رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

 

کلید های خوشبختی

مجموعه دو بیتی های مشترک

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

۱۳۹۹

 

 

گر بخواهی معرفت در روح و جان یا در وجود

چون بخواهی عزت و رشد و تعالی کن سجود

کسب روزی کن حلال و ترک هر گونه گناه

می برد بالا تو را، از پستی و هم از رکود

 

 

 

اهل احسان وشفقت گوهری یکدانه اند

قدر دانان محبت چون صدف کاشانه اند

جان فشانی و گذشتی که به ما آموختند

باعث این شد که درپیش خدا دردانه اند

 

 

 

 

دین ما احیاگر راه خدا در عالم است

ناجی مردم ز گمراهی رسول خاتم است

رحمه للعالمین باشد محمد، شک مکن

بهترین فرزند دانی، او ز نسل آدم است

 

 

 

نور قرآن در جهان امشب هویدا می شود

نفس دون پاکیزه و افعال انشا می شود

روح و جان مسرور و دل سوی خداست

سرنوشت آدمی تعیین و امضا می شود

 

 

 

 

روح باشد ماندگار و جسم بی جان می رود

عهد و پیمان ماندگار و عمر هر آن می رود

علم باشد ماندگار و ثروت از کف رفتنی است

انچه ماند ، کار خیر است ، مابقی دان می رود

 

 

 


در گناه و کار بد دوری نما از کافران
تا چو نیکان جای گیری در جنان
گر توانی از برای حفظ دین کوشش نما
واجبات دین حق انجام ده در هر زمان

 

 

 


دانی که چرا درون انسان مخفی است؟
چون باعث آرامش و آن هم نافی است
احکام شریعت همگی بهر کمال اند
دان نفس بشر مخرب و آن افعی است

 

 

ماه خود سازی و بیداری و دیدار شده
نفس دون در غل و زنجیر گرفتار شده
رمضان ماه خدا باشد و قرآن و سرور
دل و جان مست رخ دلبر و دلدار شده

 

 

ذکر حق را از زبان انبیا باید شنید
درک آن را با بیان اولیا باید چشید
فهم و تفسیر حقایق مشکل است
با معلم می توان بر مقصد و منزل رسید

 

 

دین حق را زنده سازد ، نور چشم مصطفی
جان خود را می دهد ، او در زمین کربلا
می شود پیروز مشی و راه حق تا روز حشر
می کند کید عدو را ، دخت زهرا بر ملا

 

 


ذکر قرآن مجید ، فهم و درک است و نوید
با عمل کردن به آن ، می شود آن را مزید
ذکر حق گویان بود ، نام یزدان نام هو
یاد حق باشد تو را ، جملگی نور و امید

 

 



 

 



 



 

 



 



 



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

کلید های خوشبختی

مجموعه دو بیتی های مشترک

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

عرفانی

۱۳۹۹

 

 

من از نفسی که می گردد عذاب خویش می ترسم

من از جاهل که می گوید ندارم کیش می ترسم

ندارم ترسی از دنیا، که هر کس رفتنی باشد

"من از گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم"

 

 

 

روح من سرکش و فرمانبر میل و هوس است

منم آن بنده شیطان که اسیر قفس است

چه کنم تا که شوم دور ز نفس و دل خود

هر چه آورد سرم،سستی و کار عبث است

 

 

 

"هر که دارد هوس کرببلا بسم الله"

هرکه خواهد هدف خون خدا بسم الله

عاشقان در ره سالار شهیدان رفتند

هر که خواهد شرف و عزت و جاه بسم الله

 

 

 

بدگمانی در رفاقت با بدان حاصل شود

عقل و دین با صالحان و سالکان کامل شود

آدمی همرنگ افکار رفیق است و درون

هر کسی با دانش آمد،عاقبت عامل شود

 

 

 

مست یارم، مست و خاطر خواه دوست

مست معشوقی که عالم آن اوست

مست چشمی را که می خوابد نیم

مست معشوقی که جان داده نکوست

 

 

 

مبدا عشق بود، ذات خداوند مجید

اثر عشق بود،شادی و اخلاق و امید

مظهر عشق علی باشد و زهرا معشوق

راوی عشق بود مظهر پاکی و نوید

 

 

 

هر کسی عاشق شود ، در انتظار دلبرست

فرد عاشق ،کی خطا از دلبرش را در سر است

همچو مجنون ، از فراق یار بی تاب است  و تب 

سختی آسان می شود ، چون که خدایش اکبر است

 

 

سالکان حامی راه شهدا می باشند

عاشقان پیرو مشی کربلا می باشند

گر توانی راه خود از راه شیطان کن جدا

عارفان منتظر نور خدا می باشند

 

 

 

 

آن بهشت است ، که مردم همه مشتاق ورود

آن بهشت است ، سرای همه ی قرب و شهود

شربت پاک بود در قدح و حوض برین

حوری و جوی ز شهد و عسل و عنبر و عود

 

 

 

اتش عشق کند ، روح و روان را ویران

آتش عشق بود ،شعله ور و هم سوزان

عشق بی صبر و وفا عشق حقیقی نبود

آتش عشق کند ، کور و کر و دل لرزان

 

 

 


علم باشد باعث رشد و حیات جان ما
می کشد دل را جهالت، موجب حرمان ما
نفس باشد علت گمراهی ما از خدا
ذکر گردد باعث آرامش و درمان ما

 

 

 

بیداری شب بهر دعا و طیران است
چون تقویت عشق خدا بر دل و جان است
از حق طلب عفو نما درشب تاریک
حاجت بطلب ، وقت تمنا و اذان است

 

 


نردبان معرفت طی کردنش هموار نیست
در نگاه عارفان عشقی به جز دلدار نیست
همدم و محبوب ما در انتظار روی توست
در دیار مومنان ، چیزی بجز انصار نیست

 


 

رشد بنی آدم است کسب کمال و شعور
نفس کند مردمان ، دور ز ایمان و نور
راه رسیدن به حق ، تزکیه ی جان بود
راه خدا مستقیم ،چون شهدا کن عبور

 

 

 

ای که ندارم کسی ، صاحب دل ها بسی
بی خود و دیوانه ام ، هیچ ندارم کسی
من که شدم مست تو ، شیفته ی روی تو
کشت مرا عشق تو ، داد مرا کی رسی

 

 

نفس دون باعث حزن است و غم و درد وخطا
می کند خدعه و نیرنگ و تعدی و جفا
می برد سوی گنه با حیل و مکر و فریب
می کند وسوسه بر جان و سپس خویش نما

 

 

 

 


بار الها دل من عاشق و شیدای تو شد
عاشق شیوه ی پردازش دنیای تو شد
من ندانم توکجایی که بیایم سویت
گر نمایی نظری ، کوی دلم جای تو شد

 

 


عشق دنیایی بود یک جلوه ای از ذات هو
لیک عشق واقعی بر خالق است و ذکر او
می شود آسوده خاطر ، با عبادت بر خدا
هست شیطان مانع و پرهیز بنما از عدو

 

 


عشق باشد عاملی در جذب الطاف خدا
می شوی محبوب یزدان ، با توسل با دعا
گه تو عاشق می شوی ، گه می کند بر ما نظر
عشق خورشید دل است و می دهد دل را شفا

 

 

 

تا توانی کن زبانت را اسیر خود ، هر آن
چون که آتش می زند عالم ، کند ویران جهان
حرف تیری در کمان است و بزن آن را به جا
چون رها گردد به ناحق ، می خورد بر این و آن

 

 


این دل رها و حیران ، در بند نفس پست است
یارب نمای لطفی ، چون آن خدا پرست است
جانا تویی سزاوار ، از بهر هر ستایش
توفیق ده حقیران ، عهد تو در الست است

 

 

 

در جان بشر جواهر و راز بسی است
با خود چه کنم که تابع هر هوسی است؟
دائم به تباهی و خطا سوق دهد
افسوس بر این دل که انیسش چو خسی است

 


دانی که چرا دچار تردید و گمانی ؟
از نفس بود ریشه ی هر خبط و فغانی
با نفی هوا و ترک امیال درون
هر گز نبود خیال و شکی و زیانی

 

 

 

طوطی دلم در این قفس زندانی است
آزادی او از این جهان احسانی است
این روح گرفتار قفس گشته کنون
در فکر رهایی ز خود و مهمانی است
 

 

 


افتخار عا‌رفان در کسب زهد و دانش است
کار آنان جستجوی واقعیت ، کوشش است
دائما مشغول تحقیق اند ، با شوری فزون
دل به عقبی وانهادن در مرام و بینش است

 



 

 

 



 



 



 



 

 



 

 



 

 

 


 

 



 



 



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

کلید های خوشبختی

مجموعه دو بیتی های مشترک

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

۱۳۹۹

 

خدای متعال

 

گر قناعت پیشه کردی در امور دنیوی

کی شوی محتاج مردم در مسیر زندگی

ای خدا ما را مکن محتاج خلقت روز و شب

گر چه ما غافل ز حقیم و امور معنوی

 

 

 

دل اگر رنجیده شد، کی می توان ترمیم کرد؟

آدمی چون رانده شد، کی می توان تعلیم کرد؟

در جوار حق شدن، تسلیم را شرطش بدان

روح و جان را عاقبت باید همی تسلیم کرد

 

 

 

 

جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست

هر که را باشد توکل،کار او دشوار نیست

با امید حق تعالی کی بشر تنها شود

در گلستان طبیعت، هر گلی بی خار نیست

 

 

 

ذکر رحمان الرحیم،حی و سبحان و کریم

خالق کل و قدیم، بشنو از رب عظیم

رستگار است در جهان،در دو عالم همزمان

هر که آرد بر زبان، نام یزدان حکیم

 

 

 

گر عشق لقا باشد،سهل است مصیبت ها

چون در ره قرآنی، شهد است ملامت ها

 در محضر حقی چون،دوری ز گناهان کن

گر لذت آن بینی، زیباست عبادت ها

 

 

 

از قدرت حق،جن و ملک حیرانند

با اذن خدا، هر دو جهان ویرانند

مغرور مشو ز کار خود در همه حال

در طوف حرم، شاه و گدا یکسانند

 

 

 

شده با علم یقین خانه ی حق در بزنی

شده باور کنی و سوی خدا پر بزنی

این دل خسته عزیزم، دل جانان خواهد

شده از بهر خدا، بر فقرا سر بزنی

 

 

 

یاد خدا نگردد،از ذهن ها فراموش

نیکی به دیگران هم،باشد تو را فراموش

یاد قیامت و مرگ،در دل بیا نگهدار

گر کرد آدمی ظلم ، بهر خدا، فراموش

 

 

گر بترسی از کسی،بگریز از وی در جفا

گر بترسی از خدا،آرد تو را سوی خدا

هر سپاسی منحصر بر ذات پاک کبریاست

با توکل بر خدا، محفوط گردی از بلا

 

 

 

وقتی که شوی تنها ، جز حق نکنی تمکین

وقتی که شوی با حق، قطعا بشوی تحسین

پس حق بودت کافی ، این عالم و آن عالم

دل بستن غیر حق ، هرگز ندهد تسکین

 

 

 

سبب دلهره و غصه ی بی جا از چیست

دل پریشانی ما ، بهر چه و در پی کیست

دل ببر پیش خدا ، تا که دهد تسکینت

گر شود خانه ی دل خانه ی حق ، یک غم نیست

 

 

چون که من غافل ز خود در بند شیطانم اسیر

ای خدا  من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر

لحظه ای ما را به خود مشغول مگذار ای خدا

ما ضعیفیم و دچار غفلت و دور از مسیر

 

 


می شود گمراه هر کس ، غیر حق دارد امید
واگذارش می کند حق ، چون که گردد او پلید
هر که امیدش خدا شد ،حق شود ناجی او
آک که امیدش بشر باشد ، نگردد رو سفید

 

 

 

آنچه استاد ازل گفت ، همان گو زیباست
بی کم و کاست بگو ، آن گهری از دریاست
گهری هست که از جان و دلت برخیزد
هر که ان را شنود ، شیفته ی آن یکتاست


 


من اگر غافل و جاهل ز حقایق هستم
من اگر بند خود و بند سلایق هستم
هست دستی که نجاتم دهد از غفلت خویش
تا به کی بند دل و بند خلایق هستم

 

 

 

ما چه دانیم و چه فهمیم ز اسرار خدا
ما چه گوئیم و چه خوانیم ز اذکار و دعا
ما که سر گشته وحیران وجودیم همه
خیر ما هست که خوانیم ولی را که بیا

 

 


چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزننم ؟
همرهی نیست که گویم دل پر درد تنم
دل من مخزن درد است و نبینم کس را
جز خدا نیست انیسی که بگویم سخنم

 

 

 


بار الها سفر کرب و بلا می خواهم
بار الها دل پر نور و صفا می خواهم
تو مرا شیفته ی خود کن و بیدارم دار
بار الها سفر عشق و تو را می خواهم

 

 


بارالها تو کریمی و رحیمی و عظیم
ما فقیریم و گرفتار و اسیریم و ندیم
ای خدا عفو نما از کرمت پیر و جوان
بار الها تو رئوفی و غفوری و علیم

 

 

 

خود آرایی و خود بینی فریب و خود خطایی است
طلب غیر از خدا واهی و بی جا و جدایی است
تلاش آدمی حق جویی و کشف حقیقت
خدا خواهی ، خدا جویی ، پیام هر ندایی است

 


می رسد روزی که مردم سوی یزدان می شود
آیه ها تفسیر کامل گردد و عالم گلستان می شود
دولت مهدی بپا و عدل جاری می شود هم در جهان
عقل و ایمان بشر افزون و تکمیل و دوچندان می شود
 

 


تا نشوی مست خدا ، دیده به عالم ندری
تا نبری حبل درون ، یوسف کنعان نشوی
دیدن دلدار محال ، با دل افسرده ی خویش
تا نکنی ذهن تهی ، معرفت حق نبری

 

 


حق منتظر ماست ، اگر یار بخواهی
هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی
در مزرعه ی روح و روان عشق بکارید
هر لحظه وصال است اگر کبر زدایی

 



آن خدایی که پرستیم نبینی با چشم
چشم دل خواهد و چشمی که بگوید هم چشم
چشم دل باز شود ، در اثر کسب یقین
تا توانی تو فرو بر به دلت هر دم خشم

 

 

 

عبد می خواهد خدا ، هر لحظه می خواند تو را
نفس می گوید چرا ، در رنج باشیم و بلا
عشق غالب می شود ، برعقل و بر انفاس دون
عقل می جوید تو را ، از قعر دریا تا سما

 

 


چون عشق خدا را شهدا کسب نمودند
با نور خدا در دل و جان یار ستودند
یاری که برد سوی خودش نزد ملائک
حب ازلی بر دل و جان زود ربودند

 

 

نعمت فزون کردی خدا ، الله اکبر
کردی ز دل غم را جدا ، الله اکبر
در پرتوی نور خدا آسوده هستیم
باشی رحیم و رهنما ، الله اکبر
 



از ازل بود و ابد ، بی شریک او صمد
از خدای خود طلب ،همرهی و هم مدد
ذکر حق جویان بود ، از خدای بی کران
ما ضعیفیم و حقیر ، رستگاری تا ابد

 

 

 

تو به دنبال خدایی و ز خود بی خبری
گم شدی در خود و از دست بدادی گهری
تو گمی ، خالق تو حاضر و حی و پیداست
تو به بیراهه مرو ، تا که بیابی اثری

 

 


گر به دنبال خدایی ، مکن ناله ز غم
چشم جان خواهد و عشق ازلی را هر دم
ما پرستیم خدایی که بود خالق ما
نه خدایی که بشر ساخته با ذهنش هم

 


 

ای دوست چرا این همه تعجیل نمودی
با جلوه گری زینت و تجمیل نمودی
بر خانه ی حق آمدم و یار تو گشتم
از عشق مرا کشتی و تامیل نمودی

 

 


گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
چون یار طلب کرد مرا با دل پر خون
دانی که نکو مصلحت دوست همین بود

 

 

 


دانی که خدا ولی ما در دو سراست
او حافظ ما ز لغزش و سعی و خطاست
حق حاضر و ناظر به همه در شب و روز
امید همه ، خدای یکتا ، همه جاست

 

 

هر که خواهد نظر و لطف و عنایات خدا
او کند ذکر و نیایش چو عبادت و دعا
بندگی پیشه کند در همه حال و احوال
تا بیابد ادب و فهم و سخاوت همه جا

 

 

 


قدرت ما از خدا و قدرت حق بی حد است
قدرت یزدان بود ذاتی و آن هم سرمد است
گر به ظاهر قدرتی باشد ولی از ما که نیست
قدرت ما در زوال است و تجلی در ید است

 

 

دوستی گردد عیان اندر مصیبت ای بشر
جز خداحامی نباشد در مصائب در خطر
تا به کی غافل ز خود در این سرای بی وفا
کن توکل بر خدا در مشکلات و در ظفر

 

 



 



 



 



 


 


 



 

 



 

 


 



 

 



 



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

کلید های خوشبختی

مجموعه دو بیتی های مشترک

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

 

اجتماعی

۱۳۹۹

 

آدمی با مغز تنها،نیست کامل در جهان

پسته و بادام هم، مملو ز مغز است ، هم در آن

معرفت همراه با ایمان و ادراک و شعور

می برد قطعا تو را بالا به هر جا و مکان

 

 

 

خود آرایی و خود بینی خطا و خود بلایی است

طلب غیر  از خدا واهی و بی جا و گدایی است

تلاش آدمی ، حق جویی و کشف حقیقت

خدا خواهی، خدا جویی، درون هر صدایی است

 

 

 

عده ای با کار خود، نابود هر آیین کنند

عده ای با لفظ خود، دین خدا بد بین کنند

دین فنا گشت و چه ها شد،چون که باز

عده ای دین خدا را، با غرض تبیین کنند

 

 

 

 

در صدد باش، زدایی نظر و افکارت

در کمین باش، شناسی عمل و پندارت

چو کسی کرد نصیحت، تو مکن داد و فعان

زنگ ساعت که صدا کرد، کند بیدارت

 

 

 

دیر فهمیدم که عصیان کرده ام در بندگی

او بود تنها امیدم در مسیر زندگی

ای بشر تا کی اسیر این و آن و نفس خود

دیر فهمیدم زمان طی شد و ما در بردگی

 

 

 

دیر فهمیدم که مرگ آید بسوی هر کسی

دان که رزق ما رسد، حتی خسی

دیر فهمیدم که ایزد ناظر احوال ماست

پس چرا هر روز و شب دلواپسی

 

 

 

زندگی کن با خصوع و مهربانی و صفا

زندگی کن با امید و با توکل بر خدا

زندگی شیرین شود با انتخاب خوب ما

زندگی کن با محبت هم به ظاهر هم خفا

 

 

 

من ندانستم که دانش نیست در حمل کتاب

دیر فهمیدم زمانم طی شده در منجلاب

تا به کی غافل بمانم اندر این دنیای پست

دیر فهمیدم که دنیا نیست چیزی جز سراب

 

 

 

رسد آدم بجایی، که به جز خودش نبیند

بکشد برادرش را،که حسد فرو نشیند

به خدا قسم که هرگز، عطشش فرو نشیند

عمل و خطای ما را، شه جان چو روز بیند

 

 

 

نابودی ما ز دست و قلب و دهن است

شمشیر دو لب،صدای جان،در بدن است

ایمان به خدا سعادت و خوشبختی است

همراه تو در روز پسین یک کفن است

 

 

 

 

روزگاری نظر اهل خرد گردش داشت

سخن و حرف بزرگان اثر و ارزش داشت

دوستی معنی زیبای صداقت می داد

کارها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت

 

 

کاش می شد ظلم و تزویر و ستم یا هر جفا

جملگی می شد برون از نفس و هر قلب سیاه

جای آن یکرنگی و مهر و خوشی جا می گرفت

همچو عاشق در مسیر دیدن و سیر خدا

 

 

 

گر شوی مرتکب خدعه و نیرنگ و ریا

گر شوی عامل هر حیله و تزویر و جفا

وانگهی غرق هوا و هوس خویش شوی

برود روح و روان در پی هر میل و خطا

 

 

 

غم دل با که بگویم،که شود غم خوارم

غم جان جز به خدا ، کس نبرد از یادم

غم دل چیست که آزرده کند احوالت

غم تو دوری یار است،چرا من خوابم؟

 

 

 

به بیراهه خطا رفتم ، ندانستم کجا هستم

نسنجیده سخن گفتم ، ندانستم رها هستم

به وقت هر عمل باید، تامل کرد  تامل کرد

تهی از خلق و خو هستم ،ندانستم چه ها هستم

 

 

 

 

معیار رفاقت، به محبت، به وفاست

معیار لیاقت ، ادب و عقل و صفاست

احسان بنما به مردمان در همه حال

معیار شهامت ، به جوانمردی ماست

 

 

 

 

 

کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان

مال و ثروت کی شود ، خوشبختی پیر و جوان

می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر تو را

رو به دنبال کمال و معرفت در هر زمان

 

 

 

 

خواب گردد موجب آرامش روح و روان

لیک گردد باعث غفلت  برای انس و جان

نیست تکلیفی تو را در حالت رفتن به خواب

خواب باشد فرصتی ، تا جسم باشد در امان

 

 

 

گر شوی همراه مردم در مصائب ، مشکلات
قلب آنان را بدست آری ، بفهمی معضلات
چون کنی جلب محبت ، می شوی محبوب حق
آن زمان مقبول گردد از شما کل صلات

 

 


هر کسی تائید بنماید خطای دیگران
می کند خود را شریک خاطیان و ابلهان
هر که ظالم باشد و ضایع کند حق دگر
او ببیند در دو عالم کیفرش را بی امان

 

 

 

هرکه راضی می شود تا ظلم گردد بر کسی
او شریک ظالم است ، اندر دو عالم چون خسی
تا توانی رحم کن بر دیگران در زندگی
جور باشد ، هر که ظالم را کند یاری بسی

 

 


روز و شب معنی ندارد از برای اهل علم
تا بدارد عشق در کسب علوم و صبر وحلم
چون بدارد یک قلم در دست و دائم در خیال
او بجوید عشق خود را در جهان با طی سلم

 

 

 

چاپلوسی ، آتشی در روح و جان آدمی
مدح انسان موجب کبر و غرور دائمی
ذکر و مدح آدمی تاثیر دارد در غرور
طالب مدح و ستایش در عذاب و نادمی

 

 

 

آن که در دنیا حسادت کرد و مرد
مال و اموال خودش را دان نبرد
بر زمین بنهاد جسم و جان برفت
جان خود را چون اجل آمد سپرد

 

 

 

 


آرامش ما به ثروت و زور و زر و قدرت نیست
آن در گرو خانه ی ویلایی با وسعت نیست
آرامش ما در گرو فهم و کمال و ادب است
جز یاد و عبادت خدا ، هیچ دگر مثبت نیست

 

 

ای کاش که دلبسته ی دنیا نشویم
غرق شهوات وخشم بی جا نشویم
گردیم صدیق و مخلص و اهل رضا
ای کاش که بی قرار فردا نشویم

 

 

 

زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
گاه پر غصه و گه خوب و گهی دام من است
زندگی در گرو همت ما می باشد
لیک اندک بود و یک اثر و نام من است

 

 


آنکه نبست بار خود ، توشه ی ره چه می کند
توشه ی ره چه می برد ، مرگ خبر نمی کند
بار سفر نبسته او ، تا که شود نجات او
هر که بود اسیر خود ، پس تو بگو چه می برد

 

 

دوستی با مردم اهل یقین و عاقبت
می برد بالا تو را سوی کمال و معرفت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
می کشد هر دم تو را سوی گناه و معصیت

 

 


قدرت آن نیست گهی ظلم و گهی فتنه شود
در مصاف دگران ، روح و روان خسته شود
قدرت آنست که در سایه ی آن هم مردم
به نوایی برسند و دل و جان شسته شود

 

 

 

شیطان هوس هر آن ، زنجیر کند ما را
هر لحظه کشد سویی، ایمان ببرد ما را
گر پیشه شود تقوا ، در محضر حق باشی
از حق ببری بهره ، افزوده شود ما را

 

 


دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
می کند تامین تو را در عالم و در آخرت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم تو را در نکبت و در معصیت

 



خوابیده نما هرگز ، بیدار نمی گردد
چون قصد ندارد او ، هشیار نمی گردد
بیدار نما آنکس ، دارای هدف باشد
خوابیده شود بیدار، اصرار نمی گردد
 

 


چه کنم تا که شوم خرم و شاد و مسرور؟
منم آن کس که به خود بالم و هستم مغرور
من اسیر دل و امیال و هوا می باشم
ای خدا لطف نما بندگی و قرب و حضور

 

 

 

 

هنر آن است که در اوج توان گیری دست
عزت آنست که خدمت بکنی تا جان هست
بنمایی به ضعیفان کمک و خدمت بیش
نشوند در نظرت هم فقرا خوار و پست

 

 


حاکم آنست که از بهر خدا رزم کنند
در رضای احدی بر همگان رحم کنند
در عدالت چو علی حکم کنند بر افراد
به یتیمان و فقیران کمک و عزم کنند

 

 

 


همدلی حاصل یک عمر صداقت باشد
حاصل همرهی و مهر و رفاقت باشد
درک یکدیگر و ترک جدل و خود خواهی
باعث قوت و تحکیم و سعادت باشد

 

 

 

 

این قطار زندگی روزی به پایان می رسد
این سفر کوتاه باشد ، چون به سرعت می رود
هر کسی روزی سوار این قطار خود شود
کس نداند روز پایانش ، چه روزی می شود

 

 

مرنجان هر آن کس که زحمت کش است
بکن تو محبت که زیبنده و دلکش است
نباشد سزاوار لطف و عنایت کسی
اگر خاطی و ظالم و سرکش است

 

 

 


فرصت طلبان حریص و بی صبر و عجولند
مردان خدا حلیم و دارای اصولند
بی صبری و بی عقلی مردان سبک عقل
منجر به هلاکت است وپست و افولند

 

 


قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
گر ظلم کنند ، ذلیل و خوارند و حقیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر

 

 

 


گر ندانی فکر و احساس عزیز و یار خود
کی میسر می شود، بیداری دلدار خود
آشنایی مرتبط سازد تو را با خوی دوست
عشق آسان می کند همراهی پندار خود

 

 

 

عاقلان قبل از عمل فکر فراوان می کنند
عالمان در زندگی کار بزرگان می کنند
خوش بر آن مردم که اهل ذوق و فکر
در امور دنیوی صبری دو چندان می کنند

 


 

چون که پیمانه به سر شد ، اجل می آید
راه حق رو ، که نظر شد ، اجل می آید
تا به کی گرد خود و گرد دگر می چرخی
توشه ای بهر سفر شد ؟ ، اجل می آید
 



گر توانی حافظ اموال هر افتاده باش
تا توانی همدم بیچاره و افسرده باش
مال و اموال یتیمان خوردنی است ؟
گر توانی حامی رنجیده و آزرده باش
 

 


کار نیکو با تامل با تعقل کن تمام
عالمان را علم و تدبیر است در کار و مرام
عاقلان قبل از عمل فکر و تدبر می کنند
فرد نادان پیرو جهال می باشد مدام

 



 



 



 

 



 



 



 



 



 



 

 



 



 



 


 



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

دیوان رباعیات و دو بیتی های مشترک

مفاتیح الحکمه

کلیدهای خوشبختی

(۱۳۹۹)

سراینده

علی رجالی و مهدی میثمی

 

مقدمه

 

 

من سخن گویم روان با دیگران
تا مخاطب پی برد در فهم آن
من نخواهم شهرت و آوازه ای
اجر خود گیرم ز حی بی کران

 


در این مجموعه، سرایندگان قصد دارند، مفاهیم بلند دینی ، عرفانی، اجتماعی و مذهبی را به صورت رباعی و دو بیتی در دو فصل با بیانی ساده و روان برای علاقه مندان و خوانندگان فراهم نمایند.

 

 

 

فهرست مطالب
فصل اول (رباعیات)
۱.اجتماعی
۲.مذهبی
۳.چهارده معصوم

۴خدای متعال

۵.شهدا

۶.عرفانی

۷فروع دین

۸.اولیای الهی
فصل دوم (دو بیتی ها)
۱.اجتماعی
۲.عرفانی
۳.مذهبی
۴.ادبی

 

 

بخش (۱) اجتماعی

 

 

ظلم و جور ناکسان از حد گذشت

آنچه راطی می کنی، شد سر گذشت

این دو روز عمر را دریاب ای بشر

تا کنی فکری،بیاید در گذشت

 

 

دوستی با دوست از حد نگدرد

دشمنی با دشمنان هم بگذرد

چون که روزی گر عیان گردد درون

دوستی یا دشمنی از دل رود

 

 

 

دوستی یا دشمنی دارد حدود

می شود روزی عیان،اسرار زود

سعی کن از خویشتن آیی برون

تا که گویند افرین و صد درود

 

 

 

ای معلم،وارث پیغمبران

بهره مند از سر حق در هر زمان

کیستی تو، صاحب فهم و کمال

رهنمایی می کنی،خلق جهان

 

 

 

 

عقل و ادب و حیا کجا رفت؟

شور و شعف و صفا کجا رفت؟

اخلاق نکو همره دین است

مهر و شفق و عطا کجا رفت؟

 

 

 

تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی

مردار خوری و بی جهت خوار شوی

غیبت اثر وضعی و روحی دارد

با انس به آن، شقی و بیمار شوی

 

 

 

دانی که ز زهر تلخ تر چیست

جز صبر و تحمل عدو نیست

چون صبر کنی ظفر بیاید

پایان شبه سیه، سفیدیست

 

 

 

 

بی کفایت بودن اصحاب کار

موجب افت و سقوط شهریار

گر بود لایق مدیری در امور

می شود بنیان ملت استوار

 

 

 

غم مخور ، ناله مکن، راز مگو

جز خدا، دلبر و دلدار مجو

اکثرا غرق خود وامیالند

راه حق جو و مرو از هر سو

 

 

 

اگر داری تو عقل وعلم و دانش

اگر داری تو صبر و حلم و بینش

چرا بی تاب و نا آرام و حیران

توکل کن ، تو اندر کار و کوشش

 

 

گر بسازی خودبه اخلاق و ادب

زندگی شیرین شود هر روز و شب

چون خروس و کرکس و اردک و مباش

شهوت و پستی برد انسان عقب

 

 

یار یعنی عشق ،هستی ، زندگی

عاطفه ، مهر و وفا ، دلدادگی

همدم خوب و انیس جان و دل

پاک و خالص ، خالی از آلودگی

 

 

 

می شود گفت، آنچه بینی واقعیت

آنچه باشد،می توان گفتا حقیقت

هر چه باشد،آنچه بینی، کی برابر؟

عدل و انصاف است، معیار قضاوت

 

 

 

ارزش زن در وفا و عفت است

ارزش مردان به عقل و غیرت است

ثروت و زیبایی انسان نکوست

لیک ارزش در تعبد ، عصمت است

 

 

 

ارزش مردان ، به حلم و رافت است

ارزش زن در حیا و عصمت است

افتخار هر زنی قطعا بدان

زندگی با همسری با غیرت است

 

 

 

مرد یعنی،هم زبان و هم صدا

مرد یعنی مشعل نور خدا

ارزش مردان به علم و معرفت

مرد یعنی همدم و جانش فدا

 

 

 

گر اهل سلوکی و نیایش با هو

بسیار مخور، فاش مکن ،اندک گو

با اهل خرد ،اهل قلم ، هم ره شو

تا فکر و عمل ، جهت بگیرد با او

 

 

 

 

افسوس که عمر خود به واهی طی شد

افسوس که بی ثمر ، به آهی طی شد

دریاب که هر ثانیه چون در باشد

دوران جوانی ، به تباهی طی شد

 

 

 

رزق پاک و مال باشد گر حلال

نیست اندوه و غم و درد و ملال

می شود فرزند صالح ، متقی

مال بی ارزش بود وزر و وبال

 

 

 

مردان خدا ، به دیدن یار خوشند

مستان به می و صدا و یک تار خوشند

نزدیک مشو به بی خرد در همه حال

افراد شقی ، به ظلم وپیکار خوشند

 

 

 

دانی که هر آن که می رود پیر نگردد

دانی که زمین ، ز خوردنت سیر نگردد

تا جسم من و جسم تو در خاک گذارند

تا جان به تنت هست ، بدان دیر نگردد

 

 

 

بهترین گوهر به زن را همسر است

بهترین همدم برایش ،  دلبر است

حرمت یار و انیس خود بدار

چون قوام زندگی را در بر است

 

 

 

دانی چه کند همسرتان را خوشحال

قدر زحمات وی بدانی همه حال

یک شاخه ی گل هدیه کنی با احساس

تسخیر شود ، اگر دهی قبل جدال

 

 

حقوق زن و مرد دانی یکیست
سرشت زن و مرد خاک دنیست
چرا این همه ظلم در حق زن
خدا ناظری خوب بر هر بدیست

 

 


حقوق یتیمان گرامی بدار
گناه کبیره بود، شک مدار
ببینی جزای خودت روز حشر
نجاتش بده روح خود را ز نار

 

 

 

من پیر شدم از غم دوری و جدایی
از دلبر من ، همدم من ، یار کجایی؟
مخفی ز منی دلبر دیرین و رفیقم
هر جا اثری از تو ، ولی جای تو خالی


 


کی کند بی آبرو یک زندگی
عزت انسان به تقوا ، بندگی
علم و ایمان ، عامل رشد بشر
مانع پستی و هر آلودگی

 

 


تا به کی غیبت کنی بر این و آن
تا بدست آری تو مالی در جهان
مال دنیا کی کند ما را رها؟
حرص دنیا خنجری بر روح و جان

 

 


تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
مردار خوری و بی جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد
با انس به آن ، شقی و بیمار شوی

 

 

تا توانی حسن خود را کن نهان
چون بمانی در سلامت در امان
دشمنان بر تو حسادت می کنند
دوستان گیرند وقت و عمرتان

 

 

 

هر چه دست و پا زنی در جذب مال
نیست جز بدبختی و وزر و وبال
تا توانی وقت خود تقسیم کن
در تجارت پیشه کن کسب حلال

 

 


ای که داری خود نمایی می کنی
نزد این و آن گدایی می کنی
تو گدایی می کنی پیش گدا
در مسیر بد خدایی می کنی

 

 

کار جاهل ظلم باشد ، خود سری است
جاهلان را تکروی و سر سری است
ظلم بر افراد مظلوم و ضعیف
کی نشان قدرت و هم برتری است؟

 

 


مگو راز خودت بر اهل تزویر
محبت کن به اهل علم و تدبیر
به مشتاقان دانش هم بیاموز
به مردم کن تو نیکی بهر تاثیر

 

 


کبر و حسد و کینه کند تار
قلب و دل تو ز نور دلدار
قطع رحم و صوت غنایی
روح تو کند سیه چو کفتار

 

 

زندگی پرخطر و یک سفر است
آدمی رهرو و او در گذر است
قدر خود دان و مکن عمر تلف
آنچه می ماند از او یک اثر است

 


دانی که چه چیز تا نهایت با توست
اعمال نکو تا قیامت با توست
با مرگ روی به عالم دیگر تو
تا مرگ رفیق با محبت با توست

 


فرزند و عیال در جماعت با توست
مردان خدا در کرامت با توست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
در روز جزا ، چون عبادت با توست

 


با پست و مقام ، خود نگیری مردی
با مال و منال ، دست گیری مردی
مردی نبود به ظلم و تزویر و ریا
گر خدمت خالصانه کردی ، مردی

 

 

 


ای تراب تیره ، ای سنگ سرا
جایگاه جسم بی جان ، منتهی
روح ما آزاد گردد بعد مرگ
جان شود آسوده از بند و رها

 

 

 

آن که در دنیا حسادت کرد و مرد
مال و اموال خودش را هم نبرد
بر زمین بنهاد جسم و جان برفت
جان خود را چون اجل آمد سپرد

 

 

تکبر ، تعصب ، به همراه ترس
شود موجب خواری و حزن کس
چو عادت شود خودبزرگی خطاست
شود مانع رشد و تعلیم و درس

 

 


مکن تکیه بر عالم زور و زر
فریبنده شد گردش چرخ دهر
ببین سرنوشت همه مردمان
تو در فکر مال و مقام و گوهر

 

 


بهترین نعمت تو را عقل است و هوش
در مصاف جاهلان باید خموش
تا توانی کن حذر از جاهلان
فاقد فهمند ، بیهوده مکوش

 


 

بهترین پاداش و نیکی در خفاست
گر که بی منت بود کاری رواست
تا توانی در خفا کن کار نیک
آنکه اجرت می دهد ، دانی خداست

 

 


بهترین تاثیر ها در زندگی
در خلوص است و عبادت ، بندگی
پاکی قلب و درون آدمی
موجب آرامش است و رستگی

 

 


بهترین حاکم امیری عالم است
بر دل و امیال خود هم حاکم است
مجری عدل است و دور از هر هوا
در عدالت استوار و قائم است

 

 


قدرت ای مادر بسی بالا بود
شان تو نزد خدا والا بود
هست جنت زیر پایت همچو فرش
اجر مادر بی حد و اعلا بود

 

 

چو خواهی دو دنیا بگردد شکر
تو مشکن دل مادر و هم پدر
نخواهند جز ، حرمت اندکی
دعا می کنند، تا نبینی خطر

 

 


گر تو را باشد تلاشی چون پدر
قدر عمر خود بدانی ای پسر
تا نباشد کار و کوشش در امور
می دهی عمر عزیزت را هدر

 

 

 

 


عمر انسان چون گهر سرمایه است
فرصتی از بهرمان حق داده است
تا توانی معرفت اندوز و علم
طاعت حق بهر تان پیرایه است

 

 

در جوانی علم و ایمان پیشه کن
فهم و استباط قرآن پیشه کن
تا بری در سن پیری بهره اش
گر توانی صبر و احسان پیشه کن

 



اگر خواهی کلام از آل عصمت
سخن از انبیا و راز خلقت
بخوان از شاعران اشعار پر مغز
کند افزون تو را هم علم و حکمت

 

مجلس شادی بی فسق و فجور
رابط قلب است با دریای نور
لیک در محفل اگر گردد خطا
می کند ما را ز یزدان دور دور

 

 


آن بگو از بهر مردم در نخست
کز برای تو همان آید درست
کار مردم را به سان کار خویش
گونه ای انجام ده چون کار توست

 

 


چرا حرص دنیا تو را کور کرد
نبینی خدا را ، زحق دور کرد
تو را می رباید ، دهد آن فریب
مکن تکیه بر آن که دل تور کرد

 

 

 


شادی انسان به درک است در امور
کسب دانش همره فهم و شعور
در پژوهش گر توانی خبره شو
شادی روح و روان باشد ضرور

 

 

 

ظلم بر جان می کند قلبت تباه
بر بدن ظلمی کنی ، باشد گناه
صدمه بر جان چون گناه و معصیت
حق ببیند هر خطا و او گواه

 

 

 


جهل و نادانی ، نهایت ذلت است
علم و آگاهی ، سعادت، عزت است
باعث بالندگی فضل است و علم
موجب رشد و کمال و قدرت است

 

 

ای معلم چشمه ی فیض خدا
می درخشی همچو مصباح الهدی
گنج فضلی و تویی دریای عشق
جان فشانی می کنی ای رهنما

 

 

ای معلم ، ای منادی بشر
مردمان را رهنما و راهبر
کیستی تو ؟ هادی و الگوی ما
صاحب علم و کمالی و اثر

 

 


ای معلم می کنی جانت نثار
تا دهی آموزش و یابی قرار
کاش شاگردان بدانند قدر تو
می نمایی علم و دانش بیشمار

 

 


خانه ی بی مهر ، کی یک خانه است
خانه ی بی عشق ، همچون لانه است
گر شود خانه بنا با مهر و عشق
پایدار و محکم و جانانه است

 


 


تا به کی چرخد زبانت در دهان ؟
دائما غیبت کند بر این و آن
هست تهمت از گناهان کبیر
نیست چیزی در نگاه حق نهان

 

 


هر کسی نالد ز وضع و حال خود
چون بود غافل ز هر اعمال خود
شهوت انسان نمی گردد خموش
چون تنوع می دهد اشکال خود

 

 


به که گویم همه ی قصه ی خویش
تا نگوید دل پر غصه ی خویش
هر کجا می نگرم ، نیست کسی
با خدا گو سخن و گفته ی خویش

 

 


پیشه کن تقوا و زهد و بندگی
در امور دنیوی و اخروی
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی شوکت و بالندگی

 

 


سینه را گنجینه ی آثار کن
مملو از عشق حق و اسرار کن
دور کن افکار و امیال زبون
تا توانی خالی از اغیار کن

 

 


آنچه با خود می بری افکار توست
آنچه می ماند بدان آثار توست
در جهان نیکی بگردد ماندگار
آنچه گردد یاد تو ، ایثار توست

 

 


دست بالا می بری بهر قنوت
لیک در فکر زر و پولی و قوت
این رکوع و سجده و راز و نیاز
باعث رشد و صعود است و ثبوت
 

 

 

توصیه گردد به مردم ، اهل دیر
خدمت و احسان و نیکی ، کارخیر
تا توانی دست محرومان بگیر
ابتدا اقوام و آنگه دست غیر

 

 

 

عزت انسان به تقوا ، بندگیست
موجب صبر و بقای زندگیست
علم و ایمان ، عامل رشد بشر
مانع پستی و هر آلودگیست

 

 


تا به کی غرق گناهی هر زمان
تا بدست آری تو مالی در جهان
مال دنیا را کسی با خود نبرد
حرص دنیا خنجری باشد به جان

 

 

بی میلی ما به کار و اهداف بلند
منجر به خسارت است و آسیب وگزند
عشق است و علاقه همره کار و تلاش
در کسب موفقیت و سود دو چند

 

 

فرد کوشا با توکل با تدبر با امید
حاصل رنج خود از آنها چشید
طعم خوشبختی میسر می شود
هر که با کار خودش آن درنوید

 

 


همدلی نیست بجز نفی درون
نفی امیال خود و حفظ شئون
دادن شخصیت و عفو و گذشت
موجب درک هم و عشق فزون

 

 

 

 

فضیلت با عمل تعیین بگردد
چو زنبور عسل تحسین بگردد
رسالت در عمل باشد نه در حرف
صداقت در عمل تبیین بگردد

 

 


تذکر باعث رشد و فلاح است
که امر و نهی مردم دان مباح است
تذکر می دهد هشدار ما راَ
پدیرای خطا بهر صلاح است

 

 

دوستی با مردمان دارد حدود
می شود افشا حقایق ، گر چه زود
سعی کن یابی خود و پروردگار
تا که گیری آفرین و صد درود

 

 

 

اجر مادر را کسی قادر نشد
او تو را پرورد و خود ناظر نشد
جان خود را می دهد از بهر تو
لیک کودک کاهل و ظاهر نشد

 

 


پاکی زن در عفاف و در حیاست
دور گشتن از گناه و هر خطاست
زهد و تقوا گر کند پیشه زنی
کار او مرضی حق و انبیاست

 

 

 


کمک بر فقیران و اقوام خویش
سفارش شده در روایات و کیش
نما لطف و احسان به درماندگان
بدان می کند رزق و اموال بیش

 

 


بدان همنشینی اهل یقین
سفارش شده بر همه مسلمین
تو را دور می سازد از اشتباه
رفیق فهیم و صبور و امین

 

 


چو آلوده گشتی به کار خطا
نما توبه و رو به سوی خدا
بکن توبه ای چون نصوحا نمود
تو را دور می سازد از هر بلا

 

 


بپرهیز از فاسقان دورو
برو نزد اهل دل و راستگو
بکن دوری از جاهل و بی خرد
منافق بود خائن و زورگو

 

 


تو با مردم مومن و راستگو
که دارند ایمان به یزدان ، بگو
به مردم کنند لطف و احسان خود
بجز ذکر حق ، حرف دیگر مگو

 

 


عبادت دهد حسن خلق و خضوع
تجلی کند در سجود و رکوع
تو بر مردمان تا توانی نما
حمایت ، عنایت ، خشوع

 

 

ای گوهر و نور چشم فرزند
بانی سعادت و رضا ، چند
الگوی منی تو در همه عمر
همواره دهی پدر ، مرا پند

 

 


ای همره و مهربان و ممتاز
ای گوهر پاک و همدم راز
بودی پدر شفیق و آگاه
مهر تو کنم همیشه ابراز

 

 


شیر شیر است ، گر چه باشد در قفس
گرگ گرگ است ، گر چه باشد کم نفس
کی دهد نا اهل تغییر مرام و خوی خود
سخت باشد در صفات و خوی کس

 

 

هرکسی دردی به ما افزود و رفت
غم درون دل فزون بنمود و رفت
ای رفیقان تا به کی ظلم و ستم
هیچ کس دربی به ما نگشود و رفت
 

 


غم و غصه کند عمر تو را کم
تکبر می دهد ارواح ما سم
دروغ است عامل افسردگی ها
بکن کاری که گردد روح مرحم

 

 

 


صبر باشد شاه کلید مشکلات
بی ادب در منجلاب و معضلات
رشد ما در صبر و دراعمال ما
بی ادب کی نوشد از آب حیات

 

 

دوست باشد ، هم زبان و هم نوا
محرم راز و بود مشگل گشا
او بگیرد دست ما در مشکلات
همدم و یار و رفیقی بی ریا

 

 

شفاعت بر عدو و رحم آنان
بود جور و ستم بر بینوایان
به نیکان کن شفقت ، مهربانی
رضای حق بود احسان چندان

 

 


گر ظلم کنی به ناتوان ، نامردی
گر خدعه کنی به این و آن ، نامردی
افتاده به چاه ، گر توانی دریاب
آزرده کنی تو دیگران ، نامردی

 

 


گر غره شوی و خود پرستی ، پستی
گر ظلم کنی و خود بگیری ، مستی
زنده است بشر ، به نیکی و حسن عمل
گر جور شود و خود ببینی ، سستی

 

 

 

زیبایی ما به صورت و چشم که نیست
پر کردن ذهن از شک و خشم که نیست
زیبایی ما به پاکی روح و روان
جراحی نابجای ما رسم که نیست

 

 


هستی ما از خدای اکبر است
چند وقتی از طریق مادر است
حق تعالی می دهد از روح خود
رشد ما تدریجی و آن اظهر است

 

 


در راه ادای حج خود کشته شدند
در مهلکه از فرط عطش کشته شدند
حجاج گرفتار و سراسیمه ز حصر
مهمان خدا اسیر و سر گشته شدند

 

 

 


با مال و مقام ، خود نگیری ، مردی
با ثروت خود ، دست گیری ، مردی
ارزش به مقام و ثروت و زور که نیست
در اوج توان ، سر چو به زیری ، مردی

 

 


بدان دنیا چو بحری پر ز طوفان
تلاطم دارد و آسیب و خسران
به مقصد می رساند کشتی عشق
اگر داری تو صبر و عقل و ایمان

 

 

آدمی پنهان شود زیر زبان
لب گشاید می کند آن را عیان
گر بخواهی معرفت ، هشیار باش
این زبان شمشیر جان است و روان
 

 


این مسافر کی به مقصد می رسد
تا دمی کو دل بر این دنیا نهد
این قطار زندگی دارد هدف
کس نداند کی به آخر می برد
 

 


این مسافر ترک دنیا می کند
دائما با یار نجوا می کند
تا شود آماده از بهر عروج
در سفر او سیر عقبی می کند

 

 

 


هم دلی از هم زبانی بهتر است
همرهی را موجب و آن مهتر است
این زبان همسان شمشیر دو لب
گاه می گوید سخن گه خنجر است

 

 


باز در این چرخ زمان حال ما
گشته اسیر دل و امیال ما
یار نما لطف خودت بر حقیر
کن تو عطا عشق به احوال ما
 

 


نفس باشد موریانه ای بشر
ذره ذره دل جود تا مغز سر
می کند نابود ما را از درون
تا توانی کن تبری و حذر

 

 


مکن تکیه بر عقل تنها بشر
شود موجب کبر و اندوه و شر
اگر عقل تنها شود رهنما
نبینی تو حق را ورای نظر

 

 


مکن تکیه بر مال و زور و نفر
ز آنها نما دوری و کن حذر
شوی خوار ، گر تکیه بر آن کنی
بود سخت این امتحان بر بشر

 

 


خاک گردد باعث ایجاد ما
قوت ما از خاک و آب است و هوا
می برند ما را نهایت سوی خاک
تا توانی توشه بر ، در آن سرا

 

 

 

 

چو خواهی که دنیا شود پر ثمر
تو مشکن دل مادر و هم پدر
نخواهند چیزی بجز احترام
دعا می کند بر تو با یک نظر

 

 


کسب علم و معرفت کن ای بشر
لذتش بینی اگر گردی ظفر
گر کنی کار و تلاشی بهر آن
تو بیابی در و الماس و گهر

 

 


کودکان مسرور با چرخ و فلک
می روند بالا و پائین تا فلک
عشق بر دنیا بسان آن بود
عشق یزدان خالی از ریب و کلک

 

 


محبت گر کنی بر مردمان چند
سپس آنان شوند همراه و در بند
حقارت موجب دوری و زشتی است
بکن دربند را مسرور و خرسند

 

 

زندگی بازی است در کون و مکان
سرنوشت ما بود سری نهان
هست مخفی مرگ ما در زندگی
کس نداند ابتدا وختم آن

 

 


زندگی سرشار از برد است و باخت
گاه بر وفق و گهی با ما نساخت
زندگی بازیست در دنیای دون
گاه شیرین و گهی بر ما بتاخت

 

 


خوشا آنان که دل را زنده دارند
درونی از نشاط و خنده دارند
بسوزاند دل مرده ، چه دلها
بدا آنان که جانی مرده دارند

 

 


بهترین آئین و رسم کم نظیر
عید پاکی ها و جشنی دلپذیر
در کنار شادی و شور و سرور
بس چه اهداف بلند و بس خطیر

 

 

 

حاجت خود را بیان کن هر کجا
با توسل با نیایش یا دعا
تا توانی چیره شو بر خویشتن
حق بود آگاه از امیال

 


از جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
ریشه در نفس است و هم کبر و حسد

 

 

 

کینه و جور و ستم بر دیگران
جهل و نادانی و کبر خود سران
جملگی محصول بی تقوایی است
لقمه باشد منشا آثار آن

 


هر که دارد حکمت و علم و یقین
نیست او را درد و اندوه و حزین
لقمه ی پاک است ، تخم فضل و جود
تخم آن کارد به جانش چون زمین

 


تا سخن مخفی بود کتمان ماست
گفتن بی جا بلای جان ماست
تا توانی در بیان اندیشه کن
گر ادا شد بی جهت ، خسران ماست

 

 

 


من سخن گویم روان با دیگران
تا مخاطب پی برد در فهم آن
من نخواهم شهرت و آوازه ای
اجر خود گیرم ز حی بی کران

 

 

 

سفیدی مظهر پاکی دلهاست
سیاهی دل از کبر و خطاهاست
گل نسرین سفید است و دل انگیز
بود خوشبو و پرعطر و چه زیباست

 

 

بخش (۲) مذهبی

 

اگر خواهی حدیث از آل عصمت

اگر خواهی سخن از علم و حکمت

بیا بشنو رباعی های پر مغز

شود روح و روان با دین در الفت

 

 

از بهر نجات و دفع شیطان

ایمان و عمل به شرع و قرآن

منجی بشر ز جهل باشد

تقوا و عمل به حرف یزدان

 

 

 

گنه بر اهل دل راهی ندارد

دلیلی غیر خود خواهی ندارد

گنه را چون نجاست می توان دید

لذا خوردن از آن جایی ندارد

 

 

 

از هزاران یک نفر با معرفت

مابقی اندر گناه و معصیت

خوش به حال عارفان و اهل دل

در جوار ربشان تا آخرت

 

 

 

آرامش آدمی ز  دین است

اخلاق نکو،ورا نگین است

عقل و ادب و حیای انسان

ناجی بشر ز مکر و کین است

 

 

خوشا آنان که در راه ولایت

رها کردند جان و مال و ثروت

برای حفظ دین و راه یزدان

گدشتند از زن و فرزند و مکنت

 

 

 

عبادت چون غذای روح و جان است

ادایش روز و شب قوت روان است

بریدن از خود و طی کمالات

نجات هر کسی مرهون ان است

 

 

 

ره آورد شب قدر است قرآن

بود میراث احمد این گلستان

زبهر عاشقان آب حیات است

به کام مومنان شهد است فرقان

 

 

 

چون گنه آید زداید جان تو

گر اجل آید بگیرد جان تو

هر گنه ضایع کند روح تو را

با نیایش کی بمیرد جان تو؟

 

 

 

نماز با ولایت روشنایی است

وصال کردگار و دلربایی است

ولی را جانشین کرده خداوند

اطاعت از ولی کاری الهی است

 

 

 

حرص و حسد و غرور فرجام

نابود  کند تو را سر انجام

با ترک گناه و حفظ تقوی

آزاد شوی ز بند و هر دام

 

 

 

کار انسان در دو جا یکسان بود

کودکی و پیریش همسان بود

خوش بر آن اهل سخا و معرفت

توشه ای دارد ، که آن احسان بود

 

 

 

نماز شب چو خوانی در دل شب

دل و چهره شود نورانی از رب

خداوندا بده توفیق ما را

بخوانم یار خود را با دل و لب

 

 

توحید و نبوت سبب حفظ حیات

قرآن و معاد موجب رشد صفات

حق است و حقیقت سبب رشد بشر

اسلام و شریعت همه جا راه نجات

 

 

سی روز گذشت و عید فطرت آمد

پاکی ز گناه و ترک ظلمت آمد

آلودگی از روح و روان رخت ببست

شادی و سرور بی نهایت آمد

 



گلی دارم چو قرآن توی خانه
که دارد حاصلی خوشبو دو گانه
گلاب و عطر باشد حاصل آن
عمل با فهم آن باشد نشانه

 

 

دین به معنای اطاعت از خداست
چون عمل گردد بدان مشکل گشاست
دین بود مجموعه ای از وحی حق
شکر معبودی که تنها او سزاست

 

 

 


عبادت آب و عاشق همچو ماهیست
جلای روح و آن نور الهیست
عبادت بی عمل ، حرف است تنها
نجات آدمی عشق خدائیست

 

 

عامل بدبختی و رنج و بلا
ریشه دارد در نگاه ما ولا
در زمان جاهلیت خود گواه
منجی مردم فقط دین خدا

 

 


آدمی را دین به بالا می برد
در بهشت و نزد مولا می برد
دین برد ما را به سوی کوی دوست
از زمین تا عرش اعلا می برد

 

 


همه عالم کتاب هو باشد
این کتاب جستجو باشد
لیک قرآن کتاب مکتوب است
برگ برگش پیام او باشد

 

 


از برای فهم و درک آیه ها
در مثال آید بیان هر ندا
آیه ها تفسیر گردد توامان
تا بفهمی حرف والای خدا

 

 

بهترین جا در مساجد ابتداست
هست آن محراب و جای اولیاست
شد علی هم غرق خون در سجده گاه
بهترین سالک به پیش کبریاست

 


 

خانه ی حق، قبله گاه مسلمین
بهترین معبد، برای اهل دین
اولین خشکی دنیا مکه شد
از برای طوف یزدان در زمین

 


آرامش آدمی ز دین است
اخلاق نکو ورا نگین است
عقل و ادب و حیای انسان
ناجی بشر ز شر و کین است

 


مسلمانان کنند یادی ز یزدان
به هنگام تولد ، ذکر سبحان
اذان در گوش فرزندان بخوانند
اذان را اذن حق بر درگهش دان

 

 


دانی که چه چیز تا قیامت با ماست؟
اعمال مفید در کرامت با ماست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
چون سود برند ، بینهایت با ماست

 

 


فرزند و عیال در جماعت با توست
مردان خدا در کرامت با توست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
در روز جزا ، چون عبادت با توست

 


معرفت همراه ایمان و شعور
همره انسان بود تا قعر گور
آدمی با عقل تنها ناقص است
وحی کامل می کند اسرار دور

 

 


با ترک گنه روح و روان شاد شود
با ذکر خدا امید ما یاد شود
اعمال بد و خوب همه گردد ثبت
با هر گنهی اجر تو بر باد شود

 

 

مومنین را نیمه شب باشد قرار
صحبتی با خالق لیل و نهار
تا کنند راز و نیایش با خدا
فرصتی باشد به نزد کردگار

 

صبر و ایمان و کمک بر دیگران
هر سه باشد از صفات صادقان
صبر انسان بر مصائب در امور
مرتفع سازد موانع را چنان

 

 


این جهان با بندگی از آن ماست
عاشقش گشتی بلای جان ماست
گر گرفتار و شدی مجذوب آن
بی نهایت باعث خسران ماست

 

 

هست دستور العمل ، احکام دین
گر شود اجرا ، نباشد فقر و کین
دین کند بیمه تو را در زندگی
تا نماند فقر و بدبختی ، حزین

 



حق کودک بر پدر چندین بود
ازدواج و نام و درس دین بود
هست فرزند نکو بس افتخار
موجب آرامش و تحسین بود

 

 


دین احمد بی ولایت ابتر است
بعد احمد آیت حق حیدر است
امر حق در حج آخر داده شد
حکم مولا از خدای اکبر است

 

 


ای محمد نور چشم انبیا
مظهر احسان و ایمان و عطا
مشعل توحیدی و صاحب کمال
آخرین دین خدا کردی به پا

 

 

 

چون گنه قلب تو را تسخیر کرد
ذکر حق کی بر دلت تاثیر کرد ؟
هر که نفس خویش را درمان نمود
در مرام و مشی خود تغییر کرد

 

 


ره آورد شب قدر است قرآن
بود میراث احمد این گلستان
کتاب معرفت ، سر چشمه ی نور
کند عالم رها از جرم و خطران

 

 

شیعه یعنی مخزن اسرار حق
واله و دیوانه ی دیدار حق
در نیایش باشدش همچو علی
او بخواند دائما اذکار حق

 

 


عشق شیعه بی حد و بی انتهاست
جان نثار خط سرخ مرتضاست
شیعه باشد در صراط مستقیم
هر که بی مولا بود راهش خطاست

 

 

 

در مکتب و مذهب الهی
عشق است و امید ، گر تو خواهی
ایثار و شهادت است و عرفان
مسرور شوی به قرب و جاهی

 

 


وقت هجرت می رسد اندیشه کن
در جوانی زهد و تقوا پیشه کن
تا که گردد بهر تو سرمایه ای
گر توانی روح و جان را بیمه کن

 

 

 


بشنو از اهل یقین و معرفت
نی ز هر بیگانه و شیطان صفت
بشنو از قرآن و عترت راه و رسم
راه ایمان و سعادت ، مغفرت

 

 

از مسیر حق جدا گشتن خطاست
سرکشان را عاقبت رنج و بلاست
همره انسان بود اعمال او
سرنوشت خاطیان شوم و سزاست

 

 


عامل کسب کمال و معرفت
دور گشتن از گناه و معصیت
گر شود پیشه ره افراد پست
نیست ما را در قیامت منزلت
 

 

 

رهزن ایمان تو اعمال توست
همره روز جزا افعال توست
آنچه کشتی ، می کنی آن را درو
گر نباشد توشه ای ، اشکال توست

 

 


برزخی حائل میان مرگ و حشر
چون برون آیی از این دوران و حصر
دان قیامت سر رسد با اذن رب
می شود وقت حساب و روز جبر

 

 

روز فصل آید شود گاه حساب
تو ببینی هر عقاب و هر عذاب
گر شوی نادم، نباشد فرصتی
تا توانی در جوانی کن ثواب

 

 


گر چه شیطان هوس را بنده ام
نزد این و آن بسی پوشانده ام
ای خدا افشا مکن اعمالمان
من به پیشت نادم وشرمنده ام

 

 


گر چه من غرق معاصی گشته ام
می کنم عصیان و عاصی گشته ام
نامه ام پر باشد ار انواع جرم
از عقوبت کی خلاصی گشته ام


 


اگر خواهی سخن از علم و حکمت
نجویی جز سرای اهل عصمت
طبیب جان و دل باشند آنان
شود روح و روان سرشار نعمت

 

 

ای اهل گناه و معصیت برگردید
بر راه خدا و عافیت برگردید
از بهر فرج دعا و او را طلبید
بیهوده مرو، که عاقبت برگردید
 

 



آن جهان با جنتش افسانه نیست
جای نااهلان در آن کاشانه نیست
روضه ی رضوان بود جای نبی
جای هر نالایق و بیگانه نیست

 

 


بهترین اعمال ما ، دانی که چیست؟
جز عبادت نزد حق ، چیزی که نیست
این عبادت ها همه سازندگی است
از برای بندگی و رشد و زیست

 

 



 

قلب پاک و روی باز مومنان
جملگی باشد صفات سالکان
مومنان انفاق دائم می کنند
مردمان خوشحال از اعمالشان

 

 


صبر و ایمان ، همره علم و یقین
مومنان دارند ، صفاتی اینچنین
باحیا و اهل تدبیر و گذشت
زهد باشد از مرام مومنین

 

 

 

گناهان می شود با توبه معدوم
رذالت می کند ، الطاف مختوم
کند حسن عمل را ضایع غیبت
شود عقلت بدست خشم مسموم

 

 


چون قیامت گشت وشد محشر به پا
شد فراخوانی به دستور خدا
زنده گردد مرده با امر نبی
دان خدا قادر به احضار شما

 

جمعی به دعا و ذکر و عصمت
خواهان کمال و علم و حکمت
جمعی که دچار غفلت و جهل
دنبال مقام و پول و شهرت
 

 


حسادت بدترین خوی و مرام است
بدان کار سفیهان و عوام است
بود سر چشمه ی کبر و گناهان
زدن خنجر به روح و جان حرام است

 

 


گلی دارم چو قرآن توی خانه
که نقشش بر بشر باشد دوگانه
گلاب و عطر قرآن بی عمل نیست
چو فهمی عطر آن بویی ، نشانه

 

 


با مثال آید کلام کبریا
از برای فهم و درک آیه ها
می شوند تفسیر آنها توامان
تا بفهمی حرف والای خدا

 

 

 

 

سیرحق دارد مسیری دلربا
با قبول دین و ایمان بر خدا
گر یقین پیدا شود در معرفت
نیست شکی در وصال و در لقا

 

 


شیعه یعنی استقامت در نبرد
در نبرد حق و باطل همچو مرد
این بود آئین و رسم شیعیان
حق مظلومان ستادن ، فرد فرد

 

 


اگر عشقی بود آن عشق والاست
چو شیعه افتخارش مهر مولاست
اگر یادی شود بهر ولایت
شفای باطن و بیداری ماست

 


ای محمد مظهر خلق کبیر
حکم حق جاری نمودی در غدیر
تا دهد مولا تداوم راهتان
صاحب حمد و مقامی بی نظیر

 


به معراج چون می رود مصطفی
ببیند حقایق ، چو عرش خدا
زبان خدا با محمد علی است
نبیند خدا را نبی در سما

 

 

چو پیمانه پر شد ، اجل می رسد
نداری تو فرصت ، زمان می رود
اگر می توانی تو دریاب عمر
که شاه و گدا را ملک می برد

 


هر که استغفار از یزدان نمود
موجبات رحمت و غفران نمود
حق پذیرد توبه ی افراد را
هر که آن را با دل لرزان نمود
 


رفاه ما بود در کسب ثروت
کمال ما بود در علم و حکمت
توسل بر ائمه ره گشائیست
طلب کن از خدا نور ولایت

 

 

 


آدمی را دین و ایمان و یقین
می نماید متقی ، خالی ز کین
گر بود با فهم و ادراک و شعور
می شود با ارزش و دری ثمین

 

 




 

روح ما همسان زنبور عسل
گر نباشد گل ، ندارد ماحصل
معرفت باشد ، همانند گلی
کسب آن کن با ریاضت با عمل

 

 

سرای فاسقان در این مکان است
بهشت و دوزخ ما ، دان نهان است
اگر خواهی تو جنت در قیامت
بدان آن کسب تقوا در جهان است

 

 


افتاده به چاه گر توانی دریاب
مردان خدا قلیل و دری کمیاب
تدبیر نما به مشکلات مردم
تحقیر مکن ، اگر نداری اسباب

 

بخش(۳) چهارده معصوم

 

 

آثار ظهور، یک به یک پیدا شد

مکر و دغل فتنه گران افشا شد

مرگ ملک و شاه عرب عبدالله

جنگ یمن و شام و حلب بر پا شد

 

 

 

شهادت موجب احیای افکار

حقیقت دیده گردد نزد اغیار

علی گوید که فزت و رب کعبه

کند خوشبختیش ابراز و اظهار

 

 

 

 

ای محمد، مظهر خلق کبیر

حکم حق جاری نمودی در غدیر

خلق را منجی و هادی گشته ای

صاحب حمد و مقام بی نظیر

 

 

 

حسین و کربلا و خون یاران

گلستانی بود در شوره زاران

عجب شوری به عالم کرده بر پا

ولی و مقتدای جن و انسان

 

 

 

بر پرچم سبز آل احمد

بنوشت کلام حق محمد

جز حق نبود توان دیگر

این است کلام حی سرمد

 

 

سلام بر اهل بیت و بر محمد

کند رزق تو را افزون و بی حد

کند یاد نبی و آل او را

هر آن کس بر نبی آن را فرستد

 

 

 

بر خاتم انبیا محمد

بفرست درود خود به احمد

بر نور رسل ولی مطلق

بفرست سلام خود مجدد

 

 

مهدی بیا که حق هویدا شده

زنده جهان از دم عیسی شده

منتظران عاشق و مجنون شدند

وای که پر مفسده دنیا شده

 

 

 

هر که زهرا را کند الگوی خویش
در جلال و مرتبت باشد به پیش
جای او اندر سرای کبریاست
نیست در دل غصه و ذهنش پریش

 

 


فاطمه کفو علی ، مرآت حق
فاطمه خود آیتی از ذات حق
او بود دردانه ی ختم رسل
فاطمه خود مبدا اثبات حق

 

 

 

با آمدن علی چه غوغایی شد
از فرط خوشی چه شور والایی شد
هر پیر و جوان به شوق بیعت رفتند
دعوت ز علی به شکل یکتایی شد

 

 


ای صاحب امر و صاحب عصر و زمان
ای مالک یوم و مالک کون و مکان
تا کی ز فراق تو بسوزد دل ما
ای مظهر عدل و منجی پی و جوان

 

 

ای مالک امر و ای طبیب دل ما
ای مظهر عدل و صاحب عصر و رجا
با آمدنت بهار عشق آید و شوق
ای منجی و ای حبیب ما در همه جا

 

 

پیغمبر ما سفیر دین است
منجی و ولی مسلمین است
پیغمبر ثانوی بود عقل
این هدیه به انس و بهترین است

 

 

 


عدو می گفت مولا بی نماز است
جدا از دین و دنیا و نیاز است
علی شد غرق خون در خانه ی حق
شهادت در حرم گویای راز است



سوره ی مخصوص زهرا کوثر است
دشمن زهرا شقی و ابتر است
عمر او کوتاه بوداست و مفید
هم شفیع مردم است و اطهر است

 

 

پیغمبر ما معلم اخلاق است
او در دو جهان شفیع و در آفاق است
اسلام بپاست تا قیامت برسد
در گسترش اصول دین خلاق است

 

 


حسین و حسن سبط نور خدا
دو چشمان پیغمبر و مرتضی
بهمراه زهرا و احمد همه
بباشند اعضای آل عبا

 

 


السلام ای ضامن جان از گزند
حافظ آهو ز صیاد و کمند
ای که هستی منجی کون و مکان
می رهانی مردمان از رنج و بند

 

 

 


گفت احمد ، جنگ با امیال خود
سخت تر باشد ز پیکار احد
گر مهار نفس خود گیری بدست
عامل گستاخی و مستی نشد

 

 

آخرین حرف نبی بر مسلمین
در خصوص امر حق و جانشین
در غدیر خم بیان کرده نبی
تا نگردد شبهه و حرفی زمین

 


 

ای که هستی چون صدف دری نهان
انتظار شیعیان ، فخر جهان
در فرج تعجیل کن ، والا امام
پس برآور حاجت پیر و جوان

 

 

 

نان و نمک و فدک ، غم زهرا نیست

در مکتب او دغدغه ی دنیا نیست

گمراهی و دوری از ولایت باشد

اخذ فدک و حکومت مولا نیست

 

 

 

نور چشم مصطفی دارد هدف
تیر باران می شود از هر طرف
می کند احیا رسالت را حسین
از برای عدل و ایمان و شرف

 

 


چون خدا وعده نموده بر ظهور
او بیاید،گرچه باشد دور دور
تا کند دین خدا را ، بار دیگر منجلی
او گلستانی به پا دارد ز نور

 

 

ای رضا ای مظهر عدل و شرف
تو نداری جز رضای حق هدف
وادی طوس از وجودت گلشن است
صادق و پاکی و دری در صدف

 

 


چو در خون غوطه ور گردید مولا
شهادت شد نصیب عشق والا
ندای فزت و رب الکعبه سر داد
بر آمد ناله اش تا عرش بالا

 

 


چونکه زهرا هست الگوی زنان
در مرام و پوشش و درک زمان
گر تاسی بر حجاب وی شود
می توان گفتا که در گشته نهان

 

 

 


گفت پیغمبر به زهرا این سخن
در خصوص امر حق بر مرد و زن
کاهلی اندر نماز و وقت آن
موجب رنج و بلای جان و تن

 

 

فاطمه کفو علی همتای نور
او نشد تسلیم نا اهلان به زور
نور هستی در دو عالم فاطمه
الگوی تقوا و ایثار و حضور

 

 


فاطمه دخت نبی مرآت حق
فاطمه خود آیت اثبات حق
او بود دخت نبی همرنگ نور
فاطمه خود باعث میقات حق

 

 

 

دوریش سخت و بسی جانکاه است
اذن حق را همگی دلخواه است
حجت حق ز پس پرده برون می آید
روز موعود و وصال و جاه است

 

 

 


حسین و کربلا و خون یاران
گلستانی بود در شوره زاران
ببستند آب را با فرط پستی
گل لاله به نیزه در گلستان

 

 


شیعه خطش ، خط شاه کربلاست
سجده گاهش خاک پاک نینواست
مکتبش عشق و معلم بی سر است
مقصدش قرب خدا و کبریاست

 

 

 


چو آمد ز زهرا به دنیا حسن
بدادست یکتا گوهر ذوالمنن
نکو کودکی صورتش قرص ماه
هدایت گر خلق و هر انجمن

 

 


حسین و حسن همچو یک گوهرند
چو یک نور واحد ز یک پیکرند
هدف هر دو را قرب یزدان بود
دو چشمان زهرا و پیغمبرند

 

 


شد ماه ، مبارک ، ز قدوم مه طاها
آمد به جهان اسوه ی تقوا و سخایا
او هست حسن مظهر احسان و فضیلت
روشن به جهان شد ، رخ آن رهبر والا

 

 

 

آورده به عالم گهری دخت پیمبر
او زاده ی زهرا بود و شافع محشر
در روز قیامت حسن حامی امت
او پاره تن احمد وهم صاحب کوثر

 

 

شد مهیا بهر حج روح خدا
تا کند حکم خدا را او ادا
حج خود را وانهاد آن ماهرو
مکر دشمن شدعیان و برملا

 

 


می رود از خانه سوی کربلا
تا دهد درسی به ما در نینوا
درس او آزادگی و عزت است
دین حق را بیمه سازد هر کجا

 

 

 


دست حق دانی چه باشد ؟ در کجاست؟
در ید و بازوی مولا مرتضاست
دست حق بالای هر دستی بود
قدرت مولا به اذن کبریاست

 

 


از نبی اموز آداب و سنن
پیروی کن در مرام و در سخن
چون نبی باشد امام و مقتدا
تابعیت از نبی کن دائما

 

 

تابعیت از علی و مصطفی
همچو قرآن هست مصباح الهدی
می برد بالا تو را همواره عشق
پیروی کن از خدا و اولیا

 



عشق و صفا جمله عنایت شده
پرتو فشان نور ولایت شده
مهدی بیا که حق نمایی عیان
آمدنت شرح و روایت شده

 

 

 


علی شد غرق خون با ضرب شمشیر
بود آن هم زمان با شام تقدیر
علی در بهترین شب خورده ضربت
شهادت بهترین پاداش شبگیر

 

 



قیام آیت مبین به پا شود
دشمن مر تضی علی فنا شود
وارث آل مرتضی کند ظهور
قسط و عدالت علی ادا شود

 

 


به دنیا آمد آن نور الهی
درون کعبه با اذن خدایی
امیر مومنان از خانه ی حق
وجود پاک و والای ولایی

 

 


هم وجودت مظهر عشق است و شور
هم رخت شمع شبستان پر ز نور
ای ز رویت شمس رخشان ، مشتعل
کی رسد وقت ملاقات و ظهور ؟

 

 


تا به کی اشکم روان ، همسان ابر
از غمت لبریز گشته ، جام صبر
شعر هجرت را سرایم مهدیا
می رسد روز فرج ، ای بی خبر

 

 

 

چه خوش گفت مولا علی این پیام
خدا می دهد رزقتان روز و شام
مخور غصه و غم به دوران عمر
کفیلت شود هم خداوند تام

 

 

گل میعاد ما را چارمین است
ولی و حافظ قرآن و دین است
امام مسلمین و عبد یزدان
دعاهایش صدای مومنین است

 

 


گل یاس است خوشبو و معطر
بود دخت نبی زهرای اطهر
به دنیا آمد آن نور دو عالم
دو چشم مصطفی و یار حیدر

 

 


گل نر گس ، امام مسلمین است
ولی و مقتدای عالمین است
کند دنیا گلستانی ز انوار
امید شیعیان و اهل دین است

 

 


گل لاله ، شهید کربلا بود
سرش اندر تنور و نیزه ها بود
امام و مقتدای جن و انسان
حسین ابن علی خون خدا بود

 

 


به شعبان المعظم شد شکفته
گلستانی ز انوار نهفته
سه نور عالم هستی بیامد
بود میلاد و ایام خجسته

 

 


علی در بهترین شب خورده ضربت
بدست جاهلی در بند شهوت
علی شد غرق خون با ضرب شمشیر
عدو در سجده زد بر فرق حضرت

 

 

 


چون بیاید مهدی صاحب زمان
عدل خود جاری نماید در جهان
باز گرداند حقوق هر کسی
او بگیرد حق مظلومان چنان

 

 

 

 

شب قدر است و ایام عبادت
به خون آغشته شد راس ولایت
رسد بر آرزویش شخص حضرت
علی خواهان حق است و شهادت

 

 

دعا کن بر فرج بهر عدالت
که مهدی آید آن روح ولایت
خداوند احد وعده نموده است
قیام بی نظیری تا قیامت

 

 

 

ای وجودت گنج لطف سرمدی
آخرین منجی ز نسل احمدی
کی برآری راه یزدان با قیام
در شهامت در لیاقت ، بی حدی

 

 


مرهم دلهای محزون و پریش
در رحم گوید سخن با مام خویش
عالمی در انتظار قائم آل نبی
تا شود احیا کلام وحی و کی
 

 


آخرین حجت ولی اعظم است
او که بر جمع ائمه خاتم است
در یم عشقش همه طاهر شدند
منجی و نور هدی در عالم است

 

 


آخرین وارث امام غایب است
او که بر جمله امامان نایب است
می کند اجرا عدالت در جهان
دین حق احیا و آن را طالب است

 

 


از وجود مهدی نور الهدی
می شود عالم پر از نور و صفا
بیرق ختم رسولان در کفش
تا کند دین خدا را او به پا

 

 


شیعه عشقش بر علی مرتضاست
عشق او مملو ز شور است و صفاست
جان نثاری می کند از بهر دین
آن تجلی در قیام کربلاست

 

 


 


شیعه اخلاقش بری از هر خطاست
از خشونت های نفس دون رهاست
پاک باشد از ریا و ریب و رنگ
مکتب او از علی مرتضاست

 

 


شیعه یعنی راس خونین در حرم
جانفشانی بر خدای ذوالکرم
می خورد ضربت بدست جاهلی
می دهد انگشتری را از کرم

 

 


شیعه یعنی استقامت در نبرد
وسوسه او را جدا از حق نکرد
در ره یزدان مقاوم بود و سخت
حق مظلومان بگیرد همچو مرد

 

 


آخرین نور نبوت مصطفاست
اولین برج ولایت مرتضاست
منجی عالم ز گمراهی شدند
آخرین حجت ز خیل انبیاست

 

 


دین حق در روز خم تبیین شده
مظهر زهد و وفا تعیین شده
بعد احمد مرتضی باشد امیر
در چنین روزی ، جهان آذین شده

 

 


ولایت دین احمد را عمود است
چو سدی پیش افکار جمود است
مسلمانان علی را اسوه گیرید
که این فرمایش رب ودود است

 

 

 


گشاینده باب ایمان علی است
علی عابد و مقتدا و ولی است
کند جان فدا در همه عرصه ها
بدان دشمنش جاهل و هم شقی است

 

 

 

چو در خون غوطه ور گردید مولا
از این دنیا رها و گشت والا
ندای فزت رب الکعبه سر داد
رود او ناله اش تا عرش بالا

 

 


ما شیعه ی آل مرتضی می باشیم
دنباله روی راه ولا می باشیم
هر چند که دشمنانمان ظلم کنند
ما شیفته ی آل عبا می باشیم

 

 


با آمدنت ، جهان گلستان گردد
آزاد بشر ، ز شر شیطان گردد
یاد خوش تو ، به دل دهد آرامش
خوشبختی ما ز لطف و احسان گردد
 

 


ای کاش که صاحب الزمان می آمد
فرمان خدا توامان می آمد
آوای انالحق بشود عالم گیر
منجی بشر و مردمان می آمد

 

 


ای کاش ، که ظلم و جور برچیده شود
طومار ستم ز بیخ پوسیده شود
با امر ولی و صاحب عصر و زمان
عدل و شفقت به پا و هم دیده شود

 

 


با آمدنت دلم صفا می یابد
خنده به لبان بینوا می آید
با آمدنت جهان گلستان گردد
باران امید خوشنوا می بارد

 

 


خون به دلم ، ای مه تابان من
رو بنما ، ای شه خوبان من
دیده ی ما منتظر روی دوست
رخ بنما ، ای بصر و جان من

 

 

بی قرارم ، بلکه بینم من ظهور
حاجیان را می کشند، اصحاب زور
خود نما ،ای صاحب لطف و کرم
کی شود آری تو شادی و سرور

 

 


 
ای کاتب وحی و نور قرآن
ای مظهر زهد و قرب یزدان
در وصف علی نمی توان گفت
او جلوه ی حق به عرش و بستان

 



عشق و گریه می برد ما را جنان
هر یکی دارد اثر بر روح و جان
گریه کن اندر مصیبت بر حسین
تو ندانی لذت اشک و فغان

 

 



در عالم دنیا چو نبی پا ننهاد
در خلق و منش، همچو کسی پاننهاد
کعبه بشکافت تا علی پا بنهد
از کعبه ی حق همچو علی پا ننهاد

 

 

 

بخش(۴) خدای متعال

 

ناجی یوسف شدی در قعر چاه

بعد از آن او شد عزیز مصر و شاه

تو خدایی می کنی و ما دغل

بنده ات بالا بری با عز و جاه

 

 

الهی سینه ای ده پر ز حکمت

بیابم حکمت و اسرار خلقت

ندارم جز خدا، ورد زبانم

زبانی ده که گویم شکر نعمت

 

 

 

سزاوار ستایش در جهان اوست

بقا مختص ذات حق بود دوست

نماز موت خوانند، در نهایت

اذان در گوش کودک ها چه نیکوست

 

 

 

ایمان و یقین لقای  جان و دلها

افزون ز گوهر،صفای دل را پیدا

هر کس که دلش کعبه ی حق می گردد

اندر دو جهان شفیع او بی همتا

 

 

الهی به لطفت، جهان آفرین

هدایت نما،خلق را در حزین

مرا در دو عالم طریقت نما

خداوند جان و خدای زمین

 

 

 

الهی گشته ام دیوانه و مست

به خلوت می روم در  گوشه ای پست

دمادم می کنم من آه و ناله

خدایا دلبر دیرین، کجا هست؟

 

 

 

الهی بده بنده را علم و دین

تحمل کنم بی وفایی کین

کنم بندگی و اطاعت ز رب

شناسم خداوند جان آفرین

 

 

 

الهی به شب زنده داران تو

که جز تو نخواهند یاران تو

نما لطف بسیار بر بندگان

کند بنده ات شکر احسان تو

 

 

 

الهی به آه اسیران و بیچارگان

تحمل عطا کن بر این بندگان

گرفتار ظلمند در این جهان

فقیران و پیران و درماندگان

 

 

 

این عزت و شوکتی که داریم

از پرتوی نور حق بدانیم

از حافظ خود، خدا طلب کن

زیرا که ضعیف و ناتوانیم

 

 

 

 

دانی که چرا خدا تو را داده شعور

حق داده تو را عقل و خرد بهر امور

تا روح و روان شود مهیای صعود

من معتقدم، خدا علیم است و صبور

 

 

 

دانی که بود امید ما در دو سرا

نور ازلی و نور یزدان همه جا

در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار

دانی که بشر اسیر نفس است چرا؟

 

 

 

دانی که جهان در اختیار است تو را

دانی که نیاز جملگی در دو سرا

در عالم هستی و سرای ابدی

جز حق نرسد به داد ما در همه جا

 

 

گر نیست تو را شناخت ، از بود خدا

گر نیست تو را شناخت از جود خدا

با فکر توان قدرت حق را دریافت

بنگر که همه شاکر و معبود خدا

 

 

 

 

ای داده شده ، ز عالم ذر تو حیات

ای آمده ای ، بهر کمال و حسنات

در  عالم ذر ، به حق بگفتای یکتا

تا عذر نیاوری ، به وحدت در ذات

 

 


عمر من از بی وفایی شد خزان
لطف حق همواره در روح است و جان
من نگردم نا امید از لطف او
آن چه دارم از خدا گشته عیان

 

 


الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو ، جنتت ارمغان

 

گر بیاری وحدت حق را به یاد
می شود نعمت فراوان و زیاد
چون یقین پیدا کنی در راه حق
راه خود پیدا کنی در امتداد

 

 


با ستایش ، دور گردی از خطا
از گناه و معصیت باشی جدا
چون خدا پاک است و پاکت می کند
هر چه غیر او بود گردد فنا

 

 

هر که باشد در پناه کردگار
نیست او را غصه و اندوه و زار
می دهد فرمان خدا بر آب نیل
تا که موسی بگذرد از کارزار

 

 


ای دریغا، بال و پر بشکسته ام
گوشه ای در حال خود بنشسته ام
من ندارم بال و پر تا پرکشم
از غریبی ، بی کسی ، سر گشته ام

 

 


باز می گویم کلام وحی و هو
آن رسیده از نبی و آل او
من نگویم بهر خود ، حرف و سخن
گاه می گویم به خود ، کمتر بگو

 

 


ای دریغا این زبان جانم گرفت
جان آرام و دلم را هم گرفت
من چرا این گفتم و آن کرده ام
در پس هر گفته ام ماتم گرفت

 

 


خالق هستی سرا پا دانش است
عامل اصلی هر پیدایش است
نیست در کل جهان مانند او
درک حق خارج ز فهم و بینش است

 

 


از برای دوری از آلودگی
چنگ زن بر حبل حق در زندگی
حبل حق در فکر و در اعمال ماست
نیست جز تقوا و زهد و بندگی

 

 


در راه ولا چه اشک و خون ریخته شد
از بهر خدا سکوت و لب دوخته شد
تا دین نبی بماند و حفظ شود
جان و دل امت نبی سوخته شد

 

 

 


اگر خواهان روی ذوالجلالی
تما شا کن رخ ماه ولایی
که آن آئینه زیبای شاهی
منور می کند ما را چو خواهی

 

 


امید فقیر و غنی در جهان
خداوند جان و خدای نهان
عطا کن به ما رحمت خویش را
نما لطف و احسان به درماندگان

 

 

خداوند جان آفرین و حکیم
خدای توانا و قادر ، عظیم
عطا کن مرا نور ایمان و صبر
خدای جهان آفرین و علیم

 

 

دل خسته و جان خفته و ما سرگردان
حق شاهد و ما غافل و دل هم لرزان
او ناظر و بیدار بود در شب و روز
حق حاضر و ما غایب و بیگانه و حیران

 


اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی و مصطفی را
تفکر کن به آیات الهی
اگر عاشق شوی یابی خدا را

 

 


بیا دل را ز ناپاکی بشوئیم
بیا هر لحظه ای او را بجوئیم
کجایی دلبر دیرینه ی ما
بیا جز حق کلامی را نگوئیم

 

 


گر بخوانی حق ز اعماق وجود
استجابت می کند دریای جود
نور مطلق شاهد اعمال ماست
در قیام و در رکوع و هم سجود

 

 


هر که آرد بر زبان نام خدا
ذکر یارب یاربی بی انتها
می کند تاثیر در جان و روان
روح هم گردد سلامت با دعا

 

 


گر بخواهی نقش حق یابی بشر
ذهن خود خالی کن از انواع شر
نفس ما زهدان ما در عالم است
ترک دنیا می کنی با درد سر

 

 


آن خدایی که پرستیم کجاست
او بود ظاهر و پنهان از ماست
او بزرگ است و امید من و تو
خلق را هادی و خود ناپیداست

 

 


محبت بود رحمت حق به ما
بود لطف او بر من و بر شما
نباشد خدا را نیازی به کس
ضمیر تو خواند خدا را ، خدا
 

 

 

ما همه موجیم و او دریا بود
ما همه صفریم و او یکتا بود
اب دریا کی توان در ظرف ریخت
ما همه جمعیم و او تنها بود

 

 


چه خوش گفت وصف خدا را علی
وجودش بود ظاهر و هم خفی
بود اولین و بود آخرین
خدای عظیم و خدای جلی

 

 

 

عاجزم از وصف حق دانی چرا؟
چون که حق بی حد بود بی انتها
با تعقل کی توان معبود یافت
ذهن ما قاصر ز توصیف خدا

 

 


ما نداریم بجز ، خالق هستی دگری
ما گرفتار زبانیم و دو گوش و بصری
راه کج کی برساند من و تو در بر دوست
راه حق جو که نوید است و امید بشری

 

 

 

این چشم و زبان و مستی دل
کرده دل و جان اسیر و غافل
یارب چه کنم که مست یارم
عمری به هدر رفت ، چه حاصل ؟

 

 


دانی که سلاح مومنان چیست؟
جز اشک و عبادت خدا نیست
همواره به یاد حق بباشند
حامی بشر بجز خدا کیست؟

 

 

 

چرا حرص دنیا تو را کور کرد
تو را از عبادت بسی دور کرد
توسل نما بر خدا و نبی
خدا رزق و روزی ما جور کرد

 

 


چرا غصه و غم خوری هر زمان
رساند خدا رزقتان بی گمان
امید و توکل نما بر خدای
دو چندان نما کار خود بی امان

 

 

 

ایمان به خدا امید ما گشت
دین حافظ ما ز هر خطا گشت
حرص و حسد و غرور بی جا
منجر به سقوط و هر بلا گشت

 

 


شد تجلی عشق و ایمان بر خدا
در زمین و دشت و خاک کربلا
شد مطهر خاک با خون شهید
سر نهی بر دشت و خاک نینوا

 

 

 


سخن با حق تعالی به چه زیباست
بیان شکر معبودی که والاست
عبادت کن خدا را در همه حال
هدایت گر بود ما را ، چه اعلاست
 

 

 

 

 

گر بخواهی روی حق را در لقا
آنچه غیر حق بود ، گردان رها
کن مهیا خود ، زدا انفاس پست
راه حق پیمودنش ، دارد صفا

 

 

 

ذکر ما ذکر لسانی با خداست
گاه قلبی باشد و آن بی صداست
گر توانی یاد حق را کن مدام
یاد حق آرام بخش و جان فزاست

 

 


قرآن شده نازل که بیابی ثمری
از بهر من و بهر تو و هر بشری
تا فهم شود حرف خدا بر همگان
هم حفظ کند از گنه و هر خطری
 

 

 


تجلی حق در کلام و صفات
کند جلوه در زندگی وحیات
تجلی کامل بود در نبی
شود جلوه گر از جمیع جهات

 

 


زمانی که خالق بشر آفرید
به او روح والا ز خود را دمید
تبارک به خود گفت ، صد آفرین
کمال هنر را به او درتنید

 

 


قلم زد به عالم چو صد ها نگین
جهانی به پا کرد ، کامل ترین
خداوند هستی ، خداوند جان
هزار آفرین بر جهان آفرین

 

 

 


گر خریدار دل و جانت خداست
جایگاهت در جوار کبریاست
می برد هفتاد و دو یاران خود
عاشق و معشوق کی از هم جداست؟

 

 

 

صداقت اگر پیشه گردد تو را
ببینی محبت ، سعادت، صفا
هر آن کس که خالص شود بی درنگ
خدا می دهد اجر و پاداش ها

 

 


بهترین افعال ما در زندگی
کسب علم است و خلوص و بندگی
ای خدا ما را عطا کن حسن خلق
دورمان کن ، جز خدا دلبستگی

 

 


بهترین چیز در این کون و مکان
رزق و روزی حلال است ، بدان
گر بخواهی معرفت ، انوار حق
کسب آن کن تا نگردی بی امان

 

 



گر بخواهی روی حق اندر لقا
سجده کن بر درگه او هر کجا
گر پذیرای تو شد یزدان پاک
می برد چون حر تو را نزد خدا

 

 

از خدا خواهیم روح بندگی
صدق گفتار و خلوص و سادگی
حلم زینب ، صبر ایوب نبی
ترک هر قتعصیان و هر آلودگی

 

 


از خدا خواهیم فضل و معرفت
علم و تقوا ، حسن خلق و مغفرت
او بود رحمان و غفار و حکیم
می دهد ما را مقام و منزلت

 

 


ای خدا ، ای خالق و معبود ما
ای امید و یاور و مقصود ما
کل عالم دم به دم ، تسبیح گوی
کن عنایت بر همه مسجود ما

 

 

 

پیام حق تعالی سوی یزدان
تجلی گشته در آیات قرآن
کلام حق بود عالیترین ذکر
ستون محکم ایمان و عرفان

 

 


کتاب دین و آئین محمد
بود تا آخرت جاوید و سرمد
پیمبر آخرین نور رسالت
بود قرآن پیام حق به احمد

 

 


کلام وحی و آیات خداوند
دل و جانت کند شاداب و خرسند
بخواند مصطفی آیات حق را
پیام حق شود اسباب پیوند

 

 


اگر خواهی شوی محبوب جانان
تلاوت کن کلام وحی و قرآن
عمل کردن به آیات الهی
تعالی بشر از رنج و خسران

 



قرائت کن کلام حق به تدبیر
بکن پرهیز از بدعت و تغییر
به تعلیمش شود آرامش جان
تامل کن به آیات جهان گیر
 

 


کتاب دین و دانش ، باب رحمت
هدایت می کند ما را ز غفلت
کتاب حق بود آن لوح محفوظ
بود هر آیه اش اسرار خلقت

 

 


سر آغاز هر کار با ذکر هو
نبی را کند حفظ در نار او
تجلی کند حق تعالی عیان
گلستان شود آتش آن عدو


 


لایقم کن تا بیابم من جهت
عابدم کن تا بجویم من رهت
ای خدا من عاجز از دیدار تو
قادرم کن تا ببینم در گهت

 

 


با نفی غرور و ترک عصیان
دین حفظ کند تو را ز شیطان
پس جوی صراط حق تعالی
در فهم کلام و ذکر قرآن

 

 


چرا حرص دنیا تو را کور کرد
ز فیض خدا بی جهت دور کرد
نبرده کسی مال و اموال خویش
که عشق بدان سست و رنجور کرد

 

 


بنام خداوند روزی رسان
دهد رزق و روزی ما هر زمان
خداوند جان و خداوند عرش
بود نام او ورد پیر و جوان

 

 


به نام خداوند مهر و وفا
نباشد ستایشگری جز خدا
خداوند پیدا و پنهان و دور
هدایت کند هستی و خلق را

 

 

 

 


نیست جای شکوه از مهر خدا
گر خوری مال یتیم و بینوا
حق بگیرد از کفت حق یتیم
آه مظلومان بگیرد چون تو را
 

 


بی شریک است و قوی و لا یزال
حی مطلق ، نور مطلق ،ذوالجلال
چنگ زن بر حبل یزدان طول عمر
گر بخواهی عزت و قدر و منال

 

 

 

ما غرق گناهیم و تو هستی غفار
دائم به خطائیم و تو باشی ستار
ما را تو ببخش ، صاحب عفو و کرم
درمانده و هیچیم ، تو هستی قهار

 

 


ما بخوابیم و تو هستی بیدار
ما ضعیفیم و تویی خود قهار
ای خدا رحم نما از کرمت
ما گرفتار و تویی خود انصار

 

 


درسوز و گدازیم ، ز کردار
در رنج و عذابیم ، ز گفتار
بر ما بنما عفو خدایا
در غرق گناهیم ، ز پندار

 

 


بیچاره و خواریم، نکردی اظهار
درمانده ز خویشیم، نگفتی اسرار
ای خالق هستی و جهان، ما دریاب
قاصر ز وجوبیم ، ندیدی رفتار

 

 


اگر خواهی شوی محبوب یزدان
تلاوت کن کلام جان جانان
چو توام آن شود با فهم و اعمال
بود راه نجات و دفع شیطان

 

 


خداوندا در این شب های تابان
ببخشا هر گناه و جرم و نسیان
بده ما را لیاقت ، فهم و ادراک
شود روشن دل از آیات قرآن

 

 


عبادت بهترین راه وصال است
بریدن از خود و طی کمال است
هدایت می کند دل را سوی رب
که دوری از خدا، حصر و ظلال است

 

 


خدا واجب نموده بهر انسان
متاعی پر گهر ، مانند فرقان
کنی یاد خدا، هر روز و هر شب
ادایش موجب وصل است و احسان

 

 


ذکر حق عالی ترین ذکر شماست
روح و جان را شستشو از هر خطاست
می شود گستاخی و عصیان به دور
موجب آرامش انسان خداست

 

 


اگر خواهی جمال دلربا را
نگر رنگ دل و نور خدا را
تجلی کرده در قرآن و عترت
کلام وحی و اسراری به ما را

 

 


بنام خداوند جان آفرین
محمد فرستاده در ختم دین
بود منجی و هادی مسلمین
امین و ولی و بود آخرین

 

 


چه خوش گفت مظلوم عالم حسین
نما ای خدا ، خود چو نور دو عین
ببینند مردم تو را همچو چشم

نباشد به جز خالق ما  بهین

 

 


خدا خالق جن و انس و جهان
بود صاحب عرش و فرش خزان
دهد روزی بندگان روز و شب
که طاعت کنند خالق روح و جان

 

نیک دانم کرده ام بر خود جفا
شرمسارم از حضورت هر کجا
عفو کن این بنده ی خاطی ز حق
من گنه کارم، به درگاهت خدا

 

 

 

ای که هستی حافظ خرد و کبیر
دستگیر سائل و شاه و وزیر
در پناه تو همه آسوده اند
دادرس باشی گرفتار و اسیر

 



ای پناه بی پناهان هر کجا
عفو کردی یونست را از خطا
تا که بنماید پیام ذوالجلال
بر جمیع مردمان بی وفا

 

 


اگر کردی توکل در نهایت
بدان در عاقبت دارای رضایت
سپردن کار خود بر حی دانا
ندارد لطمه و رنج و خسارت

 

 


تعالی بشر اندر خضوع است
علاج واقعه قبل از وقوع است
عروج آدمی تا عرش اعلا
به تسبیح خداوند و خشوع است

 

 


خداوندا عیوب ما کثیر است
عبودیت علاجی بی نظیر است
خداوندا نما رافت، عطوفت
سقوط ما ، گناهان کبیر است

 

 


الهی چشمه ی از نور ایمان
عطا بنما ز مهر و لطف و احسان
الهی دست ما گیر از خطایا
پشیمانم ز لغزشها و خسران

 

 


الهی لحظه ای بر ما نظر کن
تلاش نفس دون را بی اثر کن
مصون گردن بشر از هر رذالت
سپس دور از بلا و هر خطر کن

 

 


خوشا آن کس که از فیض الهی
ندارد چشم امیدی به واهی
فقط با یاد او گردد مسرور
امید و انتظارش هست عالی

 

 

به نام خداوند روزی رسان
دهد رزق ما هر زمان و مکان
توکل بر او داد ما را کمال
که نامش بود ذکر لبهایمان

 

 


به نام خداوند روح و روان
خداوند جان و خدای جهان
نباشد جز او لایق حمد و ذکر
سر آغاز هر کار در هر زمان

 

 

نباشد توانا تر از لایزال
توکل بر او هست راه کمال
توسل به آئین و ذکر رسول
رهایی دهد آدمی از زوال

 

 


لقای اهل دل راز و نیاز است
ادایش در دعا و در نماز است
کمال آدمی در زهد و تقواست
بشر را سوی حق ، دانی جواز است

 

 

 


ان کس که تو را شناخت ، بی تاب تو شد
دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد
هرکس به یقین شناخت نور ازلی
غالب شده بر درون شیطانی خود

 

 


جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
در محضر حق ، دشمن دین شاد مکن

 

 

ان کس که تو را شناخت ، بی تاب تو شد
دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد
هرکس به یقین شناخت نور ازلی
غالب شده بر درون شیطانی خود

 

 


جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
در محضر حق ، دشمن دین شاد مکن

 

 

 

 

آدمی تشکیل گردد از علق
جان بگیرد از خدا ، رب الفلق
قطره ای در هسته وارد می شود
چون شود کامل ، بیاید با طلق
 

 

 

شد تجلی در زمین نور خدا
در امام و در نبی و اولیا
چهارده معصوم از انوار حق
جسم تنها کی کند آنان جدا؟

 

 

 

الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری ز خلقت
ندارم جز خدا یار و پناهی
زبانی ده که گویم شکر نعمت

 

 


گر بخواهی کرسی عرش خدا۰
کسب دانش کن در این کوی و سرا
تا بیابی منزلت با عز و جاه
پیروی کن از نبی شمس الهدی

 

 

 

ای که هستی قادر و حی و علیم
ما گرفتاریم ، در بند و ندیم
تو قدیری و توانا در جهان
دست ما گیر ای خداوند کریم

 

 


خاک راهم کن و مجنونم ساز
ببرم محضر مقصودم راز
من ز خاکم بروم باز به خاک
کی شود وقت وصال و پرواز

 

 

 

 

خدا آورد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت و عزت و قدر و جاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
شود حاکم مصر و او پادشا

 

 

ناخدای ما ، خدای کبریاست
او پیامش از طریق انبیاست
ما درون کشتی و بر روی آب
هر خلافی موجب رنج وبلاست

 


تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مده بر هر کس و هر ناکسی
سجده کن بر خالق کون و مکان

 


چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از خویش و از کردگار
هر آن کس که غافل بود از خدا
شود خوار و گمراه و هم بی قرار

 


پیمبر شفاعت کند آن کسی
اطاعت نماید خدا را بسی
بهشت آن ستاند که تسلیم شد
نه هر کس که باشد چو خار و خسی

 

 

 

خوشا آنان که در پیش خدایند
از این دنیا رها و دل سپارند
ندارند مونسی جز حق تعالی
شفیق و مهربان و بی ریایند

 


سرنوشت عاشقان رسوایی است
بی خود از خود گشتن و شیدایی است
فرد عاشق چیره گردد بر دلش
یاد حق در خلوت و تنهایی است

 


عاشقم ، عاشق مردان خدا
عاشق همدم و همراه ولا
آنکه جانش کف دست است هنوز
چونکه خالی است ز هر میل و هوا

 


غنچه ها باز شوند در اثر باد صبا
روح و جان شاد شود بر اثر نور خدا
انبیا حامل امداد الهی باشند
تا نسیمی بوزد بر دل و افکار شما

 

 

دانی که خدا امید ما در دو سرا
همواره بشر اسیر نفس است ولا
در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار
دانی که جهان در اختیار است تو را

 


اهل دل ، آگاه بر غیب و شهود
دل بود لبریز از جور و قیود
انبیا آگاه از اسرار حق
ما چه می دانیم از بود و نبود

 


من که باشم در جهان و کهکشان
هیچ باشم از خدای انس و جان
ما چو نی باشیم در دست خدا
تا نخواهد او ، کجا صوتی ز آن

 


شکر نعمت بر همه واجب بود
هر که آرد بر زبان غالب بود
موجب افزایش رزق است و قوت
چون خدا بر جملگی صاحب بود

 


آدمی ذاتا مطیع امر رب
لیک شیطان مظهر شر و غضب
می کند سر پیچی از فرمان حق
دور سازد مردمان را از ادب

 


آدمی ذاتا مطیع امر رب
لیک شیطان عامل شر و غضب
می کند سرپیچی از امر خدا
دور سازد مردمان را از ادب

 

 


هست عالم پر ز حکمت های هو
گشته عالم پر ز رحمت های هو
می کند خورشید ، نورانی جهان
چرخ گردون هم ز قدرت های هو

 

 

عشق ما عشق حقیقی بر خداست
دور گشتن از ریا و هر خطاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
دیدن یار و لقای کبریاست

 


مستی ما بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما ، مستی انگور نیست
شوق ما ، ترک دیار و رفتن است

 

 

نیست آثار عمل دست بشر
هر عمل دارد مزایا هم خطر
حق دهد پاداش و اجر هر عمل
نقش ما در ابتدا دارد اثر

 


قدرت و حکمت از آن کبریاست
عزتی والا برای اولیاست
اولیا را می دهد قدرت خدا
قدرت حق ذاتی و بی انتهاست

 

 

بسرم آرد بلا ، هر دم زبان
چون کند شری به پا ، در هر زمان
ای خدا ما را هدایت کن ز آن
تا نجنبد نابجا هم در دهان

 

 

 

گر شوی عامل به اجرای صفات
تو به یاد آری خدا را چون صلات
چون که اعمالت رضای حق شود
تو بنوشی از کفت آب حیات

 


زیبایی حق نهفته در ذات و کمال
در آینه ی جهان بود حسن و جمال
هر جا نگری ، فقط خدا را بینی
با کسب یقین و معرفت در همه حال

 

 



دان بنی آدم به اذن ذوالجلال
شوکت و عزت بیابند و جلال
شکر حق بر بندگان واجب بود
خالق یکتا دهد ما را کمال

 

 

 

بخش (۵) شهدا

 

ما حامی راه شهدائیم همه

ما پیرو خط کربلائیم همه

بر پایی عدل و قسط ، امیال بشر

ما منتظر  نور خدائیم همه

 

 

 

ما حافط خون شهدا می باشیم

ما شیعه ای آل مر تضی می باشیم

خون شهدا ، ناجی ما در دو جهان

ما شیفته ای آل عبا می باشیم

 

 

 

دنباله روی راه ولا می باشیم

چون شیفته ای روح خدا می باشیم

خون شهدا ناجی و هادی باشد

ما حامی خط مرتضی می باشیم

 

 


سرای جنت است پاداش اعمال
اگر خواهی ، بکن اصلاح افعال
نصیب عاشقان گردد شهادت
بود آن بهترین در بین امیال

 

 

 

در مکتب و مذهب الهی
جای شهدا رفیع و عالی
روح شهدا هماره شاهد
در عالم و در دیار خاکی

 

 

شهادت افتخاری دل پذیر است
که قرب حق مقامی بی نظیر است
رسد گردد همه اعمال انسان
خدا آگاه و بینا و بصیر است

 

 

السلام ای گوهر و دریای جان
اسوه ی ایثار و تقوا در جهان
طایر خلد برینی ، ای شهید
چلچراغ محفل و نور جنان

 

 

عجب شوری به پا کرده شهادت
شهید دشت صحرا با رشادت
کند محسن دگرگون حال ما را
نصیبش شد شهادت در اسارت
 


به پاس حرمت خون شهیدان
عزاداری نما ، بهر عزیزان
به پا گشته عزا پشت عزایی
عزاداری شود ، هر جای ایران

 

 


شهید کربلا در دشت و صحرا
عزیز فاطمه ، دری چه والا
شود الگوی ایثار و شهادت
برای حفظ دین ، کرده چه غوغا

 

 

 


آنان که به خود آگه و بیدار شدند
شمع دو جهان گشته و ابرار شدند
از فیض وجودشان جهان نورانی
در راه خدا شهید و هشیار شدند

 

 


ای مظهر ایمان و شرف ، بحر عدالت
حج را بنمودی تو رها ، شاه ولایت
فرزند علی ، نور دل حضرت خاتم
فیض ابدی داده خدا ، کسب شهادت

 

بخش (۶)  عرفانی

 

سالکان را عزلت و انکار نیست

عاشقان را جز خدا افکار نیست

روزه داری در طریق سالکان

جز کمال و عزت و اذکار نیست

 

 

در مکتب عشق،حق دهد آموزش

نیکی بنمای ،  تا کند آمرزش

چون کار به احسان و خدایی باشد

تا روز جزا بدان شوی آویزش

 

 

 

جمعی به صدرات و امیری و ملوک

جمعی به یقین فتاده در سیر و سلوک

برخی به گمان،برفته در پاکی نفس

قومی به غلط  ، روانه ای جنگ تبوک

 

 

عشق و آگاهی تو را بالا برد
از زمین تا عرش بی همتا برد
عشق اگر توام شود با معرفت
جان بگیرد از تن و تنها برد

 

 

 

مخزن اسرار حق دانی کجاست ؟
نزد اهل البیت و آل مصطفی است
هر که دریا دل بود با عشق هو
سینه اش مملو ز عشق کبریاست

 

 

 


هر کسی دنبال صید است و شکار
عده ای مشغول طی روزگار
خوش به حال آن که صید دل کند
لذتش چندان و باشد ماندگار

 

 

جان گرفتار درون است و برون
دشمنان خوانند او را ذوالفنون
تا شور مغرور در اعمال خود
او بود غافل ز کید نفس دون

 


چند گویم در خصوص عاشقان
کی شود عاشق جدا از دلستان
عاشق و معشوق چون یک پیکرند
عاشقان را می خرد حق از جهان

 

 

‌ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
مردان خدا و عارفان ناله کنید
ای اهل سلوک و منزلت دریابید
در وقت دعا و مغفرت لاوه کنید

 

 


عالم به تسبیح خدا ، در شب و روز
عابد بکند ذکر و دعا ، ناله و سوز
گر درک کنی جن و ملک می گویند:
تسبیح خدا را ، چه از قبل هنوز

 

 

 


عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست
عشق دانی گوهری نزد خداست
می شود عاشق مهیا ، بی قرار
عشق دانی ذات پاک کبریاست

 

 

 


عشق یعنی دیدن یار و لقا
آن جویی در ولی و مقتدا
عشق باشد گنج رحمت گنج جود
شد تجلی عشق حق در کربلا

 

 

 

قلبم شده افسرده و خسته
از دست زبان و دل و غصه
برچشم سر و دیده بکوبید
تا نفس شود خاشع و بنده

 

 


این چشم و زبان و مستی دل
کرده دل و جان اسیر و غافل
یارب چه کنم مستی دل را
عمری به هدر رفت چه حاصل

 

 


دشمن ما در روان و جان ماست
نفس ما خاطی بود شیطان ماست
با تعبد نفس دون گردد مهار
گر رها باشد فزون خسران ماست

 

 


نفس ما گر چه به ظاهر اصغر است
لیک استادی توانا ، ماهر است
گر توانی از دلت آن کن برون
دل به یزدان گر سپاری بهتر است

 

 

عشق یعنی گنج و اسراری نهان
آدمی عاجز ز وصفش بی گمان
عشق گردد جلوه گر در مخلصین
عقل حیران باشد از فهمی در آن

 

 

 

هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد گر ز نفس و بند خویش
دل ز عصیان و غضب آسوده شد

 

 


دل چو باشد خانه ی پروردگار
می شود از عشق ایزد بی قرار
دل اگر عاشق شود از حب دوست
بال و پر می سوزدش پروانه وار

 

 


نفس را هر روز و شب سرکوب کن
سینه را خلوتگه محبوب کن
کن رها دلبستگی بر این جهان
این جهان فانی بود ، منکوب کن

 

 

عشق ما حب حقیقی بر خداست
دیدن یار و لقای کبریاست
عاشق حق می کند جانش نثار
ترک دنیا کردن و شوق لقاست

 

 


عشق ما عشقی بجز الله نیست
جز خدا از بطن ما آگاه نیست
جلوه ای از عشق یزدان در بشر
عاشقی جز بر خدا ، والله نیست

 

 

مستی ما بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما مستی انگور نیست
دیدن یار و لقا و رفتن است

 


 

گر شود جانت رها از نفس پست
گر شوی دیوانه و مجنون و مست
هر چه بینی جملگی آیات اوست
هرچه غیر از آن بود اسطوره هست

 

 

معرفت را تزکیه افزون کند
عاشق جانانه را مجنون کند
تزکیه با علم گر توام شود
کبر بیجا و حسد مدفون کند

 

 


دل اگر جولانگه شیطان شود
باعث هر صدمت و هجران شود
چون که آن کاشانه ی آلودگی است
موجب بیماری و خسران شود

 

 


نفس را سرکوب و دل آباد کن
خویشتن را از خطا آزاد کن
چون که آن طغیان گر و خاطی بود
روح خود را با تعبد شاد کن

 

 


دل اگر عاشق شود دیوانه وار
بال وپر می سوزدش پروانه وار
هر که خواهد یار خود را بی درنگ
حمله ای بردل کند بیگانه وار

 

 

 

در سفر باشیم اندر زندگی
کن رها عشق به آن ، دل بستگی
هر کسی روزی به پایان می رسد
در سلامت می رسی با بندگی

 

 

هر که نفس خویش را سرکوب کرد
نفس شیطانی خود ، منکوب کرد
با ریاضت می توان پیروز شد
خویشتن را در جهان محبوب کرد

 

 

ماهی بی آب ، کی یک ماهی است
عارف بی عشق ، ظاهر عالی است
آب و ماهی ، عشق و عارف ، کی جدا
ماهی بی آب ، جسمی خاکی است

 

 

 

عشق کی گنجد درون ذهن ما
عشق باشد بی حد و بی انتها
بحر بی پایان بود انوار عشق
عشق باشد بهترین خلق خدا

 

 

گر نهی پا بر دل و امیال خویش
می نهی پا بر خود و امثال خویش
چون کنی دل را سرای شاه جان
می شوی شرمنده از اعمال خویش

 

 


نفس دون افعی و بر ما حاکم است
هر که دارد پیروی، دان نادم است
تا توانی کن حذر از نفس خود
هست شیطان در درون وعالم است

 

 

 




مست معشوقم و مست می ناب
می دنیا نکند روح بشر را سیراب
مست انگور بگردی چو شراب
موجب رنج و گناه است و عذاب

 

 


 


دانی که چرا دچار دردی و فغان
من معتقدم ز نفس ما گشته عیان
با نفی هوا و ترک امیال درون
خارج شوی ازخیال و تردید و گمان

 

 

این زبان دارد عملکردی دو جور
گاه می گردد چو آتش در تنور
آن بسوزاند هر احسانی و جود
گاه گردد مشعلی از عشق و شور

 


ای مرغ دیار بی کرانم
ای طوطی خوب و خوش بیانم
در روی زمین اسیر مایی
ای روح و روان و عشق و جانم

 

 

 

 


در میخانه گشا ، باز نما درها را
تو کنی باز در محفل بی همتا را
عارفان لب نگشایند به آسانی و زود
اندکی هست برای سخن آنها را

 


نجات آدمی در کسب علم است
علومی معنوی با صبر و حلم است
به عالم بهره دارد کسب دانش
معارف منجی انسان و سلم است

 

 


برو عاشق ز ساقی می طلب کن
هماره در سخن گفتن ادب کن
بنوش و جان خود را بیمه گردان
تعالی و کمال خود سبب کن

 


پیروی از نفس دون تنهایی است
عامل بدبختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و حیرانی است

 


پیروی از نفس و از امیال و جاه
گر ملاک ما بود در طی راه
نیست ما را روشنایی و وصال
عاقبت گردیم بی یار و پناه

 

 

بخش (۷) فروع دین

 

روزه تنها آب ناخوردن که نیست

ره به سوی سفره نابردن که نیست

روزه تمرین جهاد اکبر است

روزه در پر خوردن و خفتن که نیست

 

 

وقت سحر است، خیز از بهر نماز

با یار و شفیق خود ،دمی راز و نیاز

در خلوت و تنهایی خود ، یار طلب

وقت سفر است ،خیز از بهر جواز

 

 

 

برخیز ز خواب ، وقت دیدار شده

بر خیز و بخوان ، که حق خریدار شده

صبح است و کنون وقت نماز است تو را

برخیز و ببین ، جهان پدیدار شده

 

 

 

از بهر بهشت ، کی کنم سوز و گداز؟

از بهر خدای خود روم سوی نماز

در فکر بهشت ، یا که از دوزخ داغ

هر گز نکنم ، عبادت و راز و نیاز

 

 

حج تجلی گاه روز محشر است

وحدت و همبستگی دیگر است

حج امید و شور و شوق مردمان

طوف حق را بی گمان جلوه گر است

 

 

 

 

تحمل کردن نادان زکات است
زکات عقل و از بهر نجات است
زکات علم و دانش ، انتشارش
تعالی بشر هم در صلات است

 

 

نمازی خوان چو مولا گر توانی
که تیر از پا کنند و خود ندانی
نمازی با حضور دل بپا دار
که اجرش بی حد و کاری چنانی

 


نبی گفتا ستون دین نماز است
و معراج مسلمانان نیاز است
ادای ذکر حق روشن کند دل
بسوی وصل حق ما را جواز است

 


اگر خواهان قربی و جمالی
اگر راغب به رشدی و کمالی
نمازی خوان که حق راضی از آن است
اگر مایل به وصل ذوالجلالی

 

 


خدا واجب نموده بهر انسان
نمازی پر گهر ، دری چو فرقان
سراسر حکمت است و ذکر معبود
ادایش باعث آرامش جان

 

 

 

حج تجلی گاه روز محشر است
خود مثالی از سرای دیگر است
طوف و قربانی بود اعمال حج
حج بی سعی و صفا هم ابتر است

 

 


نماز با ولایت روشنائیست
رضای کردگار و دل ربائیست
ولایت ریشه و اصل و عمود است
نماز بی ولایت جان زدائیست

 

 

عامل خوشبختی و رفع نیاز
در نماز است و بود آن چاره ساز
عامل بدبختی و فسق و فجور
در گناهان است و دوری از نماز

 

شرط وصول حق بود راز و نیاز
خواندن او چه در دعا و در نماز
مغفرت و رضای حق نیاز ماست
اتش دوزخ خدا ، سوز و گداز

 

 


نیست کسی در این جهان و آن جهان
تا که کنی تکیه به او به هر زمان
گر تو نمایی به خدا راز و نیاز
می دهدت ز راه خویش و بی گمان

 

 

روح ما خواهان حق باشد مدام
زین سبب خوانی نمازت را تمام
سر فرو آری به خاک و سجده گاه
گاه باشی در رکوع و گه قیام

 

 


آن که ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد با لبش آب حیات
بندگی حق تعالی قرب ماست
تا توانی ذکر حق گو در صفات

 

 



عبادت بهترین راه وصال است
بریدن از خود و طی کمال است
هدایت می کند دل را سوی رب
رضای حق تعالی در خصال است

 

 


عبادت در نهان و اختفا نیست
پیمبر گفت در دین انزوا نیست
عبادت را بود اعمال ظاهر
نماز و صوم وحج هم در خفا نیست

 

 


پانزده رنج و بلای جان گداز
آیدت گر سست انگاری نماز
هم در این دنیا و هم در آخرت
گر نباشد با خدا راز و نیاز

 

 

 


آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از کفش آب حیات
حق آن بر بندگان سنگین بود
اول وقت است ما را باقیات

 

 

 

دعوت خاص خدا ، ماه خدا
در ضیافت جملگی نور و صفا
می شود سرکوب انفاس لعین
دور گردد آدمی از هر خطا

 

 


روزه ذکر است ودعا و رمز و راز
یاد معبودی که باشد بی نیاز
خواندن و فهمیدن قرآن نکوست
با صدای دلنشین و دلنوار

 

 

 


الهی فطر ما را کن تو فاطر
نما ایمان ما را سخت و فاخر
سرای حق بود دل های مومن
دل آنان بود انوار طاهر

 

 


عجب ماهی است این ماه عبادت
مه ارض و سما و قدر و رحمت
بود ماه خدا و عشق و تقدیر
دهد آرامش و صبر و متانت

 

 

نماز ، آن عامل دوری ز خسران
انیس قبر و نور دل بود دان
چراغ رهنما و زینت ماست
بهای جنت است و عز انسان
 

 

وقت سحر است ،خیز از بهر نماز
با یار قدیم خود ، دمی راز و نیاز
تعجیل شود در فرج و اذن ظهور
با اذن خداست ، می کند او آغاز

 

 

 


گر نهی پا بر دل و امیال خویش
می نهی پا بر خود و امثال خویش
چون کنی دل را سرای شاه جان
می شوی شرمنده از اعمال خویش

 

 


نفس دون افعی و بر ما حاکم است
هر که دارد پیروی، دان نادم است
تا توانی کن حذر از نفس خود
هست شیطان در درون وعالم است

 

 

 

نفی خود کردن و اثبات وجود
باعث رشد است ومعراج و صعود
هست یکتا گوهری همچون خدا
در قیام و در رکوع و هم سجود

 

 


این مقام دنیوی ، دارد زکات
تا توانی خدمتی کن ، در حیات
چند روزی این امانت دست توست
خدمت مردم بباشد چون صلات

 

 

نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
چو خوانی روح تو آرام گیرد
مقدم بر امور زندگانیست

 


حج طواف خالق یکتا بود
خالقی لایق و بی همتا بود
صرف اعمال و عبادت ، حج که نیست
جلوه ای از محشر کبرا بود

 

 

 

 

بخش (۸) اولیای الهی

 

 

السلام ای شافع درماندگان
نام نیکت تا قیامت بر زبان
در شجاعت مثل و مانندی نبود
در میان لشکر ، ای فخر زمان

 

 


خواهر مولا حسین ابن علی
مکر دشمن را نمودی منجلی
یاد حق را زنده کردی تا ابد
کربلا می مرد بی دخت ولی

 

 


السلام ای ساقی لب تشنگان
ای انیس و همدم درماندگان
لحظه ای از تو حمایت دور نیست
ای سپهسالار و ای شیر زمان

 


گل نشکفته دارد نور یزدان
زند تیری عدو بر پیکر آن
بریزد خون طفل بی گناهی
علی اصغر بود در خیل یاران
 

 

 


السلام ای صاحب فضل و شعور
زینب ای اسطوره ی صبر و حضور
خصم را با نطق خود کردی خراب
گشت رسوا مظهر فسق و فجور

 

 



 



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مجموعه رباعیات مشترک

اولیای الهی

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدز میثمی

 

السلام ای شافع درماندگان
نام نیکت تا قیامت بر زبان
در شجاعت مثل و مانندی نبود
در میان لشکر ، ای فخر زمان

 

 


خواهر مولا حسین ابن علی
مکر دشمن را نمودی منجلی
یاد حق را زنده کردی تا ابد
کربلا می مرد بی دخت ولی

 

 


السلام ای ساقی لب تشنگان
ای انیس و همدم درماندگان
لحظه ای از تو حمایت دور نیست
ای سپهسالار و ای شیر زمان

 


گل نشکفته دارد نور یزدان
زند تیری عدو بر پیکر آن
بریزد خون طفل بی گناهی
علی اصغر بود در خیل یاران
 

 

 


السلام ای صاحب فضل و شعور
زینب ای اسطوره ی صبر و حضور
خصم را با نطق خود کردی خراب
گشت رسوا مظهر فسق و فجور

 


 

 

 



 

 



 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مجموعه رباعیات مشترک

شهدا

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

 

ما حامی راه شهدائیم همه

ما پیرو خط کربلائیم همه

بر پایی عدل و قسط ، امیال بشر

ما منتظر  نور خدائیم همه

 

 

 

ما حافط خون شهدا می باشیم

ما شیعه ای آل مر تضی می باشیم

خون شهدا ، ناجی ما در دو جهان

ما شیفته ای آل عبا می باشیم

 

 

 

دنباله روی راه ولا می باشیم

چون شیفته ای روح خدا می باشیم

خون شهدا ناجی و هادی باشد

ما حامی خط مرتضی می باشیم

 

 


سرای جنت است پاداش اعمال
اگر خواهی ، بکن اصلاح افعال
نصیب عاشقان گردد شهادت
بود آن بهترین در بین امیال

 

 

 

در مکتب و مذهب الهی
جای شهدا رفیع و عالی
روح شهدا هماره شاهد
در عالم و در دیار خاکی

 

 

شهادت افتخاری دل پذیر است
که قرب حق مقامی بی نظیر است
رسد گردد همه اعمال انسان
خدا آگاه و بینا و بصیر است

 

 

السلام ای گوهر و دریای جان
اسوه ی ایثار و تقوا در جهان
طایر خلد برینی ، ای شهید
چلچراغ محفل و نور جنان

 

 

عجب شوری به پا کرده شهادت
شهید دشت صحرا با رشادت
کند محسن دگرگون حال ما را
نصیبش شد شهادت در اسارت
 


به پاس حرمت خون شهیدان
عزاداری نما ، بهر عزیزان
به پا گشته عزا پشت عزایی
عزاداری شود ، هر جای ایران

 

 


شهید کربلا در دشت و صحرا
عزیز فاطمه ، دری چه والا
شود الگوی ایثار و شهادت
برای حفظ دین ، کرده چه غوغا

 

 

 


آنان که به خود آگه و بیدار شدند
شمع دو جهان گشته و ابرار شدند
از فیض وجودشان جهان نورانی
در راه خدا شهید و هشیار شدند

 

 


ای مظهر ایمان و شرف ، بحر عدالت
حج را بنمودی تو رها ، شاه ولایت
فرزند علی ، نور دل حضرت خاتم
فیض ابدی داده خدا ، کسب شهادت

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مجموعه رباعیات مشترک

فروع دین

سروده شده توطط

علی رجالی و مهدی میثمی

 

روزه تنها آب ناخوردن که نیست

ره به سوی سفره نابردن که نیست

روزه تمرین جهاد اکبر است

روزه در پر خوردن و خفتن که نیست

 

 

وقت سحر است، خیز از بهر نماز

با یار و شفیق خود ،دمی راز و نیاز

در خلوت و تنهایی خود ، یار طلب

وقت سفر است ،خیز از بهر جواز

 

 

 

برخیز ز خواب ، وقت دیدار شده

بر خیز و بخوان ، که حق خریدار شده

صبح است و کنون وقت نماز است تو را

برخیز و ببین ، جهان پدیدار شده

 

 

 

از بهر بهشت ، کی کنم سوز و گداز؟

از بهر خدای خود روم سوی نماز

در فکر بهشت ، یا که از دوزخ داغ

هر گز نکنم ، عبادت و راز و نیاز

 

 

حج تجلی گاه روز محشر است

وحدت و همبستگی دیگر است

حج امید و شور و شوق مردمان

طوف حق را بی گمان جلوه گر است

 

 

 

 

تحمل کردن نادان زکات است
زکات عقل و از بهر نجات است
زکات علم و دانش ، انتشارش
تعالی بشر هم در صلات است

 

 

نمازی خوان چو مولا گر توانی
که تیر از پا کنند و خود ندانی
نمازی با حضور دل بپا دار
که اجرش بی حد و کاری چنانی

 


نبی گفتا ستون دین نماز است
و معراج مسلمانان نیاز است
ادای ذکر حق روشن کند دل
بسوی وصل حق ما را جواز است

 


اگر خواهان قربی و جمالی
اگر راغب به رشدی و کمالی
نمازی خوان که حق راضی از آن است
اگر مایل به وصل ذوالجلالی

 

 


خدا واجب نموده بهر انسان
نمازی پر گهر ، دری چو فرقان
سراسر حکمت است و ذکر معبود
ادایش باعث آرامش جان

 

 

 

حج تجلی گاه روز محشر است
خود مثالی از سرای دیگر است
طوف و قربانی بود اعمال حج
حج بی سعی و صفا هم ابتر است

 

 


نماز با ولایت روشنائیست
رضای کردگار و دل ربائیست
ولایت ریشه و اصل و عمود است
نماز بی ولایت جان زدائیست

 

عامل خوشبختی و رفع نیاز
در نماز است و بود آن چاره ساز
عامل بدبختی و فسق و فجور
در گناهان است و دوری از نماز

 

شرط وصول حق بود راز و نیاز
خواندن او چه در دعا و در نماز
مغفرت و رضای حق نیاز ماست
اتش دوزخ خدا ، سوز و گداز

 

 


نیست کسی در این جهان و آن جهان
تا که کنی تکیه به او به هر زمان
گر تو نمایی به خدا راز و نیاز
می دهدت ز راه خویش و بی گمان

 

 

روح ما خواهان حق باشد مدام
زین سبب خوانی نمازت را تمام
سر فرو آری به خاک و سجده گاه
گاه باشی در رکوع و گه قیام

 

 


آن که ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد با لبش آب حیات
بندگی حق تعالی قرب ماست
تا توانی ذکر حق گو در صفات

 

 



عبادت بهترین راه وصال است
بریدن از خود و طی کمال است
هدایت می کند دل را سوی رب
رضای حق تعالی در خصال است

 

 


عبادت در نهان و اختفا نیست
پیمبر گفت در دین انزوا نیست
عبادت را بود اعمال ظاهر
نماز و صوم وحج هم در خفا نیست

 

 


پانزده رنج و بلای جان گداز
آیدت گر سست انگاری نماز
هم در این دنیا و هم در آخرت
گر نباشد با خدا راز و نیاز

 

 

 


آنکه ضایع می کند حق صلات
کی بنوشد از کفش آب حیات
حق آن بر بندگان سنگین بود
اول وقت است ما را باقیات

 

 

 

دعوت خاص خدا ، ماه خدا
در ضیافت جملگی نور و صفا
می شود سرکوب انفاس لعین
دور گردد آدمی از هر خطا

 

 


روزه ذکر است ودعا و رمز و راز
یاد معبودی که باشد بی نیاز
خواندن و فهمیدن قرآن نکوست
با صدای دلنشین و دلنوار

 

 

 


الهی فطر ما را کن تو فاطر
نما ایمان ما را سخت و فاخر
سرای حق بود دل های مومن
دل آنان بود انوار طاهر

 

 


عجب ماهی است این ماه عبادت
مه ارض و سما و قدر و رحمت
بود ماه خدا و عشق و تقدیر
دهد آرامش و صبر و متانت

 

 

نماز ، آن عامل دوری ز خسران
انیس قبر و نور دل بود دان
چراغ رهنما و زینت ماست
بهای جنت است و عز انسان
 

 

وقت سحر است ،خیز از بهر نماز
با یار قدیم خود ، دمی راز و نیاز
تعجیل شود در فرج و اذن ظهور
با اذن خداست ، می کند او آغاز

 

 

 


گر نهی پا بر دل و امیال خویش
می نهی پا بر خود و امثال خویش
چون کنی دل را سرای شاه جان
می شوی شرمنده از اعمال خویش

 

 


نفس دون افعی و بر ما حاکم است
هر که دارد پیروی، دان نادم است
تا توانی کن حذر از نفس خود
هست شیطان در درون وعالم است

 

 

 

نفی خود کردن و اثبات وجود
باعث رشد است ومعراج و صعود
هست یکتا گوهری همچون خدا
در قیام و در رکوع و هم سجود

 

 


این مقام دنیوی ، دارد زکات
تا توانی خدمتی کن ، در حیات
چند روزی این امانت دست توست
خدمت مردم بباشد چون صلات

 

 

نماز با ولایت روشنائیست
وصول کردگار و دلربائیست
چو خوانی روح تو آرام گیرد
مقدم بر امور زندگانیست

 


حج طواف خالق یکتا بود
خالقی لایق و بی همتا بود
صرف اعمال و عبادت ، حج که نیست
جلوه ای از محشر کبرا بود

 



 



 



 

 



 

 



 

 



 

 



 



 




 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مجموعه رباعیات مشترک

عرفانی

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

 

سالکان را عزلت و انکار نیست

عاشقان را جز خدا افکار نیست

روزه داری در طریق سالکان

جز کمال و عزت و اذکار نیست

 

 

در مکتب عشق،حق دهد آموزش

نیکی بنمای ،  تا کند آمرزش

چون کار به احسان و خدایی باشد

تا روز جزا بدان شوی آویزش

 

 

 

جمعی به صدرات و امیری و ملوک

جمعی به یقین فتاده در سیر و سلوک

برخی به گمان،برفته در پاکی نفس

قومی به غلط  ، روانه ای جنگ تبوک

 

 

عشق و آگاهی تو را بالا برد
از زمین تا عرش بی همتا برد
عشق اگر توام شود با معرفت
جان بگیرد از تن و تنها برد

 

 

 

مخزن اسرار حق دانی کجاست ؟
نزد اهل البیت و آل مصطفی است
هر که دریا دل بود با عشق هو
سینه اش مملو ز عشق کبریاست

 

 

 


هر کسی دنبال صید است و شکار
عده ای مشغول طی روزگار
خوش به حال آن که صید دل کند
لذتش چندان و باشد ماندگار

 

 

جان گرفتار درون است و برون
دشمنان خوانند او را ذوالفنون
تا شور مغرور در اعمال خود
او بود غافل ز کید نفس دون

 


چند گویم در خصوص عاشقان
کی شود عاشق جدا از دلستان
عاشق و معشوق چون یک پیکرند
عاشقان را می خرد حق از جهان

 

 

‌ای اهل گناه و معصیت توبه کنید
مردان خدا و عارفان ناله کنید
ای اهل سلوک و منزلت دریابید
در وقت دعا و مغفرت لاوه کنید

 

 


عالم به تسبیح خدا ، در شب و روز
عابد بکند ذکر و دعا ، ناله و سوز
گر درک کنی جن و ملک می گویند:
تسبیح خدا را ، چه از قبل هنوز

 

 

 


عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست
عشق دانی گوهری نزد خداست
می شود عاشق مهیا ، بی قرار
عشق دانی ذات پاک کبریاست

 

 

 


عشق یعنی دیدن یار و لقا
آن جویی در ولی و مقتدا
عشق باشد گنج رحمت گنج جود
شد تجلی عشق حق در کربلا

 

 

 

قلبم شده افسرده و خسته
از دست زبان و دل و غصه
برچشم سر و دیده بکوبید
تا نفس شود خاشع و بنده

 

 


این چشم و زبان و مستی دل
کرده دل و جان اسیر و غافل
یارب چه کنم مستی دل را
عمری به هدر رفت چه حاصل

 

 


دشمن ما در روان و جان ماست
نفس ما خاطی بود شیطان ماست
با تعبد نفس دون گردد مهار
گر رها باشد فزون خسران ماست

 

 


نفس ما گر چه به ظاهر اصغر است
لیک استادی توانا ، ماهر است
گر توانی از دلت آن کن برون
دل به یزدان گر سپاری بهتر است

 

 

عشق یعنی گنج و اسراری نهان
آدمی عاجز ز وصفش بی گمان
عشق گردد جلوه گر در مخلصین
عقل حیران باشد از فهمی در آن

 

 

 

هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد گر ز نفس و بند خویش
دل ز عصیان و غضب آسوده شد

 

 


دل چو باشد خانه ی پروردگار
می شود از عشق ایزد بی قرار
دل اگر عاشق شود از حب دوست
بال و پر می سوزدش پروانه وار

 

 


نفس را هر روز و شب سرکوب کن
سینه را خلوتگه محبوب کن
کن رها دلبستگی بر این جهان
این جهان فانی بود ، منکوب کن

 

 

عشق ما حب حقیقی بر خداست
دیدن یار و لقای کبریاست
عاشق حق می کند جانش نثار
ترک دنیا کردن و شوق لقاست

 

 


عشق ما عشقی بجز الله نیست
جز خدا از بطن ما آگاه نیست
جلوه ای از عشق یزدان در بشر
عاشقی جز بر خدا ، والله نیست

 

 

مستی ما بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما مستی انگور نیست
دیدن یار و لقا و رفتن است

 


 

گر شود جانت رها از نفس پست
گر شوی دیوانه و مجنون و مست
هر چه بینی جملگی آیات اوست
هرچه غیر از آن بود اسطوره هست

 

 

معرفت را تزکیه افزون کند
عاشق جانانه را مجنون کند
تزکیه با علم گر توام شود
کبر بیجا و حسد مدفون کند

 

 


دل اگر جولانگه شیطان شود
باعث هر صدمت و هجران شود
چون که آن کاشانه ی آلودگی است
موجب بیماری و خسران شود

 

 


نفس را سرکوب و دل آباد کن
خویشتن را از خطا آزاد کن
چون که آن طغیان گر و خاطی بود
روح خود را با تعبد شاد کن

 

 


دل اگر عاشق شود دیوانه وار
بال وپر می سوزدش پروانه وار
هر که خواهد یار خود را بی درنگ
حمله ای بردل کند بیگانه وار

 

 

 

در سفر باشیم اندر زندگی
کن رها عشق به آن ، دل بستگی
هر کسی روزی به پایان می رسد
در سلامت می رسی با بندگی

 

 

هر که نفس خویش را سرکوب کرد
نفس شیطانی خود ، منکوب کرد
با ریاضت می توان پیروز شد
خویشتن را در جهان محبوب کرد

 

 

ماهی بی آب ، کی یک ماهی است
عارف بی عشق ، ظاهر عالی است
آب و ماهی ، عشق و عارف ، کی جدا
ماهی بی آب ، جسمی خاکی است

 

 

 

عشق کی گنجد درون ذهن ما
عشق باشد بی حد و بی انتها
بحر بی پایان بود انوار عشق
عشق باشد بهترین خلق خدا

 

 

گر نهی پا بر دل و امیال خویش
می نهی پا بر خود و امثال خویش
چون کنی دل را سرای شاه جان
می شوی شرمنده از اعمال خویش

 

 


نفس دون افعی و بر ما حاکم است
هر که دارد پیروی، دان نادم است
تا توانی کن حذر از نفس خود
هست شیطان در درون وعالم است

 

 

 




مست معشوقم و مست می ناب
می دنیا نکند روح بشر را سیراب
مست انگور بگردی چو شراب
موجب رنج و گناه است و عذاب

 

 


 


دانی که چرا دچار دردی و فغان
من معتقدم ز نفس ما گشته عیان
با نفی هوا و ترک امیال درون
خارج شوی ازخیال و تردید و گمان

 

 

این زبان دارد عملکردی دو جور
گاه می گردد چو آتش در تنور
آن بسوزاند هر احسانی و جود
گاه گردد مشعلی از عشق و شور

 


ای مرغ دیار بی کرانم
ای طوطی خوب و خوش بیانم
در روی زمین اسیر مایی
ای روح و روان و عشق و جانم

 

 

 

 


در میخانه گشا ، باز نما درها را
تو کنی باز در محفل بی همتا را
عارفان لب نگشایند به آسانی و زود
اندکی هست برای سخن آنها را

 


نجات آدمی در کسب علم است
علومی معنوی با صبر و حلم است
به عالم بهره دارد کسب دانش
معارف منجی انسان و سلم است

 

 


برو عاشق ز ساقی می طلب کن
هماره در سخن گفتن ادب کن
بنوش و جان خود را بیمه گردان
تعالی و کمال خود سبب کن

 


پیروی از نفس دون تنهایی است
عامل بدبختی و گمراهی است
هر چه آید بر سرت از دل بود
موجب گم گشتن و حیرانی است

 


پیروی از نفس و از امیال و جاه
گر ملاک ما بود در طی راه
نیست ما را روشنایی و وصال
عاقبت گردیم بی یار و پناه

 

 

 

 



 



 

 



 

 

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مجموعه رباعیات مشترک

خدای متعال

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

 

 

ناجی یوسف شدی در قعر چاه

بعد از آن او شد عزیز مصر و شاه

تو خدایی می کنی و ما دغل

بنده ات بالا بری با عز و جاه

 

 

الهی سینه ای ده پر ز حکمت

بیابم حکمت و اسرار خلقت

ندارم جز خدا، ورد زبانم

زبانی ده که گویم شکر نعمت

 

 

 

سزاوار ستایش در جهان اوست

بقا مختص ذات حق بود دوست

نماز موت خوانند، در نهایت

اذان در گوش کودک ها چه نیکوست

 

 

 

ایمان و یقین لقای  جان و دلها

افزون ز گوهر،صفای دل را پیدا

هر کس که دلش کعبه ی حق می گردد

اندر دو جهان شفیع او بی همتا

 

 

الهی به لطفت، جهان آفرین

هدایت نما،خلق را در حزین

مرا در دو عالم طریقت نما

خداوند جان و خدای زمین

 

 

 

الهی گشته ام دیوانه و مست

به خلوت می روم در  گوشه ای پست

دمادم می کنم من آه و ناله

خدایا دلبر دیرین، کجا هست؟

 

 

 

الهی بده بنده را علم و دین

تحمل کنم بی وفایی کین

کنم بندگی و اطاعت ز رب

شناسم خداوند جان آفرین

 

 

 

الهی به شب زنده داران تو

که جز تو نخواهند یاران تو

نما لطف بسیار بر بندگان

کند بنده ات شکر احسان تو

 

 

 

الهی به آه اسیران و بیچارگان

تحمل عطا کن بر این بندگان

گرفتار ظلمند در این جهان

فقیران و پیران و درماندگان

 

 

 

این عزت و شوکتی که داریم

از پرتوی نور حق بدانیم

از حافظ خود، خدا طلب کن

زیرا که ضعیف و ناتوانیم

 

 

 

 

دانی که چرا خدا تو را داده شعور

حق داده تو را عقل و خرد بهر امور

تا روح و روان شود مهیای صعود

من معتقدم، خدا علیم است و صبور

 

 

 

دانی که بود امید ما در دو سرا

نور ازلی و نور یزدان همه جا

در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار

دانی که بشر اسیر نفس است چرا؟

 

 

 

دانی که جهان در اختیار است تو را

دانی که نیاز جملگی در دو سرا

در عالم هستی و سرای ابدی

جز حق نرسد به داد ما در همه جا

 

 

گر نیست تو را شناخت ، از بود خدا

گر نیست تو را شناخت از جود خدا

با فکر توان قدرت حق را دریافت

بنگر که همه شاکر و معبود خدا

 

 

 

 

ای داده شده ، ز عالم ذر تو حیات

ای آمده ای ، بهر کمال و حسنات

در  عالم ذر ، به حق بگفتای یکتا

تا عذر نیاوری ، به وحدت در ذات

 

 


عمر من از بی وفایی شد خزان
لطف حق همواره در روح است و جان
من نگردم نا امید از لطف او
آن چه دارم از خدا گشته عیان

 

 


الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو ، جنتت ارمغان

 

گر بیاری وحدت حق را به یاد
می شود نعمت فراوان و زیاد
چون یقین پیدا کنی در راه حق
راه خود پیدا کنی در امتداد

 

 


با ستایش ، دور گردی از خطا
از گناه و معصیت باشی جدا
چون خدا پاک است و پاکت می کند
هر چه غیر او بود گردد فنا

 

 

هر که باشد در پناه کردگار
نیست او را غصه و اندوه و زار
می دهد فرمان خدا بر آب نیل
تا که موسی بگذرد از کارزار

 

 


ای دریغا، بال و پر بشکسته ام
گوشه ای در حال خود بنشسته ام
من ندارم بال و پر تا پرکشم
از غریبی ، بی کسی ، سر گشته ام

 

 


باز می گویم کلام وحی و هو
آن رسیده از نبی و آل او
من نگویم بهر خود ، حرف و سخن
گاه می گویم به خود ، کمتر بگو

 

 


ای دریغا این زبان جانم گرفت
جان آرام و دلم را هم گرفت
من چرا این گفتم و آن کرده ام
در پس هر گفته ام ماتم گرفت

 

 


خالق هستی سرا پا دانش است
عامل اصلی هر پیدایش است
نیست در کل جهان مانند او
درک حق خارج ز فهم و بینش است

 

 


از برای دوری از آلودگی
چنگ زن بر حبل حق در زندگی
حبل حق در فکر و در اعمال ماست
نیست جز تقوا و زهد و بندگی

 

 


در راه ولا چه اشک و خون ریخته شد
از بهر خدا سکوت و لب دوخته شد
تا دین نبی بماند و حفظ شود
جان و دل امت نبی سوخته شد

 

 

 


اگر خواهان روی ذوالجلالی
تما شا کن رخ ماه ولایی
که آن آئینه زیبای شاهی
منور می کند ما را چو خواهی

 

 


امید فقیر و غنی در جهان
خداوند جان و خدای نهان
عطا کن به ما رحمت خویش را
نما لطف و احسان به درماندگان

 

 

خداوند جان آفرین و حکیم
خدای توانا و قادر ، عظیم
عطا کن مرا نور ایمان و صبر
خدای جهان آفرین و علیم

 

 

دل خسته و جان خفته و ما سرگردان
حق شاهد و ما غافل و دل هم لرزان
او ناظر و بیدار بود در شب و روز
حق حاضر و ما غایب و بیگانه و حیران

 


اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی و مصطفی را
تفکر کن به آیات الهی
اگر عاشق شوی یابی خدا را

 

 


بیا دل را ز ناپاکی بشوئیم
بیا هر لحظه ای او را بجوئیم
کجایی دلبر دیرینه ی ما
بیا جز حق کلامی را نگوئیم

 

 


گر بخوانی حق ز اعماق وجود
استجابت می کند دریای جود
نور مطلق شاهد اعمال ماست
در قیام و در رکوع و هم سجود

 

 


هر که آرد بر زبان نام خدا
ذکر یارب یاربی بی انتها
می کند تاثیر در جان و روان
روح هم گردد سلامت با دعا

 

 


گر بخواهی نقش حق یابی بشر
ذهن خود خالی کن از انواع شر
نفس ما زهدان ما در عالم است
ترک دنیا می کنی با درد سر

 

 


آن خدایی که پرستیم کجاست
او بود ظاهر و پنهان از ماست
او بزرگ است و امید من و تو
خلق را هادی و خود ناپیداست

 

 


محبت بود رحمت حق به ما
بود لطف او بر من و بر شما
نباشد خدا را نیازی به کس
ضمیر تو خواند خدا را ، خدا
 

 

 

ما همه موجیم و او دریا بود
ما همه صفریم و او یکتا بود
اب دریا کی توان در ظرف ریخت
ما همه جمعیم و او تنها بود

 

 


چه خوش گفت وصف خدا را علی
وجودش بود ظاهر و هم خفی
بود اولین و بود آخرین
خدای عظیم و خدای جلی

 

 

 

عاجزم از وصف حق دانی چرا؟
چون که حق بی حد بود بی انتها
با تعقل کی توان معبود یافت
ذهن ما قاصر ز توصیف خدا

 

 


ما نداریم بجز ، خالق هستی دگری
ما گرفتار زبانیم و دو گوش و بصری
راه کج کی برساند من و تو در بر دوست
راه حق جو که نوید است و امید بشری

 

 

 

این چشم و زبان و مستی دل
کرده دل و جان اسیر و غافل
یارب چه کنم که مست یارم
عمری به هدر رفت ، چه حاصل ؟

 

 


دانی که سلاح مومنان چیست؟
جز اشک و عبادت خدا نیست
همواره به یاد حق بباشند
حامی بشر بجز خدا کیست؟

 

 

 

چرا حرص دنیا تو را کور کرد
تو را از عبادت بسی دور کرد
توسل نما بر خدا و نبی
خدا رزق و روزی ما جور کرد

 

 


چرا غصه و غم خوری هر زمان
رساند خدا رزقتان بی گمان
امید و توکل نما بر خدای
دو چندان نما کار خود بی امان

 

 

 

ایمان به خدا امید ما گشت
دین حافظ ما ز هر خطا گشت
حرص و حسد و غرور بی جا
منجر به سقوط و هر بلا گشت

 

 


شد تجلی عشق و ایمان بر خدا
در زمین و دشت و خاک کربلا
شد مطهر خاک با خون شهید
سر نهی بر دشت و خاک نینوا

 

 

 


سخن با حق تعالی به چه زیباست
بیان شکر معبودی که والاست
عبادت کن خدا را در همه حال
هدایت گر بود ما را ، چه اعلاست
 

 

 

 


 

 

گر بخواهی روی حق را در لقا
آنچه غیر حق بود ، گردان رها
کن مهیا خود ، زدا انفاس پست
راه حق پیمودنش ، دارد صفا

 

 

 

ذکر ما ذکر لسانی با خداست
گاه قلبی باشد و آن بی صداست
گر توانی یاد حق را کن مدام
یاد حق آرام بخش و جان فزاست

 

 


قرآن شده نازل که بیابی ثمری
از بهر من و بهر تو و هر بشری
تا فهم شود حرف خدا بر همگان
هم حفظ کند از گنه و هر خطری
 

 

 


تجلی حق در کلام و صفات
کند جلوه در زندگی وحیات
تجلی کامل بود در نبی
شود جلوه گر از جمیع جهات

 

 


زمانی که خالق بشر آفرید
به او روح والا ز خود را دمید
تبارک به خود گفت ، صد آفرین
کمال هنر را به او درتنید

 

 


قلم زد به عالم چو صد ها نگین
جهانی به پا کرد ، کامل ترین
خداوند هستی ، خداوند جان
هزار آفرین بر جهان آفرین

 

 

 


گر خریدار دل و جانت خداست
جایگاهت در جوار کبریاست
می برد هفتاد و دو یاران خود
عاشق و معشوق کی از هم جداست؟

 

 

 

صداقت اگر پیشه گردد تو را
ببینی محبت ، سعادت، صفا
هر آن کس که خالص شود بی درنگ
خدا می دهد اجر و پاداش ها

 

 


بهترین افعال ما در زندگی
کسب علم است و خلوص و بندگی
ای خدا ما را عطا کن حسن خلق
دورمان کن ، جز خدا دلبستگی

 

 


بهترین چیز در این کون و مکان
رزق و روزی حلال است ، بدان
گر بخواهی معرفت ، انوار حق
کسب آن کن تا نگردی بی امان

 

 



گر بخواهی روی حق اندر لقا
سجده کن بر درگه او هر کجا
گر پذیرای تو شد یزدان پاک
می برد چون حر تو را نزد خدا

 

 

از خدا خواهیم روح بندگی
صدق گفتار و خلوص و سادگی
حلم زینب ، صبر ایوب نبی
ترک هر قتعصیان و هر آلودگی

 

 


از خدا خواهیم فضل و معرفت
علم و تقوا ، حسن خلق و مغفرت
او بود رحمان و غفار و حکیم
می دهد ما را مقام و منزلت

 

 


ای خدا ، ای خالق و معبود ما
ای امید و یاور و مقصود ما
کل عالم دم به دم ، تسبیح گوی
کن عنایت بر همه مسجود ما

 

 

 

پیام حق تعالی سوی یزدان
تجلی گشته در آیات قرآن
کلام حق بود عالیترین ذکر
ستون محکم ایمان و عرفان

 

 


کتاب دین و آئین محمد
بود تا آخرت جاوید و سرمد
پیمبر آخرین نور رسالت
بود قرآن پیام حق به احمد

 

 


کلام وحی و آیات خداوند
دل و جانت کند شاداب و خرسند
بخواند مصطفی آیات حق را
پیام حق شود اسباب پیوند

 

 


اگر خواهی شوی محبوب جانان
تلاوت کن کلام وحی و قرآن
عمل کردن به آیات الهی
تعالی بشر از رنج و خسران

 



قرائت کن کلام حق به تدبیر
بکن پرهیز از بدعت و تغییر
به تعلیمش شود آرامش جان
تامل کن به آیات جهان گیر
 

 


کتاب دین و دانش ، باب رحمت
هدایت می کند ما را ز غفلت
کتاب حق بود آن لوح محفوظ
بود هر آیه اش اسرار خلقت

 

 


سر آغاز هر کار با ذکر هو
نبی را کند حفظ در نار او
تجلی کند حق تعالی عیان
گلستان شود آتش آن عدو


 


لایقم کن تا بیابم من جهت
عابدم کن تا بجویم من رهت
ای خدا من عاجز از دیدار تو
قادرم کن تا ببینم در گهت

 

 


با نفی غرور و ترک عصیان
دین حفظ کند تو را ز شیطان
پس جوی صراط حق تعالی
در فهم کلام و ذکر قرآن

 

 


چرا حرص دنیا تو را کور کرد
ز فیض خدا بی جهت دور کرد
نبرده کسی مال و اموال خویش
که عشق بدان سست و رنجور کرد

 

 


بنام خداوند روزی رسان
دهد رزق و روزی ما هر زمان
خداوند جان و خداوند عرش
بود نام او ورد پیر و جوان

 

 


به نام خداوند مهر و وفا
نباشد هدایتگری جز خدا
خداوند پیدا و پنهان و دور
هدایت کند هستی و خلق را

 

 


نیست جای شکوه از مهر خدا
گر خوری مال یتیم و بینوا
حق بگیرد از کفت حق یتیم
آه مظلومان بگیرد چون تو را
 

 


بی شریک است و قوی و لا یزال
حی مطلق ، نور مطلق ،ذوالجلال
چنگ زن بر حبل یزدان طول عمر
گر بخواهی عزت و قدر و منال

 

 

 

ما غرق گناهیم و تو هستی غفار
دائم به خطائیم و تو باشی ستار
ما را تو ببخش ، صاحب عفو و کرم
درمانده و هیچیم ، تو هستی قهار

 

 


ما بخوابیم و تو هستی بیدار
ما ضعیفیم و تویی خود قهار
ای خدا رحم نما از کرمت
ما گرفتار و تویی خود انصار

 

 


درسوز و گدازیم ، ز کردار
در رنج و عذابیم ، ز گفتار
بر ما بنما عفو خدایا
در غرق گناهیم ، ز پندار

 

 


بیچاره و خواریم، نکردی اظهار
درمانده ز خویشیم، نگفتی اسرار
ای خالق هستی و جهان، ما دریاب
قاصر ز وجوبیم ، ندیدی رفتار

 

 


اگر خواهی شوی محبوب یزدان
تلاوت کن کلام جان جانان
چو توام آن شود با فهم و اعمال
بود راه نجات و دفع شیطان

 

 


خداوندا در این شب های تابان
ببخشا هر گناه و جرم و نسیان
بده ما را لیاقت ، فهم و ادراک
شود روشن دل از آیات قرآن

 

 


عبادت بهترین راه وصال است
بریدن از خود و طی کمال است
هدایت می کند دل را سوی رب
که دوری از خدا، حصر و ظلال است

 

 


خدا واجب نموده بهر انسان
متاعی پر گهر ، مانند فرقان
کنی یاد خدا، هر روز و هر شب
ادایش موجب وصل است و احسان

 

 


ذکر حق عالی ترین ذکر شماست
روح و جان را شستشو از هر خطاست
می شود گستاخی و عصیان به دور
موجب آرامش انسان خداست

 

 


اگر خواهی جمال دلربا را
نگر رنگ دل و نور خدا را
تجلی کرده در قرآن و عترت
کلام وحی و اسراری به ما را

 

 


بنام خداوند جان آفرین
محمد فرستاده در ختم دین
بود منجی و هادی مسلمین
امین و ولی و بود آخرین

 

 


چه خوش گفت مظلوم عالم حسین
نما ای خدا ، خود چو نور دو عین
ببینند مردم تو را همچو چشم

نباشد به جز خالق ما  بهین

 

 


خدا خالق جن و انس و جهان
بود صاحب عرش و فرش خزان
دهد روزی بندگان روز و شب
که طاعت کنند خالق روح و جان

 

نیک دانم کرده ام بر خود جفا
شرمسارم از حضورت هر کجا
عفو کن این بنده ی خاطی ز حق
من گنه کارم، به درگاهت خدا

 

 

 

ای که هستی حافظ خرد و کبیر
دستگیر سائل و شاه و وزیر
در پناه تو همه آسوده اند
دادرس باشی گرفتار و اسیر

 



ای پناه بی پناهان هر کجا
عفو کردی یونست را از خطا
تا که بنماید پیام ذوالجلال
بر جمیع مردمان بی وفا

 

 


اگر کردی توکل در نهایت
بدان در عاقبت دارای رضایت
سپردن کار خود بر حی دانا
ندارد لطمه و رنج و خسارت

 

 


تعالی بشر اندر خضوع است
علاج واقعه قبل از وقوع است
عروج آدمی تا عرش اعلا
به تسبیح خداوند و خشوع است

 

 


خداوندا عیوب ما کثیر است
عبودیت علاجی بی نظیر است
خداوندا نما رافت، عطوفت
سقوط ما ، گناهان کبیر است

 

 


الهی چشمه ی از نور ایمان
عطا بنما ز مهر و لطف و احسان
الهی دست ما گیر از خطایا
پشیمانم ز لغزشها و خسران

 

 


الهی لحظه ای بر ما نظر کن
تلاش نفس دون را بی اثر کن
مصون گردن بشر از هر رذالت
سپس دور از بلا و هر خطر کن

 

 


خوشا آن کس که از فیض الهی
ندارد چشم امیدی به واهی
فقط با یاد او گردد مسرور
امید و انتظارش هست عالی

 

 

به نام خداوند روزی رسان
دهد رزق ما هر زمان و مکان
توکل بر او داد ما را کمال
که نامش بود ذکر لبهایمان

 

 


به نام خداوند روح و روان
خداوند جان و خدای جهان
نباشد جز او لایق حمد و ذکر
سر آغاز هر کار در هر زمان

 

 

نباشد توانا تر از لایزال
توکل بر او هست راه کمال
توسل به آئین و ذکر رسول
رهایی دهد آدمی از زوال

 

 


لقای اهل دل راز و نیاز است
ادایش در دعا و در نماز است
کمال آدمی در زهد و تقواست
بشر را سوی حق ، دانی جواز است

 

 

 


ان کس که تو را شناخت ، بی تاب تو شد
دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد
هرکس به یقین شناخت نور ازلی
غالب شده بر درون شیطانی خود

 

 


جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
در محضر حق ، دشمن دین شاد مکن

 

 

ان کس که تو را شناخت ، بی تاب تو شد
دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد
هرکس به یقین شناخت نور ازلی
غالب شده بر درون شیطانی خود

 

 


جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
در محضر حق ، دشمن دین شاد مکن

 

 

 

 

آدمی تشکیل گردد از علق
جان بگیرد از خدا ، رب الفلق
قطره ای در هسته وارد می شود
چون شود کامل ، بیاید با طلق
 

 

 

شد تجلی در زمین نور خدا
در امام و در نبی و اولیا
چهارده معصوم از انوار حق
جسم تنها کی کند آنان جدا؟

 

 

 

الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری ز خلقت
ندارم جز خدا یار و پناهی
زبانی ده که گویم شکر نعمت

 

 


گر بخواهی کرسی عرش خدا۰
کسب دانش کن در این کوی و سرا
تا بیابی منزلت با عز و جاه
پیروی کن از نبی شمس الهدی

 

 

 

ای که هستی قادر و حی و علیم
ما گرفتاریم ، در بند و ندیم
تو قدیری و توانا در جهان
دست ما گیر ای خداوند کریم

 

 


خاک راهم کن و مجنونم ساز
ببرم محضر مقصودم راز
من ز خاکم بروم باز به خاک
کی شود وقت وصال و پرواز

 

 

 

 

خدا آورد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت و عزت و قدر و جاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
شود حاکم مصر و او پادشا

 

 

ناخدای ما ، خدای کبریاست
او پیامش از طریق انبیاست
ما درون کشتی و بر روی آب
هر خلافی موجب رنج وبلاست

 


تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مده بر هر کس و هر ناکسی
سجده کن بر خالق کون و مکان

 


چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از خویش و از کردگار
هر آن کس که غافل بود از خدا
شود خوار و گمراه و هم بی قرار

 


پیمبر شفاعت کند آن کسی
اطاعت نماید خدا را بسی
بهشت آن ستاند که تسلیم شد
نه هر کس که باشد چو خار و خسی

 

 

 

خوشا آنان که در پیش خدایند
از این دنیا رها و دل سپارند
ندارند مونسی جز حق تعالی
شفیق و مهربان و بی ریایند

 


سرنوشت عاشقان رسوایی است
بی خود از خود گشتن و شیدایی است
فرد عاشق چیره گردد بر دلش
یاد حق در خلوت و تنهایی است

 


عاشقم ، عاشق مردان خدا
عاشق همدم و همراه ولا
آنکه جانش کف دست است هنوز
چونکه خالی است ز هر میل و هوا

 


غنچه ها باز شوند در اثر باد صبا
روح و جان شاد شود بر اثر نور خدا
انبیا حامل امداد الهی باشند
تا نسیمی بوزد بر دل و افکار شما

 

 

دانی که خدا امید ما در دو سرا
همواره بشر اسیر نفس است ولا
در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار
دانی که جهان در اختیار است تو را

 


اهل دل ، آگاه بر غیب و شهود
دل بود لبریز از جور و قیود
انبیا آگاه از اسرار حق
ما چه می دانیم از بود و نبود

 


من که باشم در جهان و کهکشان
هیچ باشم از خدای انس و جان
ما چو نی باشیم در دست خدا
تا نخواهد او ، کجا صوتی ز آن

 


شکر نعمت بر همه واجب بود
هر که آرد بر زبان غالب بود
موجب افزایش رزق است و قوت
چون خدا بر جملگی صاحب بود

 


آدمی ذاتا مطیع امر رب
لیک شیطان مظهر شر و غضب
می کند سر پیچی از فرمان حق
دور سازد مردمان را از ادب

 


آدمی ذاتا مطیع امر رب
لیک شیطان عامل شر و غضب
می کند سرپیچی از امر خدا
دور سازد مردمان را از ادب

 

 


هست عالم پر ز حکمت های هو
گشته عالم پر ز رحمت های هو
می کند خورشید ، نورانی جهان
چرخ گردون هم ز قدرت های هو

 

 

عشق ما عشق حقیقی بر خداست
دور گشتن از ریا و هر خطاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
دیدن یار و لقای کبریاست

 


مستی ما بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما ، مستی انگور نیست
شوق ما ، ترک دیار و رفتن است

 

 

نیست آثار عمل دست بشر
هر عمل دارد مزایا هم خطر
حق دهد پاداش و اجر هر عمل
نقش ما در ابتدا دارد اثر

 


قدرت و حکمت از آن کبریاست
عزتی والا برای اولیاست
اولیا را می دهد قدرت خدا
قدرت حق ذاتی و بی انتهاست

 

 

بسرم آرد بلا ، هر دم زبان
چون کند شری به پا ، در هر زمان
ای خدا ما را هدایت کن ز آن
تا نجنبد نابجا هم در دهان

 

 

 

گر شوی عامل به اجرای صفات
تو به یاد آری خدا را چون صلات
چون که اعمالت رضای حق شود
تو بنوشی از کفت آب حیات

 


زیبایی حق نهفته در ذات و کمال
در آینه ی جهان بود حسن و جمال
هر جا نگری ، فقط خدا را بینی
با کسب یقین و معرفت در همه حال

 

 



دان بنی آدم به اذن ذوالجلال
شوکت و عزت بیابند و جلال
شکر حق بر بندگان واجب بود
خالق یکتا دهد ما را کمال

 



 



 




 

 

  • علی رجالی