انعکاس آن توسط عقل متمایز است.

عـقـل سـاقطشـده بـاعـث انـعکاسشدن مطالبی است که تصویر حقایق بطور ضعیف را دارد.

اینکه گفته می شود که فردی بی عقل (یا دیوانه) است در حقیقت هدایت و فرماندهی عقل بر اندام انسان بطور صحیح انجام نمیگیرد. وهم عقل است که از مرتبه خود ساقط شده و موهوم معقول است که از مرتبه خود ساقط شده است.

روح دارای مراتب گوناگون است، همانطوریکه عقل این چنین است. روح در اجسام را روح جسمانی، در گیاهان روح گیاهی، در جانوران روح حیوانی و در انسان روح انسانی میباشد. با توجه به اینکه اشیاء، گیاهان، جانوران، انسانها دارای مرگ میباشند لذا دارای روح نیز میباشند.

شنیدهاید که میگویند بعضی از نخ سیاه و سفید میترسند، منظور مارهای سیاه و سفید میباشد. لذا تصور تـصویر اشیاء در ذهن به صورت غیرواقعی را وهم وخیال

 گویند.

وهم و خیال همانند پوششی بر عقل مانند گرد و غبار بر اشیاء است که برای مدتی بر عقل احاطه پیدا میکند.

در ریاضی ما با تئوری های مثلاً فضای بعدی کار میکنیم که حداکثر تا سه بعدی در جهان هستی قابل شهود است ولی برای بعدهای بیشتر قابل تصور ولی قابل شهود نمیباشد. بنابراین خیال هم می تواند خوب وهم بد باشد. چنانچه تصویر و تصور واقعی و مفید باشد خوب و چنانچه حالت وسواس و انعکاس غیر واقعی در ذهن باشد وهم در خیال باطلی است. عقل نیازمند قوه خیال است تا امکان تصور اشیاء باشد. مثلاً کسی که خواب می بیند و امکان ارائه خواب در بیداری را دارد، در حقیقت قوه خیال تصویر خود را به قوه عقل داده است تا امکان ارائه در بیداریباشد. انسان در عالم شهود حداکثر در فضای سه بعدی قابل دیدن است و می توان با چشم آنرا دید. عناصر در فضای  بعدی قابل تصور و دیدن بوسیله ذهن می باشند. بطور خلاصه آنچه وجود دارد قابل تصور است. عدم وجود را عدم نامند. عدم بخاطر وجود معنا دارد. همانند جهل، اگر کسی عالم نباشد آنگاه جاهل است. در ریاضی هر عدد توسط 1 و  در مبنای 2 قابل تولید است و  به تنهایی نمی تواند عددی را ایجاد کند، حتی اگر قبل از 1 آید تأثیری در هر عدد ندارد. به نظر میرسد یک تشابه ای بین عضو خنثی  یا عدم و 1 با وجود هست. چنانچه آنچه قابل تصور است در یک مجموعه قرار دهیم و آنرا متناظر با 1 قرار دهیم، طبیعتاً آنچه قابل تصور نیست را مـتنـاظر بـا  بـاید قـرار داد. عالم کامپیوتر بر مبنای  و 1 بنا نهاده شده است.

نکته قابل توجه اینکه وجود اصل است و عدم فرع می باشد. همانند بـهـشت که

 اصل است و جهنم فرع می باشد. وقتی قطعه چوبی را اره می کنند تا وسیلهای ساخته شود، خاک اره ها همانند عدم در مقابل وسیله ای که ساخته می شود که اصل است. خداوند متعال انسانها را برای خلیفه الله بودن که اصل است خلق نمود و پس از خلق به آن احسن الخالقین گفت و متعاقباً با داشتن اختیار، انسانها ممکن است راه ضلالت را اختیار کنند که آن فرع است. استاد در کلاس درس بطور یکنواخت برای همه درس می دهد ولی در پایان عده ای بهره کافی می برند که اصل است و عده ای مردود می شوند که جهل است.

عرفان نظری باید از نظر علمی کسب شود، سپس عرفان عملی پیاده شود. چنانچه عرفان عملی پیاده نشود، علم برای انسان حجاب می شود. کسانی که عرفان عملی را پیاده کند ولی عرفان نظری را طی نکند، معمولاً پیشرفت آنچنانی بدست نمیآورد.

بخاطر اینکه افراد دچار مشوش فکری نشوند بهتر است پس از بررسی لازم، استاد خاصی را انتخاب کند، تا از انحراف و تشویش فکری پیشگیری شود. هر مدتی مسیر خود را عوض نکند. چون اساتید مختلف، روشهای گوناگون در ارائه مطالب دارند.

علم جوهر است و علم عین ذات عالم است. علم است که هویت عالم را مشخص می کند و آن یک حقیقت است. عالم بخاطر علمش اعتبار دارد نه بخاطر وجودش، همانند یک دیوانه که وجودش اعتباری ندارد. لذا انسان عالم از انسان جاهل شریفتراست.

نظام حاکم بر هستی، نظام علم است. از آثار وجود می توان به موجود پی برد و ماهیت اشیاء با توجه به میزان آثار خود معرفی میشوند.

وجود یعنی حق و وجود یعنی خدا، موجود یعنی آنچه دارای وجود است.

وجود و موجود یک حقیقت هستند، وجود یعنی هستی، یعنی آنچه هست، نه نیستی.

همانند عالم که به کسی گفته می شود که دارای علم است. لذا عالم موجود و علم وجود عالم اسم است، ولی علم صفت است همانند خدای متعال که دارای صفات می باشد. لذا علم و عالم یک حقیقت هستند. در مقام لغت علم و عالم متمایزند ولی در نـظام هـسـتی هـر دو مـوجـود هـستـند، آنـچه مشـهود مـاسـت مـوجـود اسـت و قابل تصوراست .

سه اصل را برای تحقیق لازم است، و بدیهایت را باید قبول کرد تا بتوان در خصوص هستی مطالعه کرد. اول، بودن و هستی فرد و من است یعنی من هستم دوم، غیر من هم هست (یعنی فهم و اندیشه را داشتن را می پذیرد) سوم، من می فهمم (یعنی حس و ادراک را داشتن و پذیرفتن) با پذیرفتن سه اصل فوق میتوان در خصوص هستی مطالعه و بحث و تبادل نظر کرد.

اثبات هایی که برای وجود خدا توسط فلاسفه انجام میگردد، اثبات نیست بلکه باعث روشن تر شدن حقیقت وجود خداست بمانند اینکه به کسی گفته می شود، تو هستی می گوید بله در کنار توام، میگوییم غیر از تو هست می گوید بله آسمان و دریا وجود دارد. میگوییم تو زنده ای، میگوید بله، چون با تو حرف میزنم. بنابراین من هستم، غیر از من هست، من درک دارم از بدیهیات است، لذا نیاز به اثبات و فکر کردن نیاز نمی باشد. وجود خدا هم از بدیهیات است که بدون اثبات می پذیریم و تمام ادلههای در فلسفه برای رفع جهل افراد خداشناس است نه این ادلهها برای اثبات خداست. همانند تدریس یک استاد که دروسی که ارائه می دهد برای رفع جهل دانش آموز است نه اینکه علمی که تدریس می کند غلط است. هرچه بحث کنیم، وجود علم، خدا، هستی تغییر نمی کند بلکه بحث کننده متغیر می شود و از ضعف به کمال می رود.

 لذا این سوال مطرح می شود، که من کیستم که اینگونه استدلال می کنم. آیا آن چیز در درون من است یا خارج از من است. و این چیز تمیز دهنده چیست و ذات تمیز دهنده چیست؟ چنانچه گفته می شود بیرون ماست، چگونه با ماست و آنگهی ما کیستیم که او در رابطه با ماست. چنانچه گفته شود در درون ماست، این سوال مطرح می شود در کجای بدن ما قرار دارد. چنانچه در بدن باشد آیا در عضو ظاهری بدن که قابل دیدن است یا جزئی از بدن که قابل دیدن نیست. آیا انسان مرده ممیز است و آن چیز را دارد، چنانچه آن چیز جزء اعضای بدن نیست. لذا آن چیز کجاست. باید گفته شود که جسم فرد مرده است، نه اینکه خود فرد مرده است.

تصور وجود بالاتر از تصدیق وجود است. در مسئله وجود برعکس است که اول تصدیق راحت است ولی تصورش مشکل است و چگونه وجودی است و اثر آن چیست همانند تصدیق اصول اعتقادات امامت در متن نبوت است. عدل از صفات الهی است. آخرین مرحله اثر، علم است. انسانهای عالم اشرف بر انسانهای جاهل هستند. همانند هوالاول و الاخر و هوالظاهر‌‌والباطن.

بعضی از مطالب از بدیهیات است که هر کسی میپذیرد ولی بعضی از مطالب که مثلاً جن وجود دارد نیاز به دلیل دارد. به بدیهیات قضایای اولیه می نامند که نمیتوان استدلال برای آن کرد. وجود هم باشد و هم نباشد غیر ممکن است. وجود (یا واقعیت یا حقیقت) اصل بگیریم یا اینکه اجتماع نقیضین که محال است را اصل  بگیریم و بقیه موارد را استدلال کنیم. بعبارت دیگر مبداء بحث های فلسفی را از کجا شروع کنیم. در منطق نیز که از گزاره صحبت می شود یک گزاره دو حالت

  می تواند داشته باشد درست یا غلط.

اصل عدم نقیضین محال است، ساخته بشر است لذا باید وجودی باشد که آن اصل معنی پیدا کند. بنابراین وجود مبداء بحث است و وجود است که مشهود ماست. در تصدیق علم شهودی تصور نیاز نمی باشد به مقدار نیستی از هستی برخورداری.

جامدات، نباتات و جانوران در متن هستی هستند ولی به محض اینکه به انسان میرسید سوال می شود وجود چیست که مشهود ماست. که مرتب باید تصور کرد و اثبات کرد و تنها انسان است که ما از خدا آمده ایم و بازگشت همه به طرف اوست ما یک قوه ای داریم که آنرا من می نامیم و می تواند تمیز دهد و موجودات را به مراتبی تقسیم می کنیم و آثار و افعال آنها را بررسی می کنیم. مرتبه نازل شده آن در حیوانات نیز می باشد مثلاً دیدن یک بره توسط یک گرگ، فرار می کند لذا قوه حس تمیز دارد. در انسان مراتب بالا دارد. قوه ممیزه، قوه عاقله، روح، من، قوه متخیله،  نفس،  روان و تمام اسامی دلالت بر چنین قوه ای تمیز دهنده است. قوه ممیزه از این جهت که تمیز می دهد قوه ممیزه میگویند قوه عاقله از این جهت که مسائل کلی را می فهمد قوه عاقله گویند. بدان جهت که به ورای طبیعت بستگی دارد و به فوق عالم ظاهر است آنرا روح نامند. همان طوریکه در قرآن آمده است که ما به شما روح دادیم. از آنجا که قوه به بدن تعلق دارد آنرا نفس می نامند و بدن یک سری وسائل دارد که امکان برقراری با بیرون دارد از آنجا که قوه صورتهای اجسام عکس برداری میکند آنرا قوه متخیله گویند یا قوه واهمه گویند. همانند برق در یک دستگاه می ماند، که بدون آن دستگاه امکان کارائی ندارد.

چهلقول در خصوص قوه ممیزه گفتهشدهاست هر کسی به دیدی انسان را نگاه

 کرده و نامی برآن نهاده است و گاهی به آن من می گوییم. یا دقیقتر روح من، نفس من گفته می شود. با توجه به اینکه انسان دارای شئونات مختلف است لذا دارای اسامی مختلف پیدا می کند. من حقیقی است که قابل بیان و توصیف نیست و نمی توان به ماهیت آن پی برد.

به طریق اولی نمی توان خدا را شناخت. بنابراین انسانی که از شناخت خود عاجز است چگونه می تواند غیر از خود را شناخت پیدا کند که از انسان بسیار بالاتر است. هر کسی به طرف کشف حقایق می رود اولین چیزی که برایش مطرح می شود، تفکر در جهان هستی است. علامه حسن زاده می فرمایند: هرچه جلوتر میروم به جهلم اضافه می شود و سوالات بیشتری برایم مطرح میشود جهلی که باعث شود که می فهمد که نمی فهمد خوب است. انسانی که بفهمد که نمی داند سراغ علم میرود همانند مسیری است که وقتی بداند که نمی داند آرامش پیدا میکند. فرق است بین جاهل و اینکه به جهل افزوده می شود. وقتی انسان به جهل بی نهایت رسید آنگاه حقایق آشکار می شود. دو نوع جهل است که یکی ممدوح و دیگری مضموم است. جهل اکتسابی ممدوح و جهل ابتدایی مضموم است.

وقتی انسان بفهمد که می داند که نمی داند، در اینصورت انسان آرامش پیدا میکند.

ادراک حواس انسان بعضاً اشتباه می کند مثلاً کسی که بیمار است، طعم میوه ها را با فردی که سالم است متمایز است. بنابراین واقعیت را نمی توان با ادراک تشخیص داد. مثال دیگر دیدن سراب است که انسان آب می بیند ولی وقتی نزدیک میشویم آب نیست. یا دیدن هواپیما در آسمان کوچک است وقتی روی زمین مینشیند بزرگ است.

بررسی مسائل خواب از مسائل بیداری بسیار پیچیده تر است. که در خواب چیزی می بیند که وقتی بیدار می شود آنرا نمی بیند.

در مقابل وجود، عدم می باشد. چنانچه عدم در ذهن تصدیق شود که عدم است، دلیلی بر این نیست که وجود دارد، همانند اینکه روز و شب مخالف یکدیگرند و در روز تائید شود که شب وجود دارد اگرچه دیده در روز نباشد.

فرق بین انسان و سایر مخلوقات که باعث رشد و تکامل به سوی حق تعالی می گردد وجود شیطان است. اشیاء و حیوانات شیطان ندارند و همواره براساس فطرت و ساختار وجودی به فعالیت خود ادامه می دهند. در صورتی که انسان اختیار دارد و می تواند بین درستی و نادرستی یکی را اختیار کند. لذا اینکه سوال می شود چرا حق تعالی شیطان را آفرید، معنی پیدا می کند. آنچه که خدا خلق نموده است دارای فلسفه و منطقی است، اگرچه، ممکن است که به اسرار آن پی نبریم. نقل است که حق تعالی از حضرت موسی می خواهد که برود و چیزی پیدا کند که از او پایین تر باشد. هرچه فکر کرد، نتوانست تا اینکه موقع فرا رسیدن زمان پاسخ شد و وقتی که می آمد شاهد سگی شد. به ذهنش خطور کرد که دیگر من از سگ بالاترم، پس از مدتی فکر کرد که ای بشر به خطا می روی، سگ براساس فطرت و ساختار وجودی به وظایف خود عمل می کند، اگرچه از نظر ما ممکن است حیوانی درنده خو جلوه کند. همانند گرگی که از پاره پاره کردن گوسفندان لذت می برد و حتی ممکن است یکی از آنها را هم نخورد. لذا به حق تعالی گفت که چیزی پایین تر از خودم پیدا نکردم، لذا خدا فرمود، ای موسی، اگر تغییر نظر نمی دادی و خود را بالاتر از سگ می دانستی ترا از پیامبری عزل می کردم. بنابراین وقتی پیامبر خدا این گونه است، چرا اینقدر تکبر و گناه چشم و دل ما را کور و سیاه کرده است که براحتی گناه انجام می دهیم و خود را توجیه کرده و می گوییم دیگرا نمی فهمند و راه ما درست است. انسان در لحظه اول فکر گناه، متوجه می شود ولی متأسفانه پس از مدتی خود را توجیه کرده و سپس آن خطا را انجام می دهد.

گروه سوفطائی، هر چیز را باید شک کنند چنانچه تعیین  کنند، آنگاه آنرا ثابت کند. ولی چیزی که بدیهی است نیاز به شک ندارد. مثلاً عامل گرسنگی قابل شک نیست و هر کس گرسنه باشد به طرف غذا می رود، اگرچه دانشمند باشد و چه غیره. در منطق اصولی که بدیهی است به عنوان اصول اولیه می پذیرند و براساس آنها بقیه قضایا را ثابت می کنند. می توان، برزخ، جن، بهشت و جهنم، وحی را با پذیرفتن اصول اولیه و منطق به اثبات برسیم. منطق ارسطوئی جواب سوفطائی ها را براساس منطقی که با توجه به بدیهیات ایجاد شده جواب داده است.

ادراک انسان دارای خطاست ولی چنانچه براساس منطق حرکت کنیم، دچار خطا نمی شویم کسانی که می گویند هیچ حقیقتی وجود ندارد باید سوال کرد این جمله شما درست است یا غلط. چون فرد این ادعا را کرده پس جمله را حق میداند. در صـورتـی که ادعا کرده بود هیچ حقی وجود ندارد و این تناقض است. لذا ادعای او غلط است. بنابراین حداقل یک حق وجود دارد.

 بنابراین اساس تمام امور حق است و روشن ترین روشهاست. ارسطو با ایجاد منطق، چگونه تفکر کردن را یاد داد که دچار خطا و اشتباه نشویم.

وجود است که مشهود ماست، وجود در فارسی به هست و هستی تعبیر میکنیم. هستی با توجه به مراتب به جمادات، نباتات، حیوانات، انسان نادان، انسان دانا تقسیم

 میشود لذا علم موجود اشرف و در رتبه فزون تر از همه است.

علم هیئت، در خصوص کرات و افلاک و مدارات و ستارگان اطراف خود بحث می کند و به ماسوای آنها بحث نمی کند. همانند سالهای شمسی و قمری است و کاری به سالهای دیگر کرات نداریم، مثلاً سال مشتری و زهل. دروس هیئت در خصوص سیارات که با چشم مسلح یا غیر مسلح دیده می شود بحث میکند. همانند پدیده های روز و شب و تعبیرات آن صحبت می کند و تا افلاک نهگانه که سقفی بر افلاک میباشد تصور کرد. با رعایت اینکه زمین و هوا و آب را مرکز و بقیه اطراف را متغیر فرض کرد. مجموعه افلاک نه گانه را جسم کل نامند. این جسم کل دارای ابعاد است که با رعایت بعد زمان، آن جسم کل چهار بعدی است. همانند یک پیاز که از چند لایه تشکیل شده است. باید تمایز قائل شویم بین جسم کل و عالم هستی، که عالم هستی نامتناهی است ولی جسم کل متناهی است.

دو نوع وجود داریم یکی وجود مادی و یکی ماورای مادی است، همانند اجسام و روح. عدم در خارج وجود ندارد ولی در ذهن یک نحوه معنی وجود دارد نیز صحیح نمی باشد. چون باید یک مصداقی در خارج یا ذهن تصور کنید.

یکی از موجودات عالم، جن می باشد که وجودش قطعی است. اگرچه از نظر افراد معمولی دیده نشوند. نقل است که عرفا با اجنه صحبت می کنند. البته همان طوریکه بین انسانها، افراد خوب و بد در عمل وجود دارند. بین اجنه نیز جن های خوب و بد وجود دارد. البته ظاهر انسانها که بد نیت، زیرا خالق آنها حق تعالی است. آنچه که انسانها را به بد و خوب تقسیم می کند عملکرد و بطن آنهاست. یزید دارای دو چهره است، یکی چهره انسانی که در ظاهر دیده می شود و همانند سایر انسانهاست و دیگری چهره شیطانی است که در ظاهر دیده نمی شود ولی در عملکرد او جلوه می کند بطوری که دستور قتل امام زمان خود را می دهد. ممکن است افراد شیطان صفت از اجنه شیطان صفت استفاده کرده و آنها را برای مزاحمت انسانها استفاده کنند که در کشور های پاکستانی و هند زیاد می باشند ولی خوشبختانه در بین مسلمانان، به حداقل می باشند. بنابراین نمی توان گفت که چون ما نمی بینیم، لذا منکر وجود جن شویم.

به نظر می رسد عدم همانند  در مجموعه اعداد، عنصر خنثی است. عدم در کنار هستی معنی دارد. به تنهایی بی اثر است.

با استفاده از طفیل وجود می توان عدم را بیان کرد. آری همه، هستی هستند، هستی یعنی وجود، واقعیت، حقیقت هستند.

فلاسفه لفظ وجود و عرفا لفظ حق را بکار می برند. لفظ حق و ولایت از ضروریات است که باید کاملاً شناخته شود. توحید صمدی قرآن توسط ولایت پیاده میشود.

مجموعه سخنرانی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، توسط استاد صمدی مفید میباشد. ولایت تکوینی لازم است شناخته شود.

حقیقت است که گرداننده نظام است، عموم مردم توحیدشان ذهنی است و ساخته خودشان است عده ای خاصی هستند که توحیدشان صمدی قرآنی است.

سوالی که هست هدف از خلقت عالم چیست همانند ماهی که در دریاست و از خود سوال کند دریا نیست. وقتی از دریا بیرون رود همانند مرگ است که افراد میترسند و ماهی بخواهد ثابت کند که دریا وجود دارد. گویند ماهی ها دور هم جمع شدند و گفتند از استادی بپرسیم که دریا چیست. استاد به ماهی ها گفت شما در دریائید، با دریائید و استاد در دریا حرکت، و تعداد محدودی ماهی شناخت که در دریاست و عده ای منکر وجود دریا شدند. مردم در متن وجود هستند و خبر ندارند که آنرا غفلت میگویند. وقتی قیامت میشود می فهمند که نمی دانستند. همانند ماهی که وقتی از دریا بیرون رفت، میفهمد که در دریا بوده است.

چنانـچه هسـتی را هـمـانـنـد گـردانـنـده چـرخ دستی آن پیرزن بگیریم، دچار اشکال میشویم. از پیامـبران حضرت مسیح و از ائمه حضرت مهدی زنده مانده اند و بقیه معصومین را مسموم یا به هلاکت رسانند، توسط افراد عوام.

در سوره ناس سه مرتبه ناس آمده است. پیامبران در جهت امور معنوی مردم تلاش می کردند. در امور مادی و دنیوی خودشان تلاش می کنند و بدست میآورند تفسیر حمد و سوره امام خمینی، تفسیر انفسی است که می تواند مفید باشد و گویا علامه حسن زاده مشغول تدوین تفسیر انفسی قرآن هستند.

فلاسفه می گویند خدا عین وجود است و غیر از خدا ما وجود خود را از خدا مـیگـیریم و خـدا را واجـب الوجود می گویند. مثلاً نفس انسان توسط خدا به انسان

 داده نشده است که با اذن خدا ایجاد شده است. بلکه نفس، تجلی حق است.

عرفا می گویند وجود عین نظام است و حقیقت عین نظام است. علامه میگوید همه کوکو گویند و حسن هوهو گوید. همه دنبال این هستند که خدا کجاست و حسن می گوید هرچه میبینی، اثر و نقش خدا را در آن می بینی، نه اینکه خدا جزئی از شی هست.

ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻨﮕﺮﯾﻢ ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﻭﺣﺪﺕ ﻭ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮ ﺩ ﺩ. ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻣﺜﺎﻝ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺭﻧﮓ ﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ  ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮ ﺑﻨﮕﺮﯾﻢ، ﻧﻘﺎﺵ ﻭ ﺍﺛﺮ ﻗﻠﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺛﺮ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ.ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﻨﯿﻢ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ. ﺍً ﻣﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻥ، ﺑﺪﻭﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﯽ ﻣﻐﺰ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺗﺎﺑﻠﻮ، ﺑﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﻓﻬﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ, ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻣﻐﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.ﺍﻣّﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻐﺰ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﻐﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺩﻝ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ.

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺩﺭﮎ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ. همانند ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ، ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﯿﻮﺗﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ' ﺑﻪ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ.ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﺨﺼﺺ ﻭ ﺷﻐﻞ ﺧﻮﺩ، ﻣﺴﺎﯾﻞ ﺭﻭﺯﻣﺮﻩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ،ﯾﮑ ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ، ﯾﮏ ﻟﺤﺎﻑ ﺩﻭﺯ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﮏ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺍﺯ ﻫﺮ ﯾﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺭﺍﯾﻪ ﺩﻫﺪ. ﯾﮑﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻭﺭﺯﺵ ﻭﺗﺮﺑﯿﺖ ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﺁﺧﺮﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﺎﻑ ﺩﻭﺯﯼ ﻭ ﭘﻨﺒﻪ ﺯﻧﯽ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﺧﺪﺍ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﭘﯿﺮ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﭼﺮﺥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﭽﺮ ﺧﺎ ﻧﻢ، ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺪ. ﻟﺬﺍ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ' ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ، ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﯾﺐ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ.

ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ? ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﻮﺭ، ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺜﺎﻝ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ، ﺗﺠﻠﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺯ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ. ﻟﺬﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺷﺪﻩ ﻋﻜﺲ ﺍﺳﺖ.

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺗﺠﻠﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻣﺮﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ. ﻟﺬﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺗﺠﻠﯽﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.

ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﯾﮏ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﺁﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺩﺭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺠﺎﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺢ ﺣﺠﺎﺏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﮔﺰ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ. ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﯾﮑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ، ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻬﻞ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﻮ ﺭﺍﻧﯽ، ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ.

ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻫﻮ ﺍﻻﻭﻝ ﻭ ﺍﻻﺧﺮ ﻭﺍﻟﻈﺎﻫﺮ ﻭ ﺍﻟﺒﺎﻃﻦ، ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺧﻄﯽ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻭ. ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ. ﯾﺎ ﺟﺴﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺗﺠﻠﯽﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺖﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﻭﺭﺍﺍﻟﻄﺒﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ .

ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﺭﯾﻒ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﻟﺬﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﺁﯾﺎﺕ ﺍﻟﻬﯽ ﺭﺍ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﮐﺮﺩ. ﺑﻠﮑﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺍﻧﻔﺴﯽ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺻﻤﺪﯼ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻩ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﺣﻤﺪ ﺍﺯ ﷲ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﺫﮐﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻋﺪﺩﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﻧﻤﻮﺩ.

ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻗﻀﺎ ﻭ ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻗﻀﺎ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ. ﻣﺜﻼً ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻠﺴﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﮐﻪ ﻗﻀﺎ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺯ، ﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ، ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻌﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻇﻬﻮﺭﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﻀﺎ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﺪﺕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﯿﺎﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﻗﺪﺭ ﺍﺳﺖ.ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﻭﺭﺍﺍﻟﻄﺒﯿﻌﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ۰ 

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺟﺒﺮ ﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻣﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ،ﺟﺒﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﺮ ﯾﮏ ﭘﺎ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ، ﮐﻪ ﺟﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﻭﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺍﺳﺖ.

 ﺳﺆﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﭼﯿﺴﺖ?ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﯿﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﷲ ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﻫﻮ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﺴﻠﻂ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺠﺰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼ" ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ، ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻋﺎﺩﯼ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.

ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩ. ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻮﺽ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﺷﻮ ۰ﺳﭙﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺣﻮﺽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﺸﺪ. ﺗﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ، ﯾﺎ ﷲ ﺍ غشنى. لذا عارف گفتم، این همان اسم اعظم است ، که فریاد رس توست.

کسی دنبال اسم اعظم بود، به او گفتند اسم اصغر را نشان بده تا به تو اسم اعظم را نشان د هیم. تمام اسما الهی، اسم اعظم مى باشد . به نظر می رسد طرح این سوال، بخاطر این است که افراد به دنبال خدا شناسی بروند و با شناخت حق تعالی و تزکیه نفس  است که مى توان عالم هستی را در سیطره قرار داد و به اذن الهی در عالم هستی، حتمی خارج از عرف طبیعی تسلط پیدا کرد.

نقل است طلبه ای براى آمدن ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﯾﺎﻳﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. استادش ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ، ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺳﯿﺪﯼ، ﺑﺴﻢ ﷲ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ، ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﻭ. ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻦ.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

حق در جهان هستی

وقتی به جهان هستی نگاه میکنیم به اولین بدیهیات که میرسیم خالق هستی است. بنابراین اولین اصلی که میپذیریم توحید است و خالق جهان را خدا مینامیم. با عنایت به اینکه برای ارتقاء و رسیدن به کمال نیاز به معلم میباشد و بهترین معلم انسانهای کامل می باشند، که اشراف به هستی دارند. بنابراین از اصول بدیهی دیگر پذیرش نبوت و امامت می باشد. معمولاً افراد برای انجام کارهای خود هدف خاصی را تعقیب می کند لذا بدیهی است که این سوال مطرح شود که هدف از خلقت هستی چیست؟ این دنیا گذرگاهی است که اعمال تصویر برداری میشود و در روز قیامت دیده می شود همانند تلویزیون که اعمال افراد و حرکات او دیده می شود و یا صدای افراد توسط تلفن منتقل میشود. اعمال انسان توسط چشم به ذهن منعکس و تصویر برداری می شود به نظر می رسد که ذهن انسان بایگانی اعمال انسانها است که در روز قیامت متجلی می شود. همان طوریکه انسان در این عالم با مراجعه به ذهن و فکر کردن خاطرات خود را بیاد می آورد، لذا اعمال انسانها ثبت شده است و در روز قیامت ظهور می کند و هرکس به پاداش اعمال خود می رسد.

در مطاف حق هر آنکس پا نهاد                      جملة امیال خود را وانهاد

در لوای حق بود انسان عبید                           بندگی کن نزد یکتای مجید

هر که هفت دور صفا را طی نمود                 نزد حق امیال خود را پی نمود

هفت دور طواف حق اسرار داشت               شوطها در هر زمان اذکار داشت

مرد حق دارد صفاتی در زمین                      متقی و خاشع و خادم به دین

در توکل بر خدا احمال نیست                       جز رضای حق دگر امیال نیست

جانشین حق الم دار نبی است                         بعد احمد مرتضی مولا علی است

حور العین چیست، در لغت به معنی نور چشم است چنانچه نور را به حقیقت هستی در نظر گیریم، دیدن حقایق اجسام و ماهیت آنها را حور العین گویند که توسط عقل امکان ندارد ولی در قیامت امکان شناخت ماهیت اجسام وجود دارد. پیامبر گرامی می فرماید، نماز نور چشم من است به نظر می رسد که میتوان نماز را حور العین نامید. نقل است که پس از ظهور آخرین امام زمان حضرت حجّت عقل ها کامل می گردد. به نظر می رسد در این دنیا امکان پی بردن به ماهیت اشیاء نیست ولی در عالم آخرت امکان دارد، بالاخص افرادی که در بهشت می روند. سوالی که مطرح است بهشت و جهنم کجاست و اوصاف آن چیست که جای بحث دارد.

سوال دیگر اینکه آیا می توان توسط عقل به ماهیت اشیاء در زمان حضرت حجّت پی برد و یا اینکه آیا در عالم آخرت امکان دارد. به نظر می رسد در عالم آخرت امکان دارد زیرا ماهیت افراد و لذا نیّت افراد عیان می شود در صورتی که در این دنیا نمیتوان از روی ظاهر از نیّت افراد مطلع شد و در قیامت آشکار شدن اعمال و نیات افراد امکان دارد و راه عقل را صراط مستقیم است. همانند چهره های مثالی افراد در عالم برزخ می باشد لذا به نظر می رسد لذت بردن از کشف حقایق بهترین لذت هاست. همانند محققی که پس از کشف حقیقتی ظاهری لذت می برد. اما در آن دنیا ماهیت اشیاء با توجه به مرتبه عقلی فرد در آن جهان آشکار میشود. به نظر می رسد تصویر افراد از زنان زیبا با خصوصیات نقل شده مد نظر نباشد و این تعبیر ظاهری است.

با عنایت به اینکه در عالم آخرت حور العین می باشند و در قرآن ذکر شده است. چنانچه حور العین را به معنای پی بردن به ماهیت اشیاء باشد و وسیله پی بردن از طریق صراط مستقیم که همان عقل است امکان دارد لذا باید عقل به حد نهایت کمال برسد و آنرا عقل کل  نامیم که بالاتر از عقل کمال است. وقتی حضرت علی میفرمایند از من سوال کنید، قبل از موت چه در این عالم چه آن دنیا، به نظر میرسد که جانشین های خدا انسان های با عقل کل می باشند و افراد معمولی میتوانند حداکثر به عقل کمال برسند. انسان های کامل به هستی اشراف دارند و انسانهای کل علاوه بر هستی به ماهیت اشیاء نیز اشراف دارند. همان طوریکه در این جهان یک مسئول دارای معاونینی با مرتبه های گوناگون می باشد خدای متعال دارای جانشین های گوناگون با مراتب گوناگون است. با توجه به رتبه عقلی که از عقل کل و سپس عقل کمال و بالاخره عقل معمولی افراد، انسانها نیز جانشینهای خدا با مرتبه های گوناگون میباشند.

خداوند متعال صادر اول صادر کرد که نامتناهی است همانند پارچهای که به خیاط داده میشود که برای فردی لباس تهیه کند، سپس به اذن خدا خلق اول که همان عقل اول است توسط صادر اول نقش بر آن شد. سپس تمام هستی توسط صادر اول نقش بست. فرق است بین صادر اول و خلق اول. صادر اول نفس رحمانی و رحمت رحمانیه عام الهی است، همانند آفتاب که برای همه خلق شده است، به نفس انسان تشبیه شده است.

عمل عقل را تفکر می نامند. اینکه گفته می شود یک لحظه تفکر ثوابش از سالیان عبادت بیشتر است. ارزش فکر کردن  را میرساند، بالاخص تفکر در جهان هستی و خالق هستی که به هر چیزی که نظر میکنیم آنقدر پیچیده است که عقل قاصر از تبین حقایق آن است. نقل است در هر اتم بیش از سی عنصر شناخته شده است، لذا باید به خالق هستی احسنت گفت که چه دقیق و منظم جهان را خلق کرده است. با تفکر و تحقیق، دانشمندان به جلوههایی از حقایق هستی پی برده اند و عالم است که نقش سازنده هر شی را پس از تحقیق پی میبرد و در هر چیز خدا را میبیند، در حقیقت اثر خالق را می بیند و به خالق پی میبرد. صادر اول وجودی است که توسط حق تعالی صادر شده است که اثر هستی بر آن نقش بسته است.

نفس که از درون بدن به زبان منکس میشود لفظ و کلمه و جمله ساخته میشود. لذا حرف زدن های ما همان نفس است که با حرکت زبان شکل های مختلف پیدا می کند و آنرا تکلم نامند. لذا اولین چیزی که از گوینده صادر می شود

 صادر اول است و اولین کلمه ای که می گوید، خلق اول است.

بدون نفس یک لحظه امکان حیات ندارد، صادر اول از ذات ربوبی صادر میشود که بدون حق معنا ندارد. صادر اول وقتی اولین صادر آن محدود شد، عقل اول است که خیلی وسیع است همانند صدایی که از بلندگو اولین بار ظاهر میشودکه ابتدا صوت، بلندترین صدا را دارد. هرچه از عقل تنزل پیدا میکنی و به ماده نزدیک می شود میزان عقل کمتر میشود.

عقل کل به عقلی گویند که به ماهیت اشیاء هستی شناخت و اشراف داشته باشد.

عقل کامل به عقلی گویند که به اشیاء هستی اشراف داشته باشد.

کسی که داری عقل کل (یا عقل کامل) باشد انسانهای کل (یا کامل) گویند.

معصومین دارای عقل کل می باشند و خاتم پیغمبران بالاترین عقل کل می باشد. اینکه نقل است معصومین نور واحد می باشند معنی پیدا می کند، زیرا همه آنها عقل کل را دارند لذا دیگر سن و زمان مطرح نمی باشد. بنابراین معصومین با توجه به شناخت ماهیت امور، هرگز گناهی را مرتکب نمی شوند. انسانهای کامل دارای صفات الهی هستند که طی مراحل تزکیه حاصل می شود. انسانهای کل، انسانهای کامل هستند که به اذن الهی به آن درجه می رسند.

با توجه به تعریف فوق می توان بهشت را جایگاه انسانهای کامل تعریف کرد و جهنم را جایگاه انسانهای غیر کامل دانست که پس از پالایش گناهان و طی مراحلی تا رسیدن به حد کمال به بهشت بروند. در بهشت نیز طبقاتی است که انسانهای کامل با توجه به طی مراحلی تا رسیدن به حد نهایت که انسانهای کل هستند رده بندی میشوند.  بطریق مشابه انسانهای جاهل در طبقات مختلف جهنم قرار دارند و شیطان که رانده شده درگاه الهی است در مقابل انسان کل می باشد. لذا عقل همانند ظرف قدحی است که هرچه بالاتر می رود به وسعت آن افزوده می شود. عقل اول همانند قاعده هرمی است که وقتی به رأس می رسد، نازلترین مرتبه را به خود میگیرد.

صادر اول را بعضاً آب حیات میگویند و انسان در نهایت آب حیات را می نوشد. همانند پیامبر گرامی در معراج به آن رسید. منظور نوشیدن رسیدن به صادر اول است. حقیقت هر کلمه و حرف همان نفس است. اینکه گفته می شود هر شی قابل تصور، حق است به این معناست که حقیقت هر شی، حق است. چون تشکیل هر شی از صادر اول است و صادر اول از نفس رحمانی است. لذا حقیقت هر شی، نفس رحمانی الهی است. اینکه حقیقت هر شی بر ما پوشیده است، بخاطر این است که ماهیت حق تعالی بر ما پوشیده است. اولین مخلوق حق تعالی عقل می باشد.

نقل است از روایات از پیامبر گرامی که اولین مخلوق الهی عبارات عقل، ملک کروبی، نور پیغمبر، قلم، روح پیغمبر آمده است. با عنایت به اینکه حقیقت هر کدام نفس رحمانی است لذا مهم نیست چه باشد. نفس رحمانی محدود شده را مخلوق گویند. قلم چون اثرش بر روح باعث روشن شدن نقش کلمات است و ماهیت کلمات، نفس انسان است. لذا می توان قلم را اثر نفس گفت. بنابراین همه آنها یک حقیقت میباشند.

اینکه گفته می شود یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود منظور اینست که خدای واحدی بود که با رقم و عدد نمیتوان معرفی کرد. این نحوه بحث صحیح نمی باشد، اینکه گفته میشود عالم وجود نداشته و خدا ایجاد کرده صحیح نمیباشد. همه موجودات هستی تجلی عقل می باشد.  

جهل کمال به جهلی گفته می شود که تمام صفات جهل را داشته باشد.

جهل کل به جهلی گفته می شود که به ماهیت جهل اشراف و شناخت داشته باشد و آنرا انجام دهد که شیطان جهل کل دارد ولی انسانها حداکثر به جهل کمال میرسند که با انجام مراحل تزکیه و توبه امکان رسیدن به کمال دارند.

بوسیله توبه می توان حرکت از جهل کمال به عقل کمال را به اذن الهی طی نمود و خداوند متعال از حقوق خود می گذرد. در صورتی که حقوق مردم باید توسط مردم بخشیده شود. البته اثر گناه باقی می ماند همانند لکه خونی که در آب حوض ریخته شود، اگرچه از نظر ظاهر ناپیدا و محو شده است ولی توسط میکروسکوپ میتوان اثر خون را مشاهده کرد. دو نوع گناه داریم یکی گناه ظاهری مانند تهمت و غیبت و دیگری گناه باطنی که از شرک و شک ایجاد می گردد. مردم وقتی مریض میشوند، می گویند خدا شفا می دهد ولی با این حال به پزشک مراجعه میکنیم که این یک گناه باطنی است. با توجه به اینکه انسان وسیله و خدا مشکل گشاست، باید گفته شود که به نزد پزشک می روم و از خدا شفا می خواهم.

دو نوع توبه داریم. چنانچه خدا از حق خود بگذرد توبه اخروی و چنانچه مردم از حق خود بگذرند را توبه دنیوی نامند. در توبه دنیوی ادای حق مردم باعث قبولی توبه است در صورتی که در توبه اخروی قبولی حق موجب قبولی توبه است. در توبه دنیوی رضایت فردی که حقش ضایع شده است لازم است در صورتی که در توبه اخروی رضایت حق تعالی نیاز میباشد. توبه مجموع توبه دنیوی و توبه اخروی است. سوالی که مطرح میشود اینکه چه کنیم که راه جهل  را طی نکنیم. راه عقل  که همان راه صراط مستقیم است نیاز به معرفی و شناخت می باشد. که با طی آن به لقاءالله می رسیم. سوال دیگر اینکه لقاءالله چیست. در معراج خاتم پیغمبران لقاءالله حاصل شده است که با توجه به غیرمادی بودن خدا، به زبان حضرت علی که انسانی کل و محبوب حضرت محمد است با خدای متعال ملاقات می کند و شهدا به مراتبی از لقاءالله می رسند. وقتی زندگی شهدا را بررسی میکنیم، می بینیم تا زمانی که خلوص کامل پیدا نکنند شهادت نصیبشان نمی شود و خدا انسانهای کامل را گلچین میکند.

اینکه گفته می شود قلب حرم الهی است، بستگی به این دارد که قلب را قلب انسان کامل بگیریم یا اینکه قلب افراد عادیبگیریم.

شهادت یعنی به اذن الهی روح از بدن فرد خارج و در جوار حق تعالی قرار گیرد. بزرگترین شهدا امام حسین (ع) می باشد که حور العین از اینکه انسانهای کامل جذب نورانیت انسان کامل حضرت امام حسین شده اند گلایه می کنند به نظر میرسد که حور العین به زنانی که عقل کل دارند نیز اطلاق میشود.

سوالی که مطرح است خلوصچیست و انسان مخلص به چه کسی گفته میشود.

کسی را مخلص گویند که هر کاری که انجام می دهد رضای حقتعالی در آن باشد.

چه خوب است افراد کارهایی که می خواهند انجام دهند قبل از انجام قدری فکر کنند چنانچه رضایت خدا در آن باشد آنرا انجام دهد در غیر اینصورت پرهیز کند. اینکه گفته می شود یک لحظه فکر کردن از هزاران سال عبادت بیشتر است حکایت از فکر کردن در امور قبل از انجام است. فکر کردن درباره هستی است از کجا آمده ایم، آمدن ما بهر چه بود و به کجا می رویم. چنانچه انسان بتواند ذره ای را در جهان بشناسد در حقیقت خدا را شناخته است. آنقدر شگفتیها در هر ذره نهفته است که بشر معمولی عاجز از توصیف و پی بردن به ماهیت آن است. اگرچه با دستگاههای دقیق می توان ذره را با ابعاد خیلی کوچک دید ولی نمی توان به ماهیت ذره پی برد.

فرق است بین اینکه خدا خالق هستی است و اینکه خدا،  هستی را بوجود آورد. با عنایت به اینکه خداوند نامحدود و هستی محدود است، لذا وقتی که گفته می شود خدا خالق هستی است در حقیقت نامحدودی، محدودی را ایجاد کرده است. لذا این سوال که چه کسی خدا را خلق کرده است بی معناست زیرا محدود نمیتواند نامحدود را ایجاد کند. بنابراین اینکه گفته می شود که خدا هستی را بوجود آورد صحیح نمی باشد بلکه باید گفته شود که خدا خالق هستی است.

خلق، اندازه است و اندازه محدود دارد. اولین صادر حق تعالی خود نامحدود است که جهان هستی توسط صادر اول دوام و تداوم دارد. یکی از اسامی صادر اول جوهر است. صادر اول همانند پرده است که همه هستی بر روی آن نقش دارند، مثلاً عقل اول یک نقطه ای روی پرده است. بزرگترین کلمه روی پرده همان عقل اول است عقل محدود است لذا پاداش و مجازات با معناست پس معاد معنی پیدا میکند.

گفته می شود که خدا یکتاست از طرفی گفته می شود خدا در همه جاست. لذا چگونه همه جائی و یکتائی امکان دارد. اگر بعنوان مثال بی نهایت را در نظر گیریم می بینیم که بی نهایت ضربدر بی نهایت می شود بی نهایت. اگرچه بی نهایت یکی است ولی این خاصیت را دارد که جمع بینهایت از بینهایت باز بینهایت میشود. به عنوان مثال اگر دریا را بی نهایت فرض کنیم دو دریا هم که در کنار هم باشد باز دریاست.  لـذا جـمع دریـاها یـک دریـای بـزرگـتری استکه بـه آن نـیـز دریا اطلاق میشود.

قطره دریاست اگر با دریاست                       ورنه قطره است اگر بی دریاست.

اگر کسی مشتی از آب دریا را بردارد تا زمانیکه در کنار دریا و وصل بـه دریـاسـت

 آن آب را آب دریا گویند و چنانچه از دریا جدا شود آب دریا نیست.

مثال دیگر وجود هوا است که ضمن اینکه در همه جا وجود دارد ولی به آن در جهان نیز هوا می گویند. وقتی برای یک عنصر هوا امکان حضور در همه جا میباشد، بدیهی است خالق هوا یعنی خدای متعال در همه جا می تواند باشد. بعضاً گفته می شود که باید خدا را ببینیم تا باور کنیم آیا وجود هوا که باعث حیات است میبینید که انتظار دارید هرچه وجود دارد را ببینید. ما در ریاضی برای اثبات دو راه داریم، یکی استدلال ساختاری و دیگر استدلال وجودی، در هر روش منجر به اتمام اثبات می گردد اگرچه از راههای گوناگون امکان رسیدن به یک هدف وجود دارد.

منظور از اثبات، استدلال کردن و تصور ذهنی و سپس تصدیق آن میباشد بطوریکه پس از پایان اثبات از جهل ما کاسته و به علم ما در آن خصوص اضافه شود. علم یک حقیقت خارجی است که مجردات و مراتب دارد و مطمئن باشید وقتی به سمتش برویم با ما یکی می شود. آدمی که قبل از آموختن علم و بعد از فراگیری علم تفاوتی نکند، آنرا نیاموخته است. چون علم آموزی انسان را با قبل متفاوت می سازد. پیامبران با ایجاد تغییر و تحول در تفکرات و بینش اشخاص، آنها را با کمک خودشان به نتایجی می رسانند که بشریت به آن سمت حرکت میکند. پیامبران با تکریم انسانها تلاش کرده اند خود انسان بفهمد چه باید بکند و چه نباید انجامدهد. این که انسان با تمام وجود پای نظریه بایستد، ناشی از اعتقاد و ریشه دواندن این اندیشه ها در عمق وجود اوست و کسی که خود متوجه این مفاهیم نشده باشد از جان خود برای نظریه مایه نمیگذارد.

ما در اثبات چیزی را ایجاد نمیکنیم، زیرا در جهان هستی هر شی وجود دارد،

 بلکه استدلال می کنیم تا اثر آن شی بر ما روشن شود و از جهل ما کاسته شود.

اینکه وقتی عقل به بدیهیات می رسد از تداوم استدلال ناتوان میگردد، در حقیقت اثر آن بر ما آشکار می شود لذا اثبات تمام میگردد. برای تجزیه و تحلیل و استدلال نیاز است که انسان در چه مکتبی استدلال می کند. بعنوان مثال در ریاضی هندسه اقلیدسی و هندسه نااقلیدسی داریم. در هندسه  اقلیدسی خطوط موازی همدیگر را قطع نمی کنند ولی در هندسه نااقلیدسی خطوط موازی همدیگر را قطع می کنند. در هندسه  اقلیدسی مجموع زوایا 180 درجه در صورتی که در هندسه  نااقلیدسی چنین نمیباشد. بنابراین استدلالها و نتایج در مکتب های گوناگون دارای نقاط متمایز هستند. همانطوریکه در نظریه مارکیستها توحید بعنوان اصل قرار نداده شده در صورتی که در ایدئولوژی اسلام توحید به عنوان اصل قرار داده شده است. دین اسلام نیز که ایدئولوژی اسلامی برای زندگی تبین میکند دارای اصول اولیه است که همان اصول دین می باشد و بسیاری استنتاج ها بر آن اصول استوار است.

البته عامل وحی نقش اساسی در ایدئولوژی اسلامی دارد. سوال که مطرح است وحی چیست و نقش آن چگونه است. وحی عبارت است از پیام الهی که به پیامبران ابلاغ می شود. که با توجه به درجات پیامبران نحوه ابلاغ فرق میکند. بعنوان مثال وحی به خاتم پیامبران از طریق جبرئیل و بعضی از طریق خواب یا ندا ابلاغ میشود.

انسان اگرچه موجودی محدود است ولی نفس او نامحدود است. با انجام تزکیه انسان می تواند به مراتب انسان کامل برسد. همانند بچه های یک کلاس است که معلم درس یکسان را به محصلین می دهد و یکی نمره عالی می آورد و دیگری رد میشود. خدای متعال انسان ها را از یک نوع خلق کرده است ولی مراتب گوناگون دارد.

نفس انسان بدن را حرکت میدهد و نه اینکه بدن، نفس انسان را. همانند آهن ربا که اشیاء را جابجا میکند. قدرت نفس در بدن بسیار زیاد است و انواع حرکتهای ممکن را دارد.

قلب انسان حرم خداست. چنانچه در این حرم سرا نامحرمی وارد شود، خدا خارج می شود. همانند پرنده ای که با کوچکترین صدایی پرواز میکند.

سوالی که مطرح است نحوه انعکاس پیام الهی توسط جبرئیل چگونه است آیا جبرئیل در قالب یک انسان با پیامبر صحبت میکند یا صورتی دیگر به نظر می رسد که جبرئیل، ملک حامل پیام الهی از طریق عقل می باشد. و هر زمان که وحی ابلاغ می گردید، پیامبر می گفت که جبرئیل نازل شده است. بنابراین جبرئیل بصورت انسان با پیامبر ابلاغ وحی نمی کرده است.  با توجه به اینکه خدای متعال خالق انسانها است لذا صلاح و عقاب افراد را شناخت دارد که بعداً به آن می پردازیم. بنابراین با توجه به شرایط مخلوق، دستورالعملهای مناسب از طریق پیامبران برای انسانها ابلاغ می شود تا افراد راه صراط مستقیم و راه ضلال را تشخیص دهند و امکان رسیدن به کمال را پیدا کنند. تجربه نشان می دهد که بهترین برنامه ها توسط انسانها پس از گذشت زمان دستخوش تغییر شده است. تنها قوانین الهی است که با فطرت آدمی هماهنگی دارد و از طریق پیامبران توسط وحی ابلاغ شده است که باقی و قابل عرضه در زمانهای گوناگون است.

سوالی که مطرح است حق چیست که کمیل از حضرت علی سوال کرد که به او گفتند ترا با حق چکار، لذا ماهیت حق بر ما امکان ندارد. آنچه قابل تصور است را حق می نامیم. در مقابل حق، نیستی است که بخاطر سیطره حق قابل تصور نیست. لذا آنـچه مـیبـینی حق است. بنابراین هر چیز حق است که در مراتب گوناگون میباشد

 که در جمادات، نباتات، حیوانات و انسان ظهور و جلوه میکند.

فلاسفه حق را وجود نامند. وجود در عالم طبیعت و ماوراء الطبیعه دارای نقاط متمایز است. در مقابل وجود، عدم وجود که آنرا عدم می نامند که هر دو از مفاهیم اولیه و قابل تعریف نمی باشد. البته در عالم طبیعت آنچه قابل تصور باشد را می توان حق تعریف کرد ولی در عالم ماوراء الطبیعه قابل تعریف نیست. مثلاً خدا قابل تصور نیست بعلاوه ملائکه قابل ادراک نیز نمی باشند. بنابراین گزاره آنچه قابل تصور در جهان هستی است حق است صحیح ولی عکس آن درست نمی باشد. می توان گفت وجود دارای اثر است و از اثر می توان به مؤثر پی برد ولی عدم دارای اثر نمی باشد. در تئوری های گوناگون انسان به بدیهیات می رسد یا اگر حکمی غیر بدیهی باشد، با طی مراحلی به بدیهیات می رسیم که معمولاً بدیهیات را به عنوان مفاهیم اولیه یا اصول اولیه قرار داده و تئوری را بر آن استوار می کنند.

کلیه موجودات تجلی حق است و با توجه به ظرفیت آنها، حق در آنها جلوه می کند. همانند نگاه انسان در آینه است، که تصویر انسان در آینه تجلی انسان می باشد از تجلی شی به شی می توان پی برد. لیکن بخاطر وجود موانع زیاد امکان پی بردن و شناخت اثر نمی باشیم.

جمادات ظاهراً دارای حرکت نمی باشند. نباتات دارای رشد میباشند و کمی احساس دارند. حیوانات دارای شعور نمیباشند ولی احساس و حرکت دارنـد. انسـان دارای شعور و احساس و حرکت میباشد. حرکت حیوانات براساس احساسات میباشد ولی حرکت نباتات اینگونه نیست. نباتات میوه خود را حفظ میکند لذا مرتبه پائینی احساس دارند.

لذا انسان حیوانی است که داری شعور است. حیوان نباتی است که دارای حرکت است. نبات جمادی که دارای رشد است. جماد نزول شده حق است که دارای حرکت، شعور و رشد نمیباشد.

اینکه گفته می شود که در ماهیت حق تلاش نکنید، زیرا نمیتوان ماهیت آنرا پیبرد. بنابراین اینکه ماهیت هر شی بر عقل قاصر است و عقل تا بدیهایت پیش میرود بخاطر این است که نمیتوان به ماهیت حق پی برد. یکی از علمای اهل تزکیه نقل است که مرتب راه می رفت و میگفت:

گربشکافند سرا پای من

جز تو نبینند زا جزای من

بنده هم میگویم:

هست خدا مظهر هستی بشر

آنچه که حق نیست نبینی زسر

بنابراین آنچه قابل تصور هست حق و آنچه قابل تصور نمیباشد، حق نیست و آنرا باطل گویند و هر شی در جهان هستی مظهر واجب الوجود می باشد. کل هستی حق است که متشکل از اجزائی است که اجزاء آنها را حق گویند. حق در مراتب گوناگون اسامی گوناگون دارد.

از نظر تشبیه میتوان حق را بی نهایت و نیستی را صفر تصور نمود لذا نیستی قابل تصور نیست. در ریاضی صفر نه طول دارد نه عرض و نه ارتفاع و هر عدد با صفر جمع شود همان عدد است. لذا نیستی در مقابل حق قابل عرضه و تصور نیست. چنانچه هستی را عنصر بینهایت و نیستی را به عدد صفر متناظر کنیم. لذا بینهایت حق است و صفر نیست می باشد. بنابراین مجموعه دو عضوی را در نظر گیریم در خواص زیر  صدق میکند

برای هر شی

اگر دقیقتر بخواهیم تصور کنیم و رتبه بندی کنیم:

  بهطوریکه:

 

لذا

همچنین  لذا حق

بنابراین اگر  غیر صفر باشند آنگاه کلاس  و کلاس  برابرند یعنی هر دو حق است. اینکه گفته می شود هر چیزی حق است در حقیقت کلاس آن چیز برابر حق است. در ریاضی وقتی به توابع انتگرال پذیری  نگاه می کنیم معمولاً به کلاس  همان  را اطلاق می کنیم. در هستی هم اینگونه است به کلاس هر شی، یعنی حق، آن شی را می گویند به عبارت دیگر آنچه قابل تصور است، حق است. پس اینکه گفته می شود هر شی حق است در حقیقت کلاس هر شی حق است، که تحت رابطه هم ارزی  

ایجاد شده باشد، که  . لذا:

بعضی ها 1 را حق گویند در حقیقت 1 نماینده حق در کلاس  است. لازم به ذکر است که  برای هر شی ، بنابراین هر شی را حق اطلاق می کنند، چون کلاس یکسان دارند و دو عنصر که کلاس یکسان داشته باشند یک عضو در نظر میگیرند همانند  که تابع  را باکلاس  یکسان در نظر میگیرند. بنابراین:    برای اگر  آنگاه  یا   لذا حق یا .

پس هر شی حق است چون غیر صفر است (یعنی وجود دارد) لازم به ذکرکه  یک میدان مرتب کامل است و در آن هر دو شی قابل مقایسه هستند لذا در جهان هستی نیز افراد با توجه تقوا قابل قیاس هستند. توسط 1 می توان اعداد طبیعی و سپس اعداد صحیح و اعداد گویا و در نهایت اعداد حقیقی را ایجاد کرد. لذا هر عدد غیرصفر توسط 1 و  ایجاد می شود. چنانچه 1 را حق گوییم، در حقیقت کلاس 1، دچار خطا نشده ایم چون همه چیز توسط حق ایجاد میشود.

وقتی به بدن انسان می نگریم،  آن از آب تشکیل شده است. وقتی به کره زمین نگاه می کنیم، حدود  آن نیز از آب تشکیل شده است. لذا به نظر میرسد ارتباطی بین این دو پدیده است. علامه در دفتر دل متناظر نفس ستاره زهره، متناظر قلب، کره ماه را و متناظر خورشید روح آدمی را قرار داده است. این ارتباط براساس آیه ای از قرآن در سوره انعام که ابراهیم می خواست یقین پیدا کند آمده است، لذا در اولین مشاهده خود ستاره زهره را بعنوان حق پذیرفت ولی دید که آن افول می کند به همین روال خورشید و ماه . لذا گفت من خدایی را می پرستم که افول نداشته باشد. خورشید باعث روشنایی و قابل رویت شدن اجزاء هستی است. لذا انسان می تواند با تزکیه روح به حقایق هستی دست یابد. ماه در شب می تواند راهنمای کم شدگان در بین راه و چراغی برای شب زنده داران باشد. لذا با شب زنده دارای و راز و نیاز با حق تعالی در شب هنگام می توان آرامش قلبی پیدا نمود، الا بذکر الله تطمئن القلوب. ستاره زهره هنگام غروب کردن خورشید و ظهور کردن ماه و بالعکس جلوه نمایی می کند لذا نفس انسان رابطه ای بین انسان و حق تعالی برقرار می کند که انسان را می تواند از ظلمت به روشنایی یا بالعکس هدایت کند. همان گونه که ماه در شب چهاردهم کامل می شود می توان گفت که چهارده معصوم باعث هدایت انسان از نقص به کمال می باشند.  اینکه گفته می شود خدا خالق هستی است معنی پیدا میکند. مشابه هر عدد غیر صفر که توسط 1 ایجاد میشود. اصل پئانو در اعداد طبیعی وجود 1 را با خاصیت استقراء میپذیرد. بنابراین در ایدئولوژی اسلامی وجود 1 مترادف توحید است. از طرفی در ریاضی هر عدد در مبنای 2 توسط و 1 قابل تعریف است. بنابراین هر عدد دنباله ای از 1 و  می باشند. در جهان هستی نیز هر چیز توسط حق و نیستی ایجاد می شود. البته نیستی در مقابل حق قابل عرضه نیست و چنانچه حق در کنار نیستی قرار گیرد معنا دارد همانند بی نهایت صفر که باز صفر است مگر 1 ظاهر شود. لازم به ذکر است که حرف الف از روی حروف ابجد 111. کلمه کافی از روی حروف ابجد 111.  کلمه قطب از روی حروف ابجد 111. کلمه قرآن از روی حروف ابجد 111.

با توجه به اینکه انسان کامل قطب هستی است لذا قرآن را برای تبین هستی کافی است. شنیده ای که گاهی پدر از فرزند ناراحت می شود و می گوید او را ول و رها کردم، اینجا بدترین حالت برای فرزند است. خدا به پیغمبر هم می گوید جاهلان را رها کن. باید از خدا بخواهیم که یک آن ما را به حال خود وا نگذارد که معلوم نیست چه می شود و ما را عاقبت به خیر کند، خدا به انسان اختیار داده که راه ظلال و راه کمال را اختیار کند و براساس نحوه انتخاب او را به ظلال یا کمال هدایت میکند و این ربطی به این ندارد که چرا خدا که خالق انسان است همه را به سوی کمال هدایت نمی کند.  بعضی گفته می شود که خدا چگونه بوجود آمد، مثل این است که بگوییم شوری نمک از کجاست، شوری جزء ذات نمک است. لذا طرح مسئله غلط است یا دقیقتر بگوییم عقل قاصر از آنست که به ماهیت خدا پی ببرد. لذا برای اینکه بتوانیم حقایق هستی را با توجه به توانایی های عقلی تبین کنیم. اصل توحید را که همه می پذیرند و آنرا حق می دانند و بدون دلیل و استدلال میپذیریم و سپس بر مبنای آن تئوری ایدئولوژی اسلامی را بنا می کنیم. به نظر می رسد با قبول اصل توحید میتوان هستی را معرفی کرد. همانند وجود یک میدان ولی نیاز انسان به هدایت به سوی کمال است لذا همانند اصل ترتیب در اعداد اصلی به عنوان اصل نبوت نیاز است همچنین همانند اصل کمال در اعداد اصل معاد نیاز می باشد. با دانستن سه اصل توحید، نبوت و معاد می توان ایدئولوژی اسلامی را بطور دقیق و کامل تبین کرد. همانگونه که اعداد حقیقی را بعنوان میدان مرتب کامل یکتاست. چنانچه به انجام هر عملی عددی متناظر آن از  بدهیم. لذا مجموعه اعمال انسان متناظر یک زیر مجموعه از  می باشد که می تواند از  تا  تغییر کند تحت رابطه: .

چون اعمال نیک و بد انسان محدود می باشد لذا بهترین پاداش و بدترین عذاب برای هر انسان توسط اصل کمال (یا اصل معاد) امکان پذیر میباشد که متناظر زبرینه و زیرینه () در اعداد میباشد.

لازم به ذکر است که انسانهای کامل چون از بهترین هستند، اعمال نیک آنها بیپایان و در مقابل شیطان بدترین عذاب را دارد که اعمال بد آن بی پایان است. در نبوت انسانها به تقوا و حرکت به سوی کمال جهت داده می شود و افراد براساس تقوا مقایسه می شوند در صورتی که در اعداد با نماد کوچکتری. در اصل کمال هر مجموعه از بالا کراندار غیر تهی، دارای کوچکترین کران بالاست و کران بالای مجموعههای بیکران را بینهایت مثبت نامند، که یک عدد نیست. یک تناظر یک به یک بین اعداد حقیقی و جهان هستی وجود دارد. چنانچه حق را متناظر 1 و باطل را متناظر  در نظر گیریم آنگاه با قبول 1 و استقراء روی میتوان را شناخت که یک میدان مرتب کامل است. لذا جهان هستی را با پذیرفتن توحید، نبوت و معاد متناظر میدان مرتب کامل میتوان تبین کرد. به عبارت دیگر ایدئولوژی اسلامی بر اصول دین استوار است و با پذیرفتن آن تئوری دین کامل است. لذا اسلام دین کامل است. که ارتباط بین اشیاء هستی توسط نبوت تبین می شود و پاداش اعمال توسط معاد مشخص و ایجاد هستی توسط توحید انجام میگردد. همان طوریکه توسط 1 می توان  را ساخت، توسط توحید (پذیرفتن حق) میتوان جهان هستی را قبول کرد. پس امکان ایجاد هستی توسط خدا با نظم و ترتیب کامل وجود دارد. در جهان هستی نیز با طی مراحل تقوا به انسان کامل میرسیم ولی هرگز به خدا نمیرسیم. در ریاضی هم وقتی میگوییم حد دنباله اعداد بی نهایت می شود منظور این است که هر عددی که تصور کنیم، عدد بالاتر از آن وجود دارد و بینهایت عدد نیست.

برای هر وجود دارد بطوریکه برای هر، داریم 

اینکه نقل است که خدا هستی را بخاطر پیامبر ایجاد کرد روشن می شود زیرا برای رسیدن به خدا باید مسیری تبین شود تا در صراط مستقیم قرار گرفته و به سوی خدا برویم.  در اصل معاد هر فرد با توجه به اعمال خود پاداش می گیرد بنابراین با توجه به طی درجات تزکیه به مراتب بالا می رود و پاداش آنها در قیامت داده می شود. پیامبران برای کسانی که تمایل به طی راه کمال دارند مبعوث شده اند وگرنه جاهلان را خدا می گوید رها کنید. لذا پیامبران که مبعوث خدا هستند نمی توانند کاری انجام دهند و همواره جاهلان هستند که متحد می شود که عالمان و خوبان را از بین ببرند و عالمان و پیامبران که با هم مشکل ندارند. خدا به پیامبر گرامی می گوید به تکلیف خود عمل کن و نگران اینکه پیام  تو عمل شود یا نه، نباش.

هر فردی برای دوران زندگی باید برنامه ریزی کند و دستور العملی برای رسیدن به حد کمال تبین و ترسیم کند. چه بهتر که برنامه زندگی از جوانی تا پیری تدوین شود و براساس آن حرکت انسان انجام پذیرد. همانند اینکه انسان بخواهد به خورشید برود و آنرا از نزدیک ملاحظه کند، بدیهی است که امکان دیدن آن با چشم غیر مسلح از زمین نیست چه رسد که انسان بخواهد از نزدیک آنرا ببیند. لذا باید ابزار و وسایل پرواز به سوی خورشید را فراهم کند تا بتواند به هدف خود نزدیک شود، در غیر اینصورت در بین راه سوخته و نابود می شود. لذا باید هم خود را مسلح کرد و هم صعود کرد تا امکان دیدن خورشید باشد. آدمی اگر بخواهد به خدا برسد ابتدا باید توسط شریعت خود را آماده کند و با تزکیه نفس به سوی خدا صعود کند. بدون دیدن و تزکیه نمی توان به کمال رسید.

اگر انسان را همانند یک نقاش و زندگی کردن را همانند نقاشی تصور کنیم در این صورت اینکه تابلو نقاشی ما چقدر بزرگ باشد، مهم نیست. بلکه چیزی که با ارزش است و به تابلو نقاشی بها می دهد، محتوا و اثر نقاشی است. لذا چه خوب است که آدمی در دوران زندگی، یک زندگی پر برکت داشته باشد و اثر ماندگاری از خود باقی گذارد. طول زندگی و عمر مهم نیست، بلکه اعمالی که انسان انجام می دهد ماندگار است. اعمال خیر و نشر معارف الهی و علمی برای همیشه باقی می ماند و چراغی برای نسل بعد خواهد شد تا خود را به کمال برساند. 

با توجه به اینکه جهان هستی بخاطر هدفی ایجاد شده و آن هدف رسیدن به کمال (در حقیقت به لقاءالله) است. چنانچه فردی مسیر کمال را طی کند با توجه به میزان طی مسیر پاداش مناسب می گیرد. همانند یک مجموعه در اعداد، چنانچه کرانی بالا داشته باشد، دارای کوچکترین کران بالاست. لذا در قیامت پاسخ پاداش او بطور دقیق داده میشود.

مترادف دانستن اصل معاد با اصل کمال در اعداد تشابه منطقی است.

برای مثال،  لذا 1 نزدیکترین عدد به  و تناظر یک به یک بین  و وجود دارد.

از مباحث فوق نتیجه می گیریم که با قبول اصل توحید میتوان هستی را تبین کرد. با پذیرش اصل توحید و نبوت می توان مراحل طی کمال را انجام داد و با پذیرش اصول توحید و نبوت و معاد انسانها پاداش طی کمال در جهان را از درگاه الهی  بدست می آورند. که جایگاهشان در بهشت یا جهنم می باشد. بنابراین حقیقت هستی توسط اصل توحید و طی کمال انسان توسط اصل نبوت و پاداش اعمال توسط اصل معاد معرفی شود. لذا با توجه به اهداف خدای متعال از خلقت انسان پذیرفتن سه اصل فوق از بدیهیات است. لازم به ذکر است با پذیرفتن اصل پئانو یعنی با استقراء، اعداد ساخته می شود که میدان مرتب کامل است. بنابراین به نظر می رسد که با پذیرفتن حق بعنوان خالق هستی و هدفمند بودن خدا از ایجاد هستی می توان اصول نبوت و معاد را نتیجه گرفت بعبارت دیگر اصول دین معادل اصلتوحید و وجود هستی که در آن انسانها با تزکیه به مراحل بالاتر کمال میرسند. 

با ایدئولوژی اسلامی می توان دین اسلام را بطور کامل تبین کرد. با عنایت به اینکه خدا جسم نیست و هر انسان جسم است، لذا اداره هستی نیاز به جانشین دارد که بتواند با انسانها ارتباط برقرار کنند. بهترین انسانها، افراد کامل می باشند. لذا انسانهای کل در هر زمان با اذن خدای متعال اداره هستی را بعهده دارند لذا اصل ولایت (یا امامت) برای اداره هستی پذیرفتنی است که شیعه مورد قبول دارد. بنابراین با پذیرش ولایت دین اسلام کامل می گردد. همان طوریکه در غدیرخم  به پیامبر اسلام وحی شد که انتصات حضرت علی، دین حق کامل گردید. بنابراین با توحید می توان هستی را ایجاد کرد با نبوت پیام هستی یعنی قرآن و با امامت اداره هستی و با معاد غایت هستی را تبین کرد. با پذیرش عدل، شعار هستی که عدالت است بوسیله ولایت اجرا میشود.

اینکه افراد به لقاءالله می روند در حقیقت در جوار حق تعالی قرار میگیرند و خدا شهدا را انتخاب می کند. تا وقتی آلودگی و ناپاکی در انسان هست امکان حج اکبر نمی باشد. بعضی ها در این دنیا امکان انجام حج اکبر (که بعضاً مبارزه با نفس نیز گفته میشود) را پیدا میکنند که خدا آنها را شهدا می نامند و از این دنیا به درگاه الهی روحشان صعود می کند. در حج اصغر جسم ها طواف می کنند در حج اکبر روح ها دور حق تعالی طواف میکند.

وقـتـی بـه خـانه کـعـبـه بـرای اعمال حج می رویم و بدور خانه خدا میچرخیم

چنانچه این را حج اصغر بنامیم در درگاه الهی نیز افراد و ملائکه بدور خدا میچرخند و حج اکبر انجام می شود .

به نظر می رسد کسانی که امکان حج اکبر در این دنیا ندارند پس از مرگ روحشان به طی مراحل تزکیه می پردازد تا پس از پاک شدن امکان طواف الهی یا حج اکبر داشته باشند. جهنم محلی است برای پالایش روح از گناه. همانند سنگ آهن که در کوره ذوب آهن قرار می گیرد و پس از پالایش ناخالصی ها آهن بدست می آید. انسانها نیز بخاطر انجام گناهان آلوده هستند شرفیابی به درگاه الهی نیاز به وسیله دارد. همانند یک نردبان که برای رسیدن به قله آن باید پله ها طی شود تا به مقصد برسیم.

چنانچه به هر انسان میزان تقوایی او را نسبت دهیم. لذا انسانها را می توان با یکدیگر مقایسه نمود و پیامبران برای هدایت افراد برگزیده شده اند. لذا نقش آنها همانند رابطه ترتیب در اعداد است که باعث هدایت افراد بسوی تقوی و پرهیزکاری است یعنی انجام واجبات و ترک محرمات و انسان در جهان هستی مظهر واجب الوجود است و چنانچه انسان خود را بشناسد آنگاه خدای خود را شناخته است.

پیامبران الهی همانند خورشید برای جهان هستی میباشند بمانند چراغ در تاریکی می ماند. علم کلام در خصوص اصول دین بحث میکند. متکلمین عامه را اهل سنت و متکلمین خاصه را اهل شیعه گویند. بعضی از متکلمین عامه قائل به وجود، عدم و ثابت میباشند که واسطه بین وجود و عدم هستند ولی خاصه قائل به وجود و عدم میباشند.

در دنیا اگر به کسی صدمه جسمی زده شود پس از مدتی بهبود پیدا میکند و چنانچه ضربه روحی به کسی وارد شود ناراحتی که ایجاد می کند بسیار سخت تر از صدمه جسمی است. بنابراین ضربه روحی بالاتر از ضربه جسمی است. در قیامت نیز که روح باید پالایش شود در قابل ترمیم جسمی قابل قیاس نمیباشد. چنانچه روح پاک شود دیگر ضربات جسمی اثر ندارد. نقل است که علمای اهل تزکیه بدون اینکه دچار درد شوند و بی هوش گردند امکان جراحی در بدن بدون احساس درد بـوده اسـت. بـنابراین با پـالایش روح، انـسان پاک میشود و پالایشجسم نیز حاصل میشود.

سوالی که مطرح است اینکه چرا بعضی تلاش میکنند ولی امکان رشد و کمال ندارد. آیاپدر و مادر نقشدارند یاعواملدیگر؟

چنانچه است انسان بسوی خدا دراز شود و از خدا مدد و یاری بخواهد دو حالت اتفاق می افتد اگر مستجاب شود انسان رحمت خدا را شامل شده است و اگر برآورده نشود حکمت خدا نصیب انسان شده است. در صورتی که اگر دست انسان بطرف بنده خدا دراز شود، اگر حاجت آدمی برآورده شود انسان دچار ذلت است و اگر برآورده نشود، آدمی دچار خجلت می گردد. افراد باید به تکلیف خود که براساس قوانین الهی ابلاغ شده است عمل نمایند و به نتیجه آن که شکست یا پیروزی باشد، توجهی نکند. انسانها هیچ گاه شکست نمی خورند، بلکه راه را در نیم راه رها می کنند و فکر می کنند شکست خورده اند. نباید هدف وسیله را توجیه کند و برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای و طریق استفاده کرد. منافقین برای رسیدن به اهداف خود، از هر راه ممکن استفاده می کنند.

اسرار هستی بوسیله خاتم پیامبران از طریق وحی در قرآن آمده است. تبین این پیام بوسیله ولایت امر زمان بوسیله چهارده معصوم تداوم و تبین و تفسیر گردید تا جائیکه در زمان امام جعفر صادق قسمتی از علوم هستی آشکار و تبین گردید. اعتقاد شیعه بر این است که با پذیرفتن 5 اصل می توان حکومت اسلامی را بر پا و تبین کرد در صورتی که با پذیرفتن سه اصل توحید و نبوت و معاد می توان ایدئولوژی اسلامی را تبین کرد.

پیامبران میزان الهی هستند تا در آخرت انسانها سوال نکنند که بدون راهنما ما را خلق نمودید. همانند گوسفند، بدون چوپان به بیراه می رود. همان طوریکه گوسفند چوپان می خواهد و باغ میوه باغبان می خواهد، انسان که در مرتبه بالاتر است نیز سرپرست میخواهد که بهترین انسانها را خدا سرپرست قرار داده که همان انسانهای کامل می باشند.

سوالی که مطرح است مرگ چیست؟ به نظر می رسد دو نوع حیات موجود است یکی حیات دنیوی و دیگر حیات اخروی است. حیات اخروی را مرگ و حیات دنیوی را حیات می نامند. در حیات دنیوی روح محدود به بدن انسان است در صورتی که در حیات اخروی روح انسان محدود به چیزی نمی باشد. انسانها با خارج شدن روح از بدن مرگ حاصل می شود. گیاهان با فاسد شدن خود مرگ اطلاق میشود و اشیاء با از دست دادن خاصیت خود مرگ اطلاق می شود، همانند آب گـنـدیـده (مـرداب) یـا گـچ مرده. جانوران با خارج شدن نفس حیوانی مرگ حاصل میشود.

صفات حق تعالی در امام زمان متجلی است. ولی بعضی از صفات خاص حق تعالی است. مثلا الله الصمد، که نقل ازامام جعفر صادق است که منظور از صمد چیست؟ ایشان مى فرمایند در ادامه سوره اخلاص معنی آن آمده است. لم یلد ولم یولد ولم یکن لهو کفوا احد. خداوند یک حقیقت نامتناهی است که از چیزی پدید نیامده است. مشابه عدد در مقابل بی نهایت، که عدد محدود است ولی بی نهایت سمبل بی کرانی است

صفات نیک در انسانها کم و زیاد وجود دارد ولی در انسان کامل و امام زمان به حد اعلا وجود دارد و به کمال خود مى رسد که میزان تقوا مى باشد. عقل انسان وسیله ای و میزان ای برای تشخیص سو د و یا زیان وانتخاب صحیح از غلط مى باشد . پرونده هر فرد در روز قیامت در خود فرد مى باشد. و کلیه اعمال خوب و بد او در آن زمان تجلی پیدا مى کند.

سازنده یک وسیله معمولا دفتر چه راهنما ومتخصصینی براى دستگاه خود تهیه مى کند که چنانچه وسیله نیاز به تعمیر داشت اقدام نماید. خداوند متعال برای انسانها نیز کتاب راهنما،یعنی قرآن، وسفیران راهنما ،  یعنی پیامبران، را براى هدایت بشر جهت معرفی احکام الهی و رسیدن به کمال به رسالت مبعوث نموده است

اگر به زنبور عسل نگاه کنیم، خداوند متعال دو معده برای آن تعبیه کرده و برروی هر گل و جایی نمی نشیند. روی گل های خوشبو مى نشیند .در مقابل مگس در هر جایی که کثافت وآشغال وزباله هست مى نشیند. انسانهای نیز باید در هر جایی که عالم و اهل دین وجود دارد همنشین و کسب فیض نماید. نه در هر جایی که محل فساد و آلودگی روح و جسم راهمراه دارد .

امام زمان و در غیاب او جانشینان بر حق ایشان هستند که الگویی برای انسان مى باشند. وقتی به انسانهایی که شب و روز تلاش در کسب رزق و روزی حلال مى نمایید .و از هر طریق صحیح که بتوانند کسب مال و درآمد مى کنند. بدیهی است، پس از لذت های آنی و صرف غذا، تلاش در دفع ضایعات آنها را دارند. هر عمل چه کسب و کار باشد و چه خوردن غذا برای ادامه حیات باشد، ارزش دارد. چنانچه اعمال ما در جهت سیر الی الله و رضای خداوند متعال باشد، ارزشمند است. بدیهی است درغیر اینصورت همانند حیوانات دنبال لذت های زود گذر مى باشند .چقدر خوب است که انسانها به دنبال لذت های پایدار و نامتناهی، همانند کسب علم و دانش و معارف الهی باشیم. تا نردبانی برای تکامل وی گردد

اینکه گفته مى شود به خدا نزدیک شوید، منظور آراستن خویش به صفات الهی که در دعای جوشن کبیر آمده است مى باشد، که همگی در امام زمان متجلی است. خداوند براى تکامل و سیر الی الله ما را آماده مى کند. امام زمان بهترین الگو برای انسان مى باشد. با آشنایی و شناخت امام زمان، مى توان خدا را شناخت .

سوالی که بعضا مى شود، اینکه چگونه خدایی که جسم نیست قادر به خلق جهان هستی است؟ دانشمندان آن رادارای دوازده بعد مى دانند. انسانها با توجه به کسب معرفت های الهی امکان تسلط وشناخت آنها را دارند،.براى مثال، طى الارض کردن براى انسانهای معمولی، مقدور نمی باشد. انسانهای معمولی در فضای سه بعدی زندگی مى کنند و قادر به درک ابعاد دیگر هستی نمی باشند. افراد معمولی با وسیله طی الارض می کنند در صورتی که عرفا و انسانهای کامل با تسلط بر سایر ابعاد، بالاخص زمان، امکان انجام این کار را با حذف زمان دارند. پیامبر گرامی با توجه به تسلط و شناخت ابعاد گوناگون امکان معراج جسمانی را داشتند. نقل است که دانشمندان با فرض دوازده بعدی، امکان ایجاد جهان، در حالت مجازی را ممکن ساخته اند

در ریاضی هر عدد مى تواند توسط یک و صفر ایجاد شود. در حقیقت هر عدد در مبنای دو قابل نمایش است. وقتی  مخلوق  امکان خلق توسط هست و نیست را دارد چگونه است که خداوند امکان خلق جهان را ندارد . اگر چه ما امکان پی بردن به ذات حق تعالی را نداریم و از آثار او پی به وجود او مى بریم. به معجزه قرن دقت کنید، آدمی توانسته است، هر آن توسط یک دستگاه کوچک که در دست قرار مى گیرد به آخرین اطلاعات موجود جهان دسترسی وآنها را مشاهده  کند . اگر خوب دقت کنید و به ریشه آن توجه کنید، با اعمالی توسط صفر ویک ایجاد شده است. حتی توسط پاره خط و نقطه مى توان هر مطلبی را نوشت ،اینکار توسط تلگراف انجام شده است

به نظر می رسد که خلقت جهان هستی براى اولین بار با اراده خداوند متعال در چند روز ایجاد و تکامل وتداوم آن با نظارت انسان کامل توسط مخلوقات ایجاد مى گردد. مثلا تدوام حیات، با عنایت به اینکه هر چیزی به صورت زوج آفریده شده است، تکثیر مى گردد.

کلیه استدلالهایی که براى وجود خداوند هست، مثالها و روشهایی براى شفاف کردن وشناخت بهتر خدا مى باشد . خداوند از بدیهیات مى باشد. عقل زمانی که به بدیهیات مى رسد، امکان پیشرفت بیشتر ندارد. اگر دقت کنید دانشمندان نظریه و اصول خود را بر بدیهیات که مورد توافق همه مى باشد قرارداد ه و به استدال مى پردازند. براى مثال، برای شناخت اعداد حقیقی  ، قبول اعداد طبیعی  با خاصیت استقرار کفایت دارد.

وقتی به انسان به دقت مى نگر یم، آدمی چیزی از خود ندارد. از مبداء شروع وپس از طى عوالم گوناگون به خود باز مى گردد.ا نا لله وانا الیه راجعون. انسان هم اختیار دارد و هم اجبار.مثلا ایستادن بر یک پا اختیار است ولی داشتن حد اقل یک پا اجبار است. انسان در عالم طبیعت این اختیار را دارد که از نعمات الهی استفاده کند. او مى تواند کارهای خوب یا بد را انجام دهد. همانند باغبانی که باغی را حفظ و نگهداری مى کند، محصول باغ ،خود باغ و باغبان ، مال صاحب  باغ است. پس از اینکه گل های باغ شکفته شد و صاحب باغ به باغ آمد، آنوقت باغبان یک گل محمدی تقدیم به صاحب باغ مى کند. این معرف ادب باغبان است وباعث پاداش به باغبان مى شود. انسانها نیز از خود چیزی ندارند، و هر چه هست از حق تعالی است

انسانها چون خود را نا چیز و کوچک در مقابل عظمت الهی مى دانند، به نزدیکان و مقربین حق تعالی که انسانهای کامل مى باشند، توسل پیدا مى کنند که شفیع در گاه الهی شوند . لذا درود بر محمد و آل محمد مى فرستند و به زیارت آنها مى روند. مردم با ذکر و دعا و نیایش با حق تعالی صحبت ونیازهای مادی و معنوی خود را مطرح می کنند

دانشمندان کیهان شناس اظهار مى دارند که نزدیک 95% جهان هستی در تاریکی است و اطلاعی از آنها نداریم. در 5% باقیمانده که نور وجود دارد، کره زمین همانند جزیی کوچک مى ماند. خود زمین هم که مى نگریم، اکثریت آن آب است. لذا انسان در مقایسه با جهان هستی ناچیز است. اگر دقیق شویم، انسان از طریق هوا تنفس و از طریق دهان تغذیه مى شود. حیوانات هم نیاز به هوا وغذا دارند . حتی درختان از طریق پوست خود تنفس و از طریق ریشه خود تغذیه مى شود. همه اینها دلالت بر عظمت حق تعالی است، که توسط امام زمان مدیریت مى شود. امام راحل مى فرمایند جهان در نزد امام زمان همانند انگشتری مى ماند،  که در دست است. لذا از قدرت امام زمان به قدرت حق پی مى بریم .

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺟﺰﺍ ﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺁﯾﺎﺕ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻟﺬﺍ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﺗﺠﻠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺍﺟﺰﺍ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﺭﺳﯿﺪ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺠﻠﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ.ﺍﺟﺰﺍ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺁﯾﺎﺕ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﺁﯾﺎﺕ ﺣﻖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ، ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ.

ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﻖ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ، ﺗﺠﻠﯽ ﺣﻖ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺣﻖ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ  ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ ۰ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﮐﻞ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﻖ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﻢ، ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺯﻣﯿﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ.ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺁﯾﺎﺕ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ.

ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﯿﻦ ﺍﺟﺰﺍ ﯾﮏ ﺁﯾﻪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺷﯿﺎ ﻭﺁﯾﺎﺕ ﭘﯽ ﺑﺒﺮﻧﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺁﯾﺎﺕ ﺣﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻮﯾﻢ. ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻣﺤﺼﻞ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ّﺑﺨﻮﺍﻫ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺗﺨﺼﺼﯽ دانشگاهی کند . لذا باید طی مراتب شود.

ﺑﺎ ﺗﻬﺬﯾﺐ ﻧﻔﺲ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻃﯽ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﻤﻮﺩ. ﯾﺎ ﮐﺴﺐ ﻋﻠﻮﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﯿﻦ ﺍﺟﺰﺍ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺧﻮﺍﺹ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﻋﻠﻮﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﻬﻞ ﻣﺎ ﺑﮑﺎﻫﻨﺪ.

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ. ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻋﻜﺲ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺗﺠﻠﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺁﺭﺍﺳﺘﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﻮﯾﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻣﺜﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﻭﻗﺘﯽ ، ﻋﮑﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﺘﺠﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ. ﻟﺬﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺭﻭﺡ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺁﻧﺮﺍ ﯾﮑ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ.

ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﯿﺰﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ، ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻨﺼﻮﺭﺕ ﯾﮏ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻯ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻧﻤﻮ ﺩﻩ ﺍﯼ . ﺁﯾﺎﺕ ﻫﺴﺘﯽ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ۰ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﭘﯽ ﺑﻪ ﻣﻮﺛﺮ ﺑﺒﺮﯼ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﺠﻠﯽ ﺣﻖ ﻣﻘﺪﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ.

ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺁﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﻧﻮﺭ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺠﻠﯽ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﯼ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺧﺪﺍﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻘﺪﻭﺭ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.ﺗﺠﻠﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﺣﻖ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﻻﺯﻡ ﻭ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻮﺍﻧﻊ ﺯﯾﺎﺩ، ﺍﻣﮑﺎﻥ  ﺗﺠﻠﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﺠﻠﯽ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻼﺷﯽ ﮔﺮﺩﯾﺪ.ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺭﺷﺪ ﻋﻘﻠﯽ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻭ ﻣﺘﺼﻒ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﻔﺎﺕ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻨﯿﻢ.


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

علی  چشمان  خوددر کعبه وا کرد                    دل هر شیعه  را نور خدا کرد

علی آمد به دنیا روز جمعه                         که  باشد بهترین  ایام  هفته

علی را بهترین  زن های عالم                         بود زهرا ى ا طهر نور خاتم

علی باشد پدر بر بهترین ها                         حسین و مجتبی ازبر ترین ها

علی در بهترین شب خورده ضربت                     بدست جاهلی در غرق شهوت

علی در بهترین شب های دوران                          از این دنیا برفت، آن نور قرآن

علی  بعد  از محمد بهترین کس                   سزاوار  حکومت در جهان  هست

علی شد غرق خون با ضرب شمشیر                    بود آن هم زمان با شام تقد یر

علی ای بهترین، بهترین ها                            رجالی  خادمی از کمترین ها


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پند و نصیحت

تا به کی سر خم کنی جز بر خدا                             تو گدایی می کنی  پیش گدا

این رکوع و سجده و راز و نیاز                              موجب معراج انسان در نماز

"سر بجنبد، دل نجنبند، در سجود  "                          آدمی را کی بود نفعی وسود

دست  بالا می بری بهر قنوت                          لیک  در فکر زر و پولی و قوت

حق ببیند، خدعه وظلم و ستم                                 روح تو خواهان حق هر آن ودم

ظلم بر جان، می کند قلبت سیاه                           ظلم بر خود، می کند جسمت تباه

تابه کی،چرخد  زبان اندر   دهان                       دایما غیبت  کند بر  این وآن

تا به کی بینی، حقوق دیگران                             می شود ضایع، بدست خود سران

کاش می شد مهدی صاحب زمان                        عدل خود جا ری کند  بهر جهان

کاش می کردی رجالی شعر خود                     در عمل اجرا، ببینی فکر خود


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

رهایی

الهی به اشک فقیر و یتیم         ببخشا گنه، ای خدا ی حکیم

الهی به یاد اسیران جنگ          رهایی عطا کن، بر این نفس تنگ

الهی به آه یتیمان نما              مرا بندگی و خلوص و صفا

الهی محبت به مولا علی          مگیر از رجالی، به حق ولی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طریق وصال

ذکر ما ذکر ى بجز الله نیست             کار ما در شان این درگاه نیست

کار ما هر روز و شب یاد خداست             عاشقی جز بر خدا کاری خطاست

ذکر حق دل را تسلی می دهد          بوی زهرا بوی مولا مى دهد

بوی زهرا بوی جنات است و گل           بوسه زد بر صورتش ختم رسل

بستگی بر اهل بیت مصطفی         همچو قرآن هست مصباح الهدی

مستی ما از ولایت دور نیست           شیعه را جز مرتضی منظور نیست

مستی ما، بی خود از خود گشتن است             دل به زلف یار دیرین بستن است

مستی ما مستی دیرین بود           مستی فرهاد بر شیرین بود

عشق ما عشق حقیقی بر خداست           دیدن یار و لقای کبریاست

عشق سالک بهر حق جان دادن است           چون علی در شط خون افتادن است

هفت شهر عشق را پیمودن است           چون خم زلفش، پریشان بودن است

شهر اول، شهر خود سازی بود           این جهان کی ورطه بازی بود

شهر دوم دور گشتن از گناه      این سفر دور است و این ره پر ز چاه

توبه ای همچو نصوحا لازم است             حق تعالی، بر امورت عالم است

هر که خواهد وصل روی ایزدی              سر نهد بر آسمان سرمدی

تحلیه با یقظه، بعد از تخلیه             جملگی ارکان وصل  تجلیه

هفت شهر عشق، چون پیموده شد            سر به خاک دوست هر دم سوده شد

جان رها شد، گر ز بند نفس پست           دل ز روی ماه جانان، گشت مست

هر چه بینی، جمله اش آیات اوست            ذره ذره در پی اثبات اوست

ای رجالی، راه حق پیمودنی است           گر رسی تو بر وصالش دیدنی است


ذکر ما ذکر ى بجز الله نیست             کار ما در شان این درگاه نیست

کار ما هر روز و شب یاد خداست             عاشقی جز بر خدا کاری خطاست

ذکر حق دل را تسلی می دهد          بوی زهرا بوی مولا مى دهد

بوی زهرا بوی جنات است و گل           بوسه زد بر صورتش ختم رسل

بستگی بر اهل بیت مصطفی         همچو قرآن هست مصباح الهدی

مستی ما از ولایت دور نیست           شیعه را جز مرتضی منظور نیست

مستی ما، بی خود از خود گشتن است             دل به زلف یار دیرین بستن است

مستی ما مستی دیرین بود           مستی فرهاد بر شیرین بود

عشق ما عشق حقیقی بر خداست           دیدن یار و لقای کبریاست

عشق سالک بهر حق جان دادن است           چون علی در شط خون افتادن است

هفت شهر عشق را پیمودن است           چون خم زلفش، پریشان بودن است

شهر اول، شهر خود سازی بود           این جهان کی ورطه بازی بود

شهر دوم دور گشتن از گناه      این سفر دور است و این ره پر ز چاه

توبه ای همچو نصوحا لازم است             حق تعالی، بر امورت عالم است

هر که خواهد وصل روی ایزدی              سر نهد بر آسمان سرمدی

تحلیه با یقظه، بعد از تخلیه             جملگی ارکان وصل  تجلیه

هفت شهر عشق، چون پیموده شد            سر به خاک دوست هر دم سوده شد

جان رها شد، گر ز بند نفس پست           دل ز روی ماه جانان، گشت مست

هر چه بینی، جمله اش آیات اوست            ذره ذره در پی اثبات اوست

ای رجالی، راه حق پیمودنی است           گر رسی تو بر وصالش دیدنی است


ای رجالی سیر حق طی کردن است
نفس را از بیخ و بن پی کردن است


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

افتاد به چاه، چون خر همسایه               شد خاک روان، بر سر بیچاره

فریاد زد و  مرگ طلب کرد                    رسوایی این وآن  سبب کرد

بشنید که خر ، مگر بها داشت                   جز باربری، فقط صدا داشت

خر با لگد ش، خاک عقب کرد                   آمد به سر چاه و غضب کرد

ای بی خردان، مگر چه کردم                     ظلم و ستم و جفا نکردم

جز کاه وعلف، مگر چه خوردم              من سنگ و سقط مگر نبردم

من روی زمین، چه ها نکردم                      من بار و ترا که حمل کردم

در سختی و در مشقت و کار                       همراه و رفیق و همدم و یار

لیکن تو به فکر من نبودی                        در قعر  زمین  رها  نمودی

گر خسته شدی ز عرعر من                     شلاق زدی ،تو   بر سر من

صاحب که نکرد، درک ما را                       تدبیر نمود، به ترک ما را


با دفن الاغ، دگر صدا نیست            

  افسوس که درد ما دوا نیست


افسانه چو گفته شد  رجالی                      شرحی ز حقیقت است گاهی


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پرسشی بنمود یک شه از وزیر                       در  خصوص  خالق  کل  و کبیر

نقش حق در عالم هستی کجاست                    خوردن و پوشیدنش دانی چه هاست

میدهد یک روز فرصت بر وزیر                       تا  بیارد  پا سخی   پیش  امیر

او غلا مى داشت دانا و زرنگ                        پاسخ هر سه بدانست بی درنگ

آن غلام پرسید، ای مولا  بگو                          چهره ات زرد است، علت را بگو

گفت شه دارد سوالاتی چنان                          عاجزم  از پاسخ  و اسرار  آن

گفت دانم پاسخش را ای وزیر                          جای غم، غصه نباشد، ای شهیر

حق بپوشد عیب و نقص کار ما       

  او ببیند هر عمل، رفتار ما                

پاسخ سوم به بعد موکول شد                         نزد شه افشا و آن مقبول شد

پادشه جامه جدا بنمود وگفت                        این  غلام آید به جایت، راس پست

جامه وتخت و صدارت را نهاد                         جملگی امیال خود را وانهاد

گفت پاسخ در عمل بر آن وزیر                       حق بیارد چون تویی،از عرش زیر

دست حق دانی رجالی در کجاست                 در ید و بازوی مولا مرتضی است

  • علی رجالی
  • ۱
  • ۰

دنیا طلبی

قدرت و مکنت و ثروت نبود پست و پلید                 گر بود مشعل وناجی و ترقی و نوید

قدرت آن نیست که از روی هوس تکیه زنی         به فقیران  و ضعیفان زمان صدمه زنی

عزت و قدرت و شوکت به جهان داری نیست        به عمل کار بر آید، به شهنشاهی نیست

بنگر شاه ولایت، که نمود قدرت خویش                  بهر اجرای عدالت، چو عقیل آید پیش

ترک دنیا، به زبان لغلغه و آسان است        چون به قدرت نگری، پیر و جوان خواهان است

مسند آنست، که بر نفس درون چیره شوی          تا که در پستی وبالای جهان بیمه شوی

حاکم آنست که از بهر خدا حکم کند                     به اسیران و یتیمان نظر و رحم کند

ای بشر، عاقبت عمر بسی دشوار است                  چون اجل سر برسد، محکمه و اقرار است

پس چرا روز و شب خویش تباه ولجن است    وقت کم باشد و ره توشه ای تو یک کفن است

ای خدا، جز تو ندارم و نخواهم احدی                ناجی من نبود، جز تو و عفو ابدی

تو رحیمی و کریمی وشفیقی و صمد            ما فقیریم و ضعیفیم وگریبان حسد

لیک دانم، که خداوند عظیم است و علیم               چون شود توبه،ببخشد من غافل و ندیم

ای رجالی، ز جوانی تو گر دد پرسش           طى نمودی به کمال، یا که بدی تو سرکش

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

رمز موفقیت

هر که در کار خودش، مشی تعادل دارد

در جدل با دگران، روح تعامل دارد

قدرت آن نیست گهی ظلم و گهی فتنه شود

قدرت آن نیست ، که همواره لبان بسته شود

قدرت آنست که در سایه ای آن محرومان

ستم و جور نباشد، به همه مظلومان

هنر آنست که در اوج توان ،گیری دست

قشر محروم نباشد، به نظر خوار وپست

خدمت آن نیست که در فکر غذا باشی ونان

خدمت آنست که ترفیع دهی روح وروان

ذلت  آنست که کوچک شمری مردم را

عزت آنست که بالا ببری مردم را

"رهر و آن نیست گهی تند و گهی خسته رود

رهرو آنست که پیوسته و آهسته رود"

شادی آن نیست، گهی عربده و گه فریاد

شادی درلهو ولعب نیست، برادر در یاد

نفس خوابیده درونت، مکن بیدارش

مار مخفی و قوی است، مکن آزارش

شادی در خلق اثر، کشف حقایق باشد

شادی در مهر و نوازش به خلایق باشد

رشد تو در همنشینی با حکیم  عامل است

نی که با هر ناکس وهر جاهل است

رشد در اجرای فرمان نبی اکرم است

رشد در الگو گرفتن از ولی اعظم است

دوستی با مردم اهل دل و بامعرفت

مى کند تامین ترا، در عالم و در آخرت

دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی

مى برد ما را به هر  سو، هر کسی

ای رجالی، به خدا، راه ولایت، حق است

راه زهرا و علی ، راه شهادت ،حق است

  • علی رجالی