تکیه گاه آدمی تنها خداست
خالق هستی مبرا و جداست
آدمی تعلیم گردد از بشر
یاد گیری بی معلم نا رواست
تکیه گاه آدمی تنها خداست
خالق هستی مبرا و جداست
آدمی تعلیم گردد از بشر
یاد گیری بی معلم نا رواست
باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۶۲۳ تا ۱۶۳۰
انسان کامل و انسان ناقص
ابیات : ۱۶۲۳ تا ۱۶۳۰
لقمه و نکتهست کامل را حلال
و نهای کامل مخور میباش لال
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود او جمله گوش
مدتی میبایدش لب دوختن
از سخن تا او سخن آموختن
ور نباشد گوش و تیتی میکند
خویشتن را گنگ گیتی میکند
کر اصلی کش نبد ز آغاز گوش
لال باشد کی کند در نطق جوش
زانک اول سمع باید نطق را
سوی منطق از ره سمع اندر آ
وادخلوا الابیات من ابوابها
واطلبوا الاغراض فی اسبابها
مولانا می گوید اگر انسان کاملی از مواهب دنیوی بهره ببرد، برای او مجاز و عمل او برای انسانها نیز خوب می باشد.زیرا همانند زنبور عسل، اگر روی گلی بنشیند، بعدا عسل ارائه می کند که ارزش آن بسیار بالاتر از نشستن روی گل است.در حقیقت مولانا می خواهد بگوید اگر مواهب الهی و دنیوی در اختیار اولیای الهی قرار گیرد، آنان این مواهب را ضایع نمی کنند.اما افراد معمولی به خاطر ناقص بودن، نمی توانند بطور کامل از آن مواهب بهره ببرند، لذا آنرا ضایع می کنند.لذا پیشنهاد می کند که از آنها استفاده نکند و مدتی سخن نگوید .این همانند لقمه ای می ماند که برای دهان انسان بزرگ باشد.
مولانا می گوید انسان های ناقص با انسانهای کامل همسطح نمی باشید.انسان های کامل همانند زبان و انسان های ناقص همانند گوش می مانند.لذا از یک جنس نمی باشند.زبان می گوید ولی گوش می شنود.باید همواره شنونده باشیم، بجای اینکه همواره گوینده باشیم.خداوند می فرماید، خاموش باشید و کلام الهی را بشنوید.گوش داشتن کفایت نمی کند، شنیدن توسط گوش اهمیت دارد.وقتی سخنان ارزشمندی را شنیدی، می توانی آنها را بازگو کنید.لذا یاد گیری مقدمه یاد دادن است.
همانند بچه های شیر خوار باش، وقتی بدنیا می آیند ،مدتی سخن نمی گویند و سراپا گوش می باشند و نظاره گر اعمال و رفتار و گفتار ما هستند.بعد از فرا گیری، به تدریج شروع به سخن گفتن می کنند و نظرات خود را ابراز می کنند.چقدر شیرین باز گو می کنند و همه منتظر سخن گفتن آنها هستند و از آنها لذت می برند.
انسان ناقص باید مدتی خاموش باشد تا سخن گفتن را یاد بگیرد.چناچه گوش به سخنان دیگران ندهد، چیزی هم یاد نمی گیرد.لذا چیزی برای گفتن ندارد و مردم او را یک انسان گنگ خطاب می کنند.
کسانی که مادر زاد کر بودند، همواره لال نیز بودند و قادر به سخن گفتن هم نشدند.لذا داشتن گوش ظاهری کفایت بر سخن گفتن نمی کند.باید مدتی را به شنیدن اختصاص دهند، تا امکان سخن گفتن پیدا کنند .زیرا راه و مسیری که باید طی شود تا نطق انسان گویا گردد،از طریق شنیدن است.انسانهایی که معارف الهی را گوش نمی دهند و به دستورات الهی بی اعتنا هستند،همانند انسان های مادر زاد کر هستند، که هرگز از نعمات الهی در جهت اعتلای خود بی بهره هستند.
همانطوریکه برای ورود به خانه باید از درب منزل وارد شوید،برای انجام هر کاری نیز باید ابتدا راه صحیح ورود به آن کار را پیدا کرد و با عمل به آن به نتیجه رسید.اگر انسان بخواهد در جامعه بزرگ شود،ابتدا باید اسباب بزرگی را فراهم نماید.
آدمی را دین و ایمان و یقین
می کند کامل چو اصحاب یقین
آدمی را فهم و ادراک و شعور
می کند با ارزش و در ثمین
دکتر علی رجالی
@alirejali
علم بی عالم از آن کبریاست
آن برای اولیا و انبیاست
علم ما از عالم و از آدم است
بی تعلم آدمی در قهقراست
ما چو گوشیم و زبان چون عالم است
تا نباشد گوش، گفتن ما تم است
علم بی عالم از آن کبریاست
ما خموشیم، اما مت قائم است
هر که خواهد نظر و لطف خدا
بندگی پیشه کند در همه جا
با ادب باشد و با فهم و کمال
هر که ببیند اثر ذکر و دعا
داستان موسی و فرعون
ظلم و ستم و نژاد پرستی در کشور مصر و اطراف حکمفرما بود فرعون که پادشاهی ستمگر بود بر بنی اسرائیل حکومت می کرد یک شب فرعون در عالم خواب دید آتشی از سوی شام شعله ور شده زبانه کشان به طرف مصر آمد و به خانه های اشراف افتاد و بعد کاخ ها و باغ ها و تالار ها را فرا گرفت و همه را به خاکستر و دود تبدیل کرد فرعون در حالی که وحشتزده شده بود از خواب برخاست و در غم و اندوه فرو رفت و دانشمندان تعبیر خواب را به حضور طلبید و گفت: چنین خوابی دیدم تعبیرش چیست؟ یکی از آن ها گفت: به زودی پسری به دنیا می آید که تو را از بین خواهد برد. فرعون با شنیدن این جمله دستور داد تا هر پسر نوزادی را که به دنیا می آید بکشند
یوکابد هر روز نگران تر می شد چه خواهد شد آیا فرزندش از دست جلادان سالم خواهد ماند اما خدا می خواست فرزند یوکابد و عمران زنده بماند تا در آینده مردم را از ستم فرعون نجات بخشد نوزاد به دنیا آمد هنوز یو کابد نگران بود که خداوند به او الهام کرد او را شیر بده و هنگامی که بر او ترسیدی وی را به نیل بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم و او را از رسولان قرزار می دهیم مادر موسی طبق الهام الهی نوزاد را در صندوق قرار داد و در رود نیل انداخت.
امواج نیل آن صندوق را با خود برد یوکابد که همچنان چشم در نیل دوخته بود به دخترش گفت به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پی گیری کن خواهر موسی به دنبال صندوق به راه افتاد و دورادور آن را زیر نظر گرفت تا آن جا که دید یکی از خدمتکاران فرعون صندوقچه را از آب گرفت و نزد فرعون برد.
فرعون با دیدن نوزاد دستور داد تا او را بکشند اما آسیه همسر فرعون که از نیکوکاران بود مانع شد و نگذاشت خداوند علاقه کودک را در دل او قرار داد تا جایی که به فروعون پیشنهاد داد تا او را به فرزندی بپزیرند فرعون نیز موافقت کرد طولی نکشید که احساس کردند که کودک گرسنه است و نیاز به شیر دارد زنان زیادی را از شهر دعوت کردند تا به او شیر بدهند اما او شیر هیچ یک از زنی را قبول نکرد ماموران همچنان در جستجوی دایه بودند که در نزدیکی کاخ به دختری برخوردند او به آن ها گفت من زنی را می شناسم که می تواند به این کودک شیر بدهد آن دختر خواهر موسی بود ماموران او را نمی شناختند با راهنمایی او نزد مادر موسی رفتند و او را به کاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شیر دهد. موسی را به او دادند نوزاد با اشتیاق تمام پستان او را گرفت و شیر خورد تمام حاضران خوش حال شدند مادر موسی دو سال فرزندش را شیر داد تا زمان شیرخوارگی او تمام شد سال ها گذشت موسی به سن جوانی رسید چندین سال از عمر خود را خارج از سرزمین مصر در مدین زندگی کرد او در آن جا با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد و نزد شعیب ماند در آخرین سال سکونتش به شعیب گفت من باید به سرزمینم برگردم و با مادر و خویشانم دیدار کتم در این مدت که پیش شما بودم چیزی دارم یا نه شغیب گفت امسال هر گوسفندی که زایید و بچه اش ابلخ بود مال تو باشد اتفاقا آن سال همه گوسفندان ابلخ زاییدند بعد حضرت شعیب عصایی را هم به او هدیه داد موسی اساسیه زندگی،گوسفندان و عصای اهدای شعیب را برداشت و به همراه خانواده اش مدین را به مصر ترک کرد در راه بازگشت به مصر خداوند موسی را به پیامبری برگزید و او را مامور کرد بنی اسرائیل را از ظلم فرعون نجات دهد موسی به مصر نزدیک شد خداوند به هارون که در مصر زندگی می کرد آمدن موسی به مصر را الهام کرد هارون به اسقبال برادرش رفت و نزدیکی دروازه مصر با او ملاقات کرد همدیگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند و به دیدن مادرشان رفتند حضرت موسی برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت و بعد با بنی اسرائیل دیدار کرد و به آن ها فرمود من از طرف خدا به سوی شما آمده ام تا شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم آن ها هم دعوت موسی را پذیرفتند چندی بعد موسی و برادرش هارون به پیش فرعون رفت و او را به سوی خدا دعوت کرد اما فرعون نپذیرفت موسی فرمود اگر من معجزه آشکاری بیاورم فرعون گفت بیاور اگر راست می گویی فرعون جادوگران را خواست تا موسی را بترسانند آن ها که تعدادشان هم زیاد بود و در شعبده بازی نیز بسیار ماهر بودند چیزهایی را به صورت مار و اژدها در آوردند و تمام تماشاچیان را مات و مبهوت کردند در این هنگام موسی عصای خود را به زمین انداخت به قدرت خداوند چوب دستی خداوند به صورت اژدهاییبزرگ در آمد و همه اژدها و مار های ساحران را بلعید.
جادوگران با دیدن قدرت خداوند همگی به سجده افتادند و گفتند ما به خدای دو عالم ایمان آوردیم خدای موسی و هارون بعد از پیروزی موسی ظلم فرعون بیشتر شد سرانجام موسی تصمیم گرفت که با پیروانش از مصر به فلسطین هجرت کنند موسی و پیروانش شبانه از مصر خارج شدند فرعون نیز با سپاه خود به تعقیب آن ها پرداخت تا به دریا رسیدند بنی اسرائیل نمی دانستند چه کنند خدای مهربان به موسی وحی کرد که با عصایت به دریا بزن و برای بنی اسرائیل راهی خشک بگشا حضرت موسی با عصا به دریا زد ناگهان دریا شکافت آب دریا به روی هم قرار گرفت و راه خشکی برای عبور بنی اسرائیل درست شد موسی و پیروانش به سلامت از دریا گذشتند پس از عبور آن ها خداوند فرعون و سپاهش را در دیا غرق کرد.
حضرت موسی به دستور خداوند به کوه تور رفت تا در آن از خدا دستور بگیرد خداوند در آن جا دستورات تورات را برای هدایت مردم به حضرت موسی آموخت بعد پرورگار فرمود : ای موسی ما قوم تو را با نبود تو آزمایش کردیم و سامری ایشان را گمراه کرد هنگامی که موسی به میان بنی اسرائیل بازگشت فهمید که آن ها دوباره فریب دشمن را خوردند و به گوساله پرستی روی آوردند آن ها گوساله طلایی را که صدای گوساله می داه است پرستش می کنند موسی با دیدن این وضع دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا من جز اختیار دار خود و برادر خود نیستم پس میان ما و این مردم داوری کن بعد خداوند به موسی وحی کرد که آن ها را رها کن تا دراین بیابان سرگردان گشته و تا چهل سال در آن و نواحی آن سرگردان بمانند و بدین ترتیب بنی اسرائیل چهل سال در بیابان ها سرگردان بودند و این سرنوشت کسانی است که از خداوند دور شوند.
منبع : سی دی گنجینه سیمای وحی (با کمی تغییرات)
باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۶۰۹ تا ۱۶۱۵
بحث و جدل
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر برد خاکستر شود
چون قبول حق بود آن مرد راست
دست او در کارها دست خداست
دست ناقص دست شیطانست و دیو
زانک اندر دام تکلیفست و ریو
جهل آید پیش او دانش شود
جهل شد علمی که در منکر رود
هرچه گیرد علتی علت شود
کفر گیرد کاملی ملت شود
ای مری کرده پیاده با سوار
سر نخواهی برد اکنون پای دار
مولانا می گوید که انسان های کامل همانند گل می باشند که اگر آب پای خاک آنها ریخته شود ، از آنها بوی عطر به مشام می رسد.همچنین انسانهای ناقص همچون خار می مانند که اگر آب هم پای خاک آنها بریزید بوته خار رشد می کند.
اگر به انسانهای کامل، چیزهای بی ارزش بدهید،آنرا به چیزهای با ارزش تبدیل می کنند.حتی اگر به آنان مشتی خاک بدهید،آنرا می توانند به طلا تبدیل کنند.بالعکس اگر به انسانهای ناقص حتی زر بدهید ،آنرا به خاکستر تبدیل می کنند.شما اگر همنشین انسانی کامل شوید، بتدریج کامل می گردید.متقابلا حتی اگر انسان کامل باشید ، اگر همواره همنشینی با یک انسان ناقص داشته باشید، بتدریج شما هم ناقص می گردید. زیرا انسان کامل، مورد تائید خدای متعال می باشد.لذا دست او، همانند دست خدا عمل می کند.متقابلا انسان های ناقص که از معرفت های الهی بهره ای نبرده اند، دست آنها همانند دست شیطان می ماند.اینان اگر کاری را انجام دهند از روی عشق نیست، بلکه از روی حیله و تزویر می باشد.اینان حتی اگر تظاهر به دینداری و انجام عبادات نمایند، برای فریب مردم است.
مولانا می گوید انسان کامل، می تواند انسان جاهل را عالم کند.متقابلا یک انسان جاهل، یک انسان کامل را به یک انسان ناقص و جاهل تبدیل می کند.انسان های ناقص همانند انسان های بیمار می مانند که اگر یک چیز خوب هم به آنها بدهید، بیماری آنها تشدید می گردد.برای مثال خربزه برای انسان سالم خوب است ولی اگر انسانی که بیمار است آنرا بخورد بیماریش تشدید می گردد.
انسانهای ناقص همانند افراده پیاده و انسانهای کامل همانند افراد سواره هستند.مولانا می خواهد بگوید که ریشه جدال و ستیزه جویی انسان های ناقص با انسان های کامل در هوای نفس تو دارد.بیا و پا روی نفس خود بگذار و از جدال با آنها پرهیز کن.
از جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
ریشه در نفس است و در کبر و حسد
دکتر علی رجالی
@alirejali
از جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
ریشه در نفس است و در کبر و حسد
باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۶۰۳ تا ۱۶۰۸
صاحب دلان
صاحب دل را ندارد آن زیان
گر خورد او زهر قاتل را عیان
زانک صحت یافت و از پرهیز رست
طالب مسکین میان تب درست
گفت پیغامبر که ای مرد جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری
در تو نمرودیست آتش در مرو
رفت خواهی اول ابراهیم شو
چون نهای سباح و نه دریایی
در میفکن خویش از خودراییی
مولانا می گوید به اهل معرفت و صاحبان دل ، زیانی متوجه آنها نمی شود، حتی اگر از طرف دشمنشان زهری خورانده شود.زیرا اهل دل انسانهایی پاک و سالم هستند، لذا ضرورتی ندارد که نگران خوبی یا بدی افراد به خود باشند.در مقابل افرادی که در سیر و سلوک الی الله نیستند، همانند بیماری می مانند که در دمای بالا می سوزد.لذا آنها باید از خوردن همه چیز پرهیز کنند.
بنابراین این استدلال که افراد صاحب دل باهمه مردم همنشینی می کنند، لذا ما نیز می توانیم هر دوست و همنشینی را انتخاب کنیم،برداشت نادرستی می باشد.زیرا آنان همانند انسان سالم و ما همانند انسان بیمار هستیم که باید پرهیز داشته باشیم.
پیامبر گرامی به کسانی که طالب معرفت الهی هستند ، می گوید اگر می خواهید جیره معرفتی شماقطع نگردد، با اولیای الهی ستیزه نکنید.مولانا می گوید، اگر می خواهید آتش به گلستان تبدیل شود، ابتدا باید ابراهیم گونه شوید و سپس داخل آتش بشوید.مراقب باشید که نمرودی در دل ماست و پرهیز از آتش برای ما لازم است ولی آتش در ابراهیم تاثیری ندارد.
مولانا می خواهد بگوید که این دنیا همانند آتش می ماند.تا زمانی که تهذیب نفس نداریم نباید به طرف آنها وارد شویم.زیرا آن همانند آتش ما را می سوزاند.اما اگر همانند ابراهیم شدیم، دیگر جاذبه های دنیا یی ما را فریب نمی دهد.ما که نه دریا نوردیم و نه شناگر، لذا نباید خود را بی جهت به دریا بیندازیم. زیرا غرق می شویم و به هلاکت می رسیم.دریا نمی تواند غواصان را به هلاکت برساند، بلکه آنها به قعر دریا می روند و گوهر از دریا استخراج می کنند. به اولیای الهی دنیا لطمه ای نمی زند، بلکه دنیا نردبان ترقی آنها می باشد.
گفت پیغمبر به دینداران چنین
گر بخواهی علم و ایمان و یقین
از جدل پرهیز کن با اهل دل
موجب رشدند اصحاب یمین
دکتر علی رجالی
@alirejali
فرصت طلبان ذلیل و خوارند و حقیر
قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر