رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
یک تجربه
قسمت سی و پنجم
در این قسمت نکاتی را در خصوص فراغت از تحصیل دانشجویان دکتری اشاره می کنم.
۲۰۷.  نقش استاد در بعضی از مراحل بسیار حساس و تعیین کننده است. یکی در ابتدا که دانشجو سر در گم و نیازمند موضوع تحقیق مناسب است بطوریکه بتواند در پایان دوره دفاع کند.دیگردر پایان دوره است که دانشجو خسته و منتظر دیدن نتیجه کار خود و فراغت از تحصیل است.
۲۰۸.موضوع تحقیق باید بر اساس میزان توانایی دانشجو در تحقیق ،که معمولا در دوره آموزشی مشخص می شود، و علاقه فرد و دروسی که در تحصیلات تکمیلی گذرانده است تعیین می گردد.البته محدودیت زمان فراغت از تحصیل هم باید در نظر گرفت.ضمنا موضوع حتی الامکان به روز باشد تا امکان چاپ نتایج تحقیق در مجلات علمی معتبر مقدور گردد.
۲۰۹.چنانچه موضوع تحقیق مورد علاقه استاد راهنما باشد و یا در آن ضمینه استاد راهنما کار کرده باشد.در زودتر فارغ التحصیل شدن دانشجو کمک می کند.بالاخص در ابتدای تحقیق که دانشجو به راهنمایی بیشتر نیاز دارد.
۲۱۰.انتخاب مجله مناسب ، تدوین خوب مقاله و نگارش ادبی مناسب کمک بسیاری در چاپ نتایج علمی در مجلات معتبر دارد.اگر ضوابط و شرایط مجله کاملا رعایت نشود ،مجلات معمولا بدون ذکر علت در ابتدا آنرا رد می کنند.
۲۱۱.تدوین مقاله و تدوین پایان نامه دارای اصول تدوین متمایز هستند.در پایان نامه مطالب با جزئیات بیشتر و مبسوط و امکان آوردن کلیه مطالب تحقیق هست.در صورتی در تدوین مقاله باید گلچینی از بهترین نتایج دریک زمینه باید تنظیم و مرتب شود .نباید انتظار داشت که همه نتایح بدست آمده چاپ شود بطوریکه مطالب اصلی گم در مقاله شود.

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
یک تجربه
قسمت سی وچهارم
در این قسمت نکاتی را در رابطه با نحوه مدیریت در امور اجرایی اشاره می کنم.
۲۰۰.اولین سمت اجرایی اینجانب معاونت آموزشی دانشگاه اصفهان بود.حدود یک سال پس از اخذ دکتری به این سمت مشغول بکار شدم.
۲۰۱.برای آشنا شدن با امور آموزشی و اجرایی و پژوهشی دانشگاه و تبادل نطر برای هر چه بهتر اجرا نمودن امور،جمعی از پیشکسوتان دانشگاه را تحت عنوان شورای برنامه ریزی دانشگاه بطور هفتگی دور هم جمع می شدیم و در خصوص آینده دانشگاه و مسائل و مشکلات دانشگاه بحث و تبادل نطر می کردیم.
۲۰۲.در حدودسه سالی که در این سمت بودم ،طرح جامع دانشگاه در امور آموزشی و پژوهشی دانشگاه را تهیه نمودم.
۲۰۳. در محل کار حضور مرتب و فعال  و به مو قع داشتم.کارها را بین افراد تقسیم و نظارت می کردم.کارها کلیدی را بیشتر خو د  به عهده می گرفتم. تاکید در حل سریع مشکلات ارباب رجوع و راهنمایی و گره گشایی در کارهای مردم را داشتم.
۲۰۴.امور کلان آموزشی و شرکت در شورا را خود انجام می دادم و کلیه امور دانشجویی را به مدیر کل آموزشی و دانشکده ها توزیع می کردم تا کارها با سرعت بیشتری انجام گردد.
۲۰۵.مقدمات اتوماسیون نمودن کارهای آموزشی دانشجویی را پی گیری کردم.
۲۰۶.فعالیت های حوزه معاونت آموزش در کل دانشگاه توزیع شده بود.لذا در مدت مسئولیت آنها را در حوزه معاونت آموزشی متمرکز نمودم.از قبیل گزینش و بورس هیات علمی،دفتر سنجش و نظارت،مرکز محاسبات و تحصیلات تکمیلی که بعدا به معاونت تبدیل شد.

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

یک تجربه

قسمت سی و سوم

درزیر  نکاتی را در خصوص نحوه تدریس و پژوهش خود به  اطلاع علاقه مندان می رسانم.امید است مفید و راهنمای عزیزان در فعالیت های علمی قرار گیرد.

۱۸۸.در ابتدای استخدام در دانشگاه اصفهان ،میزان محتوایی که در کلاس درس در یک جلسه ارایه می کردم بسیار زیاد بود.لذا فرصت کمتری برای توضیح و بحث مطالب و در گیر کردن دانشجویان برای یادگیری نبود.لذا در ترم های بعد از حجم مطالب کاستم .
۱۸۹. به خاطر داشتن لهجه اصفهانی،دانشجویان دیگر شهرستان ها به سختی صحبت های مرا تعقیب می کردند.لذا تصمیم گرفتم در کلاس بیشتر ادبی و شمرده و آرام صحبت کنم.
۱۹۰.برای اینکه بتوانم مطالب زیادتری ارایه کنم. مطالب را به سرعت و بعضا جملات را کامل نمی گفتم.لذا تصمییم گرفتم مطالب را با آرامش و جملات را کامل بیان کنم.
۱۹۱. اکثر دروس مربوط به رشته خود را تدریس نموده ام.پس از آنکه درس جدیدی برای ارایه نبود،کتابهای جدید و به روز را تدریس می کردم.
۱۹۲. در طول ترم قبل به فکر دروس ترم بعد بودم.معمولا مطالب برای درس را به صورت طرح درس  به تدریج در طول ترم تهیه می کردم بطوریکه در زمان ارایه با  دلهره و عجله سر کلاس نروم.
۱۹۳.برای آماده شدن برای تدریس،زودتر از منزل حرکت می کردم،بطوریکه حدود یک ساعت قبل از کلاس در گروه آموزشی حضور داشتم.همواره راس ساعت شروع به تدریس می کردم و تا پایان وقت در کلاس می ماندم.بعضا کلاس های تمرین مسایل را خود بعهده می گرفتم و توضیحات اضافی را آنجا ارایه می کردم.
۱۹۴. به تجربه آموختم،در جلسات ابتدایی لازم است یک شمای کلی از درس ارایه گردد.بعلاوه لازم است از سوابق تحصیلی افراد آشنا و  پیش نیاز لازم برای شروع درس ارایه نمود تا امکان همراه کردن دانشجویان با خود در ارایه درس مقدور گردد.
۱۹۵. دانشجویان عادت کرده اند دروس را بعضا حفظ  و تلاش برای یادگیری کم شده است.لذا در مقاطع تحصیلات تکمیلی افت تحصیلی کاملا مشهود است.سعی می کنم ،در بین تدریس روشهای مناسب برای حل مسایل و اینکه چگونه مطالعه و تحقیق کنند را بیاموزانم .
۱۹۶.بعضا عدم تامین نیاز های مالی و روحی  و مشکلات شخصی باعث  افت تحصیلی می گردد.لذا دانشجو با دغدغه های گوناگون تحصیل می کند.لذا سعی میکنم بطور غیر مستقیم مشاورت و راهنمایی های لازم را به آنها بنمایم.
 ۱۹۷.کمک هزینه تحصیلی کافی در دوران تحصیل و اصلاح روش های آموزش می تواند موثر باشد.بعضا در کلاس انسان حتی یک دانشجو مستعد و علاقه مند و کوشا نمی یابد.این باعث خستگی استاد و بی انگیزه شدن استاد می شود.
۱۹۸.دانشجو با سوابقی معمولا ضعیعف در مقاطع تحصیلات تکمیلی شروع به کار می کند.پایه آموزشی ضعیف،گرفتاری های گوناگون،دغدغه مدرک و. ...موجب افت علمی کشور می شود.به نظر می رسد ابتدا باید علاقه ها و توانمندی ها شناسایی و با توجه به نیاز جامعه  تامین مالی و برنامه ریزی کرد.
۱۹۹.در مدتی که در مقطع دکتری فعالیت دارم.دانشجویان با توانایی های گوناگون داشته و دیدم.یک دغدغه اصلی نبود فرصت کافی برای تحقیق است.در رشته ریاضی  با عنایت به چاپ دو مقاله  در مجلات معتبر و داشتن یک پایان نامه خوب حد اقل شش سال نیاز است.

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
یک تجربه
قسمت سی و دوم
در این قسمت نکاتی را در رابطه با وبلاگ شخصی خود اشاره می کنم.
۱۸۳.قبل از راه اندازی سایت شخصی،اقدام به ایجاد یک وبلاگ در سال ۱۳۹۳ به آدرس alirejali.blog.ir
نمودم .در این وبلاگ کلیه آثار ادبی و فرهنگی اینجانب وبعضا دیگران جمع آوری شده است.
۱۸۴.حدود دو سال سی دی های استاد صمدی ،شاگرد آقای علامه حسن زاده، را گوش می دادم و در پایان برداشت و نطر خود را می نوشتم.حدود ششصد صفحه از این مطالب در رابطه با بحث های معرفت نفس ایشان مدون شده است.متن کامل آنها در وبلاگ آورده ام.
۱۸۴.متن کامل برداشتهای خود در رابطه با دروس استاد رنجبر،در زمینه های قرآن، نهج البلاغه،صحیفه سجادیه،زیارت جامعه،اشعار حافظ و اشعار مولانا جمع آوری شده است و در وبلاگ آمده و قابل ذخیره کردن هست.
۱۸۵.کلیه رباعیات ، مثنویات،غزلیات و اشعار گوناگون که تا کنون سروده ام در وبلاگ آمده است.فکر کنم جمعا حدود سه هزار بیت سروده ام.سعی شده در هر بیت یک محتوای فرهنگی ، مذهبی یا اجتماعی گنجانده شود.
۱۸۶.علاوه بر مطالب شخصی،در حین مطالعه چنانچه به متون ارزشمند دسترسی پیدا می کردم،با ذکر منابع آنها را در وبلاگ قرار می دادم.فکر کنم تا کنون بیش از هزار فایل از مطالب فرهنگی جمع آوری شده است.
۱۸۷.اکثر بازدید کنندگان وبلاگ در خارج از کشور هستند.آمار وبلاگ نشان می دهد که افراد از حدود صد کشور به وبلاگ مراجعه نموده اند.روزانه بطور متوسط پنجاه بازدید کننده دارد.

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
یک تجربه
قسمت سی و یکم
در این قسمت نکاتی را در خصوص سایت شخصی خود اشاره می کنم.
۱۷۷.این سایت توسط مهندس ایمان مختاری در سال ۱۳۹۴ به آدرسalirejali.ir طراحی گردید.تعداد بازدید از این سایت روزانه بطور متوسط۵۰۰ نفر است.
۱۷۸.هدف از تاسیس این سایت در ابتدا ،ارایه کلیه آثار علمی ،پژوهشی و فرهنگی اینجانب بود.بتدریج کلیه کتابها و مقالات ریاضی بالاخص در زمینه آنالیز هارمونیک اضافه شد.
۱۷۹. این سایت نیاز های اولیه یک خواننده از قبیل معر فی سایت های فرهنگی ،علمی و ریاضی را تامین می کند.
۱۸۰.حدود هشت هزار کتاب و مقاله در زمینه های ریاضی،ادبی و شعر از دانشمندان جمع آوری شده بطوریکه همه آنها قابل ذخیره شدن هستند.
۱۸۱.کلیه آثار اینجانب از قبیل اشعار،کتب،مقالات ادبی و ریاضی آورده شده است.این سایت مجهز به برنامه جستجو و راهنمایی سایت است.لذا براحتی آثار کلیه نویسندگان قابل دسترسی است.
۱۸۲. مطالب این سایت در پنج فصل شامل ریاضیات،مطالب گوناگون،تصاویر زیبا و دیدنی،اشعار گوناگون و مجموعه آثار نویسندگان توزیع شده است.
دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح غزل هشتم حافظ

باسمه تعالی

برداشتهایی از اشعار حافظ

غزل ۸_ بیت اول

غم و غصه


ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را


ساقیا،یعنی ای ساقی.ساقی به کسی گویند که انسان را سیراب کند.همانند حضرت ابوالفضل که به ساقی دشت کربلا شهرت دارد.

ساقی می تواند حق تعالی یا اولیای الهی باشند که می توانند جام ما را از شراب پاک معرفت پر کنند.در اینجا خطاب به یک ولی خداست.

در ده ،یعنی بده،عطا کن.منظور از جام در این بیت ،ظرف با شراب است.خاک بر سر کردن،یعنی تحقیر و زبون کردن است.

حافط به پیر و مراد خود می گوید که ما را نیز از شراب طهورای معرفت مست و سیراب کن.با این کار غم و غصه های روزگار را پست و حقیر می شوند.زیرا با کسب معرفت است که انسان به این حقیقت پی می برد که کارفرما و کارگزار خلقت ،خدای متعال است و لذا سختی ها برای انسان آسان می گردد.خداوند نیز هر گز بد بنده خود را نمی خواهد.لذا آرامش حاصل می گردد.پایان هر کار خدا به خوشی تمام می گردد.کافی است انسان صبر را پیشه کند.


غم و غصه کند عمر تو را کم

تکبر  علم تو را می دهد  سم

دروغ است ضد رزق و روزی تو

بود بخشش بلا گردان ما هم


غزل ۸ _ بیت دوم

دلق


ساغر می بر کفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را


ساغر به معنای ظرف و جام است.بر کفمم نه،یعنی به من بده.تا زبر،به معنای تا از تن و بدن.برکشم به معنای از خارج کردن است.دلق به لباس پشمینه صوفیان گفته می شود.به دلق کبود رنگ،دلق ازرق گفته می شد.فلسفه پوشیدن این لباس که مابین سیاه و سفید است.این بود که اینان می خواهند از سیاهی نفس به سفیدی و روشنای نور حرکت کنند.لذا این لباس زیبنده آنهاست.فام به معنای شبیه و رنگ بکار می رود.لذا منظور از ازرق فام، یعنی کبود رنگ.

در عصر حافظ،صوفی گری رواج داشت.در پوشش این لباس صوفی گری کارهای خلاف زیادی می کردند.لذا او از خدا می خواهد که جام معرفت را به او بچشاند تا مست گردد و این خرقه مکر و ریا را از تن بیرون آورد.سعدی می گوید:


طریقت به جز خدمت خلق نیست

به تسبیح و سجاده و دلق نیست


حافظ می خواهد بگوید تنها با کسب معرفت است که تزویر و ریا از بین می رود.انسان های بی معرفت از روی ناچاری رو به تزویر و ریا کاری می روند.اگر انسان به این معرفت برسد که خدا همه کاره است،لذا سعی می کند خود را به خدا نشان دهد و نه بندگان خدا.


تا به کی سر خم کنی جز بر خدا

تو گدایی می کنی پیش گدا

روح تو خواهان حق هر آن ودم 

سر فرو آری به پیش بینوا


غزل ۸ بیت سوم

شهرت طلبی

گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

منظور از عاقلان در اینجا کنایه دارد به کسانی که خود را عاقل می دانند.دو نوع عقل داریم.یکی عقل مادی و حسابگر است و دیگری عقل معنوی که آخرت اندیش است. حافظ در ازنج اشاره اش به عقل مادی است.متعاقبا دو نوع عاقل داریم.عاقلی که تنها به دنیا می اندیشد و عاقلی که دنیا را نردبان آخرت می داند.
منظور از ننگ و نام،یعنی دنبال نام و نشان بودن و از ننگ پرهیز کردن است.همچنین دنبال خوش نامی بودن است.حافظ می گوید اگر چه نزد عاقلان حسابگر ، نداشتن شهرت و نام خود یک بد نامی است.اما ما این شهرت طلبی و خوش نامی را نمی خواهیم.آنها کسانی که دنبال مقام و شهرت نباشد ،عاقل نمی دانند.بگذارید این جماعت هر قضاوتی که می خواهند در مورد ما داشته باشند.ما این بدنامی را به آن خوش نامی ترجیح می دهیم.
در حقیقت حافظ می خواهد بگوید ملاک ما خوشنودی خداست.آنچه خدا بپسند خوش نامی است.

گفت مولایم علی، اوصاف مردان خدا
جملگی باشند، خورشید درخشان خدا
در سخن گفتن، خدا را یاد و آنها شاکرند 
در مصیبت صابر و دایم  به فرمان خدا


غزل ۸_ بیت چهارم

غرور


باده درده چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را


در ده به معنای عطا کن است.منظور از باد غرور،یعنی باد تکبر و خود خواهی است.پیامبر گرامی می فرمایند به خدا پناه می برم از باد غرور و کبر .غرور انسان را بزرگ نمی کند، بلکه همانند بادکنک که باد می شود به ظاهر بزرگ می شود ولی از درون تهی می گردد و با کوچکترین ضربه متلاشی می شود.هر قدر بیشتر باد شود ، احتمال ترکیدنش بیشتر می شود و زودتر از بین می رود. خاک بر سر کن ،یعنی مخفی و بپوشان.همانند مرده ای که در خاک می گذارند.فرجام به معنای پایان است.لذا منظور از نافرجام ،به کاری گفته می شود که پایان خوشی ندارد.

حافظ می گوید خدایا تا کی باد نخوت و تکبر در سر من باشد.اگرذره ای از باده ی معرفت را چشیده بودم هرگز دچار غرور و خود بزرگ بینی نمی شدم.او می خواهد بگوید که ریشه غرور در بی معرفتی است.لذا از خدا می خواهد تا او را با معرفت الهی آشنا کند تا از هوای نفس و خود بزرگ بینی ها و خود خواهی ها نجات یابد.لذا از خدا می خواهد که این نفس را بمیراند و آنرا خاک کند تا از خود محوری ها رهایی یابد و اثری آشکارا از آن در دنیا نباشد.


از قدرت حق ، جن و ملک حیران اند

با اذن خدا ، هر دو جهان ویران اند

مغرور مشو که زندگی چند روز است

در طوف حرم شاه و گدا یکسان اند



غزل ۸ _بیت پنجم

دل مردگان


دود آه سینهٔ نالان من

سوخت این افسردگان خام را


منظور از دود آه،یعنی آهی که همانند دود است.سینه نالان ،یعنی دلی که قرار و آرامش ندارد.سوخت به دو معنی بکار می رود.یکی سوختن و دیگری رشگ و حسد بردن است.در اینجا معنای دوم مد نظر است.به دل مردگان و افراد دل سرد،افسردگان گویند.منظور از خام،بی تجربه و ناپخته است.

حافظ می گوید اطراف من افرادی دل مرده و سرد هستند.ِلذا آنها خام هستند و زندگی آنها شیرینی و لذت ندارد.لذا از اینکه می بینند ما دل نالان و سوزانی داریم،آنها می سوزند.وقتی متوجه می شوند که درد ما با درد آنها متمایز است.آه و ناله ی ما همانند دود آتشی می ماند که چون آتش آنها را می سوزاند.لذا از روی ناراحتی و حسادت شروع به تهمت و ناسزا و دروغ گفتن می کنند و اهل دین را فریبکار و ریا کار معرفی می کنند.


کبر و حسد و کینه کند تار

قلب و دل تو ز نو ر دلدار

قطع رحم وشنیدن صوت غنا

روح تو کند سیه چو کفتار


غزل ۸ _ بیت ششم

محرم اسرار


محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را


محرم به معنای نزدیک و آشناست.اما در اینجا منظور راز دار و صاحب اسرار است.شیدا به کسی گفته می شود که عاشق و مجنون باشد.خاص در مقابل عام است.عام به مردم کوچه و بازار و افراد معمولی گویند.لذا به همگان خاص و عام گویند.

کسی که عاشق حقیقی خداوند متعال باشد،در دنیا همدل و هم آوازه پیدا نمی کند.لذا سخن او برای کسانی که هم راز او نیستند خوشایند نمی باشد.چنین کسی همیشه تنهاست.همانند بایزید،حلاج،ذوالنور و عین القضات.

حافظ کسی را پیدا نمی کند که محرم اسرار او باشد و بتواند راز دل خود را به او در میان بگذارد.هر که را می بیند گرفتار دنیا طلبی شده است وکسی به فکر دین و دیانت مردم و معرفی خدا نیست.لذا همواره خود را غریب و تنها احساس می کند.نه کسی هست که او را درک کند و نه کسی هست که او را درمان کند.


شیعه یعنی مخزن اسرار حق

واله و دیوانه ی دیدار حق

شیعه یعنی مظهر ذات خدا

  دایمادر محضر و  آثار حق



غزل ۸ _بیت هفتم

آرامش دل


با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره برد آرام را


منظور از دل آرام، یعنی آرام بخش و معشوق.خاطر ، یعنی فکر و خیال.بچه های کوچک در فراق مادر با اسباب بازی آرام می شوند.اما به محض دیدن مادر،آنها را رها و در آغوش مادر آرامش و قرار پیدا می کنند.

حافظ می خواهد بگوید که رابطه ما با خدا همانند رابطه طفل و مادر است.وقتی خدا در زندگی ما خود نمایی کند ،دیگر علایق دنیوی همانند قدرت و انواع شهوت کنار می روند.او می گوید زمانی که معشوقم پا به زندگی من گذاشت ،فکر وخیال من آرام شد.دیگر هیچ چیز برای من جاذبه نداشت.

همانند وقتی خورشید خود نمایی می کند ،دیگر ستارگان قابل دیدن و رویت نیستند.

خداوند در قرآن می فرمایند تنها با ذکر من دلها آرامش پیدا می کند.بدیهی است که دلارام حافط قرآن جز خدای متعال نمی تواند باشد.دنیا می تواند به انسان آسایش دهد ولی نمی تواند آرامش دهد.


 کاخ و ویلا   کی دهد ، آرامش روح و روان

مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان

 می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر تو را

 رو به دنبال کمال و معرفت  در هر زمان


غزل ۸_ بیت هشتم

سرو الهی


ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هر که دید آن سرو سیم اندام را


ننگرد ،یعنی نگاه وتوجه نکند.منظور از دیگر، یعنی هر گز.سرو درخت راست قامتی است که همواره سبز است.چمن به زمین سبز و خرم گویند.سیم ،یعنی نقره که سفید رنگ می باشد.لذامنظور از زر و سیم،یعنی طلا و نقره.در اینجا منظور از سیم اندام، یعنی اندام سفید رنگ است.

سرو بخاطر همیشه سبز بودنش، نماد جاودنگی و حیات است.چمن در کنار سرو،بیانگر کوچکی آن در برابر بلند قامتی و تنومند درخت سرو است.حافظ دنیا را به چمن و اجزای دنیا را به تار و برگه های چمن تشبیه می کند که در مقابل قد سرو بسیار ناچیز و کوتاه هستند.سرو نماد وجود بالا مقام و محبوب است که چشم ها را به خود جذب کرده است.هر کسی در زندگی دارای یک محبوب است که دل را مجذوب خود کرده است.آن می تواند انسان باشد یا هر چیز دیگری.ممکن است سرو او شهرت یا دین او باشد و او مجذوب آن شده است.ممکن است سرو انسان،خود انسان باشد که چنین فردی را خود پرست گویند.

حافظ می گوید اگر انسان مجذوب آن سرو سفید اندام، که منظورش حق تعالی می باشد،شد دیگر به سروهای دنیوی توجه نمی کند.

از صفات خدای متعال،رفیع و جمیل است.سرو هر دو را دارد.همچنین سرو دارای حیات مداوم دارد و همواره در طول سال سبز است.خداوند هم صفت حی را دارد.همچنین سبحان و پاک بودن خدا را به سفیدی تشبیه می کند.

حافظ می گوید همانطویکه چمن در مقابل سرو ناچیز است.سرو های دنیوی افراد همانند چمن هستند در مقابل سرو الهی که سبحان،حی،رفیع و جمیل است ناچیز هستند.در حقیقت کسی که چشم دلش آن سرو پاک و زیبا را دید.دیگر سروها برای او جلوه ندارند.


خود آرایی و خود بینی ، خطا و خود فریبی است

طلب غیر از خدا،واهی و بی جا و ذلیلی است

تلاش آدمی ، حق  جویی و کشف  حقیقت

خدا خواهی ،خدا جویی، پیام هر ندایی است


غزل ۸_ بیت نهم

صبوری


صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را


به سختی،به معنای هر چند سخت است . روز و شب،یعنی گذر ایام.عاقبت، یعنی سرانجام.آروزو و خواسته را کام گویند.

حافظ به خود می گوید بیا و در مقابل سختی ها و مشکلات شبانه روزی مقاومت کن و صبر را پیشه کن.عاقبت صبوری هم رسیدن به آرزوها و کامیابی است.حافظ در جایی دیگر می فرماید اگر موفقیت و توفیق الهی را کسب نمودم بخاطر صبر و تحمل است .تو هم آنرا تجربه کن تا به مقصد خود برسی.شیرینی ها درگذر از تلخی ها با صبر حاصل می شود.انسان بدون طی مراحل سختی ها و عبور از آتش هوای نفس،به درجات عالی نمی رسد.

در تحمل اجبار نهفته است.اما در صبر اختیار هست.لذا حافظ می گوید صبر کن تا کامیاب شوی.پایان راه صبر یک روز روشن و عاقبت خوشی را به همراه دارد.در حدیث هم داریم که صبر کلید گشایش است.این باغ هستی کلیدش صبر است.از طریق آن می توان وارد باغ و از میوه هایش بچینی و آنرا میل کنی و شیرینی آنرا بچشی.


دانی که ز زهر تلخ تر چیست

جز صبر و تحمل عدو  نیست

با صبر و تحمل است، ظفرها

پایان شب سیه، سفیدیست 


دکتر علی رجالی

@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح غزل هفتم حافظ

باسمه تعالی 

برداشتهایی از اشعار حافظ

غزل ۷_ بیت اول


صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را


صوفی به کسی گفته می شود که پیرو مسلک صوفیان است.صافی ،یعنی پاک و شفاف.منظور از آینه صافیست جام را، یعنی آینه جام ،صاف و شفاف است.منظور از آینه جام، یعنی جامی که همانند آینه صاف و شفاف است.فرق آینه و جام این است که آینه برون را نشان می دهد ولی جام درون را.

لعل سنگ قیمتی است که دارای رنگ های گوناگون است.منظور از لعل فام،یعنی به رنگ سرخ.امام صادق می فرمایند، اگر خواستی با کسی طرح رفاقت بریزی، ابتدا سه بار او را عصبانی کن و به رفتار و گفتارش دقت کن.انسان ها در هنگام عصبانیت درون خود را نشان می دهند.

حافظ با این بیت می خواهد صو فیان را بهم بریزد تا ماهیت خود را که عوام فریبی و تظاهر به داشتن تقواست آشکار سازد.او می گوید ای اهل ریا بیایید و جام شراب سرخ رنگ را ببینید.شما از این شراب نجس بدتر هستید.


از آن روز دشمن به ما چیره شد 

که دین و دیانت ز بن کنده شد 

چو ارزش به ضد خودش اصل شد 

ز فرهنگ چیز دگر عرضه شد


غزل ۷_ بیت دوم

اسرار عالم


راز درون پرده، ز رندان مست پرس

کاین حال نیست، زاهد عالی مقام را


منظور از راز درون پرده ،عبارتست از اسرار هستی،راز عالم معنا ، راز عالم غیب و آنچه در عالم ماورالطبیعه است.رندان به کسانی گفته می شود که به هیچ چیز ،جز خدای متعال،پایبند نیستند و از عادات و رسوم خلایق بیزارند.اینان به این حقیقت رسیده اند و آنرا درک کرده اند که بجز خداوند ، هیچ چیز دیگر فریادرس انسان نیست و آنها را اوج نمی دهد.لذا رندی و زرنگی کردند و همه دنیا را رها و فقط خدا را گرفتند.لذا به آنها رندان گویند.

خدا برای انسان،نقش آب برای ماهی را دارد.ماهی که در خارج از آب باشد ،دیر یا زود می میرد.انسانهایی که خدا را در زندگی خود فراموش می کنند.دیر یا زود روح و روان خود را از بین می برند و دچار اضطراب می گردند.لذا گفته می شود تنها با ذکرو یاد خدا دلها آرامش می گیرد.

مست شدن،یعنی غرق چیزی شدن است.کسی که عاشق و دلداده است.منظور از حال،یعنی خوشی ،و هیچ خوشی بالاتر از این نیست که انسان اسرار عالم را کشف کند.زاهد به کسی گفته می شود که ترک دنیا می کند و فکر می کند به این طریق می تواند به اسرار هستی دست یابد.عالی مقام به کسی گفته می شود که در نزد مردم از جایگاهی والا بر خوردار است و یا به غلط فکر می کند در جامعه از جایگاهی بالا برخوردار است.

حافظ به کنایه صفت عالی مقام را به زاهد می دهد.او می گوید اگر می خواهی از عالم معرفت بهره ای ببری،پیش هر کسی مرو.با کسی بنشین که اهل دل است و از دلها خبر دارد واو دریای پر گهر است.آنان بجز رندان عاشق خدا ،شخص دیگری وجود ندارد. یعنی با کسانی که به غیر از خدا نمی اندیشند و تابع هوای نفس خویش نیستند، همنشین شو.نه کسانی که خود را زاهدان عالی مقام و رتبه می دانند.


عشق یعنی گنج اسرار نهان

عقل حیران گشته از ادراک آن

عشق باشد مظهر نور خدا

آدمی عاجز به وصف است و بیان



غزل ۷_ بیت سوم

مرغ افسانه ای


عنقا شکار کس نشود، دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است، دام را


عنقا در عربی مشابه سیمرغ در فارسی یک مرغ افسانه ای است.این پرنده بر کوه قاف که آن هم افسانه ای است اقامت دارد.حافظ عنقا را برای موارد گوناگون از جمله ذات خدای متعال، انسان های عارف و حقیقت های بلند و عرفانی بیان می کند.باز چین ،یعنی جمع کن. منظور از باد به دست ، یعنی کار بیهوده کردن .

حافظ در ادامه ابیات قبل به صوفیان می گوید که دام مکر و حیله را برچینید که نمی توانید انسان های عارف را با آن بدام اندازید.لذا دام ریا و تزویر را جمع کنید که با این کارها نمی توانید رضای خدا را بدست آورید و به اسرار هستی برسید.


سر به خاک آید، کمر خم در رکوع

موجب معراج  تو گردد خضوع

دست به بالا، چشم بسته در قنوت

تا به کی ، اهل نفاقی و جزوع




غزل ۷_ بیت چهارم

شادی


در بزم دور، یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار ، وصال دوام را


بزم ، به مجلس شراب خواری و مجلس شادی و خوش گذرانی گفته می شود.منظور از دور ،به گردش در آوردن جام شراب در مجلس را گویند.بعلاوه منظور از یک دو،یعنی به مقدار کم.قدح به جامی گفته می شود که از پیاله بزرگتر است.منظور از درکش،یعنی بنوش.

بزم دور، به مجلسی گفته می شود که ساقی به نوبت جام شراب را بین اعضا می چرخاند.طمع مدار ،یعنی امید مبند .وصال،رسیدن به یار و محبوب را گویند.

منظور از دوام ،مدام و پیوسته و جاودانه را می گویند. کنایه از نداشتن عمر طولانی دارد.

حافظ در این بیت می گوید عمر جاودانه در این دنیا نیست.امیر المومنین می فرمایند ،دنیا همانند سایه است و مدت آن هم کوتاه می باشد.حافظ می گوید زیاده طلبی نکن و به همین مقدار که به تو می رسد قانع باش.اگر اهل معنا هم هستی،انتظار و طمع مداوم خوشی را نداشته باش.اقتضای حال خوب، در بود و نبود است.اگر مداوم باشد،مغرور می شوی و اگر نباشد،ناامید و دلسرد می گردی.در هر صورت باید شاکر بود.

از مجلس شادی روزگار یکی دو جام بیشتر به تو نمی رسد.لذا قانع باش و از میخانه خارج شو.هیچگاه آروزی تداوم آنرا نداشته باش.می خواهد بگوید از زندگی لذت ببر و هر گز طمع خوشی دائم رادر سر نپروران. 


شادی در خلق اثر،کشف حقایق باشد

شادی درمهر و نوازش به خلایق باشد

شادی آن نیست گهی عربده و گه فریاد

شادی در کشف توان  ،رشد علایق باشد


غزل۷_ بیت پنجم

شهرت

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری، ننگ و نام را


ای دل در اشعار حافظ،خطاب به خود او دارد.منظور از شباب،جوانی است.گل چیدن،کنایه از به بهره بردن و فایده کردن است.عیش در اینجا به مفهوم زندگی است.پیرانه سر کنایه از دوران پیری است.منظور از مکن هنری،کنایه به این دارد که خود نمایی مکن.لازم نیست که هنر نمایی کنی.ننگ و نام کنایه از اعتبار و شهرت و اعتبار داشتن است.

حافظ به خود می گوید که از زندگی در جوانی بهره ای نبرده ای.همواره دنبال شهرت و اعتبار بودی.هر چه بود گذشت.حالا چرا ،سر پیری و معرکه گیری می کنی.دیگر لازم نیست هنر نمایی کنی.آنهم بخاطر اینکه شهرت و آوازه ای پیدا کنی.جوانی را خراب کردی،دیگر پیری را خراب مکن.

پیامبر گرامی می فرمایند در قیامت از چهار چیز سوال می شود.اول اینکه جوانی را چگونه گذراندی.دوم اینکه مال و اموال خود را چگونه بدست آورده ای.سوم در چه راهی آنرا خرج کرده ای و چهارم اینکه به اهل بیت عشق ورزیدی.


در جوانی زهد و تقوا پیشه کن

تا توانی  روح و جان را بیمه کن

تا که در پیری شود سرمایه ات

وقت هجرت می رسد،اندیشه کن



غزل ۷_ بیت ششم

طول عمر


در عیش نقد کوش، که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را


عیش یعنی زندگی.منظور نقد،یعنی در حال حاضر.لذا زندگی دنیوی را ، عیش نقد گویند.محل آب خوردن،همچون سرچشمه ها را،آبخور گویند. تمام شدن روزی و قسمت را آبخور نماند گویند. منظور بهشت در اینجا ، ترک کردن و رها کردن است.به باغ ،روضه گویند.دار السلام،یعنی سرای آرامش که یکی از نام های بهشت است.

حافظ می گوید،زندگی هم نقد دارد و هم نسیه.دنیا نقد است و آخرت نسیه.هم امروز دارد و هم فردا.اما تو کار امروز را به فردا مینداز.هر کسی در این دنیا چند روزی هست و از دنیا سهمی دارد.لذا از فرصت به تو داده شده استفاده کن و از آن بهره ببر و آنرا به تعویق نینداز.

حضرت آدم برای مدت معینی قرار بود در باغ بهشت باشد.پس از آن به دنیا آمد.تو هم عمر کوتاه و محدودی داری، لذا حد اکثر بهره را از آن ببر.به فرض اینکه دنیا برایت بهشت باشد،باید روزی آنرا ترک کنی.لذا مراقب اعمال و رفتار و گفتار خود باش.زمان ترک آن هم مشخص نیست.لذا همواره آماده باش , هر لحظه ممکن است اجل فرا برسد.

حافظ اشاره به سهمیه آب کشاورز می کند.بالاخره زمانی سهم آب تو تمام می شود و از بالا قطع و در جوی دیگری ریخته می شود.لذا فرصت را غنیمت شمر و مزرعه خود را سیراب کن تا محصولی از آن بدست آوری و بهره برداری کنی.


افسوس که عمر خود،به واهی طی شد

افسوس که بی ثمر، به آهی طی شد

دریاب که هر ثانیه چون در باشد

دوران جوانی، به تباهی طی شد


غزل ۷_ بیت هشتم

ولی خدا


حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را


به ظرف شراب ، جام می گویند.اما در اینجا منظور ولی خداست که در دل خود باده معرفت دارد.صبا نسیم صبحگاهی است.بنده به کسی گویند که مطیع و فرمانبر آقا و مرید خود باشد.منظور از بندگی برسان،یعنی ارادت و پیغام مرا برسان.منظور از شیخ جام،پیر و مراد است.هر گز به معنای شیخ جام صوفیان نمی باشد.

حافظ، عرفا را به می تشبیه می کند ولی مولانا آنها را به نی تشبیه می کنند.زیرا می باعث مستی می گردد و از نی نوای دلنواز شنیده می شود.شما وقتی کنار یک عالم ربانی می نشینی ،گویا کنار جام می نشسته ای که با کسب معرفت ،چون نوشیدن جرعه ای می مست و حیران می شوی.

حافظ می گوید من مرید کسی هستم که مرا مست از معرفت الهی کند.به باد صبا می گوید اگر ولی خدا و شیخ جام را دیدی ،سلام بنده مطیع اوامر الهی را به او برسان.


اگر خواهی جمال دلربا را

اطاعت کن ولی و مصطفی را

تفکر پیشه کن با زهد و تقوا

اگر عاشق شوی بینی خدا را


دکتر علی رجالی

@alirejali



  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح غزل ششم حافظ

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۶ _ بیت اول
به ملازمان سلطان ، که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی، ز نظر مران گدا را
سلطان دلها

به همراهان و نوکران و نزدیکان،ملازمان گفته می شود.سلطان به معنی پادشاه است ولی در اینجا سلطان دلها ،یعنی معشوق است.
منظور از دعا،درخواست است. منظور از نظر ،توجه و عنایت است.
حافظ می گوید چه کسی درخواست ما را به نزدیکان سلطان دلها می رساند.پادشاهی و مملکت دارای، شکر گزاری دارد.لذا برای ادای شکر، به گدای درگاه معشوق توجه و عنایتی شود.در حقیقت حافظ اولیای الهی را به شفاعت می خواند.
یکی از صفات خدا سلطان است.او پادشاه جهان هستی است.

اگر خواهی شوی محبوب جانان‌
تلاوت کن  مکرر ذکر یزدان
قرایت کن کلام حق ز تدبیر
به تعلیمش شود دنیا چو رضوان


غزل۶_ بیت دوم
شهاب ثاقب

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

رقیب ،یعنی نگهبان ، پاسبان و مراقب را گویند.در اینجا منظور مخالف و مدعی است.دو نفر که بر سر یک چیز به رقابت بپردازند را رقیب هم نامند.
جن موئنث را پری و جن مذکر را دیو گویند.اما در اصطلاحات قرآنی به شیطان،دیو گفته می شود و به ملک فرشته گویند.در اینجا منظور از دیو ،همان شیطان است.
خلق و خوی و روش را سیرت گویند.به پناهم،یعنی پناه می برم.ثاقب یعنی سوراخ کننده است.منظور از شهاب ثاقب، نیزه های آتشی است که آسمان را سوراخ می کند و به طرف زمین می آید.در قرآن نیز به آن اشاره شده که برای جلوگیری و نفوذ شیاطین به طبقات بالای آسمان،از آن استفاده می شود.منظور از خدا را،یعنی برای خدا.
حافظ می گوید من از رقیب خود،یعنی شیطان نفس خود به خدا پناه می برم تا با شهاب های ثاقب خود،این دیو نفس را به هلاکت برساند.

جان رها شد،گر ز بند نفس پست
دل ز روی ماه جانان،گشت مست
هر چه بینی جملگی آیات او
جلوه ی حق کی ببیند خود پرست

غزل ۶_ بیت سوم

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
محبوب

اشارت کردن،یعنی فرمان دادن.منظور ازبه خون اشارت کردن،یعنی خون کسی را ریختن است.منظور از بیندیش،یعنی بترس.غلط نکن در گذشته به مفهوم اشتباه نکن بکار می رفته است.
حافظ در اینجا به محبوبی اشاره می کند که اطرافیانیش خوب نیستند و آنها تلاش می کنند که حافظ را از چشم محبوب بیندازند.لذا به محبوب خود می گوید مراقب باش که اطرافیانت دوستان تو را از تو نگیرند.
حافظ محبوب خود را به چشم تشبیه کرده است که اطراف آنرا مژه های احاطه کرده است.لذا می گوید این مژه ها که هر کدام می توانند مانع دیدن تو گردند را مراقب باش که با نگذاشتن دیدن ما موجب کشته شدن ما نشوی.
او می خواهد بگوید که محبوب چه زمینی باشد و چه آسمانی،اگر توجه و نظر خود را از ما بر دارد ،هلاکت ما را در پی دارد.
همواره کنار محبوب موانعی وجود دارد، که نباید آنها موجب شود که عاشق نتواند به محبوب خود برسد.همانند گل ، که بی خار نمی شود.

غم دل با که بگویم، که شود غم خوارم
غم دل جز به خدا، کس نبرد از جانم
غم دل چیست ، که آزرده کند احوالت
غم دل ، دوری یار است ، چرا در خوابم

غزل ۶_ بیت چهارم

دل عالمی بسوزی ، چو عذار بر فروزی
تو از ین چه سود داری، که نمی کنی مدارا

عالم،یعنی جهان،دنیا.اما در اینجا منظور از عالمی،مردم دنیاست.لذا منطور حافط از دل عالمی بسوزی،یعنی جهانی را عزا دار و دل آنها را بسوزانی است.به موهای نازک و ظریف پشت لب، عذار گویند.ولی در اینجا منظور صورت و رخ است.لدا منظور از عذار بر افروزی،یعنی خشمگین کنی و چهره را در هم کردن است. منطور ازمدارا ،یعنی نرمی کردن است.
حافظ به محبوب خود اشاره می کند و می گوید وقتی خشمگین و ناراحت می شوی ، مردم را عزا دار می کنی. بیا و نادیده بگیر و اغماض کن.دیگران با اذیت کردن مردم لِذت و تسکین می برند اما تو بی نیازی، بیا و با مردم با مدارا و مهربانی رفتار کن.

بیان کرد وصف خدا را کسی
مجو جزمحبت به انسان بسی
که در عشق و آگاهی و عفو جو
که هر چیز دیگر بباشد خسی

غزل۶ _ بیت پنجم
نسیم صبحگاهی

همه شب در این امیدم ،که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان ، بنوازد آشنا را

منظور از همه شب،یعنی در طول شب.نسیم صبحگاهی بادی است که در صبحدم به گلها می تابد و غنچه ها بازمی شوند.
حافظ خود را همانند غنچه دلتنگ می داند و خواهان وزیدن نسیم الهی به دلش است تا روح و جانش به معارف الهی شکفته شود.
حافظ می گوید که امید من در طول شب به فرا رسیدن صبح است.تا محبوب من پیامی همانند پیامی که برای آشنایان می دهد ،به من هم بدهد و با این کار مرا نیز نوازش و مورد لطف قرار دهد.
او می گوید همه امید من به شب و نجواهای شبانه و گریه های سحراست ، بلکه صبحدم صاحب دلی فرا برسد و مرا به فیض الهی سیراب کند و از گرفتگی نجات دهد. 

با آمدنت دلم صفا می یابد
باران امید خوشنوا می بارد
عشق تو زده به جان ما آتش ها
خنده به لبان بینوا می آید


غزل ۶_بیت ششم
روز قیامت

چه قیامت است جانا ، که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت، بنما عذار ما را

قیامت یعنی غوغا و هنگامه به پا کردن است،ولی در اینجا منظور هجران و دوری محبوب است.لذا چه قیامتی،یعنی چه دوری عظیمی است.معمولا وقتی حادثه بزرگی اتفاق می افتد،می گوییم قیامتی به پا شد.
منظور از نمودی،یعنی نشان دادی.بنما هم به همین معناست.جانا،یعنی عزیزم و ای محبوب من.عذار هم به معنی چهره و صورت است.
حافظ دوری یار را به روز قیامت که طولانی و سخت است تشبیه می کند.برای فرد عاشق، دوری یار، هر لحظه بسیار نمود می کند.در حقیقت با فراق محبوب ، یار قیامت را به عاشق نشان می دهد.او می گوید ای عزیز جان ، ما را لایق بدان و چهره خود را به عاشقان رویت نشان بده.بگذار که چند روز باقی مانده عمر از نورانیت تو بهره ببریم.

الهی تویی مهربان هر زمان
که نزدیک باشی مرا هر مکان
منم غرق در لطف و احسان تو
بخواهم ز تو، جنتت ارمغان


غزل ۶_ بیت هفتم
حالت مستی

به خدا که جرعه‌ای ده ،تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی، اثری کند شما را

به خدا،یعنی تو را به خدا قسم.منظور از جرعه ای ده ،یعنی کمی از معرفت الهی به من بده.منظور از صبحگاهی ،ادامه سحر است که زمان مناسبی برای دعاست‌.
حافظ در اینجا به پیر مراد و محبوب خود خطاب می کند، که به من هم جرعه ای از باده معرفت را بچشان.تا من مست روی یار گردم .من هم در ازایش صبحدم که وقت دعا و استجابت دعاست ، به تو دعا می کنم.

حالت  مستی و  حیرانی  نکوست
دیدن   یکتا  امید م آرزوست 
مست عشقم،  مست یار و روی او
مست معبود ى که هستی آن اوست

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح غزل پنجم حافظ

باسمه تعالی

برداشتهایی از اشعار حافظ

غزل ۵ _بیت یک

صاحب دلان


دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا


منظور از دست رفتن دل، کنایه از بی تاب شدن دل است. بعلاوه منظور از صاحب دلان،کسانی هستند که صاحب دل خود هستند و بر هوای نفس خویش مسلط هستند.

دردا،یعنی دریغا،افسوس.

اگر به یک گل نگاه کنید تا زمانی که ریشه های آن در خاک پنهان است،دارای طراوت و شادمانی است.چنانچه ریشه هایش از خاک بیرون آید به تدریج پژمرده و نهایتااز بین می رود.کسی که عاشق خداست ،باید اسرار خود را با خدا پنهان نگه دارد تا به درجات بالاتر کمال برسد.چنانچه این اسرار فاش گردید ، اثر خود را از دست می دهد.با آشکار شدن رابطه بین عاشق و معشوق ،غرور و تکبر انسان را فرا می گیرد و زمینه سقوط آدمی فراهم می شود.

علت اینکه منصور حلاج سرش بالای دار رفت به خاطر این بود که او نتوانست رابطه خود با خدا را در دل و سینه خویش محفوظ نگه دارد و سخنانی به لب آورد که فهم و درکش برای عوام ممکن نبود.

حافظ می گوید کاشکی یک صاحب دلی را خدا در سر راه من قرار می داد تا چگونه حفظ کردن رابطه خود با خدای خود را به من یاد بدهد و مرا از سقوط کردن در هوای نفس خویش نجات می داد.


دوست باشد، هم زبان و با خدا

محرم راز و بود مشگل گشا

مچ نگیرد ،بلکه گیرد دست تو

همدم و یار و رفیق و هم نوا



غزل ۵ _ بیت دوم

دیدار آشنا


کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینم، دیدار آشنا را


منظور از باد شرطه،بادی است که در جهت حرکت کشتی می وزد و باعث سرعت بیشتر کشتی می گردد.منظور از باشد که،یعنی امید است که اتفاق افتد.

دیدار به دو مفهوم بکار می رود.یکی چهره و دیگری دیدن است.که در اینجا،منطور سیما و چهره است.لذا منظور از دیدار آشنا، سیمای محبوب است.

حافظ به خداوند می گوید من پیر شده ام وکشتی تن من شکسته شده است و سلامت قبل را ندارم.بعلاوه دنیا هم چون یک دریای ژرف می ماند.همچنین روح من از توست و تمایل دیدار تو را دارد.الهی پیر و مرادی چون باد شرطه را به این کشتی شکسته بوزان تا مرا به ساحل نجات برساند تا به لقای تو برسم وچهره محبوب تو را ببینم.

این کشتی می تواند کشتی زندگی ما باشد که آن یک کشتی شکسته است و هر لحطه امکان غرق شدن در دریای گناه را دارد. هر کدام ما دچار هوای نفس خویش هستیم.تنها اولیای الهی می توانند ما را با راهنمایی های خود ،همچون باد شرطه، به سر منزل مقصود برسانند.


بدان دنیا چو بحری پر ز طوفان

تلاطم دارد و آسیب و خسران

به مقصد می رساند کشتی عشق

اگر داری تو صبر و عقل و ایمان



غزل ۵ _ بیت سوم


ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران ، فرصت شمار یارا


منظور از ده روزه،یعنی چند روزه،روزهای کم و اندک. بعضی ها می گویند دنیا دو روز است.در اینجا حافظ چند روز هم به آن اضافه کرده است.منظور از گردون آسمان است.قدیما باور داشتند که آسمان دور زمین می چرخد.ولی در اینجا منظور روزگار است.

لذا حافظ می گوید، این چند روز خوشی دنیایی و جوانی ،بی پایه و بی مبناست و همانند یک افسانه آن یک داستان ساختگی است ،لذا نیکی به یاران و در حق دوستان را غنیمت شمار.

این بیت حافظ پند آموز است و می خواهد بگوید که دنیا همواره به میل تو در گردش نیست.چنانچه فرصتی برای خدمت برای تو ایجاد شد، از آن استفاده کن و به دیگران خدمت کن. او می گوید عمر دنیا کوتاه است و به کسی وفا نمی کند.جوانی،قدرت،ثروت و بطور کلی دنیا چند روزی در اختیار توست.آنراغنیمت شمار و در حق دوستان و یاران خود نیکی کن.


محبت کن به اهل علم و تدبیر

به مردم کن تو نیکی بهر تاثیر

بیاموز آن به مشتاقان دانش

مگو راز خودت بر اهل تزویر


غزل ۵ _ بیت چهارم


در حلقه گل و مل ،خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا، یا ایها السکارا

منظور از حلقه، جمعی از افراد است که دایره وار دورهم نشسته اند.لذا منطور از حلقه گل و مل ،به جمعی اطلاق می شود که دور گل و شراب جمع شده اند.

هات،یعنی بیاور.هبوا به شرابی گفته می شود که نزدیک صبح می نوشند تا از خواب زدگی رهایی یابند.به شراب نیز مل گویند.

حافظ می گوید،در محفل پاکان، چقدر خوب اهل معرفت و عاشقان الی الله سخن گفتند بطوریکه آنها را مست نمود واز خدای متعال خواستند در صبحدم آنها را از خماری خارج کند.

ضمنا حافظ به کسانی که شب را تا صبح به غفلت گذراندند می گوید، صبح فرا رسید ، بیدار شوید و با خدای متعال سخن بگوید تا به معرفت شما افزوده گردد.


.مبدا عشق بود ذات خداوند مجید

اثر عشق بود شادی و اخلاق و امید

مظهر عشق علی باشد و زهرا معشوق 

راوی عشق بود مظهر پاکی و شهید


غزل ۵ _ بیت پنجم

شکر نعمت


ای صاحب کرامت ، شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را


کرامت به مفهوم بخشندگی و جوانمردی بکار می رود.بعلاوه منظور از شکر انه،دادن هدیه ای است که به خاطر موفقیت در حال یا آینده به یک نیازمند داده می شود.لذا منظور از شکرانه سلامت، پرداخت هدیه ای به خاطر نعمت تندرستی انسان است.

منظور از تفقد دلجویی است.همچنین کلمه درویش برای فقرا بکار می رود.نوا به دو مفهوم ناله و طعام استفاده می شود.در اینجا منظور از بی نوا، انسان گرسنه است.

حافظ می گوید ای جوانمرد و بخشنده و ای کسی که خداوند نعمت سلامتی و تندرستی را به تو عطا کرده است ،بخا طر شکر این نعمت از بیچارگان و گرسنگان دلجویی و محبت و دلنوازی کن.


الهی سینه ای ده پر ز حکمت

ببینم راز و اسراری ز خلقت

ندارم جز خدا، یار و پناهی

زبانی ده که گویم شکر نعمت


غزل ۵ _ بیت ششم

آسایش


آسایش دو گیتی ، تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا


منظور از دو گیتی دنیا و آخرت است. بعلاوه منظور از تفسیر، درک معنی و مفهوم کردن است.حرف کنایه از سخن و حرف می باشد.مدارا ،یعنی انسان در مقابل کار خطایی که از یک نفر سر می زند انتقام نگیرد و آنرا پاسخ ندهد.منظور از مروت آنست که انسان در برخورد با دوستان با ملاطفت و مهربانی رفتار کند.

حافظ می گوید اگر آدمی به مفهوم و معنی دو کلمه مروت و مدارا، که برگرداندن رحمانیت و رحیمیت خدای متعال است، پی ببرد و آنها را بکار ببرد از سعادت دو عالم بهرمند می شود.

گاهی تلافی نکردن عملی وبر عکس محبت کردن به فرد خطا کار،اثراتش از شمشیر برنده بیشتر است.تنها حالتی متقابل به مثل کند که مطمئن باشد این مدارا باعث غرور و گستاخی فرد می شود.امیر المومنین به امام حسن می فرمایند، اگر کسی با تو با خشونت رفتار کرد تو به او مهربانی کن.زیرا این رفتار باعًث سازندگی او می گردد و از خشونت دست بر می دارد.

اگر کسی با دوستان خود با مهربانی و عدالت رفتار کند و با دشمنان خود مدارا و تحمل را پیشه کند.در دنیا سعادتمند می شود و متعاقبا آخرت را نیز کسب می کند.


 معیار رفاقت، به محبت ، به وفاست

معیار لیاقت، ادب و عقل وصفا ست 

معیار سعادت، به سلامت به کمال

معیار شهامت، به جوانمردی ماست


غزل ۵ _ بیت هفتم 

خوش نامی

در کوی نیک نامی ، ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی ، تغییر کن قضا را


منظور از نیک نامی، خوش آوازه و به خوبی از فرد یاد کردن است.لازم به ذکر است که گاهی فرد با ریا کاری شهرت به نیک نامی پیدا می کند و گاهی از روی خلوصی که دارد از او به نیکی مردم یاد می کنند.

حافظ در اینجا منظورش دسته اول است که تظاهر به نیک نامی می کنند.منظور از گذر کردن،راه دادن است.در ادبیات قدیم منظور از تغییر کن,یعنی تغییر کردن است.همچنین منظور از قضا،خواست و تقدیر الهی است.

حافظ در این بیت ،خطابش به ریا کاران عصر خود است که با تظاهر به دین داری،خود را خوب در انظار عمومی جلوه می دادند.او می گوید خداوند نخواست که ما در این گروه ریاکاران باشیم و برای خوش نامی، تظاهر به کاری کنیم که در ما نیست.چنانچه شما اینگونه سرنوشتی را که خدا برایمان تقدیر نموده است دوست ندارید،آنرا تغییر دهید.با این سخن به آنها پاسخ ملامت هایی که به او روا می داشتند را می داد.


مردان خدا ، به روی دلدار  خوش اند

مستان به می و صدا و یک تار خوش اند

نزدیک مشو به بی خرد ، در همه حال

افراد شقی، به ظلم  و پیکار خوش اند


غزل ۵ _ بیت هشتم

تظاهر به تقوا


آن تلخ وش که صوفی ،ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی ، من قبله العذارا


وش به معنای همانند است و آن یک پسوند برای کلمات می باشد.مثلا مهوش به کسی گفته می شود که شبیه به ماه باشد. تلخ وش ،به چیزی گفته می شود که تلخ باشد .در اینجا منظور شراب است،که در هنگام خوردن تلخ می باشد.

صوف ،به معنای پشم می باشد.گروهی بودند که تظاهر به تقوا می کردند و لباس های پشمینه می پوشیدند.لذا به آنها صوفی می گفتند. و خود را اهل زهد و تقوا می دانستند.

ام به معنی مادر و خبیث به معنای زشت است.لذا منظور از ام الخبائث، یعنی ریشه و مادر همه بدیها و زشتیها می باشد.اشهی،به معنای لذیذتر است.لنا،یعنی برای ما.احلا،یعنی شیرین تر.من,به معنای از است.منظور از قبله،یعنی بوسه.عذرا،یعنی دوشیزه.در اینجا منظور حافظ از قبله العذارا،حوریان بهشتی است.

حافظ می گوید اگر این دغل کاران و نیرنگ بازان صوفی قرار است به بهشت موعود بروند و بر لبان حوریان بهشتی بوسه بزنند ،ما چنین بهشتی را نخواستیم.همین شراب تلخ را که آنها مادر تمام پلیدیها می دانند، از بوسه بر حوریان بهشتی ترجیح می دهیم.

حافظ می گوید حوریان بهشتی که نتیجه مکر و نیرنگ باشد،چه ارزشی دارد.این شراب نجس از آن حوریان بهشتی جایگاه بالاتری دارد و این شراب از آن حوریان لذیدتر و شیرین تر است.


گر بگردد آب دستی از طلا

جای آن دانی که با شد در کجا

کسب علم و معرفت کن ای بشر

گر بخواهی کرسی عرش و سما


غزل ۵ _ بیت نهم

تنگدستی


هنگام تنگدستی ، در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را


تنگدستی از نظر لغوی به کسی گفته می شود که فقیر و نیازمند مادی باشد.اما در اینجا، منظور نیازمند معنوی است.منظور از عیش ، یعنی خوش گذرانی کردن است.مستی در اینجا به معنای شاد شدن است.

کیمیا به ماده ای افسانه ای گفته می شد که با افزودن به مس ،آنرا به طلا تبدیل می کند.با تلاش شیمی دان ها این امر ممکن شده است ولی مقرون به صرفه نیست و بسیار پر هزینه است.اما در عصر حافظ این کار را غیر ممکن می دانستند.

حافظ اعتقاد داشت که جوهر انسان همانند مس است.اگر کیمیای سعادت به آن زده شود میتواند وجود انسان را همانند طلا ارزشمند و گرانبها کند.کیمیای سعادت می تواند همنشینی با اولیای الهی ، داشتن اخلاق خوب، عشق،اخلاص،بندگی خدا و هزاران صفات پسندیده انسانی باشد.

قارون از اقوام حضرت موسی بود که دارای اموال و گنج های فراوان بود.در اینجا منظور حافظ از قارون به کسی گفته می شود که ثروتمند باشد.

حافظ می گوید اگر همانند نیازمند، چنانچه ظرف وجودی تو خالی از کبر و غرور و هوای نفس باشد برو خوش باش که خداوند آنرا از معرفت الهی پر می کند.همانند قارون که خداوند گنج های زیادی به او داد ،خداوند هم به تو گنج های معرفت زیادی می دهد.


غم مخور ، ناله مکن، راز مگو

  جز خدا ،دلبر و دلدار مجو

اکثرا غرق خود و امیال اند

   راه حق جو ،و مرو  ازهر سو


غزل ۵ _ بیت دهم

سرکشی


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


منظور از سرکش،یعنی سرپیچی و نافرمانی کردن است.غیرت داشتن،یعنی عدم تمایل به حضور غیر داشتن است.یکی از صفات خداوند غیور است.یعنی خدا دوست ندارد که در دل آدمی چیزی غیر از او قرار بگیرد.لذا در صورت مشاهده ناراحت و خشمگین می شود.

موم توسط زنبور عسل ایجاد می گردد و بسیار نرم است.سنگ خارا متقابلا بسیار سخت و زبر می باشد.بعلاوه به راحتی شکسته نمی شود.

حافظ می گوید اگر در دلت غیر از خدا چیزی را قرار دهی ،آنگاه همچون آتش که شمع را می سوزاند.غیرت خدا هم تحمل حضور غیر را در دلت نمی دهد.حتی اگر سخت ترین سنگها چون سنگ خارا باشد،در دستان حق چون موم می ماند.

لذا در مقابل خداوند سرکشی مکن ،که غیرت خداوند همانند آتشی که شمع را می سوزاند تو را نابود می کند ،حتی اگر از سنگ خارا نیز سخت تر باشی.


من کیم،بنده ای عصیان گر و یاغی و شرور

منم آنکس که به خود غره و هستم  مغرور

من شدم خسته از این سرکشی بی حد و حصر

چه کنم ،تا که شوم خرم و شاد و مسرور


غزل ۵ _ بیت یازدهم

آئینه اسکندر


آیینه سکندر ،جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا


سکندر یک معنی داستانی دارد و یک معنی واقعی دارد. اسکندر واقعی پادشاه مقدونیه بود.او را فردی توانا در امور سیاسی و نظامی معرفی می کنند.همچنین مورخین او را فردی با اخلاق و هنر دوست و حامی ضعفا معرفی می کنند.اما در ادبیات ما او را فردی ظالم و آدم کش می شناسند.سکندر در اسکندریه برج بلندی بنا کرده بود که در بالای آن آینه بزرگی همچو جام نصب کرده بود که توسط آن می توانست کشتی های دشمن را رصد کند.

منظور از می ،معرفت الهی است.همانطوریکه شراب برای مدتی کوتاه فرد را از حالت معمولی خارج می کند.کسب معرفت نیز به انسان آرامش می دهد و انسان را از اضطراب های دنیوی بیرون می برد.لذا عرفا به آن می می گویند.

منظور از دارا ، پادشاه هخامنشی بنام داریوش سوم است. که ملک زیادی را در قلمرو خود داشت که به ملک دارا شهرت داشت.او بدست اسکندر کشته شد.

حافظ می گوید آئینه اسکندر که می توانست فاصله های دور را رصد کند مجازی است. تو معرفت کسب کن ، که حقیقی است.اگر آئینه محدوده کمی را می تواند به تو نشان دهد.کسب معرفت می تواند جهان هستی را به تو نشان دهد.

با آئینه اسرار بیرونی دشمن را می بینی.اما با کسب معرفت، اسرار درونی خود که ملک وجود خداوندی است را می بینی.


آخرین وارث امام غایب است

او که بر جمله حریفان غالب است

قدرت اعجاز دارد چون رسل 

صاحبان معرفت را نایب است


دکتر علی رجالی

@alirejali



غزل۵ _ بیت دوازدهم

خوبان


خوبان (ترکان) پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را


خوبان به دو منظور بکار می رود.یکی آن عده از افراد که خوب و دارای صفات نیک هستند.دیگر عده ای که روی خوب دارند ، آنها نیز دو دسته هستند.یکی عده ای که چهره زیبا دارند و عده ای که درون زیبا دارند.در اینجا منظور حافط از خوب رویان کسانی می باشد که دارایزیبایی باطنی هستند ، یعنی اولیای الهی می باشد.

پارسی گو،یعنی فارسی زبان.در اینجا منظور هم زبانی است.منظور از بشارت،دادن خبر خوش است.منظور از رندان ، افراد خوب هستند که هیچ ادعایی ندارند.پارسا به کسی گفته می شود که پاک دامن و صالح باشند.

حافظ می گوید ،اهل معرفت و اولیای الهی به انسانها با سخنان خود عمر دوباره می دهند.لذا از خدای متعال می خواهند که به چنین فرزانگانی بی ادعا و پاک دامن خبر های خوشی عطا کند.زیرا ما کاری که لایق آنها باشد را نمی توانیم انجام دهیم و تنها تویی که می توانی به آنها معرفت و کمال عطا کنی.


ظرف خود را پر کن از می یا شراب

تا نگردد پر ز میل و اضطراب

دل اسیر شهوت و نفس و گناه

معرفت جو تا نگردد دل خراب


غزل ۵ _ بیت سیزدهم


حافظ به خود نپوشید، این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن ، معذور دار ما را


به خود،یعنی به خواست و میل خود کاری را انجام دادن است.خرقه لباس صوفیان می باشد.می آلود کنایه از آلوده و ناپاک بودن است.معذور دار،یعنی عذر ما را بپذیر.

شیخ به معنی بزرگ و پیر مراد است.شیخ پاکدامن،یعنی بزرگ خاندان است.در اینجا حافظ به کنایه واژه پاکدامن را بکار برده است. ولی منظورش بزرگان صوفیان می با شد که تظاهر به دینداری می کنند.

دین یک ظاهر دارد و یک باطن.ظاهر دین اصول و فروع دین است که مغز آن انصاف و مروت و جوانمردی و مهربانی است.همانند انسان که ظاهر آن جسم اوست و درون انسان ، عقل او است.اگر به بادام نگاه کنید،پوسته آن است که مغز بادام را حفظ می کند ولی زمانی یک بادام در زمین منجر به یک درخت تنومند می گردد که بادام دارای مغز باشد. 

شیطان از جدایی ظاهر و باطن دین افراد سو استفاده کرده و افراد را می فریبد.دیندارها را نماز خوان های بی ادب و بی اخلاق معرفی می کند و می گوید ببینید دبندارهای ما اینگونه اند.برعکس انسان های باادب و خوش برخورد را انسان های خوب معرفی می کند.می گوید ببین نماز نخوان های ما چقد انسانیت و جوانمردی دارند. است .

همانطوریکه یک دانه در زمین بدون پوست یا مغز امکان سبز شدن ندارد.انسان نیزتنها با رعایت ظاهر دین و غافل از باطن دین، اثر گذاری دین را از دست می دهد و بالعکس.اینقدر که متظاهرین به دینداری به دین لطمه می زنند.بی دینان به دین لطمه نمی زنند.

حافظ می گوید، رفتار و گفتار و عملکرد شما صوفیان خرقه پوش که ادعای داشتن تقوا می کنید،مردم را از دین گریزان کرده است و آنها را از داشتن دین دور می سازد.

زیرا از دین تنها پوسته دین را دارید.


دانی که چرا ،ز دین گریزان شده اند

از ما دو سخن ،از این و آن یافته اند

گفتار و عمل دو گانه و بی مبناست

با مکر و دغل دین دگر  ساخته اند


دکتر علی رجالی

@alirejali



  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح غزل چهارم حافظ

باسمه تعالی

برداشتهایی از اشعار حافظ

غزل ۴_ بیت اول

باد صبا



صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را


منظور از صبا،باد بهاری است که صبح ها می وزد و باعث می شود که غنچه ها باز شوند. انسان ها با لباس فاخر شناخته نمی شود،بلکه انسان در زیر زبان مخفی هستند.با سخن گفتن و نوشتار او می توان شخصیت فرد را شناخت. تکان خوردن زبان همچون باد بهاری برای انسان است .

منظور از غزال آهو می باشد.اما از آنجا که معشوق گریز پای است.لذا منظور از عزال رعنا، معشوق زیبا روی است.منظور از سر به کوه و بیابان گذاشتن،یعنی آواره و دیوانه شدن است.

حافظ به باد صبا می گوید، ای باد لطیف که باعث شکوفایی می شوی، به صاحب باد بگو که دل این دیوانه را به الطاف الهی شکوفا کن.چون تو مرا دیوانه و آواره ای بیابان کرده ای.

عرفا در اشعار عر فانی خودبرای اینکه شبهه ای پیش نیاید وقتی که می خواهند با خدای خود سخن می گویند ، با یک عشق مجازی حرفهای خود را می زنند.اگر چه منظورشان صحبت با خدای متعال است.بدینوسیله آتش عشق خود را که شعله ور شده است فرو می نشانند.و حرف دل خود را براحتی به او می گویند و خود را تخلیه روحی می کنند و آرامش می گیرند.


لیلی من ترک شیرازی که نیست

 من مرادم شمس تبریزی که نیست

وصف یارم بی حد و نا گفتنی است

بین عشق و عاشقی مرزی که نیست


غزل ۴ _ بیت دوم

دلجویی


شکرفروش که عمرش دراز باد چرا

تفقدی نکند طوطی شکرخا را


منظور از تفقد دلجویی کردن از کسی است.

در اینجا منظور توجه معشوق به عاشق است.

همچنین منظور از شکر خا قند می باشد.

طوطی هنگامی که همراه با صفت شیرین سخن آید ، منظور انسان های شاعر و خطیب است.اما منظور ازطوطی یا طوطی صفت، به اشخاصی گفته می شود که کارهای خود را با تقلید از دیگران و بدون فکر انجام می دهند.

انسان ها نیز همانند طوطی عاشق شیرینی هستند.با این تفاوت که انسانها دنبال زندگی شیرین مادی و معنوی هستند.اما همه امور مادی و معنوی در اختیار خدای متعال است.

حافظ می گوید رابطه ما با خدا همانند طوطی شکر خا وشکر فروش است.از آنجایی که عاشق خداوند تسلیم محض خداست،لذا سخن خود را در قالب شکر فروش و شکر خور بیان می کند.ای خدایی که معدن شیرینی روح و روان ما هستی ،چرا ما را از الطاف خود بهره مند نمی سازی تا دل و دهان ما شیرین گر دد.


بیان کرد وصف خدا را کسی

مجو جزمحبت به انسان بسی

که در عشق و آگاهی و عفو جو

که هر چیز دیگر بباشد خسی


غزل ۴ _ بیت سوم


غرور حسنت  اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

عاشق و معشوق


منطور از غرور حسن آنست که انسان به زیبایی خود غره و تکبر ورزد.منظور از مگر در اینجا به معنی به یقین و شاید است.بعلاوه منظور ای گل همان معشوقی است که در ابیات قبل آمده است.عندلیب بلبلی کوچک جثه است که صدای خوشی نسبت به سایر بلبلان دارد.منظور از عندلیب شیدا،بلبل شوریده و عاشق است.همانند طوطی شکر خوار که دارای سخنان خوب است.کنایه از انسان های شیرین سخن است.در اینجا منظور خود حافظ است.

حافظ با زبان بلبل به گل که منظورش خدا است می گوید ای گل وجود من،از عاشق و شیدای خود احوال پرسی نمی کنی.شاید غرور و حسن زیبایی تو اجازه نمی دهد که پرسشی از من کنی.

همانطوری که قبلا اشاره شد عرفا سخنان و نجوای خود با خدا را در قالب بحث دو عنصر مادی می گفتند.زیرا خدا مبرا از چنین گلایه هایی چون غرور است.

طبیعی است که وقتی عاشق به معشوق خود نمی رسد ناراحت می شود و گله مند می گردد.لذا خود را می خواهد توجیه کند و علل نرسیدن به معشوق را بیان می کند تا آرام گیرد.


عشق را تفسیر و تعبیرش خطاست

عشق دانی گوهری نزد خداست

عشق ما باشد هوس,آن عشق نیست

عشق دانی ذات پاک کبریاست



غزل ۴ _بیت چهارم

اخلاق پسندیده


به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را


منظور از خلق،اخلاق پسندیده است.لذا منظور از خلق و لطف،یعنی با روی گشاده و خوشرویی سخن گفتن است.حافظ می گوید با خوبی و اخلاق پسندیده و خوشرویی می توان دل و افکار اهل معرفت را بدست آورد و نظر آنها را به خود جلب و آن را شکار نمود.

بعلاوه منظور از مرغ دانا،مرغ زیرک و با هوش است.بین مرغ ها سیمرغ به هوشیاری و توانایی بالا شهرت دارد.لذا منظور حافظ از مرغ دانا سیمرغ است.

اگر به غزلیات حافظ بنگریم،در می یابیم که هر غزل او همانند بسته ادویه جات است که درون هر یک از آنها را از ادویه جات گوناگون پر کرده اند.لذا از نظر وزن شعری،یکسان هستند ولی از نظر محتوا بعضا هر کدام مفاهیمی متمایز از یکدیگر دارند.بعلاوه هر بیت دارای مفاهیمی عرفانی یا عاشقانه و یا اجتماعی و یا ترکیبی از آنها دارد.

ابیات قبلی این غزل عاشقانه بود.اما این بیت اجتماعی است.در این بیت حافظ می گوید کسانی که اهل دل و نظر و فکر هستند را بسادگی نمی توانی نظر آنها را در یک موضوع عوض کنی.تنها اخلاق پسندیده و روی خوش می تواند قلوب آنها را جذب کند.

اینان چون مرغ های معمولی نیستند که با دیدن چند دانه به دام افتند و صید شوند.آنها دامها را می شناسند و بسیار روشن و با هوش هستند.اخلاق نیکو کیمیایی است که می تواند حتی اهل نظر را به سوی خود بکشاند.پیامبر گرامی دارای خلق عظیم بود و علت اصلی جذب همگان به دین اسلام همین صفت نیکو بوده است.

اولیای الهی و چهارده معصوم وقتی می خواهند با خدای متعال صحبت کنند با دل شکسته و تواضع با او صحبت می کنند.با نگاهی به دعا ها، رعایت اخلاق در مناجات با خدای متعال کاملا مشهود است.یکی از صفات خداوند ناظر بودن است و خداوند اهل نظر است.وقتی با اخلاق با اهل نظر و یا با خداوند صحبت می کنیم،با عنایت به سنخیت داشتن در اخلاق ، مورد توجه قرار می گیرد.با تند خویی و زور و فشار نمی توان نظر افراد را نسبت به یک موضوع عوض کرد.


پیغمبر ما معلم اخلاق است

در کون و مکان رفیع و در آفاق است

اسلام بپاست تا قیامت برسد

درگسترش اصول دین خلاق است


غزل ۴ _ بیت پنجم

توصیف معشوق


ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست

سهی قدان سیه چشم ماه سیما را


منظور از رنگ آشنایی،یعنی راه و روش مهربانی و توجه به دیگران است.سهی، یعنی راست قامت ،که معمولا برای درخت سرو بکار می برند که بین درختان بلند و مستقیم رشد می کند.لذا منظور از سهی قدان، به چیزهایی گفته می شود که قدی صاف و راست دارند.

منظور از سیما،یعنی صورت است.لذا ماه سیما به کسی گفته می شود که چهره ای زیبا چون ماه شب چهاردهم دارد.

حافظ در این بیت عاشقانه باز گله می کند و می گوید نمی دانم چرا هر کجا که جمال و جلوه ای و زیبایی هست ، بوی آشنایی به مشامم نمی رسد.همچنین می گوید نمی دانم چرا از زیبا رویان همچو ماه با قدی برافراشته و چشمان سیاه نظری به من نمی کنند.

در این بیت نیز حافظ،درد دل خویش با خدای متعال را به نحوی زیبا با معشوقی زیبا روی مجازی که دارای قدی بلند با چشمان سیاه است بیان می کند.


 بار الها، به در خانه ی تو چند زنم

تا گشایی در خود، بلکه ندایی شنوم

بار الها، به من آمده در کوی رفیق

گوشه چشمی بنما، تا که نوایی ببرم


غزل ۴ _ بیت ششم

همنشینی


چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار محبان بادپیما را


منظور از حبیب ،دوست و معشوق است.باده پیمایی،یعنی نوشیدن شراب.بعلاوه منظور از باد پیما ، به کسی گفته می شود که کارهای بیهوده و بی ارزش انجام می دهند.همچنین به کسی گفته می شود که تهی دست است.

حافظ به عاشقان می گوید وقتی با معشوقتان همنشین هستید و مشغول نوشیدن شراب معرفت هستید، گوشه چشمی هم به عاشقان تهی دست و ضعیف داشته باشید و به فکر آنها باشید.

ظاهرا زمانی معشوق او،خدای متعال، عنایتی به حافظ داشته و حافظ از فراق یار و محبوب خود ناراحت است.

حافظ می خواهد بگوید اگر می خواهی مست گردی ،باید از طریق محبوب خود،یعنی خدای متعال، سرمست گردی.با او بودن باده پیمایی است و بدون او بودن بادپیمایی است.

همانند ماهی،تا زمانی که در آب و با آب است زنده است.زمانی مرده است که با پرش های خود از آب بیرون می جهد و یا در دام صیادان گرفتار می شود.



غزل ۴ _ابیات هفتم و هشتم

بی وفایی یار


جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را


حافظ می گوید برای زیبا رویان، گویا مهر و وفا قرار داده نشده است .صاحبان جمال و زیبایی هیچ عیبی ندارند ، بجز اینکه وفا دار نیستند.

این بیت عاشقانه است و کمترین بی مهری را به حساب بی وفایی معشوق می گذارد.این گله مندی ها نوعی تخلیه روحی است.

با توجه به روایات ،حضرت مسیح زنده است ودر آسمان چهارم زندگی می کند.بعلاوه ستاره زهره در آسمان سوم قرار دارد و شعرا آنرا آواز خوان آسمان گویند.حافظ می گوید که اگر سروده های مرا ستاره زهره بنوازد و صدایش در آسمان بعد به گوش حضرت عیسی برسد، آنقدر زیباست که مسیحا را برقص و طرب در می آورد.

لازم به ذکر است که حافظ در ابیات دیگر دیوان خود،این اشعار را از خود نمی داند.او می گوید آنچه استاد ازل گفت همان می گویم.لذا براحتی از اشعار خود تعریف و تمجید می کند و آنها را از خود نمی داند که شائبه خود بزرگ بینی ایجاد شود.


نظر کردم به حال یاغی و خویش

بدیدم بی وفایی را کم وبیش

نه قدرتمند غالب بر دل خود

نه ثروتمند در فکر دل ریش


دکتر علی رجالی

@alirejali

  • علی رجالی