مجموعه رباعیات مشترک
خدای متعال
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
ناجی یوسف شدی در قعر چاه
بعد از آن او شد عزیز مصر و شاه
تو خدایی می کنی و ما دغل
بنده ات بالا بری با عز و جاه
الهی سینه ای ده پر ز حکمت
بیابم حکمت و اسرار خلقت
ندارم جز خدا، ورد زبانم
زبانی ده که گویم شکر نعمت
سزاوار ستایش در جهان اوست
بقا مختص ذات حق بود دوست
نماز موت خوانند، در نهایت
اذان در گوش کودک ها چه نیکوست
ایمان و یقین لقای جان و دلها
افزون ز گوهر،صفای دل را پیدا
هر کس که دلش کعبه ی حق می گردد
اندر دو جهان شفیع او بی همتا
الهی به لطفت، جهان آفرین
هدایت نما،خلق را در حزین
مرا در دو عالم طریقت نما
خداوند جان و خدای زمین
الهی گشته ام دیوانه و مست
به خلوت می روم در گوشه ای پست
دمادم می کنم من آه و ناله
خدایا دلبر دیرین، کجا هست؟
الهی بده بنده را علم و دین
تحمل کنم بی وفایی کین
کنم بندگی و اطاعت ز رب
شناسم خداوند جان آفرین
الهی به شب زنده داران تو
که جز تو نخواهند یاران تو
نما لطف بسیار بر بندگان
کند بنده ات شکر احسان تو
الهی به آه اسیران و بیچارگان
تحمل عطا کن بر این بندگان
گرفتار ظلمند در این جهان
فقیران و پیران و درماندگان
این عزت و شوکتی که داریم
از پرتوی نور حق بدانیم
از حافظ خود، خدا طلب کن
زیرا که ضعیف و ناتوانیم
دانی که چرا خدا تو را داده شعور
حق داده تو را عقل و خرد بهر امور
تا روح و روان شود مهیای صعود
من معتقدم، خدا علیم است و صبور
دانی که بود امید ما در دو سرا
نور ازلی و نور یزدان همه جا
در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار
دانی که بشر اسیر نفس است چرا؟
دانی که جهان در اختیار است تو را
دانی که نیاز جملگی در دو سرا
در عالم هستی و سرای ابدی
جز حق نرسد به داد ما در همه جا
گر نیست تو را شناخت ، از بود خدا
گر نیست تو را شناخت از جود خدا
با فکر توان قدرت حق را دریافت
بنگر که همه شاکر و معبود خدا
ای داده شده ، ز عالم ذر تو حیات
ای آمده ای ، بهر کمال و حسنات
در عالم ذر ، به حق بگفتای یکتا
تا عذر نیاوری ، به وحدت در ذات
عمر من از بی وفایی شد خزان
لطف حق همواره در روح است و جان
من نگردم نا امید از لطف او
آن چه دارم از خدا گشته عیان
الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو ، جنتت ارمغان
گر بیاری وحدت حق را به یاد
می شود نعمت فراوان و زیاد
چون یقین پیدا کنی در راه حق
راه خود پیدا کنی در امتداد
با ستایش ، دور گردی از خطا
از گناه و معصیت باشی جدا
چون خدا پاک است و پاکت می کند
هر چه غیر او بود گردد فنا
هر که باشد در پناه کردگار
نیست او را غصه و اندوه و زار
می دهد فرمان خدا بر آب نیل
تا که موسی بگذرد از کارزار
ای دریغا، بال و پر بشکسته ام
گوشه ای در حال خود بنشسته ام
من ندارم بال و پر تا پرکشم
از غریبی ، بی کسی ، سر گشته ام
باز می گویم کلام وحی و هو
آن رسیده از نبی و آل او
من نگویم بهر خود ، حرف و سخن
گاه می گویم به خود ، کمتر بگو
ای دریغا این زبان جانم گرفت
جان آرام و دلم را هم گرفت
من چرا این گفتم و آن کرده ام
در پس هر گفته ام ماتم گرفت
خالق هستی سرا پا دانش است
عامل اصلی هر پیدایش است
نیست در کل جهان مانند او
درک حق خارج ز فهم و بینش است
از برای دوری از آلودگی
چنگ زن بر حبل حق در زندگی
حبل حق در فکر و در اعمال ماست
نیست جز تقوا و زهد و بندگی
در راه ولا چه اشک و خون ریخته شد
از بهر خدا سکوت و لب دوخته شد
تا دین نبی بماند و حفظ شود
جان و دل امت نبی سوخته شد
اگر خواهان روی ذوالجلالی
تما شا کن رخ ماه ولایی
که آن آئینه زیبای شاهی
منور می کند ما را چو خواهی
امید فقیر و غنی در جهان
خداوند جان و خدای نهان
عطا کن به ما رحمت خویش را
نما لطف و احسان به درماندگان
خداوند جان آفرین و حکیم
خدای توانا و قادر ، عظیم
عطا کن مرا نور ایمان و صبر
خدای جهان آفرین و علیم
دل خسته و جان خفته و ما سرگردان
حق شاهد و ما غافل و دل هم لرزان
او ناظر و بیدار بود در شب و روز
حق حاضر و ما غایب و بیگانه و حیران
اگر خواهی جمال دلربا را
اطاعت کن ولی و مصطفی را
تفکر کن به آیات الهی
اگر عاشق شوی یابی خدا را
بیا دل را ز ناپاکی بشوئیم
بیا هر لحظه ای او را بجوئیم
کجایی دلبر دیرینه ی ما
بیا جز حق کلامی را نگوئیم
گر بخوانی حق ز اعماق وجود
استجابت می کند دریای جود
نور مطلق شاهد اعمال ماست
در قیام و در رکوع و هم سجود
هر که آرد بر زبان نام خدا
ذکر یارب یاربی بی انتها
می کند تاثیر در جان و روان
روح هم گردد سلامت با دعا
گر بخواهی نقش حق یابی بشر
ذهن خود خالی کن از انواع شر
نفس ما زهدان ما در عالم است
ترک دنیا می کنی با درد سر
آن خدایی که پرستیم کجاست
او بود ظاهر و پنهان از ماست
او بزرگ است و امید من و تو
خلق را هادی و خود ناپیداست
محبت بود رحمت حق به ما
بود لطف او بر من و بر شما
نباشد خدا را نیازی به کس
ضمیر تو خواند خدا را ، خدا
ما همه موجیم و او دریا بود
ما همه صفریم و او یکتا بود
اب دریا کی توان در ظرف ریخت
ما همه جمعیم و او تنها بود
چه خوش گفت وصف خدا را علی
وجودش بود ظاهر و هم خفی
بود اولین و بود آخرین
خدای عظیم و خدای جلی
عاجزم از وصف حق دانی چرا؟
چون که حق بی حد بود بی انتها
با تعقل کی توان معبود یافت
ذهن ما قاصر ز توصیف خدا
ما نداریم بجز ، خالق هستی دگری
ما گرفتار زبانیم و دو گوش و بصری
راه کج کی برساند من و تو در بر دوست
راه حق جو که نوید است و امید بشری
این چشم و زبان و مستی دل
کرده دل و جان اسیر و غافل
یارب چه کنم که مست یارم
عمری به هدر رفت ، چه حاصل ؟
دانی که سلاح مومنان چیست؟
جز اشک و عبادت خدا نیست
همواره به یاد حق بباشند
حامی بشر بجز خدا کیست؟
چرا حرص دنیا تو را کور کرد
تو را از عبادت بسی دور کرد
توسل نما بر خدا و نبی
خدا رزق و روزی ما جور کرد
چرا غصه و غم خوری هر زمان
رساند خدا رزقتان بی گمان
امید و توکل نما بر خدای
دو چندان نما کار خود بی امان
ایمان به خدا امید ما گشت
دین حافظ ما ز هر خطا گشت
حرص و حسد و غرور بی جا
منجر به سقوط و هر بلا گشت
شد تجلی عشق و ایمان بر خدا
در زمین و دشت و خاک کربلا
شد مطهر خاک با خون شهید
سر نهی بر دشت و خاک نینوا
سخن با حق تعالی به چه زیباست
بیان شکر معبودی که والاست
عبادت کن خدا را در همه حال
هدایت گر بود ما را ، چه اعلاست
گر بخواهی روی حق را در لقا
آنچه غیر حق بود ، گردان رها
کن مهیا خود ، زدا انفاس پست
راه حق پیمودنش ، دارد صفا
ذکر ما ذکر لسانی با خداست
گاه قلبی باشد و آن بی صداست
گر توانی یاد حق را کن مدام
یاد حق آرام بخش و جان فزاست
قرآن شده نازل که بیابی ثمری
از بهر من و بهر تو و هر بشری
تا فهم شود حرف خدا بر همگان
هم حفظ کند از گنه و هر خطری
تجلی حق در کلام و صفات
کند جلوه در زندگی وحیات
تجلی کامل بود در نبی
شود جلوه گر از جمیع جهات
زمانی که خالق بشر آفرید
به او روح والا ز خود را دمید
تبارک به خود گفت ، صد آفرین
کمال هنر را به او درتنید
قلم زد به عالم چو صد ها نگین
جهانی به پا کرد ، کامل ترین
خداوند هستی ، خداوند جان
هزار آفرین بر جهان آفرین
گر خریدار دل و جانت خداست
جایگاهت در جوار کبریاست
می برد هفتاد و دو یاران خود
عاشق و معشوق کی از هم جداست؟
صداقت اگر پیشه گردد تو را
ببینی محبت ، سعادت، صفا
هر آن کس که خالص شود بی درنگ
خدا می دهد اجر و پاداش ها
بهترین افعال ما در زندگی
کسب علم است و خلوص و بندگی
ای خدا ما را عطا کن حسن خلق
دورمان کن ، جز خدا دلبستگی
بهترین چیز در این کون و مکان
رزق و روزی حلال است ، بدان
گر بخواهی معرفت ، انوار حق
کسب آن کن تا نگردی بی امان
گر بخواهی روی حق اندر لقا
سجده کن بر درگه او هر کجا
گر پذیرای تو شد یزدان پاک
می برد چون حر تو را نزد خدا
از خدا خواهیم روح بندگی
صدق گفتار و خلوص و سادگی
حلم زینب ، صبر ایوب نبی
ترک هر قتعصیان و هر آلودگی
از خدا خواهیم فضل و معرفت
علم و تقوا ، حسن خلق و مغفرت
او بود رحمان و غفار و حکیم
می دهد ما را مقام و منزلت
ای خدا ، ای خالق و معبود ما
ای امید و یاور و مقصود ما
کل عالم دم به دم ، تسبیح گوی
کن عنایت بر همه مسجود ما
پیام حق تعالی سوی یزدان
تجلی گشته در آیات قرآن
کلام حق بود عالیترین ذکر
ستون محکم ایمان و عرفان
کتاب دین و آئین محمد
بود تا آخرت جاوید و سرمد
پیمبر آخرین نور رسالت
بود قرآن پیام حق به احمد
کلام وحی و آیات خداوند
دل و جانت کند شاداب و خرسند
بخواند مصطفی آیات حق را
پیام حق شود اسباب پیوند
اگر خواهی شوی محبوب جانان
تلاوت کن کلام وحی و قرآن
عمل کردن به آیات الهی
تعالی بشر از رنج و خسران
قرائت کن کلام حق به تدبیر
بکن پرهیز از بدعت و تغییر
به تعلیمش شود آرامش جان
تامل کن به آیات جهان گیر
کتاب دین و دانش ، باب رحمت
هدایت می کند ما را ز غفلت
کتاب حق بود آن لوح محفوظ
بود هر آیه اش اسرار خلقت
سر آغاز هر کار با ذکر هو
نبی را کند حفظ در نار او
تجلی کند حق تعالی عیان
گلستان شود آتش آن عدو
لایقم کن تا بیابم من جهت
عابدم کن تا بجویم من رهت
ای خدا من عاجز از دیدار تو
قادرم کن تا ببینم در گهت
با نفی غرور و ترک عصیان
دین حفظ کند تو را ز شیطان
پس جوی صراط حق تعالی
در فهم کلام و ذکر قرآن
چرا حرص دنیا تو را کور کرد
ز فیض خدا بی جهت دور کرد
نبرده کسی مال و اموال خویش
که عشق بدان سست و رنجور کرد
بنام خداوند روزی رسان
دهد رزق و روزی ما هر زمان
خداوند جان و خداوند عرش
بود نام او ورد پیر و جوان
به نام خداوند مهر و وفا
نباشد هدایتگری جز خدا
خداوند پیدا و پنهان و دور
هدایت کند هستی و خلق را
نیست جای شکوه از مهر خدا
گر خوری مال یتیم و بینوا
حق بگیرد از کفت حق یتیم
آه مظلومان بگیرد چون تو را
بی شریک است و قوی و لا یزال
حی مطلق ، نور مطلق ،ذوالجلال
چنگ زن بر حبل یزدان طول عمر
گر بخواهی عزت و قدر و منال
ما غرق گناهیم و تو هستی غفار
دائم به خطائیم و تو باشی ستار
ما را تو ببخش ، صاحب عفو و کرم
درمانده و هیچیم ، تو هستی قهار
ما بخوابیم و تو هستی بیدار
ما ضعیفیم و تویی خود قهار
ای خدا رحم نما از کرمت
ما گرفتار و تویی خود انصار
درسوز و گدازیم ، ز کردار
در رنج و عذابیم ، ز گفتار
بر ما بنما عفو خدایا
در غرق گناهیم ، ز پندار
بیچاره و خواریم، نکردی اظهار
درمانده ز خویشیم، نگفتی اسرار
ای خالق هستی و جهان، ما دریاب
قاصر ز وجوبیم ، ندیدی رفتار
اگر خواهی شوی محبوب یزدان
تلاوت کن کلام جان جانان
چو توام آن شود با فهم و اعمال
بود راه نجات و دفع شیطان
خداوندا در این شب های تابان
ببخشا هر گناه و جرم و نسیان
بده ما را لیاقت ، فهم و ادراک
شود روشن دل از آیات قرآن
عبادت بهترین راه وصال است
بریدن از خود و طی کمال است
هدایت می کند دل را سوی رب
که دوری از خدا، حصر و ظلال است
خدا واجب نموده بهر انسان
متاعی پر گهر ، مانند فرقان
کنی یاد خدا، هر روز و هر شب
ادایش موجب وصل است و احسان
ذکر حق عالی ترین ذکر شماست
روح و جان را شستشو از هر خطاست
می شود گستاخی و عصیان به دور
موجب آرامش انسان خداست
اگر خواهی جمال دلربا را
نگر رنگ دل و نور خدا را
تجلی کرده در قرآن و عترت
کلام وحی و اسراری به ما را
بنام خداوند جان آفرین
محمد فرستاده در ختم دین
بود منجی و هادی مسلمین
امین و ولی و بود آخرین
چه خوش گفت مظلوم عالم حسین
نما ای خدا ، خود چو نور دو عین
ببینند مردم تو را همچو چشم
نباشد به جز خالق ما بهین
خدا خالق جن و انس و جهان
بود صاحب عرش و فرش خزان
دهد روزی بندگان روز و شب
که طاعت کنند خالق روح و جان
نیک دانم کرده ام بر خود جفا
شرمسارم از حضورت هر کجا
عفو کن این بنده ی خاطی ز حق
من گنه کارم، به درگاهت خدا
ای که هستی حافظ خرد و کبیر
دستگیر سائل و شاه و وزیر
در پناه تو همه آسوده اند
دادرس باشی گرفتار و اسیر
ای پناه بی پناهان هر کجا
عفو کردی یونست را از خطا
تا که بنماید پیام ذوالجلال
بر جمیع مردمان بی وفا
اگر کردی توکل در نهایت
بدان در عاقبت دارای رضایت
سپردن کار خود بر حی دانا
ندارد لطمه و رنج و خسارت
تعالی بشر اندر خضوع است
علاج واقعه قبل از وقوع است
عروج آدمی تا عرش اعلا
به تسبیح خداوند و خشوع است
خداوندا عیوب ما کثیر است
عبودیت علاجی بی نظیر است
خداوندا نما رافت، عطوفت
سقوط ما ، گناهان کبیر است
الهی چشمه ی از نور ایمان
عطا بنما ز مهر و لطف و احسان
الهی دست ما گیر از خطایا
پشیمانم ز لغزشها و خسران
الهی لحظه ای بر ما نظر کن
تلاش نفس دون را بی اثر کن
مصون گردن بشر از هر رذالت
سپس دور از بلا و هر خطر کن
خوشا آن کس که از فیض الهی
ندارد چشم امیدی به واهی
فقط با یاد او گردد مسرور
امید و انتظارش هست عالی
به نام خداوند روزی رسان
دهد رزق ما هر زمان و مکان
توکل بر او داد ما را کمال
که نامش بود ذکر لبهایمان
به نام خداوند روح و روان
خداوند جان و خدای جهان
نباشد جز او لایق حمد و ذکر
سر آغاز هر کار در هر زمان
نباشد توانا تر از لایزال
توکل بر او هست راه کمال
توسل به آئین و ذکر رسول
رهایی دهد آدمی از زوال
لقای اهل دل راز و نیاز است
ادایش در دعا و در نماز است
کمال آدمی در زهد و تقواست
بشر را سوی حق ، دانی جواز است
ان کس که تو را شناخت ، بی تاب تو شد
دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد
هرکس به یقین شناخت نور ازلی
غالب شده بر درون شیطانی خود
جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
در محضر حق ، دشمن دین شاد مکن
ان کس که تو را شناخت ، بی تاب تو شد
دیوانه و مجنون شد و گمراه نشد
هرکس به یقین شناخت نور ازلی
غالب شده بر درون شیطانی خود
جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان ، شیون و فریاد مکن
روزی تو تامین شده از روز نخست
در محضر حق ، دشمن دین شاد مکن
آدمی تشکیل گردد از علق
جان بگیرد از خدا ، رب الفلق
قطره ای در هسته وارد می شود
چون شود کامل ، بیاید با طلق
شد تجلی در زمین نور خدا
در امام و در نبی و اولیا
چهارده معصوم از انوار حق
جسم تنها کی کند آنان جدا؟
الهی سینه ای ده پر ز حکمت
ببینم راز و اسراری ز خلقت
ندارم جز خدا یار و پناهی
زبانی ده که گویم شکر نعمت
گر بخواهی کرسی عرش خدا۰
کسب دانش کن در این کوی و سرا
تا بیابی منزلت با عز و جاه
پیروی کن از نبی شمس الهدی
ای که هستی قادر و حی و علیم
ما گرفتاریم ، در بند و ندیم
تو قدیری و توانا در جهان
دست ما گیر ای خداوند کریم
خاک راهم کن و مجنونم ساز
ببرم محضر مقصودم راز
من ز خاکم بروم باز به خاک
کی شود وقت وصال و پرواز
خدا آورد یوسف از قعر چاه
دهد شوکت و عزت و قدر و جاه
نشاند به تخت و دهد علم خویش
شود حاکم مصر و او پادشا
ناخدای ما ، خدای کبریاست
او پیامش از طریق انبیاست
ما درون کشتی و بر روی آب
هر خلافی موجب رنج وبلاست
تا به کی سر خم کنی بر این و آن
می زنی خنجر به جسم و روح و جان
دل مده بر هر کس و هر ناکسی
سجده کن بر خالق کون و مکان
چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از خویش و از کردگار
هر آن کس که غافل بود از خدا
شود خوار و گمراه و هم بی قرار
پیمبر شفاعت کند آن کسی
اطاعت نماید خدا را بسی
بهشت آن ستاند که تسلیم شد
نه هر کس که باشد چو خار و خسی
خوشا آنان که در پیش خدایند
از این دنیا رها و دل سپارند
ندارند مونسی جز حق تعالی
شفیق و مهربان و بی ریایند
سرنوشت عاشقان رسوایی است
بی خود از خود گشتن و شیدایی است
فرد عاشق چیره گردد بر دلش
یاد حق در خلوت و تنهایی است
عاشقم ، عاشق مردان خدا
عاشق همدم و همراه ولا
آنکه جانش کف دست است هنوز
چونکه خالی است ز هر میل و هوا
غنچه ها باز شوند در اثر باد صبا
روح و جان شاد شود بر اثر نور خدا
انبیا حامل امداد الهی باشند
تا نسیمی بوزد بر دل و افکار شما
دانی که خدا امید ما در دو سرا
همواره بشر اسیر نفس است ولا
در کون و مکان مجو بجز جبر و خیار
دانی که جهان در اختیار است تو را
اهل دل ، آگاه بر غیب و شهود
دل بود لبریز از جور و قیود
انبیا آگاه از اسرار حق
ما چه می دانیم از بود و نبود
من که باشم در جهان و کهکشان
هیچ باشم از خدای انس و جان
ما چو نی باشیم در دست خدا
تا نخواهد او ، کجا صوتی ز آن
شکر نعمت بر همه واجب بود
هر که آرد بر زبان غالب بود
موجب افزایش رزق است و قوت
چون خدا بر جملگی صاحب بود
آدمی ذاتا مطیع امر رب
لیک شیطان مظهر شر و غضب
می کند سر پیچی از فرمان حق
دور سازد مردمان را از ادب
آدمی ذاتا مطیع امر رب
لیک شیطان عامل شر و غضب
می کند سرپیچی از امر خدا
دور سازد مردمان را از ادب
هست عالم پر ز حکمت های هو
گشته عالم پر ز رحمت های هو
می کند خورشید ، نورانی جهان
چرخ گردون هم ز قدرت های هو
عشق ما عشق حقیقی بر خداست
دور گشتن از ریا و هر خطاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
دیدن یار و لقای کبریاست
مستی ما بی خود از خود گشتن است
دل به زلف یار دیرین بستن است
مستی ما ، مستی انگور نیست
شوق ما ، ترک دیار و رفتن است
نیست آثار عمل دست بشر
هر عمل دارد مزایا هم خطر
حق دهد پاداش و اجر هر عمل
نقش ما در ابتدا دارد اثر
قدرت و حکمت از آن کبریاست
عزتی والا برای اولیاست
اولیا را می دهد قدرت خدا
قدرت حق ذاتی و بی انتهاست
بسرم آرد بلا ، هر دم زبان
چون کند شری به پا ، در هر زمان
ای خدا ما را هدایت کن ز آن
تا نجنبد نابجا هم در دهان
گر شوی عامل به اجرای صفات
تو به یاد آری خدا را چون صلات
چون که اعمالت رضای حق شود
تو بنوشی از کفت آب حیات
زیبایی حق نهفته در ذات و کمال
در آینه ی جهان بود حسن و جمال
هر جا نگری ، فقط خدا را بینی
با کسب یقین و معرفت در همه حال
دان بنی آدم به اذن ذوالجلال
شوکت و عزت بیابند و جلال
شکر حق بر بندگان واجب بود
خالق یکتا دهد ما را کمال
- ۹۹/۱۰/۱۳