کلید های خوشبختی
مجموعه دو بیتی های مشترک
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
۱۳۹۹
خدای متعال
گر قناعت پیشه کردی در امور دنیوی
کی شوی محتاج مردم در مسیر زندگی
ای خدا ما را مکن محتاج خلقت روز و شب
گر چه ما غافل ز حقیم و امور معنوی
دل اگر رنجیده شد، کی می توان ترمیم کرد؟
آدمی چون رانده شد، کی می توان تعلیم کرد؟
در جوار حق شدن، تسلیم را شرطش بدان
روح و جان را عاقبت باید همی تسلیم کرد
جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست
هر که را باشد توکل،کار او دشوار نیست
با امید حق تعالی کی بشر تنها شود
در گلستان طبیعت، هر گلی بی خار نیست
ذکر رحمان الرحیم،حی و سبحان و کریم
خالق کل و قدیم، بشنو از رب عظیم
رستگار است در جهان،در دو عالم همزمان
هر که آرد بر زبان، نام یزدان حکیم
گر عشق لقا باشد،سهل است مصیبت ها
چون در ره قرآنی، شهد است ملامت ها
در محضر حقی چون،دوری ز گناهان کن
گر لذت آن بینی، زیباست عبادت ها
از قدرت حق،جن و ملک حیرانند
با اذن خدا، هر دو جهان ویرانند
مغرور مشو ز کار خود در همه حال
در طوف حرم، شاه و گدا یکسانند
شده با علم یقین خانه ی حق در بزنی
شده باور کنی و سوی خدا پر بزنی
این دل خسته عزیزم، دل جانان خواهد
شده از بهر خدا، بر فقرا سر بزنی
یاد خدا نگردد،از ذهن ها فراموش
نیکی به دیگران هم،باشد تو را فراموش
یاد قیامت و مرگ،در دل بیا نگهدار
گر کرد آدمی ظلم ، بهر خدا، فراموش
گر بترسی از کسی،بگریز از وی در جفا
گر بترسی از خدا،آرد تو را سوی خدا
هر سپاسی منحصر بر ذات پاک کبریاست
با توکل بر خدا، محفوط گردی از بلا
وقتی که شوی تنها ، جز حق نکنی تمکین
وقتی که شوی با حق، قطعا بشوی تحسین
پس حق بودت کافی ، این عالم و آن عالم
دل بستن غیر حق ، هرگز ندهد تسکین
سبب دلهره و غصه ی بی جا از چیست
دل پریشانی ما ، بهر چه و در پی کیست
دل ببر پیش خدا ، تا که دهد تسکینت
گر شود خانه ی دل خانه ی حق ، یک غم نیست
چون که من غافل ز خود در بند شیطانم اسیر
ای خدا من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر
لحظه ای ما را به خود مشغول مگذار ای خدا
ما ضعیفیم و دچار غفلت و دور از مسیر
می شود گمراه هر کس ، غیر حق دارد امید
واگذارش می کند حق ، چون که گردد او پلید
هر که امیدش خدا شد ،حق شود ناجی او
آک که امیدش بشر باشد ، نگردد رو سفید
آنچه استاد ازل گفت ، همان گو زیباست
بی کم و کاست بگو ، آن گهری از دریاست
گهری هست که از جان و دلت برخیزد
هر که ان را شنود ، شیفته ی آن یکتاست
من اگر غافل و جاهل ز حقایق هستم
من اگر بند خود و بند سلایق هستم
هست دستی که نجاتم دهد از غفلت خویش
تا به کی بند دل و بند خلایق هستم
ما چه دانیم و چه فهمیم ز اسرار خدا
ما چه گوئیم و چه خوانیم ز اذکار و دعا
ما که سر گشته وحیران وجودیم همه
خیر ما هست که خوانیم ولی را که بیا
چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزننم ؟
همرهی نیست که گویم دل پر درد تنم
دل من مخزن درد است و نبینم کس را
جز خدا نیست انیسی که بگویم سخنم
بار الها سفر کرب و بلا می خواهم
بار الها دل پر نور و صفا می خواهم
تو مرا شیفته ی خود کن و بیدارم دار
بار الها سفر عشق و تو را می خواهم
بارالها تو کریمی و رحیمی و عظیم
ما فقیریم و گرفتار و اسیریم و ندیم
ای خدا عفو نما از کرمت پیر و جوان
بار الها تو رئوفی و غفوری و علیم
خود آرایی و خود بینی فریب و خود خطایی است
طلب غیر از خدا واهی و بی جا و جدایی است
تلاش آدمی حق جویی و کشف حقیقت
خدا خواهی ، خدا جویی ، پیام هر ندایی است
می رسد روزی که مردم سوی یزدان می شود
آیه ها تفسیر کامل گردد و عالم گلستان می شود
دولت مهدی بپا و عدل جاری می شود هم در جهان
عقل و ایمان بشر افزون و تکمیل و دوچندان می شود
تا نشوی مست خدا ، دیده به عالم ندری
تا نبری حبل درون ، یوسف کنعان نشوی
دیدن دلدار محال ، با دل افسرده ی خویش
تا نکنی ذهن تهی ، معرفت حق نبری
حق منتظر ماست ، اگر یار بخواهی
هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی
در مزرعه ی روح و روان عشق بکارید
هر لحظه وصال است اگر کبر زدایی
آن خدایی که پرستیم نبینی با چشم
چشم دل خواهد و چشمی که بگوید هم چشم
چشم دل باز شود ، در اثر کسب یقین
تا توانی تو فرو بر به دلت هر دم خشم
عبد می خواهد خدا ، هر لحظه می خواند تو را
نفس می گوید چرا ، در رنج باشیم و بلا
عشق غالب می شود ، برعقل و بر انفاس دون
عقل می جوید تو را ، از قعر دریا تا سما
چون عشق خدا را شهدا کسب نمودند
با نور خدا در دل و جان یار ستودند
یاری که برد سوی خودش نزد ملائک
حب ازلی بر دل و جان زود ربودند
نعمت فزون کردی خدا ، الله اکبر
کردی ز دل غم را جدا ، الله اکبر
در پرتوی نور خدا آسوده هستیم
باشی رحیم و رهنما ، الله اکبر
از ازل بود و ابد ، بی شریک او صمد
از خدای خود طلب ،همرهی و هم مدد
ذکر حق جویان بود ، از خدای بی کران
ما ضعیفیم و حقیر ، رستگاری تا ابد
تو به دنبال خدایی و ز خود بی خبری
گم شدی در خود و از دست بدادی گهری
تو گمی ، خالق تو حاضر و حی و پیداست
تو به بیراهه مرو ، تا که بیابی اثری
گر به دنبال خدایی ، مکن ناله ز غم
چشم جان خواهد و عشق ازلی را هر دم
ما پرستیم خدایی که بود خالق ما
نه خدایی که بشر ساخته با ذهنش هم
ای دوست چرا این همه تعجیل نمودی
با جلوه گری زینت و تجمیل نمودی
بر خانه ی حق آمدم و یار تو گشتم
از عشق مرا کشتی و تامیل نمودی
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
چون یار طلب کرد مرا با دل پر خون
دانی که نکو مصلحت دوست همین بود
دانی که خدا ولی ما در دو سراست
او حافظ ما ز لغزش و سعی و خطاست
حق حاضر و ناظر به همه در شب و روز
امید همه ، خدای یکتا ، همه جاست
هر که خواهد نظر و لطف و عنایات خدا
او کند ذکر و نیایش چو عبادت و دعا
بندگی پیشه کند در همه حال و احوال
تا بیابد ادب و فهم و سخاوت همه جا
قدرت ما از خدا و قدرت حق بی حد است
قدرت یزدان بود ذاتی و آن هم سرمد است
گر به ظاهر قدرتی باشد ولی از ما که نیست
قدرت ما در زوال است و تجلی در ید است
دوستی گردد عیان اندر مصیبت ای بشر
جز خداحامی نباشد در مصائب در خطر
تا به کی غافل ز خود در این سرای بی وفا
کن توکل بر خدا در مشکلات و در ظفر
- ۹۹/۱۰/۱۷