باسمه تعالی
دیوان قصیده(۳)
فهرست مطالب
فصل اول
۱.مرثیه سیدالشهدا(۱)
۲.مرثیه سیدالشهدا(۲)
ای اهل حرم، سید و سالار نیامد
وان یار، پس از آن همه آزار نیامد
رفتند همه، تشنهلبان، در ره معشوق
از لشکرِ حق، ساقی و دلدار نیامد
آن ماه که از خیمه درخشید، ندیدیم
یک تن به برِ خیمه، دگربار نیامد
افتاد به خون، شاهِ دلآگاه، خدایا
از قافله، جز سایهی غمبار نیامد
او رفت، ولی تیر ستم خورد به دستان
آن سروِ بلند، از ره ایثار نیامد
شد پرچم دین، غرق به خون، در دلِ صحرا
اما زِ دل یار، غمِ عار نیامد
افتاد علم، سرخفشان در دلِ پیکار
اما دلِ عشاق، گرفتار نیامد
پرچم زِ کف افتاد، ولی عشق نلغزید
آن آهِ پر از سوز، دگر بار نیامد
زهراست به زانو، وسطِ دشت غریبان
کز نسل علی، غیر جگرخوار نیامد
آب از نفس افتاد کنار لبِ گودال
جز حسرت لبهای علمدار نیامد
طفلان همه حیرانِ عطش، اشکفشاناند
اکبر زِ میان، با تنِ خونبار نیامد
قاسم، به امیدی به سوی دشت روان شد
اما به سوی مادر بیمار نیامد
رفتند جوانان علی، سوخت دلِ ما
جز داغ و فغان، بهره زِ پیکار نیامد
در خیمه دلِ زینب مضطر شده خونین
چون نغمهی لبهای علمدار نیامد
هر لحظه یکی رفت زِ اصحاب
اما دگر آن نغمه ی دلدار نیامد
چون پاره شد آن پیکرِ بیدستِ علمدار
از خیمه دگر بانگِ مددکار نیامد
گریید که خورشید فرو رفت به گودال
آن ماه درخشان، دگر از کار نیامد
بر سینهی او زخمِ هزاران ستم آمد
بر دیدهی حق، نور سزاوار نیامد
شد کربوبلا عرصهٔ اندوه و مصیبت
کز رایت دین، بیرقِ دیدار نیامد
دشمن شرر انداخت بر آن خیمهی عصمت
اما زِ دل پاک، جز انذار نیامد
دل سوخت زِ آن پیکرِ افتاده به هامون
کز زخمِ ستم، نالهی دلدار نیامد
در خیمه، دلِ خواهرِ سالار غمین است
از دشت، پیامِ دلِ سردار نیامد
ای خاک! چه دیدی تو زِ فریادِ قیامت
کز کربوبلا نعرهی سردار نیامد؟
سوزیست که از سینه برآمد به تمنا
کز بختِ شهیدان، گذرکار نیامد
هر ناله که برخاست زِ لبهای بریده
جز سینهی صحرا، خبردار نیامد
افتاد عَلَم در وسطِ دشت، ولی باز
از نای علمدار، علمدار نیامد
مشکیست به دندان و هزاران دل جان سوز
اما زِ کفِ ماه، شب یار نیامد
بر سینهٔ اصغر چو شرر تیر نشاندند
جز نالهی لالای شب، یار نیامد
تا رفت علمدار، دگر باز نیامد
اما زِ دلِ موج، عزادار نیامد
ماند به دل داغ عطش، در دل صحرا
تا شعر "رجالی"، سوی دادار نیامد
بخش دوم
مرثیه سیدالشهدا(ع)
ای اهل حرم(۲)
ای اهل حرم ساقی و دلدار نیامد
آن نالهٔ جانسوز و گهر بار نیامد
در هودجِ شب، ماهِ نبرد است فروزان
اما دگر از خیمه، علمدار نیامد
عباس اگر رفت، ولی باز نگشته
از وی به دلِ علقمه، انکار نیامد
اکبر اگر افتاد، شد آفاق پر از آه
کز آن قدِ رشک فلک، خار نیامد
در خیمه، سکینه چو شنید آن خبر تلخ
از لب، سخنی جز غمِ بسیار نیامد
بر گاهِ شهیدان، همه زهراست به زانو
کز مهد نبوت، جز این کار نیامد
ننگ است و شرر، بر سرِ آن خصمِ ستمکار
کز خیمهی دل، شورِ علمدار نیامد
آه ای دلِ خسته! دگر ناله برآور
کز یار وفادار، بجز دار نیامد
دین ماند ولی قامتِ دین خم شده دیگر
چون کوه، ولی بر سرِ بازار نیامد
در وادیِ خون، قامت صد سرو شکسته
کز بیسریاش، نغمهٔ آزار نیامد
در خیمه، دل فاطمه از غم شده مجنون
کز جسم پسر، جز گل و گُلزار نیامد
گلزارِ شهیدان، همه رنگین شده با خون
کز تیغِ جفا، بخششِ بسیار نیامد
از دیدهی زینب شررِ یار هویداست
کز سوز نهان، آهِ خبردار نیامد
در ماتم او، چهرهٔ مه نیز کبود است
کز نالهی خون، صبح پدیدار نیامد
ای شمر! چه دیدی که چنین تیره شدی تو؟
کز پیکر پاکش، به جز آزار نیامد
بر تیر سهشاخه، دلِ داوود نلرزید
تا تیغ نیامد، اثرِ کار نیامد
در نای علیاصغر اگر تیر نشستهست
از نالهی او، بانگِ مددکار نیامد
قرآن به کفش بود، ولی فهم نکردند
کز آینهٔ دل، رخِ دادار نیامد
از دامن شب، اختر امید فتادست
کز دشت، نشان از گل و گلزار نیامد
در دشتِ بلا، خیمهی دل در تب و تاب است
کز نالهی طفلان، خبر از یار نیامد
خیمه به تب افتاده در آن دشت مصیبت
کز نالهی طفلان، دلِ بیدار نیامد
شمشیر اگر خورد، نخندد به فغانش
کز نالهی دل، بانگ علمدار نیامد
در نیزه اگر نور تجلیست، چه باک است
کز خیمهٔ شب، صبح دل آزار نیامد
ای تیر جفا! سینهی زهرا چه گشودی؟
کز یوسف گمگشته، عزادار نیامد
بر خیمه اگر گریهی کوثر همه جاریست از چشمهی دل، غیر شرر زار نیامد
بر قامت آن سروِ بلند آمده زانو
کز نالهی دل، شعلهی دیدار نیامد
این داغ، چنان سوخت جگر را که نماندش
جز نالهی خاموشِ، که گفتار نیامد
گفتم به سکینه: که خدا با تو بماند
گفتا: پدرم رفت و دگر بار نیامد
گفتند: حسین است که با خون وضو کرد
اما به نماز ش ، اذاندار نیامد
اشک از دل سوزانِ رجالیست که جاریست
کز خیمهی کوثر، اثرِ یار نیامد
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۴/۱۵
- ۰۴/۰۴/۱۶